کلبه سعید (نارکند)

سلام  

مینیمال نویسی تخصص سعید است. 

امیدوارم در خدمتش باشیم. 

ممنون 

نظرات 148 + ارسال نظر
MyTheme پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.mytheme.ir

سلام دوست عزیز
وب سایت MyTheme.ir (قالب من) گرافیک منحصر بفرد و بسیار جذابی برای قالب های رایگان وبلاگ در همه موضوعات و زمینه ها ارائه داده. اگه می خوای وبلاگت جذابیت زیادی واسه بازدید کنندگان داشته باشه پیشنهاد می کنم حتما یه سر بزن قالب ها رو ببین و انتخاب کن. موفق باشی

سلام
ممنون

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ب.ظ

بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:02 ب.ظ

بزرگترین درس زندگی این است که گاهی احمق ها درست می گویند.

سعید پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

سلام. ممنونم استاد. امیدوارم از خواندن مینیمال‌های زیبای همدیگه لذت ببریم.

سلام
ممنونم
من که مینیمال نویسی بلد نیستم
من می خوانم و ممنونم

سعید پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

نقطه
سرِخطِ زندگی

آفرین

امین پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ

سلام آقا سعید من عاشق کاریکلماتورم منصور باشی و سربلند

امین
سلام
تو باید بتونی مینیمال بنویسی لطفا کمک کن
ممنون

امین جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ

کاریکلماتور از زبان سهراب شنیدن دارد چشم استاد اکه بتونم حتما

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در چراگاه نصیحت، گاوی دیدم سیر.

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

حیات، غفلت رنگین یک دقیقه‌ی"حواست"

و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت.

پرده را برداریم/ بگذاریم که احساس، هوایی بخورد.

من گدایی دیدم، در‌به‌در می‌رفت و آواز چکاوک می‌خواست.

لب دریا برویم/ تور در آب بیندازیم و بگیریم طراوت را از آب.

بهترین چیز، رسیدن به نگاهی است که از حادثه‌ی عشق، تر است.

کسی نیست/ بیا زندگی را بدزدیم، آن‌وقت/ میان دودیدار قسمت کنیم.

من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن/ من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین.

به سراغ من اگر می‌آیید/ نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من.

زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ پرشی دارد اندازه‌ی عشق.

من قطاری دیدم، فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت/ من قطاری دیدم، که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت.

من به اندازه‌ی یک ابر دلم می‌گیرد/ وقتی از پنجره می‌بینم حوری/ دختر بالغ همسایه/ پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین/ فقه می‌خواند..

آشنا جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

سلام

می گفت می‌گویند وقتی که بیایی
جهان پر از قسط و داد می‌شود
آقاجان؛
نیامدی هم نیامدی !
همین حالا هم ما؛
هم قسط زیاد داریم، هم دااااااااااااااااد !

نمی دونم مال کیه!!

چه روزها که یک به یک غروب شد ...

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ

همه برایم دست تکان دادند

اما کم بودند دستانی که (( تکانم دادند ))

آفرین

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

تقصیر من نیست!

راه خانه ات از حافظه ی کفشهایم پاک نمیشود...

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ

آبی باش مثل آسمان ...
تا عمری به هوای تو سر به هوا باشم.

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

خود را که میشکستم میدانستم:

از کاسه ی شکسته آب نخواهی خورد.

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

میرسی ناگهان مثل برف تا بگویمت س...

رفته ای بغض میکنند در گلوی من سه حرف ...

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ

مترسک به کلاغ گفت :هر قدر میخوای نوکم بزن ولی تنهام نذار

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ

هرگز امید را از کسی سلب نکن


چون شاید تنها چیزیست که دارد.

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ

مرهم زخم هایم کنج لبان توست

بوسه نمیخواهم...سخن بگو...(احمد شاملو)

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

زیبای من آنقدر باورت دارم که وقتی گفتی باران

خیس شدم.

بارون و آسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ب.ظ

باران بهانه است آسمان را هوس بوسه زدن بر خاکست.

نیما جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم،قفسی به بزرگی آسمان می سازم

سعید شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

سلام.
استاد همه می‌تونن مینیمال بنویسن، منم هنوز خوب راه نیفتادم، اما خیلی بهتر از اولم

بارون و آسمون هم که ماشالله گوی سبقت رو از همه ربودن، ممنونم.

سلام
راست می گی.
سعی می کنم.
ممنون از اونها و همه.
استاد

سعید شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

ما عادت داریم حضور آدم‌ها را از بودن‌شان حس نکنیم. مانند اکسیژن که از بودنش حس‌اش نمی‌کنیم؛، از نبودن‌اش حس‌اش می‌کنیم!
همایون اسعدیان؛ کارگردان سینمای ایران

دانشجو شنبه 3 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

واحد شمارش آقا، پارچه !!!

امین یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام میکنم و بعد از آن با خشابی پر حاصل جمع بوسه ها را به روی ماهتان شلیک میکنم و خوب میدانم اگر کلبه ها را از من منها کنند کمرم زیر بار نبودنش خم خواهد شد حس میکنم با این کلبه ها یکی شده ام مسلماْ یکی شده ام که در لبخند دوستانم در این کلبه روزگار می گذرانم و در اشک شوقشان آبتنی می کنم گاهی در جشن یکی شدنم با این کلبه دوستان با دستانم تایپ می کنند و من با چشمانشان می بینم واااااااااای
شاید لازم باشد گاهی برای معالجه هم که شده قرص لبخند را همراه یک لیوان اشک شوق دیدار همین دوستان بالا یندازم شاید افاقه کند
به اندازه آبی که در لیوان انتظار آدم تشنه را می کشد منتظر دیدن روی خیلی از عزیزان این جمع هستم که در بالای این لیست استادی است که گویی حاصل جمع مهربانی ها از دست نوازشگرش سرچشمه میگیرد وقتی جواب کامنتهایمان را می دهد
می گویند تمام دنیا به یک زبان سکوت می کنند اما لعنت به این لعنت به این دنیا لعنت به این سکوت در حاصل جمع همین سکوتهای لعنتی دنیوی غرق شنیدن صدای تایپتان هستم
نگویید خوب می دونم آدم پر گو وجودتان را سرشار از خداحافظی میکند پس سلام

امین تو برو صدا و سیما
حیفی

دانشجو یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ب.ظ



زیباترین مینیمال زبان فارسی به اعتقاد خیلی ها :

سرنوشت را باید از سر نوشت .


آشنا یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ


سلام


تاریخ فقط یک سلسله دارد؛ سلسله موی تو...

**********
عاقلیم ما
دیوانه نیستیم
آنقدر عاقلیم
که فهمیدیم
هیچ چیز این دنیا
به جز "تو"
ارزش فکر کردن
ندارد...
*********
کویرهم که باشم
همیشه شقایقی وحشی خواهم داشت
برای خرمایی گیسوانت.
حالا تو هی بر من نبار...

*********
امشب که ماه کامل است
من و ترانه ی جیرجیرک ها و تماشا....
تو هم بخواه به خوابم بیایی٬
خاطرت جمع
این امن ترین قرار ملاقات است

*********
سیاه ترین نقطه زندگی ام چشم های ِ توست....

*********
قانعم!! غیر تو هیچ نمی خواهم...

*********
مرا به ذهنت نه، به دلت بسپار!
من از گم شدن در جاهای شلوغ می‌ترسم



سلام
چه زیبا
کاش جدا جدا می آوردید تا زیبایی تمامشان بیشتر دیده شود.

خوانندگان عزیز این جملات را پشت سر هم و به هوای شعر نخوانید. جدا جدا و با حال و هوای مینیمال بخوانید و لذت ببرید.

ممنون

سعید دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

آشنا ممنونم. فک کنم یه این کامنتدونی گنجینه‌ی پر و زیبایی از مینیمال بشه. یه رفرنس واسه اون‌هایی که دنبال مینیمال هستند.

سعید دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

در این زمانه برای روییدن
دیگر آب و خاک و روشنایی کافی نیست
باید کسی باشد که هر روز در گوشمان زمزمه کند
نــا امیــد نشــو

سعید دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ق.ظ http://narkand.blogspot.com

هر وقت دلت تکان خورد اول خوب بخند !
خداست . دارد با تو شوخی می کند.
می گوید این دل هنوز هم همین جاست و هنوز هم کوچک است .
هنوز هم به این جا و آن جا وابسته است .
بخند، بخند و بفهم!
بفهم که این دل را باید راه ببری .
همین طور که خدا آفریده است او را، با تمام تعلقاتش .
با بستگی هاش.

حاج اسماعیل دولابی

سعید دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

چینی نازک تنهایی من
فدای سرت
بیا.

دانشجو دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ

این همه رفتی
کمی هم برگرد

کمند دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ب.ظ

دروغ مانند برف است که هر چه ان را بغلتانی بزرگ تر میشود.(لوتر)

آفرین لوتر
آفرین کمند
شاهد از غیب رسید
کاش آرزوی دیگری می کردم!

استاد دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

خشکسالی فراوان شده
دروغ هم که ...
خدایا ما را از قحطی حفظ کن

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ


با خودت کنار نمی آیی
کنــــارم می زنی
کـنــــــــــــــــارتر
دیگر نیستم...

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

حرف های حاج اسماعیل دولابی به جورایی لطیف آدمو به خدا نزدیک تر می کنه...

*نفس و بدن انسان -مغرب- و بیرون از وجود انسان-مشرق- است. در داستان حضرت ابراهیم (ع) ستاره و ماه و خورشید وقتی به نفس ابراهیم رسیدند غروب کردند. حضرت ولی عصر (عج) از مغرب ظهور می کند - یعنی از درون خودت...*

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ق.ظ


خدایا، این GPS رو کجای من آفریدی که هر خیر و شری می کنم
فی الفور می فهمی؟!

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ


شماره‌ات را کجا نوشته‌ام؟
می‌خواهم
دوباره
از صفر شروع کنم...

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ


من ناگزیرم از دوست داشتن!
باد اگر بایستد مرده‌است...

منتظر سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

مسافرم؛
«خود»م را به تو میسپارم..
تا بازگشت مراقبش باش!

تا همیشه..

منتظر سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

تازه یادم امد اولین بار تو را کجا دیدم؛
ان روز که گفتی:باش!

منتظر سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

نشانت کجا بود؟
گفتی قلبهای شکسته؟! یا..
دوباره بگو لطفا..

شنیدم.. می ایم..
منتظر بمان!

منتظر سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

صدایم میزنی
صدایت میزنم؛
صدایت میزنم
صدایم میزنی..
واین چنین
هیچ صدایی به جز صدای تو نیست..

سعید سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

استاد شما هم شروع کردید به مینیمال نویسی؟
مبارکه :)

سعید سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:05 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

همین دلتنگیهای فصلی
همین دلشوره های بیخودی
همین لبخندهای گاهی به گاهی
همین چشمهای خیس یواشکی
همین لجبازیهای شبیه بچگی
همین بغض های بیقرار
همین دلهره های مشکوک
اصلا همین نوشته های خط خطی ؛
همه‌ی اینها عشق است
خود ِ خود ِ عشق است
سختش نکن!
عشق همین اتفاقات ساده است...

---------------------------------------
با سپاس از آشنا بابت مینیمال‌های زیبایش

استاد سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ب.ظ

در خواب و خیال هم نرفتیم به جنگ
بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ
ما نسل سپیدبخت سوم بودیم
از راه شمال هم نرفتیم به جنگ
*میلاد عرفان پور

از زخم، شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند، ولی ادامه دارند هنوز
*هادی فردوسی

گوشش به ترنّمِ نوایی‌ست که نیست
چشمش به تماشای فضایی‌ست که نیست
باید برود، جاده صدایش زده است
این جاده در انتظارِ پایی‌ست که نیست
*امید مهدی‌نژاد

پرسیدم از او خلاصه نامش را
با چفیه گرفت روی آرامش را
آن مرد شگفت شیمیایی ناگاه
با سرفه به من رساند پیغامش را
*عبدالرحیم سعیدی راد

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ


بیا و بر نگرد!!
برگشتنت دیگر خرابه ای را آباد نمی کند...

آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ


این روزها هیچ چیز سرجایش نیست
جز تو...که عجیب جا گرفته ای کنج دلم......


آشنا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ


پای رفتن ندارند
خاطره هایی که با تو آمده اند....

آفرین آشنا آشنای مینیمال است

استاد چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:50 ق.ظ

به نام خدا
امروز فکر می کردم که شاید بهتر می بود نام این ستون به جای کلبه سعید (نارکند)-شعبه نارکند (سعید) می بود.

اگر آشنا نیز افتخار دهد کلبه یا شعبه ای برایش بسازیم.

ممنون
استاد

رحیمی نژاد چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

سلام
اول تبریک میگم ببخشید دیر شد
دوم چقدر جملات زیبایی اینجا پیدا میشه از همه ممنون

ویتامین M! چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ http://marjanir.blogfa.com

دلم زنگ می زند میان هوای تو و اشک های چشمانم ...
نمی آیی ؟

-----
( خواستم بگم منم مینیمال بلدم :دی )

به به دانشجویان عزیز متالورژی
سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد