کلبه درویشان ۵

از سلمان و همراهان ممنونیم.

نظرات 117 + ارسال نظر
منتظر سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

هوالحی

سلام اقای رحمانی یا بهتره بگم اقای دکتر رحمانی.

(در هر صورت استاد من بودید و هستید)

کلبه جدید مبارک.
موفق باشید.


مرتضی سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

به نام خدا
سلام دکتر رحمانی٬ سلمان جووووون
کلبه ی نو مبارک
واسه شروع یه داستانی رو می ذارم که خودت ایمیل کردی!
دوست دارم عزیز دلم

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم.
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند !!!

رحیمی نژاد چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام
کلبه ی نو مبارک
موفق باشید

امید طاهری چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://mehr1384.blogfa.com

سلام
کلبه نو مبارک.
به ما هم سری بزن!
تا بعد

استاد چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ

ده سالی است در دوره خشکسالی هستیم
دروغ هم که الی ماشاالله
خداوندا ما را از قحطی در امان بدار!

یه دوست چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ


سلام آقای رحمانی

کلبه جدید مبارک.

انشالله در تمام مراحل زندگی موفق باشید.

یه دوست چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ



باز طوفانی شده دریای دل
موج سر بر ساحل غم میزند
باز هم خورشید رنگ خون گرفت
بر زمین نقشی ز ماتم میزند


باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادها آغاز کرد


می نویسم شرح این غم نامه را
داستان مشک و اشک و تیر را
می نویسم از سری کز عشق دوست
کرد حیران تیغه شمشیر را


گوئیا با آن همه بیگانگی
آب هم با تشنگان بیگانه بود
در میان آن همه نامردمی
اشک آب و دیده ها پیمانه بود


تیغ ناپاکان برآمد از نیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه را سیراب کرد


می شود خورشید را انکار کرد؟
زیر سم اسبها در خاک کرد؟
می شود آیا که نقش عشق را
از درون سینه هامان پاک کرد؟


گر نشان عشق را گم کرده ایم
در میان آتش آن خیمه هاست
گر به دنبال حقیقت میرویم
حق همینجا حق به روی نیزه هاست


گریه ها بر حال خود باید کنیم
او که خندان رفت چون آزاد شد
ما سکوت مرگباری کرده ایم
....او برای قرنها فریاد شد

بازهم در ماتم روی حسین
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
یادتان باشد حیات عشق را
وامدار خون سرخ لاله ایم

امین چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ

سلام استاد ما دوره گاو های شیرده رو سپری کردیم و حالا نوبت گاوهای لاغره بعد این دوره عدالت در جامعه برقرار میشه اگه حرفهای یوسف زمانمونو تبعیت کنیم
سلام آقا سلمان واقعا موندم باید بگم دکتر رحمانی یا آقا سلمانی چون هر دوشون یه مزایای داره یه معایبی
خونه نو مبارک تبریک و صد تبریک انشاا... موفق باشید

آرام جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ق.ظ http://aramkiyanfar.blogfa.com/


ز بد گویی نادان قدر دانا کم نخواهد شد
بهای در ناب از ذم بیجا کم نخواهد شد
نمی گردد مکدر قلب ما از صحبت نادان
صفای باغ از زاغ بد آوا کم نخواهد شد
جفای دشمنان ره بند عزم ما نمی گردد
که از سیلی طوفان خشم دریا کم نخواهد شد
نکاهد تیریگیهای زمان قدر بزرگان را
شکوه آسمان در شام یلدا کم نخواهد شد
اسیر رنج روزافزون ایامم ولی هرگز
مرا از دل « سرور » امید فردا کم نخواهد شد
سرور اصفهانی
...........................................................
سلام،کلبه جدیدتان مبارک.موفق باشید.

نیما شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ

التماس می کنم
پرده ای مباش میان من و کناب من
میان چشم من و نور چشم من
میان مژگانم و سرمه ام
میان دهانم و آوایم
کاین ظلم را تحمل نمی کنم

سلمان رحمانی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
با سپاس از استاد گرامی از برای ساخت کلبه ی جدید
منتطر عزیز سپاس از برای حضورت و تبریک
بازم به ما سر بزن

درود بر مرتضی عزیز
خیلی ممنون از وجودت
بازم به ما سر بزن

سلام خانم رحیمی نژاد
خیلی ممنون از اینکه به ما سر زدی و از برای تبریکت
بازم به کلبه ی درویشان ما بیا
همیشه سالم و پیروز باشید
در پناه خدا

سلام امید طاهری
خیلی ممنون از برای تبریکت
خیلی سپاسگذارم
در پناه خدا

سلام استاد
سپاس از برای حضورت
بسیار شادمان شدیم از حضورتان
سالم و سربلند در پناه یزدان پاک

سلام بر یه دوست
خیلی ممنون
بازم به ما سر بزن
یا علی

درود بر امین گرامی
هیچ آداب و ترتیبی مجو
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
سپاس از برای تبریکت
بازم به ما سر بزن
در پناه یزدان پاک

سلام نیما
سپاس از برای حضورت
بازم به ما سر بزن
همیشه پیروز و پایدار در پناه خدا
یا علی

سلام سلمان

استاد یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ق.ظ

سلام به همه
این مطلب امین را چند باره آپ می کنم:
هیدروژن با این که وجوه مشترکی با بعضی از گروه ها داشت نتوانست در هیچ یک از گروه‌های جدولی تناوبی اجازه‌ی اقامت کسب کند. ابتدا به سراغ قلیایی‌ها رفت و با آن‌ها اظهار قومیّت کرد. قلیایی‌ها چون او را مانند خود پوشیده در اوربیتال دیدند و به خصوص شنیده بودند گاه او را با عنوان کاتیون نام می‌برند وی را در گروه خود پذیرفتند. حتی لیتیم اتاق فوقانی را به او اختصاص داد. امّا بعد حرکاتی از هیدروژن سر زد که باعث گفتگوها و ایجاد شک و تردیدها گردید.
لیتیم به سدیم گفت او گاه برای برقراری پیوندها با ما اظهار تمایل می‌کند. کِی این رسم بین ما بود؟
سدیم: شنیده‌ام H کاملاً عریان است و هیچ پوششی از الکترون ندارد. واقعاً بی‌شرمی نیست؟
لیتیم: اگر الکترون هم پیدا کند. گاز می‌شود, فرار می‌کند. او بندبشو نیست. ما عنصر گازی نداشتیم؟
سدیم: اگر H در فعالیت‌های الکترولیتی مانند ما به کاتد می‌رود یک نیرنگ است. شنیده‌ایم گاه در چهره‌ی هیدرید H و به طور مذاب به آند می‌رود.
لیتیم: پیوند ما با عناصر دیگر از جمله هالوژن‌ها یونی است. کووالانسی نیست. امّا او پیوند کووالانسی برقرار می‌کند.
سدیم: بلی ما در خانواده‌ی خود عنصری این گونه دورو نداریم. او گاه کاتیون و گاه آنیون می‌شود.
لیتیم: فعالیت ما در حالت فلزی زبانزد خاص و عام است. برّاق و رسانای الکتریسیته هم هستیم او چه شباهتی به ما دارد؟
سدیم: درست است او از تبار ما نیست. ما کِی آنیون شده‌ایم؟ باید عذرش را خواست.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی هالوژن‌ها می‌رود و خود را منسوب به آن‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید: من مانند فلوئوروکلر گازی شکل هستم. حتی با همة کوچکی و سبکی حجمی برابر آن‌ها اشتغال می‌کنم (4/22 لیتر), شما بیشترین تمایل وصلت را با قلیایی‌ها دارید. من هم بی‌میل نیستم. من به صورت ملکولی مانند شما دو اتمی هستم.
آن‌ها او را پذیرفتند, امّا زمانی بعد احساس می‌کنند این یک وجبی آن‌ها را فریب داده است, چرا که او کاهنده است و آن‌ها اکسنده. او چه ربطی به آن‌ها دارد. عذرش را می‌خواهند.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی کربن می‌رود و اظهار هم‌بستگی می‌کند و می‌افزاید لایه‌ی ظرفیت من مانند لایه‌ی ظرفیت شما نیمه‌پر است. ما الکترونگاتیویته مشابه داریم و به جای پیوند یونی پیوند کووالانسی برقرار می‌کنیم. اما الماس و سیلیسیم با آن وقار و داشتن شبکه وسیع کووالانسی از ابتدا نسبتی بین خود و آن جزء ناچیز ندیدند و بی‌اعتنا طردش کردند. بلی هیدروژن از آن به بعد گوشه‌ی تنهایی برگزید و دانست کسی که چند چهره دارد تنها می‌ماند.

سلمان رحمانی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همه
نمی دانم که چرا برخی می خواهند که به زور خود را دوست جلوه دهند و مدام داد می زنند که ما دوستیم.
بابا دوست بودن نیاز به داد زدن ندارد بایستی مرد عمل بود. رفتار یک شخص نشانه ی شخصیت و طرز تفکر اوست.

بایستی ثبات شخصیت داشت. حرف و عمل یکی داشت.

جالبه که یه رنگ نیستند. اصل دوستی ها و پایدار ماندن آنها بر یک رنگی است. بی ریا بودن است نه بوقلمون صفت بودن.

هر کسی جایگاهی دارد. این دنیا به اندازه ی کافی بزرگ هست که برای همه جا باشد. نیاز نیست که جای همدیگر را بگیریم.

دوستان حقیقی از پیروزی دوستشان شادمان می شوند نه اینکه به او حسادت ورزند.
در پناه یزدان پاک باشید

به نام خدا
سلام سلمان
مطلب قبلی ات هر چند زیبا بود ولی سانسور شد!
شرمنده دو سه لغت کمی بد داشت!
ممنون از درکت

سلمان رحمانی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ

شعر دوستی از فریدون مشیری

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
« دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد

شیمیست یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

سلام آقای رحمانی
تسلیت به خاطر ماه محرم و تبریک به خاطر کلبه جدید
چرا جدیدا اینقدر ناراحتین؟
مطالبی که می نویسین هم اینو نشون می ده!!!!!!!!!
بابا شما که بمب انرژی بودین ما از شما انرژی می گرفتیم!!
ان شاء الله که همیشه شاد باشید.

آرام دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ق.ظ http://aramkiyanfar.blogfa.com/

سلام،چند جمله از آندره ژید:
-اغلب دوستان ما خطرناکترین دشمنان ما هستند.
-همیشه از دوستی ها به این دلیل پشیمان میشوم که یا صمیمیت و صفای مرا به حساب ساده لوحی و حماقت میگذارند یا زیرکی مرا به حساب حقه بازی.
-منتهای صمیمیت اینست که به دوستان اعتراف کنیم که نسبت به آنها صمیمی نیستیم.
موفق باشید.

منتظر دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ


سهراب گفت:
" چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید."
آن که جور دیگر دید می گفت:
چشم ها را باید شست؛ باید دید..
چشم ها را باید شست ؛ جز او نباید دید..
چشم ها را باید شست..
که شست و شویی باید
هر انکه او را خواهد دید..

******************


ما، ارزان..،نه!
ارزان فروش بودیم.
باید محک می خوردیم؛
چوب حراج برداشتیم و به جان خود افتادیم؛
خود را به قیمت مردگان فریاد زدیم.
و کسی ما را نخرید؛
که قدر ناشناسان را قدر نیست..

بوی فیروزه سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:44 ق.ظ

مهربان باش

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش.

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش.

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش.

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش.

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش.

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش.

نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش.

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم.

دکتر علی شریعتی

سلام بوی فیروزه
ممنون که هستی
از پیام تو سوء استفاده می کنم و با اجازه تو چند باره و چند باره وصف هیدرو|ن صفتان پرمدعای دروغزن که دائما در حال لودادن خود و دارو دسته شان هستند و فراموش می کنند که خود چه گفته اند را تکرار می کنم.

هیدروژن با این که وجوه مشترکی با بعضی از گروه ها داشت نتوانست در هیچ یک از گروه‌های جدولی تناوبی اجازه‌ی اقامت کسب کند. ابتدا به سراغ قلیایی‌ها رفت و با آن‌ها اظهار قومیّت کرد. قلیایی‌ها چون او را مانند خود پوشیده در اوربیتال دیدند و به خصوص شنیده بودند گاه او را با عنوان کاتیون نام می‌برند وی را در گروه خود پذیرفتند. حتی لیتیم اتاق فوقانی را به او اختصاص داد. امّا بعد حرکاتی از هیدروژن سر زد که باعث گفتگوها و ایجاد شک و تردیدها گردید.
لیتیم به سدیم گفت او گاه برای برقراری پیوندها با ما اظهار تمایل می‌کند. کِی این رسم بین ما بود؟
سدیم: شنیده‌ام H کاملاً عریان است و هیچ پوششی از الکترون ندارد. واقعاً بی‌شرمی نیست؟
لیتیم: اگر الکترون هم پیدا کند. گاز می‌شود, فرار می‌کند. او بندبشو نیست. ما عنصر گازی نداشتیم؟
سدیم: اگر H در فعالیت‌های الکترولیتی مانند ما به کاتد می‌رود یک نیرنگ است. شنیده‌ایم گاه در چهره‌ی هیدرید H و به طور مذاب به آند می‌رود.
لیتیم: پیوند ما با عناصر دیگر از جمله هالوژن‌ها یونی است. کووالانسی نیست. امّا او پیوند کووالانسی برقرار می‌کند.
سدیم: بلی ما در خانواده‌ی خود عنصری این گونه دورو نداریم. او گاه کاتیون و گاه آنیون می‌شود.
لیتیم: فعالیت ما در حالت فلزی زبانزد خاص و عام است. برّاق و رسانای الکتریسیته هم هستیم او چه شباهتی به ما دارد؟
سدیم: درست است او از تبار ما نیست. ما کِی آنیون شده‌ایم؟ باید عذرش را خواست.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی هالوژن‌ها می‌رود و خود را منسوب به آن‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید: من مانند فلوئوروکلر گازی شکل هستم. حتی با همة کوچکی و سبکی حجمی برابر آن‌ها اشتغال می‌کنم (4/22 لیتر), شما بیشترین تمایل وصلت را با قلیایی‌ها دارید. من هم بی‌میل نیستم. من به صورت ملکولی مانند شما دو اتمی هستم.
آن‌ها او را پذیرفتند, امّا زمانی بعد احساس می‌کنند این یک وجبی آن‌ها را فریب داده است, چرا که او کاهنده است و آن‌ها اکسنده. او چه ربطی به آن‌ها دارد. عذرش را می‌خواهند.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی کربن می‌رود و اظهار هم‌بستگی می‌کند و می‌افزاید لایه‌ی ظرفیت من مانند لایه‌ی ظرفیت شما نیمه‌پر است. ما الکترونگاتیویته مشابه داریم و به جای پیوند یونی پیوند کووالانسی برقرار می‌کنیم. اما الماس و سیلیسیم با آن وقار و داشتن شبکه وسیع کووالانسی از ابتدا نسبتی بین خود و آن جزء ناچیز ندیدند و بی‌اعتنا طردش کردند. بلی هیدروژن از آن به بعد گوشه‌ی تنهایی برگزید و دانست کسی که چند چهره دارد تنها می‌ماند.

خدا دکتر را بیامرزد.

ممنون
استاد

سلمان رحمانی سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

سلام آرام
خیلی خوش آمدی
سباس از برای حضورت
زیبا بود
بازم به ما سر بزن
یا علی

سلام شیمیست
عذارای هایتان مورد قبول درگاه حق
خیلی ممنون که سر زدید و از برای تبریکتان
نه اینگونه نیست
ناراحت نیستم البته شاید اینطور نشون میدم موضوع چیز دیگری است که به یاری خدا حل میشه.
سالم باشید

سلام آرام
زیبا بود
همیشه از دوستی ها به این دلیل پشیمان میشوم که یا صمیمیت و صفای مرا به حساب ساده لوحی و حماقت میگذارند یا زیرکی مرا به حساب حقه بازی
بازم به ما سر بزن
سربلند باشید

سلام منتظر
خیلی خوش آمدی
زیبا بود به دلمان نشست
بازم به ما سر بزن
یا علی

سلام بوی فیروزه عزیز
دوست قدیمی که ما سعادت داریم هر روز ایشان را می بینیم
خیلی ممنون که تشریف آوردید
بسیار شادمان شدیم از حضورت
حقیقتی است
بازم به ما سر بزن
سالم و سربلند باشی
یا علی

شیمیست سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ

ان شاء الله که زودتر مشکلتون حل شه و همیشه شادشاد باشید.
ما از خوشحالی شما شاد می شویم.
دوستان صمیمی همیشه بهترین یاورند (البته بعد از خدا) از اونها کمک بگیرین چون بهترین راه حل ها رو ارایه می دن.این تجربه شخصی منه.
خدا پشت و پناهتون باشه.

آرام پنج‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://aramkiyanfar.blogfa.com

سر مبارک امام عشق بر بالای نی رمزی است بین خدا و عشاق...

یعنی این است بهای دیدار

...........................
سلام،عزاداریهایتان قبول.
در این روزها برایمان دعا کنید.

استاد شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ

سلام
در پاسخ به سوال چند باره یکی از عزیزان:
لطفا برای توضیح به دفترم مراجعه کنید.
ممنون

مرتضی شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ب.ظ

من رفتنی ام

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا دوتا سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم مثل پیر مردا برا همه جونا و آرزوی خوشبختی میکردم الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز وخوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
گفت: اما سوال بعدیم اینه که من با یاد مرگ آدم شدم دیگه دین به چه درد من میخوره و یا اینکه با من چی میکنه؟
گفتم: اتفاقا دین به درد آدما میخوره نه غیر آدما، تازه شما از این به بعد با دین عاشق میشی بزرگترین کار دین عاشق کردنه عاقلهاست و انسان کامل یعنی بشر غرق شده در دریای عشق و عقل خنده ی زیبایی روی لبش نشست انگار چشمهاش پنجره شده بود رو به اقیانوس آرام مثل خودش آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟ گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن نه گفتم خارج چی؟ و باز گفتند نه!
خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد

قشنگ بود

نیما یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ق.ظ

مرغ سحر ناله سر مکن
دید گان خسته تر مکن
ما ز اه و ناله خسته ایم
ما غمین و دل شکسته ایم
گوشمان ز ناله کر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن

نغمه های شادمان خوان
صد سرود جاودان خوان
با نوای عاشقانه خوان
عمر مانده را چنین هدر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن
ظلم ظالمان همیشه هست
جرم مجرمان همیشه هست
مکر روبهان همیشه هست
بر دهان ظالمان بزن
از گناهشان گذر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن


صورت گر به سیلی چو خون کنم
به که راز خود ز دل برون کنم
پیش دشمنان را گلایه چون کنی
دشمنان خویش را خبر مکن
ناله سر مکن ناله سر مکن

مرغ سحر ناله سرمکن
دید گان خسته تر مکن


سلمان رحمانی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

سلام شیمیست
سپاس از برای حضورت
شما لطف دارید
به یاری خدا که همیشه شاد باشید
ما هم جز به خدا به کس دیگه ای دل نبسته ایم و تنها از او یاری می خواهیم (البته در حد شعار از ما بپذیرید)
بازم به ما سر بزن
در پناه خدا

سلام استاد
ما هم هستیما
تا حدودی میتونیم به سوالات دوستان پاسخ بدیم البته اگر به ما مربوط باشه.
سالم و سربلند در پناه خدا

سلام آرام
سپاس از برای حضورت
محتاجیم به دعا
بازم به کلبه ی ما سر بزن
پاینده باشی

سلام مرتضی عزیز
زیبا بود
آری آخرش همه امان رفتنی هستیم
چه خوب است که یادمان باشد
سپاس از برای حضورت
بازم اینجا بیا
پاینده و پیروز در پناه خدا

سلام نیمای عزیز
زیبا بود
ما مملو ز ناله ایم
کیست که گوش دهد البته همه مهربون هستند و تمام فکر و ذکرشان ناله های مردم است. چه شب ها که برای ما بیدار مانده اند. البته آخرش هم منت رومون گذاشته اند.
سپاس از برای حضورت
بازم به ما سر بزن
در پناه یزدان پاک

سلام
باید دوباره کامنتها را بخوانم تا متوجه بشوم راجع به چی حرف می زنی
----------------------
خواندم ممنون مساله حل شد.

سلمان رحمانی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
یه سوال‌؛ از دوستان عزیز هر که مایل باشد میتواند پاسخ دهد:
انسان بودن مهم است یا مسلمان بودن؟
البته خیلی از پاسخ های کلیشه ای رو خودم میدونم. اینکه اگر مسلمان واقعی باشی انسان خوبی می شوی و یا هدایت می شوی و پاسخ هایی از این قبیل.
با سپاس فراوان

نیما یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ

درود به سلمان بزرگ

به نظر من انسان بودن از هر چیزی مهم تره

نیما یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

درود به همه دوستان

امروز در حضور یک مامور اطلاعات و یک مامور راهنمایی رانندگی در جایگاه CNG گرمسار . CNG به قیمت 450 تومن عرضه می شد . قیمت اعلام شده دولت 300 تومنه.


دلیلش چیه؟

بعضی جایگاه ها کیلویی می فروشند که همان قیمب می شود
(لیتری ها ۳۰۰ تومان است)

از حق نگذریم اگر این پروژه (هدفمند سازی یارانه ها) موفق شود بزرگترین کار انجام شده و جهش کشور بی نظیر خواهد بود.

[ بدون نام ] یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:18 ب.ظ

تاریخ مرگ و ماتم است تقوم کهنه روی میز هر برگ آن را پاره کن میانه شعله ها بریز
باید قلم گرفت به دست تقویم تازه ای نوشت ، باید تن نداد و رفت به جستجوی سرنوشت
هر برگ این تقویم درد روز دروغ و شیون است
تاریخ ما ، حضور ما در دست تو ، دست من است

بر ما هر آنچه میگذره تاریخ ما نبود و نیست
آغاز ما ، عمر زمین با خلقت دنیا یکیست
تا کی به فکر معجزه در انتظار حادثه سوار سرنوشت تویی پشت غبار حادثه
تا کی به ظلمت گم شدن جادو شدن ، زانو زدن، خدا ندارد احتیاج به نذر تو ، نیاز من
تقویم درد و تفرقه ما رو به عصر سنگ برد این قوم در خود گم شده از ذات خود شکست خورد
این کهنه تقویم غریب تکراره تاریخه عزاست بی ابتدا و انتهاست نگو که شرح حال ماست
باید جهان را تازه دید رفت و به فرداها رسید برای یک آغاز نو نباید انتظار کشید
به اعتماد دست هم باید گرفت از نو قلم دوباره خط زد و نوشت از ابتدا قدم قدم
تاریخ مرگ و ماتم است این کهنه تقویم غم است بی ترس دوزخ یا بهشت از زندگی باید نوشت


بی ترس دوزخ یا بهشت از زندگی باید نوشت

با یاد دوزخ و بهشت
از زندگی باید نوشت.

منتظر دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد
سلام اقای رحمانی
خوبید؟

به نظر من انسان بودن مهمتره و انسان کامل هم کسی نیست جز پیامبر اسلام حضرت محمد(ص).
به نظر من اسلام دستور انسان شدنه.

یاعلی

سلام منتظر

سلمان رحمانی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ


شالوده‌ی کاخ جهان بر آبست
تا چشم بهم بر زنی خرابست
ایمن چه نشینی درین سفینه
کاین بحر همیشه در انقلابست
افسونگر چرخ کبود هر شب
در فکرت افسون شیخ و شابست
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان
گر یک سر آبست، صد سرابست
سیمرغ که هرگز بدام نیاد
در دام زمانه کم از ذبابست
چشمت بخط و خال دلفریب است
گوشت بنوای دف و ربابست
تو بیخود و ایام در تکاپو است
تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
آبی بکش از چاه زندگانی
همواره نه این دلو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست
این قافله عمریست در شتابست
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان
کاین بادیه راحتگه ذئابست
بر گرد از آنره که دیو گوید
کای راهنورد، این ره صوابست
ز انوار حق از اهرمن چه پرسی
زیراک سوال تو بی جوابست
با چرخ، تو با حیله کی برآئی
در پشه کجا نیروی عقابست
بر اسب فساد، از چه زین نهادی
پای تو چرا اندرین رکابست
دولت نه به افزونی حطام است
رفعت نه به نیکوئی ثیابست

سلمان رحمانی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

نیمای عزیز
سپاس از برای حضورت
آری انسان باید بود ولی خیلی نیاز به توضیح دارد
بازم اینجا بیا
شادمان می شویم
در پناه یزدان پاک

سلام ناشناس
زیبا است
حتی اگر دوزخ و بهشتی در کار نباشد نیز ذات انسان مایل به انجام کار خوب است چرا که از ذات بی نهایت خداوندی سرچشمه می گیرد. که امام حسین می گوید: اگر دین ندارید آزاده باشید. یعنی انسان بودن اصل آفرینش است.
با سپاس از حضورت
یا علی

راستی در کامنت قبلی یادم رفت که بنویسم
قصیده از پروین اعتصامی بود

... دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ

حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را 100% بسازند!!!
اگر
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
برابر باشد با
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26
(تلاش سخت) Hard work
H+A+R+D+W+O+R+K
8+1+18+4+23+15+18+11=98%
*
(دانش) Knowledge
K+N+O+W+L+E+D+G+E
11+14+15+23+12+5+4+7+5=96%
*
(عشق) Love
L+O+V+E
12+15+22+5=54%
*
خیلی از ما فکر میکردیم اینها مهمترین باشند مگه نه؟!!!
پس چه چیز 100% را میسازد؟؟؟
(پول) Money
M+O+N+E+Y
13+15+14+5+25=72%
*
(رهبری) Leadership
L+E+A+D+E+R+S+H+I+P
12+5+1+4+5+18+19+9+16=89%
*
پس برای رسیدن به اوج چه کنیم؟
(نگرش) Attitude
1+20+20+9+20+21+4+5=100%
*
اگر نگرشمان را به زندگی، گروه و کارمان عوض کنیم زندگی 100% خواهد شد.
نگرش همه چیز را عوض میکند،
نگرشت را عوض کن همه چیز عوض میشود..

سلمان رحمانی سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
سلام منتظر
سپاس
می گذرد
آری موافقم
سپاس از برای حضورت
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام ...
به اعداد و ارقام نیازی نیست
هدف و بنیان زندگی را بایستی درک کرد تا آرامش به دست آید
با سپاس از حضورت
در پناه خدا

نیما سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده ازدست توافتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ،
سالهاست که در گوش من آرام ،
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم

و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا ،
خانه ی کوچک ما
سیب نداشت

... سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ


سلام آقای رحمانی

منظورتون این است که اگه به هدف فکر کنیم و زنگیمان را برای

رسیدن به ان برنامه ریزی کنیم به آرامش می رسیم؟

عبدالله چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ

با سلام
انسان بودن بسیارمهمترازمسلمان بودن است.چون به نظرمن تمام ادیان یا بهتر بگویم دین(إّز نظرمن دین درسرتاسرتاریخ یگانه بوده چون خداون یگانه است) برای این آمده است که آدم انسان شود.
کدامیک ازما به دینی که داریم فکرکرده ایم؟؟؟دین اکثرماموروثی است یعنی ازپدران مابه ما رسیده است وما هیچ اختیاری در مورد انتخاب آن نداشته ایم چه بسا افراد غیرمسلمانی که ازما انسان تر باشند.بنابراین به نظرمن انسان بودن مهمتر است چون آدمی اگرانسان باشد به طوراتوماتیک به سمت دین سوق پیدا می کند.

کاش همه انسان باشند و مسلمان

استاد چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ق.ظ

سلام امین عزیز
کجایی امین
پیدایت نیست
به مطالب زیبایت عادت کرده ایم
این هم بهانه یادآوری این مطلب خارق العاده ات:

هیدروژن با این که وجوه مشترکی با بعضی از گروه ها داشت نتوانست در هیچ یک از گروه‌های جدولی تناوبی اجازه‌ی اقامت کسب کند. ابتدا به سراغ قلیایی‌ها رفت و با آن‌ها اظهار قومیّت کرد. قلیایی‌ها چون او را مانند خود پوشیده در اوربیتال دیدند و به خصوص شنیده بودند گاه او را با عنوان کاتیون نام می‌برند وی را در گروه خود پذیرفتند. حتی لیتیم اتاق فوقانی را به او اختصاص داد. امّا بعد حرکاتی از هیدروژن سر زد که باعث گفتگوها و ایجاد شک و تردیدها گردید.
لیتیم به سدیم گفت او گاه برای برقراری پیوندها با ما اظهار تمایل می‌کند. کِی این رسم بین ما بود؟
سدیم: شنیده‌ام H کاملاً عریان است و هیچ پوششی از الکترون ندارد. واقعاً بی‌شرمی نیست؟
لیتیم: اگر الکترون هم پیدا کند. گاز می‌شود, فرار می‌کند. او بندبشو نیست. ما عنصر گازی نداشتیم؟
سدیم: اگر H در فعالیت‌های الکترولیتی مانند ما به کاتد می‌رود یک نیرنگ است. شنیده‌ایم گاه در چهره‌ی هیدرید H و به طور مذاب به آند می‌رود.
لیتیم: پیوند ما با عناصر دیگر از جمله هالوژن‌ها یونی است. کووالانسی نیست. امّا او پیوند کووالانسی برقرار می‌کند.
سدیم: بلی ما در خانواده‌ی خود عنصری این گونه دورو نداریم. او گاه کاتیون و گاه آنیون می‌شود.
لیتیم: فعالیت ما در حالت فلزی زبانزد خاص و عام است. برّاق و رسانای الکتریسیته هم هستیم او چه شباهتی به ما دارد؟
سدیم: درست است او از تبار ما نیست. ما کِی آنیون شده‌ایم؟ باید عذرش را خواست.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی هالوژن‌ها می‌رود و خود را منسوب به آن‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید: من مانند فلوئوروکلر گازی شکل هستم. حتی با همة کوچکی و سبکی حجمی برابر آن‌ها اشتغال می‌کنم (4/22 لیتر), شما بیشترین تمایل وصلت را با قلیایی‌ها دارید. من هم بی‌میل نیستم. من به صورت ملکولی مانند شما دو اتمی هستم.
آن‌ها او را پذیرفتند, امّا زمانی بعد احساس می‌کنند این یک وجبی آن‌ها را فریب داده است, چرا که او کاهنده است و آن‌ها اکسنده. او چه ربطی به آن‌ها دارد. عذرش را می‌خواهند.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی کربن می‌رود و اظهار هم‌بستگی می‌کند و می‌افزاید لایه‌ی ظرفیت من مانند لایه‌ی ظرفیت شما نیمه‌پر است. ما الکترونگاتیویته مشابه داریم و به جای پیوند یونی پیوند کووالانسی برقرار می‌کنیم. اما الماس و سیلیسیم با آن وقار و داشتن شبکه وسیع کووالانسی از ابتدا نسبتی بین خود و آن جزء ناچیز ندیدند و بی‌اعتنا طردش کردند. بلی هیدروژن از آن به بعد گوشه‌ی تنهایی برگزید و دانست کسی که چند چهره دارد تنها می‌ماند.

بارون و آسمون عزیز خدا حافظی کرده اید؟
خانم رحیمی نژاد کم پیدایید؟

سلمان رحمانی چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

سلام نیمای عزیز
زیبا بود
حسرت نداشته ها را نبایستی خورد مهم آن است که از آنچه که داری درست استفاده کنی تا به آنچه که نداری برسی.
سپاس از برای حضورت
بازم به ما سر بزن
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام ...
منظورم این است که اگر انسان به اصل زندگی اش فکر کند به اینکه برای چه به این دنیا آمده است. وظیفه اش در برابر خالق اش چیست! هدفش از زندگی کردن چیست! دچا روزمرگی نمی شود و به هدف متعالی می رسد. به آنچه پروردگارش برای آن او را به این دنیا فرستاده است. آنگاه نگرشش به زندگی متفاوت خواهد شد و دیگر در ظاهر زندگی نمی ماند و به آرامش خواهد رسید ولی منظورم این نیست که هدف وسیله را توجیه کند. البته اهداف مادی و دنیوی اینگونه اند.
اگر انسان با خدای خود معامله کند و هدفش رضای پروردگار باشد چنین نظری نخواهد داشت.
به سپاس از حضورت ولی من خیلی تمایل ندارم با ناشناس ها باشم.
در پناه خدا

سلام عبدالله
آری
منم موافقم
اگر انسان به خود فکر کند. به اینکه از ذات بی نهایت خداوند سرچشمه گرفته است خود به خود به سمت خدا می رود و سمت پرستشش.
سپاس از حضورت
بازم به ما سر بزن
در پناه یزدان پاک

سلمان رحمانی چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

کلامی از شیخ بهایی

همه روز روزه رفتن همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز رفتن
ز مدینه تا به مکه به برهنه پای رفتن
دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به معابد و مساجد همه اعتکاف جستن
ز مناهی و ملاهی همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به خدا قسم که آن را ثمر آن قدر نباشد
که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

مرتضی پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه مخصوصا دکتر جوووووووون
صبر کنید، غلظتش کم شد
دکتر جوووووووووووووووووووووووووووووووون
حالا شد
اما جواب سوالت:
آدمی زاد میتونه مسلمون باشه اما انسان نباشه (مثل شمر و یزید و ... که از همه معروف ترن)
آدمی زاد می تونه انسان باشه و مسلمون نباشه (مثالش تو تاریخ فراوونه)
آدمی زاد می تونه نه انسان باشه و نه مسلمون (مثل شیطان پرست ها)
آدمی زاد می تونه در عین اینکه انسان باشه مسلمون هم باشه یعنی اینکه برای انسان بودن، مسلمونی رو پیشه کنه، بهتر بگم مسلمونی وسیله ای میشه تا شخص به هدفش (که همون انسان بودنه) برسه!!!

دستورات اسلام همگی برای انسان بودن و انسان شدن ما نهاده شده وکسی که از این دستورات پیروی کنه سریعتر به درجات انسان شدن می رسه!!!

آفرین مرتضی

شیمیست پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

بشر خیلی زود به خوشبختی عادت می کند و چون خیلی زود عادت می کند خیلی زود هم فراموش می کند که خوشبخت است.

شیمیست پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:23 ب.ظ

زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی و نه در فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست زندگی را دریاب...........

شیمیست جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ق.ظ

سلام آقای رحمانی
قبل از اینکه به سوالتون پاسخ بدم ...

به نام خدا
سلام به همه
کسانی که با نام ناشناس می آیند هم قدمشان روی چشم اما از آن جا که آگاه شده ام برخی با نامهای مستعار دیگران پیغام می دهند لذا تمامی آی پی ها چک می شود بنابر این لطفا حتی الامکان از یک آی پی استفاده کنید. در غیر این صورت با کمال شرمندگی امکان سانسور و یا سانسوووور را بالا می برید.
لازم به تکرار نیست که یادآوری کنم قلب منافق با عملش فرق دارد (بدتر آن که اگر این ریا را با اسلام توجیه کند!) مثلا برخی لافزنان متکبر دروغگو (که خداوند پس کله شان زده است و خدا راشکر) و خصوصیاتشان را پیشتر بر شمرده ام می خواهند ...
بگذریم شاید وقتی دیگر.


بگذریم از همه همراهان خصوصا دانشجویان عزیزم ممنونم و به خاطر درک بالایشان بر خود می بالم.
استاد

نیما شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:13 ب.ظ


جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

مرتضی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 ب.ظ

به نام خدا
سلام

واقعا تا کجا می خواین پیش برین؟
کارتون به جایی کشیده که با اسم اشخاص نظر می دین.
بعید هم نیست که فردا از اسم و رسم و شجاعت ما هم مایه بذارید
واقعا که!!!
یکم به خودتون بیاید و از این خواب غفلت بیدار بشید
از اینکه این همه صورتک عوض می کنین خسته نشدین؟
ما که اینارو نشونه ی ضعف و ترسو بودن می دونیم
دشمنی؟ قبول
اما مرد باش و رو در رو رجز بخون
چرا از اعتبار دیگران سوءاستفاده می کنی؟

البته جوابش واضحه. از ازل تا ابد شیوه ی دروغگویان لافزن ترسو همین بوده و هست
همیشه خودشون رو پشت اشخاص یا صورتکهای به ظاهر زیبا قایم می کردن
گرچه با ما سر دشمنی دارین ولی از روی ترحم و دلسوزی نصیحتتون می کن که:
بیدار بشید!!!
بسه دیگه! تا کی می خواین خودتونو به خواب بزنید؟
بیدارشید و یکم به دور و برتون نگاه کنید
ببینید چقدر تنهایید

آرام یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ http://aramkiyanfar.blogfa.com

با سلام.
فکر میکنم انسان بودن مهمتره...
مسلمونی صرفاً تضمین نمی کنه که به انسانیت برسی
اگر انسانیت باشه و ایمان در کنارش ، میشه سوار بر کشتی نوح از تلاطم دریای جهل بگذری
میشه گلستان کنی آتشی رو که نمرود برایت بپا کرده
میتونی عصای موسی داشته باشی و مکر مکاران رو به خودشون برگردونی
میشه دم مسیحایی داشته باشی و روح مرده ای رو زنده کنی
میتونی از بین دو انگشتت به قلبهای یخ زده دور از خدا نشون بدی که خدایی هم هست.... .
البته شایدم برای این حرفها نقض وجو داشته باشه، چون یه مسلمون واقعی قاعدتاً یه انسان واقعی هم هست.

سلمان رحمانی یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
با عرض پوزش از اینکه دیر جوابتان را دادم

سلام خدمت مرتضی عزیز
خیلی سپاسگذارم از اینکه تشریف آوردی
راستی بچه ها این دکنر جووووووون مرتضی با من نبودا چون من نه دکترم و نه اینهمه کشیدن دارم
نظر زیبایی نوشتی ولی دلیل سوال من این بوده که متاسفانه خیلی ها با نام اسلام و مسلمونی انسان بودن را فراموش می کنند و جالب اینجاست که عمل و سخن خود را با نام دین و ایمان توجیه می کنند. اینجاست که انسانیت و مسلمانی زیر سوال می رود و زمینه ی شک بسیار زیاد را فراهم می کند که اگر مسلمانی خوب است چرا نمونه های زیادی میتوان یافت که دم از این دین می زنند و عملشان اینگونه است. منظورم این است که اشخاصی که حداقل در ظاهر نمونه ی اسلام و مسلمانی هستند و دم از دین و بالاتر قرآن می زنند چرا چنین رفتاری دارند. البته این نامردی است که اشکال را گردن دین بیاندازیم ولی ...
بگذریم
خیلی خوش آمدی
بازم به ما سر بزن
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلام شیمیست
خیلی خوش آمدی
سپاس از برای نظر دادنت
زندگی را گذراندیم که به خوشبختی برسیم ولی افسوس خوشبختی همان لحظاتی بود که گذراندیم. آری زندگی چنین است.
اساس نگرانی ها و آشفتگی های افراد این است که به اشتباه های گذشته فکر می کنند و برای آینده ای مجهول برنامه ریزی می کنند در حالی که از حال غافل اند.

اینطور که پیداست برخی افراد دست بردار نیستند. بابا با چه زبونی باید به یکی فهموند که جای تو ایجا نیست. دنیا خیلی بزرگه و جا برای همه داره. نیازی نیست که جای همدیگه رو بگیریم بهتره که برای خودمان جایی دست و پا کنیم. هرکس به اندازه ی لیاقت خودش دوستانی پیدا می کند. همانطور که ارزش هر کس به اندازه ی دوستانی است که دارد. پس اینکه کسی شماها را تحویل نمی گیرد و یا اینکه افرادی که خیلی ها قبولشان دارند شما را قبول نمی کنند ایراد از شماست. دوستی خیلی راحته. بارها گفته ام و بازم می گویم بایستی در دوستی صادق بود و یکرنگ. زلال همچو آب روان چشمه. چشمه مثال خوبی از دوستی های پایدار است. اول اینکه زلال است که نشانه ی پاکی است و دوم اینکه روان است که نشانه ی گذشت. افرادی که حرف و عملشان یکی نیست و دائم در حال بازی کردن هستند و برای رسیدن به هدفشان از هیچ وسیله ای فروگذار نیستند نمی توانند که ثابت قدم باشند.
جالب است که بسیار پررو هستند. یه ضرب المثل هست توی این زمینه ولی یکمی شاید توهین آمیز باشه من نمی نویسم هرچند که شایسته ی چنین افرادی است.
اگر آدم فرد خوبی را می بیند بایستی الگوی خودش قرار دهد نه اینکه چون نمی تواند به او برسد حسد بورزد و دنبال خراب کردن او باشد. این دیگر دوستی نیست و دشمنی است. کسی هم که در مقام دشمنی برخواست دیگر نمی شود نام دوست بر او گذاشت. تنها کاری که میتوان انجام داد ببخشش اوست ولی دیگر نمی توان او را دوست خطاب کرد.
به زور که نمی شه آدم خودش رو به یکی بچسبونه.
این نشانه ی بارز افراد عقده ای است. افرادی که در زندگانی کمبودهای فراوان دارند و اینگونه می خواهند که خود را مطرح کنند و کاستی های خانوادگی اشان را جبران کنند. به جای اینکه دنبال رفع مشکل بروند در پی پاک کردن صورت مسئله ی اصلی شخصیتی خود می گردند.
سخن به درازا کشید
بیشتر هم توضیح دارم ولی دال بر خودستایی می شود که دیگر از آن صرف نظر می کنم.

از دیگر دوستانم عذر می خواهم که اینگونه در اینجا نوشتم. برخی افراد فضای این کلبه را با حضور خود آلوده کرده اند. کینه ورزیده اند و من هم مجبور شدم که توضیح بدهم. چون شناخته شده هستند منم خوصیصیاتشان را نوشتم.

درود بر نیمای عزیز
زیبا بود
سپاس از برای حضورت
ما از حضور دوستانمان دلگرم می شویم. اینکه نام دوستان قدیمی را می خوانیم بسیار شادمان می شویم و دلم به حال بوقلمون صفت ها می سوزد که دوستی ندارند و خود را به دیگران می چسبانند. یاد داستان امین افتادم که هیدروژن را کسی به عنوان هم گروهی نمی پذیرفت.
بازم به ما سر بزن و ما از حضورت شادمان کن
سالم و سربلند در پناه خدا

سلام مرتضی عزیز
مرتضی برخی آنقدر بهشان فشار آمده که حالا زود است که فراموش کنند. طوری تو برجکشان خورده که اگر انسان باشند تا عمر دارند یادشان نمی رود. طبیعی است که ماجرا را دنبال کنند. گمان می کردند که این جمع نیز همچون جمع خودشان افراد ریاکار و ظاهربین حضور دارند و با حرفای صدتا یه غاز و تعریف و تمجیدها اصل خودشان را فراموش می کنند (تاکید می کنم که این جملات ویژگی بارز آن خودشان است) ولی بعد که دیدند اینجا از این خبرا نیست و با نظر و عقیده اشان مخالفت شد از در دشمنی وارد شدند و من خدا را شکر می کنم که دشمنانمان را اینقدر ضعیف قرار داده است. کسانی که حتی تحمل یک مخالفت ساده را ندارند و خیلی زود فراموش می کنند که در گذشته چه ها گفته اند. خود را عقل کل می دانند و دیگران را از پشت کوه آمده در صورتی که سخت در اشتباهند.
مرتضی شاید باور نکنی ولی به کمک خدا یکی از همین افراد را با ۲ کلمه حرفی که زده بود شناختم.
بازم سخن به درازا کشید.
بازم به ما سر بزن
پیروز و پاینده در پناه یزدان پاک

درود بر آرام
زیبا نوشتی
سپاس از حضورت
بازم به ما سر بزن
یا علی

...این نشانه ی بارز افراد عقده ای است. افرادی که در زندگانی کمبودهای فراوان دارند و اینگونه می خواهند که خود را مطرح کنند و کاستی های خانوادگی اشان را جبران کنند. به جای اینکه دنبال رفع مشکل بروند در پی پاک کردن صورت مسئله ی اصلی شخصیتی خود می گردند.
...

... دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ

خدایا !

یاری ام ده تا از جماعت سوداگر نباشم

که از بیم فردای شمار ، دست از خطا می کشند

تا در آن روز به پیشگاهت پریشان

و از شرم سر به گریبان نباشند.

دستگیرم شو تا از مردم دل آگاه باشم

که در همه حال ، حرمت دوست نگه می دارند ،

زیرا می دانند در همین دم حاضر است و بینا

و فردا دور است ، اما دوست نزدیک تر از رگ گردن.

پس مرا متانتی عطا کن تا یک دم در حضور دوست آنچه نا پسند اوست ، از من سر نزند.

با تشکر از استادعزیزم

شیمیست دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ

در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکیست!!!

آن جا که تندی ضرورت افتد اگر مدارا کنی زیان کرده ای
علی ع

لطفا به موارد گفته شده راجع به آی پی ها دقیق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد