کلبه آشنا

به نام خدا 

 

سلام 

آشنا از فارغ التحصیلان دانشگاه است. 

امیدوارم به یاری خدا از نظراتش و شعرهایش استفاده کنیم. 

ممنونم

نظرات 201 + ارسال نظر
آشنا یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ

عشق یعنی یک تبسم،یک نگاه
عشق یعنی دوست داشتن بی گناه

عشق یعنی این زمین،این زندگی
گاه گاهی خنده های الکی

عشق یعنی سر به زانو داشتن
در درون سینه گل را کاشتن

عشق یعنی زندگی با هم نفس
دم به دم خواندن از او با هر نفس

عشق یعنی واژه واژه انتظار
پاسخ صدها سلام،با افتخار

عشق یعنی اشکهای زیرکی
دیدن تصویر او یواشکی

عشق یعنی معنی و مفهوم ما
در درون کوچه با هم،پا به پا

عشق یعنی دستهایم در قنوت
چکه چکه اشکهایم در سکوت

عشق یعنی نقطه نقطه،خط به خط
در درون جزوه های بی غلط

عشق یعنی حرفهای ساده ام
گفتن از اینکه برایت مرده ام

سلام زیباست
اما اشکال: !

هم نفس با هر نفس قافیه نیست.

رحیمی نژاد یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد خوبم
سلام به آشنای عزیز
آشنا اگه کتابای دوره ی کنکور لیسانسمو نگاه کنی هر صفحه یه چیزی نوشتم:-) سال ۹۸ سال بدی بود برام نوشتن از یادم رفت راستش دیگه حوصله ی نوشتن ندارم اما سال ۹۰ داره سر ذوق می آره منو !!!! حالا چرا باید بماندبه موقع بیان شود:-)!!!

سلام آقای رحمانی
ممنون از توجه شما ؛آرزوهایت را همان خدایی برآورده می کند که اسمان را برای خنداندن گلی می گریاند؛
خیلی قشنگ بود
ممنونم

ارمیا یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

درود بر همه
آقای دکتر ۲نظری که گذاشته بودم تایید نشده آیا مشکلی در آنها وجود دارد؟

به نام خدا
سلام
نه در شرایط معمول هیچ مشکلی ندارند.
اجازه بدهید جواب اولم را به شما باز نویسی کنم:

(به نام خدا
سلام
۱-ممنون
۲-آزادید و استقبال می کنیم اما سیاست وبلاگ با من است.
۳-اما چون صندوقچه خار عده ای تمامیت خواه خارجی مسلک است و به طرق مختلف در صدد موذی گری هستند با اسمهای مستعار با دقت بیشتری تعامل می شود. اگر می خواهید هویتتان برای من ناشناس باشد باید پیه این شرایط را به تن بمالید.
۴-ممنون از درکتان.
ارادتمند استاد)

حال اجازه می دهید چند سوال از شما بپرسم؟

ممنون از درکتان

حسین دهقان یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام به همه
آشنای عزیز از راهنمایی و لطفتون ممنون. بازم منتظر راهنمایی هاتون هستم.البته بیشتر منتظر شعراتون. تشکر فراوان

از تو هم ممنونم سلمان جان.
لطفت هرگز ز یادم نرود سلمان جان
روز اول که تو را دیدمت اندر سمنان!
بقیشو خودت بگیر دیگه...

راستش امشب شعرم نمیاد. فکر کنم ذوقم خوشکید!

راستی استاد شما واسه کنفرانس همدان چیزی فرستادید یا میفرستید؟
من خیلی دوست دارم کارمو اونجا هم بفرستم ولی اگه چند روز بیشتر وقت میدادند میتونستم این کارو بکنم.

یا حق

سلام
بله سلمان مامور این کار است
اگه بخوای می تونم کمکت کنم.

ارمز یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

به نام خدا

سلام به همه اهالی خوب کلبه

آشنای عزیزم شعرهای زیبات رو که توی کلبه دوباره میخونم خیلی لذت میبرم . موفقیت های بیشتر رو برات آرزو میکنم.

خانم رحیمی نژاد عزیز و آقای دهقان عزیز شعرها ودل نوشته ها ی زیباتون خیلی به دل میشینه . من تو کار نوشتن نیستم اما افرین به طبع لطیف شاعرانه تون.

ارمیا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام بر همه
بله،اجازه ماهم دست شما است.اگر جواب سوالها را بلد باشم در خدمت هستم.

به نام خدا
سلام
ممنونم
۱-ارمیا به چه معنی است؟
۲-وصف وبلاگ را کجا شنیدید؟

آشنا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام استاد
تو کتابهای فارسی مدرسه که شعر میخوندیم ،میگفتن بعضی وقتها آخر بیتهایی مثل:هر نفس و هم نفس ،دو تا نقش داره
هم نقش ردیف داره و هم نقش قافیه
اگه اشتباه میکنم لطفا بگید


سلام به خانم رحیمی نژاد عزیز
البته نوشته هاتون من رو هم سر ذوق میاره
منتظر نوشته هاتون که از سر ذوق مینویسید هستم
موفق باشید.



درود بر آقای دهقان
امیدوارم شما هم مثل خانم رحیمی نژاد سر ذوق بیاید
موفق و پیروز باشید


سلام به خانم ارمز
خیلی ممنون از تعریفت،دیگه این همه هم نیست
بیشتر باش
همیشه موفق باشی

سلام
در این صورت با یک استاد ادبیات مشورت کنید.

آشنا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ

جمله ای می گویند که بعضی خیال می کنند که خیلی هم حرف درستی است؛ می گویند: حق گرفتنی است، نه دادنی. در حالیکه حق هم گرفتنی است و هم دادنی. اصلا این جمله که حق را فقط باید گرفت و کسی به تو نمی دهد، ضمنا تشویق به این است که تو حق را باید بگیری نه اینکه حق را باید بدهی؛ صاحب حق باید بیاید، اگر توانست به زور از تو بگیرد، اگر نتوانست که نتوانست.
"آزادی معنوی، مرتضی مطهری"

حسین دهقان دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام
به آشنای عزیز و خانم ارمز ، شما لطف دارید. آرزوی بهترینها رو واستون دارم
اون جملتون از شهید مطهری خیلی زیبا و معنی دار بود. امیدوارم همینطور بشه.

سلام خانم رحیمی نژاد. دلنوشته هاتون قشنگه. دو تا چیز باعث میشه قشنگتر هم بشه، یکی استمرار در نوشتن و دومی دل شکسته !
دل شکسته صدای قشنگی داره و فقط باید گوش کنی ببینی چی میگه همونو بنویسی. با آرزوی موفقیت برای شما.

استاد از شعرهای شما توی این کلبه خبری نیست؟
مارو قابل بدونید و بگذارید استفاده کنیم.

اینو دیشب نوشتم:

اسمشو میگذارم(یه قرار تو روز برفی، کنار یه شاخه نرگس، میون دشت شقایق...)

قرارمون یه روز برفی، روی یک نیمکت خالی
زیر یک درخت پر از گلهای قرمز
روی شاخه هاش یه بلبل که صداش ترانه ی خوابو به گوشم میرسونه
...
قرارمون کنار یک شاخه ی نرگس
زیر برگاش...
که نگاش لالایی یه خواب شیرینو به چشمام میرسونه
...
قرارمون کنار یک دریا پر از عشق های آبی
توی همسایگی موجای نرمش
که ترنم صداش خواب یه زندگی آرومو به ذهنم میکشونه
...
قرارمون میون یک دشت شقایق
وسط شبنم چشمای سیاشون
که یه باد گلپرکاشونو به موهای قشنگت میسپاره
...

قرارمون یادت نره...

سلام

رحیمی نژاد سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیزم
سلام به آشنای مهربانم
آشنا شما لطف داری من دیگه خیلی نمی نویسم اما باشه چشم اگه نوشتم با این که میدونم ارزش این که وقت دوستان رو بگیره نداره اما می ذارم

سلام به آقای دهقان گرامی
ممنون که خوندینشون ببخشید شایسته ی نوازش چشمها و دلهای پاکتون نبود اما چه کنیم اگه استعداد نداریم اما دل داریم!

آشنای عزیزم و آقای دهقان گرامی بعد از امتحان هام حتمآ با دقت بیشتری نوشته های شما رو می خونم الانم خوندم اما با دقت نه نظر نمی دم تا اول درست بخونمشون. البته فنی نظر نمی دم احساسی نظر می دم این که به دلم نشست یا نه:-)
از همتون ممنونم

سلام

آرام سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام بر آشنا،کلبه ات خیلی گرم و دوست داشتنیه،از اینکه مجالی شده که بقیه هم شعرها و دلنوشته هاشون رو میذارن، خوشحالم. با اجازه تان دلنوشته کوچکیست، اگر پذیرا باشید.
..................................................

مویم به سر سپید گشت، از بس نیامدی
آرام تو یک شبه پیر گشت، از بس نیامدی
قلبم به غم اسیر گشت، از بس نیامدی
زندانی اش علیل گشت، از بس نیامدی
تب با تنم رفیق گشت، از بس نیامدی
جسمم به خاک اسیر گشت، از بس نیامدی
سنگ مزارم سپید گشت، از بس نیامدی
دوش ز دهان خفته ای در گور همسایه بشنیدم
قصد آمدن سوی من داری!
هول گشتم،سرخ رو شدم و دست و پای خویش گم کردم، آیینه ای طلب کردم
با دو چشم حیران خود دیدم
روحم نیز پیر گشت، از بس نیامدی!!!

ارمیا سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام برهمه
ببخشید که جواب سوالها دیر شد اینترنت نداشتم.
جواب سوال اول:در معنی ارمیا سه روایت وجود دارد 1-نام یکی از پیامبران بنی اسراییل یا به قول نویسنده ای بنی فلسطین اشغالی! است.2-درعربی فعل امر از ریشه رمی است؛ارمیا یعنی شما دو نفر مرد پرتاب کنید.3-نام رمانی ازآقای رضا امیر خانی است.که درآن رزمنده ای که جانبازاست به نام ارمیا پس از پایان جنگ وقتی به شهر بر می گردد همه چیز را تغییر یافته می بیند وبرای رهایی از نا ملایمات به معدنی در کوه های شمال پناه می برد.
این ها را درکتاب ارمیا نوشته بود.
امااگر دلیل آنکه من این نام مستعار را انتخاب کردم را بخواهید علاقه به شخصیت رمان آقای امیرخانی است.
جواب سوال دوم شما اینکه ابتدا از لینکی که بچه های 88به وبلاگ شما داده بودند به آن وارد شدم.اما اول زیاد دقت نکردم.اما بعد در صحبتهای آنان دوباره توجهم را چلب کرد ودرآن نظر گذاشتم.

به نام خدا
درود بر شما ممنونم
پس دوست ۸۸ی ها هستید. از کجا کانکت می شوید؟

باز هم از درکتان سپاسگزارم

مرتضی سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ

مرتضی
چهارشنبه 19 آبان ماه سال 1389 ساعت 8:49 PM

به نام خدا
سلام به بزرگان علم و اندیشه

حسین عزیز مگه تو مستشار ما نیستی؟ پس چرا نمی آی تنمون رو بخارونی؟
چرا در وصف ولی نعمتت ابیاتی شعر نمی سرایی؟


استاد عزیز
بلاخره بوی فیروزه رو کشف کردم.
بپرسید کجا؟ دیروز تو دفتر خودتون
بپرسید چجوری؟ همون موقع که گفت "آقای صفردوست منو یادتون نمیاد؟ اردوی اراک با هم بودیما و منم پرسیدم مگه هم ورودی خانم رحیمی نژاد و سجاد و هاتف بودین و جواب دادن آره"
اون لحظه حواسم پیش شما بود و دو ساعت بعد وقتی از مسجد برمی گشتم لحظه ای بهم الهام شد و با کمی تامل فهمیدم این خانم همون بوی فیروزه معروف است.
اینجا بود که شک کردم و رفتم آزمایشگاه بالا سرشون و اسمشون رو پرسیدم و بعد گفتم که خیلی وقته به کلبه ات سر نزدی و شیرینی ازدواجتو ندادی و ...
خلاصه اون لحظه دیدنی بود قیافه ی بوی فیروزه

دیروز بار دیگه بهم ثابت شد که الکی نمی گفتین "بابای گروه"
آخه یه بابا بچه هاشو می شناسه

راستی استاد بهتون گفتم که ارشدیها لقب بابابزرگ مرکز رو بهم دادن؟
(دانشگاه مالک اشتر به گروه شیمی، مرکز شیمی می گن)
نوه دار هم شدم!!!

۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰ ۰۰۰

سلام آشنا
این هم چیزی که قولش را داده بودم
راستی تو نوه ام هستی یا دخترم؟


آخ استاد
بالکل فراموش کرده بودم زمانی بابای گروه شما بودم
یادش بخیر
سرکلاس آلی ۳ وقتی به اسم کوچیک یا بابای گروه صدام می زدین بعضی از حسودان ...
بماند چه می کردن
آشنا سبب خیر شدی و چیزای قشنگی رو یادم آوردی

و ببخشید که اینو میگم٬ دلم برای غریبی و غربت کلبه ی اهل بیت سوخت
اول از همه خودم رو میگم. واسه همه چیز و همه کس وقت دارم الی اصل کاری ها !!!
یکم به خودت بیا مرتضی ...


یا علی

حسین دهقان سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 ب.ظ

سلام به همه
به استاد گلمون
به آشنای عزیز(صاحب خونه!)
به آرام عزیز که فکر کنم شما هم خانم هستید(به کلبه آشنا خوش آمدید). شعرتون خیلی خوب و معنی دار بود. ولی فکر کنم اگه یه کم بیشتر روش کار کنید خیلی زیباتر شه. ببخشید اگه بی ادبی شد. من از فن شعر چیزی نمیدونم و هر چی هم که مینویسم همینجوری به ذهنم میاد. امیدوارم موفق باشید.
خانم رحیمی نژاد شما لطف دارید. خیلی هم خوبه.
من قبلا یه چیزهایی مینوشتم.البته خیلی کم. ولی شعرهام خوب از آب در نمیاومد. همین هفته پیش بود که با افتتاح کلبه آشنای عزیز شروع کردم به نوشتن. البته این سبک نوشتن رو تا قبل از این امتحان نکرده بودم که دیدم توی این سبک های خودمونی بهتر مینویسم. البته هدفم فقط نوشتن نیست. خیلی چیزها نوشتم که هیچ کس نخوندتشون. یکی از عواملی که باعث شد توی این کلبه بنویسم درد دل کردن با آدمهایی بود که میفهمن چی میگم. کسایی مثل شما که الان به صورت فیزیکی در دسترس نیستند و توی این صندوقچه و فضای مجازی میشه پیداشون کرد.سمنان که بودم همیشه کسی بود که بشنوه اما اینجا پر از انسانهای حقیر و بوقلمو صفت هست که باعث شدند من چندتا شعر اولمو (که تو این کلبه گذاشتنم) بنویسم (حساب حساب، کاکا برادر! نون شب و روزمونه...نمک زدن به زخم هم عادت هر روزمونه).کسایی که تعدادشون هم اینجا کم نیست. آدمهایی که هر چه سعی میکنم نمیتونم بفهمم به چی فکر میکنن و هدفشون تو این زندگی چیه. کسایی که نگاهشون به همه چیز فرق میکنه.
آدمهایی که اگه به یک گل میرسن هیچ وقت به فکر بوییدنش نمی افتند بلکه اولین چیزی که به فکرشون میرسه چیدن اونه. آدمهایی که خودخواهی پس زمینه همه کارها و اعمالشونه. کسایی که زیبایی رو فقط تو لذت بردن ظاهری خودشون میدونن. کسایی که بویی از انسانیت نبردند و حرفهای قشنگ و به ظاهر زیبا شده نقل زبونشون، حرفهایی که هیچ وقت درکشون نکردند.کسایی که خیلیها گول ظاهر و کلام و رفتارشون رو میخوره ولی بعدها میفهمه که همش دروغ و بازی بوده. آدمهایی که اگه به جنس مخالفشون برسند فقط به یک چیز فکر میکنند... آدمهایی که نمیتونم مفهوم آدمیت رو واسشون قائل بشم.
بگذریم... اینم از درد و دل من...
به نظر من این شعر ها و نوشته ها بهونه ای ست برای جمع شدن دوستان و لذت بردن از معاشرت هم. من که خیلی از این موضوع خوشحالم. از استاد عزیز هم به خاطر فراهم کردن این موقعیت بینهایت ممنونم.

سلام
بهبهبه! گل هم که شدیم



قابلی ندارد
من ممنونم.
راستی چه دل پر دردی پسر!
خوبه که غم دود نداره وگرنه جهان تاریک بود

الهوئی سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام بر آشنای عزیز و همه دوستان
ماشاءا... کلبت حسسسسابی راه افتاده ها!
قول داده بودم بیام می بخشی اگه دیر شد، شعراتو می خونم کلی ذوق می کنم خوشحالم که رفیقی مثل تو دارم
رحیمه جان دیدن اسم تو هم با پیامای زیبات واسم یه دنیا ارزش داره ،خوشحالم از اینکه از جمع دوستانم اینجا حضور دارن و از این بابت از شما استاد عزیز تشکر می کنم
شعرا و نوشته های سایر دوستان رو هم خوندم.
بازم میام ولی این بار سعی می کنم زوردتر سر بزنم.
خوبه که غیر از شیمیست ادیب هم هستید، آفرین؛ نمی دونم از اثرات مواد شیمیایی آزمایشگاست یا... خلاصه خوب طبعتون به کار افتاده!
همگی موفق و مؤید باشید

استاد چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ

سلام به همه

لطفا دانشجویان و سروران کرام توجه داشته باشند که با آی پی های ناشناس با وسواس زیادی تعامل می شود و اگر یک آی پی خارج از قوانین کشور عمل کرده باشد با آن تعامل نمی شود (هر چند مطالبش بی نهایت جذاب هم باشد)

ارمیا چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام آقای دکتر عموزاده
فکر میکنم منظورم را به درستی نرسانده ام.اکانت من غیر قانونی نیست.وهر کسی با کسب مجوز های لازم از نهادهای مربوطه میتواند از سرورهاوآی پی های خصوصی استفاده کند.

به نام خدا

سلام جناب ارمیا

اما در مورد شما
اجازه بدهید جواب اولم را ابتدائا تکرار کنم:

(به نام خدا
سلام
۱-ممنون
۲-آزادید و استقبال می کنیم اما سیاست وبلاگ با من است.
۳-اما چون صندوقچه خار عده ای تمامیت خواه خارجی مسلک است و به طرق مختلف در صدد موذی گری هستند با اسمهای مستعار با دقت بیشتری تعامل می شود. اگر می خواهید هویتتان برای من ناشناس باشد باید پیه این شرایط را به تن بمالید.
۴-ممنون از درکتان.
ارادتمند استاد)

و در انتها خدمتتان عرض می کنم از آن جا که سیاست وبلاگ با من است و ادامه این بحث هم باید رودر رو باشد چنانچه می خواهید در خدمتتان باشیم باید حضورا به دفترم مراجعه کنید با دستکم هویت شما بر من احراز شود. (در هر صورت اگر خواستید نتایج بحث رودر رو در وبلاگ اورده می شود-ما بر خلاف خیلی از لافزنان هیدروژن صفت چیز پنهانی نداریم.) در هر صورت این حق شماست و به آن احترام می گذاریم همان گونه که به حقوق خود نیز با استفاده صحیح از آنها-ان شاالله- احترام می گذاریم.

ممنون از درکتان

آشنا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ

سلام به استاد عزیز و همه دوستان

میبخشید که دیر جواب میدم،رفته بودم دانشگاه خواهرم برای جشن فارغ التحصیلی

سلام به آقای دهقان
شعرتون دل نشین بود
اما در مورد دل پر دردتون،
منم با این دردها آشنا هستم ولی سعی میکنم به روی خودم نیارم.



سلام به خانم رحیمی نژاد عزیز
امیدوارم تو امتحان هاتون موفق باشید
بعد از امتحان حنما یادتون نره نظر بدین.


سلام به آرام گرامی
خیلی خوش آمدید
شعر زیبایی بود،منم مثل آقای دهقان فکر میکنم با یه کم کار بیشتر شعرهاتون عالی بشه
به ما سر بزنید و خوشحالمون کنید.


سلام به آقا مرتضی،بابای گروه
خیلی ممنون که به قولتون وفا کردین، و مثل بعضی ها نیستسین!!!
من میشم دخترتون
حق با شماست،در حق کلبه اهل بیت داره کوتاهی میشه
نمیدونم چرا؟! در حالی که به هر مشکلی بر میخوریم اول میریم در خونه اهل بیت
یا حق


سلام به خانم الهویی عزیز
منم خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم فاطمه جان
از اون نوشته های قشنگت که تو خوابگاه گاهی میخوندی برامون بذار
این کلبه با دل نوشته ها و شعرهای قشنگ بچه ها راه افتاده و انشاالله ادامه میده، من که فقط بهونم
قول دادی زودتر سر بزنی ها
راستی خودتو آماده کن،یه وقت دیدی من و رحیمه اومدیم خونتون


استاد گرامی
منم منتظر شعر هاتون هستم،افتخار نمیدین؟



راستش امشب دلم خیلی گرفنه و شکسته بود ، وقتی حرفهای شما بچه های خوب رو خوندم،(نمیگم خیلی شاد ) ولی بهتر شدم.ممنون

نخیر! استفاده می بریم از طبع پاک پاک اندیشان.

حسین دهقان پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام استاد
سلام آشنای عزیز.ممنون از لطفت. راستش قبول ندارم که دلم پر درده. ولی یک شاعر یا کسی مثل من که گهگداری یه چیزی مینویسه معمولا از دغدغه هاش و افکار درونیش مینویسه. توی شعر هم این دغدغه ها و افکار رو پررنگتر میکنه تا زیبایی خاصی بهشون ببخشه. خیلی وقته در برابر اشتباهات و خطاهای بعضیها، به قول استاد واکسینه شدم. اما این دلیل نمیشه که حرفی نزنم ، به نظرم اینطوری حقیقت مظلوم واقع میشه. و با اون بعضی ها اونطور رفتار میکنم که لایقش هستن!قضیه سنگ و کلوخ و ...
باز هم بگذریم

سلام به خانم الهوئی
آره، فکر کنم اثر مواد شیمیاییه! شعر و ادبیات روح آدم رو جلا میده و اون رو کمی از زندگی ماشینی امروزی دور میکنه. ممنون از لطف شما

سلام مرتضی
که میخوای واست شعر بگم؟
یه دورو خاشخاشی واست میزنم که بری حالشو ببری!فقط عواقبش پای خودت!

سلام

حسین دهقان پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ

سلامی دوباره

"رویای یک عشق خیالی"

منو یک خواب خیالی
توی یک دریا پر از رویای آبی
که شده خونه برای دوتا ماهی
منو یک درخت پر از گلهای قرمز
میون دستای سبزش
که شده لونه واسه دوتا قناریی
منو یک دشت پر از سبزی احساس
وسط چندتا درخت پر گیلاس
که برای دوتا آهو شده یک حیاط بازی
منو یک کوه پر از غرور و مستی
میون سنگهای سختش
که شده گلدونی از دوتا شقایق
منو یک آسمون غمگین و خسته
کنار پیچش ماهش
که شده نقاشی از دوتا ستاره
منو یک دنیا پر از دوتا بهانه
که همه نگاهشون پر از ترانه
واسه یک لحضه خیال عاشقانه
من و یک شوق پر از رویای پرواز
میون دشت پر از شکوه یک ناز
که شدم عاشق یک نگاه پُرناز

با آرزوی سلامتی برای همه دوستان

آشنا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

سلام به همه
سلام آقای دهقان
شاید خودم دلم پر از درده!!ولی به روی خودم نمیارم
شعرهاتون داره روز به روز قشنگتر میشه(البته من در حدی نیستم که نظر بدم)




دلم گرفته از زمان و از زمین
از اینکه هی زود می دویم به سمت نقش های وزین

از اینکه حتی فرصت زنگ برای صحبت نداریم
تا می بینیم وقتش خوبه،همدیگرو جا میذاریم

از اینکه فکر آدمها فقط شده حساب،کتاب
کاکا باشه جای خودش، عشق و محبت یه سراب

میگن هرکی مهربونه،حتما یه چیزی کم داره
زرنگ اونه تو این زمون که دل از جنس سنگ داره

دلم شکسته ای خدا، چرا جوابم نمیدی؟!
مگه خودت نگفتی که هوای ما ها رو داری؟

حسین دهقان جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام
سلام به آشنای عزیز
در جواب شعر آخرتون:


خدا هوامونو داره، هیچکی تو این شک نکنه
این خود آدمها شدن بلای جون همدیگه
تو مهربون باش، بقیش با خود مهربونشه
تو دست خلق و رد نکن، خدا همیشه پشتته
در خونه هر کی بریم، یا خفته یا منته
در خونه اونه که هر گدایی پادشاه میشه
بزرگیش اونقدر زیاده که من با این بار گنام
هنوز هنوزه روم میشه ازش خیلی چیزا بخوام
خدا خودت خوب میدونی راز همه بندهاتو
یه وقت نگیری از من این نعمت بی کرانتو

آشنا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

سلام به آقای دهقان
خیلی ممنون از جواب زیبایی که دادین
اگه میشه خیلی برام دعا کنید،
تنها کاری که از دستم بر میاد توکل کردنه

[ بدون نام ] شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ق.ظ

به نام یزدان پاک وسلام به همه
وسلام به استاد(با اجازه شما را اینگونه خطاب می کنم).
میدانم از چه سخن میگویید متاسفانه آن قدر ریا و مکر ودورویی ذر جامعه زیاد شده است که نمیشود اعتماد کرد...

به نام خدا
سلام

یعنی نمی توانیم خدمت برسیم!
به آزادی شما و ایضا خود احترام می گذاریم.
سیاستهای وبلاگ را عرض کرده ام.
عزت زیاد.

گلچین یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ب.ظ


مسیحانه ایمان بیاوریم...

اهل ارومیه بود. تمام اباء و اجدادش مسیحی بودند . از کودکی نزد کشیشان بزرگی تعلیم دیده بود .در 12 سالگی از تحصیل تورات و انجیل و سایر علوم نصرانی فارغ التحصیل میشه و برای اشنایی بیشتر با عقاید سایر فرقه ها ی مسیحی توی مجالس درس اونها شرکت میکنه ...در کلاس درس یکی از اسقف های بزرگ شرکت میکنه و تا 17 -18 سالگی همون جا میمونه ...کلاسی که 400 -500 تا شاگرد در اون بوده..روزی در کلاس به کلمه "فارقلیطا" میرسند و در مورد معنای اون بحث میکنن...بعد از کلاس پیش استاد خودش میره و در مورد کلاسی که در اون بوده حرف میزنه و در مورد موضوع درسش ..استا دش می پرسه تو نظر چه کسی رو قبول کردی ؟ جواب میده فلانی ..استاد سرشو به زیر مینداز و میگه تو مقصر نیستی چون حقیقتو نمیدونی...به پای استاد می افته و ازش در مورد حقیقت سوال میکنه..استاد میگه باید تا من زنده ام به کسی چیزی نگی...موشه قول میده و استاد کلید کتابخانه ی زیرزمین کلیسا رو به اون میده کتابخونه ای که تا اون لحظه احدی حق نداشت به اونجا­­­ بره و ازش میخواد صندوقچه ای رو بیاره..داخل صندوق دو کتاب به زبان سریانی و یونانی بوده که مربوط به سالها قبل ازظهور اسلام بوده ...روبروی کامه فارقلیطا نوشته شده بود احمد یا محمد....موشه می پرسه احمد کیه؟؟ و استاد می گه : پیامبر اخر الزمان و پیامبر مسلمانان امروز...
استاد میگه تا قبل از امدن او تمام مسیحیان این کلمه رو همین طور معنا میکردن ولی بعد از امدن پیامبر اونها تمام کتابهایی که در مورد این کلمه و معنای اون نوشته شده بود رو میسوزانن و کتب مقدس رو هم تغییر میدن..
استا د می گه "مسیح امدن فارقلیطا رو مشروط به رفتن خودش میدونه" چرا که اجتماع دو نبی با دو شریعت در یک زمان ممکن نیست...اما الان این کلمه رو به شفاعت یا تسلی دهند ه یا روح القدوس ترجمه میکنن در حالی که روح القدس در خیلی از جاها با مسیح بوده و همراه او بوده است....متی3:16
موشه می پرسه استا د پس چرا شما.........؟؟
استاد میگه من بزرگ ترین کشیش این جا هستم و تمام خزائن کلیسا دست منه اگه بگم مسلمانم منو حتما خواهند کشت ...من در اعماق قلبم به اسلام ایمان دارم...ایمان ..
موشه هیچ چیز به غیر از چند کتاب برنمیداره و به ارومیه که زادگاه اون بوده بر میگرده و نزد حاج میزا مجتهدی مسلمان میشه ..و اسم خودشو به شیخ محمد صادق تغییر میده..به نجف میره و علوم دین را از علما یاد میگره ..در سال1305 ق در حرم امام رضا سخنرانی میکنه و ناصر الدین شاه قاجار به اون لقب فخر الاسلام رو میده...
فخر الاسلام در احوالات خودش در نجف ماجراهای جالبی رو تعریف میکنه که یکی از انها مشرف شدنش نزد امام علی در عالم روئیا و هم چنین امام صادق است که می گوید چند مسئله ای را که هیچ کس جواب ان را نتوانست به من بدهد امام صادق در عالم خواب به من جواب دادند........

داستان موشه یوحنا یا همان شیخ محمد صادق از ان ماجراهایی است که دست بزرگان کلیسا رو در پنهان کردن حقایق رو میکنه چرا که اگر امدن محمد را اعتراف می کردن باید از تمام انچه کلیسا به انها داده بود چشم پوشی میکردن...


الهوئی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام بر همگی
آشنای عزیزم موفقیتت رو تو آزمون ارشد تبریک میگم و برات بهترین آرزوها رو دارم
این بار زودتر اومدم، دیدی آشنا به قولم عمل کردم!
یه متن بامزه و خوندنی پیدا کردم که الحق و الانصاف درست میگه، نظر شما در مورد این متن زیر چیه؟

عشق چیست؟
شاگردی از استادش پرسید ((عشق چیست؟))
استاد در جواب گفت به گندم زار برو و پر
خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور
از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به
عقب برگردی تا خ.شه ای بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی
برگشت . استاد پرسید ((چه اوردی؟))
و شاگرد با حسرت جواب داد ((هیچ !هرچه جلو
می رفتم خ.شه های پر پشت تر می دیدم و به
امید پر پشت ترین ان ها تا انتهای گندم زار
رفتم.))
استاد گفت عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید پس(( ازدواج چیست؟))
استاد به سخن امد که به جنگل برو وبلندترین
و زیباترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته
باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی.
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی
برگشت.
استاد پرسید:((چه شد؟))
او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولین درخت
بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر
جلو بروم باز هم دست خالی برگردم.
استاد گفت ((ازدواج یعنی همین!!!))

شاید بی ربط به نظر بیاد ولی در ادامه اشعار عاشقانه همچین بدم نیست
راستی آشنا دقت کردی از وقتی سرو کارت با مواد شیمیایی کم شده اشعارتم یه کم، همچین بگی نگی و به طور خیییییییییییییلی نامحسوس ، تأکید میکنم خیییییییییییییلی نامحسوس دچار ضعف شدن؟! ببین اینو من همین جوری نمیگم ها! آقای دهقان هم تأیید کردند !!!

سلام وتبریک صمیمانه به آشنا. خوشحالم. شایسته بودید.

آشنا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:21 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
سلام به خانم الهویی عزیزم
خیلی ممنون از لطفتون
فاطمه جان از مطلب زیبات ممنونَ ،ولی راستش رو بخوای تو قسمت اولش سوال دارم
در مورد ازدواج چون انتخاب کردنیهَهمین طوره که نوشتی
ولی در مورد عشق!
مگه عشق رو انتخاب میکنن؟!!

در مورد انتقاد نامحسوست ، خیلی ممنونم ولی شعر هایی که میذارم به ترتیب زمانی نیست،آخه نیست که با مواد شیمیایی سر و کار ندارم ،گاهی اوقات کم میارم از قدیمی ها استفاده میکنم
ولی حرفت رو قبول دارم؛خودم هم حس میکنم وقتی با درس و کلاس و آزمایشگاه سر و کار دارم بهتر میتونم بگم.

سلام

آشنا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام به گلچین عزیز
مطب جذابی بود
کاش همه ایمان بیاوریم،ایمان!
حالا با هر سبکی که میخواهیم
موفق باشی

آشنا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ

روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده اید، بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.
فرشته گفت: این سه امتیاز.
مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم.
فرشته گفت: این هم یک امتیاز.
مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.
فرشته گفت: این هم دو امتیاز.
مرد در حالی که گریه می کرد، گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.
فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!

آرام دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام بر آشنا و آقای دهقان.
از اینکه منو تو جمع خودتون پذیرفتید، ممنونم.
راستش خیلی وقت نیست که مینویسم(کمتر از یک سال) و تو این مدت هم عموما متن نوشتم، نوشته های جدیدم کمی وزن و آهنگ پیدا کردن، شاید هنوز هم نشه بهشون گفت شعر، در کل اینکه زیاد به قواعد شعر گفتن آشنایی ندارم، پس ممنون میشم که راهنماییم کنید.

حسین دهقان دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

سلامی به گرمای یک واکنش گرمازا!


ما دیده براین عالم فانی، ببستیم
وز هر چه ز غیر دوست دیدیم، گسستیم
از اول این قصه ز اغیار نوشتیم
آخر همه را غیر رخ یار شکستیم
کردیم همه را نهی ز می نوشی و مستی
آخر خودمان بر خط هفتم نشستیم
از چشم فلک قصه جنت بشنیدیم
آخر زدیم و شاخ فلک را بشکستیم
درویش که عمری شده است مدعی عشق
ما نیز به کشکول پرش خرده گرفتیم
عمری به در مکتب شیخین برفتیم
آخر به در میکده دربست نشستیم
گر تا به کنون لب به می و باده نبستیم
گو بی خبران را که چنین توبه شکستیم


فقط راهنمایی یادتون نره.
استاد نظر نمیدید؟
مخلصیما!

سلام

ما مخلثیم!!!

حسین دهقان سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام
مثل اینکه کامنت قبل از شعرم نرسید.شانس من این کام رو سیو نکردم.

سلام به آشنای عزیز. متن آخری خیلی قشنگ قشنگ بود. میگم چه کلبه شده این کلبه آشنا، نه؟!

سلام خانم الهوئی. راستش منم مثل آشن نگرفتم قضیه رو.

سلام به آرام گرامی، ممنون از الطافتون. ما کی باشیم.شما بنویس ما میخونیم و لذت میبریم.
التماس دعا

الهوئی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ

سلام بر همگی
چه روز خوب و پربرکتیه امروز
میلاد چشمه کوثر بر همگان خجسته باد، انشاءا... در زمره پیروان حقیقی ایشان و ذریه ایشان قرار گیریم
امروز دو مناسبت نیک دیگه هم داره، یکی زادروز مردی بزرگ از نسل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و سالروز آزادسازی اعجازوار خرمشهر، یه تبریک هم به جهت این دو مناسبت نیک
راستی استاد امروز صندوقچه 2 وارد دومین سالش میشه که به همه اهالی صندوقچه بویژه شما که این فرصت رو در اختیار ما قرار داید تبریک میگم، انشاءا... به قول دوستان چرخش همیشه بچرخه

گلچین عزیز مطلبت بسیار عالی بود، ای کاش ما هم حق رو اینگونه درک و پیروی کنیم

آشنای خودم،آفرین به این تیز بینی!!
به نظرم منظور نویسنده از این موضوع آدم هاییه که به عشق به چشم کاسبی نگاه می کنند!!!
راستی منتظرتون هستم ها!
شعرایی هم که قبلا تو کلبه درویشان گذاشتی اینجا بذار تا دوستان بدونن چه شاعری هستی!
یه چیز دیگه ام هست که می خوام بهش اعتراف کنم:

اولین باری که شعراتو می خوندم خب چون به اسم مستعار بود و من نمی دونستم که تو هستی، با تمام اینکه شعرا خیلی به نظرم عالی بودن ولی، حسودیم می شد و می گفتم :ای آشنا (همچین با یه کمی حرص!) بذار این رفیق ما بیاد شعراشو بذاره بهت ثابت میشه تو شاعری یا اون! ولی ته دلمم تحسینش می کردم ، دفعه بعد دیدم یه شعر دیگه گذاشته و استاد پیشنهاد داد که واسه آشنا کلبه بسازه ،بازم حسودیم شد و با خودم گفتم: ای ...(مجبورم اسمتو نگم) اینقدر نیومدی که این آشنا داره صاحب کلبه هم میشه! یه مدت دیگه یه شعر دیگه گذاشتی که "بیا تا به..." همچین احساس کردم چقدر این شعر بوی "آشنایی" داره ، وقتی که بهم گفتی آشنا تو بودی ها اینقدر به خودم خندیدم که چقدر نسبت بهت حساس! شده بودم! خب تقصیر خودت بود بهم گفتی با هم بیایم و پیام بذاریم ،منم منتظر خبرت بودم.

راستی استاد از بابت تبریکتون بسیار بسیار متشکرم
دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد، تا بعد خدا حافظ

سلام
ممنون

آشنا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام به آرام گرامی
خیلی بهمون لطف میکنید اگه بازم از کارهای زیباتون بذارید



سلام به اقای دهقان
شعر آخری شما هم خیلی قشنگ بود
با اجازتون یه اصلاحیه براش میذارم


سلام به خانم الهویی عزیزم
باشه شعرهای قبلی رو هم میذارم
راستش فاطمه جان، از وقتی جوابها اومده خیلی ناراحتم،هنوز نتونستم شعر تازه ای بگم
نه اینکه ناشکر باشم ها!
فکر اینکه شاید مجبور بشم از کسی که خیلی دوسش دارم جدا بشم، خیلی اذیتم میکنه
برامون خیلی خیلی دعا کن

آشنا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ

خواستم که برای دل بنویسم ، دیدم که زیادی داره لوس میشه
گفتم برای یک بار هم که شده برای عقل بنویسم.
اما میدونی چیه؟
برای دل نوشتن خیلی ساده تره، چون دل مثل بچه می مونه، هرچی دلش میخواد رو زود میگه
بعدم بهونه میگیره که من اینو میخوام
اما عقل همیشه عاقلانه تصمیم می گیره
عقل مثل کسی می مونه که همیشه کوچکتر از خودش رو نصیخت میکنه که دست بردار،بچه نباش
برای همین باید براش خیلی فکر کنی،که چی بنویسی از دستت ناراحت نشه.
آخ!!!!.....!!!
دیدی آخرش نتونستم برای عقل بنویسم
بیچاره همیشه مظلومه !
با این که همه به عقلشون می نازن اما تا پای خواستن پیش میاد ،
میگن:چیه مگه !! دلم میخواد.

آشنا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ق.ظ

من در تمام زمین به دنبال دلم گشتم
خورشید بود و آب و من گشتم

هر جا نشان تو را دادند
آنجا به دنبال دلم گشتم

هر کس نشان تو را گم کرد
من در سرم هوای تو ، گشتم

من در دیار آشنا و غریب
دنبال ردّپای دلم گشتم.

حسین دهقان چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ق.ظ

سلام

آشنای عزیز ممنون.خوشحال میشم راهنماییم کنید.

منتظر شعرهاتون هستم

الهوئی چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام استاد روزتون بخیر
سلام آشنای خودم
عزیزم توکلت به خدا باشه، "و من یتوکل علی الله فهو حسبه "
انشاءا... به بهترین شکل براتون رقم می زنه
در ضمن دلبستگی خوبه اما وابستگی نه ، نمی خواستم این طور بگم ولی بالاخره یک روزی بین همه آدمها فاصله می افته، اما قرار نیست به این خاطر آدم زندگیش دچار ضعف بشه (نمی تونم جور دیگه ای برات توضیح بدم لطفا همین جور مطلب رو بگیر)
قیاس درستی نیست ولی تاریخ انبیا و اولیا پر از این حوادثه ، یکی از همین حوادث جدایی بین حضرت یعقوب (ع) و حضرت یوسف (ع) که حضرت یعقوب (ع) از خدا طلب صبر می کنه - صبر جمیل - ببین نه می خوام قیاس کنم و نه حتی میشه این کارو کرد ولی این رو می خوام بگم ، ما که تأسی می کنیم به پیروی از آن بزرگان خب این جا هم باید یاد بگیریم پیروشون باشیم،می دونی داستان اینجا هم همون داستان قربانی کردنه، قربانی کردن خواسته هامون در برابر خدا که به غیر از او به هیچ کس و هیچ چیز دیگه ای اینچنین وابستگی نداشته باشیم
این موضوع یعنی وابستگی تو همه ما وجود داره و عین همه صفات دیگه وجودش به نسبت خوبه؛ نه زیاده از حد و نه کمتر از حد

تو هم از خدا بخواه صبر بهت عنایت کنه ، سخت هست ولی لازمه و شدنی و نه فقط برای تو برای او هم لازمه.
ببخشید دیگه اگه همچین قروقاطی و نامفهومه
موفق باشی عزیزم
نگفتی کی میاید؟ من منتظرم!

سلام
ممنون

آشنا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ب.ظ

سلام به خانم الهویی عزیز
خیلی ممنون
شاید حق با تو باشه،ولی فکر کنم تو این چند ماه فاصله دیگه وابستگی نیست

بهش پیام بده ازش بپرس ، بهت میگه کی میایم.

آشنا چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

اصلاحیه من در رابطه با شعر آقای دهقان
البته آقای دهقان این فقط نظرم هست و اگه قبول ندارید بگید.


ما دیده براین عالم فانی، ببستیم
هر چه ،که غیر دوست دیدیم، گسستیم

از اول این قصه را ز اغیار نوشتیم
آخر همه را غیر رخ یار شکستیم

کردیم همه را نهی ز می نوشی و مستی
بنگر خودمان بر خط هفتم بنشستیم

از چشم فلک قصه جنت بشنیدیم
آخر زدیم و شاخ فلک را شکستیم

درویش که عمریست شده مدعی عشق
ما نیز به کشکول پرش خرده گرفتیم و نشستیم

عمریست که در مکتب هر شیخ برفتیم
آخر به در میکده دربست نشستیم

گر تا به کنون لب به می و باده نبستیم
گو بی خبران را که چنین توبه شکستیم

ارمز پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ق.ظ

الهی! ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها
ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق
عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر
اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم
از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت

الهی! به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست

الهی! در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار

الهی! تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.
مناجات زیبای خواجه عبدالله انصاری

آمین

آشنا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ

سلام
داستان رز
در اولین جلسه دانشگاه استاد ما خودش را معرفی نمود و از ما خواست که کسی را بیابیم که تا به حال با او آشنا نشده ایم، برای نگاه کردن به اطراف ایستادم، در آن هنگام دستی به آرامی شانه‌ام را لمس نمود، برگشتم و خانم مسن کوچکی را دیدم که با خوشرویی و لبخندی که وجود بی‌عیب او را نمایش می‌داد، به من نگاه می‌کرد.
او گفت: "سلام عزیزم، نام من رز است، هشتاد و هفت سال دارم، آیا می‌توانم تو را در آغوش بگیرم؟"
پاسخ دادم: "البته که می‌توانید"، و او مرا در آغوش خود فشرد.
پرسیدم: "چطور شما در چنین سن جوانی به دانشگاه آمده اید؟"
به شوخی پاسخ داد: "من اینجا هستم تا یک شوهر پولدار پیدا کنم، ازدواج کرده یک جفت بچه بیاورم، سپس بازنشسته شده و مسافرت نمایم."
پرسیدم: "نه، جداً چه چیزی باعث شده؟" کنجکاو بودم که بفهمم چه انگیزه‌ای باعث شده او این مبارزه را انتخاب نماید.
به من گفت: "همیشه رویای داشتن تحصیلات دانشگاهی را داشتم و حالا، یکی دارم."
پس از کلاس به اتفاق تا ساختمان اتحادیه دانشجویی قدم زدیم و در یک کافه گلاسه سهیم شدیم،‌ ما به طور اتفاقی دوست شده بودیم، ‌برای سه ماه ما هر روز با هم کلاس را ترک می‌کردیم، او در طول یکسال شهره کالج شد و به راحتی هر کجا که می‌رفت، دوست پیدا می‌کرد، او عاشق این بود که به این لباس درآید و از توجهاتی که سایر دانشجویان به او می‌نمودند، لذت می‌برد، او اینگونه زندگی می‌کرد، در پایان آن ترم ما از رز دعوت کردیم تا در میهمانی ما سخنرانی نماید، من هرگز چیزی را که او به ما گفت، فراموش نخواهم کرد، وقتی او را معرفی کردند، در حالی که داشت خود را برای سخنرانی از پیش مهیا شده‌اش، آماده می‌کرد، به سوی جایگاه رفت، تعدادی از برگه‌های متون سخنرانی‌اش بروی زمین افتادند، آزرده و کمی دست پاچه به سوی میکروفون برگشته و به سادگی گفت: "عذر می‌خواهم، من بسیار وحشتزده شده‌ام بنابراین سخنرانی خود را ایراد نخواهم کرد، اما به من اجازه دهید که تنها چیزی را که می‌دانم، به شما بگویم"، او گلویش را صاف نموده و‌ آغاز کرد: "ما بازی را متوقف نمی‌کنیم چون که پیر شده‌ایم، ما پیر می‌شویم زیرا که از بازی دست می‌کشیم، تنها یک راه برای جوان ماندن، شاد بودن و دست یابی به موفقیت وجود دارد، شما باید بخندید و هر روز رضایت پیدا کنید."
"ما عادت کردیم که رویایی داشته باشیم، وقتی رویاهایمان را از دست می‌دهیم، می‌میریم، انسانهای زیادی در اطرافمان پرسه می‌زنند که مرده اند و حتی خود نمی‌دانند، تفاوت بسیار بزرگی بین پیر شدن و رشد کردن وجود دارد، اگر من که هشتاد و هفت ساله هستم برای مدت یکسال در تخت خواب و بدون هیچ کار ثمربخشی بمانم، هشتاد و هشت ساله خواهم شد، هرکسی می‌تواند پیر شود، آن نیاز به هیچ استعداد خدادادی یا توانایی ندارد، رشد کردن همیشه با یافتن فرصت ها برای تغییر همراه است."
"متأسف نباشید، یک فرد سالخورده معمولاً برای کارهایی که انجام داده تأسف نمی‌خورد، که برای کارهایی که انجام نداده است"، او به سخنرانی اش با ایراد سرود شجاعان پایان بخشید و از فرد فرد ما دعوت کرد که سرودها را خوانده و آنها را در زندگی خود پیاده نماییم.
در انتهای سال، رز دانشگاهی را که سالها قبل آغاز کرده بود، به اتمام رساند، یک هفته پس از فارغ التحصیلی رز با آرامش در خواب فوت کرد، بیش از دو هزار دانشجو در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند، به احترام خانمی شگفت‌انگیز که با عمل خود برای دیگران سرمشقی شد که هیچ وقت برای تحقق همه آن چیزهایی که می‌توانید باشید، دیر نیست.
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

آشنا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام
به درخواست خانم الهویی عزیزَدو تا شعری که در کلبه درویشان گذاشته بودم را دوباره اینجا میذارم




هر کس به من در می رسد، پندی دهد از جان مرا
آیا بود در این میان،مستی که در یابد مرا

من عشق را تن خسته ام،من عقل را در بسته ام
ساغی بده جام می ای،شاید که دریابی مرا

بنشسته ام بار دگر تا چون رسد بو مشک یار
خندان تو گویی صبر کن،بار دگر بینی مرا

هستی برایم تنگ گشت،خاک از برایم سرد گشت
چون عاشق لیلی شدم،مجنون دگر خوانند مرا

من مست گشتم زین وفا،جامم تهی گشت از جفا
آخر چرا کوشش،چرا؟ تا چون کنید عاقل مرا

از سوز دل با هیچ کس نجوا نشد،جز یار خود
یعنی تویی جانان من،تنها تو می فهمی مرا







دیشب این دل هوایی از خاطره داشت
آخر این دل از خودش فاصله داشت

پشت پلکش نشانی از باران بود
ولی از ریختنش واهمه داشت

دیشب انگار تمام حرفهایش را
مو به مو،و خط به خط، در حافظه داشت

عاشقانه ترین ترانه های هستی را
در درون خیالی از حادثه داشت

دیشب آری خواب دیدش باز
روی دستش یک گل و آینه داشت.

حسین دهقان پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام آشنای عزیز

راستش بعضی جاها با شما موافق نیستم. البته من در مورد این سبک هیچ تخصص یا ادعایی ندارم.البته وزن و آهنگ این شعر طوری هست که یه کم کارو سخت کرده. اگه تونستم یه کم بیشتر روش فکر میکنم.
از اینکه ما رو قابل دونستید و نظر میدید خیلی سپاسگذارم.
همچنین امیدوارم از مشکلات زندگی و آزمایشهاش سربلند و پیروز بیرون بیاید.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:19 ب.ظ

به نام خدا
درود بر آشنای گرامی
خدا قوت
آشنا یه سوال داشتم٬ میتونی پاسخ ندی:
شما همان فیلسوف گروهتان هستید؟

الهوئی پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ

سلام به آشنای عزیزم
و به همراهان کلبه
آشنای خودم حالت چه طوره امیدوارم حال طبعتم خوب باشه که دلم یه شعر جدید می خواد، تازه تازه، راستی یه شعرت رو جا انداختی "بیا تا به..."!!!؛-) امیدوارم یه روز کتاب شعرت رو بخونم
آشنای عزیزم( چقدر بعضی وقتا دلم می خواد اسمت رو بگم ،میشه؟) ،انشاءا... یه جای نزدیک به هم قبول بشید، نزدیک نزدیک نزدیک، اینقدر نزدیک
که یه جا باشید.
منم دوست دارم بنویسم ولی فعلا نمی تونم ، منم مثل قبل تو طبعم خوابیده، فعلا هم هر چی صداش می کنم پانمیشه((-:


جناب آقای دهقان شعر شما هم بسیار عالیه و مثل اینکه داره روز به روز تواناییتون هم بیشتر میشه امیدوارم تو این زمینه هم موفق باشید

رحیمه جان چقدر خوشحالم که حضور تو رو هم می بینم ، انشاءا.. هردوتون رشته و دانشگاه خوبی پذیرفته بشید، که شایستگی بهترین ها رو دارید

مراقب خودتون باشید یاعلی

آشنا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام به اقای رحمانی گرامی
بله
البته من فیلسوف نیستم فقط حرفهایی که با بچه ها میزدم منطق و فلسفه توش زیاد داشت،بحث های فلسفی هم زیاد میکردم

به نام خدا
آفرین سلمان
البته ایشان به نظر من به فلسفه هم علاقمند هستند.

و حدس تو یک بار دیگر این حقیقت را نشان داد که امضای هر کس مشخص است.

سلمان رحمانی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:11 ب.ظ

به نام خدا
درود بر شیمیدانان عزیز
با سپاس فراوان از آشنای عزیز
از اینکه صادقانه پاسخ دادید ممنونم.
آشنای گرامی من به شوخی عرض کردم. امیدوارم دلخور نشده باشید.

از همان روزهای اول حدس زده بودم ولی الان به یقین رسیدم.
ممنون که جواب دادید.

استاد آخر من ۲ ترم در خدمت این عزیزان بودم و الان خوشحالم که با فراغت از تحصیلشان هنوز هستند و ما را از یاد نبرده اند
همچنین خوشحالم که کسانی که در صندوقچه حضور دارند صداقت نشانه ی بارز شخصیتشان است.
البته این ارزش انتخاب شما را می رساند.
انتخاب دوست و رفیق همراه نیاز به بررسی بسیار دارد.

استاد در مورد انتخاب دوست یاد جمله ی یه شاگرد اتوبوس می افتم:
«به عرض پوزش از آشنای گرامی می خوام جریانش رو توی این کلبه بنویسم (آخه من خیلی شعر بلد نیستم)»

من با راننده های اتوبوس های مسیر تهران به شهرمان دوست هستم. هرگاه که قصد رفتن به خانه کنم باهاشون هماهنگ می کنم و توی اتوبوس هم کنار دست راننده می شینم.
توی یکی از این سرویس ها بحث در مورد راننده های کمکی افتاد که دوستم همراه خودش می آورد و اینکه سر ناسازگاری دارند و اغلب آنها پس از چند روزی کار کردن٬ جا می زنند و به سراغ ماشین دیگری می روند.
شاگرد اتوبوس که از قضا شاگرد پدرم هم بود و با من صمیمی٬ گفت: آدم نباید هر جایی باشه٬ کسیکه هرجایی باشه هیچ جاییه.
من خیلی این جمله رو دوست دارم.
با وجود اینکه شاید خیلی ها نسبت به شاگرد اتوبوس ها دید بد داشته باشند ولی جمله اش به دلم نشست.
دقت که کردم دیدم بیانگر همان انتخاب در دوستی است٬ کسی که با همه سر و سری داشته باشه در آخر تنهاست و هیچ کس همراهش نیست ولی اگر دوست و همراه خود را در ابتدا به درستی انتخاب کنیم هیچ گاه تنها نیستیم.

استاد شکی ندارم که ادبیات هر فردی نشانه ی شخصیتش است.
و خوشحالم
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

بله سلمان
و اما در مورد آدمها
آدم همه جا آدم است و شیطان همه جا شیطان.

آرام شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ق.ظ

سلام، ببخشید که من مثل شما فرصت نمیکنم زود به زود شعر بذارم.منتظر نظرات و راهنماییتون هستم.
......................................
اشکی به گوشه چشمم، قدری ببار
زخمی به گوشه جگرم، زود خوب شو
داغی به گوشه قلبم، زود سرد شو
دردی به گوشه جانم، مبتلایت گشتم
گمان نمی برم هیچ مرهمی،چاره درد جانم گردد.

استاد شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ق.ظ

به نام خدا

سلام و ممنون از همه که باعث رونق این کلبه خوب و کلبه های دیگر شده اند.
در دنیای ریا و نفاق زندگی سخت است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد