کلبه گل یخ ۲(خانمها معماری پناه-دوست محمدی-مزدارانی و مدرس)

ممنونم از همه دانشجویان عزیزم که در این راه با ما هستند.

نظرات 104 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام تبریک می گم کلبه جدید

حس قشنگی از گل یخ بهم دست میده گل یخ

عکسش که روی سینه دیوار قاب شد
مسخ گریم و چهره پشت نقاب شد

از بین یک گروه هنرپیشه جوان
از حیث رنگ و حالت مو انتخاب شد

بعد از دو تا مصاحبه با نشریات زرد
یکباره از مفاخر ملی حساب شد!

با این که در تئاتر به جایی نمی رسید
چک پول سینمای تجاری خطاب شد

چون حد و غایت هدفش فتح گیشه بود
در سینما به جذب مخاطب مجاب شد

مفتون حالت و قر و اطوار اجنبی است
بی جنبه ای که یک شبه عالی جناب شد!

از خانواده و پدر و مادرش برید
آینده اش به طرز فجیعی خراب شد

از بس که در حضور پدر پا دراز کرد
گستاخ و بی نزاکت و حاضر جواب شد

از لذت روابط مشروع حظ نبرد
سرگرم کارهای بد و ناصواب شد

کوتاه فکر بود، دعا کرد و پول خواست
بختش بلند بود، دعا مستجاب شد

می خواست مثل قله ی آتشفشان شود
در شعله های سرکش شهرت مذاب شد

مفتون حالت و قر و اطوار اجنبی است
بی جنبه ای که یک شبه عالی جناب شد!

سلمان رحمانی چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

به نام خدا
درود بر شیمیدانان گرامی
کلبه ی نو مبارک
به یاری خدا پیروز و سربلند در پناه خدا باشید
بحث آخری که در کلبه اتان پیش آمده بود بسیار دلنشین بود و مفید
ادامه بدهید
استفاده می کنیم
در پناه خدا

امین چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

وصلت ما از ازل یک وصله نا جور بود
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود

چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود

خانواده گر چه یک اصل مهم در زندگیست
انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصا ، صورتا ، فهما فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده ، گرفته بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود

این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کله با کرم وافور بود

زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود

احسنتم

مرتضی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ق.ظ

به نام خدا
سلام بچه ها
چه جالب!
اولین کامنت این پست مصادف شد با آخرین جمله ی پایان نامه ام
منم تا چند روز دیگه احتمالا کلبه ی نو خواهم داشت
البته صبر می کنم تا دوتاش همزمان ساخته بشه
اینجوری هم قشنگت تره و هم رسیدگیش ساده تر

یا علی

مدرس پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ق.ظ

سلام به همگی
استاد ممنونم به خاطرمهربونیاتون..
از اقا امین واقا مرتضی ممنونم بخاطر تبریکشون..اقا مرتضی امیدوارم پایان نامتون با موفقیت تموم بشه وبه مراتب بالاتری برسید...
ازاقای رحمانی هم تشکر میکنم البته دیگه باید استاد صداشون کنیم امیدوارم بتونیم دانشجویان خوبی براتون باشیم وچشم این بحثو ادامه میدیم...

به نام خدا
سلام
ما از شما که برای همدیگر وقت می گذارید ممنونیم.

دوست محمدی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ق.ظ

پسرک از پدر بزرگش پرسید : پدر بزرگ درباره چه می نویسی ؟

پدربزرگ پاسخ داد :درباره تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی !

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید :- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !

پدر بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی ، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند . اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد .

صفت دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر ) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری ، مهم است .

صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است . پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.

و سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد . بدان هر کار در زندگی ات می کنی ، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی ، هشیار باشی و بدانی چه می کنی .

مزدارانی پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ب.ظ

سلام وممنون از استاد عزیز
کلبه ی جدید هم به همه ی دوستانم و همراهان تبریک می گم

ازاقا امین ممنون هستیم که ما را همراهی می کنند .مطلب زیبایی هم گذاشتید.

اقای رحمانی ممنون از حضورتان باز هم ما را سر افراز کنید.

برای اقا مرتضی هم ارزوی موفقیت داریم

سلام
ممنون

معماری پناه پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ

سلام به استاد عزیز وممنون به خاطر اعتماد دوباره به ما

آقا امین ممنون از اینکه هستید.

آقا مرتضی ایشالله پایان نامتون رو به زودی دفاع میکنید. وخبرهای خوشش رو تو کلبتون میارید.
با ارزوی موفقیت روز افزون شما.

آقای رحمانی ممنون از حضورتون.

دراخر از همه دوستان دعوت میکنیم درباره بحثی که اخر کلبه قبل اورده شده بود نظرشون رو بگن تا ایشالله توی این کلبه به نتیجه خوبی برسیم.

****
با وقت می توان زر خرید امابازرنمیتوان زمان راخرید

مدرس جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ



خدایا

اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میار که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید این شبه آدم های اندک را متوجه شوم.

چه دوست تر می دارم بزرگواری گولخور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن.

دکترعلی شریعتی

احسنت بر شما

خدا دکتر را رحمت کند

مزدارانی جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ

در آزمون درسی مدرسه شیوانا یکی از شاگردان نتوانست نمره قبولی را بدست آورد و نفر آخر شد. او از این بابت خیلی ناراحت بود. مضاف بر اینکه بقیه شاگردان نیز سربه سرش می گذاشتند و دائم او را نفر آخر صدا می زدند. او غمگین و ناراحت به درختی گوشه حیاط مدرسه تکیه داده بود و به دیوار روبرو خیره شده بود. شیوانا ناراحتی شاگردش را دید.
نزد او رفت و کنارش روی زمین نشست و از او پرسید: "از اینکه نفر آخر شدی خیلی ناراحتی!؟" شاگرد گفت: "آری استاد! هیچ فکر نمی کردم آخرین نفر شدن اینقدر سخت باشد. بخصوص اینکه دلیل این کوتاهی هم نه به خاطر نفهمیدن درس بلکه به خاطر تنبلی و بازیگوشی بود. این حق من نبود که نفر آخر شوم. ولی به هر حال تنبلی کار خودش را کرد و آن اتفاقی که نباید بیافتد افتاد."
شیوانا گفت: "همیشه در هر آزمونی یک نفر هست که کمترین نمره را می گیرد و نفر آخر می شود. آن یک نفر از این بابت همیشه خیلی غصه دار می شود و برای مدتی احساس ناخوشایندی را در وجود خود حس می کند، که حس ناخوشایند برای بعضی حتی غیر قابل تحمل و عذاب آور است. تو اکنون با نفر آخرشدن نگذاشتی که این حس بد سراغ بقیه دوستانت در مدرسه برود. پس از این بابت تو به یکی از بچه های ضعیف این مدرسه کمک کردی. شاید اگر اینجوری به مساله نگاه کنی، ناراحتیت قابل تحمل تر شود. در اوج شکست هم همیشه می توان دلیلی برای آرامتر شدن پیدا کرد. مهم این است که این دلیل را خودت پیدا کنی و نگذاری غم بیش از حد بر وجودت غلبه کند. بلکه برعکس شکست تلنگری شود برای اینکه با انگیزه ای چند صد برابر قبل تلاش کنی."
شیوانا این را گفت و از کنار شاگردش دور شد. شاگرد هنوز آنجا نشسته بود، اما دیگر مثل قبل زیاد ناراحت نبود.

امین جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:19 ب.ظ

سلام

وقت بخیر و ممنون

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

دل سرگشته من اینهمه بیهوده مگرد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

سند عقل مشاع است اگر بگذارند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم

مدرس شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام
اقا امین ازاینکه به کلبه ما سرمیزنید واقعا ازتون ممنونیم

با سلام به استادم
با اجازتون میخواهم بحث گذشته را ادامه بدهم...
استاد در جامعه کنونی ما هر کس به فکر خودش است وکمتر کسی هست که به دیگران فکر کندچرا اهمیت مردم نسبت به هم دیگه کم شده؟همه می خواهند به خواسته خود برسند حال به هر قیمتی که شده چرا؟


به نام خدا
سلام
هر چند موارد نقض بسیاری می توان یافت اما چند دلیل مهم به نظر من اینهایند:
۱- ترویج فرهنگ غربی (آن هم فقط نکات منفی آن نه نکات مثبت آن)
۲- نفع طلبی و لذت جویی شخصی و پررنگ شدن فردگرایی
۳ -دور افتادن از فرهنگ غنی اسلامی-ایرانی
۴- چشم و هم چشمی
۵- رفاه طلبی و دنیا پرستی
۶- ریاکاری و دروغگویی
۷- زورگویی و زورپذیری
...
و به اینها بیفزایید سیکل معیوب عدم تشخیص بیماری و تجویز داروی اشتباه و عدم تحمل یکدیگر به واسطه تمامیت خواهی و تفکر این چنینی و یا عدم خواست جدی خودمان برای درمان بیماری. با قطع صله رحم نیز این سیکل معیوب تشدید می شود. با کمبود وقت به خاطر کار زیاد برای پول بیشتر برای خرج بیشتر نیز این سیکل معیوب تشدید می شود.
در حقیقت همه می دویم تا به زندگی برسیم غافل از این که زندگی همین مسیر است که در آن شناوریم!

ممنون

مادر خانم مدرس شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ

با عرض سلام و احترام و خسته نباشید خدمت شما استاد معزز و گرامی
از فضای بسیار خوبی که برای دانشجویان تهیه کردید تا در آن با هم آشنا شده و مطالب زیبا را بخوانند بسیار سپاسگذارم

یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خود شکستیم صدای نکنیم

به نام خدا
سلام
سپاسگزارم
رسیدن به خیر
وجود مادرها و پدرهای دانشجویان عزیز و ابراز لطف آنها و درک بالای آنها خستگی را از تن آدم می زداید.
آنهایی که تجربه بالاتری نسبت به عزیزان خود دارند و می توانند تجربیات گرانبهای خود را به فرزندان خود منتقل کنند. آنهایی که می دانند تعلیم و تربیت امری تدریجی-متصل و ظریف است و جوان و خصوصا جوان امروزی امر و نهی را برنمی تابد. باید با او به زبان خودش سخن گفت. آنها که می دانند جوان ایرانی ما ذات پاک و سالمی دارد که باید به طریقی بسیار ظریف شرایط حفاظت آن را فراهم کرد و در این راه از هوش و درک بالای خود او استفاده کرد.
بسیار خوشحال شدم که پیغام پشتگرمی شما را دریافت کردم. راستش را بخواهید کمی هم غرور مرا گرفت! که برد وبلاگ استادی با دانشجویان عزیزش به اولیای این عزیزان نیز رسیده است. این نشانه خوبی است و من به فال نیک می گیرم. از شما خواهش می کنم اگر فرصت می کنید به همراه دختر عزیزتان دست کم گاه گاهی از دید یک مادر ما را مستفیض بفرمایید. البته شاید خواست زیادی باشد چون مادرها و پدرها امروزه دغدغه های فراوانی دارند. در هر حال این هم یک دغدغه است و ممنون می شوم. هر وقت که خواستید و هر زمان که وقت داشتید.
به آقای مدرس عزیز که در راهنمایی افتخار همکلاسی بودن ایشان را داشته ام سلام برسانید.

ممنونم

مدرس شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ب.ظ

* ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه به هر قیمتی زندگی کنیم.



* برای داشتن چیزی که تا به حال نداشتی، کسی باش که تا به حال نبودی.



* گفتن حقیقت مهم است، این مهم نیست که ما راست می‏گوییم و دیگران اشتباه می‏کنند.



* روزی که پشت سر می گذارید هرگز کامل نخواهد بود، مگر این که در آن روز خدمتی به کسی کنید که از عهده جبران آن برنیاید.



* از خدا بترس هر چند اندک، و میان خود و خدا پرده اى قرار ده هر چند نازک.



* درطول زندگیم هیچگاه از کسانی که با نظر من موافق بودند چیزی نیاموختم.



* همه هستی در کنار ماست، کم سویی چشمهاست که ما را به بیراهه می اندازد.



* نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت، اما می توان شروع کرد و پایان خوبی داشت.

خدایا تو چقدر به بندگانت مهربانی:

از خدا بترس هر چند اندک، و میان خود و خدا پرده اى قرار ده هر چند نازک.


ممنون

**گل یخ** یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام گل یخ عزیز

چه لطیف است حس آغازی دوباره،

و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...

و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز...

روز میلاد...

روز تو!

روزی که تو آغاز شدی!

ماهگردت مبارک


**از طرف ۴ گلبرگت**


مبارک باشه

رحیمی نژاد یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ب.ظ

به نام خدا
سلام
آقا امین خیلی خندیدم"وصلت ما از ازل یک وصله نا جور بود"جالب بود.
خانم مدرس نوشته ی دکتر شریعتی عالی بود دوسش داشتم کارآموزی که میرفتم یه آقایی اونجا بود میگفت خدا کنه هیچ وقت اخلاق صنعتی و شرکتیهارو پیدا نکنید اینجا همه دنبال فرصت میگردن تا آدمو خراب کنن و خودشون جای آدمو بگیرن.
خانم مزدارانی آزمون درسی قشنگ بود
آقا امین"چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند" قشنگ بود شما فوق العاده هستید.
خانم مدرس دل منم از دنیا خیلی میگیره من میدونم که میتونم بهترین باشم میخوام که باهمه خوب باشم اما گاهی دنیا آدمو مجبور میکنه که خودخواه باشیم گذشت از خود و نگران دل کس دیگه ای بودن قشنگه اما کسی یا کسانی که ارزش این کارتو درک کنن پیدا نمی شه آخرش هم میگن سادست و می ذارنت کنار . هرچه افتاده تر باشی مغرور ترند و هر چه مغرور تر باشی بعید نیست تعظیمت هم بکنن .
خدمت مادر خانم مدرس هم سلام داریم چقدر قشنگ . میشه ما هم مامان صداتون کنیم میشه منم دخترتون بشم یه سوال بپرسم : با اجازه : خیلی وقته که تو وبلاگ خیلی راحت از دلم میگم الان خیلی وقته توی وبلاگم اما هنوز با خودم کنار نیومدم واقعآ نمی دونم اینجور حرف زدنم درست هست یا نه منظور بدی ندارم واقعآ رو سادگی و صمیمیت اینجوری حرف میزنم اما گاهی بعضی حرفهایی رو میشنوم که نباید شوخیهایی که قلبمو به درد می آره . چرا این قدر راحت با آبروی مردم شوخی میکنن .؟ ببخشید انقدر از دیدن این که یه بزرگتر (خانم) اومده خوشحال شدم که سریع شروع به سوال پرسیدن و دردو دل کردم. بازم ببخشید.
خانم مدرس جمله های کامنت آخر خیلی زیبا بودند.
راستی خانم مدرس مامان بوی فیروزه به من میگفت دخترم بوی فیروزه حسودی میکرد :- ) شما حسودی نکنی ؟(اگه مامانتون دیگه وبلاگ نیومد از جانب من این سوال رو ازش بپرسید و جوابشون رو بهم بگید اگه زحمت نمیشه ممنونم)

به نام خدا
سلام

چه فرازهای زیبایی: (می توان ساعتها صحبت کرد و مطلب آموخت)

خدا کنه هیچ وقت اخلاق صنعتی و شرکتیهارو پیدا نکنید

هرچه افتاده تر باشی مغرور ترند و هر چه مغرور تر باشی بعید نیست تعظیمت هم بکنن .


اصحاب صندوقچه خوب می فهمند چه می گویید.
ولی ما تلاش کنیم ان شاالله این گونه باشیم:
با همه روراست باشیم (ساده دل باشیم) ولی ساده لوح نباشیم

افتاده باشیم ولی در برابر متکبران مغرور باشیم. هر چند بی بته ها درک نمی کنند و هزینه پاسخگویی بعدا بالا می رود ولی با فرهنگ سازی ای که انجام می شود کم کم جامعه هم اصلاح می شود (ان شاالله)

دوست دارم داستانی واقعی را تعریف کنم که باشد برای بعد اگر مجالی بود.
ممنون

مادر خانم مدرس دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ

با سلام به همه دوستان خصوصا خانم رحیمی نژاد امیدوارم حالتون کاملا خوب باشه و در همه امور خصوصا زندگی موفق و موید باشید
به نظر من راحت وشفاف صحبت کردن خیلی خوب و با ارزشه به شرط اینکه کاملا افرادی رو که باهاشون شفاف صحبت میکنی شناخت کافی رو ازشون داشته باشی تا مخاطب شما برداشت و تحلیل درستی از شفاف بودن شما داشته باشه ومنجر به مشکلات بعدی نشه .
موفقیت جوانان آروزی ماست
آره میتونید مادر صدام کنی

مادر خانم مدرس دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ

با سلام وعرض ادب خدمت شما استاد گرامی
پیامتون رو دریافت کردم و سپاسگذارم از این همه لطف و توجه ٍ اگر فکر می کنید پیامهای ناقابل من باعث انگیزه میشود حتما سر میزنم
برای شما وهمه دوستان عزیز آرزوی سلامت و سربلندی رو دارم .
چشم سلامتون رو هم میرسونم

آنسوی دلتنگی همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشته هاست

سلام
بسیار از شما ممنونیم.

رحیمی نژاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

به نام خدا
سلام به مامان عزیز
ممنون از وقتی که برام گذاشتید ممنون

استاد من یادم نمیره که قرار یه داستان تعریف کنیدا:-)
استادمنم با دقت به حرفاتون خیلی چیزا یاد گرفتم دارم سعی میکنم تو عمل اونی باشم که دوست دارم زمان میبره اما دارم تلاش میکنم .
استاد شناخت آدم ها سخته

مرتضی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ

به نام خدا
سلام
وقتی کامنت مادر خانم مدرس رو می خوندم صدای مادرم تو گوش می پیچید
حس خوبی داشتم

انشالله سالم و تندرست باشید

خانم رحیمی بالاخره تو یه کامنت اسم منو نیاوردین!!!
احیانا تو صندوقچه بهتون شوخی ای شده که قلبتون به درد اومده؟

ما با کسانی چایی می خوریم که مثل برف پاک و زلال هستن و با کسانی که بوقلمون صفت و حسود و کینه ای هستند کاری نداریم
حدیث از ژیامبر هست که مومن واقعی کسی ات که از خوشحالی دیگران به وجد آید و کسی که حسادت کنه از مومنین ما نیست

موفق باشید
یا علی

۱۲۰ چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ


هیچ اتفاق خاصی رُخ نداده بود
فقط شبی ناگهان دریافتم.
بالای باغ آسمان خبرهایی بود
ملایکی آشنا آمده بودند
بال ایوان ِ آینه
یک دفتر سفید و دو سه نیْ قلم از خواب ِ حافظ آورده بودند
گفتند : بنویس !
گفتم : سواد ِ علاقه ندارم ...
گفتند : بنویس !
نوشتم آرامش ، نوشتم علاقه ، نوشتم آدمی ...
بعد خداوند از خواب آسمان آوازم داد :
کلمه ، کلمه ، کلمة الکتاب !
دیدی چه ساده شاعر شدم
ری را !!!

"سید علی صالحی"

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ق.ظ

اکثر افراد حسود فکر می کنند که حق آنان ضایع شده و آنها کمتر از دیگری به حقشان رسیده اند . حسودانی که می پذیرند دیگری حقش بوده که بیشتر بهره ببرد ، رنج بیشتری می کشند . این حسودان سعی می کنند با یک رفتار خشونت آمیز به فرد مورد حسادتشان حمله کنند . یعنی آنها با تمام قوا عملی انجام می دهند که طرف مقابل از امکانات بهتری که دارد لذت نبرده و به این وسیله هر آنچه باعث یادآوری عدم موفقیت او می شود نابود می کنند . این افراد،محبوب دیگران نیستند و معمولاً چهره واقعی خود را نشان نمی دهند و همیشه تظاهر می کنند که دیگری را تحسین می کنند ، ولی در واقع بسیار رنج می کشند .

حسادت یک احساس مطلق نیست ، بلکه مخلوطی است از خشونتو شکست.خشونتی که حسود احساس می کند مانع از رنج بیشتر او از شکست می شود .

اگر شخص حسود جلوی خشونتش را بگیرد بیشتر از شکست رنج می کشد . چنین شخصی متوجه می شود که اگر او تمام قدرتش را هم بهکار ببرد به حق دیگری نخواهد رسید . به همین دلیل فرد دچار افسردگی شدید و فلج کننده ای می شود . زیرا از خودش سؤال نمی کند که به چه وسیله ای فرد مورد نظر به خوشبختی رسیده است

آرام پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ق.ظ

سلام گل یخ،با تأخیر کلبه نو مبارک.
در پاسخ به سوال خانم معماری پناه که تو کلبه قبلی پرسیده بودن:
فکر می کنم اعتماد یه امر متقابله، مطمئناً اگه کسی تظاهر کنه که به دیگران اعتماد داره بقیه هم فقط تظاهر میکنن که به اون اعتماد دارن،پس هیچ کس نمیتونه با این رفتار با مردم ارتباط داشته باشه.
اما در مورد اینکه این اعتماد تا چه اندازه باشه،خوب هر آدمی بسته به نوع برخوردها و تعامل هایی که با اشخاص مختلف داره بهشون اعتماد میکنه؛ صادق بودن با اینکه از اول تمام زندگیتو بریزی وسط طوری که افراد سوء استفاده گر بهونه ای برای از بین بردنت داشته باشن، متفاوته.
********
اما در پاسخ به سوالات خانم مدرس،
همه آدما یه لحظه هایی احساس خستگی میکنن، اما هر جوری که شده باید خودشونو از این موقعیت خلاص کنن و دوباره به زندگی برگردن.
و اینکه چرا بعضی اشخاص به خاطر مدرکی که دارن فکر میکنن حق دارن با بقیه هر جور که دوست دارن رفتار کنند،شاید به این خاطر که یادشون رفته قبل از این جایگاهشون کجا بوده، فکر میکنن از اول دکتر و مهندس بودن، دیگه به این فکر نمیکنن که خیلی بالاتر از اونها هم وجود داره، به هر حال همه جور آدمی پیدا میشه این ما هستیم که باید بعضی جاها تحملمون بالا ببریم و بعضی جاها طوری برخورد کنیم که این جور آدمها بدونند که همه دربرابرشون سکوت نمیکنند حتی اگه به ضررمون تموم بشه، چون بالاخره هرکس واسه خودش غروری داره.
و در مورد سوال آخرتون شاید واسه اینه که این روزها قلبهای آدمها از هم فاصله گرفته و دیگه هیچ کس با قلبش بقیه رو نمیبینه و برخورد آدمها با هم حساب دو دو تا، چهار تا شده.
********
امیدوارم طولانی شدنش اذیتتون نکرده باشه.

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ق.ظ

لطفعلی‌بیک (آذر) بیگدلی، (پسر آقاخان بیگدلی شاملو) در اصفهان به دنیا آمد. در ایّام کودکی او به سبب بروز فتنهٔ محمود افغان خانواده‌اش به ناچار از اصفهان به قم مهاجرت کرد. و پس از ۱۴ سال زندگی در قم با پدر خود که به حکومت لار منصوب شده بود، به فارس رفت، ولی ۲ سال بعد، پس از مرگ پدر، با عمّ خود عازم سفر حج و زیارت عتبات شد و پس از مراجعت به خراسان رفت. در خراسان به اردوی نادرشاه پیوست و همراه اردوی نادری از راه مازندران به آذربایجان رفت. پس از این سفر، عازم عراق عجم شد و در اصفهان سکنی گزید، و چندی به خدمت دیوانی مشغول شد، لیکن سرانجام از امور دیوانی کناره گرفت و به تصوّف روی آورد و به سلوک پرداخت و در پایان عمر در شهر قم اقامت کرد و در همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.

آذر در آغاز شاعری «واله» و «نکهت» تخلّص می‌کرد، ولی بعداً تخلّص «آذر» را برای خود برگزید. وی با کسانی چون شعله و مشتاق و هاتف و شاعران دیگری که نهضت بازگشت ادبی را بنیاد نهاده بودند، مصاحبت و همکاری داشت و در شیوهٔ شاعری از «طرز فصحای متقدّمین» پیروی می‌کرد. آذر در بیشتر انواع شعر از غزل و قصیده و مثنوی و رباعی طبع‌آزمایی کرده است. وی قصایدی در مدح جانشینان نادر و کریم‌خان زند و برخی از معاصران خود دارد. مضمون غزلیّاتش غالباً عرفانی و اخلاقی و عاشقانه است.

وی علاوه بر دیوان اشعار، مشتمل بر ده هزار بیت، یک مثنوی به نام یوسف و زلیخا دارد که به شیوهٔ یوسف و زلیخای جامی سروده است. مثنوی دیگری نیز به نام گنجینه به تقلید بوستان سعدی به او منسوب است. مهم‌ترین اثر آذر بیگدلی تذکرهٔ عمومی معروف و مفصّل او آتشکده مشهور به آتشکدهٔ آذر است که آن را در طی ۳۰ سال به نام کریم‌خان گردآوری و تألیف کرده است.

منبع
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین، جلد پنجم، چاپ بیستم، انتشارات امیرکبیر/ ۱۳۸۲ خورشیدی
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ق.ظ

نمونه شعر آذر بیگدلی
به شیخ شهر، فقیری ز جوع برد پناه
بدین امیدکه از جود، خواهدش نان داد
هزار مسئله پرسیدش از مسائل و گفت:
اگر جواب ندادی نبایدت نان داد!
نداشت حال جدال آن فقیر و شیخ غیور
ببرد آبش و نانش نداد تا جان داد
عجب‌که با همه دانایی این نمی‌دانست
که "حق" به "بنده" نه روزی به شرط ایمان داد
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد

و ... سنگدلان از عشق چه می فهمند.

۱۳ پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ

به نام خدا

درود بر همه عزیزان

به نوبه خودم از زحمات شما تشکر می کنم.راستش اکثر کلبه ها رو میخونم ولی بیشتر وقت ها نظری ندارم که بنویسم.اما غرض از مزاحمت این بود که می خواستم خواهش کنم که یکسری به کلبه ۱۳ بزنید و به سوالاتی که در مورد امتحان ارشد هست پاسخ بدهید(اسم کامنت مورد نظر ارشد شیمی کاربردی هست)

یا حق

معماری پناه پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام به استاد عزیز به خاطر حضورتون تو کلبه ما
مدتی نبودم به خاطر مشکلات پیش امده برام. که انشالله به یاری خدا حل میشه.توکلت علی الله
ممنون از مطالب زیبلیی که گذاشتید.

ممنون از آرام با حضورت وشرکت در بحثمون خوشحالمون کردی.

آقا مرتضی به خاطر حضورتون تو کلبمون ممنونیم.

ممنون ار ۱۲۰ به خاطرشعر زیبایی که گذاشتید.با سر زدن به کلبه خوشحالمون میکنید.

***

اباصالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش

نجف رفتی کربلا رفتی کاظمین رفتی یاد ما هم باش

مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر مادرت زهرا

به دیدارقبر بی شمع مجتبی رفتی یاد ما هم باش

زیارت نامه که میخوانی در کنار آن تربت خاموش

به دنبال قبر مخفی از کوچه ها رفتی یاد ما هم باش

بغل کردی قبر مادر را جای ما هم او را زیارت کن

همان لحظه که به احوالش از نوا رفتی یاد ما هم باش

شب جمعه کربلا رفتی یادما هم کن چون زدی بوسه

کنار قبر ابوالفضل با وفا رفتی یاد ما هم باش

بزن بوسه جای ما روی قبر عباس و اکبر و اصغر

سر قبر قاسم و قبر عمه ها رفتی یاد ما هم باش

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

برای بوسیدن آن دردانه ها رفتی یاد ما هم باش

نماز حاجت که میخوانی از برای فرج یاد ما هم باش

شدی محرم در مراسم حج یا صفارفتی یاد ما هم باش

دعا کردی از برای معراج التماس دعا یاد ما هم باش

به هرجا رفتی برو مهدی هر کجا رفتی یاد ما هم باش

به جای ما هم زیارت کن عمه ات را در کنج ویرانه

به یاد این نوکر درب آستان رفتی یاد ماهم باش

سلام
ان شاالله مشکلاتتون حل بشه.

مدرس پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام به همگی اول سلام به استادم
بعد سلام به خواهرم (خانم رحیمی نژاد)..وبعد به اقا مرتضی و۱۲۰ وارام...ممنون که به کلبه ما سر زدید
.....استاد در جوابی که شما به سوال قبلی من داده بودید
من دریافتم که بیشتر مشکلات در اثر کمرنگ شدن دین وضعف ایمان در انسان هابه وجود میادولی....
استادچه چیز میتونه این فاصله ها رو از میان برداره وچه چیز میتونه ادم ها رو به صفا وصمیمیت گذشته برگردونه..حساب دودوتا چهارتا چرا نباید برداشته شه وبجاش حس انسان دوستی جایگزین بشه...
چرا ما نمیتونیم یه جامعه ارمانی رو بسازیم ؟
از همگی ممنونم که در این بحث مارو همراهی میکنید وبه سوااتم پاسخ میدهید مخصوصا از استادم...

به نام خدا
سلام بله حق با شماست.
باید این دید پر رنگتر بشه و مساله در روش اونه.
از نظر من و خیلی از روانشناسان روشهای دستوری صرف در تعلیم و تربیت جواب نمی ده.
حرکت در عرض که من همواره سعی می کنم به آن عمل کنم همین است.
در آخر یک کلاس سوال کنید هر کس خواست بمانمد بیشتر پاسخ دهم ان شاالله.

مدرس پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

به نام خدا
خواهر عزیزم(خانم رحیمی نژاد)منم دلم خیلی گرفته از همه چی از کسایی که فقط به فکر خودشونن ونظر اونها باید اجرا بشه وتو به خاطر احترامی که برایه انها قائلی از خواسته خودت باید بگذری...تحملش سخته ولی براشون ثابت میشه که اشتباه میکردن..
ارام منظور من از مدرک این نبود بلکه منظور من این بود که چرا هر کس دکترا یا فوق لیسانس داشته باشه تو این جامعه میگن ادم بهتریه یا اخلاق وشخصیت بالاتری داره در حالی که گفته شده که تنها معیار سنجش انسانها میزان تقوایشان است...

دوستمحمدی پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ب.ظ

پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، سکه ای یک سنتی پیدا کرد.
او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده

شد.
این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد.

او در مدت زندگیش، ۲۹۶ سکه ۱ سنتی، ۴۸ سکه ۵ سنتی، ۱۹ سکه ۱۰سنتی، ۱۶ سکه ۲۵ سنتی، ۲ سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع ۱۳ دلار و ۲۶ سنت .

در برابر به دست آوردن این ۱۳ دلار و ۲۶ سنت، او زیبایی دل انگیز ۳۱۳۶۹ طلوع خورشید ، درخشش ۱۵۷ رنگین کمان و منظره درختان اف را در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حال ی که از شکلی به شکلی دیگر در م ی آمدند، ندید . پرندگان در حال پرواز، در خشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد

استاد جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ق.ظ

دری از دکتر شریعتی به انتخاب خانم مدرس:

خدایا

اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میار که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید این شبه آدم های اندک را متوجه شوم.

چه دوست تر می دارم بزرگواری گولخور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن.

دکترعلی شریعتی

مزدارانی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

ستایش سزاوار خداوندی است که کس نتواند از فرمان قضایش سرپیچد و مانعی نیست که وی را از اعطای عطایا، باز دارد. و صنعت هیچ صنعتگری بپای صنعت او نرسد. بخشنده بیدریغ است. اوست که بدایع خلقت را بسرشت و صنایع گوناگون وجود را با حکمت خویش استوار ساخت.

مدرس جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ

خداوندا، چنان کن که از تو بیم داشته باشم، آنچنان که گویی تو را می بینم و مرا با تقوایت رستگار کن! اما بخاطر گناهانم مرا به شقاوت دچار مساز! مقدر کن که سرنوشت من به خیر و صلاح من باشد. و در تقدیراتت خیر و برکت بمن عطا فرما!

آمین

مدرس جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی.
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هرچه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید، عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود، که عزیز از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی، آخر تو بنده من بودی، چاره ای نبود جز نزول درد، که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
گفتم :پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی، همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم :مهربانترین خدا، دوست دارمت ...
گفت: عزیز تر از هر چه هست، من دوست تر دارمت ...

مدرس جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ

* مهم نیست قفل ها دست کیست، مهم اینست که کلیدها دست خداست.

* هیچ ورزشی برای قلب بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.

* اگر می خواهی ارزش خود را نزد خدا بدانی، نگاه کن ببین ارزش خدا نزد تو در وقت گناه چقدر است.

* یادمان باشد که :برای کسب احساس آرامش درونی نیازنیست حتما آدم مهمی باشیم، همینقدر که مفید باشیم کافی است.

* بخاطر بسپاریم حضور هیچ کس در زندگی ما اتفاقی نیست، خداوند در هر حضوری رازی را برای کمال ما پنهان کرده است، خوشا به حال ما اگر آن راز را در یابیم.

* زندگی همانند پلی قدیمی است، برای عبور از این پل، به این فکر نکنیم که اگر تنها گذر کنیم احتمال دوام آن بیشتر است، به این فکر کنیم که اگر افتادیم کسی درکنارمان باشد که دستمان را بگیرد و نگذارد سقوط کنیم.

رحیمی نژاد شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام
خانم معماری پناه انشاالله مشکلاتتون حل بشه.روحیه ی شادتو از دست نده مشکلات حل میشن حتی اگه آدم احساس کنه کمر آدم داره میشکنه بعد از مدتی میبینی بدون این که متوجه باشی مشکل از بین رفته یا بهش عادت کردی .من توی اوج سختی ها میگم حالا خوبه عمر انسان نهایتش 100 ساله شاید طولانی باشه اما باز خوبه یه روزی تموم میشه:-)
خانم مدرس خانم ها اعظم صدام کنن ناراحت نمیشما:-) فقط همراه اسم کوچیکم خانمو نگو بدم می آد.
ببین آبجی گلم اگه اون شخص بزرگتر باشه بعید نیست تو بعدآ متوجه بشی اشتباه میکردی و حق با اون فرد بوده :-) خوب نزن :-) چه کنم تجربه به من ثابت کرده حرف بزرگتر هارو گوش کنیم بد نیست .
دنیا هم همیشه آدم بدو خوب داره مهم اینه که آدم بتونه خوب باشه و خوب بمونه.
ببین من هم حساسم زود ناراحت میشم زود دلم به درد می آد اما برای خودت و با ارزش های خودت زندگی کن به قول استاد آدم باید یاد بگیره گاهی برای حرف بعضی ها تره هم خرد نکنه.
من بهترین سالهامو از دست دادم الان 25 سالمه اما بازم دیر نیست اگه بتونم به چیزایی که میدونم عمل کنم زندگیم از این رو به اون رو میشه.تو اول مسئول زندگیه خودتی بعد کمک به دیگران . میگن آدمی که دستش باز نمی شه برای کمک به دیگران و هم آدمی که بیش از حد دستشو باز میکنه هردو سرزنش میشن این مادیشه معنوی هم همین طور خواهد بود .
خدا میدونسته چه جور بنده هایی خواهد داشت اما باز نگفته توی بدی های جامعه شما هم آزادید بد باشید چون جامعه بده و خوب بودن ممکن نیست خدا خواسته خوب باشیم پس کاری است شدنی وگرنه خدا از ما نمی خواست.
خیلی بیربط حرف زدم خواستم هوشت تقویت بشه خودت یه جوری ربطش بده :-)

۱۲۰ یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

بروی این زمین برای شاهینی چون من جای نشستن نیست
دکتر علی شریعتی

خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی)
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی)

مرتضی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چند اصل بنا کردی؟

فرمود چهار اصل

دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم*

شمسی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ

کوتاه ولی عمیق
در معبدی گربه ای بود که هنگام مراقبه ی راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد . این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد . سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد . راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت در باره ی اهمیت بستن گربه

امین دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

سلام
خانم مدرس از کامنتهای زیباتون در کلبه ام ممنونم
و البته کامنتهای مادر شما یک بدعت زیبا و دلنشین
******
غنچه ای از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید و به او گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود

دست بیرحمی آمد نزدیک

گل سراسیمه ز وحشت لرزید

لیک آن خار در آن دست جهید

و گل از مرگ رهید

صبح فرا که رسید

خار با شبنم از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت : سلام

آنان که زندگی را بستری از گل سرخ می دانند همیشه از خارهای آن شکایت می کنند غافل از اینکه هر خار پله ای است برای در آغوش کشیدن گل سرخ
**

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ق.ظ

به نام خدا
درود بر صاحبان کلبه
با سپاس از مطالب زیبایتان
استفاده کردیم

همچنین از امین عزیز از برای نوشته ی بسیار زیبا و آموزنده اش تشکر می کنم
باشد که با نیروی افزون به راهتان ادامه دهید
در پناه خدا

۱۳ سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ

به نام خدا

تشکر میکنم از صاحبان کلبه.نمیدونم چی شد امروز خیلی از مطالب کلبه اولی شما رو خوندم و استفاده کردم. خیلی خوب بود

موفق باشید

۱۳ سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

به نام خدا

راستی یه چیزی یادم رفت بگم کامنت چقدر خنده دار خیلی گریه داشت( فکر کنم کامنت برای خانم معماری پناه بود)

یا حق

مزدارانی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ب.ظ

سلام به دوستان عزیز
از ۱۳ممنون هستیم که به کلبه ی ما سر می زنند

از اقای رحمانی و اقا امین و هم چنین از اقا مرتضی هم کمال تشکر را دارم که به ما سر می زنند و مطالب زیبا می گذارند .
دوست عزیز خانم شمسی خیلی ممنون
۱۲۰ مطلبه زیبایی گذاشتید سپاس
از خواهر دوستمون هم ممنون هستیم بسیار از مطالبتون استفاده کردیم با حضورتون ما را خوشحال کنید

مزدارانی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

اگر آدمی شاد باشد
حتما کسانی را شاد نموده است
و اگر غمگین باشد،
کسی را غمگین کرده است
( مولوی)

معماری پناه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

سلام به استاد عزیزم
سلام به دوستان خوبی که در این مدت غیبتم ما رو همراهی کردن.

سلام خانم رحیمی نژاد عزیز.میگم اعظم جان چون حس کردم خیلی به بچه های این کلبه نزدیکی . امیدوارم ناراحت نشی.ممنون از راهنماییهات وحضورت. همیشه سربلند وپایدار باشی.

آقا امین از شماهم ممنونیم که به ماسر می زنید . خوشحالیم از حضورتون.

سلام آقا مرتضی
مطلبتون پر از معنی های خوب و امید بخش بود. ممنونیم از حضورتون.

از دوست خوبمون خانوم شمسی هم ممنونیم که به ما سر زدی .خوشحال میشیم .

آقای رحمانی از اینکه حضور دارید خوشحالیم .موفق و موید باشید.

سلام ۱۳ ممنون از حضورت و خوشحالمون کردی از اینکه به ما سر میزنی.

سلام ۱۲۰
از مطالب زیبایی که گذاشتید ممنونیم.

سلام
امیدوارم همواره سالم و با انررژی باشید. هم شما هم همکلبه ای هایتان و هم همه دانشجویان عزیزم.

معماری پناه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ

عجز انسان از شناخت ذات خدا

سپاس خداوندی را که سخنوران از ستودن

اوعاجزند،وحسابگران از شمارش نعمت های او ناتوان

وتلاشگران از ادای حق او در مانده اند خدایی که افکار ژرف

اندیش،ذات او را درک نمی کنند ودست غواصان دریای علوم به

او نخواد رسید.پروردگاری که برای صفات او حد ومرزی وجود

ندارد،وتعریف کاملی نمی توان یافت وبرای خدا وقتی معین

وسرآمدی مشخص نمی توان تعیین کرد.مخلوقات را باقدرت

خود آفرید وبا رحمت خود بادها را به حرکت درآوردوبه وسیله

کوهها اضطراب زمین را به آرامش تبدیل کرد.

***
یا حق

مدرس چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ

خداوندا مردم شکر نعمتهای تو را به جا می آورند و من شکر بودن تو چرا که نعمت بودن توست.

- با همه چیز در آمیز و آمیخته نشو، در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.

- آنان که میفهمند عذاب میکشند و آنان که نمیفهمند عذاب میدهند.

دکتر شریعتی

مدرس چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ

من نمی دانم

و همین درد مرا سخت می­آزارد

که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش

چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است

به اعجاز محبت!

چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد؟

که هنوز مهربانی را نشناخته است؟

و نمی­داند در یک لبخند چه شگفتی­هایی پنهان است!

من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهل­ترین کار است

ونمی­دانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟

و همین درد مرا سخت آزرده است.

مدرس چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ


نامه چارلی چاپلین به دخترش


دخترم جرالدین !

پدرت با تو حرف می زند !

شاید شبی درخشش گران بهاترین الماس این جهان تو را بفریبد آن شب است که این الماس، آن ریسمان نا استوار زیر پای تو خواهد بود، سقوط تو حتمی است.روزی که چهره یک اشراف زاده بی بند و بار تو را فریب دهد ، آن زمان بندباز ناشی خواهی بود، بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.از این رو دل به زر و زیور مبند، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه ما می درخشد ، اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یک دل باش و به راستی او را دوست بدار.دخترم ، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن خود را به خاطر آن عریان کند .برهنگی بیمار عصر ماست، به گمان من، تو باید مال کسی باشی که روحش را برای تو عریان کرده است.

جرالدین دخترم با این پیام نامه ام را پایان می بخشم:

انسان باش زیرا که گرسنه بودن ودر فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.

و ریا کاران از عشق چه می فهمند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد