کلبه امین 2

به نام خدا 

سلام 

 

کلبه امین 2  

کلبه امین 2  

کلبه امین 2

نظرات 194 + ارسال نظر
رحیمی نژاد جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام
مبارکه
موفق باشید

[ بدون نام ] جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

به وبلاگ من هم یه سر بزن.
انواع برنامه هاومرورگرها(اینترنت اکسپلور۹)وآنتی ویروس ها ونرم افزار های گرافیکی و طراحی و عکس ها و مطالب جالب و خواندنی و ....

ممنون از حضورتون.

۱۳ جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ب.ظ

به نام خدا
تبریک میگم و امیدوارم موفق باشید

بوی فیروزه شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ق.ظ

سلام

با آرزوی موفقیت

پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد.

پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟".

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است".

پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."

البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت.

اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد:" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با ماشین یه گشتی بزنیم؟""اوه بله، دوست دارم."

تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟".

پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.

اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید.".

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت.

او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد :..

" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده.

یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد . اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند.

برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.



در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره.

امین یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ

سلام و صد سلام و تشکر از استاد عزیزم و دوستان بهتر از گلم

من درد سر زیاد دارم ای دوست
یک کله رو به باد دارم ای دوست

با اینکه به روزگار بد باخته ام
بر طنز من اعتقاد دارم ای دوست

***

شبا همش به کلبه ها می رم من
سراغ جک و طنزونه می رم من
توو این کلبه ها همیشه هردم
به دنبال مثل خودم می گردم
کلبم آپ شده زیباش می کنم من
هرکی سر نزنه وای به حالش
افشاش می کنم من !

یا علی

اینو می شه!

امین یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ

خوشم می آید از کوهی که کوه است

سرش بالاست و پایین نباشد

تمام ماجراها را ببیند

فضولی کرده و غمگین نباشد

خوشم می آید از خورشید زیبا

ز پشت کوه می آید همیشه

خوشم می آید از تونل فراوان

که حتمن کوه می زاید همیشه

بنابراین نتیجه می شود : "آخ !

که جنس کوه می باشد مونث"

خوشم می آید از آن دامن شیک

و آن تیپ پر از ناز و مثلث (منظور کوه است و گرنه من زور ندارم!!)

خوشم می آید از کاهی که کوه است

و خانه در دل گاوی گرفته

زرنگی کرده و در این هیاهو

الف را داده و واوی گرفته

خوشم می آید از کوه اکودار

صداها را همیشه می دهد پس

امانت را به صاحب می رساند

امانتدار می باشد مقدس

خوشم می آید از کوه خوش اخلاق

که ذاتن پر غرور ومهربان است

ولی تا دید اعصابش خراب است

صدای نعره اش آتشفشان است !

امین یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ

وقتی گفتم دوستت دارم
می دانستم که الفبایی تازه را اختراع می کنم
به شهری که در آن
هیچ کس خواندن نمی داند
شعر می خوانم در سالنی متروک و شرابم را در جام کسانی می ریزم
که یارای نوشیدنشان نیست
دوستم داشته باش
از رفتن بمان
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندریست برای آرامش

آب را بی خیس شدن می خواستی
دریا را بی غرقه شدن
بیهوده سعی می کردم قانعت کنم
آن عینک سیاه را از چشم برداری
و چون ماهی زیبایی در آب غوطه بخوری
من باختم
بیهوده می کوشیدم به تو بفهمانم
که سرگیجه جزیی از دریاست
و در عشق
چیزهایی به جز مرگ هم هست
و بفهمانم که دریا و عشق
بهم رسیدن دو عاشق را تن می زنند

امین یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ

و در جواب خانم رحیمی

کاش بودیم و شعرها برای قاب گرفتن خوب بود نه برای آب گرفتن


به شاعر هیچ کس این روزها مهری نمی ورزد

تو گویی شعر بیکاران به یک ارزن نمی ارزد

اگر ده قرن و اندی پیش شاعر یک غزل می ساخت

کسی از ان ته سالن بهش تیکه نمی انداخت !

به جایش سکه و اینها به جیب پیرهن می رفت

وبا شاه و ندیمانش به صحرا و چمن می رفت

کلاس مملکت بود و عزیز و ناب و شاعر بود

خودش سلطان خود بود و کجا دنبال ناشربود؟

نبود ان روزها ناشر که امروز است بی سوپاپ

زند زل توی چشمانت بگوید:" این نگردد چاپ

مگر با خرج جیب شخصی ات ای شاعر تنها

ندارم حوصله ...بی پول ...حالا نه ...ازاین حرفا "

گمانم از کهن ها شخص فردوسی به ما رفته ست !

بمیرم من برای او که سلطان در به رویش بست

چنان محکم بزد در را که وزن شعر پرپر شد

خود فردوسی از این ماجرا خیلی مکدر شد!

قلم را بر دواتش زد نمی دانم که چپ یا راست ؟

سرود ان چیزهایی را که عمری باطنش می خواست :

"بسی رنج بردم از این اتفاق

که بستید رویم در این اتاق

اگر اهل فرهنگ هستی شما

پس از گفتمان می گریزی چرا ؟



تو شاهی ولی بی سواد

تحمل نداری دوتا انتقاد !

اگر شاهنامه سرودم ببین

که من عشق دارم به این سرزمین

اگرچه ندارم از ان یک وجب

فعولن فعولن فعولن ...عجب!

نه دنبال پولم نه مال و منال

نه دنبال منقل نه فکر زغال !

تو چی فکر کردی ؟ تو ای لندهور !

- گمانم شود معنی اش بی شعور ! -

برو توی این انجمنهای شعر

ببین اب بندند هی پای شعر

پر از جشنواره پر از کشک ساب

پر از سکه های شده توی قاب

کجا یک نفر مثل من پا شود

به سی سال و اندی مهیا شود ؟

بگوید حماسه به عشق وطن ؟

نخواهد پشیزی همانند من ؟

نه یک سایت دارم نه یک میکروفن

نه یک رادیو چی ! ُنه تلوزیون !

نه حق کپی رایت نه حق میز

نه یک روزنامه نه یک نشر چیز !

خیالت نباشد کم اورده ام

من انم که یک رستم اورده ام

برو فکر می کن مگو چیست فکر ؟

اگرچه در ان مخچه ات نیست فکر !

خداییش شاعر چو ما دیده ای ؟

به ریش طرف ساده خندیده ای ؟

اگر گفتی " اری " غلط می کنی !

به هر اش خود را وسط می کنی !

تو ان دست رفته در اعماق باغ

چرا در نمی اوری از دماغ ؟! "

سپس از کاخ سلطان خسته و با خون دل برگشت

خودش تنها پیاده رفت توی کوهسار و دشت

خودمانیم یاران قلم زاد دل و فرهنگ

خر ما از همان اول اتو ماتیک می زد لنگ

اگر یک بانکدار عاشقی شعر بدی گوید

کسی ایراد ان جوری در اشعارش نمی جوید

ولی گر اس و پاس شاعری چک بی محل سازد

نشیند داخل سلول در زندان غزل سازد !

بوی فروزه یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ق.ظ

نامی از هزار نام

ای شما !
ای تمام عاشقان ِ هر کجا !
از شما سوال می کنم :
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه می کنید ؟
یک نفر که تا کنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده های خویش را نمی شناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه ی گیاه را نمی سرود
آه را نمی سرود
شعر شانه های بی پناه را
حرمت نگاه بی گناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمی سرود
نیمه های شب
نبض ماه را نمی گرفت
روزهای چارشنبه ساعت چهار
بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت
ای شما !
ای تمام نامهای هر کجا !
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه می دهید ؟

قاصدک یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

قاصدک


سلام


تبریک میگم به امین خان

امیدوارم بتونی بچه ها رو هرچه بیشتر به سمت کلبه خودت بکشونی

به کلبه ی منم سر بزن

نظر بده

م یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام استاد
خسته نباشید
خیلی وقته که وبتونو دنبال میکنم ولی براتون نظر نذاشتم
یه سوال دارم
چرا وقتی یه استاد (مثلا استاد ...)شیمی ۱ و برمیداره باید تا آخر با بچه ها بیاد بالا و ما نباید از محضر استادای دیگه استفاده کنیم؟
استاد نمیشه شما ... رو واسه ... بردارین؟
ما بچه های ... دوس داریم ... روبا شماپاس کنیم
موفق باشین

به نام خدا
سلام
ممنونم از نظرتون و لطفتون
در ابتدا عذر خواهی از تاخیر چون ماشاا... نظرات بسیار زیادند و خواندن و تایید کردن آنها وقت زیادی می خواهد چه برسد جواب دادن به آنها.
حالا بماند برخی که مانند پیام شما باید سانسووووور (!) هم بشوند.
بگذریم باز هم متشکرم اما پاسخ:
برای این که آزادی هر فرد و حق انتخاب او محفوظ بماند این گونه شده است. بر خلاف شما برخی (بر خلاف شکسته نفسی معمولم صراحتا می گویم انگشت شماری) دوست ندارند با من درس بردارند و برای احترام به همه سلایق آنها می توانند ترمی که درسی با من ارائه می شود برندارند تا نوبت به استاد مورد علاقه شان برسد و برعکس کسی که روش مرا می پسندد می تواند یک یا دو ترم منتظرم بماند.
اما این مساله که هر استاد یک سری درس آلی ۱ و ۲ و ۳ را بگوید-چون می داند چگونه گفته است به صلاح نزدیکتر است (ان شاا...). هر چند در این گونه موارد نیز یک دانشجو می تواند با یک ترم یا نهایتا دو ترم صبر استادش را عوض کند.
اینها دلایل اجمالی بود که بیان کردم اگر توضیحات بیشتری خواستید حتما بپزسید.

ممنون
استاد

امین یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام استاد - بوی فیروزه و قاصدک چشم حتما با کمال افتخار

آن شنیدستم کــــه یک قلّاده گــــــرگ
اینچنیــــــــــن می گفت بـا بابا بزرگ:

ای فـــــــــــــــدای هیبت آن پــــوزه ات
مـــــــــــن هلاک آن طنیــــن زوزه ات

ما غلافیم و تـــــــو شمشیری هنــــوز
گرچــــه پیری عینهــــــــو شیری هنوز

گرچه یک سالی است عینک می زنی
بــــــــــاز هم بر گلّــــــه پاتک می زنی



پـــــــــــای تـــــــــو هر چند دارد آرتروز
وقت حمله لیـــــــــدر مایی هنــــــــوز



ادامه ...



از شبیخون تــــــــــو عاصی شد شبان
هم سگش را از تو بنــــــد آمد زبــــان



شد شبان از حمله ی تــــــــو دیده تر
نیست گرگی از تـــــــــو باران دیده تر



اشکمت از طعمـــــــــــــه ها فول آمده
مسکن شنگــــــول و منگــــــول آمده!



بز بز قندی دگــــــــــــر ول مَعطل است
همچـــــو قندی در بزاق تـــو حل است!



تــــــــا ز دندان تـــــــــو برقی دیده شد
شاخ او چون شاخه ای خشکیده شد



کلـــــــه اش را سخت کوباندی به طاق
پس زدی آن را به دیـــــــــوار اتــــــاق!



ای به هیبت گرگ و در هیکل چو میش
عقــــــــل تو از "حبّــــه ی انگور" بیش



از جنابت پرسشی دارم کنــــــــــــــون
تــا مـــــرا از لطف باشی رهنمــــــون



در جهــــــــــان خونخــوارتر از جنس ما
هست آیــــــــــا ای بزرگ گرگـــــها؟



اینچنینش داد پــــاسخ گرگ پیــــــــــر
حالی این کاغذ بیـــــــــــــا از من بگیر



یک نشانی مـــــــــــن نوشتم روی آن
در پی پاسخ روان شـــــــــو ســوی آن



گــــــر چنین مشتاقی از بهـــــر جواب
پاسخ خــــــــــود را برو آنجـــــــا بیاب



با دو صــد شـــــور وشعف گرگ جوان
آن نشــــــــانی را گرفت و شد روان



رفت و رفت و رفت گرگ بیقــــــــــرار
گـــــــــاه با ماشین و گاهی با قطـــار



پرس پرسان رفت و بر مقصــــد رسید
چشم او شـــــــد چار تا از آنچـــه دید



در میـــــــــــــان دود یک دیــــــــو پلید
فرت فرت از چنگ او خــون می چکید



دم به دم از نــــای آن اعجــــــوبه دیو
چــــون صدای رعـــــــــد می آمد غریو



کرده دندان در تـــــن مردم فــــــــــرو
می درید از خلــــــــق بیچـــــــاره گلو



خونشان را ریختی بــــــــــر روی خاک
بعـــــد کردی دسته جمعی در مغاک



کـــــــــــــار مردم ضجّـــه بود و آه بود
اشکشــــان با خــــون دل همراه بود



رفت تـــــــــا نزدیک او بـــــــا اضطراب
گفت : پوزش حضــــــرت عالیجنــــاب!



انت مَصّاصُ الدِّمـــــــــــــــاءِ العاطفه!
انت سلطــــانُ الذِّئـــــــــابِ الخاطفه!



مــــــــا به پیشت کمتر از یک ذرّه ایم
گر چه خــــــود گرگیم اینجـــــا برّه ایم



بهر پایان نامـــــــــه تحقیقی مراست
چشم این بنــده به یاری شمـــــاست



چون شمــــــا از جنس گرگان نیستی
خــود بگـــــــــــــو عالیجنابا کیستی؟



مـن ندیدم اینچنین وحشی گــــــــری
تــــــــــــو ز مایی یــــا ز جنس دیگری



ای تمـام گلّـه ها قربـــــــــــــان تــــــو
مــــا کم آوردیم پیشت جـــــان تــــــو



چون تو خوانخواری به گیتی کس ندید
شــــد دراکـــــــولا به پیشت رو سپید



ظاهراً هــــــــر چند می باشی دو پـا
با بشــــــــــر انگـــــار داری فرقهـــــا



لطف کن با من بگــــو نام تو چیست؟
نعـــره ای زد گفت: نامم صهیونیست



این منم مـــن ؛ شرترین مصداق شر
دشمن حـــق ؛ قاتل نــوع بشــــــــــر



گر چــــه در ظاهــــــــــــر شبیه آدمم
چــــــــــــون هیــولا آتش آید از دَمـم



عهـــد من خونریزی و خونخواری است
ذات مـــن از آدمیّت عــــــــاری است



بس جنایت در فلسطیــــــــن کرده ام
قتــــل عـــــــام "دیر یاسین" کرده ام



گــــــــه جنایتکــــار " صبرا" می شوم
گــــــــاه دژحیم " شتیلا" می شوم



از فلسطین قصـــد لبنــــــان می کنم
هر چــــه آبادی است ویران می کنم



با چراغ سبــــــــــــــز آمریکا کنــــــون
خلق لبنان را کشم در خاک و خـــون

تا که بوش از مـــــــــا حمایت می کند
دستهــای مـــــــــــا جنایت می کند

بــا وجــــــــود مـــــــــا و شیطان بزرگ
اندر این دنیا چه جــــای جنس گرگ

گرگهــــا کم کار و بی حس گشته اند
ننگ اسراییل و یــو . اس گشته اند

با شمـــــــــا این اعتبار از دست رفت
آبروی هر چه خونخـــــوار است رفت!

این بگفت و چنگ خــــود از هم گشود
گرگ را ناگـــــــــــه ز جــای خود ربود

تـــــــا به خــــــــود جنبید گرگ بینـــوا
دید خود را ناگهـــــــــان پـــــا در هـوا

گفت بـــــــــــــا گرگ جــــوان دیو پلید
این بلا بر جــــــــان تـــو از تــو رسید

هرکــــــــه باشد اهل تحقیق و سوال
مــــــا زنیم اینگونه بر او ضــــدّ حــال

ورنه پرسند این زمـــــــــــان اهل قلم
از هلوکاستی کـــــــه گردیده علـــم

زنده زنده گــــــرگ را بــــــر سیخ کرد
قصـــــــــــه اش را ثبت در تاریخ کرد!

با دَم خـــــــود پخت او را چــــون کباب
خورد و رویش نیز یک لیـــــــوان آب!!

امین یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ

زلفْ مشکی، چشمْ آبی، خال خوبان قهوه ای ست

پس به این ترتیب گاهی حال انسان قهوه ای ست

قهوه ای شد عینک وکفش و کلاه و کیف تو

پس یقین دارم مد امروز ایران قهوه ای ست

چون تماشاگرنماها گِل به ما پاشیده اند

بعد از این پیراهن تیم سپاهان قهوه ای ست

بسکه فنجان بر سر مردان به نامردی شکست

رنگ و روی بعضی از این زن ذلیلان قهوه ای ست

شهر رفسنجان که سی سال است مغز پسته ای ست

در کنارش زاهدان مانند کرمان قهوه ای ست

بخت بعضی ها سپید و بخت خیلی ها سیاه

بخت ما در این میان اما کماکان قهوه ای ست

امید طاهری یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام
خبری از 84 ها نیست !!!!!!!!!!!
بابا یه سری بزنید خوشحال میشیم. اگه به کلبه سر نمی زنید حداقل به وبلاگ سر بزنید : http://mehr1384.blogfa.com/

به نام خدا
سلام امید عزیز
باید در این راه پیه خیلی چیزها را به تن بمالی.
انتظار نداشته باش همه بیایند و هر کس که می آید الزاما نظر بدهد.
فکر مزاهمبکن.
همین الان پاسخگوی محبت دانشجویان عزیزمنمی توانم باشم!
اما خدا را شکر
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

ممنون

مادر بچه‌ها دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام. خیلی زیبا بود. هم شعر گرگ و هم مطالب
بوی فیروزه.ممنون

امین دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:04 ب.ظ

سلامی به استاد و در جواب بوی فیروزه

من آمدم و شعر نوشتم رفتم
واژه ، کلمه،حرف سرشتم رفتم
گر بر لب تو ز شعر من خنده شکفت
بی شک به خدا اهل بهشتم، رفتم
......................................
طنازم و بر طنز سماجت دارم
بر خنده به لب نشاندن عادت دارم
البته که با ثواب این کار بزرگ
یک خانۀ دوبلکس به جنت دارم
......................................
هر کس که لبی به خنده وا فرماید
دینش به بشر کمی ادا فرماید
ویزا بدهد خدا به دستش فی الفور
او را به بهشت خویش جا فرماید
........................................
دیشب که به خواب ناز مشغولیدم
خود را به میان باغ جنت دیدم
خندید خدا و گفت فردوس برین
بر بندۀ خوش خندۀ خود بخشیدم
......................................
بیدار شدم زخواب و هی لولیدم
از شدت شوق بندری رقصیدم
تا خواب قشنگ بنده تعبیر شود
خنداندم و خنداندم و خود خندیدم
(شعر از جاوید)
-----------------------------------------------------------
کوچه ی خاطرات شهر دلم/ پر از یادِ آمد و شد توست
نیروی انتظامی تقویم/ گفت امشب،شب تولد توست

کوچه ای که بدون خانه ی تو/دیرگاهی است تنگ و باریک است-
امشب از ازدحام خاطره ها/ راه بندان شده،ترافیک است!
***
آسمان را سپرده ام امشب/ ابرها را سریع خواب کند
روی سقف ستاره کوب حیاط/ عکس یک ماهِ گرد قاب کند

به خدا گفته ام که با شیطان/ سر این قصه ائتلاف کند
بگذارد من و تو خوش باشیم/ یک شب از سال را خلاف کند!

اصلا امشب بطور اجباری/ به ملائک مرخصی بدهد
روی هرچه گزارش است امشب/ حکم توقیف بررسی بدهد!

دستهای خیال من تا صبح/ تن گرم تو را بغل بشوند
حوریان بهشت از حسرت/ همگی مو به مو کچل بشوند!

اگر اینگونه سر خوش و بی قید/ مثل این بیت ها پریشانم
گفتم امشب شب تولد توست/ خواستم تا تو را بخندانم
***
گرچه خالی است شاخه ام از برگ/ سایه ی سردِ فصل پاییزم
باز اما به قول شعر فروغ:/"با همه پوچی از تو لبریزم"

"آری آغاز دوست داشتن است/ گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم/ که همین دوست داشتن زیباست"

دل من جای کوچکی است عزیز/ یک نفر بیشتر ندارد جا
تو بیایی حیاط کوچک دل/ می شود باز قد یک دنیا
-----------------------------------------------------------

امین دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ

مثل دل کورهای روشنفکر

حال و روز مزخرفی دارم

پشت جلب توجّهی غمگین

مثلا یأس فلسفی دارم



تبرئه توی دادگاهی که

هیچ کس جز خدات شاهد نیست

شاهدی که مقصّر عینی ست

به خدا اعتراض وارد نیست
----------------------------------------
به مادرم بنویسید حالمان خوب است

به هر کجا بروی رنگ آسمان خوب است!

به مادرم بنویسید: مهدیت زنده ست!

که زندگی من این گوشه جهان خوب است

که فالگیر حرم در میان دستم دید :

دوشنبه ، بیست و دو ِ دی! بله ، زمان خوب است!!

که آب و دانه و جفت و بهار آماده ست

قفس همیشه برای پرندگان خوب است

به مادرم بنویسید از غم غربت

و بعد نیز بگویید بی گمان خوب است!

به مادرم بنویسید گرچه خواهم مرد

دلم خوش است که پایان داستان خوب است
--------------------------------------------------------

بوی فیروزه سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ

سلام امبن خان نه...... آقای استاندارد
یه سوال اگه دوست داری جواب بدید.میگم یه شیمی تو استاندارد چی کار می کنه!

سلام مادر بچه ها چرا به ما سر نمی زنی.

امین سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام یکی از بدی های کامنت اینه که حس توام با کلام رو القا نمی کنه مثلا من نفهمیدم که سوال بوی فیروزه (خانم /آقا) شوخی بود یا جدی اما من این جوری جواب می دم

تولید محصول و یا ارائه خدماتی که مشمول استاندارد اجباری می شه بنابر قانون و آین نامه اجرایی اداره استاندارد باید در زمان تولید -توزیع ارائه و در کل تا قبل مصرف تحت نظارت استاندارد باشه و این کنترل کیفی محصولات با آزمون دائمی نمونه ها توسط مسئول کنترل کیفی که نماینده استاندارد است در کارخانه و آزمون های دوره ای که بر اساس استاندارد های ملی توسط آزمایشگاه اداره کل استاندارد و آزمایشگاهای همکار اداره صورت می گیره کنترل می شه

حالا یه شیمی دان که در اداره استاندارد مشغول باشه و اگه کارش ربط مستقیم با درسش داشته باشه باشد مسئل آزمایشگاه شیمی یا کارشناس شیمی ادره استاندارد باشه من در دوره سربازی مسئول آزمایشگاه شیمی بودم

اما بعد از استخدام کارشناس عیارگیری فلرات گرانبها (طلا و نقره ) شدم و البته کار بنده هم مستقیما به شیمی مربوط میشه.

و اما بعد من از اصطلاح آقای استاندارد خوشم نمیاد چون هم اسمم زیباست و دوست دارم و هم فاکتورها و ویژگیهام کم نیست که بخوام استاندارد بودنم رو عنوان کنم و من اگر میام تو این کلبه فقط واسه اینه که لحظه ای خاطره های خاک گرفتم رو زنده کنم و اگر چه طبق منشور اخلاقی وقتی وارد یک سیستمی میشیم جزئی از سیستم محسوب میشی و به اون سیستم علقه پیدا می کنیم اما دوست دارم حداقل زمانی که اینجا هستم فقط فکر کنم دانشجوی استادم عزیزم باشم و حس کنم هنوز هم کلبه ای دارم که درست تحت مدیریت استادم درست مثل دیروز روزی که کلاس درس تحت مدیریت ایشون بود و مطمئنم هنوز من از مدیریت مدائن فاضله ایشون کسب فیض می کنم و صد البته در دلم و بر زبانم به این موضوع افتخار کنم پس لازم می دونم بازم خواهش کنم ازتون این اصطلاح رو brand بنده نکنید تا من هم مثل شما راحت تر بتونم نظرهای اجتماعی سیاسی ذهنی و ... خودم را ابراز کنم و تحت قید سیستمهای رسمی خودم رو نبینم حداقل اینجا باز هم ممنون

در ضمن الان ما در دوره یاقوت به سر می بریم و دوره خان و خان بازی تموم بی (اصطلاح سریال روزی روزگاری ) یعنی تموم شد و اگر بود من رئیت بودم ای خاک بر سر شاه خائن چی بود اون دوره طاغوت صفت اه.....

سلام
امین به من لطف دارد. ممنونم
لطفا اورا به نام خود بخوانید.
ممنونم
استاد

مادر بچه‌ها چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام به استاد.سلام به بوی فیروزه . سلام به امین ابراهیمیان. سلام به همه. حال ما خوب است و ملالی نیست جز دوری شما. اگر مدتیست که کم پیدا شده‌ایم دلیلش فقط شلوغی امورات است و انبوه کارها که بر سرمان هوار شده! وگرنه چه جایی بهتر از این جایگاه و چه کسی بهتر از شما که ما به آن سر بزنیم؟! در هر حال ما مطالب را می‌خوانیم و دعاگوی باعث و بانی و نویسندگان هستیم. زیاده عرضی نیست. نورچشمی‌ها را دیده‌بوسی فرمایید. در پناه خدا.

سلام
ممنون

بوی فیروزه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ


سلام امین ابراهیمیان

راه ورسم عاشقی را نا بلد چون کودکان
اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش

مرتضی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ

سلام امین عزیز
سلام امین دوست داشتنی
مثل همیشه ایول داری
دوست دارم یه عالمه
بعضی ها از روی دوست داشتن شوخی می کنن
تو به دل نگیر
واسه لپای کپلت خوب نیست

سلام مرتضی
اشتباه نکنم امتحانات خوب شده
خدا را شکر

مرتضی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام استاد
خوبه اون روز بهتون گفتم آخرین امتحان من بهمن پارسال بود
یادتونه گفتم صنعت واسه پروژه ام داره تنبلی می کنی و دفاع ام رو به تاخیر می ندازه؟
رفتیم سرشون یه عالمه داد زدیم و کلی باهاشون دعوا کردیم تا کارمون رو غلطک افتاد
خلاصه اگر فشارهای استاد راهنمایم و دادو بیداد های خودم نبود کار ۴ ماهه رو تو یه روز انجام نمی دادن

نمی دونم چرا بعضی ها درست وظیفه شون رو انجام نمی دن و گند می زنن به همه چیز ؟؟؟؟

سلام

امین پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

سلامم به گرمای دستت ای دوست دلم لحظه ای با دلت روبروست بگو عاشقی تا سلامت کنم تمام دلم را به نامت کنم
------------------------------------------
سلام بر استاد عزیزم و مرتضای دوست داشتنی ام و بوی فیروزه مهربان---- ممنون از این همه لطفتون

دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر وریش نیست
هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب
شب همه شب گریه و امن یجیب
---------------------------------------
دادی و دادند صد قول سر خرمن به من

از کسی چیزی نماسید عاقبت جز من به من!
گردنم از خوبی نادیده صدها مهر خورد
آن چنان که معترض شد عاقبت گردن به من
بار الها! دخمه ای در خنزر آبادت بده
گر ندادی خانه ای دوبلکس در جردن به من
مرد این دوران پیاده، زن در این دوران سوار
زن به جای خود، چه ها بین کرده مادرزن به من!
روزگار آبستن غمها و شادیها بود
لیک غیر از غم نداد این چرخ آبستن به من
هر چه فوت و فن بلد بودم زدم نزد حریف
ای دریغا چرخ گیتی زد فقط یک فن به من
ساده و بی غل و غش بودم، نمیدانم چرا
هر کسی از ظن خود می داشت سوءظن به من
زندگی یک نردبان و خلق آویزان از آن
گو رسید اوجش به تو ای یار و افتادن به من
کار ما با پنبه می سازند یاران دغل
زخم کاری را نخواهی زد تو ای دشمن به من!
گفته اند اول خودت، دوم کسی اما رفیق!
هم جوالدوزت فرو کردی و هم سوزن به من!
بد فراوان دیدم، اما باز خوبی می کنم
چونکه عزرائیل خواهد زد سری حتما" به من!
قسمت «دانش» از این دنیای پهناور چه بود
گر نمیدادی خدایا ذوق طنزیدن به من؟!
--------------------------------------------------

امین پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ

پیر احساس هوای غزلی در سر داشت

چپق چینی دلباختگی را برداشت

شعله ی صاعقه ی خاطره کبریت کشید

گل توتون سخن خنده ی خاکستر داشت

ترمه ی تاقچه پوش رف اندیشه هنوز

قدح مرغی دیدار تورا باورداشت

لاله در هاله ی مردنگی لعلی می سوخت

چین پیراهن آویز شعاع زر داشت

سرخی قوری گلدار حضوری نمناک

ابی کاسه ی کشمیر غروری تر داشت

شمعدان در هوس زرد زری پنهان بود

بانوی آینه از نقده به سر چادر داشت

دربالاروی رنگین ارسی بی فصل

باغی از اطلسی و کوکب و نیلوفرداشت

بته ی سفره قلمکار شراع شیرین

قایق قاشق شمشاد شط شکر داشت

لوحه کاشی دیوار زبان زینت

سینی کنده ی مسوار خط زیور داشت

ظهر در چله تب حوصله ی هفت دری

وقت سرریز شدن حوضچه ی مرمر داشت

دست دلبر همه گلزخمه و از شوق دراز

تار یحیی لب خاموش نواگستر داشت

رقم "بنده ی درگاه ولایت عباس"

آب خورشید به جوی هنر خنجرداشت

دسته ی نقره ای سوزنی ساچمه زن

طرح مردانگی طایفه را از بر داشت

کهکشان را به تماشای زمین می آورد

گوش دروازه ز گلمیخ هزار اختر داشت

قلعه ی قصه ی من خلوت افسانه ی من

که به هر پرده پری زاده ای افسونگر داشت

کهرش زین طلا کوب و رکاب سیمین

قزلش یال ز ماهوت و سم از تندر داشت

مادیانش جل آلماگل کشکولی باف

دیده بانش هدف نادره در منظر داشت

چامه را بر سر هر طره عقابی چوبین

نامه را بر سر هر کنگره ای کفتر داشت

پشت بام از گذر قاصدک و کاغذباد

گله در گله پرستوی پیام آور داشت

خوابم از دیده که دزدید که این قصر غریب

آسمان دگرو مهرومهی دیگر داشت

من همان کودکم ای شادترین شهر فرنگ

چه شد آن پنجره هایی که به رویا در داشت

باورم نیست که در سینه ی این تپه ی خاک

تویی آن خانه که فرهنگ مرا در برداشت ..
----------------------------------------------------------
از چشم هایت می روم آهو بچینم

یا نه چراغستانی از جادو بچینم

باید پی تکرار تو تا بی نهایت

آیینه ها را با تو رو در رو بچینم (۱)

فانوس های روشن دلتنگی ام را

تا کی در این دالان تو در تو بچینم

یا کوزه های تشنه کامم را شبانه

پر می کنم پنهان و در پستو بچینم

کی می رسی از راه ای خورشید ای پیر

کز دست تو کشکولی از یاهو بچینم

لب های شور من به هم می چسبد آرام

گر بوسه ای شیرین از آن کندو بچینم

یک شب در این دالان قدم بگذار تا من

یک عمر میخک بو کنم شب بو بچینم

*

امشب مهیا کن شراب و شعر حافظ

تا سفره ای رنگین برای او بچینم

امین پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

به من می گفت هیجده ساله هستم /
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد /
ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش /
کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست /
ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من /
اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم /
به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام /
که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم /
زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده /
که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست /
زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت /
هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار /
گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود /
زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت /
توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا /
بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا /
کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من /
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم /
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست /
دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر /
نیابم با چت از بهر خود همسر

چلیپا جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ

براساس گزارشات دقیق، اسم امسال ظاهراً ببر است
باز هم آن که یاور ظفر است ،طبق معمول ظاهراً صبر است
براساس گزارشات دقیق، دیگر امسال سال پیروزی است
سال مشت و لگد به گردۀ غرب ،هدیه اما به شرق توپوزی است
براساس گزارشات دقیق ،هسته ها می شود غنی امسال
دشمن از غصه منفجر گردد ،یا که گیرد تهوع و اسهال
مطمئنم شَدید در امسال ،ما هدفمند خوشه می چینیم
آی ای شرق و غرب لاکردار،چشمتان کور باد ما اینیم
...
پیش بینی کنم که سال جدید ،مرغ همسایه غاز می گردد
و فضاهای بسته و راکد ، کاملاً باز ِ باز می گردد
...
سر ِ ما گرم میشود خیلی ،چون که ایثار می کند سیما
فیلمهای جومونگ و یانگوم را ، دیگر انبار می کند سیما
با کُره کاملاً به هم زده ایم ، از ژاپن فیلم می خریم امسال
می نماییم جای یانگوم جان ، با اوشین باز مثل سابق حال
...

چلیپا جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام دوستان عزیز .

امروز داشتم فکر می کردم که با پیشرفت روزافزون علم و تکنولوژی دیگر هیچ بهانه ای برای تنبلی و سهل انگاری در اجرای فرایض دینی وجود ندارد .

بلی ! نمی دانی قبله کجاست ؟ قبله نمای چینی جهت درست را نشان می دهد .

بین رکعت های نماز به شک می افتی ؟ رکعت شمار چینی خیلی دقیق به شما می گوید چند رکعت نماز به جا آوردید .

نمی دانی چند صلوات فرستادی ؟ صلوات شمار چینی هست .

انواع سجاده های زیبا و مهر تربت به وفور در بازار وجود دارد .

انواع وسایل جالب و کاربردی مانند ساعت اذان گوی چینی اختراع شده و ماکت های نفیسی از کعبه و بیت المقدس ساخته شده است .

پس دیگر تنبلی چرا ؟
...

امین شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ

این غزل مزه ی کندوست، بیا تا بخوریم
حاصل طبع غزلگوست، بیا تا بخوریم
منطقی پشت همین خوردن و خوابیدن ماست
شوکران دست ارسطـوست، بیا تا بخوریم
مال هر آدمی اندازه ی تعیین شده است
مال ما روی تـرازوسـت، بیا تا بخــوریم
روزه دارم من و افـطارم از آن لعـل لبـت
لب، لواشک شده، آلوست، بیا تا بخوریم
من به بخت خودم ای دوست، لگد خواهم زد
پشت پا خورده ام ای دوست، بیا تا بخوریم
آخر فیلم نمردیم، جوانمرگ شویم
نان ما قوت بازوست، بیا تا بخوریم...
--------------------------------------------------------------
من خام وعده، وعیدت نمی شوم
شیطان نقشه های پلیدت نمی شوم
ترسم ز موقعی ست که دستی به تو دهم
پاپیـچ من نشــو که مریدت نمی شوم
وقتـی قرار بــوده، برایــت نـمرده ام
خمپاره ام نشو که شهیدت نمی شوم
ای گربه ی سیاه و قشنگ و ملوس من
تسلیم سبز و سرخ و سفیدت نمی شوم
من تشنه ام به خون تو و تو به خون من
آبی بنوش، چون که یزیدت نمی شوم
دنیا به صرف قاعده اش پیش می رود
دیدم خودم، مزاحم دیدت نمی شوم!

امین شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ

یه نخ مگنا ، یه کبریت / تموم ِ دلخوشیته
با یه اسمی که حتی / نمی دونی که کیته !
پُک ِ اول به یاد ِ / روزایی که تو بودی
نه حالایی که مُردی / تو یک مرداب ِ دودی

تو شهری که یه مِترش / پناه ِ خستگیت نیس
دلت باتلاقی از کابوس / چشات قرمز ، نگات خیس !
سرت باند پیچی ِ درد / ترافیک ِ توهم
چقد مگنا می چسبه ! / بِریم تا پُک ِ دوم

فرشته بود و معصوم / صبور و با محبت
چقد پای تو موندش / میون ِ عشق و نفرت
بگو چند شب خماری / نذاشت اونو ببینی ؟
بیای و با دل ِ خوش / سر ِ سفره بشینی ؟!

پُک ِ سوم ، پرستو / اجاره خونه می ده
ذغالت گُر گرفته / مرامت ته کشیده
یه بار آدم شدی لاقل ، شبیه ِ آدمیزاد
تنت چند روز بوی سیگار نمی داد !
پرستو پر در آورد / بغل کردت ، باهات خندید و رویاهاش و لو داد
هزار بار گفت : تو می تونی ، می تونی !

پٌک ِ چارم : اداره
رئیست مرد ِ خوبی بود و وضعش . . .
تو هم کارمند ِ خوبی بودی و جات . . .
ولی بالا آوردت اقتصاد و / به بیکاری پَسِت داد
تـُفِت کرد و لِهِت کرد / تو پیسی ، تو فلاکت
فلاکت طعم ِ مگناس ! /غلیظ و بی امونه / درست مثل ِ زمونه !

پُک ِ پنجم : خِنسی / فُش و نفرین و فندک !
پرستو : بغض و گریه / پُر از اشک و پُر از شک
طلاق یعنی : خلاص ، یعنی : پُکای بی مزاحم
طلاق یعنی : پرستو رو تو مُردی !

پُک ِ شیشم : خیابون / پی ِ کارتون می گردی
تن ِ لَش پاشو بازم / کثافت کاری کردی !
کثافت طعم ِ مگناس ! / فجیع و پُر ملاته / مثه بختک باهاته !
فلاکت طعم ِ مگناس ! / غلیظ و بی امونه / درست مثل ِ زمونه !

پُک ِ بعدی که نیست و / تو هم نیستی ، تمرگیدی ، کَپیدی !
چقد مُردی و موندی ! / چقد موندی و مُردی !

یه نخ مگنا ، یه کبریت / تموم ِ زندگیته
با یه اسمی که حتی / نمی دونی که کیته !

امید طاهری شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ

با سلام به همه
یه خواهش داشتم اگر کسی می تونه جزوه هایکارشناسی ارشد پارسه مدیریت بازرگانی برام تهیه کنه حتی اگه شده فروشی .
باز هم ممنون

امین شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ

سلام وقت بخیر
آخش یکشنبه و دوشنبه هم تعطیله خدا خیرش بده مسببشو و اما بعد شنیدیم
بهودی میگه اگه یکی زد تو گوشت حق داری ۶ بار بزنی تو گوشش

مسیحی میگه اگه یکی زد تو گوشت می تونی صورتتو برگردونی تا یکی هم بزنه به اون گوشت

مسلمون میگه اگه یکی زد تو گوشت تو حق داری یکی بزنی تو گوشش (قصاص)

یه دوست داشتم که می گفت اگه یکی زد تو گوشت حق داری دو تا بزنی تو گوشش یکی واسه اینکه زده تو گوشت دومی واسه اینکه اول اون شروع کرد و تو حق داری یک بار شروع کنی

راستی استاد و رفقا نظرتون در مورد نظر رفیقم چیه؟
------------------------------------------------------------------
رودیم ولی همنفس مردابیم

سیلی خور این زمانه ی کج تابیم

تاریخ به زیر آب فریاد کشید :

کوروش تو بپاخیز که ما ، در خوابیم
------------------------------------------
چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ای که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
------------------------------------------------------
می لـــرزم و هـــم دمـــای آدم برفـــی

سرمــــا ، شب و پا بــه پای آدم برفی

در آن شب سرد برف ریزان ، تا رفت

من مانــــدم و شـــــانه های آدم برفی

**************************
دارام و انار ســـــرخ ســارا ، لبهات

موضوع قشنگ زنگ انشا ، لبهات

بر دفــتر مشـــق گونـــه هایم بگــذار

یک مـــهر هزار آفـــرین با لبـــهات

***************************
باران غمی به سیــنه ات می بـارند

دیـــوار میان مــن و تو می کــارند

این گونه به نامه هایشان دل مسپار

این مردم شـــهر خط کوفـــی دارند

***************************
یک قلب ســتم دیده و یک دردی روش

یک چشمک حور یک کمی بازیـگوش

یــک لحـــظه تمــام بـاورم را ســوزاند

آن دخــترک قـشنــگ کــبریت فــروش


***************************

هر کوچه به روبرویمان تا بن بسـت

تا پنــجره ها به حکم فریاد شکـــست

از بـی کــسی قــطارهایش پیداســـت

دهقان فداکار در این شــهر کم اسـت


*************************
آن بوســه پر محبــت از یادش رفـت

لب های من بد عادت از یادش رفت

آنـفـــدر نـــیامــدی که حــتی تاریــخ

افســانه چشــمهایت از یــادش رفــت

***************************

این مرتبه روبروی چشـمان شما

افتادنم از سکــوی چشمــان شما

می گفت برای دیدنـم می مـــیرد

چوپان دروغــگوی چشمان شما

البته به شرطی که حق جواب رابراش محفوظ بداری.

بوی فیروزه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ق.ظ

بهترین راه حل

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است .

بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی ، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند .

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی


بوی فیروزه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ

سلام امین ابراهیمیان
بابا تو گوشی چرا؟
من اگه به ناحق بزنن تو گوشم همچی میزنم تو ملاجش که زنده پا نشه!

نه خداییش دستمو رو صورتم میگرم و برای اینکه غرورم جریحه دار نشه صحنه رو تر ک می کنم.خدا می دونه چه بلایی بعدا سرش بیارم. خوب بید!

[ بدون نام ] دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:36 ب.ظ

سلام
لازم است کمی تامل کنم برایم معنیش سخت و ثقیل است بگذریم...

شاعران را گمراهان پیروی می کنند/ آیا نمی بینی که در هر وادی سرگردانند؟/ و می گویند آنچه را که خود به کار نمی بندند/ مگر آنان که ایمان آوردند و نیکوکاری کردند و الله را بسیار یاد کردند و پس از آن که ستم دیدند به انتقام برخاستند! و ستمگران به زودی خواهند دانست که به کدامین آوردگاه باز می گردند.
"سوره شعرا آیه 224 تا آخر"

و اما من هم مثل جناب جاوید معتقدم...

من آمدم و شعر نوشتم رفتم
واژه ، کلمه،حرف سرشتم رفتم
گر بر لب تو ز شعر من خنده شکفت
بی شک به خدا اهل بهشتم، رفتم
......................................
طنازم و بر طنز سماجت دارم
بر خنده به لب نشاندن عادت دارم
البته که با ثواب این کار بزرگ
یک خانۀ دوبلکس به جنت دارم
......................................
هر کس که لبی به خنده وا فرماید
دینش به بشر کمی ادا فرماید
ویزا بدهد خدا به دستش فی الفور
او را به بهشت خویش جا فرماید
........................................
دیشب که به خواب ناز مشغولیدم
خود را به میان باغ جنت دیدم
خندید خدا و گفت فردوس برین
بر بندۀ خوش خندۀ خود بخشیدم
......................................
بیدار شدم زخواب و هی لولیدم
از شدت شوق بندری رقصیدم
تا خواب قشنگ بنده تعبیر شود
خنداندم و خنداندم و خود خندیدم

بگذریم این گونه بهتر است

امین دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ

و دیدم بحث زن و مرد رو دکتر یغمایی تر کردند و دوستان خشک می کنند و اما نظر کلی بنده -شباهت ها و تفاوت های این دو بماند برای بعد که شرح مفصلی است.....

به‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین!
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین!

حق جواب طنز برای خانمها محفوظ

امید طاهری دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ

چند جمله زیبا

از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری،
زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و
شایستگی تو بسیار!

هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو،
کارگردان همیشه سخت ترین نقش ها را به بهترین بازیگر می دهد.

خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان
توانایی آن را در تو دیده است!

باران رحمت خدا همیشه می بارد،
تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم

امید طاهری سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ‌ها میکند
پرهایش سفید می‌ماند، ولی قلبش سیاه می‌شود...


دوست‌داشتن کسی که لایق دوست‌ داشتن
نیست، اسراف محبت است.
دکتر علی شریعتی

طلا، زن، مرد
طلا را به وسیله آتش....
زن را به وسیله طلا ...و
مرد را به وسیله زن امتحان کنید.
فیثاغورث

عقل و قلب
برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کنو
برای اداره کردن دیگران از قلبت.

قطار شهر بازی
در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند،
از بودن با آنها لذت می‌بری ولی
با آنها به جایی نمی‌رسی.
خوبی آدم‌ها و دیوار
همیشه از خوبی‌های آدم‌ها برای خودت دیوار بساز.
پس هر وقت در حق تو بدی کردند،
فقط یک آجر از دیوار بردار! بی‌انصافیست اگر دیوار خراب کنی

استاد چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ب.ظ

از ایمیلوارده از آقای دکتر یغمایی:


4 مورد که شما هرگز در مورد موبایل نشنیده اید.

اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد. موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد.


اول وضعیت فوق العاده

شماره تلفن وضعیت فوق العاده در تمام دنیا 112 است. در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید.

حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید با شماره 112 تماس حاصل نمایید.


دوم آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟


آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد. یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید، به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید. تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد. قفل ماشین شما باز خواهد شد. با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد. فاصله هیچ تاثیری ندارد. شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید.


یادداشت نویسنده: این مورد کار می کند.. ما آنرا امتحان کرده ایم و قفل ماشین را از طریق یک تلفن موبایل باز کرده ایم.

سوم چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟


برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید:

*#06#

یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود. این شماره مختص دستگاه شما است. این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید. هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید. سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند، حتی اگر دزدها SIM کارت را عوض کرده باشند. تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد. شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند یا آنرا بفروشد. اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدین موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت.


چهارم قدرت باطری مخفی شده


در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای #3370* را فشار دهید. موبایل شما با این اندوخته راه اندازی مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50 % در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خودبه خود شارژ خواهد شد.

امین چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام استاد -بابت کامنت آخرتون دمتون گرم ایول دارید

امید جان ممنون یه دونه ای عزیز
-------------------------------------------------
یه معلم ادبیات داشتم... خدا حفظش کنه... می گفت: یه قانونی هست بچه ها! میگه همه با هم برابرند اما خب بعضیا برابرترند! اینو الان شوخی میگیرید اما بعدها که بزرگ بشید خیلی جاها با تمام وجود لمسش می کنید!
ما همگی اون روز خندیدیم اما بعدها من که فهمیدم حتما همکلاسی هام هم فهمیدند!...
« بدون شرح »
بخوانی درس با خواری و خفت ... بمالی پاچه ی (!) استاد به منت

شوی له ! در صف ِ حذف و اضافه ... همیشه توی لیست حذف ، اسمت

مدامی در پی ِ تکمیل ِ جزوه ... به نزد ِ دوستان ِ بی مروت

بخوابی خوابگاه با سوسک و موشان ... همان شب خواب مشروطیست ، قسمت

ببینی عاقبت دو زار نیارزد ... همان مدرک ، که دادندش به دستت

همیشه بر سر ِ کار ِ مهندس

همیشه زیر ِ آواره مهندس

اگه مشته همه دردای مردم

برای اون یه خروار ِ مهندس !

سپس باید به سربازی روی تو ... به کار ِ مفت هم راضی شوی تو

ز صبح ِ زود تا بوق ِ سگ ِ شب ... برای این و آن سگ دو زنی تو

بمالی پاچه ی (!) سرگرد و سرهنگ ... به پیش ِ ناکسان دائم خمی تو

نکردی گوش ، حرف ِ زور ِ ایشان ... اضافه خدمت از هر سو خوری تو

و چون پایان رسد خدمت ببینی ... دو سال از عمر را علاف شدی تو

همیشه بر سر ِ کار ِ مهندس

همیشه زیر ِ آواره مهندس

اگه مشته همه دردای مردم

برای اون یه خروار ِ مهندس !

و اکنون با یه مدرک ،کارت ِ خدمت ... ب
ه دنبال یه پستی ، توی شرکت

نداری پارتی و کاری برات نیست ...
به جز آبدارچیه نیمه موقت !!

بمالی پاچه ی (!) هر کار فرما ...
بیابان گرد گردی از مضیغت !

""هر آنچه داشتی بر باد بینی ...
ز طبع ِ شعر و وبلاگ و رفاقت""

شود یار ِ تو در تنهایی ، سیگار ...
که الحق نیک یاری شد برایت

همیشه بر سر ِ کار ِ مهندس

همیشه زیر ِ آواره مهندس

اگه مشته همه دردای مردم

برای اون یه خروار ِ مهندس !

ولی یک نکته ای باشد در این کار ...
بیارزد بر همه سختی و آوار

بگو پس شکر ِ ایزد را دو چندان ...
اگر سودت یک و درد ِ تو بسیار

کسی که زن نمی ده همچو ما را ...
خلاصی تا ابد از گیر و از دار
---------------------------------------------
وقتی که حتی سفره ای ارزان نداریم

معلوم می گردد که اصلا نان نداریم

وقتی که نان هم نیست پس اقلام دیگر

از جمله گلدان و گل و لیوان نداریم

از بس همیشه گریه در چشمانمان است

دیگر نیازی به دی و باران نداریم

دوتّا اتاق فسقلی کاشانه مان است

جایی برای سکه ی پنهان نداریم

مامانمان هم مثل ما جایی ندارد

اینجاست که بر قهر او ایمان نداریم

پای پیاده می رویم و بی خیالیم

از اینکه بنز و پاترول و پیکان نداریم

از بس که جای مرغ بریان غصه خوردیم

حالی برای گفتن چاخان نداریم

بابایمان در فلسفه منطق ندارد

فرمود : "وقتی این نباشد ،آن نداریم

یعنی که ما در زیر خط الفقر هستیم

کی گفته جا و خانه و اِمکان نداریم ؟!"

گفتیم : "بابا ...می شود در ریم آیا ؟

ما تا ابد کلّا سر و سامان نداریم "

بابایمان هم گفت : " گر این است چاره

وقتی همه در ریم که ایران نداریم ! " .




امین جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن

یک چای داغ لب سوز، با قند سر کشیدن

عالی است با مکافات فوق لیسانس گشتن

وان گه سماق ها را با دوستان مکیدن

پز می دهی که« بازار از جنس هست لبریز»

کو پول و کو درآمد؟ کو قدرت خریدن؟

ما روز و شب به ناچار شب کار و روز کاریم

اما همیشه لنگیم با این همه دویدن

ای بخت لا مرّوت! تومعرفت نداری؟

حد و حساب دارد خوابیدن و کپیدن

روزی سه چار ساعت، ما در صف اتوبوس

اما شما، هر روز در بنز ها لمیدن

تو کاهی، ای درآمد! خرج است همچنان کوه

داری عجب تخصص در کار ورپریدن

پیش .... رفتن سودی جز این ندارد:

حرف حساب گفتن، پرت و پلا شنیدن
--------------------------------------------------
اسب ها در ابتدا خر بوده اند
بلکه از خر نیز خر تر بوده اند

اسب ها خر های پررو بوده اند
اهل غوغا و هیاهو بوده اند

آدمی وقتی که پررو می شود
گاه اسب و گاه یابو می شود

اسب، کت و شلوار پوشید اسب شد
با فرو دستان نجوشید اسب شد

اسب از نسکافه نوشی اسب شد
با ادا و شیک پوشی اسب شد

اسب شیر و قهوه می نوشد، خر آب
کار خر از سر به زیری شد خراب

خر تواضع می کند، پس ابله است
دستش از میز ریاست کوته است

ای خر ای راوی اول شخص من
باز هم عرعر کن و جفتک یزن

خر خیالاتی شد و عرعر نمود
خر خیالاتی نمی شد، خر نبود

جفتکی زد، شاد شد، خندید خر
دیگر از اسبان نمی ترسد خر

دید اسبان انتخابش کرده اند
داخل آدم حسابش کرده اند

خرّم و جفتک زنان و شاد، خر
یک دو گامی رفت و راه افتاد، خر

خرّم و خندان خر از دوران نو
نعل نو، افسار نو، پالان نو

اسب شد خر، اسب، شد بر باد خر
یک دو گامی رفت و راه افتاد خر
-------------------------------------------------------

امین جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ب.ظ

غصه نخور زندگی بهتر می شه

کرّه الاغ بزرگ بشه ، خر می شه

"ب " رو سر "بشر" نشسته ، اما

روسریشو برداره که شر می شه

توو واژه های بعضی از بشرها

"عزیزمی " یه دفعه " خواهر " می شه

یا معنی ِ" قربون قدّ و بالات "

همین جوری ، یهو "برادر " می شه

یه روز همون خواهره با برادر

با هلهله وارد محضر می شه

سونوگرافی می گه بچّه مَرده

وقتی میاد بچه هه دختر می شه

خروس ِ همسایه ی ما که لاته

آخر کار عاشق کفتر می شه

مرغاشو بی خیال می شه واسه عشق

هلاک می شه ، می میره ، پرپر می شه

فوق لیسانسه آخرش با دیپلم

که داره بند " پ "، برابر می شه

توو پچ پچ گیلاس و توت و آلو

رییسشون خیار چنبر می شه

بهشتی که می گن پر از اناره

آخر سر ، نصیب مادر می شه

نابغه یعنی اون که ثابت کنه

آب که بره توی زمین ، تر می شه

قنبر اگه دنبال فرصت باشه

مواقع ضروری هم کر می شه

مبایلو خاموش می کنه با شستش

همدم خنده های آذر می شه

کر شدنش به ما نداره ربطی

تا این یکی به اون یکی در می شه !

هرکی فضو ل باشه توو کار دنیا

جون ننه ش از بقیه سر می شه

سر می شه ، گل می ده ، معطّر می شه

ریحون و نعنا می شه ، شبدر می شه

شبدر اگه با یونجه وصلت کنه

قورباغه عاشق سمندر می شه!
--------------------------------------------------------


چلیپا شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ

سلام
دعوتتان می کنم به دیدن -صورتجلسه ارزیابی کیفی آبهای معدنی بر اساس پارامترهای شیمیایی- برای خودم جالب بود برای شما چطور؟

http://www.mohamadrezabahmani.blogfa.com/

[ بدون نام ] شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام
اگه واستون این کامنت جالب بود بدونید من همه هم شنونده دیالوگ های فیلم و سریالهایی که به دلتون میشینهخ هستم

همه چی از دور قشنگه حتی آدمه نزدیک که میشی گندش در می آد

مارک کجایی؟

16 سالم بود بچه بودم دو روز بعد فقطدو روز بعد 16 سالم بود ولی دیگه بچه نبودم

ای با با شمام زیر لحاف کرسی چه می دونه کسی چه می کنه کسی؟

وکیل ها حرف مفت زیاد می زنند ولی مفتی حرف نمی زنند- چتری برای دو نفر رضا کیانیان-

فکر کردی چی ننه؟ کسی از مردن ما ناراحت میشه؟ نه ننه سه دفه که آفتاب بیفته لب دیفالو و سه دفه که اذون مغربو بگن همه یادشون میره ما کی بودیمو واسه چی مردیم همون جوری که ما یادمون رفته....این دوره زمونه کی حوصله قصه شنفتن داره

تو عزیز دلمی دل انگیز اگر اسلام دست و پای ما را نبسته بود.

یک جا هست که باید وایستی.یک جا هم هست که باید درری اما خدا نکنه جای این دوتا با هم عوض شه که دیگه تا اخر عمر بدهکار خودتی (دندان مار - مسعود کیمیایی)

به تعداد ادم ها ی دنیا راه هست برای رسیدن به خدا....
مارمولک
همیشه یا نمیرسیم یا وقتی میرسیم که دیگه خیلی دیر شده....
شب دهم
آژانس شیشه ای"ساخته ابراهیم حاتمی کیا
حاج کاظم(پرویز پرستویی):تو می دونی گردان بره خط،گروهان برگرده یعنی چی؟تو می دونی گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟تو می دونی گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟
زن عباس میگه:شما بعد از جنگ کلی امتیاز گرفتید...

عباس هم جواب میده:وقتی جنگ شد داشتیم تو مزرعه مون کار می کردیم با تراکتور...وقتی هم که جنگ تموم شد برگشتیم همون مزرعه بی تراکتور!


1.خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن، ازش دور شد.(زیر نور ماه ـ سید رضا میر کریمی)
2.این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ... من طلاق نمی دم.(هامون ـ داریوش مهرجویی)
3.برای آمدن به چشم نقاش، باید در چشم انداز بود.(کمال الملک ـ زنده یاد استاد علی حاتمی)
4.بیا قسم بخوریم که دیگه قسم نخوریم.(متولد ماه مهر ـ احمد رضا درویش)5.می دونین بچه ها، سخته، همین حالا فکرهاتون رو بکنین، هر کی نه ته دلش اومد دستشو بکشه
که اگه حالا بکشه بهتر از اینه که نیاد و زیر و رو بکشه.(ضیافت ـ مسعود کیمیایی)
6.اینو همیشه یادت باشه ؛ فقط غیرممکن غیر ممکنه.(آتش بس ـ تهمینه میلانی)
7.ما به دنیا که می آییم، با گریه می آییم. از دنیا هم که می ریم برامون گریه میکنن. وسطش هم باید
خودمون اونقدر گریه کنیم تا با اشکامون شسته بشیم، زلال بشیم، بزنیم بیرون

اخراجی ها(علی اوسیوند):...به چیت می نازی؟به یه من ریش؟...به ریش نیست که.به ریشه است...

فرحان -حمید فرخ نژاد: از امروز اگر ببینم کسی پشت سر این دختر، حرف دری وری بگه... دهن اش کاه گل می گیرم.

یالوگ بهرام رادان(خطاب به خدا) تو فیلم شمعی در باد وقتی که نامزدش فوت شد : که چی بشه که عدالتتو به رخم بکشی ؟ اره بابا تو خدایی هرکاری دلت بخواد میتونی بکنی . من که بین اینهمه بنده عزیز کردت به حساب نمیام . ولی کار خودت چی ؟ خنده دار نیست ؟ خسته شدم اون از زندگیم اینم از عشقم . این چه خدایی که از زجر دادن بنده هاش لذت میبره . زندگی!! مرگ حقه پس زندگی ناحقه !
سلامتی سه تن ... ناموس و رفیق و وطن ... سلامتی سه کس ... زندانی و سرباز و بیکس ... سلامتی آزادی ... سلامتی زندونی های بی ملاقات ....
[ اعتراض - مسعود کیمیایی ]

بعضی وقتا نویسنده فکر می کنه داستانش تمومه اما شخصیتهای داستان قبول ندارن ... ادامه می دن ...
[ یک بوس کوچولو - بهمن فرمان‌آرا

یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه!!!(درباره ی الی "شهاب حسینی)

کسی که زن داره ، فقط زن دار ه... ولی کسی که زن نداره ، فقط زن نداره(مخمصه)

ما 60 ساله مسلمانیم!...این چه تفاخریست که بر ایمان خویش می کنی... اگر تو مسلمانی از پدر داری ، او به رنج خویش این متاع به دست آورده است.(روز واقعه)

به آنجه که فکر می کنی بیندیش (عاشق *ایرج نوزری)

ما آزموده ایم در این ورطه بخت خویش /بیرون کشید باید از این ورطه رخته خویش(کتاب قانون)

هی نیگاه کن خشگل بی معرفت اولا که سلام

دویما:امیدوارم که گل غنچه همیشه رو لبات شکفته باشه

سوما:اون وقتی با کامیون عشقت از سر بالایی پیچ دل دل ما بالا می رفتی می دونستم چیزی

جز گرد و غبارت واسه ما جا نمی مونه

چهارمندش:اگه از روی کرمت احوال دل ما رو بپرسی اینقده هستیم که پس نیفتیم

پنجمندش:به اندازه یه کاسه ماست سر سفره ....خوری دوستت دارم

بوی فیروزه یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ

پیداست که نیست


دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست
در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست


محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست
ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست


گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت:
هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست


در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت:
خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست


فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار است
مغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست

بوی فیروزه یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام امین ابراهیمیان

اینم جواب شعر آقایون

الهی! به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر "روحی فداک"
نشینند و سبزی نمایند پاک


به آنان که از بیخ و بن زی ذیند
شب و روز با امر زن می زیند
به آنان که مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکوش دم می زنند

به آن گرد گیران ایام عید
وانت بار خانم به وقت خرید
به آنان که در بچه داری تکند
یلان عوض کردن پوشکند

به آنان که با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگویند: مام
به آنان که دامن رفو می کنند
ز بعد رفویش اتو می کنند


به آنان که درگیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند

به تن های مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالانشان شد بنفش

که ما را بر این عهد کن استوار
از این زن ذلیلی مکن برکنار


سعید سلیمانپور

مرتضی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:03 ب.ظ

یهو هواتو کردم امین
دلم برات یه ذره شده
یاد اون روزهایی که با هم می گفتیم و می خندیدیم به خیر
شب امتحان صنعتی ۲ رو یادته؟
همه خواب بودن و ما دوتا تا صبح بیدار موندیم
چه روزهایی بود
روزهایی که دیگه هرگز تکرار نخواهند شد

قدرشونو بدونین

امین دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ

دیدم چروک صورت و گفتم که لازم است

آیینۀ برابر خود را عوض کنم

بازی روزگار به میلم نبوده است

باید زمین و داور خود را عوض کنم

ضمناً خر مراد من از بیخ شـَل شده

یاری کنید تا خر خود را عوض کنم

لبریز گشته کاسۀ صبرم ،بنابراین

باید شبی شناور خود را عوض کنم

چربیده خرج بنده به دخلم ،از این لحاظ

باید حساب و دفتر خود را عوض کنم

دیگر نمی رود به جلو چرخ زندگی

باید که چرخ پنچر خود را عوض کنم

چون بار مشکلات من از چار تــُن سر است

باید که بنز خاور خود را عوض کنم

برگشت می خوردهمۀ نامه های من

باید که بال کفتر خود را عوض کنم

کیس جدید خورده به تورم ،مرددم

آیا انیس و یاور خود را عوض کنم؟

کیس جدید گر نشود جور بی خیال

بهتر که شکل همسر خود را عوض کنم

از بوی قورمه سبزی کله شدم هلاک

باید که کلۀ گـَر خود را عوض کنم

آدم اگر کلفت شود محترم شود

بهتر که تیپ لاغر خود را عوض کنم

سر در نمی برد کسی از حرف های من

باید زبان مادر خود را عوض کنم

امین دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام استاد

استاد یه دوست دارم با نام فاروق عباسی- که اگر خاطر مبارکتان یاری کند -معرف حضور هستند و در کلاس درس شما کسب فیض کرده اند

ایشان می خواهند اگر زحمتی نیست برایشان نامه ای به دانشگاه آزاد تاکستان من باب گواهی سابقه ۲ ترم تدریس ایشان در دانشگاه مرقوم بفرمایید.

و البته از آنجائیکه فاصله سمنان تا زادگاهشان زیاد بود من به عنوان یه دوست پیگیری کارشان را در سمنان تقبل کردم

در این مورد کی خدمت شما برسم ؟

سلام امین
من نمی توانم چنین گواهی ای بدهم چون اولانمی دانم که او درس می داده یا نه و ثانیاحق این کار را ندارم
من فقط به عنوان استادش می توانم یک توصیه نامه بدهم.
ضمنا ان شاا... دارم می رم سوریه تا ده دوازده روز.
ممنون
استاد

امین دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ

مرتضی جان من هیچ وقت دل تنگ تو نمی شم چون تو دلم جا داری و هنوز برایم خاطره نشدی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد