کلبه امین شماره ۶

به نام خدا 

امین تو   یاور  بی  ادعای  محفل  مایی 

امین کجایی تو آخر امین کجایی کجایی؟!

نظرات 98 + ارسال نظر
امین چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:25 ب.ظ

یا حسین
سلام وقت بخیر استاد و وقت بخیر دوستان
استاد من که هنوز ۱۰۰ کانتم در کلبه قبلی پر نشده بود.
استاد درگیر درگیری شیرینی هستم
با عرض شرمندگی دیر و دور میام خدمتتون
استاد راستی دیروز فهمیدم نه سال از سالی که دانشگاه قبول شدم گذشته انگار دیروز بود
گذریم به چشم خدمت میرسم حتماْ

به نام خدا
سلام امین
پرش می کنیم ان شاالله!

راستی خدا را شکر
آری زمان زود می گذره امین.
و انسان چه آدمهایی را که نمی بینه!

ممنون از این که هستی.

استاد پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ق.ظ

امین جان سلام
حالا فهمیدم!
اشتباه سد!!!
می خواستم کلبه درویشان بسازم که به خدود ۹۶ رسیده اشتباهی کلبه امین ساختم!!!
خوب ببخش دیگر!
ممنون

منتظر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ

هوالحی

سلام اقای ابراهیمیان
خوب هستید؟

اینشاا... اگه امام حسین بطلبه قراره برم زیارتش
اومدم تا از شما حلالیت بطلبم هر چند برخورد رو برویی نداشتیم اما اگر در دنیای مجازی هم اشتباهی از م سر زده حلالم کنید که خدا این زیارت رو از من بپذیره.

سال نو رو هم پیشاپیش بهتون تبریک می گم
انشاا... سال خوبی داشته باشید.

یاعلی

امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام استاد و
سلام منتظر
آرزوی سلامتی بهروزی و شادکامی برای شما در این سال جدید دارم انشا.. خداوند برای همگان همیشه خوبی ها رو بخواهد که صد البته غیر از این هم نخواهد بود (الخیر فی ما وقع) پیشاپیش سال نو رو به شما و خانواده محترمتان تبریک عرض می کنم
من به غیر از خوبی از شما هیچی ندیدم.

خدا کنه یه روز قسمت شه منم برم.

سلام
ان شاالله.

امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام
« عطر نرگس رقص باد آهسته می آید بهار »
بنده اما می کنم از دست مهمانان فرار
گرچه فروردین هوایش دلپذیر و جالب است
لیک هرگز نیستم من این هوا را خواستار
چون به همراه هوای دل پذیرفرودین
می رسد مهمان برایم از یمین و از یسار
چون که مدت هاست هشتم را به نه دادم گرو
پس به من از جانب این قوم می آید فشار
نیست درمان جز فراراز حمله ی قوم مغول
چون بجز تخریب از آنها نباشد انتظار
یا به هر علت اگر در خانه ماندم روز عید
می کنم خود را به شکل ماهرانه استتار
لامپ ها خاموش می گردند در اوقات شب
تا یقین گردد که رفته میزبان از این دیار
آیفن تصویری خود را چنان میزان کنم
تا شود رخسار مهمانان به خوبی آشکار
هرچه زنگیدند و کوبیدند در را ،بی خیال
میهمان چون خسته گردد می رود دنبال کار
گر زبانم لال آمد زورکی در خانه ام
می روم زیر لحاف و می کنم داد وهوار:
دارم از سردردمی میرم به فریادم رسید
می شوم از دست این سردر آخر رهسپار
لوزه تینم باد کرده معده ام دارد ورم
کلیه ام در خود هزاران سنگ کرده احتکار
شست پای راستم رفته درون چشم چپ
نیست دیگر بعضی از اعمال من در اختیار
میهمان بخت برگشته ترحم می کند
بر من بیمار و کی گیرد در آن خانه قرار؟
از من بیمار کی خواهان عیدی می شود؟
تازه شاید رحم کرد و داد ما را صد دلار
از پذیرایی مهمانان شوم آخر خلاص
در امان مانند سیب و موز و کیوی و خیار
الغرض «جاوید» با این پولتیک !! جالبش
« می شود حالی به حالی ،خوش به حال روزگار »
چون که دک شد میهمان از خانه برخیز و برقص
«ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار»
شعر از جاوید

امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ

در پی بحرانی شدن اوضاع جاری در بحرین و افزایش حملات وحشیانه نیروهای رژیم بحرین که از سوی کشورهای مختلف حمایت می شوند، گروهی از شیعیان بحرینی نامه ای کوتاه خطاب به مقام معظم رهبری نوشته اند
متن کامل این نامه که به شرح ذیل است :

بسم‌الله الرحمن الرّحیم

محضر مبارک ولی امر مسلمین جهان
حضرت آیت‌ الله العظمی سید علی خامنه ‌ای (مدظله العالی)
سلام علیکم

با سلام و صلوات بر خاتم أنبیاء محمد مصطفی (ص)،‌ او که پیامبر بود و از ایشان رسالت بر دوش داشتن را آموختیم، بر علی (ع) که از ایشان عدالت وار بودن را یاد گرفتیم، بر سیده دو عالم که در ایشان ولایتمداری را یافتیم، بر سبْطیْ شباب اهل الجنّة که از ایشان صبر و فرهنگ سرخ شهادت را به ارث بردیم، ‌بر ائمّه‌ طاهرین علیهم‌ السّلام که از ایشان جهاد در راه حقّ را آموختیم و بر تک سوار آخر الزّمان (عج) که از ایشان انتظار اصلاح را به تعلم نشستیم.

سلام ما بر آن امامی که در عرصه‌ی تاریک تاخت و تاز طاغوتیان قیام نمود و درود فراوان بر حضرتعالی که پرچمدار فعلی انقلاب اسلامی و ولی امر مسلمین جهان هستید.

ما گروهی از شیعیان بحرین هستیم که از حضرتعالی تقلید می کنیم و سیرت و سنت جنابعالی برای ما حجت است. واقعیت این است که اکنون از ظلم و ستم آل خلیفه نزد جنابعالی شکایت می کنیم. فشار بر ما سنگین شده به حدی که برادران و خواهران و عائله ما را در مقابل چشممان می کشند، فریادرسی کمک نمی کند ما را. اجتماع می کنیم برای رضای خدا و در راه عزت مسلمین و شیعیان اما کشته می شویم.

از شما درخواست می کنیم برایمان نزد خدا دعا کنید زیرا اطمینان به استجابت آن داریم. و در ثانی کوچک تر از آنیم که درخواستی کنیم، مع ذلک رنج این آلام و مصیبت ها را که از طرف ما را احاطه کرده، جز با حضرتعالی با چه کسی در میان بگذاریم؟ هر طور که صلاح می دانید ما مقلدان و فرزندان خود در بحرین را یاری دهید. سخنرانی عربی جنابعالی در خصوص انقلاب مصر، برادران مصری ما را منصور گردانید و موجب توفیق و نصرت آنان شد، ما نیز در رنج و عذابیم و جز مقاومت و آمادگی برای شهادت چیزی نداریم و خداوند متعال فتح و نصرت را مسئلت می کنیم.

والنصر قادم إنشاءالله

برگرفته از پایگاه خبری شیعه آنلاین


امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ

و پیشاپیش در سال جدید برای همه دوستان دلی عاشق- ذهنی جستجوگر - نگاهی پرهیزگر و زبانی پرسشگر آرزو می کنم.

ممنون امین دانا
برای تو نیز.

سلمان رحمانی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همه ی دوستان عزیز
راستش امروز بعد از چند روز به وبلاگ سر زدم تا از دوستان عزیز بخواهم برای بهبودی یکی از دوستان عزیزم دعا کنید. دعا کنید تا این دوست عزیز که بسیار پاک و صادق است و من به او از این نظر قبطه می خورم به وضعیت عادی بازگردد و بتواند زندگی روزمره خود را از سر گیرد.
التماس دعا از همه ی عزیزان
یا علی

امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ

می خوام با اجازه استاد کلبه امین ۶ رو یه طعم و رنگ دیگه بدم یه مقدار کاریکلماتورش بیشتر یه مقدار شبیه مینیمالهای آقا سعید واسه همین از سعید عزیز هم کمک می خوام ممنونم
واولیش رو اینجوری شروع می کنم به یاد پرویز شاپور
گربه پرتوقع دوست دارد موش به خودش سس گوجه فرنگی بزند.

بهبهبهبهبه!

امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

اشکهایم شبیه تو شده اند گریه می کنم نمی آیند.
حالا تو بخند

امین جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ

شکستنی رفع بلاست------باور نمی کند دلم

******

نقاش فقیر "درد" میکشید

بانوی ایرانی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.sobhan88.blogfa.com

کامنت بالا رو که دیدم....
تابستان...مهم نیست چقدر شهره به بی وفایی بود ...میزبانی خوبی دارد امیر کربلا بعد از ابهت سنگین نجف ....
اگر توفیقی بود و جناب ؛منتظر؛کامنت ما را دیدند برسان سلام مارا ....

۱۳ جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ب.ظ

به نام خدا
اول از همه جناب امین بابت کلبه جدید تبریک عرض میکنم و ثانیا از مطالب عمیقتان تشکر میکنم

موفق باشید

استاد یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ق.ظ

از ایمیل وارده از آقای ع غنوی:

بد نیست کمی به این نوشته بیندیشیم



خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت، پس لطفا بخوانید!
١٨ سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو Volvo استخدام شدم. کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است. اینجا هر پروژه‌اى حداقل ٢ سال طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست. جهانى شدن ( Globalization ) باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدی‌ها در تناقض است. آن‌ها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و خیلى به آرامى کارى را پیش می‌برند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى می‌انجامد. به عبارت دیگر:
1- سوئد در حدود 450000 کیلومتر مربع وسعت دارد.
2- سوئد حدود 9 میلیون جمعیت دارد.
3- استکهلم، پایتخت سوئد که به پایتخت اسکاندیناوی نیز مشهور است حدود 78000 نفر جمعیت دارد.
4- ولوو، اسکانیا، ساب، الکترولوکس و اریکسون برخى از شرکت‌هاى تولیدى سوئد هستند.
اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت: براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟
" میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید! "



این روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته ( Slow Food ). این جنبش می‌گوید که مردم باید به آهستگى بخورند و بیاشامند ، وقت کافى براى چشیدن غذایشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سریع ( Fast Food ) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار می‌گیرد. غذاى آهسته پایه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بیزنس طرح شده و یک "اروپاى آهسته" نامیده شده است. این جنبش اساساً حس شتاب و دیوانگی به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زیر سوال می‌برد. نهضتى که کمیّت را جایگزین کیفیت در همه شئون زندگى ما کرده است.
مردم فرانسه با وجودى که ٣٥ ساعت در هفته کار می‌کنند امّا از آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها مولّدترند . آلمانی‌ها ساعت کار هفتگى را به 28/8 ساعت تقلیل داده‌اند و مشاهده کرده‌اند که بهره‌ورى و قدرت تولیدشان ٢٠% افزایش یافته است. این گرایش به آهستگى و کندکردن جریان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمریکائی‌ها را هم جلب کرده است.
البته این گرایش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن یا بهره‌ورى کمتر نیست. بلکه به معنى انجام کارها با کیفیت، بهره‌ورى و کمال بیشتر، با توجه بیشتر به جزئیات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزش‌هاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بیشتر است. به معنى چسبیدن به حال در مقابل آینده نامعلوم و تعریف نشده است. به معنى بها دادن به یکى از اساسی‌ترین ارزش‌هاى انسانى یعنى ساده زندگى کردن است.
هدف جنبش آهستگى، محیط‌هاى کارى کم تنش‌تر، شادتر و مولّدترى است که در آن‌، انسان‌ها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت می‌برند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که توقف کنیم و درباره این که چگونه شرکت‌ها به تولید محصولاتى با کیفیت بهتر، در یک محیط آرامتر و بی‌شتاب و با بهره‌ورى بیشتر نیاز دارند، فکر کنیم.


× بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر زمان می‌گذرانیم امّا تنها هنگامى به آن می‌رسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم.
× بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش می‌کنیم.
× همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار می‌کنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان ‌لنون، خواننده معروف: زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق می‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌هاى دیگرى هستى.


* به شما به خاطر این که تا پایان این مطلب را خواندید تبریک می‌گوئیم. بسیارى هستند که براى هدر ندادن زمان، از وسط مطلب آن را رها می‌کنند تا از قافله جهانى شدن عقب نمانند

استاد یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ق.ظ

از ایمیل وارده از آقای مهندس ر غنوی:



اس ام اس های رد و بدل شده در روز جهانی لات و لوت ها



زغال قلیونتیم ، بکش خاکستر شیم.



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



زغال قلیونتم رفیق! میسوزم تا بسازمت!!!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



سوزن رفاقت در تیوپ قلبم فرو رفت و گفت: فییییییییییس



تازه فهمیدم پنچرتم رفیق!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



پدال دنده موتورتیم با پا بزن تو سرمونو خلاصمون کن!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



پوست موز زیر پاتم ، حال میکنم اگه افتخار بدی پاتو بذاری روم !



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



به لوتی میگم : آب بده دریا میده ، میگم گل بده گلستان میده ، میگم معرفت و دوستی بده همش شماره تو رو میده !!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



آب دماغتیم…آنتی هیستامین بخور ، فنا شیم



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *





قرمزی چشاتم نفازلین بریز فنا شیم



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



بند کفشتیم گره بزن خفه شیم



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



کش شلوارتم رفیق ولم کن تا آبروتو ببرم



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



سیگارتیم بکش تا دود شیم



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



زنگ در خونتم هر کس تو رو بخواد باید منو بزنه



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



چروک لباستیم اتو بزنی هلاک شدیم!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



تریپ مرام : کلنگتم عمله !!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سلامی به گرمی آش رشته که با پیازداغ روش نوشته :



“مرامت منو کشته“



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



میگن نارنگی چون پوستش زود کنده میشه



پیش مرگ همه ی میوه هاست !



نارنگیتیم هلو !



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



این اس ام اس رو میزنم به سلامتی همه خوبا



که سخت مشغول شطرنج زندگی اند



و نمیدونن ما مات رفاقتشون هستیم



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



دیروز روز جهانی آوارگان بود، توقع داشتم یه تشکر خشک و خالی از ما میکردی که یه عمریه آوارتیم !!!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



بزرگترین دشمن آدم پوله:هر چی دشمن داری بده به من و خودتو خلاص کن!



* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *



میگی پول چیه ؟ پول مثه چرک دسته / پس همشو بده من ، نذار چرک شه دستت !








استاد سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ق.ظ

جملات قصار:

انیشتین
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.
نه به خاطر مردمان شرور،
بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

استاد چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ق.ظ

واکنش ده نمکی به قاچاق «اخراجی ها 3»
مسعود ده‌نمکی در بخشی از یادداشت خود با اشاره به قاچاق «اخراجی‌ها3» در فضای مجازی نوشت: ضمن تشکر از مردمی که هوشیارانه با استقبال خود خار در چشم کوته‌فکران فرهنگی بودند، امیدوارم علی‌رغم این اتفاق ترجیح بدهند فیلم را بر روی پرده سینما ببینند نه در سفره روشنفکران قاچاقچی!

به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، «مسعود ده‌نمکی» کارگردان فیلم سینمایی «اخراجی‌ها3» در یادداشتی با عنوان «وقتی روشنفکرها قاچاقچی می‌شوند» که در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده، نوشته است:
حالا که روشنفکرنما‌ها تنها یک هفته پس از اکران فیلم اخراجی‌ها، نسخه قاچاق «اخراجی‌ها» را بر روی وب‌سایت‌ها گذاشتند، همان حس زمان تعطیل شدن نشریه شلمچه به دست مهاجرانی را دارم. نشریه‌ای که مظلومانه و به حکم یک آقازاده در پشت پرده و برای دلخوشی عالی‌جناب... تعطیل شد. آن هم به دست کسانی که شعارشان -تحمل مخالف- و - زنده‌باد مخالف من- بود!!! گرچه زمانه، انتقام این ظلم‌ها را از این آقا و آفازاده گرفت...

در آن زمان بین آن همه مدعی روشنفکری و اصلاح‌طلبی فقط مرحوم بورقانی بود که به کار دولت اصلاحات در تعطیل کردن شلمچه اعتراض کرد و به قولی مردانگی از خود نشان داد و گفت این کار با شعارهای ما نمی‌خواند. خواستم به این حضرات مثلا مخالف فیلم که از نقد به رنگ پاشی و از رنگ پاشی به تحریم و از تحریم به قاچاق فیلم رسیدند بگویم اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشید اما با خود گفتم این‌ها اگر مرد بودند که مخنث‌وار به میدان نمی‌آمدند. این‌ها که حاضرند برای حذف رقیب، اقتصاد بیمار سینما را نابود کنند مگر مروت می‌شناسند. یک مقدار سینمایی‌تر بنویسم. کار این حضرات مرا به یاد فیلم گلادیاتور انداخت. در سکانس فینال فیلم، گلادیاتور باید با خود شاه مبارزه می‌کرد. شاه که مبارزه مردانه را از قبل باخته می‌دید، دشنه‌ای مسموم در پهلوی گلادیاتور فرو برد و بعد برای مردم دست تکان داد!!! و حالا این حضرات پس از قاچاق کردن فیلم دم از پیروزی خواهند زد...

در زمان تعطیلی نشریه «شلمچه» توسط «مهاجرانی» رفقای انقلابی ما هم -که مثل این روزها در حالی که دشمن بیدار بود و آن‌ها به سیزده بدر اسلامی رفته‌اند- فقط این تعطیلی را نظاره‌گر بودند و سکوت پیشه کردند و راضی به این ظلم شدند.

ماکیاول می‌گوید: برای بقا در محیط سیاسی یا باید در اردوگاه شیران باشی یا اردوگاه روباهان. اگر این وسط باشی خورده می‌شوی.

... و چون شلمچه در اردوگاه چپ و راست نبود به راحتی خورده شد.

و امروز همان مدعیان روشنفکری وقتی دیدند اخراجی‌ها در هر قسمتی که ساخته می‌شود گفتمانی جدید برای مردم به همراه می‌آورد و قواعد سیاست‌بازی حضرات را به هم می‌زند و به جای ایجاد تقابل بین مردم آن‌ها را به هم دلی می‌خواند و چون نان این عقده‌ای‌ها در دعوای مردم و اخراجی بودن گروهی از آن‌هاست به تقابل جدی با سومین قسمت از اخراجی‌ها برخواستند.

تمام توان رسانه‌ای خود را در این چند ماه به ایجاد فضای تحریم «اخراجی‌ها‌3» مصروف کردند و در کمال ناباوری و حیرت وقتی دیدند که مردم از هر قشر و گروه و عقیده و قومی در سالن‌های سینماهای کشور به فریبکاری حاجی‌گرینف‌های امروزی و دغل‌کاری دباغ‌های مدرن می‌خندند و در لحضات غمگین آن به مظلومیت جانبازان‌شان گریه می‌کنند تاب نیاورده و برای جلوگیری از یک تفاهم ملی و ثبت رکوردی تاریخی در حوزه فرهنگ ناجوانمردانه دست به قاچاق اخراجی‌ها زدند و با فیلمبرداری از روی پرده سینما و مانند تروریست‌های القائده و طالبان با درج یک بیانیه به اسم جنبش سبز در اول فیلم، آن را در اینترنت و سایت بالاترین قرار دادند. این رفتار در پی اظهارات عقده‌ای‌وار مثلا یک منتقد در مصاحبه با بی‌بی‌سی علیه اخراجی‌ها قابل پیش‌بینی بود.

اما آنچه که مسجل است این است که این عمله‌های ناتوی فرهنگی گماشته اشراف فرهنگی پشت صحنه هستند. کسانی که تحمل ورود موفق نیروهای انقلاب به حوزه سینما را ندارند آن‌ها شرافت یک رقابت سالم جوانمردانه را نداشتند وگرنه به فکر قاچاق فیلم و به صورت رایگان در اختیار عموم قرار دادن آن نمی‌افتادند. آن‌ها وقتی دیدند شعار تحریم‌شان رنگ باخته و ادامه استقبال مردم در سالن‌های سینما به بی‌آبرویی‌شان می‌انجامد، با ایجاد فضایی دوقطبی سعی کردند پشت اعتقادات سیاسی مردم سنگر بگیرند و با بازی با عواطف مردم به اسم جنبش سبز و ... مانع از حضور مردم در سینما‌ها شوند. اما دیدند مردم از طیف‌های مختلف سیاسی وقتی وارد سینما می‌شوند و حتی اگر با ذهنیت القا شده به تماشای فیلم می‌نشینند در پایان فیلم، سبز و قرمز و آبی یک دل شده و دروغ‌پردازی آنها برملا می‌شود به وحشت افتادند. همانطور که در ساخت اخراجی‌ها هنرمندانی با گرایشات مختلف سیاسی برای یک مضمون و هدف مشترک کنار هم ایستادند تا اخراجی‌ها ساخته شد.

با اعلام آمار استقبال مردم، عوامل این جریان یک رقابت دو قطبی خودساخته را باختند. آن‌ها بیشتر از اینکه از افزایش صفر‌های فروش اخراجی‌ها ناراحت باشند، از واقعیت‌های تاریخی دیگری وحشت دارند. از اینکه مجبور بودند هر سال در نقد‌ها و مطالب و سخنرانی‌هایشان ‌بگویند این فیلم خوب نیست و مردم آن‌ها را به حساب نیاورده و راه خود را بروند. آن‌ها چهره زشت خود را که پشت گریم روشنفکری پنهان کرده بودند در آینه اخراجی‌ها و استقبال مردمی از آن فیلم می‌دیدند و برای فرار از این حقیقت که جایگاهی بین مردم ندارند آینه را شکستند. غافل از آنکه ننگ با رنگ پاک نمی‌شود. فکر کنید با این کار شما بردید و رکورد جذب مخاطب اخراجی‌ها را امسال زدید اما با وجدانتان چه می‌کنید؟ به تعبیر حضرت علی: وجدان تنها محکمه‌ای است که احتیاج به قاضی ندارد.

ما در زمان جنگ می‌گفتیم: چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و حالا هم مردم اخراجی‌ها را چه در خانه ببینند و چه بر پرده سینما پیروزیم.

اما یک سوال باقی می‌ماند. اگر قرار باشد برای حرف زدن ما امنیت نباشد، آیا تضمینی برای امنیت حرف زدن دیگران وجود خواهد داشت؟ در پاسخ به این سوال از دوستانی که به من و یا فیلم محبت دارند می‌خواهم که در دفاع از من و یا فیلم هیچ کارگردان و یا فیلمی را به روش روشنفکرنماها مورد نقد قرار ندهند و از جاده انصاف خارج نشوند.

من از اینکه شما این‌قدر عصبانی هستید و حاضرید به خاطر نابود کردن مخالف خود این‌قدر به زحمت بیفتید و چهره واقعی خودتان را رو کنید خوشحالم. گرچه من از اول هم معتقد بودم که شبه روشنفکران ما شناگران قابلی هستند که اگر آب گیرشان بیاید دیکتاتور‌های خوبی می‌شوند.

در اینجا ضمن تشکر از مردمی که هوشیارانه با استقبال خود خار در چشم حسودان و کوته‌فکران فرهنگی بودند، امیدوارم علی‌رغم این اتفاق ترجیح بدهند فیلم را بر روی پرده سینما ببینند نه در سفره روشنفکران قاچاقچی!

نشریه شلمچه بسته شد. نشریه جبهه بسته شد. فیلم فقر و فحشا آن‌گونه شد و با اخراجی‌ها اینگونه رفتار کردند. قطار تا حرکت نکند سنگش نمی‌زنند و من خوشحالم که پر و بالم را می‌شکنید. اگر سنگم نمی‌زدید، به کارم و زنده بودنم شک می‌کردم. لازمه انقلابی بودن تحمل سختی‌هاست.

ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

استاد چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ

....گرچه من از اول هم معتقد بودم که شبه روشنفکران ما شناگران قابلی هستند که اگر آب گیرشان بیاید دیکتاتور‌های خوبی می‌شوند.
...

واکنش ده نمکی به قاچاق «اخراجی ها 3»
مسعود ده‌نمکی در بخشی از یادداشت خود با اشاره به قاچاق «اخراجی‌ها3» در فضای مجازی نوشت: ضمن تشکر از مردمی که هوشیارانه با استقبال خود خار در چشم کوته‌فکران فرهنگی بودند، امیدوارم علی‌رغم این اتفاق ترجیح بدهند فیلم را بر روی پرده سینما ببینند نه در سفره روشنفکران قاچاقچی!

به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، «مسعود ده‌نمکی» کارگردان فیلم سینمایی «اخراجی‌ها3» در یادداشتی با عنوان «وقتی روشنفکرها قاچاقچی می‌شوند» که در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده، نوشته است:
حالا که روشنفکرنما‌ها تنها یک هفته پس از اکران فیلم اخراجی‌ها، نسخه قاچاق «اخراجی‌ها» را بر روی وب‌سایت‌ها گذاشتند، همان حس زمان تعطیل شدن نشریه شلمچه به دست مهاجرانی را دارم. نشریه‌ای که مظلومانه و به حکم یک آقازاده در پشت پرده و برای دلخوشی عالی‌جناب... تعطیل شد. آن هم به دست کسانی که شعارشان -تحمل مخالف- و - زنده‌باد مخالف من- بود!!! گرچه زمانه، انتقام این ظلم‌ها را از این آقا و آفازاده گرفت...

در آن زمان بین آن همه مدعی روشنفکری و اصلاح‌طلبی فقط مرحوم بورقانی بود که به کار دولت اصلاحات در تعطیل کردن شلمچه اعتراض کرد و به قولی مردانگی از خود نشان داد و گفت این کار با شعارهای ما نمی‌خواند. خواستم به این حضرات مثلا مخالف فیلم که از نقد به رنگ پاشی و از رنگ پاشی به تحریم و از تحریم به قاچاق فیلم رسیدند بگویم اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشید اما با خود گفتم این‌ها اگر مرد بودند که مخنث‌وار به میدان نمی‌آمدند. این‌ها که حاضرند برای حذف رقیب، اقتصاد بیمار سینما را نابود کنند مگر مروت می‌شناسند. یک مقدار سینمایی‌تر بنویسم. کار این حضرات مرا به یاد فیلم گلادیاتور انداخت. در سکانس فینال فیلم، گلادیاتور باید با خود شاه مبارزه می‌کرد. شاه که مبارزه مردانه را از قبل باخته می‌دید، دشنه‌ای مسموم در پهلوی گلادیاتور فرو برد و بعد برای مردم دست تکان داد!!! و حالا این حضرات پس از قاچاق کردن فیلم دم از پیروزی خواهند زد...

در زمان تعطیلی نشریه «شلمچه» توسط «مهاجرانی» رفقای انقلابی ما هم -که مثل این روزها در حالی که دشمن بیدار بود و آن‌ها به سیزده بدر اسلامی رفته‌اند- فقط این تعطیلی را نظاره‌گر بودند و سکوت پیشه کردند و راضی به این ظلم شدند.

ماکیاول می‌گوید: برای بقا در محیط سیاسی یا باید در اردوگاه شیران باشی یا اردوگاه روباهان. اگر این وسط باشی خورده می‌شوی.

... و چون شلمچه در اردوگاه چپ و راست نبود به راحتی خورده شد.

و امروز همان مدعیان روشنفکری وقتی دیدند اخراجی‌ها در هر قسمتی که ساخته می‌شود گفتمانی جدید برای مردم به همراه می‌آورد و قواعد سیاست‌بازی حضرات را به هم می‌زند و به جای ایجاد تقابل بین مردم آن‌ها را به هم دلی می‌خواند و چون نان این عقده‌ای‌ها در دعوای مردم و اخراجی بودن گروهی از آن‌هاست به تقابل جدی با سومین قسمت از اخراجی‌ها برخواستند.

تمام توان رسانه‌ای خود را در این چند ماه به ایجاد فضای تحریم «اخراجی‌ها‌3» مصروف کردند و در کمال ناباوری و حیرت وقتی دیدند که مردم از هر قشر و گروه و عقیده و قومی در سالن‌های سینماهای کشور به فریبکاری حاجی‌گرینف‌های امروزی و دغل‌کاری دباغ‌های مدرن می‌خندند و در لحضات غمگین آن به مظلومیت جانبازان‌شان گریه می‌کنند تاب نیاورده و برای جلوگیری از یک تفاهم ملی و ثبت رکوردی تاریخی در حوزه فرهنگ ناجوانمردانه دست به قاچاق اخراجی‌ها زدند و با فیلمبرداری از روی پرده سینما و مانند تروریست‌های القائده و طالبان با درج یک بیانیه به اسم جنبش سبز در اول فیلم، آن را در اینترنت و سایت بالاترین قرار دادند. این رفتار در پی اظهارات عقده‌ای‌وار مثلا یک منتقد در مصاحبه با بی‌بی‌سی علیه اخراجی‌ها قابل پیش‌بینی بود.

اما آنچه که مسجل است این است که این عمله‌های ناتوی فرهنگی گماشته اشراف فرهنگی پشت صحنه هستند. کسانی که تحمل ورود موفق نیروهای انقلاب به حوزه سینما را ندارند آن‌ها شرافت یک رقابت سالم جوانمردانه را نداشتند وگرنه به فکر قاچاق فیلم و به صورت رایگان در اختیار عموم قرار دادن آن نمی‌افتادند. آن‌ها وقتی دیدند شعار تحریم‌شان رنگ باخته و ادامه استقبال مردم در سالن‌های سینما به بی‌آبرویی‌شان می‌انجامد، با ایجاد فضایی دوقطبی سعی کردند پشت اعتقادات سیاسی مردم سنگر بگیرند و با بازی با عواطف مردم به اسم جنبش سبز و ... مانع از حضور مردم در سینما‌ها شوند. اما دیدند مردم از طیف‌های مختلف سیاسی وقتی وارد سینما می‌شوند و حتی اگر با ذهنیت القا شده به تماشای فیلم می‌نشینند در پایان فیلم، سبز و قرمز و آبی یک دل شده و دروغ‌پردازی آنها برملا می‌شود به وحشت افتادند. همانطور که در ساخت اخراجی‌ها هنرمندانی با گرایشات مختلف سیاسی برای یک مضمون و هدف مشترک کنار هم ایستادند تا اخراجی‌ها ساخته شد.

با اعلام آمار استقبال مردم، عوامل این جریان یک رقابت دو قطبی خودساخته را باختند. آن‌ها بیشتر از اینکه از افزایش صفر‌های فروش اخراجی‌ها ناراحت باشند، از واقعیت‌های تاریخی دیگری وحشت دارند. از اینکه مجبور بودند هر سال در نقد‌ها و مطالب و سخنرانی‌هایشان ‌بگویند این فیلم خوب نیست و مردم آن‌ها را به حساب نیاورده و راه خود را بروند. آن‌ها چهره زشت خود را که پشت گریم روشنفکری پنهان کرده بودند در آینه اخراجی‌ها و استقبال مردمی از آن فیلم می‌دیدند و برای فرار از این حقیقت که جایگاهی بین مردم ندارند آینه را شکستند. غافل از آنکه ننگ با رنگ پاک نمی‌شود. فکر کنید با این کار شما بردید و رکورد جذب مخاطب اخراجی‌ها را امسال زدید اما با وجدانتان چه می‌کنید؟ به تعبیر حضرت علی: وجدان تنها محکمه‌ای است که احتیاج به قاضی ندارد.

ما در زمان جنگ می‌گفتیم: چه بکشیم و چه کشته شویم، پیروزیم و حالا هم مردم اخراجی‌ها را چه در خانه ببینند و چه بر پرده سینما پیروزیم.

اما یک سوال باقی می‌ماند. اگر قرار باشد برای حرف زدن ما امنیت نباشد، آیا تضمینی برای امنیت حرف زدن دیگران وجود خواهد داشت؟ در پاسخ به این سوال از دوستانی که به من و یا فیلم محبت دارند می‌خواهم که در دفاع از من و یا فیلم هیچ کارگردان و یا فیلمی را به روش روشنفکرنماها مورد نقد قرار ندهند و از جاده انصاف خارج نشوند.

من از اینکه شما این‌قدر عصبانی هستید و حاضرید به خاطر نابود کردن مخالف خود این‌قدر به زحمت بیفتید و چهره واقعی خودتان را رو کنید خوشحالم. گرچه من از اول هم معتقد بودم که شبه روشنفکران ما شناگران قابلی هستند که اگر آب گیرشان بیاید دیکتاتور‌های خوبی می‌شوند.

در اینجا ضمن تشکر از مردمی که هوشیارانه با استقبال خود خار در چشم حسودان و کوته‌فکران فرهنگی بودند، امیدوارم علی‌رغم این اتفاق ترجیح بدهند فیلم را بر روی پرده سینما ببینند نه در سفره روشنفکران قاچاقچی!

نشریه شلمچه بسته شد. نشریه جبهه بسته شد. فیلم فقر و فحشا آن‌گونه شد و با اخراجی‌ها اینگونه رفتار کردند. قطار تا حرکت نکند سنگش نمی‌زنند و من خوشحالم که پر و بالم را می‌شکنید. اگر سنگم نمی‌زدید، به کارم و زنده بودنم شک می‌کردم. لازمه انقلابی بودن تحمل سختی‌هاست.

ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
۱۵۵۶۱۹

گلچین چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ب.ظ


بگو که از کدوم طرف میشه به آرامش رسید‌ ؟


می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت:فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند.

به نقل از وبلاگ یک دوست

گلچین چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ

"دل این سوره ی فجر

پشت این صبح مبین

به تفاسیر نگاه تو اگر گرم نبود

شب ظلمانی یخبندان را

هیچ از قالب تکرار زدن شرم نبود...

آه ای عالم ربانی عشق

در کتاب ابدی

شرح منظومه ی بیداری ما را بنویس! "

سید حسن حسینی

گلچین یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ


گنجشک با خدا قهر بود…

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم ک

دردهایش را در خود نگاه میدارد…

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

گنجشک هیچ نگفت و…

خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه کلامش بست…

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تواز کمین مار پر گشودی.

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی!

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

رحیمی نژاد چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ

به نام خدا
سلام آقا امین
خوبید؟ خوشید ؟سلامتید؟
کم پیدایید دوست گرامی؟
انشاالله در خوشی باشید.

مرتضی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر امین عزیزم
خوبی داداش گلم
خیلی وقت بود ندیده بودمت. الان خوابگاه پیش سلمان هستم و همین الان ذکر و خیر دیروز بود که:
بهت زنگ زدم و وسط خوش و بشمون گفتم مرد مومن لباس بپوش بیا دم در!
مثل همیشه گرد و قلمبه ای و دوست داشتنی تر از قبل

آخ که هرچی می بوسیدمت سیر نمی شدم


این هم یه جمله کوتاه مخصوص کلبه امین 6

یک ایده می تونه زندگی ما رو تغییر بده
ولی یه زن میتونه ایده ما رو تغییر بده

امین دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام بر استاد عزیزم
و سلام بر گلچین -ممنونم از کامنتهاش
و سلام بر مرتضای عزیزم-وقتی تو و محسن رو دیدم خیلی خوشجال شدم
و سلام بر خانم رحیمی نژاد.مممنونم و دنیا دنیا شادی رو براتون آرزو می کنم.
ببخشید که اینقدر دیر کامنت دادم-راستش من adsl خودم رو تمدید نکردم تا خواهرم به درسهاش برسه -این آخرین راه بود که واسمون باقی مونده بود-الان دارم از اینترنت اداره کامنت می گذارم و آرزوی سلامتی و بهروزی برای همه بالاخص استادم دارم ....تا بعد....

سلام
دودودو دودود دوامین
دودودو دودود دوامین...

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ

به نام خدا
درود بر امین عزیز
خدا قوتت بده
خیلی وقت است که کم پیدا شده ای
دلملن برایت تنگ شده است
برای خود و نوشته هایت
پیروز و سربلتد باشی
یا علی

سلمان رحمانی چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ

به نام خدا
سلام امین عزیز
حال و احوالت خوبه؟
درسته که گفتی اینترنت رو بی خیال شدی و دسترسی کمتری داری و همچنین آزاد برای حضورت ولی دلمان برایت تنگ شده. حسابی!
برای خواندن نوشته های زیبایت!
منتظریم.
هر جا هستی سالم موفق باشی
یا علی

مرتضی چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام امین دوست داشتنی
خوبی گل پسر
از اون روز که با محسن پیشت اومدیم خبری ازت نشده
نمی گی دیدار دوباره ات زودتر دلتنگم می کنه
یه شعر واست آوردم تا حالشو ببری

سکوت
سرشار از ناگفته هاست
مارگوت بیکل

ترجمه: احمد شاملو

برای تو و خویش
چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را
در ظلمات مان
ببیند
گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوئیم

چه جالب که همزمان تو و سلمان یاد دوست قدیمی کرده اید.

سلمان رحمانی چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ

به نام خدا
یاد یاران قدیمی و با وفا موجب شادی روح انسان میشود
البت برخی وجودش را ندارند
یا بهتر بگم دوستی ندارند!!!!
ما امین رو دوست داریم
به خاطر صاف و ساده بودنش
البت ساده دل نه ساده لوح بودنش
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

صد البت استاد سلمان!

رحیمی نژاد شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ

به نام خدا
سلام آقا امین
آقا امییییییییییییییییییییییییییییینننننننن کجایید؟؟؟؟؟!!!!!!
هرجا هستید شادو سلامت باشید

امین شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام --- یه سلام دوباره --- از استاد به خاطر بلند نظریشون و از دوستای گلم مث مرتضی جان مث آقا سلمان مث خانم رحیمی عزیز -- دنیا دنیا ممنونم --

سلام امین خوش آمدی

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد

امین یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

چه باشد فرق بین هندوانه
وسیگار نخی در هر زمانه
بده پاسخ اگر که می توانی
ولی خیلی یواش و محرمانه

جواب: هندوانه را اول می کشند بعد می خرند، سیگار را اول می خرند بعد می کشند

آفرین

امین یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ب.ظ

کارنامه اعمال طالبان (گزارش عملکرد n ساله آنها)

کارها کردیم ما وقتی سرکار آمدیم
گرچه پیش دشمنان این کارها معلوم نیست
ما به خر آزادی بی قید و شرطی داده ایم
گر خری عرعر کند از ظن ما محکوم نیست
ما به سگ آزادی جنسی بی حد داده ایم
عشقبازی دو سگ در نزد ما مذموم نیست
ما به پرواز پرستو ها نداریم اعتراض
هیچ طیاری زبال و پر زدن محروم نیست
گاهگاهی بره حق دارد کمی بع بع کند
گوسفند بی صدا هم پیش ما مظلوم نیست
گاوها را ما علف از چین و ماچین می دهیم
در چراگاه خودی این کارها مرسوم نیست
ما درختان را مرتب آبیاری می کنیم
ساقه ای یا شاخه ای با دست ما مصدوم نیست
ما فقط از خلق ناراضی کمی ناراحتیم
هرکه راضی شد زما مجروح یا معدوم نیست
احترام آدم ریشو کمی واجب تر است
تیغ هم جایش دگر در مرز و در این بوم نیست
طالبان هستیم و مردم را نوازش می کنیم
لاجرم نوع نوازش کمتر از باتوم نیست

امین یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ

پنهان می کنم!
بنده چون نوکیسه های تازه از راه آمده

پول را از چشم هر بیگانه پنهان می کنم

چون نمی خواهم کسی از وضع من آگه شود

غبغب خود را به زیر چانه پنهان می کنم

همسری رسمی مرا و نام او پروانه است

صیغه ای ها را من از پروانه پنهان می کنم

میخورم در میکده می، پا به معبد می نهم

مستی ام را خارج از میخانه پنهان می کنم

چون ورق برگشت شد گنجی نصیبم یک شبه

گنج خود را بنده در ویرانه پنهان می کنم

اهل رشوه نیست بابا، دخترم فتانه گفت

زیرمیزی را من از فتانه پنهان می کنم

عقل هم در این زمانه چون ندارد اعتبار

عقل خود را مثل یک دیوانه پنهان می کنم

چون خدایم فرق دارد با خدای دیگران
من خدا را هم درون خانه پنهان می کنم

آفرن امین آفرین

امین یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ب.ظ

دل زار و زغم لبریز دارم
چو فیلان بینی آویز دارم
ندارم پول و دایم آرزوی
دماغی خوشگل ونوک تیزدارم
------------
من از اینکه زنده هستم عذرخواهی میکنم
فرد بی آینده هستم عذرخواهی میکنم

در هجوم فیلها مانند موری بی دفاع
عاجز و درمانده هستم عذرخواهی میکنم

توی جنگ دشمنان دانش و آزادگی
ظاهرا بازنده هستم عذرخواهی میکنم

در فضای تیره ی شبهای بی برنامگی
پرتویی تا بنده هستم عذرخواهی میکنم

من غلط کردم که گفتم زنده باد و مرده باد
بسکه واپس مانده هستم عذرخواهی میکنم

یا برای حق خود گاهی صدایم شد بلند
واقعا شرمنده هستم عذرخواهی میکنم

یا به هر صورت مخالف با مرام کهنه ی
عده ای یکدنده هستم عذرخواهی میکنم

می کند ارسال دشمن فیلمهای صحنه دار
من اگر بیننده هستم عذرخواهی میکنم

یا که در شوهای غربیهای جلف و مبتذل
شاهد رقصنده هستم عذرخواهی میکنم

می فرستد روی آنتن غرب اخبار دروغ
گاه اگر گیرنده هستم عذرخواهی میکنم

من در این اوضاع بی لبخند پر گریه اگر
دوستدار خنده هستم عذرخواهی میکنم

آ نکه این شعر سراسر کذب را تحریر کرد
ای عزیزان بنده هستم عذرخواهی میکنم

امین دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ

دو نفر در مناظره سرگرم

یکی اهل ستیز و آن یک نرم

این طرف اهل منطق و برهان

سوی دیگر خلاف، شیوه‌ی آن

چون کم آورد خالی پرگو

عصبانی شد و پریشان خو

با عتاب و تشر بیان فرمود:

نیست ما را مجال گفت و شنود

موی سر را شماره کن، دریاب!

خوانده‌ام بیش از این شمار کتاب

رند از سر کلاه را برداشت

کله طاس خود به جای گذاشت!!

رو به حضار کرد و سرفه نمود

طول خود را چنین بیان فرمود:!!

داوری با خود شما باشد

نوع این ادعا روا باشد؟

امین دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام استاد ممنون از لطفتون و تشکر از دوستان

معلم داشت درس تعلیمات دینی را توضیح می داد که:هرکس نمازش را نخواهد و روزه اش را نگیرد در روز قیامت هیچ کس و هیچ چیز ضامنش نمی شود
دانش آموزی بلند شد و گفت:بچه ها آقا معلم درست میگن! پدر من نمازش را نمی خواند و روزه نمی گیرد ، الان چند روزه هرچه به دنبال دوتا ضامن می گردد که وام بانکی اش را بگیرد کسی حاضر نمی شود

طالبی سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ

- خداوندا مردم شکر نعمتهای تو را به جا می آورند و من شکر بودن تو چرا که نعمت بودن توست.

- با همه چیز در آمیز و آمیخته نشو، در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.

- آنان که میفهمند عذاب میکشند و آنان که نمیفهمند عذاب میدهند.

دکتر شریعتی

روحت شاد دکتر

دوری و دوستی سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ

شعبان و شد و پیک عشق از راه آمد
عطر نفس بقیة الله آمد
با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد

ممنون

واو پس از شعبان اضافی است.

۱۳ سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

به نام خدا


جناب امین سلام


از بازگشت شما خوشحالم.همیشه موفق و موید باشید

مرتضی سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

به نام خدا
سلام امین خان
چطور مطوری؟ خوبی خوشی؟ شادو شنگولی؟ روزگار بر وفق مرادت هست؟
راستی رسیدن به خیر
یعنی بهتره بگم دادن کنکور خواهرت و راه اندازی مجدد کامپیوترت رو تبریک می گم
چقدر هیجانی میشد با پا میرفتی تو مانیتور
ها ها

راستی قدر پدرت رو بدون، با اینکه چند دقیقه بیشتر ندیدمش اما انسان فوق العاده ایه
چون خودت فوق العاده ای


فرق هندونه و سیگار هم خیلی جالب بود
حض کردم

یا علی

من هم به نظر حظ کردم!

امین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ

سلام بر استاد و دوستان و (احتمالاْ خانم ) طالبی و دوری و دوستی--- استاد از تبلیغاتتون ممنون---

بیا بالا

کودکـم ، نازنیــن ، بیـا بـالا
نرده بان است این ، بیا بالا

جان من، نرده بان که لولو نیست
پــدرت را ببیـــن ، بیــــا بـــالا

پلـه ی اولش فقـط سخت است
مثل من ، اینچنیـن ، بیـا بـالا

اگر آینـده میــز می خواهی
دور شو از زمین ، بیا بالا

ترست ازچیست؟ نرده بان پله است
نیسـت میــــدان ِ میــن ، بیـــا بـــالا

نعـبُدُ جای ِ خود ولی فعلا"
تو بگو نستعین ، بیــا بـالا

اوج این نرده بان نمی بینی
جز بهشتی برین ، بیـا بـالا

بشنو این پند را عزیز دلم
از من ِ کمترین ، بیـا بالا

ثروت و اعتبار این بالاست
عیش یعنی همین ، بیـا بـالا

نرده بان ِ ترقی ات این است
جُم بخـور، آفرین ، بیـا بـالا

اسبِ هر حاکمی که می بینی
شد ازاین پله زیـن ، بیا بـالا

کار و سطح سـواد یعنـی چـه؟
همچنین شرع و دین ، بیا بالا

ریش بگذار و پله را دریاب
ریشه ها را بچین ، بیـا بالا

احمدا ، وقتِ رفتنت شده است
آی پاییـن تـریـن ، بیــــا بـالا

سلام امین عزیز
تو نیاز به تبلیغ نداری
اما فکر کردم کمی آمار ۶ ات بالاتر بره بهتره!


شعر یکی بود
وصف حال برخی هیدروژن صفتان ریاکار.

امین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ

فکر می کرد

آدم بهشتی بود و تنها فکر می کرد
تنها به تنهایی ،به حوا فکر می کرد
اما نمی دانم که این آدم در آن دم
آیا به تبعیدش به اینجا فکر می کرد؟
او سیرت زن را نمی دانست اصلاً
تنها به یک موجود زیبا فکر می کرد
حتماً نمی دانست در یک اشتباه است
مانند من مانند خل ها فکر می کرد
آدم یقیناً می گذشت از خیر حوا
تنها اگر قدری به فردا فکر می کرد
اینک اسیر دست این جنس لطیفیم
آدم نمی دانم که این را فکر می کرد؟
ای کاش قدری این وجود بی تفکر
گاهی به حال و روز آقا فکر می کرد
من عذرخواهی می کنم باید ببخشید
زن پشت آن چشمان شهلا فکر می کرد
گاهی برای سلب آسایش ز یک مرد
یک زن به قدر کل دنیا فکر می کرد
حتی اگر عقلش به چیزی قد نمی داد
با مریم و مهتاب و مینا فکر می کرد
زن ها بلای جان مردان بوده اند و
شاعر به حل این معما فکر می کرد
در جمع می دیدم نگاه همسرم را
ای وای من گویا به دعوا فکر می کرد
اصلاً خداحافظ به من ربطی ندارد
هر کس به هرچیز و به هرجا فکر می کرد

زهرا سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ

یانور

سلام


باید قمارباز باشی تا بفهمی
فرق است بین 'باختن'
و 'بد' باختن...


یاعلی.

امین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ

سلام استاد و مرتضی جان - من خان نیستم دوره خان و خان بازی تموم بی عزیز - راستی به حاج خانم ( خانم منتظر صفر دوست) هم سلام عرض می کنم- به کلبم خوش اومدید - استاد اگه بهم یه کلبه بدید با حال و هوای مینیمال های سعید عزیز ممنون میشم -- آره بیشتر از آبجیم من خوشحال شدم که امتحانش تموم شده - راستی از خانم رحیمی نژاد خبری هست؟-------

حدّ پروازم نگاه توست بالم را نگیر
سهم‌ام از شادی تویی با اخم حالم را نگیر
راه سخت و سبز بودن با تو را آسان نکن‌
جاده‌های پیچ در پیچ شمالم را نگیر
کیستی‌؟ پاسخ نمی‌خواهم بگویی هیچ‌وقت‌
لذّت درگیری حل سؤالم را نگیر
من نشانی دارم از داغ تو روی سینه‌ام‌
خواستی دورم کن از پیشت‌، مدالم را نگیر
خاطرت آسوده با ببر نگاهم گفته‌ام‌
با همین بازیچه‌ها سر کن‌، غزالم را نگیر
زندگی تنها به من قدر تو فرصت داده است
بیش از این‌ها خوب باش از من مجالم را نگیر
خسته از یکرنگی‌ام می‌خواهم از حالا به بعد
تا ابد پاییز باشم‌، اعتدالم را نگیر

سلام امین عزیز

چشم اسم کلبه را بگوولی این را تعطیل نکن یعنی آن جای این را نگیرد.

ممنون

امین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ

بیار سرمه و بر چشم های ماه بکش
دمی در آینه خود را ببین و آه بکش
بعید نیست به سوی تو قبله برگردد
تمام مجتهدان را به اشتباه بکش
***
همین که زنگ زدم /باز کن/ دو دستت را
مرا ازین همه باران به سرپناه بکش
به صرف بوسه ی لب سوز میهمانت را
کنار پنجره تا میز صبحگاه بکش_
پر است خانه ات از صبح و رنگ و طرّاحی
مرا سپید صدا کن ولی سیاه بکش
پر است سینه ام از شعرهای ناگفته
به من نگاه کن و مرد پابه ماه بکش

تو را چنان غزلی تازه بر لب آوردم
مرا مجسّمه ای کن به کارگاه بکش
گل مرا بتراش و دل مرا بخراش
سپس به مسلخ دردآور گناه بکش
"مرا ببوس..." ...که چشمم به زندگی وا شد
مرا ببخش اگر... "اشک من هویدا شد..."
درین مجسّمه از روح خویش جاری کن
بگیر دست مرا و به چارراه بکش

طالبی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ب.ظ

هوا سنگین بود
آسمان بارانش گرفته بود
ودخترکی خیس از بی سرپناهی آهسته میگفت:
خدایا گریه نکن, درست میشه

امین چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام بر استاد عزیزم
و همه دوستان ----کامنت قمار باز زهرا خانم به دل نشست ممنونم----استاد این کلبه را انشا ا... ادامه خواهیم داد چرا که معتقدم ( یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت//دربند آن نباش که مضمون نمانده است)--- اون کلبه رو می خوام کاریکلماتور یا همون مینیمال باشد--- اسمش را با اجازتون دوست دارم این باشه :؛لطفاْ گوسفند نباشیم؛---در راستای این کلبه وبلاگی هم درست خواهم کرد که این مینیمالها رو با عکسهایی همراه کنم -- باز هم ممنون----

خط انتها هم می رسیم آهسته آهسته

همه البته با هم می رسیم آهسته آهسته

علف شد زیر پای ما سه نقطه صبر کن فعلا

به بحث رنگ ها هم می رسیم آهسته آهسته

به جایی می رسیم آخر که شیطان پیش ما شیخ است

به امید خدا هم می رسیم آهسته آهسته

سرت در لاک خود باشد که بعد از حول و الاحوال

به حول حالنا هم می رسیم آهسته آهسته

بهار آمد بهم زد حال ما را "بچه ساکت باش"

به آن حال و هوا هم می رسیم آهسته آهسته

بهار آمد "یکی این بچه را ساکت کند لطفا"

به عمق ماجرا هم می رسیم آهسته آهسته

دوباره سبز شد "ساکت نشد این بچه نه؟ باشد!"

حساب بچه را هم می رسیم آهسته آهسته

شما حاجی شما که روز و شب از مرگ می گویی

به سروقت شما هم می رسیم آهسته آهسته

همه روزی از این جا می رویم اما شما اول

بفرمایید ما هم می رسیم آهسته آهسته

شما فعلا از این الا و بالله کن رها ما را

به لاحول و ولا هم می رسیم آهسته آهسته

ببین آغاز قرن و جنگ هفتاد و دو ملت را

به هفتاد و سه تا هم می رسیم آهسته آهسته

مدینه گفتی و کردی کبابم اول روضه است

به شام و کربلا هم می رسیم آهسته آهسته

خدا را شکر فعلا پشت صحنه روبروی ماست

به تصویر و صدا هم می رسیم آهسته آهسته

پریده تازه شیطان روی کول ما تحمل کن

به مار و اژدها هم می رسیم آهسته آهسته

همیشه دور باتوم و چماق و چوب دستی نیست

به دوران عصا هم می رسیم آهسته آهسته

خدایا روی ما را کن زیاد و رنگ ما را کم

به درک سنگ پا هم می رسیم آهسته آهسته

سفید و سبز و قرمز "مثل اینکه بچه هم خوابید"

به پایان دعا هم می رسیم آهسته آهسته


-----

سلام

چشم با تعدیلی در اسمش (!!!) در خدمتیم.

امین چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ

همسرم بد تا نکن با من، به دردت می خورم!
بچه ها خوبند اما من به دردت می خورم!
دیر و زود این بچه ها از پیش ماها می روند
پس مرا دریاب زیرا من به دردت می خورم!
هیچ کس یک قرص یا شربت به دستت داده است؟
وقت تب یا آنفلوآنزا من به دردت می خورم!
کی کسی این روزها خیرش به آدم می رسد؟
مطمئن باش این که تنها من به دردت می خورم!
هی نگو یک شوهر بی پول یعنی دردسر!
با تمام دردسرها من به دردت می خورم!
فکر کردی دائما این جور خوب و سالمی؟
وقت پیری نازنینا من به دردت می خورم!
عاقبت یک روز سست و بی تحرک می شوی
بعد با این وزن بالا من به دردت می خورم!
وقت یک بیماری صعب العلاج، آن وقت که
می روی در حال اغما من به دردت می خورم!
مجلس ختمت نمی خواهد مگر صاحب عزا؟!
پس زبانم لال، آنجا من به دردت می خورم!
دسته گل شب های جمعه برمزارت می برم
همچنین خرما وحلوا، من به دردت می خورم!
پس بیا اهل مدارا باش با وضعم بساز
غر نزن این قدر والا من به دردت می خورم!
تازه چندین کیس قابل هم دراین اطراف هست
دردسر را کم کنم یا من به دردت می خورم؟!

امین چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ

امروز ۱۵ تیر ماه از سر صبح بانک‌ها گند زده بودند به ارایه‌ خدمات. نمی‌دانم چرا. می‌خواستم چیزی بخرم و پول می‌خواستم. خودپردازها پوکیده بودند. به هر چه خودپرداز در محله و منطقه‌ ونک بود سر زدم اما همه هنگ کرده بودند.
بی‌خیال پول نقد شدم، رفتم و خرید کردم و خواستم کارت بکشم، هر چه کشیدیم نشد، من کشیدم، نشد، مغازه‌دار کشید، نشد، شاگرد مغازه‌ کشید، نشد، کودکی آنجا بود گفتم تو پاکی بیا بکش شاید فرجی شد، کشید، نشد، خانمی آمد، جای مادرم بود، گفتم مادر شما اهل خدایی بیا بکش، کشید، نشد، ماموری دم در مغازه بود گفتم شما مرد قانونی بیا بکش، کشید، نشد، کسی تازه خرید کرده بود، گفتم شاید خوش شانس باشد، آمد، کشید، نشد، یکی گفت کارمندم، گفتم بیا بکش، آمد، کشید، نشد، پیر دنیا دیده‌ای آمد، عصا زنان کشید، نشد، مغازه‌دار گفت تند بکش، تند کشیدم، نشد، کسی گفت آرام بکش، آرام کشیدم، نشد، کسی گفت چند دقیقه بعد بکش، چند دقیقه بعد کشیدم، نشد، یکی گفت بنشین بکش، نشستم، کشیدم، نشد، یکی گفت بلند شو بکش، بلند شدم، کشیدم، نشد، یکی گفت برعکسش کن من بکشم، برعکس کشیدند، نشد، یکی گفت موجودی بگیر بعد بکش، موجودی گرفتم، کشیدم، نشد، مغازه‌دار گفت ببر خانه بکش، بردیم خانه، داریم میکشیم، نمیییی شود .. دوستان بگویید چه کنیم؟

امین شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ب.ظ

این کامنت پر از حس نوستالژیک گرد و خاک گرفته -- امیدوارم به دلتون بشینه

شما یادتون میاد یا نمیاد؟؟؟؟؟؟
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.
شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئو‌ها شو ضبط میکردن.
شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.


شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم!
شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.


شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !



شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!
شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟



شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله..
شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.



شما یادتون نمیاد: ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن


شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.



شما یادتون نمیاد، همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد.
شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکرد

شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س!


شما یادتون نمیاد…جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد!
شما یادتون نمیاد شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
شما یادتون نمیاد…تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!



شما یادتون نمیاد که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید تموم داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.

شما یادتون نمیاد،انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا…
.بر جاااا…. کی غایبه؟ کیوان…دروغ نگو من اینجااام…



شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.
شما یادتون نمیاد به زور می بردنموم نماز،ما هم برای اینکه نریم می رفتیم تو دستشویی ها قایم می شدیم!
شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!


شما یادتون نمیاد, سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن”



شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.



شما یادتون نمیاد آتروپات رو که گرم میکرد.
شما یادتون نمیاد ولی سره کلاس انشاء که میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولی اگه ننوشته بودیم زنگ استراحت دل درد میگرفتیم!


شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.


شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!
شما یادتون نمیاد دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.


شما یادتون نمیاد، دبستان بودیم اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبستانی هاست! رفتیم دبیرستان دوباره اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبیرستانی هاست – خدا رحمتت کنه اما بالاخره امیدت به کی بود!؟؟



شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.
شما یادتون نمیاد:قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..
شما یادتون نمیاد تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.


شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.


شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…
شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ



شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد