کلبه مولا ع (به پیشنهاد ۱۳)

به نام خدا

سلام استاد عزیز

اول از شما و بقیه عزیزان به خاطر حضور کم رنگم در این چند روز معذرت خواهی می کنم

استاد یک پیشنهاد داشتم.به نظر من خیلی خوبه که در روز تولد مولای متقیان حضرت علی (ع) صندوقچه به بازدید کنندگان گرامیش یک ویژه نامه در مورد این امام همام تقدیم کند.اگر موافقید لطفا اعلام کنید.
واینکه این ویژه نامه برای اینکه تمامی هالی صندوقچه از آن استفاده کنند در صفحه اول صندوقچه اجرا شود

خودم خوب میدانم که شما صاحب اختیار این جا هستید و در اینجا فصل الخطاب را شما میزنید.

با تشکر فراوان از شما

به نام خدا

سلام
چه چیزی بهتر از این! اما
اما!
اگر چنان که باید و شاید ادا نکنیم چه؟


من خودم بارها و بارها به مظلومیت او اندیشیده ام و می اندیشم
و به خود لرزیده ام و می لرزم

آیا عدالتش را تاب می آوردم؟

آیا؟
و هزار آیای دیگر

من دو روزی نیستم

بسم ا...
این شما و این کلبه مولا.

نظرات 61 + ارسال نظر
۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ

به نام خدا



آن که خدا دوستش داشت


برای مردی که تاریخ ساز بود و بعد از پیامبر یگانه مرد تمام ادوار، گفتن از کارهایش سخت است. سخت است که بخواهی بزرگ ترین فداکاری هایش را بنویسی... سخت است...

1- تولد


سی سال از عام الفیل گذشته بود که دیوار کعبه برای اولین و آخرین بار ترک خورد و برای اولین و آخرین بار، نوزادی در آن متولد شد.

2- شاهد


ده سال بعد، وقتی غار حرا میزبان لحظه های مناجات آخرین رسول خدا(ص) بود و پیام آسمانی جبرئیل بر قلب محمد(ص) نازل می شد، آن کودک برگزیده، شاهد آن لحظه ها بود.

3- اسلام


او که خود در دامان امین قریش پرورش یافته بود و هرگز به آلایش بت پرستی و شرک نیالوده بود، اسلام دیرینة خویش را اظهار کرد و اولین گرونده به اسلام نامیده شد.

4- لیله المبیت


پس از تحمل سیزده سال محرومیت و فشار، شب اول ربیع الاول در بستر پیامبر الهی اش خوابید تا محبوبیت یگانة خدا، برای ابلاغ پیام خدا هجرت کند و جان نازنینش از خطر محفوظ بماند.

5- بدر


سال دوم هجرت، رسول خدا(ص) تصمیم گرفت برای ضبط کاروان تجاری قریش به منطقة بدر برود.
313 نفر از مسلمانان همراه آن حضرت بودند و «علی» سرآمد دلاوران آن جنگ بود تا غرور کثیف مشرکان را لگدمال کنند.

6- احد


سال سوم هجرت، قریش برای جبران شکست بدر، لشکرکشی کرد و جنگ احد رقم خورد. کوه های احد هنوز دفاع جانانة علی(ع) را از جان پیامبر(ص) و صدای آسمانی «لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار» را در خاطرة سنگ های داغ خود نگه داشته اند.

7- خندق


حتی سپاه هزار نفری احزاب هم نتوانستند در نابودی اسلام کاری از پیش ببرند. وقتی که تمام اسلام در برابر کفر قرار گرفت(1). این عمرو بن عبدود بود که با کشته شدنش امید مشرکان را ناامید کرد.

8- خیبر


قلعه های مستحکم خیبر هم در سال هفتم هجرت، پیش دلاوری امیر دلاوران سر تسلیم و تعظیم فرود آوردند و یهودیان خیبر از «کسی که خدا و رسولش او را دوست داشتند و او نیز خدا و رسولش را دوست می داشت»(2) شکست خوردند.

9- فتح مکه


روزی که مکه فتح شد، علی(ع) بر شانة پیامبر(ص) ایستاد و بت های کعبه را شکست تا ندای یگانه پرستی، عالم را به سوی هدایت و سعادت رهنمون شود.

10- برائت


آیات سورة برائت نازل شده بود و پیامبر خدا(ص) مأمور بود که آن را به اطلاع مشرکان مکه برساند. بر امر الهی باید کسی این پیام را می برد که: « لایؤدیها عنک الا انت او رجل منک» (یا خودت یا کسی که از توست) و او کسی نبود جز «علی».

11- مباهله


وقتی رسول اللّه(ص) برای مباهله با مسیحیان نجران می رفت، علی(ع) و خانواده اش را با خود برد و مسیحیان چهره هایی دیدند که هر چه از خدا می خواستند، بی اجابت نمی گذاشت. پس، از مباهله منصرف شدند و مصالحه کردند.

12- غدیر


آخرین حج پیامبر(ص) پایان یافته بود. در راه باز گشت و در وادی غدیر خم، فرستادة الهی، نام مبارک «علی» را با منصب ولایت و جانشینی رسول حق، مزین ساخت و مأموریت ابلاغ این امر خطیر را بر دوش محمد(ص) گذاشت. همان روزی که همه آمدند و بیعت کردند و تبریک گفتند.

13- سقیفه


همان هایی که بیعت و تبریک شان، بوی ناخوش نفاق می داد، پیکر نازنین رسول خدا(ص) را گذاشتند و در سقیفه گرد آمدند تا نقشه ای شوم برای تاریخ اسلام بکشند. نقشه ای که حق را از حق دار بگیرد و تمام آن بیعت ها و تبریک ها را از یادها ببرد.

14- خلافت


بعد از بیست و پنج سال سکوت و تحمل، وقتی مردم خلافتش را خواستند و ملتمسانه او را بر این کرسی نشاندند، باز هم عده ای نگذاشتند اسلام روی آرامش را ببیند.

15- جمل


طمع کاران مال و مقام، و حسرت به دل های خودخواه، با هم همراه شدند تا برگ سیاه «فتنه» را در کتاب قطور تاریخ اسلام ثبت کنند. شتر جنگ جمل در نزدیک بصره، در سال 36 هجری زانو بر زمین زد و گواهی بر مظلومیت و عدالت علی(ع) شد

16- صفین


یک سال نگذشته بود که معاویه جنگ صفین را به راه انداخت و مسلمانان را در وضعیتی قرار داد که خود حکمیت ابوموسی و عمرو عاص را به علی(ع) تحمیل کردند و بعد خودشان به آن اعتراض کردند.

17- نهروان


مارقین بعد از فریبی که در حکمیت خوردند، در برابر علی(ع) صف آرایی کرده و جنگ نهروان را رقم زدند.
سال 38 یا 39 هجرت بود که امام این فتنة وحدت شکن را با از میان برداشتن عدة زیادی از خوارج، خاموش کرد تا مسیر تاریخ اسلام هموارتر شود.

18-شهادت


دنیا 63 سال بود که علی(ع) را داشت. حالا دیگر جان آسمانی علی به لحظة پرواز نزدیک و نزدیک تر می شد. مسجد کوفه چشم انتظار قدوم امام بود و روسیاهی غفلت زده، چشم انتظار سجدة او. یک لحظه سری به سجده رفت و شمشیری از نیام بیرون آمد. مردم همان صدایی را که در احد شنیده می شد، شنیدند که این بار می گفت: «تهدّمت و اللّه ارکان الهدی»(3)

پی نوشت ها:


1. این تعبیر را پیامبر اکرم(ص) در لحظة رو در رویی علی(ع) با عمروبن عبدود فرمودند.
2. این تعبیر پیامبر اکرم(ص) در وصف علی(ع) بود که به مسلمانان فرمودند پرچم فرماندهی را به دست چنین شخصی خواهم داد.
3. به خدا قسم پایه های هدایت ویران شد.
منابع:
1. منتهی الآمال، محدث قمی.
2. سیرة پیشوایان، مهدی پیشوایی.
3. تاریخ امیر المؤمنین(ع) عباس صفایی حائری.
منبع: نشریه دیدار آشنا- ش119

به نقل از راسخون

ببخشید بابت دیرکرد

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ

مکه پر شور و شعف
کعبه می گیرد شرف
قبله را قبله نما
آمده میر نجف

میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت،اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب مبارک باد.

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

به نام خدا


نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت


از دائرة الممعارف فضائل علمی و عملی او همین چند سطر بس که تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله حیات داشت ، ادبش اقتضای اظهار علم و عرفان نمی کرد ، و همچون ماهی تحت الشعاع آفتاب بود ، و بعد از آن هم حضرت علیه السلام در محاق اختناق از نورافشانی باز مانده بود ، و در مدت 5 سال-تقریباً- با ابتلاء به فتنه ی جنگ های خانمان سوزی چون جنگ جمل و صفین ونهروان ، فرصت اندکی که پیش آمد ، اگر بر کرسی سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابی الحدید معتزلی دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق بود [1] ، و تنها برای معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه ، مراجعه به خطبه ی اول نهج البلاغه و خطبه ی متقین و عهدنامه مالک اشتر بس است که نشان دهد چه اقیانوسی از حکمت علمی وعملی است که این نمونه ها قطره هایی از آن دریاست.
اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ مانندش دلاوری ندید که زرهش پشت نداشته باشد، و در یک شب پانصد وبیست و سه تکبیر بگوید و به هر تکبیری دشمنی را به خاک بیفکند[2]،و همان شب هم ما بین دو صف به نماز شب بایستد[3]،و با اینکه تیرها از راست و چپ می بارید و در برابرش به زمین می ریخت ، بدون کمترین اضطرابی مانند اوقات دیگر از انجام وظایف بندگی غافل نشود و مانند فارِس یل یل عمرو بن عبدود را بر خاک بیفکند که عامّه و خاصّه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردند که فرمود :« لَمُبَارَزَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِوُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ».[4]
و روز فتح خیبر بطل یهود ، مرحب را به یک شمشیر دو نیمه کند ، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نماید و آنها را از پای درآورد[5]،که مسلمانان و یهودیان متحیر شوند ، و این شجاعت را با خوف وخشیتی جمع کند ، که با حضور وقت نماز رنگ رخسارش دگرگون می شد ، ولرزه بر اندامش می افتاد ، می گفتند چه شده که چنین حالتی دست داده؟ می فرمود :« وقت امانتی رسیده که بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه شد و از تحملش اباء کردند و انسان آن امانت را برداشت»[6] ،کسی که روز در میدان جنگ از هیبتش لرزه بر اندام دلاوران می افتاد ، شب در محراب عبادت مانند مارگزیده به خود می پیچید و با چشم گریان می گفت :«ای دنیا! ای دنیا! آیا متعرّض من شدی؟! آیا به من اشتیاق پیدا کردی؟! هیهات! هیهات! غیر مرا مغرور کن ، مرا به تو نیازی نیست ، من تو را سه طلاقه کردم... آه! آه! از کمی توشه و دوری راه.»[7]
سائلی از او سوال کرد ، امر کرد هزار به او بدهید ، کسی که به او فرمان داد پرسید هزار از طلا بدهم یا از نقره؟ فرمود : هر دو نزد من دو سنگ است ، آنچه برای سائل نفعش بیشتر است به او بده.[8]
در کدام امّت و ملّت شجاعتی دیده شده توأم با چنین سخاوتی که در میدان جنگ در حال محاربه با مشرکی بود ، مشرک گفت : یا ابن ابی طالب هَبنی سیفک. شمشیر را به جانب او افکند ، مشرک گفت : عجبا! ای پسر ابی طالب ، در چنین وقتی شمشیر خود را به من می دهی؟ فرمود: تو دست سوال به سوی من دراز کردی و ردّ سائل از کرم نیست ، آن مشرک خود را به زمین افکند و گفت : این سیره ی اهل دین است ، قدمش را بوسید و مسلمان شد.[9]
ابن زبیر نزد آن حضرت آمد و گفت : در حساب پدرم دیدم که از پدرت هشتاد هزار درهم طلبکار است؛ آن مال را به او داد ، بعد از آن آمد و گفت : در آنچه گفتم غلط کردم ، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت، فرمود: آن مال بر پدرت حلال ، و آنچه هم از من گرفتی برای خودت باشد.[10]
کجا زمانه مقامی را نشان دارد که از مصر تا خراسان قلمرو ملک او باشد، و مشک آب بر دوش زنی ببیند ، از او بگیرد و برایش به مقصد برساند ، و از حال او بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد که چرا به آن زن و یتیمانش رسیدگی نشده و صبحگاه خود برای یتیمان بار طعام بکشد، و برای آنان غذا طبخ کند، و لقمه در دهان آنان بگذارد ، و چون زن امیرالمومنین علیه السلام را بشناسد و اظهار شرمندگی کند، بگوید ای کنیز خدا! من از تو شرمسارم.[11]
در روزگار خلافتش در بازار بزّاز ها با خدمتکار خود راه برود ، و دو پیراهن کرباس بخرد و آن را که بهتر است به نوکر بپوشاند که غریزه ی زینت طلبی جوان تأمین شود، و جامه ی پست تر را خود بپوشد.[12]
با آن که خزائن سیم و زر در اختیارش بود، فرمود :« وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا».[13]
غنیمتی خدمت آن حضرت علیه السلام آوردند که بر آن غنیمت گرده ی نانی بود، و کوفه هفت محلّه داشت ، آن غنیمت را با گرده ی نان هفت قسمت کرد ، مقسّم هر محلّی را خواست و قسمتی از آن غنیمت را با قسمتی ازآن نان به آن مقسِّم داد [14]،و در هر تقسیم غنیمتی دو رکعت نماز می خواند و می فرمود :« الحمدلله الذی اخرجنی منه کما دخلته».[15]
و در روزگار حکومتش شمشیرش را در بازار به فروش گذاشت ، و فرمود : به خدایی که جان علی در ید اوست ، اگر بهای اِزاری می داشتم این شمشیر را نمی فروختم.[16]
در هر روزی که مصیبتی به آن حضرت می رسید، آن روز هزار رکعت نماز می خواند و بر شصت مسکین تصدّق می کرد و تا سه روز روزه می گرفت.[17]
هزار بنده با کدّ یمین و عرق جبین آزاد کرد[18] ، و هنگامی که از دنیا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.[19]
شبی که برای افطار به خانه ی دختر خود مهمان بود، بر سر سفره ی دخترِ فرمانروای آن کشور پهناور ، قوتی به جز نان جوی و نمک و کاسه ی شیری نبود، به نان جو و نمک افطار کرد و لب به شیر نزد که مبادا سفره ی او رنگین تر از سفره ی رعیّت او باشد.[20]
تاریخ کجا دیده کسی که از مصر تا خراسان زیر نگین سلطنت اوست ، برنامه ی حکومت نسبت به خود و فرمانروایان مملکتش آن باشد که در نامه ی آن حضرت به عثمان بن حنیف منعکس است، و مضمون قریب به مفاد آن نامه این است:
«اما بعد، اى پسر حنیف، به من خبر رسیده که مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافته اى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهایى پر از طعام که به سویت آورده مى شده پذیراییت کرده اند; خیال نمى کردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول کنى که محتاجشان را به جفا مى رانند، و توانگرشان را به مهمانى مى خوانند! به لقمه اى که بر آن دندان مى گذارى دقت کن، لقمه اى را که حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افکن، و آنچه را مى دانى از راه هاى حلال به دست آمده بخور. معلومت باد که هر مأمومى را امامى است که به او اقتدا مى کند، و از نور علمش بهره مى گیرد.آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان قناعت نموده. معلومتان باد که شما تن دادن به چنین روشى را قدرت ندارید، ولى مرا با ورع و کوشش در عبادت، و پاکدامنى و درستى یارى کنید. به خدا قسم من از دنیاى شما طلایى نیندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخیره اى برنداشته، و عوض این جامه کهنه ام جامه کهنه دیگرى آماده نکرده ام! آرى از آنچه آسمان بر آن سایه انداخته، فقط فدک در دست ما بود، که گروهى از اینکه در دست ما باشد بر آن بخل ورزیدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتیم، و خداوند نیکوترین حاکم است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ که در فردا جاى شخص در گور است، که آثار آدمى در تاریکى آن از بین مى رود، و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى که اگر به گشادگى آن بیفزایند، و دستهاى گورکن بهوسیع کردن آن اقدام نماید بازهم سنگ و کلوخ زمین آن را به هم فشارد، و خاک روى هم انباشته رخنه هایش را ببندد! این است نفس من که آن را به پرهیزکارى ریاضت مى دهم تا با امنیت وارد روز خوف اکبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند. اگر مى خواستم هرآینه مى توانستم به عسل مصفّا، و مغز این گندم، و بافته هاى ابریشم راه برم، اما چه بعید است که هواى نفسم بر من غلبه کند، و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذیذ وادار نماید در حالى که شاید در حجاز یا یمامه کسى زندگى کند که براى او امیدى به یک قرص نان نیست، و سیرى شکم را به یاد نداشته باشد...;»[21]
حکومت اسلامی را باید در آیینه وجود کسی دید که در کوفه است ، و احتمال وجود شکم گرسنه ای در حجاز یا یمامه نمی گذارد دست به غذای لذیذی دراز کند و برای جامه ی کرباس کهنه ای که بر تن دارد ، بدلی تهیه نمی کند ، در یک وجب زمین برای خود حیازت نمی نماید ، از خوراک و پوشاک و مسکن دنیا بهره ی اوهمین است تا مبادا که معیشت او از فقیرترین افراد رعیتش بهتر باشد.
در قلمرو سلطنت او عدالتی حکومت می کند که زره خود را نزد یهودی می بیند و به او می فرماید : این زره ی من است ، آن یهودی که در شرایط ذمّه زندگی می کند با کمال جرأت می گوید : زره من است و در دست من است ، بین من و تو قاضی مسلمین. با آنکه می داند یهودی خیانت کرده و زره ی او را ربوده ، با اونزد قاضی می رود و چون قاضی به احترام آن حضرت قیام می کند ، او را برای این امتیاز مواخذه می نماید و می فرماید : اگر مسلمان بود با اودر مقابل تو می نشستم.
و عاقبت یهودی در مقابل این عدلِ مطلق اعتراف می کند و اسلام می آورد ، و امام زره را با مرکب خود به اومی بخشد ، یهودی مسلمان شده از آن حضرت جدا نمی شود تا در جنگ صفّین به شهادت می رسد.[22]
هنگامی که خبردار شد خلخال از پای یک زنی که در ذمّه اسلام است کشیده شده ، تحمل این قانون شکنی را نداشت وفرمود :« ٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً»[23]
و در رهگذر چون دید پیرمردی دست سوال دراز کرده، به جست وجو برآمد که موجب گدایی او چیست؟ به آن حضرت دلداری دادند که این پیرمرد نصرانی است؛ برآشفت که چگونه در جوانی از او کار کشیدند و در روزگار پیری او را به حال خود واگذاشتند که گدایی کند؟! و فرمان داد که بر او از بیت المال انفاق کنند.[24]
در رعایت حق خلق چنین بود که اگر اقالیم هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به او بدهند که پوست جوی که دست رنج مورچه ایست از دهان او بگیرد، نمی پذیرد.[25]
و در رعایت حق خالق چنان بود که او را به طمع بهشتش و از ترس آتشش عبادت نمی کرد، بلکه به جهت اهلیت او برای عبادت به بندگی اش قیام می کرد.[26]
پیغمبر اسلام همچنان که خود فرمود : أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی؛[27] بشریت را به تربیت چنین انسانی به کمال آدمیت رساند که صلابت میدان نبرد را – که تاریخ مانند آن صلابت را ندیده – با رقّت قلبی که چهره ی افسرده ی یتیمی اشک او را جاری و ناله ی جگرسوز او را بلند می کند به هم آمیخته ، و او را به آزادگی و حریتی رسانده که از قید تمام مصالح و منافع محدود دنیوی و نامحدود اخروی رسته، و تنها رشته ی عبودیت وبندگی خداوند عالم را، آن هم نه برای سود خود ، بلکه برای اهلیت او به گردن انداخته، و بین حریت و عبودیتی جمع کرده که مقصد نهایی از خلقت انسان و جهان است، چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خویش فانی کرده که خوابیدن به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در لیلة المبیت[28] و ضربت بهتر از عبادت ثقلین در روز خندق[29] گواه آن است.

پی نوشت ها:


[1] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1ص24
[2] مناقب آل ابی طالب ج2 ص84
[3] بحارالانوار ج41 ص17
[4] بحارالانوار ج41 ص96 ؛ تاریخ بغداد ج13 ص19
[5] بحارالانوار ج42 ص33
[6] بحارالانوار ج41 ص17
[7] بحارالانوار ج41 ص121
[8] بحارالانوار ج41 ص32
[9] بحارالانوار ج41 ص69
[10] بحارالانوار ج41 ص32
[11] بحارالانوار ج41 ص52
[12] بحارالانوار ج40 ص324
[13] نهج البلاغه خطبه ی160 (به خدا قسم جبّه ی خود را آنقدر وصله زدم تا از وصله زننده ی آن حیا کردم)
[14] حلیة الاولیاء ج7 ص300
[15] بحارالانوار ج40 ص321 (حمد برای خداوندی است که خارج کرد مرا از آن ، آن طور که داخل شده بودم)
[16] بحارالانوار ج41 ص43
[17] بحارالانوار ج41 ص132
[18] بحارالانوار ج41 ص43
[19] بحارالانوار ج40 ص338
[20] بحارالانوار ج42 ص276
[21] نهج البلاغه نامه 45
[22] حلیة الاولیاء ج4 ص139
[23] نهج البلاغه خطبه 28 (اگر مرد مسلمانی از تاسف بر اینواقعه بمیرد ، مورد ملامت نیست بلکه نزد من به این مرگ سزاوار است)
[24] وسائل الشیعه ج15 ص66 ؛ کتاب الجهاد ابواب جهادالعدو باب19
[25] نهجالبلاغه خطبه ی224
[26] عوالی اللئالی ج1 ص404
[27] بحارالانوار ج16 ص231 (من ادب شده ی خدایم و علی ادب شده ی من)
[28] بحارالانوار ج36 ص40
[29] بحارالانوار ج39 ص2


منبع:کتاب "آشنایی با اصول دین"- آیة الله وحید خراسانی حفظه الله
به نقل از راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ

به نام خدا



على مردى که دنیا او را نشناخت


در آن روزگار " چهارده قرن پیش " که آلودگى و ناپاکى زنان در جزیرة العرب امرى ساده و عادى بود ، بانویى که در یکى از شریفترین خانواده ها پرورش یافته بود ، در پاکدامنى و پارسایى گوى سبقت از بانوان عصر خود ربوده بود . این بانوى با شخصیت که همچون همسر ارجمند خود ابوطالب از خانواده ى هاشم بود و هم در آن خانواده تولد و تربیت یافته بود فرزندى آورد که بعداً بر اثر شخصیت بزرگ جهانى این فرزند ، نام این بانو همراه نام فرزندش شهرت جهانى یافت .
فاطمه : دختر اَسَدبن هاشم بن عبد مناف که به زهد و عبادت معروف بود ، طبق عادت معمول خود براى انجام مراسم بندگى به مسجد الحرام رفته تا گِرد خانه ى خدا کعبه ى معظمه طواف کند و به درگاه پروردگار عالم عرض حاجت نماید .
خانه ى کعبه پیش از اسلام بلکه از زمان آدم ابوالبشر 1 همیشه مورد احترام بوده و بندگان مخلص بلکه بت پرستان در کنار این بیت عزیز به درگاه خداوند روى نیاز مى برده و عرض حاجت مى کرده اند .
همسر پرهیزکار ابو طالب سرگرم طواف و انجام مراسم عبادت گشته ، او چه مى داند که ممکن است در این حال حادثه ى غیر منتظره اى پیش آید . او هیچ گاه فکر نمى کرد که در حال طواف کعبه گرفتار درد مخاض " زاییدن " و وضع حمل مى شود . ولى بر خلاف انتظار همان وقت که مشغول طواف و انجام مراسم عبادت بود ، یک نوع ناراحتى خاصى در خود احساس کرد که حدس مى زد مقدمه ى وضع حمل باشد .
شاید در آن حال به اطراف خود نگریست که اگر همسرش ابو طالب را در آنجا بیابد او را به یارى بطلبد یا اگر از نزدیکان و بستگان خود کسى را ببیند ، از او کمک بخواهد . ولى متأسفانه کسى را نیافت که بیارى خویش بطلبد .
کم کم حالش غیر عادى شد . شاید هم اگر کسانى در غرفه ها و ایوانهاى اطراف مسجدالحرام نشسته بودند متوجه شدند که حال همسر ابوطالب دگرگون شده است .
بانوى پرهیزکار وضع روحى عجیبى پیدا کرده بود . عجبا مگر ممکن است کسى در مسجدالحرام وضع حمل کند ؟ بارالها چه کنم ؟ من که قدرت ندارم به منزل بروم و کسى هم نیست به من کمک کند و مرا از مسجد الحرام بیرون ببرد . اگر به حکم اضطرار نوازد من در اینجا متولد شود چه خواهد شد؟ اگر در کنار کعبه طفل من به دنیا آید به من چه خواهند گفت ؟
پروردگارا آیا راه خلاصى هست ؟ آیا ممکن است در این لحظه ى حساس دست عنایت تو به سوى من دراز شود و فضل خداوندیت مرا از این بن بست نجات دهد؟

عنایت مخصوص پروردگار


بانوى مضطرب و دل شکسته از شدت درد به خود مى پیچد و دیگر نمى تواند آرام بگیرد . در آن حال که اضطراب و التهاب وى به منتهاى شدت رسیده و از هر جهت بیچاره گشته ، و به پرده ى کعبه در آویخته و راز نهانى و سوز دل خود را با خداى خویش در میان گذاشته بود ، عنایت مخصوص خداوند شامل حال او شد و همسرِ ابو طالب بدرون خانه ى خدا رفت و از انظار غایب گشت. دیگر کسى درست نمى داند که در اندرون بیت الله بر آن بانو چه گذشته .
[ در اینجا در تواریخ مفصل مطالبى را آورده اند که خواننده را دچار حیرت مى کند و بر افراد بصیر پوشیده نیست که دست افسانه سازها در جعل این قضایا دخالت داشته است. هیچ لزومى ندارد که براى اثبات عظمت امیرالمؤمنین سلام الله علیه کسى دست به ساختن اینگونه داستانهاى حیرت انگیز بزند ؛ زیرا قطعاً نتیجه ى معکوس خواهد داد. ]
شاید مردمى که در آنجا بودند گرد کعبه جمع شدند تا اگر بتوانند بفهمند که بر وى چه مى گذرد و شاید کمى بعد صداى نوزادى را شنیدند که همچون زمزمه ى مرغ سحر به گوش مى رسد .
این حادثه در سیزدهم ماه رجب سى سال پس از '''' عام الفیل '''' واقع شد . هر چه بود فاطمه ى بنت اسد هنگامى که از کعبه بیرون آمد نوزاد پسرى را در آغوش داشت . این نوزاد ، على بن ابى طالب "ع" بود که چهارمین پسر ابى طالب به شمار مى آید .
طبیعى است وقتى که ابوطالب از تولد این پسر آن هم در خانه ى کعبه آگاه شد غرق شادى گشت . شریف ترین مکان در نزد عرب حرم مکه بود و شریف ترین مکانِ حرم مسجدالحرام بود و شریف ترین نقطه ى مسجدالحرام کعبه ى معظمه بود . ناگفته پیداست که با تولد این نوزاد در خانه ى کعبه تا چه حد براحترام و شخصیت ابو طالب افزوده گشت .
على "ع" در حدود ده سال پیش از طلوع اسلام به دنیا آمد و زندگى او را مى توان به پنچ فصل تقسیم کرد :
فصل اوّل: از تولد تا طلوع اسلام ده سال.
فصل دوم: از طلوع اسلام تا هجرت سیزده سال.
فصل سوم: از هجرت تا وفات رسول خدا "ص" ده سال.
فصل چهارم: از وفات رسول خدا "ص" تا قتل عثمان 25 سال.
فصل پنجم: از قتل عثمان تا پایان عمر پنج سال.
حاصل جمع 63 سال

فصل اوّل


فصل اوّل زندگى على "ع" که باید آن را آرامترین و شیرین ترین دوران زندگى وى دانست، در آغوش و دامن و کنار پسر عم عزیزش محمد امین که هنوز به رسالت مبعوث نشده بود به پایان رسید ؛ زیرا ابوطالب که مردى آبرومند و با شخصیت بود در اواخر عمر تهى دست شده بود و بستگان با محبت وى براى آنکه بار زندگى او را سبکتر کنند، سه نفر از فرزندان وى را به منزل خود برده و تحت سرپرستى خود در آوردند ؛ از آن جمله رسول خدا "ص" که پانزده سال پیش از طلوع اسلام به واسطه ى ثروت فراوان خدیجه از نظر اقتصادى کاملاً متمکن شده بود، على "ع" را به خانه ى خویش برد و تحت سرپرستى خود و جز عائله ى خود درآورد .
طبق مدارکى که در دست است 2 رسول خدا "ص" در زمان کودکى على "ع" نظارت دقیق بر اعمال او داشته و در تعلیم و تربیت وى منتهاى کوشش و مراقبت را مبذول مى داشته و على "ع" هم در پذیرفتن تعلیم و تربیت پسر عمش و در اطاعت فرمان وى کاملاً مطیع و فرمانبردار بوده است . باید گفت بنیان ترقى روحى و تکامل معنوى فرزند ابوطالب در همان زمان کودکى در دامن پیغمبر اکرم پایه گذارى شده است.

فصل دوم


فصل دوم زندگى على "ع" را باید آغاز کوشش و مجاهدت و رنج و تعب وى دانست. از همان روز طلوع اسلام که زمان غربت اسلام بود على بن ابى طالب "ع" که داوطلبانه اسلام را پذیرفت ، دوش به دوش رسول خدا "ص" در راه ترویج اسلام جانفشانى مى کرد و در این راه از تحمل انواع شداید و سختیها و تلخیها و ناکامیها باک نداشت . در این سیزده سال همه ى ظلمها و عذابها را از مشترکین مکه به خود هموار کرد و خوشدل بود که این همه رنج و ستم را در راه حمایت رسول خدا "ص" و تقویت اسلام مى کشد و هرگز از این پیش آمد ناراضى نبود .

فصل سوم


فصل سوم زندگى على "ع" را که از هجرت آغاز مى شود ، باید پر حادثه ترین قسمت زندگى وى دانست؛ زیرا همه ى جنگهاى زمان رسول اکرم "ص" در این فصل واقع شد و جانبازیها و فداکاریهاى فرزند ابو طالب در جنگهاى اسلام آن قدر آشکار است که حاجتى به توضیح و تفصیل ندارد ؛ حتى در بعضى جنگها فتح و پیروزى فقط به دست او نصیب مسلمین شد و در برخى از غزوات مخصوصاً غزوه ى اُحُد ضربتهاى سختى به وى وارد شد و بعضى از ضربتها که عمیق تر بود ، اثرش تا آخر عمر در سینه ى او ماند و آثار این ضربتها مدالهاى افتخارى بود که بر سینه ى پسر برومند ابوطالب ، بلکه بر سینه ى اسلام نصب شده بود .
على "ع" در این فصل از زندگى بعد از جنگ بدر ازدواج کرد و با اینکه با نشاطترین قسمت زندگى انسان وقتى است که تازه با همسرى لایق و شایسته ازدواج کرده باشد و با اینکه امیرالمؤمنین "ع" بى اندازه به همسر عزیزش فاطمه ى زهرا "س" علاقه داشت ، مع ذلک در خطرناکترین جبهه هاى جنگ بى پروا پیش مى رفت و خود را در کام مرگ فرو مى برد و از کشته شدن در راه هدف خویش باک نداشت .

فصل چهارم


فصل چهارم زندگى على "ع" را که از سایر قسمتها طولانى تر بود ، باید فصل انزوا و گوشه گیرى و سکوت دانست که پس از وفات رسول خدا "ص" پیش آمد. و براى على "ع" مشکلات زیادى ایجاد کرد . در موضوع حکومت و خلافت اسلامى جریاناتى به وقوع پیوست که هیچ گاه فرزند ابو طالب فکر آن را نمى کرد. 3
افرادى موقع شناس با کمال شتاب و چالاکى رئیس حکومت اسلامى را تعیین کردند و امیرالمؤمنین "ع" را در مقابل عمل انجام شده اى قرار دادند . او پس از آنکه مطمئن شد احتجاج و استدلال نتیجه ندارد و دانست که کشمکش و جنگ هم جز خونریزى و تشدید اختلاف و عمیق کردن شکاف و ضعیف نمودن قواى اسلام ثمرى ندارد ، سکوت تلخ را بر قیام و اقدام ترجیح داد .
دوران سکوت على "ع" 25 سال طول کشید که در تمام این مدت از صحنه ى سیاست اسلامى بیرون بود . فقط گاهى براى حل مشکلات علمى و کمکهاى فکرى و مساعدتهاى نظامى به وى مراجعه مى کردند و او هم بى دریغ هر گونه مساعدت را مى نمود؛ حتى فرزندان خود را در ردیف سایر سربازان اسلام به جنگ مى فرستاد .
حسین بن على "ع" در فتح قسطنطنیه و فتح طرابلس و فتح افریقاى شمالى در جنگ شرکت کرده بود 4 و طبعاً این امر با اشاره و موافقت على "ع"انجام شد .
ناگفته پیداست 25 سال سکوت و کناره گیرى تا حدود زیادى از شخصیت و عظمت امیرالمؤمنین "ع" در انظار عمومى مى کاهد .
على بعد از قتل عثمان با علىِ زمان حیات رسول خدا "ص" خیلى فرق داشت . زمان حیات پیغمبر خدا "ص" خصوصاً سالهاى آخر زندگى او نام فرزند ابوطالب همراه با افتخارات زیادى بر سر زبانها بود ؛ زیرا علاوه بر جان بازیهایى که او در راه اسلام کرد و طبعاً در نزد مردم عزیز مى گشت و نامش با احترام زیادى برده مى شد . احترامات زیادى که رسول خدا نسبت به وى معمول مى داشت ، در افزودن شخصیت و عظمت او در نظر مردم تأثیر فراوان داشت .
امام على "ع" بعد از قتل عثمان- یعنى بعد از 25 سال کناره گیرى- بدیهى است که طبعاً نام او در این مدت کمتر برده مى شد؛ زیرا هیچ نوع شغل سیاسى نداشت ، بلکه اغلب به امور کشاورزى اشتغال داشت . شخصى که 25 سال فقط کشاورز باشد، در نظر نسل جدید یک فرد عادى به شمار مى آید .
باید گفت دنیاى آن روز على "ع" را نشناخت و حق او را ادا نکرد و این معنى در مجهول بودن قدر وى در زمانهاى بعد هم تأثیر مستقیم داشت .

فصل پنجم


فصل پنجم زندگى على "ع" گرچه زمانش کوتاهتر از فصلهاى دیگر است اما با ملاحظه ى کوتاهى زمان مشکلات و رنجها و عذابهایى که از ناحیه ى مردم خصوصاً رجال سیاسى در این مدت متوجه حضرتش شد زیادتر و طاقت فرساتر از مشکلاتى بود که قبل از این زمان براى وى پیش آمد .
از هنگامى که بعد از قتل عثمان زمام حکومت اسلامى را با فشار و اصرار به وى سپردند ، تا پایان عمرش که در حدود پنج سال طول کشید ، تقریباً تمام وقت او مصرف سرکوبى گردن کشان سیاسى شد و به حکم اضطرار و اجبار جنگهاى داخلى شروع شد .
قسمت اعظم قدرت حکومت على "ع" و بودجه ى دولت او در راه جنگ صرف شد و در این جنگها در حدود چهل هزار سرباز او به خاک و خون غلطید و روح حساس و قلب مهربان فرزند ابوطالب از این خونریزیها و تشنجات سیاسى به اندازه اى ناراحت شده و رنج مى برد که با آن شرح صدر و وسعت فکر و قدرت عقلانى که او داشت، مرگ خود را از خداوند مى طلبید و هنگامى از این رنج و عذاب خلاص شد که چشم از این جهان فرو بست .
اگر بگوییم على "ع" مردى است که قبل از حکومتش و در زمان حکومتش و در زمانهاى بعد دنیا او را نشناخت ، گزاف نگفته ایم .
فرزند ابوطالب در خانه ى خدا " کعبه " متولد شد و در ( کنار درب ) 5 خانه ى خدا " مسجد کوفه " ضربت خورد و در راه خدا مجاهدت و فداکارى کرد و در راه خدا جان سپرد ، ولى دنیاى سرکش و بى عاطفه حق او را نشناخت و به حقیقت او پى نبرد .
فَسَلا مٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ ماتَ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً.

پی‌نوشت‌ها:


1- نهج البلاغه ، خطبه ى 190 قاصعه .
2- نهج البلاغه، اواخر خطبه ى قاصعه.
3- نهج البلاغه نامه ى 62.
4- ابوالشهدأ، تألیف عباس محمود عقاد.
5- امام علی ( ع ) هنگام ورود به مسجد کوفه برای اقامه نماز صبح مورد هجوم دو نفر از خوارج واقع شد که شمشیر ابن ملجم به سر ایشان اصابت و او را به شهادت رساند .
[ مجموعه ى مقالات،| بى جا|: نشر دانش اسلامى، 1364، ص104 -97. ]
مرحوم آیه الله صالحی نجف آبادی
محمد صالحی – 3 / 6 / 89
http://mahsan.parsiblog.com/ http://mahsan.parsiblog.com

به نقل از راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

حسین دهقان چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام به همه
این شعر رو نگه داشتم برای این چنین روزی. البته در برابر آن شکوه و عظمت ذره ای ارزش ندارد، ولی چه کنیم که این دل را کسی جلودار نیست:

یا علی ای قبلۀ قدر و قدیر
یا علی ای شاه شاهان فقیر

ای که حق با نام تو بیدار شد
ای که ماه از مهر تو شبتاب شد

ای که ایوانت بود هفت آسمان
نام تو تکیه زده بر کهکشان

ای که مهرت گشته میزان خدا
دفع میگردد به نامت هر بلا

یا علی، ای دردمندِ بی کسی
ای که گشتی ذکر و شعر هر کسی

ای که سرّ عالم و آدم تویی
لحظه ای از ما مشو غافل علی

یا علی، ذکر شب و روز منی
یا علی، عرفان و ایمان منی


یا علی علمت بود بی منتها
یا علی ذکرت بود نام خدا

یا علی قَدرت بود قدر رسول
یا علی ای اخ و ای ابن الرسول


در این ایام دعای خیرتون رو از ما دریغ نکنید.
یا علی

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

طالبی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ

پدر جان ، نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است ، بدان که برای من بهترینی .
روز پدر رو به تمامی پدران ایران زمین مخصوصا به پدر عزیزم و استاد خوبم تبریک میگم.روزتون مبارک.

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ق.ظ

به نام خدا


از آدم تا خاتم ، از شیث تا علی


نویسنده: علامه سید مرتضی عسکری




بر طبق تواریخ اسلامی و کتب دینی گذشتگان تمامی پیامبران الهی از آدم تا به خاتم دارای وصی بوده اند. نام وصی آدم، "هبة الله" بود که به زبان عبرانی، "شیث" است. وصی ابراهیم "اسماعیل"، وصی یعقوب "یوسف"، و وصی موسی "یوشع بن نون بن افرائیم بن یوسف" می باشد که همسر موسی بر ضد او شورش نمود. وصی عیسی نیز"شمعون" نام داشت. ما در اینجا تنها به یادآوری داستان 3 تن از اوصیاء مذکور، بسنده می کنیم.
یعقوبی (یکی از مورخین بزرگ اسلامی)، درباره وصیت آدم به شیث می گوید: "هنگامی که مرگ آدم فرارسید، "شیث" را وصی خود گردانید."(1) طبری (صاحب تاریخ الرسل و الملوک) نیز می گوید: "هبة الله یا به زبان عبرانی "شیث"، وصی آدم بود و وصیت او را نوشت و او در آنچه گذشت، وصی پدرش آدم بود".(2) ابن اثیر و ابن کثیر نیز در عباراتی مجزا می گویند: "تفسیر شیث، هبة الله است که وصی آدم بود و چون وفات آدم فرا رسید، شیث را وصی خود قرار داد ".(3)
همانگونه که ذکر گردید، وصی عیسی، "شمعون" نام داشت. شمعون در تورات با نام "سمعون" آمده و در انجیل متی، باب 10، درباره او می گوید: "سپس 12 شاگرد خود را طلبید و ایشان را بر ارواح پلید، قدرت داد که آنها را بیرون کنند و هر بیماری و رنجی را شفا دهند. نامهای 12 رسول چنین اند: اول شمعون معروف به پطرس... "
در انجیل یوحنا، باب 21، شماره 18 – 15، آمده است که عیسی او را وصی خود قرار داد و به وی گفت: "گوسفندانم را شبانی کن"، کنایه از اینکه مؤمنان به مرا، سرپرستی نما.
و در قاموس کتاب مقدس نیز آمده که : "مسیح او را برای هدایت کنیسه (عبادتگاه مسیحیان)، تعیین نمود."
اما "یوشع بن نون"(4) که وصی موسی است. در ماده "یوشع" قاموس کتاب مقدس به نقل از تورات گوید: "یوشع بن نون با موسی در کوه سینا بود و به عبادت گوساله در عهد هارون(5) آلوده نگردید." حتی جالبتر آنست که نص داستان تعیین و معرفی او بوسیله موسی در باب 27 سـِفـر اعداد کتاب مقدس این چنین آمده است:
"و موسی به خداوند عرض کرده گفت:
● ملتمس اینکه "یهوه"، خدای ارواح تمامی بشر، کسی را بر این جماعت بگمارد ● که پیش روی ایشان بیرون رود و پیش روی ایشان داخل شود و ایشان را بیرون برد و ایشان را درآورد تا جماعت خداوند، مثل گوسفندان بی شبان نباشند. ● و خداوند به موسی گفت: یوشع بن نون را که مردی صاحب روح است، گرفته، دست خود را بر او بگذار ● و او را به حضور "العازار کاهن"(6) و به حضور تمامی جماعت برپا داشته در نظر ایشان به وی وصیت نما ● و از عزت خود بر او بگذار تا تمامی جماعت بنی اسرائیل او را اطاعت نمایند. ● و او به حضور العازار کاهن بایستد تا از برای او به حکم "اوریم"(7)، به حضور خداوند سؤال نماید و به فرمان وی، او و تمامی بنی اسرائیل با وی و تمامی جماعت بیرون روند و به فرمان وی داخل شوند. ● پس موسی به نوعی که خداوند او را امر فرموده بود، عمل نموده یوشع را گرفت و او را به حضور العازار کاهن و به حضور تمامی جماعت بر پا داشت ● و دستهای خود را بر او گذاشته او را به طوری که خداوند به واسطه موسی گفته بود، وصیت نمود."(8)
داستان قیام و اقدام او به کار بنی اسرائیل و جنگهای وی، در 23 باب "سِفـر یوشع بن نون" آمده است.
خاتم الأنبـیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز پیـامبری نو ظهـور و جدای از پیامبـران پیشیـن نبود(9) تا امت خویـش را بـدون تعییـن "وصی" و "ولی امر" رها سازد. او همان کسی است که جامعه اسلامی کوچک مدینه را به هنگام غیبت خویش، یک لحظه هم بدون رهبر رها ننمود و هر بار که شهر مدینه را حتی برای مدتی کوتاه ترک می نمود، شخصی را به جانشینی خویش منصوب می داشت(10). آری، محال است که خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر رسولان خدا، جامعه اسلامی را برای همیشه تاریخ رها سازند و "ولی امر" پس از خود را تعیین ننمایند. نه تنها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رهبر جامعه و وصی خویش را معین نمود، بلکه از این جهت نیز شباهتهای شگفت انگیزی با پیامبران دیگر دارد.
به عنوان نمونه، همانگونه که ذکر شد، یوشع بن نون با موسی در "طور سینا"(11) بود و به گوساله پرستی آلوده نگردید و خداوند به موسی فرمان داد تا او را وصی پس از خود گرداند تا بندگان خدا همانند گوسفندان بی شبان نباشند.
امام علی (علیه السلام) نیز با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در "غار حرا" بود و هرگز به بت پرستی آلوده نگردید. همانگونه که موسی از جانب پروردگار مأمور گشت تا در حضور مردم، وصی خویش را معرفی کند، خداوند خاتم الأنبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز فرمان داد تا در بازگشت از "حجة الوداع"، امام علی (علیه السلام) را فراروی حاجیان، "ولی امر" امت پس از خود تعیین نماید و امت را پس از خویش بدون صاحب رها نسازد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در "غدیر خم" این فرمان را با صدائی رسا اعلام داشت و علی (علیه السلام) را ولی عهد پس از خود قرار داد. بدین طریق آنچه که درباره همانندی امت با بنی اسرائیل فرموده بود که: "هر چه بر بنی اسرائیل رسید، بر امت من نیز می رسد"(12)، راست و صادق آمد.
(بر گرفته از کتاب گرانقدر معالم المدرستین، تألیف: علامه سید مرتضی عسکری (با اندکی تصرف))

پاورقیها


1. تاریخ یعقوبی، جلد 1، صفحه 11
2. تاریخ طبری، چاپ اروپا، جلد 1، صفحات 153 – 165 و 166
3. تاریخ ابن اثیر، جلد 1، صفحه 19 و 20 و 40 و 48 – تاریخ ابن کثیر، جلد 1، صفحه 98
4. یوشع در زبان عربی و بر اساس قواعد تعریب، همان کلمه "الیسع " می باشد و نام او در 2 جای قرآن کریم، در سوره انعام، آیه 86 و در سوره ص، آیه 48 ذکر گردیده است.
5. هارون (علیه السلام) برادر حضرت موسی(علیه السلام) است که از همان آغاز دعوت، در کنار موسی (علیه السلام) و وزیر او بود. هنگامی که موسی (علیه السلام) برای مناجات با پروردگار به کوه طور رفت، او را در میان قوم خویش جانشین خود قرار داد. اما بنی اسرائیل از فرمان او روی برتافتند و در غیبت موسی (علیه السلام) به گوساله پرستی روی آوردند. هارون (علیه السلام) خود موحد باقی ماند، اما هرچه آنها را از این عمل زشت بازداشت، فایده ای نبخشید و حتی او را تهدید به قتل نمودند. نام او در 20 جای قرآن ذکر گردیده است. قرآن کریم در آیات گوناگون، فرازهای مختلف زندگی هارون (علیه السلام) و قضایای گوساله پرستی بنی اسرائیل را ذکر می کند و در کنار موسی (علیه السلام)، از هارون (علیه السلام) نیز به بزرگی یاد می کند. به عنوان نمونه در آیه 120 سوره صافات، بر او درود می فرستد. هارون (علیه السلام) اگرچه جانشین حضرت موسی (علیه السلام) بود، اما در زمان حیات موسی (علیه السلام) از دنیا رفت و لذا موسی به امر الهی، یوشع (علیه السلام) را به وصایت خویش برگزید.
6. العازار کاهن، احتمالا یا پسر دوم موسی و یا رئیس قبیله بنی بنیامین بوده است. (قاموس کتاب مقدس، صفحه 99)
7. اوریم و تمیم، به معنای نور و کمال است و در اصطلاح سینه بندی بود که کاهنان بر سینه خویش می بستند و این سینه بند را رئیس کاهنان به هنگام دعا و مناجات مورد استفاده قرار می داد و در تورات این دو کلمه مانند تاج مجد و جلال شمرده شده است. (قاموس کتاب مقدس، صفحه 134)
8. کتاب مقدس، عهد عتیق (تورات)، ترجمه فارسی برگرفته از عبرانی و کلدانی و یونانی، نسخه چاپ دارالسلطنه لندن، صفحه 254، تاریخ چاپ: 1932
9. خداوند متعال خود در آیه 9 سوره احقاف به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان می دهد تا آشکارا بگوید: "قل ما کنت بدعا من الرسل..."، "بگو: من پیامبر نوظهورى نیستم..."
10. مورخان در کتب خویش نقل نموده اند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در طول 27 بار که به دلائل مختلف مدینه را ترک نمود و در آن حضور نداشت، فردی را به جانشینی خویش در مدینه منصوب می نمود. برای تحقیق بیشتر و آگاهی از جزئیات، می توانید به جلد دوم کتاب معالم المدرستین، بخش "جانشینان رسول خدا در مدینه به هنگام جنگها"، رجوع کنید.
11. طور سینا، کوهی است که حضرت موسی (علیه السلام) برای مناجات با پروردگار به آنجا می رفت. نام آن در قرآن کریم نیز ذکر گردیده است. به عنوان نمونه می توان به آیه 29 سوره قصص اشاره نمود.
12. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "یکون فی هذه الأمة کل ما کان فی بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل و حذو القذة بالقذة" (من لا یحضره الفقهیه، جلد 1، صفحه 203)
این حدیث در مصادر مختلف اهل تسنن نیز آمده است. به عنوان نمونه در سنن ترمذی، کتاب الایمان به این صورت نقل گشته است: قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): "لیأتین علی أمتی ما أتی علی بنی اسرائیل حذو النعل بالنعل..."

منبع : باشگاه اندیشه - به نقل از http://www.missagh.org
به نقل از پایگاه راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ

به نام خدا


علی علیه السّلام از نگاه شهید مطهری


نویسنده : اسدالله‌ افشار




فیلسوف شهیر و حکیم فرزانه، علامه شهید مطهری(ره) کتابی دارد به نام “جاذبه و دافعه علی(ع) “ این کتاب مشتمل است بر یک مقدمه و دو بخش، در مقدمه، کلیاتی درباره جذب و دفع به طور عموم و جاذبه و دافعه انسان‌هابه طور خصوص بحث شده است. در بخش اول جاذبه علی(ع) که همواره دل‌هایی را به سوی خود کشیده و می‌کشد و فلسفه آن و فایده و اثر آن، موضوع بحث قرار گرفته است. در بخش دوم، دافعه نیرومند آن حضرت که چگونه عناصری را به سختی طرد می‌کرد توضیح و تشریح شده است. استاد شهید در این کتاب ثابت نموده که علی(ع) دو نیرویی بوده است و هرکس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد باید دو نیرویی باشد. با این مقدمه کوتاه اینک فرازهایی از دیدگاه آن شهید بزرگوار را پیرامون شناخت وی از شخصیت ملکوتی حضرت علی(ع) به صورت اختصار خواهیم آورد؛
1. تاثیر علی(ع) بر روی انسان‌ها: یکی ازجوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم، ناحیه تاثیر او بر روی انسان‌ها به شکل مثبت یا منفی است و به عبارت دیگر “جاذبه و دافعه” نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا می‌نماید.
2. امتیاز اساسی علی(ع:) امتیاز اساسی علی(ع) و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بوده‌اند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها، به دل‌ها و روح‌ها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام می‌بخشند.
3. خاصیت و مکتب علی(ع:) در علی(ع) هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران مکتب او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب شور و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایی و جذبه و حرکت.
4. بیان اوصاف علی(ع:) پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را باهم جمع کرده بود. هم اندیشه‌ای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار، کمال جسم و کمال روح را توام داشت. شب هنگام عبادت از ماسوی می‌برید و روز در متن اجتماع فعالیت می‌کرد. روزها چشم انسان‌ها مواسات و از خودگذشتگی‌های او را می‌دید و گوش‌هایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه‌اش را می‌شنید و شب چشم ستارگان اشک‌های عابدانه‌اش را می‌دید و به گوش آسمان مناجات‌های عاشقانه‌اش را می‌شنید. هم مفتی بود وهم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده، بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیبایی‌هایش.
5. علی(ع) شخصیت دو نیرویی: علی(ع) از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعه‌ای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی(ع) پیدا نکنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، با گذشت، از عشق او همچون شعله‌هایی از خرمنی آتش سوزان و پرفروغ‌اند جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می‌شمارند ودر دوستی او همه چیز را فراموش کرده‌اند. از مرگ علی(ع) سالیان، بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو می‌افکند و چشم‌ها را به سوی خویش خیره می‌سازد. در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداکار و بی‌طمع، مردمی با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق کرد و حول محور وجودش چرخیدند که هرکدام تاریخچه‌ای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان، جمعیت‌های زیادی به جرم دوستی او در سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی(ع) کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند.
6. جاودانه ماندن علی(ع:) علی(ع) اگر رنگ خدا نمی‌داشت و مردی الهی نمی‌بود فراموش شده بود. تاریخ بشر قهرمان‌های بسیار سراغ دارد قهرمان‌های سخن، قهرمان‌های علم و فلسفه، قهرمان‌های قدرت و سلطنت،‌ قهرمان میدان جنگ ولی همه را بشر از یاد برده و یا اصلا نشناخته است اما علی(ع) نه تنها با کشته شدنش نمرد بلکه زنده‌تر شد خود می‌گوید: “گردآورندگان دارایی‌ها در همان حال که زنده‌اند مرده‌اند و دانشمندان (علمای ربانی) پایدارند تا روزگار پایدار است جسم‌های آنها گمشده است اما نقش‌های آنها بر صفحه دل‌ها موجود است. ”(1) درباره شخص خودش می‌فرماید: “فردا روزهای مرا می‌بینید و خصایص شناخته نشده من برایتان آشکار می‌گردد و پس از تمام شدن جان من و ایستادن دیگری به جای من مرا خواهید شناخت”(2)
در حقیقت علی(ع) همچون قوانین فطرت است که جاودانه می‌مانند. او منبع فیاضی است که تمام نمی‌گردد بلکه روز به روز زیادتر می‌شود و به قول “جبران خلیل جبران” از شخصیت‌هایی است که در عصر پیش از عصر خود به دنیا آمده‌اند.
بعضی از مردم فقط در زمان خودشان رهبرند و بعضی‌ اندکی بعد از زمان خویش نیز رهبرند و به تدریج رهبریشان رو به فراموشی می‌رود. اما حضرت علی(ع) و معدودی از انسان‌ها با خصایص بیان شده همیشه هادی و رهبرند.
7. علی(ع) تجسم حقیقت: علی(ع) مقیاس میزانی است برای سنجش فطرت‌ها و سرشت‌ها، آن که فطرتی سالم و سرشتی پاک دارد از وی نمی‌رنجد ولو اینکه شمشیرش بر او فرود آید و آن که فطرتی آلوده دارد به او علاقه‌مند نگردد ولو اینکه احسانش کند. چون علی(ع) جز تجسم حقیقت چیزی نیست او خود می‌فرماید: “اگر با این شمشیرم بینی مومن را بزنم که با من دشمن شود هرگز دشمنی نخواهد کرد و اگر همه دنیا را بر سر منافق بریزم که مرا دوست بدارد هرگز مرا دوست نخواهد داشت. زیرا که این سخن بر زبان پیغمبر امی جاری گشته که گفت: “یا علی! مومن تو را دشمن ندارد و منافق تو را دوست نمی‌دارد. ”(3)
8. سبب دوستی و محبت علی(ع) در د‌ل‌ها: فوق‌‌العادگی علی(ع) در چیست که عشق‌ها را برانگیخته و دل‌ها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته و برای همیشه زنده است؟ چرا دل‌ها همه خود را با او آشنا می‌بینند و اصلا او را مرده احساس نمی‌کنند بلکه زنده می‌یابند؟ مسلما ملاک دوستی او جسم او نیست زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکرده‌ایم، و با محبت علی(ع) از نوع قهرمان‌دوستی که در همه ملت‌ها وجود دارد نیست. هم اشتباه است که بگوییم محبت علی(ع) از راه محبت نیست هم اشتباه است که بگوییم محبت علی(ع) از راه محبت فضیلت‌های اخلاقی و انسانی است و حب علی(ع) حب انسانیت است. درست است علی(ع) مظهر انسان کامل بوده و درست است که انسان نمونه‌های عالی انسانیت را دوست می‌دارد اما اگر علی(ع) همه این فضایل انسانی را که داشت می‌‌‌داشت آن حکمت و آن علم، آن فداکاری‌ها و از خود گذشتگی‌ها، آن تواضع و فروتنی‌، ‌آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیف‌پروری، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگی نسبت به دشمن، آن سخا و جود و کرم و... اگر علی(ع) همه اینها را داشت می‌داشت اما رنگ الهی نمی‌داشت مسلما این قدر که امروز عاطفه‌انگیز و محبت خیز است نبود. علی(ع) از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد، دل‌های ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سرو سر و پیوستگی دارد و چون علی(ع) را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می‌یابند به او عشق می‌ورزند. درحقیقت پشتوانه عشق علی(ع) پیوند جان‌ها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرت‌ها نهاده شده و چون فطرت‌ها جاودانی است مهر علی(ع) نیز جاودان است. نقطه‌های روشن در وجود علی(ع) بسیار زیاد است اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده ایمان و اخلاص اوست و آن است که به وی جذبه الهی داده است.
9. علی(ع) مردی دشمن‌‌ساز و ناراضی‌ساز: علی(ع) مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود، این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم هدفدار و مبارز و مخصوصا انقلابی که در پی عملی ساختن هدف‌های مقدس خویش است مصداق قول خداست که “یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومه لائم: در راه خدا می‌کوشند و از سرزنش، سرزنشگری بیم نمی‌کنند. ” (4)
اگر شخصیت علی (ع)، امروز تحریف نمی‌شد و همچنان‌که بوده ارائه داده می‌شد، بسیاری از مدعیان دوستیش در ردیف دشمنانش قرار می‌گرفتند! علی(ع) در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می‌ورزید و از کسی ملاحظه می‌کرد به خاطر خدا بود. قهرا این حالت، دشمن ساز است و روح‌های پر طمع و پر آرزو را رنجیده می‌کند و به درد می‌آورد. در میان اصحاب پیغمبر (ص) هیچ‌کس مانند علی(ع) دوستانی فداکار نداشت، همچنانکه هیچ کس مانند او دشمنانی این چنین جسور و خطرناک نداشت. مردی بود که حتی بعد از مرگ، جنازه‌اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش‌بینی می‌کرد و لذا وصیت کرد که قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند، تا آنکه حدود یک قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، کینه‌ها و کینه‌توزی‌ها کم شد و به دست امام صادق (ع) تربت مقدسش اعلان گشت.
10. علی(ع) مظهر جامعیت و انسان کامل: یکی از مظاهر جامعیت و انسان کامل بودن علی(ع) این است که در مقام اثبات و عمل با فرقه‌های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده و با همه مبارزه کرده است. گاهی او را در صحنه مبارزه با پول پرست‌ها و دنیا پرستان متجمل می‌بینیم، گاهی هم در صحنه مبارزه با سیاست پیشه‌های ده رو و صدرو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف. لذا وجود مقدس حضرت علی(ع) در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست؛ اصحاب جمل که خود آنان را ناکثین نامید و اصحاب صفین که آنها را قاسطین خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج که خود آنها را مارقین می‌خواند. (5)
11. مبارزه علی(ع) با دو طبقه: سراسر وجود علی (ع)، تاریخ و سیرت علی (ع)، خلق و خوی علی (ع)، رنگ و بوی علی (ع)، سخن و گفتگوی علی(ع) درس و سرمشق و تعلیم و رهبری است. همچنان که جذب‌های علی(ع) برای ما آمرزنده و درست است، دفع‌های او نیز چنین است، ما معمولا در زیارت‌های علی(ع) و سایر اظهار ادب‌ها مدعی می‌شویم که ما دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو هستیم. تعبیر دیگر این جمله این است که به سوی آن نقطه می‌رویم که در جو جاذبه تو قرار دارد و تو جذب می‌کنی و از آن نقاط دوری می‌گزینم که تو آنها را دفع می‌کنی.
علی(ع) دو طبقه را سخت دفع کرده است1؛ - منافقان زیرک. -2 زاهدان احمق.
همین دو درس، برای مدعیان تشییع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان را نخورند، تیزبین باشند و ظاهربینی را رها نمایند.

پی نوشتها:


1. نهج‌البلاغه، حکمت 139
2. نهج‌البلاغه، خطبه 149
3. نهج‌البلاغه، حکمت 42
4. سوره مائده، 54
5. و قبل از آن حضرت، پیغمبر (ص) آنان را به این نام‌ها نامید که به وی گفت: “ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین” پس از من با ناکثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی کرد. این روایت را ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 201 نقل می‌کند و می‌گوید این روایت یکی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتب است، زیرا که اخباری صریح است از آینده و غیب که هیچ‌گونه تاویل و اجمالی در آن راه ندارد.

منبع:روزنامه رسالت
به نقل از راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

به نام خدا


علی (ع) از زبان پیامبر (ص) در منابع اهل سنّت


نویسنده:جواد حسینى




در مدح تو ای مظهر اضداد چه گوییم
بالاست مقام تو و گفتار قصیر است
با این که تویی پادشه عالم هستی
کرباس تو را جامه و فرش تو حصیر است


راستی درباره عظمت و فضائل و مقامات امیرمؤمنان علی(ع) سخن گفتن هرچند در ابتدا سهل می‏نماید ولی با مقداری فرورفتن در بحر فضائل بی‏شمار او انسان متوجه می‏شود که بیان فضائل سخت مشکل و دشوار است "که عشق اول نمود آسان ولی افتاد مشکلها" زیبا گفته خلیل بن احمد وقتی از او درباره فضائل علی(ع) پرسش شد: "کیف اصف رجلاً کتم اعادیه محاسنه و حسداً و احبّائه خوفاً و ما بین الکلمتین ملأالخائفین؛ (1) چگونه می‏توانم مردی را توصیف کنم که دشمنانش از روی حسادت و دوستانش از ترس(دشمنان) محاسن او را پنهان نمودند، در بین این دو رفتار شرق و غرب عالم محامدش را فراگرفته است.
آنچه پیش رو دارید نگاهی است گذرا به فضائل و اوصاف امیرمؤمنان علی(ع) از زبان پیامبر اکرم(ص) در منابع اهل سنّت چرا که:

خوشتر آن باشد که وصف دلبران
گفته آید در کتاب دیگران


علی را جز خدا و نبی(ص) نشناختند

راستی این اعجوبه کیست که همه در شناخت او در مانده‏اند، عدّه‏ای او را تا سر حدّ خدایی بالا برده‏اند، و عدّه‏ای حتی در بندگی او شک دارند که:
در مسجد کوفه شهیدش کردند
گفتند مگر اهل نماز است علی؟!
و آن که او را حقیقتاً شناخت خدای او و رسول خدایش بود.
پیامبر اعظم(ص) خطاب به علی(ع) فرمود: "یا علی ما عرف اللّه حق معرفته غیری و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر اللّه و غیری؛ (2) ای علی! خداوند متعال را نشناخت به حقیقت شناختش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه که حق شناخت توست، جز خدا و من. "
و در جای دیگر فرمود: "یا علی لایعرف اللّه تعالی الّا انا و انت و لایعرفنی الّا اللّه و انت و لا یعرفک الّا اللّه و انا؛ (3) ای علی! خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا نشناخت جز خدا و تو و تو را نشناخت مگر خدا و من. "

فضائل بی‏شمار


کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که‏تر کنم سرانگشت و صفحه بشمارم
پیامبری هم که علی را شناخته اعتراف دارد که فضائل او قابل شماره و احصی نیست.
ابن عباس می‏گوید پیامبر اکرم(ص) فرمود: "لو انّ الفیاض(4) اقلام و البحر مدادٌ و الجنّ حسّابٌ و الانس کتابٌ مااحصوا فضائل علی بن ابی طالبٍ؛ (5) اگر انبوه درختان (و باغها) قلم، و دریا مرکب، و تمام جنّیان حسابگر، و تمام انسان‏ها نویسنده باشند قادر به شمارش فضائل علی بن ابی طالب نخواهند بود"
و در جای دیگر پیامبر اعظم فرمود: "انّ اللّه تعالی جعل لاخی علی فضائل لاتحصی کثرة فمن ذکر فضیلةً من فضائله مقرّابها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ماتأخّر؛ براستی خداوند برای برادرم علی(ع) فضائل بی‏شماری قرار داده است که اگر کسی یکی از آن فضایل را از روی اعتقاد و اعتراف بیان نماید، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می‏بخشد. و من کتب فضیلةً من فضائله لم تزل الملائکة تستغفرله ما بقی لتلک الکتابه رسم، و من استمع فضیلةً من فضائله کفّر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالاستماع و من نظر الی کتابٍ من فضائله کفّر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالنّظر، (6) اگر کسی یکی از فضائل آن حضرت را بنویسد، تا هنگامی که آن نوشته باقی است، ملائکه برای او استغفار می‏کنند و اگر کسی یکی از فضائل آن حضرت را بشنود، خداوند همه گناهانی را که از راه گوش انجام داده است می‏بخشد، و اگر کسی به نوشته‏ای درباره فضائل علی(ع) نگاه کند، خداوند تمام گناهانی که از راه چشم کرده است می‏پوشاند و از آن در می‏گذرد. "
آنچه خوبان دارند تو تنها داری
علی نه تنها اوصاف خوبان عالم را داراست و "آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد" بلکه اوصاف تمامی پیامبران اولواالعزم را که عصاره هستی هستند بجز پیامبر خاتم در او جمع آمده است.
بیهقی یکی از دانشمندان نامی اهل سنّت چنین روایت نموده که پیامبر اکرم(ص) فرمود:
"من احبّ ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوحٍ(ع) فی تقواه و ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی عبادته فلینظر الی علی بن طالب علیه الصّلوة و السّلام؛ (7) هر کسی دوست دارد به علم و دانش آدم بنگرد و مقام تقوا و خودنگهداری نوح را(مشاهده نماید) و بردباری ابراهیم(نظاره کند) و به عبادت موسی(ع) (پی ببرد) باید به علی بن ابی طالب(ع) نظر بیندازد. "
مناقب، روایت فوق را در دو مورد به این صورت نقل نموده است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: "من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی مهمه و الی یحیی بن زکریا فی زهده، و الی موسی بن عمران فی بطشه، فلینظر الی علی بن ابی طالب علیه‏السلام؛ (8) هر کس می‏خواهد دانش آدم را، فهم (ژرف) نوح را، و زهد یحیی را و قاطعیت موسی بن عمران را بنگرد، به علی بن ابی طالب نظر کند. "

محبت و علاقه پیامبر(ص) به علی(ع)


هر کس جامع کمالات باشد محبوب دلها نیز هست، پیامبر اکرم(ص) که خود محبوب عالمیان و خوبان و پاکان است، عاشق شیدای علی است، چرا که به تصریح آیه مباهله، علی جان پیامبر است "انفسنا" و جان هر کس شیرین و دوست داشتنی است.
به همین جهت بارها پیامبر اکرم(ص) می‏فرمود: "من احبّ علیاً فقد احبّنی...؛ (9) هر کس علی را دوست بدارد به من محبّت ورزیده است. " و فرمود: "محبّک محبّی و مبغضک مبغضی؛ (10) دوستدار تو دوست من است، و دشمن تو دشمن من. "
شخصی از پیامبر اکرم(ص) پرسید: "یا رسول اللّه انّک تحبّ علیاً؟ قال: او ماعلمت انّ علیاً منّی و انا منه؛ (11) ای رسول خدا علی(ع) را دوست می‏داری؟ فرمود: مگر نمی‏دانی که علی از من و من از اویم."
آیا کسی جان شیرین و پاره تنش را دوست نمی‏دارد؟
مناقب با اسنادش از رسول خدا نقل می‏کند که آن حضرت فرمود: "انّ اللّه عزّ و جلّ امرنی بحبّ اربعةٌ من اصحابی و اخبرنی انّه یحبّهم. قلنا: یا رسول اللّه من هم؟ فلکنّا یحبّ ان یکون منهم، فقال: الا انّ علیاً منهم ثم سکت، ثمّ قال: الا انّ علیاً منهم ثمّ سکت؛ (12) براستی خدای عزیز و جلیل مرا امر کرده است به دوستی چهارنفر از اصحاب، و خبر داد مرا که خداوند(نیز) آنها را دوست می‏دارد، گفتم: ای رسول خدا آنها کیستند؟ پس هر یکی از ماها دوست داریم جزو آنان باشیم. پس فرمود: آگاه باشید علی از آنهاست، سپس سکوت کرد، دوباره فرمود: به راستی علی از آنهاست و سکوت کرد. "
عایشه می‏گوید: هنگامی که رسول خدا(ص) به حالت احتضار درآمد فرمود: ادعوا الی حبیبی؛ محبوب مرا بخوانید، من به سراغ ابی بکر رفتم و او را احضار نمودم. وقتی ابابکر بر پیغمبر داخل شد حضرت نظری به سوی او افکند سپس از او روی گردانید و (برای مرتبه دوم) فرمود: "ادعوا الی حبیبی؛ محبوب مرا بخوانید. آنگاه حفصه عمر را احضار کرد پیغمبر همان گونه که از ابی‏بکر روی گردانید از عمر نیز روی گرداند. عایشه گوید: من گفتم وای بر شما پیغمبر علی بن ابی طالب(ع) را می‏خواند، سوگند به پروردگار جز علی را نمی‏خواهد. پس رفتند سراغ علی (ع)، وقتی که پیغمبر علی را دید، او را محکم به سینه چسبانید آنگاه در گوش آن حضرت هزار حدیث بیان فرمود که هر حدیثی راهگشای هزار حدیث بود. "(13)
از ابن عباس نقل شده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: "علی منّی مثل رأسی من بدنی؛ (14) علی نسبت به من مانند سر است نسبت به بدن. "
صد البته که محبّت‏های پیامبر اکرم(ص) به علی صرف محبّت عاطفی نیست بلکه بر اساس لیاقت‏ها و کمالاتی است که مولا علی(ع) دارا می‏باشد که به نمونه‏هایی از کمالات و فضائل آن حضرت، از زبان خود پیامبر اکرم(ص) اشاره می‏شود.

علم علی(ع)


علم و دانش علی اکتسابی نیست تا استاد برتر از خود و شاگردان و هم دوره‏هایی همسان خود داشته باشد، بلکه علم او "لدنی" است و و ریشه در علم الهی و آسمانی دارد، به این جهت علم او برهمه انسان‏های معمولی و غیر مرتبط با وحی آسمانی برتری و امتیاز دارد، و به همین جهت است که حتی در منابع اهل سنّت نیز از او به عنوان "اعلم النّاس" یاد شده است که به نمونه‏هایی اشاره می‏شود:
1ـ پیامبر اکرم(ص) فرمود: "اعلم امّتی من بعدی علی بن ابی طالب علیه السّلام؛ (15) داناترین امّت من بعد از من علی بن ابی‏طالب(ع) است. "
2ـ عبداللّه بن مسعود می‏گوید، پیامبر اکرم(ص) فرمود: "قُسّمت الحکمة علی عشرة اجزاءٍ فاعطی علی تسعة و النّاس جزءً واحداً؛ (16) حکمت (و دانش) به ده جزء تقسیم شده است و به علی نه قسمت آن و به (مابقی مردم) یکدهم داده شده است. "
تمامی علوم بشری و پیشرفت‏های آن جزء همان یکدهم است، و علم علی(ع) نه برابر دانش تمامی بشریت است. و راز آن هم این است که ریشه در مهبط وحی الهی یعنی پیغمبر اکرم(ص) دارد، که خود فرمود: "انا مدینة العلم و علی بابها، فمن ارادالعلم فیأت الباب؛ (17) من شهر علم (الهی و وحیانی) هستم و علی دَرِ آن است پس هر کس اراده دانش دارد باید از درب (شهر) وارد شود".
3ـ عایشه درباره علی(ع) می‏گوید: "هو اعلم النّاس بالسّنة؛ (18) او داناترین مردم نسبت به سنّت (پیامبر اکرم(ص)) می‏باشد. "
ای کاش خود عائشه به این حدیث عمل می‏کرد، و به توصیه‏های امیرمؤمنان(ع) توجّه می‏کرد و جنگ جمل را به وجود نمی‏آورد. "
4ـ پیامبر اکرم(ص) بعد از تزویج فاطمه به علی(ع) به دختر خود فرمود: "زوّجتک خیر اهلی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً؛ (19) تو را به تزویج بهترین بستگانم و اهلم درآوردم، که از نظر دانش داناترین، و از نظر حلم و بردباری برترین، و از نظر اسلام اوّلین می‏باشد. "

عبادت علی(ع)


عبادت و بندگی مولا امیر مؤمنان علی(ع) شهره جهان است، و مرکز ثقل مقامات و منزلت‏های علی(ع) در کنار علم خدادادی همان عبادت‏ها و نمازها و ناله‏ها و نیازهای شبانه اوست، این مسئله تا آنجا اهمیت دارد که خداوند به ملائکه مباهات و فخرفروشی بوسیله عبادت‏های امیرمؤمنان می‏کند.
پیامبر اکرم(ص) می‏فرماید: صبحگاهی جبرئیل با شادی و حالت بشارت بر من وارد شد. گفتم حبیب من چه شده تو را خوشحال و بشارت رسان می‏بینم؟ پس گفت: ای محمد!(ص) چگونه خوشحال نباشم و حال آن که چشمم بخاطر اکرامی که خداوند نسبت به برادرت و جانشینت و امام امتت علی بن ابی طالب روا داشته، روشن شده است، پس پیامبر اکرم(ص) فرمود: چگونه خداوند برادرم و امام امتم را گرامی داشته است؟
"قال: باهی بعبادته البارحة ملائکته و حملة عرشه و قال: ملائکتی انظروا الی حجّتی فی ارضی علی عبادی بعد نبیی، فقد عفر خدّه فی التّراب تواضعاً لعظمتی، اشهدکم انّه امام خلقی و مولی بریتی؛ (20) گفت: خداوند با عبادت دیشب علی بر ملائکه و حاملان عرش مباهات نموده است. و فرموده است: ملائکه من نگاه کنید به حجّتم بر برندگانم در زمین بعد از پیغمبرم، براستی صورت و گونه‏اش بر خاک نهاده است بخاطر تواضع در مقابل عظمت من، شما را شاهد می‏گیرم که او (علی) پیشوای مخلوقم، و سرپرست مردمان من می‏باشد. "
در منابع شیعه آن قدر از عبادت امیرمؤمنان(ع) سخن به میان آمده که نیاز به یک کتاب دارد، خالی از لطف نیست که به ترجمه یک روایت اشاره کنیم:
ضراربن ضمره در حضور معاویه درباره علی(ع) چنین گفت: "پس خدا را شاهد می‏گیرم که او را در بعض جایگاهش دیدم. در وقتی که شب پرده‏های تاریکی‏اش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالی که در محرابش ایستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته و مانند انسان مار گزیده به خود می‏پیچید و چون انسان غمدیده گریه می‏کرد... (گویا هنوز آواز او را در گوش جان دارم که می‏فرمود:) آه آه از کمی توشه، طولانی بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جایگاه ورود. "
پس آنگاه اشک معاویه جاری شدو با آستینش آن را پاک کرد و دیگران هم اشک ریختند سپس معاویه گفت، آری ابوالحسن چنین بود... "(21)
نیمه شب زمزمه‏ای هست بلند
که مرا می‏گسلد بند از بند
هست جانسوزتر از ناله نی
کرده صد ناله به یک زمزمه طی
چه روان بخش صدایی دارد
سوز عشق است و نوایی دارد
بس که با شور و نوا دمساز است
به سماوات طنین انداز است
آسمان‏ها همه با آن عظمت
رفته زین حال فرو در حیرت
دشت و صحرا همه در بهت و سکوت
که بلند است نوای ملکوت
این نوای ابدیت ازلیست
شاید آهنگ مناجات علی است
نیمه شب خلوت و رازی دارد
با خدا راز و نیازی دارد(22)

امامت علی(ع)


آن علم بی پایان و آن عبادت بی مثال زمینه لیاقت امامت و پیشوایی او را فراهم نموده است. روایاتی که بر امامت بلافصل آن مولا در منابع اهل سنّت وجود دارد بیش از آن است که منعکس گردد و از طرفی حدیث معروف ثقلین، حدیث منزلت، حدیث یوم الدّار، حدیث غدیر و امثال آن که معروفند و متواترند بارها مطرح شده و در منابع فراوانی آمده است. آنچه در این جا بدان اشاره می‏کنیم برخی روایاتی است که دلالت صریحتری دارند و کمتر در گفته‏ها به آن‏ها اشاره شده است:
1ـ پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمود: انگشتر به دست راست کن تا از مقرّبین باشی، عرض کرد یا رسول اللّه ؟ چه انگشتری بر دست کنم. فرمود: عقیق سرخ پس براستی آن کوه و سنگی است که به وحدانیت خدا اقرار کرده است: "ولی بالنّبوّة ولک بالوصیة ولولدک بالامامة...؛ (23) و به نبوت من و جانشینی (بلافصل) تو و امامت (یازده نفر) فرزندانت اقرار نموده است. "
2ـ از ابن بریده... نقل شده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود: "لکلّ نبی وصی و وارث و انّ علیاً وصییی و وارثی؛ (24) برای هر پیغمبری جانشین و وارثی است، و براستی علی جانشین و وارث من است. "
3ـ در روایت مربوط به عبادت آن حضرت این جمله را داشتیم که خداوند به ملائکه‏اش فرمود: "اشهدکم انّه امام خلقی
و مولی بریتی؛ (25) شما را شاهد می‏گیرم که او (علی) امام مخلوقم و سرپرست آفریده‏های من است. "
4ـ عمروبن میمون از ابن عباس نقل نموده که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: "انت ولی کلّ مؤمنٍ بعدی؛ (26) یا علی! تو بعد از من رهبر و سرپرست تمام مؤمنین هستی. "
در این حدیث با توجّه به کلمه "بعدی" معنای ولی صراحت در رهبری و امامت دارد، و معنی ندارد که پیامبر بفرماید تو محبوب مؤمنان بعد از من هستی.
راستی باید گفت پیامبر اکرم(ص) در معرّفی علی(ع) و بیان منزلت‏ها و مقامات امیرمؤمنان (ع) هرگز کوتاهی نکرد و با شیوه‏های مختلف محوریت و رهبریت او را به جامعه معرّفی نمود، گاه دست او را بالا برد و فرمود: "این علی مولا و رهبر مردم است" و گاه می‏فرمود: "علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا...؛ (27) علی با قرآن است و قرآن با علی(ع) است و هرگز آن دو از هم جدا نمی‏شوند. "
و گاه او را محور حق معرّفی نمود، در حدیث متواتر این جمله آمده است که پیغمبر اکرم(ص) فرمود: "علی مع الحقّ و الحقّ مع علی و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامة؛ (28) علی با حق است و حق با علی است و هرگز آن دو از هم جدا نمی‏شوند تا در روز قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. "
در روایت دیگر فرمود: "سیکون من بعدی فتنة، فاذا کان ذلک، فالزموا علی بن ابی طالب، فانّه الفاروق بین الحقّ و الباطل؛ (29) بزودی بعد از من فتنه(ها) پیدا می‏شود، پس همراه علی بن ابی طالب باشید، زیرا او(معیار) جدا کننده بین حق و باطل است."
و فرمود: "کسی که از علی جدا شود از من جدا شده، و کسی که از من جدا شود از خدا فاصله گرفته است. "(30)

قرآن در شأن علی(ع)


آیات فراوانی را علمای اهل سنّت و مفسرین آنها در شأن امام علی(ع) تفسیر کرده‏اند و در تأیید آن روایاتی را از پیغمبر اکرم(ص) آورده‏اند به طوری که برخی از آنها مانند ابن حجر، خطیب بغدادی، سیوطی، گنجی شافعی، ابن عساکر، شیخ سلیمان قندوزی و... از ابن عباس نقل کرده‏اند که گفت: "نزلت فی علی ثلاث مأئة آیه؛ (31) سیصد آیه در شأن علی(ع) نازل شده است. "
و همین ابن عباس از پیامبر اکرم(ص) نقل نموده که آن حضرت فرمود: "ما انزل آیة فیها "یا ایها الذین آمنوا" و علی رأسها و امیرها؛ و آیه‏ای که در آن "یا ایها الذین آمنوا" آمده، نازل نکرده است خداوند مگر آن که علی در رأس آن قرار دارد. "(32) یعنی تمامی این آیات در ابتدا و قبل از همه در شأن علی و مربوط به آن حضرت است.

اطاعت از علی(ع)


وقتی علی(ع) امام و پیشوای مردم است و محبوب پیغمبر، و دارای علم لدنّی و الهی، و در اوج طاعت و بندگی قرار دارد، و معیار حق و باطل و ثقل جدا نشدنی از قرآن بحساب می‏آید بر مردم است که از او و هر کس را که او تعیین نموده است اطاعت کنند، و این اطاعت لازم و ضروری است پیامبر عظیم الشأن درباره اطاعت و پیروی از امیرمؤمنان تعبیرات فوق العاده ارزشمندی دارد که به نمونه‏هایی اشاره می‏شود:
1ـ سلمان با سندش به فاطمه زهرا(س) نقل می‏کند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: "علیکم بعلی بن ابی طالب علیه السّلام فانّه مولاکم فاحبّوه، و کبیرکم فاتّبعوه، و عالمکم فاکرموه، و قائدکم الی الجنّة(فعزّزوه) و اذا دعاکم فاجیبوه و اذا امرکم فاطیعوه، احبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی، ماقلت لکم فی علی الّا ما امرنی به ربّی جلّت عظمته؛ (33) بر شما باد به (همراهی) علی بن ابی طالب علیه السلام، براستی او مولا و سرپرست شماست پس او را دوست بدارید، و بزرگ شماست پس از او پیروی کنید و دانشمند شماست پس از او اکرام کنید و پیشوای شما به سوی بهشت است پس او را عزیز دارید، هرگاه شما را (به کاری) دعوت کند اجابت کنید، و اگر دستور داد اطاعت کنید، بخاطر دوستی من او را دوست بدارید و به خاطر بزرگی من او را بزرگ شمارید. (بدانید) من چیزی درباره علی به شما نگفتم جز آنچه خدای بزرگ عظمت به آن امر کرده است. "
حدیث آن قدر گویا و روشن است که نیازی به هیچ توضیحی ندارد، و بالصراحة می‏گوید آنچه درباره علی(ع) سفارش شده، تماماً اوامری است که از سوی خداوند متعال صادر شده است راستی اگر جامعه اسلامی فقط به همین حدیث عمل می‏کردند، این همه دچار انحراف و اختلاف و انشعاب نمی‏شدند.
2ـ پیامبراکرم(ص) به عمّار فرمود: "یا عمّار! ان رأیت علیاً قدسلک وادیاً و سلک النّاس وادیاً غیره فاسلک مع علی ودع النّاس انّه لن بدلک علی ردی و لن یخرجک من الهدی؛ (34) ای عمّار! اگر دیدی علی به راهی می‏رود، و مردم به راهی غیر از او، تو با علی حرکت کن، و مردم (دیگر) را رها کن، زیرا علی (فقط بر حق هدایت می‏کند و) بر بدی و پستی راهنمایی نمی‏کند و از هدایت خارج نمی‏سازد. "
و با تأسف باید گفت اکثریت مردم به هر راهی رفتند و سرشان به سنگ خورد، جز راه علی را. و فقط گروه قلیلی در طول تاریخ با علی و راه علی و اهداف و آرمان‏های علی ماندند.

محبّت به علی(ع)


یقیناً اطاعت و پیروی بدون محبت و عشق یا ممکن نیست و یا بسیار سخت و طاقت فرساست.
آنچه اطاعت و پیروی صددرصد از یک امام و پیشوا را شیرین و سهل و راحت می‏سازد محبّت به آن رهبر است. علی(ع) از رهبرانی است که در طول تاریخ محبوب بوده است، درباره محبّت به آن حضرت آن قدر روایات فراوانی وجود دارد که یک کتاب قطور خواهد شد، آنچه به عنوان حسن ختام بیان می‏شود برخی روایات است از منابع اهل سنّت:
1ـ پیامبراکرم(ص) فرمود: "عنوان صحیفة المؤمن حبّ علی بن ابیطالب(ع)؛ سرلوحه و تیتر نامه کردار مؤمنین دوستی علی بن ابی طالب است. هر کس دوست می‏دارد زندگیش همانند من(خداپسندانه) باشد و مردنش همانند من و جایگاهش در بهشتی باشد که پروردگارم درختان آن را کاشته باید "دوستدار علی" باشد و دوستان علی را نیز دوست بدارند، و به پیشوایان پس از من (از فرزندان علی) اقتدا نمایند زیرا آنان عترت و ذریه و فرزندان من هستند و از گِل من به وجود آمده‏اند، و از طرف خدا رزق و علم داده شده‏اند، وای بر تکذیب کنندگان فضل آنها از امّت من، آنانی که صِله من با آنها را قطع می‏کنند، و خداوند شفاعتم را به آنها نرساند. "(35)
2ـ جابر از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده است که پیامبر فرمود: "جبرئیل از طرف خدای عزیز و جلیل ورقه سبزی از یاس را آورد که بر روی آن (با رنگ) سفید نوشته بود: "انی افترضت محبّة علی بن ابی طالب علی خلقی عامةً، فبلّغهم ذلک عنّی؛ (36) براستی من محبت علی را بر همه مردم واجب کردم و این را از طرف من (به همه) برسان. "(37)
3ـ ابوبرزه می‏گوید: پیامبر اکرم در حالی که ما نشسته بودیم فرمود: روز قیامت از چهار چیز پرسش می‏شود قبل از آن که کسی قدم از قدم بر دارد: 1ـ از عُمر که کجا فانی نموده 2ـ از بدنش که کجا کهنه کرده 3ـ و از مالش که از کجا آمده و کجا مصرف شده است 4ـ و عن حبّنا اهل البیت؛ و از دوستی ما اهل بیت پرسش می‏شود. فقال له عُمَرُ: فما آیة حبّکم من بعدکم؟ قال: فوضع یده علی رأس علی ـ و هو الی جانبه ـ و قال ان حبّی من بعدی حبّ هذا؛ پس عمر به حضرت عرض کرد: نشانه محبّت به شما بعد از شما چیست؟ راوی می‏گوید: پیامبر دست خود را بر سر علی ـ در حالی که در کنارش نشسته بود ـ قرار داد و فرمود: براستی محبّت به من بعد از (مرگ) من محبّت به این (علی) است. "(38)
4ـ مناقب با اسنادش از پیامبر اکرم(ص) نقل نموده که آن حضرت فرمود: "یا علی! هرگاه بنده‏ای خدای عزیز و جلیل را بندگی کند همانند آن مقداری که نوح در میان قومش ماند(بیش از هزار سال) و برایش به اندازه کوه احد طلا باشد و آن را در راه خدا ببخشد، پس آن را در راه خدا انفاق کند و عمرش به قدری طولانی شود تا هزار مرتبه با پای پیاده به حج مشرّف شود سپس در میان (کوه) صفا و مروه مظلومانه شهید گردد، ولی محبّت و ولایت تو را نداشته باشد، ای علی! بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد و داخل بهشت نخواهد شد. "(39)
و راستی با این نمونه‏ها و صدها امثال آن درباره محبّت علی(ع) باز کسی می‏تواند دشمن علی باشد جز کسانی که پیامبر اکرم(ص) آنها را این گونه معرّفی نمود: "فانّه لایبغضک من العرب الّادعی ولامن الانصار الّا یهودی و لا من سایر النّاس الّا شقی؛ (ای علی!) براستی تو را دشمن نمی‏دارد از عرب مگر کسی که زنازاده باشد و نه از انصار مگر کسی که یهودی باشد، ونه از سایر مردم مگر کسی که شقی باشد. "

پی نوشتها:


1- روضةالمتقین، ج 13، ص 265.
2- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 268.
3- محمد تقی مجلسی، روضةالمتقین، ج 13، ص 273.
4- در نقل بحارالانوار دارد، «الرّیاض = با همه درختان» ر ک بحارالانوار، ج 28، ص 197 و بحار ج 35، ص 8 - 9.
5- المناقب، الموفق بن احمد الخوارزمی، قم، جامعه مدرسین، چاپ چهارم، ص 32، ابن شاذان، مأة منقبه، قم مدرسةالامام المهدی(ع)، ص 177، حدیث 99، این حدیث را منابع متعدد اهل سنت مانند، عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص 62، ذهبی، میزان الاعتدال، ص 467و...نقل نموده است. 6- المناقب، همان ص 32، حدیث 2؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 19، ینابیع المودة، قندوزی باب 56، مناقب السبعون، حدیث 70.
7- به نقل از شیخ طوسی، امالی، قم، دارالثقافه، 1416، ص 416، مجلس 14، دیلمی، ارشادالقلوب، انتشارات شریف رضی، 1412 ه.ق، ج 2، ص 363؛ علامه حلّی، شرح تجرید الاعتقاد، جامعه مدرسین قم، ص 221.
8- المناقب همان، ص 83، حدیث 70، و ص 311، حدیث 309.
9- کنزالعمّال، متقی هندی، بیروت، مؤسسة الرساله، ج 11، ص 622، حدیث 33024.
10- همان، روایت 33023.
11- المناقب، همان، ص 64.
12- همان، ص 69، حدیث 42.
13- خصال صدوق، جامعه مدرسین، ج 2، ص 651.
14- المناقب، همان، ص 144، روایت 167.
15- همان، ص 82، روایت 67، فرائد السمطین، جوینی، ج 1، ص 97، کفایة الطالب، الکرخی ص 332.
16- همان، ص 82، روایت 68 ؛ و حلیة الاولیاء، ابی نعیم، ج 1، ص 64.
17- المناقب، همان، ص 91، روایت 84، انساب الاشراف، ج 2، ص 124.
18- کنزالعمّال، همان، ج 11، ص 605، حدیث 32926.
19- المناقب، همان، ص 319، حدیث 322.
20- بحارالانوار، داراحیاء التراث العربی، ج 41، ص 21 ذیل روایت 28.
21- اشک شفق، ص 182.
22- المناقب، ص 326، ح 335.
23- همان، ص 85، روایت 84.
24- همان، ص 319، حدیث 322.
25- ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، بیروت، مکتبةالمعارف، ج 7، ص‏346.
26- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، بیروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 124، ینابیع المودة، سلیمان قندوزی، باب 20، ص 103، تاریخ الخلفاء سیوطی، باب فضائل علی(ع)، ص‏173.
27- المستدرک للحاکم همان، ج 3، ص 124، حدیث 61، فرائد السمطین، همان، ج 1، ص 439، ینابیع المودة، همان، باب 20، ص 104، هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135.
28- المناقب، همان، ص 105، روایت 108.
29- همان، ص 105، روایت 109.
30- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 6، ص 221، شماره 3275؛ ینابیع المودة، همان، باب 42، ص 148؛ تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 2، ص 431.
31- المناقب، همان، ص 267، ح 249.
32- المناقب، همان، ص 316، حدیث 316؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 78.
33- کنزالعمال، همان، ج 11، ص 614، روایت 32971.
34- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج 4، ص 410، و ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 86.
35- المناقب، همان، ص 66، روایت 37.
36- همان، ص 77، روایت 59.
37- المناقب، ص 67، روایت 40؛ خوارزمی مقتل الحسین، ج 1، ص 69، ینابیع الموده، همان ص 252؛ و ج 2، ص 76 ؛ لسان المیزان، ج 5، ص 219 ؛ مودة القربی، شافعی همدانی، چاپ لاهور؛ ص 64 ؛ مناقب ابن مردویه، ص 73.
38- المناقب، خوارزمی، همان، ص 323، روایت 330.


منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
به نقل از راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

به نام خدا


جلوه هایی از سیره عملی امام علی علیه السلام


نویسنده: احمد شرفخانی




حضرت امیرالمؤمنین(ع) از آن نظر یک الگوی کامل است که معصوم است. دست پرورده وحی و رسالت است و در تمام صفات ارزنده الهی گوی سبقت را از همگان ربوده، جامع اضداد است و در تمام جوانب زندگی فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، نمونه و آینه تمام نمای اسلام است.
حال می خواهیم در سال امیرالمؤمنین علی علیه السلام قدمی در گلستان سرسبز و روح بخش «سیره عملی مولا علی (ع)» بزنیم و نمونه هایی را برای الگوسازی در زندگی خود، برچینیم:



اول: عبادت امام

1- عبادت در کودکی:
همه مردم می دیدند که رسول خدا (ص)، حضرت خدیجه (س) و کودکی به نام علی (ع) وارد خانه خدا می شوند و نماز می گزارند. امام (ع) خود فرمود: «من با پیامبر خدا (ص) پیش از همه انسان ها نماز خواندم. در حالی که هفت ساله بودم من اول کسی هستم که با پیامبر نماز گزاردم» (1)
حتی آن زمان که پیامبر (ص) برای عبادت به غار «حراء» می رفت، علی (ع) را نیز همراه خود می برد. وقتی که جبرئیل برای نخستین بار در همان غار بر حضرت محمد (ص) نازل شد و آن حضرت را به پیامبری بشارت داد علی (ع) در کنار آن بزرگوار بود. (2)
2- مدهوش در عبادت:
ابو درداء به نقل عروه بن زبیر در مسجد مدینه خطاب به مردم گفت: آیا می دانید پارساترین مردم کیست؟ گفتند: شما بگویید.
پاسخ داد: امیرالمؤمنین علی(ع) و آنگاه خاطره ای نقل کرد که: ما و تعدادی از کارگزاران با علی(ع) در یکی از باغ های مدینه کار می کردیم، به هنگام عبادت، علی(ع) را دیدم که از ما فاصله گرفت و در لابه لای درختان ناپیدا شد. با خود گفتم شاید به منزل رفته است. چیزی نگذشت که صدای حزن آور علی (ع) را در عبادت شنیدم که با خدا راز و نیاز می کرد.
آرام آرام خود را به علی (ع) رساندم، دیدم در گوشه ای بی حرکت افتاده و آن قدر گریه کرده که بدن او بی حرکت شده است. با خود گفتم: شاید از خستگی کار و شب زنده داری به خواب رفته باشد، کمی صبر کردم. خواستم او را بیدار کنم هرچه تکانش دادم بیدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم. با گریه گفتم: انالله و انا الیه راجعون.
فوراً به منزل فاطمه (س) رفتم و گریان و شتاب زده خبر را گرفتم. حضرت زهرا (س) فرمود:
«ابودرداء به خدا علی (ع) مانند همیشه در عبادت از خوف خدا بی هوش شده است»
آب بردم و به صورت امام (ع) پاشیدم، به هوش آمد. وقتی مرا گریان دید، فرمود:
«در قیامت که مرا برای حساب فرا می خوانند چگونه خواهی دید» ابودرداء گوید: به خدا سوگند که این حالت را در هیچ کدام از یاران رسول خدا(ص) ندیدم. (3)
3- مشاهده معبود:
مولا علی (ع) فرمود: «ما کنت أعبد ربا لم أره» من آن نیستم که خدایی را که با چشم جان و باطن ندیده ام عبادت کنم!(4)
در عبادت مولای متقیان همین بس که «بیرون آوردن تیر از پای مبارکش را در حالت معنوی عبادت متوجه نمی شود»

دوم: شجاعت و ایثارگری


شجاعت و ایثارگری، یکی از صفات بارز و مثال زدنی مولای متقیان علی(ع) است. شجاعتی که در جهت پیشبرد اهداف الهی و به ثمر رساندن مقاصد اسلام بود. شجاعتی که یاد دلاوران روزگار را از دلهای مردم برد و نام دلیرانی را که بعدها آمدند، بکلی از خاطره ها زدود.
1- شجاعت و چالاکی در کودکی
نوشته اند: درکودکی با هریک از هم سالان خود کشتی می گرفت آنها را بر زمین می کوبید. چنان سریع می دوید که درحال دویدن به اسبهای تندرو می رسید و بر آنها سوار می شد.(5) امام(ع) خود فرمود: «من درکودکی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه های بلند درخت قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم.»(6)
2- شهامت علی(ع) در نوجوانی
یکی از القاب علی(ع) «قضم» است، هشام از امام صادق(ع) پرسید: چرا به علی(ع) این لقب را دادند؟ آنحضرت درپاسخ فرمود: «درآغاز بعثت، مشرکان به کودکان گفته بودند که به طرف پیامبر(ص) سنگ بیندازند و آنحضرت هرگاه از خانه بیرون می آمد، کودکان به طرف او سنگ و خاک می ریختند، پیامبر(ص) این جریان را به علی(ع) (که آن وقت نوجوانی بود) گفت. علی(ع) عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت، هرگاه از خانه بیرون آمدی مرا نیز خبر کن که همراه تو بیرون آیم. تا اینکه روز بعد پیامبر(ص) همراه علی(ع) از خانه بیرون آمدند، کودکان مانند عادت هر روزه به سوی پیامبر(ص) سنگپرانی کردند. دراین وقت علی(ع) به آنها حمله کرد و آنها را می گرفت و به صورت و بینی و گوش آنها می زد، کودکان با گریه نزد پدران خود می رفتند و گریه کنان می گفتند: «قضمنا علی قضمنا علی» (علی ما را کوبید علی ما را زد) از این رو، پس از این واقعه به آن حضرت قضم گفتند.(7)
3- شجاعت بی همانندامام (ع)
شجاعت و قدرت بازو و قوام و قدرت روحی امام(ع) را با هیچ کس و با هیچ قدرتی نمی توان مقایسه کرد.
کسی که درکودکی و نوجوانی سر سرکشان و دلاوران را به خاک مالید، کسی که صخره سنگ بزرگی را که همه سپاهیان از کندن آن عاجز بودند، از جای کند تا آب روان را همه بنوشند؛ کسی که تمام زخم های دشمن را از روبرو تحمل کرده و هرگز پشت به دشمن نکرده است؛ و کسی که پیامبر اکرم به او فرمود:
اگر مردم شرق و غرب دربرابر علی(ع) بایستند، برهمه آنها غلبه می کند.(8)
و خود فرمود: «سوگند به خدا اگر تمامی عرب رو در روی من قرارگیرند، فرارنمی کنم.»
و در بزرگ ورودی خیبر را که دهها نفر آن را باز و بسته می کردند با دست یداللهی خود از جای کند و بر روی خندقی قرارداد که سربازان اسلام از آن عبور کنند و خود فرمود: «سوگند به خدا من اگر دشمنان را درحالی ملاقات کنم که تمام روی زمین را پرکرده باشند، باکی ندارم و وحشتی نخواهم کرد.»(9)
4- امام در میدانهای کارزار:
امام علی(ع) درجنگها درخط مقدم شرکت می کرد و زره می پوشید و خود را به قلب سپاه دشمن می زد و چنان حملات شدیدی انجام می داد که دشمن چون روباه درمقابلش می گریختند. نوشته اند درجریان جنگ با شورشیان بصره چند بارشمشیر امام (ع) خم شد و برای اصلاح به خیمه برگشت.
کسی که اینطور خط شکن جبهه هاست و خود را درتمام جنگ ها درقلب سپاه دشمن فرو می برد. طبیعی است که باید زخم های فراوانی برتن داشته باشد.
اما دو نکته درباره جراحات بدن مولا علی (ع) وجود داشت:
الف) همه زخمها درقسمت جلوی بدن او وجود داشت
ب) زخم ها، فراوان و عمیق بود. این بدان جهت بود که امام به دشمن پشت نمی کرد و همواره درحالت پیش روی و خط شکنی و دفاع بود. نوشته اند زره امام تنها قسمت جلوی بدن را می پوشاند، زیرا نیازی نداشت تا پشت سر را حفظ کند.
5-پرچمدار رسول الله:
مولا علی (ع) درتمام جنگ همراه پیامبراکرم (ص) بود و پرچم رسول الله درموارد بسیاری بدست علی (ع) بود و درروز بدرهم دردست او قرار داشت. و چون «مصعب بن عمیر» در روز احد که پرچم پیامبر را به دست خویش داشت کشته شد، رسول الله آن را به دست علی (ع) داد. علی (ع) شاهد جنگ بدربود و درآن شرکت کرد، درحالی که بیش از 20 سال نداشت (قول ابن سراج).
6- امام (ع) و شمشیر پیامبر (ص):
درجنگ احد بود که پیامبر اکرم و مولاعلی (ع) و یکی ازاصحاب درصحنه مانده بودند علی (ع) دربرابر حمله های دسته جمعی دشمن می ایستاد و آنها را پراکنده می کرد. بسیاری از افراد دشمن را کشت، دراین میان شمشیرش شکسته شد.
پیامبراکرم شمشیر خود را که ذوالفقار نام داشت، به مولا علی (ع) داد، امام علی(ع) پیاپی بدون وقفه، با شمشیر از حملات دشمن جلوگیری می کرد، سراسر بدنش مجروح شده بود و شناخته نمی شد جبرئیل برپیامبر(ص) نازل شد و گفت:
«ای محمد (ص)! برادری و فداکاری.یعنی این!»
پیامبر(ص) فرمود:
«انه منی و أنامنه» علی از من است ومن از او هستم جبرئیل گفت:«و من ازشما هستم» وحاضران زمزمه ای از طرف آسمان شنیدند که می گفت:
«لاسیف الاذوالفقار، ولافتی! الاعلی:
شمشیری جز ذوالفقار نیست. وجوانمردی مانند علی (ع) وجود ندارد.» (10)
آری فداکاری مولای متقیان آنچنان شکوهمند بود، که پیامبر(ص) افتخار می کرد که علی (ع) ازاو است، وجبرئیل بزرگترین فرشته مقرب درگاه خدا، آرزو می نمود که ازپیامبر(ص) و از علی(ع) باشد، یعنی دارای چنان فضائلی گردد که پیامبر (ص) و علی (ع) دارای آن بودند.

سوم: کار وکشاورزی امام (ع)


امامی که عبادت وراز و نیاز شبانه اش با خدا و شجاعت وجنگ آوریش نظیر نداشت. درکار و تولید و سازندگی نیز یگانه دوران بود. از دسترنج خود می خورد و با کار و عرق جبین، خانواده اش را اداره می کرد و آن را عبادت خدا می دانست و بیکاری و فقر و درنتیجه دست سؤال به سوی این و آن درازکردن را ازصفات زشت و پرنکبت می دانست.
1- آبیاری باغ های مدینه
روزی به خانه آمد و ازفاطمه (س) پرسید، غذایی داریم؟ پاسخ شنید که درمنزل چند روزی غذای کافی نیست. امام سطل آبی گرفت و بیرون رفت وآبیاری یکی ازنخلستانهای اطراف «قبا» را به عهده گرفت و شب تا صبح مشغول آبیاری شد. (11)
2-کارگری امام (ع)
روزی شرایط مادی زندگی برعلی (ع) به قدری تنگ شد که دچار گرسنگی شدید گردید. از خانه به جستجوی کار،بیرون آمد اما درمدینه کاری پیدا نکرد. تصمیم گرفت به حوالی مدینه برود تا شاید درآنجا کارپیدا شود. به آنجا رفت ناگاه دید زنی خاک را غربال کرده و منتظر کارگری است تا آب بیاورد و آن را گل نماید.
حضرت علی(ع) با او صحبت کرد. دریافت که او درانتظار کارگر بوده است. پس از توافق درمورد دستمزد مشغول آب کشیدن از چاه و آماده کردن گل برای ساختمان شد و درپایان کار مزد خود را که مقداری خرما بود از آن زن گرفت و به مدینه بازگشت. وقتی به محضر رسول اکرم(ص) رسید، ماجرا را بیان نمود.
پیامبر (ص) و علی (ع) با هم نشستند و از آن خرماها خوردند و گرسنگی آن روزشان برطرف گردید. (12)
3- تشویق به کار:
امام به بی نیازی و خودکفایی بسیار توجه داشت و همگان را برای بی نیاز شدن، به کار و تولید تشویق می کرد و خود آنقدر کار می کرد که در دستانش پینه و آبله وجود داشت.
در حدیثی فرمود: تجارت کنید و به کار و تولید روی بیاورید تا از آنچه در دست دیگران است بی نیاز شوید.(13)

چهارم: سخاوت و دست کرم امام(ع)


مولا علی(ع) هم در گفتار و هم در متن زندگی و رفتار خود، به سخاوت و بذل و بخشش در راه حق، اهمیت بسیار می داد.
او، همان مقدار که به تأمین زندگی خانواده خود می اندیشید، برای رفع نیاز نیازمندان و سیر کردن گرسنگان نیز تلاش می کرد و در کنار خودکفایی و فراهم آوردن وسایل رفاهی برای زن و فرزندان خویش، شب و روز برای رفع نیازمندی های تهی دستان جامعه به کار و تولید می اندیشید.
1- بخشش از درآمد باغ ها:
امام علی(ع) با کار و تلاش شبانه روزی، باغ های زیادی بوجود می آورد و سپس آنها را می فروخت و پول آن را بین مستمندان تقسیم می کرد. شعبی می گوید: روزی که امام یکی از باغ ها را فروخت و طلا و نقره را روی هم انباشت. مستمندان زیادی را دیدم که اجتماع کرده و امام(ع) همه طلا و نقره ها را به آنها بخشید و خود دست خالی به منزل باز گشت.
البته این نکته را هم باید توجه داشت که امام ضمن بخشش به مستمندان، زندگی زنان و فرزندان خود را نیز تأمین می فرمود، و باغ های منطقه «ینبع» را وقف اهل و عیال خود کرد و به کسی نبخشید تا آنها کاملا تأمین شده و سربار جامعه نباشند.(14)
2- بخشیدن انگشتر در حال رکوع:
عده ای از مسیحیان خدمت رسول خدا(ص) رسیدند. یهودیان حاضر در جلسه پرسیدند: هر پیامبری وصی و جانشینی دارد. اگر شما پیامبر خدایید وصی و جانشین شما چه کسی است؟
جبرئیل آمد و آیه «و یعطون الزکاه و هم راکعون» را بر پیامبر(ص) تلاوت کرد (کسی که در حال رکوع صدقه می دهد)(15)
مطلب برای حاضران روشن نبود. از این رو همراه پیامبر برخاستند و وارد مسجد شدند. فقیری را دیدند که از مسجد خارج می شود، پیامبر(ص) فرمود: «کسی به تو کمکی نکرد؟» گفت: چرا آن مرد که نماز می خواند وقتی صدای مرا شنید که از مردم کمک می خواهم اشاره کرد، به سوی او رفتم و در حالی که در رکوع بود انگشتری را به من بخشید.
رسول خدا با شگفتی تکبیر گفت و اصحاب هم تکبیر گفتند.
پیامبر به مسیحیان و یهودیان رو کرد و فرمود: «علی(ع) که در حال رکوع صدقه می دهد وصی و جانشین من است»(16)
3- بخشیدن غذای مورد احتیاج به فقیر:
امام حسن و امام حسین مریض شدند. علی و فاطمه«ع» نذر کردند سه روز روزه بگیرند. در منزل نیز غذای کافی نبود، علی(ع) از شمعون یهودی مقداری پشم گرفت تا تبدیل به نخ کرده در قبال آن جو و گندم دریافت کند. گندم و آرد تهیه شد و 5 قرص نان پخته و سفره افطار آماده گردید فضه نیز در روزه گرفتن شرکت کرده بود، تا خواستند افطار کنند، فقیری در را کوبید و تقاضای غذا کرد. علی(ع) غذای خود را داد، حضرت زهرا، و فرزندان بزرگوار و فضه نیز غذای خود را به فقیر بخشیدند. این حرکت ایثارگرانه تا سه روز تکرار شد به طوری که بدن بچه ها از گرسنگی می لرزید و چشم های حضرت زهرا(س) در کاسه سرش فرو رفته بود، وقتی پیامبر(ص) متوجه شد ناراحت گردید.
جبرئیل آمد و بشارت داد: یا رسول الله! سوره «هل أتی» به عنوان پاداش برای این خانواده نازل شد.(17)
4- بخشیدن همه دارایی ها به مستمندان:
روزی حضرت زهرا(س) خدمت پیامبر(ص) رسید و پس از سلام و احوالپرسی از علی(ع) پرسید. حضرت زهرا فرمود: ای پیامبر(ص) علی(ع) از غذا چیزی در خانه باقی نمی گذارد، هرچه دارد، به تهی دستان می بخشد(18)
احمد بن حنبل در فضائل آورده که محصول زراعت علی(ع) چهل هزار دینار بود که آن را صدقه مستمندان ساخت(19)
5-عید ضعیفان و مسکینان: از ابوهریره روایت شده که گفت: روز عید بود، ضعیفان و مسکینان بر در خانه امام(ع) گرد آمده بودند. مولا علی(ع) دستور داد که در بیت المال را بگشایند و سیصد هزار درهم به فقرا انفاق کنند. چون «ابوموسی» فرمان امام را به اجراگذاشت و آن حضرت از مراسم به خانه بازگشت؛ من وارد شدم، دیدم چند قرص نان جو بی روغن آوردند، به امام گفتم: اگر می فرمودی از آن مال یک درهم را روغن می خریدم چه می شد؟
امام فرمود:
ای ابوهریره! می خواهی مرا در روز محشر شرمنده گردانی...
6-انفاق علی(ع) به اعتراف دشمنان:
انفاق بسیار و بخشش بی حساب او آنچنان زیاد بود که سرسخت ترین دشمنان او (معاویه) نیز اعتراف داشت. با این که وی همواره در جهت مشوش ساختن چهره امام در کار دروغ سازی و افترا زدن بود، با این حال او نمی توانست فضیلت جود و سخای آن حضرت را انکار کند.
مردی بنام «مخفی بن ابی مخفی ضبی» روزی به معاویه گفت: من از پیش بخیل ترین مردم آمده ام. معاویه بن ابی سفیان گفت: «وای بر تو چگونه می گویی او بخیل ترین مردم است، حال آن که اگر او خانه ای از طلا داشته باشد و خانه ای از کاه، طلای خود را پیش از کاه انفاق خواهد کرد.(20)
7-تهیه مسکن برای مستمندان:
امام علی(ع) با کار و تلاش فراوان و تولید مناسب، نیاز نیازمندان مدینه را برطرف می فرمود و سالانه چهل هزار دینار درآمد باغ های او بود که در راه خدا به مستمندان می بخشید یا در ازدواج جوانان و ترغیبشان به ازدواج و یا تهیه مسکن برای مستمندان استفاده می کرد.
در تاریخ نوشته شده که امام خانه هایی می ساخت و در اختیار مستمندان قرار می داد بعنوان مثال، امام(ع) در محله «بنی زریق» مدینه چند خانه ساخت و آنها را به خاله های خود بخشید با این شرط که پس از آنان وقف مستمندان باشد.

پی نوشتها:


1-الغدیر ج 3 ص 222
2- خطبه قاصعه (نهج البلاغه)
3-امالی شیخ صدوق ص 279
4-حکمت عبادت ص 237 «آیت الله جوادی آملی»
5-سفینه البحار «ماده قوا»
6-خطبه 192 نهج البلاغه
7-بحار ج 20 ص 67
8-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 20 ص 316
9-سفینه البحار ج 1 ص 149
10-علل الشرایع ص 14
11-فروع کافی ج 1 ص 37
12-بحار ج 41 ص 33
13-بحار ج 23 ص 19
14-نهج البلاغه- نامه 24
15-مجمع البیان ج 3
16-امالی شیخ صدوق ص 89
17-بحار ج 43 ص 143
18- امالی شیخ صدوق ص 149
19-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 22
20-بحار ج 33 ص

منبع: روزنامه کیهان
به نقل از راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

به نام خدا

زندگینامه امام علی (علیه السلام)



نویسنده: فرزین نجفی پور





کنیه امام على (علیه السلام)


آن حضرت را به دو کنیه ابو الحسن و ابو الحسین نامیده‏اند. امام حسن (علیه السلام) در حیات پیامبر پدرش را با کنیه ابو الحسین و امام حسین (علیه السلام) او را با کنیه ابو الحسن مى‏خوانده‏اند. پیامبر نیز وى را با هر دوى کنیه‏ها خطاب مى‏کرده است. چون پیامبر وفات یافت على (علیه السلام) را به این دو کنیه صدا مى‏کردند. یکى دیگر از کنیه‏هاى على (علیه السلام) ،ابو تراب است که آن را پیامبر برگزیده و بر وى اطلاق کرده بود. در استیعاب نقل شده است:«به سهل بن سعد گفته شد: حاکم مدینه مى‏خواهد تو را وا دارد تا بر فراز منبر ، على را دشنام گویى. سهل پرسید: چه بگویم؟ گفت: باید على را با کنیه ابو تراب خطاب کنى. سهل پاسخ داد: به خدا سوگند جز پیامبر کسى على را بدین کنیت، نامگذارى نکرده است. پرسید: چگونه‏اى ابو العباس؟ جواب داد: على (علیه السلام) نزد فاطمه رفت و آن‏گاه بیرون آمد و در حیاط مسجد دراز کشید و به خواب رفت.پس از او،پیغمبر (صلی الله علیه واله) پیش فاطمه آمد و از او پرسید:پسر عمویت کجاست؟فاطمه گفت:اینک او در مسجد آرمیده است.پیامبر به صحن مسجد آمد و على را دید که ردایش بر پشت مبارکش افتاده و پشتش خاک آلود شده است.پیامبر با دست‏شروع به پاک کردن خاک از پشت على کرد و فرمود: بنشین اى ابو تراب! به خدا سوگند جز پیامبر کسى او را بدین نام ، نخوانده است. و قسم به خدا در نظر من هیچ اسمى از این نام دوست داشتنى‏تر نیست.» نسایى در خصایص از عمار بن یاسر نقل کرده است که گفت:«من و على بن ابیطالب (علیه السلام) در غزوه عشیره از قبیله ینبع با یکدیگر بودیم.تا آنجا که عمار گفت: سپس خواب هر دوى ما را فرا گرفت، من و على به راه افتادیم تا آنکه در زیر سایه نخلها و روى زمین خاکى و بى گیاه آرمیدیم.سوگند به خدا که جز پیامبر کسى ما را از خواب بیدار نکرد. او با پایش ما را تکان مى‏داد و ما به خاطر آنکه روى زمینى خاکى دراز کشیده بودیم،به خاک آلوده شدیم.در آن روز بود که پیغمبر (صلی الله علیه واله) به على (علیه السلام) فرمود.تو را چه مى‏شود اى ابو تراب؟ چرا که پیامبر آثار خاک را بر على (علیه السلام) مشاهده کرده بود.» البته ممکن است که این واقعه چند بار اتفاق افتاده باشد.در روایتى دیگر آمده است: چون پیامبر على را در سجده دید در حالى که خاک بر چهره‏اش نشسته و یا آنکه گونه‏اش خاک آلود بوده به او فرمود:« ابو تراب! چنین کن‏». همچنین گفته شده است پیامبر با چنین کنیه‏اى، على (علیه السلام) را خطاب کرد.چرا که گفت: اى على! نخستین کسى که خاک را از سرش مى‏تکاند تویى. على (علیه السلام) ،این کنیه را از دیگر کنیه‏ها بیشتر خوش مى‏داشت. زیرا پیامبر وى را با همین کنیه خطاب مى‏کرد.دشمنان آن حضرت مانند بنى امیه و دیگران،بر آن حضرت به جز این کنیه نام دیگرى اطلاق نمى‏کردند.آنان مى‏خواستند با گفتن ابو تراب، آن حضرت را تحقیر و سرزنش کنند و حال آنکه افتخار على (علیه السلام) به همین کنیه بود. دشمنان على، به سخنگویان دستور داده بودند تا با ذکر کنیه ابو تراب بر فراز منابر، آن حضرت را مورد سرزنش قرار دهند و این کنیه را براى او عیب و نقصى قلمداد نمایند.چنان که حسن بصرى گفته است،گویا که ایشان با استفاده از این عمل،لباسى پر زیب و آرایه بر تن آن حضرت مى‏پوشاندند.چنان که جز نام ترابى و ترابیه بر پیروان امیرالمؤمنین (علیه السلام) اطلاق نمى‏کردند.بدان گونه که این نام، تنها بر شیعیان على (علیه السلام) اختصاص یافت.

لقب على (علیه السلام)


ابن صباغ در کتاب فصول المهمه مى‏نویسد: لقب على (علیه السلام) ، مرتضى ، حیدر ، امیرالمؤمنین و انزع (و یا اصلع) (کسى که اندکى از موى جلوى سرش ریخته باشد.) و بطین (کسى که شکمش بزرگ است.) و وصى بود.آن حضرت به لقب اخیر خود در نزد دوستان و دشمنانش شهره بود.در روز جنگ جمل جوانى از قبیله بنى ضبه از سپاه عایشه بیرون آمد و گفت: ما قبیله بنى ضبه دشمنان على هستیم که قبلا معروف به وصى بود على که در عهد پیامبر شهسوار جنگها بود من نیز نسبت ‏به تشخیص برترى على نابینا و کور نیستم اما من به خونخواهى عثمان پرهیزگار آمده‏ام زیرا ولى، خون ولى را طلب مى‏کند
و مردى از قبیله ازد در روز جمل چنین سرود: این على است و وصیى است که پیامبر در روز نجوة با او پیمان برادرى بست و فرمود او پس از من راهبر است و این گفته را افراد آگاه در خاطر سپرده‏اند و اشقیا آن را فراموش کرده‏اند
زحر بن قیس جعفى در روز جمل گفت: آیا باید با شما جنگ کرد تا اقرار کنید که على در بین تمام قریش پس از پیامبر برترین کس است؟! او کسى است که خداوند وى را زینت داده و او را ولى نامیده است و دوست، پشتیبان و نگهدار دوست است، همچنان که گمراه پیرو فرمان گمراهى دیگر است.
زحر بن قیس نیز بار دیگر چنین سروده است: پس درود فرستاد خداوند بر احمد (محمد (صلی الله علیه واله) )
فرستاده خداوند و تمام کننده نعمتها فرستاده پیام‏آورى و پس از او خلیفه ما کسى که ایستاده و کمک شده است منظور من على وصى پیامبر است که سرکشان قبایل با او در جنگ و ستیزند این زحر در جنگ جمل و صفین با على (علیه السلام) همراه بود. همچنان که شبعث‏بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن ضبابى در جنگ صفین در رکاب آن حضرت بودند.اما بعدا با حسین (علیه السلام) در کربلا به جنگ برخاستند و فرجام شومى را براى خود برجاى گذاشتند.
کمیت مى‏گوید: کثیر نیز مى‏گوید: وصى و پسر عموى محمد مصطفى و آزاد کننده گردنها و ادا کننده دین‏ها همچنین آن حضرت به نام پادشاه مؤمنین و پادشاه دین(یعسوب المؤمنین و یعسوب الدین) نیز ملقب بوده است. روایت کرده‏اند که پیامبر به على (علیه السلام) فرمود: تو پادشاه دینى و مال پادشاه ظلمت و تاریکى است.
در روایت دیگرى آمده است:این (على) پادشاه مؤمنان و پیشواى کسانى است که در روز قیامت ‏با چهره‏هایى نورانى در حجله‏ها نشسته‏اند. ابن حنبل در مسند و قاضى ابو نعیم در حلیة الاولیا این دو روایت را نقل کرده‏اند. در تاج العروس معناى لغوى یعسوب ذکر شده و آمده است (ملکه کندوى زنبور عسل). على (علیه السلام) فرمود: من پادشاه مؤمنانم و مال پادشاه کافران است.یعنى مؤمنان به من پناه آورند و کافران از مال و ثروت پناه مى‏جویند.چنان که زنبور به ملکه خود پناه مى‏برد و آن ملکه بر همه زنبوران مقام تقدم و سیادت دارد.

نقش انگشتر على (علیه السلام)


سبط بن جوزى در کتاب تذکرة الخواص نوشته است: نقش انگشترى آن حضرت عبارت‏« خداوند فرمانروا ، على بنده اوست‏» (الله الملک على عبده) بوده است. همچنین وى مى‏نویسد: آن حضرت انگشترى را در انگشتان دست راست‏ خود مى‏کرده است و حسن و حسین (علیه السلام) نیز چنین مى‏کرده‏اند. ابو الحسن على بن زید بیهقى معروف به فرید خراسان در کتاب خود موسوم به صوان الحکمه که به نام تاریخ حکماى اسلام مشهور است در ذیل شرح زندگانى یحیى نحوى دیلمى ملقب به بطریق ، چنین مى‏گوید:« یحیى فیلسوف و ترساکیش بود و عامل امیر المؤمنین (علیه السلام) در نظر داشت تا وى را از فارس بیرون براند.یحیى نیز ماجراى خود را براى على (علیه السلام) نگاشت و از آن حضرت درخواست امان کرد.محمد بن حنفیه، به فرمان على (علیه السلام) امان نامه‏اى براى یحیى نوشت که من آن امان نامه را در دست‏حکیم ابو الفتوح مستوفى نصرانى طوسى مشاهده کردم. توقیع على (علیه السلام) با خط خود آن حضرت و با عبارت «الله الملک و على عبده‏» (خداوند فرمانروا و على بنده اوست.) در پاى این مکتوب موجود بود.سبط بن جوزى این عبارت را به عنوان نقش انگشترى آن حضرت دانسته ولى مطابق با نقل بیهقى این توقیع به دست‏حضرت نوشته شده است و بعید نیست که گفته بیهقى متین‏تر باشد.» همچنین احتمال دارد که آن حضرت نامه‏ها را چنین امضا مى‏کرده و سپس همان عبارت را بر نگین انگشترى نقش زده است.ابن صباغ در کتاب فصول المهمه فى معرفة الائمه گوید:« اسندت ظهرى الى الله‏» (پشت من به خداوند متکى است) نقش نگین آن حضرت بوده است.عده‏اى دیگر نقش نگین آن حضرت را« حسبى الله‏» ذکر کرده‏اند. کفعمى نیز در مصباح گوید: نقش نگین انگشترى آن حضرت‏« الملک لله الواحد القهار» بوده است. البته بعید نیست که آن حضرت داراى چند انگشترى با نقوش متعدد بوده است.

تولد :


مادر وى , فاطمه , دختر اسد فرزند هاشم است . وى از نخستین زنانى است که به پیامبر ایمان آورد و پیش از بعثت از آیین ابراهیم (علیه السلام) پیروى مى کرد. او همان زن پاکدامنى است که به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجد الحرام راپیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت :خداوندا, به تو و پیامبران و کتاب هایى که از طرف تو نازل شده اند و نیز به سخن جدم ابراهیم سازندهء این خانه ایمان راسخ دارم , پروردگارا! به پاس احترام کسى که این خانه را ساخت و به حق کودکى که در رحم من است , تولد این کودک را بر من آسان فرما.لحظه اى نگذشت که فاطمه به صورت اعجازآمیزى وارد خانهء خدا شد و در آنجا وضع حمل کرد. این فضیلت بزرگ را قاطبهء محدثان و مورخان شیعه و انشمندان علم انساب در کتابهاى خود نقل کرده اند. در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه زیادى به این حقیقت تصریح کرده , آن را یک فضیلت بى نظیر خوانده اند. حاکم نیشابورى مى گوید:ولادت على در داخل کعبه به طور تواتر به ما رسیده است . آلوسى بغدادى صاحب تفسیر معروف مى نویسد: تولد على در کعبه در میان ملل جهان مشهور و معروف است و تاکنون کسى به این فضیلت دست نیافته است .

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ق.ظ

به نام خدا

قسمت دوم :


حضرت على (علیه السلام) در سیزده رجب سال 30 عام الفیل در کعبه به دنیا آمد مادرش فاطمه بنت اسد و پدرش ابوطالب نام داشت. در بیست و یکم ماه رمضان سال 40 هجرى در شهر کوفه به درجه شهادت رسید. قبر مطهرش در نجف اشرف قرار دارد
بخشهاى زندگانى على (علیه السلام)
با توجه به اینکه امیرمومنان ده سال پیش از بعثت پیامبر (صلی الله علیه واله) دیده به جهان گشود و در حوادث تاریخ اسلام هموارده در کنار پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) قرار داشت و پس از درگذشت آن حضرت نیز سى سال زندگى نمود، مى‏توان مجموع عمر 63 ساله او را به پنج بخش زیر تقسیم نمود:

1- از ولادت تا بعثت پیامبر اسلام(ص)


مقدار عمر امام در این بخش از ده سال تجاوز نمى‏کند زیرا زمانى که على (علیه السلام) دیده به جهان گشود، بیش از سى سال از عمر پیامبر نگذشته بود و پیامبر در چهل سالگى به رسالت مبعوث گردید، بنابراین على (علیه السلام) در موقع بعثت پیامبر بیش از ده سال نداشت.

در آغوش پیامبر


على(علیه السلام) در این دوره که دوره حساس شکل‏گیرى شخصیت و دوره پذیرش تربیتى و روحى او بود، در خانه حضرت محمد (صلی الله علیه واله) و تحت تربیت او به سربرد. مورخان اسلامى در این زمینه مى‏نویسند:یک سال، قحطى بزرگى در مکه رخ داد. در آن زمان ابوطالب عموى پیامبر داراى عائله زیاد و هزینه سنگینى بود. حضرت محمد (صلی الله علیه واله) به عموى دیگر خود «عباس» که از ثروتمندترین افراد بنى هاشم بود، پیشنهاد کرد که هر کدام از ما یکى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببریم تا فشار مالى ابوطالب کم شود، عباس موافقت کرد، و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. ابوطالب با این پیشنهاد موافقت کرد. در نتیجه عباس، «جعفر» و حضرت محمد ص «على» را به خانه خود برد. على (علیه السلام) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آنکه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و على (علیه السلام) او را تصدیق کرد و از او پیروى نمود.(1) پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) پس از گرفتن على (علیه السلام) فرمود: همان را برگزیدم که خدا او را براى من برگزید.(2)...از آنجا که حضرت محمد (صلی الله علیه واله) در سنین کودکى - پس از درگذشت عبدالمطلب - در حانه عمویش ابوطالب و تحت کفالت او بزرگ شده بود، مى‏خواست با تربیت یکى از فرزندان او، زحمات وى و همسرش فاطمه بنت اسد را جبران کند و از میان فرزندان او نظر به على (علیه السلام) داشت .
على (علیه السلام) در دوران خلافت خود، در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتى خود اشاره نموده و مى‏فرماید: «شما (یاران پیامبر) از خویشاوندى نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصى که با آن حضرت داشتم آگاهید و مى‏دانید موقعى که من خردسال بودم، پیامبر مرا در آغوش مى‏گرفت و به سینه خود مى‏فشرد و مرا در بستر خود مى‏خوابانید به طورى که من بدن او را لمس مى‏کردم، بوى خوش آن را مى‏شنیدم و او غذا در دهان من مى‏گذارد من همچون بچه‏اى که به دنبال مادرش مى‏رود، همه جا همراه او مى‏رفتم، هر روز یکى از فضائل اخلاقى خود را به من تعلیم مى‏کرد و دستور مى‏داد که از آن پیروى کنم.»(3)

على (علیه السلام) در غار حرأ


حضرت محمد (صلی الله علیه واله) پیش از آنکه به رسالت مبعوث شود، سالى یک ماه در غار حرأ به عبادت مى‏پرداخت (4)و در این مدت اگر تهیدستى نزد وى مى‏رفت به او طعام مى‏داد و وقتى که ماه به پایان مى‏رسید و مى‏خواست به خانه برگردد، ابتدأا به مسجدالحرام مى‏رفت و هفت بار یا هر قدر که خدا مى‏خواست خانه خدا را طواف مى‏کرد و سپس به منزل خود باز مى‏گشت. (5) ..قرائن نشان مى‏دهد که حضرت محمد (صلی الله علیه واله) با عنایت شدیدى که نسبت به على (علیه السلام) داشت او را در آن یک ماه همراه خود به حرأ مى‏برد. وقتى که فرشته وحى براى نخستین بار در همان غار بر حضرت محمد (صلی الله علیه واله) نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (علیه السلام) در کنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهى بود که حضرت محمد (صلی الله علیه واله) براى عبادت به کوه حرأ مى‏رفت.
على (علیه السلام) در خطبه «قاصعه» در این باره مى‏فرماید:«پیامبر هر سال در کوه حرأ به عبادت مى‏پرداخت و جز من کسى او را نمى‏دید...هنگامى که وحى بر آن حضرت نازل شد، صداى ناله شیطان را شنیدم، به رسول خدا عرض کردم: این ناله چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است و علت ناله‏اش این است که او از اینکه در روى زمین اطاعت شود، ناامید گشته است. آنچه را من مى‏شنوم تو نیز مى‏شنوى و آنچه را مى‏بینم تو نیز مى‏بینى جز اینکه تو پیامبر نیستى، بلکه وزیر (من) و بر خیر و نیکى هستى.» (6) . .این گفتار گر چه مى‏تواند مربوط به عبادت پیامبر در حرأ در دوران پس از رسالت باشد، ولى قرائن گذشته و اینکه عبادت پیامبر در حرأ غالبا قبل از رسالت بوده است، نشان مى‏دهد که این گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) باشد. در هر حال پاکى روح على (علیه السلام) و تربیتهاى پیگیر پیامبر سبب شد که او در همان دوران کودکى با قلب حساس، دیده نافذ و گوش شنوا، چیزهایى را ببیند و اصواتى را بشنود که براى مردم عادى دیدن و شنیدن آنها ممکن نیست.
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه مى‏نویسد:« در کتب صحاح روایت شده است که وقتى جبرئیل براى نخستین بار بر پیامبر نازل گردید و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، على (علیه السلام) در کنار پیامبر اسلام بود.»(7)..از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: « على (علیه السلام) پیش از رسالت پیامبر اسلام ص همراه آن حضرت نور نبوت را مى‏دید و صداى فرشته را مى‏شنید. پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) به او مى‏فرمود: اگر من خاتم پیامبران نبودم ، تو شایستگى مقام نبوت را داشتى ولى تو وصى و وارث من، سرور اوصیاء و پیشواى پرهیزگاران هستى.»(8)

2- از بعثت تا هجرت پیامبر


دومین قسمت از زندگانى على (علیه السلام) را بخش از بعثت تا هجرت به مدینه تشکیل مى‏دهد که از نظر زمانى سیزده سال مى‏شود. این بخش از زندگانى امام شامل یک سلسله خدمات و مجاهدات درخشان و اقدامات بزرگ و برجسته على (علیه السلام) در راه پیشرفت اسلام مى‏باشد که در تاریخ اسلام نصیب کسى جز او نشده است
نخستین کسى که اسلام آورد
نخستین افتخار على (علیه السلام) در این دوران پیشگام بودن وى در پذیرفتن اسلام، و یا به عبارت صحیح‏تر، ابراز و اظهار اسلام دیرینه خویش است زیرا على (علیه السلام) از کوچکى یکتاپرست بود و هرگز آلوده به بت پرستى نبود(9)تا اسلام او به معناى دست کشیدن از بت پرستى باشد (در حالى که در مورد سایر یاران پیامبر چنین نبود) پیشگام بودن در پذیرفتن اسلام، ارزشى است که قرآن مجید روى آن تکیه کرده و صریحا اعلام نموده است که کسانى که در گرایش به اسلام پیشگام بوده‏اند، در پیشگاه خدا ارزش والایى دارند ، آنجا که مى‏فرماید: « و پیشگامان، پیشگام، آنان مقربانند.» (10) .. توجه خاص قران به موضوع «سبقت در گروش به آیین اسلام» به حدى است که حتى کسانى را که پیش از فتح مکه ایمان آورده و جان و مال خود را در راه خدا بذل نموده‏اند، از افرادى که پس از پیروزى مسلمانان برمکیان، ایمان آورده و جهاد کرده‏اند، برتر شمرده است چه رسد به کسانى که پیش از هجرت و در سالهاى نخست ظهور اسلام، مسلمان شده‏اند، آنجا که مى‏فرماید:«کسانى از شما که پیش از پیروزى (فتح مکه) در راه خدا انفاق کردند و سپس به جهاد پرداختند، با کسانى که بعد از آن در راه خدا انفاق و جهاد کردند، یکسان نیستند، بلکه آنان در پیشگاه خدا مقامى برتر دارند و خداوند به هر دو وعده نیک داده است...» (11)..علت برترى امیان مسلمانان پیش از فتح مکه (که در سال هشتم هجرى صورت گرفت) این است که آنان در موقعى ایمان آورند که اسلام در جزیره العرب به اوج عظمت نرسیده بود و هنوز پایگاه بت پرستان یعنى شهر مکه به صورت دژ شکست ناپذیرى باقى بود و خطرهایى از هر طرف جان و مال مسلمانان را تهدید مى‏کرد. البته مسلمانان پس از مهاجرت به مدینه و گرایش اوس و خزرج و قبایل اطراف مدینه به اسلام، از پیشرفت و ایمنى نسبى برخوردار بودند و در بسیارى از درگیریهاى نظامى غالب و پیروز مى‏شدند، ولى خطر هنوز بکلى برطرف نشده بود. بنابراین در صورتى که گروش به اسلام و بذل مال و جان در چنین شرائطى، از ارزش خاصى برخوردار باشد، قطعا اظهار ایمان و اسلام در آغاز دعوت پیامبر که قدرتى جز قدرت قریش و نیرویى جز نیروى بت پرستان در کار نبود، ارزش بالاتر و بیشترى خواهد داشت. از این نظر سبقت در اسلام در میان یاران پیامبر، از افتخارات مهم بشمار مى‏رفت
با این توضیح میزان ارزش پیشگامى على (علیه السلام) در اسلام بخوبى روشن مى‏گردد
دلائل پیشگامى على (علیه السلام) در اسلام
دلائل و شواهد پیشگامى على (علیه السلام) در متون اسلامى به قدرى فراوان است که بیان همه آنها از حد گنجایش این متن بیرون است ولى به عنوان نمونه تعدادى از آنها را ذیلا مى‏آوریم:
الف- پیش از همه، خود پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) به پیشقدم بودن على (علیه السلام) تصریح کرده و در میان جمعى از یاران خود فرمود:«نخستین کسى که در روز رستاخیز با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات مى‏کند پیشقدم ترین شما در اسلام، على بن ابى طالب است.» (12)
ب - دانشمندان و محدثان نقل مى‏کنند:حضرت محمد (صلی الله علیه واله) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شد و على (علیه السلام) فرداى آن روز (سه شنبه) با او نماز خواند.(13)
ج- امام در خطبه «قاصعه» مى‏فرماید: «آن روز اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم، و بوى نبوت را مى‏شنیدم.»(14)
د- امام در جاى دیگر از سبقت خود در اسلام چنین یاد مى‏کند:«خدایا من نخستین کسى هستم که به سوى تو بازگشت، و پیام تو را شنید و به دعوت پیامبر تو پاسخ گفت و پیش از من جز پیامبر اسلام کسى نماز نگزارد.»(15)
ه\' على (علیه السلام) مى‏فرمود: من بنده خدا و برادر پیامبر و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من جز دروغگوى افترأ ساز، نمى‏گوید. من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم .(16)
و- عفیف بن قیس کندى مى‏گوید: من در زمان جاهلیت بازرگان عطر بودم. در یکى از سفرهاى تجارتى وارد مکه شدم و مهمان عباس (یکى از بازرگانان بزرگ مکه) شدم، در یکى از روزها در مسجدالحرام در کنار عباس نشسته بودم، در این هنگام که خورشید به اوج رسیده بود، جوانى به مسجد در آمد که صورتش همچون قرص ماه نورانى بود، نگاهى به آسمان کرد و سپس رو به کعبه ایستاد و شروع به خواندن نماز کرد، چیزى نگذشت که نوجوانى خوش سیما به وى پیوست و در سمت راست او ایستاد. سپس زنى که خود را پوشانده بود، آمد و در پشت سر آن دو نفر قرار گرفت و هر سه با هم مشغول نماز و رکوع و سجود شدند من (از دیدن این منظره که در مرکز بت پرستان، سه نفر آیین دیگرى غیر از مرام بت پرستى را برگزیده‏اند) در شگفت ماندم، رو به عباس کرده و گفتم: حادثه بزرگى است! او نیز این جمله را تکرار کرد و افزود: آیا این سه نفر را مى‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: نخستین کسى که وارد شد جلوتر از هر دو نفر ایستاد، برادر زاده من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله)، و دومین فرد، برادرزاده دیگر من على بن ابى طالب (علیه السلام)، و سومین شخص همسر محمد است. و او مدعى است که آیین وى از طرف خداوند نازل شده است و اکنون در روى زمین، جز این سه نفر کسى از این دین پیروى نمى‏کند.(17)این قضیه بخوبى نشان مى‏دهد که در آغاز دعوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) غیر از همسرش خدیجه، تنها على (علیه السلام) آیین او را پذیرفته بوده است/
حامى و جانشین پیامبر (صلی الله علیه واله)
پیامبر اسلام به مدت سه سال، از دعوت عمومى خود دارى مى‏ورزید و تنها در تماسهاى خصوصى با افرادى که زمینه پذیرش را در آنها احساس مى‏کرد، آنها را به اسلام دعوت مى‏کرد/پس از سه سال فرشته وحى نازل شد و فرمان خدا را ابلاغ کرد که پیامبر دعوت همگانى خود را از طریق دعوت خویشان و بستگان آغاز نماید. فرمان خدا چنین بود:« بستگان نزدیک خود را از عذاب الهى بیم ده، و پرو بال مهر و مودت خود را بر سر افراد با ایمان فروگستر (نسبت به آنان ابراز علاقه و محبت کن) پس اگر با تو از در مخالفت وارد شوند بگو من از کارهاى (بد) شما بیزارم.»(18). علت اینکه دعوت خویشان براى نقطه شروع دعوت همگانى انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهى و یا بشرى به او ایمان نیاورند و از او پیروى نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان موثر واقع نمى‏شود زیرا نزدیکان همواره از اسرار و رازها و ملکات خوب و بد وى کاملا واقف و مطلع هستند، از این رو ایمان آنان نشانه وارستگى مدعى رسالت به شمار مى‏رود، چنانکه اعراض و روى گردانى اکثریت قریب به اتفاق آنها نشانه دورى مدعى از خلوص و صفا و صدق در ادعأ است. از این نظر پیامبر به على (علیه السلام) دستور داد که چهل و پنج نفر از شخصیتهاى بزرگ بنى هاشم را براى ضیافت ناهار دعوت کند و غذایى از گوشت همراه با شیر آماده سازد/مهمانان همگى در وقت معین به حضور پیامبر شتافتند و پس از صرف غذا « ابولهب» عموى پیامبر با سخنان سبک خود مجلس را از آمادگى براى طرح سخن و تعقیب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذ نتیجه به پایان رسید و مهمانان پس از صرف غذا و شیر، خانه رسول خدا را ترک گفتند و پیامبر تصمیم گرفت که فرداى آن روز، ضیافت دیگرى ترتیب دهد و همه آنان را جز ابولهب به خانه خود دعوت نماید. باز على (علیه السلام) به دستور پیامبر غذا و شیر آماده نمود و از شخصیتهاى برجسته و شناخته شده بنى هاشم براى صرف ناهار و استما(علیه السلام) سخنان پیامبر دعوت به عمل آورد. مهمانان همگى باز در موعد مقرر حضور بهم رسانیدند. پیامبر ص پس از صرف غذا سخنان خود را چنین آغاز کرد:«هیچ کس از مردم براى کسان خود چیزى بهتر از آنچه من براى شما آورده‏ام، نیاورده است. من خیر دنیا و آخرت براى شما آورده‏ام. خدایم به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگى وى و رسالت خویش، دعوت کنم. چه کسى از شما مرا در این راه کمک مى‏کند تا برادر و وصى و نماینده من در میان شما باشد؟»
او این جمله را گفت و مقدارى مکث نمود تا ببیند کدامیک از آنان به نداى او پاسخ مثبت مى‏دهد؟ در این موقع سکوتى مطلق آمیخته به بهت و تحیر بر مجلس حکومت مى‏کرد و همگى سر به زیر افکنده و در فکر فرو رفته بودند/ناگهان على (علیه السلام) که سن او در آن روز از 15 سال تجاوز نمى‏کرد، سکوت را درهم شکست و برخاست و رو به پیامبر کرد و گفت: «اى پیامبر خدا من تو را در این راه یارى مى‏کنم»، سپس دست خود را به سوى پیامبر دراز کرد تا دست او را به عنوان پیمان فداکارى بفشارد. در این موقع پیامبر دستور داد که على (علیه السلام) بنشیند. بار دیگر پیامبر گفتار خود را تکرار نمود،باز على برخاست و آمادگى خود را اعلام کرد. این بار نیز پیامبر به وى دستور داد بنشیند. در مرتبه سوم نیز مانند دفعات پیشین کسى جز على برنخاست و تنها او بود که بپاخاست و پشتیبانى خود را از هدف مقدس پیامبر اعلام کرد. در این موقع پیامبر (صلی الله علیه واله) دست خود را بر دست على زد و جمله تاریخى خود را در مجلس بزرگان بنى هاشم درباره على بیان نمود و گفت:«هان اى خویشاوندان و بستگان من! على برادر و وصى و خلیفه من در میان شما است.»(19)بدین ترتیب نخستین وصى پیامبر اسلام به وسیله آخرین سفیر الهى در آغاز رسالت که هنوز جز عده ناچیزى به آیین وى نگرویده بودند، تعیین گردید/از اینکه پیامبر در یک روز نبوت خود و امامت على و اعلام کرد و روزى که به بستگان خود گفت مردم من پیامبر خدا هستم، همان روز نیز فرمود که على وصى و جانشین من است، مى‏توان مقام و موقعیت امامت را در اسلام به نحو روشن ارزیابى نمود و به این مطلب توجه کرد که این دو مقام از یکدیگر جدا نبوده و همواره امامت مکمل برنامه رسالت است/.

فداکارى بزرگ


در سال سیزدهم بعثت، به دنبال انعقاد پیمان عقبه دوم در شب سیزدهم ذیحجه، میان پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) و یثربیان که طى آن مردم یثرب پیامبر را به آن شهر دعوت نموده و قول حمایت و دفاع از آن حضرت دادند، و از فرداى آن شب مسلمانان مکه بتدریج به یثرب هجرت کردند، سران قریش دانستند پایگاه تازه‏اى براى نشر دعوت اسلام در یثرب آماده شده است، از اینرو احساس خطر کردند، چه، مى‏ترسیدند که پس از آنهمه آزار و اذیت که به پیامبر و پیروان او رسانده‏اند، پیامبر در صدد انتقام بر آید و اگر هم فرضا قصد جنگ نداشته باشد، ممکن است راه بازرگانى قریش به شام را که از کنار یثرب عبور مى‏کرد، مورد تهدید قرار دهد. براى رویارویى با چنین خطرى، در آخر ماه صفر سال 14 بعثت در «دارالندوه» (مجلس شوراى مکه) اجتماع کردند و به چاره اندیشى پراختند. در این شورا برخى از حاضران پیشنهاد کردند که پیامبر تبعید یا زندانى شود ولى پیشنهاد رد شد. سرانجام تصمیم گرفتند او را به قتل برسانند، اما کشتن پیامبر کار آسانى نبود زیرا بنى هاشم آرام نمى‏نشستند و به خونخواهى بر مى‏خاستند. سرانجام تصمیم گرفتند که از هر قبیله جوانى آماده شود تا شبانه دسته جمعى بر سر حضرت محمد (صلی الله علیه واله) بریزند و او را در بستر خواب قطعه قطعه کنند، در این صورت قاتل، یک نفر نخواهد بود و بنى هاشم نمى‏توانند به خونخواهى برخیزند زیرا جنگ با همه قبائل براى آنان مقدور نخواهد بود و ناچار به گرفتن خونبها راضى خواهند شد و ماجرا خاتمه خواهد یافت. قریش براى اجراى نقشه خود شب اول ربیع الاول را انتخاب کردند/خداوند بعدها هر سه نقشه آنان را یادآورى نموده و فرمود: «به یادآور هنگامى را که کافران نقشه مى‏کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند و یا (از مکه) خارج سازند. آنها چاره مى‏اندیشیدند (و تدبیر مى‏کردند) و خداوند هم تدبیر مى‏کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدبران) است».(20)..به دنبال این تصمیم قریش، فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه ساخت و دستور الهى را ابلاغ کرد که پیامبر شهر مکه را به عزم یثرب ترک کند/در اینجا براى شکست نقشه دشمن لازم بود پیامبر (صلی الله علیه واله) از شیوه «رد گم کردن» استفاده کند تا بتواند از شهر خارج شود. براى این منظور لازم بود فرد جانباز و فداکارى شب در بستر پیامبر بخوابد تا گروهى که به خانه او یورش مى‏برند، تصور کنند او هنوز خانه را ترک نگفته است و در نتیجه فکر آنان فقط متوجه خانه او شود و از کنترل راهها غفلت کنند. چنین فردى جز على (علیه السلام) کسى نبود/از این نظر پیامبر نقشه سران قریش را با على در میان گذاشت و فرمود: امشب در بستر من بخواب و آن پارچه سبزى را که من هر شب بر روى خود مى‏کشیدم، بر روى خود بکش تا تصور کنند که من در بستر خفته‏ام (مرا تعقیب نکنند)/ على (علیه السلام) به این ترتیب عمل کرد، ماموران قریش از سر شب خانه پیامبر را محاصره کردند و بامداد که با شمشیرهاى برهنه به خانه هجوم بردند، على (علیه السلام) از بستر بلند شد. آنان نقشه خود را تا آن لحظه صد در صد دقیق و موفق مى‏پنداشتند، با دیدن على سخت برآشفتند و روى به وى کرده گفتند: محمد کجاست؟ على فرمود: مگر او را به من سپرده بودید که از من مى‏خواهید؟ کارى کردید که او ناچار شد خانه را ترک کند/در این هنگام به سوى على (علیه السلام) یورش بردند و به نقل «طبرى» او را آزردند و آنگاه وى را به سوى مسجدالحرام کشیدند و پس از بازداشت مختصرى او را آزاد ساختند و در سمت مدینه به تعقیب پیامبر پرداختند، در حالى که پیامبر در غار «ثور» پنهان شده بود.(21) قرآن مجید این فداکارى بزرگ على (علیه السلام) را در تاریخ جاودانگى بخشیده و طى آیه‏اى او را از کسانى معرفى مى‏کند که در راه خدا جان خود را فدا مى‏کنند:«بعضى از مردم باایمان (همچون على در «لیله المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیامبر) جان خود را براى کسب خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.» (22)
مفسران مى‏گویند: این آیه درباره فداکارى بزرگ على (علیه السلام) در لیله المبیت نازل شده است. (23)خود حضرت نیز در شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى تعیین خلیفه تشکیل گردید، با این فضیلت بزرگ بر اعضاى شورا احتجاج کرد و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا جز من چه کسى در آن شب پرخطر که پیامبر عازم غار « ثور» بود، در بستر او خوابید و خود را سپر بلا نمود؟ همگى گفتند: کسى جز تو نبود.(24)
3- از هجرت تا وفات پیامبر (صلی الله علیه واله)
على (علیه السلام) برادر پیامبر (صلی الله علیه واله) :
اخوت اسلامى و پیوند برادرى از اصول اجتماعى آیین اسلامى است. پیامبر اسلام به صورتهاى مختلف و گوناگون در ایجاد و استوار ساختن این پیوند، کوشش نموده است. از آن جمله پس از ورود به مدینه تصمیم گرفت میان مسلمانان مهاجر و انصار پیمان برادرى منعقد سازد، به این منظور روزى در اجتماع مسلمانان بپاخاست و فرمود: «تآخوا فى الله اخوین اخوین»: در راه خدا، دو تا دوتا برادر شوید. آنگاه مسلمانان دوبدو دست یکدیگر را به عنوان برادرى فشردند و بدین ترتیب وحدت و همبستگى بین آنان استوارتر گردید/البته در این پیمان نوعى هماهنگى و تناسب افراد با یکدیگر از نظر ایمان و فضیلت و شخصیت اسلامى رعایت مى‏شد. این معنا با دقت در وضع و حال افرادى که با هم برادر شدند بخوبى روشن مى‏گردد/پس از آنکه براى هر یک از حاضران برادرى تعیین گردید، على (علیه السلام) که تنها مانده بود، با چشمان اشکبار به حضور پیامبر عرض کرد: بین من و کسى پیوند برادرى برقرار نساختى. پیامبر فرمود: تو برادر من در دو جهان هستى. (25)آنگاه بین خود و على (علیه السلام) عقد برادرى خواند.(26)این موضوع میزان عظمت و فضیلت على (علیه السلام) را بخوبى نشان مى‏دهد و روشن مى‏سازد که وى تا چه حد به رسول خدا نزدیک بوده است.

در جبهه‏هاى جنگ‏:


زندگى على (علیه السلام) از هجرت تا وفات پیامبر، شامل حوادث و رویدادهاى فراوان بویژه فداکاریهاى بزرگ آن حضرت در جبهه‏هاى جنگ است. پیامبر اسلام پس از هجرت به مدینه، بیست و هفت «غزوه» (27) با مشرکان و یهود و شورشیان داشت که على (علیه السلام) در بیست و شش غزوه از این غزوات شرکت داشت و فقط در غزوه «تبوک» به علت حساسیت شرائط که بیم آن مى‏رفت منافقان در غیاب پیامبر در مرکز حکومت اسلامى دست به توطئه بزنند، به دستور پیامبر (صلی الله علیه واله) در مدینه ماند. از آنجا که بررسى همه این غزوات از حد گنجایش این متن خارج است، ما براى نمونه تنها نقش على (علیه السلام) را در چهار جهاد بزرگ در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) ذیلا منعکس مى‏کنیم:

الف - در جنگ بدر:


مى‏دانیم که جنگ بدر نخستین جنگ کامل العیار میان مسلمانان و مشرکان بود و به همین دلیل نخستین آزمایش نظامى بین طرفین به شمار مى‏رفت و از این پیروزى هر یک از طرفین در این جنگ بسیار مهم بود این جنگ در سال دوم هجرت رخ داد. پیامبر (صلی الله علیه واله) در این سال آگاهى یافت که کاروان بازرگانى قریش به سرپرستى ابوسفیان، دشمن دیرینه اسلام، از شام عازم بازگشت به مکه است، و چون مسیر کاروان از نزدیکی هاى مدینه رد مى‏شد، پیامبر اسلام با 313 نفر از مهاجران و انصار به منظور ضبط کاروان به سوى منطقه بدر که مسیر طبیعى کاروان بود ، حرکت کرد/هدف پیامبر ازاین حرکت آن بود که قریش بدانند خط بازرگانى آنها در دسترس نیروهاى اسلام قرار دارد و اگر آنها از نشر و تبلیغ اسلام و آزادى مسلمانان جلوگیرى کنند، شریان حیات اقتصادى آنان به وسیله نیروهاى اسلام قطع خواهد شد از طرف دیگر ابوسفیان چون از حرکت مسلمانان آگاهى یافت، با انتخاب یک راه انحرافى از کناره‏هاى دریاى سرخ، کاروان را بسرعت از منطقه خطر دور کرد و همزمان با این عمل، از سران قریش در مکه استمداد کرد/به دنبال استمداد ابوسفیان، تعداد 950 تا 1000 نفر از مردان جنگى قریش به سوى مدینه حرکت کردند. در روز 17 رمضان این گروه با مسلمانان رو در رو قرار گرفتند، در حالى که نیروى شرک سه برابر نیروى اسلام بود/در آغاز نبرد، سه تن از دلاوران قریش که تا دندان مسلح بودند، به نامهاى: «عتبه» (پدر هند، همسر ابوسفیان) برادر بزرگ او «شیبه» و «ولید» (فرزند عتبه) فریاد کشان به وسط میدان جنگ آمدند و هماورد خواستند. در این هنگام سه نفر از دلاوران انصار براى نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفى کردند. قهرمانان قریش که از جنگ با آنان خوددارى نموده فریاد زد: اى محمد! افرادى که از اقوام ما، همشان ما هستند، براى جنگ با ما بفرست در این هنگام رسول خدا (صلی الله علیه واله) به «عبیده بن حارث بن عبدالمطلب»، «حمزه بن عبدالمطلب» و «على بن ابیطالب (علیه السلام) »دستور داد به جنگ این سه تن بروند، این سه مجاهد شجا(علیه السلام)، روانه رزمگاه شدند و خود را معرفى کردند. آنان هر سه نفر را براى مبارزه پذیرفتند و گفتند: همگى همشان ما هستند. از این سه تن «حمزه» با،«شیبه»، «عبیده» با «عتبه» و «على» که جوانترین آنها بود، با «ولید»، دایى معاویه، روبرو شدند و جنگ تن به تن آغاز گردید. «على» و «حمزه» هر دو، هماورد خود را بسرعت به قتل رساندند ولى ضربات متقابل میان «عبیده» و «عتبه» هنوز ادامه داشت و هیچ کدام بر دیگرى غالب نمى‏شد، از این رو «على» و «حمزه» پس از کشتن رقیبان خود، به کمک، «عبیده» شتافتند و عتبه را نیز به هلاکت رساندند.(28)...على (علیه السلام) بعدها در یکى از نامه‏هاى خود به معاویه با اشاره به این حادثه نوشت: شمشیرى که آن را در یک جنگ بر جد تو(عتبه) و دایى تو(ولید) و برادرت حنظله فرود آوردم، هم اکنون نزد من است. (29)..پس از پیروزى سه قهرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قریش که اثر خرد کننده‏اى در روحیه فرماندهان سپاه شرک داشت، جنگ همگانى آغاز شد و منجز به شکست فاحش ارتش شرک گردید، به طورى که هفتاد نفر اسیر گشتند/در این جنگ بیش از نیمى از کشته شدگان با ضربت شمشیر على (علیه السلام) از پاى درآمدند/

ب- شجاعت بى نظیر در جبهه احد


روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده شد، و براى گرفتن انتقام کشته شدگان خود و جبران این شکست بزرگ تصمیم گرفتند با نیروى فراوان و مجهز به مدینه حمله کنند/ عوامل اطلاعاتى پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) تصمیم قریش را در این زمینه به آن حضرت گزارش کردند. پیامبر براى مقابله با دشمن شوراى نظامى تشکیل داد. گروهى از مسلمانان نظر دادند که بهتر است ارتش اسلام از مدینه بیرون رود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد/پیامبر با هزار نفر مدینه را به سوى کوه احد در سمت شمال شهر ترک گفت/در بین راه سیصد نفر از هوادان عبدالله بن ابى، منافق مشهور، به تحریک وى به مدینه بازگشتند و تعداد نیروهاى اسلام به هفتصد نفر کاهش یافت. بامداد روز هفتم شوال از سال سوم هجرت در دامنه کوه احد دو لشکر در برابر هم صف آرایى کردند/پیامبر اسلام پیش از آغاز جنگ، با یک دید نظامى، میدان جنگ را مورد بررسى قرار داد و نظرش به نقطه‏اى جلب شد که ممکن بود دشمن در گرماگرم جنگ از آن نقطه نفوذ کرده از پشت سر به مسلمانان حمله کند. از این نظر افسرى بنام «عبدالله بن جبیر» را با پنجاه نفر تیرانداز روى تپه‏اى مستقر ساخت تا از رخنه احتمالى دشمن از آن نقطه جلوگیرى کنند و دستور داد به هیچ وجه نباید آن نقطه حساس را ترک کنند و چه مسلمانان پیروز شوند و چه شکست بخورند/از طرف دیگر در جنگهاى آن زمان، پرچمدار، نقش بسیار بزرگى داشت و از اینرو پرچم را همیشه به دست افرادى دلیر و توانا مى‏سپردند. استقامت و پایدارى پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمى جنگجویان بود، و برعکس، کشته شدن پرچمدار و سرنگونى پرچم مایه تزلزل روحى آنان مى‏گردید، به همین جهت پیش از آغاز جنگ به منظور جلوگیرى از شکست وحى سربازان، چند نفر از شجاعترین رزمندگان به عنوان پرچمدار تعیین مى‏گردید/در این جنگ نیز قریش به همین ترتیب عمل کردند، و پرچمدارانى از قبیله «بنى عبدالدار» که به شجاعت معروف بودند، انتخاب کردند ولى پس از آغاز جنگ پرچمدار آنان یکى پس از دیگرى به دست تواناى على (علیه السلام) کشته شدند و سرنگونى پى در پى پرچم باعث ضعف و تزلزل روحى سپاه قریش گردید و افرادشان پا به فرار گذاشتند/
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «پرچمداران سپاه شرک در جنگ احد نه نفر بودند که همه آنها به دست على (علیه السلام) به هلاکت رسیدند». (31)
ابن اثیر نیز مى‏گوید: «کسى که پرچمداران قریش را شکست داد، على (علیه السلام) بود.»(32)
به روایت مرحوم شیخ صدوق، على (علیه السلام) در احتجاجهاى خود در شوراى شش نفرى که پس از مرگ عمر، جهت تعیین خلیفه تشکیل گردید، روى این موضو(علیه السلام) تکیه نمود و فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا در میان شما کسى جز من هست که نه نفر از پرچمداران بنى عبدالدار را (در جنگ احد) کشته باشد؟سپس امام افزود: پس از کشته شدن این نه نفر بود که غلام آنان بنام «صواب» که هیکلى بس درشت داشت، به میدان آمد و در حالى که دهانش کف کرده و چشمانش سرخ گشته بود، مى‏گفت: به انتقام اربابانم جز محمد را نمى‏کشم. شما با دیدن او جاخورده خود را کنار کشیدید ولى من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بین من و او رد و بدل شد و من آنچنان ضربتى بر او وارد کردم که از کمر دو نیم شد/ اعضاى شورا، همگى سخنان على (علیه السلام) را تصدیق کردند.(33).. بارى، سپاه قریش هزیمت یافت و افراد تحت فرماندهى عبدالله بن جبیر با دیدن این صحنه خواستند به منظور جمع آورى غنایم رفتند و عبدالله بن جبیر با کمتر از ده نفر همانجا ماند/در این هنگام خالد بن ولید که با گروهى سواره نظام در کمین آنان بود، چون این وضع را دید، به آنان حمله کرد و پس از کشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان یورش برد و این همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسط یکى از زنان قریش بنام «عمره بنت علقمه» که جهت تشویق سربازان قریش به میدان جنگ آمده بودند/از این لحظه، وضع جنگ بکلى عوض شد، آرایش جنگى مسلمانان بهم خورد، صفوف آنان از هم پاشید، ارتباط فرماندهى با افراد قطع گردید و مسلمانان شکست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدان اسلام، از جمله «حمزه بن عدالمطلب» و «مصعب بن عمیر» یکى از پرچمداران ارتش اسلام، به شهادت رسیدند/از طرف دیگر ،چون شایعه کشته شدن پیامبر در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه بسیارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید/در اینجا بود که نقش على (علیه السلام) نمایان گردید زیرا على (علیه السلام) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شمشیر مى‏زد و از وجود مقدس پیشواى عظیم الشان اسلام در برابر یورشهاى مکرر فوجهاى متعدد مشرکان حراست مى‏کرد/
«ابن اثیر» در تاریخ خود مى‏نویسد:پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله) گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله کند، على (علیه السلام) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پیامبر سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على (علیه السلام) دستور حمله داد و على آنان را کشت و متفرق ساخت. در این هنگام فرشته وحى به پیامبر عرض کرد: این، نهایت فداکارى است که على (علیه السلام) از خود نشان مى‏دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در این هنگام صدایى از آسمان شنید که مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار، ولافتى الا على» (34)/
«ابن ابى الحدید» نیز مى‏نویسد: هنگامیکه غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند، فشار دسته‏هاى مختلف دشمن به سوى پیامبر بالا گرفت. دسته‏اى از قبیله «بنى کنانه» و گروهى از قبیله «بى عبد مناه» که در میان آنان چهار جنگجوى نامور به چشم مى‏خورد، به سوى پیامبر یورش بردند. پیامبر به على (علیه السلام) فرمود: حمله اینها را دفع کن. على (علیه السلام) که پیاده مى‏جنگید، به آن گروه که پنجاه نفر بود حمله کرده و آنان را متفرق ساخت. آنان چند بار مجددا گرد هم جمع شده و حمله کردند، باز هم على (علیه السلام) حمله آنان را دفع کرد. در این حملات، چهار نفر از قهرمانان مزبور و ده نفر دیگر که نامشان در تاریخ مشخص نشده است، به دست على (علیه السلام) کشته شدند/«جبرئیل» به رسول خدا گفت: راستى که على (علیه السلام) مواسات مى‏کند، فرشتگان از مواسات این جوان به شگفت در آمده‏اند/پیامبر فرمود: چرا چنین نباشد، او از من است و من از او هستم. جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. آن روز صدایى از آسمان شنیده شد که مکرر مى‏گفت: «لاسیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على». ولى گوینده دیده نمى‏شد. از پیامبر سوال کردند که گوینده کیست؟ فرمود جبرئیل است. (35)

ج- در جنگ احزاب (خندق)


جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏کرد/سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودن که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد (صلی الله علیه واله) و پیروان او آسوده شوند!. زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شوراى نظامى تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏شد، به آسانى نمى‏توانست بیرون بیاید/سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید. آنان تصور مى‏کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند/محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق مى افتادند, با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند, روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت . تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شداز طرف دیگر, محاصره مدینه توسط چنین لشکرى انبوه , روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى <بنى قریظه > نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق , اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند

پی نوشت ها :


1-به مآخذ زیر مراجعه کنید : - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\'.ق، ج 2، ص 58/- ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقأ، ابراهیم الابیارى، و عبدالحفیظ شبلى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى (افست مکتبه الصدر تهران)، 1355 ه\'.ق ج‏1، ص 262/- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص 213/- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیاالکتب العربیه، 1378 ه.ق، ج 13، ص 119/
2-ابوالفرج اصفهانى ، مقاتل الطالبیین ،ص15/
3- و قد علمتم موضعى من رسول الله ص بالقرابه و المنزله الخصیصه و ضعنى فى حجره و انا ولد یضمنى الى صدره، و یکنفى فى فراشه، و یمسنى جسده، و یمشنى عرفه، و کان یمضغ الشى ثم یلقمنیه...و لقد کنت اتبعه اتبا(ع) الفصیل اثرامه یرفع فى کل یوم من اخلاقه علما یامرنى بالاقتدأ به.(نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192)
4-حرأ کوهى است در سمت شمال مکه و غار حرأ در قله این کوه قرار گرفته است.
5-ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقا، ابراهیم الابیارى، وعبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى (افست مکتبه الصدر تهران)، 1355ه\'.ق، ج 1، ص 252/
6-ولقد کان یجاور فى کل سنه بحرأ فاراه و لایراه غیرى... و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزل الوحى علیه فقلت یا رسول الله ماهذه الرنه؟ فقال: هذا الشیطان قدایس من عبادته، انک تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انک لست بنبى ولکنک لوزیر وانک لعلى خیر.(نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192)
7-ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعه الاولى قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه\'.ق، ج 13، ص 208/
8 -مدرک پیشین، ص 210/
9 -اخطب خوارزم، المناقب، نجف، المطبعه الحیدریه، 1385 ه.ق، ص 18/
10 -والسابقون السابقون اولئک المقربون (واقعه: 10-11)/
11-لایستوى منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجه من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا وکلاً وعد الله الحسنى (حدید: 10)/
12 -اوّلکم ورودا على الحوض اوّلکم اسلاما على بن ابیطالب:- ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1328 ه\'.ق، ج 3، ص 28/- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378ه\'.ق، ج 13، ص 119/با همین مضمون: - الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، تحقیق و اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\'.ق، ج 3، ص 17/
13 -استنبى النبى یوم الاثنین و صلى على یوم الثلاثا:- ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1328 ه.ق، ج 3، ص 32/- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\'.ق، ج 2، ص 57/این حدیث را حاکم نیشابورى از دو طریق به صورت «نبى رسول الله...» نقل کرده است.(المستدرک على الصحیحین، تحقیق و اعداد عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\'.ق، ج 3، ص 112/
14 -و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما، ارى نور الوحى و الرساله واشم ریح النبوه (نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 192)/
15-اللهم انى اول من اناب، و سمع و اجاب ،لم یسبقنى الا رسول الله ص بالصلوه. (همان کتاب، خطبه 131)
16- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت دارالقاموس الحدیث، بى‏تا، ح 2، ص .312 الکامل، ح 2، ص 57/
17-به مآخذ زیر نگاه کنید:- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه\'.ق، ج 13، ص 226/- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص .212 (با اندکى اختلاف در لفظ/)- ابن ابى الحدید در همان کتاب این قضیه را از قول عبدالله بن مسعود نیز نقل کرده است که او نیز در سفر به مکه شاهد چنین صحنه‏اى بوده است.
18-و انذر عشیرتک الا قربین و اخفض جناحک لمن اتبعک من المومنین فان عصوک فقل انى برى مما تعلمون (شعرا:214-216)/
19-به ماخذ زیر مراجعه کنید: - طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص 217/- ابن اثیر الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399ه\'.ق، ج 2، ص 63/- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه.ق، ج 13،ص 211/
20- و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او نفتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله والله خیر الماکرین (انفال: 30).
21-به ماخذ زیر مراجعه کنید،- ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقأ، ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى (افست مکتبه الصدر تهران) 1355 ه\'.ق، ج 2، ص 124-128/- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\'.ق، ج 2، ص 102/- محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر (بى تا) ج 1، ص 228/- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، (بى تا) ص 30/- الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\'.ق، ج 3، ص 4/- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، (بى تا) ج 2، ص 244/
22-و من الناس من یشرى نفسه ابتغأ مرضات الله و الله روف بالعباد(بقره، 207)/-
23-به مآخذ زیر مراجعه کنید: - ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیا الکتب العربیه، 1378 ه\'.ق، ج 13، ص 262/- مظفر، محمد حسن، دلائل الصدیق، چاپ دوم، قم، مکتبه بصیرتى، 1395 ه.ق، ج 2، ص 80/مرحوم مظفر، از مفسران و دانشمندان برجسته اهل تسنن همچون ثعلبى، قندوزى و حاکم نقل مى‏کند که همگى گفته‏اند: این آیه درباره على (ع) نازل شده است/
24-به مآخذ زیر مراجعه کنید: شیخ صدوق، محمد بن على بن بابویه، الخصال، تصحیح: على اکبر غفارى، قم، منشورات جامعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم، 1403 ه\'.ق، ج 2، ص 560/- طبرسى، احتجاج، نجف، مطبعه المرتضویه، 1350 ه\'.ق، ج 1، ص 75/
25-الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ه\'.ق، ج 3، ص 14/
26-ابن عبدالبر، الاستیعاب فى المعرفه الاصحاب، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربى، 1328 ه\'.ق، ج 3، ص 35/
27- در اصطلاح سیره نویسان غزوه به آن نبردها مى‏گویند که فرماندهى سپاه اسلام را در آنها خود پیامبر (ص) به عهده داشت/
28- به مآخذ زیر مراجعه کنید:- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقا، ابراهیم الابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه، مصطفى البابى الحلبى، (افست مکتبه الصدر تهران) 1355 ه\'.ق، ج 2، ص 277/- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه.ق، ج 2، ص 125/
29-و عندى السیف الذى اعضضته بجدک و خالک و اخیک فى مقام واحد. (نهج البلاغه، صبحى صالح، نامه 64)امیر مومنان (ع) در نامه 28 نیز این موضو(ع) را یادآورى کرده است.
30-الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، (بى تا) ص 39/
31- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبْ بصیرتى، (بى تا) ص 47/
32-ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 \'.ق، ج 2، ص 154/
33- الخصال، تصحیح: على اکبر غفارى، قم، نشورات جامعه المدرسین فى الحوزه العلمیه بقم، 1403 ه\'.ق، ص 560/
34- الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1399 ه\'.ق، ج 2، ص 154/
35- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیاالکتب العربیه، 1378 ه\'.ق، ج 14، ص .253 خوارزمى نیز در کتاب «المناقب» صفحه 223 روایت مى‏کند که على (ع) در جریان شورا، به این مواسات که نداى آسمانى را در پى داشت، بر اعضاى شوار احتجاج کرد/

منبع:راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

به نام خدا


زندگینامه امام علی (علیه السلام) (2)



نویسنده: فرزین نجفی پور





روزهاى حساس و بحرانى :


قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است : «اى کسانى که ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خویش یادآور شوید, در آن هنگام که لشکرهاى (عظیمى ) به سراغ شما آمدند, ولى ما باد و طوفان سخت و لشکریانى که آنان را نمى دیدید بر آنها فرستادیم (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم ) و خداوند به آنچه انجام مى دهید, بیناست به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانى را به یاد آورید که چشمها از شدت وحشت خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون (بدى ) به خدا مى بردید! در آن هنگام مومنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردندبه خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود, مى گفتند خدا و پیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند. نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند: اى اهل یثرب !(مردم مدینه ) اینجا جاى توقف شما نیست , به خانه هاى خود باز گردید. و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است , در حالى که بدون حفاظ نبود, آنها فقط مى خواستند (از جنگ ) فرار کنند آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مى شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنها مى کردند, مى پذیرفتند, و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمى کردند.( 36) ..اما با وجود وضع دشوارى مسلمانان , خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود; زیرا هوا رو به سردى مى رفت و از طرف دیگر, چون آذوقه و علوفه اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود, با طول کشیدن محاصره , کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند. از این جهت سران سپاه چاره اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند. از این رو پنج نفر از قهرمانان لشکر احزاب , اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند..یکى از این جنگاوران , قهرمان نامدار عرب بنام «عمرو بن عبدود» بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت , او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمینى بنام «یلیل » به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود, « فارس یلیل» شهرت داشت . عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد, خود را نشاندار ساخته بود..عمرو پس از پرش از خندق , فریاد « هل من مبارز» سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد, جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت : «شما که مى گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ , آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت : «بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم , صدایم گرفت !»(37)نعره هاى پى در پى عمرو, چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود.(38) هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى شد, فقط على -ع - بر مى خاست و از پیامبر اجازه مى خواست که به میدان برود, ولى پیامبر موافقت نمى کرد. این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار که على -ع - باز اجازه مبارزه خواست , پیامبر به على -ع - فرمود: این عمرو بن عبدود است ! على -ع - فرمود: من هم على هستم !(39)سرانجام پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد, و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد . على -ع - که به میدان جنگ رهسپار شد, پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) فرمود: «برز الاسلام کله الى الشرک کله »: تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است . (40)این بیان بخوبى نشان مى دهد که پیروزى یکى از آنى دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان و ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر, کارزارى بود سرنوشت ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مى کرد .على -ع - پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت , گفت : تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى ..او گفت :- چنین است - نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى - از این در خواست بگذر- بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد (صلی الله علیه و اله) را به دیگران واگذار. اگر او راستگو باشد, تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود- زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت . من نذر کرده ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم - پس براى جنگ از اسب پیاده شو- گمان نمى کردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند. من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى , زیرا پدرت دوست من بود. برگرد, تو جوانى - ولى من دوست دارم تو را بکشم ...عمرو از گفتار على -ع - خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کر و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى درگرفت و دو جنگاور باهم درگیر شدند. عمرو در یک فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على -ع - فرود آورد. على -ع - ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دو نیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد, در همین لحظه على (علیه السلام) فرصت را غنیمت شمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت . گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند. ناگهان صداى تکبیر على -ع - بلند شدغریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدندکه على -ع - قهرمان بزرگ عرب را کشته است .(41).کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو از خندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند, پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشکرگاه خود بگذرند, ولى یکى از آنان بنام «نوافل » هنگام فرار, با اسب خود در خندق افتاد و على -ع - وارد خندق شد واو را نیز به قتل رساند! با کشته شدن این قهرمان , سپاه احزاب روحیه خود را باختند, و از امکان هر گونه تجاوز به شهر, بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود افتادندآخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانه هاى خود را در پیش گرفتند.(42)پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) به مناسبت این اقدام بزرگ على -ع - در آن روز به وى فرمود:«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند, بر آنها برترى خواهد داشت ; چرا که با کشته شدن عمرو, خانه اى از خانه هاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد, و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت ».(43)
محدث معروف اهل تسنن , «حاکم نیشابورى », گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است لَمبارزْ على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامه .(44)(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامت حتماً افضل است البته فلسفه این سخن روشن است : در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترین لحظات خود را مى پیمود وکسى که با فداکارى بى نظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت , على -ع - بود, بنابراین عبادت همگان مرهون فداکارى اوست

د- فاتح دژ خیبر :


پیامبر اسلام در سال هفتم هجرت تصمیم به خلع سلاح یهودیان خیبر گرفت انگیزه پیامبر در این اقدام دو امر بود
1 خیبر به صورت کانون توطئه و فتنه بر ضد حکومت نو بنیاد اسلامى در آمده بود و یهودیان این قلعه بارها با دشمنان اسلام در حمله به مدینه همکارى داشتند, بویژه در جنگ احزاب نقش مهمى در تقویت سپاه احزاب داشتند
2 گرچه در آن زمان ایران و روم به صورت دو امپراتورى بزرگ , با یکدیگر جنگهاى طولانى داشتند, ولى ظهور];ّّ اسلام به صورت یک قدرت سوم براى آنان قابل تحمل نبود, از اینرو هیچ بعید نبود که یهودیان خیبر آلت دست کسرى یا قیصر گردند و با آنها براى کوبیدن اسلام همدست شوند و یا همانطور که مشرکان را بر ضد اسلام جوان تشویق کردند, این دو امپراتورى را نیز براى درهم شکستن قدرت این آیین نوخاسته تشویق کنند
این مسائل پیامبر را بر آن داشت که با هزار و ششصد نفر سرباز رهسپار خیبر شودقلعه هاى خیبر دارى استحکامات بسیار و تجهیزات دفاعى فراوان بود و مردان جنگى یهود بشدت از آنها دفاع مى کردندبا مجاهدتها و دلاوریهاى سربازان اسلام قلعه ها یکى پس از دیگرى اما به سختى و کندى سقوط کرد ولى دژ «قموص » که بزرگترین دژ و مرکز دلاوران آنها بود, همچنان مقاومت مى کرد و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند و سر درد شدید رسول خدا (صلی الله علیه و اله) مانع از آن شده بود که خود پیامبر (صلی الله علیه و اله) در صحنه نبرد شخصاً حاضر شود و فرماندهى سپاه را برعهده بگیرد, از اینرو هر روز پرجم را به دست یکى از مسلمانان مى داد و ماءموریت فتح آن قلعه را به وى محول مى کرد ولى آنها یکى پس از دیگرى بدون اخذ نتیجه باز مى گشتند. روزى پرچم را به دست ابوبکر و روز بعد به عمر داد و هر دو نفر بدون اینکه پیروزى به دست آورند به اردوگاه ارتش اسلام باز گشتند تحمل این وضع براى رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بسیار سنگین بود. حضرت با مشاهده این وضع فرمود: «فردا این پرچم را به دست کسى خواهم داد که خداوند این دژ را به دست او مى گشاید; کسى که خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند.»(45)آن شب یاران پیامبر اسلام در این فکر بودند که فردا پیامبر پرچم را به دست چه کسى خواهد داد؟ هنگامى که آفتاب طلوع کرد سربازان ارتش اسلام دور خیمه پیامبر را گرفتند و هر کدام امیدوار بود که حضرت پرچم را به دست او دهد. در این هنگام پیامبر فرمود :على کجاست ؟عرض کردند: به درد چشم دچار شده و به استراحت پرداخته است . پیامبر فرمود: على را بیاورید.وقتى على (علیه السلام) آمد, حضرت براى شفاى چشم او دعا کرد و به برکت دعاى پیامبر ناراحتى على (علیه السلام) بهبود یافت . آنگاه پرچم را به دست او داد. على (علیه السلام) گفت :یا رسول الله آنقدر با آنان مى جنگم تا اسلام بیاورند. پیامبر فرمود: به سوى آنان حرکت کن و چون به قلعه آنان رسیدى , ابتداءًا آنان را به اسلام دعوت کن و آنچه در برابر خدا وظیفه دارند (که از آیین حق الهى پیروى کنند) به آنان یادآورى کن . به خدا سوگند اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند, بهتر از این است که دارى شتران سرخ موى باشى . (47) (46) على رهسپار این ماموریت شد و آن قلعه محکم و مقاوم را با شجاعتى بى نظیر فتح نمود پیک و نماینده مخصوص پیامبر (صلی الله علیه و اله)

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ

به نام خدا


پیک و نماینده مخصوص پیامبر (صلی الله علیه و اله)


متجاوز از بیست سال بود که منطق اسلام بر ضد شرک و بت پرستى در سرزمین حجاز میان قبائل مشرک عرب انتشار یافته بود و در این فاصله اکثریت قریب به اتفاق آنان از منطق اسلام درباره بتان و بت پرستان , آگاهى پیدا کرده بودند و مى دانستند که بت پرستى چیزى جز تقلید کورکورانه از نیاکان نیست و معبودهاى باطل آنان , آنچنان ذلیل و خوارند که نه تنها نمى توانند درباره دیگران کارى انجام دهند, بلکه نمى توانند حتى ضررى را از خود دفع کنند و یا نفعى کنند و یا نفعى به خود برسانند و چنین معبودهاى زبون و بیچاره اى , هرگز در خور ستایش و خضوع نیستند گروهى که با وجدان بیدار و دلى روشن به سخنان رسول گرامى گوش فرا داده بودند, در زندگى خود دگرگونى عمیقى پدید آورده و از بت پرستى به آیین توحید و یکتا پرستى گرویده بودند. خصوصاً, هنگامى که پیامبر مکه را فتح نمود, گویندگان مذهبى توانستند در محیط آزاد به بیان و تبلیغ این دین بپردازند و در نتیجه اکثریت قابل ملاحظه اى در شهرها و بخشها و دهکده ها به بت شکنى پرداختند و نداى جانفزاى توحید در بیشتر نقاط حجاز طنین انداز گردید. ولى گروهى متعصب و نادان که رها کردن عادات دیرینه براى آنان , بسیار سخت بود و پیوسته با وجدان و سرشت انسانى خود در کشمکش بودند, از عادات زشت خود دست برنداشته و از خرافات و اوهام که دهها مفاسد اخلاقى و اجتماعى را در برداشت , پیروى مى کردند. بنابراین , وقت آن رسیده بود که پیامبر گرامى هر نوع مظاهر بت پرستى و حرکت غیرانسانى را با نیروى نظامى در هم بکوبد و با توسل به قدرت , بت پرستى را که سرچشمه مفاسد اخلاقى و اجتماعى و اصولاً یک نوع تجاوز به حریم انسانیت است , ریشه کن سازد . در این هنگام آیات سوره «برائت » نازل شد و پیامبر اسلام ماموریت یافت که بیزارى خدا و پیامبر او را از مشرکان در مراسم حج , در آن اجتماع بزرگ که حجاج از همه نقاط در مکه گرد مى آیند, اعلام بدارد و با صداى رسا, به اطلاع بت پرستان حجاز برساند که باید وضع خود راتا چهار ماه آینده روشن کنند: هرگاه به آیین توحید بگروند در ردیف دیگر مسلمانان قرار خواهند گرفت وبه سان دیگران از مزایاى مادى و معنوى اسلام بهره مند خواهند بود و اگر بر لجاجت و عناد خود باقى بمانند پس از چهار ماه باید آماده نبرد شوند و بدانند در هر لحظه اى که دستگیر شوند کشته خواهند شد.آیات سوره برائت , موقعى نازل شد که پیامبر تصمیم بر شرکت در مراسم حج نداشت زیرا در سال پیش که سال فتح مکه بود, خانه خدا را زیارت کرده بود و تصمیم داشت در سال آینده که آن را بعدها«حجه الوداع » نامیدند, شرکت کند, از این جهت ناگزیر بود کسى رابراى ابلاغ الهى انتخاب کند. بدین منظور نخست ابوبکر را به حضور طلبید و قسمتى از آیات آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مکه ساخت , تا در روز عید قربان , این آیات را بر آنان فروخواند.ابوبکر راه مکه را در پیش گرفت که ناگهان وحى الهى نازل گردید و به پیامبر دستور داد که این پیامها را, باید خود پیامبر و یا کسى که از او است به مردم برساند و غیر از این دو نفر, کسى براى این کار صلاحیت ندارد.(48)آیا این فردى که از دیدگاه وحى از پیامبر بود و این جامه بر اندام او دوخته شده بود چه کسى بود؟چیزى نگذشت که پیامبر على (علیه السلام) را احضار نمود و به او فرمان داد که راه مکه را در پیش گیرد, و ابوبکر را در راه دریابد و آیات را از او بگیرد و به او بگوید که وحى الهى , پیامبر را مامور ساخته است که این آیات را یا خود پیامبر و یا فردى که از او است باید براى مردم بخواند, از این جهت انجام این کار به من محول شده است . على (علیه السلام) با «جابر» و گروهى از یاران رسول خدا, در حالى که بر شتر مخصوص پیامبر (صلی الله علیه و اله) سوار شده بود, راه مکه را در پیش گرفت و سخن پیامبر را به ابوبکر رسانید. او نیز آیات را به على (علیه السلام) تسلیم نمود.امیر مومنان وارد مکه شد و روز دهم ذى الحجه بالاى جمزه عقبه , با ندایى رسا, آیات نخستین سوره برائت را قرائت نمود و اخطاریه چهار ماده اى پیامبر را با صداى بلند به گوش تمام شرکت کنندگان رسانید(49)این پیام , همه مشرکان فهمیدند که تنها چهار ماه مهلت دارند که تکلیف خود را با حکومت اسلامى روشن سازند. آیات قرآن و اخطاریه پیامبر تاثیر عجیبى در افکار مشرکین بخشید و هنوز چهار ماه سپرى نشده بود که آنان دسته دسته رو به آیین توحید آوردند, در سال دهم هجرت به آخر نرسیده بود که شرک در حجاز ریشه کن ];ّّ گردیدهنگامى که ابوبکر از عزل خود آگاه شد با ناراحتى خاصى به مدینه بازگشت و به حضور پیامبر (صلی الله علیه و اله) رسید و زبان به گله گشود و گفت :مرا براى این کار (ابلاغ آیات الهى و خواندن اخطاریه ) لایق و شایسته دیدى , ولى چیزى نگذشت مرا از این مقام عزل و برکنار نمودى , آیا در این مورد فرمانى از خدا رسید؟..پیامبر در پاسخ فرمود: پیک الهى در رسید و گفت جز من و یا کسى که از خود من است , شخص دیگرى براى این کار صلاحیت ندارد.(50)
4 از وفات پیامبر (صلی الله علیه و اله) تا خلافت ظاهرى آن حضرت
پیش از آغاز این بخش , مقدمتاً یادآور مى شویم که جریان امامت , از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و اله) (در ماه صفر سال 11هجرى ) تا سال وفات امام حسن عسکرى (علیه السلام) در ماه ربیع الاول سال 260به طور تقریبى چهار دوره را گذرانده , و هر دوره از لحاظ موضعگیرى امامان در برابر قدرتهاى مسلط, داراى ویژگیهایى بوده است . این دوره ها عبارت بودند از
1- دوره صبر یا مداراى امام با این قدرتها. این دوره سراسر بیست و پنج سال میانه رحلت پیامبر ص (سال 11 هجرى ) تا آغاز خلافت ظاهرى امیرمومنان (سال 35هجرى ) را در بر مى گیرد
2 دروه به قدرت رسیدن امام . این دوره همان چهار سال و نه ماه خلافت امیرمومنان و چند ماه خلافت امام حسن (علیه السلام) است که با همه کوتاهى و با وجود ملامتها و دردسرهاى فراوانى که از سوى دشمنان رنگارنگ اسلام براى این دو بزرگوار تراشیده شد, درخشنده ترین سالهاى حکومت اسلامى به شمار مى آید
3 دوره تلاش سازنده کوتاه مدت براى ایجاد حکومت و رژیم اسلامى . این دوره شامل بیست سال فاصله صلح امام حسن ع (در سال 41 تا حادثه شهادت امام حسین (در محرم سال 61 است . پس از ماجراى صلح , عملا کار نیمه مخفى شیعه شروع شده و برنامه هایى که هدفش تلاش براى بازگرداندن قدرت به خاندان پیامبر در فرصت مناسب بود, آغاز گشت . این فرصت , طبق برآورد عادى چندان دور از دسترس نبود, و با پایان یافتن زندگى شرارت آمیز معاویه , امید آن وجود داشت
4 و بالاخره چهارمین دوره , تعقیب وادامه همین روش در برنامه هایى دراز مدت بود. این دوره در طول نزدیک به دو قرن و با پیروزیها و شکستهایى در مراحل گوناگون , همراه با پیروزى قاطع در زمینه کار ایدئولوژیک و آمیخته با صدها تاکتیک مناسب و مزین با هزاران جلوه از اخلاص و فداکارى , تعقیب گردید.(51)

در گذشت پیامبر و مسئله رهبرى :


على (علیه السلام) پس از پیامبر شایسته ترین فرد عالى براى اداره امور جامعه اسلامى بود و در حوزه اسلام بجز پیامبر اسلام هیچ کس از نظر فضیلت , تقوا, بینش فقهى , قضائى , جهاد و کوشش در راه خدا و سایر صفات عالى انسانى به پایه على (علیه السلام) نمى رسید. به دلیل همین شایستگیها, آن حضرت بارها به دستور خدا و توسط پیامبر اسلام به عنوان رهبر آینده مسلمانان معرفى شده بود که از همه آنها مهمتر جریان «غدیر» است . از این نظر انتظار مى رفت که پس از درگذشت پیامبر, بلافاصله على (علیه السلام) زمام امور را در دست گیرد و رهبرى مسلمین را ادامه دهد. اما عملا چنین نشد و مسیر خلافت اسلامى پس از پیامبر منحرف گردید و على ع از صحنه سیاسى و مرکز تصمیم گیرى در ادامه امور جامعه بدور ماند
دو راهى سرنوشت ساز :
على (علیه السلام) این انحراف را تحمل نکرد و سکوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلالها و احتجاجهاى متین خود, خلیفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد, ولى مرور ایام و سیر حوادث نشان داد که این گونه اعتراضها چندان سودى ندارد و خلیفه و هوادارانش در حفظ و ادامه قدرت خود مصرند. در این هنگام على بر سر دو راهى حساس و سرنوشت سازى قرار گرفت : یا مى بایست به کمک رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستین خویش که حکومت جدید را مشروع و قانونى نمى دانستند, بپاخیزد و با توسل به قدرت , خلافت و حکومت را قبضه کند , و یا آنکه وضع موجود را تحمل کرده و در حدود امکان به حل مشکلات مسلمانان و انجام وظائف خود بپردازد. از آنجا که در رهبریهاى الهى , قدرت و مقام , هدف نیست , بلکه هدف چیزى بالاتر از ارجدارتر از حفظ مقام و موقعیت است و وجود رهبرى براى این است که به هدف تحقق ببخشد, لذا اگر روزى رهبر بر سر دوراهى قرار گرفت و ناگزیر شد که از میان مقام و هدف , یکى را برگزیند, باید از مقام رهبرى دست بردارد و هدف را مقدمتر از حفظ مقام و موقعیت رهبرى خویش بشمارد. على (علیه السلام) که با چنین وضعى روبرو شده بود, راه دوم را برگزید. او با ارزیابى اوضاع و احوال جامعه اسلامى به این نتیجه رسید که اگر اصرار به قبضه کردن حکومت و حفظ مقام و موقعیت رهبرى خود نماید, وضعى پیش مى آید که زحمات پیامبر اسلام و خونهاى پاکى که در راه این هدف و براى آبیارى نهال اسلام ریخته شده است , به هدر مى رود. امام در خطبه «شقشقیه» از این دوراهى دشوار و حساس و رمز انتخاب راه دوم چنین یاد مى کند«...من رداى خلافت را رها ساختم , و دامن خود را از آن درپیچیدم (و کنار رفتم ) , در حالى که در این اندیشه فرو رفته بودم که آیا با دست تنها (بدون یاور) بپاخیزم (وحق خود و مردم را بگیرم ) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتى که پدید آورده اند, صبر کنم ؟ محیطى که پیران را فرسوده , جوانان را پیر و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگى به رنج وامى دارد (عاقبت ) دیدم بردبارى و صبر, به عقل و خرد نزدیکتر است , لذا شکیبایى ورزیدم , ولى به کسى مى ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد, با چشم خود مى دیدم میراثم را به غارت مى برند.»!(52) امام به صبر خود در برابر انحراف اسلامى از مسیر اصلى خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد دیگر نیز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان که راى شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وى افتاد, امام رو به دیگر اعضاى شورا کرده و فرمود«خوب مى دانید که من از همه کس به خلافت شایسته ترم .به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد و در هم نریزد, و به غیر از من به دیگرى ستم نشود, همچنان مدارا خواهم کرد.»(53)

خطرهاى داخلى و خارجى:


« گفتیم که على ع با ملاحظه خطرهایى که در صورت قیام او جامعه اسلامى را تهدید مى کرد, از قیام و اقدام مسلحانه خوددارى کرد. ممکن است سوءال شود که چه خطرهایى در آن زمان جامعه نوبنیاد اسلامى را تهدید مى کرد؟در پاسخ این سوال مى توان خطرهاى داخلى و خارجى و ملاحظات و موانعى را که باعث شد على (علیه السلام) از قیام مسلحانه صرفنظر کند, بدین ترتیب دسته بندى کرد
1 اگر امام با توسل به قدرت و قیام مسلحانه در صدد قبضه حکومت و خلافت برمى آمد, بسیارى از عزیزان خود را که از جان و دل به امامت و رهبرى او معتقد بودند , از دست مى داد. علاوه بر اینها گروه بسیارى از صحابه پیامبر که به خلافت امام راضى نبودند, کشته مى شدند. این گروه , هر چند در مسئله رهبرى در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند و روى کینه ها و عقده هایى که داشتند, راضى نبودند زمام امور در دست على (علیه السلام) قرار بگیرد , ولى در امور دیگر اختلافى با امام نداشتند, و با کشته شدن این عده که به هر حال قدرتى در برابر شرک و بت پرستى و مسیحیگرى و یهودیگرى به شمار مى رفتند, قدرت مسلمانان در مرکز به ضعف مى گرایید.امام هنگامى که براى سرکوبى پیمان شکنان (طلحه و زبیر) عازم « بصره » مى گردید, خطبه اى ایراد کرد و در آن انگشت روى این موضوع حساس گذاشت و فرمود« هنگامى که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد, قریش با خودکامگى , خود را بر ما مقدم شمرده ما را که به رهبرى امت از همه شایسته تر بودیم , از حق خود باز داشت , ولى من دیدم که صبر و بردبارى بر این کار, بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان ریخته شدن خون آنان است زیرا مردم , به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکى مملو از شیر بود که کف کرده باشد و کوچکترین سستى و غفلت آن را فاسد مى سازد, و کوچکترین فرد, آن را وارونه مى کند».(54)
2 از آنجا که بسیارى از گروهها و قبائلى که در سالهاى آخر عمر پیامبر مسلمان شده بودند, هنوز آموزشهاى لازم اسلامى را ندیده بودند و نور ایمان کاملا در دل آنها نفوذ نکرده بود, هنگامى که خبر درگذشت پیامبر اسلام در میان آنان منتشر گردید, گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستى را برافراشتند و عملا با حکومت اسلامى در مدینه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند و باگردآورى نیروى نظامى , مدینه را بشدت مورد تهدید قرار دادند. به همین جهت نخستین کارى که حکومت جدید انجام داد این بود که گروهى از مسلمانان را براى نبرد با «مرتدان » و سرکوبى شورش آنان بسیج کرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گردید.(55) در چنین موقعیتى که دشمنان ارتجاعى اسلام , پرچم ارتداد را برافراشته و حکومت اسلامى را تهدید مى کردند, هرگز صحیح نبود که امام پرچم دیگرى به دست بگیرد و قیام کند.امام در یکى از نامه هاى خود که به مردم مصر نوشته است , به این نکته اشاره مى کند و مى فرماید«...به خدا سوگند هرگز فکر نمى کردم و به خاطرم خطور نمى کرد که عرب بعد از پیامبر, امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او بگردانند و (در جاى دیگر قرار دهند, و باور نمى کردم ) خلافت را از من دور سازند! تنها چیزى که مرا ناراحت کرد, اجتماع مردم در اطراف فلانى (ابوبکر) بود که با او بیعت کنند. (وقتى که چنین وضعى پیش آمد) دست نگه داشتم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دین محمد (صلی الله علیه و اله) را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یارى نکنم باید شاهد نابودى و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن براى من از محروم شدن از خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود, چرا که این بهره دوران چند روزه دنیا است که زائل و تمام مى شود, همانطور که «سراب » تمام مى شود و یا ابرها از هم مى پاشند. پس در این پیشامدها به پاخاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید.»(56) همچنین امام در نخستین روزهاى خلافت خود طى خطبه اى این موضوع را یادآورى نمود.«عبدالله بن جناده » مى گوید: من در نخستین روزهاى زمامدارى على (علیه السلام) از مکه وارد مدینه شدم , دیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گرد آمده اند و انتظار ورود امام را مى کشند , ناگهان على (علیه السلام) در حالى که شمشیر خود را حمایل کرده بود, از خانه بیرون آمد, دیده ها به سوى او خیره شد, او در مسند خطابه قرار گرفت و سخنان خود را پس از حمد و ثناى خداوند چنین آغاز کرد«هان اى مردم ! آگاه باشید روزى که پیامبر گرامى از میان ما رخت بر بست , فکر مى کردیم کسى با ما, درباره حکومتى که او پى افکنده بود , نزاع و رقابت نمى کند, و به حق ما چشم طمع نمى دوزد زیرا ما وارث و ولى و عترت او بودیم , اما برخلاف انتظار, گروهى از قوم ما به حق ما تجاوز کرده و خلافت را از ما سلب کردند و حکومت به دست دیگران افتادبه خدا سوگند اگر ترس از ایجاد شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود, و بیم آن نمى رفت که بار دیگر کفر و بت پرستى به سرزمین اسلام باز گردد و اسلام محو و نابود شود, با آنان به گونه دیگرى رفتار مى کردیم »(57)
3 علاوه بر خطر مرتدین , مدعیان نبوت و پیامبران دروغین مانند «مسیلمه » , «طلیحه » و «سجاح » نیز در صحنه ظاهر شده و هر کدام طرفداران و نیروهاى دور خود گردآوردند و قصد حمله به مدینه را داشتند که با همکارى و اتحاد مسلمانان پس از زحمات نیروهاى آنان شکست خوردند
4 خطر حمله احتمالى رومیان نیز مى توانست مایه نگرانى دیگرى براى جبهه مسلمین باشد, زیرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با رومیان رو در رو یا درگیر شده بودند و رومیان مسلمان را براى خود خطرى جدى تلقى مى کردند و در پى فرصتى بودند که به مرکز اسلام حمله کنند. اگر على (علیه السلام) دست به قیام مسلحانه مى زد, با تضعیف جبهه داخلى مسلمانان , بهترین فرصت به دست رومیان مى افتاد که از این ضعف استفاده کنندبا در نظر گرفتن نکات فوق , بخوبى روشن مى شود که چرا امام صبر را بر قیام ترجیح داد. و چگونه با صبر و تحمل و تدبیر و دور اندیشى , جامعه اسلامى را از خطرهاى بزرگ نجات داد و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخیم اختلاف و دو دستگى نمى ترسید, هرگز اجازه نمى داد رهبرى مسلمانان از دست اوصیاء و خلفاى راستین پیامبر خارج شود و به دست دیگران افتد.
فعالیتهاى امیر مومنان ع در دوران خلفا:
فعالیت امام در این مدت در امور یادشده در زیر خلاصه مى گردد:
1 عبادت و بندگى خدا, آنهم به صورتى که در شان شخصیتى مانند على بود , تا آنجا که امام سجاد (علیه السلام) عبادت و تهجد عجیب خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود , ناچیز مى داند
2 تفسیر قرآن و حل مشکلات بسیارى از آیات , و تربیت شاگردانى مانند «عبدالله بن عباس » که بزرگترین مفسر اسلام , در میان اصحاب به شمار مى رفت
3 پاسخ به پرسشهاى دانشمندان ملل جهان , بالاخص یهود و مسیحیان که پس از در گذشت پیامبر براى تحقیق و پژوهش درباره آیین وى , رهسپار مدینه مى شدند و سئوالاتى را مطرح مى نمودند و پاسخگویى جز على (علیه السلام), که تسلط او بر تورات و انجیل از خلال سخنانش روشن بود, پیدا نمى کردند و اگر این خلا به وسیله امام پر نمى شد جامعه اسلامى در سرشکستگى شدیدى فرو مى رفت , و هنگامى که امام به کلیه سئوالات آنها پاسخهاى دندان شکن مى داد, شادمانى و شکفتگى عظیمى در چهره خلفا که بر جاى پیامبر نشسته بودند, پدیدار مى شد
4 بیان حکم شرعى و رویدادهاى نوظهور که در اسلام سابقه نداشت و یا قضیه چنان پیچیده بود که قضات از داروى درباره آن ناتوان بودند. این نقطه از نقاط حساس زندگى امام است و اگر در میان صحابه شخصیتى مانند على (علیه السلام) نبود که به تصدیق پیامبر گرامى داناترین امت و آشناترین آنها به موازین قضا و داورى به شمار مى رفت بسیارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاینحل و گره کورى باقى مى ماند .همین حوادث نوظهور ایجاب مى کرد که پس از رحلت پیامبر گرامى , امام آگاه و معصومى بسان پیامبر که بر تمام اصول و فروع اسلام تسلط کافى داشت , در میان مردم باشد و علم وسیع و گسترده او, امت را از گرایشهاى نامطلوب و عمل به قیاس و گمان باز دارد و این موهبت بزرگ به تصدیق تمام یاران رسول خدا ص جز امیر المومنین (علیه السلام) در کسى نبودقسمتى از داوریهاى امام و استفاده ابتکارى و جالب وى از آیات قرآن در کتابهاى حدیث و تاریخ منعکس است و بعضى از دانشمندان قسمتى از آنها را در کتاب مستقل گردآورده اند. (58)
5 تربیت و پرورش گروهى که ضمیر پاک و روح آماده اى براى سیر و سلوک داشتند تا در پرتو رهبرى و نفوذ معنوى امام بتوانند قله هاى کمالات معنوى را فتح کنند و آنچه را که با دیده ظاهرى نمى بینند با دیده دل و چشم باطنى ببینند
6 کار و کوشش براى تامین زندگى بسیارى از بینوایان و درماندگان , تا آنجا که امام با دست خود باغ احداث مى کردند و قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى کرد
7 هنگامى که دستگاه خلافت در مسائل سیاسى و پاره اى از مشکلات با بن بست روبرو مى شد, امام یگانه مشاور مورد اعتمادى بود که با واقع بینى خاصى مشکلات را از سر راه برمى داشت و مسیر کار را معین مى کرد , و برخى از این مشاوره ها در نهج البلاغه و نیز کتابهاى تاریخ وارد شده است
امام و حل مشکلات علمى و سیاسى خلفا:
تاریخ گواهى مى دهد که ابوبکر و عمر در مدت خلافت خود در مسائل سیاسى , معارف و عقائد, تفسیر قرآن , فروع و احکام اسلام به امام مراجعه مى کردند و از مشاوره و راهنمایى و آگاهى امام از اصول و فروع اسلام , کاملا بهره مى بردند که ذیلا چند نمونه از آن را که در تاریخ ضبط شده است , از نظر خوانندگان مى گذرانیم

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

به نام خدا

جنگ با رومیان :


یکى از دشمنان سرسخت حکومت جوان اسلام , امپراتورى روم بود که پیوسته مرکز حکومت اسلامى را از جانب شمال تهدید مى کرد و پیامبر گرامى (صلی الله علیه و اله) تا آخرین لحظه زندگى خود از فکر روم غافل نبود. در سال هشتم هجرت گروهى را به فرماندهى «جعفر طیار» روانه کرانه هاى شام کرد, ولى سپاه اسلام با از دست دادن سه فرمانده و تعدادى از سربازان اسلام بدون اخذ نتیجه به مدینه بازگشت . براى جبران این شکست , پیامبر گرامى در سال نهم با سپاهى گران عازم تبوک گردید, ولى بدون آنکه با سپاه دشمن روبرو گردد, به مدینه بازگشت و این سفر نتایج درخشانى داشت که در تاریخ مذکور است - مع الوصف - خطر حمله روم همیشه فکر پیامبر را به خود مشغول مى داشت , به همین جهت در آخرین لحظه هاى زندگى که در بستر بیمارى افتاده بود, سپاهى از مهاجر و انصار ترتیب داد که رهسپار کرانه هاى شام شوند. این سپاه به عللى مدینه را ترک نگفت و پیامبر, در حالى که سپاه اسلام , در چند کیلومترى مدینه اردو زده بود چشم از جهان فرو بست پس از درگذشت پیامبر, فضاى سیاسى مدینه با تثبیت خلافت ابوبکر , بعد از بحران , به آرامش گرایید. ابوبکر که زمام امور را به دست گرفته بود, در اجراى فرمان پیامبر (نبرد با رومیان ) کاملا دو دل بود, از اینرو با گروهى از صحابه مشاوره کرد, هر کدام نظرى دادند که او را قانع نساخت , سرانجام با امام با مشاوره پرداخت , امام او را بر اجراى دستور پیامبر تشویق کرد و افزود: اگر نبرد کنى پیروز خواهى شد. خلیفه از تشویق امام , خوشحال شد و گفت : فال نیکى زدى و به خیر بشارت دادى . (59)
على (علیه السلام) و مشاوره هاى سیاسى خلیفه دوم با وى :
امام در دوران خلیفه دوم نیز مشاور مهم و رهگشاى بسیارى از مشکلات سیاسى و علمى و اجتماعى خیلفه بود. اینک به یک نمونه از مواردى که خلیفه دوم از فکر امام در مسائل سیاسى استفاده کرده است , اشاره مى کنیم . در سال چهار ده هجرى در سرزمین «قادسیه » نبرد سختى میان سپاه اسلام و نظامیان ایران رخ داد که سرانجام فتح و پیروزى از آن مسلمانان گردید و «رستم فرخ زاد» - فرمانده کل قواى ایران -با گروهى به قتل رسید. با این پیروزى , سراسر عراق زیر پوشش نفوذ سیاسى و نظامى اسلام در آمد و «مدائن » که مقر حکومت سلاطین ساسانى بود, در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ایران به داخل کشور عقب نشنى کردند . مشاوران و سران نظامى ایران بیم آن داشتند که سپاه اسلام کم کم پیشروى کند , و سراسر کشور را به تصرف خود در آورد. براى مقابله با چنین حمله خطرناک «یزدگرد» پادشاه ایران , سپاهى یکصد و پنجاه هزار نفرى به فرماندهى «فیروزان » ترتیب داد تا جلوى هر نوع حمله ناگهانى را بگیرد و حتى در صورت مساعد بودن وضع , دست به حمله تهاجمى زند. «سعد وقاص », فرمانده کل قواى مسلمانان (و به نقلى «عمار یاسر» که حکومت کوفه را در اختیار داشت ) نامه اى به عمر نوشت و خلیفه را از تحرکهاى دشمن آگاه ساخت و افزود: سپاه کوفه , آماده اند که نبرد را آغاز کنند و پیش از آنکه دشمن شروع به جنگ کند, آنان براى ارعاب دشمن دست به حمله زنند .خلیفه به مسجد رفت , سران صحابه را جمع کرد و آنان را از تصمیم خود مبنى بر اینکه مى خواهد مدینه را ترک گوید و در منطقه اى میان بصره و کوفه فرود آید , و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگیرد, آگاه ساخت . در این موقع «طلحه » برخاست و خلیفه را بر این کار تشویق کرد و سخنانى گفت که بوى تملق و چاپلوسى بخوبى از آن استشما مى شد. پس از او «عثمان » برخاست و نه تنها خلیفه را به ترک مدینه تشویق کرد, بلکه افزود: به سپاه شام و یمن بنویس که همگى منطقه خود را ترک کنند و به تو بپیوندند و تو با این جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى در این موقع «امیر مومنان (علیه السلام)» برخاست و فرمود: پیروزى و شکست این امر (اسلام ) بستگى به فزونى نیرو و کمى جمعیت نداشته است , این دین خدا است که آن را پیروز ساخت و سپاه اوست که خود آن را آماده و یارى کرد تا آنکه به آنجا که باید برسند رسید و به هر جا که باید طلوع بکند طلوع کرد , از ناحیه خداوند به ما وعده پیروزى داده شده است , و مى دانیم که خداوند به وعده خود جامه عمل پوشانیده و سپاه خویش را یارى خواهد کرد.موقعیت زمامدار, همچون رشته مهره ها است که آنها را گرد آورد به هم پیوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد , مهره ها پراکنده مى شوند و سپس هرگز نمى توان آنها را جمع آورى کرده و از نو نظام بخشید. امروز , اگر چه عرب از نظر تعداد کم است , اما نیروى اسلام فراوان , و در پرتو اجتماع و اتحاد و هماهنگى , عزیز و نیرومند است . بنابراین تو (خلیفه ) همچون محور سنگ آسیاب , جامعه را به وسیله مسلمانان به گردش در آور , و با همکارى آنان در نبرد, آتش جنگ را براى دشمنان شعله ور ساز, زیرا اگر شخصا از این سرزمین خارج شوى , عرب از اطراف اکناف سر از زیر بار فرمانت بیرون خواهد برد, و آنگاه آنچه پشت سرگذاشته اى , مهمتر از آن خواهد بود که در پیش رو دارى . اگر فردا چشم عجمها بر تو افتد, خواهند گفت : این اساس و ریشه (رهبر) عرب است , اگر ریشه این درخت را قطع کنید, راحت مى شوید, و این فکر, آنان را در مبارزه با تو و طمع در نابودى تو حریص تر و سرسخت تر خواهد ساخت . اما اینکه گفتى آنان براى جنگ با مسلمانان آماده مى شوند و از این موضوع نگرانى , بدان که خداوند بیش از تو این کار را ناخوش دارد, و او بر تغییر آنچه نمى پسندد, تواناتر است .واما اینکه به فزونى تعداد سربازان دشمن اشاره کردى , (بدان که ) ما, در گذشته , در نبردها, روى تعداد افراد تکیه نمى کردیم , بلکه بر یارى و کمک خداوندى حساب مى کردیم (و پیروز هم مى شدیم .)(60).... عمر پس از شنیدن سخنان امام نظر او را پسندید و از رفتن منصرف شد.(61) با توجه به این گره گشایی ها بود که عمر مى گفت : به خدا پناه مى برم که مشکلى پیش بیاید و ابوالحسن (على ) براى حل آن حضور نداشته باشد.(62)
5 - از خلافت تا شهادت :
چگونگى بیعت با امیرمومنان (علیه السلام) :
عثمان به دنبال فساد مالى و ادارى , تصرفهاى غیرمجاز و صد در صد غیر مشروع در بیت المال و همچنین گماشتن افراد نالایق از بنى امیه و خویشان خود در راس مناصب دولتى و بالاخره بر اثر کنار زدن افراد شایسته اعم از مهاجران و انصار, و سپردن مقدرات امت اسلامى به دست بنى امیه , خشم مردم را برانگیخت و چون به اعتراضها و درخواستهاى مکرر و مشروع مسلمانان در مورد تغییر استانداران و فرمانداران فاسد, ترتیب اثر نداد, سرانجام شورش و انقلاب بر ضد حکومت وى به وجود آمد و منجر به قتل او گردید و سپس مردم با على (علیه السلام) به عنوان خلافت بیعت کردند. از این لحاظ حکومت على (علیه السلام) که پس از قتل عثمان روى کار آمد, یک حکومت انقلابى و حاصل شورش مردم بر ضد مفاسد و مظالم حکومت پیشین بود . یکى از نمونه هاى فساد حکومت عثمان این بود که وى «حکم بن ابى العاص » را با پسرش «مروان » که پیامبر اسلام ص وى را به طائف تبعید کرده بود و حتى ابوبکر و عمر در زمان حکومتشان جرات برگرداندن وى را پیدا نکرده بودند, به مدینه برگرداند و دختر خود را به مروان تزویج کرد و حتى مسئولیت دفتر دارى خلافت را به مروان سپرد , و این موضوع خشم مردم را برانگیخت . خانه عثمان به مدت چهل و نه روز از طرف انقلابیون در محاصره بود.(63) هر موقع عثمان مى خواست نرمش نشان بدهد, مروان بیشتر خشم مردم را بر مى انگیخت . سرانجام مسلمانان خشمگین به خانه عثمان ریختند و او را به قتل رساندند
موقعیت درخشان على (علیه السلام) :
انقلابیون تنها در فکر کنار زدن عثمان بودند و هر چند در مدت محاصره خانه عثمان اسم على (علیه السلام) بر سر زبانها بود, اما برنامه روشنى براى آینده نداشتند, لذا وقتى که عثمان را کشتند تازه با مشکل انتخاب خلیفه روبرو شدنداز طرف دیگر, از میان اعضاى شوراى شش نفرى که عبارت بودند از: على , عبدالرحمن بن عوف , عثمان , طلحه , زبیر و سعد بن ابى وقاص , دو نفر از آنان یعنى عبدالرحمن بن عوف و عثمان از دنیا رفته بودند و در بین چهار نفر];ّّ موجود,على (علیه السلام) از همه محبوبتر بود و از حیث فضیلت و سابقه درخشان در اسلام هیچ کدام از آنان به پایه او نمى رسیدند, و همین معنا مردم را بیشتر به سوى على (علیه السلام) مى کشانید . على (علیه السلام) با ارزیابى اوضاع و ملاحظه دگرگونیهایى که در زمان عثمان رخ داده بود, و نیز دورى و بیخبرى فاحش مسلمین از اسلام اصیل نخستین , خوب مى دانست که حکومت کردن بعد از فساد و آلودگى دوران حکومت عثمان بسیار مشکل است و مردم , بویژه سران قوم , زیربار اصلاحات مورد نظر او نمى روند و عدالت او را تحمل نمى کنند. از اینرو وقتى که انقلابیون به حضرت پیشنهاد بیعت کردند, نپذیرفت به اتفاق مورخان عثمان در ذیحجه سال 35هجرى کشته شد, اما در مورد روز واقعه اختلاف دارند.(64) در عین حال این نکته مسلم است که بین قتل او و بیعت مردم با على ع دست کم چهار پنج روز فاصله بوده است .(65) در این چند روز مردم در تحیر و بلاتکلیفى به سر مى بردند . در این مدت , رهبران انقلاب به حضرت مراجعه مى کردند, ولى او چندان خود را نشان نمى داد, و چون درخواست قبول بیعت مى کردند, از آنجا که اوضاع را براى قبول خلافت نامساعد مى دید و با این پیشنهاد حجت را بر خود تمام نمى دانست , مى فرمود :«مرا واگذارید و به سراغ شخص دیگرى بروید, زیرا ما به استقبال وضعى مى رویم که چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد (اوضاع مبهم و پیچیده است ), دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمى مانند, ابرهاى فساد, فضاى جهان اسلام را تیره و راه مستقیم ناشناخته مانده است آگاه باشید که اگر دعوت شما را اجابت کنم , بر طبق علم خویش با شما رفتار خواهم کرد و به سخن این و آن و سرزنش ملامتگران گوش فرا نخواهم داد, اما اگر مرا رها کنید, من هم مانند یکى از شما خواهم بود, شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به خلیفه شما باشم , و من وزیر و مشاورتان باشم بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم .»(66) اما چون رفت و آمدها زیاد شد و درخواستهاى مصرانه مسلمانان افزایش یافت و سیل مردم خسته از مظالم پیشین و مشتاق عدالت , به د رخانه حضرت سرازیر گردید,امام احساس وظیفه کرد و ناگزیر بیعت مردم را پذیرفت امام در چند جاى نهج البلاغه از استقبال پرشور و پافشارى مردم هنگام درخواست بیعت یاد نموده است . از آن جمله مى فرماید : « مردم همانند شتران تشنه کامى که به آب برسند و ساربان رهایشان ساخته و افسار از سر آنها برگیرد, بر من هجوم آوردند, به یکدیگر تنه مى زدند و فشار مى آوردند آنچنانکه گمان کردم مرا خواهند کشت , یا برخى , برخى دیگر را به قتل خواهند رسانید, سپس این موضوع (قبول خلافت ) را زیر و رو کردم , همه جهاتش را سنجیدم به طورى که خواب را از چشمم ربود.» (67) در جاى دیگر صحنه پرشور ازدحام مردم بر گرد وجود خویش را مجسم ساخته تابلوى گویایى از خوشحالى و شور و هیجان مردم پس از دریافت خبر قبول بیعت توسط آن حضرت , ترسیم مى کند و مى فرماید:«شما دستم را (براى بیعت ) گشودید و من بستم , شما آن را به سوى خود کشیدید و من آن را عقب کشیدم , پس از آن همچون شتران تشنه که در روز آب خوردن به آبشخور حمله مى کنند و به یکدیگر تنه مى زنند, در اطراف من گرد آمدید, آنچنان که بند کفشم پاره شد, عبا از دوشم افتاد, و ضعیفان زیر دست و پا رفتند . آن روز سرور و خوشحالى مردم به خاطر بیعت با من چنان شدت داشت که خردسالان به وجد آمده بودند, پیران خانه نشین با پاى لرزان براى دیدن منظره بیعت به راه افتاده بودند, و بیماران براى مشاهده این صحنه از بستر بیمارى بیرون خزیدند...»(68) امام در خطبه «شقشقیه » نیز در زمینه استقبال پرشور مردم و نیز درباره رمز قبول خلافت سخن گفته است : «چیزى که مرا به هراس افکند, این بود که مردم همچون یالهاى کفتار, با ازدحام و تراکم , از هر طرف به سوى من هجوم آورده و مرا احاطه کردند به طورى که حسن و حسین زیر دست و پا ماندند,(69) جامه ام پاره شد, و مانند گله گوسفند دور من جمع شدند. سوگند به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید, اگر نه این بود که آن جمعیت براى بیعت گرداگردم جمع شده و به یارى برخاستند و از این جهت حجت تمام شد و اگر نبود پیمانى که خداوند از علماى امت گرفته که در برابر پرخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند, من افسار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرفنظر مى نمودم و پایان آن را با جام آغازش سیراب مى کردم (همچنان که در دوران سه خلیفه گذشته کنار رفتم , این بار نیز کنار مى رفتم ) آن وقت (خوب ) مى فهمیدید که دنیاى شما در نظر من از آب بینى بز بى ارزشتر است .»(70)
نبرد در سه جبهه :
خلافت و زمامدارى على (علیه السلام) که سراسر عدل و دادگرى و احیاى سنتهاى اصیل اسلامى بود, بر گروهى سخت و گران آمد و صفوف مخالفتى در برابر حکومت او تشکیل گردید. این مخالفتها سرانجام به نبردهاى سه گانه با «ناکثین », «قاسطین » و «مارقین » منجر گردید که ذیلا در مورد هر یک جداگانه توضیح مختصرى مى دهیم :

نبرد با ناکثین :


نبرد با ناکثین (پیمان شکنان ) از این جهت رخ داد که طلحه و زبیر که با على بیعت کرده بودند, تقاضاى فرمانروایى بصره و کوفه را داشتند, ولى امام با درخواست آنان موافقت نکرد. آنان سرانجام مخفیانه مدینه را به عزم مکه ترک کردند و در آنجا با استفاده از بیت المال غارت شده توسط امویان , ارتشى تشکیل داده رهسپار بصره شدند و آنجا را تصرف نمودند. على (علیه السلام) مدینه را به عزم سرکوبى آنان ترک گفت و در نزدیکى بصره نبرد شدیدى رخ داد که پیروزى على و شکست ناکثین پایان یافت و این همان جنگ جمل است که در تاریخ براى خود سرگذشت گسترده اى دارد. این نبرد در سال 36هجرى رخ داد .
نبرد با قاسطین
معاویه از مدتها قبل از خلافت على (علیه السلام) مقدمات خلافت را براى خود در شام تهیه دیده بود. وقتى امام به خلافت رسید, فرمان عزل او را صادر کرد, و یک لحظه نیز با ابقاى او بر حکومت شام موافقت نکرد. نتیجه این اختلاف آن شد که سپاه عراق و شام در سرزمینى به نام « صفین » به نبرد پرداختند و مى رفت که سپاه على (علیه السلام) پیروز شود, اما معاویه با نیرنگ خاصى در میان سربازان على (علیه السلام) اختلاف و شورش پدید آورد. سرانجام پس از اصرار زیاد از جانب یاران على (علیه السلام), امام ناچار تن به حکمیت ابوموسى اشعرى و عمرو عاص داد که آنان درباره مصالح اسلام و مسلمین مطالعه کنند و نظر خود را اعلام دارند . فشار روى امیرمومنان جهت پذیرفتن مسئله حکمیت به پایه اى رسید که اگر نمى پذیرفت , شاید رشته حیات او گسسته مى شد و مسلمانان بحران شدیدى روبرو مى شدند. پس از فرارسیدن موعدى که قرار بود حکمین نظر خود را ابراز دارند, عمروعاص , ابوموسى را فریب داد و این امر نقشه موذیانه معاویه را بر همگان آشکار ساخت . پس از ماجراى حکمیت تعدادى از مسلمانانى که قبلا با حضرت على همراه بودند بر ضد ایشان خروج کردند, و امام را به خاطر قبول حکمیتى که خود بر وى تحمیل کرده بودند, مورد انتقاد قرار دادند. نبرد با قاسطین در سال 32 هجرى رخ داد

نبرد با مارقین :


مارقین همان گروهى بودند که على (علیه السلام) را وادار به پذیرش حکمیت کردند, ولى پس از چند روز از کار خود پشیمان شده خواستار نقض عهد از طرف امام شدند, اما على (علیه السلام) کسى نبود که پیمان خود را بشکند و نقض عهد نماید, لذا اینان که همان خوارج مى باشند در برابر على (علیه السلام) دست به صف آرایى زدند و در نهروان با على (علیه السلام) به جنگ پرداختند. حضرت على در این نبرد پیروز گشت ولى کینه ها در دلها نهفته ماند. این نبرد در سال 38و یا به گفته برخى از مورخان در سال 39هجرى رخ داد.(71) على (علیه السلام) سرانجام پس از چهار سال و چند ماه حکومت در شب نوزدهم رمضان چهلم هجرى به دست عبدالرحمان بن ملجم که یکى از افراد مارقین بود, ضربت خورد و به شهادت رسید.

پی نوشت ها :


36- احزاب : 814
37-و لقد بححت عن الندا یجمعکم هل من مبارز
38- واقدى رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم مى کند: «کان على روءسهم الطیر»: گویى برسرشان پرنده نشسته بود.(محمد بن عمربن واقدى , المغازى , تصحیح : مارسدنس جوئز, بیروت , موسسه الاعلمى (بى تا) ج 2 ص 470
39- ابن ابى الحدید, نهج البلاغه , تحقیق : محمد ابوالفضل ابراهیم , چاپ اول , قاهره , داراحیاء الکتب العربیه , 1378 ج 13 ص 248
40- مجلسى , محمد باقر, بحارالانوار, تهران , دارالکتب الاسلامیه , (بى تا) ج 20 ص 215(به نقل از کراجکى
41- محمد بن عمر بن واقدى , المغازى , تصحیح : مارسدنس جونز, بیروت , موسسه الاعلمى , (بى تا) ج 2 ص 471
42- جریان پیکار سرنوشت ساز على ع با عمروبن عبدود, علاوه بر منابع پیشین , با اندکى تفاوت , در کتابهاى یاد شده در زیر نیز نقل شده است -بحار الانوار, تهران , دارالکتب الاسلامیه (بى تا) ج 20 ص 206-207- الخصال , تصحیح : على اکبر غفارى , قم , جامعْ المدرسین فى الحوزْ العلمیْ قم , 1403ه.ق , ص 560- السیره النبویه , تحقیق : مصطفى السقا, ابراهیم الابیارى , و عبدالحفیظ شلبى , قاهره , مکتبه مصطفى البابى الحلبى , (افست کتبه الصدر تهران ) 1355ه ق , ج 3 ص 236- الکامل فى التاریخ , بیروت , دارصادر, 1399ه .ق , ج 2 ص 181- الارشاد, قم مکتبه بصیرتى (بى تا) ص 54
43-مجلسى , محمد باقر, بحارالانوار, تهران , داراکتب الاسلامیه (بى تا) ج 20ص 216
44-المستدرک على الصحیحین , تحقیق و اعداد: عبدالرحمن المرعشى , چاپ اول , بیروت , دارالمعروفه , 1406 ه.ق , ج 3 ص 32
45- «لاعطین هذه الرایْ غداً رجلاً یفتح اللّه بدیه , یحب الله و رسوله و یجبه الله و رسوله . «ابن عبدالبر» گفتار پیامبر اسلام را به این صورت نقل کرده است : «لاعطین الرایه رجلا یحب الله و رسوله لیس بفرار یفتح الله على یدیه » (الاستعاب فى معرفه الاصحاب , چاپ اول , بیروت , داراحیاء التراث العربى , 1328ه.ق , ج 3 ص 36
46- شتران سرخ موى مرغوبترین و گرانترین شترها بود
47- مسلم بن الحجاج القشیرى , صحیح المسلم , قاهره , مکتبْ محمد على صبیح (بى تا) ج 7 ص 121 این ماموریت بزرگ على (علیه السلام) و بیان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله) درباره او با اندکى تفاوت , در منابع یاد شده در زیر نیز آمده است : - عبدالملک بن هشام , السیرْ النبویْ, تحقیق : مصطفى السقاء ابراهیم الابیارى و عبدالحفیظ شلبى , قاهره , مکتبه مصطفى البابى الحلبى , (افست مکتبه الصدر تهران ) 1355ه.ق , ج 3 ص 349- ابن اثیر, الکامل فى التاریخ , بیروت , دارصادر, 1399ه.ق , ج 2 ص 219- الحاکم النیشابورى , المستدرک على الصحیحین , اعداد: عبدالرحمن المرعشى , چاپ اول , بیروت , دارالمعرفه , 1406ه .ق , ج 3 ص 109- محمد بن اسماعیل البخارى , صحیح البخارى , قاهره , مکتبْ عبدالحمید احمد حنفى , 1314ه .ق , ج 5 ص 18
48- لایوءدیها عنک الا انت او رجل منک .
49- اخطاریه چهار ماده اى بدین قرار بوده : الف - الغاى پیمان مشرکان ; ب - عدم حق شرکت آنها در مراسم حج ; ج - ممنوع بودن طواف افراد عریان و برهنه که تا آن زمان در میان مشرکان رائج بود; د- ممنوع بودن ورود مشرکان به مسجدالحرام
50- آلوسى البغدادى , محمود, روح المعانى , چاپ دوم , بیروت , داراحیاء التراث العربى , (بى تا) ج 1 (تفسیر سوره توبه
51-
52- فسدلت دونها ثوبا و طویت عنها کشحا و طفقت ارتئى بین اصول بید جذاء, او اصبر على طخیه عمیاء یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر و یکدح فیها مومن حتى یلقى ربه فراءیت ان الصبر على هاتا احجى , فصبرت و فى العین قذى , و فى الحلق شجا, ارى تراثى نهبا» (نهج البلاغه , صبحى صالح , خطبه 3
53- لقد علمتم انى احق الناس بها من غیرى , و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین , و لم یکن فیها جور الا على خاصه .(نهج البلاغه , صبحى صالح , خطبه 74
54- «ان الله لما قبض نبیه استاثرت علینا قریش بالامر و دفعنا عن حق من احق به من الناس کافْ فرایت ان الصبر على ذلک افضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثو عهد بالاسلام و الدین یمخض مخض الرطب یفسده ادنى و هن و یقبله اقل خلق .»(سبحانى , جعفر, پژوهشى عمیق پیرامون زندگى على ع , قم , جهان آرا, ص 222 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید
55- البته این سخن هرگز به معناى صحه گذاشتن بر تمامى عملکردهاى حکومت ابوبکر, نظیر قتل مالک بن نویره نیست
56- نهج البلاغه , صبحى صالح , نامه 62
57-ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه , تصحیح : محمد ابوالفضل ابراهیم , چاپ اول , قاهره , داراحیاء الکتب العربیه ,1378ه.ق , ج 1 ص 307
58- به عنوان نمونه مى توان از کتاب : قضاء امیر الموءمنین على بن ابى طالب تالیف محقق عالیمقام شیخ محمد تقى تسترى و کتاب قضاوتهاى حضرت على بن ابى طالب تالیف سید اسماعیل رسول زاده نام برد
59- ان فعلت ظفرت فقال بشرت بخیر.(ابن واضح یعقوبى , تاریخ یعقوبى , ج 3 ص 39
60- نهج البلاغه , صبحى صالح , الطبعه الاولى , بیروت , 1378ه.ق , خطبه 146- آشتیانى , محمد رضا (و) امامى , محمد جعفر, ترجمه گویا و فشرده اى بر نهج البلاغه , چاپ اول , قم , مطبوعاتى هدف , ج 2 ص 125 خطبه 146
61- ابن اثیر, الکامل فى التاریخ , بیروت (بى تا) دارصادر, ج 3 ص 8 طبرى , محمد بن جریر, تاریخ الامم والملوک , بیروت , دارالقاموس الحدیث , (بى تا) ج 4 ص 237- حافظ ابن کثیر, البدایه و النهایه ,الطبیه الثانیه , بیروت , مکتبه المعارف , 1394ه.ق , ج 7 ص 107
62- ابن حجر عسقلانى , الاصابه فى تمییز الصحابه , الطبعه الاولى , بیروت , داراحیاء التراث العربى , 1328ه.ق , ج 2 ص 509- ابن عبدالبر, الاستیعاب فى معرفه الاصحاب , بیروت , داراحیاء التراث العربى , 1328ه.ق , ج 3 ص 39 (در حاشیه الاصابه
63- مسعودى , مروج الذهب , بیروت , دارالاندلس , ج 2 ص 346
64- یعقوبى , قتل عثمان را در روز 18ذیحجه سال 35مى داند (تاریخ یعقوبى , نجف , المکتبه الحیدریه , 1384 ه.ق , ج 2ص 165 ولى مسعودى مى گوید: عثمان سه روز مانده از ذیحجه کشته شد (مروج الذهب , الطبعه الاولى , بیروت , دارالاندلس , 165م , ج 2 ص 346
65- یعقوبى مى نویسد: «على (علیه السلام)ع روز سه شنبه هفت شب مانده از ذیحجه سال 35به خلافت برگزیده شد», بنابراین پنج روز فاصله بوده است , ولى مسعودى مى گوید«روزى که عثمان کشته شد, مردم با على بن ابى طالب (علیه السلام) بیعت کردند» آنگاه در صفحه دیگر مى گوید: گویند: چهار روز پس از قتل عثمان بیعت عمومى با وى انجام گرفت » (مروج الذهب , ج 2 ص 349و 350ابن اثیر قتل عثمان را در تاریخ 18ذیحجه و بیعت با على (علیه السلام) را در 25همان ماه مى داند (الکامل فى التاریخ ,];ّّ بیروت , دارصادر, 1399ه.ق , ج 3 ص 179 194 و در صفحه 192تصریح مى کند که پس از قتل عثمان , مردم مدینه به مدت پنج روز در بلاتکلیفى به سر مى بردند و در این مدت , امور شهر را شخصى بنام «غافقى بن حرب » اداره مى کرد
66- نهج البلاغه , صبحى صالح , الطبعه الاولى , بیروت , خطبه 92
67- همان مدرک خطبه 54
68- صبحى صالح , همان کتاب , خطبه 229
69- متن سخنان امام «وطى الحسنان » است که احتمالا به معناى حسن و حسین است ولى برخى , حسن را انگشت ابهام پا معنا کرده اند. ر.ک به : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 200
70- صبحى صالح , همان کتاب , خطبه 3
71- در تنظیم و نگارش این بخش , علاوه بر منابعى که در پاورقیها یاد شده است , از کتاب «پژوهشى عمیق پیرامون زندگى على (علیه السلام)» به قلم استاد معظم جعفر سبحانى (چاپ دوم , قم , جهان آرا) استفاده شده است .
منبع:راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ

به نام خدا

زندگینامه امام علی (علیه السلام) (3)



نویسنده: فرزین نجفی پور





شهادت امام علی:


شهادت در محراب عبادت جنگ نهروان پایان یافت و على(علیه السلام) به کوفه مراجعت فرمود, ولى عدّه اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمهء مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند. على (علیه السلام) براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت , ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر راتار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند وعده اى هم پا به فرار گذاشتند. یک از فراریان خوارج , عبدالرحمان بن ملجم از قبیلهء مراد بود که به مکه گریخت .فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برک بن عبدالله تمیمى (1) و عمرو بن بکر تمیمى (2) در یکى از شبهاگردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادرکشى على (علیه السلام) و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند موکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد. ابن ملجم متعهد قتل على (علیه السلام) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت . (3) نقشهء این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند, شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام مأموریت خود به سوى شهر موردنظر خود حرکت کرد. عمرو بن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد.(4)برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى که معاویه سر به سجده داشت با شمشیر به او حمله کرد ولى , در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى , شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت . او را فوراً به خانه اش منتقل کردند و بسترى شد. وقتى ضارب را درپیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرأت کردى ؟ گفت : امیر مرا معاف دارد تا مژده اى به او بدهم . معاویه گفت : مژدهء تو چیست ؟ برگ گفت : على را امشب یکى از همدستهاى من کشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد, و اگر کشته نشده باشد من تعهد مى کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو آیم . معاویه او را تارسیدن خبر قتل على (علیه السلام) نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها کرد و بنا به نقل دیگر همان وقت او را به قتل رساند.(5) طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه کرد و گرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ کردن با آتش تسید و به قطع نسل راضى شد و گفت : یزید و عبدالله براى من کافى هستند.(6) عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص راتب شدیدى عارض شده بود که از التهاب و کسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه (حذافه ) (7) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت و چون جریان را دانست گفت :« اردت عمراً و اراد الله خارجة» (8) یعنى : من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.اما عبدالرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على (علیه السلام) از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهدهء من نمانده و اکنون هنگام آن است .ابن ملجم در خانهء اشعث بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانهء او ماند و هر روز, با تیز کردن شمشیر خود را آماده مى کرد. (9) در آنجا با دخترى به نام قطام , که او نیز از خوارج بود,مواجه شد و عاشق او گردید طبق نقل مسعودى , قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه ا نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسماً از وى خواستگارى نمود.(10) قطام گفت : من با کمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر اینکه مهریهء مرا مطابق میل من قرار دهى . عبدالرحمان گفت : بگو بدانم مقصودت چیست ؟ قطام که عاشق را تسلیم دید, مهر را سنگین کرد و گفت : سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب .ابن ملجم : تصور نمى کنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى قطام تو سعى کن او را غافلگیر کنى . در آن صورت , اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمتهاى این جهان بهتر و پایدارتر است .ابن ملجم : بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده ام .(11) شاعر دربارهء مهریهء قطام گفت است : فلم ار مهراً ساقه ذو سماحة کمهر قطام من فصیح و اعجم ثلاثة الاف و عبد و قینة و قتل على بالحسام المصمم فلامهر اعلى من على و ان علاو لا قتل الا دون قتل ابن ملجم (12) من ندیدم مهرى را که صاحب کرمى , اعم از عرب و عجم , آن را عهده دار شود مثل مهر قطام و آن عبارت تو از سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب (علیه السلام) به تیغ تیز برنده . و هیچ مهرى گرانتر از على (علیه السلام) نیست هر چند گرانمایه باشد و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود. قطام گفت : من جمعى را از قبیلهء خود با تو هماره مى کنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مردم دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله ءتیم الرباب را با وى همراه ساخت . ابن ملجم که مصمم به قتل على (علیه السلام) بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیلهء اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت : آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى ؟! پرسید: منظورت چیست ؟ گفت : به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن . شبیب گفت : مادرت به عزایت بنشیند , مگر تو از خدامات و سوابق و فداکاریهاى على در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) اطلاع ندارى ؟ ابن ملجم گفت : واى بر تو, مگر نمى دانى که او قاتل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین , به انتقام برادران دینى خود, او را خواهیم کشت . (13) پپشبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.آن دو در آنجا با قطام , که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود , ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند. چون هنگام عمل فرار رسید قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مى ماندند به سر بردندو در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به « باب السده » بود نشستند.(14)
امام (علیه السلام) در شب شهادت
امام (علیه السلام) در ماه رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر مى داد. حتى در یکى از روزهاى میانى ماه , هنگامى که بر فراز منبر بود, دست به محاسن شریفش کشید و فرمود: « شقیترین مردم این موها را با خون سرم رنگین خواهد کرد». همچنین فرمود: ماه رمضان فرا رسید و آن سرور ماههاست در این ماه در وضع حکومت دگرگونى پدید مى آید. آگاه باشید که شما در این سال در یک صف (بدون امیر) حج خواهید کرد و نشانه اش این است که من در میان شما نیستم .(15) اصحاب آن حضرت مى گفتند: او با این سخن خبر از مرگ خود مى دهد وى آن را درک نمى کنیم .(16) به همین جهت ,آن حضرت در روزهاى آخر عمر خود, هر شب به منزل یکى از فرزندان خود مى رفت . شبى را نزد فزندش حسن (علیه السلام) و شبى در نزد فرزندش حسین (علیه السلام) و شبى در نزد دامادش عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب (علیه السلام) افطار مى کرد و بیش ازسه لقمه غذا تناول نمى فرمود. یکى از فرزندانش سبب کم خوردن وى را پرسید. امام (علیه السلام) فرمود: « امر خدا مى آید و من مى خواهم شکمم تهى باشد. یک شب یا دو شب بیشترنمانده است » پس در همان شب ضربت خورد.(17) در شب شهادت افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود. در هنگامى افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشویش بود. گاهى به آسمان نگاه مى کرد و حرکات ستارگان را در نظر مى گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر مى شد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر مى شد و مى فرمود: «به خدا قسم , نه من دروغ مى گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است ; این است شبى که مرا وعدهء شهادت داده اند».(18) این وعده را پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) به وى داده بود. على (علیه السلام) خود نقل مى کند که پیامبر (صلی الله علیه واله) در پایان خطبه اى که در فضیلت و احترام ماه رمضان بیان فرمود گریه کرد عرض کردم : چراگریه مى کنى ؟ فرمود: براى سرنوشتى که در این ماه براى تو پیش مى آید: «کانى بک و انت تصلى لربک و قد انبعث اشقى الاولین و الاخرین شقیق عاقر ناقة ثمود فضربک ضربة على فرقک فخضب منها لحیتک »(19)یعنى : گویا مى بینم که تو مشغول نماز هستى و شقیترین مردم جهان , همتاى کشندهء ناقهء ثمود , قیام مى کند و ضربتى بر فرق تو فرود مى آورد و محاسنت را با خون رنگین مى سازد. بالاخره آن شب هولناک به پایان رسید و على (علیه السلام) در تاریکى سحر اداى نماز صبح به سوى مسجد حرکت کرد. مرغابیانى که در خانه بودند در پى او رفتند و به جامه اش آویختند.بعضى خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود: « دعوهن فانهن صوائح تنبعها نوائح » یعنى : آنها را به حال خود بگذارید که فریاد کنندگانى هستند که نوحه گرانى در پى دارند.(20)امام حسن (علیه السلام) گفت : این چه فال بدى است که مى زنى ؟ فرمود: اى پسر, فال بد نمى زنم , لیکن دل من گواهى مى دهد که کشته خواهم شد.(21)ام کلثوم از گفتار امام (علیه السلام) پریشان شد و عرض کرد: دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد.حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى توان گریخت . آن گاه کمربند خود را محکم بست و در حالى که این دو بیت را زمزمه مى کرد عازم مسجد شد.اشدد حیازیمک للموت فان الموت لاقیکاو لا تجزع من الموت اذا حل بوادیکا(22) کمر خود را براى مرگ محکم ببند , زیرا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد. و از مرگ , آن گاه که به سوى تو درآید, جزع و فریاد مکنامام (علیه السلام) وارد مسجد شد و به نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت به سجد رفت . در این هنگام ابن ملجم در حالى که فریاد مى زد: « لله الحکم لا لک یا على » با شمشیر زهر آلود ضربتى بر سر مبارک على (علیه السلام) وارد آورد. از قضا این ضربت بر محلى اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود (23) و فرق مبارک آن حضرت را تاپیشانى شکافت .مرحوم شیخ طوسى در «امالى »حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) از پدران گرامیش از امام سجاد (علیه السلام) نقل مى کند:ابن ملجم در حالى که على (علیه السلام) در سجده بود, ضربتى بر فرق مبارک آن حضرت وارد ساخت (24مفسرمعروف شیعه ابوالفتوح رازى در تفسیر خود نقل مى کدن : على (علیه السلام) در نخستین رکعت از نمازى که ابن ملجم او را ضربت زد, یازده آیه از سورهء انبیاء را تلاوت کرد.(25) دانشمند معروف اهل تسنن سبط ابن جوزى مى نویسد: هنگامى که امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله کردند و ابن ملجم ضربتى بر آن حضرت فرود آورد (26) و بلافاصله با همراهانش گریختند.خون از سر على (علیه السلام) در محراب جارى شد و محاسن شریفش را رنگین کرد. در این حال آن حضرت فرمود: «فزت و رب الکعبة»: به خدا کعبه سوگند که رستگار شدم . سپس این آیه را تلاوت فرمود: «منه خلقناکم و فیها نعیدکم و منا نخرجکم تارة اخرى »(27). على (علیه السلام) وقتى ضربت خورد فریاد زد: او را بگیرید. مردم از پى ابن ملجم شتافتند و کسى به او نزدیک نمى شد مگر آنکه او را با شمشیر خود مى زد. پس قثم بن عباس پیش تاخت و او را بغل گرفت و به زمین کوبید.چون او را به نزد على (علیه السلام)آوردند , به او گفت : پسر ملجم ؟ گفت : آرى وقتى حضرت ضارب را شناخت به فرزندش حسن فرمود: مواظب دشمنت باش , شکمش را سیر و بندش را محکم کن . پس اگر مردم او را به من ملحق کن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زده ماندم یا او را مى بخشم یا قصاص مى کنم .(28) حسنین (علیه السلام) به اتفاق بنى هاشم , على (علیه السلام) را در گلیم گذاشتند و به خانه بردندبار دیگر ابن ملجم را به نزد آن حضرت آوردند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او نگریست و فرمود: اگر من مردم او را بکشید, چنان که مرا کشته , و اگر سالم ماندم خواهم دید که رأى من دربارهء او چیست . فرزند مرادى گفت : من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و به هزار درهم دیگر زهرداده ام . پس اگر مرا خیانت کند حق تعالى او را هلاک گرداند(29)در این موقع ام کلثوم به او گفت : اى دشمن خدا, امیر المؤمنین را کشتى ؟ آن ملعون گفت : امیرالمؤمنین را نکشته ام , بلکه پدر تو را کشته ام .ام کلثوم گفت : امیدوارم که آن حضرت از این جراحت شفا یابد.ابن ملجم باز با وقاحت گفت : مى بینم که برایش گریان خواهى بود. والله که من او را ضربتى زده ام که اگر آن را در میاان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند.(30) قدرى شیر براى آن حضرت آوردند. کمى از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید.
هنگامى که امیرالمومنین (علیه السلام) ضربت خورد پزشکان کوفه به بالین وى گرد آمدند. در بین آنان از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مى کرد. وقتى او زخم را دید دستور داد شش گوسفندى را که هنوز گرم است براى او بیاورند. سپس رگى از آن بیرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه که آن را بیرون آورد گفت : یا على وصیتهاى خود را بکن , زیرا این ضربت به مغز رسیده و معالجه موثر نیست . در این هنگام امام (علیه السلام) کاغذ و دواتى خواست و وصیت خود را خطاب به دو فرزندش حسن و حسین (علیه السلام) نوشت .این وصیت , گرچه خطاب به حسنین (علیه السلام) است ولى در حقیقت براى تمام بشر تا پایان عالم است . این وصیت را عده اى از محدثان و مورخانى که قبل از مرحوم سید رضى و بعد ازاو مى زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند (31) البته اصل وصیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضى در نهج البلاغه آورده است . اینک قسمتى از آن را مى آوریم : او صیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا على شىء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً. شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مى کنم و اینکه در پى دنیا نباشید, گرچه دنیا به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست مى دهید تأسف مخورید سخن حق را بگویید و براى اجر و پاداش (الهى) کار کنیم و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید. اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتاب بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم , فانى سمعت جدکم (صلی الله علیه واله) یقول : «صلاح ذات البین الفضل من عامة الصلاة و الصیام ». من , شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که این وصیتنامه ام به آنان مى رسد به تقوى و ترس از خداوند و نظم امور خود و اصلاح ذات البین سفارش مى کنم , زیرا که من از جدشما (صلی الله علیه واله) شنیدم که مى فرمود: اصلاح میان مردم از یک سال نماز و روزه برتر است .الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم . و الله الله ى جیرانکم فانهم وصیة نبیکم . ما زال یوصى بهم حتى ظننا انه سیورتهم .خدا را خدا را در مورد یتیمان ; نکند که گاهى سیر و گاهى گرسته بمانند; نکند که در حضور شما, در اثر عدم رسیدگى از بین بروند.خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوشرفتارى کنید, چرا که آنان مورد توصیه و سفارش پیامبر شما هستند. وى همواره نسبت به همسایگان سفارش مى فرمود تا آنجا که ماگمان بردیم به زودى سهمیه ات از ارث برایشان قرار خواهد داد. والله الله فى القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم . والله الله فى الصلاة فانها عمود دینکم . والله الله فى بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا. خداى را خدا را در توجه به قرآن ; نکند که دیگران در عمل به آن از شما پیشى گیرند. خدا را خدا را در مورد نماز, که ستون دین شماست . خدا را خدا را در مورد خانهء پروردگارتان ; تا آن هنگام که زنده هستید آن را خلى نگذارید, که اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شوید و بلاى الهى شما را فرا مى گیرد.و الله الله فى الجهاد باموالکم وانفسکم و السنتکم فى سبیل الله . و علیکم بالتواصل و التباذل و ایاکم و التدابر و التقاطع . لا تترکوا الامر بالمعروف فى النهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجباب لکم .خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خویش در اره خدا. و بر شما لازم است که پیوندهاى دوستى و محبت را محکم کنید و بذل و بخشش را فراموش نکنید و از پشت کردن به هم و قطع رابطه بر حذر باشید. امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید که اشرار بر شما مسلط مى شوند و سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمى گردد.سپس فرمود: اى نوادگان عبدالمطلب , نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید و در خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد و این بهانه اى براى خونریزى شود.... الا لا تقتلن بى الاقاتلى . انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة, و لا تمثلوا بالرجل , فانى سمعت رسول الله (صلی الله علیه واله) یقول : « ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور».(32)آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. و زنهارکه او را مثله نکنید ( گوش و بینى و اعضاى او را نبرید),که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: « از مثله کردن بپرهیزید, گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». فرزندان امام (علیه السلام) خامش نشسته بودند و در حالى که غم و اندوه گلوى آنان را مى فشرد به سخنان دلپذیر و جانپرور آن حضرت گوش فرا مى دادند. اما در پایان این وصیت از هوش رفت وچون مجدداً چشمان خود را باز کرد فرمود: اى حسن , با تو سخنى چند دارم . امشب شب آخر عمر من است . چون درگشتم با دست خود مرا غسل بده و کفن کن و خود شخصاً مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازهء من نماز بخوان و در تاریکى شب جنازهء مرا دور از شهر کوفه مخفیانه به خاک بسپار تا کسى از آن با خبر نشود. على (علیه السلام) دو روز زنده بود و در شب جمعهء نخستین روز از دههء آخر ماه رمضان ( شب بیست و یکم سال 40هجرى ) در سن 63سالگى بدرود حیات گفت : پسر گرامیش امام حسن (علیه السلام) او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تکبیر گفت و سپس فرمود: « اما آنهالا تکبر على احد بعده » یعنى : بدانید که پس از على (علیه السلام) بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نمى شود على (علیه السلام) در کوفه در جایى بنام «غرى» (نجف اشرف فعلى » فن شد. دوران خلافتش چهار سال و ده ماه بود (33)

پی نوشت ها :


1و2- دینورى در الاخبار الطوال (ص 213 نام برک بن عبدالله را نزال بن عامر و نام عمرو بن بکر را عبدالله بن مالک صیداورى نوشته است و مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 423 برک به عبدالله راحجاج بن عبدالله صریمى ملقب به برک و عمرو بن بکر را زادویه نوشته است .
3- مقاتل الطالبیین , ص 29 الامامة و السیاسة, ج 1 ص 137
4- تاریخ طبرى , ج 6 ص 83 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 195 روضة الواعظین , ج 1 ص 161
5- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 114
6- مقاتل الطالبیین , ص 30 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 113
7- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 212
8- همان , ج 2 ص 312
9- همان , ج 2 ص 312
10- مروج الذهب , ج 2 ص 423
11- الاخبار الطوال , ص 213 مروج الذهب , ج 2 ص 423
12- الاخبار الطوال , ص 214 کشف الغمة, ج 1 ص 582 مقاتل الطالبیین , ص 37 مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 424 دو بیت اخیر را به ابن ملجم نسبت داده است .
13- کشف الغمة, ج 1 ص 571
14- مروج الذهب , ج 2 ص 424 تاریخ طبرى , ج 6 ص 83 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص
115 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 195 مقاتل الطالبیین , ص 32 البدایة و النهایة, ج 7 ص 325الاستیعاب , ج 2 ص 282 روضة الواعظین , ج 1 ص 161
15و 16- ارشاد مفید, ص 151چاپ اسلامیه ) ; روضة الواعظین , ج 1 ص 163
17- ارشاد, ص 151 روضة الواعظین , ج 1 ص 164 کشف الغمة, ج 1 ص 581
18- روضة الواعظین , ج 1 ص 164
19- عیون اخبار الرضا, ج 1 ص 297 (چاپ قم ).
20- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 212 ارشاد, ص 652 روضة الواعظین , ج 1 ص 165 مروج الذهب , ج 2 ص 425
21- کشف الغمة, ج 1 ص 584
22- مروج الذهب , ج 2 ص 429 مقاتل الطالبین , ص 31
23- کشف الغمة, ج 1 ص 584
24- بحار الانورا, نقل از امالى , ج 9 ص 650طبع قدیم ).
25-تفسیر ابو الفتوح رازى , ج 4 ص 425
26- تذکرة الخواص , ص 177(چاپ نجف ).
27- سورهء طه , آیهء 55 شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان مى گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان مى آوریم .
28- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 212
29- کشف الغمة ,ج 1 ص 586 تاریخ طبرى , ج 6 ص 185
30- مقاتل الطالبین , ص 36 الاخبار الطوال , ص 214 طبقات ابن سعد, ج 2 ص 24 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 169 تاریخ طبرى , ج 6 ص 85 عقد الفرید, ج 4 ص 359 کشف الغمة, ج 1 ص 586 31- ابو حاتم سجستانى , المعمرون و الوصایا, ص 149; تاریخ طبرى , ج 6 ص 85 تحف العقول , ص 197 من لا یحضره الفقیه , ج 4 ص 141 کافى , ج 7 ص 51 در مروج الذهب , (ج 2 ص 425قسمتى از آن نقل شده است ; مقاتل الطالبیین , ص 38
32- نهج البلاغه , نامه شماره 47
33- مناقب آل ابى طالب , ج 3 ص 313تذکرة الخواس , ص 122 تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 213,

منبع:راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ق.ظ

به نام خدا


زندگینامه امام علی (علیه السلام) (4)



نویسنده: فرزین نجفی پور





در کتاب شریف نهج البلاغه برخى اخبار غیبى وجود دارد که در زیر از نظرتان مى گذرانیم:

1- شهر بصره غرق مى‏شود:


پس از اینکه جنگ جمل به پایان رسید و بصره فتح شد على (علیه السلام) خطبه‏اى ایراد کرد که بخشى از آن، از خبرهاى غیبى آن حضرت به شمار مى‏آید.
فرمود: وایم الله لتغرقن بلدتکم کانى بمسجد کم کجؤجؤ سفینة...
به خدا سوگند شهر شما غرق مى‏شود و مسجد شما بسان سینه کشتى (که بدنه آن در آب فرو مى‏رود و تنها سینه‏اش روى آب ظاهر است) دیده مى‏شود خداوند از بالا و پایین به این شهر عذاب خواهد فرستاد. 1
ابن ابى الحدید در شرح این کلام مى‏نویسد: بصره تاکنون دوباره در آب غرق شده است یک بار در زمان «القادر الله» و بار دیگر در زمان «القائم بامرالله» طغیان آب‏هاى خلیج فارسى این شهر را در آب فرو برد و از آن همه ساختمان تنها قسمتى از مسجد جامع همان طور که على (علیه السلام) خبر داده بود در میان آب دیده مى‏شد و در این دو حادثه تمام خانه‏ها خراب شد و جمیعت زیادى غرق شدند. 2

2- معاویه بر سرزمین عراق مسلط مى‏گردد:


امیر مؤمنان (علیه السلام) خبر مى‏دهد که او پیش از معاویه از دنیا مى‏رود و معاویه پس از او بر عراق مسلط مى‏گردد و سپس مى‏افزاید:
«انه سیامرکم بسبى و البرائة منى...» .
«از شما مى‏خواهد که به من ناسزا گویید و از من بیزارى جویید...»3
همانطور که على (علیه السلام) خبر داده بود، معاویه پس از آنحضرت بر عراق مسلط شد و از مردم خواست که به آن حضرت ناسزا بگویند وازاو بیزارى جویند و داستان اسف‏انگیز ناسزا گویى به على (علیه السلام) حتى در خطبه‏هاى نماز جمعه که از زمان معاویه به دستور او مرسوم شده بود در تواریخ ثبت و ضبط است. 4

3- از آنها ده نفر جان به سلامت نمى‏برند و از شما هم ده نفر کشته نمى‏شوند.


در نبردى که میان امام (علیه السلام) و خوارج در کنار نهروان رخ داد امام پس از اتمام حجت، و بازگشت گروهى از آنان به صفوف امام، روبه یاران خود کرد و فرمود: «مصارعهم دون النطفة والله لایفلت منهم عشرة ولایهلک منکم عشرة» .5
« قتلگاه آنان کنار آب نهروان است بخدا سوگند ، از گروه آنان ده نفر جان به سلامت نمى‏برند و از شما هم ده تن کشته نمى‏شود».
ابن ابى الحدید مى‏گوید این خبر غیبى یکى از معجزات على (علیه السلام) است که نقل آن نزدیک به تواتر رسیده است و در نبردى که میان امام و خوارج نهروان رخ داد همه شاهد بودند که نه نفر از خوارج جان به سلامت بردند و از میان یاران على (علیه السلام) فقط هشت تن به شهادت رسیدند. 6

4- مروان بن حکم حکومت بسیار کوتاهى خواهد داشت .


مروان بن حکم در جنگ جمل اسیر شد و امام حسن و امام حسین از پدر عفو او را خواستند حضرت او را آزاد کرده، و سپس فرمود: «اما ان له امرة کلعقة الکلب انفه و هو ابوالاکبش الاربعة و ستلقى الامة منه و من ولده یوماً احمر».7
«آگاه باشید براى این مروان فرمانروائى کوتاهى است بسان لیسیدن سگ بینى خود را (این تعبیر کنایه از کوتاهى مدت فرمانروائى است) او پدرچهار رئیس است و امت اسلامى از فرمانروائى او و فرزندانش روز خونینى خواهند دید».
همانطور که آن حضرت خبر داده بود مروان به حکومت رسید اما حکومت او بیش از نه ماه طول نکشید و چهار فرزندش که یکى از آنها عبدالملک و سه تاى دیگر عبارتنداز: عبدالعزیز ، بشر و محمد به ریاست رسیدند عبدالملک ، خلیفه شد و آن سه والى مصر و عراق و جزیره شدند. و امت اسلامى از مروان و فرزندانش روزهاى خونینى دیدند که روشن‏ترین گواه آن، ظلم و ستم و خونریزى‏هایى است که به دست حجاج بن یوسف خونخوار که از طرف عبدالملک مروان ، والى و استاندار عراق بود انجام شد. 8

5- جوان ثقفى بر شما مسلط مى‏شود و هستى شما را غارت مى‏کند.


« اما و الله لیسلطن علیکم غلام ثقیف الذیال المیال یا کل خضرتکم و یذیب شحمتکم...» 9
« آگاه باشید به خدا سوگند جوانى متکبر و ستمگر از طائفه ثقیف بر شما مسلط مى‏شود که سبزه شما را مى‏خورد و پیه شما را آب مى‏کند کنایه از اینکه به جان و مال شما رحم نمى‏کند و همه را از آن خود مى‏داند».
این جوان ثقبفى همان حجاج بن یوسف ثقفى خونخوار و ستمگر معروف بود که در ایام حکومت خود به جان و مال مردم افتاد و هزاران نفر را به قتل رسانید. 10

6- برنامه مهدى موعود (عجل الله تعالی فرجه) پیروى از قرآن و هدایت است


«یعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى و یعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى» 11«هنگامى که مردم هدایت را پیرو هواهاى نفسانى خود قرار دهند مهدى موعود (علیه السلام) مى‏آید و هواهاى نفسانى را مغلوب هدایت مى‏نماید و نیز هنگامى که مردم قرآن را برآراء و نظریات و تمایلات شخصى خود تطبیق نمودند آن حضرت آراء و نظریات را تابع قرآن قرار مى‏دهد برنامه آن حضرت حکومت قرآن و هدایت است» 12

7- اگر بخواهیم از همه خصوصیات شما خبر دهم مى‏توانم.


والله لوشئت ان اخبرکل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت ولکن اخاف ان تکفروا فى برسول الله صلى الله علیه و آله...» 13«به خدا سوگند اگر بخواهم مى‏توانم از همه خصوصیات هر کدام شما که از کجا و چگونه و به چه هدف آمدى و چه تصمیم دارید و خصوصیات دیگر خبر دهم. اما مى‏ترسم درباره من غلو کنید و مرا از رسول خدا (صلی الله علیه واله) بالاتر بدانید و یا به خدائى من معتقد شوید و این عقیده موجب کفر شما شود».
ابن ابى الحدید در ذیل این کلام، مى‏نویسد: این گفتار على (علیه السلام) مانند گفتار حضرت مسیح (علیه السلام) است که مى‏گفت: از معجزه‏هاى من این است که: « و أُنبتکُم بما تاکلون و ما تدّخَرون فى بیوتکم».14 «شما را از غذائى که در خانه مى‏خورید و از آنچه ذخیره مى‏کنید خبر مى‏دهم. 15

8- زمانى بیاید که ازاسلام فقط نام آن باقى ماند


«یأتى على الناس زمان لایبقى فیهم من القرآن الارسمه و من الاسلام الااسمه مساجدهم یومئذ عامرة من البناء خراب من الهدى...»16«روزگارى بیابد که در میان مردم از قرآن جز خواندن و قرائت و از اسلام جز نامى باقى نماند، در آن زمان مساجد از حیث بنا و ساختمان معمور و آباد است اما از جهت هدایت و معنویت خراب است (مسلمانان به اسم اسلام و قرآن اکتفا مى‏کنند و رفتن به مساجد هم جنبه تشریفات به خود مى‏گیرد در صورتیکه اسلام و قرآن باید در متن زندگى آنان حام باشد)».

9- خوارج پس از من با خوارى و ذلت زندگى خواهند کرد.


«اما انکم ستلقون بعدى ذلا شاملا وسیفاً قاطعاً واثرة یتخذها الظالمون فیکم سنة».17
«آگاه باشید پس از من با ذلت همه جانبه و شمشیر برنده و استبداد روبرو مى‏گردید اموال و حقوق شما را ستمگران مى‏گیرند و این کار درباره شما براى همیشه معمول و رسم مى‏گردد».
همانطور که امیرمؤمنان (علیه السلام) خبر داد خوارج پیوسته از طرف حکومت‏ها، مورد تعقیب قرار گرفته اموال آنان پیوسته از طرف ستمگران تصاحب مى‏شد. 18

10- از هر چه سؤال کنید خبر مى‏دهم.


«فاسألونى قبل ان تفقدونى، فوالذى نفسى بیده لا تسألونى عن شى‏ء فیما بینکم و بین الساعة... الا انباتکم...» 19در این خطبه امیر مؤمنان حدود آگاهى خویش از غیب را بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «از هر چه که تا قیامت پیش مى‏آید سؤال کنید جواب خواهم داد و از هر نبرد و جنگى که پیش مى‏آید و خصوصیات آن، تعداد افرادى که کشته مى‏شوند یا مى‏میرند و اینکه در کجا کشته مى‏شوند و کجا به خاک سپرده مى‏شوند از همه این‏ها آگاهى دارم».20
این بود ده مورد از خبرهاى غیبى امیر مؤمنان (علیه السلام) که در نهج‏البلاغه آمده است .
البته خبرهاى غیبى آن حضرت که در نهج‏البلاغه و سایر کتابهاى تاریخ و حدیث یاد شده فراوان است و یکى از دانشمندان معاصر هفتاده و پنج مورد از آنها را در کتابى گردآورده و بنام اخبار غیبى امیرمؤمنان (علیه السلام) منتشر ساخته است ولى ما به جهت رعایت اختصار به همین اندازه اکتفا مى‏کنیم .

پی نوشت ها :


1- نهج البلاغه، خطبه 13.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 253 چاپ بیست جلدى.
3- نهج‏البلاغه، خطبه 57.
4- به شرح نهج‏البلاغه، ج 4 ص 55 - 128 مراجعه شود.
5- نهج‏البلاغه، خطبه 58.
6- به شرح نهج‏البلاغه، ج5، ص 3 - 13 مراجعه شود.
7- نهج‏البلاغه، خطبه 72.
8- به شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 146 - 148 مراجعه شود.
9- نهج البلاغه ،خطبه 115.
10- شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 276 - 281.
11- نهج‏البلاغه خطبه 138.
12- به شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 138 مراجعه شود.
13- نهج البلاغه، خطبه 176.
14- سوره آل عمران، آیه 49.
15- شرح نهج‏البلاغه، ج 10، ص 10 - 15.
16- نهج‏البلاغه، کلمات قصار شماره 369.
17- نهج البلاغه، خطبه 57.
18- شرح نهج‏البلاغه، ذیل همان خطبه.
19- نهج البلاغه، خطبه 89.
20- به شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 57 مراجعه شود.

منبع:راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

به نام خدا


اقرار به ولادت علی(ع) در خانه کعبه









قلمها خواهند شکست، آنگاه که از بزرگی تو می نویسند
هاعلیٌ بشرٌ کیفَ بشرٌ *** ربه فیهِ تجلّی و ظهرَ

زندگانی امام اول شیعیان حضرت علی (ع) و شرح فضائل و کرامات آن امام، قالب ها را در هم شکسته ، دوست و دشمن ، خودی و غیر خودی را وادار به عجز و اعتراف به سجایا و مناقب بی شمار آن وجود نازنین نموده است. گشودن درب قلعه خیبر، ولادت در خانه کعبه، دستگیری از مستمندان، حیات بی آلایش و مملو از بردباری و صبر، و بسیاری موارد دیگر ، دست مایه هایی بوده اند که در طول تاریخ، شعرا ، دانشمندان، و سلاطین مسلمان و غیر مسلمان ، از آنها مدد گرفته، عرض ارادتی به پیشگاه آن مجسمه کامل انسانیت و مردانگی نموده اند.
علما و دانشمندان بزرگ شیعه و اهل سنت در این که ولادت على علیه السلام در خانه کعبه واقع شده است،اتفاق نظر دارند و این کرامت بنا بر اقرار موافق و مخالف، جز وجود مقدس مولی الکونین امیرالمومنین (ع) شامل حال هیچ موجود و انسانی نشده است. نظر برخى از علماى اهل سنت که اقرار به ولادت علی(ع) در خانه کعبه کرده اند، در پی می آید:

1-حاکم نیشابورى:


«اخبار در مورد این که فاطمه بنت اسد«على بن ابى طالب‏»را در خانه کعبه به دنیا آورد،در حد تواتر است.» (1)

2-حافظ گنجى شافعى:


«امیر المؤمنین على علیه السلام در مکه و در داخل بیت الله الحرام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سى‏ام عام الفیل،متولد شد،و جز او مولودى در بیت الله الحرام تولد نیافته است،نه پیش از او و نه پس از او.این امتیاز نشانه بزرگى مقام و موقعیت او بود که شامل حال او گشت.» (2)

3-ابن صباغ مالکى:


«على بن ابى طالب علیه السلام در شب جمعه سیزدهم رجب سال سى‏ام عام الفیل -23 سال قبل از هجرت-در مکه مشرفه در بیت الله الحرام متولد گشت.این فضیلت را خداوند به جهت جلال و بزرگى و کرامت على علیه السلام به او اختصاص داده است…» (3)

4-احمد بن عبد الرحیم دهلوى در«ازاله الخفاء»نظیر عبارت فوق را نقل کرده است. (4)


5-علامه ابن جوزى حنفى مى‏گوید،در حدیث آمده است:


«فاطمه بنت اسد در حال طواف خانه خدا بود که درد زایمان او را فرا گرفت.در همین حال درب کعبه باز شد و فاطمه داخل کعبه گشت و در آن جا،على علیه السلام را به دنیا آورد.» (5)

6-ابن مغازلى شافعى از زبیده دختر عجلان نقل مى‏کند:


«وقتى فاطمه بنت اسد درد زایمانش شدید شد،ابو طالب بسیار ناراحت گشت.در همین حال حضرت محمد صلى الله علیه و آله و سلم سر رسید و از او پرسید:عمو جان چراناراحتى؟گفت:فاطمه در ناراحتى زایمان بسر مى‏برد.حضرت به نزد فاطمه رفت.آن گاه دست ابو طالب را گرفت و فاطمه هم به دنبال آنها،به سوى خانه خدا راه افتادند.حضرت،فاطمه را داخل کعبه برد و به او فرمود:اجلسی على اسم الله،به نام خدا بنشین،سپس او را درد شدیدى فرا گرفت و کودک زیبا و پاکیزه‏اى به دنیا آورد که مثل زیبایى او را ندیده بودم و ابو طالب اسم او را على گذاشت و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قنداقه على را گرفت و به منزل فاطمه برد.» (6)

7-علامه سکتوارى بسنوى:


«اول کسى که در کودکى در اسلام میان اصحاب به نام‏«حیدره‏»-یعنى شیر-نامگذارى شد،سید و مولاى ما«على بن ابى طالب‏»است،زیرا موقعى که على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد،.مادرش فاطمه با تفال به خیر،او را همنام پدرش که‏«اسد»بود،نام گذاشت.» (7)

8-علامه محمد مبین انصارى حنفى:


«ولادت على علیه السلام در مکه در داخل بیت الله الحرام بوده است و هیچ کس غیر از«على‏»در چنین مکان مقدسى به دنیا نیامده است.» (8)

9-صفى الدین حضرمى شافعى،مى‏نویسد:


«ولادت على علیه السلام در کعبه مشرفه بوده است.او نخستین و آخرین کسى است که در این مکان مقدس به دنیا آمده است.» (9)

10-عباس محمود عقاد مصرى:


«على علیه السلام در داخل کعبه به دنیا آمد و خداوند به او عنایتى فرمود که هرگز بر بتهاسجده نکرد.. ..» (10)

11-آلوسى:


«این ماجرا بسیار بجا و شایسته بود که خداى متعال اراده کرد تا پیشواى امامان در جایى به دنیا آید که قبله مؤمنان است.منزه است پروردگارى که هر چه را در جاى خود مى‏نهد،و او بهترین حاکمان است.»
در ادامه مى‏نویسد: «چنان که برخى گفته‏اند،گویا على علیه السلام نیز خواست‏به خانه کعبه که تولدش در آن افتخارى براى او بود،خدمتى کند.به همین جهت‏بود که بتهاى خانه کعبه را از فراز به زیر افکند،زیرا در پاره‏اى از روایات آمده که خانه خدا،به درگاه خداوند شکایت کرد و گفت:پروردگارا تا چه وقت در اطراف من،این بتها را پرستش مى‏کنند؟و خداى تعالى به او وعده داد که آن مکان مقدس را از بتها پاک خواهد کرد…. » (11)
علامه امینى قدس سره در الغدیر بیش از بیست نفر از علماى اهل سنت و کتابهاى آنان را نام مى‏برد که به صراحت نوشته‏اند على بن ابى‏طالب علیه السلام در داخل کعبه مکرمه به دنیا آمده است. (12)
خانه و زادگاه تو بیت‏خداست‏یا على
چهره دلگشاى تو قبله نماست‏یاعلى
زمزمه ولادتت، سوره مؤمنون بود
روز نخست‏بر لبت ذکر خداست‏یا على

پی نوشت ها :


1-مستدرک حاکم نیشابورى،ج 3،ص 550، (در شرح حال حکیم بن حزام)
2-کفایة الطالب،ص 407
3-الفصول المهمه،ص 30
4-الغدیر،ج 6،ص 22.
5-تذکرة الخواص،ص 20
6-مناقب ابن مغازلى،ص 6،ح 3،الفصول المهمة،ص 30
7-محاضرة الاوائل،ص 79 به نقل از:الاحقاق،ج 7،ص 490
8-وسیلة النجاة،محمد مبین حنفى،ص 60، (چاپ گلشن فیض لکهنو)
9-وسیلة المآل،حضرمى شافعى،ص 282
10-عبقریة الامام على،ص 23
11-ر.ک:الغدیر،ج 6،ص 22
12-علاقمندان مى‏توانند براى اطلاع بیشتر به کتاب الغدیر،ج 6،ص 21-23،مراجعه نمایند

منبع:راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ

به نام خدا


محبت اهل بیت و علی در دلهای مؤمنین



نویسنده:جعفر سبحانی





ایمان به خداوند و عمل صالح، محبت قلبی مردم را در پی دارد، چون که ایمان اولا در انجام حقوق الهی و ثانیا در قیام به حقوق مردم نقش اساسی دارد، خصوصا وقتی که عمل صالح به نفع مردم باشد و به همین جهت، همیشه مومنین دوستی و محبت مردم را به خود جلب کرده‏اند و این به خاطر تأثیر فعالی است که در اصلاحات اجتماعی داشته‏اند. این موضوعی است ملموس و قرآن کریم در آیه 96 سوره مبارکه مریم به همین مطلب اشاره دارد، آنجا که می‏فرماید «ان الذین امنوا و عملو الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا. ترجمه: مسلما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‏اند، خداوند رحمان محبتی برای آنان در دل‏ها قرار می‏دهد» .
انبیاء الهی که به قله‏های ایمان رسیده‏اند و برترین صالحان بوده‏اند، در نظر مردم از منزلت والائی برخوردارند که هیچ چیز نمی‏تواند با آن برابری کند، زیرا ایشان زندگی و حیات خویش را در راه اصلاحات امور مردم و ارشاد و هدایت مردم به سوی خیر و سعادت صرف کرده‏اند. این زندگی انبیاء است و اوصیاء و اولیاء و صالحین نیز به دنبال آنان چنین روشی را برگزیده‏اند.
نقل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود:
«قل اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی فی صدور المؤمنین مودة. ترجمه: خداوندا برای من نزد خویش عهد و مقامی قرار ده و در قلب های مؤمنین مودت و محبت مرا قرار بده» . و آنگاه خداوند آیه 96 سوره مریم را نازل فرمود.
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به خاطر انتسابشان به بیت رفیع نبوی با تمام وجود محبت و احترام مردم را به خود جلب کرده‏اند و در خلال کلمات و سخنان ایشان نیز به این مطلب اشاره شده است. روایت شده که امام صادق علیه السلام فرمودند: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ان حب علی علیه السلام قذف فی قلوب المؤمنین فلا یحبه الا مؤمن و لا یبغضه الا منافق، و ان حب الحسن و الحسین علیهما السلام قذف فی قلوب المؤمنین و المنافقین و الکافرین فلا تری لهم ذاما، و دعا النبی صلی الله علیه و آله الحسن و الحسین علیهما السلام قرب موته فقبلهما و شمهما و جعل یرشفهما و عیناه تهملان، ترجمه: پیامبر فرمود که دوستی و محبت علی در قلب‏های مؤمنین افکنده شده است بهمین جهت فقط مومن او را دوست داشته و فقط منافق بغض و دشمنی او را در دل دارد و دوستی حسن و حسین در دل‏های مؤمنین و منافقین و کفار افکنده شده است، بهمین خاطر هیچ مذمت گوئی برای آن دو نمی‏بینی و پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک ارتحالش حسن و حسن علیهما السلام را طلبید و آنان را بوسید و بوئید و می‏مکید و بسیار اشک می‏ریخت» .
اراده خداوند سبحان بر این تعلق گرفته است که محبت این خاندان در قلوب مؤمنین صالح جای گیرد، تا حدی که صحایه تشخیص منافق از مؤمن را با دوستی علیه علیه السلام و دشمنی او انجام می‏دادند. ابو سعید خدری که صحابی پیامبر و از انصار است می‏گوید: ما انصار، منافقین را از دشمنی و بغض ایشان با علی بن ابی طالب علیه السلام می‏شناختیم.
روایات بسیاری از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رسیده است که ایشان فرمود: «و الذی فلق الحبه و برأ النسمه، انه لعهد النبی الامی الی: انه لا یحبنی الا مؤمن و لا یبغضنی الا منافق.ترجمه: سوگند به کسی که دانه را شکافت و جانداران را خلق کرد، پیامبر به من فرمود که مرا جز مؤمن دوست نخواهد داشت و کسی غیر از منافق با من دشمنی و عداوت نخواهد کرد» .
و در روایت دیگری از ایشان نقل شده است که فرمود:«و الله انه مما عهد الی رسول الله صلی الله علیه و آله انه لا یبغضنی الا منافق و لا یحبنی الا مؤمن. ترجمه: به خدا سوگند از چیزهائی که رسول الله صلی الله علیه و آله به من فرمود ان است که فقط شخص منافق با من بغض و کینه خواهد داشت و فقط مؤمن با من دوستی و محبت خواهد کرد» .
امام زین العابدین علیه السلام نیز در خطبه‏اش در مسجد جامع دمشق به همین مطلب اشاره فرمود، (هنگامی که از آن چوب‏ها ( منبر مسجد بنی امیه) بالا رفت و چنان حمد و ثناء الهی را گفت و خود را معرفی کرد که چشم‏ها گریان و دل‏ها لرزان شدند) : «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع، اعطینا العلم، و الحلم، و السماحة، و الفصاحة، و الشجاعة، و المحبة فی قلوب المؤمنین. ترجمه: ای مردم شش صفت به ما داده شده و با هفت چیز بر دیگران برتری داده شده‏ایم؛ بما علم و دانائی، حلم، جود و بخشش، فصاحت، شجاعت، و دوستی در قلب‏های مؤمنین عطا شده است» .
عجیب نیست اگر خداوند تبارک و تعالی ایشان (اهل بیت) را کوثر نامیده است «انا اعطیناک الکوثر. ترجمه: ما به تو کوثر ( خیر و برکت فراوان) عطا کردیم » فخر رازی در کتاب تفسیر خود می‏گوید: کوثر، یعنی اولاد پیامبر صلی الله علیه و آله، چون این سوره برای جواب کسانی نازل شده که ایشان را به بی‏فرزندی طعنه می‏زدند. بنابراین مقصود این است که خداوند نسلی به او عطا می‏فرماید که تا دنیا، دنیاست باقی خواهند ماند . ببینید چه بسیار از اهل بیت علیهم السلام کشته شده‏اند، باز هم دنیا از وجود ایشان پر است،اما از بنی‏امیه کسی نمانده که قابل گفتگو و اعتناء باشد، اما ببینید چه بسیار از بزرگان علماء مثل حضرات باقر و صادق و کاظم و رضا علیهم الصلاة و السلام که از اهل بیت پیامبر بوده و هستند.
علاقه پیامبر صلی الله علیه و آله به امام حسین صرفا ناشی از دوستی فرزند نبود، امام حسین علیه السلام به مرتبه بالائی از کمال و فضل رسید و در راه حفظ دین شهید شد و امت پیامبر را از تاریکی‏های ظلم نجات داد و بر ضد ظلم و طغیان قیام کرد و پیامبر اکرم بر همه اینها واقف بود و باید گفت محبت ایشان به امام حسین ناشی از این درجات و کمالات بود.
علامه مجلسی در این باره سخنی دارد، می‏گوید: اولیاء و مقربین که به فرزندان و نزدیکان و دوستانشان علاقه و محبت دارند از جهت مسائل دنیائی و علاقه به فامیل و غیره نیست، بلکه ایشان دوستی و محبت خویش را نیز برای خداوند خالص کرده‏اند و هر گاه کسی را غیر از خداوند دوست داشته باشند، آن هم به خاطر دوستی خداوند می‏باشد و به همین جهت است که حضرت یعقوب یوسف را از دیگر فرزندانش بیشتر دوست می‏داشت، با اینکه دیگران هم فرزندش بودند. وآنان چون از سبب علاقه پدر به یوسف بی‏اطلاع بودند او را به گمراهی متهم کردند و گفتند «نحن عصبة ترجمه: ما گروه نیرومندی هستیم»
بنابراین ما باید محبوب پدر باشیم، چون ما قدرت و توانائی انجام و تهیه امور دنیائی که پدر بخواهد، داریم؛ اما نمی‏دانستند که شدت علاقه حضرت یعقوب به جناب یوسف فقط به خاطر آن بود که خدای تبارک و تعالی یوسف را دوست می‏داشت و او را برگزیده بود و دوست دوست ما، دوست ماست
منبع: اقتباس از کتاب «اهل البیت علیهم السلام سماتهم و حقوقهم فی القرآن الکریم»

منبع:راسخون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

زهرا چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ

سلام....

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.


حمیدرضا برقعی

سلام


ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

حسین دهقان چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ

اصلاح میکنم(غدیر)
پیریه دیگه!

مرتضی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه
چند نکته در باره شخصیت پیشوای متقیان علی (ع) جمع آوری کردم
گرچه همه تکراری هستند اما باشد که کمی از ارادتم به مولا اجابت شده باشد


امام علی(ع)، پیشوای نخست شیعیان، در سیزدهم رجب سال 30 عام الفیل، درون خانه خدا، چشم به جهان گشود. از کودکی، تحت تعلیم وتربیت پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد(ص) قرار گرفت. نخستین مردی بود که اسلام آورد، در همه غزوه­ها و جنگ­های پیامبر(ص) ـ جز غزوه تبوک ـ شرکت داشت و همواره در رنج­ها و دشواری­ها، یاور و حامی رسول خدا بود. «ابوالحسن»، «ابوتراب»، «ابوالحسین» و «ابوالریحانتین» از کنیه­ها و «امیرالمؤمنین»، «ولی الله»، «اسدالله»، «مرتضی»، «وصی»، «یعسوب الدین» و... از القاب ایشان است.


.*..**...***....****.....*****......******


همین که علی(ع) در آن شب خطرناک به جای پیامبر خوابید، خداوند به دو فرشته خود، جبرئیل و میکائیل فرمود: کدام یک از شما حاضرید فدای دیگری شوید؟! هیچ کدام از آنها حاضر نشدند. خداوند فرمود: اینک مشاهده کنیدکه چگونه علی بن ابی طالب(ع) حاضر است جان خود را فدای رسول خدا کند.


.*..**...***....****.....*****......******


علی(ع) الگویی کامل در زمینه اجرای عدالت است. بخش عمده­ای از سخنان آن حضرت0ع) نیز درباره تعریف عدل و مبانی عدالت است. روزی فردی از ایشان می­پرسد که آیا «عدالت» شریف­تر و بالاتر است یا «بخشندگی»؟ علی(ع) پاسخی به این مضمون فرمودند: «عدل از بخشندگی شریف­تر است به این دلیلکه عدل جریان­ها را در مجرای طبیع­ خود قرار می­دهد اما بخشندگی اینگونه نیست وجریان­ها را از مجرای طبیعی خود خارج می­کند. عدالت قانونی است عام و کلی اما بخشندگی حالتی استثنائی و غیر کلی است. بنابراین عدل از بخشندگی بالاتر و شریف­تر است».

دو نمونه عملی عدالت­ورزی
علی(ع) نسبت به نحوه عدالت والیان و کارگزارن و دادرسان، دقیق بود. گفته­اند: «ابوالأسود دوئلی» از یاران مخلص و دوستان صمیمی علی(ع) بود. او مردی دانشمند و دارای فضایل اخلاقی بود. به­گونه­ای که علی(ع) در دوران خلافتش او را قاضی منطقه­ای قرار داد ولی پس از مدتی علی(ع) او را عزل کرد. او از علی(ع) سؤال نمود: آیا از من خیانت و انحرافی دیدی؛ حضرت فرمود: «نه، خیانتی از تو ندیدم؛ ولی هنگام قضاوت صدای تو بلندتر از صدای دو نفری است که برای حل اختلاف خود به حضور تو می­آیند».

علی(ع) در مسیر پیاده کردن عدل در جامعه، از کوچک­ترین بی­عدالتی چشم­پوشی نمی­کرد. در سفینة البحار آمده است: علی(ع) به قنبر امر کرد تا مردی را که مرتکب گناه موجب حدّ شده بود را حدّ بزند. قنبر تحت تأثیر قرار گرفت و سه تا زیانه بیشتر زد. علی(ع) آن مرد را وادار کرد تا قنبر را سه تازیانه، برای جبران آنزیادی بزند.


.*..**...***....****.....*****......******


سخن چند تن از بزرگان جهان در وصف مولا علی (ع)

جرج جرداق (نویسنده معروف مسیحی)
«ای جهان، چه می­شد اگر هر چه قدرت و قوه داری، به کار می­بردی و در هر عصری مانند علی را با آن عقلش، با آن زبانش و با آن ذوالفقارش، به عالم می­بخشیدی»

ایلیا پاولویچ پطروشفسکی (مورخ و خاورشناس روسی)
علی تاسرحدور و عشق، پایبند دین بود. راستگو و در امور اخلاقی بسیار خرده­گیر بود. از مال­پرستی به دور و بی­شک، هم مردی سلحشور بود وهم شاعر»

جبران خلیل جبران (نویسنده مشهور مسیحی)
«علی(ع)، روح کلی بودکه آهنگ ابدیت را در فضای عرب منعکس کرد و چون بزرگ­تر از زمان خودش بود، مردم نه او را شناختند و نه سخنش را درک کردند... علی از دنیا درگذشت؛ در حالی که شهید عظمت خود شد»

جانین (شاعر آلمانی)
«علی را جز آنکه دوست بداریم و شیفته او باشیم، چاره­ای نداریم»

توماس کارلایل (فیلسوف و نویسنده معروف انگلیسی)
«او جوانمردی بلندقدر و بزرگ نفس بود از سرچشمه وجدانش مهر و نیکویی سیل­آسا سرازیر می­گشت. از دلش شعله­های نیرومندی و دلاوری زبانه می­کشید. شجاع­تر از شیرژیان بود؛ اما شجاعتی ممزوج با مهربانی ولطف و رأفت ودل­نرمی ...»

میخائیل نعیمه (نویسنده مسیحی معاصر لبنانی)
«علی تنها در میدان جنگ قهرمان نبود، در همه جا قهرمان بود؛ درصفای دل، پاکی وجدان، جذابیت سحرآمیز بیان، انسانیت واقعی، حرارت ایمان، آرامش شکوهمند، یاری مظلومان، تسلیم حقیقت بودن در هر نقطه و هرجا که رخ بنماید»

بارون کار دایفو (دانشمند فرانسوی)
«علی(ع)، مولود حواث نبود؛ بلکه حوادث را او به وجود آورده بود»

جرجی زیدان (نویسنده معروف مسیحی)
«اگر بگویم مسیح از علی بالاتر است، عقلم اجازه نمی­دهد واگر بگویم علی از مسیح بالاتر است، دینم اجازه نمی­دهد»


.*..**...***....****.....*****......******


نخستین­ها در وصف مولا علی (ع)

۱- نخستین مسلمان
پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای علی! تو نخستین مؤمن در میان مؤمنان، و نخستین مسلمان در میان مسلمانان هستی

۲- نخستین نمازگزار با پیامبر(ص)
پیامبر اکرم(ص) فرمود: نخستین کسی که با من نماز خواند، علی(ع) بود؛

۳- نخستین کسی که جانش را در طبق اخلاص نهاد
امام سجاد(ع) فرمود: نخستین کسی که جانش را برای خداوند فروخت، علی بن ابی­طالب بود؛

۴- نخستین کسی که در روز رستاخیز برمی­خیزد
پیامبر اکرم(ص) فرمود: ... او (علی) نخستین کسی است که در روز رستاخیز برمی­خیزد؛

۵- نخستین کسی که وارد بهشت می­شود
پیامبر اکرم(ص) فرمود: نخستین کسی که از اهل بهشت وارد بهشت می­شود، علی بن ابی­طالب(ع) است؛

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

مرتضی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ

آورده­اند که...
هفده شتر میان سه نفر مشترک بود. هر سه نفر خدمت علی(ع) شرفیاب شدند و عرض کردند: نصف (1/2) این شترها از یکی، و ثلث (1/3) آنها از دیگری و (1/9) آنها از سومی است. می­خواهیم آنها را طوری تقسیم کنیم که هیچ باقی نیاید. چگونه شترها را زنده میان خودمان تقسیم کنیم؟

چون هفده شتر قابل قسمت نبود برای آنکه این تقسیم امکان­پذیر شود، علی(ع) یکی از شترهای خود را بر شترهای آنان اضافه کرد تا شماره آنها به هجده برسد. آن­گاه به کسی که 1/2 می­خواست، نصف هجده (یعنی 9 شتر) داد. و به کسی که 1/3 می­خواست ثلث هجده (یعنی شش شتر) داد و به کسی که 1/9 می­خواست، 1/9 از 18 (یعنی دو شتر) داد. و شتر خودش باقی ماند و آن را به خانه بازگردانید.

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

مرتضی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ

الله اکبر از این روایت
یعنی انقدر شآن و منزلت مولا علی (ع) بالاست که امام معصوم حاضر به این امر شده
خودتون روایت رو بخونید
الله اکبر


امام باقر(ع) همسری داشت که خیلی به او علاقمند بود؛ ولی پس از مدتی او را طلاق دادو از او جدا شد. افرادی، علت این جدایی را از آن حضرت(ع) پرسیدند. و تعجب کردند که چرا آن حضرت، همسر مورد علاقه­اش را طلاق داده است.

امام باقر(ع) در پاسخ فرمود: «روزی من نام علی(ع) را نزد او بردم، او اخم کرد و ناراحت شد (دریافتم که دشمنی با علی(ع) در دل او وجود دارد)، از این رو او را طلاق دادم و نخواستم سنگی از سنگ­های جهنم با بدن من تماس بگیرد.

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

مرتضی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ

پیمبر کز خلایق برترین بود
بدانستی که حج آخرین بود

چو در خاک غدیر خم رسیدند
بکردند صبر تا مردم رسیدند

تمام حاجیان را جمع کردند
سخن های فصیحش سمع کردند

سپس دست علی بالای سر کرد
وصیت کرد و گفتارش اثر کرد

که هر کس را که من مولای اویم
ز بعد خود علی مولاش گویم

که هرکس دست من بالای اوهست
ز بعد من علی مولای اوهست

وصی باشد برایم هم برادر
ولی بهر شما مولا و رهبر

ز گفتار نبی طاعت نمودند
تمام حاضران بیعت نمـودند


چو پیغمبر برفت از دار دنیا
دل مولا شکست از کار دنیا

ولی انداخت رسم بی وفایی
میان امت و مولا جدایی !

ضمان و بیعت خود را شکستند
ز قدرت دست او کامل ببستند

خلافت را ز دست او ستاندند
شتر در خانه ای دیگر نشاندند

ز دست او حکومت را گرفتند
همه زین ماجرا اندر شگفتند


علی کز علم و حکمت هیبتی داشت
خلافت کی به نزدش قیمتی داشت

خلافت را به نزدش قیمتی نیست
به قدر لنگه کفش کهنه ای نیست

تمام همّ و غمّش بهر دین بود
که دستورات قرآن کی چنین بود

سکوتش بهر حفظ دین اسلام
که تا شاید بماند شیعه را نام

چنانکه خاری اندر چشم او بود
و یا یک استخوانی در گلو بود

سکوت از شیر غران بس عجیب است
چرا؟ چون بین یارانش غریب است

بگفــتا صبر کردم بهر دینم
که پیغمبر (ص) بفرمودی چنینم


.*..**...***....****.....*****......******


علی آن شیر میدان شجاعت
علی آن مظهر زهد و عدالت

همان سرچشمه علم و فضایل
به آن زیبا ترین شکل و شمایل

علی دریای علم بیکران ها
که بود آگه به راه آسمانها

علی زیبا ترین نام دو عالم
علی اولی ترین اولاد آدم

علی آن اولین مر د مسلمان
که در جانش نشسته نور ایمان

به سیزده سالگی بهر پیمبر(ص)
ولی گشت و وصی گشت وبرادر

علی آن وارث علم نبوت
علی آن صاحب حق امامت

علی معنای عشق آفرینش
چراغ روشن تقوا و بینش

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

حسین دهقان چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ب.ظ

سلام

خدایا امشب مردی بر این کره خاکی پای میگذارد که نه پیشینیان تا به حال خود دیده و نه پسینیان خواهد دید. خدایا مارا به او متوسل کن و متمسک به ولایتش گردان.

روز پدر بر همه مبارک

استاد روزتون مبارک

ممنون

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

آشنا چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام به استاد
سلام به 13 عزیز و همه اهالی صندوقچه
میلاد مولای متقیان"امام علی (ع)" بر همه مبارک
روز پدر هم بر همه پدرهای خوب و مهربون و زحمت کش، پیشاپیش مبارک

سلام

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

ارمز چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ

به نام خدا

سلام
دیدم از علی(ع) گفتن در توان ذهن محدودم نیست چه بهتر که عاشقان راه علی (ع) شهدا که رنگی از او دارند از علی (ع) بگویند .

*علی زیباترین سروده هستی *


علی علی علی !
چه بگویم ؟ چگونه بگویم ؟
چطور نام تو را که بر قلبم گره خورده است بر زبان آورم ؟

چگونه عشق ازلی ام را به تو که در سراچه ی دلم نهان شده است و گوش نامحرم را جای پیغام ملکوتی نیست بازگو کنم ؟
علی چه بگویم ؟ که مرا ممکن است به شرک متهم کنند!
اگر پرستش جز ذات خدا مجاز بود بدون شک تو را می پرستیدم .

تو تجلی خدایی.... تو تجسم صفات خدا و معیارهای خدایی....
تو خلیفه الله علی الارضی....تو هدف انسانیتی....
تو خدا نیستی ولی وجود تو را جز خدا پر نکرده است .

شهید دکتر مصطفی چمران


********میلاد مولود کعبه برهمه عاشقانش مبارک ********

سلام

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

شازده کوچولو پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ

حضرت علی (ع) فرمود: موج های بلا را ، پیش از آنکه بلا سر رسد، با دعا از خود رفع کنید.

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

زهرا جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ

یانور

سلام

شهریار:

برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدارا

شاعر(؟):

مرو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن
که علی زند به شب ها در خانه ی گدا را.....


بره
نره
بره
نره
بره
نره

یاعلی.

سلام

شمسی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام استاد
میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر رو بهتون تبریک می گم.
ببخشید که دیر شد دسترسی به اینترنت نداشتم.

سلام

ممنونم

استاد جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ

نقل از تابناک:

امام صادق (ع) فرموده است: «هرگاه از قدرتمند، یا چیز دیگری ناراحت و اندوهناک شدید، ذکر «لاحول و لا قوه الا بالله» را زیاد تکرار کنید، زیرا این ذکر کلید گشایش هرگونه گرفتاری و ناراحتی است، و گنجی است از گنجهای بهشت.»

و نیز فرمود: « هرگاه غم و اندوه فراوان و پی در پی به شما روی آورد، باید جمله «لا حول و لا قوه الا بالله» را تکرار کنید.»

رسول اکرم (ص) فرمود: «ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله» نود و نه درد را شفا می دهد که ساده ترین آنها اندوه است.»

و نیز فرمود: «در شب معراج ابراهیم خلیل بر من گذر کرد، و گفت: به امتت امر کن در بهشت، بسیار درخت نمایید که زمینش وسیع و خاکش پاک است.» گفتم «نشاء بهشت» چیست؟

پاسخ داد: «لا حول و لا قوه الا بالله»

استاد شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ق.ظ

به نقل از خبر:


ما ملت "دوستدار علی" نه "شیعه علی"
وبلاگ > خرسند، پرویز - می خواستم از علی بنویسم دیدم دستم می لرزد. از عدالتش، دیدم نمی شود حرف زد. چه آنکه باید عمل کرد. از جوانمردی اش، دیدم که باید بود. از درد هایش که هنوز در زندگی مان جاری اند.



دیدم نمی توانم و نمی شود. دیگر در این شرائط اجتماعی ما چه باید گفت که هم به کار آید و هم آدمی را متهم نکنند به همه چیز.
رفتم به سراغ نوشته های شریعتی که سال هاست با آن زیسته ام و همان مان نیز به پیشنهاد خودش، می خواندم و تصحیحشان می کردم .

دیدم هنوز نوشته هایش که دیگربه گم شده ای می مانند زنده اند. زنده برای دردهای امثال من که مرده اند:

" درد علی (ع) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌کند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه‌های شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیر ابن ‌ملجم در قرق سرش احساس می‌کند. اما این درد علی (ع) نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است که ما آن را نمی‌شناسیم!

باید این درد را بشناسیم، ‌نه آن درد را که علی (ع) درد شمشیر را احساس نمی‌کند و ... ما درد علی (ع) را احساس نمی‌کنیم.
ما ملتی که افتخار بزرگ انتصاب به علی (ع) و مکتب علی (ع) را داریم و این بزرگترین افتخار تاریخی است که می‌تواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه، امیدی است که می‌تواند به وسیله آن نجات پیدا کرده، ‌به آگاهی، بیداری، حرکت و رهایی برسد، اما در عین حال می‌بینیم که با داشتن علی (ع) و با داشتن «عشق به علی» هم نرسیده‌ایم!

در صورتی که «شیعه علی (ع) بودن» از «چون علی (ع) عمل کردن» شروع می‌شود و این مرحله‌ای است پس از شناخت و پس از عشق.

بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی (ع) » ‌هستیم، اما نه «شیعه علی (ع) »! چراکه شیعه علی (ع) همچنان که گفتم علی (ع) ‌وار بودن، علی (ع) ‌وار اندیشیدن، علی (ع) ‌وار احساس کردن در برابر جامعه، ‌علی (ع) وار مسؤولیت احساس کردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علی (ع) ‌وار زیستن، علی (ع) ‌وار پرستیدن و علی (ع) ‌وار خدمت کردن است. "

زهرا شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ

یا نور

سلام

ای انسان !

چه چیز تو را بر گناه جرئت داده ؟!

ودر برابر پروردگارت مغرور ساخته ؟!

وبر نا بودی خود علاقه مند کرده است ؟!

آیااااااااااابیماری تو را در مان نیست؟!!!!!!

و خواب زدگی تو بیداری ندارد؟؟؟؟

چرا آن گونه که بر دیگران رحم می کنی بر خود رحم نمی کنی؟؟؟


خطبه ۲۲۳


یاعلی.










سلام

ممنون

زهرا سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ


یانور

سلام

عابر سلام نکرد.

امام گفت: سلام بیا بنشین با هم غذا بخوریم.

گفتند: سنت این است که اول سلام کند بعد دعوتش کنید به نهار.

گفت: نه !!!!!! این از تنگ نظری اهل عراق است.


این دهان باز و چشم بی تحرک را ببخش
آنقدر جذابیت داری که حیرت می کنم!!!

یاعلی.

سلام

۱۳ سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:38 ب.ظ

پیامهایی در مورد زندگی و ویژگیهای حضرت علی(ع)

رعایت شأن افراد
علی(ع) در عین متواضع بودن، به حفظ منزلت افراد توجّه زیادی داشتند. نقل است روزی پدر و پسری مهمان ایشان بودند. امام(ع) آنها را در بهترین جای خانه خود پذیرایی کردند و خودشان در نزدیک درِ اتاق روبروی مهمانان نشستند. پس از صرف غذا قنبر آب آورد تا مهمان ها دست های خود را با آن بشویند؛ علی(ع) آب را از قنبر گرفتند و آب به دست پدر ریختند. او از این وضع شرمنده شد و از آن حضرت خواست که آب را خود بریزد ولی امام(ع) راضی نشدند. امام(ع) سپس ظرف آب را به پسرش محمد حنفیه دادند و فرمودند: اگر پدر و پسر کنار هم نبودند به دست پسر هم خودم آب می ریختم، ولی چون در کنار پدر است خداوند دوست ندارد که بین آنها هیچ فرقی گذاشته نشود، باید شأن پدر حفظ شود.

حفظ آبروی اشخاص
روزی فرد نیازمندی به امام(ع) مراجعه کرد و اظهار نیاز نمود. چون عده ای دیگر نیز در آنجا بودند حضرت برای حفظ آبروی او فرمودند: «حاجت خود را بنویس.» و به این طریق امام(ره) نگذاشتند دیگران متوجه درخواست او شوند و در نتیجه آن فرد شرمنده شود. آن گاه به قنبر فرمودند خواسته او را برآورد و به سبب شایستگی او، بیش از آنچه می خواست به او کمک کردند. یکی از حاضران گفت: یا امیرالمؤمنین براستی که او را بی نیاز کردی حضرت فرمودند: هرکسی را به اندازه منزلتش احترام کنید، چون دیدم این مرد، فرد شایسته ای است بیش از آنچه نیاز داشت کمکش کردم.

شیوه درست تأمین نیاز افراد
فردی به نام حارث شبی به خدمت علی(ع) آمد. علی(ع) از سخنان او پی بردند که نیازی دارد به او فرمودند: آیا مرا برای بیان حاجت خودت را شایسته می بینی؟ حارث گفت: البته یا امیرالمؤمنین. علی(ع) بلافاصله چراغ را خاموش کردند و با محبت خود را به نزدیک او رساندند و فرمودند: چراغ را خاموش کردم تا خجالت نکشی، هرحاجتی داری بیان کن. از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمودند: هرگاه حوایج مردم به کسی بیان می شود آن ها به منزله امانت الهی هستند باید از افشای آنها خودداری شود. اکنون تو هم نیاز خودت را بیان کن ما هم در حدّ توان برای برآورده شدن آن تلاش خواهیم کرد.

تسلط به معارف قرآن
یکی از ابعاد مهم شخصیت علی بن ابیطالب(ع) آشنایی آن حضرت به معارف قرآن است. ابوالطفیل می گوید: روزی علی(ع) را در حال خطبه خواندن دیدم که می فرمود: «سلونی، سلونی، سلونی عن کتاب اللّه؛ از من هرچه درباره قرآن می خواهید بپرسید. به خدا قسم آیه ای در قرآن نیست مگر آن که من می دانم آن آیه در کلام شب یا روز و در کدام بیابان یا کوه و... نازل شده است. اگر بخواهم می توانم به مقدار هفت بارِ شتر درباره تفسیر فاتحة الکتاب مطلب به نگارش درآورم.»

رعایت احساس جوان
روزی علی(ع) به همراه غلام خود، قنبر برای تهیه لباس به بازار کرباس فروشان رفتند. به یکی از فروشندگان فرمودند: دو عدد لباس می خواهم. فروشنده دو لباس آورد. قیمت یکی از آن ها سه درهم و قیمت دیگری دو درهم بود. امام(ع) لباس دو درهمی را خود برداشتند و لباس سه درهمی را به قنبر دادند. قنبر گفت: ای امیرمؤمنان! شما چون به منبر می روید و برای مردم خطبه می خوانید مناسب است لباس گرانتر را شما بپوشید. حضرت نپذیرفتند و فرمودند: قنبر! تو جوان هستی، من از خدا شرم می کنم که خود را در لباس پوشیدن بر تو ترجیح بدهم. از پیامبر اکرم(ص) شنیدم که می فرمودند: «از آنچه می پوشید و می خورید به غلامان خود هم بپوشانید و بخورانید بین خودتان و آنها فرق نگذارید.»

غذا باید حلال باشد
ابونیرز می گوید: من نگهبانی از دو مزرعه علی(ع) را به عهده داشتم. روزی حضرت در حالی که مشغول کار در یکی از مزرعه ها بودند به من فرمودند: آیا طعامی برای خوردن هست؟ عرض کردم: غذا دارم ولی آن در شأن شما نیست. حضرت پرسیدند: چه داری؟ عرض کردم: مقداری کدو با روغن کهنه دنبه پخته ام. امام(ع) دست از کار کشیدند و پس از شستن دست های خود، در خوردن غذا با من شرکت کردند، سپس فرمودند: هرکس که شکمش او را داخل آتش کند، خدا او را از رحمت خویش دور می سازد.

وقف دو باغ
نقل می کنند علی(ع) دو باغ داشتند. روزی در یکی از آن باغ ها مشغول کندن چشمه ای بودند، ناگهان چشمه به آب رسید و فوران کرد. امام به سرعت بیرون آمدند و بلافاصله قلم و کاغذ خواستند آن دو باغ را به همراه چشمه برای فقرای مدینه و در راه ماندگان وقف کردند و از خداوند درخواست کردند که در عوض وقف آن دو باغ، چهره او را در روز قیامت از آتش جهنم در امان نگهدارد.

حق همراه
در مسافرتی علی(ع) با فردی از اهل ذمه در راه کوفه همسفر شدند. مرد ذمی پرسید: بنده خدا! به کجا می روید؟ علی(ع) جواب دادند: به کوفه. در اثنای راه، ذمی به راه دیگری رفت و خواست از امام(ع) جدا شود ولی با تعجب دید آن حضرت با او به همان طرف می آید. مرد ذمی گفت: مگر نگفتید به کوفه می روید پس چرا به این راه آمدید؟! علی بن ابیطالب(ع) فرمودند: من به کوفه می روم و می دانم که راه کوفه از این طرف نیست، اما ادب رفاقت و حق همسفری آن است که انسان در وقت جدا شدن به احترام رفیق خود، چند قدمی او را مشایعت کند. پیامبر ما این کار را به ما آموخته است.

مرد ذمی گفت: معلوم می شود آنها که به او ایمان آورده اند به سبب چنین اخلاق پسندیده این کار را انجام داده اند و من هم به آیین تو ایمان می آورم.

از سرما می لرزد امّا...
هارون بن عنتره می گوید: پدرم نقل می کرد روزی در ساختمان حوزنق به حضور علی بن ابیطالب رسیدم. دیدم جامه بسیار کهنه ای را بر خود پیچیده است و از سرما می لرزد. عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! این همه لباس در اختیار شماست و شما و اهل بیت تان هم در بیت المال حقی دارید. چرا از آنها استفاده نمی کنی و این همه به نفس خود، سخت می گیری؟ آن گاه حضرت در جواب فرمودند: به خدا قسم من از اموال شما چیزی بر نمی دارم. لباسی را که می بینی بر خود پیچیده ام از مدینه آورده ام و به غیر از آن، لباسی از خود ندارم تا آن را بپوشم.

آداب معاشرت با مردم
وقتی که علی بن ابیطالب(ع) در بستر شهادت قرار گرفتند فرزندان خود را به دور خویش جمع کردند و وصیت کردند و از جمله فرمودند: ای فرزندان من با مردم به گونه ای باشید که اگر از پیش آنها به جای دیگری رفتید آنها شدیدا مشتاق دیدار شما باشند و اگر اجلتان رسید و از دنیا رفتید بر فقدان شما گریه کنند.

علل فساد مردم
از علی(ع) پرسیدند: عوامل فساد و انحراف مردم چیست؟ حضرت فرمودند: فساد عامه مردم از فساد خواص ناشی می شود. اگر علما پر طمع شوند نمی توانند مردم را به سوی خدا دعوت کنند. زاهدان اگر به نفس خود مالک نباشند زهد را وسیله جمع دنیا قرار می دهند. بازرگانان اگر امین نباشند و از دادن حقوق مالی خودداری کنند و ارتشیان اگر به جای حفظ مرزها و امنیت شهر به جمع غنایم بپردازند و قضات و زمامداران بر طبق موازین حقّ و عدالت رفتار نکنند و آلوده رشوه شوند، جامعه به فساد کشیده می شود. بنابراین مردم را ضایع نمی سازد مگر دانشمندان طمعکار و زاهدان دام گستر و تاجران گنه کار و ارتشیان وظیفه نشناس و قضات رشوه خوار و زمامداران بی بند و بار. در هر حال ستمکاران به کیفر عمل زشت خود خواهند رسید.

جامع اوصاف
در زمینه ویژگی های ظاهری و باطنی علی(ع) بسیار سخن گفته شده است. جامع ترین و گویاترین توصیفات از پیامبر اکرم(ص) نقل شده؛ از جمله می فرمایند: «هرکس می خواهد نوح را در عزم و اراده اش و آدم را در علم سرشارش و ابراهیم خلیل الله را در حلم و بردباریش و موسی کلیم الله را در هوش و ذکاوتش و عیسی روح الله را در زهد و بی توجهی به دنیا نظاره کند، به علی بن ابیطالب بنگرد؛ چرا که او جامع همه این ویژگی هاست».

گریه های شبانه علی(ع)
روزی معاویه به ضرار بن صمره گفت: از علی بن ابیطالب(ع) به من بگو. ضرار از معاویه خواست که او را از این کار معاف بدارد، ولی معاویه قبول نکرد. وقتی ضرار مجبور شد که درباره علی(ع) سخن بگوید، این گونه او را توصیف کرد. سوگند به خدا، علی(ع) بسیار هوشیار، عادل و دانا بود... من شبی از شب ها دیدم که آن حضرت محاسن خود را به حالت تضرع در دست گرفته و به شدت گریه می کند و خطاب به دنیا می گوید: ای دنیای بی ارزش! متوجه من شده ای؟ می خواهی مرا به دنبال خود بکشانی؟ هیهات که من گرفتار تو شوم، از من دور شو. عمر تو کوتاه و آرزویت پست و بی مقدار است. وای بر من که توشه ام کم و راه سفرم طولانی است... وقتی معاویه این توصیفات را شنید شروع کرد به گریه کردن و حاضران هم همه گریستند.


پدیدآورنده: میرصادق سیدنژاد
منبع:http://www.hawzah.ne

۱۳ سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ

به نام خدا

ویژگیهای بیست و چهارگانه حضرت علی علیه السلام


مردی در برابر حضرت علی علیه السلام فخر فروشی کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله با شنیدن این سخنان، به حضرت علی علیه السلام فرمود:« تو باید بر همه اعراب افتخار کنی، زیرا پسرعمو و پدر همسرت، همسرت، برادر و عمو و فرزندانت بزرگوارترین افراد در میان اعراب هستند. حلم و دانش تو از همه بیشتر است؛ در اسلام پیشتاز و پیشرو بوده‌ای و جان و مالت را بیش از همه به خطر افکنده ای؛ کتاب خدا (قرآن) را بیشتر از همه خوانده ای و به سنت من از همگان آگاهتری؛
در برخورد با دشمنان شجاعترین هستی و نزد خداوند و من بخشنده‌ترین، زاهدترین، راستگوترین و محبوب‌ترین مردم هستی. تو پس از من سی سال زنده خواهی بود و عمرت را به عبادت خدا و صبر بر ستم قریش سپری خواهی کرد.
آنگاه اگر یارانی یافتی، در راه خدا با آنان بر اساس تأویل قرآن خواهی جنگید، همان‌گونه که همراه با من بر اساس تنزیل قرآن جنگیدی. سپس به شهادت خواهی رسید و محاسنت با خون سرت رنگین خواهد شد. قاتل تو همانند پی‌کننده‌ی ناقه‌ی صالح نزد خداوند مبغوض و ملعون است.»


منابع:
•بحارالانوار، ج 40، ص 1، حدیث 1 -------- احتجاج طبرسی
به نقا از سایت رشد

۱۳ سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ

به نام خدا

سعد بن ابی وقاص می گوید:
روز جمعه ای با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را به جماعت خواندیم. آن گاه پیامبر رو به ما کرد و بر خداوند متعال درود فرستاد و فرمود:
« روز قیامت من می آیم در حالی که علی بن ابیطالب علیه السلام پیش روی من است و به دستش لوای حمد دارد. لوای حمد دو تکه است، تکه ای از سُندس (حریر و دیبا) و تکه‌ای از استبرق (حریر زربفت).»





در این هنگام مردی بادیه نشین با شتاب به طرف رسول خدا رفت و گفت:« در باره علی بن ابی طالب چه می گویی، زیرا درباره او اختلاف فراوانی وجود دارد.»
رسول خدا لبخندی زد و فرمود:« ای اعرابی، چرا درباره علی اختلاف فراوانی وجود دارد؟ علی رابطه اش با من مانند سرم برای بدنم است و مانند دکمه برای لباسم. » (رسول خدا می‌خواهد بگوید همان گونه که بدن بدون سر حیاتی ندارد و لباس بدون دکمه کاربردی ندارد، پیامبر منهای علی برای هیچ کس فایده ندارد؛ باید در کنار رسول خدا، علی را پذیرفت و به او مؤمن بود.)
آن عرب بادیه نشین با خشم به پیامبر گفت:« ای محمد، من نیرو و قدرتم از علی بیشتر است. آیا علی می تواند لوای حمد را حمل کند؟!»

پیامبر فرمود:« آرام بگیر، اعرابی! همانا خداوند روز قیامت به علی ویژگی های گوناگونی عنایت می کند: به او زیبایی یوسف می دهد و زهد یحیی و صبر ایوب و بخشش آدم و نیروی جبرئیل. لوای حمد به دست اوست، همه مردم در زیر این لواء هستند و گرداگرد او را امامان و تلاوت کنندگان قرآن و اذان گویان گرفته اند. و آنها کسانی هستند که در قبرها به بدنهایشان کرم نمی‌افتد.»


منابع:
•بحارالانوار، ج 39، ص 216، حدیث 8 ----------- تفسیر فرات کوفی
به نقل از سایت رشد

۱۳ سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ

به نام خدا

برخی از فضایل امام علی (ع)


۱:انس بن مالک می گوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« خداوند از نور صورت علی بن ابی طالب هفتاد هزار فرشته آفریده است که برای او و دوستانش تا روز قیامت درخواست آمرزش می‌کنند.»




۲:زاذان می گوید:
از امیرالمؤمنین علی علیه السلام شنیدم که فرمود:
«اگر در جایگاه قضاوت بنشینم، در میان یهودیان بر اساس تورات حکم می کنم، در میان مسیحیان بر اساس انجیل، در میان اهل زبور (کتاب آسمانی حضرت داود ) بر اساس زبور و در میان مسلمانان بر اساس قرآن؛ قضاوتی که مورد قبول و رضایت خداوند باشد.»





۳:ابن کوّاء از امام علی علیه السلام پرسید:« یا امیرالمؤمنین، به من بگو کیست که شب و روز را می‌بیند؟ و کیست که روز را می‌بیند و شب را نه؟ و کیست که شب را می‌بیند و روز را نه؟»
امام در پاسخ فرمود:« سوال‌هایی کن که برایت سودی دارند و از آنچه برایت فایده‌ای ندارد، مپرس. اما پاسخ تو این است: آنکه شب و روز را می‌بیند، کسی است که هم به پیامبران پیشین ایمان آورده، هم به پیامبر اسلام؛ به همین دلیل هم شب را می‌بیند، هم روز را. آن‌که شب را نمی‌بیند ولی روز را می‌بیند، کسی است که پیامبران و کتب آسمانی پیشین را منکر شده، ولی به پیامبر اسلام ایمان آورده؛ و کسی که روز را نمی‌بیند و شب را می‌بیند، کسی است که به پیامبران و کتاب‌های آسمانی پیشین ایمان آورده ولی پیامبر اسلام را انکار کرده است.»




۴:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:« نگاه کردن به صورت علی ابن ابی طالب عبادت است.»

یکی از دوستان ابوذر غفاری می گوید: در مسجد الحرام نشسته بودیم که علی علیه السلام از کنار ما رد شد و در گوشه‌ای به نماز ایستاد.
ابوذر با نگاه، علی را تعقیب کرد و به او چشم دوخت.
به ابوذر گفتم:« چرا چشم از علی بر نمی‌‍داری؟»
ابوذر گفت:«زیرا از رسول خدا شنیدم که فرمود نگاه به علی عبادت است، همان‌گونه که نگاه آمیخته با مهر و محبت به پدر و مادر، نگاه به قرآن و نگاه به کعبه عبادت است.»

ابوهریره می گوید:
معاذ بن جبل به صورت علی علیه السلام زیاد نگاه می‌کرد.
به او گفتم:« طوری به علی نگاه می کنی که گویی تا به حال او را ندیده‌ای.»
گفت:« از رسول خدا شنیدم که می فرمود: نگاه کردن به صورت علی بن ابیطالب عبادت است.»


۵:روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« آگاه باشید که من علی را برای مردم، پرچم هدایت و مهتر و سرور قرار دادم. هر که او را پیروی کند، هدایت یافته و هر که رهایش کند گمراه است. جز مؤمنان او را دوست ندارند و جز کافران (و منافقان) با او دشمنی نمی‌کنند.»



۶:عبدالله بن عباس می‌گفت: علی علیه السلام چهار افتخار و فضیلت بزرگ دارد که هیچ عربی ندارد:

•او اولین کسی است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز خوانده است.
•او پرچمدار پیامبر در همه جنگ ها بوده است.
•در جنگ احد همه سپاهیان اسلام گریختند جز علی که ثابت قدم در کنار پیامبر ماند.
•او بود که پیامبر را پس از مرگ غسل داد و در قبر گذاشت.



۷:ابو امامه باهلی می‌گفت: به خدا سوگند، قدرت و موقعیت معاویه باعث نمی شود که من درباره علی علیه السلام حق را نگویم: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود:« علی از همه شما بافضیلت تر است، در دین خدا آگاهترین و داناترین، به سنت من بیناترین و به قرآن آشناترین شماست. بار خدایا من علی را دوست می دارم؛ تو نیز او را دوست بدار.»



۸:امام صادق علیه السلام فـــرمود:
هنگامی که جبرئیل اذان و اقامه را از سوی خداوند بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل کرد، سر مبارک پیامبــــر در دامان علی علیه السلام بود.
جبرئیل اذان و اقامه را گفت. رسول خدا برخاست و فــــرمود:«ای علی، شنیدی؟»
علی علیه السلام پاسخ داد:« آری.»
فرمود:« بلال را صدا بزن و آن را به او بیاموز.»
علی علیه السلام نیز بلال را فرا خواند و اذان را به او آموخت.




۱۳ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ

به نام خدا


پیام آسمانى غدیر و مصلحت سنجى ها
سیدحسن قریشى

چهره درخشان حضرت على(ع) در تاریخ اسلام چنان پرفروغ است که کمتر کسى را مى توان یافت که از نقش على(ع) در صدر اسلام و قرب او در نزد پیامبراسلام(ص) اطلاعى نداشته باشد. همه مورخین و محدثین اذعان دارند که على(ع) در اوان نوجوانى در دامان پیامبر(ص) پرورش یافت و على(ع) عطیه اى بود از خاندان ابوطالب(ع) در عصر فقر و مکنت, براى پیامبر; تا این که خداوند زمینه رشد و نمو على(ع) را در خانه پیامبر بدین طریق فراهم نمود و از سن ده سالگى به طور مستقیم تحت تربیت کامل ترین انسان عصر قرار گرفت.

پیامبر(ص) بعد از بعثت, از آغاز رسالت خود تا زمان ارتحالش در هرجا و در هر زمان که شرایط اقتضا مى نمود, از فرصت بهره مى جست و مقام و منزلت على(ع) را به اصحاب یادآور مى شد و جانشینى او را به عام وخاص گوشزد مى نمود که احادیث الدار, منزلت, ثقلین, علم و... نمونه هایى از موارد فوق است.(1) و آخرین اقدام پیامبر(ص) در این مورد در غدیر خم مى باشد که بیش از سیصدنفر از بزرگان اهل سنت به طرق مختلف حدیث غدیر خم را از یکصد صحابه پیامبر نقل نموده اند.(2)

پیامبر(ص) در احادیث فوق از جمله در واقعه غدیرخم على(ع) را در ولایت خود شریک کرده بود, او پس از دعوت مسلمانان به گردهم آمدن, از آن ها پرسیده بود که: (الست اولى بکم من انفسکم);

آیا من از شما برشما مسلطتر نیستم؟ وقتى که پاسخ (بلى) را شنید, سپس اعلام داشت که: (من کنت مولاه فهذا على مولاه); هرکس که من مولاى اویم, این على مولاى اوست.

براى (مولا) حدود ده معناى مختلف وجود دارد که یکى از آن ها به معنى (اولى به تصرف) است و بقیه چیزهایى هستند در حدود (محب), (ناصر) و (دوست). باتوجه به سوال پیامبر(ص) در غدیرخم :

(الست اولى بکم من انفسکم); استفاده ازکلمه (مولا) ناظر برمعناى

(اولى به تصرف) است. متاسفانه در طول تاریخ, دستگاه حکومتى بنى امیه, بنى عباس و غیره سعى کردند کلام پیامبر(ص) را ناظر بر معناى دیگر از جمله محب و دوست نمایند.

پیامبر(ص) پس از واقعه غدیرخم براى تثبیت جانشینى على(ع) تمهیدى اندیشید, آن این که سپاهى به فرماندهى جوانى نورس ـ اسامه بن زید را مامور حرکت به سوى شام نمود و اصحاب را تحریص به شرکت در آن سپاه نمود و متخلفین را لعن فرمود تا شاید بتواند موانعى را که برسر راه جانشینى على(ع) پس از رحلتش وجود داشت, برطرف سازد و اما با تمام اصرار پیامبر(ص) سپاه اسامه تا حضرتش حیات داشت, حرکت نکرد و حتى کوشش پیامبر(ص) براى مکتوب داشتن آخرین وصیت نامه اش ناکام ماند و بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) صفحه تاریخ به گونه اى باور نکردنى ورق خورد که خود امام(ع) چنان مسئله جانشینى رابراى خود محرز مى دانست و تصور نمى کرد که کسى در آن طمع داشته باشد و همه اذعان داشتند کسى که لایق جانشینى است, على(ع) مى باشد. وقتى عباس عموى پیامبر(ص) برعلى(ع) هنگامى که مشغول تجهیز پیامبر بود، گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم و اگر چنین کنى, در خلافت باتو رقابت نخواهد کرد و در آن طمع نخواهد نمود. ولى على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود که به عباس پاسخ داد:

(اى عمو! مگر کسى هست که در این امر طمع داشته باشد؟ )(3)

با تمام این وجود, امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص) دچار فاجعه اى عظیم گردید و عده اى با توجه به قرابت هایى که با پیامبر(ص) داشتند; خواستار ارائه نقشى در عهد پیامبر بودند که حد اقل در جامعه مطرح شوند و چون آن ها خود را محروم از همه چیز دیدند, حب جاه و مقام در خانه دل آن ها به نحوى مإوى کرده بود که دنبال فرصتى بودند که این فرصت بعد از رحلت پیامبر(ص) برایشان فراهم شد و جامعه اسلامى را تجزیه نمودند و چنان ضربه اى به وحدت اسلامى زدند که در طى قرون متمادى مسلمانان نتیجه این اقدام را دیدند و مى بینند.

در این مقاله به دو سوال اساسى پاسخ داده مى شود:

ـ اول این که علل غصب خلافت چه بود؟

ـ دوم این که چرا على(ع) سکوت اختیار نمود و براى گرفتن حق خود دست به شمشیر نبرد؟ اسرار سکوت على(ع) در چیست؟ و چرا اصحاب پیامبر(ص) دست به چنین اقدامى زدند و برخلاف دستور پیامبر(ص) عمل نمودند؟

الف ـ علل غصب خلافت

1 ـ احیاى فرهنگ قبیله اى

پى بردن و شناختن به علل غصب خلافت نیاز به شناخت جامعه اسلامى همزمان با رحلت پیامبراسلام(ص) دارد. همه مى دانیم درجه ایمان صحابه از انصار و مهاجرین متفاوت بود و نیز پیامبر(ص) براى جایگزین کردن فرهنگ اسلامى به جاى فرهنگ قبیله اى و جاهلیت نهایت کوشش خود را نمود. اما به علت نامساعد بودن شرایط, اختلافات قبیله اى ریشه کن نگردید. حتى در زمان پیامبر(ص) چندین بار بین انصار و مهاجرین و حتى دو قبایل انصار اختلافاتى بروز کرد که اگر درایت و مدیریت پیامبر(ص) نبود, آتش جاهلیت دوباره شعله ورتر مى شد.

بسیارى از سران قریش و قبایل اطراف در اواخر عمر پیامبر(ص) به اسلام ایمان آوردند که اسلام آن ها بیشتر از روى اکراه بود و آن ها روح اسلام را درک ننموده و خداوند در سوره حجرات, آیه 14 به این امر اشاره دارد که به اعراب بگو: ایمانتان به قلب وارد نشده, به حقیقت هنوز ایمان نیاورده اید لیکن بگوئید ما اسلام آوردیم: (قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولکن قولوا إسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبکم)

زندگى قبیله اى و ویژگى هاى جامعه قبیلگى موجب شد که مردم بعد از پیامبر(ص) به طور جانانه از حق على(ص) دفاع نکنند. آن ها طبق زندگى قبیله اى وقتى رئیس قبیله بیعت کرد, تمام افراد قبیله باید بیعت نمایند. در اواخر عمر پیامبر(ص) بیشتر سران قبیله به اسلام ایمان آوردند و بعد تمام افراد قبیله پشت سر رئیس قبیله بودند.

2 ـ احیإ فرهنگ اشرافى

به دنبال احیإ فرهنگ قبیله اى, فرهنگ اشرافى نیز رشد کرد, اشراف در فرهنگ قبیله اى جایگاه ویژه اقتصادى و سیاسى دارند. در داخل مکه اشرافیت زر و زور را در اختیار داشتند تا این که در جنگ بدر, به سختى زخمدار شدند و بیش از هفتاد نفر از سران قبایل کشته شدند که اشرافیت مکه بعدها در صدد انتقام و التیام این زخم بودند که حوادث ناگوارى چون غصب خلافت, حوادث خونین جمل, صفین, نهروان و عاشورا را آفریدند و (هنوز جثه پیامبر روى زمین بود که کشمکش آغاز شد. ابوسفیان نماینده اریستوکراسى منقرض مکه ـ که در آغاز مى خواست خیلى زود از آب گل آلود ماهى بگیرد.ـ به خانه على(ع) دوید تا شاید او را ابزار مقاصد خود کند, انصار بیم داشتند که اشراف زادگان مکه خون پدران را فراموش نکرده باشند, سعدبن عباده را براى بیعت نشاندند و چون تعرض مهاجران آغاز شد, مى خواستند دست کم براى خودشان امیرى داشته باشند.)(4)

3 ـ کینه قریش از بنى امیه

بنى امیه از قبل با بنى هاشم خوب نبود و نسبت به آن ها دشمنى دیرینه داشتند و آخرالامر سعى نمودند بنى هاشم را از خلافت محروم کنند که نمونه هاى این دشمنى را در دوران جاهلیت و دوران رسالت پیامبر(ص) در تاریخ داریم و به تبع آن قریش با على(ع) دشمنى خاصى داشتند و سه دلیل مواضع قاطع امام بزرگان و روساى قبایل, کینه اى عظیم از او بر دل داشتند.

4 ـ دسته بندىهاى سیاسى

در اواخر عمر پیامبر(ص) گروهى مقاصد نهائى خود را با طرح نقشه اى ماهرانه برملا کرده و اجرا نمودند. چنان که از قرائن و اقدامات ابوبکر, عمر و ابوعبیده جراح برمىآید, آن سه نقشه اى براى غصب خلافت داشتند و با تشکیل حزب ثلاثه در نهایت مردم را تحریص به غصب خلافت نمودند. چنان که از عملکرد آن ها مشخص مى باشد هرسه براى انتخاب خلیفه باهم متحد بوده و در روز سقیفه تعارف هایى باهم داشته و هرسه باهم به سوى سقیفه رفتند, در حالى که بزرگان مشغول تجهیز و تکفین بدن پیامبر بودند و بعد از رفتن به سقیفه, عمر و ابوعبیده اصرار عجیبى در بیعت گرفتن مردم براى ابوبکر داشتند و ابوبکر نیز بعد از وفات خود عمر را جانشین خود کرد که نشان دهنده نوعى هماهنگى قبلى بین آن ها بود و هرسه از رفتن با سپاه اسامه تخلف نمودند و در مدینه ماندند با این که پیامبر(ص) متخلفین را لعن کرده بود.

5 ـ دشمنى قریش با على(ع)

قریش به علت قتلهایى که امام از بزرگان آن ها بویژه از بنى امیه کرده بود کینه و دشمنى عجیبى از او به دل داشتند و حتى بعد از 25 سال در نبردهاى مختلف (جمل, صفین, نهروان) این کینه را دنبال کردند.

6 ـ حسادت

برخى از صحابه از قرب و منزلت على(ع) نزد پیامبر(ص) حسد مى بردند و حتى حسد برخى از زنان پیامبر ـ عایشه ـ در تاریخ مشهود مى باشد. این حسد به نحوى در میان اصحاب جلوه گر یافته بود که پیامبر(ص) آن را احساس مى کرد و به آن ها گوشزد مى نمود تا از حسادت خود دست بکشند; به طورى که على(ع) در جنگ جمل وقتى سخن پیامبر(ص) را به یاد زبیر مى اندازد, زبیر دست از جنگ مى شوید. (5)

7 ـ حب ریاست

علماى اخلاق اصول کفر را حرص, حسد و تکبر دانستند که این سه صفت نقش عمده اى در دگرگونى تاریخ اسلام داشته است. برخى از صحابه با توجه به نفوذى که در خانه پیامبر(ص) داشتند و به وسیله بعضى از زنان پیامبر(ص) اسرار خانه او را مى دانستند و با توجه به این که خواهان قدرت یابى بودند و حداقل مقام هاى دوم و سوم را خواهان بودند, وقتى به منصب دست نیافتند برآن شدند که زمینه ریاست خود را بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) فراهم نمایند. على(ع) نیز به این امر اشاره دارد:

(قومى با حرص, ولع و بخل زیادى طالب خلافت شدند و آن را از دیگران باز داشتند و عده اى نیز جنبه سخا و کرم پیش گرفتند.)(6)

8 ـ هراس از عدالت

اعراب با على(ع) آشنا بودند و سختگیرىهاى او را در برابر عدالت و حق در دوران حیات پیامبر(ص) به چشم دیده بودند. آن ها دیده یا شنیده بودند على(ع) در خندق ـ که حساسترین نبرد پیامبر(ص) با کفار بود.ـ شمشیرش را به خاطر غضبى که بر او مستولى شد بر فرق دشمن فرود نیاورد, گذاشت خشمش فرونشیند و سپس کار دشمن را یکسره کرد, عرب از عدالت او در هراس بودند, على(ع) اهل طفره و مداهنه و سهل انگارى نبود, او اهل حق و عدل بود.

9 ـ سستى و بى رمقى مردم

امام هنگام بیعت به این مسإله اشاره مى کند و سپس به عمر گوشزد مى کند: اى عمر! نیک بدوش که نیمى از این شیر خلافت براى تو خواهد بود. امروز اساس آن را به نفع او استوار کن تا او هم فردا آن را به تو بازگرداند.

گاهى نیز رقابت بین دو قبیله اوس و خزرج موجب مى شد عده اى از این رقابت به وجود آمده سوء استفاده نموده و زمینه را براى حکومت خود فراهم نمایند. در جریان سقیفه اسیدبن خضیر, سالار قبیله اوس به سبب حسد بر سعدبن عباده و رشک براین که مبادا وى به حکومت برسد با ابوبکر بیعت کرد. چون او بیعت نمود همه افراد قبیله اوس بیعت کردند.

10 ـ جوانى على(ع)

در نظام قبیله اى رسم براین بود که ریاست از آن ریش سفید و بزرگ قبیله است. متإسفانه به علت کوته بینى برخى از اصحاب, فرهنگ و اندیشه هاى جاهلیت کاملا از بین نرفته بود و بسیارى از صحابه در اواخر عمر پیامبر(ص) به اسلام ایمان آورده بودند و چنان که ذکر نمودیم, روح اسلام را درک ننموده بودند و على(ع) گرفتار و مواجه با روح قبیله اى ـ که چند ساعت پس از رحلت پیامبر(ص) دوباره از تاریک خانه جاهلیت سر برآورده شد.

ابن ابى الحدید از ابن عباس نقل کرد که عمرگفت: من به طور مسلم على را مظلوم مى دانم و مهاجرین از على اعراض ننمودند مگر به جهت این که سنش را کم دیدند.(7)

ابوعبیده به على(ع) گفت:

یابن عم! ما قرابت تو را و سبقت تو را و علم تو را و نصرت تو را انکار نمى کنیم, لکن خود مى دانى که تو جوانى و ابوبکر پیراست, وى سنگینى این امر را بهتر از تو مى تواند حمل کند.(8)

نقل است, وقتى که ابوبکر به خلافت رسید, به پدرش ابوقحافه که در طائف بود، نامه نوشت که: مردم مرا به جهت کبر سن به خلافت برگزیدند و تو نیز به موافقت قوم بیا و با من بیعت کن که من امروز خلیفه رسول خدایم. او در جواب ابوبکر نوشت:

مى گویى که مردمان مرا به خلافت برداشتند به جهت سن من و من خلیفه رسول خدایم; پس تو خلیفه مردم مى باشى نه خلیفه رسول و خدا و اگر تو را به جهت سن خلیفه کرده اند, من از تو سزاوارترم و بایستى مرا خلیفه کنند, تو خود مى دانى این امر از غیر تو است. اگر حق را به اهلش که خانواده پیغمبرند, واگذارى, تو را بهتر باشد.(9)

عمر نیز به ابن عباس اعتراف نموده که: همانا على درمیان شما بود و او از من و ابوبکر به این امر اولى بود.(10)

11 ـ شوخ طبعى على(ع)

از ایرادهایى که برامام مى گرفتند, یکى این بود که مى گفتند: تو چهره ات خنده روست و مزاح مى کنى. مردى باید خلیفه شود که عبوس باشد و مردم از او بترسند. و عمر شوخ طبعى را یکى از ایرادهاى امام مى دانست.(11)

با غصب خلافت, رابطه الهى بین مردم و حکومت قطع گردید و با غصب خلافت حق مردم نیز غصب شد. چون داشتن حاکم صالح, عادل و متصل به منبع غیب, حق مردم است ولى این حق در سقیفه غصب گردید و چنان ضربه اى بر پیکره اسلام پدید آمد که تا روز قیامت نمى توان آن را جبران نمود. خود عمر پس از مدتى درباره انتخاب ابى بکر گفت: (کانت بیعه ابى بکر فلته وقى الله شرها); بیعت ابوبکر براى زمامدارى کار عجولانه و ناگهانى بود که خداوند شر آن را کم کند و ببرد.(12)

مظلومیت حضرت زهرا(س) و شهادت او, رفتن ابوذرها به تبعید, برگشتن رانده شده هاى پیامبر به مدینه, تسلط بنى امیه بر امور مسلمین, قتل و غارت برجان و مال مردم, رشد فرهنگ جاهلیت و دورى مردم از سیره پیامبر(ص), سوختن مکه و مدینه در آتش خصم, وقایع عاشورا و شهادت فرزندان پیامبر در دشت کربلا و تسلط بنى عباس برسرنوشت مردم, همه و همه از نتایج و عواقب غصب خلافت مى باشد.

ب ـ علل سکوت على(ع)

پس از بررسى علل غصب خلافت, باید به علل سکوت على(ع) نیز اشاره کرد. چرا امام با این که خود را کاملا برحق مى دانست, براى به دست آوردن حق خود دست به شمشیر نبرد و حقش را نگرفت؟

مهم ترین علل سکوت على(ع) در برابر غصب حق خود عبارتند از:

1 ـ سفارش پیامبر(ص)

پیامبر(ص) به على(ع) توصیه فرموده بود: در صورتى که حقت را غصب کردند, اگر تعداد یارانت از تعداد انگشتان دست و پایت فزون شد, براى گرفتن حقت دست به شمشیر ببر و گرنه صبر پیشه نما.

وقتى عده اى بعد از سقیفه به نزد على(ع) مىآیند و اعلام آمادگى مى کنند که: حاضریم حقت را بگیریم. امام براى این که ایمان و پایدارى آن ها را بیازماید, فرمود: فردا همه با سرهاى تراشیده به اینجا حضور یابید. که جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند.

2 ـ حفظ وحدت جامعه اسلامى

على(ع) را باید بنیانگذار وحدت دانست چرا که بیش از هرکسى در این راه فداکارى و سختى کشیده است. بعد از رحلت پیامبر(ص) فرهنگ قبیله اى دوباره جان گرفت و على(ع) براى حفظ وحدت مجبور به سکوت بود که تحمل آن از دست بردن به شمشیر بسیار سخت تر و جانفرساتر بود.

جامعه اسلامى در آن عصر با هجوم دشمن خارجى بویژه روم مواجه بود و وجود پیامبران دروغین مزید برعلت بود و على(ع) در سخنى مى فرماید:

من از همه حریص تر به وحدت مردم در جامعه مى باشم.

3 ـ پیدایش پیامبران دروغین

ارتدادى که در سال دهم هجرى و آخرین سال حیات پیامبر بویژه در بین قبایل بزرگ عرب بنى حنیفه, اسد, کنده, غطفان و لخم روى نمود ـ که اوج آن پس از رحلت پیامبر(ص) نمودار گشت.ـ در موضع گیرى امام در برابر شرایط به وجود آمده تإثیر به سزایى داشت و علاوه برمرتدین, پیامبران دروغین در نقاط مختلف عربستان ادعاى نبوت مى کردند و وحدت اسلامى را مورد تهدید قرار مى دادند که امام در نامه اى به مالک اشتر یکى از علل سکوت خود را (پیدایش مرتدین) مى داند.

4 ـ میدان یافتن منافقان

منافقین که در صدد از هم پاشیده شدن جزیره العرب و وحدت مسلمین بودند و قیام امام به اهداف آن ها کمک مى نمود, لذا امام تیر منافقین را به سنگ زد و اهداف شوم آن ها را خنثى نمود.

5 ـ کمى یاران و حامیان

امام(ع) در خطبه شقشقیه, یکى از علل سکوت خود را کمى یاران و حامیان خویش مى داند که یا باید با دست تهى حق خود را بگیرد و یا با وضع تاریک روزگار بسازد. سپس مى فرماید: در حالى که در چشمم خار بود و گلویم را عقده گرفته و میراثم به تاراج رفته بود, صبر را پیشه ساختم.(13)

6 ـ حفظ کیان اسلام

امام درخطبه پنجم نهج البلاغه کمى یار و حفظ کیان اسلام و جلوگیرى از اختلافات را متذکر مى شود و علت سکوت خود را ترس از مرگ نمى داند بلکه قیام خود را بى حاصل و زیانبار براى جامعه اسلامى مى داند.

7 ـ احیاى فرهنگ قبیله اى

چنانچه در بحث علل غصب خلافت گفته شد, پیامبر(ص) در مدت 23 سال فرهنگ جاهلیت را از جامعه زدود ولى بسیارى از سران مکه بعد از 23 سال جنگ به اسلام ایمان آوردند که پیامبر(ص) لقب (طلقإ) را به آن ها داد. آن ها به علت عدم درک روح اسلام, فرهنگ جاهلیت را در بین خود بعد از رحلت پیامبر(ص) احیإ کردند و چون رئیس قبیله از على(ع) پیروى ننمود, مردم نیز به تبع آن ها از امام حمایت ننمودند. آن ها توجیه کردند که باید جانشین از قریش باشد که پیامبر(ص) قریشى است. على(ع) به آن ها فرمود: چه کسى از من به پیامبر نزدیک تر است؟

8 ـ حرکت خشونت آمیز

برخى از صحابه از جمله عمر چنان دست به خشونت زدند که کمتر کسى یاراى مخالفت با آن را داشت. مثلا عمر تازیانه به دست مى گرفت و مى گفت: هرکه بگوید پیامبر از دنیا رفته, او را شلاق مى زنم.

یا عده اى از رجاله ها در کوچه ها راه مى افتادند و مردم را به بیعت با ابوبکر فرا مى خواندند. مردم هم تابع احساسات جمع بودند, از روى ترس و بى اطلاعى با خلیفه بیعت کردند. امام در مورد خشونت عمر مى گوید: آنگاه خلافت در حوزه خشن قرار گرفت, با مردى شد که شخص درشت بود و حضورش محنت زا, بسیار اشتباه مى کرد و عذر آن را مى خواست.(14)

9 ـ سرعت بیعت

سرعت بیعت و شدت عمل اصحاب سقیفه به حدى بود که هرگونه عکس العمل را از امام گرفت. امام که در حال تغسیل و تکفین بدن پیامبر(ص) بود, واگذاشتن جنازه پیامبر(ص) را بدون غسل و کفن بى احترامى و خیانت بزرگى به پیامبر(ص) مى دانست. اصحاب سقیفه از این دل مشغولى على(ع) بهره جسته و به حدى درگرفتن بیعت سرعت عمل به خرج دادند که آب غسل پیامبر(ص) خشک نشده بود. على(ع) به خلافت خود آن قدر مطمئن بود که وقتى عباس عموى پیامبر(ص) ـهنگامى که على(ع) مشغول تجهیز پیامبر(ص) بود.ـ براو وارد شد و گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم, اگر چنین کنى, احدى در خلافت با تو رقابت نخواهد کرد. على(ع) به عباس پاسخ داد: اى عمو! مگر کسى هست در این امر طمع داشته باشد؟

10 ـ نگه داشتن حرمت دین

على(ع) خلافت را حق خود مى دانست, اما حرمت دین را برتر از آن مى دید. و اگر دین ضربه مى دید, آن را نمى شد جبران کرد. على(ع) گرچه حق خود را حق دین مى دانست ولى وحدت دینى را لازمتر از حق خود مى شمرد.

پى نوشتها:

1 ـ براى اطلاع بیشتر ر.ک: حائرى تهرانى, آیه الله مهدى, پرتوى از غدیر, بنیادفرهنگى امام مهدى(ع).

2 ـ ر.ک: علامه امینى, الغدیر.

3 ـ دائره المعارف فرید وجدى, ج 2, ص ;746 به نقل از خلیلى, محمدعلى; زندگانى حضرت على(ع), اقبال, تهران, 1378, چاپ هفتم, ص 119.

4 ـ پاینده, ابوالقاسم, على ابرمردتاریخ, کتابخانه نهضت, 1357, چاپ سوم, ص 51.

5 ـ یعقوبى, احمدبن ابى یعقوب, تاریخ یعقوبى, ترجمه محمدابراهیم آیتى, علمى و فرهنگى, تهران, 1366, چاپ پنجم, ج 2, ص 81.

6 ـ محمدعلى خلیلى,زندگانى حضرت على(ع), ص 106.

7 ـ ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, ترجمه محمود مهدوى دامغانى, نشرنى, تهران, 1375, ج 3, چاپ دوم, ص 181.

8 ـ همان, ص 149.

9 ـ طباطبائى یزدى, سیدمحمدرضا, بزم ایران, شرکت سهامى ناشرین کتب ایران, تهران, ص 53 و 52.

10 ـ الغدیر, ج 7, ص 8, به نقل از حکیمى, محمدرضا, جهشها, دفتر نشر و فرهنگ اسلامى, 1366, چاپ ششم, ص 102.

11 ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, ج 3, ص 147.

12 ـ طبرى, محمدبن جریر, تاریخ طبرى تاریخ الامم و الملوک, روائع الترات العربى, بیروت, ج 3, ص 205.

13 ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, نامه 62, ص 1048.

14 ـ همان, خطبه شقشقیه, ص 46 و 47.

وقتى محمدبن ابى بکر در مورد عصیان و غصب خلافت به معاویه نامه نوشت, معاویه در جوابش نوشت: ما همان وقت که پدرت زنده بود فضل پسر ابى طالب را مى شناختیم و حق او را لازم مى دانستیم که نیکو رعایت کنیم, ولى هنگامى که پیغمبراکرم(ص) درگذشت, پدر تو و فاروقش, نخستین کسى بودند که حق على را گرفتند و در امر او مخالفت کردند و در این کار باهم اتفاق و اتحاد داشتند و اگر نبود آنچه پدرت پیش از این انجام داد, ما با على بن ابى طالب مخالفت نمى کردیم و امر را به او تسلیم مى نمودیم, لکن دیدیم پدرت این کار را نسبت به او انجام داد, ماهم به روش او رفتیم. (مسعودى, مروج الذهب, ج 3, ص 22, به نقل از جهشها, محمدرضا حکیمى, ص 101 و 102.)


به نقل از http://al-shia.org

وقتى عده اى بعد از سقیفه به نزد على(ع) مىآیند و اعلام آمادگى مى کنند که: حاضریم حقت را بگیریم. امام براى این که ایمان و پایدارى آن ها را بیازماید, فرمود: فردا همه با سرهاى تراشیده به اینجا حضور یابید. که جز چهار یا پنج نفر حاضر نشدند.

۱۳ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ب.ظ

به نام خدا


نامه امام على (ع) به مالک اشتر (عهدنامه مالک)
وقتى حضرت امیرالمومنین علی (ع) ، مالک اشتر نخعى از یاران خود را به امارت مصر منصوب نمود، به او فرمانى در قالب یک نامه نوشت. این نامه بى تردید از مهمترین اسناد سیاسى حقوق اسلامى و خصوصا شعبه شیعى آن است. این نامه به روشنى نشان می دهد رویکرد مترقى امام على (ع) به مساله حکومت را در عصر جاهلیت عرب و در دوران حکومت های الیگارشی. در این نامه که به نوعى به قانون اساسى اسلامى ایشان مى ماند ویژگى های حکومت اسلامی، حاکم اسلامی، حقوق شهروندان، رابطه دولت با شهروند و … بیان شده است. توصیه به علاقه مندان، خصوصا دانشجویان و دوستداران مباحث حقوق ،آنرا با دقت کامل مطالعه کنند. این ترجمه از ترجمه نهج البلاغه انجام شده توسط دکتر آیتی مى باشد.

توضیح سید رضى (قدس سره) مولف نهج البلاغه :این فرمان را براى مالک اشتر نخعى نوشت،هنگامى که او را امارت مصر و توابع آن داد.در آن‏هنگام که کار بر محمد بن ابى بکر آشفته شده بود.این فرمان از پرمحتواترین فرمانهاست و از دیگرنامه‏هاى او محاسن بیشترى در بردارد.

متن نامه

به نام خداوند بخشاینده مهربان ‏این فرمانى است از بنده خدا،على امیر المؤمنین،به مالک بن حارث اشترنخعى درپیمانى که با او مى‏نهد،هنگامى که او را فرمانروایى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد.

او را به ترس از خدا و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها و پیروى از هر چه درکتاب خود بدان فرمان داده،از واجبات و سنتهایى که کس به سعادت نرسد مگر به‏پیروى از آنها،و به شقاوت نیفتد،مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها.و باید که‏خداى سبحان را یارى نماید به دل و دست و زبان خود،که خداى جل اسمه،یارى‏کردن هر کس را که یاریش کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفته‏است.و او را فرمان مى‏دهد که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و ازسرکشیهایش باز دارد،زیرا نفس همواره به بدى فرمان دهد، مگر آنکه خداوندرحمت آورد.

اى مالک، بدان که تو را به بلادى فرستاده‏ام که پیش از تو دولتها دیده، برخى‏دادگر و برخى ستمگر.و مردم در کارهاى تو به همان چشم مى‏نگرند که تو درکارهاى والیان پیش از خود مى‏نگرى و درباره تو همان گویند که تو درباره‏آنها مى‏گویى و نیکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته،توان شناخت.

باید بهترین اندوخته‏ها در نزد تو،اندوخته کار نیک باشد.پس زمام هواهاى نفس خویش فروگیر و بر نفس خود،در آنچه براى او روا نیست،بخل بورزکه بخل ورزیدن بر نفس، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش‏مى‏شمارد.مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعاردل خود ساز.چونان حیوانى درنده مباش که خوردنشان را غنیمت‏شمارى،زیراآنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش.از آنها خطاهاسر خواهد زد و علتهایى عارضشان خواهد شد و،بعمد یا خطا،لغزشهایى کنند،پس،از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده،همانگونه که دوست دارى که خداوندنیز از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد.زیرا تو برتر از آنها هستى و،آنکه تو را بر آن سرزمین ولایت داده،برتر از توست و خداوند برتر از کسى است‏که تو را ولایت داده است.ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده‏است.

اى مالک،خود را براى جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانى‏نیست و از عفو و بخشایش او هرگز بى‏نیاز نخواهى بود.هرگاه کسى را بخشودى،ازکرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسى را عقوبت نمودى،از کرده خود شادمان مباش.

هرگز به خشمى،که از آنت امکان رهایى هست،مشتاب و مگوى که مرا بر شما امیرساخته‏اند و باید فرمان من اطاعت‏شود.زیرا،چنین پندارى سبب فساد دل و سستى‏دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست.هرگاه،از سلطه و قدرتى که در آن‏هستى در تو نخوتى یا غرورى پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر ازتوست و بر کارهایى تواناست که تو را بر آنها توانایى نیست.این نگریستن سرکشى‏تو را تسکین مى‏دهد و تندى و سرافرازى را فرو مى‏کاهد و خردى را که از تو گریخته‏است‏به تو باز مى‏گرداند.

بپرهیز از اینکه خود را در عظمت‏با خدا برابر دارى یا در کبریا و جبروت،خودرا به او همانند سازى که خدا هر جبارى را خوار کند و هر خودکامه‏اى را پست وبیمقدار سازد.هر چه خدا بر تو فریضه کرده است،ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از افراد رعیت،هرکس را که دوستش مى‏دارى،انصاف را رعایت‏نماى.که اگر نه چنین کنى،ستم کرده‏اى و هر که بر بندگان خدا ستم کند،افزون بربندگان،خدا نیز خصم او بود.و خدا با هر که خصومت کند، حجتش را نادرست‏سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از این کار باز ایستد و توبه کند.هیچ چیز چون‏ستمکارى،نعمت‏خدا را دیگرگون نکند و خشم خدا را برنینگیزد،زیرا خدا دعاى‏ستمدیدگان را مى‏شنود و در کمین ستمکاران است.

باید که محبوبترین کارها در نزد تو،کارهایى باشد که با میانه‏روى سازگارتر بود وبا عدالت دم سازتر و خشنودى رعیت را در پى داشته باشد زیرا خشم توده‏هاى مردم،خشنودى نزدیکان را زیر پاى بسپرد و حال آنکه،خشم نزدیکان اگر توده‏هاى مردم ازتو خشنود باشند، ناچیز گردد.خواص و نزدیکان کسانى هستند که به هنگام فراخى‏و آسایش بر دوش والى بارى گران‏اند و چون حادثه‏اى پیش آید کمتر از هر کس به‏یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف درباره آنان قضاوت شود.اینان همه چیزرا به اصرار از والى مى‏طلبند و اگر عطایى یابند،کمتر از همه سپاس مى‏گویند و اگربه آنان ندهند،دیرتر از دیگران پوزش مى‏پذیرند.در برابر سختیهاى روزگار،شکیباییشان بس اندک است.اما ستون دین و انبوهى مسلمانان و ساز و برگ در برابردشمنان،عامه مردم هستند،پس،باید توجه تو به آنان بیشتر و میل تو به ایشان‏افزونتر باشد.

و باید که دورترین افراد رعیت از تو و دشمنترین آنان در نزد تو،کسى باشد که‏بیش از دیگران عیبجوى مردم است.زیرا در مردم عیبهایى است و والى از هر کس‏دیگر به پوشیدن آنها سزاوارتر است.از عیبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است،مخواه که آشکار شود،زیرا آنچه بر عهده توست،پاکیزه ساختن چیزهایى است که برتو آشکار است و خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است،داورى کند.تا توانى‏عیبهاى دیگران را بپوشان،تا خداوند عیبهاى تو را که خواهى از رعیت مستوربماند،بپوشاند.و از مردم گره هر کینه‏اى را بگشاى و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشیده داشته‏اند،به تغافل زن و گفته سخن‏چین را تصدیق مکن.زیرا سخن چین،خیانتکار است،هر چند،خود را چون‏نیکخواهان وانماید.

با بخیلان راى مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حریصان،زیراحرص و طمع را در چشم تو مى‏آرایند که بخل و ترس و آزمندى،خصلتهایى‏گوناگون هستند که سوء ظن به خدا همه را دربر دارد.بدترین وزیران تو،وزیرى است‏که وزیر بدکاران پیش از تو بوده است و شریک گناهان ایشان.مبادا که اینان همراز وهمدم تو شوند،زیرا یاور گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بوده‏اند.در حالى که،تومى‏توانى بهترین جانشین را برایشان بیابى از کسانى که در راى و اندیشه و کاردانى‏همانند ایشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از کسانى که‏ستمگرى را در ستمش و بزهکارى را در بزهش یارى نکرده باشند.رنج اینان بر توکمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است.

اینان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزین.و باید که برگزیده‏ترین وزیران توکسانى باشند که سخن حق بر زبان آرند،هر چند،حق تلخ باشد و در کارهایى‏که خداوند بر دوستانش نمى‏پسندد کمتر تو را یارى کنند،هر چند،که این سخنان‏و کارها تو را ناخوش آید.به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند،سپس،از آنان‏بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلى که مرتکب آن نشده‏اى،شادمانت‏ندارند،زیرا ستایش آمیخته به تملق،سبب خودپسندى شود و آدمى را به سرکشى‏وادارد.

و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند،زیرا این کار سبب شود که‏نیکوکاران را به نیکوکارى رغبتى نماند،ولى بدکاران را به بدکارى رغبت‏بیفزاید.باهر یک چنان رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است.و بدان،بهترین چیزى که‏حسن ظن والى را نسبت‏به رعیتش سبب مى‏شود،نیکى کردن والى است در حق رعیت و کاستن است از بار رنج آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن کارهایى‏که بدان ملزم نیستند.و تو باید در این باره چنان باشى که حسن ظن رعیت‏براى توفراهم آید.زیرا حسن ظن آنان،رنج‏بسیارى را از تو دور مى‏سازد.به حسن ظن تو،کسى سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشى و به بدگمانى،آن‏سزاوارتر که در حق او بدى کرده باشى.

سنت نیکویى را که بزرگان این امت‏به آن عمل کرده‏اند و رعیت‏بر آن سنت‏به‏نظام آمده و حالش نیکو شده است،مشکن و سنتى میاور که به سنتهاى نیکوى‏گذشته زیان رساند،آنگاه پاداش نیک بهره کسانى شود که آن سنتهاى نیکو نهاده‏اند وگناه بر تو ماند که آنها را شکسته‏اى.تا کار کشورت به سامان آید و نظامهاى نیکویى،که پیش از تو مردم برپاى داشته بودند برقرار بماند،با دانشمندان و حکیمان،فراوان،گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى‏آورد و آن نظم و آیین که مردم‏پیش از تو بر پاى داشته‏اند.

بدان،که رعیت را صنفهایى است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و ازیکدیگر بى‏نیاز نباشند.صنفى از ایشان لشکرهاى خداى‏اند و صنفى،دبیران خاص‏یا عام و صنفى قاضیان عدالت گسترند و صنفى،کارگزاران‏اند که باید در کار خودانصاف و مدارا را به کار دارند و صنفى جزیه دهندگان و خراجگزارانند،چه ذمى وچه مسلمان و صنفى بازرگانان‏اند و صنعتگران و صنفى فرودین که حاجتمندان ومستمندان باشند.هر یک را خداوند سهمى معین کرده و میزان آن را در کتاب خود وسنت پیامبرش(صلى الله علیه و آله)بیان فرموده و دستورى داده که در نزد مانگهدارى مى‏شود.

اما لشکرها،به فرمان خدا دژهاى استوار رعیت‏اند و زینت والیان.دین به آنهاعزت یابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعیت جز به آنها استقامت نپذیرد.و کارلشکر سامان نیابد،جز به خراجى که خداوند براى ایشان مقرر داشته تا در جهاد بادشمنانشان نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهاى خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد.این دو صنف،برپاى نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان وکارگزاران و دبیران‏اند،اینان عقدها و معاهده‏ها را مى‏بندند و منافع حکومت را گردمى‏آورند و در هر کار،چه خصوصى و چه عمومى،به آنها متکى توان بود. و اینها که‏برشمردم،استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران که گردهم مى‏آیند و تا سودى‏حاصل کنند،بازارها را برپاى مى‏دارند و به کارهایى که دیگران در انجام دادن آنهاناتوان‏اند امور رعیت را سامان مى‏دهند.آنگاه،صنف فرودین،یعنى نیازمندان ومسکینان‏اند و سزاوار است که والى آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند.درنزد خداوند،براى هر یک از این اصناف،گشایشى است.و هر یک را بر والى حقى‏است،آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به صلاح آورد.و والى از عهده آنچه‏خدا بر او مقرر داشته،بر نیاید مگر،به کوشش و یارى خواستن از خداى و ملزم‏ساختن خویش به اجراى حق و شکیبایى ورزیدن در کارها،خواه بر او دشوار آید یاآسان نماید.

آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواه‏ترین آنها به خدا و پیامبر اوو امام توست،به کار برگمار.اینان باید پاکدامن‏ترین و شکیباترین افراد سپاه باشند،دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند،آرامش یابند.به ناتوانان،مهربان‏و بر زورمندان،سختگیر باشند. درشتیشان به ستم بر نینگیرد و نرمیشان برجاى‏ننشاند.آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند،از خاندانهاى صالح که‏سابقه‏اى نیکو دارند و نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندان‏و جوانمردان استوار نماى،زیرا اینان مجموعه‏هاى کرم‏اند و شاخه‏هاى احسان وخوبى.آنگاه به کارهایشان آنچنان بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویش‏مى‏پردازند.اگر کارى کرده‏اى که سبب نیرومندى آنها شده است،نباید در نظرت بزرگ‏آید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد،در نظرت اندک‏جلوه کند.زیرا لطف و احسان تو سبب مى‏شود که نصیحت‏خود از تو دریغ ندارند وبه تو حسن ظن یابند.نباید بدین بهانه،که به کارهاى بزرگ مى‏پردازى،از کارهاى کوچکشان غافل مانى،زیرا الطاف کوچک را جایى است که از آن بهره‏مند مى‏شوندو توجه به کارهاى بزرگ را هم جایى است که از آن بى‏نیاز نخواهند بود.

باید برگزیده‏ترین سران سپاه تو،در نزد تو،کسى باشد که در بخشش به افراد سپاه‏قصور نورزد و به آنان یارى رساند و از مال خویش چندان بهره‏مندشان سازد که‏هزینه خود و خانواده‏شان را،که بر جاى نهاده‏اند،کفایت کند،تا یکدل و یک راى روى‏به جهاد دشمن آورند،زیرا مهربانى تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد.و بایدکه بهترین مایه شادمانى والیان برپاى‏داشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدن‏دوستى در میان افراد رعیت.و این دوستى پدید نیاید،مگر به سلامت دلهاشان.ونیکخواهیشان درست نبود،مگر آنگاه که براى کارهاى خود بر گرد والیان خود باشندو بار دولت ایشان را بر دوش خویش سنگین نشمارند و از دیر کشیدن‏فرمانرواییشان ملول نشوند.پس امیدهایشان را نیک برآور و پیوسته به نیکیشان‏بستاى و رنجهایى را که تحمل کرده‏اند،همواره بر زبان آر،زیرا یاد کردن از کارهاى‏نیکشان،دلیران را برمى‏انگیزد و از کارماندگان را به کار ترغیب مى‏کند.ان شاء الله. وهمواره در نظر دار که هر یک در چه کارى تحمل رنجى کرده‏اند،تا رنجى را که یکى‏تحمل کرده به حساب دیگرى نگذارى و کمتر از رنج و محنتى که تحمل کرده،پاداشش مده.شرف و بزرگى کسى تو را واندارد که رنج اندکش را بزرگ شمرى وفرودستى کسى تو را واندارد که رنج‏بزرگش را خرد به حساب آورى.

چون کارى بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولش‏رجوع کن.زیرا خداى تعالى به قومى که دوستدار هدایتشان بود،گفته است:«اى‏کسانى که ایمان آورده‏اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامر خویش فرمان‏برید و چون در امرى اختلاف کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا وپیامبر رجوع کنید.»

رجوع به خدا،گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول،گرفتن سنت‏جامع اوست، سنتى که مسلمانان را گرد مى‏آورد و پراکنده نمى‏سازد.و براى داورى‏در میان مردم،یکى از افراد رعیت را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود.از آن‏کسان،که کارها بر او دشوار نمى‏آید و از عهده کار قضا برمى‏آید.مردى که مدعیان باستیزه و لجاج،راى خود را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایى شد،بر آن‏اصرار نورزد و چون حقیقت را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش به‏آزمندى متمایل نگردد و به اندک فهم،بى‏آنکه به عمق حقیقت رسد،بسنده نکند.

قاضى تو باید،از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه به‏دلیل متکى باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و درکشف حقیقت،شکیباتر از همه باشد و چون حکم آشکار شد، قاطع راى دهد.

چرب‏زبانى و ستایش به خودپسندیش نکشاند.از تشویق و ترغیب دیگران به یکى‏از دو طرف دعوا متمایل نشود.چنین کسان اندک به دست آیند،پس داورى مردى‏چون او را نیکو تعهد کن و نیکو نگهدار.و در بذل مال به او،گشاده دستى به‏خرج ده تا گرفتاریش برطرف شود و نیازش به مردم نیفتد.و او را در نزد خود چنان‏منزلتى ده که نزدیکانت درباره او طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امان‏ماند.

در این کار،نیکو نظر کن که این دین در دست‏بدکاران اسیر است.از روى هوا وهوس در آن عمل مى‏کنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار داده‏اند.

در کار کارگزارانت ‏بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار،نه به سبب دوستى باآنها.و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار،زیرا به راى خود کار کردن و از دیگران‏مشورت نخواستن، گونه‏اى از ستم و خیانت است.کارگزاران شایسته را در میان‏گروهى بجوى که اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهاى صالح،آنها که در اسلام‏سابقه‏اى دیرین دارند.اینان به اخلاق شایسته‏ترند و آبرویشان محفوظتر است و ازطمعکارى بیشتر رویگردان‏اند و در عواقب کارها بیشتر مى‏نگرند. در ارزاقشان بیفزاى،زیرا فراوانى ارزاق،آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و ازدست اندازى به مالى که در تصرف دارند،باز مى‏دارد.و نیز براى آنها حجت است،اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانت تو‏خللى پدید آورند.پس در کارهایشان تفقدکن و کاوش نماى و جاسوسانى از مردم راستگوى و وفادار به خود بر آنان بگمار.

زیرا مراقبت نهانى تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق رعیت‏وامى‏دارد.و بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند.هر گاه یکى از ایشان‏دست‏به خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدان‏گواهى دادند،همین خبرها تو را بس بود.باید به سبب خیانتى که کرده تنش را به ‏تنبیه بیازارى و از کارى که کرده است، بازخواست نمایى.سپس،خوار و ذلیلش‏سازى و مهر خیانت‏بر او زنى و ننگ تهمت را بر گردنش آویزى.

در کار خراج نیکو نظر کن،به گونه‏اى که به صلاح خراجگزاران باشد.زیرا صلاح‏کار خراج و خراجگزاران،صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود،مگربه نیکوشدن حال خراجگزاران،زیرا همه مردم روزى خوار خراج و خراجگزارانند‏.

ولى باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشى،زیرا خراج حاصل نشود،مگربه آبادانى زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد،شهرها و مردم را هلاک کرده‏است و کارش استقامت نیابد،مگر اندکى.هرگاه از سنگینى خراج یا آفت محصول یابریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین،چون در آب فرو رفتن آن یا بى‏آبى،شکایت نزد تو آوردند،از هزینه و رنجشان بکاه،آنقدر که امید مى‏دارى که کارشان راسامان دهد.و کاستن از خراج بر تو گران نیاید،زیرا اندوخته‏اى شود براى آبادانى بلادتو و زیور حکومت تو باشد،که ستایش آنها را به خود جلب کرده‏اى و سبب‏شادمانى دل تو گردد،که عدالت را در میانشان گسترده‏اى و به افزودن ارزاقشان و به‏آنچه در نزد ایشان اندوخته‏اى از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگرى خود ومدارا در حق ایشان،براى خود تکیه‏گاهى استوار ساخته‏اى.چه بسا کارها پیش آیدکه اگر رفع مشکل را بر عهده آنها گذارى،به خوشدلى به انجامش رسانند.زیرا چون‏بلاد آباد گردد،هر چه بر عهده مردمش نهى،انجام دهند که ویرانى زمین را تنگدستى‏مردم آن سبب شود و مردم زمانى تنگدست گردند که همت والیان،همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است،سود برنگیرند.

سپس،به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهاى خود بگمار و نامه‏هایى راکه در آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است،از جمع دبیران،به کسى اختصاص ده‏که به اخلاق از دیگران شایسته‏تر باشد.از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازدیا چنان دلیرش نکند که در مخالفت‏با تو،بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سبب‏نشود که نامه‏هاى عاملانت را به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ‏روا دارد،یا در آنچه براى تو مى‏ستاند یا از سوى تو مى‏دهد،سهل‏انگارى کند،یاپیمانى را که به سود تو بسته،سست گرداند و از فسخ پیمانى که به زیان توست،ناتوان باشد.دبیر باید به پایگاه و مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسى که مقدارخویش را نداند،به طریق اولى،مقدار دیگران را نتواند شناخت.مباد که در گزینش‏آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تکیه کنى.زیرا مردان با ظاهر آرایى و نیکوخدمتى،خویشتن را در چشم والیان عزیز گردانند.ولى،در پس این ظاهر آراسته وخدمت نیکو،نه نشانى از نیکخواهى است و نه امانت.

دبیرانت را به کارهایى که براى حکام پیش از تو بر عهده داشته‏اند،بیازماى و از آن‏میان، بهترین آنها را که در میان مردم اثرى نیکوتر نهاده‏اند و به امانت چهره‏اى‏شناخته‏اند،اختیار کن.که اگر چنین کنى این کار دلیل نیکخواهى تو براى خداونداست و هم به آن کس که کار خود را بر عهده تو نهاده.بر سر هر کارى از کارهاى خوداز میان ایشان،رئیسى برگمار.کسى که بزرگى کار مقهورش نسازد و بسیارى آنهاسبب پراکندگى خاطرش نشود.اگر در دبیران تو عیبى یافته شود و تو از آن غفلت‏کرده باشى،تو را به آن بازخواست کنند.

اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشه‏وران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانت‏نیکو سفارش کن.خواه آنها که بر یک جاى مقیم‏اند و خواه آنها که با سرمایه خویش‏این سو و آن سو سفر کنند و با دسترنج‏خود زندگى نمایند.زیرا این گروه،خود مایه‏هاى منافع‏اند و اسباب رفاه و آسودگى و به دست آورندگان آن از راههاى دشوارو دور و خشکى و دریا و دشتها و کوهساران و جایهایى که مردم در آن جایها گردنیایند و جرئت رفتن به آن جایها ننمایند.اینان مردمى مسالمت‏جوى‏اند که نه ازفتنه‏گریهایشان بیمى است و نه از شر و فسادشان وحشتى.در کارشان نظر کن،خواه‏در حضرت تو باشند یا در شهرهاى تو.با اینهمه بدان که بسیارى از ایشان را روشى‏ناشایسته است و حریص‏اند و بخیل.احتکار مى‏کنند و به میل خود براى کالاى خودبها مى‏گذارند،با این کار به مردم زیان مى‏رسانند و براى والیان هم مایه ننگ و عیب‏هستند.

پس از احتکار منع کن که رسول الله(صلى الله علیه و آله)از آن منع کرده است وباید خرید و فروش به آسانى صورت گیرد و بر موازین عدل،به گونه‏اى که در بها،نه ‏فروشنده زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود.پس از آنکه احتکار را ممنوع‏داشتى،اگر کسى باز هم دست‏به احتکار کالا زد،کیفرش ده و عقوبتش کن تا سبب‏عبرت دیگران گردد ولى کار به اسراف نکشد.

خدا را،خدا را،در باب طبقه فرودین:کسانى که بیچارگان‏اند از مساکین ونیازمندان و بینوایان و زمینگیران.در این طبقه،مردمى هستند سائل و مردمى‏هستند،که در عین نیاز روى سؤال ندارند.خداوند حقى براى ایشان مقرر داشته و ازتو خواسته است که آن را رعایت کنى،پس،در نگهداشت آن بکوش.براى اینان دربیت المال خود حقى مقرر دار و نیز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام را،در هرشهرى،به آنان اختصاص ده.زیرا براى دورترینشان همان حقى است که‏نزدیکترینشان از آن برخوردارند.و از تو خواسته‏اند که حق همه را،اعم از دور ونزدیک،نیکو رعایت کنى.سرمستى و غرور،تو را از ایشان غافل نسازد،زیرا این‏بهانه که کارهاى خرد را به سبب پرداختن به کارهاى مهم و بزرگ از دست هشتن،هرگز پذیرفته نخواهد شد. پس مت‏خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و به تکبر بر آنان چهره‏دژم منماى و کارهاى کسانى را که به تو دست نتوانند یافت،خود،تفقد و بازجست‏نماى.اینان مردمى هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد تحقیر رجال‏حکومت.کسانى از امینان خود را که خداى ترس و فروتن باشند،براى نگریستن درکارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند.

با مردم چنان باش،که در روز حساب که خدا را دیدار مى‏کنى،عذرت پذیرفته‏آید که گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگران‏اند و چنان باش که‏براى یک یک آنان در پیشگاه خداوندى،در اداى حق ایشان،عذرى توانى داشت.

تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچاره‏اند و دست‏سؤال پیش‏کس دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقى دشوار و گران‏آید.و گاه باشد که خداوند این دشواریها را براى کسانى که خواستار عاقبت نیک‏هستند،آسان مى‏سازد.آنان خود را به شکیبایى وامى‏دارند و به وعده راست‏خداوند،درباره خود اطمینان دارند.

براى کسانى که به تو نیاز دارند،زمانى معین کن که در آن فارغ از هر کارى به آنان‏پردازى. براى دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین،مجلسى که همگان در آن حاضرتوانند شد و،براى خدایى که آفریدگار توست،در برابرشان فروتنى نمایى و بفرماى‏تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند،تا سخنگویشان بى‏هراس‏و بى‏لکنت زبان سخن خویش بگوید.که من از رسول الله(صلى الله علیه و آله) بارها شنیدم که مى‏گفت:پاک و آراسته نیست امتى که در آن امت،زیردست نتواند بدون‏لکنت زبان حق خود را از قوى دست‏بستاند.پس تحمل نماى، درشتگویى یا عجزآنها را در سخن گفتن.و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداونددرهاى رحمتش را به روى تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید.اگرچیزى مى‏بخشى،چنان بخش که گویى تو را گوارا افتاده است و اگر منع مى‏کنى،باید که منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود. سپس کارهایى است که باید خود به انجام دادنشان پردازى. از آن جمله،پاسخ‏دادن است‏به کارگزاران در جایى که دبیرانت درمانده شوند.دیگر برآوردن نیازهاى‏مردم است در روزى که بر تو عرضه مى‏شوند،ولى دستیارانت در اداى آنها درنگ وگرانى مى‏کنند.کار هر روز را در همان روز به انجام رسان،زیرا هر روز را کارى است‏خاص خود.

بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را براى آنچه میان تو و خداست،قرارده اگر چه در همه وقتها،کار تو براى خداست،هرگاه نیتت صادق باشد و رعیت را درآن آسایش رسد.

باید در اقامه فرایضى،که خاص خداوند است،نیت‏خویش خالص گردانى و دراوقاتى باشد که بدان اختصاص دارد.پس در بخشى از شبانه‏روز،تن خود را درطاعت‏خداى بگمار و اعمالى را که سبب نزدیکى تو به خداى مى‏شود به انجام‏رسان و بکوش تا اعمالت‏بى‏هیچ عیب و نقصى گزارده آید،هر چند،سبب فرسودن‏جسم تو گردد.چون با مردم نماز مى‏گزارى،چنان مکن که آنان را رنجیده سازى یانمازت را ضایع گردانى،زیرا برخى از نمازگزاران بیمارند و برخى نیازمند.ازرسول الله(صلى الله علیه و آله)هنگامى که مرا به یمن مى‏فرستاد،پرسیدم که‏چگونه با مردم نمازگزارم؟فرمود:به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان‏باش.

به هر حال،روى پوشیدنت از مردم به دراز نکشد،زیرا روى پوشیدن والیان ازرعیت‏خود، گونه‏اى نامهربانى است‏به آنها و سبب مى‏شود که از امور ملک آگاهى‏اندکى داشته باشند.اگر والى از مردم رخ بپوشد،چگونه تواند از شوربختیها ورنجهاى آنان آگاه شود.آن وقت،بسا بزرگا، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا،که‏بزرگ جلوه کند و زیبا،زشت و زشت،زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند.زیراوالى انسان است و نمى‏تواند به کارهاى مردم که از نظر او پنهان مانده،آگاه گردد. و حق را هم نشانه‏هایى نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.و تویکى از این دو تن هستى:یا مردى هستى در اجراى حق گشاده‏دست و سخاوتمند،پس چرا باید روى پنهان دارى و از اداى حق واجبى که بر عهده توست دریغ فرمایى‏و در کار نیکى،که باید به انجام رسانى،درنگ روا دارى.یا مردى هستى که‏هیچ خواهشى را و نیازى را برنمى‏آورى،در این حال،مردم،دیگر از تو چیزى‏نخواهند و از یارى تو نومید شوند،با اینکه نیازمندیهاى مردم براى تو رنجى‏پدید نیاورد،زیرا آنچه از تو مى‏خواهند یا شکایت از ستمى است ‏یا درخواست ‏عدالت در معاملتى.

و بدان،که والى را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوى برترى‏جویى‏و گردنکشى است و در معاملت‏با مردم رعایت انصاف نکنند.ریشه ایشان را با قطع‏موجبات آن صفات قطع کن.به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینى را به‏اقطاع مده،مبادا به سبب نزدیکى به تو،پیمانى بندند که صاحبان زمینهاى‏مجاورشان را در سهمى که از آب دارند یا کارى که باید به اشتراک انجام دهند،زیان‏برسانند و بخواهند بار زحمت‏خود بر دوش آنان نهند.پس لذت و گوارایى،نصیب‏ایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو گردد.اجراى حق را درباره هر که باشد،چه خویشاوند و چه بیگانه،لازم بدار و در این کار شکیبایى به خرج ده که خداوندپاداش شکیبایى تو را خواهد داد.هر چند،در اجراى عدالت،خویشاوندان و نزدیکان‏تو را زیان رسد. پس چشم به عاقبت دار،هر چند،تحمل آن بر تو سنگین آید که‏عاقبتى نیک و پسندیده است.

اگر رعیت‏بر تو به ستمگرى گمان برد،عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نه وبا این کار از بدگمانیشان بکاه،که چون چنین کنى،خود را به عدالت پروده‏اى و بارعیت مدارا نموده‏اى. عذرى که مى‏آورى سبب مى‏شود که تو به مقصود خود رسى‏و آنان نیز به حق راه یابند. اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند،از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن‏نهفته است.صلح سبب بر آسودن سپاهیانت‏شود و تو را از غم و رنج‏برهاند وکشورت را امنیت‏بخشد.ولى،پس از پیمان صلح،از دشمن برحذر باش و نیک‏برحذر باش.زیرا دشمن،چه بسا نزدیکى کند تا تو را به غفلت فرو گیرد.پس‏دوراندیشى را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت‏پیمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خویش وفا کن و امانى را که داده‏اى، نیک،رعایت نماى.

در برابر پیمانى که بسته‏اى و امانى که داده‏اى خود را سپر ساز،زیرا هیچ یک ازواجبات خداوندى که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید،در آن همداستان وهمراى هستند،بزرگتر از وفاى به عهد و پیمان نیست.حتى مشرکان هم وفاى به‏عهد را در میان خود لازم مى‏شمردند،زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنى رادریافته بودند.پس در آنچه بر عهده گرفته‏اى،خیانت مکن و پیمانت را مشکن وخصمت را به پیمان مفریب.زیرا تنها نادانان شقى در برابر خداى تعالى،دلیرى کنند.

خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتى،که بر بندگان خود دارد،امان قرار داده و آن را چون حریمى ساخته که در سایه‏سار استوار آن زندگى کنند و به‏جوار آن پناه آورند.پس نه خیانت را جایى براى خودنمایى است و نه فریب را و نه‏حیله‏گرى را.پیمانى مبند که در آن تاویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوارکردن پیمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو که در آنها ایهامى باشد،تکیه‏منماى.و مبادا که سختى اجراى پیمانى که بر گردن گرفته‏اى و باید عهد خدا را در آن‏رعایت کنى،تو را به شکستن و فسخ آن وادارد،بى‏آنکه در آن حقى داشته باشى.

زیرا پایدارى تو در برابر کار دشوارى که امید به گشایش آن بسته‏اى و عاقبت‏خوشش‏را چشم مى‏دارى،از غدرى که از سرانجامش بیمناک هستى بسى بهتر است.و نیز به‏از آن است که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر توبسته شود.

بپرهیز از خونها و خونریزیهاى بناحق.زیرا هیچ چیز،بیش از خونریزى بناحق،موجب کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان،چون در روز حساب به داورى در میان مردم‏پردازد،نخستین داورى او درباره خونهایى است که مردم از یکدیگر ریخته‏اند.پس‏مباد که حکومت‏خود را با ریختن خون حرام تقویت کنى،زیرا ریختن چنان خونى‏نه تنها حکومت را ناتوان و سست‏سازد،بلکه آن را از میان برمى‏دارد یا به دیگران‏مى‏سپارد.اگر مرتکب قتل عمدى شوى،نه در برابر خدا معذورى،نه در برابر من،زیراقتل عمد موجب قصاص مى‏شود.اگر به خطایى دچار گشتى و کسى را کشتى یاتازیانه‏ات،یا شمشیرت،یا دستت در عقوبت از حد درگذرانید یا به مشت زدن و یابالاتر از آن، به ناخواسته،مرتکب قتلى شدى،نباید گردنکشى و غرور قدرت تومانع آید که خونبهاى مقتول را به خانواده‏اش بپردازى.

از خودپسندى و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت‏شده و نیز از دلبستگى به‏ستایش و چرب‏زبانیهاى دیگران،پرهیز کن،زیرا یکى از بهترین فرصتهاى شیطان‏است‏براى تاختن تا کردارهاى نیکوى نیکوکاران را نابود سازد.زنهار از اینکه به‏احسان خود بر رعیت منت گذارى یا آنچه براى آنها کرده‏اى،بزرگش شمارى یا وعده‏دهى و خلاف آن کنى.زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار،نورحق را خاموش گرداند و خلف وعده،سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود.

خداى تعالى مى فرماید:خداوند سخت‏به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى‏نیاورید.

از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز،از سستى در انجام‏دادن کارى که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کارى که سررشته‏اش ‏ناپیدا بود و از سستى کردن در کارها،هنگامى که راه رسیدن به هدف باز و روشن‏است،حذر نماى.پس هر چیز را به جاى خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجام‏رسان.

و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهى،چیزى را که همگان را در آن حقى است‏یا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن ضرورى است و همه از آن آگاه‏اند.زیرابزودى آن را از تو مى‏ستانند و به دیگرى مى‏دهند.زودا که حجاب از برابر دیدگانت‏برداشته خواهد شد و بینى که داد مظلومان را از تو مى‏ستانند.به هنگام خشم‏خویشتندار باش و از شدت تندى و تیزى خود بکاه و دست‏به روى کس بر مدار وسخن زشت‏بر زبان میاور و از اینهمه،خود را در امان دار باز ایستادن ازدشنامگویى و به تاخیرافکندن قهر خصم،تا خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت به‏دستت آید،و تو بر خود مسلط نشوى مگر آنگاه که بیشتر همت‏یاد بازگشت‏به‏سوى پروردگارت شود.

بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشى،آنچه که بر والیان پیش از تو رفته‏است،از حکومت عادلانه‏اى که داشته‏اند یا سنت نیکویى که نهاده‏اند یا چیزى ازپیامبر،(صلى الله علیه و آله)که آورده‏اند یا فریضه‏اى که در کتاب خداست و آن رابرپاى داشته‏اند.پس اقتدا کنى به آنچه ما بدان عمل مى‏کرده‏ایم و بکوشى تا از هر چه‏در این عهدنامه بر عهده تو نهاده‏ام و حجت‏خود در آن بر تو استوار کرده‏ام،پیروى‏کنى،تا هنگامى که نفست‏به هوا و هوس شتاب آرد،بهانه‏اى نداشته باشى.و جزخداى کس نیست که از بدى نگهدارد و به نیکى توفیق دهد.

از وصایا و عهود رسول الله(صلى الله علیه و آله)با من ترغیب به نماز بود ودادن زکات و مهربانى با غلامانتان.و من این عهدنامه را که براى تو نوشته‏ام به‏وصیت او پایان مى‏دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم.

از خداى مى‏طلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هرمطلوبى مرا و تو را توفیق دهد به چیزى که خشنودیش در آن است،از داشتن عذرى‏آشکار در برابر او و آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانه‏هاى نیک دربلادش و کمال نعمت او و فراوانى کرمش.و اینکه کار من و تو را به سعادت وشهادت به پایان رساند،به آنچه در نزد اوست مشتاقیم. و السلام على رسول الله‏صلى الله علیه و آله الطیبین الطاهرین .

منبع: نهج البلاغه امام على (ع) ، خطبه 53

به نقل ازhttp://al-shia.org

۱۳ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ب.ظ

به نام خدا


پرتوى از سیره و سیماى امیرالمؤمنین على(علیه السلام

)
امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، چهارمین پسر ابوطالب، در حدود سى سال پس از واقعه فیل و بیست و سه سال پیش از هجرت در مکّه معظّمه، از مادرى بزرگوار و باشخصیّت، به نام فاطمه، دختر اسد بن هشام بن عبدمناف ، روز جمعه سیزده رجب در کعبه به دنیا آمد.
على(علیه السلام) تا شش سالگى در خانه پدرش ابوطالب بود.
در این تاریخ که سنّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از سىسال گذشته بود در مکّه قحطى و گرانى پیش آمد و این امر سبب شد که على(علیه السلام) به مدّت هفت سال در خانه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، تا اوّل بعثت، زندگى کند و در مکتب کمال و فضیلت آن حضرت تربیت شود.
امیرالمؤمنین در خطبه 192 نهج البلاغه مىفرماید:«وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتـَّبِعُهُ إِتّباعَ الْفَصیلِ اَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لى فى کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاقِهِ عَلَمًا، وَ یَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداء بِهِ.»«و من در پى او بودم چنانکه بچّه در پى مادرش، هر روز براى من از خلق و خوى خویش نشانه هاى برپا مىداشت و مرا به پیروى آن مىگماشت.»بعد از آن که محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) به پیامبرى مبعوث گردید، على(علیه السلام)نخستین مردى بود که به او گروید.
براى اوّلین بار ابوطالب پسر خود را دید که با پسرعموى خود مشغول نمازاند.
گفت: پسر جان چه کار مىکنى؟ گفت: پدر، من اسلام آورده ام و براى خدا با پسر عموى خویش نماز مىگزارم.
ابوطالب گفت: از وى جدا مشو که البته تو را جز به خیر و سعادت دعوت نکرده است.
ابن عبّاس مىگوید: نخستین کسى که با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)نماز گزارد، على بود.
روز دوشنبه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به مقام نبوّت برانگیخته شد، و از روز سه شنبه على نماز خواند.
در سال سوم بعثت بعد از نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقربینَ»; یعنى «خویشان نزدیکتر خود را انذار کن!» رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بنى عبدالمطّلب را که حدود چهل نفر بودند دعوت کرد و به آنها ناهار داد، امّا آن روز نشد سخن بگوید، روز دیگر آنها را دعوت کرد و بعد از صرف ناهار به آنها فرمود: کدام یک از شما مرا یارى کرده و به من ایمان مىآورد تا برادر و جانشین بعد از من باشد، على(علیه السلام)برخاست و فرمود: اى رسول خدا! من حاضرم تو را در این راه یارى دهم.
فرمود: بنشین.
آن گاه سخن خویش را تکرار کرد و کسى برنخاست و فقط على(علیه السلام)برخاست و فرمود: من آماده ام.
فرمود بنشین.
بار سوم رسولخدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن خود را تکرارکرد.
باز على(علیه السلام) برخاست و آمادگى خود را براى یارى و همراهى پیامبر اعلام کرد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«إِنَّ هذا أَخى وَ وَصِیّیى وَ وَزیرى وَ وارِثى وَ خَلیفَتى فیکُمْ مِنْ بَعْدى.» «این على، برادر و وصىّ و وارث و جانشین من در میان شما پس از من مىباشد.»بعد از سیزده سال دعوت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مکّه، مقدّمات هجرت آن حضرت به مدینه فراهم شد.
در شب هجرت، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: لازم است در بستر من بخوابى، على(علیه السلام) در بستر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)خوابید و آن شب که اوّل ربیع الاوّل سال چهاردهم بعثت بود، لیلة المبیت نامیده مىشود و بر اساس روایات در همین شب آیه اى درباره على(علیه السلام)نازل شد.
چند شب پیش از هجرت، شبى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، همراه على(علیه السلام) به جانب کعبه حرکت کردند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام)فرمود: روى شانه من سوار شو.
على(علیه السلام) روى شانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) سوار شد و مقدارى از بتهاى کعبه را از جا کندند و درهم شکستند و آنگاه متوارى شدند تا قریش ندانند که این کار را چه کسى انجام داده است.
بعد از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) به فاصله سه روز بعد، از آن که امانت هاى رسول خدا را به صاحبانش داد، همراه فواطم; یعنى مادرش فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و فاطمه دختر زبیر و مسلمانانى که تا آن روز موفّق به هجرت نشده بودند، عازم مدینه گردید.
وقتى وارد مدینه شد پاهایش مجروح شده بود، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چون او را دید از فداکارى آن حضرت قدردانى و تشکر کرد.
در سال اوّل هجرت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجر و انصار رابطه برادرى را برقرار ساخت به على(علیه السلام) فرمود: «أَنْتَ أَخی فِی الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ.»«تو در دنیا و آخرت برادر من هستى.»در سال دوم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) ازدواج کرد.
در رمضان سال دوم هجرت، دو افتخار بزرگ نصیب على بن ابیطالب(علیه السلام) شد; روز نیمه ماه رمضان سال دوم (یا سوم) خداوند، امام حسن مجتبى(علیه السلام) را به على(علیه السلام)داد و در هفدهم ماه رمضان سال دوم، جنگ بدر پیش آمد که شجاعت و قهرمانى امیرالمؤمنین(علیه السلام) زبانزد خاصّ و عامّ گردید.
شیخ مفید مىگوید: مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از کفّار را کشتند که 36 نفر آنها را على(علیه السلام) به تنهایى کشت و در کشتن بقیّه هم دیگران را یارى نمود.
در شوّال سال سوم هجرت، غزوه معروف اُحُد پیش آمد.
نام على(علیه السلام)در این غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است.
در همین غزوه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در باره على(علیه السلام)فرمود : «إِنِّ عَلِیًّا مِنّى وَ أَنَا مِنْهُ.» «همانا على از من است و من از اویم.»و در همین غزوه بود که منادى در آسمان ندا کرد : «لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّ عَلِىٌّ.» «شمشیرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نیست.»در سال سوم (یا چهارم) هجرت بود که خداوند متعال، امام حسین(علیه السلام) را به امیرالمؤمنین عطا فرمود، پسرى که نُه نفر امام بر حقّ از نسل مبارک وى پدید آمدند.
در شوّال سال پنجم، غزوه خندق (یا احزاب) پیش آمد و على(علیه السلام) در مقابل عمرو بن عبدود به مبارزه ایستاد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:«بَرَزَ الاِْیمانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ.» «تمام ایمان که على است در مقابل تمام شرک که عمرو بن عبدود است به جنگ ایستاد.»و نیز فرمود:«لَمُبارَزَةُ عَلِىٍّ لِعَمْرو أَفْضَلُ مِنْ أَعْمالِ أُمّتى إِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ.» «مبارزه على در مقابل عمرو، برتر از اعمال امّتم تا روز قیامت است.»در سال هفتم هجرت، غزوه «خیبر» روى داد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: «إِنّى دافِعٌ الرّایَةَ غَدًا إِلى رَجُل یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّار غَیْرِ فَرّار، لا یَرْجِعُ حَتّى یَفْتَحَ اللّهُ لَهُ.»«فردا این پرچم را به دست کسى مىدهم که خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و حمله کننده اى است که گریزنده نیست و برنمىگردد تا خداوند به دست او فتح و پیروزى آوَرَد.»در سال هشتم هجرت، در بیستم ماه رمضان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مکّه را فتح کرد و آخرین سنگر مستحکم بتپرستى را از میان برداشت
بعد از فتح مکّه غزوه «حنین» و سپس غزوه «طائف» پیش آمد و على(علیه السلام) همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، در غزوه حنین فقط نُه نفر از جمله امیرالمؤمنین با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى ماندند و دیگران گریختند.
در سال نهم هجرت، غزوه تبوک پیش آمد، و از 27 غزوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقط در این غزوه على(علیه السلام) همراه آن حضرت نبود، چون پیغمبر او را به جانشینى خود در مدینه گذاشت، و حدیث معروف «منزلت» در همین باره است که پیامبر اکرم به على(علیه السلام)فرمود:«أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسىإِلاّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدى.»«آیا خشنود نیستى که منزلت تو نسبت به من، همانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد، جز آن که پس از من پیامبرى نیست.»و در همین سال بود که على(علیه السلام) دستور یافت تا آیات سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و آنها را از طرف پیغمبر بر بتپرستان بخواند.
در سال دهم هجرت، در پنجم ذىالقعده، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، على(علیه السلام) را به یمن فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، و بر اثر دعوت وى بسیارى از مردم به دین مبین اسلام درآمدند.
در همین سال بود که قضیّه «غدیر خم» پیش آمد که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در آن روز ضمن معرّفى امیرالمؤمنین به عنوان جانشین خود، فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»«هر که من رهبر اویم، این على رهبر اوست.» این حدیث را 110 نفر صحابى و 84 نفر از تابعین و 360 نفر از دانشمندان سُنّى از قرن دوم تا قرن سیزدهم هجرى روایت کرده اند.
در سال یازدهم هجرى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از دنیا رفت، على(علیه السلام) مىگوید:«وَفاضَتْ بَیْنَ نَحْرى وَ صَدْرى نَفْسُکَ.»«جان گرامىات میان سینه و گردنم از تن مفارقت نمود.»در حالى که بنا به وصیّت نبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم)، وصىِّ او على(علیه السلام) مشغول غسل و کفن و دفن حضرتش بود، «اصحاب سقیفه» در سقیفه بنى ساعده دست به نوعى کودتا زدند.
توطئه شومى که آثار و عوارض آن تاریخ را سیاه و سرنوشت مردم را تیره و تباه کرد و سنّت سیّئه اى پایه گذارى شد که از آن پس در هر عصر و نسل در ظلمت شب، بوزینگان اموى و عبّاسى یکى پس از دیگرى بر تخت جستند و رهبرى امّت اسلامى را به بازى گرفتند.
به عبارت دیگر آنچه در سقیفه اتفاق افتاد زیربناى خیانتى بزرگ و تاریخى به مسلمانان بود، زیرا به تعبیر فنّى کلمه، با تقدّم «مفضول» بر «افضل»، اصحاب سقیفه با تردستىتمام در این ماجرا پیروز شدند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آن همه سوابقِ درخشانِ جهاد و دانش و تقوا، خانه نشین نمودند.
و 25 سال تمام، نه تنها حقِّ مسلّمِ على(علیه السلام)زیرپاى زر و زور و تزویر نهاده شد، بلکه مهمتر آن که حقِّ تمامى آحاد و افراد و ملّتى که باید زمامدارى عادل و آگاه بر آنها حکومت کند پایمال گردید.
سرانجام همین نوع خلافت بود که زمینه سلطه و حاکمیّت بنىامیّه و سپس بنىعبّاس را فراهم ساخت، و همین سنّت سَیِّـئَه تقدّمِ مفضول بر افضل بود که بهانه اى به دست بهانه جویان داد تا «حقیقت» را فداى «مصلحت» نفسانى خویش کنند.
در دوران حکومت پنج ساله امیرالمؤمنین، عواملى دست به دست هم داد و مانع اصلاحات و عدالتى که على(علیه السلام) مىخواست شد.
در این مدّت، وقتِ امیرالمؤمنین بیشتر صرف خنثى کردن توطئه ها و مبارزه با ناکثین; یعنى پیمان شکنانى چون طلحه و زبیر و قاسطین; یعنى ستمگران و زورگویانى چون معاویه و پیروانش و مارقین; یعنى خارج شوندگان از اطاعت على(علیه السلام) چون خوارج نهروان، گردید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران عمر 63 ساله خود، در حدّ اعلاى پاکى و تقوا، درستى، ایمان و اخلاص، روى حساب «لا تَأخُذُهُ فِى اللّهِ لَوْمَةَلائِم» زندگى کرد و جز خدا هدفى نداشت و هر کارى که مىکرد به خاطر خدا بود، و اگر به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آن همه شیفته بود براى خدا بود.
او غرق ایمان و اخلاص به خداى متعال بود.
او تمام عمرش را با طهارت و تقوا سپرى کرد و طیّب و طاهر و آراسته به تقوا خدا را ملاقات نمود، در خانه خدا به دنیا آمد و در خانه خدا هم از دنیا رفت.
او به راستى دلباخته حقّ بود، همان وقتى که شمشیر بر فرق مبارکش رسید فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ»; «به خداى کعبه رستگار شدم.» شهادت آن حضرت در شب 21 رمضان سال چهلم هجرى اتفاق افتاد.

نکته هاى برجسته از سیره امام على(علیه السلام)
1 ـ در جریان شوراى شش نفرى که به دستور عمر براى انتخاب خلیفه بعد از او تشکیل شد، عبدالرّحمان بن عوف که خود را از خلافت معذور داشته بود ظاهراً در مقام بى طرفى قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانست و بر آن شد تا در میان آنان یکى را برگزیند.
از على خواست تا با او به کتاب خدا و سنّت رسول الله و روش ابوبکر و عمر بیعت کند.
امّا امام على(علیه السلام) فرمود: «من بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خدا و طریقه و روش خود در این کار مىکوشم.»امّا همین مسأله چون به عثمان پیشنهاد شد، در دم پذیرفت و به آسانى به خلافت رسید!
2 ـ امام على(علیه السلام) پس از قتل عثمان آن گاه که بنا به درخواست اکثریت قاطع مردم مسلمان، ناچار به پذیرش رهبرى بر آنان گردید، در شرایطى حکومت را به دست گرفت که دشوارى ها در تمام زمینه ها آشکار شده بود، ولى امام با همه مشکلات موجود، سیاست انقلابى خود را در سه زمینه: حقوقى، مالى وادارى، آشکار کرد.
الف ـ در عرصه حقوقى:اصلاحات او در زمینه حقوقى، لغو کردن میزان برترى در بخشش و عطا و یکسانى و برابر دانستن همه مسلمان ها در عطایا و حقوق بود و فرمود: «خوار نزد من گرامى است تا حقّ وى را باز ستانم، و نیرومند نزد من ناتوان است تا حقّ دیگرى را از او بگیرم.»
ب ـ در عرصه مالى:امام على(علیه السلام) همه آنچه را که عثمان از زمین ها بخشیده بود و آنچه از اموال که به طبقه اشراف هبه کرده بود، مصادره نموده و آنان را در پخش اموال به سیاست خود آگاه ساخت، و فرمود: «اى مردم! من یکى از شمایم، هر چه من داشته باشم شما نیز دارید و هر وظیفه که بر عهده شما باشد بر عهده من نیز هست.
من شما را به راه پیغمبر مىبرم و هر چه را که او فرمان داده است در دل شما رسوخ مىدهم.
جز این که هر قطعه زمینى که عثمان آن را به دیگران داده و هر مالى که از مال خدا عطا کرده باید به بیت المال باز گردانیده شود.
همانا که هیچ چیز حقّ را از میان نمىبرد، هر چند مالى بیابم که با آن زنى را به همسرى گرفته باشند و کنیزى خریده باشند و حتّى مالى را که در شهرها پراکنده باشند آنها را باز مىگردانم.
در عدل، گشایش است و کسى که حقّ بر او تنگ باشد، ستم بر او تنگتر است.»
ج ـ در عرصه ادارى:امام على(علیه السلام) سیاست ادارى خود را با دو کار عملى کرد:
1 ـ عزل والیان عثمان در شهرها.
2 ـ واگذاشتن زمامدارى به مردانى که اهل دین و پاکى بودند.
به همین جهت فرمان داد تا عثمان بن حنیف، والى بصره گردد و سهل بن حنیف، والى شام، و قیس بن عباده، والى مصر و ابو موسى اشعرى، والى کوفه، و درباره طلحه و زبیر که بر کوفه و بصره ولایت داشتند نیز چنین کرد و آنها را با ملایمت از کار بر کنار ساخت.
امام(علیه السلام) معاویه را عزل نمود و حاضر به حاکمیّت چنان عنصر ناپاکى بر مردم شام نبود.
موضع امام در آن شرایط و اوضاع، هجوم به معاویه و پاکسازى او از نظر سیاسى بود.
او خویشتن را مسئول مىدید که مسقیماً انشعاب و کوشش در تمرّد و سر پیچى غیر قانونى را از بین ببرد و این خلل را معاویه و خطّ بنى امیّه به وجود آورده بودند.
امام(علیه السلام)مىبایست این متمرّدان را پاکسازى کند; زیرا پاکسازى کالبد اسلام از آن پلیدى ها، وظیفه امام بود; هر چند امرى دشوار مىنمود.
به عبارت دیگر علّت عزل معاویه و اعلان جنگ بر ضدّ او، انگیزه مکتبى بود که انگیزه اى بزرگ به شمار مىرفت.
و بدین گونه امام على(علیه السلام)در دو میدان نبرد مىکرد: میدانى بر ضدّ تجزیه سیاسى و میدانى بر ضدّ انحراف داخلى در جامعه اسلامى، انحرافى که در نتیجه سیاست سابق از جبهه گیرى غیر اسلامى شکل گرفته بود.
و از اینجا ارزش کارهاى امام(علیه السلام) در پاکسازى آن اوضاع منحرف و باز ستاندن اموال از خائنان، بى هیچ نرمى و مدارا، آشکار مىگردد.
امام على(علیه السلام) مىفرمود: «همانا که معاویه خطّى از خطهاى اسلام و مکتب بزرگ آن را نشان نمىدهد بلکه جاهلیّت پدرش ابوسفیان را مجسّم مىسازد.
او مىخواهد موجودیّت اسلام را به چیزى دیگر تبدیل سازد و جامعه اسلامى را به مجمعى دیگر تغییر دهد، مىخواهد جامعه اى بسازد که به اسلام و قرآن ایمان نداشته باشند.
او مىخواهد «خلافت» به صورت حکومت قیصر و کسرى در آید.»با همه مشکلاتى براى که امام(علیه السلام) پیش آمد آن حضرت از مسیر خویش عقب نشینى نکرد، بلکه در خطّ خویش باقى ماند و کار ضربه زدن به تجزیه طلبان را تا پایان زندگانى شریف خود ادامه داد و تا آن دم که در مسجد کوفه به خون خویش در غلطید، براى از بین بردن تجزیه، با سپاهى آماده حرکت به سوى شام بود تا سپاهى را که از باقى سپاهیان اسلام جدا شده بود و به رهبرى معاویه اداره مىشد از بین ببرد.
بنابراین امام(علیه السلام) در چشم مسلمانان آگاه تنها کسى بود که مىتوانست پس از عمیق شدن انحراف و ریشه دوانیدن آن در پیکره اسلام، دست به کار شود و با هر عامل جور و تبعیض و انحصار طلبى بجنگد.
از میان سخنان سازنده امام(علیه السلام)، چهل حدیث را که هر کدام درسى از معارف پربار آن «انسان کامل» است برگزیدم، باشد که در پرتو اشعّه تابناک آن خورشید هدایت و ولایت، فضاى تاریک جهل و ضلالت را بشکافیم و به رشد و تعالى کاملِ انسانى خویش نائل آییم.
* * *

احادیث منتخب از امیرالمومنین امام على علیه السلام
قالَ أَمیرُالمُؤْمِنینَ عَلِىُّ بْنُ أَبیطالب(علیه السلام) :
1- خیر پنهانى و کتمان گرفتارى
مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.
از گنجهاى بهشت; نیکى کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنى عدم شکایت از آنها) است.
2- ویژگى هاى زاهد
أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.
زاهد در دنیا کسى است که حرام بر صبرش غلبه نکند، و حلال از شکرش باز ندارد.
3- تعادل در جذب و طرد افراد
«أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.»
با دوستت آرام بیا، بسا که روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزى دوستت شود.
4- بهاى هر کس
قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ.
ارزش هر کسى آن چیزى است که نیکو انجام دهد.
5- فقیه کامل
«اَلا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقیهِ حَقَّ الْفَقیهِ؟ مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ وَ لَمْ یَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَیْرَ فى عِبادَة لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَکُّرٌ. وَ لا خَیْرَ فى قِراءَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ.»
آیا شما را از فقیه کامل، خبر ندهم؟ آن که به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نومید نسازد، و از مکر خدایشان آسوده نکند، و از قرآن رو به چیز دیگر نکنـد، و خیـرى در عبـادت بدون تفقّه نیست، و خیـرى در علم بدون تفکّر نیست، و خیرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نیست.
6- خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس
«إِنَّما أَخْشى عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»
همانا بر شما از دو چیز مىترسم: درازى آرزو و پیروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پیروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.
7-مرز دوستى
«لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقًا فَتَعْدى صَدیقَکَ.»
با دشمنِ دوستت دوست مشو که [با این کار] با دوستت دشمنى مىکنى.
8-اقسام صبر
«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصیبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَىالطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِیَةِ.»
صبر بر سه گونه است: صبر بر مصیبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترک] معصیت.
9- تنگدستى مقدَّر
مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فى ذاتِ یَدِهِ، فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً.
وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فى ذاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.
هر که تنگدست شد و نپنداشت که این از لطف خدا به اوست، یک آرزو را ضایع کرده و هر که وسعت در مال یافت و نپنداشت که این یک غافلگیرى از سوى خداست، در جاى ترسناکى آسوده مانده است.
10- عزّت، نه ذلّت
اَلْمَنِیَّةُ وَ لاَ الدَّنِیَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ یَوْمانِ: فَیَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذا کانَ لَکَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا کانَ عَلَیْکَ فَلا تَحْزَنْ فَبِکِلَیْهِما سَتُخْتَبَرُ.
مردن نه خوار شدن! و بى باکى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور، که به هر دوى آن آزمایش شوى.
11- طلب خیر
ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ.
هر که خیر جوید سرگردان نشود، و کسى که مشورت نماید پشیمان نگردد.
12- وطن دوستى
عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.
شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.
13- سه شعبه علوم لازم
أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْیانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.
دانش سه قسم است: فقه براى دین، و پزشکى براى تن، و نحو براى زبان.
14- سخن عالمانه
تَکَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَیَّنَ أَقْدارُکُمْ.
عالمانه سخن گویید تا قدر شما روشن گردد.
15- منع تلقین منفى
لا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.
فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقین نکن.
16- حرمت مؤمن
سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ.
دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگیدن با او کفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.
17- فقر جانکاه
أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَیْشِ.
فقر و ندارى بزرگترین مرگ است! و عائله کم یکى از دو توانگرى است، که آن نیمى از خوشى است.
18- دو پدیده خطرناک
أَهْلَکَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.
دو چیز مردم را هلاک کرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.
19- سه ظالم
أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَةٌ.
شخص ستمکار و کمک کننده بر ظلم و آن که راضى به ظلم است، هر سه با هم شریکاند.
20- صبر جمیل
أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصیبَةِ حَسَنٌ جَمیلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِکَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ.
صبر بر دو قسم است: صبر بر مصیبت که نیکو و زیباست، و بهتر از آن صبر بر چیزى است که خداوند آن را حرام گردانیده است.
21- اداى امانت
أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبیاءِ.
امانت را بپردازید گرچه به کشنده فرزندان پیغمبران باشد.
22- پرهیز از شهرت طلبى
قالَ(علیه السلام) لِکُمَیْلِ بْنِ زِیاد:رُوَیْدَکَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَکَ لا تُذْکَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَیْکَ إِذا عَرَّفَکَ دینَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا یَعْرِفُونَکَ.
آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار که شناخته نشوى، یاد گیر تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى.
بر تو هیچ باکى نیست، آن گاه که خدا دینش را به تو فهمانید، که نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (یعنى، گمنام زندگى کنى).
23- عذاب شش گروه
إِنَّ اللّهَ یُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبیَّةِ وَ الدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِیانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.
خداوند شش کس را به شش خصلت عذاب کند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تکبّر، و فرمانروایان را به جور، و فقیهان را به حسد، و تجّار را به خیانت، و روستایى را به جهالت.
24- ارکان ایمان
أَلاِْیمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْویضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْلیمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.
ایمان چهارپایه دارد: توکّل بر خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.
25- تربیت اخلاقى
«ذَلِّلُوا أَخْلاقَکُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَکارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَکُمُ الْحِلْمَ.»
اخلاق خود را رامِ خوبى ها کنید و به بزرگوارى هایشان بکشانید و خود را به بردبارى عادت دهید.
26- آسانگیرى بر مردم و دورى از کارهاى پست
«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَکُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.»
نسبت به مردم، زیاد خرده گیرى نکنید، و قدر خود را با کناره گیرى از کارهاى پست بالا برید.
27- نگهبانان انسان
«کَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ یَحْفَظُونَهُ أَنْ لا یَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ وَ لا یُصیبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَجَلِهِ.»
آدمى را همین دژ بس که کسى از مردم نیست، مگر آن که با او از طرف خدا نگهبان هاست که او را نگه مىدارند که به چاه نیفتد، و دیوار بر سرش نریزد، و درنده اى آسیبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.
28- روزگار تباهىها
«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یُعْرَفُ فیهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فیهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا یُؤْتَمَنُ فیهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا یُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، یَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّیًا و ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبیانِ.»
زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن ارج نیابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زیرک دانسته نشود، مگر فاجر، و امین و مورد اعتماد قرار نگیرد، مگر خائن و به خیانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستکار و امین! در چنین روزگارى، بیتالمال را بهره شخصى خود گیرند، و صدقه را زیان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسیله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و این وقتى است که زنان، حاکم و کنیزان، مشاور و کودکان، فرمانروا باشند!
29- زیرکى به هنگام فتنه
«کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.»
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش که نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند.
30- اقبال و ادبار دنیا
«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنیا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَیْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»
چون دنیا به کسى روى آرد، نیکویى هاى دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبى هایش را برباید.
31- ناتوان ترین مردم
«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»
ناتوانترین مردم کسى است که توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او کسى است که دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.
32- فریاد رسى و فرح بخشىِ گرفتار
«مِنْ کَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ.»
از کفّاره گناهان بزرگ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن، و غمگین را آسایش بخشیدن است.
33- نشانه کمال عقل
«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.»
چون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد.
34- رابطه با خدا
«مَنْ أَصْلَحَ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیاهُ. وَ مَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»
آن که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح مىکند و آن که کار آخرتِ خود را درست کند، خدا کار دنیاى او را سامان دهد. و آن که او را از خود بر خویشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.
35- افراط و تفریط
«هَلَکَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»
دو تن به خاطر من هلاک شدند: دوستى که اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض ـ مرا ـ در دل کاشت.
36- روایت و درایت
«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعایَة لاعَقْلَ رِوایَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ کَثیرٌ، وَ رُعاتُهُ قَلیلٌ.»
هر گاه حدیثى را شنیدید آن را با دقّت عقلى فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید! که راویان علم بسیارند و رعایت کنندگانِ آن اندک در شمار.
37- پاداش تارک گناه
«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکًا مِنَ الْمَلائِکَةِ.»
مُزد جهادگرِ کشته در راه خدا بیشتر نیست از مرد پارسا که ـ معصیت کردن ـ تواند ـ لیکن ـ پارسا ماند و چنان است که گویى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.
38- پایان ناگوار گناه
«أُذْکُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»
به یاد آرید که لذّتها تمام شدنى است و پایان ناگوار آن بر جاى ماندنى.
39- صفت دنیا
«فى صِفَةِ الدُّنْیا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»
در صفت دنیا فرموده است:مىفریبد و زیان مىرساند و مىگذرد.
40- دینداران آخر الزّمان
«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یَبْقى فیهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُکّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِى الْخَطیئَةُ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فیها.
وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَیْها.
یَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِکَ فِتْنَةً أَتْرُکَ الْحَلیمَ فیها حَیْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقیلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.»
مردم را روزگارى رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد.
آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند.
خداى تعالى فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم که بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنین کرده است، و ما از خدا مىخواهیم از لغزش غفلت درگذرد.

منبع:http://al-shia.org

۱۳ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ

به نام خدا


در حدیث دیگران



معاویه از دشمنان سرسخت علی (علیه السلام)بود،روزی در کنار پسرش یزید،و مشاورش عمروعاص، بود ،در این هنگام شخصی هدیه نفیسی آورد و به معاویه اهداءکرد . معاویه درآن روز پیشنهاد عجیبی به یزید و عمر و عاص کرد،گفت:«هر یک از ما یک بیت شعر در شأن علی علیه السلام بگوییم و شعر هر کدام از ما ،اگر از نظر ظاهر و معنی ،جالب و زیبا بود،این هدیه مال او باشد.»
یزید و عمروعاص ،پیشنهاد معاویه را پذیرفتند.
معاویه گفت:
خیرُ الوری من بعد اَحمدَ حیدر
و الناس اَرض و الوصیُّ سماءُ
یعنی :«بهترین موجودات غیر خدا ،پس از پیامبر اسلام «صلی الله علیه و آله» علی «علیه السلام» است،انسان ها در مقایسه با علی «علیه السلام» همچون زمین هستند ،ولی وصی پیامبر «صلی الله علیه و آله» (یعنی علی )آسمان است. »
میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تاآسمان است
عمر وعاص گفت:
هذا الذی شهدَ العدو بفضله
و الفضل ما شهدت به الاعداءُ
یعنی :«علی «علیه السلام» کسی است که دشمن (معاویه )به فضیلت و آقایی او گواهی دهد کمال افتخار آن است که دشمنان به آن گواهی دهند.»
یزید گفت :
کملیحه شهدت بها ضرائها
والحسن ما شهدت به ضراء
یعنی :«علی( علیه السلام) همچون بانوی زیباروی و نمکینی است که هووهای او به نیکی و بزرگواری او گواهی دهند زیبایی آن است که هووها به آن گواهی دهند .»
شعر عمروعاص از نظر شیوایی عبارت ،برنده تشخیص داده شد، و آن هدیه ،نصیب او گردید
علامه امینی (عالم بزرگ معاصر صاحب کتاب ارزشمند الغدیر )در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد یکی از اهل تسنن به او گفت:«شما شیعیان در مورد حضرت علی« علیه السلام» غلو زیاده روی می کنید،مثلاً او را با لقب «یدالله »«عین الله »(دست خدا،چشم خدا) و...می خوانید،توصیف صحابه ،تا این حد،نادرست است.»
علامه بی درنگ جواب داد:«اگر عمر بن خطاب ،علی «علیه السلام» را با چنین القابی خوانده باشد چه می گویید؟»اوگفت:سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس ،یکی از کتاب های اصیل اهل تسنن را طلبید ،حاضر کردند علامه آن را ورق زد،صفحه ای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود:«مردی به طواف کعبه اشتغال داشت در همان جا به زن نامحرمی نگاه نامشروعی کرد،حضرت علی علیه السلام او را در آن حال دید، با دست ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد. او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود به عنوان شکایت از علی علیه السلام نزد عمر بن خطاب آمد و ماجرا را گفت. عمر در پاسخ او گفت :
«قد رأی عین الله و ضربَ یدُ الله »
همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.
حکایت های شنیدنی ،ج4ص36
منبع: ماهنامه فرهنگی اجتماعی دیدار شماره ۱۱۰
به نقل از راسخون

۱۳ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ

به نام خدا


مرد ناشناخته


نویسنده:محبوبه زارع



تاریخ را اگرحتی ورق نزنی بازهم می شناسی اش. او همانی است که:
روزی از شرقی ترین زاویه بندگی،طلوع کرد تا مفسر آزادگی باشد. طفلی سه روزه از دل کعبه سربرآورد تا هدیه خاص خدا بر بشریت بماند. او که در مقام قرآن مجسم، سالها پیش از نزول جبرییل، بر دامن فاطمه بنت اسد وحی شد.
در خانه ابوطالب ایستادن را یاد گرفته بود که سال های قحطی سرپرستی او را به محمد (ص) حواله داد. و در آن خانه مقدس بود که حرکت را همقدم با نبوت تجربه کرد. هم آغوشی با وحی او را به مراتب یقین نزدیک کرده بود.

می شناسی اش:


در دعوت اقربین پیامبر (ص) آن هنگام که هر سه بار تنها لبیک گوی رسالت بود.

می شناسی اش:


در لیله المبیت آن گاه که میان بستر پیغمبر (ص) خوابید تا هجرت به مدینه با وجود محاصره کفار ممکن شود.

می شناسی اش:


در هجرت از مکه. در تمام همراهی ها با منادی اسلام. در جانفشانی ها به پای آیه آیه های وحی.

می شناسی اش:


در مدینه و در جنگ هایی که خط مقدمش را شمشیر ذوالفقاری او معنا می کرد. آن چنان که یک ضربه او از هفتاد سال عبادت نزد خدا مقرب تر شد.

می شناسی اش:


در همزیستی عاشقانه با ام ابیهای رسول (ص)، از وفا و اخلاق ایثار گرانه او. از مسئولیت مداری و همت غیورانه اش.

می شناسی اش:


در یتیم نوازی و کمک به محرومین. از عشق نهفته در کیسه های نان و خرمای نیمه شب.

می شناسی اش:


در زهد عارفانه ای که حکومت بر خلق را از لنگه کفش وصله دار بی ارزش تر می دید مگر آن که حقی را بر پا دارد یا باطلی را فرو نشاند.

می شناسی اش:


در مویه های غریبانه نخلستان. در اشک های منعکس در چاه و در خلسه های عابدانه با کبریا.

می شناسی اش:


در سکوت بیست و پنج ساله برای حمایت از حقیقت اسلام. تحمل خار در چشم و استخوان در گلو برای کتابت قرآن و ثبت جاودان آن.

می شناسی اش:


در تصویر بالغی که از عدالت بر صحیفه خاک ترسیم نمود.
اما نه من، نه تو و نه تاریخ نمی شناسیم وسعت این روح سترگ را آن هنگام که غدیر و امانت های ثقلین پیامبر (ص) را فراموش شده دید. نمی شناسیمش وقتی غاصبان ولایت خود را زیر سقف سقیفه در حال فتنه می دید و خود آن سو هنوز دست در غسل و کفن خاتم النبیین داشت. جای آن است که زمین هر ثانیه از خود بپرسد: این مرد چرا چنین ناشناخته ماند، در حالی که آشنایی محض با ملکوت بود؟ در حالی که به راه های آسمان مسلط تر بود تا طرق زمین!
باید با هر دم و بازدم،هم را مواخذه کنیم که: با این اسطوره نجابت چه کردیم ما بنی بشر؟ چه کردند آن پدران نابینا؟
چه کردیم که مونسی جز چاه و مویه شبانه نیافت!
چه کردیم که اشتیاق خود به مرگ را از علاقه طفل شیرخوار به سینه مادر بیشتر خواند!
چه کردیم که چنین شبی در صحیفه تاریخ جسارت رقم خوردن پیدا کرد؟!

شب شوم ابن ملجم!


مولا (ع) به ستاره های ملتهب در آسمان کوفه خیره مانده و زمزمه می کند: امشب همان شب موعود است.
در میان بی قراری مرغابی ها می رود تا سوگندنامه رستگاری خود را در دل محراب مسجد به امضاء خون برساند.
شمشیر ابن ملجم با شکاف بر فرق سر، نشناختن مولا را فریاد زد و نادانستن ضارب را گواهی داد.
فزت و رب الکعبه هنوز در دل جهان انتشار دارد. هنوز در ودیوارهای کوفه بوی قدم های حاکم عدالت پروری را می دهند که منادی رهایی بشر به سمت تعالی و بلوغ است. در پس آن روح ناشناس،آشناترین ندای نجات طنین دارد. که می رسد آن موعودی که مفسر حقایق وجود این مرد تمام بعدی است. مردی که شب های زمین به یمن وجود او قدر یافته است.
پس شیعیانه در انتظار آن روز ثانیه های زمان را شمارنده خواهیم بود و یا علی مددی ...
منبع: نشریه راه قرآن،ش 23
به نقل از راسخون

به نام خدا


سلام

خواستم داد بزنم نه نمی شناسمش دیدم دو بیت پایینتر فریاد شده است!

اگر می شناختمش که دروغگو نبودم-ریاکار نبودم-نان به نرخ روزخور نبودم

اگر می شناختمش که حق و نا حق کن نبودم

زورگو و زور پذیر نبودم

اگر می شناختمش که می بایست نعره ای می کشیدم و جان به جان آفرین تسلیم می کردم...



اما یک چیز را مطمئنم که تاریخ هم او را نشناخت.

این هم یک مظلومیتش

۱۳ پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:55 ق.ظ

به نام خدا


تنهایی و مظلومیت امام علی(ع) در نهج البلاغه


نهج البلاغه را که ورق می زنید می توانید تنهایی و مظلومیت امام علی را در آن به خوبی ببینید و حس کنید. رنجش از یاران سست رای و نکوهش اهل کوفه و تنهایی و تنهایی و تنهایی...
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست "مولوی"

"...تا کی و تا چند با شما ملاطفت و مدارا کنم چنان که با کره شتر کوهان سائیده و جامۀ کهنه ای که از هر طرف درز گرفته شود از طرف دیگر پاره گردد. هرگاه دسته ای از مهاجمان شام به شما یورش می آورند، هر مردی از شما درب خانه را بروی خود می بندد و مانند سوسمار در سوراخش و کفتار در لانه اش به خانه ها پناهنده می شوید. به خدا ذلیل کسی است که شما یاریش کنید و هرکس شما را به طرف دشمن اندازد، با پیکان زه زده تیراندازی کرده. شما والله در تفریگاه ها فراوانید و در زیر پرچم ها بسیار اندک..." خطبه 69

"...به خدا سوگند من گمان دارم این مردم(یاران معاویه) بزودی به همه جا مسلط شده و بر شما چیره می شوند، چه، آنها در باطل خود هم رأیند و شما از حقتان متفرقید، شما امام خود را در حق نافرمانی می کنید و آنها پیشوای خود را در باطل فرمان برند، آنها به صاحب خود ادای امانت می کنند و شما خیانت می ورزید، آنها در سرزمین خود به اصلاح می کوشند، شما به فساد می پردازید. چنان اطمینان من از شما سلب شده که اگر شما را بر حفظ ظرف مسینی امین گردانم، می ترسم دسته آن از میان برود...." خطبه 25

"...رویتان زشت و زبونی هم آغوشتان باد! که شما فقط هدف شده اید که از هر سو نشانۀ تیر دشمن شوید. غارتگران از هر طرف بر شما می تازند و شما در خانه نشسته بر آنها نمی تازید. آتش جنگ به جان شما افروخته می شود و شما به فکر جنگ با آنان نیستید. خداوند آشکارا معصیت می شود، شما رضایت داده، پروا ندارید. چون شما را در روزهای تابستان فرمان بسیج به طرف دشمن دهم گویید هوا به شدت گرم است، مهلتی ده تا فشار گرما سبک شود. چون درروزهای زمستان شما را فرمان بسیج دهم گویید هوا بسیار سرد است صبر کن تا سرما فروکش کند. همه این سخنان برای فرار از گرما و سرما است. چون شما از سرما و گرما می گریزید، به خدا سوگند از شمشیر گریزان ترید.
ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. به خدا سوگند که آشنایی با شما جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دلم را خون کردید و سینه ام لبریز از خشم شماست و کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید تا آنجا که قریش در حق من گفت: "پسر ابی طالب مردی دلیر است ولی دانش نظامی ندارد". خدا پدرشان را مزد دهد. آیا یکی از آنها تجربه های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانسته است از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست سال نداشتم که در میدان نبرد حاضر بودم و هم اکنون از شصت سال گذشته ام. اما دریغ، آن را که فرمان نبرند، تدبیری نخواهد داشت." خطبه 27


منبع: وبلاگ باکلمات

رویتان زشت و زبونی هم آغوشتان باد! که شما فقط هدف شده اید که از هر سو نشانۀ تیر دشمن شوید. غارتگران از هر طرف بر شما می تازند و شما در خانه نشسته بر آنها نمی تازید. آتش جنگ به جان شما افروخته می شود و شما به فکر جنگ با آنان نیستید. خداوند آشکارا معصیت می شود، شما رضایت داده، پروا ندارید

۱۳ پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ

به نام خدا


مظلومیت و تنهایی امام علی (ع)


در خطبه 6 نهج البلاغه، حضرت از تنهایی و مظلومیت خود سخن به میان می آورند؛ در سال 36 هجری در شهر مدینه آن گاه که از امام خواستند طلحه و زبیر را تعقیب نکند، فرمودند: «به خدا سوگند! از آگاهی لازمی برخوردارم و هرگز غافلگیر نمی شوم، که دشمنان ناگهان مرا محاصره کننده و با نیرنگ دستگیرم نمایند.
من همواره با یاری انسان حق طلب، بر سر آن کس می کوبم که از حق روی گردان است، و با یاری فرمانبر مطیع، نافرمان اهل تردید را درهم می شکنم، تا آن روز که دوران زندگی من به سر آید. پس، سوگند به خدا! من همواره از حق خویش محروم ماندم، و از هنگام وفات پیامبر (ص) تا امر حق مرا از من باز داشته و به دیگری اختصاص دادند.»
امام علی (علیه السّلام) در خطبه 26 نهج البلاغه در حالی از مظلومیت و تنهایی خود سخن می گویند که آن چنان به حضرت سخت می گذرد که در این خطبه می توانیم به خوبی مظلومیت و تنهایی امیرالمومنین علی (علیه السّلام) را مشاهده کنیم؛ «پس از وفات پیامبر (ص) و بی وفایی یاران، به اطراف خود نگاه کرده یاوری جز اهل بیت خود ندیدم، «که اگر مرا یاری کنند، کشته خواهند شد» پس به مرگ آنان رضایت ندادم. چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فرو بستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل، شکیبایی نموم.»
در خطبه 27 نهج البلاغه، مظلومیت و تنهایی علی (علیه السّلام) به اندازه ای است که حضرت زبان به شکوه ازمردم کوفه می گشایند؛ «ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم! شناسایی شما- سوگند به خدا- که جز پشیمانی حاصلی نداشت، و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل جرعه به من نوشاندید، و با نافرمانی و ذلت پذیری، رای و تدبیر مرا تباه کردید، تا آنجا که قریش در حق من گفت: «بی تردید پسر ابی طالب مردی دلیر است، ولی دانش نظامی ندارد.
خدا پدرشان را مزد دهد، آیا یکی از آنها تجربه های جنگی سخت و دشوار مرا دارد؟ یا در پیکار توانست از من پیشی بگیرد؟ هنوز بیست سال نداشتم، که در میدان نبرد حاضر بودم، هم اکنون که از شصت سال گذشته ام. اما دریغ، آن کس که فرمانش را اجرا نکنند، رایی نخواهد داشت.» مظلومیت و تنهایی امام علی (علیه السّلام)، بیش از اینها است، همین که امام خیانت های مردم کوفه را می بنید، خود بزرگترین ظلم در حق علی (علیه السّلام) است و این چنین است که حضرت در خطبه 69 نهج البلاغه ، در سال 69 هجری پس از شنیدن غارت گری های فرماندهان معاویه در «عین التمر» در نکوهش کوفیان می فرمایند: «چه مقدار با شما کوفیان مدار کنم؟ چونان مدارا کردن با شتران نو باری که از سنگینی بار، پشتشان زخم شده است، و مانند وصله زدن جامعه فرسوده ای که هر گاه از جانبی آن را بدوزند، از سوی دیگر پاره می گردد. هر گاه دسته ای از مهاجمان شام به شما یورش آورند، هر کدام از شما به خانه رفته، درب خانه را می بندید، و چون سوسمار در سوارخ خود می خزید، و چون کفتار در لانه می آرمید. سوگند به خدا! ذلیل است آن کس که شما یاری دهندگان او باشید، کسی که با شما تیراندازی کند، گویا تیری بدون پیکان رها ساخته است. به خدا سوگند شما در خانه ها فراوان، و زیر پرچم های میدان نبرد اندکید و من می دانم که چگونه باید شما را اصلاح و کجی های شما را راست کرد؛ اما اصلاح شما را با فاسد کردن روح خویش جایز نمی دانم. خدا بر پیشانی شما داغ ذلت بگذارد و بهره شما را اندک شمارد. شما آنگونه که باطل را می شناسید از حق آگاهی ندارید و در نابودی باطل تلاش نمی کنید، آن گونه که در نابودی حق کوشش دارید.
حضرت در خطبه ای دیگر خطاب به مردم کوفه، از تنهایی و مظلومیت خود سخن می گویند و از اهل کوفه شکایت دارند؛ «ای اهل کوفه! گرفتار شما شده ام که سه چیز دارید و دو چیز ندارید: کرهایی با گوش های شنوا، گنگ هایی با زبان گویا، کورانی با چشمهای بینا. نه در روز جنگ از چونان شتران دور مانده از ساربان می باشد، که اگر از سویی جمع آوری شوند از دیگر سو، پراکنده می گردند. به خدا سوگند، می بینم که اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعله گیرد و گرمی آن سوزان، پسر ابوطالب را رها می کنید و مانند جدا شدن زن حامله پس از زایمان از فرزندش، هر یک به سویی می گریزید، و من در پی آن نشانه ها روانم که پروردگارم مرا رهنمون شده و آن راه را می روم که رسول خدا (ص) گشوده، و همانا من به راه روشن حق گام به گام ره می سپارم.»

مظلومیت امام علی (علیه السّلام) در خلافت شاید بیش از همه ظلم هایی که در حق آن حضرت روا شد، به چشم می آید؛ آن حضرت در نامه 62 نهج البلاغه به خوبی به مظلومیت خود در خلافت اشاره دارند؛ «پس از یاد خدا و درود! خداوند سبحان محمد (ص) را فرستاد در بیم دهنده جهانیان و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آنگاه که پیامبر (ص) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند، سوگند به خدا! نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می آمد که عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که بااو بیعت کردند. من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد (ص) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام آن می گذرد چنان که سراب ناپدید شود، یا چونان پاره های ابر که زود پراکنده می گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپاخاستم تا آن که باطل از میان رفت و دین استقرار یافته، آرام شد.»

فلسفه سکوت حضرت علی (ع)
برای همه ما شاید این پرسش پیش آمده باشد که چرا حضرت علی (علیه السّلام) در مقابل حقی، که از آن محروم شدند، سال ها سکوت کردند؟ امام علی (علیه السّلام) در خطبه 5 نهج البلاغه به این پرسش ما و به فلسفه سکوت خویش پاسخ داده اند؛ «در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم. می گویند بر حکومت حریض است، و اگر خاموش باشم، می گویند: از مرگ ترسید!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا، انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه های عمیق!.»
حضرت علی (علیه السّلام) همچنین در خطبه 74 نهج البلاغه نیز می فرمایند: «همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا! به آنچه انجام داده اید گردن می نهم، تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد، و از هم نباشد، و جز من به دیگر ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیوری که به دنبال آن حرکت می کنید، پرهیز می کنم»

نویسنده : علیرضا تاجریان

گردآوری :گروه دین واندیشه سایت تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html

من همواره با یاری انسان حق طلب، بر سر آن کس می کوبم که از حق روی گردان است، و با یاری فرمانبر مطیع، نافرمان اهل تردید را درهم می شکنم، تا آن روز که دوران زندگی من به سر آید. پس، سوگند به خدا! من همواره از حق خویش محروم ماندم

۱۳ پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

به نام خدا


راز مظلومیت حضرت علی (ع)



پرسشی که همواره مسلمانان و مخصوصاً شیعیان را به خود مشغول داشته، این است که انسان بزرگی با این سعه وجودی و صفاتی، چرا مظلوم واقع شد شخصیتی که در تاریخ بشریت به اذعان همه اندیشمندان مکاتب مختلف، نظیرش را نمی توان یافت.
وجودی که ولایت و امامتش موجب اکمال دین و اتمام نعمت است که «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا». شخصیتی که وجودش لرزه بر اندام تمامیت کفر انداخت که «الیوم یئس الذین کفروا.‎/.»،
وجودی که دائر مدار و محور حق است که «الحق مع علی و علی مع الحق» و سعه وجودی اش آنقدر گسترش دارد که جانشین بلافصل خاتم الانبیاء (ص) می گردد که «من کنت مولاه فهذا علی مولاه.‎/.»
نگاه جامعه شناختی به زمان حضرت امیر (ع) حکایت از تعلق خاطر زائدالوصف مردم به آن بزرگوار دارد. این تعلق خاطر از آن جهت است که علی (ع) داماد پیغمبر (ص) است، فرمانده شجاع لشکر اسلام است، فاتح قلعه خیبر است، یار و یاور و پناه یتیمان و مظلومان است و.‎ . . آری! همه اینها علی (ع) است، ولی واقعیت وجودی آن حضرت بسیار فراتر و والاتر از این حرف ها است.
جوهره وجودی حضرت امیر (ع) را باید در چیز دیگری فراتر از این اوصاف جست. در وصف آن بزرگوار آمده که در شجاعت، شهامت، عدالت، سخاوت، عبادت، عطوفت و.‎/‎/ نظیری نداشت، آنچنان که در اوصاف، وجود مبارکش جامع الاضداد بودند. در نبرد با دشمنان اسلام باصلابت ترین جنگجوی تاریخ بشر و در حوزه عاطفه عطوف ترین انسان دوران.
همه اینها واقعیتی انکار ناپذیر است. منتهی همه این اوصاف در مقابل جوهره وجودی آن بزرگوار، عرض است و پر واضح است که نگاه از دریچه عرض جوهره وجودی را نمی نمایاند. جوهره وجودی حضرت امیر(ع) شأن «ولایت» و «امامت» آن یگانه دوران است.
راز مظلومیت آن وجود مبارک را باید در نوع نگاه مردم آن زمان به حضرت امیر(ع) جست. تعلق خاطر زائدالوصف مردم آن زمان به حضرت امیر(ع) واقعیتی انکار ناپذیر است. آنچنان که دوست و دشمن به آن اذعان و اعتراف دارند. منتهی آنچه مهم است این است که این تعلق خاطر از دریچه نگاه قشری و سطحی بود نه نگاه به بنیان و اساس وجوهره وجودی حضرتش. مردم علی(ع) را ازعمق جان دوست می داشتند نه به خاطر درک ولایت، که به خاطر شجاعت وسخاوت و.‎ . . از این رو می بینیم که این مردم با درک سطحی و قشری و عدم شناخت مقام الهی ولایت حضرت امیر(ع) به راحتی بعد از شورای سقیفه، سکوت اختیار کردند و در طول ۲۵ سال سکوت و مظلومیت آن حضرت، لام از کام بر نیاوردند و بعد از مرگ عثمان هم نوعاً با همین نگاه قشری به سراغ آن بزرگوار رفتند.
عدم درک و شناخت مقام «ولایت» حضرت علی(ع) که توسط سه عامل زر و زور و تزویر با سه ابزار «تهدید»، «تطمیع» و «تشویق» واقع شد، مردم را از ولایت علی(ع) جدا کرد که در واقع راز مظلومیت و خانه نشینی حضرت امیر(ع) در همین نکته پر رمز و راز نهفته است.
گستره ولایت حضرت امیر و ائمه معصومین(ع) تا آخرالزمان امتداد دارد. چه در زمان حضورشان و چه در غیبتشان که فقیه جامع الشرایط نیابتاً ولایت می یابد. آنچه که مهم است درک و شناخت و شناساندن مقام ولایت «ولی» است. این رسالت بزرگی است که امروز برگردن همه اصحاب اندیشه و فکر و فرهنگ سنگینی می کند. باید در انجام این رسالت بزرگ، از همه توان و ظرفیت ها مایه گذاشت، والا تاریخ تکرار شدنی است و آن واقعه هرچند در مراتب نازل تر، به وقوع پیوستنی است. اینجاست که برای جلوگیری از تکرار تاریخ و واقعه مشابه، باید همواره با تمام توان در شناخت و شناساندن ولایت «ولی» همت کرد و هوشیارانه طلحه و زبیرهای زمان را پایید، هرچند که رنگ و نقش عوض کرده باشند.

منبع: http://www.askquran.ir

عدم درک و شناخت مقام «ولایت» حضرت علی(ع)... توسط سه عامل زر و زور و تزویر با سه ابزار «تهدید»، «تطمیع» و «تشویق» واقع شد...

۱۳ پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ

به نام خدا


امیرالمؤمنین علی (ع) در آینه قرآن




حضرت علی (ع) بزرگمرد تاریخ بشریت است که تنها خداوند بلندمرتبه و نبی‌اکرم (ص) یارای بیان صفات او را دارند، این مقام چنان والا است که آیاتی در شأن نزول او با اشاره به ویژگیهای امیرالمؤمنین در قرآن کریم آورده شده است.

۱- "و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد." (بقره/۲۰۷)
" و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به (این) بندگان مهربان است. "

هنگامی که پیامبر اسلام (ص) تصمیم به هجرت از مکه به مدینه گرفت، علی (ع) را به جای خود قرار داد و شبانه به سوی "غار ثور" حرکت کرد. مشرکان اطراف خانه او را محاصره کرده بودند، حضرت علی(ع) در بستر پیامبر خوابید و پارچه سبز رنگی که مخصوص خود پیامبر بود، روی خویش کشید.
در این هنگام خداوند جبرئیل‏ و میکائیل‏ را برای حفاظت و نگهبانی از حضرت علی (ع) به زمین فرستاد و آیه فوق نازل شد.
ابن‏ابی الحدید معتزلی از علمای اهل سنت که تفسیر این آیه حماسه علی(ع) در لیلهٔ المبیت را مورد تأیید همگان می داند که حتی غیر مسلمانان نیز آن را انکار نمی کنند.

۲- " و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الاکبر ان الله بری من المشرکین و رسوله فان تبتم فهو خیر لکم و ان تولیتم فاعلموا انکم غیر معجزی الله و بشرالذین کفروا بعذاب الیم." (توبه/۳)
"و این اعلامی است از جانب خدا و پیامبرش به مردم در روز حج اکبر که خدا و پیامبرش در برابر مشرکان تعهدی ندارند با این حال اگر توبه کنید آن برای شما بهتر است و اگر روی بگردانید پس بدانید که شما خدا را درمانده نخواهید کرد و کسانی را که کفر ورزیدند، از عذابی دردناک خبر ده."

احمد حنبل از علمای(( اهل سنت)) نقل می کند که پیامبر اکرم (ص) سوره توبه را به حضرت علی (ع) داد تا به مردم هنگام حج ابلاغ کند و فرمود: ابلاغ این سوره تنها به وسیله کسی باید باشد که او از من است و من از اویم.
۳- "ان الذین اجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون. واذا مروا بهم یتغامزون‏." (مطففین/۳۰-۲۹)
"بدکاران (در دنیا) پیوسته به مؤمنان می‏خندیدند و هنگامی که از کنار آنها می‏گذشتند، آنان را با اشارات مورد تمسخر و استهزا قرار می‏دادند."

برخی از مفسران(( اهل سنت ))در تفسیر این آیه می گویند: روزی حضرت علی(ع) و جمعی از مؤمنان از کنار جمعی از کفار مکه گذشتند، آنها به حضرت و مؤمنان خندیدند و آنها را استهزا کردند، این آیات نازل شد و سرنوشت سخره کنندگان را در قیامت روشن کرد.
۴_"فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین‏." (آل عمران/۶۱)
"پس هر کس در این باره پس از دانشی که تو را حاصل آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم." (مباهله به معنای رها کردن و قید و بند را از چیزی برداشتن یعنی بنده را به حال خود گذاشتن و عاقبت کار او را به دست‏ خدا سپردن است.)

شماری از مفسران(( اهل سنت)) این آیه را اشاره به امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام)، نساءنا را حضرت فاطمه (س) و انفسنا را اشاره به علی(ع) می دانند که نشان از چشمگیری مقام علی(ع) در عرصه نفرین کردن دشمنان و آشکار شدن حق بیان شده است.
۵ - "اهدنا الصراط المستقیم.‏" (حمد/۵)
"ما را به راه راست هدایت فرما."


علامه طباطبایی در المیزان نقل کرده که "صراط مستقیم‏" در این آیه، امیرمؤمنان، علی(ع) است.
۶- "الذین ینفقون اموالهم بالیل والنهارسرا و علانیهٔ فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون‏." (بقره/۲۷۴)
"کسانی که اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشکار انفاق می ‏کنند، پاداششان نزد پروردگار آنان است و نه ترسی برای آنها ست و نه غمگین می‏شوند."

علاوه بر مفسران شیعی، ((علمای اهل تسنن)) نیز در تفاسیر خود نزول این آیه را درباره حضرت علی(ع) دانسته ‏اند.
کسانی چون ابن عساکر، طبرانی، ابن حاتم، ابن جریر و امام فخر رازی و شأن نزول و علت نازل شدن آیه را اینگونه بیان کردند: امیرالمؤمنین(ع) در حالی که تنها چهار درهم داشت، یک درهم در روز، یک درهم در شب، سومین آن را مخفیانه و درهم آخر را آشکارا در راه خدا انفاق کرد.
۷- "نجعلها لکم تذکرهٔ و تعیها اذن واعیه.‏" (الحاقه/۱۲)
"تا آن را برای شما وسیله تذکری قرار دهیم و گوشهای شنوا آن را نگاهدارد."

برخی از مفسران شیعی سی حدیث از(( اهل تسنن)) و تشیع در نزول این آیه درباره شخصیت ‏حضرت علی(ع) نقل کرده ‏اند که نشانگر عظمت مقام امام نسبت ‏به دانایی اسرار پیامبر و وراثت تمام علوم رسول خدا است.
۸- "ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا. و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و اسیرا. انما نطعمکم لوجه الله لانرید منکم جزاء ولا شکورا."(انسان/۵و۸ و۹)
"نیکان از جامی می ‏نوشند که با عطر خوشی آمیخته است. به پاس دوستی (خدا)، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک می دادند. ( و می‏گویند) ما شما را برای خدا طعام می ‏دهیم و هیچ پاداش و تشکری از شما نمی ‏خواهیم."


۳۴ نفر از عالمان معروف(( اهل تسنن)) این آیات را درباره ایثار امام علی(ع) و خاندان او دانسته اند.
۹- "اجعلتم سقایهٔ الحاج و عمارهٔ المسجد الحرام کمن آمن بالله والیوم الاخر و جاهد فی سبیل الله لایستوون عندالله، والله لایهدی القوم الظالمین." (توبه/۱۹)
"آیا سیراب کردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را مانند (عمل‏) کسی قرار دادید که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و در راه او جهاد کرده است. (این هر دو) هرگز نزد خدا مساوی نیستند و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی ‏کند."

ابوالقاسم حسکانی اندیشمند اهل سنت نقل می کند که شیبه و عباس هر کدام بر دیگری افتخار می‏کردند. علی(ع) از کنار آن دو می‏ گذشت، از افتخار کردن آن دو پرسید. عباس گفت: امتیازی به من داده شده که کسی ندارد و آن مسئله آب دادن به حجاج خانه خدا است. شیبه گفت: من تعمیر کننده مسجد الحرام و کلیددار خانه کعبه هستم. علی(ع) گفت: با اینکه از شما حیا می ‏کنم، باید بگویم که با این سن کم افتخاری دارم که شما ندارید. آن دو پرسیدند کدام افتخار؟! حضرت فرمود: من با شمشیر جهاد کردم تا شما ایمان به خدا و پیامبر (ص) آوردید.
عباس خشمناک برخاست و دامن کشان نزد رسول الله رفت و (به عنوان شکایت) گفت: آیا نمی ‏بینی، علی با من چگونه سخن می‏گوید؟ پیامبر (ص)، علی(ع) را خواست و از چگونگی ماجرا پرسید. ناگاه جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! پروردگار به تو سلام می ‏فرستد و می‏گوید این آیات را بر آنها بخوان: "اجعلتم سقایهٔ الحاج و..."

تحلیل : خبرگزارى مهر
به نقل از http://www.askquran.ir

یه گیت پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ http://yegit-se.com

با سلام و احترام
بدین وسیله از شما دعوت می شود جهت اطلاع بیشتر ا زشرکت یه گیت (زیرمجموعه پارک علم و فناوری دانشگاه سمنان) و برنامه های جدید و متنوع تابستانه آن
به محل استقرار مراکز رشد فناور واقع در سمنان.خیابان دانشجو خوابگاه کوثر.یه گیت مراجعه و یا با شماره تلفکس 3342386تماس حاصل فرمایید
با توجه به محدود بودن ظرفیت اولویت بر اساس زمان ثبت نام و تحویل مدارک می باشد
کارکنان و اساتید دانشگاه سمنان از 50 درصد تخفیف بهرمندند و برای سایر ارگانها تسهیلاتی مد نظر فرار گرفته
تمامی دانش آموزان بیمه هستند
سرویس ایاب و ذهاب در مسیر های خارج از مرکز فراهم است
پذیرایی مختصر برای کلاسها برقرار می باشد

سلام
ممنون

زهرا پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

یانور

سلام

توجه توجه
" اگر برای این حادثه تلخ ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است!!!! "


امام علی (ع):
...به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه ی زنی مسلمان و زنی غیر مسلمان که در پناه حکومت اسلامی بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آنها را به غارت برده، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند.
لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون اینکه حتی یک نفر آنان زخمی بردارد، و یا قطره ی خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ ، مسلمانی از روی تاسف بمیرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است!!!!
شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند، این واقعیت قلب انسان را میمیراند و دچار غم و اندوه می کند که شامیان در باطل خود وحدت دارند، وشما در حق خود متفرقید..... خطبه 27



یک زن غیر مسلمان !!!!!
خلخال و گوشواره!!!!!!

الان در جوامع اسلامی چی می گذره....
آیات القرمزی هاو......
زنان ودختران فلسطینی و بحرینی و........
الان دیگه صحبت از سوزاندن یک برگ نیست
آ ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه جنگل را بیابان می کنند.....
یاعلی.

به نام خدا
سلام

چون از پایین به بالا پیغامهای یک مرحله را می خوانم وقتی این پیغامتان را دیدم-بنا به دلایلی که گفته ام که برخی ریاکاران که فقط و فقط قصد تخریب و دشمنی دارند و شیطان مسخرشان کرده و در این راه نقاب های گوناگون به چهره می زنند را راهی به این صندوقچه نیست- می خواستم بگویم دیگر تیپ مطالبتان -با توجه به صحبت بالا- به جایی رسیده که یا باید بشناسمتان یا منتظر سانسوووور-بنا به دلایل فوق الذکر -باشید که خوشبختانه در کامنت بالاتر دیدم نوشته اید:
(یانور
سلام استاد وقتتون بخیر
وبلاگ(یا بهتر بگم کشکول )فوق العاده ای دارید.
تو همین مدت کم خیلی از مطالب رو خوندم و استفاده کردم.
این وبلاگ خودش به تنهایی یه کلاس درس!
از برخوردهای شما با افراد ناشناس به این نتیجه رسیدم که بهتره خودم را معرفی کنم.البته فقط برای شما.
...)
و آفرین گفتم به صداقت شما که دقیقا همزمان به یک نتیجه رسیده بودیم!
بله حال شما را می شناسم و از قضا خیلی هم روش شما را دوست دارم.
چه زمانه پاداشی به تلاشهای ما بدهد چه ندهد هر یک از ما باید حق این را داشته باشیم که زمانی که به پایان تلاشهایمان نزدیک می شویم با صدای بلند بگوییم من آن چه در توان داشته ام انجام داده ام.
باز هم ممنون از شما و اما یک نکته دیگر برای آگاهی بیشتر شما:
اشخاصی که به خاطر همین کلاسهای درس له له درس برداشتن با من را بزنند و در اجتماعات به نظر خودشان خصوصی شان روش مرا تایید کنند اما در انظار عمومی سیاست کتمان حقیقت و توهین و افترا و بعضا فحاشی را در پیش بگیرند صرفا به خاطر این که نمی خواهند قبول کنند بازی خورده اند و اشتباه کرده اند-آری با اینها چگونه باید رفتار کنم؟
اگر این ریا و مغلطه را برخی از آنها رنگ دین بزنند چطور؟ این است که با باحیاترهاشان مدارا می کنم و تعامل تا بل که آموزش ببینند و البته با بی حیاترهاشان برخورد قانونی تا عبرت شوند! (ودر این راه به با حیاترهاشان هم برخی راهنمایی ها را می رسانم!!!)
دلیل آن درسها در تعاملات من ودر دقایق تنفس کلاس من این است البته شما نظر به اعتمادتان و ذات سالمتان دلیل از من نخواستید.
بگذریم باز هم ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد