کلبه قاصدک4-محمد رضا قدیر

به نام خدا 

لطفا وقتی از مطالب قاصدک عزیز لبخند به لبانتان می نشیند با هدیه نظراتتان به او و بقیه-او را تشویق کنید. 

هر چندبه خاطر تعطیلات مدتی باید صبر کنیم.

نظرات 37 + ارسال نظر
استاد یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

To:










از ایمیل وارده از طرف آقای دکتر یغمایی:




سه راه برای پولدار شدن وجود دارد


یا بابات برات پول در بیاره

یا بابای مردم رو برای پول دربیاری

یا بابات دربیاد تا پول در بیاری

شما راه دیگه ای به نظرتون میرسه؟

استاد یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

از ایمیل وارده از طرف آقای دکتر یغمایی:



زنان و مردان با هم تفاوت دارند، در این نکته تردیدی نیست


ولی بجای تاکید روی کیفیتهای منفی زن و مرد چرا روی نقاط مثبت آنان تکیه نکنیم؟



بیاییم از خانم ها شروع کنیم:

زنان مهربان ، عاشق و دلسوزند.

زنان وقتی که خوشحال هستند گریه میکنند.

زنان برای نشان دادن توجه و علاقه همیشه کارهای کوچکی انجام می دهند.

آنان برای دست یابی فرزندانشان به بهترین چیزها از هیچ کاری دریغ نمی کنند.

زنان قدرت این را دارند که حتی وقتی بسیار خسته هستند ونمی توانند روی پای خود بایستند،لبخند بزنند.

آنان می دانند که چگونه یک وعده غذایی را به فرصت تبدیل کنند.

زنان میدانند چگونه از پول خود بهترین بهره را ببرند.

آنان میدانند چگونه یک دوست بیمار را تیمار کنند.

زنان شادی و خنده را بدنیا ارزانی می کنند..

زنان صادق و وفادارند.

زنان در زیر آن ظاهر نرم، اراده پولادین دارند.

آنان برای یاری رساندن به دوستی محتاج همه کار می کنند.

زنان از بی عدالتی به آسانی به گریه می افتند..

آنان می دانند چگونه به یک مرد احساس پادشاه بودن بدهند.

زنان دنیا را مکانی شادتر برای زندگی می سازند.





حالا نوبت مردان است:

مردان برای حمل اشیای سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوبند.

امین یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام به نگاه ما خوش اومدی کلبه جدید مبارک

به قول شهریار که در جواب اینکه چرا ازدواج نمی کنی به معشوقش گفت

پدر پول بسوزد که درآمد پدرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

خدا رحمتش کنه

مینا یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ http://sotedel20.blogfa.com

سلام استاد
خسته نباشید
یه سوال دارم
میدونم خیلی سرتون شلوغه
اگه حوصله یا وقتشو ندارین جوابشو ندین اصلا ناراحت نمیشم
فقط درسایی رو که افتادیم میتونیم همنیاز کنیم یا اینکه مثلا محاسبات و میتونم با صنعتی ۱ همنیاز کنم

به نام خدا
سلام
اگه درست یادم مونده باشه باید حتما افتاده باشید آن هم با موافقت گزوه

ترم آخر هم می شود در مواردی همنیاز کرد.

با تمام این احوال از گروه برای اطمینان بیشتر بپرسید.

ممنون
استاد

[ بدون نام ] دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری . برای افزایش بازدید وب خود لینک باکس منو تو وبت بزار بعد لینکتو ثبت کن. مطمعا باش تا فردا بازدیدت زیاد میشه. اگر نشد باکس رو بردار . ولی امتحانش ضرری نداره . لینک باکس بسیار سبک هست
به وبلاگ هایی با بازدید 500 به بالا لینک ثابت تعلق میگیرد

به نام خدا

ممنون از حضورتون

بوی فیروزه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ق.ظ

سلام قاصدک مبارک باشه!

در جواب ایمیل دکتر یغمایی نگارش شده توسط دکتر عموزاده


از مزایای مرد بودن!!!


همیشه از نام خانوادگی شما استفاده میشود!

-مدت زمان مکالمه تلفنی شما حداکثر30ثانیه است

-برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید

-درب تمام شیشه های مربا وترشی رو خودتان باز می کنید.

-دوستان شما توجهی به کاهش و افزایش وزن شما ندارند

-جنسیت شما در موقع مصاحبه استخدام مطرح نیست.

-لازم نیست کیفی پراز لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید

-ظرف مدت10 دقیقه می توانید حمام کنید وبرای رفتن به مهماتی آماده شوید

-همکارانتان نمی توانند اشک شما را در بیاورند.

-اگر در 24 سالگی هنوز مجردید احدی به شما ایراد نمی گیرد

-رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبیعی است

-با یک دسته گل می توانید بسیاری از مشکلات احتمالی را حل کنید

-وقتی مهمان به خانه شما می آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید

-بدون هدیه می توانید به دیدن تمام اقوام ودوستانتان بروید

-می توانیدآروزی هر پست ومقامی را داشته باشید

-حداقل بیست راه برای باز کردن در هر بطری نوشابه داخلی وخارجی بلد هستید

-ضرورتی نداره روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید

وبالاخره روزی پیرمرد موفقی خواهید شد!

محمد منسوبی فرد دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ



دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.





یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست.



پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.





گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین*" بازاریابی یاد بده؟





* گلدشتین یه اسم فامیل معروف یهودیه

سلام محمد عزیز
خوشحال شدم سمنان دیدمت
ببخش سرم شلوغ بود
استاد

مرتضی دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام قاصدک

استاد هم تو وبلاگ جدید نظر می ده که در نوبه ی خودش جالبه

پس علاوه بر ما می تونی رو کمک استاد حساب واکنی

زود بیا
این چند روزه انقدر با ملت دعوا کردم ( بخاطر کم کاریشون ) که خندع=ه ی خونم کم شده

امید طاهری دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ

چند جمله زیبا

از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری،
زیرا گاهی آرزوهای تو کوچک است و
شایستگی تو بسیار!

هیچ وقت از مشکلات زندگی ناراحت نشو،
کارگردان همیشه سخت ترین نقش ها را به بهترین بازیگر می دهد.

خداوند اگر آرزویی در تو قرار داده، بدان
توانایی آن را در تو دیده است!

باران رحمت خدا همیشه می بارد،
تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم

امید طاهری سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ق.ظ

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ‌ها میکند
پرهایش سفید می‌ماند، ولی قلبش سیاه می‌شود...


دوست‌داشتن کسی که لایق دوست‌ داشتن
نیست، اسراف محبت است.
دکتر علی شریعتی

طلا، زن، مرد
طلا را به وسیله آتش....
زن را به وسیله طلا ...و
مرد را به وسیله زن امتحان کنید.
فیثاغورث

عقل و قلب
برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کنو
برای اداره کردن دیگران از قلبت.

قطار شهر بازی
در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند،
از بودن با آنها لذت می‌بری ولی
با آنها به جایی نمی‌رسی.
خوبی آدم‌ها و دیوار
همیشه از خوبی‌های آدم‌ها برای خودت دیوار بساز.
پس هر وقت در حق تو بدی کردند،
فقط یک آجر از دیوار بردار! بی‌انصافیست اگر دیوار خراب کنی

بوی فیروزه سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام
امید طاهری دمت گرم خیلی قشنگ بود!!!

عالمی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ http://shokolatcase.blogfa.com

سلااام بر استاد گرام جناب دکتر علی عمو زاده

آقا اینجا چه خبره؟!

حقیر رو که خاطر شریفتون هست دیگه؟؟!!!

همکلاسی قاصدکم!یعنی بودم!!

گر نمره دهی لطف کنی.......موسیو!!

یک توضیح اجمالی میدید که چطور میشه......

مهم نیست

استاد به کلبه ی درویشی منم سری بزنید!!

در زمن...من تا حدودی راه درست خودم رو پیدا کردم

فعلاٌ استاد

سلام
مگه می شه موسیو!

آشنا چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام


خدا مشتی خاک را برگرفت٬ می‌خواست لیلی را بسازد٬ از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه باخبر شود٬ عاشق شد. سالیانی‌است که لیلی عشق می‌ورزد. لیلی باید عاشق باشد. زیرا خدا در او دمیده است و هرکه خدا در او بدمد٬ عاشق می‌شود. لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان.
.
.
.
.
.
.
لیلی می‌دانست که مجنون نیامدنی‌ست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال. لیلی راه ها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی‌ست. خدا از پس هزار سال لیلی را می‌نگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهی‌ش را. خدا به مجنون می‌گفت نرود. مجنون حرف خدا را گوش می‌گرفت. خدا ثانیه‌ها را می‌شمرد. صبوری لیلی را. عشق درخت بود. ریشه می‌خواست. صبوری لیلی ریشه‌اش شد. خدا درخت ریشه‌دار را آب داد ...


عرفان نظر آهاری


استاد چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 ب.ظ

از ایمیل وارده از طرف آقای دکتر یغمایی:





شخصی است که در جهان هتلداری چهره ای موفق است و از معدود ایرانیانی است که توانسته خود را در میان هتلداران جهان مطرح کند . وی دارای بیش از 5000 تخت در جزایر قناری اسپانیا و چندین هتل و پارک مدرن در ایران است.





او مهندس حسین ثابت است.







متولد مشهد . نمی توانی سنش را حدس بزنی . یک پارچه انرژی است با حافظه ای قوی . شعر بلند عقاب دکتر خانلری را با شور و احساسی میهن پرستانه می خواند . در مشهد درس خوانده . نهج البلاغه را خوب می شناسد . از قرآن نمونه می دهد و به شش زبان زنده دنیا حرف می زند . او یک ایرانی مسلمان است که به ذره ذره این خاک اهورایی عشق می ورزد .

اتاقش جمع و جور است و مثل تمامی هتل بزرگ داریوش روح ایرانی به وسیله ، نقش برجسته ها و تصاویر هخامنشی موج می زند . حسین ثابت شعر می خواند . از عرفان می گوید و از ایران .

حسین ثابت ابتدا اقدام به ساخت هتل بزرگ داریوش نمود (این هتل مجلل ترین هتل کشور است)

سوئیت های ان در زمان های عادی سال هر شب 400 هزار تومان و در ایام عید نوروز و .. تا 700 – 800 هزار تومان هر شب اجاره داده میشود.

وی پس از ان اقدام به ساخت پارک دلفین ها و پارک شیرها و چندین پروژه تفریحی دیگر در کیش نمود.

پس از مدت یکسال از فعالیت پروژه هایش تصمیم گرفت تنها هتل دار کیش شود و اقدام به خرید 6 هتل آماده دیگر کرد با قیمت های تقریبی هر هتل 8 -9 میلیارد تومان به بالا

البته برخی هتل داران زیر بار این کار نرفته و وی نتوانست به این آرزوی خود برسد.

حسین ثابت در این زمان موفق شد چند هتل نیز در جزایر قناری اسپانیا تاسیس کند و هم اکنون نیز بزرگترین شرکت هتل داری اسپانیا را صاحب است و خود وی نیز در یکی از دو جزیره اختصاصی خود در اسپانیا زندگی می کند.









می پرسم: آقای ثابت هتل داریوش با این همه مجسمه ، نقش برجسته و تصاویر بزرگ و کوچک ، تخت جمشید کوچک و مدرنی است در دل آبهای خلیج فارس. در این هتل دو مورد مد نظر بوده یکی مساله اقتصاد و دیگری مطرح کردن فرهنگ و هنر ایرانی . من با اقتصادش کاری ندارم اما قسمت دوم را نمی دانم که "ثابت" در مطرح کردن هویت ایرانی ، سیاسی کار است یا عاشق ؟











ثابت : همانطور که خودتان گفتید ساختن هتل دو وجه دارد . یکی سرمایه گزاری و بازدهی آن و دیگری هویت بخشی به یک فرهنگ است . فرهنگ ایرانی .





می پرسم: ثابت عاشق ایران است یا دیدگاه سیاسی دارد. که البته هر دو به یک سرچشمه بر می گردد . جنبه سیاسی و عشقی به یک فرهنگ ؟



ثابت: او دفترچه راهنما ی هتل داریوش را که عکسی از 21 سالگی اش را در تخت جمشید در صفحه اول چاپ شده نشان می دهد و شعری می خواند، میگوید : عشق . عشق ناممکن را ممکن می سازد . من در 21 سالگی گفتم روزی تخت جمشید را می سازم . امروز آن را در قالب یک هتل ساخته ام که یک مقام عالی رتبه اسپانیا می آید و مقابل آن فرهنگ زانو می زند و آن را ستایش می کند.







ثابت برای اثبات حرفش از گنجینه شعر فارسی به خوبی استفاده می کند . بیشتر نمونه هایی که می دهد عاشقانه و اجتماعی است .



می پرسم: شما که در خارج ایران آدم موفقی هستند چرا پس از موفقیت به ایران توجه کردید ؟



ثابت: هشت سال جنگ را ما نبودیم . جوانان ما جنگیدند و نگذاشتند حتی یک سانتی متر از مملکت از دست برود . ما چه کار کردیم ؟ من امروز آمده ام برای خدمت به ایران ، به فرهنگ ایرانی ، به فرهنگ اسلامی . انتظاری هم ندارم . نمی خواهم حتی یک دسته گل برای من بیاورید .. من می خواهم همانطور که جوانان ، ایران را نگاه داشتند من هویت ایران را به جهان بشناسانم . من کلکسیونی شامل 30،000 پروانه که برخی از آنها نسلشان منقرض شده برای ایران خریده ام که می دانم تا سیصد سال دیگر هم سرمایه اولیه اش بر نمی گردد ، اما این پروانه ها در یک موزه می تواند انگیزه ای باشد برای جلب توریست . من حاظرم این مجموعه ی بی نظیر را به ایران تقدیم کنم اما در جایی که با این رنگ ها ، دانش ، نوع زندگی و ارزش آن ها همامنگی داشته باشد.



می پرسم : من می خواستم بپرسم آیا شما تنها از طریق هتل و هتلداری می خواهید به هویت بخشی و گسترس آن بپردازید یا برنامه های دیگری هم دارید ؟



ثابت: نه . فقط به هتل و هتلداری فکر نمی کنم . شما می بینید که در کیش کنار 7 هتل مطرح و مدرن پارک دلفین ها را ساخته ام . پارکی با وسعت 640000 متر مربع که برای اولین بار در خاورمیانه ساخته شده با مجموعه ای از پرندگان و گیاهان نایاب دنیا و نمایش دلفین هایی که مربیان ایرانی دارند، یا در همین رابطه برای نمایش هزاران پرنده از گونه های مختلف بزرگترین قفس دنیا را به ابعاد ( 550 * 400 متر ) مطابق با محیط زیست طبیعی زندگی اشان ساخته ایم . این مجموعه دیدنی از طرف دیگر 2 تا 3 درجه دمای جزیره را پایین آورده است .









می پرسم: آقای ثابت من بر می گردم روی هویت ایرانی که شما بیشتر به آن پرداخته اید و آن فرهنگ و هنر قبل از اسلام است . برای بعد از اسلام چکار کردید ؟



ثابت : اسلام یک دین برتر است . من نهج البلاغه را حفظ هستم . نهج البلاغه دنیایی از ادب ، فلسفه و ترتیب است . قرآن که جهانی دیگر دارد .. ایران قبلا فرهنگ و هنر خودش را داشته و بعد اسلام را پذیزفته چون به فرامین و مقررات آن نیازمند بوده است . حضرت محمد (ص) هم انسانی والا بوده که خداوند بر اساس توانایی هایش او را به پیامبری برگزید . او به امر اقتصاد در کنار تعالیم دینی توجه داشت و حج توانست از همان آغاز تا امروز وضعیت مادی و اقتصادی مکه و در نتیجه عربستان را بهبود بخشد . اما ما در ایران تفکر اسلامی را مثلا در مورد زیارت امام رضا انجام ندادیم. اسلام از اشخاص دعوت می کند که به حج بیایند که استطاعت مادی داشته باشند و در نتیجه پول خرج کنند . در حالی که ما زیارت امام رضا را حج فقرا می نامیم و رویش تبلیغ می کنیم .



می پرسم: چرا شما که مشهدی هستید برنامه هایی برای مشهد ندارید ؟





ثابت: داشتم و دارم . از سالهای گذشته سعی داشتم کار بزرگی در مشهد انجام دهم . اما برنامه هایم بنا به دلایلی مورد تصویب قرار نگرفت . امروز هم برای فردوسی برنامه دارم . همین امروز با یک آلمانی معدن شناس قرار ملاقات دارم تا بزرگترین سنگ را به مشهد حمل کنیم ، برای ساختن مجسمه فردوسی ، کسی که زبان و هویت ایرانی را زنده نگاه داشت . امیدوارم بتوانم برنامه هایم را برای فردوسی به پایان برسانم و مسئولین در این امر کمک کنند .



می پرسم: میانه شما با روزنامه نگاران چگونه است ؟





ثابت: من 700 صفحه خاطره دارم . در آلمان که درس می خواندم برای گذران زندگی روزنامه می فروختم ولی بعد همان روزنامه را خریدم . از روزنامه نگاری اطلاعی نداشتم . منتقدان من این را مطرح کردند . من بهترین مفسران وخبره های هر بخشی را دور هم جمع کردم و از آنها آموختم و تجربه کسب کردم . اعتقاد دارم تجربه از علم و ثروت بالاتر است .

می پرسم: حرف آخرتان ؟



ثابت: وقتی با انگشت به طرف دیگری نشان می روید، توجه کنید که سه انگشت خودتان را نشان می دهد . اول باید تکلیف خودتان را مشخص کنید . عمر دنیا کوتاه است . عشق آن نیست که غم بر در غمخواری برد .

این را در سردر دفتر آلمانم نوشته ام : " حق الناس را دست نزن . مصمم باش . عاشق تصمیمت باش . آن وقت است که محال پا به فرار می گذارد " برخی می گویند خوب است آدم فقیر باشد اما سالم باشد . اما من اعتقاد دارم آدم باید هم سالم باشد و هم ثروتمند.

استاد چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

از ایمیل وارده از طرف آقای دکتر یغمایی:




تاریخچه‌‌ی حزب خران!



به مناسبت سی و چهارمین سالگرد توقیف نشریه توفیق





گرحزب خزان در همه احزاب یگانه است
زا آن است که پر عضو‌ترین حزب زمانه است

بس شخص که در ذاتش از این حزب اثرهاست
بس مرد که در خویش از این حزب نشانه است

با کفش و کله نیز توان بود خر، آری
این شیوه نه محتاج به افسار و دهانه است

این حزب ز تزویر و دروغ است مبری
فارغ ز سیاست، روشش بی‌طرفانه است...

---





چو حق تلخ است،با شیرین‌زبانی
حکایت سر کنم آن ‌سان که دانی



---

روزنامه توفیق و کاکا توفیق


اگر چه حدود چهار دهه از توقیف روزنامه توفیق می گذرد، اما هنوز توفیق حتی برای نسل امروز نیز نامی آشناست. این روزنامه - البته بهتر است گفته شود هفته نامه - از سال 1337 تا تیر ماه 1350، یکی از پرخواننده ترین نشریات در تاریخ مطبوعات ایران بود. طنزها و گوشه کنایه های گزیده و به موقع ،توفیق را به نشریه ای مردمی و بسیار قابل اعتنا تبدیل کرده بود.در اهمیت توفیق گفته می شود که با توجه به ارزش و اعتبار و موقعیت خاصی کـــه داشـــت، حــتــی نـخـســت وزیــران و دولت های وقت هم برای توقیف آن با محدودیت های بسیار زیادی مواجه بودند. مـضــامـیــن و طـنــزهــای کـوتـاه هـمـراه بـا کاریکاتورها و تصاویر بدیع در توفیق، گهگاه آنچنان در میان مردم جذابیت و مقبولیت می یافت که در محاوره و گفت و گو های روزانه به صورت تکیه کلام به کار گرفته می شد.مـعـروف تـریـن سـمـبل های روزنامه توفیق عبارت بودند از: کاکا توفیق، گشنیز خانم (عیال کاکا توفیق) ممولی - خرکاکا (کُری.) اهمیت توفیق را باید ناشی از فضای بسته سیاسی رژیم گذشته دانست.اصولاً وقتی آزادی مطبوعات حاکم است و سانسور وجود ندارد، نیازی به نشریات فکاهی نیست که به زبان طنز و تصویر به نقد شرایط سیاسی و زندگی مردم بپردازند.حاکم بودن فضای سانسور موجب می شود که زبان طنز بیش از شیوه های دیگری مورد توجه قرار گیرد. درتعریف طنز گفته اند که در پشت خنده ظاهری، مخاطب را به گریه می اندازد و برخلاف هزل جنبه شخصی ندارد، بلکه سیاسی- اجتماعی است. در تاریخ ایران طنز ریشه طولانی دارد و طنز پردازان بزرگی مانند عبید زاکانی، دارای آثار بسیار زیادی در این زمینه هستند.با ورود نشریات و روزنامه ها به ایران، طـنـز نـیـز بـه سـطـح عـموم کشانده شد. علی اکبر دهخــــــــدا با مطالب طنز چرنـــــــد و پرند در روزنامه صور اسرافیل و قزوینی در روزنامه نسیم شمال از طلایه داران این هنر در عرصه مطبوعات ایران هستند.در عصر پهلوی، با بسته شدن فضای سـیـاسـی، روزنـامـه هـای فـکـاهی اهمیت بیشتری یافتند که در میان آنها روزنامه توفیق، پیشتاز بود. ابوالقاسم حالت یکی از طــنــزپــردازان تــوفــیـق بـود کـه مـجـمـوعه شعرهای طنز او بعدها در چندین کتاب مانند دیوان خروس لاری و ابوالعینک منتشر شد.یکی از شاهکارهای توفیق در فضای بسته سیاسی رژیم گذشته، اعلام تشکیل حزب خران و انتشار اساسنامه آن بود. در شرایط زمانی عدم آزادی مطبوعات، حزب خران وسیله و دستاویزی بود تا حــرف هــایــی را کـه صـریـح و مـسـتـقـیـم نمی توان گفت، غیر صریح و غیرمستقیم و در پناه وزیر پوشش حزب خران بتوان گفت.تـوفـیـق را می توان دریچه ای برای ورود به تاریخ رژیم گذشته ایران و خوانش تاریخ آن دوره دانست. اخیراً گزیده ای از مطالب روزنامه توفیق تحت عنوان <توفیق و کاکا توفیق> توسط فریده توفیق تهیه و توسط انتشارات آبی در 313 صفحه و تیراژ 3300 نسخه منتشر شده است. در این کـتـاب ضـمـن مـعـرفـی روزنـامـه تـوفـیـق، گزیده ای از طنزها و کاریکاتورهای آن درج شده است. به علاوه، برخی مطالب و کاریکاتورها که هرگز در توفیق چاپ نشدند نیز در این کتاب چاپ شده است. بخشی از این کتاب نیز به تلاش ناموفق دست اندرکاران آن برای رفع توقیف این روزنامه از سال 1350 تا پیروزی انقلاب اسلامی اختصاص یافته است.


طنزهای توفیق آن‌چنان خواندنی و دیدنی است که نمی‌توان گلچینی از آن را آورد. اکثر آنها بسته به شرایط و مقتضیات زمانه، در نوع خود بی‌نظیر و هوشمندانه‌اند و باید گفت که دوران توفیق دوران شکوفایی طنزنویسی در ایران بوده است و بعد از انقلاب «گل ‌آقا» نیز همان سبک و سیاق را ادامه داد. شعار معروف روی جلد آن هنوز به یاد خیلی‌ها هست: «همشهری! هر جا هستی شب جمعه دو چیز یادت نره، دومیش توفیق!» که با توقیف آن این تراکت‌ها پخش شد: «همشهری، دیگه شب جمعه بی شب جمعه!».
اینجا تنها یکی از فعالیت‌های جانبی روزنامه توفیق در هجو حزبی‌گری که آن روزها هم مد بود آورده می‌شود که در نوع خود خواندنی است. شاید بسیاری نام «حزب خران» را شنیده باشید و حتی کارت عضویت قدیمی آن را دیده باشید. روزنامه توفیق با این ابتکار در دوره‌ی سیاست‌زدگی و حزب‌بازی، این اعمال و قداست پوشالی احزاب را به هجو گرفت و با چاپ مرامنامه و اساسنامه حزب و کارت عضویت برای حزب خران اعلام موجودیت نمود.
شاید این اقدام از زبان هر که جاری می‌شد یا در موقعیت زمانی خاص خودش نبود، عملی سطحی و عوامانه محسوب می‌شد اما توفیق با شناخت دقیق از مقتضیات زمانه و هجو متملقان دربار و مجلس و نفی تحزب‌های بی‌فایده، این انحطاط اخلاق سیاسی را با زبانی عوامانه چنان بازگو کرد که علاوه بر فرو ریختن تقدس بلاهت‌آمیز و برده‌وار حزبی به زودی حزب خران به یک حزب اینترناسیونالیست هم مبدل شد و به کشورهای دیگر هم رسید و آنجا هم اعضایی پیدا کرد!
تشکیلات اولیه حزب خران در 134۲ به وجود آمد و در سال 1346 رسماً توسط توفیق اعلام موجودیت کرد!
اینجا بخشی از آنها محض انبساط خاطر و تطبیق با شرایط فعلی و وضع موجود(!) آورده می‌شود.




■ سرود حزب خران:
این است سرود حزبی ما! سرودی که وقتی با عرعرهای خرکی اعضاء همراه ارکستر «دانکیزباند» خوانده شود، شنونده را (هر کس باشد) به شور و هیجان وا می‌دارد:
ای خر گرامی، ای خر عزیز
پاشو و به پا کن، شور و عر و تیز
ای خران برنا، ای خران پیر
الحذر ز شر، آدم شریر
نره‌خرها، ماچه‌خرها
جملگی رو کنید سوی حزب خر
عر و عر، عر و عر، عر و عر و عر
در مرام خرها، پاکی و صفاست
خر کجا به فکر حیله و ریاست
خر نمی‌گذارد زیر پا شرف
گر که جو نباشد می‌خورد علف
خر بزرگ است، خر سترگ است
خر بود بهتر از آدم و بشر
عر و عر، عر و عر، عر و عر و عر
ای خران بگیرید، دست قوم و خویش
سوی سرطویله جملگی به پیش
سربلند و پیروز گشته حزب ما
گشته یونجه‌باران سرطویله‌ها
ای خره جان! دم بجنبان
خیز و جفتک‌زنان در هوا بپر
عر و عر، عر و عر، عر و عر و عر




■ اساسنامه‌ی حزب خران:
به مناسبت فرا رسیدن سالروز تأسیس حزب خران، یک‌بار دیگر اصول اساسنامه حزب پرافتخار خران برای آن عده از خرهایی که عرعر کرده و خواستار چاپ مجدد آن شده‌اند ذکر می‌کنیم:
اساسنامه حزب خران در چند ماده تنظیم شده که مواد اصلی آن عبارت است از:
1- اتحاد و همبستگی کلیه خران ایران و جهان.
2- ایجاد روح خرپروری در دنیا.
3- رفع ظلم از عموم خرهای بارکش و سیخونک‌خورده و پاره کردن همه‌ی پوزه‌بندها و افسارها.
4- ابراز علاقه‌ی جدی به امور خرکی.
5- ایجاد دنیایی که در آن خرها به راحتی زندگی کنند و هیچ کس خر دیگری نباشد.
6- پشتیبانی از دهقانان جوکار، یونجه‌کار و شبدرکار.
7- پشتیبانی از تأسیس بانک علوفه.
8- جمع‌آوری و مخالفت با هر گونه افسار و سیخونک و پالان و انهدام اصول خرکچی‌بازی‌های مستبدانه.
9- ایجاد محیطی که هر خری بتوانند در آن آزادانه به عر و عر و جفتک‌پرانی بپردازد.




■ برگه تقاضای عضویت:
فرم تقاضای عضویت نیز در نوع خود جالب توجه و طنزآمیز بود و با فرم‌های معمول عضویت در سایر احزاب تقریباً مشابه بود(!) در این فرم با قید آرم حزب خران از سوی «سرطویله مرکزی» و «اصطبل تشکیلات» موارد زیر درج شده بود:

امضا کننده زیر............... فرزند............. دارای نام خانوادگی..................... شناسنامه شماره.......... صادره از.......... متولد سال.......... در......... که همه گونه آثار خریت را در خود احساس می‌نمایم و عضو هیچ حزب دیگری نیستم و هیچ‌گونه سابقه و شهرت بدی ندارم، با مطالعه کامل مرامنامه و اساسنامه حزب، علاقمندم که به عضویت حزب خران درآیم و تعهد می‌کنم که برای تحقق مرام و اجرای مقاصد خران، نهایت خریت را ابراز و در کمال صداقت و صمیمیت، دستورها و تعلیمات حزبی را تبعیت و اجرا نمایم.
نشانی طویله(منزل): شهر....... خیابان............. کوچه........... شماره....... شغل.............. محل کار: شهر......... خیابان.......... شماره.......
یک برگ رونوشت شناسنامه، دو قطعه عکس 3 در 4 خودم و یک برگ «سند خریت» و یک کیله جو (یا 10 ریال تمبر باطل نشده) به ضیمه این برگه تقاضای عضویت تقدیم می‌دارم.
*هر گاه عدم صحت یک یا چند مورد از اظهارت فوق معلوم شود، صاحب این ورقه از حزب خران اخراج خواهد شد.
--------------------------------------------
این قسمت را معرف متقاضی پر کند (داشتن معرف اجباری نیست)
اینجانب................ دارای کارت عضویت شماره........ حزب خران با خریت کاملی که در تقاضاکننده سراغ دارم، ایشان را برای عضویت در حزب معرفی می‌کنم/امضا و اثر سُم معرف
--------------------------------------------
◘ دست خر کوتاه! (از این قسمت به بعد چیزی ننویسید)
مدارک لازمه زیر رسید (مسؤول دبیرخانه حزب روی مربع‌های رسیده ضربدر بزند):
□ یک برگ رونوشت شناسنامه متقاضی (ضمیمه است)
□ دو قطعه عکس 3 در 4 متقاضی (ضمیمه است)
□ یک برگ سند خریت متقاضی (ضمیمه است)
□ یک کیله جو (ضمیمه است)
□ 10 ریال وجه نقد یا تمبر باطل نشده (رونوشت رسید رسمی آن ضمیمه است)
◦ ◦ ◦ اثر سُم دبیرخانه حزب خران- تاریخ

□ چیزهایی که طبق صورت بالا کسر بود به متقاضی نوشته شد بفرستد
□ کلیه مدارک متقاضی تکمیل است و تماماً به پیوست کمیسیون تحقیق ارسال می‌شود.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
نظریه کمیسیون تحقیق (با ضربدر روی مربع مشخص شده است):
□ اسناد ارائه شده فوق دقیقاً مورد مطالعه قرار گرفت و برای اثبات خریت، ککافی به نظر رسید. با عضویت ایشان تا هنگامی که خلاف آن ثابت نشده است موافقت خواهد شد.
□ سند خریت ارائه شده کافی به نظر نمی‌رسد. متقاضی باید سند محکم‌تری ارائه دهد.
به علت یا علل زیر تقاضای عضویت ایشان رد می‌شود:
□ طبق گزارش رسیده، عضو یکی از احزاب است.
□ طبق گزارش رسیده، پالانش کج است.
□ طبق گزارش رسیده، در محل حسن شهرت ندارد.
□ از خریت متقاضی فوق رفع نقص گردید. با عضویت ایشان موافقت می‌شود و با کلیه ضمائم آن به کمیته خربگیری حزب اراسال می‌گردد.
◦ ◦ ◦ اثر سُم رییس کمیسیون تحقیق حزب خران- تاریخ
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◘ نظریه کمیته خربگیری:
با توجه به نظریه کمیته تحقیق و بررسی مجدد اسناد خریت ارائه شده، تقاضاکننده فوق با درجه □ خر □ اخر □ اخر بالتشدید به عضویت حزب پرافتخار خران «مفت خر» می‌گردد. برای صدور کارت به کمیسیون پذیرش سرطویله مرکزی اراسال می‌شود.
◦ ◦ ◦ اثر سُم رییس کمیته خربگیری حزب خران- تاریخ
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◘ گزارش کمیسیون پذیرش:
به نام خداوند خرآفرین
با توجه به تقاضای متقاضی، با توجه به معرفی معرف، با توجه به موافقت کمیسیون تحقیق و با توجه به موافقت کمیته خربگیری، به میمنت و مبارکی کارت شماره...... حزب خران برای مشارالیه صادر شده و از این تاریخ به ایشان اجازه داده می‌شود که عنوان پرافتخار «خر» را رسماً به روی خود بگذارد و از کلیه مزایای خریت بهره بگیرد.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◘ کارنامه این خر:
•••• کارهای خوب
□ در تحقق مرامنامه حزب، خر ساعی و کوشایی است.
□ در اجرای دستورها و تبلیغات حزبی، در نهایت صداقت و صمیمیت از دل و جان می‌کوشد.
- کمک‌هایی که به حزب کرده است:
□ ..... کیله جوی خام با پوست
□ ..... کیله جوی خام پوست‌کنده
□ ..... کیله جوی بو داده
□ ..... ریال «جو بها»
□ ..... کیله یونجه
□ ..... کیله شبدر
□ ..... ریال کمک مالی برای.....
□ کمک فکری در مورد........
□ کمک تبلیغاتی در مورد......
□ ..... بار فداکاری خرانه کرده است.
□ ..... ساعت وقت خود را در اختیار حزب گذارده است.
□ با تبلیغات آگاهانه خود........رأس خر سرگردان را به عضویت حزب درآورده است. (ها ها ها ها!)
□ فعالیت ثمربخش او منجر به جلب تعداد ...... طویله خر غیرحزبی به حزب شده است.
□ ..... در روز مخصوص حزب خران، خران........ شهر را وادار به عر و عر ثمربخش به نفع حزب نموده است.
□ زندگی خود را در راه حزب و اجرای مرامنامه آن وقف کرده است.
□ در راه اجرای آرمان خریت شهید شده است. (ها ها ها ها!)
◦ ◦ ◦ اثر سُم رییس طویله شهرستان..... حزب خران
◦ ◦ ◦ اثر سُم رییس سرطویله مرکزی حزب خران
•••• کارهای بد
□ خر بی‌بخاری است.
□ ..... بار با کارت خود شوخی کرده است.
□ ..... بار از عنوان خریت خود سوءاستفاده کرده است.
□ ..... بار مرامنامه حزب را رعایت نکرده است.
□ ..... بار از دستورها و تبلیغات حزبی سرپیچی کرده است.
□ ..... بار افسار پاره کرده است.
□ ..... بار با خرکچی‌ها و دشمنان عالم خران به ضرر حزب زد و بند کرده است.
□ با آدم‌ها رفت و آمد دارد.
□ ..... بار جفتک نابجا انداخته است.
□ ..... بار عر و تیز مخالف شؤون خران کرده است.
□ به علت غیر قابل اصلاح بودن اخراج گشت و به عالم انسان‌ها عودت داده شد.
◦ ◦ ◦ اثر سُم رییس طویله شهرستان..... حزب خران
◦ ◦ ◦ اثر سُم رییس سرطویله مرکزی حزب خران
--------------------------------------------
حزب خران دارای کارت شناسایی هم و این کارت خیلی هم معتبر بود! روی کارت با قید «کارت عضویت حزب خران» شعر سعدی را نوشته بودند: «گاوان و خران باربردار/به ز آدمیان مردم‌آزار» و با آرم حزب خران که زیر آن نوشته: Donkys Party و زیر عکس صاحب کارت نوشته:
«این ماچه‌خر/نره‌خر عضو رسمی حزب خران و با علامت مشخصه: خر شماره...... می‌تواند در تمام طویله‌های حزبی به جفتک پرانی بپردازد و کارت او تا هنگامی که صاحب آن در خریت خود باقی است، اعتبار دارد. اثر سُم رییس کمیته خربگیری».
در پشت کارت نوشته: «دارنده این کارت: 1- حق هیچ گونه استفاده سیاسی از آن را ندارد. 2- به غیر از عالم خریت، حق دخالت در عالم موجودات دیگر را ندارد. 3- مسؤولیت هر گونه سؤاستفاده و شوخی خرکی با آن به عهده خودش خواهد بود».




***
سرانجام پس از پنجاه سال نشریه‌ی توفیق با انتقادهای گزنده و جسورانه و قلم همیشه پویای حسن توفیق، توسط عوامل هویدا و اسدالله عَلَم و دیگر درباریان و کارگزاران حکومت وقت برای همیشه توقیف و به قول خودش تو«قیف» شد. یاد همه‌ی آنها و اصحاب گل‌آقا نیز به خیر که امروزه جای بسیاری‌شان بسیار خالی است.



***

یک زبان دارم دو تا دندان لق..........می زنم تا می توانم حرف حق
1۲ اردیبهشت سالروز بزرگداشت کیومرث صابری فومنی،

گل آقای ملت ایران و از بزرگان حزب خران گرامی باد









خاطرات عمران صلاحی از توفیق و حزب خران
زمان شاه دو حزب عمده داشتیم به اسم های حزب ایران نوین و حزب مردم. توفیق هم آمد حزب خران درست کرد. بعد اعضای حزب خران بیشتر از آن دو حزب شد. حزب دفتری داشت که اعضا در آن تجمع می کردند و به زمین لگد می کوبیدند. زیر دفتر هم مغازه و فروشگاه بود که صدای آنها نیز درآمده بود. کارت عضویت صادر می شد، کارتمان هم سبز رنگ بود، به رنگ یونجه که رئیس کمیته خربگیری پایینش امضا می کرد، به جای مهر هم نعل خر می زد. بالای بیشتر کارتها می نویسند خانم یا آقا، آنجا می نوشتند ماچه خر و نره خر.
من کارتم را هنوز دارم. خیلی هم به دادم رسیده. زمان شاه که سرباز بودم فکر می کردند من یک آدم سیاسی هستم. برای همین هم مرا بردند ضد اطلاعات. دردسری بود. دیدم اوضاع دارد خیلی بد می شود که کارت عضویتم در حزب خران را نشانشان دادم. این را که دیدند بی خیالم شدند. خب، حزب خران سیاستمداران را مطلقاً نمی پذیرفت. می گفت این ها همه آدمند. اساساً هر کسی که اهل کلک و حقه بازی و ریاکاری بود جزو آدمیزاد محسوب می شد.
آنها که درستکار بودند، دزدی و خطا نمی کردند، خر خطاب می شدند. این بود که تمام خران جمع شدند و حزب درست کردند. فعال هم بودند. در تمام شهرستانها شعبه داشتیم. سالی دو بار هم مراسم رسمی برگزار می کردیم. یکی سالروز تاسیس حزب خران بود یکی دیگر هم سیزده بدر که به آن روز جهانی خر می گفتیم چون همه جا سبز بود. جمع می شدیم در یک جوستان. یک خر واقعی هم جلو می انداختیم و با بقیه اعضا در کوچه و خیابان دنبالش راه می افتادیم. سرود حزبی داشتیم با ارکستر و غیره. خلاصه ماجرایی بود.
تمام کارهایی که یک حزب می تواند بکند انجام می دادیم. در روزنامه توفیق هم دو صفحه ارگان حزب خران بود که مدتی خود من خردبیرش شدم. بالای صفحه نوشته بودیم:

به سرطویله حزب خران نوشته به زر که نیست حزبی از این حزب در جهان بهتر

این شعار حزبیمان بود. برای همان هم کلی دردسر کشیدیم. چند دفعه محرمعلی خان معروف به چاپخانه توفیق آمد و از ارگان حزب خران ایراد گرفت. می گفت که اینجا منظورتان سلطنت و فلان است...



***



سالها پیش در ولایت با عزت ما، کرمانشاه، گروهی از جوانان خوش ذوق تشکیلاتی را راه انداختند که منجر شد به تاسیس حزبی با نام «حزب خران ایران» با شعار «گاوان و خران باربردار/ به زآدمیان مردم آزار.» اینان کوشیدند انتقادات خود را از وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از گذر طنز به گوش دیگران برسانند. این روش هم جذابیتی کم­نظیر برای مردم کشورمان داشت که معمولا مردمانی شوخ و طنازند و هم توانست بسیاری از مسائل را که در قالبهای جدی توان بروز نداشتند و احیانا با سرکوب و سانسور روبه رو می­­گشتند، در قالب طنز بازگو کند.

این حزب با اقبال کم­نظیری رو به رو گشت و شروع به عضوگیری در نقاط مختلف کشور و اعلام کرد که شرط عضویت در حزب خران این است که داوطلبان خریت خود را از راهی اثبات کنند و البته افراد متاهل در الویت­اند. یکی از بیانیه­های شورای مرکزی حزب را در زیر می­آورم:

1. چون یکی از خران بزرگ مدت چند ماه مزاحم بود و جفتک‌پرانی‌های بی‌مزه‌ای می‌کرد و عر و تیز بی‌جا سر می‌داد و هفته‌ی گذشته و بالاخره از رو رفت و سر طویله را نجات داد، مقرر می‌شود در تمام حوزه‌های حزبی به شگون رفع مزاحمت این نره‌خر مجالس جشن به پا کنند و حسابی خر یک «غلت» بزنند.

-۲کارت‌هایی که صادر شده بود عموماً از درجه اعتبار ساقط است و برای تجدید آن که معرف خریت کامل اعضاست باید به نزدیک‌ترین طویله حزبی مراجعه نموده و سر و گوشی به آب بدهند.

-۳چون از تمام سرطویله‌ها بوی یونجه انتخابات به مشام می‌رسد لازم است صحنه‌ی بزرگی تشکیل بدهند و بساط «خر تو خر» را به بهترین وجه عَلَم کنند از این تاریخ به بعد مرتباً اخبار و تصمیمات مربوط به انتخابات آینده سر طویله را در این‌جا تشریح خواهیم کرد.

-۴در داخل حزب خران تصفیه دامنه‌داری شروع شده و با موفقیت به پایان رسیده و بالنتیجه چند رأس از آن الاغ‌های کله‌خر از حزب اخراج شده‌اند تعدادی هم منشعب شده‌اند که این‌ها واقعاً یک طویله خرند.

-۵در هر طویله‌ای که کمیته محلی تشکیل می‌شود، اعضای آن به ترتیب مقام و اهمیت عبارت خواهند بود از یک کره‌خر و دو رأس ماچه‌خر(خر ماده) و دو رأس نره‌خر و دو تا خیلی خر و یک خیلی خیلی خر و یک خر حسابی که مجموعاً ۹ رأس انت‌الحمار می‌شوند و در طویله خود خربازار عجیبی راه می‌اندازند.

-۶در سر طویله مرکزی دستگاهی به نام «میزان‌الحماره» مجدداً نصب شده و هر خری که می‌خواهد درجه خریت خود را بداند باید روی این دستگاه جفتک بزند و نیشش را در ده دقیقه باز نگه‌دارد، عقربه روی هر عددی که ایستاد به همان میزان هم خریت راکب معلوم خواهد شد.

... در خاتمه به کوری چشم خرهای نفهم پس از این که تصفیه کامل در حزب به عمل آمد، فعالیت خود را با نهایت خریت آغاز و تجدید می‌کنیم و از جفتک و لگد هیچ خری هم نمی‌ترسیم.

نره‌خران، ماچه خران، کره‌خران به پیش!











*منابع- نشریه توفیق و «روزنامه توفیق و کاکاتوفیق» نوشته دکتر فریده توفیق



سلمان رحمانی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام استاد
پس صاحبش کو؟؟؟!!!!!!
خود قاصدک منظورمه؟؟
چرا پیداش نیست؟ مگه خبر نداره؟

سلام
بعید می دونم تا آخر تعطیلات زیاد پیداش بشه.

مرتضی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام استاد
یه پیشنهاد
یه کلبه بسازید به اسم کلبه ی استاد
واسه خودتون
مطمئنم بالای ۱۰۰٪ جالب از آب درمی یاد

سلام مرتضی
همین طوری مهمون همه تون باشم بده؟

مرتضی دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ

کی گفته بده
مهمون حبیب خدا است
و چه مهمونی بهتر از استاد عزیز
من فقط پیشنهادی که به نظرم جالب اومد رو بیان کردم
یاد افطاری ای که مهمونمون بودین افتادم
ماه رمضون هم که نزدیکه
یادش بخیر
چقدر زود گذشت

بابا کشتی منو!
یه افطاری دادم ها. منو از خجالت بکش. تازه ثوابش را در نظر بگیری برای خودم کار کردم نه شما!!!

ولی کاش باز رمضان تو ترم بود و باز یکی مثل تو پیدا می شد و ...

مرتضی سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ

نکشتم به خدا
قصد منت هم نداشتم
فقط می خواستم بگم که تا عمر دارم افتخار می کنم که با کمک بچه هامون اساتیدمون رو واسه افطاری دعوت کردیم و شبی به یاد موندنی رو گذروندیم.
و همینطور سال بعد که استاد خوبی چون شما جواب دعوتمون رو داد و حسابی خجالت زده مون کرد. حسابی واسمون سنگ تموم گذاشت. حسابی واسه دانشجو ارزش قایل شد.
هنوز ماجرای ورودمون و دعواتون با نگهبانی رو فراموش نکردیم.
استاد من همیشه به خوبی از اون روزها یاد کردم و آرزوی تکرارشون رو دارم
قصد منت نداشتم
یادآوری خاطرات بود و بس

اما استاد اگه رمضان تو ترم بود یکی مثل من نبود!!!
اینو قبول دارین؟

نه منظور من چیز دیگه ای بود احیانا بد متوجه شدم در هر حال بگذریم.

بله قبول دارم!

امین شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ


در چشم تو نشستم، چون اب در پیاله / ابم ولی عزیزم، چون گوهری یگانه

هر لحظه لحظه انگار، من میروم ز یادت / یارا به یاد من باش در ظلمت شبانه

چون قطره قطره هر بار از چشم تو روانم / گاهی به سان سیلم، گاهی به سان دانه

من در میان راهم گویی به تو رسیدم / در سرزمین غربت، در کوی بی نشانه

اخر تو بردی از من، ان تاب و ان توانم/ چون رهزنی که گویی راهی زدی دوباره

رحمی بکن بر این دل، ای پادشاه ظالم/ گاهی نظر بینداز بر کار این زمانه

من خود جمال رویت از بلبلان شنیدم / انان که مست بودند در حالت ترانه

با جام عشق و عشرت هر لحظه می پریدند / در حال شرح مویت از شاخه ای به شاخه

از هر کجا گذارم از تو شود سؤالم / دیوانه ی تو هستم بی حد و بی اندازه

از هر دری که رفتم جز نام تو ندیدم / همواره در ره تو از خانه ای به خانه

همچون غزال بی عقل در دام تو گرفتار / در جستجوی صیاد به سوی او روانه

جانا غلام رویت در حلقه ی تو هستم / جانم نثار جانت تنها به یک اشاره

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت

از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت

پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت

لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد
ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت

عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت

از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان
ساقی و ساغر، می و میخانه بوی گل گرفت

مرتضی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

روزی یکی از دوستان بهلول گفت:

ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟

بهلول گفت: نه!

پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟

بهلول گفت: نه!

پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟....


بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟

گفت: نه!

بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟

گفت: نه!

سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!

مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!

بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم!
این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!

آب و خاک را مخلوط کرد و در آفتاب گذاشت و ...

مرتضی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید :

آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید:

آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟

مرد پاسخ داد : نه قربان ، من ندیدم ؛ اما همسرم دید!

مرتضی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

بچه های حاضر جواب!


دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.


*****************************************


یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید
شده!


************************************


عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس
نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

امین نوع عرق یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم… اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم… اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم… اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم. وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد. هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! … نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن
دکتر علی شریعتی

امین مولکول عشق دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ب.ظ

بدین وسیله یکم شهریور زاد روز حکیم بوعلی سینا،

بزرگ دانشمند و طبیب برجسته نامدار ایرانی جهان اسلام

و روز پزشک بر تمامی طبیبان فرزانه و جامعه پزشکی

تلاشگر ایران اسلامی تبریک عرض مینماییم

وقتی عاشق می شویم به نظر می رسد مغز ما طبیعی فعالیت نمی کند . کف دستانمان عرق می کند ، نفسهایمان بند می آید ، به درستی نمی توانیم فکر کنیم و احساسی شبیه به اینکه پروانه ای در دلمان پر میزند به مادست می دهد. با این همه این احساس شگفت انگیز است . جرقه آن می تواند با چیزی به سادگی دیدن چشم ها ، لمس کردن دست ها،شنیدن موسیقی یا خواندن کتابی به وجود آید.

عامل ایجاد این تحریک، مولکول کوچکی موسوم به فنیل اتیل آمین است.این مولکول همراه با دوپامین و نوراپی نفرین میتواند یک حس نا معلوم ولی شادی آفرینی را که منجر به علاقه سیر ناپذیری می شود ایجاد کند.ولی متاسفانه در اینجا محدودیت هایی به خاطر برخی بمباران انتقال دهنده های عصبی ناشی از برخی پاسخ دهنده های کسل کننده وجود دارد.

فنیل اتیل آمین ماده ای شیمیایی طبیعی شبیه آمفتامین و دوپامین است که تجربه عالی عشق را برای ما فراهم می کند.

چیزی که توصیف عشق را مشکل می کند تلنگرهای اولیه آن در قشر جلوی مغزاست که انسان را قادر می سازد لذت بودن با شخصی خاص را ، حتی اگر تا آن زمان بک بار بیشتر او را ملاقات نکرده باشد ، برای خود پیش بینی کند. اگر این تلنگرها به اندازه کافی قوی باشند به آن ((حافظه آینده)) گویند که درگیر پاسخ به جنگ و گریزهای قدیمی قسمت جلوی مغز و مسئول رفتارهای ناخواسته ای چون لکنت زبان، عیاشی،لودگی و خنده های بلند به لطیفه های دیگران خواهد بود.اندورفینها که ساختاری شبیه به مرفین دارند بیشتر به ماده ای که می تواند در انسان احساس خوشی و شعف ایجاد کند شناخته شده اند. این مواد به عشاق ، آرامش مشابهی می بخشد ولی نه در همان لحظات اول.

اندورفینها در مراحل اولیه جذب با تحریک تک یاخته های خاصی در مغز میانی به شکل کاتالیزگر عمل کرده و آمفتامین های طبیعی قوی یعنی دوپامین و فنیل اتیل آمین را تحریک می کنند .آنها با فرمانهای خود در مغز فکر و خیال ها را طراحی می کنند ، هر فکرو خیالی را !!!!

قاصدک سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ

قاصدک

سلام


واقعا شرمنده ام

از همتون مخصوصا از استاد عزیز

تا آخر تعتیلات سرم بدجور شلوغه
به بزرگی خودتون ببخشید

فعلا یا حق

به به قاصدک
سلام
تعتیلات که سفایی نداره
باظ طئتیلات بگی یه چیذی.

ولی خازج از شوخی دلمون برات تنگ شده بود.

۱۳ شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ

به نام خدا

علت قبول نشدن در کنکور ...

اگر داوطلبی در کنکور قبول نشد هیچ تقصیری ندارد, چرا که سال فقط 365 روز است. در حالی که:
۱) سال 52 جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.
۲) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است. بنابراین 263 روز دیگر باقی میماند.
۳) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا'' 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.
4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد که جمعا'' 15 روز میشود.پس 126 در روز باقی میماند.
5) طبیعتا'' 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.
6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است. چرا که انسان موجودی اجتماعی است.این خود 15 روز است.پس 81 روز باقی میماند.
7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خوداختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.
8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.
9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید.پس 6 روز باقی میماند.
10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است.
11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.
12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست.چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتیجه ی اخلاقی : داوطلب هیچ تقصیری در قبول نشدن ندارد!

منبع:وبلاگ از همه چیز یک ذره

قاصدک چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ

قاصدک

سلام


واقعا شرمنده که انقد دیر اومدن

استاد پیغامتون بهم رسید

واقعا سرم خیلی شلوغ بود


ببخشید

ولی با لطیفه های جدید سعی میکنم جبران کنم

امیدوارم خوشتون بیاد






نصیحت معلم

مادری فرزند خود را نزد معلم برد و گفت:
- این پسر مرا اطاعت نمی کند، او را بترسانید!
معلم که ریش درازی داشت، آن را جمع کرده و در دهان خود فرو برد و به کله اش حرکت شدیدی داد و چنان فریادی کشید که زن، از وحشت نقش بر زمین شد.
وقتی به هوش آمد، به معلم گفت:
- زهره ی مرا بردی. من از شما خواستم که پسر را بترسانی؛ نگفتم که مادر را بترسانید!
معلم پاسخ داد:
- فرقی ندارد؛ وقتی عذاب نازل شود، خشک و تر با هم می سوزند.







دخترها هر چقدر هم که با هم فرق داشته باشن تو یه چیزی مشترکن....اونم اینه که همشون میگن که با بقیه فرق دارن!






از اشعار سهراب سپهری می توان نتیجه گرفت :
1. سهراب زن ذلیل بوده (زندگی شستن یک بشقاب است)
2. سهراب شب ها جاشو خیس می کرده (زندگی تر شدن پی در پی)








یارو تو روزنامه یک آگهی استخدام میبینه که "به یک مهندس کامپیوتر مجرب و باسابقه نیازمندیم". خلاصه فرداش کت شلوار میپوشه و تیپ میزنه و میره واسه مصاحبه. اونجا مدیر پرسنلی ازش میپرسه: شما مدرکتون از کدوم دانشگاهه؟ یارو میگه: من مدرک ندارم که! مدیره تعجب میکنه، میگه: پس حتماٌ سابقة کارتون زیاده... قبلاٌ تو کدوم شرکت کار میکردین؟ یارو میگه: والله من شرکت مرکت نمی شناسم! پدر مرحومم یک سوپرمارکت داشت، منم همونجا کار میکنم! مدیره شاکی میشه، میگه: مردک! تو اصلاٌ بلدی کامپیوتر رو روشن کنی؟! طرف میگه: والله نه! مرده قاط میزنه، میپرسه: پس اومدی اینجا چه غلطی بکنی؟! یارو میگه: من فقط اومدم بگم که دور من یکی رو باید خط بکشید!







به یارو میگن در و ببند هوای بیرون سرده! میگه: مثلا اگه من در و ببندم هوای بیرون گرم میشه؟!




یه قورباغه ازیه گربه می پرسه:قورقورقوربونت بشم، کلاس چندمی؟ گربهه می گه پیش پیش... دانشگاهیم!
همون قورباغه با یه زنبور ازدواج میکنه! قورباغه میگه قوقوقوقوقوقوربونت برم زنبور میگه وظ وظ وظ وظ وظ وظ وظیفته






پیش بینی غضنفر در مورد جام جهانی :

به نظر من تو جام جهانی خارج قهرمان میشه !



















یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه.
ناگهان داد می زنه: این اسب تموم شد یکی دیکه بیارین






به یکی میگن: چرا همش داری دور میدوون با ماشینت میچرخی؟
می گه: راهنمام گیر کرده!!







یکی کولرش خراب میشه، به بچه هاش می گه: مگه نگفتم 4 نفری جلو کولر نخوابید!





اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ر
غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم. پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم.. دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه. به بچه ها گفتم:
"ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید...اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون....باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه."
ناگهان چشمهای دخترم گشاد شد.. به برادرش سقلمه زد و گفت:
"نخور! نخور! تاپاله است!"






به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟







غضنفر میره خواستگاری بهش میگن چیکاره ای؟
میگه والله بیکارم ولی تو خوشه یک جا دارم








بچه‌های دیروز آرزو داشتند خلبان بشن،‌ بچه‌های امروز شب‌ها کابوس خلبان شدن می‌بینن...








حرفهای قاصدکی



ناکامی یعنی تاخیر ، نه شکست
مسیر انحرافی موقت است ، نه کوچه بن بست . . .





دل اگه تنها نبود جا برای مهمون نمیذاشت ، کوه اگه عاشق نبود ، سر به بیابون نمیذاشت . . .




وقتی آدم همه چیزش رو توی زندگی از دست میده
توی بهترین شرایط قرار داره ، چون از اون به بعد فقط میتونه پیشرفت کنه . . .







بازم شرمنده ام

سعی میکنم زود زود سر بزنم

یاحق

سلام قاصدک خوب
دل من که تنگ شده بود
ممنون که آمدی
باش

قاصدک یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

قاصدک


سلام


من واقعا نمیدونم چجوری شرمندگیمو بگم ولی خوب این ترم یذره بیشتر از یذره سرم شلغه


کم وقت میکنم به اینترنت سر بزنم

ولی میخوام نهایت حسن استفاده رو بکنم


پس

جک های جدید





از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟ می گه من از شیشه پاک کن استفاده می کنم





غضنفر میره سربازی تو صف بوده سروانه میگه به چپ چپ به راست راست.... میبینه غضنفر همینجوری وایستاده میگه تو چرا به فرمانم عمل نمیکنی؟ غضنفر میگه جناب سروان شما اول تصمیم قطعی رو بگیرید بعد من انجام میدم !






و








اگر کریستوفر کلمبوس ازدواج کرده بود ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای باید وقتش را به جواب دادن به همسرش در مورد سوالات زیر می گذراند:





- کجا داری میری؟


- با کی داری می ری؟



- واسه چی می ری؟



- چطوری می ری؟



- کشف؟



-برای کشف چی می ری؟



- چرا فقط تو می ری؟



.



.



- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!



- می تونم منم باهات بیام؟!



-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟



- بده لیستو ببینم!



- حالا کِی برمی گردی؟



- واسم چی میاری؟



.



.



- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی? اینطور نیست؟!



- جواب منو بده؟



- منظورت از این نقشه چیه؟



- نکنه می خوای با کسی در بری؟



- چطور ازت خبر داشته باشم؟



- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟



- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!



.



.



- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟



- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟



- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!



- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!



- من هنوز نمی فهمم? مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!



-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟



.



.



- اصلا من می خوام باهات بیام!



- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!



- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!



- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!



- خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!



.



.

- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟













این جک ها با تایید استاد حق نشر داره

استاد اگه خوبه بذارین

نه که سانسورشون کنین



------------------------------------------------------------------------


- زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارشان هم بدرد نمی‌خورد.

- زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می‌آورد.

- زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.

- زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.

- زن ها مثل الکل هستند دیر بجنبی همه شان می پرند.

- زنها مثل عینک دودی هستند با هر دو دنیا را تیره و تار می بینی.

- زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.

- زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا .

- زنها مثل کیک خامه ای هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان می شود اما کمی بعد دل آدم را میزند.

- زنها مثل زیر شلواری هستند مردا با هیچکدامشان جرأت نمی کنند به بازار بروند.

- زنها مثل توپ هستند تا لگدشان نزنی تکون نمی خورند.

- زنها مثل لاستیک سواری هستند کمتر از چهارتا بیفایده است.

- زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی که ساکتند خوبند



--------------------------------------------------------------------------






دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود... مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.

یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه هر کسی رد بشه به اون یکی پول میده ولی نه به تو.

گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی "موشه" نگاه کن کی اومده به برادران "گلدشتین" بازاریابی یاد بده!












حیف نون با زنش می ره سینما کنترل چی با چراغ قوه به طرفشون میاد . حیف نون به زنش میگه برو کنار داره موتور میاد












حرف های جالب





مایکل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یک مرد با هیکل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد او در حالی که به مایکل زل زده بود گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» و رفت و نشست.
مایکل که تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود.
روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیکلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست
و روز بعد و روز بعد
این اتفاق که به کابوسی برای مایکل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایکل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل کند و باید با او برخورد می کرد. اما چطوری از پس آن هیکل بر می آمد؟
بنابراین در چند کلاس بدنسازی، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پایان تابستان، مایکل به اندازه کافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا کرده بود.
بنابراین روز بعدی که مرد هیکلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیکل پولی نمی ده!» مایکل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟»
مرد هیکلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیکل کارت استفاده رایگان داره.»
پیش از اتخاذ هر اقدام و تلاشی برای حل مسائل، ابتدا مطمئن شوید که آیا اصلاً مسئله ای وجود دارد یا خیر!











نظرات جمعی از دانشجویان ساکن در یک خوابگاه دانشجویی در مورد سوسک :
دانشجوی حقوق : با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد !
دانشجوی جغرافیا : مکان ، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست !
دانشجوی مهندسی : شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن ، به رویش می رود و افتتاحش می کند !
دانشجوی پزشکی : تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود !
دانشجوی مدیریت : با آن جثه کوچک ، آنچنان خانواده پر جمعیتش را مدیریت و اداره می کند که انگار مدیر بودن باید در خون هر کس باشد و درس خواندن بی فایده است !
دانشجوی زبان و ادبیات فارسی : او هیچوقت حرفی نمی زند ولی با سکوتش هزاران حرف را به من می آموزد !
دانشجوی روانشناسی : درون گرا ، خجالتی ، کم حرف ، یک شخصیت منحصر به فرد !
دانشجوی علوم سیاسی : به هیچ دسته و گروهی وابسته نیست ، تک و تنها برای هدفش تلاش می کند !
دانشجوی برق : وقتی روشنایی و خاموشی در نحوه حرکت او بی تاثیر است من را متوجه نیرویی فراتر از برق می کند !
دانشجوی کامپیوتر : مغز کوچک او با آن همه ذخایر اطلاعاتی بسیار پیشرفته تر از فلش 32 گیگ است !
دانشجوی فیزیک هسته ای : زندگی در خوابگاه حق مسلم اوست !
دانشجوی تربیت بدنی : آنقدر عضلاتش نیرومند است که می تواند از دیوار راست هم بالا برود !
دانشجوی زبان شناسی : هیچکس زبانش را نمی فهمد !
دانشجوی علوم تربیتی : شیوه تربیتی او در تعلیم فرزندان بی شمارش برایم قابل احترام است چرا که تمام آن فرزندان بی چون و چرا ادامه دهنده راه او می باشند !
دانشجوی زمین شناسی : کاش می توانستم به مانند او به اعماق زمین بروم و ندیدنی ها را ببینم !
دانشجوی زبان انگلیسی : ! It is always silent
دانشجوی تاریخ : گذشت اعصار و قرون نتوانسته هیچ تاثیری در ظاهر و عقاید و شیوه زندگی او بگذارد !
دانشجوی فلسفه : همیشه فلسفه وجودی او برایم سوال بوده ولی مطمئنم که درپس خلقتش هدفی والا نهفته است !
دانشجوی هنر : هیچوقت منتظر نمی شود تا بتوانم پرتره اش را تمام کنم !
دانشجوی مکانیک : با الهام از او توانستم خودرویی بسازم که هم در آب و خشکی حرکت کند و هم بتواند از سطوح صاف و صیقلی بالا برود !
دانشجوی آمار : بدون شک از یک روش آماری قوی برای محاسبه تعداد فرزندانش بهره می برد !
دانشجوی اخلاق : آنقدر با مرام و پایبند به اخلاقیات است که تا به حال نگذاشته هیچکس اشک او را ببیند حتی زمانیکه فرزندش را جلوی چشمانش له می کنند !
دانشجوی علوم ارتباطات : تا او هست ، هیچکس تنها نیست !














((((((((((((((حــــــرف هـــای قــــــاصـــدکــــــی)))))))))))))))





گاهی باید کم باشی تا نبودنت احساس بشه نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت بشه.





تلاش نکن که زندگی رو بفهمی زندگی رو زندگی کن! تلاش نکن که عشق رو بفهمی عاشق شو...





دست خودمان نیست که روی حرفمان نمی مانیم ما بر زمینی ایستاده ایم که هر روز خودش را دور می زند...






چقدر سخت است خندان نگه داشتن لبها در هنگام گریستن قلبها...




به جای موفقیت در چیزی که از آن نفرت دارم، ترجیح می دهم در چیزی شکست بخورم که از آن لذت می برم .
(هینز سیندی)





بگذار آدمها تا می توانند سنگ باشند تو از نژاد آب باش و مثل چشمه با مهربانی در دل آنها راه باز کن...






چه مغرورانه اشک ریختیم، چه مغرورانه سکوت کردیم، چه مغرورانه التماس کردیم، چه مغرورانه از هم گریختیم , غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خدا،هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم و هدیه خداوند را از هم پنهان...







امیدوارم خوشتون اومده باشه


نظر فراموش نشه


یا حق

سلام قاصدک
دلمان برایت تنگ شده بود.
عالی بود
با کمی اغماض سانسووووور نشد!

قاصدک دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ق.ظ

قاصدک


سلام



مرسی استاد


بذارین بچه ها بخونن یخورده از حالو هوای درس بیان بیرون

بزودی جدیداشو میذارم

فعلا یا حق

سلام
ممنون قاصدک

قاصدک یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ

قاصدک

سلام

هربار که این ترم خواستم از اینترنت استفاده کنم ۱ مششکلی پیش اومد

مثل این دفه

ولی به اندازه یکی دوتا جک وقت دارم

امیدوارم خوشتون بیاد







پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه




شوتیه عینکش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشمش، سرش گیج میره میخوره زمین هوا میره ، نمیدونی تا کجا میره






رئیس: خجالت نمی‌کشی تو اداره داری جدول حل می‌کنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمی‌ذاره آدم بخوابه!






این جریان واقعی است : یکی از دوستان دکتر تعریف میکرد برای یه بنده خدائی شیاف تجویز کردم ، یارو رفت و یکهفته بعد اومد گفت آقای دکتر حالم خوب نشد بدتر هم شدم گفتم چرا ، گفت نمیدونم تا این کپسول ها که دادین را میخورم دلم آشوب میشه









یکی از این جوون های مغز قاطی پارچه می بره خیاطی می گه آقا اینو واسم کت شلوار بکن فردا نیام بگی سوزنم شکست چرخم خراب شد حال نداشتم اصلا پدر سگ بده نمی خوام بدوزی








مشتری: این کت چنده؟
فروشنده: ۱۰۰ هزار تومان
مشتری: وای! اون یکی چنده؟
فروشنده: وای وای!!

---------------------------------------------------------------








غضنفر میره برای عضو شدن تو بسیج مسئول ثبت نام ازش می پرسه معنی قدس سره الشریف یعنی چی؟ غضنفر یه خورده فکر می کنه میگه همون دمش گرم خودمونه دیگه








غضنفر سر سفره داد می زده می گفته: بربری بدین! بربری بدین!
بهش میگن چی شده؟ ، میگه: آب تو گلوم گیر کرده








یارو میره دیوونه خونه میبینه همه تو صف واستادن دارن یکی‌یکی تو یه سوراخه نگاه میکنن بعد دوباره میرن ته صف وامیسن. یارو کنجکاو می‌شه ببینه تو سوراخه چه خبره، خودش هم میره تو صف وامیسه و تو سوراخه رو نگاه میکنه هیچی نمیبینه، یه بار دیگه تو صف وامیسه بازم هیچی نمیبینه،‌از یکی میپرسه: شما چی رو نگاه میکنین؟ من که هر چی نگاه میکنم هیچی نمیبینم. یارو بهش میگه: برو بابا دلت خوشه! ما دو ساله داریم این تو رو نگاه میکنیم هنوز هیچی نمیبینیم، تو میخوای با دو بار نگاه کردن چیزی ببینی؟!








ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد.
- `خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟`
ملا نصر‌الدین پاسخ داد: ` فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. بعد به قاهره رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به اصفهان رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم.`
- `پس چرا با او ازدواج نکردی؟`
- `آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت!`









دفترچه خاطرات غضنفر : خیلی فقیر بودیم ،هیچ پولی نداشتیم ، مادرم قادر به زاییدن من نبود ، خاله ام مرا زایید!








امیدوارم خوشتون اومده باشه


فعلا یا حق

ممنون قاصدک

سلمان رحمانی شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ

به نام خدا
سلام قاصدک عزیز
مطالب زیبایی بود
بازم باش و مطلب بذار
خوشحال میشیم
در پناه خدا باشی

قاصدک دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ق.ظ http://rhwn;

قاصدک

سلام



زیاد وقت ندارم

چندتا جدید

امیدوارم خوشتون بیاد







غضنفر با کُت وزیر شلواری تو خونشون نشسته بوده. ازش می‌پرسند: «
واسه چی تو خونه کت پوشیدی؟ میگه: آخه شاید مهمون بیاد! میپرسن:
پس چرا دیگه زیر شلواری پوشیدی؟! میگه: خوب شاید هم نیاد









غضنفر شب عروسیش غذا گیرش نمیاد قهر می کنه می ره «











یه روز یه غضنفر که فلج بوده میره مرقد امام رضا و داشته گریه «
میکرده و از امام شفاعت میخواسته که یه خانم هم میاد و کنارش دعا
میکنه که ای امام معصوم من بچه دار نمیشم کمکم کن تا بچه دار
شم , غضنفر عصبانی میشه و میگه خانوم اینجا
بخش اورتوپدیه , زنان زایمان اونطرفه










((((((((((((((((((((حـــرف هـــای قـــاصدکی))))))))))))))))))))))



ترسوی شجاع

هنگام گلوله باران وحشیانه نولون, ناپلئون جوان مثل یک نی در باد می لرزید.سربازی او را به این حال دید, به هم قطارانش گفت: نگاهش کنید, دارد از ترس می میرد.
ناپلئون پاسخ داد: بله, می ترسم. اما به جنگیدن ادامه می دهم. اگر نصف من می ترسیدید, مدت ها پیش فرار کرده بودید.
استاد می گوید: ترس نشان ترسو بودن نیست. ترس می گذارد در برابر موقعیت هایزندگی, شجاع و متین باشیم. کسی که ترس را تجربه می کند- و با وجود این ترس, بی آنکه مرعوب شود به راه خود ادامه می دهد ، شجاعت خود را ثابت می کند. اما کسی که به شرایط دشوار تن می دهد بی آنکه خطر را به حساب بیاورد, تنها بی مسئولیتی خود را ثابت می کند.


امیدوارم خوشتون اومده باشه



ببخشید اگه کم بود



فعلا یا حق

استاد سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ق.ظ

مطلبی زیبا از آقای دکتر یغمایی

شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟...





" واتسون گفت:"میلیون ها ستاره می بینم".هلمز گفت: "چه نتیجه ای می گیری؟". واتسون گفت: "از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد ".


شرلوک هلمز قدری فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند

قاصدک شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ

قاصدک

سلام

ببخشید با این همه تاخیر اومدم

محرم بود و ....

جدیداشو بخونید

امیدوارم لذت ببرید





نکته زمخت و نه چندان ظریف : هیچ وقت به رسانه ها کاملا اعتماد نکنید ، میدونید چرا ؟ چون اگر تبلیغات ماهواره را ملاک قرار بدهیم، مردم ایران کچل‌های چاقی هستند که ناتوانی جنسی دارند و می‌خواهند یک هفته‌ای ویزای کانادا بگیرند و اگر تلویزیون داخلی را ببینید خلاصه خبرهای صدا و سیما این است : باور کنید اوضاع در همه جای دنیا از ایران بدتر است









پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه









مشتری: این کت چنده؟
فروشنده: ۱۰۰ هزار تومان
مشتری: وای! اون یکی چنده؟
فروشنده: وای وای!!






غضنفر می ره امتحان رانندگی، افسر بهش می گه حرکت کن.
غضنفرمی زنه دنده عقب!
افسر میپرسه چرا دنده عقب می ری؟
می گه می خوام خیز بگیرم!








اطلاعیه شیطان پس از هدفمندی یارانه ها: تا میتوانید گناه کنید به علت مبلغ بالای قبض، گاز جهنم قطع شده از آتش خبری نیست!








برنده جایزه نوبل ادبیات در زمان تقدیم جایزه خود به همسرش گفت:
این جایزه را به همسر عزیزم تقدیم می کنم که با نبودش باعث شد من بتونم این کتاب را تمام کنم!









شعر بعد از طلاق: یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش انقدر لوس و ننر شد که سپردم به ننش!











مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد: بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟
مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!!













زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارشان هم بدرد نمی‌خورد.

- زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می‌آورد.

- زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.

- زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.

- زن ها مثل الکل هستند دیر بجنبی همه شان می پرند.

- زنها مثل عینک دودی هستند با هر دو دنیا را تیره و تار می بینی.

- زنها مثل ظرف سفالی هستند بدون رنگ و لعاب جلوه ای ندارند.

- زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری و یک عمر لوازم جانبی آنرا .

- زنها مثل کیک خامه ای هستند با نگاه اول آب از لب و لوچه آدم آویزان می شود اما کمی بعد دل آدم را میزند.

- زنها مثل زیر شلواری هستند مردا با هیچکدامشان جرأت نمی کنند به بازار بروند.

- زنها مثل توپ هستند تا لگدشان نزنی تکون نمی خورند.

- زنها مثل لاستیک سواری هستند کمتر از چهارتا بیفایده است.

- زنها مثل بچه ها هستند تا وقتی که ساکتند خوبند












دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد، زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید














به غضنفر میگن نظرت در مورد مار چیه ؟ میگه خوبه ولی حیف همش دمه !










همیشه پشت سر هر مرد موفق ، زنی است که نتونسته جلوی موفقیت شو بگیره !












ببخشید اگر کم بود یا تکراری بود

فعلا

به نام خدا
سلام قاصدک گرامی
خوش آمدی
اجازه می دهی کلبه جدید بسازم؟


ضمنا از خانمها عذر می خوام زبان طنز است به بزرگواری خود ببخشید.

قاصدک سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ

قاصدک

سلام

استاد اختیار دازید

هرجور صلاح میدونید همون کارو کنید

ممنون

سلام قاصدک عزیز
ممنونم از لطفت و حسن ظن ات.
ان شاالله پس فردا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد