کلبه خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه ۲

سلام 

بوی فیروزه و خانم رحیمی نژاد دو دوست صمیمی هستند که جور هم را می کشند و الحق که مطالبشان جذاب و خواندنی است. 

امیدوارم در صندوقچه ۲ هم در خدمتشان باشیم. 

ممنون 

استاد

نظرات 241 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام به خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه
امیدوارم که این دو دوست صیمیمی کمی هم به فکر ما باشند و انقدر تند تند و چپ و راست مطلب نذارن تا ما وقت بکنیم همه را بخونیم
البته خیلی به حرفم گوش ندن٬ کارتون رو بکنید

خانم رحیمی نژاد هم خیلی زرنگه
خوب شریک و دوستی ژیدا کرده
پایه تر از خودش

راستی بوی فیروزه کلبه دار شدن تو رو هم تبریک می گم
امیدوارم که موفق باشید

یا علی

آشنا یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام
نه استاد
اما دوست دارم بدونم

سلام
سوال را نیافتم!؟

رحیمی نژاد یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقا مرتضی
سلام بوی فیروزه
ممنون استاد بازم شرمنده کردید مارو .
بله آقا مرتضی بوی فیروزه خداییش از من خیلی بهتره. من دوره ی لیسانس دوستای خوبی داشتم همه با ایمان و خدا ترس .
بوی فیروزه ی غزیزم بهت تبریک میگم امیدوارم هم کلبه ای خوبی برات باشم. و هیچ وقت خواسته وناخواسته نرنجونمت.
ناخواستش که اتفاق نمی افته حالا خواستش شاید!!!!!!!!!!

سلام
خواهش می کنم.

آشنا یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ب.ظ

حکایت صاحب اختیار رو.......[خنده]

صاحب اختیار یکی از صاحب منصبان دربار ناصرالدین شاه بوده که سبیل کریم شیره ای را چرب نمی کرده.
روزی که همه به صحرا رفته بوده اند اسب همه از رود کم عرضی عبور می کند اما اسب کوچک کریم می ترسد و نمی رود.
کریم هر چه اصرار می کند تکان نمی خورد تا آخر کریم می گوید:
صاحب اختیاری می خواهی برو می خواهی نرو!
صاحب اختیار سرخ شده و شاه می گوید:
صاحب اختیار انگار سبیل کریم را چرب نکرده ای؟!
و داستان صاحب اختیار ماندگار شد.

منتظر دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ

هو الحی

سلام خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه ی عزیز

کلبه ی جدید مبارک

موفق باشید


یا علی

رحیمی نژاد دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

سلام
با سلام نزد خدای مهربان
امدم نزد تو ای ارام جان
حرف دارم ای خدا حرفم شنو
قصه این قلب پر دردم شنو
یاربم ای مونس تنهاییم
ای که تنهایی رفیق باقیم
امشب این قلبم مثال اتش است
چون دل خون گشته سیاوش است
حسرت اندر این دلم اتش شده
بر دل جانم زده چون تب شده
تا به کی سوزد دلم ای خالقم
تا به کی گویم همین را لایقم
هردم این دل بر کسی هموار شد
خون دل همراه این بی یار شد
تا که بر یک صورتی کردم سلام
ختم مطلب شد همین و وسلام
تا که گشتم در پی یک همدمی
جز خودت کس را ندیدم همدمی
ای خدا تو این چنینم ساختی
لاله ای خونین نصیبم ساختی
بارله ها این اگر از لطف توست
دردودرمانش فقط در دست توست
یارب اندر این جهان خوارم مکن
خسته و گمگشته بی یارم مکن
گر که نامت بر دلم جاری شود
بی درنگ این دل پر از شادی شود
دستگیرم باش ای محبوب من
ای تمام قصه مکتوب من
بارلاها جان به کویت عاشق است
دل تماما بر حضورت صادق است
بارله ها بر گنه الوده ام
این چنین هرگز نبود شالوده ام
پاک گردانم از این زنگارها
از تمامیه بدی انگارها
شکر کاندراینهمه طوفانها
وندر این مردابه و خونبارها
یاد تو هردم همیشه با من است
باعث ارامش این برزن است

رحیمی نژاد دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام منتظر عزیز
ممنونم از لطفتون
منتظر کلبه ی شما هم هستیم

رحیمی نژاد دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ب.ظ

در تاریکی شب
از پشت پنجره ی قطار
در جست و جوی چه بودم ؟
گم شده ام که بود ؟


در ایستگاهی متروک
نشانی خدا را
کدام زاهد در جیبم گذاشت
و در مقصد
کدام کافر
جیبم را زد ؟ ...



[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام به استاد خیلی چاکرم ان کارا چیه شرمنده کردید!
سلام به برابچس بامرام.بابا ایلا دارین داش مرتضی ُاعظم رحیمی نژا گلاب و منتظرزیز ممنون اگه شما باشین ما هستی !
کوچیک همتون.

بوی فیروزه سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ

خوش به حال غنچه های نیمه باز



بوی باران،بوی سبزه، بوی خاک

شاخه های شسته ، باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید ،

برگ های سبز بید،

عطر نرگس ،رقص باد،

نغمه ی شوق پرستو ها ی شاد ،

خلوت گرم کبوتر های مست ...

نرم نرمک میرسد اینک بهار،

خوش به حال روزگار!



خوش به حال چشمه ها و دشت ها ،

خوش به حال دانه ها و سبزه ها ،

خوش به حال غنچه های نیمه باز ،

خوش به حال دختر میخک - که میخندد به ناز-

خوش به حال جام لبریز از شراب ،

خوش به حال آفتاب.



ای دل من گرچه - در این روزگار-

جامه ی رنگین نمی پوشی به کام ،

باده ی رنگین نمی نوشی ز جام،

نقل و سبزه در میان سفره نیست،

جامت - از آن می که میباید- تهی ست

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ،

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار .



گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ!



فریدون مشیری

بوی فیروزه سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

واحه ای در لحظه



به سراغ من اگر ما آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جای است.

پشت هیچستان رگ های هوا ، پر قاصد هایی است

که خبر می آرند،از گل واشده در دورترین بوته ی خاک

روی شن ها هم ، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است

که صبح

به سر تپه ی معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:

تا نسیم اتشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.

آدم این جا تنهاست

ودر این تنهایی ، سایی ی نارونی تا ابدیت جاری است.





به سراغ من اگر می آیید ،

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من.



سهراب سپهری

مادر بچه‌ها سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ق.ظ

به به به خیلی مبارک باشه. انشاء ا.. روز به روز موفق‌تر باشید.

ممنون

بوی فیروزه سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ق.ظ

اصلاحیه
به علت خستگی مفرط تشکر قبلی پر از غلط و غلوت بود متاسفم حالا....
دمتون گرم. اگه استاد هوامونو داشته باشن شوما آقایون و خانومای گل هم به ما سر بزنید زنده می مونیم.
دمتون جیرقه!

جهان سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ

Gahi Vaghti ke kheili tanha mishi be2n ke KHODA mikhad ta khodet bashio khodesh . PAS BAHASH HARF BEZAN

Mamnoon

بوی فیروزه چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ

بههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه مادر بچه ها ! قدم رو چشمون گذاشتید. مرسی.
mamnoon jahan. esme jaleby darin!

بوی فیروزه چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام اعظم جون خوبی؟
دانشگاه خبرت کرد ؟ بهم زنگ زدن واسه ی ۹ تیر جشن با یه همراه. خواهشا بیای دیگه!

بوی فیروزه چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

به کجا می رویم؟

Liger

دانشمندان با پیوند دادن شیر نر با ببر ماده حیوان جدیدی تولید کرده اند و آن را لایگر نامگذاری کرده اند که از همه نظر نسبت به شیر و ببر برتری دارد! چنین موجودی تا به حال در طبیعت وجود نداشته است، چراکه شیر و ببر نه تنها ذاتا با هم میانه ی خوبی ندارند بلکه دشمنی هم دارند.

این هیولا (لایگر) که حدود 900 تا 1000 پوند وزن دارد (454 کیلوگرم) قد بلندتر، قدرت بدنی بیشتر، توان پرش بالاتر و.... را نسبت به پدر و مادر خود دارد! جالب اینکه با وجود تنفر شیر از شنا کردن در آب، لایگر به شنا کردن علاقه دارد. در حال حاضر چندین نمونه از این حیوان تولید شده که در سیرکها و برخی باغ وحشها به نمایش گذاشته شده اند.

فقط جنس ماده ی این حیوان قادر به تولید مثل با ببر یا شیر نر می باشد که خود موجب بوجود آمدن دو گونه ی جدید دیگر شده است! همچنین حیوان دیگری به نام تایگن هم تولید شده که محصول ببر نر و شیر ماده است، البته به ببر شباهت بیشتری دارد و به بزرگی و عظمت لایگر هم نیست...

بوی فیروزه چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ


اگه دوست دارید اینارو ادامه بدم دوستای خوبم؟


آیا میدانستید که شش چپ، اندکی از شش راست کوچکتر است تا فضای کافی برای قرارگیری قلب فراهم آید ؟

آیا میدانستید که CD در سال ۱۹۸۰ توسط سونی و فیلیپس اختراع شد ؟

آیا میدانستید که سهم امریکا از بازار موسیقی جهان ۳۱.۳ درصد است ؟

آیا میدانستید که اولین استفاده از دستگاه فکس در سال ۱۸۴۳ انجام شد ؟

آیا میدانستید که 55 درصد از سوانح هوایی در زمان نشستن هواپیما و 30 درصد در هنگام برخاستن هواپیما رخ میدهد ؟

آیا میدانستید که در تایوان بشقاب های گندمی درست میشود و افراد بعد از خوردن غذا بشقاب هایشان را هم می خورند ؟

آیا میدانستید که گوش و بینی در تمام طول عمر انسان در حال رشد می باشند و بزرگتر می شوند ؟

آیا میدانستید که بزرگترین دریای دنیا دریای مدیترانه است و عمیق ترین نقطه آن به ۴۳۳۰ متر میرسد ؟

آیا میدانستید که فقط پشه ماده نیش می زند و از پروتئین خون مکیده شده جهت تخم گذاری استفاده می کند ؟

آیا میدانستید که به طور متوسط شما روزی ۵۰۰۰ کلمه صحبت میکنید که ۸۰% آنرا با خودتان صحبت میکنید ؟

آیا میدانستید که اثر سیب در بیدار نگهداشتن افراد در شب بیشتر از قهوه و کافئین است ؟

آیا میدانستید که مقاومت موش صحرایی در برابر بی آبی بیشتر از شتر است ؟

آیا میدانستید که جمعیت میمونهای هند بالغ بر ۵۰ میلیون است ؟

آیا میدانستید که 350 هزار نوع کفشدوزک در جهان وجود دارد ؟

آیا میدانستید که نوشابه های زرد رنگ، زیانبارتر از نوشابه های سیاه رنگ هستند ؟

آیا میدانستید که اگر شما اعداد ۱ تا ۱۰۰ را یکی یکی با هم جمع کنید (۱+۲+۳+۴+۵ و الی آخر) جواب شما ۵۰۵۰ خواهد بود ؟

آیا میدانستید که رشد کودک در بهار بیشتر است ؟

آیا میدانستید که حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند ؟

آیا میدانستید که هر تکه کاغذ را بیش از 9 بار نمی توان تا کرد ؟

آیا میدانستید که وقتی عطسه می کنید قلب شما به اندازه یک میلیونیم ثانیه می ایستد ؟

رحیمی نژاد چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام
خوبم توخوبی بوی فیروزه؟
ببینم چی میشه
شاید با یه دوست دوران دبیرستانم اومدم شایدم با زن داداشم اومدم شایدم تنها اومدم شایدم نیومدم!!!!
ولی اگه دو تا همراه بود حتمآ میاومدم اینها هم با دعوت کردنشون من حتمآبه مامانم میگم تو بیا ولی بابا و داداش شما نیاید یا دو حالت دیگش!!!.
تازه هنوز به من خبر ندادن!
استاد هم که قهره ! تو هم که سرت شلوغه! منم که کلآ قاطی کردم! خدا رحم کنه ! ولی احتمالآ حتمآ ! میام.
امیدوارم همه بیان دلم برای همه تنگ شده کاش زودتر بود تا استادها هم همشون بودند .

صبر کنید ببینم!
استاد کجا قهره؟

این هم از اون کلمه ها بود که مطمئن بشه همه را می خونم یا نه!

رحیمی نژاد چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ب.ظ

:-)

رحیمی نژاد چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام
داستان مردی که به زیارت امام حسین علیه السلام نمی‌رفت!


شخصی از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلای معلّی به این شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در این مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زیارت حضرت امام حسین علیه السلام را اراده می‌کرد، بر بام منزل خود رفته، به آن حضرت سلام می کرد و او را زیارت می‌نمود؛ تا این که سرگذشت او را به «سید مرتضی»که از بزرگان آن عصر و مرسوم به «نقیب الاشراف» بود رساندند.

سید مرتضی به منزل او رفت و در این خصوص او را سرزنش نمود و گفت: «از آداب زیارت در مذهب اهل‌بیت علیه السلام این است که داخل حرم شوی و عقبه و ضریح را ببوسی. این روشی را که تو داری، برای کسانی است که در شهرهای دور می‌باشند و دستشان به حرم مطهر نمی‌رسد.»

آن مرد چون این سخن را شنید گفت: «ای نقیب الاشرف» از مال دنیا هر چه بخواهی از من بگیر و مرا از رفتن معذور دار.

هنگامی که سید مرتضی سخن او را شنید بسیار ناراحت شد و گفت: «من که برای مال دنیا این سخن را نگفتم؛ بلکه این روش را بدعت و زشت می‌دانم و نهی از منکر واجب است.»

وقتی آن مرد این سخن را شنید، آه سردی از جگر پر دردش کشید. سپس از جا برخاست و غسل زیارت کرد و بهترین لباسش را پوشید و پا برهنه و با وقار از خانه خارج شد و با خشوع و خضوع تمام، نالان و گریان متوجه حرم حسینی گردید تا این که به در صحن مطهر رسید .

نخست سجده شکر کرد و عتبه صحن شریف را بوسید. سپس برخاست و لرزان، مانند جوجه گنجشکی که آن را در هوای سرد در آب انداخته باشند، بر خود می‌لرزید و با رنگ و روی زرد، همانند کسی که یک سوم روحش خارج گشته باشد، حرکت می‌کرد تا این که وارد کفش کن شد. دوباره سجده شکر به جا آورد و زمین را بوسید و برخاست و مانند کسی که در حال احتضار باشد داخل ایوان مقدس گردید و با سختی تمام خود را به در رواق رسانید.

چون چشمش به قبر مطهر افتاد، نفسی اندوهناک بر آورد و مانند زن بچه مرده، ناله جانسوزی کشید. سپس به آوازی دلگداز گفت: «اَهَذا مَصرَعِ سیدُالشهداء؟ اَهَذا مَقتَلُ سیدُالشهداء؟ ؛ آیا اینجا جای افتادن امام حسین علیه السلام است؟ آیا اینجا جای کشته شدن حضرت سیدالشهداء است؟»

پس فریاد کشید و نقش زمین شد و جان به جان آفرین تسلیم نمود و به شهیدان راه حق پیوست.

جهان چهارشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ

سلام ...
جهان فامیلیمه نه اسمم...
اسمم زهره است.

بوی فیروزه پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ب.ظ


سلام
روزها می گذرد خاطره ها می آید انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم...

بوی فیروزه جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام به همه ی مادرای مهربون.
مادر بچه های عزیز درسته یه خورده دیره اما اینجا یه مادر بچه های گل وجود داره از صمیم قلب تبریک.
اعظم خوبم این یه مراسم دانشگاهیه و نمی شه زیاد توقی داشت. گرچه منم مهمون خاصی ندارم افتخار بده بیا با دو تا مهمون.
یه مساله ی کو چیک راجع به استاد ایشون به یاد همتون هستن ولی خداییش سرش شلوغه بهت حق می دم اما به استاد هم حق بده! استاد همیشه حرفشو می زنه قهر نمی کنه!
منتظر دیدارت. زهره جهان کلا اسم آشنا وقشنگی داری افتخار بدید بیشتر به ما سر بزنید.

ممنون

جهان جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام...
من به کلبتون سر می زنم شعرای قشنگی که می زارید رو می خونم حتی اگه نظر ندم.
شما هم به ما افتخار بدید به کلبه ی نوپامون(کلبه ۸۸ی ها)سر بزنید.
خوشحال می شیم.

مرتضی جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام سلام
درست فهمیدم؟
باز هم دانشگاه جشن گرفته؟
[لبخند]

بوی فیروزه ی عزیز حس فضولی ام گل کرده٬ مشتاق شدم همینجوری اسمت رو بدونم؟ می تونی خودت رو معرفی کنی؟

یا الله خانم رحیمی نژاد
چه خبر؟
اگه درست خاطرم باشه واسه معلمی امتحان داده بودین٬ نتیجه اش چی شد؟ شما هم به جمع مابقی افراد خانوادتون پیوستین یا نه؟
(استاد از اینجا به بعد رو نخونید)
خیلی به حرف های دانشگاهی ها گوش ندین. به ما هم گفته بودن فقط یه مهمون بیارین اما نه تنها من بلکه همه پسرامون پارسال با ماشین های پر اومدیم سمنان
تا می تونی با خودت مهمون بیار مخصوصا خوانواده ات رو
چون تا دلت بخواد جا هست و جشنشون به درد خودشون می خوره
ماشالله ابتکار هم که تو کارشون نیست
دقیقا کپی شده جشن پارسال و سالهای قبل برگذار می کنن
اما همون لباس پوشیدن و عکس یادگاری انداختن و بعد از یک سال دوباره دور هم جمع شدن٬ جشنشون رو قشنگ می کنه
پدر و مادرتون هم وقتی تو اون لباس می بیننت کلی بهت افتخار می کنن
من که مامانم گریه کرد وقتی اسمم رو خوندن ( امان از این احساسات شما خانم ها )
استاد مگه قرار نشد این قسمت رو نخونید؟
راستی یه تندیسی هم بهتون می دن که باید هر از گاهی گرد و خاکش رو پاک کنی (البته اگه تو این یه ساله خلاق نشده باشن )

نخوندم!!!

بوی فیروزه شنبه 15 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

سلام آقا مرتضی خوش میاد حس فوضولی کثیرالانتشاره!
جشن ۸۴ هاست منم خوب نمیشناسی معرفی کردن فایده نداره ُ بااین حساب اگه شما هم دوست دارید تشریف بیارید.

بوی فیروزه یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

" گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

درراه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده است

آخر، خلاف آنچه گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

برما هرآنچه لایقمان هست می رود "

آفرین

بوی فروزه یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

تابلوی دلتنگی های شما

همه ما حرفهایی برای نگفتن داریم که وقتی با خودمان تنها میشویم بی اختیار با زبان دل با خود انها را مرور میکنیم

نترسید!

اینجا کسی شما را نمیشناسد.میتوانید در اینجا بغضهای نشکفته خود را بنویسید تا ببینید چقدر با بقیه حرفهای مشترک دارید...

مادر بچه‌ها یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام
سلام بوی فیروزه‌ی عزیز. ممنونم از تبریک قشنگتان. خیلی دلم باز شد.
در ضمن مطلب آیا می‌دانستید خیلی جالب بود ادامه بدهید. اگرچه آن قسمت گوش و دماغش حالگیری داشت!

مرتضی یکشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
کی گفته شاید بشناسمت؟
من خیلی ها رو می شناسم که خودشون منو نمی شناسن
برعکسش که خیلی بیشتر اتفاق افتاده
اما در حال اگه هم نشناسم دوتا ترم پایینی دارم که همکلاسی شما بودن٬ سجاد و هاتف
و انقدر بیکار نیستم که بخوام بیایم تو یه جشن کاملا تکراری شرکت کنم ولی ممنون از دعوتتون
اگه خودتون جشن گرفته بودین شاید می یومدم اما ...

راستی خانم رحیمی نژاد هاتف ایروانی سلام رسوند و یه چیزایی از جشن فارغ التحصیلی و خاطره ی گریه شما و ... گفت که انقدر بی سر و ته تعریف کرد که چیزی ازش سر در نیاوردم
حال داشتین خودتون تعریف کنید ببینیم ماجرا از چه قرار بوده !!!

من از این جمله عذر می خواهم:

و انقدر بیکار نیستم که بخوام بیایم تو یه جشن کاملا تکراری شرکت کنم

بوی فیروزه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام استاد
دلم برای کلاسو درسو وشما و بقیه تنگ شد ..
مادر مهربونه بچه ها امیدوارم همیشه قدردونه محبت مادرا باشیم از ته دل. چشممممممممممم!!
مرسی استاد واسه جوابه داش مرتضی
بابا ایولا داش مرتضی گلی به جماله آیکیو اگه قرار بود خودم خودمو معرفی کنم اسم مصطلح واسه چی بود .
خیلی ها فهمیدن من کیم ؟ شاید شوما هم فهمیدی!

سلام

بوی فیروزه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ

آقا مرتضی به آقایون سجاد وهاتف سلام برسونید بگید جشن خودشونه تشریف بیارن. می خوایم قرار 10ساله دیگرو بزاریم.ممنون

بوی فیروزه دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ

این مرد خود پرست

این دیو، این رها شده از بند

مست مست

استاده روبه روی من و

خیره در منست

***

گفتم به خویشتن

آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟

مشتی زدم به سینه او،

ناگهان دریغ

آئینه تمام قد روبه رو شکست

رحیمی نژاد دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام به استاد گرامی

سلام به بوی فیروزه ی عزیز
بوی فیروزه می دونم استاد حرفشو میزنه اما از کجا میدونی قهر نمیکنه ؟!! من شوخی کردم استاد متوجه ی منظور من شد.
تو هم خیلی طرف دانشگاه رو نگیر دعوامون میشه ها!!!
ممنون از لطفت ببینم چی میشه.

سلام آقا مرتضی
بذار من بوی فیروزه رو ببینم !!
نه هنوز معلوم نیست.
آقا مرتضی جواب دعوت محترمانه رو اینجوری نمیدنا!!!!
(استاد از شما خیلی ممنونیم شما خیلی بزرگوارید)
به هم کلاسی من احترام بذارید حتمآ شما خوب گوش نکردید وگرنه متوجه میشدید در ضمن من گریه نکردم !!
خاطره زیاد دارم حالشم دارم ولی ...
ببین چقدر شاکیم کردی!!!



سلام

رحیمی نژاد دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ

بوی فیروزه جان
ازیکی دوتا از شعرهات کلی لذت بردم. ممنونم ازت
زاستی مادر بچه هارو میشناسی؟
چه خوش میگذره بهتون آفرین.
قرار ۱۰ ساله ؟؟؟؟
یادته تو جشن وقتی آقای کیانی در این مورد صحبت کرد من تو اون سکوت سالن گفتم نه دیره ۵ سال باشه !
بعد استاد برگشت گفت پشت این برنامه ریزی فکر خوابیده.
من اون موقع فکر کردم استاداز دستم ناراحت شده تازه لجمم گرفت تو دلم گفتم خوب منم نظرمو گفتم ! ولی الان به چند مورد رسیدم که نشون میده ۵ سال واقعآ زوده.
نتیجه ی اخلاقی :
زود نتیجه گیری نکنید.

مرتضی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:46 ب.ظ

سلام
یه بار به حسین دهقان هشدار جشن قبولی ارشدها رو داده بودم که حرف گوش نداد و هم خودش سوخت و هم خونواده اش !!!

اما جشن فارغ التحصیلی خوبی برگزار کردن
انصافا نسبت به دیگر جشن هاشون خیلی خیلی خوب
وگرنه نمی گفتم با خونواده برید
دلایل ام رو هم گفتم
اما باور کنید برای من تکراری است و وقت و انرژی و پول و ... هدر دادنه

خانم رحیمی نژاد این چه جور دعوت محترمانه است که یه عده دعوت می شن و یه عده دیگه از همه جا بی خبر؟

راستی من وقتی عذر خواهی می کنم که خلاف حرفم ثابت بشه
می خواین از الان برنامه ی جشنتون رو بگم؟

والا واسه شماها تکراریه اما واسه خانواده ها نه
باور نمی کنید؟
این خط این هم نشون

بوی فیروزه سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ق.ظ

سلامممممممممم
سلامممممممم
سلاممممم
اعظم جان خدارو شکر از دستم ناراحت نیستی بیشتر سر بزن من در گیره امتحاناتم.
آقا مرتضی بت بر نخوره از شوما به عنوانه یه بزرگتر پذیرفتم.
ولی من خیلی دوست دارم همکلاسیهامو دوباره ببینم.فقط اصرارمنم واسه همینه.

بوی فیروزه سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ

از غضنفر میپرسن شراب زندگی یعنی چی ؟

میگه : نمیدونم ، من فقط دوغ میخورم !!!
یارو بچش روز بعد عید فطر به دنیا میاد اسمشو میذاره پس فطرت.

یه بار یه غضنفری تو یک عملیات تروریستی خودشو با کایت میزنه به کاخ سفید آمار میگیرن میبینن 100 نفر کشته داده 99 از خنده یک نفر خود غضنفر


به غضنفر میگن اذون بگو ... میگه والا چی بگم همه چی از یه نگاه شروع شد

به یکی میگن نظرت راجع به مار چیه؟میگه حیوون خوبیه حیف که همش دمه

به طرف میگن فهمیدی زلزله اومد میگه نه من روم اونور بود


عروس میره گل بچینه ، شهرداری میگیرتش


زن اولی: این مردها واقعاً خیلی لجوج و یک دنده‌اندها!
زن دومی: آره ولی حالا چی شده؟
زن اولی:‌ مثلاً‌ این شوهر من، دیروز درست چهار ساعت براش توضیح دادم، آخرش هم قبول نکرد که نکرد.
زن دومی: خوب چی رو داشتی براش توضیح می‌دادی؟
زن اولی:‌اینکه من آدم پر حرفی نیستم!!!

یکی مزرعه ای میخره 2سانتی متر در 8 کیلومتر !!!! میگن این چه زمینیه ؟؟چی میخواهی بکاری ؟؟؟؟ میگه به امید خدا ماکارونی

ماکارونی عالی بود.

بوی فیروزه سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ


خوشحال میشیم اگه نظر بدید....


اعظم : راستی آره بهت میگم.

رحیمی نژاد چهارشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام
بوی فیروزه راستشو بگو چه کار کردی که من بایداز دستت ناراحت میشدم ؟؟؟!!!!!!!
من که چیزی یادم نیست
من از دست هیچ کس ناراحت نیستم.
منم درگیرم داریم همه چیزو جمع و جور می کنیم داداشمونو بدیم بره پی زندگیش .(به سلامتی):-)
راستی بوی فیروزه یه لباس دوختم ولی آخرش با قیچی پارچه ی لباسو بریدم آی دلم سوخت (جمله ی معروفشو خودت میدونی):-) شانس منو میبینی خستگی تو تنم موند!

مبارکه
ان شاا... خوشبخت بشن.

بوی فیروزه پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ

سلام استاد خوبید؟ خیلی آقایی!(پاچه خواری) شوخی کردم.
سلام اعظم باز تو .. نمی گم. به سلامتی دیلیلیلییلیییییییییییی
پس عروسی دارین ایشالا همه جوانا خوشبخت شن.( بلند بگو آمین).
یه بار واسه استاد یکم جدی نصیحتت کردم بابا ما کوچیکتیم می دونی دیگه!!!!!!!!!

سلام
خدا را شکر

بوی فیروزه پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ق.ظ

بهترین لحظات زندگی واسه همه ی خو بهایی که این مطلبو می خونن:
To fall in love
عاشق شدن

To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

To find mails by the thousands when you return from a vacation.
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

To go for a vacation to some pretty place.
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

To leave the Shower and find that the towel is warm
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam.
آخرین امتحانت رو پاس کنی

To receive a call from someone, you don""t see a lot, but you want to.
کسی که معمولا زیاد نمی‌بینیش ولی دلت می‌خواد ببینیش بهت تلفن کنه

To find money in a pant that you haven""t used since last year.
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی پول پیدا کنی

To laugh at yourself looking at mirror, making faces.
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours.
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

To laugh without a reason.
بدون دلیل بخندی

To accidentally hear somebody say something good about you.
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه

To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !

To hear a song that makes you remember a special person.
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره

To be part of a team.
عضو یک تیم باشی

To watch the sunset from the hill top.
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

To make new friends.
دوستای جدید پیدا کنی

To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.
وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین !

To pass time with your best friends.
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

To see people that you like, feeling happy
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

See an old friend again and to feel that the things have not changed.
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید و ببینید که فرقی نکرده

To take an evening walk along the beach.
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

To have somebody tell you that he/she loves you.
یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

remembering stupid things done with stupid friends. To laugh .......laugh. ........and laugh ......
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی

These are the best moments of life....
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

Let us learn to cherish them.
قدرشون روبدونیم

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد

وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده.
چارلی‌ چاپلین

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام استاد
ممنون
انشا الله عروسی آقا پسرهای گل شما

سلام
ممنونم
اگه باشیم

ان شاا... همه خوشبخت بشن

امین پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام به صاحب ما و به صاحب این عصر و به صاحب این کوچه و به صاحبان این خونه

پرواز با تو باید

گر پر شکسته در باد

آغاز هر کجا شد

پایان هر کجا باد

گر تابش از تو باشد

خورشید بی فروغ ست

از چشم من چنین ست

گر پوچ ، یا دروغ ست
-------------------------------
با هم بیاین دعا کنیم
خدامونو صدا کنیم
که آسمون بباره
فراوونی بیاره
ازش بخوایم برامون
سنگ تموم بذاره

راهها ی بسته وا شه
هیچکی غریب نباشه
صورت و شکل هیچکس
مردم فریب نباشه

شفا بده مریضو
خط بزنه ستیزو
رو هیچ دیوار و بومی
نخونه جغد شومی

خودش می دونه داره
هر کسی آرزویی
این باشه آرزومون
نریزه آبرویی

دعا کنیم رها شن
اونا که توی بندن
از بس نباشه نا اهل
زندونا رو ببندن

سیاه و سفید یه رنگ بشه
زشتی هامون قشنگ بشه
کویرا آباد بشن
اسیرا آزاد بشن

خودش می دونه داره
هر کسی آرزویی
این باشه آرزومون نریزه آبرویی

چلیپا شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام با اجازه استاد و با امید به اینکه کل کامنتم سانسور نشه

سلام

از بز و گوساله و خر عذر خواهی می کنم

همچنین از اسب و استر عذر خواهی می کنم

من به جای .........

بابت آن کار دیگر عذر خواهی می کنم

هفته دولت ز ملت عذر خواهی کرده ام

از پدر در روز مادر عذر خواهی می کنم

عذر خواهی کرده ام اما برای احتیاط

احتراما بار دیگر عذر خواهی می کنم



از جنوب و غرب نفت آباد این خاک عزیز

تا شمال و شرق کشور عذر خواهی می کنم

از پریجان و گل اندام و کیومرث و غلام

از قلیدون غضنفر عذر خواهی می کنم

در شمال سبز تهران ظهر تابستان گرم

از عموم اهل بندر عذر خواهی می کنم



بعد از این از سرمربی های موبور قشنگ

از سر طاس چلنگر عذر خواهی می کنم

در قبال گفته چندین تماشاگر نما

از ... داور عذر خواهی می کنم

با وجود پست و ایمیل و موبایل و اس. ام .اس

بنده شخصا از کبوتر عذر خواهی می کنم

خانم منشی ندارد وقت کافی پس خودم

از همینجا توی دفتر عذرخواهی می کنم



می کنم دایم سخنرانی غرا زین طریق

از طرفداران مکرر عذر خواهی می کنم

...است و ناچارا بلوف باید زدن

از ادیبان سخنور عذر خواهی می کنم

با صمیم دل من از ....
... عذر خواهی می کنم

دوستان زیر خط فقر! از عمق وجود

بابت چرخ ستمگر عذر خواهی می کنم

من مترسک مانده ام اما کلاغان زیر کند

لاجرم از باغ پر پر عذر خواهی می کنم



تا نگردد از ........................من

خاطر یاران مکدر عذر خواهی می کنم

بابت این شعر از زاکانی و سعدی و فیض

از شما هم ده برابر عذر خواهی می کنم

عرض دیگر نیست غیر از این که از مستضعفان

بابت ارز شناور عذر خواهی می کنم

از شما هر شب زکار خویش پوزش خواستم

از خدا هم روز محشر عذر خواهی می کنم

بگذرید از من اگر بد عذر خواهی کرده ام

دفعه های بعد بهتر عذر خواهی می کنم

مرتضی یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
چرا بهم بر بخوره وقتی میگم حتما تو این جشن ها شرکت کنید
خود من با اینکه می دونم همشون مثل همه اما اگه دعوت بشم پا میشم بیام
چون می دونم بهونه ای برای دیدن دوستای خوبم
راستی بوی فیروزه سمنانی هستی؟

سلام خانم رحیمی نژاد
پس قراره چند وقت دیگه عمه بشی؟
مبارکه
یاد ضرب المثل استاد افتادم
اگر عمه ام پسر بود دیگر عمه نبود عمو بود
مبارک باشه
انشالله خوشبخت بشن

راستی پیشنهاد می دم دیگه سر وقت چرخ خیاطی نرید و حوس لباس دوختن نکنید
جمله ی معروفشو من نمیدونیم
بگید که بدونیم..!!!

رحیمی نژاد دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام
بوی فیروزه راستی جشن ساعته چند شروع میشه؟
شما تا کی امتحان دارید ؟

آقامرتضی سلام
ممنون
بله همون جور که قرار شما دایی بشید.
(من اینقدر غصه می خورم که بچه های داداشم عمو ندارن! شما چی؟ناراحت نیستید که بچه های خواهرتون خاله ندارن؟!!!!!!!)
بله یادش بخیر من اول فکر کردم چه سوال سختی استاد پرسیدن خوبه آدما اول دقت کنن نه؟!!!
باشه چشم چون شما گفتید دیگه خیاطی نمی کنم!!!!!!!حتمآ
اون جمله هم یه کم بد آموزی داره وگرنه میگفتم شرمنده.

امین دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

نان به خون جگر درآوردن
از شعف بال و پر درآوردن

سالها توی مرغداری ها
از تن مرغ پر درآوردن

با صدای کلفت یک سی دی
را به نام قمر درآوردن

مثل یک خر به گل فرو رفتن
و ادای بشر درآوردن

سالها در کنار یک نجار
میخ از پشت در درآوردن

به شکم روی تخته خوابیدن
میخ کج را دمر درآوردن

مدتی هم کنار یک قناد
نخ و مو از شکر درآوردن

پیش یک نعلبند ناوارد
نعل از پای خر درآوردن

شهره بودن کنار یک جراح
به نخاع از کمر درآوردن

یا اگر از کمر نشد ناچار
از پس پشت سر درآوردن

با سبد آب تا حلب بُردن
پنبه از گوش کر درآوردن

به گدایی به روستا رفتن
چیزی از برزگر درآوردن

چون گدایان شهر سامرا
خرج از رهگذر درآوردن

بعد یک عمر جنگ و خونریزی
از نفر بر نفر درآوردن

تن سپردن به خفت و خواری
پول با دردسر درآوردن

نان خود با تحر‌ّک موزون
از طریق کمر درآوردن

یا به محض عبور یک خودرو
از چراغ خطر درآوردن

هندوانه فروختن با شرط
هی ببُرّ و ببَر درآوردن

بیشتر هرچه را فرو بردن
هرچه را بیشتر درآوردن

با درآوردن پدر از خود
گاهی از خود پدر درآوردن

بعد یک هفته کار طاقت سوز
لقمه ای مختصر درآوردن

و به رغم شکست در هر کار
هی ادای ظفر درآوردن

در ستاد حوادث ناجور
از ته دره خر درآوردن

و ادای حمایت از مردم
با حقوق بشر درآوردن

خیر گفتن به پرسش مردم
آخر الامر شر درآوردن

مثل یک برده کفش و جوراب از
پای شیخ قطر درآوردن

یا که در سیرک ها صدا از خود
مثل یک جانور درآوردن

در میادین شهر با اسفند
چشم از بدنظر درآوردن

کندن چرم روکش اتوبوس
شد اگر، شافنر درآوردن

ماهی خشک در دهان بردن
بعد یک هفته تر درآوردن

به خدا بیشتر شرف دارد
به معاش از هنر درآوردن!
-------------------------------------------------
گر زد و روزگاری ای فرزند
به تو حکم معاونت دادند
شغل خود را بکوش تا آسان
نکنی پیش این و آن عنوان
جز به معدودی از فک و فامیل
شغل خود را مگو، به چند دلیل
اولا روزگار، ناجور است
عده ای چشم و چارشان شور است
محو و پوشیده باش از نظرات
نظرت می زنند، این حضرات
ثانیا عده ای گرفتارند
قرض دارند یا بدهکارند
علم، پیدا ز منصبت چو کنند
طلب پول دستی از تو کنند
ثالثا هست هر کسی، ناچار
یا خودش یا برادرش بیکار
متوقع شود به او، باری
بدهی شغل آب و نان داری
رابعاً، آن کسی که دشمن توست
وای اگر باخبر شود، زین پست
گوید: این رفت تا رئیس شود
قسمتش بود کاسه لیس شود
یا: فلانی، شرف به مزد شده
رفته آن جا، شریک دزد شده
تا که در دزدی تو شک نشود
عضو حساس او خنک نشود
شرح این نکته نیز، بی ضرر است
عضو حساس دشمنان، جگر است!
خامساً شصت علت دیگر
سادساً، سابعاً، الی آخر!
پسرم مردمی که مرموزند
بیشتر نیکبخت و بهروزند
--------------------------------------------
این قصه حدیث هرکسی خواهد شد
بحث داغ مجالسی خواهد شد

یک جمله به دست خواهی آورد آخر
«در اسرع وقت رسیدگی خواهد شد»
------------------------------------------------------
کی لحظه‌ی افسردن‌شان می‌آید
پایان دل آزردنشان می‌آید

دیدیم زمین‌خواریشان را یا رب!
کی روز زمین‌خوردنشان می‌آید؟!
------------------------------------------------


مرتضی سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
جشن حوالی ساعت ۹ صبح شروع می شه و تا ناهار ادامه داره
اگه جشنتون ۹ تیر باشه امتحانای بچه ها تا اون موقع به حتم تموم شده
چرا باید ناراحت باشم وقتی خواهرزاده هام یه دایی گل و مهربونی چون من دارن!!!
والا
راستی بعضی مواقع نداشتن عمو یا خاله ۱۰۰ مرتبه بهتر از داشتن شون هست
درضمن قول دادین دیگه خیاطی نکنید یادتون باشه هاااااا
این جمله ها رو من تاثیری نداره اگه تو صندوقچه نمی تونید واسم ایلمل کنید
راستی اون عکس ها دستتون رسید؟

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد