کلبه مرتضی و منتظر

به نام خدا 

سلام به همه اهالی صندوقچه 

در این ایام شادی برای این زوج خوشبخت آرزوی خوشبختی داریم. 

و این شرح مرتضی: 

 

به نام خدا
سلام به همه ی اهالی صندوقچه
در شب ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س) خبری خوش براتون دارم
روز زن رو به همسر عزیزم و روز مادر رو به مادرهای عزیزمون تبریک میگم
لطف خدا شامل حالم شده و یکی از بهترین بنده هاشو سر راه زندگیم قرار داده تا با حضورش مابقی عمرم رو در سعادت و خوشبختی بگذرونم
خوشبختی ای که با تمام وجود حسش می کنم و مدیون امام زمانم (ع) هستم
امروز پرده از راز "م" برداشته می شه، کسی نیست جز "م ن ت ظ ر"
بچه ها قدم تو وادی بزرگی نهادیم و محتاج دعای خیرتون هستیم، میون قنوت نمازتون من و منتظر رو فراموش نکنید
یا علی

نظرات 184 + ارسال نظر
۱۳ دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ

به نام خداوند بخشنده و مهربان

الحمد لله رب العالمین

سلام به همگی

اول از همه میلاد سراسر نور و پر برکت ام ابیها حضرت صدیقه طاهره(س) را خدمت امام عصر (عج) و تمامی اهالی محترم صندوقچه تبریک می گم.انشالله که خودشان مار دعا کنند

اما بعد
خدا رو شکر و صد هزار مرتبه شکر.راستش نمی دونم چی تایپ کنم.خیلی خوشحال شدم انشالله که جناب صفر دوست عزیز و منتظر گرامی در کنار هم خوشبخت و عاقبت به خیر شوند

راستی از شما صاحبان کلبه سوالاتی دارم که اگر خدا بخواد خواهم پرسید

سعادت مند شوید.یا حق

ایشالا!

حسین دهقان دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ب.ظ

سلام به "م" و "م"(منتظر و مرتضی)
از صمیم قلب به هر دو شما و خانوادتون و همه دوستانتون تبریک میگم.

اینم شعر من تقدیم به شما(اگه یه کم کج و کوله است ببخشید دیگه):


خبر آمد از دور
خبر سرخوشی و سرمستی
شده است وصلتی در این کوچه
کوچه شیمیست ها
همگیمان خوشحال
بر چنین پیوندی
مرتضی جان مبارک بادت
جشن این یکرنگی...
حال گویم خبر از "م" عزیز
تا بدانید که چیست خوشبختی:

اهل سمنان است او...
کلبه ای داشت دراین صندوقچه!
که الان مشترکاً کام گذارد با "م"!
یه کمی شیطون است
مثل جفتش که او اینگونه است!
درس خوان است و زرنگ
دست پختش ندارد حرفی
و فسنجون هایش...
آه، یادم آمد که مرا
دعوت کرده به یک شام لذیذ!
و چه باشد آن شام!...
تازگی ها اسمش شده "م"
مگه چند اسم درین صندوقچه ست
که شده آغاز با "م" چنین؟
آفرین بر 13
که زدش بر خود خال!
نام او منتظر است
البته در خود این صندوقچه
و من از عمق وجودم خوشحال
که رسیدند دوتا "م" به هم
و چقدر خوشبختند
وقتی با سادگی و یکرنگی
سفر زندگی آغاز کنند
و مبارک باشد
اینچنین پیوندی...
شیمیایی ست ،ولی
بی خطر است
و بدان لافزنان خواهم گفت
نیک بنگر برین سادگی و خوشبختی
که تو رنگش نبینی هرگز!


قربون همه
استاد یه کم تحویل بگیر !

بابا ای والله
برای خودت الحق صاحب سبکی!

حظ کردم
ادامه بده لطفا.

بوی فیروزه سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ق.ظ

سلااااااااااااااام داش مرتضی
تبریک می گم از نظر من منتظر آدم کاملی بود خوشبخت باشید........الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

آمین

مرتضی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

به نام خالق عشق
عشقی که مانع از سجده ابلیس بر آدم شد

سلام به همه
ولادت بهانه ی خلقت، یگانه دخت نبی اکرم، یاس حیدر، مادر منجی بشریت حضرت فاطمه سلام الله علیها بر همگان مبارک


قبل از هر چیز از استاد عزیزم تشکر می کنم که غیر مستقیم مسبب این امر خیر شدن (چون مکان آشنایت ما اینجا بود) و مرا تا رسیدن به این مرحله خیلی خیلی یاری نمودن و تا عمر دارم دعاتون میکنم که در صحت سلامتی به سر ببرید ...
کمرتون خوب شد؟ نگید که هنوز به سختی راه می رید!
استاد هنوز که هنوزه نمیدونم به پاس قدردانی از شما چه باید کنم، چیزی که لیاقت و شایستگی شمارو داشته باشه

خدا را شکر

من کاری نکردم جوون!

دعا کن دعا.

دلا بسوز که سوز توکارها بکند
دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند...

مرتضی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ


از بعضی دوستان گلگی می کنم که با اینکه من یا منتظر عزیزم را می شناسند اما باز هم قضاوت های نابه جای خودشون رو می کنند. از امروز وظیفه ی من پاسداری از نجابت و حیا و پاکی منتظر عزیزم است. دشمنان که جای خود اما به دوستان هم اجازه نمی دونم هر وصله ی ناپسندی را به منتظر عزیزم بچسبانند (منظور دوستان دور هست وگرنه پاکی دوستان خیلی نزدیکم بارها و بارها بهمون ثابت شده)

ما نه دوست بودیم و نه تا پارسال همدیگه رو می شناختیم بلکه مثل خیلی های دیگه منتظر عزیزم از طریق همین وبلاگ طلب کمک کرد و یه سری جزوه خواست. پارسال وقتی برای مسابقات کمیکار به سمنان رفتم جزوه هایی رو که خواسته بود برایش بردم شد و در نگاه اول اون چیزی که الان می بینید...

تا اسفند سال گذشته هیچ خبری هم نبود. فقط چون در محیط پاک و صمیمی این وبلاگ و صداقتی که در گفتار منتظر عزیزم بود باعث شد که خوب شخصیتشون رو بشناسم و با توجه به حرفی که استاد تو کلبه ی مجنون زدن "عاقلانه تصمیم بگیر و عاشقانه یک عمر ادامه بده" پس از مدت ها تحقیق و بررسی با اقتدار تمام به خواستگاری ایشون رفتم و با دیدن خانواده گلش، یک دل نه! صد دل شیفته شون شدم.

آخ که بعضی از حرف هارو نمی شه اینجا زد یکی بخواطر خجالت از روی استاد و دیگری سوءاستفاده ی خوک صفتان!!!
خوک صفتانی که از همون روزای اول حسادت خودشون رو نشون دادند.

من چندجا برای خواستگاری رفته بودم اما اونی که با عقاید و روحیات من سازگار نبودن. عید قربان مادرم بهم گفت اگه می خوای همسری که باب دل خودته نصیبت بشه ختم زیارت عاشورا بگیر و مطمئن باش به چهل روز نرسیده حاجتت رو می گیری. منم چون به مادرم و زیارت عاشورا اعتقاد قلبی دارم دست به کار شدم و تا روز عاشورا (40 روز) این زیارت نامه رو خوندم و جالبه بدونید که چهل روز بعد یعنی اربعین رسما پیشنهادم رو مطرح کردم و به لطف خدا و کمک ائمه تا اینجا پیش رفتیم.

اربعین حال غریبی داشتم. به انتخابم ایمان کامل داشتم اما نگران خانواده ام بودم. اول شرایطم رو با منتظر عزیزم در میون گذاشتم که پذیرفت.
داخل پرانتز : این وبلاگ و بحث هایی که می کردیم تا حدود زیادی به جفتمون کمک کرده بود تا از شخصیت همدیگه چه از لحاظ اعتقادی و چه از لحاظ اجتماعی و غیره مطلع بشیم و موقع تصمیم گیری بتونیم به خوبی عاقلانه عمل کنیم

چگونه راضی شدن خانواده ام ماجراهایی داره که می سپرم منتظر عزیزم در صورت تمایل تعریف کنه

این قصه ادامه دارد ...

یا علی

مرتضای عزیز

خدا پشتیبان انسانهای صادق و سالم است.
خدا شما را کفایت کند ان شاالله.

مرتضی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ

سلام منتظر عزیزم
روز زن رو از صمیم قلبم بهت تبریک می گم
با اومدنت به زندگیم شادی و طراوت خاصی بخشیدی
منو به خاطر برخی از رفتارهای بدم ببخش و خوبی هایم رو به یا بسپار
به فرموده ی مولامون علی (ع): دو چیز را همیشه فراموش کن. بدی ای که دیگران به تو روا داشتند و خوبی ای که به دیگران کرده ای ...
من امروز نتونستم اعتدال را برقرار کنم. ببخش، همانگونه که خودت می دانی مادرم امشب عازم مشهد بود و خونمون بنایی داشت و چون نمی خواستم خستگی کارها و خستگی خونه از پا درش آورد، جورش را کشیدم و انقدر کار کردم که شدیدا ضعیف شدم و کارم به بیمارستان و سرم و این چیزا کشیده شد.
الان هم با حال ناخوشم و از سر ذوق و شوق اینارو نوشتم

روزت مبارک !!!
یک سبد گل نرگس تقدیم تو و مادرت
به مادرت هم تبریک بگو
سلام منو به پدر و مابقی اعضای خانواده برسان

یا زهرا

مرتضی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ

به نام خدا

13 عزیز سلام
دعاهایی که کردی بهترین چیزی بود که می تونستی تایپ کنی
عاقبت به خیری دعایی است که حضرت امیر مارو به اون سفارش کرده
من آمادگی خودم رو اعلام می کنم، هرچه می خواهد دل تنگت بگو
فقط اسم منتظر رو نپرس که اجازه ندارم اینجا بگم اما در بیرون از وبلاگ اگه حضورا مرا دیدی و پرسیدی، خواهم گفت (اینو خطاب به همه گفتم)

یاعلی

..........

سلام حسین
حسین حسین حسین
رفیق بوستان و گلستانم
غافلگیرم کردی. واجب الشیرینی شدی
اشک شوق تو چشام جمع شد
خدا خیرت دهد
کچل لکنت زبون گرفتم
اگه اجازه بدی نام شعرت را "م و م" بذارم
واسه ۵شنبه یا جمعه ردیف کن یه طرفی بریم بترکونیم. اگه میآی با بهنام و سجاد و مهدی هماهنگ کنیم؟

یا علی

.........

سلام بوی فیروزه
اون روز مارو با هم تو آزمایشگاه دیدی؟ یادت هست؟
این اون شیرینی ای بود که قبلا گفته بودم
مرسی از حس ظنت
من و منتظر هنوز تو خیلی چیزا خام ایم٬ دعایمان کن این ناپختگی سلب آرامشمون نشه
چه الهییییییییییی قشنگیُ خیلی به دلم نشست
خدا خیرت دهد و عاقببت رو ختم به خیر کنه
الهیییییییییییی تا سال دیگه مامان شی و هم به مناسبت روز زن کادو بگیری و هم به مناسبت روز مادر !!
والاأأأأآآآآآآ

یا علی

مرتضی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ

وقتی که در قلب اناری زندگی می کردم صدای دانه ای را شنیدم که می گفت:«در آینده درخت بلندی خواهم شد که باد در میان شاخه هایم آواز خواهد خواند و خورشید روی برگهایم خواهد رقصید و من در گذر فصل ها نیرومندتر و زیباتر خواهم شد!»

دانه ی دیگری گفت:«ای رفیق !چقدر نادانی!زمانی که من مانند تو کوچک بودم چنین خیالاتی در سر میپروراندم. اما پس از اینکه قادر به سنجش همه چیز با معیار عقل شدم دریافتم که همه ی آرزوها و رویاهایم بیهوده بوده است.»

سومین دانه گفت:«اما من چیزی در خودمان نمی بینم که چنین آینده ی بزرگی را پیشگویی کند.»

دانه ی چهارم گفت:«اگر آینده ی ما بهتر از امروز نباشد پس زندگی بیهوده ای خواهیم داشت.»

پنجمین دانه گفت:«چرا بر سر آینده ای که هنوز نیامده است مجادله کنیم در حالی که نمی دانیم امروز چه خواهد شد!»

ششمین دانه گفت:«تا ابد همین گونه باقی خواهیم ماند.»

هفتمین دانه گفت:«من آینده را به روشنی می بینم اما نمی دانم چگونه آن را بیان کنم.»

سپس دانه ی هشتم نهم دهم و دیگر دانه ها نیز به سخن در آمدند و بدلیل صداهای بسیار دیگر

نتوانستم چیزی بفهمم.پس در همان روز انار را ترک کردم و در درون «به» ساکن شدم!جایی که دانه هایش کم است و در سکوت و آرامش زندگی می کنند!

جبران خلیل جبران

مرتضی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ

گل ارکیده پیام آور عشق، زیبایی و خرد ورزی در جهان است. در چین این گل نشانگر خلوص و بی گناهی کودکان می باشد. ارکیده صورتی بیانگر عشق پاک و نوع بسیار مشهور آن کاتالیا (Cattalya) بیانگر جذابیت بی انتها بوده که بیشتر در روز مادر از آن در دسته های گل استفاده می شود.

روز مادر به تمام مادرهای صندوقچه و مادران آینده صندوقچه مبارک باد

سلام
بر توُ همسرتُ مادران شما و همه تبریک باد

محمد منسوبی فرد سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام
مرتضی جان
تبریک مجدد به تو و همسر گرامیت... امیدوارم خوشبخت باشید تا آخر عمر.
انشاا.. همیشه پسر خیلی خوبی باشی!!!!!

بانوی ایرانی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.sobhan88.blogfa.com


سلام
اول خدمت استاد عزیز وخانواده

دوم این روز رو اول به همسر محترمشون(اصلا امروز اومدم که فقط همینو بگم!!!)!و بعد خودشون وهمه تبریک میگم.؛که نام فاطمه برکت است؛ و بس!


سوم پیوند این دو زوج راخدمت دوست وهمکارم ُسرکار عروس خانم تبریک میگم!!


به یمن سوم خرداد و تمام اتفاقاتش تو امسال این پیوند رو به فال نیک میگیریم




اما چرا رازیست پشت این اقلرن جذاب!
آپم با تلفیق این مناسبت ها در قالب معرفی یک کتاب

تا باشه از این روزای خوب و شاد باشه
یا زهرا(س)

سلام
ما هم خدمت شما و همه این ایام فرخنده را تبریک می گیم.
ممنون

۱۳ سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ

به نام خدا

سلام

باز هم تبریک میگم.این حسین آقای دهقان واقعا شاعر خوبی هستند.من که از شعر ایشان کیف کردم

و مبارک باشد
اینچنین پیوندی...
شیمیایی ست ،ولی
بی خطر است
و بدان لافزنان خواهم گفت
نیک بنگر برین سادگی و خوشبختی
که تو رنگش نبینی هرگز!


موفق باشید

ماهور سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام داداش سلام منتظر جونم! به هردوتون تبریک میگم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحال شدم . خوشبخت بشید الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

آمین

آشنا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ

سلام به اقا مرتضی و منتظر عزیز
انشاالله که همیشه خوشبخت باشید

ان شاالله

ارمز سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه اهالی خوب صندوقچه
سلام به اقا مرتضی و منتظر گرامی
به هر دوتون تبریک میگم و ان شاءالله در سایه عنایت اقا امام زمان خوشبخت باشین.

* * * * سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ

پیوندتان را با تقدیم هزاران گل سرخ تبریک میگوییم

و زندگی پر از عشق و محبت را برایتان آرزو میکنیم

آرزومند خوشبختی شما
* گل یخ*

حسین دهقان سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

سلام به همه
به عروس دوماد گل
ما که کاری نکردیم. تو عالم رفاقت اینا هیچه. ایشا... تو عروسیتون با آبکش آب بیارم.
مرتضی دیروز قرار بود بیای اینجا(دانشگاه). چی شد؟
راستش ۳ هفته ای هست که خونه نرفتم. حتی نتونستم روز مادر خونه باشم. سعی میکنم ۵ شنبه یا جمه برم. نمیدونی چقدر دلم واسه مامانم تنگ شده. دلم میخواد هر چه زودتر ببینمش و پاشو ببوسم.خدا اونو از من نگیره. خدا همه پدر مادرامونو حفظ کنه. از الان قول نمیدم ولی اگه جور بشه واسه جمعه برنامه بریز. ولی باورم نمیشه این بار بدون کوچکترین زوری منو دعوت کردی! حالا نمیخواد اینقدر ولخرجی کنی!

از عروس خانم خبری نیست؟ نکنه از الان رفتن گل بچینن؟

13 عزیز سلام. بابا شرمندون نکن.

استاد ممنون از تعریفتون. دعا کنید عاقبت به خیر بشیم. این روز عزیز رو به همسر شما تبریک میگم. سلام ما رو خدمتشون برسونید.

سلام
ممنون حسین
ان شاالله
ایشون هم سلام می رسونه.

حسین دهقان سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ

سلامی دوباره
تقدیم به همه مادرامون:

مادر ای عمر و همه هستی من
مادر ای مونس تنهایی من
میدونی دوریِ تو سخته برام
نمیدونی که پُر اشکه چشام
حتی جرات ندارم برا تو از غصه بگم
میدونم دق میکنی بفهمی من غصه دارم
مادرم نمیشه وصف مهربونیهاتو کرد
نمیشه حتی یه کم خوبیهاتو تلافی کرد
مادر از عمق وجودم فقط از خدا میخوام
تو رو از من نگیره، دنیا رو بی تو نمیخوام

التماس دعا

محسن سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ب.ظ

سلام استاد
من هم تبریک گفته بودم ولی انگار نیومده.
در هر حال مجددا تبریک می گم.و برای هر دو آرزوی موفقیت و خوشبختی می کنم.
یه شوخی هم کرده بودم که دیگه نیومد.

سلام

منتظر سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیزم
خوبید؟این روز رو به همسر محترمتون ـ استاد عزیزم ـ تبریک می گم.

استاد عزیز موندم چی بگم. این همه لطف و محبت این جمع صمیمی و دوستانه که هر کسی آرزوش رو داره همه و همه رو مدیون شما هستم.
نمی دونم کجای زندگیم چه کاری کردم که پاداشی به این بزرگی داشته.
استاد عزیزم دارم حضور خدا رو بیش از پیش در زندگیم حس می کنم.
دارم خدا رو لمس میکنم.
ممنونم استاد
ممنونم استاد عزیزم.


دلا بسوز که سوز توکارها بکند
دعای نیم شبی دفع صد بلا بکند...
این شعرتون ...

دعامون کنید استاد.

****

به نام خدا
سلام
لطف دارید. خانمم هم سلام می رساند.

ان شاالله خوشبخت بشید.
به پدر بزرگوارتون سلام برسونید
به ماماناتون هم تبریک بگید.
ممنون

منتظر سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ

هوالحی


مرتضی عزیزم سلام
فکر کنم میدونی می خوام چی بگم

شما یه هدیه ای
هدیه ای از طرف خدا
هدیه ای از طرف امام زمانمون
هدیه ای از طرف شهدایی که هر وقت تو زندگیم کم آوردم با اونها درددل کردم

مرتضی عزیزم ...
فکر کنم روی شرمنده ی من رو دیده باشی، باید بگم الان تو اون حالتم.

مهربان همسرم ...
از خدا می خوام بهت سلامتی و عمر با عزت بده تا همیشه در کنارت باشم و در کنار هم " زندگی " کنیم.

خدا پشت و پناهت

منتظر سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ب.ظ

هوالحی

سلام 13 گرامی
ممنون از دعاهای زیبایت
ممنون از محبتت
از اینکه در کنار دوستان عزیزی مثل شما بودم به خودم می بالم.

تو قنوت نمازهات دعامون کنید.

************************************************************************سلام

علیکم آقای دهقان
اجازه می دید بگم حسین آقا؟
آخه آقا مرتضی شما رو مثل برادرش دوست داره پس یه جورایی برادر من هم می شید درسته؟

شعرتون فوق العاده بود،تست هاتون عالی بود. هر چی فکر کردم نتونستم جواب بدم.
ایشاا... قسمت شما بشه تا آقا مرتضی جبران کنه!!!
چندین بار به آقا مرتضی گفتم دوستهای فوق العاده ای داری.

دیر اومدم چون داشتم اون گلی که کاشتم رو آب و کود می دادم. (منظورم کنکوره)

موفق باشید
دعامون کنید.

************************************************

سلام بوی فیروزه ی عزیز

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) رو به شما تبریک می گم.
من زیاد نمیشناسمتون
آقا مرتضی هم لابد به رسم امانت داری شما رو به من نشون نداده.
شما لطف داری
ایشاا... شما هم در کنار همسرتون خوشبخت باشید.
برای ما هم دعا کنید.

************************************************

سلام آقای منسوبی فرد
خوب هستید؟
آقا مرتضی خیلی از شما تعریف کردن .
من هم برای شما و همسر عزیزتون آرزوی خوشبختی دارم.

****************************************************

سلام دوست گلم بانوی ایرانی عزیزم
خوبی؟

اول تبریک مجدد میگم به مناسبت میلاد حضرت زهرا(س)
بعد هم تبریک می گم موفقیتت رو در کنکور
انشاا... شاهد موفقیت روز افزونت باشم.
دعامون کن
سفارش ما رو بکن به اون بالایی ها.

*************************************************

سلام ماهور عزیزم
چطوری؟
میلاد بانوی نمونه اسلام رو به تو دوست عزیزم تبریک میگم.
ممنونم دوست خوبم
ایشاا... یه روز من عروس شدنت رو بهت تبریک بگم
ایشاا... یکی که لایق تو و روح بزرگت و دل پاکت باشه قسمتت بشه که میشه ، چون خدا بنده هاشو دوست داره.
تو نمازات دعامون کن. یادت نرهآ.

***************************************************

سلام آشنای عزیز

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) رو به شما تبریک می گم.
ممنونم
دعامون کنید.

*****************************************************

سلام خانم ارمز عزیز
خوبی؟

میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) رو به شما تبریک می گم.
قبولی و نتیجه عالی ات تو کنکور رو بهت تبریک میگم.
موفق باشی.

****************************************************۳

سلام **** های عزیز
ممنونم

میلاد حضرت فاطمه زهرا (س) رو به شما تبریک می گم.
از خدا می خوام شما هم در زندگی تون موفق و مؤید باشید.




یا علی

حسین دهقان چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام منتظر عزیز

بر ما منت میگذارید. داشتن خواهری مثل شما افتخاره واسه من.
کاری نکردم. شما لطف دارید. شما هم دعا کنید ما آدم شیم!

الهوئی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ب.ظ

به نام خالق هستی که عشق این زیباترین حس حیات رو به انسان بخشید
سلام بر منتظر عزیز و آقای صفردوست
من هم به نوبه خودم تبریک می گم و براتون آرزوی خوشبختی می کنم
در پناه الطاف حق، موفق و مؤید باشید

یاسمن قاسمی پور چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

سلام
ممنونم استاد
و چقدر فاصله هست این روزها بین ما و فاطمه زهرا س
التماس دعا

سلام

مرتضی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیز و همه ی اهالی صندوقچه
چه کلبه ی باحالی شده
روح آدم شاد میشه
مخصوصا وقتی که تکه گم شده ی روحم هم اینجاست


استاد نگفتیدآ کمرتون خوب شد؟ نگید دیگه به سختی راه نمی رید!
نگران حالتون هستم. من. در جریان حال و احوالتون بذارید
شما واسه من خیلی کارها کردین. اون ۲ساعتی که تو دفترتون خلوت کردیم و از منتظر و پدرش گپ زدیم سنگ های زیادی رو از سر راهمون برداشت.
فدای شما
به مادر و خانمتون سلام برسونید. تبریک صمیمانه ی من رو هم بهشون برسونید

..............

محمد عزیزم سلام
امروز خیلی خوشحال شدم که صداتو شنیدم
برای خوب بودن الگویم خود تویی. یکی از گل های روزگار هستی که افتخار همنشینی جند ساله رو باهات داشتم و انشالله که همکار هم بشیم و عمری از وجودت بهره ببرم
یاد اولین روزی که سمنان باپدرت خونه کاشی اومدی افتادم٬ عجب روزی بود و چه املت خوشمزه ای پدرت واسمون پختُ یادته؟
اگه با خانمت سمت تهران اومدی حتما یه سری به خونه ی حقیرانه ما بزن تا به یاد قدیما واستون ماکارونی می پذم و پیش خانم پز رفیقتو بدی !!!
والا

............

سلام بانوی ایرانی
منتظر عزیزم وصف خوبی هایت را برایم گفته
شما همیشه میتونید روی کمک من و منتظر حساب واکنید
به همکلاسی عزیزم خانم رحیمیان هم سلام برسونید (البته اگه هنوز همکار هم هستید)
عیدتون هم مبارک

...........

سلام بر خانم ها ماهور و آشنا و ارمز

ماهور را که میشناسم. مرسی آبجی خانم. تبریکت خیلی به دلم نشست. این سری که دیدمت به اتفاق منتظر یه بستنی خوشمزه به بدن می زنیم.
راستی ماهور یعنی چی؟ خیلی وقت بود که می خواستم بپرسم

آشنا پس کی می خوای آشنائیت بدی؟
از تو و دوستت خانم ارمز هم تشکر می کنم
انشالله که همه ی اهالی صندوقچه به یمن این روزهای عزیز سعادتمند و عاقبت به خیر شوند

..............

به به موجود رتبه 4
سمنان اگه رتبه 1 هم بیاره اما باز نمیتونه جای تورو بگیره. تو واسه خودت اعجوبه ای بودی که به کمک این اعجوبه کوچولو ها اومدی
حسین آستین هامو واست بالا زدم فقط کافیه لب تر کنی. خودت میدونی که چقدر نفوذ دارم مخصوصا الان که متظر عزیزم هم به من پیوسته
میخوایم به شبکه ای تشکیل بدیم که همه ی نیکان روگار زیر سایه من و منتظر به هم برسن و خوشبخت بشن
یکی منو بگیره!
دعا میکنم دکتری سمنان قبول بشی
پروژه بعدی هم سلمان خانه!!!

مریض شدم و هنوز خوب نشدم. در کامنتی که واسه منتظر عزیز نوشتم توضیح داده بودم. تنبل کامنت هارو بخون!
صفا سیتی هم اگه حالم همینجوری باشه کنسل میشه ...

این همه زحمت بکش و بچه بزرگ کن که 3 هفته 3 هفته بره پیداش نشه، ماشالله !!!
تو اون آزمایشگاه چه میکنی؟ باید بیام آمارتو دربیارم.
مادر فوق العاده گلی داری، قدرش را بدان

مرتضی لارژه و نمیذاره بدهی ای به گردنش بمونه. این تویی که هنوز کله پاچه ات رو ندادی. تو نگران جیب من نباش. اولا ولخرجی نیست و شیرینی شادوماد شدنمه و دوما از وقتی که منتظر عزیزم وارد زندگی ام شده از همه طرف خیر و برکت می رسه
خدارو شکر

حسین همیشه از اعماق قلبم ایمان داشتم که خدا هیچ وقت تنهایم نمی ذاره و منو محتاج نامردان روزگار نمیکنه. خودش وعده داده پاپیش بذار و روزی اش با من و تا به امروز به چشم دل بزرگی اش را دیدم
شاید باورت نشه اما یه بار که قصد سمنان رفتن داشتم جیبم صفره صفر بود. گوشیمو برداشتم که بگم نمیام اما از جانب غیبش خرج رفت و برگشتم و گلی برای گل زندگیم رسید
و دفعه ی بعد و دفعه های بعد

دیدی عروس خانم چه دسته گلی چیده؟ اگه ندیدی یه سر بیام پیشت خوب ببینی!!!
والا

...........

سلام محسن رفیق و داداش خوبم
مرسی. میدونم که میخواستی حامل این خبر خوش باشی اما اشکالی نداره باز هم خبرهای خوش هست که در آینده نقلشون میکنی.
دوباره شوخی تو بنویس دل ماهم شاد بشه
بگم که با منتظر اومدیم دم خونتون و وقتی مارو دیدی مثل لبو سرخ شدی؟ اگه اجازه نمیدی نگمآآآ

سلام
خدا را شکر
خوبم
ممنون

خانمم و مادرم هم تشکر کردند ممنون.

اما مرتضی:
همه زیر سایه خدا هستند. ان شاالله

سلمان رحمانی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ

به نام خدا
درود بر اهالی کلبه
ببخشید که دیر شد
البته من خیلی پیش از اینا تبریک گفته بودم ولی باز هم وظیفه دانستم که به شما دو عزیز تبریک بگم.
مرتضی و منتظر عزیز (به رسم بزرگی اول اسم مرتضی رو نوشتم) به یاری خدا سالها در کنار هم زندگی سرشار از عشق و سربلندی داشته باشید و با عزت نفس زندگی کنید و مطمئن باشید که خدا با نیکوکاران است (البته گفتن چنین سخنی از زبان من به منتظر و مرتضی عزیز که خیلی بیشتر از من معتقد هستند کمی گزافه گویی است ولی ان شا الله که به بزرگی ما را می بخشند. خوب چه کنم که دوستشان دارم و دوست دارم که در حقشان دعای خیر کنم)
مرتضی راستی توی یه کامنت در مورد غیبت ها و بدگویی ها گفتی که خوشم نیومد.
مرتضی پدربزرگم یه ضرب المثل داشت که می گفت:
دریا به دهن سگ نجس نمیشه!!!
مابقیش را خودت دریاب.
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

خدایش بیامرزاد ضرب المثل زیبایی است.

حسین دهقان چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ

سلام استاد
خدا بد نده.دعا میکنیم بهتر شید و همیشه برقرار باشید.

مرتضی بادمجون بم آفت نداره. ایشا ا.. بهتر میشی. یه شیرینی میخوای بدی آدمو جون به لب میکنی!
ایشاا... همیشه دنیا به کامت باشه. ای بابا شرمندمون نکن یعنی منم یه پیوند شیمیایی تشکیل بدم؟!

یکی از مزایای این پیوند اینه که مثل پیوند فیزیکی نیست و به همین راحتی ها نمیشکنه! البته من دوست دارم همجوشی هسته ای بدم که به پایداری فوق الاده ای منجر بشه!
عجب فیکشنی زدم !

سلام
ممنونم
مساله مهمی نبود
اما
حسین دیگه باید کم کم دست و پامونو جمع کنیم!

راجع به قسمت بعد هم جو گرفته تو رو!!!
در هر حال برات دعا می کنیم.

مرتضی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ

به نام خدا
سلام منتظر عزیزم
یه چیزی هم واسه من میذاشتی. همه رو که خودت برداشتی. نه خدایی واسم گذاشتی نه امام زمانی اما یه چیزی مونده

تو را دردانه ی امام مجتبی (ع) به من داد. تورا داماد کربلا به من داد
اون گل رز سخ داخل کمدم رو که یادته؟
ما هرسال شب شهادت حضرت قاسم (ع) به یاد مراسم عروسی اش در دشت نینوا، مراسم عروسی میگیریم و گل باران می کنیم. کِل می کشیم و اشک میریزیم. از خودش خواستم عروسی همچون عروس خودش نصیبم کند و تو را به من داد ...


دشمنت شرمنده باشد
حسودان خوک صفتی که چشم دیدنت را ندارند شرمنده باشد
برایت صدقه دادم و 14 تا صلوات فرستادم تا از شر اینها در امان باشی
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
منتظر عزیزم خیلی ها ضرفیت دیدن اینها را ندارند. نمیتواننذ درک کنند خدا چیست، امام زمان کیست و شهدا چه هستند!

بگذریم

یگانه دلبرم ...
از خدا می خوام که این سلامتی را برای تو و زندگی ات خرج کنیم و زندگی ای سراسر خوشی برایت فراهم کنم

به مولا و صاحب اختیارم امیر مومنان علی (ع) می سپارمت
دیدی چه ایوون طلای قشنگی داشت؟
من که هنوز مستی چند سال پیش در سرمه

اگه اجازه میدی برم استراحت کنم که حال مساعدی ندارم
فقط یاد تو بهم انرژی داد

شمسی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام
من هم تبریک می گم. خوشبخت بشید.
چقدر دیر رسیدم!!!!!!!!!!
تاخیرم رو برای تبریک ببخشید. من منتظر عزیز رو ملاقات کردم ـ البته خیلی کوتاه!! ـ یه تبریک ویژه برای ایشون!!!!!!!

طالبی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ب.ظ

سلام.به هردوتون تبریک میگم.الهی همیشه خوشبخت و سر حال باشید.(من یکی از دوستای صمیمی ماهور جون هستم.فکر کنم آقا مرتضی به اسمorbitalبشناسن.)

نصیری پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام بر
استاد گرامی و


سلام بر

منتظر عزیز و آقای صفر دوست

امیدوارم تبریک ویژه و کوچک من را پذیرا باشید.
زندگی ای سرشار از عشق، آسایش، خوشبختی و پر از سعادت مندی را از خدای منان برایتان ارزومندم.


روز و روزگارتان خوش

سلام
ممنون

نیما پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ق.ظ

درود به همه
تبریک به مرتضی عزیز وهمسرش
امیدوارم خوشبخت کامیلب و پیروز باشید

استاد پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:48 ق.ظ

منتظر و مرتضای عزیز
سلام
اگر خواستید و با رعایت نکات سانسووووور شدنی از دورویی ها-دورنگی ها و به قول مرتضی حوک صفتی هایی بگویید که متاسفانه بر سرتان می خواستند بیاورند و لطف خدا شما را حفظ کرد. تا هم سنان شما وسایر عزیزان که سالمند و می خواهند سالم بمانند تجربه بیندوزند.
از ریاکارها-شایعه پراکنان ودروغگوهای شریک دزد و رفیق قافله بگویید که متخصص رنگ عوض کردنند. دزدانی که اول از همه فریاد آی دزد آی دزد سر می دهند.
خدا را شکر که شیطان را بر مومنان هیچ راهی نیست.

آشنا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام به آقا مرتضی
من که تو همین وبلاگ آشنایت دادم!!!
اگه متوجه شدید لطفا نگید


اینم یه داستان فوق العاده:

یک نفر دنبال خدا می گشت،شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها رو به آسمان قد می کشد.پس هر شب از پله های آسمان بالا می رفت، ابرها را کنار می زد،چادر شب آسمان را
می تکاند ، ماه را بو می کرد و ستاره ها را زیر ورو
او می گفت: خدا حتما یک جایی همین جا هاست. و دنبال تخت بزرگی می گشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه ی آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها. از آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم
آن وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد.زمین پهناور بود و عمیق.پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند
زمین را کند،ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر
خاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود
نه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. دریاها و
دشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر
تک تک همه ی ریگها را. لای همه ی قلوه سنگ ها و قطره قطره آبها را. اما خبری نبود
از خدا خبری نبود
نا امید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو
آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که می گفت خسته نباش که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، وسیع ترین و زیباترین و عجیب ترین سرزمین هنوز مانده است
. سرزمین گمشده ای که نشانی اش روی هیچ نقشه ای نیست
نسیم دور او را گشت و گفت: "اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی" و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه ی کوچکی را گشود،راه ورود تنها همین بود
و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد
خدا آن جا بود
بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود، همین جاست
سال ها بعد ، وقتی که او به چشم های خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در آسمان هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه، هم لای ستاره ها و هم روی ماه

ماهور پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام استاد حالتون خوبه؟
سلام داداش خوبی؟
سلام منتظر جونم.خوبی عزیزم؟
داداش فکر می کنی یه بستنی برای شیرینی عروسی خوبه؟واقعا فقط بستنی؟؟؟؟؟؟!!!!!!
ماهور یعنی تابناک معنی اسم خودمم ماه یا تابنده است که یه جورایی بگی نگی بهم ربط دارن این شد که ماهور شد.

سلام
خدا را شکر

مرتضی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ

به نام خدا
سلام منتظر عزیزم
یگانه دلبرم چطور مطوری؟
ملالی نیست جز دوری
دوری ای که دوستی نیاورده بلکه دلتنگی به ارمغان آورده

تقدیم به تو

نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت ...
مورچه دانه را برداشت و دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت گاهی یادم میرود که هستی، کاش بیشتر نسیم می وزید ... !!!!!

مرتضی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:53 ب.ظ

به نام خالق زیبایی ها
سلام به همه
امروز به لطف حضور منتظر عزیزم بر مریضی فائق آمدم و خدارو شکر که بهترم


استاد عزیزم خدارو صد هزار مرتبه شکر که بهترید. اما من البعد بیشتر مواظب خودتون باشید. چشم و امید خیلی ها هستیداااا
استاد عزیزم اگه بخوام از این خوک صفتان بگم همه اش را بدون استثنا باید سانسووووور کرد که به خودتان !!!

اینها امروز می گویند ... جالب اینجاست که همین افراد اگه ببینند داری نماز می خوانی پشتت می ایستند و بهت اقتدا میکنند و در زمانی که نیازز داری پششتت باشند، زیر پایت را خالی می کنند و هولت می دهند.

.............

سلام بر خرخون اعظم
کامنت هایی که می ذاری مانع از خرخونی ات نمی شه؟
بالاخره رفتی خونه به مادرت سر به زنی؟ سلام من و منتظر هم برسون!!!
بعله !! وقتی داشتن دوست خوبی چون من باعث افتخارته داشتن خواهری چون منتظر هم باید باعث افتخار و مباهاتت باشه
احسنت به این فهم و شعور. آفرین پسر، رو سفیدم کردی!
درضمن کمی جنبه داشته باش. فیتو رو چه به همجوشی هسته ای؟ مواظب باش شکافت هسته ای نشی!!!
بابا فیکشن!
منم اگه دانشگاهم ولنجک بود اصطلاحات خفن تری بلد بودم
راستی امروز از کف ات رفتااا، چقدر کم سعادتی، باز هم باید صبرکنی تا من و منتظر را با هم ببینی
والا

............

سلام بر الهوئی عزیز
بله، عشق زیباترین حس حیات است که ابلیس با درک اون سر بر مخالفت با خدای عالم برداشت
حسود بالاتر از ابلیس که چشم دیدن نعت داشتن عشق برای انسان ها را نداشت؟
سپاس گذارم از لطفتون

...........

سلام بر همکلاسی و رفیق قدیمی، خانم قاسمی پور
رسیدن به خیر
عنوان این کلبه رو خوندین؟

............

به به سلمان عزیز خودم
سلام گل پسر، قند عسل
تو اولین نفری بودی که با خبر شدی و اولین نفر هم بودی که تبریک گفتی و فسنجون هایی خوردیم!
خبر فوت پدر بزرگت خیلی ناراحتم کرد. انشالله که خدایش بیامرزد
بله با تمام وجود ایمان داریم که خدا با نیکوکاران است (البته به شرطی که نیکو باشم. اگه هم لطفی باشه به یمن وجود منتظر عزیزم هست)
کدوم کامنت رو گفتی؟ متوجه منظورت نشدم؟
بعضی چیزها را هم خودم خوشم نمی آید اما باید گفت تا فکر نکند سکوتت نشان بر احمق بودنت است.
دریا به دهن یه گله سگ هم نجس نمی شه اما باید پاسدار و مراقب بود که اینها ساحل دریا را به لجن نکشند. اگه ساحل دریا امن نباشه دیگه کسی به سراغ دریا نمیره، درسته؟

..........

خانم شمسی، طالبی، نصیری
به همراه منتظر عزیزم از تبریکتون سپاسگذاریم
انشالله که همگی عاقبت به خیر شوند

..........

نیما خان سلام
کجایی با مرام؟ دلم برات یه ریزه شده؟
شنیدم با خانم ات ارشد می خونید، درسته؟
این ورا اومدین خبرم کن بیام ببینمتون
میدونم که شیرینی می خوای پس دست بجنبان!

...........

سلام آشنای عزیز
اگه میشه همیجا آشنائئیت بده، به احتمال 90% نخوانده ام
عجب داستان قشنگی، خوب اشکم را درآوردی
قربون خدایی که از رگ گردن هم به ما نزدیک تره اما در جاهای دیگر به دنبالش مرویم

............

سلام ماهور
سلام تابناک
فکر نمی کنم بلکه مطمئن هستم، خوبه خوبه!!!
تا اینجا به همه بستنی دادم از اینجا به بعد هم همین را می دهم. مگر اینکه بستنی دوست نداشته باشی
این سری اگه پدر بزرگ سلمان فوت نمی کرد قصد داشتم برای همه بستنی بگیرم که موکول شد به سری های بعد!!!

سلام
پحته شدی جوون
باز هم می گم.
خدا را شکر


دریا به دهن یه گله سگ هم نجس نمی شه اما باید پاسدار و مراقب بود که اینها ساحل دریا را به لجن نکشند. اگه ساحل دریا امن نباشه دیگه کسی به سراغ دریا نمیره، درسته؟


یا اشباح الرجال و لا رجال!!!

مرتضی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ب.ظ

ایمیل وارده از حسین دهقان٬ موجود رتبه ۴ عزیز


زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.
وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.
زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد....!!!
زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟
غول جواب داد : نخیر ! زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره،همینه که هست....... حالا بگو آرزوت چیه؟
زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این ... و این یکی و این. من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شون.
غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد. درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها . یه چیز دیگه بخواه. این محاله.
زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین...
من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم.
مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.
مردی که بتونه غذا درست کنه(!!!) و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه.
مردی که به من خیانت نکنه و معشوق خوبی باشه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه(!!!!!)
ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.
غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتی رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم....!!!!


..........

البته این داستان قبل از تولدم نوشته شده بود
باور ندارید شاهدش از غیب خواهد آمد
منتظر کجایی؟؟؟

زیبا بود. اما
مرتضی نمی ترسی لافزنان دروغگوی ریاکاری که بویی از عشق نبرده اند تکفیرت کنند؟!
کاش نامه های امام ره را به همسرشان بخوانند و بعد شعارهای ریایی بدهند!!!

منتظر جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیزم
خوبید؟

سلام مرتضای عزیزم
خوشحالم که حالت بهتر شده.
شرمنده ام نکن
ایشاا... جبران کنم.

فکر کنم حسین آقای دهقان این داستان رو برای این برای مرتضای عزیزم فرستاده که شرح حال برخی از آقایون و درددل برخی از بانوان این دوره و زمونه (که شامل این جمع نمیشن) رو بگن و به او بگن که چه قدر خوشحالن که دوست به این آقایی دارن. درست میگم حسین آقا ؟

مرتضای عزیز به دوستانت افتخار کن!!
آفرین حسین آقا
انسان توانمند و باهوش و زیرکی هستید که تونستین دوستتون رو اینقدر خوب بشناسید هرچند هنوز برخی از لایه های درونی وجودش رو نتونستید کشف کنید:
۱. دست پخت فوق العاده ای داره. ۲. دیدم که در کارهای خونه مشارکت ۲۰۰٪ داره. ۳. برای کارهای روزانه اش برنامه ریزی داره و هر کاری رو سر وقت و به جا انجام میده.
۴. شریک زندگی ایده آل و شریک ایده ال زندگیست.

انشاا... شما هم همسر ایده آلی بشید که میشید!!

راستی یه سوال:
این چه ویژگیه که موجودات تک رقمی دارن که اصلا اهل شیرینی دادن نیستن!!!
این موجود تک رقمی ما هم به ما شیرینی نمیده.

***************

سلام خانم الهویی عزیزم
خوبی؟
ممنونم
از خدا بخواه که عاقبت همه رو ختم به خیر کنه.

***************
سلام خانم یاسمن قاسمی پور

خوش اومدید به کلبه خودتون.

***************

سلام آقای رحمانی عزیز
خوبید؟
خدا پدر بزرگتون رو بیامرزه
اگر چه آرزوی ما این بوده و هست که در شادی ها شریک و شاهد خوشحالیتون باشیم اما در ناگواریها و تلخی ها ی روزگار هم با دوستانمون هستیم و شریک لحظه هاشون.

این چه فرمایشیه؟
شما استاد من بودید و هستیدو خواهید بود.
من تو صندوقچه و در کلاسهام درسهای زیادی از شما آموختم که به بهتر زندگی کردنم کمک می کنه.

بله شما از میون دوستهای آقا مرتضی اولین نفری بودید که تبریک گفتید.

ممنونم
برامون دعا کنید

***************

سلام خانم شمسی، طالبی، نصیری
به همراه مرتضی عزیزم از تبریکتون سپاسگذاریم
انشالله که همگی عاقبت به خیر شوند

***************
سلام آقا نیما

ممنونم
انشاا... شما هم خوشبخت و عاقبت به خیر بشید.

***************

سلام آشنای عزیز
خوبی؟

داستانت زیبا بود ممنون
خدا خیلی نزدیک و خیلی بزرگه
حضور و وجود خدا رو تو زندگیم لمس کردم.

**************

سلام ماهور عزیزم
تو خوب باشی ما هم خوبیم.

هر چند می دونم شیرینی این وصلت میمون و مبارک همیشه در کامت می مونه و نیاز به شیرینی نداره اما چشم در خدمتت هستیم ( : * :
موفق باشی.

سلام
خدا را شکر
احساس آرامش می کنم
واقعا خدا را شکر می کنم.ان شاالله که هیچ وقت با خدا قهر نکنیم.
حس می کنم خیلی مهربان است.

منتظر جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ

عصر یک جمعهء دلگیر،
دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظهء باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است
به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است؟
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد،
گل زخم نمک خورد،
زمین مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،
فقط برد،
زمین مرد،
زمین مرد ،
خداوند گواه است،
دلم چشم به راه است،
و در حسرت یک پلک نگاه است،
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،
برسد کاش صدایم به صدایی...


اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
کاش برخی یاوه گویان می توانستند کامنتهای تورا از ابتدای عمر صندوقچه تا این جا- یکجا بخوانند.
کاش.

مرتضی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر استاد کبیر خودم
نمیدونم دیشب خواب بودم با صرفا یه حس و حالی بود آخه تو عالم رویا می دیدم شما و خانم و پسرهاتون اومده بودین ناهار خونمون و من و منتظر فسنجون (تلفیقی از تهران و سمنان) پخته بودیم
حسین و سلمان هم بودن - به همراه همسرانشون
خوشی گذشت
خنده هایی کردیم و یاد ایامی رو زنده کردیم

یاد ایامی که در گشن فقانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم


چقدر لذت بخشه و چه حس شیرینی است (و چه حالی میکنه منتظر عزیزم) وقتی اینگونه ازم حرف می زنید
خدارو شکر که اون بالایی ها مواظبمون هستن تا اسیر غرور نشیم.
من که همه ی اینها را مدیون خدایی هستم که بهم عزت و آبرو داده. که منو تو همچین جمعی قرار داده و با بهترین بنده هایش همنشین ام کرده
شما و سلمان و حسین و ...
از امروز هم که منتظر

نه استاد نمی ترسم
جز خدا از هیچ کس نمی ترسم (ببخشیدا حتی از شما هم نمی ترسم - همانگونه که قبلن ها هم نمی ترسیدم)
وقتی ملاک حساب رسی ما شیعیان قرآن و اهل بیت است چرا باید از حرفهای یه مشت یاوه گوی خوک صفت بترسم؟
شعاری دادم که پاکش کردم. گنده تر از دهانم بود. هنوز نتوانستم به خوف شب اول قبرم فکر کنم. بگذریم!
استاد می ترسم اما نه از این انسان های دو رو بلکه از امام زمانم می ترسم که حکم تکفیرم را امضاء کند
وای وای تصورش هم لرزه به تنم می اندازد

فعلا که خودم را چسبانده ام به منتظرش تا بلکه دستم را بگیرند و مرا هم ببخشند

زیاده گویی کردم

جمعه ها قبل از اذان ظهر شبکه تهران مناجات حضرت امیرالمونین (ع) رو پخش میکنه. من این مناجات رو خیلی دوست دارم.
قرار است با حسین بیرون بریم. راستش خدا خدا می کردم دیر کند تا مناجات تمام شود اما همین الان زنگ زد.

مولای یا مولا
انت الحی و انا المیت
و هل یرحم المیت الا الحی

به نام خدا
سلام
بالا غیرتا ما را مثل پهلوی اول کبیرمان نکن!

همین که ما را به معلمی قبول داری خوشحالم.
البته وقتی بودی و نبودم ازت خواهش دارم وقتی به یادم افتادی اگه حمد و سه سوره یا یک سوره نتونستی برام بخونی یک صلواتی مهمانم کنی. همان گونه که من برای مرحوم جوادیان انجام می دهم.

به به چه شود!
برایت خانه ای آرام سرشار از عشق آرزو می کنم. خانه ای که در آن منتظران زیادی بپرورانی. انسانهایی که سنگینی غم را بتوانند با شوق و لذت تحمل کنند. آدمهایی که لبخند بر لب و گریه در قلب داشته باشند. امیدوارم آدم تربیت کنید. خیلی امیدوارم.

اگه در قلبت به ایشون احساس علاقه می کنی امید داشته باش. انسان محشور کسانی است که به آنها علاقه دارد.

بگذریم من هم این دعا را دوست دارم.

[ بدون نام ] شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ب.ظ

علیک

test شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ب.ظ

salam

مرتضی شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه

استاد عزیزم
من شما را خیلی بیشتر از یک معلم دوست دارم و افتخار می کنم و با غرور می گویم که همچون پدرم مهربون و دوست داشتنی هستید
تو این دنیا سه تا پدر دارم٬ پدر خودم - شما - پدر منتظر
که هر سه را به یک اندازه دوست می دارم

انشالله که صدها سال سایه تون بالا سرمون باشه٬ ما تازه اول راهیم و به رهنمودهای پدرانه تون نیازمندیم
ایمان دارم که با کمک شما خواهم توانست منتظرانی آدم تربیت کنم.

اما به چشم٬ هم برای شما و هم برای استادتان (دکتر جواهریان) فاتحه ای می فرستیم. فعلا که دعای سلامتیتون رو دارم
عکس اش هم صادقه هااااا
اگر بودید و نبودم یه فاتحه و دو رکعت نمازی برایم بخونید (می بینید چقدر پر توقع ام؟؟؟؟)

امید دارم٬ خیلی خیلی خیلی هم امید دارم
نشانه هایش را هم حس می کنم
منتظر و ورودش به زندگی ام بی دلیل نبوده٬ اینها را میفهمم اما چه کنم که با ندانم کاری ها از غافله عقب می مانم
ایمان دارم منتظرش را فرستاده تا مواظبم باشه و دستم را بگیره

راستی اکثر کامنت های او را از ابتدای عمر صندوقچه تا این جا باره و بارها یکجا خوانده ام
با اینکه اون اوایل اصلا نمی شناختمش اما حرفهایش خیلی به دلم می نشست گویی که حرف ها از درونم برخواسته اند
حتی گاهی اوقات (مثل همین الان) قطره اشکی هم جاری میشد و ...


تقدیم به منتظر عزیزم

مهدی یعنی زاده‌ی شهر ولا
مهدی یعنی گلرخی از سامرا

مهدی یعنی دلبری از جنسِ نور
یکّه تازِ عرصه‌ی وقتِ ظهور

مهدی یعنی دلستانِ عاشقان
دلبر شیرین بیانِ عاشقان

مهدی یعنی سینه‌ای پر ماجرا
گشته بر عشقش دلِ دل مبتلا

مهدی یعنی هست و بود خستگان
مرز ایمان، حضرت صاحب زمان

مهدی یعنی چشم ما و انتظار
عقده‌های دیدن و صبر و قرار

مهدی یعنی مردی از رنگِ خدا
آن که عالم را دهد روزی ندا

مهدی یعنی دشمنان را التهاب
عشق زهرا و عزیز بوتراب

مهدی یعنی پاره‌ی قلبِ بتول
نامِ او همنام با نامِ رسول

مهدی یعنی هم محمّد هم علی
حجت الله است بعدِ عسگری

مهدی یعنی لاله‌ی نرگس نشان
می‌رود دل سوی او دامن کشان

مهدی یعنی دلربای ما همه
آن که گیرد انتقامِ فاطمه

مهدی یعنی ناله‌ی هر شام و روز
جمعه شبها و بقیه و اشک و سوز

مهدی یعنی روشنی در شامِ تار
شیعه و وقتِ ظهورش، افتخار

ا-سلام
۲-ممنون
۳-آقای جوادیان
۴-قبول. معامله منصفانه ای است.

مرتضی شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ب.ظ

ساقی

ساقی خمار آلوده ام بگشا در میخانه را
قربان چشم مست تو لبریز کن پیمانه را
ساقی ساقی

نیم مستم کردی ای ساقی من ساغر بدست
یا مده می یا مرا چون چشم خود کن مست مست
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
قدر گل بلبل بداند قدر قنبر را علی
ساقی ساقی ساقی

کاش دیگر دست من گیری که افتادم ز پا
کاش دست از ناز برداری که من رفتم ز دست
ساقی ساقی


اجرا از: محمد علی قدمی


نمی دونم چه سری و رازیه؟
دبیرستان که بودم وقتی ولادتی بود به اتفاق بچه ها این شعر رو می خوندیم و کف می زدیم و شادی می کردیم
۷-۸ سال از اون ماجراها می گذره اما چند هفته پیش وقتی که تو جشن فارغ التحصیلی منتظر بودم و بچه ها اصرار کردن که بخون٬ بی اختیار این شعر به یادم اومد و خوندم
آخرش وقتی گفتم این آهنگ در وصف مولا علی (ع) است٬ چنان حس زیبایی به من دست داد که نتونستم بی خیال پیدا کردن اصل آهنگ بشم
گشتم و لینک دانلودش رو واسه شما آوردم

تقدیم به منتظر عزیزم که ....
خودت باقیشو بگو

http://blog.sepehreftekhari.com/?p=862

مرتضی شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام
چه حال عجیبی دارم امشب
شما رو همراهی میکنم با مطلبی از منتظر عزیزم با نام:
پیتزا با طعم شهدا

همین که شروع می‌کنم به ریختن سس گوجه ‌فرنگی روی پیتزا همراهم زنگ می‌ زند. شماره‌اش ناشناس است. دگمه سبز گوشی را فشار می‌دهم تا صدای غلامرضا از توی گوشی بیرون بیاید. بعد از چند کلمه تیکه پاره کردن تعارفات از من می‌خواهد که برای ویژه نامه یاد بود شهدای مسجدمان مطلب بنوسیم. می‌گوید راجع به پنج موضوع پیامبر، امام خمینی، جنگ و شهید مطلب لازم داریم.
می‌ دانم.... اینها شدند چهار تا. تقصیر من نیست. پنجمی را غلامرضا هم نگفت. البته مشکلی نیست. خودتان به راحتی می‌توانید پنجمی را هم اضافه کنید. مثلا« انرژی هسته‌ای».
به غلامرضا قول می‌دهم که داستانی با مضمون جنگ را از «ساسان ناطق» برای ویژه نامه انتخاب کنم. می‌گویم روی بقیه موضوعات هم فکر می‌کنم. شاید مطلبی پیدا کردم. اعلام پایان مکالمه با چهار دقیقه و بیست و چهار ثانیه روی صفحه گوشی ظاهر می‌شود. لقمه اول پیتزا را گاز می‌زنم و می‌روم توی فکر...
همان اول پیامبر را بی‌خیال می‌شوم. وصف پیامبر را باید خدا بگوید که گفته است در کتابش، اگر خوانده باشیم:
«انّکَ لعَلی خُلُقٍ عَظیم» «حریصٌ عَلَیکم.....» «عزیزٌ عَلیهِ ما عَنتم» «و لِکُم فی رسول ا.... اسوه حَسنَهِ» و...
این از اولی. دومی « امام خمینی» که چندان ترکیب شیرینی نیست! امام نه خمینی بود، نه ایرانی، نه آسیایی و نه حتی زمینی!
امام آسمانی بود و بی تاریخ. مثل دیگر علمای ربانی سلف شیعه از زندان زمان و مکان معاصرش رها بود و در تاریخ اسلام زندگی می‌کرد. شناخت حقیقی امام هم فقط وقتی برای ما ممکن است که ما نیز بتوانیم به قول شریعتی از چهار زندان انسان یعنی تاریخ، جامعه، طبیعت و خود رها شویم که البته شق القمری است برای ما آخر الزمانی‌ها. وگرنه فوقش امام را «مجاهد مبارز»
«مرجع عالیقدر» «عارف روشن ضمیر» «رهبر کبیر» «سیساتمدار دیندار» و.... خواهیم شناخت و بس.
همه اینها امام هستند، اما امام هیچ کدام اینها نبود! امام امام بود ..... و این را فقط آنهایی می‌توانند بفهمند که مومن به امام بودند و هستند. نه اینکه مثل ما با قلم و تیشه علم و سیاست و فرهنگ بخواهند برای کارها و حرفهای امام توجیه و دلیل بتراشند! آنهایی که هنوز هم با شنیدن «لکن» های لهجه‌دار امام بغض‌ توی دلشان جمع می‌شود بدون اینکه بدانند چرا؟؟
با کتاب و تفسیر و علم و سیاست و فیزیک و شیمی و ریاضیات و ادبیات و هنر نمی‌شود امام را شناخت همچنانکه نمی‌شود خدا و دین و پیامبر را شناخت..... « یومنون بالغیب» می‌خواهد که کیمیاست در این روزگار ما.... پس بی خیال امام هم...!
صدای خنده دختر و پسر جوانی از میز بغلی‌ام می‌ریزد توی گوشهایم. دارند سالاد می‌خورند. سس مایونز لب‌های ماتیک شده دختر را به هم می‌ریزد . با وسواس دهانش را پاک می‌کند. نگاه پسر بدجوری آلوده به نظر می آید. سعی می‌کنم مثل همیشه احمق ( بخوانید خوشبین) باشم. حتماً زن و شوهرند... دختر با صدایی حتی کش‌دارتر از پنیر پیتزا می گوید: «دو تا خواهر دارم و یه برادر...» خنده‌ام می‌گیرد از شوهری که هنوز تعداد خواهر و برادر زنش را نمی‌داند!!!
لقمه توی گلویم گیر می‌کند. چشمهایم را درویش می‌کنم و از میزشان هل می‌دهم بالا و نوشابه بدون گاز را سر می‌کشم.
بالای میز پیشخوان تابلو زده‌اند: «لطفاً حجاب اسلامی را رعایت فرمایید.» کمی بیشتر از وقتی که جوک‌ های بی‌مزه پسر خاله‌ام را می‌شنوم، خنده‌ام می‌گیرد. این هم یک جور جوک است آن هم از نوع «پست مدرن» اش!
پست مدرن که توی ذهنم می‌آید، یاد جبهه می‌افتم. نگویید که چه ربطی دارند؟؟ خیلی هم ربط دارند. چند تا از بچه‌های با ذوق جبهه جعبه خمپاره را رنگ زرد زده بودند و رویش نوشته بودند: «صندوق پست مدرن»
رزمنده‌ها نامه‌هایشان را توی این صندوق می‌انداختند تا از طریق پست اهواز به خانواده‌شان ارسال شود. هزاران صفحه از پست مدرن‌های اروپا و آمریکا خواندیم و آخرش سرمان گیج رفت و افتادیم. جای دوری نمی‌رود اگر چند تا از نامه‌های «پست مدرن» آن صندوقها را توی کتاب «نامه‌های فهیمه» بخوانیم و نفسی تازه کنیم....
مزه سوسیس‌های نپخته توی دهانم کش می آید. قسمتی از پیتزا پف کرده و مثل نان سوخاری رنگش زرد شده است.
زرد مثل «کیک زرد». فکر می‌کنم از سال بعد بچه‌های اول دبستان توی درس فارسی بخوانند: «ک مثل کیک زرد».
بچه‌های مسجد ما هم عجب حوصله‌ای دارند!! کلیک کرده‌اند روی شهداء. کاش به جای ویژه نامه شهدا ویژه‌نامه انرژی هسته‌ای منتشر می‌کردند. هم نویسنده داشت هم خواننده. خود من یکی حاضر بودم در مورد فیزیک هسته‌ای تحقیق کنم و چیز بنویسم. چند تا از بچه‌ها هم که حقوق می‌خوانند، ماهیت حقوقی بحران هسته‌ ای را بررسی و تحلیل می‌کردند...
روی جلد ویژه‌نامه هم با خط درشت تیتر می‌زدیم «انرژی هسته‌ای حق مسلم است ماست». البته برای خوانندگان آن طرفی هم انگلیسی‌اش را چاپ می‌کردیم که: «Nuclear energy is our….»
از بابت خرج و مخارج هم هیچ نگرانی نداشتیم. پیش هر مقام مسئولی که می‌رفتیم تا «هاء» هسته‌ای را نگفته‌ایم، دست توی جیبش می‌کرد! خدا را چه دیدی... آخرش هم شاید جایزه‌ای، چیزی می‌گرفتیم! به این می گویند کار فرهنگی...
صاحب مغازه از دختر و پسر جوان می‌پرسد که چیز دیگری لازم ندارند؟؟ حتماً به قیافه من نمی‌خورد که چیز دیگری لازم داشته باشم.
برای همین هم چیزی نمی‌پرسد و صدای اخبار تلویزیون را زیاد می‌کند. آرزو می‌کنم کاش گوشهایم کلید on/ off داشت.
حالا راحت خاموششان می‌کردم و از شنیدن این همه رکورد زنی‌های علمی، فرهنگی، هنری و ورزشی کشورمان خلاص می‌شدم.
«... ورزشکار ایرانی رکورد رشته... را در آسیا شکست» «ایران در فناوری...... در ردیف پنج کشور اول دنیا قرار دارد»
« یک مخترع ایرانی برای اولین بار در دنیا....» «محققان دانشگاه .... موفق به طراحی ......» « جراحان ایرانی توانستند....» «حق غنی‌ سازی اورانیوم..........» و « تیم ملی فوتبال روز..... عازم آلمان خواهد شد.....»
نمی‌دانم چرا با وجود این همه پیشرفت‌ های علمی و صنعتی و اقتصادی هنوز هم توی کشورمان خیلی ها هستند که شبها گرسنه می‌خوابند! خیلی شعاری شد؟؟ این همه شعار می‌دهیم این یکی هم رویش .... مگر چه می‌شود؟؟
آبدارچی اداره‌مان به خاطر اینکه پول خرید یک جعبه شیرینی را نداشت، خبر تولد بچه‌اش را تا آخر برج به تاخیر انداخته بود! این هم شعار است؟!
البته فکرتان جای دیگری نرود. عادت بد «نوشتن» است که به قول امیرخانی باعث شده تشت رسوایی مردم را بزنیم و دنبال سوژه باشیم و الا ما را چه به فضولی زندگی مردم؟! این روز‌ها یادمان داده‌اند: «عیسی به دین خود موسی به دین خود». همسایه مان هم از گرسنگی بمیرد چه دخلی به ما دارد؟؟!
اصلاً اگر قرار این است که اخبار رکورد زنی‌ها گفته شود پس چرا از رکورهای رضا چیزی گفته نمی‌شود؟ من که حتی یکبار اسم رضا را از تلویزیون نشنیده‌ام! رضا که حتی بهتر از رضازاده رکورد می‌زد. خودش می‌گفت رکورد جهانی ساختن توالت صحرایی را شکسته است! توی چهل دقیقه یک توالت‌صحرایی را راه می‌انداخت و به بچه‌ها می‌گفت بفرمایید افتتاح کنید! همان رضا که توالت‌های یک لشکر را رو به راه می‌کرد، حالا توی یک مربع پنجاه سانتی زندگی می‌کند! زیاد به خودتان فشار نیاورید... اندازه صندلی ویلچر پنجاه سانتی‌متر است...
چه چیز‌هایی از آدم می‌خواهند؟! نوشتن از شهدا و جبهه ... چطور می‌شود از نسل زنده‌ای که رفت برای این نسل مرده ای که مانده است صحبت کرد و چیز نوشت؟ فاصله امروز و دیروز مان از جنس زمان و مکان نیست که بنزین سوپر توی موتورمان پر کنیم و گاز بدهیم تا شاید ما هم به آنها برسیم.... فاصله امروز و دیروزمان از جنس فرهنگ است. بین سال شصت و پنج و هشتاد و پنج یک دنیا فرهنگ فاصله افتاده است. ساده‌ایم اگر مثل بچه دبستانی‌ها شصت و پنج را از هشتاد پنج کم کنیم و بگوییم فقط بیست سال فاصله داریم! حتی بعضی ها که این فاصله عمیق فرهنگی بین ما و شهدا را می‌بینند، بجای اینکه سعی کنند ما را به شهدا نزدیک کنند از سر دلسوزی شهدا را به ما نزدیک می‌کنند!! نمونه ساده‌اش می‌شود این سریالهای آبکی تلویزیون و تایتانیک بازی‌های فیلم‌های جنگی سینما. ورژن پییشرفته‌اش هم می‌شود تآتر و ادبیات دفاع مقدس این چند سال اخیر! اصلاً وقتی خیلی از فرماندهان و همسنگران شهدا که باید راویان ایثار و شهادت برای امثال من می‌بودند، خودشان جا زده‌اند دیگر چه انتظاری می‌توان از دیگران داشت؟؟ زندگی مادی، رفاه، عافیت طلبی و پُز روشنفکری جایگزین شده با آرمان گرایی آنها را هم مثل سایر مردم در خود بلعیده است!
دیگر خبری از آن بسیجی اسیر پانزده‌ساله‌ای که خطاب به خبرنگار زن یک شبکه خارجی گفته بود: «ای زن به تو از فاطمه....» نیست! چند سالی است که توی تلویزیون تصویرش را نشان نمی‌دهند. راستی اگر او همان باشد که بود، حالا چطور توی کوچه و خیابان راه می‌رود؟ حنجره‌اش پاره می‌شود از گفتن چند هزار باره «ای زن به تو از فاطمه ....» خطاب به دختران و زنانی که از کنارش می‌گذرند!! انگار بار معنایی واژه‌ها و کلمات عوض شده است. «حجاب و عفت» در فرهنگ امروز معنایی متفاوت با معنای آن درسالهای جنگ و جبهه دارد. حتی بالاتر از آن اینکه کلماتی مثل «کاخ نشین» «کوخ نشین» «مرفهین بی درد» «مستضعف» «جان بر کف» «فدایی» و خیلی از کلمه‌های دیگر که ورد زبان روح ا..... بود، این روزها به کلی از فرهنگ لغاتمان حذف شده‌اند! شده‌ایم اند روشنفکری! حتماً حالا روح دکتر شریعتی هم به ر یش ما می‌خندد!
این روزها بعضی چیزها را خوب می فهمیم اما بعضی دیگر اصلاً حالیمان نمی‌شود. « زهد و قناعت» « تقوی و عفت» « ایثار و توکل» انگار کلماتی به زبان بورکینافاسویی هستند که چیزی ازشان نمی‌فهمیم! « رفاه و آسایش» را خوب می‌فهمیم اما « زهد و قناعت» برایمان معنی ندارد! دیگر آدرس آن زهد و درویشی سنگرهای جبهه گم شده است. کجایند آن بچه‌هایی که وقتی غذا کم بود فانوس را خاموش کنند و همه الکی سر و صدای غذا خوردن در آوردند و بعد که از سنگر رفتند یکی برگردد و ببیند که ظرف غذا دست نخورده باقی مانده است..!
مسابقه ایثار گذاشته بودند حالا هم مسابقه « مردان آهنین» می‌گذارند…فردا پس فردا هم شاید مسابقه «دختر شایسته» برای بانوان محترم برگزار شود! ترمز بریده‌ایم توی سرازیری روشنفکری.....
نوجوانان امروز ما به راحتی آب خوردن همه فوتبالیست‌های ملی و باشگاهی را می‌شناشند اما دریغ از اینکه بتوانند عکس حمید و مهدی باکری را از هم تشخیص دهند! جوان‌های امروز آخرش می‌شوند بچه سوسول‌هایی که بزرگترین دردشان در زندگی دندان درد بوده و بس! جوان‌های دیروز می‌شدند فرمانده لشکر شهید زین الدین! دکتر و مهندس‌های امروزی فوقش می‌شوند دکتر ومهندس. دکتر و مهندس‌های دیروز می‌شدند شهید چمران و شهید باکری.
بچه‌های دیروز پیشانی بند می‌زدند: « عاشقان کربلا». بچه‌های امروز هدبند می‌زنند: « I Love you ».
دیروز مست جام شهادت بودیم و امروز مست جام جهانی! پرچم‌های دیروزمان کفن شهدایمان بود، پرچم‌های امروزمان شنل تماشاگران فوتبالمان! شیفته خدمت بودیم و حالا شده‌ایم تشنه قدرت! اهل دل بودیم و داریم ادای اهل دلیل در می آوریم! دیروز
می‌ رفتیم که انسان کامل شویم، حالا می رویم که حیوان ناطق باشیم ... خیر پیش! ! !
صدای سفارش مشتری جدیدی حواسم را می آورد روی میزم. هنوز نصف پیتزا را نخورده ام. بغض گلویم را فشار می‌دهد. دردهای کهنه‌ای که در گوشه موشه‌های روحم قایم شده بودند، حالا ریخته‌اند وسط میدان ذهنم و معرکه می گیرند .مثل«ارمیا» ی امیرخانی شده‌ام. احساس می‌ کنم توی زمانی گیر افتاده‌ام که متعلق به آن نیستم! قطره اشکی را که با عجله از گوشه چشمم بیرون دویده است ، پاک می‌کنم . دختر و پسر جوان پول پیتزایشان را حساب می‌کنند و می‌روند. کاش می‌توانستم مثل آنها باشم!
دستشان می‌رود توی هم و پا تند می‌کنند توی کوچه خلوت روبرویی. اشتهای خوردن ندارم. مثل اینکه باز هم اشتباه کرده‌ ام. بقول ودود: « ما که اهل دلیم باید مشتری دل و جگر باشیم نه این هله هوله‌ها...»
فکر می‌کنم طعم پیتزای امروز طور دیگری بود! سمت چپ میز روی دیوار منوی پیتزا را زده‌اند.
پیتزا با ژامبون، پیتزا قارچی، پیتزا با گوشت و.....
گران‌ترین شان پیتزا مخصوص است. دو هزار و ششصد تومان.
دوست دارم بالای لیست با خط درشت بنوسیم: « پیتزا با طعم شهدا» قیمتش هم با شما....


خدایا عاقبتمون رو ختم به خیر کن

منتظر امشب اولین باری بود که این متن را خوندم
به خودم و به انتخابم افتخار کردم
راستشو بخوای تبریک و آفرین هم گفتم
مرحبا مرتضی!!

آرام شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ب.ظ

سلام من هم بهتون تبریک میگم،ایشالا خوشبخت بشید.

زمانی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

پیتزا با طعم شهدا بسیار بسیار زیبا بود.به خصوص این دوتا قسمتش:
دکتر و مهندس‌های امروزی فوقش می‌شوند دکتر ومهندس. دکتر و مهندس‌های دیروز می‌شدند شهید چمران و شهید باکری.
شیفته خدمت بودیم و حالا شده‌ایم تشنه قدرت! اهل دل بودیم و داریم ادای اهل دلیل در می آوریم! دیروز
می‌ رفتیم که انسان کامل شویم، حالا می رویم که حیوان ناطق باشیم ...
آقا مرتضی اتشالله به پای هم پیر بشین.

مادر بچه‌ها یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ

سلام
چه اتفاقا خوبی!
امروز اتفاقا سری به وبلاگ زدم و به قولی سر و گوشی آب دادم و یکهو ! با چنین خبر خوبی مواجه شدم. تبریک تبریک تبریک
آرزوی یک دنیا خوشبختی و سلامتی و شادی و همه چیزهای خوب دیگر را برایتان دارم.در پناه حق

به به
سلام
پارسال دوست امسال آشنا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد