کلبه آشنا

به نام خدا 

 

سلام 

آشنا از فارغ التحصیلان دانشگاه است. 

امیدوارم به یاری خدا از نظراتش و شعرهایش استفاده کنیم. 

ممنونم

نظرات 201 + ارسال نظر
سلمان رحمانی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ق.ظ

به نام خدا
درود بر آشنای گرامی
شاد باش از برای کلبه دار شدن
پیروز و سر بلند در پناه خدا
یا علی

الهوئی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام بر آشنای عزیز
ببخشید استاد اول باید به شما سلام می کردم ولی شوق دیدار دوست عزیزم آشنا باعث شد اول به او سلام بدم
آشنا خوشحالم که جزو اواین نفراتی هستم که به کلبه تو سر می زنم و تبریک میگم

و این دسته گل (که از پیام سالوا گرفتم و امیدوارم دلگیر نشه )با تقدیم بهترین آرزوها به تو:

٭;%٭
٭;%٭;%٭;%٭
٭;%٭;%٭;%٭;%٭
٭;%٭;%٭;%٭;%٭
٭;%٭;%٭
;;;;;
;;;;;;;;
;;;;;;;;;;;
موفق باشی دوست خوبم

سلام
ولی اولی شما نیستید
سلمان هم نبود!
یک پیام تبلیغاتی بود.

آشنا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام به استاد عزیز
راستش استاد وقتی شعرهامو برای دوستانم خوندم،بهم پیشنهاد کردن که آنها رو تو صندوقچه بذارم،منم نه برای تعریف بلکه برای شنیدن انتقاد های شما و البته بچه های صندوقچه اینکارو کردم.وقتی شما فرمودین که کلبه آشنا بسازم، راستش خیلی جا خوردم.
امیدوارم شایسته این همه لطف باشم.

سلام به همه دوستان
امیدوارم که با نظراتتان یاری ام کنید
(همچنان منتظر انتقاد هستم)

سلام
خوب شاید کسی انتقاد نداره!
من بعدا ان شاالله!

مرتضی یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ

به نام خدا
سلام آشنای ناآشنا
انشالله که در آینده و با وجود این کلبه بیشتر با هم آشنا بشیم

ورودت را به جمع کلبه داران تبریک می گویم

استاد یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

از خبر:

کریم باوی: لباس مارادونا را اینگونه از تنش در آوردم!
ورزش > چهره‌ها - کریم باوی با پاهایی که از فشار ترکش کاتیوشا خم شدند ،به کافه خبرآمد تا از ناگفته هایش برای مان بگوید.

به گزارش خبرآنلاین ؛ ستاره دوست داشتنی تیم ملی و پرسپولیس که به سرطلایی فوتبال ایران شهرت دارد ، در بخشی از بیان خاطرات فوتبالی اش از مارادونا برای مان سخن گفت . از بزرگترین ستاره فوتبال دنیا که شاید کریم تنها فوتبالیست ایرانی تاریخ ملی ماست که برابرش فوتبال بازی کرده. باوی در این باره گفت:« یک بازی گذاشتند بین ستاره های فوتبال خاورمیناه و آمریکای جنوبی . بازی در ریاض برگزار می شد و من هم چون بچه ای از قوم های عربی ایران بودم ، به این بازی دعوت کردند. مربی ما تله سانتانا ، مربی وقت عربستان بود. نیمه دوم که شد ، فرستادندم به زمین. دو تا توپ سانتر کردند و دو تا هد زدم. هر دوتایش هم خورد به سه جاف تیرک اما توی گل نرفت. با این وجود حسابی تیم حریف کپ کرده بود. آخرهای بازی که شد به داور عربستانی گفتم ، وقتی 30 ثانیه به سوت زدنت ماند به من بگو. او هم فکر می کرد تاکتیکی برای گل زدن دارم. سر وقتش صدایم کرد. بعد یکدفعه دید به جای رفتن سمت دروازه حریف دویدم وسط زمین. چسبیدم به مارادونا و هرجایی که رفت کنارش بودم. همه شاخ درآورده بودند. همین که سوت را زدند ، دست انداختم پیراهن مارادونا را از تنش در آوردم و دویدم توی رختکن. بیچاره همین طور هاج و واج مانده بود که چه کار دارم می کنم. ( او این خاطره را می گوید با صدایی بلند می خندد.) هنوز هم این پیراهن بخشی مهم از مهمترین داشته های ورزشی ام است.»

باوی در این گفت و گو برای مان از تکه ترکش ریز کاتیوشا گفته که درست رفته و چسبیده به نخاعش و توان راه رفتن و سرپا ایستادن را از او گرفته. از بی مهری مدیران ورزش سخن گفت و از اینکه بنیاد جانبازان ، فراموش شان کرده است. خاطرات شیرین او را می توانید در روزهای آینده و با نزدیک شدن به سالروز آزادسازی خرمشهر ، در خبرآنلاین بخوانید. خاطرات این فوتبالیست ملی از روزهای آزادسازی خرمشهر تا لحظه شهادت شهید حسین فهمیده.

رحیمی نژاد یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ب.ظ

به نام خد ا
سلام آشنا
آشنا اسمتون خیلی حال عجیبی به آدم میده!!!آشنا!!!!!
چه آشنا ها یی که غریبه میشن و چه غریبه هایی که آشنا!
آشنا بهتون تبریک می گم.
موفق باشید

salva یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ب.ظ

به به یک کلبه دار جدید!!!
سلام من رو بپذیر، انشاءا... بتونیم همسفرهای خوبی باشیم
شما شعر بذار ماشاءالله اینجا استادان نقاد زیاد داریم!!! ، کمبود من خودم به شخصه میارم;-)(خیلی خب بابا،چرا میزنیدم،منظورم به خودم بود)
استاد براتون ایمیل کردم، دیگه نمیدونم به دستتون رسیده یا نه

سلام
چک می کنم.

آشنا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام استاد
حتما بچه های صندوقچه تا حالا روشون نشده که نقد نکردن



درود به همه دوستان عزیز
خیلی خوشحالم که به کلبه آشنا اومدین




سلام به آقای رحمانی گرامی
خیلی ممنون برای تبریک
بازم به ما سر بزنید
خوشحال میشم.



سلام به خانم الهویی عزیز
از بابت دسته گل خیلی ممنون،برای داشتن دوست خوب و عزیزی چون شما از خدا متشکرم.
انشالله برات جبران کنم!
یادت نره سر بزنی
موفق باشی.




سلا به آقا مرتضی
برای تبریک خیلی ممنون
شاید من برای شما نا آشنا باشم ولی شما آشنایید.
به ما سر بزنید.
خوشحال میشم



سلام به خانم رحیمی نژاد
برای تبریک ممنون
برای حضورتان ممنون
بازم به ما سر بزنید،امیدوارم غریبه نشم.

آشنا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ب.ظ

زندگی


گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید و در آغوش بگیرید!



وقتی در شادی بسته می شود،در دیگری باز می شود. ولی معمولا آنقدر به در بسته خیره می مانیم که دری که برایمان باز شده را نمی بینیم.



به دنبال ظواهر نرو؛شاید فریب بخوری.
به دنبال ثروت نرو؛این هم ماندنی نیست.
به دنبال کسی باش که به لبانت لبخند بنشاند.
چون فقط یک لبخند می تواند شب سیاه را نورانی کند.
کسی را پیدا کن که دلت را بخنداند.




هرچه میخواهی آرزو کن؛
هرجایی که میخواهی برو؛
هرچه که میخواهی باش؛
چون فقط یک بار زندگی می کنی و برای انجام آنچه میخواهی فقط یک شانس داری.




خوب است که آنقدر شادی داشته باشی که دوست داشتنی باشی
آنقدر ورزش کنی که نیرومند باشی
و آنقدر امید داشته باشی که شادمان باشی.




شادترین مردم لزوما بهترین چیزها را ندارند؛
بلکه از هرچه سر راهشان قرار میگیرد بهترین استفاده را می کنند.




وقتی که به دنیا آمدی تو گریه می کردی و اطرافیانت لبخند به لب داشتند.
آن گونه باش که در پایان زندگی تو لبخند بزنی و اطرافیانت گریه کنند.


استاد دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ق.ظ

ایمیلی به من نرسیده
دوباره بفرستید!

[ بدون نام ] دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:23 ق.ظ

سلام به سالوای گرامی
خیلی خوش اومدین
من هم از حضورتان و هم از انتقاد هاتون خوشحال میشم
منتظرتان هستیم



یکی دیگه از کارهامو میذارم:


عاشقان
جان عزیزان
که در این خاک غریب
به سراپرده من
رنگ صفا،
بوی هوا،
نور امید،
داده اند.
که در میکده را باز کنید
جرعه ای جام می از
ساغر هستی به دلم ،ساز کنید
به دلم ساز کنید و
به سخن راز کنید،
خبر از لیلی مجنون شده را فاش کنید.
.
.
.
.
و چرا ماه درون شب تار می تابد؟
آسمان گاه گاری ز دلش میخواند؟
وچرا آیه "امن یجیب" می آید؟
بنگر نور درون خود توست،می تابد
بشنو شعر امید است که جهان می خواند.

آشنا هستید؟!

بانوی ایرانی دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ http://sobhan88.blogfa.com

سلام
چقد حاشیه
پس کو این شعذهاهی جناب آشنا
ما که منتظریم

سلام
قبلا چند تا شعرشون را در کلبه های دیگه گذاشتن
از شانس شما یکی هم دقیقا همین بالاست.

دانشجو دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ

سلام
استاد اگرممکنه چندتا کتاب( مذهبی وعلمی و...شعروداستان و.... ) معرفی کنید.

ممنون

البته خوشحال میشم دوستان دیگرهم کتابای مورد علاقه شون رو معرفی کنن.

اگه ممکنه تا امشب...

سلام
سخنان علی ع
فیزیک برای سرگرمی-حافظ-سعدی

ارمز دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ب.ظ

به نام خدا

سلام بر استاد عزیز
و سلام به اشنای عزیزم
و سلام به همه اهالی خوب کلبه


بازم تبریک .دوست عزیزم خوشحالم که کلبه ات داره چرخش خوب میچرخه
امیدوارم همیشه موفق باشی

استاد اشنا باعث شد با صندوقچه بیشتر آشنا شم. از اینکه استاد خوبی مثل شما دارم بازم به خودم میبالم.از اینهمه وقتی که برای دانشجوهاتون میذارین سپاسگذارم.

یاحق

سلام
ممنون از لطفتان
خوش آمدید

دانشجو دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ

ممنون اما

سخنان امام علی (ع)وحافظ و سعدی رو زیاد می خونم. البته فقط می خونم ......
میشه یکم بیشتر راهنمایی کنید

شاعرونویسنده های معاصرچطور؟

آشنا دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام استاد
یادم رفت بنویسم،بله آشنا هستم

سلام

۱۳ دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ

به نام خدا

درود بر آشنا

کلبه دار شدن شما رو تبریک میگم. انشالله که موفق باشید

اما به سوال جناب دانشجو هم پاسخ میدم:(همه مذهبی هستند)
۱:در محضر لاهوتیان
۲:سوخته
۳:شیدا

۸۸یکی دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ

جهان پرخطرتر از آن است که بتوان در آن زندگی کرد
نه به خاطر افرادی که اعمال پلید مرتکب می شوند بلکه به خاطر کسانی که در کنار آنها ایستاده و اجازه می دهند اعمال پلید انجام شوند.
انیشتین

مرتضی دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:27 ب.ظ

به نام خدا

سلام
آشنای عزیز معرفی میکردی ما هم آشنا بشیم!!!

سلام دانشجو
هر وقت کامنت می ذاری منو یاد دوست عزیزم مجتبی دانشجو می ندازی.
پنجشنبه یه کتاب از نمایشگاه خریدم که پیشنهاد می کنم تو هم بخری:
جاذبه و دافعه علی (ع) اثر علامه شهید مرتضی مطهری

یا علی

آشنا دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام به همه دوستان
واقعا دلگرم میشم از حضورتان



سلام به بانوی ایرانی گرامی
خیلی خوش آمدید
ما هم منتظریم(البته منتظر انتقاد‍)



سلام به دوست و خواهر عزیزم خانم ارمز
خیلی ممنون
این کلبه با حضور تو و البته بقیه بچه های صندوقچه خوب میچرخه.
همیشه باش.



سلام به دانشجو گرامی
کتاب دستور زبان عشق از قیصر امین پور،فکر میکنم خوب باشه
بازم به کلبه ما سر بزنید



سلام بر13 گرامی
خیلی خوش آمدید
ممنون برای تبریک
به ما سر بزنید،خوشحال میشم.



درود بر88یکی
خیلی خوش آمدید
این جمله زیبا انیشتین همان "امر به معروف و نهی از منکر" است که امروز همه کس را از آن نهی میکنند.



سلام به آقا مرتضی
فکر میکنم اگر معرفی هم کنم آشنا نشید!!
موقعی که من ترم 1 بودم ،نمیدونم شما چند ترم بالاتر بودید ولی چون تو دفتر انجمن خیلی فعال بودید ، برای ما آشنا شدید.
ولی به قول خانم رحیمی نژاد"چه غریبه ها که آشنا میشن"
بازم به ما سر بزنید
خوشحال میشم.


مرتضی سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

به نام خدا
سلام آشنای عزیز
شاید حق با شما باشه. شاید اگه هم معرفی کنید نشناسم اما به قول همین خانم رحیمی نژادی که در ابتدای کار نمی شناختمشون و الان ارادت خیلی خیلی زیادی بهشون دارم بطوریکه وقتی یه مدتی ازشون خبری نمیشه دلمون حسابی واسش تنگ می شه٬ شمارو هم شناختیم و دوستان خوبی شدیم.
البته عجله ای نیست٬ گذر زمان همه چیز رو مشخص میکنه
همین گذر زمان باعث شد دبیر انجمن بشم و خیلی ها به این واسطه منو بشناسن و ایمان دارم که با صبوری آشنایی ایجاد می شه مثل بوی فیروزه ...
ماجرایش را می دونی؟

در هر حال ما ارادتمند آشنا و غیر آشنا هستیم
البته آشنا و غیر آشنایی که صداقت گفتار و نیکی رفارشون به ا اثبات بشه (همین جمله رو عکس کنید٬ منظورم اینه که همه خوبند مگر اینکه خلافش ثابت شود)

اون ورا هم سری بزنید
کلبه ای داریم کوچک اما پر از روح. فقط جای دوستان خالی است
یه سر هم به کلبه اهل بیت بزنید
داره بیات می شه. حیفه که حقش ادا نشه
راستی شما می تونید درباره اهل بیت (برای شروع پیامبر) هم شعر بگید؟؟؟

یا علی

ارمز سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ق.ظ

به نام خدا

مرد تاجر و باغ

مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.
هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،
رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…
.
.
.

******************************************

/دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم/
‏ (چارلی چاپلین)

ممنون

دانشجو سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ

استاد سلام
باز یکی اسم منو جعل کرد!!!

آشنا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ

سلام به آقا مرتضی گرامی
بله کم کم بیشتر آشنا میشیم
پس حتما باشید
چشم حتما به کلبه شما و به کلبه اهل بیت سر میزنم
ما که هرچی داریم از اهل بیته،سعی خودمم رو میکنم ،اگه تونستم شعر رو میذارم.

آشنا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ

راستی یادم رفت بگم آقا مرتضی
نه ماجرای بوی فیروزه رو نمیدونم،اگه میتونید بگید.
ممنون

آشنا سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام به خانم ارمز عزیز
خیلی ممنون از بودنت
شنیدید خیلی ها میگن پس جای من تو این دنیا گذاشت، یا میگن پس سهم من از دنیا چیه؟!
علتش همین که گفتید
دنبال سهم خودشون نیست بلکه دنبال سهم دیگرانند

آفرین نکته ظریفی است.

آشنا چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ق.ظ

خورشید را نشانه ایست

و آسمان جای ستاره ایست

اما ببین ،ابر بود و ماه و ستاره نیست

شاید درون دل پر بهانه ایست

دل در درون کویر پاره پاره ایست

ای عشق تو بگو،این چه زمانه ایست!

جانم پر از شور و نشاط بچه گانه ایست
.
.
آیا برای تو اینجا نشانه ایست؟

یا در زمین خدا گل را نشانه ایست؟

هرجا درون زمین بنگر که خانه ایست

قلبم پر از درد و دل عاشقانه ایست.

salva چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

استاد گرامی سلام
آشنای شاعر ما سلام
دوستان کلبه آشنا سلام
آفرین بر این طبع لطیف شاعرانه ، واقعا استعداد خوبی در شعر دارید که به لطف خدا و با همتتون رو به پیشرفت خواهد بود.
نمی دونم چه مدته که شعر میگید ولی کم کم به مرور این استعداد بالقوه توانمندتر شده و فعلیت کاملتری پیدا می کنه ،
من نه شاعرم نه ادیب ولی آنچه که به ذهنم می رسه و فکر می کنم بتونه براتون مفید باشه رو پیشنهاد می کنم؛ امیدوارم این جسارت من رو ببخشید.
تو زمینه غزل استعداد بسیار خوبی دارید( البته تو شعر نو هم زمینه خوبی دارید) ، این غزلتون " هر کس به من در می رسد، پندی دهد از جان مرا * آیا بود در این میان،مستی که در یابد مرا " خیییییییییلی بدلم نشست مخصوصا این قسمتش که میگه " من عشق را تن خسته ام،من عقل را در بسته ام " . برای بیت آخر همین شعرتون فکر میکنم عبارت " از سوز دل" به جای " از سر دل " با آهنگ شعرتون هماهنگی بیشتری داشته باشه.
برای اشعارتون هم یک عنوان قرار بدید، الزاما نه در ابتدای کار که بعدها می تونید این کار رو کنید.
و پیشنهاد آخرم اینکه خوندن متون ادبی بزرگان و اشعار شاعران بزرگ در گسترش دایره اطلاعات لغات و رشد این استعدادتون می تونه خیلی مفید باشه.
البته همه اینها پیشنهاد بود و شاید خودتون قبلا در موردشون فکر کردید و به نتایجی هم رسیدید.

چقدر سخته که اولین کسی هستم که دارم این طور نظر میدم! یعنی حتی جرأتشو ندارم که بگم دارم نقد می کنم!!!! دست و پام داره می لرزه!!!!!! !-)

مطالب سایر دوستان v, هم خوندم و تشکر از بابت این مطالب زیبا، سرکار خانم ارمز داستان مرد تاجر و باغ واقعا عبرت آموزه، همین طور جمله ای که از چارلی چاپلین گذاشتید؛ آقای صفردوست پیشنهاد خوبی کردن ، سرودن شعر در مدح ائمه اطهار (ع) توفیق بزرگیه که شما با توجه به استعدادتون انشاءا... می تونید این توفق رو کسب کنید،

پایان صحبتم با دو حدیث زیبا
حضرت امیرالمؤمنین علی (ع):
هر کس خوش اخلاق شود زندگی اش پاکیزه و گوارا می گردد.
حضرت رسول اکرم (ص):
با ثروت نمی توانید در قلوب دیگران رخنه کنید اما با اخلاق می توان در قلب آنان جای گرفت.
انشاءا.. که دینمون مزین به اخلاق نیک بشه

سلام

ارمز چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:06 ب.ظ

به نام خدا



*برای شما انسان بزرگوار*


انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند.

انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند.

انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.


انسان های بزرگ درد دیگران را دارند .

انسان های متوسط درد خودشان را دارند.

انسان های کوچک بی دردند.



انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند .

انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.



انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.

انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.

انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.



انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند.

انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد.

انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند.



انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

انسان های کوچک مسئله ندارند.



انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند.

انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.

انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند .


ممنون خانم ارمز

گلچین چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:02 ب.ظ


تنها که بودم ساختم اون چهره ی خیالیتُ ----
عکس تو بیشتر از خودت پر کرد جای خالیتُ.

به نقل از وبلاگ یک دوست

آشنا پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ

سلام به سالوای عزیز
خیلی ممنون از اینکه نظرتون رو اینقدر صادقانه در مورد شعرها گفته اید،،فکر نکنید از روی تعارف این حرف رو میزنم
واقعا خوشحالم کردید
بله نظرتون را در مورد "از سوز دل "قبول دارم و اعمال میکنم.
البنه خوم هم متوجه شدم که در سرودن غزل توانمند ترم،
دو شعر نو بالا را درقدیم تر گفته بودم،و غزل ها را بعد از آن.
همیشه به ما سر بزنید
منتظر نظرات و انتقاداتتون هستم.

salva پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:49 ب.ظ

سلام بر آشناُ متشکرم از این که اینقدر بزرگوارانه سخنم رو پذیرفتی ، امیدوارم روزی شاعر بزرگ و توانمندی بشی

سلام استاد، خوب هستید انشاءا... ، استاد حالا نوبت ماست که منتظر بمونیم!؟

سلام
ممنون از لطفتون ولی
چنین قراری نداشتیم

آشنا پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
یکی دیگه از کارهامو میذارم


عقل گوید:پا منه بر راه دل ، نبینی خار را؟!
عشق گوید:دیدگان خود ببند بر عقل و نوش این جام را


در میان گیر و دار عقل و دل وامانده ام
کو شرابی که گیرم دست و مست سازم این در و دیوار را؟

روبروی در نشینم، دست گیرم به دعا
ساقیا، تو رنک ما را بینی و از ما نپرسی حال را؟!

پرده ای دیگر مزن ای دوست که مستم میکند
صد هزاران بار شاید گفته ام من،ماجرای یار را

سلام استفاده می کنیم
امیدوارم دیگران هم از اشعار خود ونیز شما باز هم از آثار خود را ارائه کنید.

حسین دهقان پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:56 ب.ظ

سلام به همه
سلام استاد
سلام آشنای عزیز
راستش من فقط شعرهای شما رو میخونم . در حدی نیستم که بخوام نقدشون کنم. فقط میتونم بگم که شعرهاتون قشنگه و به دل میشینه. از اینکه چنین ذوق و استعدادی دارید بهتون قبطه میخورم.
راستش امروز داشتم واسه خودم یه چیزهایی مینوشتم که گفتم خالی از لطف نیست که بچه های صندوقچه و استاد هم بخوننش. البته شعر نیست.بیشتر حرفه.حرف دل.مخصوصا واسه این روزها!

"خنجرو از پشت نزنید!"

اگه خدا یه بال و پر به یکی از ماها میداد
میگفت بیا همین بالا، کنار من بشین حالا، میون این ستاره ها
بشین و خوب نظاره کن، به این زمین و این زمون
به تک تک آدما و به کارهاشون، به حرفاشون
به اینکه توی فکراشون چی میگذره.
اگه تو اون آدم باشی، مثل خود خدا باشی، از همه با خبر باشی
فکر میکنی چه حس و حالی به خود تو دست میده؟
خداوکیلی حالت از این همه زشتی میتونه که خوب باشه؟!
حدس میزنم گرفته باشی که چی ها میخوامم بگم
میخوام بگم آی آدما یه کم به فکر هم باشیم
یکم برای هم باشیم، بود و نبود هم باشیم
چرا همش همدیگه رو با حرفای قشنگ هم گول میزنیم؟
مگه آخه مرض داریم؟!
چرا به جای این همه حرف که باد تو هواست، یکم کارامونو قشنگ نمیکنیم؟
چرا فداکاری دیگه معنی و مفهوم نداره؟
چرا دیگه دنیای ما یه گل بی خار نداره؟
چرا غریبی میکنیم با همدیگه؟
چرا شدیم زندون هم، برای هم شدیم قفس؟
چرا نمیتونیم باشیم محرم هم؟
چرا رفاقتامون هم دروغیه؟

مگه نمیدونید که ما با همدیگه، خواهریم و برادریم؟
بابا اصلا همه این حرفا کنار، ما آآآدمیم.
ما آدمیم...؟
خدا آدم رو آفرید که خواهرو برادراش رو بکشه؟
عجب خدای ظالمی!
چه کشتنی؟ کشتن تن؟ نه عزیزم
کشتن تن که جای خود. کشتن احساسه که دردش بیشتره! خنجرو از پشت زدنه!

آهای خدا، آهای خدا، آهای خدای مهربون به داد این دل ها برس
خدا، تو حرف دلمو بهتر از هر کس میدونی
تویی که از اون بالاها، برای ما هی میخونی:
آی آدما، آی دخترا و پسرام، من همتون رو دوست دارم
بیاین با هم آشتی باشید، قهر نباشید

حتی اگه برای کشتن هم لحظه شماری میکنید...
لااقل خنجرو از پشت نزنید!

بهبهبهبهبهبه...
باز هم منتظریم.

حسین دهقان پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

اینم یه جورایی ادامشه: (البته از لحاظ مفهوم)

دنیای ما شده دروغ، شده کلک، شده فریب
شده یه مشت حرفای مفت که مجبوریم باور کنیم
سادگی رفته از دلها، باید همه زرنگ باشیم!
حتی اگه نمیتونیم کلاه بذاریم سر هم، بلد باشیم!
حق نداریم غصمونو بروز بدیم به دوستامون
تا نکنه رفیقمون خنده کنه به حالمون
رفاقت و صمیمیت حساب کشک هم نمیشه
همشونو که جمع کنی ته یه تشت زیادشه

میدونی چرا شده رفاقتامون بی حساب؟!
چون سر حسادتامونو نکردیم زیر آب!
...

یا حق

ادامه شو پایه ام !اساسی.
عالی بود!

ارمیا پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ب.ظ

به نام یزدان پاک ودرود بر آقای دکترعموزاده
توصیف وبلاگتان را شنیده بودم
وبلاگ جالبی دارید.اگر اجازه دهید من هم یک شعر برای دوستان قرار دهم.
ین ترانه بوی نان نمی دهد*
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد
... با سلام و آرزوی طول عمر
کاین زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی دهد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس زفرط های وهوی گرگ ومیش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن نمی دهد*
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد

به نام خدا
سلام
۱-ممنون
۲-آزادید و استقبال می کنیم اما سیاست وبلاگ با من است.
۳-اما چون صندوقچه خار عده ای تمامیت خواه خارجی مسلک است و به طرق مختلف در صدد موذی گری هستند با اسمهای مستعار با دقت بیشتری تعامل می شود. اگر می خواهید هویتتان برای من ناشناس باشد باید پیه این شرایط را به تن بمالید.
۴-ممنون از درکتان.
ارادتمند استاد

حسین دهقان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام
استاد جو دادیا!
اینم ادامش:

عجب دنیای نامردی برای هم درست کردیم
همه با هم ولی تنها... به تنهایی عادت کردیم
حساب خوبیهامون رو برای دیگران داریم
ولی حتی یه خوبی اونها رو یاد نمیاریم
برای هم شدیم کابوس یک زندان تنگ و تار
برای هم شدیم تاتار! شدیم اذیت، شدیم آزار
که حتی دوست داشتن هامونم خودخواهی محضه!
برای عشقمون هم دسته چک داریم، که کــــلش هم نمیارزه!
عجب حال و هوایی داره این دنیای وانفسا
پر از آینه ست درو دیوار این دنیای آدمها
همش دنبال عیب هم میگردیم تا کنیم همدیگه رو رسوا
ولی افسوس که خود داریم همه ی عیبها یکجا
خدایا این چه دنیاییست که نامحرم شده محرم؟
که هر چی آدم چیزه شده آقای این عالم!

سلام
ممنون حسین


برای عشقمون هم دسته چک داریم

حسین دهقان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:38 ب.ظ

سلامی دوباره
مثل اینکه این قصه حالا حالاها ادامه داره:

حساب حساب، کاکا برادر! نون شب و روزمونه
نمک زدن به زخم هم عادت هر روزمونه
قند و عسل نقل زبون تلخمون
شیر و شکر نشون می دیم با دستامون
قافیه ها عجق وجق! ترانه ها دروپس دوروپس!
برای هم شدیم چاخان، شدیم یه مشت حرف ملوس!
شماها رو نمیدونم، خودم که خندم میگیره
حسابی طنز و شوخیه، ولی خدایی جدیه!
سادگی و مهربونی.... در کوزه، آبشو بخور!
فداکاری رو بیخیال اونم بذار دوغشو بخور!
برای اینکه همیشه تو چشم دیگران باشیم
همیشه یه دروغایی تو آستین ها داشته باشیم
یه وقت نکنه خودمون رو به کسی نشون بدیم
اونچیزی رو که دوست داریم نشون بدیم، نشون بدیم!
دروغ و دزدی و کلک از در و دیوار میباره
هر جا که میری یه نفر داره که بالا میاره!(بالا میکشه)
اسممونم مسلمونه...
آخه کدوم مسلمونی گوشت برادر میخوره؟
کجای دنیا اینقدر تهمت زدن فراوونه؟
بخل و کبر و حسد و کینه کجای قرآنه؟
رد شدن از چراغ قرمز حلاله یا حرومه؟!
راه رفتنامون حرومه. خندیدنامون حرومه
نون سر سفرهامونم حرومه!
غر میزنیم به جون هم، تقصیرا هم گردن هم
همسایه ها دشمن هم، تشنه شدیم به خون هم
بازم بگید مسلمونیم...

حکایت غریب قریب (!) ای است.

ممنون حسین

حسین دهقان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:17 ب.ظ

ببخشید اینها رو آنلاین واستون میفرستم:

بازم بگید مسلمونیم، حرف حسابو میدونیم
حرف حساب ارزونیتون، مثال آش خالتون!
نماز نخونید جون اون عمه هاتون!
خدا نمیشنوه، حتی یه لامتون
شکستن دل و نماز؟ مسلمونی ارزونیتون
آبو حرومش نکنید برای اون وضوهاتون
توی همین نمازامون تو فکر چاپیدن هم
قراره اینجوری بهشتی شیم، همگیون با هم!
...

اگه بی در و پیکره به بزرگی خودتون ببخشید. شاعری روح بلند میخواد که من ندارم
یا علی

نه حسین روحش و پیامش عالی بود
باز هم بنویس
اگه آشنا (چون این جا کلبه اونه) و حودت اجازهبدین برات کلبه می سازم.

حسین دهقان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

استاد اجازه ما هم دست شماست. از پس یه کلبه بر نمیام. راستش این 2 روزه وقتم آزاد بود و تونستم چندتا کامنت بگذارم.
از اونجا که آشنا و شما خواستید که بچه ها اگه شعری یا مطلبی دارن بنویسن این به اصطلاح شعرها رو فرستادم. اگه اشنا و شما اجازه بدید همینجا ادامه بدم

سلام-متوجه شدم!

از طرف من که مانعی نداره
امیدوارم آشنا نیز اجازه بده.

ممنون

سلمان رحمانی جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ

به نام خدا
درود بر آشنا
خدا قوت
راستش می خواستم بگم که من نوشته هایت را می خوانم ولی خوب خیلی نظری ندارم که مفید باشد
دیگر شما به بزرگواری خودتان ببخشید
با آرزوی سعادت و کامیابی در کارتان
یا علی

به به به حسین دهقان عزیز
خوب است حسین
دل نوشته های زیبایی داری
هر چند که من می دانستم می نویسی
از همان ترم 2 و 3 روی تخت بالای سرم می نوشتی
ادامه بده که ما از اینا استفاده می کنیم
استاد حسین میتونه کلبه بچرخونه. البته همان طور که همه می دانیم مختار است.

"دنیای ما شده دروغ، شده کلک، شده فریب
شده یه مشت حرفای مفت که مجبوریم باور کنیم
سادگی رفته از دلها، باید همه زرنگ باشیم!
حتی اگه نمیتونیم کلاه بذاریم سر هم، بلد باشیم!
حق نداریم غصمونو بروز بدیم به دوستامون
تا نکنه رفیقمون خنده کنه به حالمون
رفاقت و صمیمیت حساب کشک هم نمیشه
همشونو که جمع کنی ته یه تشت زیادشه

میدونی چرا شده رفاقتامون بی حساب؟!
چون سر حسادتامونو نکردیم زیر آب!"

بازم بنویس حسین دهقان
حسین برای انتقال پیامی و فرهنگ سازی پاکی روح و وجود می خواهد که تو داری. سادگی و دلبسته نبودن به دنیا، معتقد بودن و اهل عمل بودن می خواهد که تو داری.
بیا حسین عزیز به جمع ما. البته ما مفتخر حضورت هستیم ولی دوست داریم که بیشتر باشی
می دونم که سرت شلوغه ولی بیا.
کارت با ارزشه
پیروز و سربلند باشی
یا علی

سلام حسین
همون که سلمان گفت

آشنا جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ

درود بر آقای دهقان
خیلی خوش آمدید
دل نوشته هاتون روان و قشنگه،گرچه وقتی میخونمشون دلم میگیره ولی قشنگه
برخلاف من که وقتی نوشته هامو برای بعضی دوستان میخوندم، باتعجب میگفتن بهت نمیاد ،
ولی به نظرم به شما میاد که طبع لطیف و روح بلند داشته باشید که البته ثابت کردید، دارید.


سلام استاد
من کی باشم که اجازه بدم آقای دهقان دل نوشته هاشون رو تو این کلبه بذارن،صاحب کلبه شما هستید
به قول خودم:هر چی استاد بگه.



سلام به آقای رحمانی گرامی
خیلی ممنون از وقتی که گذاشتید و به کلبه ما سر زدید
البته با روحیه ای که از شما سراغ دارم،مطمئن هستم که طبع بلند و لطیفی دارید و حتما نظراتتون میتونه مفید باشه
بازم به ما سر بزنید



سلام به ارمیا
خیلی خوش آمدید
از شعر زیبایی که فرستادید خیلی ممنون
بازم به ما سر بزنید.

سلام
ممنون

رحیمی نژاد شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیزم دکتر عموزاده
سلام به آشنای گرامی
آشنا کلبت گرمی خاصی داره دوستش دارم
همه از خودشون میگن و از دلشون کپی از جایی نیست جز دل
اگه اجازه بدید منم یه چیزایی بذارم من نه شاعرم نه نویسنده خلاصه ببخشید
یه توضیح هم بدم اولی رو امروز نوشتم اما دو تای دیگه مال سال گذشتست غمگین نیستم خیلی هم شادم اما چیزایی که می ذارم کمی غمگینه ببخشید


یکی بود یکی نبود قصمونه
دوتا دل کنار هم ،اما...
یکی بود یکی نبود قصمونه
یه قلم ، یه کاغذ، یه ذهن خالی
تا تونستم خط و خط ، خط خطی کردم
خواستم از نو بنویسم
من نوشتم ، اما این بار
قلمم راضی نشد تا بنویسه
من نوشتم:
زندگی زیباست
زندگی جاریست
روح آدم ها عالیست
همه عالی همه خوب همه زیبا
من نوشتم، باور کن من نوشتم
قلمم راضی نشد تا بنویسه
گفتم ای جان دلم بنویس
بنویس روح آدم ها متعالیست
نه حسد نه کبر نه تلخی
همه مهر همه خوبی همه عشق
باز من گفتم و او رسم نکرد
باور کن من گفتم و او رسم نکرد


باز غم بر در و دیوار دلم می زند
گاه به دست، گاه به پا، گاه به سر میزند
آسمان قرمزو گه تیره به ابر می زند
چشم من یک نفس از رنگ دلش می زند


اینجا همیشه هوا بارانی است هوایی که آسمانش قرمز و زمینش خیس است ، آسمان اشک می ریزد تا قلبش از تمام اندوه های زمان تهی گردد اما افسوس که هیچ آرامشی را احساس نمی کند.
شنیده ام هوای آسمان شما آفتابی است شنیده ام میخندید و شاد و بی درد و رنج آرام و آرام زمان را پشت سر می گذارید ، و این خبر آسمان ابری دل مرا قابل دیدن کرده است
من شکستم تا تو محکم بمانی ، من تنهایی های دنیا را در دل جمع کردم تا مبادا ذره ای از تنهایی ها به تو برسد، تو را از قفس دل پرواز دادم تا در اوج آسمان آفتابی به تماشای پریدن تو بنشینم، و از آن لحظه قفس قلب من دری دارد که باز مانده و مانند درهای زنگ زده با نسیم سرد و بی روح کمی باز و بسته می شود و صدای گوش خراش لولای زنگ خورده به گوش می رسد و قفسی خالی ، خالی از تو و پر از تنهایی و سکوت.
و چه ترسناک است فضایی تاریک ،سرد و با تازیانه های بادهایی که زوزه می کشند و زمینی خیس که برگ های زرد و پژمرده در آن غرق شده و باد تعدادی را به این طرف و آن طرف می کشاند و محکم بر در و دیوار می کوبد و صدای شکستن استخوان های برگ بی چاره به گوش می رسد و روح را از بدن آدمی خارج می کند. و آن طرف تر درختی که از شدت وزش باد خم و راست می شود و چه عظمتی و غروری دارد ، هر بار که سر بر زمین می نهد فقط خدا را می خواند و باد غضبناک تر می وزد ولی درخت مقاوم ایستاده و جز سجده بر خدا چیز دیگر نمی گوید ، و آن طرف تر یک گل سرخ در کنار دیوار پناه گرفته و برگ هایش را بالا آورده و خدا را برای رهایی می خواند و چه نیکو خدایش نگاهش داشته است ،گویا در میان انبوهی گل روییده ،نه در این دنیای سراسر خشم باد.
سکوت کن، می شنوی؟ از تپش های پر انرژی قلب من دیگر اثری نمانده ، دیگر صدای تپش های قلبم به سختی به گوش می رسد و چه آرام سرود بودن را می نوازد.

ببخشید دیگه:-)

سلام
چه کلبه ای شده کلبه آشنا

حسین دهقان شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام استاد
وقتی کلبه دار میشم حس خوبی ندارم، یه کم مسولیت میاره که زیاد نمیپسندم. از اون زمان که دبیر انجمن شدم به بعدش دیگه دوست ندارم مسولیتی قبول کنم حتی اگه خیلی کوچیک باشه، مگه اینکه مطمئن باشم میتونم به نحو احسن از پسش بر بیام

سلام سلمان جان از لطفت ممنونم. دوستای خوب مثل تو خیلی کمند. نه به خاطر تعریفها و تمجیدها، بلکه به خاطر گذشت و خوبیهات. به خاطر رو راستی هات.
سلام آشنای عزیز شما لطف دارید ، از لطفتون ممنون. امیدوارم مهمون خوبی برای کلبتون باشم. از آنجا که شما به فن شعر آشنایید اگه ممکنه در اصلاح نوشته هام کمک کنید. آخه من سریع مینویسم و زیاد به جزئیات دقت ندارم و زود سر و تهشو هم میارم.
از استاد و سلمان عزیز و دوستان دیگر هم این درخواست رو دارم.

راستی یه دل نوشته جدید در پاسخ به بعضی از دوستای خوبم دارم(البته این به معنی رد انتقاداتشون نیست و من کاملا براشون احترام قائلم و بعضی جاها قبول دارم):

به من میگن همش مینالی از زمین و از زمون
از اینکه رنجیده شدی از آدما و کاراشون
میگن که از غصه میگی، همش از این و اون میگی
میگن که طاقت نداری، همیشه زود کم میاری
میخوام بگم عزیز من، اگه من از اینها میگم
نه اینکه من کم میارم، یا که همش غصه دارم
میخوای از عشقهای پوشالی و هوس بازی بگم؟
میخوای مثال خیلی ها همش بیام دروغ بگم؟
به به و چه چه زیاده، مثل یه توپ پر باده
به فکر هم بودن و ایثاره که بازار نداره
اصلا بابا ولش بکن، حساب مارو جدا کن
فقط اگه که میتونی حسابی مارو دعا کن

سلام

آشنا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

سلام به خانم رحیمی نزاد عزیز
خیلی خوشحلم که بچه ها اینقدر به این کلبه لطف دارن و دل نوشته هاشون رو میذارن
دل نوشته هاتون قشنگه،به قول گفتنی:هرچه از دل برآید بر دل نشیند، خصوصا متنی که نوشتید خیلی به دلم نشست
همیشه به کلبه بیاین دل نوشته هاتون رو برامون بذارین که با وجود شما و البته بقیه بچه های صندوقچه این کلبه گرم میشه.
امیدوارم موفق باشید.



سلام به آقای دهقان گرامی
با کارهای زیبایی که گذاشتید و انشاالله میذارید، برای من و فکر میکنم بچه های صندوقچه مهمان نباشید
البته من زیاد با فن شعر آشنایی ندارم ولی چشم سعی میکنم که کمکتون کنم،مثلا به نظرم به جای "از اینکه رنجیده شدی از آدما و کاراشون" بگین "از اینکه رنجیده شدی از آدمها،از کاراشون"بهتره.
منتظر کارهای دیگتون هستم، که با وجود شما به قول استاد:چه کلبه ای شده کلبه آشنا
موفق باشید.

آشنا شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

به نام خدا
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
از همان روز اول که صاحب زمین و آسمانها لب به ((کُن فیکون))گشود تا خلیفه ای را در روی زمین برای خود تدارک ببیند طعنه زدنهای ملائک شروع شد که((اتجعل فیها ویسفک الدماء و نحن نسج بحمدک و نقدس لک)) آیا می خواهی کسی را بیاوری تا فساد کند؟ما که هستیم و حمدت را می گوییم.و چه جسارتی به معدن حکمت و چشمه مصلحت و علم ،اعتراض کنی!ولی باز(( عجب صبری داردخدا!)) و در جواب به یک جمله (( انی اعلم ما لا تعلمون )) کفایت می کند.

این چه سرّی است که خداوند رامشتاقانه به کوزه گر خانه هستی می برد تا(( گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند ))؟
اینکه خداوند بعد از گذشت قرنها این مطلب را به صراحت درپیامش بیان کرده، شاید نوعی به شکایت گشودن باشد تا تلویحاً جسارت وطعنه ای راکه شنیده به گوش عاشق خود ، انسان برساند تا مگر غیرت این عاشقش را برانگیزد وچه خوش "غیرت "
عاشقیم ما ! تازه اگر هم عاشق باشیم !
به ملائک که دستمان نمی رسد تا نشان دهیم طعنه به معشوق یعنی چه!حالا جسارت بدان جا رسیده که در برابر حکمت مطلق – معشوق ما – زبان به طعنه و شکایت می گشایید؟حسابمان بماند به روز قیامت تا خوش غیرتی ای نشانشان دهیم که حظ کنند
اما در مورد خودمان{ ملائک نشنوند}!
ما دیگر چه عاشقانی هستیم؟این چه عاشقی ای است؟
هیچ حواسمان نیست که معشوقمان به انتظار است تا بالاخره که چه موجودی آفریده!
آخر چه قدر صبر کند؟چقدر باید طعنه بشنود؟هر از گاهی که در نیمه های شب راز و نیاز جوانی آسمانها را پر می کند،خداوند پیش ملائک با غرور خاص می گوید: دیدید که گفتم((انی اعلم ما لا تعلمون))،خوب نظاره کنید.
گاه که قطره اشکی از گوشه چشم جوانی که پر از هوا و هوس است و هر لحظه در معرض وسوسه های نفس و شیطان است،بر سجاده اش غلت می خورد،باز خدا نگاهی معنی دار به ملائک می کند که خودشان می فهمند این نگاه یعنی چه.
گاه که بنده ای از بندگانش،عاشقی از عشّاقش،حتی ضخیمترین زنجیرهای وسوسه شیطان را به تیغ اراده می گسلد،گاه که آتش غرور را به آب ایمان فرو می نشاند، گاه که دست نوازشی بر سر یتیمی می کشد،گاه که با کرامت نفس خاص انسانی اش آن چنان از کنار گناه می گذرد که گناه را به حقارت می کشاند،گاه که مبارزی زیباترین جلوه های مقاومت را در مبارزه با نفسش در شرایط سخت به نمایش می گذارد،.....
خلاصه کلام،گاه که عشق جلوه می کند،این معشوق است که پیش ملائک می بالد به آن چه آفریده و با فخر خاص خداوندیش به یادشان می آورد که ((انی اعلم ما لا تعلمون)).
اما ......
اما امان از آن روز که این مخلوقش از ولی نعمت خود غفلت کرده و اسیر مدعی ((شیطان)) شود، هر وقتی که آنچه را نباید می کند و با هزاران قدرت عقل توجیه می کند،هر وقت که دست غرور بر سینه مستحقی می زند و مالش را از او دریغ می کند، هر وقت که تا((بل هم اضل)) پیش می رود و خلاصه هر وقت بی لیاقتی خود را در انسان بودنش نشان می دهد،باز اوست که دست به پرده می شود و با پرده ((ستار العیوب))ای خود در برابر ملائک از آبروریزی جلوگیری می کند.
. . . . .
بیاید کمی منصف باشیم و همه تقصیر ها را به گردن شیطان نیاندازیم.مگر نفس مرده که شیطان بخواهد خود را به زحمت بیندازد؟
با اراده و میل خودمان هر کاری می کنیم و بعد به گردن شیطان می اندازیم.انصافاً که ،انصافمان را شکر!
به فکر هیچ چیز هم که نباشیم،لااقل به فکر ملائک و طعنه ابدیشان باشیم.بیاید عشقمان به معشوق را در برابر ملائک نشان دهیم و ثابت کنیم که عاشق هستیم،آن هم به معنای واقعی. بیایید کاری کنیم که عرشیان به حال ما غبطه بخورند.
خلاصه اینکه : ((بیایید آدم باشیم))
شرط عاشق آن است که هر چه معشوق دوست دارد او نیز دوست بدارد.
فخرالدین عراقی
التماس به خلق زیان است.
اگر برآورده شود منت است.
اگر برآورده نشود ذلّت است

التماس به خدا سود است.
اگر برآورده شودرحمت است.
اگر برآورده نشودحکمت است

حسین دهقان شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ب.ظ

سلام به همه دوستان و استاد عزیز

یه کم شعرامو عشقولانه کردمش تا کلبه آشنای عزیز نشه غمکده!

فقط کمتر بخندید!

یه شب اومد تو خواب من، شاید توی خیال من
از خودش هیچ حرفی نزد، فقط میگفت از حال من
انگاری از اهل دیار ما نبود
شایدم از اهالی زمین نبود
حرف که میزد دلم براش پر میکشید
عشقِ وجودم همه رویاهاشو دید
غرق شدم توی نگاش
ماهی شدم تو دریای لطف و صفاش
آب شدم، قطره شدم، ابر شدم، سبز شدم
مثل یه گل، خنده شدم
سبز شدم
سبز شدم...
بعد یه عمری دوباره دلم براش تنگ شده
میخوام بیاد به خواب من، برای یک بار که شده
میخوام بدونه که چقدر دلم براش پر میکشه
یا که چقدر دلم میخواد غریق اون چشاش بشه
دلم میگه حرف نباشه! راز دلو زبون نیار
زبون خیانت میکنه، راز دلو تو دل بذار!
آهای دل پریشونم، من از تو دیوونه ترم
میخوام همه عالم و آدم بدونن که من اونو دوسش دارم!
که من اونو ... دوسش دارم!

البته جدی نگیرد!

سلمان رحمانی شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ

به نام خدا
درود بر صاحب کلبه٬ آشنای گرامی

سلام خانم رحیمی نژاد
حال شما خوبه؟
کم پیدایید ولی این بار که اومدید زیبا نوشته اید.
البته درست است که کمی غمگین هستند و آخرشان زیباست. اونجایی که توکل به خداست. خوشم آمد.
راستی قلبی که به خدا امید داشته باشه همیشه پرانرژی هست و از دور صدایش شنیده می شود.

آرزوهایت را همان خدایی برآورده می کند که اسمان را برای خنداندن گلی می گریاند.

پیروز باشید.
یا علی

سلام حسین دهقان عزیز
حسن تو لطف داری
من اینهمه نیستم.
حسین من با کسی تعارف ندارم و از کسی بی دلیل تعریف نمی کنم. تو استحقاق اینایی که گفتم داری چون انسان پاک سرشتی هستی. دل صافی و نون حلال خورده ای.
حسین من خیلی از شعر سر در نمیارم. از آهنگ و وزن و .. اطلاعاتی ندارم.
ولی تو زیبا می نویسی به ویژه اینکه موضوع اجتماعی انتخاب کرده ای.
پیروز و سربلند باشی
یا علی

گلچین شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ب.ظ

سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند. او در ادامه میگوید : آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده، سلامتی، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است.کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای
کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای
که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود،‌ سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح
آزرده دیگر آرامشی ندارد

آشنا یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام به آقای دهقان
شعرهای عشقولانتون هم روان و قشنگه
استعداد خوبی دارید،منتظر بعدی میمونیم
موفق باشید.



سلام به گلچین عزیز
خیلی خوش آمدید
از مطلب زیبایی که گذاشتید ممنون
بازم به ما سر بزنید
خوشحال میشم



سلام به آقا مرتضی
من همچنان منتظرم ماجرای بوی فیروزه رو بگید
به ما سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد