خیلی خوشحال شدم که یکی از قدیمی ترین های دانشگاه یا بهتر بگم اولی های شیمی کاربردی کلبه دار شده
سلام بر دکتر بیدقی بزرگ و سلام بر همسر حسین عزیز
پدر کمیکار ثبت اختراع دانشجوی دکترای شیمی کاربردی و ... همه اینها دلیل بر بزرگی حسینه
خوشحالم که روزگاری رو باهات سپری کردم شاید بعضی ها حرفام رو تملق یا بزرگ نمایی برداشت کنن اما حرف دلمو زدم
دیروز سر کارم داشتم از خاطرات کمیکار میگفتم و با غرور اسمتو آوردم و گفتم که پنجم جهان شدی و مارو با دنیایی آشنا کردی که هدفمون شد، رویامون شد، انگیزه شد و انقدر تلاش کردیم تا به چیزی که میخواستیم رسیدیم قهرمانی اول شدن رو نمیگم دوستان خوبی چون حسین و سجادو پیدا کردن رو میگم
استاد متنتون کل خاطرات کمیکار رو یادم انداخت جا داره اولیش رو تعریف کنم
ما از همه جا بی خبر بودیم. تو یه سایتی چرخ میزدیم که یه خبر دیدیم مبنی بر شگفتی آفرینی تیم کمیکار سمنان تو مسابقات دانشگاه امیرکبیر شنبه عصر بود. از خبر پرینت گرفتیم و فرداش سر کلاس شیمی آلی2 به شما دادیم شما فقط متن خبر رو خوندین و کل ماجرا دستگیرمون شد نوشته بود: پسر جوونی از سمنان ماشین به دست سر خط مسابقه اومد و میون هیاهوی تماشاچیان، ماشینشو تکون تکون داد و سر خط گذاشت و ویژدی را هافتاد و تعجب همه رو برانگیخت و با فاصله ی 2سانتی متری خط، اول دوره قلق گیری شد حیف که سالن چاله چوله داشت وگرنه بدون شک اول مسابقات هم میشدن
یادش بخیر
به نام خدا سلام مرا یاد جوانی ها انداختید! در ذهن من بعضی چیزها خاطره شده! خدا را شکر که جو سالم ما را ریاکاران دروغگوی حسود هم ننوانستند بر هم بزنند لطف خدا را فراموش نکنید.
چه سرنوشتی داشته باشند معاویه ها! کسانی که از بغض علی هر حرکتشان در جهت تخریب و قلب حقیقت بود! (راستی چرا در لانه ها خزیده اند؟!)
چه سرنوشتی داشته باشند معاویه ها! این خط و این نشان
مواظب خودت باش پسر خوب.
حسین بیدقی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 12:54 ق.ظ
سلام ممنون استاد که این اجازه رو دادید تا کلبه ای داشته باشم و به دوستای قدیمم و دانشجوهام نزدیکتر باشم. یادم هستش که یک روز گفتید که دوست داری کلبه داشته باشی و سریع خودتون گفتید که نه تو کلبه گردون نمیشی. حالا هم درسته که از لحاظ طبع شعر و هنر به گرد پای بقیه نمیرسم ولی امیدوارم که بتونم از پس این کار بر بیام سلام خانم رحیمی نژاد ممنون که سر زدید امیدوارم که دوباره اینجا ببینمتون سلام مرتضی ممنونم تو همیشه به من خیلی بیشتر از اون چیزی که هستم لطف داری منم همیشه خاطراتی که با بچه های ورودی پایینتر داشتم رو با خودم مرور میکنم. مخصوصا خاطرات کمیکار و سمینار شیمی معدنی بالاخره بچه های 81 مهندسی شیمی یک کاری رو شروع کردند و ما ادامه دادیم و شما با شایستگی به نتیجه رسوندید امیدوارم که دوباره تو این کلبه نوساز ببینمت راستی اولا 2 سانتی متر نبود و یک سانتی متر بود. دوما من هنوز دنبال اون فیلم سمینارم که حسین دهقان می گرفت
سلام حسین باز هم آزادی! یعنی زیاد دربند نباش که از امور دیگرت بزنی و به ما بپردازی. این آزادی در صندوقچه نهادینه است. یعنی حتی خودم هم آزادم اگه احساس خستگی کردم ادامه ندم یا استراحت کنم. صندوقچه منتظر اصحاب خود می ماند.
استاد خدا قوت امیدوارم و انشالله به خواست خدا هیچ وقت خستگی به تن هیچ یک از اهالی صندوقچه راه پیدا نمیکنه و نکنه!!!
دکتر جان هرکی ندونه اساد اینو خوب میدونه که نه اهل تعارفم و نه اهل تملق حقیقتی بود که گفتم جالبه که این کلبه دوتا واقعه بسیار شیرین رو با تمام جزئیات یادم انداخت کمیکار و کنفرانس
راستی فکر کنم فیلمشو داشته باشم اگه بود این سری که اومدم سمنان میدم به استاد احتمال زیاد دارم
حسین بیدقی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 12:10 ب.ظ
روزی روزگاری، پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به چراغی قدیمی افتاد آن را برداشت و رویش دست کشید.
میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت کرد، با ترس و تعجب، عقب عقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، غول بزرگی ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد وگفت:
... نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جوراجوری که برایم ساختهاند، را نشنیدهای؟ حالا آرزو کن تا آنرا در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم، اما یادت باشد که فقط یک آرزو!
پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات شم مادر! اما هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند
حسین بیدقی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ
جای تو خالیست مانند ردیفِ آخرِ جدول تناوبیِ عناصرِ برای عناصری که در آینده می آیند جایت همیشه خالیست تا روزی که در آینده بیایی..
حسین بیدقی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 12:28 ب.ظ
گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب گر پدر رفت، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند توی گهوارهی چوبی، پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید که در قافلهمان دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
حسین بیدقی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
حسین بیدقی
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ
ببخش بــاران! ببخش... که تو می باری و ما شسته نمی شویم..
آفرین حسین استعداد کلبه داری هم داری
بار دیگر این شعر را اثبات کردی که:
هر بیشه گمان مبر که خالی است شاید که پلنگ خفته باشد
سلام استاد سلام به همگی آقای بیدقی تبریک میگم امیدوارم همیشه موفق باشید استاد میخواستم خواهش کنم کلبه ی من اواخر آبان باشه لطفا مطالبی رو آماده کردم اما به خاطر کلاسای ضمن خدمت نمیتونم هر روز خدمت شما و دوستان برسم اگه مقدوره؟ ممنونم در پناه حق
سلام هر جور راحتید این اصل در صندوقچه نهادینه شده است.
کلمات جادویی - ویرانگرترین کلمه " تمسخر است " دوست داری با تو چنین کنند ؟ - بیرحمترین کلمه " تنفر " است از بین ببرش . - زشت ترین کلمه " دو رویی " است یکرنگ باش . - عمیق ترین کلمه " عشق " است به آن ارج بنه .
یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، پزشک پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازى کند. پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!!
سلام حسین تویی؟
حسین بیدقی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ
سلام استاد راستش بله استاد خودم بودم این مطلبو یکی از دوستام برام میل کرده بود خوشم اومد کپی پیست کردم زیاد به دکتر و مهندسش توجه نکنید
سلام آخه می دونی کامنتهای ناشناس تایید نمی شوند.
حسین بیدقی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ
سلام به دوستانی که تازه تشریف آوردند ممنون لطف کردید انشاا... دوباره تشریف بیارید
حسین بیدقی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد بهزودی موفق میشود، ولی او میخواهد خوشبختتر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبختتر از آنچه هستند تصور می کند.
حسین بیدقی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ
بمانیم تا کاری کنیم، نه این که کاری کنیم تا بمانیم.
رحیمی نژاد
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ
به نام خدا سلام مرا از قم به مشهد راه دور است اگرچه خواهرت سنگ صبور است فدای عصمت معصومه(س) گردم که ایوانش سراپا غرق نور است مرغ دلم راهی قم می شود در حرم امن تو گم می شود عمه سادات سلام علیک روح عبادات سلام علیک کوثر نوری به کویر قمی آب حیات دل این مردمی عمه سادات بگو کیستی؟ فاطمه،یا زینب ثانی ستی از سفر کرب و بلا آمدی یا که به دنبال رضا آمدی من چه کنم شعله داغ تو را درد و غم شاهچراغ تو را کاش شبی مست حضورم کنی با خبر از وقت ظهورم کنی کاش جارو کشی صحن نصیبم می شد دل من خادم مولای غریبم می شد
حسین بیدقی
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 ساعت 11:16 ق.ظ
نه یاد داد نه یاد گرفت چه خوب که رفت.
ای ول می نی مال!
حسین بیدقی
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ
دوستم از شاگردش چیزی پرسیده که باید به انگلیسی جواب میداده پسره همون طور که فکر میکرده گفته: loading, please wait
رحیمی نژاد
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ
به نام خدا سلام امیدوارم خوب باشید It was interesting
دلم برای استاد دکتر بهزاد تنگ شد. چقدر کلاساشون دوست داشتنیه.یه بار حسابی به جوابای غلط من خندیدن:-) سوال تمام نشده جواب میدادم یکی درست یکی غلط:-) یادش بخیر . ترم پیش بین دانشجوهای تمام رشته ها معدنی بالا ترین نمره بودم.
سلام آیا در کلاسهای راهنمایی پسرانه دبیر خانم درس می دهد؟ بر عکس چطور؟ ممنون
رحیمی نژاد
جمعه 6 آبانماه سال 1390 ساعت 09:07 ق.ظ
به نام خدا سلام استاد در روستا ها بله اما در شهر ها خیر در بعضی از روستا ها کلاسها مختلط هم هستند.
سلام ممنون
حسین بیدقی
جمعه 6 آبانماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ
سلام استاد اصولا در شهرها از استادهای با جنس مخالف استفاده نمی شود. مگر اینکه معلم جنس موافق نداشته باشند که در این سالها به ندرت اتفاق افتاده است. ولی در جاهای دور افتاده بدلیل نبود امکانات از معلمان مشترک برای پسرها ودختر ها استفاده می شود. منبع موثق: مادرم که معلم بود ( پارسال بازنشسته شد)
وسعت خویش کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت: دریا "دزد" است. مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی است. موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت: برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم
عادت کنیم (هر چند سخت است) که برای حرف دیگران زندگی نکنیم.
رحیمی نژاد
شنبه 7 آبانماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ
به نام خدا سلام عادت کنیم روش زندگیمان قرآن باشد. آنچه مطابق قرآن است از دیگران بپذیریم و آنچه مخالف قرآن تا پای جان بایستیم. و روح بزرگ داشته باشیم از خود گذشتگی داشته باشیم و خودخواه نباشیم در مورد چیز های روزمره سخت گیر نباشیم.(مثلآ دوستتان می خواهد از این خیابان عبور کنید بپذیرید چیزی از دست نمی دهید. جز این که از در کنار شما بودن احساس آرامش می کند)
چهارشنبه 8 تیر ماه سال 1390 ساعت 11:39 AM سلام استاد من یک کامنت دیگه با همین مضمون براتون گذاشتم اما آخرش یه مشکلی پیش اومد نمی دونم دستتون رسیده یا نه . اگر رسیده لطفا یکی رو حذف کنید. ممنون ********************************************* اواخر شهریور پارسال بود که متوجه شدیم درس شیمی آلی 1 برای گروه ما توسط دکتر عموزاده اراعه شده. چه حرف ها و شایعه ها که پشت سر این استاد عزیز نبود: دکتر عموزاده انقدر امتحاناتش سخته که اگر 10 بگیری باید خدارو شکر کنی!!یا دکتر عموزاده به هیچکس ارفاق نمیکنه . پوست میکنه!! یا دکتر عموزاده اصلا احترام دانشجو سرش نمیشه با همه بد برخورد می کنه !! و خیلی چیز های دیگه ... خلاصه انقدر حرف زده بودن و رو اعصاب ما رفته بودن که می ترسیدیم آلی رو با دکتر عموزاده برداریم خب آلی چرخشی بود 3 تا درس 3 واحدی می شد ترس داشت!! من هم به معلم شیمی دوره ی دبیرستانم که رابطه ی خیلی خوبی باهاش دارم زنگ زدم ازش پرسیدم چی کار کنم!! ایشون گفتن همون طور که پشت سر معلم ها حرف زیاده پشت سر اساتید هم حرف زیاده!! معمولا هم حرف ها رو کسایی می زنند که مقصر برخورد بد استاد خودشونن و بی خودی کینه به دل می گیرن و حرف های نامربوط می زنن!! آخرش هم پیشنهاد کردن که حتما درس رو بردارم و از ورودی های خودمون عقب نمونم. منم نتیجه ی مشاوره !! رو به دوستام گفتم و اومدیم سر کلاس آلی یک نشستیم . الآن دو ترم گذشته و من متوجه شدم که نه تنها همه ی اون حرف ها دروغ و بی اساس بود بلکه دکتر عموزاده بهترین استادی بود که من می تونستم داشته باشم. حالا که من و دوستام دلمون می خواد فقط سر کلاس دکتر عموزاده باشیم باید خبر بیاد که به دلیل ازدیاد دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا ایشون نمی تونن درس آلی سه رو برای دانشجویان کارشناسی اراعه بدن! دنیاست دیگه !! همه چیزش پشت و رو و برعکسه!!
استاد باور کنید من با علاقه ی خیلی زیاد رشته شیمی رو انتخاب کردم ولی این دو ترم فقط به امید کلاس های شما دانشگاه می رفتم بقه ی کلاس ها هیچ جذابیتی نداشت . حالا ترم بعد به چه امیدی برم سر کلاس؟ راستش داره از دانشجو های ارشد و دکترا بدم میاد یه جورایی دیگه چشم دیدنشون رو ندارم !!
پاسخ: به نام خدا سلام
خوشحالم که دید مثبتی به من دارید. خدا را شکر
خوشحالم که این مطالب را گفتید تا دانشجویان قدیمی و رفته من که باور برخی مسایل برایشان سخت بود(یعنی نظر به ذات پاکشان فکر نمی کردند برخی چقدر می توانند سقوط کرده باشند) و فقط به خاطر شناخت من حرفهایم را می پذیرفتند متوجه شوند چه جو سنگینی علیه من معدودی راه انداخته بودند. همانها که له له درس برداشتن با من را می زدند و چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم شروع به بداخلاقی کردند. آنها که نه دین دارند و نه آزاده اند. رییس مآبان دیکتاتوری که ژست دموکراسی می گیرند و از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند و از حالا تمرین معاویه صفتی می کنند. به خدایی که جانم در دستان اوست هجمه سنگینی علیه گروه راه انداخته بودند و چون خود را سپر کردم این کارها را شروع کردند. و خوشحالم. خوشحال که برخی معلوم الحالهایشان به مرحله فحاشی بی شرمانه رسیده اند که این نشانه شکست قطعی شان است. این من بودم که به یاری خدا و روش مولا ع چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم. و حالا مسلما معنی برخی کامنتها ی من را راجع به لافزنان دروغگوی ریاکار متوجه می شوید!
بگذریم. درد دل شقشقیه مانندی بود که گذشت. اگر در خدمتتان بودم که فبها. اگر نبودم هم که دلم برای کلاستان تنگ می شود.
سلام تا نیم ساعت دیگه باید برم مدرسه ممنون استاد در پناه حق
سلام
رحیمی نژاد
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ
به نام خدا سلام به استاد گرامی استاد چقدر عجیبه!!! خدارو شکر زمان ما ما از این حرفا نشنیدیم. البته با گفته ی دوستمون موافقم . در مورد استادهای دیگه تجربه به من ثابت کرد که در مورد هر استادی بد بگن در خوبیش نباید شک کرد:-) در مورد استاد کرمی هم از این حرفا می زدن . حتی استاد یه بار مارو نگه داشت و گفت یکی رفته پشت سر من از این جور حرفا زده!! خدا رو شکر جز خوبی تا به اینجا از ایشون ندیدم.
استاد تبریک پس کار به سرانجام رسید و پیروزی ازآن شما شد. واقعآ بعضی ها دین که ندارند هیچ آزاده هم نیستند.خیلی راحت حق رو ناحق می کنن. و سختی کار اینجاست که اینقدر چشم و گوش بسته اند که در روز روشن بگویید روز است می گویند شب است!
خدا قوت استاد(اینو از ته دلم میگم)
سلام ممنون برای این که زمان شما اونها هنوز از آب و گل سر در نیاورده بودند! مضافا هنوز رسما با من سر شاخ نشده بودند. راستی الآن کجایند؟ هیچ وقت شجاعت مبارزه نداشتند. هیچ وقت!
باز هم برگی از تاریخ خواهیم داشت ان شاالله.
حسین بیدقی
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ
همیشه ابرها می بارن ولی آدم ها عاشق ستاره ها می شن ... ! نامردیه ... نه ؟ اون همه گریه رو به یک چشمک فروختن........
حسین بیدقی
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ
از همان روز اول که آمدی بوی رفتـن میدادی نگو نه که دسته ی چمدانت را مُحکم تر از دستان من گرفته بودی!!!
سلام استاد سلام به همگی در مورد استاد عموزاده باید بگم ایشون به نظر من تنها استاد گروه بودند که واقعا عادلانه نمره می دادند خاطرات بدی از درس .... داریم و نمراتی که حق ما نبود درس ۴ واحدی که به خاطر تقلب چند نفر دیگه من و دوستام هم به آتیش اونا سوختیم واقعا آش نخورده بود و دهن سوخته!!! اما وقتی استاد نمرات رو می زدند با خیال راحت میرفتیم پشت در اتاقشون چون می دونستیم نمره خودمونه و جای اعتراض هم نیست استاد عموزاده همیشه توجه خاصی به کلام امام علی دارند و فکر می کنم این عدالتشون هم برگرفته از همون توجهاتشون باشه خاطرات من و دوستان نزدیکم در دانشکده از هر زاویه که نگاه می کنیم گوشه ایش به استاد ختم میشه من هم گروه فوق العاده ای داشتم و هم استادای خیلی خوبی که به نظر من تک تکشون نعمت بزرگی بودند انشالله همه شون موفق و سربلند باشند در پناه حق
سلام ممنون از لطفتون
علی را دوست دارم واقعا دوست دارم چون عادل بود عادل مظلوم (مظلوم به خاطر حقی که جامعه به او ادا نکرد-ناسزاهایی که شنید-حق خودش که با شجاعت گذشت) مظلومی که زیر بار زور نمی رفت و زور هم نمی گفت. آرزو دارم قطره ای از بیکران او باشم-قطره ای- درک می کنید؟ ولی نیستم. واقعا نیستم. آنچه شما را تحت تاثیر قرار داده همین آرزو است. همین.
شمارش معکوس آغاز شده .هرسال در این روزها انتظاری عجیب برای آمدن و رفتن تمام وجودم را معوج می کند...رفتن بی شک زیباتر است ...
ندایی فریاد می زند
آی
تمام آنها که پلهایی پشت سرتان خراب شده ، جویندگان
راه...همه!
فرصتی استثنایی در چندقدمیتان ...دریابیدش
سلام ممنون
رحیمی نژاد
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ
به نام خدا سلام آقای بیدقی یافتم!!!!! در کلبه ی من و بوی فیروزه ی ۲: سلام خانم رحیمی نژاد مرسی از لطفتون. چیز خاصی از دست ندادید که منو ندیدید. نه بابا منو چه به کلبه!!! کلبه داشتن هنر و استعداد می خواد که من تو این مورد ندارم.( مگه نه استاد؟) در هر صورت ما دورادور از کلبه شما و دیگر دوستان لذت می بریم. موفق باشید پاسخ: استعداد داری به گروه خونت نمی خوره!
البته بسیار کارهای مهم دیگه از دستت بر می آد.
مرتضی
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1390 ساعت 09:29 ق.ظ
به نام خدای بزرگ سلام به همه دوستان و شیمیست های عزیز
به اتفاق منتظر چند روزی مشهد بودیم و نتونستم سری به وبلاگ بزنم به یاد همتون بودم مشهد خیلی خیلی خیلی سرد بود
چه بحث جالبی شروع شد. برگی از تاریخ رو میگم
سوال ۱: بچه ها تا حالا کدومتون برگه صحیح کردن و نمره دادن استاد رو دیدید؟؟؟
نه تنها دکتر عموزاده بلکه مابقی اساتید هم همینجوری بودن. یه عده ای که با استاد خاصی لج بودن یا نمره کمی میگرفتن شروع به فراکنی های زیادی میکردن. حتی به بعضی درس ها هم رحم نمیکردن. خوب یادمه که وقتی ریاضی ۲ رو گرفتم سال بالایی هامون گفتن اشهدتو بخون که افتادنت حتمی است اما نمره دوم کلاس شدم حتی انقدر یادمه که تنها کسی بودم که تونستم سختترین سوال امتحان استاد قدس رو حل کنم. خانم دکتر عراقی هم که خیلی ها چیزی جز بدی ازش نمیگن یکی از بهترین استادهایی بود که داشتم. واقعا شیمی فیزیک رو فهمیدم طوری که بعد از ۲سال بدون اینکه بخونمش توی کنکور ۲۰٪ زدم. یا درس اصول محاسبات
ما شانسی که آوردیم این بود که شیمی عمومی۱ رو با دکتر عموزاده گذروندیم و این شایعات (که خیلی کم بود) در ما اثری نکرد.
خلاصه اینکه شخصا بارها تجربه کردم که الزاما اون چیزی رو که میشنوم درست نیست. خیلی کم چیش اومده که کسی از درسی یا استادی تعریف (چه خوب و چه بد) کنه و درست باشه
سوال ۲: تا حالا شده بترسین تنهایی دفتر استاد برین و سوالتون رو بپرسید یا کارتون رو بگید؟
استاد یادتون سر جشن فارغ التحصیلیمون گفتم "اگه نبودم خیلی از کارهای بچه ها پیش نمیرفت؟ میگن از دکتر عموزاده میترسیم مرتضی تو برو پیشش" یادتون هست؟ واقعا چرا میترسیدن؟
به نام خدا
سلام
تبریک می گم
موفق باشید.
به نام خدا
سلام به همه
خیلی خوشحال شدم که یکی از قدیمی ترین های دانشگاه یا بهتر بگم اولی های شیمی کاربردی کلبه دار شده
سلام بر دکتر بیدقی بزرگ
و سلام بر همسر حسین عزیز
پدر کمیکار
ثبت اختراع
دانشجوی دکترای شیمی کاربردی
و ...
همه اینها دلیل بر بزرگی حسینه
خوشحالم که روزگاری رو باهات سپری کردم
شاید بعضی ها حرفام رو تملق یا بزرگ نمایی برداشت کنن اما حرف دلمو زدم
دیروز سر کارم داشتم از خاطرات کمیکار میگفتم و با غرور اسمتو آوردم و گفتم که پنجم جهان شدی و مارو با دنیایی آشنا کردی که هدفمون شد، رویامون شد، انگیزه شد و انقدر تلاش کردیم تا به چیزی که میخواستیم رسیدیم
قهرمانی
اول شدن رو نمیگم
دوستان خوبی چون حسین و سجادو پیدا کردن رو میگم
استاد متنتون کل خاطرات کمیکار رو یادم انداخت
جا داره اولیش رو تعریف کنم
ما از همه جا بی خبر بودیم. تو یه سایتی چرخ میزدیم که یه خبر دیدیم مبنی بر شگفتی آفرینی تیم کمیکار سمنان تو مسابقات دانشگاه امیرکبیر
شنبه عصر بود. از خبر پرینت گرفتیم و فرداش سر کلاس شیمی آلی2 به شما دادیم
شما فقط متن خبر رو خوندین و کل ماجرا دستگیرمون شد
نوشته بود:
پسر جوونی از سمنان ماشین به دست سر خط مسابقه اومد و میون هیاهوی تماشاچیان، ماشینشو تکون تکون داد و سر خط گذاشت و ویژدی را هافتاد و تعجب همه رو برانگیخت و با فاصله ی 2سانتی متری خط، اول دوره قلق گیری شد
حیف که سالن چاله چوله داشت وگرنه بدون شک اول مسابقات هم میشدن
یادش بخیر
به نام خدا
سلام مرا یاد جوانی ها انداختید! در ذهن من بعضی چیزها خاطره شده!
خدا را شکر که جو سالم ما را ریاکاران دروغگوی حسود هم ننوانستند بر هم بزنند
لطف خدا را فراموش نکنید.
چه سرنوشتی داشته باشند معاویه ها! کسانی که از بغض علی هر حرکتشان در جهت تخریب و قلب حقیقت بود! (راستی چرا در لانه ها خزیده اند؟!)
چه سرنوشتی داشته باشند معاویه ها!
این خط و این نشان
مواظب خودت باش پسر خوب.
سلام
ممنون استاد که این اجازه رو دادید تا کلبه ای داشته باشم و به دوستای قدیمم و دانشجوهام نزدیکتر باشم.
یادم هستش که یک روز گفتید که دوست داری کلبه داشته باشی و سریع خودتون گفتید که نه تو کلبه گردون نمیشی. حالا هم درسته که از لحاظ طبع شعر و هنر به گرد پای بقیه نمیرسم ولی امیدوارم که بتونم از پس این کار بر بیام
سلام خانم رحیمی نژاد ممنون که سر زدید امیدوارم که دوباره اینجا ببینمتون
سلام مرتضی
ممنونم تو همیشه به من خیلی بیشتر از اون چیزی که هستم لطف داری
منم همیشه خاطراتی که با بچه های ورودی پایینتر داشتم رو با خودم مرور میکنم. مخصوصا خاطرات کمیکار و سمینار شیمی معدنی
بالاخره بچه های 81 مهندسی شیمی یک کاری رو شروع کردند و ما ادامه دادیم و شما با شایستگی به نتیجه رسوندید
امیدوارم که دوباره تو این کلبه نوساز ببینمت
راستی اولا 2 سانتی متر نبود و یک سانتی متر بود. دوما من هنوز دنبال اون فیلم سمینارم که حسین دهقان می گرفت
سلام حسین
باز هم آزادی! یعنی زیاد دربند نباش که از امور دیگرت بزنی و به ما بپردازی. این آزادی در صندوقچه نهادینه است. یعنی حتی خودم هم آزادم اگه احساس خستگی کردم ادامه ندم یا استراحت کنم.
صندوقچه منتظر اصحاب خود می ماند.
به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام.
منى که من از خود ساختهام، آمال من است.
تویى که تو از من میسازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند، نه آرزوهایشان.
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى.
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه.
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى، همین گونه که هستم و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست، پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمیصادر کنی و من هم.
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و میستایند.
حسودان از من متنفرند، ولى باز میستایند.
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم.
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت، نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد.
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى.
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که اینها رموز بهتر زیستن هستند.
مهاتما گاندی
به نام خدا
سلام
شما سومین آقای دکتر کلبه هستید :-)
اینجا دگر همه مرا از یاد برده اند
دلم گرفته است باور نمیکنی
هیچکس نمیداند تنهایی من به چه اندازه
بزرگ است
تنها چشمان گریانم مرا آرامشی ست در شب
من از شب هم گذشتم لیکن اشکهایم همچنان جاریست
این تنهایی من است که آسمان دلم را اشک باران کرده
اکنون به که پناه برم؟
کیست که میداند تنهایی من به چه اندازه بزرگ است؟
به نام خدا
سلام بر اهالی صندوقچه
استاد خدا قوت
امیدوارم و انشالله به خواست خدا هیچ وقت خستگی به تن هیچ یک از اهالی صندوقچه راه پیدا نمیکنه و نکنه!!!
دکتر جان هرکی ندونه اساد اینو خوب میدونه که نه اهل تعارفم و نه اهل تملق
حقیقتی بود که گفتم
جالبه که این کلبه دوتا واقعه بسیار شیرین رو با تمام جزئیات یادم انداخت
کمیکار و کنفرانس
راستی فکر کنم فیلمشو داشته باشم
اگه بود این سری که اومدم سمنان میدم به استاد
احتمال زیاد دارم
یاعلی
سلام
ان شاالله
سلام آقای بیدقی خوش آمدید
روزی روزگاری، پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به چراغی قدیمی افتاد آن را برداشت و رویش دست کشید.
میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت کرد، با ترس و تعجب، عقب عقب رفت و دید که چند قدم آن طرفتر، غول بزرگی ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد وگفت:
... نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصههای جوراجوری که برایم ساختهاند، را نشنیدهای؟ حالا آرزو کن تا آنرا در چشم به هم زدنی برایت برآورده کنم، اما یادت باشد که فقط یک آرزو!
پیرزن که به دلیل این خوش اقبالی توی پوستش نمیگنجید، از جا پرید و با خوشحالی گفت: الهی فدات شم مادر!
اما هنوز جمله بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. و مرگ او درس عبرتی شد برای آنها که زیادی تعارف میکنند
جای تو خالیست
مانند ردیفِ آخرِ جدول تناوبیِ عناصرِ
برای عناصری که در آینده می آیند
جایت همیشه خالیست
تا روزی که در آینده بیایی..
گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر رفت، تفنگ پدری هست هنوز
گر چه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهوارهی چوبی، پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید که در قافلهمان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
ببخش بــاران! ببخش... که تو می باری و ما شسته نمی شویم..
آفرین حسین
استعداد کلبه داری هم داری
بار دیگر این شعر را اثبات کردی که:
هر بیشه گمان مبر که خالی است
شاید که پلنگ خفته باشد
خالق من بهشتی دارد نزدیک
زیبا و بزرگ
و دوزخی دارد
به گمانم کوچک و بعید
و در پی سودایی است که ببخشد مارا
آفرین.
ومن چقدر باید بدبخت باشم
تا هیچ تبصره ای و ماده ای شامل حالم نشود.
سلام به همگی دوستان
لطف کردید که تشریف آوردید.
ممنون مرتضی اگه فیلمو بیاری خیلی لطف میکنی.
فقط بیا
همه ی راه ها
به چشم ِمن ختم می شود.
چه اسفندها .. آه !
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها می رسی
از همین راه !
روزی یک خط شعر
برای دوباره زنده شدن کافی ست
حالا
- با خیال راحت -
سیصد و شصت و پنج بار...
از عشق
بمیر
اندیشیدن به پایان هر چیز،
شیرینی حضورش را تلخ می کند.
بگذار پایان تو را غافلگیر کند،
درست مانند آغاز.
سلام استاد
سلام استاد
!!
جمله های خیلی قشنگی بودن!
سلام ضرب در ۲
بله جملات حکیمانه ای بودن
کیست که بشنود
و کیست که پند گیرد
سلام استاد
سلام به همگی
آقای بیدقی تبریک میگم امیدوارم همیشه موفق باشید
استاد میخواستم خواهش کنم کلبه ی من اواخر آبان باشه لطفا
مطالبی رو آماده کردم اما به خاطر کلاسای ضمن خدمت نمیتونم هر روز خدمت شما و دوستان برسم
اگه مقدوره؟
ممنونم
در پناه حق
سلام
هر جور راحتید
این اصل در صندوقچه نهادینه شده است.
کلمات جادویی
- ویرانگرترین کلمه " تمسخر است " دوست داری با تو چنین کنند ؟
- بیرحمترین کلمه " تنفر " است از بین ببرش .
- زشت ترین کلمه " دو رویی " است یکرنگ باش .
- عمیق ترین کلمه " عشق " است به آن ارج بنه .
سلام استاد.خسته نباشید.
سلام دکتر بیدقی.
کلبه نو مبارک.انشاالله موفق باشید.
زشت ترین کلمه " دو رویی " است یکرنگ باش
سلام
ممنون
یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
پزشک رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. پزشک دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، پزشک پیشنهاد دیگرى داد.
گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با پزشک بازى کند.
پزشک نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»
مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» پزشک نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد.
مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. پزشک بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به پزشک داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!!
سلام
حسین تویی؟
سلام استاد
راستش بله استاد خودم بودم
این مطلبو یکی از دوستام برام میل کرده بود خوشم اومد کپی پیست کردم
زیاد به دکتر و مهندسش توجه نکنید
سلام
آخه می دونی کامنتهای ناشناس تایید نمی شوند.
سلام به دوستانی که تازه تشریف آوردند
ممنون لطف کردید
انشاا... دوباره تشریف بیارید
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد بهزودی موفق میشود، ولی او میخواهد خوشبختتر از دیگران باشد و این مشکل است. زیرا او دیگران را خوشبختتر از آنچه هستند تصور می کند.
بمانیم تا کاری کنیم، نه این که کاری کنیم تا بمانیم.
به نام خدا
سلام
مرا از قم به مشهد راه دور است
اگرچه خواهرت سنگ صبور است
فدای عصمت معصومه(س) گردم
که ایوانش سراپا غرق نور است
مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه سادات بگو کیستی؟
فاطمه،یا زینب ثانی ستی
از سفر کرب و بلا آمدی
یا که به دنبال رضا آمدی
من چه کنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی
کاش جارو کشی صحن نصیبم می شد
دل من خادم مولای غریبم می شد
مرگ یعنی...
...ترس از مبارزه رو در رو
نه یاد داد
نه یاد گرفت
چه خوب که رفت.
ای ول می نی مال!
دوستم از شاگردش چیزی پرسیده که باید به انگلیسی جواب میداده
پسره همون طور که فکر میکرده گفته:
loading, please wait
به نام خدا
سلام
امیدوارم خوب باشید
It was interesting
دلم برای استاد دکتر بهزاد تنگ شد. چقدر کلاساشون دوست داشتنیه.یه بار حسابی به جوابای غلط من خندیدن:-) سوال تمام نشده جواب میدادم یکی درست یکی غلط:-) یادش بخیر . ترم پیش بین دانشجوهای تمام رشته ها معدنی بالا ترین نمره بودم.
سلام
آن کامنت بنا رهدرخواست غیرمستقیم نویسنده حذف شد
هر قسمتش را خواستید دوباره بفرستیدتایید کنم!
ممنون
سلام
آیا در کلاسهای راهنمایی پسرانه دبیر خانم درس می دهد؟
بر عکس چطور؟
ممنون
به نام خدا
سلام استاد
در روستا ها بله
اما در شهر ها خیر
در بعضی از روستا ها کلاسها مختلط هم هستند.
سلام
ممنون
سلام استاد
اصولا در شهرها از استادهای با جنس مخالف استفاده نمی شود. مگر اینکه معلم جنس موافق نداشته باشند که در این سالها به ندرت اتفاق افتاده است. ولی در جاهای دور افتاده بدلیل نبود امکانات از معلمان مشترک برای پسرها ودختر ها استفاده می شود.
منبع موثق: مادرم که معلم بود ( پارسال بازنشسته شد)
سلام
ممنون حسین
وسعت خویش
کودکی که لنگه
کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت: دریا "دزد" است.
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی است.
موج دریا آمد و جملات را با خود محو
کرد و این پیام را به جا گذاشت:
برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم
عادت کنیم (هر چند سخت است) که برای حرف دیگران زندگی نکنیم.
به نام خدا
سلام
عادت کنیم روش زندگیمان قرآن باشد.
آنچه مطابق قرآن است از دیگران بپذیریم و آنچه مخالف قرآن تا پای جان بایستیم.
و روح بزرگ داشته باشیم از خود گذشتگی داشته باشیم و خودخواه نباشیم در مورد چیز های روزمره سخت گیر نباشیم.(مثلآ دوستتان می خواهد از این خیابان عبور کنید بپذیرید چیزی از دست نمی دهید. جز این که از در کنار شما بودن احساس آرامش می کند)
سلام
شما عادی برخورد کنید
ان شاالله نمی خورند.
به نام خدا
سلام استاد
استاد من نفهمیدم!!
چی نمی خورند؟
سلام
این پیغام مال شما نبود.
جواب سوال خصوصی فرد دیگری بود که متوجه می شود.
ممنون
چهارشنبه 8 تیر ماه سال 1390 ساعت 11:39 AM
سلام استاد
من یک کامنت دیگه با همین مضمون براتون گذاشتم اما آخرش یه مشکلی پیش اومد نمی دونم دستتون رسیده یا نه . اگر رسیده لطفا یکی رو حذف کنید. ممنون
*********************************************
اواخر شهریور پارسال بود که متوجه شدیم درس شیمی آلی 1 برای گروه ما توسط دکتر عموزاده اراعه شده. چه حرف ها و شایعه ها که پشت سر این استاد عزیز نبود: دکتر عموزاده انقدر امتحاناتش سخته که اگر 10 بگیری باید خدارو شکر کنی!!یا دکتر عموزاده به هیچکس ارفاق نمیکنه . پوست میکنه!! یا دکتر عموزاده اصلا احترام دانشجو سرش نمیشه با همه بد برخورد می کنه !! و خیلی چیز های دیگه ...
خلاصه انقدر حرف زده بودن و رو اعصاب ما رفته بودن که می ترسیدیم آلی رو با دکتر عموزاده برداریم خب آلی چرخشی بود 3 تا درس 3 واحدی می شد ترس داشت!!
من هم به معلم شیمی دوره ی دبیرستانم که رابطه ی خیلی خوبی باهاش دارم زنگ زدم ازش پرسیدم چی کار کنم!! ایشون گفتن همون طور که پشت سر معلم ها حرف زیاده پشت سر اساتید هم حرف زیاده!! معمولا هم حرف ها رو کسایی می زنند که مقصر برخورد بد استاد خودشونن و بی خودی کینه به دل می گیرن و حرف های نامربوط می زنن!! آخرش هم پیشنهاد کردن که حتما درس رو بردارم و از ورودی های خودمون عقب نمونم.
منم نتیجه ی مشاوره !! رو به دوستام گفتم و اومدیم سر کلاس آلی یک نشستیم . الآن دو ترم گذشته و من متوجه شدم که نه تنها همه ی اون حرف ها دروغ و بی اساس بود بلکه دکتر عموزاده بهترین استادی بود که من می تونستم داشته باشم.
حالا که من و دوستام دلمون می خواد فقط سر کلاس دکتر عموزاده باشیم باید خبر بیاد که به دلیل ازدیاد دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا ایشون نمی تونن درس آلی سه رو برای دانشجویان کارشناسی اراعه بدن!
دنیاست دیگه !! همه چیزش پشت و رو و برعکسه!!
استاد باور کنید من با علاقه ی خیلی زیاد رشته شیمی رو انتخاب کردم ولی این دو ترم فقط به امید کلاس های شما دانشگاه می رفتم بقه ی کلاس ها هیچ جذابیتی نداشت . حالا ترم بعد به چه امیدی برم سر کلاس؟
راستش داره از دانشجو های ارشد و دکترا بدم میاد یه جورایی دیگه چشم دیدنشون رو ندارم !!
پاسخ:
به نام خدا
سلام
خوشحالم که دید مثبتی به من دارید. خدا را شکر
خوشحالم که این مطالب را گفتید تا دانشجویان قدیمی و رفته من که باور برخی مسایل برایشان سخت بود(یعنی نظر به ذات پاکشان فکر نمی کردند برخی چقدر می توانند سقوط کرده باشند) و فقط به خاطر شناخت من حرفهایم را می پذیرفتند متوجه شوند چه جو سنگینی علیه من معدودی راه انداخته بودند. همانها که له له درس برداشتن با من را می زدند و چون آلت دستان پلیدشان در حصول به نتایج شیطانی شان نشدم شروع به بداخلاقی کردند. آنها که نه دین دارند و نه آزاده اند. رییس مآبان دیکتاتوری که ژست دموکراسی می گیرند و از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند و از حالا تمرین معاویه صفتی می کنند. به خدایی که جانم در دستان اوست هجمه سنگینی علیه گروه راه انداخته بودند و چون خود را سپر کردم این کارها را شروع کردند.
و خوشحالم. خوشحال که برخی معلوم الحالهایشان به مرحله فحاشی بی شرمانه رسیده اند که این نشانه شکست قطعی شان است.
این من بودم که به یاری خدا و روش مولا ع چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم.
و حالا مسلما معنی برخی کامنتها ی من را راجع به لافزنان دروغگوی ریاکار متوجه می شوید!
بگذریم. درد دل شقشقیه مانندی بود که گذشت.
اگر در خدمتتان بودم که فبها. اگر نبودم هم که دلم برای کلاستان تنگ می شود.
راستی شما شیمیست خوبی می شوید ان شاالله
سلام
تا نیم ساعت دیگه باید برم مدرسه
ممنون استاد
در پناه حق
سلام
به نام خدا
سلام به استاد گرامی
استاد چقدر عجیبه!!!
خدارو شکر زمان ما ما از این حرفا نشنیدیم.
البته با گفته ی دوستمون موافقم . در مورد استادهای دیگه تجربه به من ثابت کرد که در مورد هر استادی بد بگن در خوبیش نباید شک کرد:-) در مورد استاد کرمی هم از این حرفا می زدن . حتی استاد یه بار مارو نگه داشت و گفت یکی رفته پشت سر من از این جور حرفا زده!! خدا رو شکر جز خوبی تا به اینجا از ایشون ندیدم.
استاد تبریک
پس کار به سرانجام رسید و پیروزی ازآن شما شد.
واقعآ بعضی ها دین که ندارند هیچ آزاده هم نیستند.خیلی راحت حق رو ناحق می کنن.
و سختی کار اینجاست که اینقدر چشم و گوش بسته اند که در روز روشن بگویید روز است می گویند شب است!
خدا قوت استاد(اینو از ته دلم میگم)
سلام
ممنون
برای این که زمان شما اونها هنوز از آب و گل سر در نیاورده بودند!
مضافا هنوز رسما با من سر شاخ نشده بودند.
راستی الآن کجایند؟ هیچ وقت شجاعت مبارزه نداشتند. هیچ وقت!
باز هم برگی از تاریخ خواهیم داشت ان شاالله.
همیشه ابرها می بارن ولی آدم ها عاشق ستاره ها می شن ... !
نامردیه ... نه ؟
اون همه گریه رو به یک چشمک فروختن........
از همان روز اول که آمدی
بوی رفتـن میدادی
نگو نه که
دسته ی چمدانت را مُحکم تر از دستان من گرفته بودی!!!
سلام استاد
سلام به همگی
در مورد استاد عموزاده باید بگم ایشون به نظر من تنها استاد گروه بودند که واقعا عادلانه نمره می دادند خاطرات بدی از درس .... داریم و نمراتی که حق ما نبود
درس ۴ واحدی که به خاطر تقلب چند نفر دیگه من و دوستام هم به آتیش اونا سوختیم واقعا آش نخورده بود و دهن سوخته!!!
اما وقتی استاد نمرات رو می زدند با خیال راحت میرفتیم پشت در اتاقشون چون می دونستیم نمره خودمونه و جای اعتراض هم نیست
استاد عموزاده همیشه توجه خاصی به کلام امام علی دارند و فکر می کنم این عدالتشون هم برگرفته از همون توجهاتشون باشه
خاطرات من و دوستان نزدیکم در دانشکده از هر زاویه که نگاه می کنیم گوشه ایش به استاد ختم میشه
من هم گروه فوق العاده ای داشتم و هم استادای خیلی خوبی که به نظر من تک تکشون نعمت بزرگی بودند
انشالله همه شون موفق و سربلند باشند در پناه حق
سلام
ممنون از لطفتون
علی را دوست دارم واقعا دوست دارم
چون عادل بود عادل مظلوم (مظلوم به خاطر حقی که جامعه به او ادا نکرد-ناسزاهایی که شنید-حق خودش که با شجاعت گذشت)
مظلومی که زیر بار زور نمی رفت و زور هم نمی گفت.
آرزو دارم قطره ای از بیکران او باشم-قطره ای- درک می کنید؟
ولی نیستم. واقعا نیستم.
آنچه شما را تحت تاثیر قرار داده همین آرزو است. همین.
از حسن ظن شما ممنونم
زندگی شاید همین است که ما از میان آن همه بیت بلند سهراب مینویسیم کوتاه پشت فرسودگی یک ماشین: زندگی باید کرد...
سلام استاد
سلام
ممنون که سر می زنید.
به بچه های خوب ۸۹ سلام برسانید.
شمارش معکوس آغاز شده .هرسال در این روزها انتظاری عجیب برای آمدن و رفتن تمام وجودم را معوج می کند...رفتن بی شک زیباتر است ...
ندایی فریاد می زند
آی
تمام آنها که پلهایی پشت سرتان خراب شده ، جویندگان
راه...همه!
فرصتی استثنایی در چندقدمیتان ...دریابیدش
سلام
ممنون
به نام خدا
سلام آقای بیدقی
یافتم!!!!!
در کلبه ی من و بوی فیروزه ی ۲:
سلام خانم رحیمی نژاد
مرسی از لطفتون.
چیز خاصی از دست ندادید که منو ندیدید.
نه بابا منو چه به کلبه!!!
کلبه داشتن هنر و استعداد می خواد که من تو این مورد ندارم.( مگه نه استاد؟)
در هر صورت ما دورادور از کلبه شما و دیگر دوستان لذت می بریم. موفق باشید
پاسخ:
استعداد داری
به گروه خونت نمی خوره!
البته بسیار کارهای مهم دیگه از دستت بر می آد.
به نام خدای بزرگ
سلام به همه دوستان و شیمیست های عزیز
به اتفاق منتظر چند روزی مشهد بودیم و نتونستم سری به وبلاگ بزنم
به یاد همتون بودم
مشهد خیلی خیلی خیلی سرد بود
چه بحث جالبی شروع شد. برگی از تاریخ رو میگم
سوال ۱:
بچه ها تا حالا کدومتون برگه صحیح کردن و نمره دادن استاد رو دیدید؟؟؟
نه تنها دکتر عموزاده بلکه مابقی اساتید هم همینجوری بودن. یه عده ای که با استاد خاصی لج بودن یا نمره کمی میگرفتن شروع به فراکنی های زیادی میکردن. حتی به بعضی درس ها هم رحم نمیکردن.
خوب یادمه که وقتی ریاضی ۲ رو گرفتم سال بالایی هامون گفتن اشهدتو بخون که افتادنت حتمی است اما نمره دوم کلاس شدم حتی انقدر یادمه که تنها کسی بودم که تونستم سختترین سوال امتحان استاد قدس رو حل کنم.
خانم دکتر عراقی هم که خیلی ها چیزی جز بدی ازش نمیگن یکی از بهترین استادهایی بود که داشتم. واقعا شیمی فیزیک رو فهمیدم طوری که بعد از ۲سال بدون اینکه بخونمش توی کنکور ۲۰٪ زدم.
یا درس اصول محاسبات
ما شانسی که آوردیم این بود که شیمی عمومی۱ رو با دکتر عموزاده گذروندیم و این شایعات (که خیلی کم بود) در ما اثری نکرد.
خلاصه اینکه شخصا بارها تجربه کردم که الزاما اون چیزی رو که میشنوم درست نیست. خیلی کم چیش اومده که کسی از درسی یا استادی تعریف (چه خوب و چه بد) کنه و درست باشه
سوال ۲:
تا حالا شده بترسین تنهایی دفتر استاد برین و سوالتون رو بپرسید یا کارتون رو بگید؟
استاد یادتون سر جشن فارغ التحصیلیمون گفتم "اگه نبودم خیلی از کارهای بچه ها پیش نمیرفت؟ میگن از دکتر عموزاده میترسیم مرتضی تو برو پیشش"
یادتون هست؟
واقعا چرا میترسیدن؟
بچه ها منتظر جواب سوالهام هستم
یا علی
سلام
خوب لابد ترسناک بوده؟!
سلام
برگی از تاریخ...؟!!!
D-:
جواب سوال 1:
ندیدم ولی اطمینان دارم خیلی دست بالا نمره می دن!
جواب سوال 2:
حتما قبلا رفتن توی دفتر استاد سوال بی ربط پرسیدن!یا درس نخونده سوال پرسیدن استاد دعواشون کرده دیگه ترسیدن برن!
بچه های ما که اینجوری بودن!
سلام
ممنون از حسن ظن تون
و درکتون
معمولا من دعوای واقعی با دانشجوهام نمی کنم