کلبه مرتضی (ورژن ۲)-شماره ۳

به نام خدا 

 

خدایی که در همین نزدیکی است.

نظرات 109 + ارسال نظر
ماهور چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ق.ظ

لای این شب بو ها...پای آن کاج بلند..روی آگاهی آب....روی قانون گیاه..

معماری پناه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام اقا مرتضی
کلبه جدید مبارک . امیدوارم موفق وپیروز باشید .

مرتضی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ق.ظ

به نام خدایی که در همین نزدیکی است.
سلام به همه

از استاد گلم سپاسگذارم که کلبه های جدیدی رو برایم ساختند و چون احساس می کنم وظیفه ام سنگین تر شده از خدای بزرگ می خوام که بهم قدرت بده تا محتوای این کلبه ها بهتر و مفیدتر از قبلی ها باشه
البته با کمک شما دوستان عزیز

تاریخ ساخت کلبه رو که مصادف با سالگرد عقد خواهرم هست، به فال نیک می گیرم و خدارو شکر می کنم که بعد از گذشت یک سال، خوشبختی و آرامش و نیک کامی و لبی خندون رو در زندگی جفتشون می بینم
جای همتون خالی امشب مهمونی کوچکی ترتیب داده بود و حسابی خوش گذروندیم!!!
یادش بخیر پارسال همین ساعت ها بود که کامنتی راجع به خواهرم نوشتم. خیلی نگرانش بودم و می ترسیدم از آینده ای که در پیش رو داشت
اما خوشبختانه به لطف و اراده ی خدای متعال همونی شد که باید می شد
یعنی آسایش و آرامش و از همه مهمتر وفور نعمت برای جفتشون
خواهر گلم مریم عزیزم این ترسم هم بیجا بود که حس می کردم ازم دور میشی و نتنها اینطور نشد بلکه بهمراه همسرت بهم نزدیکتر شدی و با شادی خودتون شادم کردین
خیلی خیلی دوستتون دارم
امشب مادر بزرگم خیلی دعام کرد و ازم قول گرفت که سال دیگه همچین شبی جفت من هم تو این مهمونی کوچک و خودمونی باشه!!!
تا خواست خدای متعال چی باشه، هرچی بود راضی ام به رضایش!!!

استاد مهربونم و دوستان عزیزم دعایم کنید، همینطور خانواده ام رو

پیشاپیش سال نو مبارک
دوستتون دارم
یا علی

به نام خدا
سلام مرتضی
ان شاالله خوشبختی شان مداوم باشد و تو نیز خوشبخت بشی.
و ان شاالله همه اونهایی که صادقند و ریا را راهی در زندگی هاشون نیست خوشبخت بشن.
مرتضی! همه نون قلب خودشونو می خورن.

من خانواده خوبت را هم همواره دعا می کنم (اگر دعای این بنده گناهکار اثری داشته باشه)
سال نو بر تو و خانواده عزیزت هم مبارک

مرتضی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ق.ظ

یه گشتی تو صندوقچه 1 زدم و کامنت پارسال ام رو یافتم
واقعا ارزش یادآوری رو داره
اینجا می ذارمش تا هر وقت این کلبه رو باز می کنم اول از همه این کامنت رو ببینم
و خدا رو شکر می کنم که تا به امروز سر قولم موندم
وقتی این کامنت تایید شد و نشون خواهرم دادم اشک در چشمانش حلقه بست و بغلم کرد و ...



مرتضی
سه شنبه 25 اسفند ماه سال 1388 ساعت 10:21 PM

امروز خبری متفاوت دارم
عشق به اون یکی یکی معنا

عشق دختر به پسر
یا عشق پسر به دختر

البته عشقی که الهی است
عشقی که رضایت خدا همراهش است
عشقی که در آسمان و زمین از آن یاد شده
عشقی که به ازدواج ختم شده و بنیان های خانواده را شکل داده و نصف دین پاک و مطهر اسلام را کامل کرده

و فردا روز موعود است
روزی که عروس خانم بله رو می گه و اسمش در آسمانها ثبت می شه

بچه ها برای این عروس خانم و آقا دوماد دعا کنید


خیلی خوب از اینجا به بعد کامنت خصوصیه٬ واسه خواهرمه٬ نخونید...

خواهرم٬ عزیزم٬ همبازی دوران کودکی ام٬ مونس گذشته و حال و آینده ام٬ با رفتنت غم بزرگی در دلم می گذاری آخه من به غیر تو چه کس دیگه ای را دارم؟
اما وقتی می بینم در کنار همسرت خوشبخت و شاد و خندانی٬ آرام می گیرم!!!
تو بری من دیگه کیو می تونم اذیت کنم و صداشو دربیارم؟

به عنوان برادر در حقت خیلی کوتاهی کردم و نتونستم حق برادری را آنچنان باید و شاید انجام دهم٬ امیدوارم حلالم کنی و مرا ببخشی.
قول می دهم از این به بعد جبران کنم!!!

دوستت دارم و علاوه بر دعا تمام تلاشم را جهت خوشبخت شدنت می کنم!

یا علی
خدانگهدار

منتظر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

هوالحی

سلام اقای صفردوست
خوب هستید؟

موفقیتتون رو در ارائه پایان نامه تبریک میگم
انشاا... در بقیه مراحل زندگیتون هم موفق باشید

انشاا... اگه امام حسین بطلبه قراره برم زیارتش
بدی هایی که در این مدت از من دیدید به بزرگواری خودتون ببخشید و حلالم کنید تا خدا این زیارت رو از من پذیره.

سال نو رو هم پیشاپیش بهتون تبریک می گم
انشاا... سال خوبی داشته باشید.

یا علی

مرتضی شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ

به نام خدایی که در همین نزدیکی است
سلام به همه

استاد عزیزم
انشالله تمام ساده دلان و صادقان خوشبخت شوند
که این وعده ی الهی است چون در سوره نور خود خدا گفته:
زنان و مردان خوب شایسته یکدیگرند و زنان و مردان بد شایسته هم!!!
استاد به نظر شما آدم های لازفزن و دروغگو و ریاکار و بوقلمون صفت طعم خوشبختی رو می چشند؟

استاد عزیزم
مادرم بارها گفته که دعای استاد حکم دعای والدین رو داره و مرتضی! دکتر عموزاده در حقت پدری نکرده نه استادی
و از اونجایی که از قدیم می گن دعای پدر درگیرتره، به دعای خیرتون ایمان دارم
ایمانی قلبی دارم و اثراتشو در سراسر زندگی ام می بینم

انشالله که سال پر خیر و برکتی داشته باشین
و شاهد پیروزی بیش از پیشتون بر تمام دشمنانتون باشم
به نام خدایی که در همین نزدیکی است.
خدا برخی از دشمنان رو خیر بده چون باعث قویتر شدن ایمان ما و همبستگی بیشتر بین ما می شن!!!

انشالله که در سال جدید اونها هم به راه راست هدایت بشن و دست از دروغگویی و فریبکاری خود بردارند

یا علی

به نام خدا
سلام مرتضای عزیز
به پدر و مادر عزیزت سلام برسان
همان طور که خودت هم گفته ای من تو را دعوا هم کرده ام! اما تو نه رمیدی نه گسستی! مرتضی بارها گفته ام چون با حیایی با حیا!
من که با همه بدون منت و از موضع روبرو (نه بالا به پایین- و نه البته و صد البته پایین به بالا) حرف می زنم و در بحث و احیانا جدل بر نمی گردم و بگویم من بزرگترم یا من معلم شمایم یا... اما تو اگر دم از حقوق معلم و شاگردی می زنی واقعا به آن اعتقاد داری. مرتضی نگران نباش تو نان قلبت را می خوری مثل همه دنیا.
البته اشتباه تایپی هم به کمک آمده و جمله ات محشر (و درست!!) شده است.

در فرضی که تو گفتی مسلما خیر. شک نکن!
کسانی که به راحتی نقل و نبات دروغ بگویند همراهانی چون خود نصیبشان می شود. اینان از عشق بویی نمی برند تا گرمابخش زندگی شان شود. به خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است می بینم روزی را که دارندگان این اخلاق سرشان به سنگ زندگی بخورد و نه راه پیش برایشان بماند و نه راه پس.
مرتضی من کسی را دشمن (به معنای این که آرزوی بدی برایش داشته باشم) نمی دانم. من فقط می گویم دنیا بزرگ است و هر کس آزاد.
اما می دانی که من دوست ندارم زیر بار زور بروم. آلت دست کسی بشوم یا آدم کسی بشوم. آزادی خود را نمی فروشم. حرف خود را می زنم. و در توان خود از حق و حقیقت دفاع می کنم. تا جایی هم که بتوانم مدارا می کنم اما وقتی حجت تمام شد سختم و نامردی را هم دوست ندارم و رودر رو مبارزه می کنم. منتها مبارزه می کنم مرتضی. مبارزه.

دوستانی که در جریانند و این مسایل فتنه انگیز را دیدند درک می کنند که خداوند به این بنده کوچک چه پوست کلفتی داده بود تا وسیله ای شود برای خنثی کردن توطئه ای که اگر به موقع و با باز کردن برخی بحث ها شروع نمی کردم سونامی حاصل از آن خیلی چیزها را با خود می برد! حلقه های فتنه و ریا در عین داشتن منافع کمی متفاوت در یک هدف مشترک بودند (البته در ابتدا هدفشان من نبودم و ...)
خدا را شکر که نقشه پلیدشان به شکست انجامید و حتی تبلیغات دروغین و از سر عنادشان نیز دیگر رنگی ندارد. این پس از لطف خدا به خاطر شفافیت و وجود دانشجویان عزیز و سدهای محکمی چون شماهاست که فی المثل اگر کسی یک درس با سلمان بردارد و تعامل و منش او را ببیند او را می شناسد. یا نمونه اش برای برخی ورودیهای جدید که بعدا حضوری برایت ان شاالله خواهم گفت چه تخریبهایی می خواستند انجام دهند که به یاری خدا شکستی به شکستهاشان اضافه شد.
مرتضی! تازه همه چیز را نمی توانم بگویم باور کن نمی توانم. حتی در محفل خصوصی نیز نمی توانم بگویم.

خداوند ما را از دروغ و ریا مصون بدارد ان شاالله.

مرتضی شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ق.ظ

به نام خدایی که در همین نزدیکی است
سلام ماهور عزیز و خانم معماری پناه و منتظر
سپاس از حضورتون

منتظر عزیز
اهالی صاف و صادق صندوقچه بدی ای ندارن. شاید اختلاف عقیده داشته باشن اما ذاتا یکرنگ و یکدل هستن.
حلالیت نطلبیده حلالتون کردم. اما چندتا خواهش ازتون دارم که اگه یادتون موند واسم انجامش بدین!!!

1- تو نجف امیرالمومنین علی (ع) وقتی که رو به روی ایوون طلای زیبای مولا ایستادین به نیابت از من این شعر رو بخونید و به آقا بگید که همه چیزمو از خودش دارم، اسمم رسمم هدفم ایمانم دینم همه چیزم، به آقا بگید خودش هوامو داشته باشه!!!

ای امیر آسمان ها یاعلی یاعلی یاعلی
نام تو در کهکشان ها یاعلی یاعلی یاعلی

کاشو امشب زائر ایوون طلایت می شدم
کاشو مولا بین روضه من فدایت می شدم

روی قلبم من نوشتم یاعلی یاعلی یاعلی
ای تمام سرنوشتم یاعلی یاعلی یاعلی

صد هزاران دل اسیر عشق مولایم علی
جلوه حق ذات حق در وجودش منجلی

ای عزیز قلب زینب یاعلی یاعلی یاعلی
ای مه تابان هر شب یاعلی یاعلی یاعلی

کاشو امشب یک نظر بر قلب و جان ما کنی
با نگاهی در دل ما آتشی بر پا کنی


2- توی بین الحرمین وقتی رو به روی بارگاه مولایم ابالفضل علی (ع) بودین به آقا بگید: مولا جان اسمتونو صدا نزده جوابمو دادی، یه بار دلم شکسته بود و دانشگاه اسممو واسه مشهد رد نکرده بود، تا دست به دامنت شدم منو راهی بارگاه امام رضا کردی حال دست به دامنت می شم و منو راهی بارگاه مولا و سروت اباعبدالله کن. به آقا بگید که به این شعر ایمان دارم و از اعماق وجودم فریاد زدم، پس نا امیدم نکن:
چشامون دوباره دریاست کی آورده اسم عباس
کربلا می خوای نینوا می خوای برو کارت با ابافضل
حل مشکلت گره دلت چی می خواد یه یا ابافضل

3- اون زمان مارو سامرا و کاظمین نبردن. اگه شمارو بردن 2رکعت به نیابت از من نماز بخونید و تو سرداب آقا امام زمان (ع) از قول من بگید: آقا کی میآیی که روحمو از این قفس رها کنی؟ آقا کی میآی که با ذولافقار مولا سر از تن ناقابلم جدا کردی تا خون ناقابل من قربانی ظهور شما گردد. آقا کجایی که خسته شدم از بس اسیر و دربند شیطان شدم!
یبن الحسن کجایی؟ کی می شود بیآیی؟
مردم از این جدایی یبن الحسن کجایی؟

اصلا تو حال و هوای خودم نیستم. چه حال و هوای قشنگی.
منتظر اینو مدیون توام. میدونم صدامو شنیدم اما چون گوشم از بس گناه شنیده نمی تونه جواب این بزرگان رو بشنوه
امیدوارم شما بشنوید و واسم بگید که چی گفتن!!!
آدم اینجور مواقع دلش می خواد گوشه ای با امامان خودش خلوت کنه و یه دل سیر گریه کنه
ببخشید باید برم اما قبل از رفتنم چندتا نصیحت می کنم:
1- از چندتا عالم بپرسید که اونجا میرین چه دعاهایی بخونید بهتره (در راسشون دعای فرج و عاقبت به خیری)
2- چه حاجت هایی (دنیوی یا اخروی) ازشون بخوای و همشون رو روی کاغذ بنویسید که مبادا چیزی رو از قلم بندازین
3- برای خودشون برید نه برای قبرشون

خوشا به سعادتت، انشالله به سلامتی برید و برگردید
یاعلی

منتظر عزیز
با این همه التماس دعاهای آقا مرتضی من خواسته مو پس می گیرم!!!
می ترسم از بس که باید به فکر خواهشهای ما باشی زیارت بهت نچسبه!
خیر پیش

استاد یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

آخرین سوال از مصاحبه یا پسر دکتر امینی (نخست وزیر شاه) به نقل از خبر:

...روزی که مصدق سقوط کرد شما چه احساسی داشتید؟

هیچی! من آن موقع دنبال کار تئاتر و سینما بودم و خیلی به سیاست علاقه مند نبودم. فقط به خاطر دارم کمی پیش از روز 28 مرداد در شمال و در هتل رامسر بودیم . یک دفعه شنیدیم که کودتا شده و شاه از کشور بیرون خارج شده است. یک عده هم شروع کردند به بشکن زدن و رقصیدن. بعداً که مصدق سقوط کرد و شاه به ایران برگشت، همین عده را در دربار دیدم. یعنی سال بعد آمده بودند که عید نوروز را به شاه و اشرف تبریک بگویند! مشکل ما این است که خیلی راحت رنگ عوض می کنیم.

مرتضی یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

به نام خدایی که در همین نزدیکی است
سلام به همه
روز آخر سال رو چطور می گذرونید؟
حتما شما هم لحظه شماری می کنید برای رسیدن لحظه ی سال تحویل؟

استاد عزیزم و اهالی صندوقچه

پیشاپیش سالی پر از خیر و برکت برای شما و خانوادتون آرزو می کنم
انشالله سالی سرشار از موفقیت و سلامتی داشته باشید


منتظر عزیز خیلی به حرف استاد توجه نکن (ببخشید استاد!!!)
کافیه بری پیش خدام حرم و بگی تربت می خوام، اونها هم هرچندتا که بخوای بهت می دن. یعنی اون زمان روال اینگونه بود!

از زیارتت هم لذت می بری
معتقدم اگه تو زیارت برای دوستان و آشنایان دعا نکنم اون زیارت اصلا بهم نمی چسبه
گاهی اوقات فراموش می کنم خودم چه حاجت هایی دارم

خودم که می خواستم برم خیلی ها التماس دعا گفتن و سفارش کردن و در عین ناباوری همگی در همون لحظه و مکان مورد نظر به یادم میومد
مثلا امین یه سفارش خاص کرده بود که در مکانش خاص اش به یادم آمد و ...
اگه من هم لیاقت داشته باشم تو شما هم یادتون میاد!!!

سفر بخیر
مادرم اگه بود می گفت خوشابه حالت که میری و عیدی ات رو از اون بزرگواران می گیری!!!

یا علی

سلام
البته ما که بخیل نیستیم
و ذی نفعیم.

التماس دعا.

مرتضی عید بر تو و خانواده هم مبارک.

ماهور دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ق.ظ

سلام آقای صفردوست سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشید

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ق.ظ

به نام خدا
سلام ماهور عزیز

از خدای منان سال پر برکت و سرشار از خوشی را برایتان آرزو می کنم
دعا و تبریک قشنگتان خیلی خوشحالم کرد. امیدوارم که خدا لبتون رو خندون کنند
فرا رسیدن این ید فرخنده را به شما و خانواده ی محترمتون تبریک می گم

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ق.ظ

آئین خوشبختی - منتخبی ازسخنان مسعودصفائی
قدردانی از دیگران به مانند درختیست که به صاحبش میوه های بسیار می بخشد.
همیشه بیشترین موفقیت ها نصیب کسانی می شود که بیشترین شکست ها را تجربه کرده اند.
ریاست به نشان دادن توانائی خود به زیر دستان نیست ریاست به نشان دادن توانائی زیر دستان به خود است.
در انتظار چه نشسته اید؟موفقیت یا شکست؟فقر یا ثروت؟ شادی یاغم؟دنیا در کمال سخاوت آنها را به شما خواهد بخشید.
ما نیامده ایم که بگوئیم ما کسی هستیم ما آمده ایم که بگوئیم دیگران کسی هستند.
ریاست به گرفتن مچ زیر دستان هنگام کار اشتباه نیست ریاست به گرفتن مچ زیر دستان هنگام کار درست است.
یک رهبر بزرگ بیشتر ار آنکه کاری کند تا دیگران نسبت به وی خوب فکر کنندبیشتر کاری می کند تا دیگران نسبت به خود خوب فکر کنند.
اگر کسی برای ما شمعی آورد ما برای او چراغی خواهیم برد.
راز شادی بیشتر در بیشتر شاد کردن دیگران پنهان است.
شکرانه جوانی احترام به سالمندان است.
تشنگی جسم با آب و تشنگی روح با محبت سیراب می گردد.
راستی به اعتبار و اعتبار به ثروت شما می افزاید.
اگر باور داشته باشید که می توانید,حتما می توانید.آیا باور دارید؟
یک رهبر بزرگ بیشتر از آنکه خود را باور کندملتش را باور می کند.
هدف قطب نمای زندگیست.
بزرگی به صدای بلند نیست بزرگی به افکار بلند است.
الهی ! از تو سپاسگزاریم که به ما آموختی بیش از آنکه دیگران به پول ما نیازمند باشند ما به بخشیدن به آنان نیازمندتریم.
نهایت بزرگی در کوچک دیدن خطای دیگران است.

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ

آیا باید مانند هزاران سال پیش دیواری مانند دیوار چین ساخت تا خوشبختی مردم یک طرف را از مصیبت های مردم طرف دیگر جدا کرد؟

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ق.ظ

چرا خداوند بعضى حاجات انسان را به سرعت اجابت نمى کند؟

رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله فرمود: «هنگامى که خداوند بخواهد نیازهاى بنده اش را برآورد، به او اذن و توفیق دعا کردن مى دهد».1
آثار عمومى دعا، معنویت، نورانیت، صفا و قربى است که در قلب و روح انسان ایجاد مى شود و آثار خصوصى برخى دعاها، رفع بیمارى ها و گرفتارى هاست.
به ثمر نشستن درخت دعا و نیایش شرایطى دارد و بدون فراهم آمدن آنها، اجابتى که مورد نظر نیایش گر است، محقق نخواهد گشت.


موانع اجابت دعا

1. گناه

یکى از عوامل مهمى که رابطه انسان با خداى متعال را ضعیف مى کند و مانع اجابت دعا مى شود، نافرمانى از دستورهاى خداست.

حضرت على علیه السلام در دعاى کمیل مى فرماید: «پروردگارا! گناهانى را از من عفو کن که موجب حبس و بالا نرفتن دعا مى شوند و در جاى دیگر از همان دعا چنین مى فرماید: «اى آقا و مولاى من! به عزتت قسم! از تو مى خواهم که بدى کردار و رفتارم، موجب پوشیده شدن دعاى من از تو نشود.

امام باقر علیه السلام در این باره مى فرماید: «بنده، حاجتى از خدا طلب مى کند و مقرر مى شود آن حاجت در زمانى برآورده شود؛ پس در این فاصله، او گناهى مرتکب مى شود و در نتیجه، خداوند مى فرماید: حاجت این بنده برآورده نشود و از آن محروم شود؛ چون او خشم و غضب مرا برانگیخت و همین باعث محروم شدن اوست.2

2. لقمه حرام

استفاده از درآمد حلال و پاکیزه، از دیگر شرایط اجابت دعاست که امروزه بیش از هرزمان دیگر، لازم است به آن توجه شود. لقمه حرام تا چهل روز، مانع استجابت دعا مى شود.3

3. قساوت قلب

گناهان زیاد که منجر به قساوت و سنگدلى مى شوند، از عوامل دیگر عدم استجابت دعا مى باشند. امام صادق علیه السلام مى فرماید: «خداوند دعایى که از قلب قسى برخاسته باشد، اجابت نمى کند».4

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ق.ظ

عوامل اجابت دعا

1. معرفت به خدا

گروهى خدمت پیشواى ششم امام صادق علیه السلام شرفیاب شدند و پرسیدند: ما دعا و نیایش مى کنیم؛ ولى به اجابت نمى رسد؟ آن حضرت فرمود: «بدین جهت است که آن کسى را که مى خوانید، نمى شناسید.5

رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله در مورد نقش شناخت پروردگار در اجابت دعا مى فرماید: «اگر خداوند را به شایستگى معرفتش مى شناختید، با دعایتان مى توانستید کوه را از جاى بکنید...».6

2. حضور قلب

دعا، یعنى درخواست از خداى متعال براى برآورده ساختن حاجتى و طبیعى است که این ارتباط، در صورتى موثر واقع مى شود که باطن انسان متوجه خداى متعال باشد و تضرع به پیشگاه او شکل بگیرد و انسان، فقط خدا را موءثر در امور بداند. رسول اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: «بدانید که خداوند دعایى که از قلب غافل برخاسته باشد، قبول نمى کند».7

3. رعایت زمان مناسب

در همه اوقات و همه لحظات زندگى، نیایش براى ما امکان پذیر است؛ زیرا همیشه روزنه هایى از دیوارهاى این جهان کهنسال، بر بى نهایت باز است و ما از رصدگاه این کالبد خاکى، مى توانیم آن سوى جهان را نظاره کنیم. سرود نیایش که از اعماق جان برمى آید و به خاموشى اشتیاق دارد، شاید روح انسانى در خاموشى مطلق راز دیگرى احساس مى کند. لذت نیایش شبانگاهى، لذت وصف ناپذیرى است. شاید در آن هنگام که تاریکى مطلق فضاى پیرامون ما را در برمى گیرد، روشنایى آن دریچه اسرارآمیز، روشن تر و نمودارتر مى گردد.8

در آیات صحیفه آسمانى و روایات توصیه شده است که هرگاه نسیم رحمت الهى وزیدن گرفت و انسان احساس کرد دلش میل به سخن گفتن با خدا دارد، نیایش کند. علاوه بر آن، زمان هایى نیز در آیات و روایات، به عنوان وقت هاى مناسب براى نیایش سفارش شده است؛ مثل بعد از اقامه نماز، شب و روز جمعه، نیمه شب، از سحر تا طلوع آفتاب، هنگام بارش باران، هنگام تلاوت قرآن و اذان. در این لحظات، امید به استجابت بیشتر است.

4. پیوستگى یاد خدا

شکى نیست که انسان ها همواره نیازمند لطف پروردگار هستند و زمانى نیست که از ذات اقدس خداوندى، بى نیاز باشند. به همین جهت، مى بایست انسان در تمامى حالات - خوشى، ناخوشى، سلامت و کسالت - همواره به یاد خدا باشد.

امام صادق علیه السلام مى فرماید: «هر کسى که در همه حال به دعا مشغول باشد، دعاى او در هنگام گرفتارى به استجابت نزدیک تر است؛ چون فرشتگان در هنگام بلا مى گویند: این صداى آشنایى است و دعاى او در آسمان در پرده و حجاب نخواهد بود؛ در حالى که اگر انسان تنها در گرفتارى ها پروردگار را بخواند، دعا و نیایش از اجابت دورتر است؛ چون فرشتگان مى گویند: این صداى ناآشنایى است.

5. امیدوارى به خداوند

دعا کننده، باید با امید و اطمینان کامل دعا کند؛ نه با شک و تردید و سوءظن. در دعاى ابى حمزه ثمالى چنین مى خوانیم: «بارالها! مى دانم که تو براى کسى که به تو امیدوار است، در مقام و موضع اجابت هستى».

در اعمال بیست و هفتم رجب نیز چنین آمده است: «پروردگارا! با دعا و خواندنى از تو تقاضا و طلب مى کنم که یک فرد امیدوار تو را آن گونه دعا کرد و تو هم او را به آرزویش رساندى».

6. اصرار و پافشارى در دعا

یکى از عواملى که سبب استجابت دعا مى گردد، اصرار در دعا مى باشد. خداى متعال به دلایلى، گاهى اوقات دعاى بنده خویش را سریعاً اجابت نمى کند؛ حال یا به علت گناهى است که انجام داد که باید توبه کند و یا به علت عدم وجود شرایط لازم و نیاز به فرصت براى استجابت دعا از مجراى طبیعى و یا به جهت این که خداى متعال مى خواهد بنده اش ارتباط خود را با او بیشتر کند و به درگاه او توجه زیادتر داشته باشد بنابراین، اصرار در دعا، خود مى تواند عاملى در استجابت دعا محسوب شود و خود اصرار ورزیدن در دعا، موجب خشنودى خداوند متعال است.

امام باقر علیه السلام مى فرماید: «به درستى که خداوند متعال کراهت دارد از اصرار مردم نسبت به یکدیگر براى اداى حاجات؛ در حالى که آن را براى خود دوست دارد.9

مى فرماید: «به خدا قسم! اصرار نمى ورزد بنده موءمن بر خداوند متعال براى حاجتى؛ مگر این که آن را برآورده مى سازد».10

رسول اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: «خداى متعال، درخواست کننده را دوست دارد».11

بنابراین، اصرار در دعا به پیشگاه الهى، گذشته از این که موجب برآورده شدن حاجت مى شود، خود امرى مطلوب و مورد عنایت خداوند متعال مى باشد و بدین جهت، هیچ گاه نباید از تأخیر در استجابت دعا دلگیر و نا امید شویم.

پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله مى فرماید: «خدا رحمت کند بنده اى را که از خداوند متعال حاجتى را درخواست کند و بر آن اصرار کند؛ چه حاجتش برآورده شود و چه برآورده نگردد».12

به اجابت نرسیدن دعا، هرگز نباید باعث ناامیدى از رحمت پروردگار شود؛ زیرا گاهى ممکن است دعاى شخص تا 20 سال به تأخیر بیافتد.13

در برخى از موارد، خداوند دعاى بنده را مستجاب نمى کند؛ چون دوست دارد صداى بنده خود را بشنود و همواره او را بر در خانه اش ببیند.14

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ق.ظ

7. رعایت ادب

رعایت آداب دعا، در ارتباط موثر با خداوند، نقش مهمى دارد. آداب استجابت دعا عبارتند از:

الف) گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در ابتدا.
ب) فرستادن صلوات حداقل یک تا سه بار.
ج) استغفار و اظهار فروتنى و دورى از حالت طلب کارى و ... .

8. برآوردن حاجت نیازمندان

خدمت به بندگان الهى، به خصوص رسیدگى به وضعیت فقیران مؤمن، سبب تقویت ارتباط انسان با خداوند و استجابت دعا مى گردد. طبیعى است که هر قدر اعمال نیک انسان بهتر باشد، لطف الهى به او بیشتر است.

9. توسل به اولیاى الهى

وسیله قرار دادن کسانى که مى توانند میان ما و خداوند واسطه شوند، نقش مهمى در اجابت دعا دارد. هر کسى به هر مقدارى که نزد خداى تعالى عزیز و آبرومند است، مى تواند وسیله انسان به درگاه الهى، براى رسیدن به حاجت ها و نیازها باشد و در امر استجابت دعا، وساطت نماید. برترین کسانى که از وجاهت و آبرومندى کامل نزد خداوند برخوردارند، معصومین علیهم السلام هستند و پس از ایشان، مقربان درگاه الهى - اهل معرفت و کمال - و حتى مؤمنان و کسانى که اجمالاً آبرومند هستند، واسطه نزد خداوند محسوب مى شوند.

پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مى فرماید: «خداوند عزوجل مى فرماید: اى بندگان من! گرامى ترین خلق و پرفضیلت ترین آنان نزد من، محمد و برادرش على و امامان بعد از وى هستند. اینان، «وسیله»ها به سوى من مى باشند. هر کس حاجتى دارد و نفعى را طالب است و یا دچار حادثه اى سخت و زیان بار گشته و برطرف شدن آن را مى خواهد، مرا به محمد و آل طاهرینش بخواند تا به نیکوترین وجه حاجت او را برآورم».15

پس از این که حضرت آدم مرتکب ترک اولى شد، در مقام توبه به پیشگاه خداوند فرمود: «پروردگارا! به حق محمد صلى الله علیه وآله از تو مى خواهم که مرا بیامرزى...».16

در کتاب ها و مدارک معتبر اهل سنت، چنین آمده است: «هرگاه قحطى و خشک سالى پیش مى آمد، عمر از طریق توسّل به عباس عموى پیامبر، طلب باران مى کرد و مى گفت: به خدا سوگند! عباس وسیله به درگاه الهى و داراى قرب و منزلت نزد اوست و خدایا! ما به وسیله عموى پیغمبرمان به تو روى مى آوریم؛ پس سیرابمان کن».17

عثمان بن حنیف مى گوید: «روزى در محضر پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله بودم؛ حضرت به شخصى که مشکل خود را به وى عرضه مى کرد، شیوه دعا و توسّل را چنین تعلیم فرمود: برو وضو بساز و دو رکعت نماز به جا آور و پس از آن، خداوند را با این جملات بخوان: بارخدایا! از تو درخواست مى کنم و به تو روى مى آورم؛ به پیامبرت، پیامبر رحمت. اى محمد! من به حق تو به سوى خدایم روى آورده ام تا حاجتم برآورده شود. خدایا! پیامبرت را در مورد من، شفیع قرار ده».18

10. ترک شتاب و عجله

امام صادق علیه السلام مى فرماید: «همیشه موءمن در خیر و آسایش است تا هنگامى که عجله نکند؛ در غیر این صورت، ناامید مى شود و دعا را ترک مى کند. به درستى که بنده، هنگامى که دعا مى کند، خداوند متعال، در صدد برآورده ساختن حاجت اوست تا زمانى که او عجله نکند».19


شرایط خواسته و حاجت

الف) عدم مغایرت با حکمت الهى

خداى متعال، بر اساس حکمت خود، این عالم را طبق قوانین خاص اداره مى کند و هیچ گاه، این قوانین را نقض نمى کند. بنابراین، استجابت دعا، باید از کانال قوانین و سنن الهى جریان یابد و اگر دعایى نقض کننده این مطلب باشد، مستجاب نمى شود؛ زیرا خداى متعال، فقط کریم نیست؛ بلکه حکیم نیز هست و هیچ صفتى از صفات او صفت دیگرش را نقض نمى کند.

امام على علیه السلام مى فرماید: «خداوند سبحان، حکمت خویش را نقض نمى کند. بنابراین، هر دعایى را مستجاب نمى سازد.20

ب) موافق بودن با مصلحت

در ضمن شمارش عواملى که باعث مى شود حاجات انسان سریعاً اجابت نشود، یکى از مهم ترین آنها این است که گاهى اوقات انسان از خداوند چیزهایى را درخواست مى کند و فکر مى کند که اجابت آنها به نفع او مى باشد؛ در حالى که اجابت آنها، به ضرر اوست. در آیه 216 سوره بقره آمده است: «چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آن که شرّ شما در آن است».


پى نوشت:

1. رى شهرى، میزان الحکمه، حدیث 5583.

2. مجلسى بحار الانوار، ج 73، ص 329.

3. همان، ج 93، ص 358.

4. میزان الحکمه، ج 3، ص 875.

5. بحارالانوار، ج 93، ص 368.

6. سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 2، ص 43.

7. میزان الحکمه، حدیث 5606.

8. نیایش امام حسین علیه السلام در عرفات، ص 11.

9. میزان الحکمه، ج 2، ص 880.

10. همان.

11. همان.

12. همان.

13. کلینى، کافى، ج 2، ص 355.

14. همان، ص 479.

15. بحارالانوار، ج 94، ص 22، ح 20.

16. مستدرک صحیحین، ج 2، ص 615.

17. اسدالغابة، ج 3، ص 165.

18. مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138.

19. اصول کافى، ج 2، ص 474.

20. میزان الحکمه، ج 2، ص 876.

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ق.ظ

اسماء حسنای پروردگار

خداوند متعال دارای اسامی بسیاری است که تعداد آنها را تا 1000 اسم برشمرده‌اند. بیشتر این اسامی در دعای ارزشمند جوشن کبیر ذکر شده است. همه این اسماء الهی، «حسنی»، یعنی نیکوترین نام‌ها هستند.

خداوند متعال عالم خلقت را با اسماء خویش اداره می‌فرماید. این اسامی، مانند نام انسان‌ها اعتباری نیستند، بلکه از حقیقت برخوردارند و جنبه‌های مختلف وجودی پروردگار را نشان می‌دهند. انسان ها در پیشگاه پروردگار، باید حاجت‌های خویش را با نام‌های مناسب خداوند، از او بخواهند.
مثلاً اگر در خواست شفای بیماری را دارند، «یا شافی و یا معافی» بگویند و اگر مرگ ظالمی را از خدا می‌خواهند، «یا منتقم» بگویند و اگر درخواست روزی فراوان دارند، «یا رزاق» بگویند و ...

منابع:
معاد شناسی، ج 1.

استاد سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ق.ظ

جملات قصار:

افلاطون
من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.
اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود،
گرایش به خشنود ساختن همگان

مرتضی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ب.ظ

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری
بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش

مرتضی پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همگی

استاد عزیزم حالتون خوبه؟
خیلی وقته که نبودم. تو ایام عید یا مهمونی بودیم یا مهمون داشتیم. 9ام عید هم یه مهمونی همگانی گرفتیم به مناسبت شیرینی فارغ التحصیلی ام. چنان فسنجونی واسشون پختم که به قول خودشون با خوردنش مسته مست شدن!!!
البته تو دلم گفتم استاد که آشپز باشه طبیعیه که شاگرد هم آشپز از آب درآد.
یادمه یه دفعه وسط علوم پایه دیدمتون و پرسیدم استاد کلاس میرین؟ و گفتین نه! می رم خونه غذا بپذم!

11ام هم رفتیم باغ پدر بزرگم (خدا بیامرزتش). جاتون خیلی خالی بود. هوای توپی داشت و البته کمی هم سرد بود و از اونجایی که شدیدا گرمایی هستم، سرما خوردم.
تا سه شنبه که تب و لرز داشتم و 2 روزه که بی صدا شدم.
خدارو شکر که از ته هنجره ام یه سوسوهایی به گوش می رسه و نشونه ی خوب شدنمه!!!

سلامتی عجب نعمتیه،حیف که اصلا قدرشو نمی دونیم

استاد هفته ی دیگه می خوام بیام پیشتون، کمکم کنید و ماهی گیری یادم بدین تا چندتا مقاله بنویسیم
اگه بهم وقت میدین چه روز و ساعتی مزاحمتون بشم که هم گپی بزنیم و هم قهوه ای بخوریم

دعا کنید تا اون روز حالم خوب بشه

لدلم واستون خیلی تنگ شده بود

به به پس تو هم مریض بودی!
راستی پسر گاه گاهی سپند دود کن حسودان چشمت نزنند.
خدا پدر بزرگت را رحمت کند.

در خدمتیم.

رحیمی نژاد چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ

به نام خدا
سلام آقا مرتضی
خوبید ؟
چه خبرا؟
خوش میگذره؟
موفق باشید.

مرتضی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ق.ظ

یه آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه!!
میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه...!
بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه!!
یه روز معلم محترم در کلاس چهارم، ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک شکلی رو حساب کنه! تو این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نه که می بینه همه دارن داد می زنن:
انتگرال بگیر

البته جوک است

مرتضی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ق.ظ

به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
سال نو مبارک
سپاس از احوال پرسی گرمتون، خیلی ممنون

خبر اینکه الان سمنان هستم، خوابگاه پیش سلمان عزیز (یه سر به کلبه درویشان بزنید) که خیلی مظلوم خوابیده. باور کنید مثل یه بچه خیلی ناز خوابیده!

دیروز هم بعد از مدتها با استاد ساعاتی رو اختلاط کردم و خیلی خوشحالم
خوشحال بابت اینکه استاد آخرای قهوه اش رو واسه من نگه داشته بود و قهوه ای در کنار هم خوردیم (البته خوردم) که فوق العاده برایم لذت بخش بود.
خوشحال بابت اینکه بیشتر از قبل به مردانگی استاد ایمان آوردم. چیزهایی رو یادم دادن که مثل همیشه به درس زندگی بودن و بازخوردش رو طی همین یک روز به وضوح می بینم.
خوشحالم بابت چیزهایی رو از خودشون واسم تعریف کردن که حس می کنم تنها کسی هستم که می دونم و خوشحالیم اینجاست که بهم استاد بهم اعتماد دارن
خوشحالم بابت اینکه یه دل سیر استاد رو نگاه کردم
خوشحالم بابت چیزهایی که نمیشه اینجا گفت

خبر دیگه اینکه قراره واسه همایش دوروزه دانشجوی که دوهفته دیگه انجمن علمی برگذار میکنه مقاله ای علمی (شیمی مواد پرانرژی و کاربرد آن در صنایع) ارائه کنم و حس غرور و افتخار دارم که در کنار اساتید بزرگ گروه مثل دکتر سعادتجو سخنران هستم.
خدا رو شکر میکنم و به درگاهش سجده میکنم

باز هم بیاین. دلم براتون تنگ می شه. شما انسان بزرگی هستین.
راستی از بوی فیروزه خبری نداری؟ ندیدمش، نکنه داره واسه دکتری درس می خونه؟

انشالله که همتون موفق باشید

مرتضی جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ب.ظ

حس خوبی است ! دیدن و بودن تمام آنهایی که دوستشان داری . آنان که از آغاز گرمای نفسهاشان تلخی هایت را زدود و بارها چیدن خوشه ی بشارت را با سر انگشتان مهربانشان نظاره کردی ...
چه نعمتی است اینجا قدم زدن و سر مستانه از درد خویشتن رهایی یافتن و اندکی آسوده گشتن . اینجا می شود غبار را زدود . خاک عکسهای کهنه را تکاند . انار های سرخ را دانه کرد و گلپر پاشید . پرده ی خاطرات را تکانی داد و از پیله ی تنهایی بیرون خزید . می شود نگاه کرد و به شمار انگشتان دست نفس کشید بی درد ، بی بغض ، بی شک ....
اینجا می شود خانه کرد . آذین بست و خوش پوشید . سیب سرخ آورد و کمی اشتیاق !
می شود گوش داد و صدای گام های مسافر را شنید .
در بگشا !
اینجا می شود میزبان شد عابران پر امید را ....

همین ...

سبز ترین باشید

حکم ارتدادت را صادر نکنند منافقان معاویه صفت به خاطر کلمه ای که استفاده کردی؟

رحیمی نژاد شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ق.ظ

به نام خدا
سلام آقا مرتضی
خوب آقا این قدر از استاد میگی نمی گی یکی مثل من که دوره و نمی تونه بیاد استادشو ببینه حسرت می خوره .
خوشحالم براتون . آفرین . موفق باشید
کلبه ی درویشان رفتم خبری نبود متوجه ی چیزی نشدم!!!
شما دلتون تنگ میشه؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
آخرین جملتون فکر کنم این بود که :چه عجب خلاصه تو یه کامنت اسم منو نیاوردین!!!!
خیلی از این جملتون ناراحت شده بودما ولی چیزی نگفتم سعی کردم کمتر اسمتونو بنویسم!!!:-)
شما منو خوب نمی شناسید اینقدر نگید انسان بزرگی هستم یا روح بزرگی دارم .از کجا معلوم!!!!!:-)
دلم برا کلکل کردن باهاتون تنگ شده بودا:-)
برای ۴ موردی هم که توی کلبه ی درویشان نوشتید بهتون تبریک میگم (۴ چیه ؟دارم از کنجکاوی میمیرم:-)) امیدوارم شکر گزار باشید .
خوشحالم میخندید و شادید .
موفق باشید.

خدا را شکر که خوشحالید
بعضی از خوشحالی دیگران ناراحت می شوند. و من شر حاسد اذا حسد

مرتضی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:15 ب.ظ

این نیز بگذرد…
بزرگی درعالم خواب دید که کسی به او می گوید : فردا به فلان حمام برو وکار روزانه ی حمامی را از نزدیک نظاره کن.دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید به آن حمام مراجعه کرد دید حمامی با زحمت زیاد و د ر هوای گرم از فاصله ی دوربرای گرم کردن آب حمام هیزم می آورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.به نزدیک حمامی رفت وگفت:کار بسیار سختی داری ،در هوای گرم هیزم ها را از مسافت دوری می آوری و… حمامی گفت:این نیز بگذرد.
یکسال گذشت برای بار دوم همان خواب را دید ودوباره به همان حمام مراجعه کرد دید آن مرد شغلش عوض شده ودر داخل حمام از مشتری ها پول می گیرد.مرد وارد حمام شد وگفت:یک سال پیش که آمدم کار بسیار سختی داشتی ولی اکنون کار راحت تری داری،حمامی گفت:این نیز بگذرد.دوسال بعد هم خواب دید این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید وقتی جویا شد گفتند:او دیگر حمامی نیست در بازار تیمچه ای(پاساژی) دارد ویکی از معتمدین بزرگ است.به بازار رفت و آن مرد را دید گفت:خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون می بینم معتمد بازار وصاحب تیمچه ای شده ای،حمامی گفت:این نیز بگذرد.مرد تعجب کرد گفت:دوست من ،کار وموقعیت خوبی داری چرا بگذرد؟ چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آن جا نبود .مردم گفتند:پادشاه فرد مورد اعتمادی رابرای خزانه داری خود می خواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد واودر مدتی کم از نزدیکترین وزیر پادشاه شد وچون پادشاه او را امین می دانست وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد اکنون او پادشاه است.مرد به کاخ پادشاهی رفت واز نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود جلو رفت خود را معرفی کرد وگفت:خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی می بینم پادشاه فعلی وحمامی قبلی گفت: این نیز بگذرد.مرد شگفت زده شد وگفت :از مقام پادشاهی بالاتر چه می خواهی که باید بگذرد؟ولی مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد.گفتند: پادشاه مرده است ناراحت شد به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد مشاهده کرد بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده نموده حک کرده ونوشته است این نیز بگذرد.
هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد
هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد
گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذ رد

مرتضی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ

ادب نمایه آغازین خرد است
مهرداد فرمانروای ایران به پیرمرد گفت از فرزندانت بگو
و او گفت : پسر بزرگم بسیار قوی است و به این خاطر کارهای سخت را بخوبی انجام می دهد
فرزند میانه ام اهل زن و زندگی است و بی آزار است و به کسی کاری ندارد .
فرزند آخرم با ادب است .
مهرداد اشکانی دستی بر شانه پیر مرد گذاشت و گفت به آخرین پسرت بگو به دربار ایران بیاید و از جای برخواست و با همراهان خویش دور شد . ارد بزرگ می گوید : “ادب نمایه آغازین خرد است . ”
چند سال بعد شهرت شهر باستانی تمیشه در همه جای ایران پیچیده بود به نیک رفتاری و دادگری فرماندار و سرپرست شهر ، آری آن سرپرست کسی نبود جز فرزند آخرین همان پیرمرد …
یادآوری : شهر باستانی تمیشه در استان گلستان قرار دارد و پیشینه دقیق تاریخی آن نامشخص است هر چند در دودمان اشکانیان آباد بوده است

ادب؟ چیزی که معاویه صفتان منافق اصلا ندارند و دم از آن می زنند.

رحیمی نژاد یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
ممنون
بله استاد چون موضوع پایان نامم معلوم شده و استادی هم که دوست داشتم قبول کرد که شاگردیشو بکنم خوشحالم.
استاد عقیده ام بر این است که هر چه انسانهای اطرافم شادتر باشند زندگی و دنیا زیبا تر می شود .
باز هم از توجه شما ممنونم استاد گرامی

سلام
موفق باشید ان شاالله

مرتضی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت. مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد. قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.

مرتضی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ

حتما تا حالا داستانهای کوتاه زیادی خوندید، اما تاحالا فکر کردید که کوتاه ترین داستان کوتاه دنیا چیه و نوشته ی کی ؟


کوتاه ترین داستان کوتاه جهان توسط ارنست همینگوی نوشته شده :
For Sale: Baby Shoes, Never Worn
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده .

گفته می شود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است. همچنین گفته میشود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است.


کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد !

The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند

مرتضی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

کــــــفــن دزد ! …
آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود، پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟
پدر گفت ، پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.
از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند …
پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم
پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود وازآن پس خلایق میگفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت

مرتضی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ

به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
چه خبر؟ حال و احوالتون خوبه؟
دلم براتون تنگ شده بود!
به نظرتون کوته دلانه حسود می تونن صمیمیت بین اهالی صندوقچه رو حس کنن؟
گل باش تا زنبور روی تو بنشید، نه مکانی برای نشستن مگس ها!!!

آره خانم رحیمی نژاد عزیز، دل من هم تنگ می شه!
واسه مدیر دوران دبیرستانم، واسه دکتر سلیمانی و خیلی های دیگه
رفتم انجمن و عکس دست جمعی بچه هامون رو دیدم، خیلی دلم هواشون رو کرد.

اون جمله ام صرفا یه شوخی بود، اینجور فکر کنید که عادت کرده بودم، از دستم ناراحت نباشید، بخندید که لبخند خیلی بهتون میاد (راستی یه بار هم ندیدمتون، کی میآین سمنان؟؟؟)

شما جون میدین واسه کلکل کردن، بیشتر بآین تا منم انگیزه داشته باشم به بیشتر سر بزنم
والا

درضمن شکر گزار تمام نعمت های خدای بزرگم هستم
خیلی خیلی خیلی هم دوسش دارم و به یگانگی اش ایمان دارم
مطمئن شما هم اینگونه هستید چون روح بزرگی دارید که خیلی ها بهش حسودی می کنن و به قول خودتون حتی آبروتون رو هم می برن.
شما به خاطر همین روح بزرگتون ببخشیدشون
من هم ببخشید

یا علی

مرتضی سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام دوستان

دوتا خبر خوش دارم

اولیش اینکه سپاه پذیرفته شدم. الان تو روند گزینش قرار گرفتم.
امروز هم دوتا صنعت واسه استخدام باهام تماس گرفتن که با گذشت زمان و دعاهای خیر شما بهترینشو انتخاب میکنم

دومیش هم اینه که قرار شده یه پروژه با استادم کار کنم. یه ماده منفجره ی تنبلی به نام تری نیترو تری آمین بنزن سنتز کنیم که تو حفاری چاه های نفت استفاده می شه. هم خیر معنوی داره و هم خیر مادی. تو این مدتی هم که کار استخدامم اوکی میشه، سرم به این کار گرمه!

راستی استاد!
اون روز کتابتون رو به دست اون شخص رسوندم و تا اون موقعی که پیششون بودم نصف بیشتر کتاب رو خوندن (البته خیلی جاهارو با کمک من خوندن)
کلی هم ذوق زده شده بودن و خوششون اومده بود. چقدر هم از شما تعریف کردن (و تعریف کردم)!!!

امروز هم تهران باهم بودیم و ذکر و خیر شماهم بود.
از اون روزی که پیش شما اومده بودن واسم گفتن و خوشحال بودن. منم خوشحالم. البته چراشو حضورا می گم.
در راستای حرف شما (صداقت و آبزیره کاهی) هم داستانی تعریف کردن. گفتن شک داره واسه شما هم گفته واسه همین قرار شد واسه تون بگم.

به نام خدا
سلام مرتضی
مبارک باشه
خدمت اون بزرگوار سلام برسون و راجع به نحوه دادن اخبار کاری ات با ایشون مشورت کن.
خوبه که ایشون هم به خوبی درک می کنند که ما چه می گوییم.
سلام برسون

مرتضی سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ

صداقت یا آبزیره کاهی؟

روایت هست روزی کفار به پیامبر (ص) حمله می کنند و ایشان از دست آنها فرار می کنند. در میانه راه به اباذر برخورد می کنند و اباذر می پرسند: یا رسول الله چرا این چنین شتابان هستید؟
وقتی که پیامبر (ص) ماجرا را تعریف می کنند، اباذر ایشان را در زیر عبای عربی و بلند خود به دوش می کشند (اصطلاحا کول می کنند)
کفار به اباذر می رسند و سراغ محمد (ص) را از او می گیرند. اباذر به آنها می گوید:
محمد (ص) بر روی کول من و در زیر عبایم هست.
کفار او را دروغگو می خوانند و می روند.

استاد هنوز هم از این کفارصفتان تو جامعه هست؟

یا علی

استاد پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 ق.ظ

فراوان مرتضی فراوان!
به قول بزرگان اینها جریان و تفکری هستند که نسل به نسل منتقل می شوند.
سرشار از غرور-ریا-پلیدی-ترس و حقارت.
از نسلی به نسلی...
آه که چه ابعادی از شخصیتهای این تیپ آدمها از پرده بیرون می افتد!
گدایان در انتظار اعتبار
فاعتبرو یا اولی الابصار

استاد یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ق.ظ

سلام مرتضی
تو که کلبه چرخون نمی شی!!
بیا این هم مطلب تمام نشدنی امین:

هیدروژن با این که وجوه مشترکی با بعضی از گروه ها داشت نتوانست در هیچ یک از گروه‌های جدولی تناوبی اجازه‌ی اقامت کسب کند. ابتدا به سراغ قلیایی‌ها رفت و با آن‌ها اظهار قومیّت کرد. قلیایی‌ها چون او را مانند خود پوشیده در اوربیتال دیدند و به خصوص شنیده بودند گاه او را با عنوان کاتیون نام می‌برند وی را در گروه خود پذیرفتند. حتی لیتیم اتاق فوقانی را به او اختصاص داد. امّا بعد حرکاتی از هیدروژن سر زد که باعث گفتگوها و ایجاد شک و تردیدها گردید.
لیتیم به سدیم گفت او گاه برای برقراری پیوندها با ما اظهار تمایل می‌کند. کِی این رسم بین ما بود؟
سدیم: شنیده‌ام H کاملاً عریان است و هیچ پوششی از الکترون ندارد. واقعاً بی‌شرمی نیست؟
لیتیم: اگر الکترون هم پیدا کند. گاز می‌شود, فرار می‌کند. او بندبشو نیست. ما عنصر گازی نداشتیم؟
سدیم: اگر H در فعالیت‌های الکترولیتی مانند ما به کاتد می‌رود یک نیرنگ است. شنیده‌ایم گاه در چهره‌ی هیدرید H و به طور مذاب به آند می‌رود.
لیتیم: پیوند ما با عناصر دیگر از جمله هالوژن‌ها یونی است. کووالانسی نیست. امّا او پیوند کووالانسی برقرار می‌کند.
سدیم: بلی ما در خانواده‌ی خود عنصری این گونه دورو نداریم. او گاه کاتیون و گاه آنیون می‌شود.
لیتیم: فعالیت ما در حالت فلزی زبانزد خاص و عام است. برّاق و رسانای الکتریسیته هم هستیم او چه شباهتی به ما دارد؟
سدیم: درست است او از تبار ما نیست. ما کِی آنیون شده‌ایم؟ باید عذرش را خواست.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی هالوژن‌ها می‌رود و خود را منسوب به آن‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید: من مانند فلوئوروکلر گازی شکل هستم. حتی با همة کوچکی و سبکی حجمی برابر آن‌ها اشتغال می‌کنم (4/22 لیتر), شما بیشترین تمایل وصلت را با قلیایی‌ها دارید. من هم بی‌میل نیستم. من به صورت ملکولی مانند شما دو اتمی هستم.
آن‌ها او را پذیرفتند, امّا زمانی بعد احساس می‌کنند این یک وجبی آن‌ها را فریب داده است, چرا که او کاهنده است و آن‌ها اکسنده. او چه ربطی به آن‌ها دارد. عذرش را می‌خواهند.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی کربن می‌رود و اظهار هم‌بستگی می‌کند و می‌افزاید لایه‌ی ظرفیت من مانند لایه‌ی ظرفیت شما نیمه‌پر است. ما الکترونگاتیویته مشابه داریم و به جای پیوند یونی پیوند کووالانسی برقرار می‌کنیم. اما الماس و سیلیسیم با آن وقار و داشتن شبکه وسیع کووالانسی از ابتدا نسبتی بین خود و آن جزء ناچیز ندیدند و بی‌اعتنا طردش کردند. بلی هیدروژن از آن به بعد گوشه‌ی تنهایی برگزید و دانست کسی که چند چهره دارد تنها می‌ماند.

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ

به نام خدا

قال الله عزّوجلّ:
برادرت علی را بشارت ده، که من دوست‌دار او را عذاب نمی‌کنم و به دشمن او رحم نمی‌کنم.
(امالی صدوق39)(راسخون)

سلام بر جناب صفر دوست عزیز

امیدوارم که این مطلب رو هر چه زودتر بخونید نیاز به کمکتون داشتم(در مورد ارشد هست و...) راستش الان زیاد نمی تونم بنویسم میخواستم عرض ادبی کرده باشم و بگم که دلم برای حرف زدن(بحث کردن) با شما تنگ شده .و اینکه بگم از شما به خاطر کم کاری ما در رابطه با کلبه اهل البیت معذرت میخواهم.

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ

به نام خدا

جناب صفر دوست سلام

اگه یادتون باشه چند وقت یش ها سوالاتی در مورد ارشد داشتم که شما لطف نمودید و جواب دادین سوالاتی از جناب دهقان داشتم میخواستم از شما خواهش کنم که به اطلاعشون برسونید تا زحمت بکشن و جواب انها را در کلبه ۱۳ بدند(سوالات در همان جا از ایشان پرسیده شده).ممنون میشم خود شما نیز به ان سوالات جوا ب بدین.البته یادم میاد که گفته بودین اگه به اقای دهقان تماس بگیریم بهتره ولی نظر این حقیر اینکه در همینجا این بحث رو ادامه بدیم

منظر کمکتون هستم

مرتضی چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همگی
استاد به قول خودتون پرمو آتیش زدن، خوب چه کنم که اومدم سمنان و به بچه ها تو همایش شیمی کمک کردم؟ درضمن دسترسی هم به اینترنت نداشتم.
اما انشالله از این به بعد جبران می کنم

دیشب خوابتون رو دیدم. با سجاد اومدیم دفترتون. یه خونه تکونی اساسی کرده بودین. دفترتون به خلوتی دفتر دکتر نعمتی شده بود و منم به شوخی گفتم:
استاد ما عادت نداریم دفترتون رو خلوت ببینیم، اجازه می دین با سجاد یکم اینجا شلوغ کاری کنیم؟
شما هم خندیدین و گفتین:
حسین و پارسا این همه کار نکردن که شما دوتا با شلوغ بازی، زحمتشون رو بر باد بدین، بشین سر جات مرتضی!!!
و همگی کلی خندیدیم

ممنون از اینکه جواب سوالمو دادین، خدا خودش حفظمون کنه
به قول مادرم خدا هممون رو از شر فتنه های آخرالزمان مصون نگه داره

امروز هم تو راه دانشگاه نیت داشتم که مطلب تمام نشدنی هیدروژن امین رو اینجا بذارم تا دلتون رو شاد کنم اما گویا دل به دل راه داشت و خودتون پیش دستی کردین

امیدوارم حالتون هرچه زودتر خوب بشه، بی خبرم نذارید!!!

یا علی

سلام
خیر باشه
می خوام سرمو خلوت تر کنم تا به تحقیقات بیشتری ان شاالله یرسم. به نتایج شیمیایی پزشکی خوبی با همکاران رسیدیم اگه خدا بخواد.

ممنون مرتضی سلام برسان

مرتضی چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ

ایمیل وارده از طرف سلمان!!!

دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند
دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم
اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند
قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود
می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم
و می گفتم:
چقدر همه چیز دردناک است
چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم
می نشستم و می گفتم :
زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار
خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است
می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم
قدم از قدم بر نمیداشتم
می گفتم و می گفتم

پارسایی از کنارم رد شد .........
عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت
مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست
اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است
و زیباترین خطر..... از دست دادن

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ایُ برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور
جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای

رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم
اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود
که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و
پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام
هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم
تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت
حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست

و سنگدلان از عشق چه می فهمند؟!

مرتضی چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

ایمیل وارده از طرف سلمان!!!


وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست
..............

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌
که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه
یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه
یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛
یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره

یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت
هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک
اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد
یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،
انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند

وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم
همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند
من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده
من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام
که می خواهم تغییر کنم و انتخاب‌ کنم
وای بر من اگر همین طور خاک‌ باقی‌ بمانم

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم

و لافزنان از عشق چه می فهمند؟!

مرتضی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ

شعری زیبا از سهراب سپهری که همیشه به خواندنش می ارزد

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم

مرتضی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ

آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد ا هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آ نها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد

مرتضی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

فرآورده یا فرآیند؟؟؟

ما نقاط ضعف انسان‌ها را به دلیل اینکه هر انسانی را یک "فرآورده" می‌بینیم نه یک "فرآیند" نمی‌توانیم تحمل کنیم؛ وقتی ما به هر انسانی به چشم یک فرآورده نگاه کنیم، آن وقت نمی‌توانیم انسان‌هایی را که در آنها نقاط ضعفی می‌بینیم، دوست بداریم. هر وقت ما پدیده‌ای را یک فرآیند ببینیم، یعنی در حال جریان و سیلان دیده باشیم، می‌توانیم به آن محبت داشته باشیم، ولی اگر به چشم یک فرآورده و محصول به آن نگاه کنیم، نمی‌توانیم به آن محبت داشته باشیم. یک کشاورز، تصوری از هندوانه‌ی مطلوب در ذهنش وجود دارد و دوست می‌دارد که هندوانه‌های مزرعه‌اش مطابق آن تصور باشند؛ در تمام مدتی که این هندوانه‌ها در حال رشد و نمو هستند، وقتی آن مزرعه‌دار به آنها نگاه می‌کند، هیچ‌کدام از هندوانه‌ها آن هندوانه‌ای که مطلوب اوست، نمی‌باشد، ولی ناراحت نیست، زیرا می‌گوید اینها که هنوز کارشان تمام نشده است، اینها هنوز در حال "شدن" هستند و چون هنوز در حال "شدن" هستند، آنها را دوست می‌دارم.

مرتضی یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد

در وصف انسان های بوقلمون صفت پر مدعا که از هیچ نیرینگ و دروغی مضایقه نمی کنند (درست نوشتم؟) می خواستم یه نکته ای رو بیان کنم.
این جماعت حتی به هم خون های خودشون هم رحم نمی کنن. نه پدر و مادر سرشون می شه و نه خواهر و برادر می شناسن. خاله و دایی و عمه و عمو -مخصوصا بچه هاشون- هم که جای خود داره
بیشتر از این توضیح نیاز نیست چون اونهایی که دلی صاف و ساده دارن تا ته حرفام رو می فهمن.
آدم هایی که قلبی پاک دارن محتاج و نیازمند دعای خیر خانواده مخصوصا پدر و مادرشون هستن و جالب اینجاست که همین امر خودش دلیلی بر حسادت تنگ نظران کور دل می شه

امشب چیزهایی از این تیپ آدم ها دیدم که نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و سر شما رو درد آوردم.

خداروشکر می کنم که استادی فرزانه چون شمارو داشتم که بهم آموختید در اینجور مواقع قضاوت رو به جمع بسپرم و سکوت کنم
امروز معنای حرف چندین سال پیشتون رو فهمیدم. همه حرفها برعلیه ام زده شد اما تمام تحلیل ها و قضاوت های بعدش حاکی از پیروزی مقتدرانه ام داشت

جدای همه ی این حرفها دیشب داشتم عکس های جشن فارغ التحصیلی خودمون رو نگاه می کردم که به یه عکس تکی از شما برخوردم. داشتین از ته دل می خندیدین.
تو جشنمون از اعماق وجودتون می خندیدین و خیلی به دلم نشست لذا روی اسکرین سرور کامپیوترم انداختمش!!!
می خواین واستون ایمیل اش کنم؟
خیلی دوستتون دارم

راستی حالتون بهتر شده؟
(یاد میثم قاسمی که پا به برهنه وسط حرفمون پرید، افتادم)

یا علی

به نام خدا
سلام
درست نوشتی و درست نوشتی جوان.
متاسفانه این خصلتها دارد ریشه می دواند. آیا ما در انجام وظیفه اجتماعی خود کوتاهی کرده ایم؟ خدایا کمکمان کن.

ممنون مرتضی تو لطف داری عکس را برایم اگر زحمت نیست بفرست.
خدا را شکر خوب شدم خدا کند ... بگذریم...
ممنون از لطفت.

میثم اگه دیدی تو هم سلام!

مرتضی یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ

به نام خدا
متن زیر حرفهای همین انسانهای کور دل و تنگ نظر هست که در کامنت قبلی گفتم.
به فرمایش اما که خطاب به بنی صدر گفتن "من، شیطان است"
حال خودتون قضاوت کنید


این افراد می گویند:
به نظر من آدمها دو دسته هستن
یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور و ...
یا بی پول ترن که بهشون میگم گشنه گدا و ...
یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم خرحمال و ...
یا کمتر کار میکنن که بهشون میگم تنبل و ...
یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر و ...
یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو و ...
یا از من هوشیارترن که بهشون میگم پرافاده و ...
یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو و ...
یا از من شجاع ترن که بهشون میگم بی کله و ...
یا از من محتاط ترن که بهشون میگم بی عرضه و ...
یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج و ...
یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم خسیس و ...
یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ و ...
یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی و ...
یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت و ...
یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق ...

کلا معیار همه چیز من هستم و نه حقیقیت

به نام خدا
سلام مرتضی

متن زیبایی است
واقعا برخی این گونه اند
بعضی واقعا در این احوال سیر می کنند که باید بیدارشان کرد
اما برخی معاویه صفتانه و با کمال وقاحت از این جملات استفاده ابزاری می کنند که چون فرقشان با دسته اول اثبات شد با آنها باید مبارزه کرد.
دسته اول نیز همانند خوارج تا در مرحله حرفند باید با آنها مدارا کرد. اگر دست به سلاح بردند باید مانند مولا با آن ها عمل کرد.


حقیقت منم ولا غیر
دل را اهلی کرده ام و ... (ادعاها را می بینی؟!!!)

مرتضی و محسن دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ

مخصوص دبیر شیمی !

مهر شما ، گرافیت وجود مرا الماس کرد . من از با شما بودنم چیزی فراتر از استوکیومتری زندگی و مولاریته شادیها آموختم . امیدوارم کلویید زندگی تان شفاف و معادلات زندگیتان موازنه شده و محلول زندگیتان از عشق و محبت فراسیر شده باشد . با بیشترین درصد خلوص دوستتان دارم و با بالاترین غلظت مولال ، روزتان مبارک !

ممنون مرتضی وممنون محسن.اصحاب باوفای صندوقچه

مرتضی دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:11 ب.ظ

قطاری که به مقصد خدا می رفت


" قطاری که به مقصد خدا می رفت، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت: مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟کیست که رنج و عشق را توامان بخواهد؟

کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است ، تنها برای گذشتن؟قرنها گذشت، اما از بی شمار آدمیان، جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند، از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم میشد، قطار می گذشت و سبک می شد، زیرا سبکبالی قانون راه خداست.سر انجام قطار به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت: اینجا بهشت است. مسافران بهشتی پیاده شوند، اما اینجا ایستگاه آخر نیست! مسافرانی که پیاده شدند، بهشتی شدند. اما اندکی، باز هم ماندند، قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت: درود بر شما، راز من همین بود. آن که مرا می خواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد.و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید، دیگر نه قطاری بود و نه مسافری..."

مرتضی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

ایمیل وارد از سعید اطمینانی عزیز


حکایت مرد کشاورز

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت :
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت ولی چیزی نگفت !سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1. دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2. هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3. یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید؟! و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت:
آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است … و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود:
همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.·
این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم

مرتضای عزیز منتظر القاب شایسته خودشان از جانب لافزنان دروغگو باش!

مرتضی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ

صرفا جهت مزاح - لطفا خانم ها جبهه گیری نفرمایند

میدونید از کی باب شد که" اول خانم ها" یا"خانم ها مقدم هستند". این موضوع از عصر غار نشینی انسان باب شد. چطوری؟ اینطوری که انسان غار نشین هر وقت می خواست برود تو غار اول خانم ها را می فرستاد که اگر حیوان درنده ای آنجا بود اول آنها را بخورد و یا وقتی میخواست از غار خارج شود اول خانم ها را می فرستاد که اگر باز حیوان درنده کمین کرده باشد اول خانم ها را بخورد خلاصه این موضوع از آن موقع تا به حال باب شد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد