کلبه امین (شماره ۴)

به نام خدا  

سلام امین عزیز 

اگر بیشتر بیایی لطف مضاعف می کنی و اگر کمتر بیایی حق داری چون درگیری. 

از تو ممنونم 

استاد

نظرات 105 + ارسال نظر
استاد سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند

نومید هم مباش که رندان جرعه نوش
ناگه به یک ترانه به مقصد رسیده اند

معماری پناه سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام

کلبه جدیدرو به شما تبریک میگم وامیدوارم موفق وموید باشید.

**
یاحق

معماری پناه سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

خداوند میفرماید از ۵ کار شما بندگان در عجب هستم

اول اینکهتمام دوران کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر میبریدو دوران بزرگسالی رادر حسرت بازگشت به کودکی میگذرانید.

دوم اینکه سلامتی خود را فدای مال اندوزی میکنیدوپس از ان تمام دارایی خود راصرف بازیابی سلامتی میکنید.

سوم اینکه به قدری نگران اینده هستید که حال را فراموش کرده اید در حالیکه نه حال را دارید نه آینده را.

چهارم اینکه طوری زندگی میکنید که گئیی هرگز نخواهید مرد در حالیکه پس از مرگ چنان گورهای شما را گردوغبار فراموشی در بر میگیرد که گویی هرگز نبوده اید.

پنجم اینکه قلب دیگران رادر لحظه ای با گفتارتان مجروح میکنید و برای التیام بخشیدن ان سالها وقت صرف مینمایید.

***
یاحق

استاد سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:44 ب.ظ

از ایمیل وارده از آقای دکتر یغمایی:

امیدوارم وقتی من هم بالاخره روزی از دنیا رفتم نه در رسانه ها بلکه در قلب چند تن، شوری، هیجانی، تاسفی، یا نشانه ای از اینها حتی برای اندک زمانی بر جای بماند.



امروز زادروز انسان‌های بزرگیست که ممکن است شما آنها را نشناسید، اما آنها آدم‌هایی بسیار ارزشمندی بوده‌اند.

امروز زادرود «نوری‌دده» پیرمرد ترکمن و بقال ریزنقشی بود که در گوشه کوچکی ازولایت باصفای ترکمن صحرا مغازه‌ کوچکی داشت. سیمای زیبای او با ریش بلند و سفیدش را نمی‌شود فراموش کرد. امروز زادروز اوست که در طول عمر بلندی که کرد هیچ‌گاه کسی صورت او را بدون لبخند به یاد ندارد. یاد او به خیر که همه‌ عمر آرزوی داشتن دختری داشت و وقتی که به آرزویش رسید جگر گوشه‌اش را در یک تصادف رانندگی از دست داد، اما پیرمرد در همان روز خاک‌سپاری دخترش، مردی را بخشید که با ماشینش به او زده بود و از او طلب دیه هم نکرد. او که در مغازه‌ کوچکش به همه نسیه می‌داد ولی دفتری برای ثبت نسیه‌هایش نداشت. به یادش که وقتی مرد تمام مردم شهر برایش گریستند.

امروز مصادف با تولد «زری‌خانم» خیاط چیره‌دست محله‌مان بود. او لباس‌های مجلسی را چنان زیبا می‌دوخت که با نمونه‌اش در مجله‌های روی میزش مو نمی‌زد. دست‌مزد زری خانم زیاد بود، اما هیچ‌کس هم به اندازه‌ او لباس عروسی برای تن دخترکان باآبرو ولی بی‌پول ندوخت. به یاد او که حسابش به دینار بود و بخششش به خروار.


در چنین روزی «آقا‌ جعفر» نامی به‌دنیا آمد، که میهمان خانه‌های مردم بود تا گرد و غبار و کثیفی را از خانه‌هایشان بزداید. آقا جعفر بچه‌ی یکی از روستاهای شمال بود. چه‌قدر تمیز کار می‌کرد، به تمیزی خودش که همیشه بوی گل می‌داد و دهنش را که باز می‌کرد، برق دندان‌های سفیدش توی چشم می‌زد. امروز روز اوست که سخت‌ترین قسمت کار برایش گفتن میزان دست‌مزدش به صاحب‌خانه بود. او که از خجالت چنان سرخ می‌شد که قیافه‌اش خنده‌دار می‌شد، اما چیزی نمی‌گفت و همیشه هم دست آخر آن چیزی که نصیبش می‌شد، کم‌تر از حقش بود. اما او جزو کرم‌داران عالم بود که هیچ‌گاه درم‌دار نخواهد شد. اما چه باک دل دریایی‌اش را عشق است.

امروز مصادف است با حول و حوش پنجاه‌سالگی «آقا‌ مرتضا» همسایه‌ سابقمان که نیمی از عمرش را مشغول تعمیر وانت مزدای سبز رنگش کرده است. و من هر بار که او را می‌دیدم، دقایق فراوانی محو تماشای بازوهای ستبر و رگ‌های بیرون زده‌ی دستش می‌شدم. او که زور بازوهایش را فقط یک‌بار دیده بودم و آن هم وقتی بود که دو نفر از جوانان محل در یک نزاع مشغول ضرب و شتم جوان دیگری بودند، که در محله ما غربیه بود. وقتی آقا مرتضا به دفاع از غریبه به میدان آمد، یادم نمی‌رود که جوری مچ دست آن دو جوان را در دستانش نگه داشته بود، که آن‌ها با هیکل‌های درشت‌شان نمی‌توانستند، از جای‌شان تکان بخورند. بعدها در یک مجله کیهان‌ورزشی مربوط به قبل از انقلاب، عکسی از او را پیدا کردم که نشان می‌داد، روزگاری قهرمان میان‌وزن بوکس ایران بوده است، اما تمام آن سال‌ها هیچ‌کس در محله‌مان این را نمی‌دانست.

تولد «آقا‌کیوان» همسایه‌ دایی‌ام که نه تنها هیچ‌وقت بچه‌ها را برای این‌که به درخت توت جلوی خانه‌اش سنگ می‌زدند، دعوا نمی‌کرد، بلکه بارها و بارها خودش چادر می‌آورد، از درخت بالا می‌رفت و درخت را برای بچه‌ها می‌تکاند و تمام توت‌ها را با خنده و خوش‌رویی توی ظرف بچه‌ها می‌ریخت.

و سال‌روز درگذشت مرد کشاورزی گرامی باد، که هر بار پس از اتمام کار روزانه‌‌اش هنگامی‌که کارگرهای مزرعه‌اش را به خانه‌های‌شان می‌برد، سال‌های سال دو بچه یتیم را که برایش کار می‌کردند، آخر از همه به مقصد می‌رساند، که نکند وقتی همراه با دست‌مزدشان که معمولن بیشتر از بقیه‌ هم بود، به آنها چند کیلو گوشتی، برنجی و یا روغنی می‌داد، کس دیگری این ماجرا را ببیند و آبروی آنها بر زمین بریزد

امروز زادروز بازمحمد هم بود. مرد بلوچی که در دل تفته کویر به دنیا آمده بود. بزرگ شده بود. ممر درآمد خاصی نداشت. گاه سفری به پاکستان می رفت و اجناس جورواجوری می آورد و در زاهدان می فروخت . ممکن هم بود که در جایی از مرز ماموران ایرانی یا پاکستانی او را توقیف کنند یا حتی به تیر ببندند. اما او نگران چیزی نبود . می رفت و می آمد. از زندگی گلایه ای نداشت . دندان های سفیدش همیشه به نشان خنده ای که گزارش مستقیم دل گشاده او بود دیده می شد. اگر شبی به خانه اش می رفتم هنوز ننشسته بودم که صدای خروش مرغی شنیده می شد که برادرش در حیاط سر می برید تا از مهمانش به نحو احسن پذیرایی کند. در خانه بازمحمد هیچ وقت بسته نبود. همیشه چشم می کشید که کسی دیگر از دوستان می آید. رسم نداشت در خانه را ببندد.بعد از مدت ها بی خبری ،روزی برای احوال پرسی به خانه اش زنگ زدم . پدرش بعد ازمکثی گفت : برای تو بگوییم ، باز محمد پُوت ( فوت ) کرده .باز محمد با آن دل مصفای گسترده اش مدتی به زندگی ما گرما و وسعت داد و روزی هم فوت کرد و اورا بی سروصدا ، بی یادبود و تبلیغ در خاک نهادند


یاد همه‌ آن‌هایی گرامی که هیچ‌کس آن‌ها را نمی‌شناسد، مشهور نیستند و نامی از آن‌ها باقی نخواهد ماند، اما اگر آنها نبودند به حتم ،نیکی ها و خوبی های زندگی بسیار کمتر ازآن چیزی می‌شد که اکنون هست




با سپاس ازاکبر ترشیزاد




علی کریمی سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ب.ظ http://www.young-chemists89.blogfa.com

سلام استاد.
به وبلاگ ما هم سر بزنید.خوشحال میشیم

رحیمی نژاد چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ

سلام
تبریک می گم
موفق باشید

امین چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ

وااااای وااااای انتظار نداشتم و غافلگیر شدم واقعاْ سلام استاد

آخه من که.....

ممنونم از این که منو قابل دونستید

راستی این دو بیتی قشنگی که گفتید هنوز سر در جزوه شیمی آلیم ثبته

و اما یه پیشنهاد از اونجائیکه صندوقچه یه رفیق جدید پیدا کرده به نام خانم معماری پناه و ایشون انصافاْ کامنتهاشون زیباست و کلبه هم ندارن
اگه استاد اجازه بدن و خانم معماری پناه وقت داشته باشن و بخواهند می خواهم کلبه به اسم دو نفرمون ثبت بشه که منم دست تنها نباشم گناه دارم بارون و آسمون با هم و خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه خانم با هم کلبه گردانی کن و من تهنا
باز هم ممنون

شوروی : جایی که شب ها در آن می روی. / احتمالن رختخواب است
جاکارتا : جایی که در آن کارَت را راه می اندازند./ با ایران طباق دارد.

کیوتو : کیستی تو ؟

توکیو : اِ...خودت کی هستی؟!

هلند : سرزمینی که مردمانش در انجام کارها هول بوده اند

انگلستان :جایی که انگل زیاد دارد.

نامیبیا:نامی +بیا : یک "نامی " نامی بوده است که نمی آمده ،هی به او می گفته اند : "بیا ".

آندورا : آن دورها /جای دوری بوده است.

نایروبی : بر وزن لای روبی / جایی که در آن مردمان نای خود را هم جارو می کردند!/ از عجائب دیدنی جهان هستند و صنعت توریسم فعالی دارند.

کلکته : کل ها و کچل ها در آن جا کته می خورده اند .

کشمیر :مردمان این سرزمین زیاد کش می رفته اند.

آمستردام : آ (مخفف آخی ) +مستر (آقا) +دام : آخی ...برای مستر دام پهن کرده اند.

به نام خدا
بارون و آسمون که خیلی وقته نیستن
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

اما ایشون بله انصافا مطالبشون زیباست و ان شاالله عن قریب کلبه دار می شن.

امین چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ب.ظ


یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرحم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

حالا تصور کن این شعر با صدای علیرضا قربانی چه شود...

امین چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

خنم رحیمی نژاد سلام خوش آمدید ممنونم استاد کامنتت واقعا قشنگ بود ممنون

دوستان را دعوت می کنم به خواندن متن کامل نامه رئیس‌جمهور به نمایندگان مجلس http://www.1moallem.com/post-6455.aspx
*****
حال ما خوب است غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
حال ما خوب است اینجا غم کم است
جایش اینجا بغض و ماتم می خوریم
****
همین که هستی

همین که نگاهت می کنم

همین که می خندی

همین که مست می شوم

و خودم را می آویزم به شانه ی تو

.

.

.

خوب است ...

همین که با همیم خوب هست
گاهی دیرو دور از همیم خوب هست
دست کشی که دست نمی کشدخوب هست
اما تو باور نکن دلم خونست.

امین و پیرزن چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

چرا پیرزن؟

داشت مردی همسری پیر و علیل
بود از دست نق و نوقش ذلیل
طفلکی اوضاع جیبش زار بود
لاجرم او خارج از آمار بود
اصلن از اوضاع خود راضی نبود
سخت و قاچاقی تنفس می نمود
پیرزن روزی هوای کوچه کرد
میل تمر و قیسی و آلوچه کرد
چون که شد از خانه بیرون پیرزن
خورد ماشینی به او ، ای وای من
ریق رحمت را دودستی سرکشید
سوی آن دنیا سریعن پر کشید
حادثه رخ داد در ماه حرام
دید شوهر صحنه را از پشت بام
خودرو مربوطه هم بی ام و بود
داشت از هر سو برای مرد سود
بود دوبله نرخ خون پیرزن
جیب شوفر هم که سرشار از تومن!
از دیه شد وضع شوهر زیر و رو
داشت دیگر پیش مردم آبرو
باز آمد داخل آمار او
رفت با دستان پر بازار او
هرچه را می دید و عشقش می کشید
با کمال میل آن را می خرید
چون محرم بود، مردم سوگوار
مرد اما سرخوش و سرمایه دار
چون سر آمد عدۀ آن پیرزن
گرچه تربود همچنان آب کفن
آگهی زد در مجله پیرمرد
در یکی از آن جراید های زرد
گر جراید جمع بستم بی خیال
اختیار شاعری بوده ، ننال
گفت دارم قصد تجدید فراش
با زنی پیر و به شدت آش و لاش
آن زنی که واقعن تاج سر است
معدن زر ، چاه نفت و گوهر است
گر بیابم همسری را این چنین
بر فراز آسمان ها یا زمین
نوکر حلقه به گوشش می شوم
گر بخواهد بنده موشش می شوم
گفت با « جاوید» رندی ناقلا
عمه ای دارم چو لوز و باقلوا
گر خورد حتی الاغی هم به او
می شود با مرگ جلدی روبرو
باب طبع اوست عمه جان من
واقعن هولوست! عمه جان من
می توانم عمه را عقدش کنم
این چک واخورده را! نقدش کنم
مهر او باشد ولیکن یک هزار
سکه البته ،نه زردک یا خیار
شعر از جاوید

رحیمی پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام
آن کس که بداند و بداند که بداند
باید برود غاز به کنجی بچراند

آن کس که بداند و نداند که بداند
بهتر که رود خویش به گوری بتپاند

آن کس که نداند و بداند که نداند
با پارتی و پولش خرک خویش براند

آن کس که نداند و نداند که نداند
بر پست ریاست ابدالدهر بماند

طنز زیبایی بود
در عمل که ان شاالله چنین نباشد

رحیمی پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ


"مرگ من روزی فرا خواهد رسید" *
زیر سقفی توی این شهر شلوغ
هق هق فامیل من گم می شود
در میان صد صدای بوق بوق
مرگ من روزی فراخواهد رسید
در هوایی با دوصد آلودگی
در زمستانی که می گردد دچار
این هوا بر معضل وارونگی
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
زیر آواری به لطف زلزله
چون ضریب ایمنی خانه ها
در مصاف هفت ریشتر نازله!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در سقوطی توی چاه فاضلاب
آه ! حتی شاید از بدشانسی ام
سقف مترو بر سرم گردد خراب!
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در گروگان گیری دزدان بانک
چون یکی از دزدها دارد سلاح
- بخت اگر بخت من است آورده تانک!-
یا مرا خفاش شب خواهد ربود
یا که باند کرکس و جغد و شغال
می کُشندم در بیابانی مخوف
می کُنندم توی یک گودال، چال
یا آسانسور می کند روزی سقوط
جوّ آن پرتابل می گیرد مرا
دیگران را شوهری گردد نصیب
آّه! برق کابل می گیرد مرا !!!
آرزویم مرگ با آرامش است
در میان رختخواب خانگی
نه سقوط و له شدن یا سوختن
یا تصادف موقع رانندگی
در فضای دلنواز روستا
زندگی آسوده و با ارزش است
مرگ هم حتی درآنجا سخت نیست
چون سفر تا اوج یک آرامش است

زیبا بود

رحیمی پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ

آرزوی پرواز

کبوتر بچه‌ای با شوق پرواز
بجرئت کرد روزی بال و پر باز
پرید از شاخکی بر شاخساری
گذشت از بامکی بر جو کناری
نمودش بسکه دور آن راه نزدیک
شدش گیتی به پیش چشم تاریک
ز وحشت سست شد بر جای ناگاه
ز رنج خستگی درماند در راه
گه از اندیشه بر هر سو نظر کرد
گه از تشویش سر در زیر پر کرد
نه فکرش با قضا دمساز گشتن
نه‌اش نیروی زان ره بازگشتن
نه گفتی کان حوادث را چه نامست
نه راه لانه دانستی کدامست
نه چون هر شب حدیث آب و دانی
نه از خواب خوشی نام و نشانی
فتاد از پای و کرد از عجز فریاد
ز شاخی مادرش آواز در داد
کزینسان است رسم خودپسندی
چنین افتند مستان از بلندی
بدن خردی نیاید از تو کاری
به پشت عقل باید بردباری
ترا پرواز بس زودست و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار
بیاموزندت این جرئت مه و سال
همت نیرو فزایند، هم پر و بال
هنوزت دل ضعیف و جثه خرد است
هنوز از چرخ، بیم دستبرد است
هنوزت نیست پای برزن و بام
هنوزت نوبت خواب است و آرام
هنوزت انده بند و قفس نیست
بجز بازیچه، طفلان را هوس نیست
نگردد پخته کس با فکر خامی
نپوید راه هستی را به گامی
ترا توش هنر میباید اندوخت
حدیث زندگی میباید آموخت
بباید هر دو پا محکم نهادن
از آن پس، فکر بر پای ایستادن
پریدن بی پر تدبیر، مستی است
جهان را گه بلندی، گاه پستی است

رحیمی پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانه‌ی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است
نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که می‌بینی
از جای کنده صخره‌ی صما را
آرامشی ببخش توانی گر
این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را
افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف
در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند
سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز می‌نتوان کردن
از چشم عقل قصه‌ی پیدا را
دیدار تیره‌روزی نابینا
عبرت بس است مردم بینا را
ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت بر آر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان
شایان سعادتی است توانا را
از بس بخفتی، این تن آلوده
آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند
نشناختی تو پستی و بالا را
مریم بسی بنام بود لکن
رتبت یکی است مریم عذرا را
بشناس ایکه راهنوردستی
پیش از روش، درازی و پهنا را
خود رای می‌نباش که خودرایی
راند از بهشت، آدم و حوا را
پاکی گزین که راستی و پاکی
بر چرخ بر فراشت مسیحا را
آنکس ببرد سود که بی انده
آماج گشت فتنه‌ی دریا را
اول بدیده روشنئی آموز
زان پس بپوی این ره ظلما را
پروانه پیش از آنکه بسوزندش
خرمن بسوخت وحشت و پروا را
شیرینی آنکه خورد فزون از حد
مستوجب است تلخی صفرا را
ای باغبان، سپاه خزان آمد
بس دیر کشتی این گل رعنا را
بیمار مرد بسکه طبیب او
بیگاه کار بست مداوا را
علم است میوه، شاخه‌ی هستی را
فضل است پایه، مقصد والا را
نیکو نکوست، غازه و گلگونه
نبود ضرور چهره‌ی زیبا را
عاقل بوعده‌ی بره‌ی بریان
ندهد ز دست نزل مهنا را
ای نیک، با بدان منشین هرگز
خوش نیست وصله جامه‌ی دیبا را
گردی چو پاکباز، فلک بندد
بر گردن تو عقد ثریا را
صیاد را بگوی که پر مشکن
این صید تیره روز بی آوا را
ای آنکه راستی بمن آموزی
خود در ره کج از چه نهی پا را
خون یتیم در کشی و خواهی
باغ بهشت و سایه‌ی طوبی را
نیکی چه کرده‌ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
انباز ساختیم و شریکی چند
پروردگار صانع یکتا را
برداشتیم مهره‌ی رنگین را
بگذاشتیم لؤلؤ لالا را
آموزگار خلق شدیم اما
نشناختیم خود الف و با را
بت ساختیم در دل و خندیدیم
بر کیش بد، برهمن و بودا را
ای آنکه عزم جنگ یلان داری
اول بسنج قوت اعضا را
از خاک تیره لاله برون کردن
دشوار نیست ابر گهر زا را
ساحر، فسون و شعبده انگارد
نور تجلی و ید بیضا را
در دام روزگار ز یکدیگر
نتوان شناخت پشه و عنقا را
در یک ترازو از چه ره اندازد
گوهرشناس، گوهر و مینا را
هیزم هزار سال اگر سوزد
ندهد شمیم عود مطرا را
بر بوریا و دلق، کس ای مسکین
نفروختست اطلس و خارا را
ظلم است در یکی قفس افکندن
مردار خوار و مرغ شکرخا را
خون سر و شرار دل فرهاد
سوزد هنوز لاله‌ی حمرا را
پروین، بروز حادثه و سختی
در کار بند صبر و مدارا را

زیبا بود مثل اشعار ناصر خسرو بود.

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

خانم رحیمی نژاد ممنونم واقعا عالی هستید و تمام نشدنی

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
**********************************
متن سنگ قبر پروین اعتصامی


آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است

متن سنگ قبر فروغ فرخزاد
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

متن سنگ قبر کوروش کبیر
ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر

متن سنگ قبر فریدون مشیری
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب با درختان بنشین

متن سنگ قبر بابک بیات
سکوت سرشار از ناگفته هاست

متن سنگ قبر خسرو شکیبایی
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد

متن سنگ قبر حافظ
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

متن سنگ قبر شاپور
قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست......

متن سنگ قبر سهراب سپهری
به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

متن سنگ قبر منوچهر نوذری
زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی
چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی

متن سنگ قبر وینستون چرچیل
من برای ملاقات با خالقم آماده ام
اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست

متن سنگ قبر اسکندر مقدونی
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان اورا کافی نبود

متن سنگ قبر نیوتن
ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید...... و همه روشن شد

متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان)
3/141562353589793238462633862279088

متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده
بهترین ها هنوز در راهند....
انسانهای بزرگ واقعا" بزرگند

متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده)
در برابرت خود را پر میکنم از فرار نکردن
ای مرگ.

جالب بود امین
هر چند می گویند متن روی قبرها را خواندن سبب فراموشی می شود اما نمی دانم این طوری هم سبب می شودیا خیر.
اما واقعا جالب بود.

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام استاد و دوستان

آیین عشق ‌بازی دنیا عوض شده‌ ست
یوسف عوض شده‌ ست، زلیخا عوض شده‌ ست

سر همچنان به سجده فرو برده ‌ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده‌ ست

خو کُن به قایقت که به ساحل نمی ‌رسیم
خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده‌ ست

آن با‌وفا کبوتر جلدی که پَر کشید
اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ‌ست

حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده‌ ست

سلام

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:18 ب.ظ

کنار تنگ ماهیا، گربه رو نازش می‌کنن !
سنگ سیاه حقه رو مهر نمازش می‌کنن...
آهای فلک که گردنت، از همه‌مون بلن‌تره!
به ما که خسته‌ایم بگو خونه‌ی باهار کدوم وره
*************
من آن درویش شب گردم قلندروار می گردم
شراب تلخ می نوشم لباس فقر می پوشم
به ظاهر گر چه می خندم
ولی اندر سکوتی تلخ می گریم
رنج را آهسته در لبخند پنهان می کنم
تا دلش غمگین نگردد هر کسی با ما نشست

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

روزی ، روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر میآراست و به او از بهترینها هدیه میکرد. همسر سومش را نیز بسیار دوست میداشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی میکرد. اما همیشه میترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری رود. همسر دومش زنی قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه میشد، فقط به او اعتماد میکرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک میکرد. همسر اول پادشاه، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت. او پادشاه را از صمیم قلب دوست میداشت، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع میشد .
روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد. او به زندگی پر تجملش می اندیشید و در عجب بود و با خود میگفت "من 4 همسر دارم ، اما الان که در حال مرگ هستم ، تنها مانده ام."
بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و به او گفت" من از همه بیشتر عاشق تو بوده ام. تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است. اکنون من در حال مرگ هستم، آیا با من همراه میشوی؟" او جواب داد "به هیچ وجه!" و در حالی که چیز دیگری میگفت از کنار او گذشت. جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرو رفت. پادشاه غمگین، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت "در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آیا تو با من همراه میشوی؟" او جواب داد "نه، زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد." قلب پادشاه فرو ریخت و بدنش سرد شد. بعد به سوی همسر دومش رفت و گفت "من همیشه برای کمک نزد تو می آمدم و تو همیشه کنارم بودی. اکنون در حال مرگ هستم. آیا تو همراه من میآیی؟ او گفت "متأسفم ، در این مورد نمیتوانم کمکی به تو بکنم، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیایم". جواب او همچون گلوله ای از آتش پادشاه را ویران کرد. ناگهان صدایی او را خواند، "من با تو خواهم آمد، همراهت هستم، فرقی نمیکند به کجا روی، با تو میآیم." پادشاه نگاهی انداخت، همسر اولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سوء تغذیه، بسیار نحیف شده بود. پادشاه با اندوهی فراوان گفت: ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه میکردم .
در حقیقت، همه ما در زندگی کاری خویش 4 همسر داریم. همسر چهارم ما سازمان ما است. بدون توجه به اینکه تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و به او پرداخته ایم، هنگام ترک سازمان و یا محل خدمت، ما را تنها میگذارد. همسر سوم ما، موقعیت ما است که بعد از ما به دیگران انتقال می یابد. همسر دوم ما، همکاران هستند. فرقی نمیکند چقدر با هم بوده ایم، بیشترین کاری که میتوانند انجام دهند این است که ما را تا محل بعدی همراهی کنند. همسر اول ما عملکرد ما است . اغلب به دنبال ثروت ، قدرت و خوشی از آن غفلت مینماییم. در صورتیکه تنها کسی است که همه جا همراهمان است .

همین حالا احیائش کنید، بهبود سازید و مراقبتش کنید

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:26 ب.ظ

سازمان دستخوش تحول اداری شده بود اما بالاترین مقام آن همچنان دیدگاه سنتی داشت. تصمیم گرفته شد با راه‌اندازی اتوماسیون اداری مصرف کاغذ به طور کل از مجموعه حذف شود. در پی این تصمیم، مقرر شد بخش اعظمی از اسناد غیرضرور مربوط به سال‌های گذشته امحا شود. در این رابطه، مکاتبات عدیده‌ای از سوی کارشناسان امر و رؤسای واحدها انجام گرفت و در آخر، لازم بود که بالاترین مقام سازمان مجوز امحا را صادر کند. او نوشت: "امحا اسناد پس از تهیه و نگهداری 2 نسخه از هر کدام بلا مانع است."
******************
متن حکایت
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته بود و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می‌شد: "من کور هستم لطفا کمک کنید."

روزنامه‌نگار خلاقی از کنار او می‌گذشت. نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.

عصر آن روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت. از او پرسید که بر روی تابلو چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد: "چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم" و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی خوانده می‌شد: "امروز بهار است، ولی من نمی‌توانم آن را ببینم."

شرح حکایت:

وقتی کارتان را نمی‌توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید.

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ

اگر قورباغه‌ای را به همراه مقداری از آبی که در آن زندگی می‌کند در ظرفی بریزید و آب را به آرامی گرم کنید خواهید دید که قورباغه به گرم شدن آب عکس‌العملی نشان نمی‌دهد تا آن که آب جوش می‌آید و قورباغه می‌میرد.

دلیل این رفتار این است که قورباغه یک حیوان خونسرد است و دمای بدن خود را با تغییرات تدریجی دمای محیط تطبیق می‌دهد.

اگر قورباغه دیگری را بگیرید و در ظرف آبی که اختلاف دمای قابل ملاحظه‌ای با دمای بدن قورباغه دارد اما برای آن قابل تحمل است، بیاندازید خواهید دید که به سرعت به بیرون می‌جهد چرا که نمی‌تواند این تغییر دما را تحمل کند.

.................................................. .................................................. ............................
مدیرانی که به محیط و تغییرات آن توجه ندارند مانند قورباغه عمل خواهند کرد. این مدیران روند و تغییرات تدریجی را شناسایی نمی‌کنند و بنابراین در زمان لازم استراتژی مناسب را اتخاذ نمی‌کنند زیرا خود را برای آن شرایط تغییر کرده آماده نکرده‌اند.

از طرف دیگر این مدیران ظرفیت تحمل خیلی از تغییرات محیطی ناگهانی را ندارند و بنابراین به آن تغییرات به درستی عکس‌العمل نشان نمی‌دهند.

به بیان دیگر این مدیران استراتژیک عمل نمی‌کنند و از فرصت‌ها و تهدیدها به درستی بهره نمی‌برند.
و در ضمن انسانهایی که به گناهان کوچک خو می کنند با اینکه از گناه بزرگ بیزارند اما به سویش متمایل می شوند و نمی توانند از گناهان کبیره مسون باشند

ممنون امین ممنون
اگه می خوای منو کنترل کنی(!) مصون امین مصون!

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ


دوستی می گفت طرز ایجاد یک هنجار اجتماع و بسط آن به صورت فرهنگ و رفتارهای اجتماعی این گونه است که اگر باشد برایم خیلی جالب است برای شما چطور؟

موز ممنوعه !

در یک قفس پنج میمون قرار دهید.
داخل قفس نردبانی قرار داده و روی آن چند عدد موز بگذارید.
بعد از مدتی، یکی از میمونها از نردبان بالا می‌رود تا موز را بردارد.
زمانی که میمون به موز نزدیک شد بر روی تمام میمونها آب سرد بپاشید.
بعد از مدتی، یکی دیگر از میمونها تلاش می‌کند که موز را بردارد. باز هم بر روی تمام میمونها آب سرد بپاشید.
این کار را چند بار تکرار کنید. :-?

خیلی زود خواهید دید وقتی یک میمون به سراغ موز می‌رود دیگر میمونها سعی می‌کنند جلوی آن را بگیرند. دیگر آب سرد نپاشید.
یکی از میمونها را با یک میمون جدید جایگزین کنید.
میمون جدید موز را می‌بیند و به سمت موز می‌رود.
دیگر میمونها به آن میمون حمله می‌کنند و آن را کتک می‌زنند.
بعد از چند تلاش دیگر برای رسیدن به موز و کتک خوردن از سوی دیگر میمونها، میمون تازه وارد متوجه می‌شود که نباید موز را بردارد.

یکی دیگر از پنج میمون اولیه را با یک میمون جدید جایگزین کنید.
میمون جدید نیز از نردبان بالا می‌رود و کتک می‌خورد. میمون تازه وارد قبلی نیز در این تنبیه شرکت می‌کند.
دوباره سومین میمون اولیه را با یک میمون جدید عوض کنید.
میمون جدید نیز از نردبان بالا می‌رود و از بقیه میمونها کتک می‌خورد.
دو تا از میمونها که میمون تازه وارد را کتک زدند نمی‌دانند چرا به آن اجازه نمی‌دهند از نردبان بالا برود یا چرا در کتک زدن آن مشارکت می‌کنند.
بعد از جابجایی میمون چهارم و پنجم با میمونهای جدید، تمام میمونهایی که بر روی آنها آب سرد پاشیده شده بود با میمونهای جدید جایگزین شده‌اند.
با این وجود، هیچ میمونی سعی نمی‌کند از نردبان بالا رود.

چرا؟

زیرا تا آنجایی که آنها می‌دانند همیشه هیمنطور بوده است.
------------------------------------------------------------------------

شرح حکایت
بدین شکل یک رفتار اجتماعی شکل می‌گیرد.

مرتضی پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه

امین جووووووووون
پیشنهادت به درد خودت می خوره
من و سلمان رو ندیدی تک و تنها چجوری کلبه داری می کنیم؟
مارو نمی بینی اون وقت میری اونارو می بینی؟
کچل!!!
گامبو!!!
خیکی!!!
ها ها قاه قاه

هنوز ADSL دائمی نگرفتی اعلام کم آوردن می کنی
برو عزیزم غمت نباشه
اگه لازم باشه کلبه ی خودمو تعطیل کنم، میام چراغ کلبه تو روشن نگه می دارم
والا
خیلی هم به تعارفم توجه نکن
یه کوچولو خواستم بهت اعتماد به نفس بدم


این خانم رحیمی نژاد همونی بود که یه بار گفتم رحیمی و کلی جیغ زد؟
حالا خودش میاد رحیمی رحیمی می کنه؟
یه لحظه فکر کردم جعفر رحیمی اومده اینجا (از بچه های پیشرانه است)
والا

یا علی

-امین عزیز بی ادبی مرتضی را بر من ببخش!

-شاید ایشون نباشند!

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ب.ظ

گروه واژه‌گزینی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، با اشاره به آخرین واژه‌های تصویب‌شده در این گروه، آن‌ها را به این شرح اعلام کرد:

«برند»: «نمانام»؛
«ماکت»: «نمونک»؛
«لوگو»: «نشان‌واره»؛
«فیلتر»: «پالایه»؛
«ویو» (view) به اقتضای موردی که استفاده می‌شود با سه معادل «دید»، «چشم‌انداز» و «منظره»؛
«هندآوت»: «دست‌برگ»؛
«لِگو»: «همچین»؛
«اکسس»: «دست‌یابی»؛
«هِدِر»: «سَرآیند»،
«فوتِر»: «پسایند»؛
«اوریگامی» بنا به اقتضای استفاده، «کاغذتایی» و «کاغذ‌تا»؛
«هولدینگ کامپانی»: «شرکت نگه‌دار»؛
«انکوباتور»: «پردیس علم و فناوری»؛
و‌ «خودرو هیبریدی»: «خودرو دونیرو».

«بیلبورد»: «آگهی‌نما»؛
«پلاکارد»: «شعارنوشته»؛
«تراکت»: «اعلامیه»؛
و «تردمیل»: «دو ثابت»

نخندین دیگه به قول یکی از بهترین همکلاسیهام که دلم هم واسش تنگ شده (پیام سهیلی ) :در حد خودشون خوب کار کردن

-واقعا قشنگ بود

-پیام دلمون برات تنگ شده

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ

می گویند برای تعمیر دیگ بخار یک کشتی عظیم بخاری از یک متخصص دعوت کردند.
وی پس از آنکه به توضیحات مهندس کشتی گوش داد وسوالاتی از او کردبه قسمت دیگ بخار رفت، نگاهی به لوله های پیچ در پیچ کرد و چند دقیقه به صدای دیگ بخار گوش داد و چکش کوچکی را برداشت و با آن ضربه ای به شیر قرمز رنگی زد ...
ناگهان تمام موتور بخار کشتی به طور کامل به کار افتاد وعیب آن برطرف شدو آن متخصص هم در پی کار خود رفت!
روز بعد که صاحب کشتی یک صورتحساب هزار دلاری دریافت کرد متعجب شد و گفت که این متخصص بیش از پانزده دقیقه در موتورخانه کشتی وقت صرف نکرده است .
آنگاه از او صورت ریز هزینه ها را خواست و متخصص این صورتحساب را برایش فرستاد :

بابت ضربه زدن چکش 5./ دلار !
بابت دانستن محل ضربه 5/999 دلار !!!
**************

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:58 ب.ظ

مهندسی و مدیریت
مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید:
"ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : "بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی "۱٨'۲۴ ﹾ۸۷ و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ ﹾ۳۷ هستید."
مرد بالن سوار : " شما باید مهندس باشید."
مرد روی زمین : "بله، از کجا فهمیدید؟؟"
مرد بالن سوار : " چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"
مرد روی زمین : " شما باید مدیر باشید. "
مرد بالن سوار : " بله، از کجا فهمیدید؟؟؟"
مرد روی زمین : " چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا میخواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند.
واقعیت این است که شما هنوز در موقعیت قبلی هستید ؛ هر چند ممکن است من در بیان موقعیت شما چند میلیمتر خطا داشته باشم!"

مرحبا امین

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ

مرگ همکار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
«دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»

در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت١٠ به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: «این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!»
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
«تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.
مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.»

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ

چهار چیز هست که غیر قابل جبران و برگشت ناپذیر هست .
سنگ بعد از این که پرتاب شد
دشنام .. بعد از این که گفته شد..
موقعیت …. بعد از این که از دست رفت
و زمان… بعد از این که گذشت و سپری شد
*********
مطالعه تطبیقی خواستگاری و بازاریابی !

در یکی از کلاس های دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود...

1) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم


2) شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات


3) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی تلفنی

4) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : " در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟ " ، به این میگن روابط عمومی


5) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : "شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

6) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری

7) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

8) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا


9) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ

فغان بر انسان نمایان ، که دریدگی و بی شرمی را شجاعت و دلیری ، و لطف و گذشت را ترس ، و نفهمی و نادانی و پرحرفی را دلیل بر آگاهی ، و سر در گریبان داشتن و در فکر فرو رفتن را عقب ماندگی و نادانی می پندارد !
**************
گوش سنگین همسر یا ...

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.

دکتر گفت: «برای این که بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد. ابتدا در فاصله ٤ متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ متری تکرار کن. بعد در ٢ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو.»

آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق تلویزیون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید: «عزیزم شام چی داریم؟»

جوابی نشنید. بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید: «عزیزم شام چی داریم؟»

باز هم پاسخی نیامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: «عزیزم شام چی داریم؟»

باز هم جوابی نشنید . باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابی نیامد.

این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: «عزیزم شام چی داریم؟»

زنش گفت: «مگه کری؟ برای پنجمین بار میگم: خوراک مرغ !!!»

نتیجه:

مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر میکنیم در دیگران نباشد و شاید در خود ما باشد.

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ب.ظ

بازسازی دنیا


پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد.
«بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟»
و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت.
پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»
پسر جواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم.»

-------------------------------------------------------------
-------------------------------------------------------
در حل مسئله باید به ابعاد مختلف مسئله توجه کرد.
برخی اوقات حل یک مسئله به روش غیر مستقیم امکانپذیر است. این گونه راه حل از تفکر جانبی نشأت می‌گیرد. یعنی اینکه خودآگاه یا ناخودآگاه پسر با رویکرد تفکر جانبی عمل کرده است.
حل یک مسئله ساده‌تر ممکن است منجر به حل یک مسئله پیچیده‌تر شود.

آفرین امین هرچند تکراری بود ولی تو هنوز شناخته نشدی!

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ

قوانین رسیدن به موفقیت:

1- همیشه رئیس درست می‌گوید.
2- اگر زمانی متوجه شدید که واقعاً رئیس اشتباه کرده است، به قانون 1 مراجعه کنید!
**********
شتر کنجکاو

متن حکایت:
بچه شتر: چند تا سوال برام پیش آمده است. میتونم ازت بپرسم مادر؟
شتر مادر: حتماً عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟
بچه شتر: چرا ما کوهان داریم؟
شتر مادر: خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره میکنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمیشود بتوانیم دوام بیاوریم.
بچه شتر: چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟
شتر مادر: پسرم. قاعدتاً برای راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن این مدل پا را داریم.
بچه شتر: چرا مژه های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقتها جلوی دید من را میگیرد.
شتر مادر: پسرم. این مژه‌ های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشمهای ما را در مقابل باد و شنهای بیابان محافظت میکنند.
بچه شتر: فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شنهای بیابان است...
بچه شتر: فقط یک سوال دیگر دارم.....
شتر مادر: بپرس عزیزم..
بچه شتر: پس ما در این باغ وحش چه غلطی میکنیم؟
*********
--------------------------------------------------------------------------------

یکی از استادان رشته فلسفه، در یکی از دانشگا هها وارد کلاس درس می شود و به دانشجویان می گوید می خواهد از آنها امتحان بگیرد. سپس صندلی اش را بلند می کند و می گذارد روی میزش و می رود پای تخته سیاه و روی تابلو، چنین می نویسد:
ثابت کنید که اصلا این «صندلی» وجود ندارد!
دانشجویان، مات و منگ و مبهوت، هر چه به مغز شان فشار می آورند و هر چه فرضیه ها و فرمول های فلسفی و ریاضی را زیر و رو می کنند، نمی توانند از این امتحان سر بلند بیرون آیند. تنها یک دانشجو، با دو کلمه، پاسخ استاد را می دهد. او روی ورقه اش می نویسد: «کدام صندلی؟»

امین فلسفه ات منو کشته!

اما دردنیای واقعی برخی این قدر پر رویندکه به همین صراحت دروغ می گویند و توجیه می تراشند.

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ


این زنبور ها اومدن بگن دوست دارن
http://flashfunpages.com/bees2.swf

*********
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد به خود می پیچد
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
و به او طبیب روح و داروی جان رساند .
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
" بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است . "

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ب.ظ

قربون استاد گلم برم
مرتضای عزیز با من تلخی نکن دوست داشتنیم بیا کلبم . غزل نمی نوشی؟

دیگر زجان سیرم، بیا برگرد مــولا
زین هجر می میرم ، بیا برگرد مولا

هر چند دورم از تو امـّـا بی رخ تو
از زنـــدگی سیرم، بیا برگرد مولا

از بس نشستم در غروب بی کسی ها
هـر جمعه دلگیرم، بیا برگرد مولا

مپسند چون رنگ شفق دلخون بمانم
در صبـح تقدیرم، بیا برگرد مولا

فصل جوانی با تو بودن عشــق دارد
از غـم مکن پیرم، بیا برگرد مولا

پرسند اگـر از منتــهای آرزویــم
ایـنست تکبیـرم، بیا برگرد مولا

از آذری گر جان طلب کردی بگوید
هر لحظه می میرم بیا برگرد مولا
******
پیغام گیر تلفن پدربزرگ و مادر بزرگ ها:
نظرات این مطلب : 0

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.
اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.
اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.
اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.
اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.
اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!!

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ

یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یه موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یه مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!

دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میگذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!

طرف کم میاره، راهنما میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار.
خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه:

آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟!
موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بیامرزه که واستادی...
آخه ... کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت
*************
آیا می دانید؟؟؟؟؟؟؟ هنگامی که شما در حال حمل قرآن باشید ، شیطان دچار درد شدید در سر میشود و هنگام باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند و هنگام خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود .. و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود ....... و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید دوباره به این پیام را به دیگران ارسال کنید ، شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منحرف کند
********
زمانیکه خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شدند، پیر شدنت شروع می شود...

امین ۵ دقیقه پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ

لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است. مرد در جواب گفت: چه پسر زیبایی! و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می کرد اشاره کرد.
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد: سامی! وقت رفتن است.
سامی که دلش نمی آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه. باشه؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد. مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند. دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد: سامی دیر می شود برویم. ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه... این دفعه قول می دهم.
مرد لبخند زد و باز قبول کرد. زن رو به مرد کرد و گفت: شما آدم خونسردی هستید، ولی فکر نمی کنید پسرتان با این کارها لوس بشود؟
مرد جواب داد: دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواری زیر گرفت و کشت. من هیچ گاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم و همیشه به خاطر این موضوع غصه می خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تکرار نکنم. سامی فکر می کند که 5 دقیقه بیش تر برای بازی کردن وقت دارد، ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم. 5 دقیقه ای که دیگر هرگز نمی توانم بودن در کنار تام ِ از دست رفته ام را تجربه کنم.

بعضی وقتها آدم قدر داشته ها رو خیلی دیر متوجه می شه. 5 دقیقه، 10 دقیقه، و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده، می تونه به خاطره ای فراموش نشدنی تبدیل بشه. ما گاهی آن قدر خودمون رو درگیر مسا ئل روزمره می کنیم که واقعا ً وقت، انرژی، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم. روزها و لحظاتی رو که دیگه امکان بازگردوندنش رو نداریم.
ضرر نمی کنید اگر برای یک روز شده دست مادر و پدرتون رو بگیرید و به تفریح ببرید. یک روز در کنار خانواده، یک وعده غذا خوردن در طبیعت، خوردن چای که روی آتیش درست شده باشه و هزار و یک کار لذت بخش دیگه.

قدر عزیزانتون رو بدونید. همیشه می شه دوست پیدا کرد و با اونها خوش گذروند، اما همیشه نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر در کنار ما نیست. ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه...

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

سه مناسبت مذهبی به تقویم سال آینده اضافه می شود
تقویم سال 90 دربرگیرنده تغییرات مختلفی است که در آن میان می توان به گنجانده شدن روز غزه، روز مبارزه با استعمار انگلیس، روز بصیریت و میثاق امت با ولایت، روز بسیج اساتید، روز هنر انقلاب اسلامی و روز مقاومت و پایداری و گنجانده شدن چند مناسبت در ضمیمه تقویم رسمی کشور اشاره کرد.

روز ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) مصادف با 4 ربیع الاول ، روز میلاد امام محمد باقر (ع) به روایتی در سوم صفر و روز بزرگداشت حضرت صالح بن موسی کاظم در 4 ذی القعده از جمله این مناسبتها است.
*************
مادر ترزا

Mother Teresa

If you start judging people you will be having no time to love them.

مادر ترزا

اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت.


امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ


همیشه آخر هر چیز خوب میشود.اگر نشد بدان هنوز آخر آن نرسیده. چارلی چاپلین
*********
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،

نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.

در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.

مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.

آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت :
" ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.

خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.

خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.

این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد

من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم

و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا

می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."

سلیمان به مورچه گفت :
"وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن

امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

امام صادق علیه السلام فرمود:

ایمان از اسلام برتر است ، و یقین از ایمان برتر است و هیچ چیز عزیزتر و کمیاب تر از یقین نیست
*********
تمام راه ظهور تو با گنه بستم

دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست راست می گویم

دعا برای تو بازیست راست می گویم

اگرچه شهر برای شما چراغان است

برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور می ترسم

دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم

من از سیاهی شب های تار می گویم

من از خزان شدن این بهار می گویم

درون سینه ما عشق یخ زده آقا

تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست

برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست




امین پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ

امام باقر علیه السلام فرمود :

که حضرت علی علیه السلام در خطبه طولانی فرمود:

ایمان بر چهار پایه استوار است

1- بر صبر

2-یقین

3- عدل

4-توحید
*****************
یارب برخلق تکیه گاهم نکنی

محتاج گداوپادشاهم نکنی

موی سیاه هم سفید کردی به کرم

با موی سفید روسیاه هم نکنی
***********
شاید انقلاب تونس و نیمچه انقلاب مصر تاوان صبر و تحریم های ما باشد شاید
بایدها را به ما داده اند شایدها را که از ما نگرفته اند

امین جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ

آه ه ه ه ایران من
فقط 1% جمعیت دنیا رو داریم، اون‌وقت 30% کشته‌های سوانح هوایی دنیا ایرانی‌اند،

سوار هواپیما بشی انگار سوار عزرائیل شدی؛ اصفانیا راس میگن که دیگه بلیط دوطرفه رفت و برگشت بخری ریسک داره، باید فقط یه‌طرفه خرید که ضرر توش نباشه!

ساعت دوازده شب چنان برفی اومد که نگو، بعد یهو ابرا رفتن برفا آب شد کم مونده بود خورشیدم نصفه شبی طلوع کنه...

بچه‌ها دور هم جمع شدن مثلا دارن می‌جنگن، بهشون می‌گم اسم چند تا پهلوان ایرانی رو بگین، می‌گن: اسپایدرمن، جومونگ، مختار!

پول شارژ باطری موبایلمون از پول کارت شارژش بیشتر میشه،

پلوپز خریدم، ساخت ایران (نمی‌گم کدوم شهر تا توهین حساب نشه!) روش نوشته «اتوماتیک» ولی توی دفترچه‌اش نوشته: اگه ته‌دیگ قهوه‌ای کمرنگ دوست دارین نیم ساعت، قهوه‌ای پررنگ 45 دقیقه و قهوه‌ای تیره یک ساعت صبر کنین و بعد پلوپز رو خاموش کنین!

می‌ریم تو مغازه می‌پرسیم آقا شارژ دوتومنی ایرانسل چند؟

صندوق پیشنهادات و انتقادات گذاشتن تو بیمارستان، پره پوله.

زنگ زدم ۱۳۴ (سامانه هوا گو) برای هواشناسی، میگه هوا هم اکنون صاف تا قسمتی ابری همراه با افزایش ابر، وزش باد و گردوغبار، با بارش پراکنده برف و باران و مه صبحگاهی.

ماشین صفر رو از کمپانی تحویل گرفتیم، تا برسیم پمپ بنزین، بنزینش تموم شد؛

رفتم کلانتری میگم گوشیم رو گم کردم. میگه کجا گم گردی؟ میگم پارک. میگه چرا رفتی پارک؟؟؟؟

دختر 11 ساله به مامانش میگه: "آخه تو از عشق چی می‌دونی؟"،

ساعت ۶ صبح از ایرانسل اس‌ام‌اس اومده: با شارژ ۹۰۰۰ تومان دیگر، برنده‌ی ۲۱۰ تومان شارژ هدیه خواهید شد!

دانشگاه می‌زنن شروع سال تحصیلی یک مهر، استاداش بیست مهر میان، دانشجوهاش یه ماه بعدش!

آمار جراحی بینی انجام شده در تهران 23 برابر کل قاره آسیا است،

پوشک‌ِ بچه از غذایِ بچه گرون‌تره!

یه میلیون وام میخوایم بگیریم، میگن ده میلیون پول باید تو حسابت باشه!

اس‌ام‌اس خالی ارسال می‌کنی انگلیسی حساب می‌کنن،

همین روزهاست که گداها با یه دستگاه کارت‌خوان بیفتن دنبالمون!

دزدگیر ماشینمو دزدیدن!

یارو دیگه تو خیابون نون جلو پاش میبینه بوس نمیکنه بزاره کنار، برمیداره میخوره!

اینجا که من هستم کجاست ؟!!!!!!!!!!؟!؟!؟!

امین جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام دوستان

منحنی قد من، تابع گیسوی توست

خط مجانب بر آن سلسله ی موی توست

من عدد صفرم و سیصد و شصتم تویی

دایره ی زندگی چرخش گیسوی توست

تا شده از دوریت قامت خط های راست

خط عمودم بخوان! زاویه ام سوی توست

آینه در آینه تا ابدیت شوی

پیش نگاهم نشین! آینه ام روی توست

آخر این جاده را خط مورب کشید

آن که صفای دلش هروله ی کوی توست

باز قلم جان گرفت، دفتر دل خط خطی

حادثه ی شعر من حاصل جادوی توست

از مرحوم پروفسور هشترودی
********
روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند. انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا ۱۰۰ میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد. همه پنهان شدند الا نیوتون …
نیوتون دقیقا در مقابل انشتین فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد. انشتین شمرد ۹۷,۹۸,۹۹,۱۰۰
او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش ایستاده. انشتین فریاد زد نیوتون بیرون( ساک ساک) نیوتون بیرون( ساک ساک).
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم. او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم. تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست…
نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام… که منو نیتون بر متر مربع میکنه
از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد بنابراین من پاسکالم پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال ساک ساک).

امین جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

باز هم استدلال های مسخره ریاضی وار من

می خواهم ثابت کنم ۳=۴

یه دانش آموز ثابت کرده که 3=4 !!

حلشو ببینید:

فرض کنیم که
a + b = c .
که اونو اینطور هم میشه نوشت
4a − 3a + 4b − 3b = 4c − 3c .
حالا داریم:
4a + 4b − 4c = 3a + 3b − 3c .
الان از 4 فاکتور میگیریم
(a + b − c)*۴ = 3*(a + b − c)
بالاخره جملات مشابه رو حذف می کنیم و داریم:

4 = 3 !!
الان استاد میگن : احتمالا یه جا یه جمع و تفریق اشتباه کردی پسرم برو بیشتر دقت کن

سلام امین عزیز
بله!
یا تقسیم برصفر شده یا یک عمل غیر منطقی دیگر. شاید فرصتی بود پیداش کردم.
درست مثل دیکتاتورهای معلوم الحالی که در محاسباتشان یک جا تقسیم بر صفر می کنند و وقتی متوجه شان هم می کنی ...
آه که چه درست وصفشان کرده بودی!

امین جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ

بی سوادی
پسر به پدرش می گوید : پدرجان چرا بعضی آدمها این طوری حرف می زنند , مثلا می گویند فرش مرش , کتاب متاب , اسباب مسباب ؟
پدر با خونسردی جواب داد : پسرم ! این کار آدمهای بی سواد می سواده!
*******
اثبات فایده نداشتن درس خواندن طبق مفاهیم ریاضی


(1) Study=don't Fail

(2) Don't study=Fail



Study+don't study=Fail+don't Fail

Study(1+don't)=Fail(1+don't)

Study = Fail

So Don't Study!::D
*****

معماری پناه جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ

اربعین خورشید

چهل صبح زرد بی خورشید

زمین! به دور مدارت نگرد بی خورشید

چهل غروب چهل شط خون سرگردان

که از مدار زمین گشته طرد بی خورشید

صدای شیهه ی اسبی است .... در افق گم شد

ستاره گفت به او: برنگرد بی خورشید

بهار سبز صبوران ، بهشت نامریی

طلوع کن که جهان مانده سرد بی خورشید

هنوز دامنه دارد اصالت دردت

هنوز دامنه دارد نبرد با خورشید !

***
یاحق

معماری پناه جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

معجزه خداوند

در انهنگام که دیگر توانی در وجودش نبود و همه هستیش را از دست داده بود خداوند به او اب حیات بخشید و اورا که فقط یک زمین موات و بی جان بود جانی دوباره داد

در سینه تاریک خاک قلب دانه ای ضربان گرفت و تپید و شکافته شد تا خداوند هستیش را نمایان سازد.

شاخسار خشکیده و بیرنگ را رنگ جوانی و شادابی بخشید و لباس مندرس انهارا گرفتو دیبای سبز تازگی و طراوت هدیه داد.

شانه بر سرشان کشید و شکوفه را زینت موهای افشانشان کرد.

و این بود معجزه خداوند که زمین را پس از موات شدنش زنده کرد همانگونه که انسان را پس از موات حیات میدهد .

مائده ای از پاکی گسترده ایم تا نعمتهای خداوند را همچون سمبلی در آن بگذاریم تا با دیدن هر یک یه راز افرینش و حکمت خداوند پی برده و او را هر لحظه شاکر باشیم.

خداوندی را که خدائیش را در حق ما کامل کرده و ما بندگی خود را نصفه نیمه عرضه میکنیم.

هر یک در این نمایش خلقت نقشی ایفا میکنند که مارا به خداوند میرساند و هریک حرفهائی برای گفتن دارند که مارا به راز هستی میرسانند و چون چراغی برای روشنی زندگی تاریک ما میباشند.

اب و ایینه که روشنی دل و دیده هستند .

دانه ای که از شکافته شدن قلبش تا به سامان رسیدن عشقش را میبینیم.

خورا کیها و نوشیدنیها و نعمتهائی که خدا از برای شفای دل دردمند ادمیزاد انهارا آفرید.

چون شیریی که تلخی را دوا میکند .

و نیز نمایش زندگی یک ماهی کوچک درون تنگی از آب که او را به این باور میرساند که دنیا به همان کوچکی و تنگی تنگ اب است.

که ماهی با انکه در اب است اما باز اب میخواهد این به ان معناس که تو خداوند را داری اما خداوند را صدا میزنی و او را هر لحظه میخوانی چرا که تنگی تنگ دنیا حضور خداوند و داشتنش را برای تو محدود ساخته و اورا در بیکران میخواهی نه در تنگی تنگ دنیا .

و این است معجزه خداوند تا تو را با پای خودت به منزل برساند.

***
یاحق.

استاد شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

سلامامینجان!
بله حدسم درست بود! الان فرصت کردم وچک کردم!
چون a + b = c پس a + b − c برابر صفر می شود و حق نداری تقسیم بر صفر کنی!
این تیپ مسائل مغلطه ای دارد که تا زمانی که شوخی است خوب است اما اگر مبنای قضاوت بشود-مثل قضاوت سفسطه گران پرمدعای هیدروژن صفت دروغگو-که پیشتر وصفشان را گفته ای-آن وقت باید وارد عمل شد!

سلام امین جان
ببخش که تیتر سهوا به هم چسبید.

مرتضی شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

تقدیم به دوستانی که در ... به نام تهران زندگی میکنند


در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت
درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست


مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند
احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست


فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت


"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت


تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگینتر از جریمه است
من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست

امین شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ

سلام استاد و سلام دوستان
خانم معماری ممنونم

نامه رئیس جمهور احمدی نژاد رو به نمایندگان مجلس خاطرتون هست در جواب این نامه ۴ تن از نمایندگان مجلس(سیدمحمدحسن ابوترابی محمدرضا باهنر احمد توکلی و محمد دهقانی) چنین گفتند:
تصویری که جنابعالی از وضع فعلی نظام در این نامه ارایه کردید این است که دو قوه از قوای سه گانه همراه با مجمع تشخیص مصلحت، که رئیس و اعضای آن با نصب مستقیم رهبری نظام تعیین می‌شوند و زیر نظر معظم له کار می‌کنند ، به شکل غیر قانونی و با تبانی علیه قوه مجریه فعالند ، آیا این تصویر واقعی است؟ وجود این توهم زیانبار است چه رسد به ایراد اتهام در نامه سرگشاده.

متن کامل این نامه رو در آدرس زیر می تونید بخونید جالبه
http://www.tebyan.net/Politics_Social/News/Politics/2011/1/29/153734.html

***************
راستی بچه ها دنیا چه خبره؟ تونس مصر یمن اردن لیبی

بن علی و دامادش به کجا گریخته اند؟ سوراخ موشی برای سیف الاسلام پسر رهبر جنجالی لیبی معمر قذافی سراغ دارین؟
احمد صالح فرزند علی عبدا.. صالح رئیس گارد جمهوری یمن که خودش رو تا دیروز شاهزاده یمن می دونست الان داره چه می کنه؟

از همه اینها که بگذریم خاک بر سر عربها که هنوز نظامشون سلطنتیه و اگر چه الان خودشون فهمیدن

راستی اگه مصر توسط مسلمونها حتی اگه شده توسط گروه اخوان المسلمین سنی مذهب فتح بشه چه عالی میشه کانال سوئز که دست مسلمونها باشه اسرائیل به لطف خدا میمیره
************

به نام خدا
امین عزیز
سلام
راجع به مطلب اول: هر کس در چارچوب اختیاراتش و در قالب قانون می تواند وظایفش را انجام دهد. خوشبختانه همه قانون گراییم.

راجع به مطلب دوم: لغت خاک بر سر را نمی پسندم.

ممنون از تو

امین شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ب.ظ

ماجرای شیرین توسل به امام رضا و رهایی از چنگال جندالشیطان واقعیتی شنیدنی که با تمام زیبائیش جا داشت در این جا بیارم اما نخواستم کلبم شلوغ بشه دوستان می توانند این مطلب رو در آدرس زیر بخونند.
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=17257&threadID=241125&forumID=721
**********
آیا رفسنجانی رئیس می ماند؟؟
اسفند دو سال پیش (سال 87) هاشمی رفسنجانی توانست با رای قاطع 51 رای در برابر 26 رای بر محمد یزدی چیره شود و رئیس بماند . در دوره قبل هم آقای هاشمی توانسته بود با 41 رای مقابل 31 رای آقای جنتی از این انتخابات پیروز خارج شود.

طبق رویه موجود هر دو سال یک بار انتخابات هیئت رئیسه برگزاری می گردد و این یعنی اسفند امسال، محکی دیگر برای رفسنجانی است.او در دور قبل بر خلاف تبلغات مخرب رسانه های نزدیک به دولت نه تنها توانست جایگاه خود را حفظ کند بلکه 10 رای هم بر آرای سابق خود بیفزاید.

و باید به انتظار نشست که تکلیف انتخابات آینده ی مجلس خبرگان رهبری چگونه رقم خواهد خورد.

اولین اجلاس دوره ی آینده 17 اسفند هشتاد و نه خواهد بود .این انتخابات در حالی برگزاری خواهد شد که شاهد انتقادات و مخالفت های زیادی با هاشمی هستیم به عنوان نمونه حسین شریعتمداری در نقد اخیر خود به پیام هاشمی به مناسبت 19 دی [1] در کیهان می نویسد:

(حضرت آیت الله، از اهانت به مراجع عظام گله کرده اید که گلایه ای برحق است و مراجع عظام و علمای بزرگوار اسلام حقی غیرقابل انکار بر ملت و نظام دارند، اما، باز هم توضیح نداده اید که مگر حضرت امام(ره) مرجع نبودند؟ چرا وقتی همین چند ماه قبل، تصویر مبارک آن بزرگوار را پاره و لگدمال کردند، نه فقط سکوت کردید و احساسات جنابعالی برانگیخته نشد، بلکه به گونه ای تلویحی - اگرچه سکوت نیز چنین است- از آن اراذل و اوباش حمایت نیز فرمودید؟!...
...حضرت آیت الله رفسنجانی، آیا حق نداریم از حضرتعالی به عنوان یکی از مدافعان مرجعیت بپرسیم که چرا در مقابل اینهمه اهانت آشکار به مرجعیت، پیامبر اکرم(ص)، ائمه اطهار(ع)، اسلام و... سکوت کرده بودید؟ آیا می دانید که تمامی این اهانت کنندگان در تمامی طول فتنه 88 به گونه ای آشکارا و نه پنهان در کنار سران فتنه و در ائتلاف با آنها بوده اند؟! و...)[2]

شاید با توجه به این سخنان کیهان یافتن مرجع ضمیر مورد اشاره در پیام 9 دی محمد یزدی یکی از رقبای سیاسی هاشمی چندان سخت نباشد:

"..این حوادث در حالی شکل می‌گرفت که عده‌ای فریب خورده در داخل از سر بی‌تقوایی و یا بی‌بصیرتی، دشمن را در رسیدن به اهدافش یاری می‌کردند. با سکوت یا حتی مواضع عجولانه و غیر منطقی، دشمن را در طراحی خود در ضربه زدن به انقلاب اسلامی یاری می‌نمودند..."[3]

غلام حسین الهام یکی از مشاوران نزدیک رئیس دولت در جواب به این که "آیا هاشمی رفسنجانی از ریاست خبرگان کنار گذاشت می شود؟"، می گوید:

" ما می‌دانیم که نخبگان خواص در مجلس خبرگان حضور دارند و ریاست مجلس خبرگان جایگاه امثال آیت‌الله مشکینی که در عبادت، زهد و تقوا نمونه بوده، است.

در مورد ریاست مجلس خبرگان خود اعضای خبرگان رهبری باید تصمیم بگیرند و رئیس مجلس خبرگان را انتخاب کنند."[4]

شاید تنها چیزی که امروز می تواند گفت این است که نتیجه ی این انتخابات پیام مهمی در دل خود دارد.

به نام خدا
ان شاالله هرچه خیر است پیش می‌ آید.
خدا را شکر که در کشوری قانونمند زندگی می کنیم.

امین شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ

چه داری باز مال این و آن بهتر تر است

مرغ همسابه زغاز خانه مان بهتر تر است

گفت زن ها را چگونه می پسندی ؟ گفتمش:

خوشگل و پولدار، اما بی زبان بهتر تر است

گفت: بین دختر شیرازی و رشتی کدام؟

گفتمش: هر دو ، ولی مازندران بهتر تر است

در امان از زخم چشم مردمان تنگ چشم

از گالانت و بنز ، ماشین ژیان بهتر تر است

درد بی درمان ما را آب درمانی دواست

لیک آب دیده از آب روان بهتر تر است

گفتم: ای حاجی گوارا پول کم اما حلال

گفت: نه ! پول حرام اما کلان بهتر تر است

داشت ویلای دو صد هکتاری و میگفت باز

خانه ی بهمان و ویلای فلان بهتر تر است

گشتم احزاب و فرق را در جهان و عاقبت

دیدم از هر فرقه ای حزب خران بهتر تر است

گر چه با پارتی ره صد ساله را یک شب روی

لیکن از بهر ترقی نردبان بهتر تر است

در خراب آباد بی قانونی و هردمبیلی

دوستی با جمع دزد از پاسبان بهتر تر است

تا که خنجر می زنند از پشت یاران شفیق

اعتماد و یکدلی با ناکسان بهتر تر است

گوسفندی زیر چاقوی شبانی گریه کرد

گفت گرگ تیز دندان از شبان بهتر تر است

روز روشن جان و مال و آبرو را می برند

از چنین قومی ، گروه طالبان بهتر تر است

عالمان بی عمل را گو که صد بار از شما

بی سواد هالوی هیچی ندان بهتر تر است

امین شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

از زبان یک شیمیایی

آن قدر بالا نرفته ام که پاهایم بلرزد،
پست و مقامی هم ندارم که نگران از دست دادنش باشم،
از دنیای شما
تنها کمی اکسیژن می خواهم
و دستمالی برای سرفه هایم.
عقربه های ساعت که بایستند
من هم می روم.
**********
مهریه ومراحل قانونی و قضایی آن نام کتابی است که آدرسش را برای دانلود می خوام اینجا قرار بدم لازم به ذکر است این کتاب تغییرات جدید از جمله اضافه شدن دو شرط به شروط دفترچه های نکاحیه را هم بررسی می کند
http://www.parsbook.org/1389/07/mehriyeh.html

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد