به نام خدا
سلام
من از این سه دوست ممنونم که با این که دیگر با من درس ندارند و وبلاگ خوبی هم دارند باز هم وقت می گذارند.
همان طور که بارها گفته ام و یک بار دیگر هم می گویم نمی خواهم صندوقچه تحمیلی بر کسی باشد. هر وقت خسته شدید یا احساس خستگی کردید رودربایستی برای مطلب گذاشتن نداشته باشید. فقط بدانید صندوقچه منتظر اصحابش می ماند.
ممنون
به نام خدا
سلام
آی صاحب کلبه!
کلبه نو بسازم؟
یعنی نمی خواهید مدتی استراحت کنید؟
یعنی دربند تعارف نباشید. یعنی آزاد باشید.
سلام استاد
ما که همش داریم استراحت می کنیم!! اگر اجازه بدید کلبه جدید بعد امتحانات باشه!!
امتحان های من که دوم بهمن تموم میشه!
سلام
بسیار عالی
خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم***
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
*
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
*
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
*
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
عرفان نظر آهاری
به نام خدا
سلام
طیبه جان چطوری؟:-)
به قول سحر صبوری ما همش میگیم از ترم بعد:-)
خودشو کشت که حداقل ارشد شب امتحانی نباشم:-) نشد!
دختر درس بخون من که کلی درس خون شدم به کمتر از ۲۰ رضایت نمی دم:-)
دوران دانش آموزی شاگرد اول بودم همش . دانشگاه کمی غفلت کردم . داداشم گفت : اعظم رفتی دانشگاه گوشه گیر نباش با همه دوست شو بگو بخند فعال باش! بابام گفت: اعظم سرت به درست باشه!
خلاصه من هم کوتاهی نکردم نه حرف داداش رو گوش دادم نه حرف بابا:-)
حالا بر اساس تجربه ی خودم بهت می گم هم درس بخون هم با بچه ها خوش بگذرون هم فعالیت های دانشگاهی انجام بده. هر ۳ تا لازمه تا یاد بگیری چطور زندگی کنی و همینطور یه دانشجوی سربلند باشی.
برای نمره اصلآ درس نخون طول ترم و به هدف فهمیدن و یاد گرفتن. آخرش نمره ی عالی هم می گیری.
می دونم اینا رو میدونی اما من تازه فهمیدم. کمی دیر شده اما همیشه وقت برا جبران هست.
یه برنامه ی توپ برای بعد از ارشد دارم اگه خدا بخواد و عمری باشه.انشاالله
امیدوارم امتحاناتتون رو خوب بدید هم شما طیبه هم مقدسه ی عزیز هم خودم:-)
ﺁﻧﻘﺪﺭ
ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﻤﭙﺎﺷﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻣﺎﻥ
ﺩﺍﺩﻧﺪ ،
ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ
ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻫﻢ،
ﺁﺩﻡ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﻢ
آفرین
چه رسم جالبی است،
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
... ... و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آنقدر تکرار میکنند که خودت
باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج....!!!
آفرین
غبر از خط آخر!
و آن قدر تکرار می کنند که
خودشان باورشان می شود که تنهایی و بی کسی و محتاج...!
به نام خدا
چه رسم جالبی است،
محبتت را میگذارند پای احتیاجت،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت،
... ... و وفاداریت را پای بی کسیت،
و آن قدر تکرار می کنند که
خودشان باورشان می شود که تنهایی و بی کسی و محتاج...!
:-(
به به!
فروش قباله بهشت
بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد.
در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد.
پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست.
اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت.
جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد.
زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد.
به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!
بهلول گفت:
- می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت:
- من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت:
- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت.
بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد.
وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد.
در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود.
گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند.
زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند.
یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد.
وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد.
بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به تو نمی فروشم.
هارون گفت:
- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت:
- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول گفت:
- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم.
سلام استاد
امروز با دو نفر از دوستان رفتیم ساختمون شیمی دفتر جدیدتون ـکه خالی بود - رو دیدیم!!از این یکی بزرگتره!!واسه بردن وسیله ها کمک نمی خوایید؟
سلام اعظم جان
ناراحت نباش. استاد جمله آخر رو درست کردن!!
سلام
چرا چرا! و ممنون از شما.
آفرین که می دانید کجاها وسواس دارم و برخی وسایلم باید با وسواس عالمانه جابجا شوند!
اما فعلا بنا به دلایلی صلاح نیست به سرعت من جابجا شوم. اگر دعوت کمک شما تاریخ نداشته باشد خبرتان می کنم.
ممنون
سلام استاد
نه استاد ! معلومه که تاریخ نداره!هر وقت بود - البته اگر تونستم ؛ نمی خوام قول بدم نتونم پاش وایستم - میام اگر شد نیروی کمکی هم میارم!!!! دوستان میان دیگه!
فقط متوجه نشدم که گفتید:
آفرین که می دانید کجاها وسواس دارم و برخی وسایلم باید با وسواس عالمانه جابجا شوند!
فکر نمی کنم بدونم!دونستنش کار سختیه!
سلام
ممنون
خبرتون می کنم ان شاالله.
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!
انسان کلاً موجودیه که وقتی خرش از پل بگذره همه چی یادش میره
اونی هم که اینو قبول نداره خرش هنوز روی پله...
نیازی به انتقام نیست. فقط منتظر بمان. آن ها که آزارت می دهند، سرانجام به خود آسیب می زنند و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی.
موافقم!
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
همیشه راه حل سادهتری هم هست
در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.
*بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی، و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید.
مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند: پایش ( مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایکس.*
بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین، دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.
نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیرمتخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد: تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد از خط تولید دور کند!!!
نکته:
معمولا در بسیاری از موارد راههای ساده تری نیز برای حل هر مسئله و یا مشکلی وجود دارد. همیشه به دنبال ساده ترین راه حلها باشید.
شاگردی از معلم ادبیاتش پرسید:
آقا! سعدی در چه سالی فوت کرد؟
معلم: مرگ سعدی در سالهای 690 تا 694 هجری قمری اتفاق افتاده است.
پسرک کمی با انگشتانش ور رفت و گفت:
طفلی سعدی، چه جونی کنده تا مرده. 4 سال ...
قال رسول الله صلوات الله علیه و آله:
مَنِ استَذَلَّ مُؤمِنًا أو مُؤمِنَةً أو حَقَّرَهُ لِفَقرِه أو قِلَّةِ ذاتِ یَدِه شَهَرَهُ اللهُ تعالی یَومَ القِیامَةِ ثُمَّ یَفضَحُه.
هر که مرد یا زن مؤمنی را به سبب تهیدستی یا اندک بودن داراییش خوار شمارد یا تحقیر کند خداوند متعال روز قیامت او را شهره کرده و و رسوایش مینماید.
مال دنیا مثل سینی میوه ایه که جلوت گرفتند. مادامی که میوه برمیداری و برای بغل دستیهات میگذاری، سینی رو نگه میدارند جلوت. ولی اگه برای خودت برداری، عبور میکنن به نفر بعدی.
آیت الله حائری شیرازی میگفت
سینی میوه
بسیار زیباست
با اصرار فراوان جلو رفت و به امامت ایستاد. نماز شروع شد. حمد رو که خوند، بسم الله گفت و ... إنّا أرسلنا نوحًا ...
بعد هر چی فکر کرد ادامه سوره یادش نیومد. همینطور سکوت بود و سکوت تا اینکه پیرمردی از میان صفوف فریاد زد:
اگر نوح نمیره یکی دیگه رو بفرست و خلاصمون کن!
تا یک قدم غافل شدم،
یک عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر راهم دور شد ...
به نام خدا
سلام طیبه جان
مطالبت زیبا بودند
ممنون
نصایح امروزی لقمان حکیم به پسرش:
پسرم! گروهی، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بی محلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام، اندازه نگهدار
پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت
پسرم! سخت ترین کار عالم ، محکوم کردن یک احمق است.
پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن
پسرم! با کسی که از روزنامه فقط نیازمندیهایش را میخواند دوستی نکن. آدم بیکار و بی اراده ای است.
پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن.
پسرم! با رئیس ات زیاد گرم نگیر برایت حرف درمی آورند.
پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟
پسرم! قرض نگیر. قرض هم نده.
پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها ، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است.
پسرم ! کسی را به خاطر دین اش مسخره نکن. چون او هم حق ندارد بخاطر دین ات تو را مسخره کند.
پسرم! شهر ما خانه ما! …نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار.
پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز…
پسرم! قواعد رانندگی را بیخیال. فقط مواظب باش بهت نزنند.
پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند ، تو برای شفایشان گریه کن
هان ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج وکسی را به خاطر مواضعش مرنجان.
پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری
فرزندم!هیچ کس تنها نیست.
پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در… ولش کن پسرم
پسرم! پیامک های عید نوروزت را همین الان بفرست هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو ، اگر رفتی از مملکتت.
پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است!
و در آخر: پسرم اوج نگیر
السّلام علیک یا بقیّة الله فی أرضه
دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است ...
نمیتوان به راستی از حق سخن گفت و به باطل کاری نداشت، باطل با تو کار خواهد داشت.
نمیتوان به درستی از علی سخن گفت و با معاویه کاری نداشت، معاویه با تو کار خواهد داشت.
حق و باطل را نمی توان با هم جمع کرد.
دکتر علی شریعتی مجموعه آثار 26. علی. ص 213
آفرین
آفرین
"به سیل اشک باید شست راه کاروان ها را
هنوز از جبهه میآرند تابوت جوانها را
کدامین کاروان آهنگ یوسف با خودش دارد
غم ابرو کمان ها مینوازد قد کمانها را
نه پیراهن به تن مانده نه بوی پیرهن مانده
امان از این چنین داغی که میبرّد امانها را
به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشانها را
به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودند
همانانی که با خود میبرند این استخوانها را
اگر دریا نمیگنجد به کوزه با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوانها را ؟
خبر دادند یوسفها به کنعان باز میگردند
ندانستیم با تابوت میآرند آنها را
به روی شانه لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانه مردم نگیرد این تکانها را"
به نام خدا
سلام به طیبه جان و مقدسه ی عزیز
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش ... و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع ... سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک ... زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام ... نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ... گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر و از بهر دنیا غم مخور ... گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید ... زان که آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست ... یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد ... آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
عاشقانه ی خشن!!!
در چشمهایت /جنگجویی مغول کمین کرده/
جرأت نمیکنم / دوستت نداشته باشم
گاهی سکوت ، همان دروغ است ،
کمی شیک تر ، روشنفکرانه تر و با مسولیت کمتر.
آفرین
دانشجویان عزیز:
به لحظات ملکوتی ؛ غلط کردن از ترم بعد ؛ نزدیک می شویم!
**************************
فردا اولین امتحان این ترم و شیمی آلی ۳!
در امتحانات ان شاالله موفق باشید
سلام استاد
*****************
شیخ و مریدان
مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد : یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب ، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی. شیخ فرمود : کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و زامبیا و سنگال نیز ایران تحریم بکرده اند. حیرانم ازاین عجایب تودرتو***دگران را برق بگیرد مارا جرقه ی پتو! و مریدان همی گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
شیخ را پرسیدند : از برای چه ساکتی ؟فرمود : سکوتم از رضایت نیست ، دلم اهل شکایت نیست.و مریدان از هوش برفتندی.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بومپس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟شیخ بگریست …
که چنینش کرد پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.
= = = = = = = = = = = = = = = = =
مریدی بر سر زنان نزد شیخ برفت رقعه ای به شیخ داد و عرض کرد یا شیخ قبض گازتان آمد.فغان و ناله از مریدان برخاست.شیخ گریان فرمود : کاش قبض روح می شدیم و قبض گاز نمی شدیم ، حال آن کلنگ بده ببینم.مرید عرض کرد : یا شیخ این کلنگ نیست قبض است.فرمود : هرچه که هست خانه مان را ویران بکرده.پس نیک در قبض نگریست که صفرهایش از قبض برون زده بود.فرمود : به گمانم هیزم نیز گران گشته. بگردید و تپاله جمع کنید که گر آن هم گران شود بی گمان بیچاره ایم.خوشا تپاله و وفور بی مثالش *** نه به این گاز و بهای بی زوالش
و مریدان خون بگریستند .
سلام
زنده بمون!
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. ..نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.
هر چند وقت یک بار نقاشی بکش.در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.سفید بپوش.آب نبات چوبی لیس بزن.بستنی قیفی بخور.به کوچکتر ها سلام کن.شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس.زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.به دوست های قدیمیت تلفن بزن.شنا کن.هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.خواب ببین.چای بخور و برای دیگران چای دم کن.جوراب های رنگی بپوش.مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس.به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن.دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن.به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.از خواب های بد بپر و آب بخور.به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویسبخند. چشم هات رو روی هم بگذار.شیرینی بخر.با بچه ها توپ بازی کن.برای خودت برنامه بریز.قبل از خواب موهات رو شانه کن.به سر خودت دستی بکش.خودت رو دوست داشته باش. برای خودت دعا کن!
برای خودت دعا کن که آرام باشی.وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی.تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی.برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.
ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است.
خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛
پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است.برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی.چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدم بیاید، خیلی دردناک است.هیچ وقت خودت را به مردن نزن!
برای خودت دعا کن که زنده بمانی. زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی.باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.
بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت.تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی. همیشه سهمت را بخواه
و بیشتر از آن چه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند.برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیز ی سینه ات را آلوده کند.برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد.هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند.
دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و به آسمان نگاه کنی. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛آن وقت صدایش کن؛به نام صدایش کن؛او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!تو صریح و ساده و رک بگو.هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.شادمان باش. او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی. از او کمک بگیر.از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک، حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و ... عشق... بدهد.آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد!!
دیگران را فراموش نکن
سلام استاد
خوب هستید؟ ببخشید هی مزاحم می شم .
بازم کار انجمنیه!
خبر رسیده که یک سری از انجمن های علمی دانشگاه قصد دارن در ارتباط با ترور شهید احمدی روشن یک پوستر طراحی کنند و تو اون اعلام بشه که باید راه ایشون رو ادامه بدیم و ...
به نظرتون خوبه ما هم توش شرکت کنیم؟ اگر خوبه به عنوان استاد مشاور اجازه می دیدید؟
سلام
من نمی دانم الان رسما استاد مشاور شما هستم یا نه
اما چه باشم و چه نباشم کار خوبی است.
من نمیدونم این درس خوندن چی داره که تا میری دو کلمه درس بخونی حتی خاطرات دوران مهد کودک اونم با وضوح HD یادِ آدم میاد !
از تفریحات روزانم اینه که:
تو اتوبوس یا مترو یهو از جام بلند میشم
ملت که هجوم میارن به سمت صندلی خالی
از جیبم موبایلم رو در میارم
دوباره میشینم
غضنفر: به نظر من هواپیمای بدون سرنشین آمریکا را در دریا بیاندازیم تا اومدن با زیر دریائی بدون سرنشین ببرند زیر دریائی را بگیریم
**********************************
تدریس استاد : 1+1
تمرین کتاب : 12x+11y
سوال امتحان: :36x+x45y+12z+159+47z+xy+15x+12y
****************************
خرین خبر: تحقیقات غضنفر برای شمارش پله های پله برقی بی نتیجه ماند!
******************************
معلم: هرکی سوال بعدی منو جواب بده میتونه بره خونه.
پسر غضنفر کیفشو از پنجره میندازه بیرون...
معلم با عصبانیت: کی اون کیفو انداخت بیرون؟
من بودم آقا.خداحافظ
**********************************
سلام استاد
من توی همین صندوقچه هم گفتم . فکر می کنم حضوری هم گفتم. نامه ی معرفی استاد مشاور رو دکتر صالحی نوشتن و برای امور فرهنگی و پژوهشسرا فرستادن . این یعنی رسمی دیگه ؟ نیست ؟
ممنون.
سلام
نه!
این فرآیند رسمی شدن است. وقتی آنها پذیرفتند و یحتمل نوشته ای دادند می شود رسمی!
اما شما نگران نباشید. در مورد کارهای خوب-مشخصا خوب-نیاز به اجازه هیچ کس ندارید نهایته شخصی بیانش می کنید. خدایش بیامرزاد.
موفق باشید
به دوستم میگم: نمره ها رو زدنا. میگه: با شماره دانشجویی؟ میگم: پ ن پ با شماره کفش. اونایی هم که دمپایی داشتن رو هم مردود کرده...
*دیشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی می کردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟ پ ن پ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پ ن پ و زهرمارف سوار شو بریم... میگم کلانتری؟ میگه پ ن پ میبرمت لندن
*با رفقا رفتیم باغمون، سیخ های جوجه رو گذاشتیم رو منقل دیدیم چند جفت مرغ و خروس دارن کنار منقل پرسه می زنن. رفیقم میگه: لونه شون این طرفاست؟ پ ن پ اومدن فیلم ترسناک ببینن
*رفتم یه قالب مرغ از تو فریزر درآوردم. دوستم میگه می خای بپزیش؟ مگم: پ ن پ خانوادش اومدن از تو سردخونه درش آوردم بدم ببرن دفنش کنن!
*مرغ عشقم مرده. درحالی که پاهاش رو به بالاست افتاده کف قفس. دوستم اومده میگه: ااا مرغ عشقت مرد؟ پ ن پ کمر درد داشت، دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس.
*تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه: دزد بود؟ میگم: پ ن پ اومده بود امانتیش رو ببره فقط خواست هیجانش بیشتر باشه!
*با کلی شوق و ذوق به دوستم میگم: دان 2 رو. برگشته میگه: تکواندو؟ پ ن پ دان 2 آشپزی...!
*رفتم مغازه یه سبد پر خرید کردم، یارو میگه: کیسه هم می خوای؟ پ ن پ فرغون آوردم با اون می برم!
*لیلی به مجنون گفت: همه این اکرا رو می کنی برا من؟ مجنون: پ ن پ من عاشق آنجلینا جولی ام، تو حریف تمرینی هستی!
*داشتم تو پارکینگ نایلون های روی صندلی ماشین رو می کندم. همسایه مون اومده میگه ماشین نو خریدین؟ میگم: پ ن پ لواشکه دارم نایلونشو میکنم دور هم بخوریم!
*دوستم زنگ زده خونه. گوشی رو برداشتم سلام کردم. میگه: تو خونه ای. میگم: پ ن پ لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیام خود را بگذارید... با تشکر!
*منتظر مسافر بودم. خانمه اومده میگه: آقا هفت تیر میری؟ میگم بله. میگه: سوار شم؟ پ ن پ تا هفت تیر دنبالم بدو!
*رفتم داروخانه. پیرمرده دفترچه بیمه رو داده به مسئول داروخانه. بعد از چند دقیقه مسئول داروخانه داروهاش رو آورده پیرمرده گفت پدرجان می بری؟ پیرمرده گفت پ ن پ همین جا می خورم! بی زحمت یک نوشابه خنک و سالاد هم بیار...
*رفتم پیش صاف کار ماشین. یه نگاه به ماشین کرد میگه تصادف کردی؟ گفتم پ ن پ از جلو بندی تکراری خسته شدم گفتم برای تنوع با چکش بکوبم توش همه جاش جدید بشه!
*با موتور رفتم خونه دایی ام. موتورو گذاشتم بیرون با کلاه کاسکت رفتم تو. دائیم گفت با موتور اومدی؟ گفتم پ ن پ با اف 14 اومدم!
قشنگ بود
سلام استاد.خوب هستین؟خسته نباشید.
یه سلام هم به همه ی اهالی خوب صندوقچه.
چقدر دلم برای صندوقچه تنگ شده بود.ببخشید استاد امتحاناتمون تموم شد.میشه کلبه ی جدیدو واسمون بسازین؟لطفا اسم کلبه (یا ضامن آهو-کلبه دوری و دوستی )با سه حدیث زیرباشه.ممنون.
رسول اکرم(ص):
هر کس خدای عزوجل را اطاعت کند خدا را یاد کرده است، هر چند نماز خواندن و روزه گرفتن و قرآن خواندنش اندک باشد.
امام حسن مجتبی (ع):
هر آینه برآوردن حاجت و رفع مشکل دوست و برادرم، از یک ماه اعتکاف، در مسجد ـ و عبادت مستحبّى، نزد من ـ بهتر و محبوب تر است.
امام رضا (ع) :
پنهان کننده کار نیک ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است و آشکار کننده کار بد سرافکنده است ، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است.
سلام
خدا را شکر
دل صندوقچه هم برای شما تنگ شده بود.
با کمال میل فقط می شود لطفا دو سه روزی صبر کنید و مطالب را جمع!!!
ممنون
سلام
من هم برگشتم!
**********************************
اگر بتوانم قلبی را از شکستن باز دارم!
آنگاه در بیهودگی نخواهم بود!
اگر یک زندگی را از سختی برهانم!
یا دردی را تسکین بخشم!
یا به سینه سرخی افسرده کمک نمایم،
تا راه آشیانه اش را بیابد!
آنگاه زندگی من در پوچی نخواهد گذشت!
سلام
خوش آمدید
سلام استاد
یه سوال داشتم.
برای این که یه کلاس از دروس اختیاری تشکیل بشه حد نساب چند نفره؟
سلام
نمی دانم ۱۵ نفر؟
سلام استاد
برنامه امتحانات این ترم یه جوریه! اولش امتحان سنتز با خوردگی تو یه روز و یه ساعت بود . البته من خورگی رو این ترم گذروندم ولی بفیه بچه ها نه . گفتیم تاریخ خوردگی رو عوض کنن تاریخ سنتز عوض شد ! حالا امتحان صنعتی ۲ و سنتز پشت سر همه!! نگرانم بچه ها بر ندارن به حد نساب نرسه . من سنتز می خوام !!!!!!!!!!!
البته همه درس های اختیاری همین مشکل رو دارن! مثلا من می خوام دارویی بردارم ولی خطرناکه! روزی که امتحان دارویی هست باید ساعت ۴ونیم امتحان بدم اونوقت فرداش ساعت ۷ و نیم صبح امتحان تجزیه دستگاهی هست. !!!
سلام
من هم سرم شلوغه.
کاش به حد نصاب ...!
ممنون
یه بار دیگه سلام!
خواستم تولدتون رو تبریک بگم .
احتمالا از فردا تا هفته دیگه نباشم و یه مدتی آرامش تو صندوقچه برقرار بشه. فعلا خداحافظ.
سلام
ممنون
نه واسه نبودنتون!
واسه تبریکتون
شما و دوستان هستید حتی اگه نباشید
صدای یک پرواز
فرود یک فرشته
آغاز یک معراج
و شروع یک زندگی
سلام استاد.
تولدتون مبارک.ان شالله هزار سال زنده باشید و سایتون بالاسر خونوادتون و ما دانشجوها باشه.
سلام
ممنون
دعاکنید خدا ما را ول نکنه
سلام استاد
آلی 2 که تموم شد انقدر دلم می خواست زودتر ترم جدید شروع بشه با شما کلاس آلی 3 داشته باشم بعد یه روز قبل از اولین کلاس (تو اولین هفته آموزشی ) بیام وبلاگ از سر شیطنت ازتون این سوال تکراری رو بپرسم که : استاد فردا کلاس تشکیل میشه؟
که نشد.
ولی الآن اصلا دلم نمی خواد برای سنتز این سوال رو بپرسم! :-(
تازه قراره فردا هیچ کس نیاد. کلاس تشکیل نمیشه. D-:
سلام
برای تشکیل کلاس ۳ شرط لازم است: (!)
...