کلبه گل یخ (خانمها معماری پناه-دوست محمدی-مزدارانی و مدرس)

سلام و ممنون از دانشجویان عزیز ۸۸۱ و مراجعین عزیز

نظرات 100 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ق.ظ

به نام خدا
سلام
گرچه جمله ام باعث شد استاد به تعریف و تمجید از شما 88ای های گل بپردازه اما به خدا منظورم فرق گذاشتن نبود
قسمت آخر جمله ام رو بیشتر دقت کنید. اینکه از نعمت وجودی ما بی بهره بودین!!!

ما 83 ای ها بیشتر به خاطر کنفرانس و هم رکاب استاد بودن معروف شدیم وگرنه ماهم عین خودتونیم
البته این هم اضافه کنم یکی دیگه از دلایل معروف شدن 83 ای ها حضور مرتضی صردوست بود، میشناسیدش؟

از اینکه ناراحتتون کردم معذرت می خوام

یا علی

نه!
مرتضی صفردوست دیگه کیه؟!

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ

به نام خدا
درود بر شیمیدانان گرامی
خدا قوت
کلبه ی زیبایی دارید
خوب است پر انرژی هستید و به یاری خدا که تا سرانجام این گونه باشید.
بچه ها یه پیشنهاد دوستانه البته بیشتر به پند شبیه است ولی چون از پند کردن خوشم نمیاد پیشنهاد می دم:
اگر مرتضی را می شناختید متوجه می شدید که سخنش بیشتر شوخی بود تا کنایه زدن به شما و یا خدای نکرده کم یا زیاد کردن شما. به دیده ی خوش بینی بنگرید متوجه خواهید شد. البته بی مقدمه بحثی را شروع کردن موجب دلخوری نیز می شود ولی دوستانه به موضوع بنگرید چرا که همگی در این صندوقچه دوستیم چه قدیمی و چه جدید پس بهتر است که جو دوستانه حفظ شود تا دشمنان در لباس دوست فرصت عرض اندام نداشته باشند و خود را درلباس میش معرفی کنند و دایه ی مهربان تر از مادر شوند.
بازم ببخشید اگر پندگونه شد.
پیروز و سربلند در پناه خدا

معماری پناه جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام دوستان
عذر میخوام به خاطر تاخیر چند روزه / چه اتفاقاتی افتاده تواین چندروز!
آقامرتضی مختارید.
البته ازتجربیات افرادی که ترم بالا هستند استفاده کردن خوب است.ولی دوستان من هم بچه های گلی هستند. ما با هم سعی میکنیم کلبه خوبی داشته باشیم.
هرکسی وارد این کلبه میشه میتونه هر جور مایله رفتار کنه.
۴ به ۱ میشیم.
یاعلی

ممنون از بقیه دوستانی که اینجا حضور دارن.

مدرس جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام
استاد از لطفتون ممنون امیدواریم بتونیم مایه افتخارتون باشیم...
از اقا مرتضی واقا امین وبانوی ایرانی ودوست عزیزمون خانم طالبی ممنونم بازهم به کلبه ما سربزنید..من یه مشکلی برام پیش اومده یه چند مدتی نمیتونم بیام از همگی میخوام که برام دعا کنید...خدانگهدار

سلام
ان شاالله مشکلتون زودتر حل بشه

ماهور جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com



باز می گویند فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد، امید!
کاشکی اسکندری پیدا شود.

معماری پناه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ق.ظ

از غم جدا مشو که غنا می‌دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می‌دهد به دل
گریان فرشته‌ایست که در سینه‌های تنگ
از اشک چشم نشو و نما می‌دهد به دل
تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن
غم می‌رسد به وقت و وفا می‌دهد به دل
دل پیشواز ناله رود ارغنون نواز
نازم غمی که ساز و نوا می‌دهد به دل
این غم غبار یار و خود از ابر این غبار
سر می‌کشد چو ماه و صلا می‌دهد به دل
ای اشک شوق آینه‌ام پاک کن ولی
زنگ غمم مبر که صفا می‌دهد به دل
غم صیقل خداست خدا یا ز مامگیر
این جوهر جلی که جلا می‌دهد به دل
قانع به استخوانم و از سایه تاجبخش
با همتی که بال هما می‌دهد به دل
تسلیم با قضا و قدر باش شهریار
وز غم جزع مکن که جزا می‌دهد به دل

(شهریار)

معماری پناه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ


الهی بمن ان ده که لایقش باشم

مرا انگونه سازکه لایق عطای توباشم

الهی به من ان ده که درشان توباشد

مرا انگونه بساز که درشان عطای توباشم

الهی مرا ان ده که دررضای توباشد

مراانگونه ساز که راضی برضای توباشم

الهی بنده توهستم وبراین بندگی مفتخرم

مرا انگونه باش که برخدائیت مفتخرباشی

الهی ببخشای مرا که بی پرده باتوسخن گفتم

چه باک که نباشدپرده ای میان دل و...

مزدارانی شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان

ممنون از اقای رحمانی به خاطر پیشنهادشان مطمئن باشید ما ناراحت ودلگیر نمی شویم. و۱۰۰درصد با تمام انرژی کلبه داری می کنیم . وهریک از دوستان با هر نظری به کلبه ی ما بیایند ما را خوشحال می کنند. باز هم به ما سر بزنید


برای دوست خوبمان خانم مدرس دعا می کنیم تا مشکلشان به زودی حل شود و او را دوباره پر انرژی در کنارمان ببینیم.

معماری پناه یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ

چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاه الهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!


چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و خطابه و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!

چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن سخته اما خوندن 100 صفحه از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزو کنیم اما به آخرین صفهای نماز جماعت تمایل داریم!

چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان خداوند در قرآن رو به سختی باور می کنیم!

چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در مورد گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

خنده داره . اینطور نیست؟!

دارید می خندید؟

دارید فکر می کنید؟

این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او خدای اعلی و دوست داشتنی است.

آیا این خنده دار نیست که وقتی که می خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست خودتون پاک می کنید، بخاطر اینکه مطمئنید که اونها به هیچ چی اعتقاد ندارن!!!

خنده داره؟ ......

معماری پناه یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ

من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است . بدن تو موقتی است

من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید. شکیبائی دادنی نیست بلکه به دست آوردنی است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها
آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد

من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی

من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همۀ آن چیزها لذت ببری

من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا دیگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده
باشد که خداوند تو را برکت دهد...
برای دنیا ممکن است تو فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازۀ دنیا ارزش داشته باشی
داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن و بدان که برکت خواهی یافت

معماری پناه یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ

این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست.

ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.ماهی کوچکی که طعم تنگ ازارش می دهدوبوی دریا هوایی اش کرده است.

قلب هاهمه نهنگاننددراشتیاق اقیانوس.اماکیست که باور کنددرسینه اش نهنگی می تپد.

ادم ها ماهی ها رادرتنگ دوست دارندوقلب هارادرسینه.

اما ماهی وقتی دردریاشناورشدماهی است.

وقلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.

هیچکس نمی تواند نهنگی رادرتنگی نگه داردتوچطور می خواهی قلبت رادرسینه نگه داری؟

وچه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شودودریامختصرمی شود.

ووقتی قلب خلاصه می شودوادم قانع.

این ماهی کوچک امابزرگ خواهدشدواین تنگ.تنگ خواهدشدواین اب ته خواهدکشید.

دریاواقیانوس به کنارنامنتهاوبینهایت پیشکش.

کاش لااقل اب این تنگ راگاهی عوض می کردی.

این اب مانده است وبوگرفته است وتو می دانی اب هم که بماند می گندد.

اب هم که بماند لجن می بنددوحیف ازاین ماهی که در گل ولای بلولد وحیف ازاین قلب که در غلط بغلتد!!!

دوست محمدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:36 ب.ظ

بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم ،گرچه میدانم که عمری در غریبی زیستم ، مثل رودی بستر این خاک را طی کرده ام ، تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم ، در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق ، لب شکست از خشکی اما همچنان می ایستم ، دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود ، گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم ، ای فریماه شب تار یاریم کن ، تا بدانم سایه گمگشته ای از کیستم .

دوست محمدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:41 ب.ظ

از دوست چه می ماند در آینه فردا ، جز حرف دل انگیزش جز خاطره ای زیبا .

دوست محمدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ب.ظ

نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست ، بشنو از دل ، دل حریم کبریاست ، نی بسوزد خاک و خاکستر شود ، دل بسوزد خانه ی یارا شود .

مزدارانی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ

باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است . . .

مزدارانی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

خوب گوش کردن را یاد بگیریم…

گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند . . .

مزدارانی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ب.ظ


داستانی کوتاه

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد .

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن.

مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند…

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید .

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم، امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند.

مزدارانی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ب.ظ


پروردگارا! بدرستی که به تو پناه می آورم از نفسی که سیر نمی شود، از دلی که خاشع و ترسان نمی شود، از دانشی که سود نمی دهد، از نمازی که بالا نمی رود و از دعایی که به اجابت نمی رسد.

خدایا! از تو می خواهم آسانی را پس از سختی، گشایش را از پس رنج و اندوه و فراوانی را از پس تنگی.

خداوندا! هر نعمتی که ما بندگان را است از جانب توست، حوائجم را بر آور و مرا از اجابت دعا ممنوع مساز و حال آنکه خود آن را برایم ضمانت کرده‏اى.

بارالها! میان خود و دعاى من حجاب قرار مده و حال آن که تو خود مرا به آن فرمان داده‏اى و هر چه را که در دنیا و آخرت باعث اصلاح حال من شود به من انعام فرماى.

طالبی سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ق.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

ازنصایح لقمان حکیم به فرزندش
ای جان فرزند

هزار حکمت آموختم که از آن چهار صد حکمت انتخاب کردم

و از آن چهار صد ، هشت کلمه بر گزیدم که جامع کمالات است.

دو چیز راهرگز فراموش نکن ؛

1 – خدا را 2 – مرگ را

دو چیز راهمیشه فراموش کن ؛

1 – به کسی خوبی کردی . 2- کسی به تو بدی کرد .

وامّاچهار کلمه دیگر ...

1- به مجلسی وارد شدی زبان نگهدار .

2- به سفره ای وارد شدی شکم نگهدار .

3- به خانه ای وارد شدی چشم نگهدار .

۴-به نماز ایستادی دل نگهدار .

به نام خدا
سلام
ببخشید به خاطر دیرکرد!
دوروزی برای داوری طرحهای نخبگان کشوری در تهران بودم

مرتضی چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ

ای کاش که عبرت بگیریم

در جائی خواندم که: بومیان آمازون روش جالبی برای شکار میمون دارند بدینصورت که نارگیل را از دو طرف سوراخ می کنند، یک طرف کوچک تر در حدی که بتوانند یک طناب را از آن عبور دهند و یک طرف کمی درشت تر در حدی که دست یک میمون به زور از آن رد شود. از طرف کوچک تر طنابی که انتهایش را گره زده اند رد می کنند و بعد طناب را به تنه درخت می بندند تا اینطوری میمون نتواند جر بزند و نارگیل را با خودش ببرد. سپس توی نارگیل خالی شده چند تا سنگریزه می اندازند و چند بار تکانش می دهند تا صدایش خوب در جنگل بپیچد ... تله آماده است.
میمون ها که شهوت کنجکاوی دیوانه شان کرده تا ببینند این چیست که این جوری صدا می دهد، می آیند و دستشان را می کنند توی نارگیل و سنگریزه ها را توی مشتشان می گیرند تا بیرونشان بیاورند، اما مشت بسته شان از سوراخ رد نمی شود. میمون ها اگر فقط مشتشان را باز کنند و از سنگریزه های بی ارزش دل بکنند، آزاد می شوند ولی به هیچ قیمتی حاضر نیستند چیزی را که بدست آورده اند از دست بدهند. آن قدر تقلا می کنند و خودشان را به زمین و آسمان می زنند که فردا وقتی صیاد می آید بدن های بی حالشان را به راحتی (عین آب خوردن) جمع می کند و توی قفس می اندازد.
این میمون ها چند خاصیت جالب دیگر هم دارند. اولا وقتی می بینند یک هم نوعشان گیر کرده و دارد جیغ و ویغ می کند باز هم برای کنجکاوی می روند سراغ نارگیل بغلی و چند دقیقه بعد خودشان هم در حال جیغ و ویغ اند. ثانیا بومی ها اگر میمونی اضافه بر تعداد مورد نیازشان گیر افتاده باشد، آزادش می کنند اما وقتی فردا دوباره برای شکار می آیند باز همین میمون ها گیر می افتند و جیغ و ویغشان در می آید. این داستان قرن هاست که در جریان است! اما حق ندارید فکر کنید که این میمون ها از خنگیشان است که هر روزه توی این دام ها می افتند، اتفاقا خیلی هم ادعای هوش و استعدادشان می شود.
اگر خوب فکر کنیم ... آیا دور و بر خود ما پر از نارگیل های سوراخ داری نیست که صدای تلق و تولوق جذابشان از شدت وسوسه دیوانه مان می کند؟ آیا دستمان را به خاطر بسیاری از چیزهایی که حقیقتا نمی دانیم ارزشی دارند یا نه، چندین و چند بار در هر مدخل سوئی داخل نمی کنیم؟ آیا دستمان جاهایی گیر نیست که به خاطرش از صبح تا شب جیغ و ویغ می کنیم و خودمان را به زمین و آسمان می کوبیم؛ در حالی که فقط کافی است از یک سری چیزها دل بکنیم افکار قدیمی و تعصبات خشک را کنار بگذاریم و برویم خوش و شاد روی درخت ها، بی دغدغه این جور چیزها، تاب بازیمان را بکنیم؟ آیا صدای جیغ و ویغ مذبوحانه اکثر دور و بری هایمان که خودشان را اسیر کرده اند را نمی شنویم؟

به نام خدا
سلام
ببخشید به خاطر دیرکرد!
دوروزی برای داوری طرحهای نخبگان کشوری در تهران بودم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ب.ظ

سبکباران ساحل ها


لب دریا، نسیم و آب و آهنگ،

شکسته ناله های موج بر سنگ.

مگر دریا دلی داند که ما را،

چه توفان ها ست در این سینه تنگ !

***

تب و تابی ست در موسیقی آب

کجا پنهان شده ست این روح بی تاب

فرازش، شوق هستی، شور پرواز،

فرودش : غم؛ سکوتش : مرگ ومرداب !

***

سپردم سینه را بر سینه کوه

غریق بهت جنگل های انبوه

غروب بیشه زارانم در افکند

به جنگل های بی پایان اندوه !

***

لب دریا، گل خورشید پرپر !

به هر موجی، پری خونین شناور !

به کام خویش پیچاندند و بردند،

مرا گرداب های سرد باور !

***

بخوان، ای مرغ مست بیشه دور،

که ریزد از صدایت شادی و نور،

قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه

هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

***

لب دریا، غریو موج و کولاک،

فرو پیچده شب در باد نمناک،

نگاه ماه، در آن ابر تاریک؛

نگاه ماهی افتاده بر خاک !

***

پریشان است امشب خاطر آب،

چه راهی می زند آن روح بی تاب !

« سبکباران ساحل ها » چه دانند،

«شب تاریک و بیم موج و گرداب » !

***

لب دریا، شب از هنگامه لبریز،

خروش موج ها: پرهیز ... پرهیز ... ،

در آن توفان که صد فریاد گم شد؛

چه بر می آید از وای شباویز ؟!

***

چراغی دور، در ساحل شکفته

من و دریا، دو همراز نخفته !

همه شب، گفت دریا قصه با ماه

دریغا حرف من، حرف نگفته !

(فریدون مشیری)


معماری پناه پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

" کلاغ پر"

گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر»
گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر»

گفتند : «خودت»، به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر»

گفتند : «مگر پرنده ای؟»، خندیدم
گفتند : «تو باختی» و من رنجیدم


در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدم
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند

گفتند : «پرنده» ، گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم که «نمی پرد» ، نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند ...

امین پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام وقت بخیر

گلم از خود رهیدن را بیاموز

به سر منزل رسیدن را بیاموز

مجال تنگ و راهی دور در پیش

به پاهایت دویدن را بیاموز

زمین بی عشق خاکی سرد و مرده ست

به قلب خود تپیدن را بیاموز

جهان جولانگهی همواره زیباست

به چشمت خوب دیدن را بیاموز

بیاموزآفریدندت توانا

توانا آفریدن را بیاموز

جهان طعم شراب کهنه دارد

به لبهایت چشیدن را بیاموز

تو اهل آسمانی ای زمینی

به بال خود پریدن را بیاموز
*******

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود

گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدایی و گدایی و بخت نیست

گاهی تمام شهر گدای تو می شود

"عاشقتم خدااااااا"

امین جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:27 ب.ظ

مدیریت ایرانی
یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کنند.
هر دو تیم توافق می کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند ….
هر تیم شامل ۸ نفر بود …
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد
تلاش می کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند .
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود .
هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی که قایقها خیلی نزدیک به هم بودند ،
تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود …

بازیکن های تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می شوند
و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند …
مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛
برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می کنند
برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کارها و روشهای جدید برای پیروزی …

بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن ،
۷ نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان …

و خب البته در تیم ایران ۷ نفر کاپیتان بوده اند و یک نفر پارو زن …!!!

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد ؛
مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند
که یک ساختار جدیدی را برای تیم طراحی کنند ..
بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند
که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی کمی داشته شکست خورده ،
درپایان بررسی ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر کند !

از آن روز به بعد با ارائه راه کار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد :
۴ نفر به عنوان کاپیتان ، ۲ نفر به عنوان مدیر ، ‌۱
نفر به عنوان مدیر ارشد و ۱ نفر به عنوان پارو زن (!!!)
علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پارو زن ،
حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود !

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود …!

بعد از شکست در دومین مسابقه ، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند
در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می کنند ،
زیرا به این نتیجه رسیدند که پارو زن کارایی لازم را در تیم نداشته است .

اما در مقابل از مدیر ارشد و ۲ نفر مدیر تیم خود قدردانی می کنند
و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینکه اعتقاد داشتند
که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند
و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده اند …

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند
که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند ،
تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند
و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند ،
پس حتما یکی از دلایل این شکست ها ،
ناکارآمدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!)
و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده
باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ،
در نتیجه : تیم ایران این روزها در حال طراحی یک ” قایق ” جدید است …. !!

امین شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:06 ب.ظ

ساقیا بده وامی زان مسیر پنهانی

تا شبی بلنبانم مرغ و غاز بریانی

نرخ شیر و پستانک دیدم و به او گفتم

عاقلا نکن کاری کاورد پشیمانی !

بد ادا رفیق من می کند به وضع من

اوخ و آخ پی در پی،ایش و ویش شمرانی

وصله های تنبان را می زنیم و خرسندیم

ای خدا عنایت کن طبع بند تنبانی !

خانه مدیران را از کرم عمارت کن

این خرابه ما را ایزوگام ایرانی !

ما زبان درازان را جز کتک نمی شاید

بر سر ((امیری)) زن هر قدر که بتوانی
*******
ارزانی نان

سر تب آلود است از ارزانی نانی که نیست

نای رفتن نیست دیگر تا به دکانی که نیست

دست را مالیده ام بر فرق تاس و گرد خود

ای دریغا از وفور زلف افشانی که نیست

کس نمی خواهد نشستن در سمند و زانتیا

عاشقانه می تپد دل بهر پیکانی که نیست

گفت شخصی گر خطا کردی وضویت باطل است

گفتمش عشق است باطل کردن٬ ایمانی که نیست

باک من خشکیده ٬ دزدیدند کارت سوختم

سوگوارم من ز بنزین فراوانی که نیست

افسران دیروز خواباندند ماشین مرا

گاز میدادم ز بس در آن خیابانی که نیست




رضا دوست محمدی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://young-chemists.blogfa.com

با عرض سلام و ارزو ی موفقیت برای بچه های کلبه
خدایا هرگز نگویم دستم بگیر عمری گرفته ای مبادا رها کنی
به وبلاگ ما هم سر بزنید

گل یخ سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام به استاد عزیز
سلام دوستان ممنون از اینکه مارو تا اینجا همراهی کردید.

ممنونیم از خانوم طالبی،خوشحالمون کردید.

سلام آقا مرتضی.ممنون از حضورتون.مطلب زیبایی بود.ما اهل کل انداختن هستیم .فقط نگرانیم از اینکه شما حریف ما 4تا نمیشید.

آقا امین بازم به کلبه ما سر بزنید.ارمطالبتون لذت بردیم.

آقارضا بازم به کلبه ماسر بزنید.

معماری پناه سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ

جعبه‌های سیاه و طلایی‌

در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. او گفت:غصه هایت را درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی.به حرف خدا گوش کردم.شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها گذاشتم. جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.

از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را دریابم.دیدم که ته جعبه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد.سوراخ جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم:در شگفتم که غصه های من کجا هستند؟خدا با لبخندی دلنشین گفت:ای بنده من!همه آنها نزد من٬ اینجا هستند.

پرسیدم پروردگارا!چرا این جعبه ها را به من دادی؟چرا ته جعبه سیاه سوراخ بود ؟گفت:ای بنده من!جعبه طلایی را به تو دادم تا نعمت های خود را بشماری و جعبه سیاه را برای اینکه غم هایت را دور بریزی...



معماری پناه پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ

تو رازی‌ و ما راز ....

پرده، اندکی‌ کنار رفت‌ و هزار راز روی‌ زمین‌ ریخت.
رازی‌ به‌ اسم‌ درخت، رازی‌ به‌ اسم‌ پرنده، رازی‌ به‌ اسم‌ انسان.رازی‌ به‌ اسم‌ هر چه‌ که‌ می‌دانی.
و باز پرده‌ فرا آمد و فرو افتاد.و آدمی‌ این‌ سوی‌ پرده‌ ماند با بهتی‌ عظیم‌ به‌ نام‌ زندگی، که‌ هر سنگ‌ریزه‌اش‌ به‌ رازی‌ آغشته‌ بود و از هر لحظه‌ای‌ رازی‌ می‌چکید.

در این‌ سوی‌ رازناک‌ پرده، آدمیان‌ سه‌ دسته‌ شدند.

گروهی‌ گفتند: هرگز رازی‌ نبوده، هرگز رازی‌ نیست‌ و رازها را نادیده‌ انگاشتند و پشت‌ به‌ راز و زندگی‌ زیستند.
خدا نام‌ آنها را گمشدگان‌ گذاشت.
و گروهی‌ دیگر گفتند: رازی‌ هست، اما عقل‌ و توان‌ نیز هست. ما رازها را می‌گشاییم؛ و مغرورانه‌ رفتند تا گره‌ راز و زندگی‌ را بگشایند.
خدا گفت: توفیق‌ با شما باد، به‌ پاس‌ تلاشتان‌ پاداش‌ خواهید گرفت. اما بترسید که‌ درگشودن‌ همان‌ راز نخستین‌ وابمانید.
و گروه‌ سوم‌ اما، سرمایه‌ای‌ جز حیرت‌ نداشتند و گفتند: در پس‌ هر راز، رازی‌ است‌ و در دل‌ هر راز، رازی.
جهان‌ راز است‌ و تو رازی‌ و ما راز. تو بگو که‌ چه‌ باید کرد و چگونه‌ باید رفت.
خدا گفت: نام‌ شما را مؤ‌من‌ می‌گذارم، خود، شما را راه‌ خواهم‌ برد. دستتان‌ را به‌ من‌ بدهید.
آنها دستشان‌ را به‌ خدا دادند و خدا آنان‌ را از لابه‌لای‌ رازها عبور داد و در هر عبور رازی‌ گشوده‌ شد.
و روزی‌ فرشته‌ای‌ در دفتر خود نوشت: زندگی‌ به‌ پایان‌ رسید.
و نام‌ گروه‌ نخست‌ از دفتر آدمیان‌ خط‌ خورد، گروه‌ دوم‌ در گشودن‌ راز اولین‌ واماند.
و تنها آنان‌ که‌ دست‌ در دست‌ خدا دادند از هستی‌ رازناک‌ به‌ سلامت‌ گذشتند

***
یاحق

معماری پناه پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ

شعری تقدیم به آقا امام زمان (عج)

یه زخمی خاطره ام لحظه به لحظه تا جنون
خسته ازاین نامردمی توعصر آخرالزّمون


آخ،گفتی آخرالزمون یادم افتاد به عشقمون
همون عشقی که مال ماست یاشایدم ما مال اون


همونکه به چشم سیاش ظلمت حسادت میکنه
همون که قامت گلش از زمین تا آسمونه


اسم قشنگش مهدیِ که آرامش دلهاست
آرامش دلها چیه ،ذکر ذرّاتِ دنیاست


اَگه آقام ظهورکنِه عدل می باره اَزآسمون
همون عدلی که مادرش مدّتها بود دنبالِ اون


همون که دریای دلش پر شده اَز یاد خدا
ولی ما با غفلتمون پا می ذاریم روقلبِ اون


همون قلبی که روزنَه، که نوراَزون نورمی گیره
همون قلبی که ماسِوااَزیک گوشَش جون میگیره


آخ،اَزچشاش برات بگم به سانِ لعل وکهربا
همچین دِلها رو می بره که آهن و آهنربا


اَبروهاشو ندیدی که مثل شمشیر جَدِّ شِ
همون شمشیری که بِهِش به اِرث رسیده، دَستِشِه


پیشونیِ بلندش که بلندترِ اَز آسمون
دریایی اَز معرفتِ با علمِ این دنیای دون


اَزقدرتش برات بگم ،جبریل سجده می کنه
جبریل که به جای خود،جهان رو بَندِه میکنه


هرکس بهش رونیاره معلوم نیست آخرش چیه
یا این دنیا بدبخت میشه یا آخرت دوزخیه


همیشه بعد اَز نَمازا بکن دعا رو به خدا
اَللّهمَ عَجّل فرَج،صاحِبنا و مولانا


صاحبنا حجَّت اَست،اِبنِ حَسَنِ العَسگریِ
اِلهی اِغفِر ذ نبَنا بمَعرفت و حُبّه


خدایا معرفت بده نزدیک بشیم به عشقمان
عشق زمین و آسمان مولانا صاحب الزّمان

شاعر: علی موسوی سرحدی

***
یاحق

معماری پناه پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:53 ب.ظ

زندگی،گردش حقیقت است در میان جهانیان

و این چنین زندگی تو چیزی نیست،

جز نحوه ی مواجه ات با این گردشگر.

بدان که بدون مواجهه،

زندگی فقط زیستن است.

..........................................

وقتی کسی از انتقاد تو ازرده می شود،

بیش از حساسیت او،

به نحوه ی انتقاد خود بیندیش،

و بدین شکل از انتقاد خود انتقاد کن.

***
یاحق

معماری پناه پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ

خدا

خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از دردست خدااشک هایت را شمرده است وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است و زمان در گذر است خدا انتظارت رامی کشد وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد و تو گیج و نا امیدی خدابرایت جوابی دارد اگر نا گاه دیدگاه روشنی را در مقابلت آشکار سازد و اگر بارقه ی امید در دلت جرقه زد خدا در گوشت نجوا کرده است وقتی اوضاع رو به راه می شود و تو چیزی برای شکر کردن داری خدا تو را بخشیده است وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده است و سرلسر وجودت لبریز از شادی گشته است خدا به تو لبخند زده است به یاد داشته باش هر جا که هستی و با هر احساسی خدا می داند

استاد جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 ق.ظ

شهید آوینی در نقد فیلم "از کرخه تا راین" ساخته ابراهیم حاتمی کیا نوشته بود:


دو بار« از کرخه تا راین» را دیدم و هر دو بار ازآغاز تا انجام گریستم.دلم میگریست،اما عقلم گواهی می داد که تو بر دامنه آتشفشان منزل گرفته ای.دلم می دانست که تو بر حکم عشق گردن نهاده ای و به همین علت،از عادات متعارف فاصله گرفته ای.عقلم می پرسید«چگونه می توان در این روزگار سر به حکم عشق سپرد؟»

عقل من می گوید که او «موقع شناس» نیست و دلم پاسخ می دهد «نباید هم چنین باشد» عقل می گوید: «آخر او که عاقل نیست!» عقل اعتراض می کند: «او نباید این همه بی پروا باشد.» دل می گوید: «در نزد عاشقان،پروا ریا کاری است.»

عقل پرخاشی می کند:« او هر چه را که در دلش گذشته است،صادقانه بر زبان آورده است.» دلم جواب می دهد: «هر کس باید خودش باشد نه دیگری.» عقل می گوید: «اینکه دیوانگی است!...» ودلم تایید می کند:«درست است!» عقل از کوره به در می رود:«او بسیجی را به مسلخ مظلومیتش کشانده است.» و دلم جواب می دهد:«روزگار چنین کرده است؛مگر جبهه فاو را در آخرین روزهای جنگ از یاد برده ای؟ آن چشمهای کور و چهره های تاول زده...؟ مگر این روزها اخبار شهرچرسکا به تو نمی رسد؟» عقل اعتراض می کند:«هر واقعیت تلخ را نمی توان گفت.»و دل پاسخ می دهد:«هر واقعیتی را که نمی توان به جرم تلخ بودن پنهان کرد.» وعقل پیروز مندانه می گوید:«پس اذعان داری که این فیلم تلخ است؟»

دوست من! فیلم «از کرخه تا راین» تلخ است؛به تلخی بمبهای شیمیایی،به تلخی از دست دادن فاو،به تلخی مظلومیت بسیجی. می خواهم بگویم که تلخ است، اما ذلیلانه نیست.این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است.

تو همواره پای در عرصه های خلاف عادت و غیر متعارف نهاده ای...واین است که بسیاری را از تو رنجانده است.تو با قلبت در جهان زندگی می کنی و همان طور هم که زندگی می کنی فیلم می سازی.پس به تو اعتراض کردن خطاست،چرا که سرا پای وجودت «قلب» است.و به غیر از این هم مگر راهی برای هنر مند بودن وجود دارد؟تو زیستنت عین هنرمندی است و هنر مندی ات عین زیستن. پس چگونه از تومی توان خواست که از نفخ روح خویش در فیلم هایت ممانعت کنی؟ این بار هم فیلم تو بیرون از قالب های متعارف موجودیت پیدا کرده است،چرا که باز هم تو خودت را محاکمه کرده ای. و من می دانم که در روزگاری چنین،چقدر دشوار است که انسان خودش را همین طور که هست نشان دهد. عادات و آداب عالم ظاهر تو را وا می دارند که خودت را پنهان کنی و من می دانم که برای فردی چون تو،مردن بهتر است از زیستنی چنین. هنر و فرهنگ در زیر نقاب خفه می شوند و آنچه باقی می ماند ریا کاری است؛یک ریا کاری موجه.

تو می خواسته ای که جوابی سزاوارتر به فیلم «بدون دخترم هرگز» داده باشی و ده ها فیلم دیگری که از دینداران ایرانی چهره ای پلید به نمایش می گذارند؛و چنین کرده ای،و خواه نا خواه انتخابی چنین،اقتضائات خاص خویش را به درون قصه فیلم کشانده است. پس سعید بسیجی که برای درمان چشمهای خویش به آلمان فرستاده شده است باید خواهری مهاجر داشته باشد که به مردی آلمانی شوهر کرده است. «آندریاس» مرد شریفی است،اما « بتی محمودی » چنین نبود. قصه فیلم می بایست که در تقابل سعید و خواهرش شکل بگیرد،یعنی خواهر سعید می بایست « ضد جنگ» باشد و سعید، یک بسیجی معتقد.وچنین است اگر بخواهیم که عمق مظلومیت بسیجیان را در این جنگ نا برابر بیان کنیم و پرده از ذات پلید سلاح های شیمیایی بر گیریم،می بایست که سعید در برابر عوارض شیمیایی از پای در آید، در حالی که فرزندش تازه به دنیا آمده است که چنین شده است. و باز هم برای آن که این تراژدی عجیب معنوی در عین حال طبیعت حیات انسانی را از کف ندهد می بایست که سعید را شدت غلبه رنج به شکایت بکشاند. اما باز هم به درگاه خدا،نه کس دیگر. و برای آنکه این تراژدی کامل شود می بایست که همسر شهید با آن چادر و مقنعه سیاه به غرب رنگارنگ سفر کند و در پشت شیشه های قرنطینه بیمارستان،شاهد شهادت سعیدباشد که اکنون دیگر آرامش خود را بازیافته است... و باز هم شهید شده است.

آرام جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 ق.ظ http://aramkiyanfar.blogfa.com/

از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود
در دل چنان نشسته که بیرون نمیرود
پندم مده که گر همه عالم کنند سعی
سودای لیلی از دل مجنون نمیرود
از آتش فراق دل عالمی بسوخت
دود دلی عجب که به گردون نمیرود
از آب دیده مدعی ام منع می کند
من عیب خود کنم که چرا خون نمیرود
«اهلی» خموش باش که از عشق آن پری
کار تو از افسانه و افسون نمیرود

اهلی شیرازی
......................................................................
سلام،خانم معماری پناه از اینکه به وبلاگم سر زدید ممنونم،اگر دوباره افتخار دادید و اومدید لطفاً کامنتهاتون رو برای آ خرین پست بگذارید تا غیر از من بقیه هم بتونند استفاده کنند.

معماری پناه جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام استاد
ممنون از حضورتون .فیلم از کرخه تا راین تا ثیر گذار است.ترکیبی از محبت اعضای خانواده نسبت به هم در کنار شیرینی شهادت.

معماری پناه جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

ممنون آرام از حضورت،بازهم به کلبهٔ ما سر بزن من و دوستام خوشحال میشیم .

معماری پناه جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام استاد و دوستان
از شما یه راهنمایی‌ می‌خوام،لطفا من رو تو پیدا کردن جواب این سوال کمک بکنید.
آیا می‌شه زندگی رو بدون اعتماد ۱۰۰ درصد به دیگران گذروند؟منظورم این است که اصلا نباید اونقدر به کسی‌ اعتماد کرد که دراخر خودت ضربه بخوری؟

به نام خدا
سلام
سوالتون را دقیقتر بنویسید.
ان شاالله پس از مدتی (بعد از دوستان) نظرم را حواهم گفت.

معماری پناه شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:16 ب.ظ

سلام
استادمنظورم این است که میشه به کسی اعتماد نداشت ولی در برخورد با او خیلی عادی رفتار کرد؟
یا اینکه میشه در معاشرت با افراد مختلف بدون اینکه به اونها اعتماد واقعی داشته باشی رفتار بکنی؟ درصورتی که قبلا خیلی ضربه خورده باشی.
اصلا میشه بدون اعتماد به هم زندگی کرد؟
یا اینکه رفتارهای همه افراد با هم تصنعی است؟

****
یا حق

به نام خدا
سلام
هر چقدر ذات انسان خراب تر باشد این کار را راحت تر انجام می دهد!یعنی راحت تر نقش بازی می کند. اما انسانها معمولا خود را لو می دهند. این است معنی جمله ای که می گویم هر کس آزاد است در اوقاتی که متعلق به خودش است با هر کس که خواست چای بخورد چون مصاحبت با این طور افراد خصلت انسان را کم کم عوض می کند و خصائل اخلاقی پسندیده را از انسان دور می کند.
با همه باید صادق بود و همه را خوب دانست مگر خلافش ثابت شود و وقتی ثابت شد اگر کسی را یافتید مه دروغ می گوید حتما از او حذر کنید دروغ کلید هر بدی است.
(ضمنا از این جمله ام ساده اندیشی برداشت مشود در بعضی جاها-مثلا تحقیق برای ازدواج و ... باید دقیق بود و در نقش بازرس تحقیق کرد و حواس جمع تر بود اما در روابط دوستانه نباید کنکاش کرد و باید با تساهل و تسامح رفتار کرد).
ضمنا در هر حال باید بپذیریم که ما باید حدودی را هم رعایت کنیم و این نقش بازی کردن نیست و عرف است مثلا جلوی مهمان با پیژامه نمی آییم (هرچند به نظر من این تکلفات را هم باید کم کرد!)
البته خیلی بیشتر می توان گفت ولی امیدوارم مختصرجواب داده باشم.

امین یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه

بماند بین ما این رازها بینی و بین الله!

من استغفار کردم از نگاه تو نمی دانم

اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه؟؟

برای من نگاه تو فقط مانند آن لحظه است

همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه

...و شاید من سر از کاخ عزیزی در می آوردم

اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه


مرا محروم کردی از خودت این داغ سنگین بود

چنان تحریم تنباکو برای ناصرالدین شاه!

***************
بی لشکریم، حوصلهء شرح قصه نیست


فرمانبریم، حوصلهء شرح قصه نیست

با پرچم سفید به پیکار می‌رویم

ما کمتریم، حوصلهء شرح قصه نیست !

فریاد می‌زنند ببینید و بشنوید

کور و کریم، حوصلهء شرح قصه نیست

تکرار نقش کهنه‌ی خود در لباس نو

بازیگریم، حوصلهء شرح قصه نیست

آیینه‌ها به دیدن هم خو گرفته‌اند

یکدیگریم، حوصلهء شرح قصه نیست

همچون انار، خون دل از خویش می‌خوریم

غم پروریم، حوصلهء شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاه دوست پی می بریم؟



حوصلهء شرح قصه نیست!





آیا به راز گوشه‌ی چشم سیاه دوست
پی می بریم؟ حوصلهء شرح قصه نیست!


انتخابهایت زیباست امین.
ممنون

مدرس دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ

سلام به استادم...
وسلام به همگی ببخشید یه چند مدتی نبودم....
استاد تاحالا ادمی رو دیدید که از زندگی کردن تو این دنیا خسته شده باشه؟از تجملات از تحقیر کردن دیگران نسبت بهم از اینکه شخصیت هر ادم تو این دوره زمونه با میزانه تحصیلاتش شناخته میشه از همه چیز...از گناه از فساد..

به نام خدا
سلام
آری دیده ام! ولی یک انسان مسوول حق خسته شدن نداره. به مرخصی بروید ولی میدان را خالی نکنید!
سعی کنیم شعارهای گنده گنده ندیم. در حد خود عمل کنیم. به طور غیر مستقیم جامعه را اصلاح کنیم.

در کل حق با شماست. این-کم یا بیش- واقعیت امروز ماست و متحجران و ریا کاران به نظر من بیشتر مقصرند.

بحث خوبی است اگر ادامه بدهید.

ممنون
استاد

معماری پناه دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
با شما موافقم در روابط دوستانه باید با تساهل وتسامح رفتار کرد.هر کس آزاد است در اوقاتی که متعلق به خودش است با هر کس که خواست چای بخورد چون مصاحبت با این طور افراد خصلت انسان را کم کم عوض می کند و خصائل اخلاقی پسندیده را از انسان دور می کند.
با همه باید صادق بود و همه را خوب دانست مگر خلافش ثابت شود و وقتی ثابت شد اگر کسی را یافتید مه دروغ می گوید حتما از او حذر کنید دروغ کلید هر بدی است.
ضمنا در هر حال باید بپذیریم که ما باید حدودی را هم رعایت کنیم و این نقش بازی کردن نیست و عرف است.ممنون از راهنمایی خوبتون.

سلام به دوست خوبمون خانوم مدرس
خوشحالیم از اینکه دوباره هستی
من واقعا نمیدونم چرا بعضی افراد مثل افرادی که تو گفتی شخصیتشون با میزان تحصیلاتشون شناخته میشه. چنین افرادی گاهی حتی خودشون هم قبول ندارند که شخصیتشون تغییر کرده.درواقع مگه میشه آدما اینقدر سریع عوض بشن؟اگه اینطور باشه چه بهتر است خصلتهای خوب رو کسب کنیم .اما شاید هم این مسیله بستگی به موقعیت اونها داره. به نظر من خوب است دلیلش رو بپرسیم.

سلام آقا امین
ممنون از متن بسیار زیباتون
بازم به کلبه ما سربزنید
یا حق

مدرس دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ب.ظ

استادمنونم که جوابم را داده ایدولی گاهی فرصت مرخصی رفتن هم نداریم ودر سر درگمی بی پایانی میمانیم
میدانم باید زندگی کرد ولی بعضی اوقات زندگی سخت میشود واقعا تنها کسی که میتوان به او پناه برد خداست

با هر سختی مسلما آسانی است.

[ بدون نام ] دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ب.ظ

خسته ام ، خسته از زخم هایی که برایشان مرهمی نیست ، در این روزگار هر چند آن را عصر مدرن می خوانند

اما مردمانش از مردمان دوران کهن نیز کج فهم ترند.

مردمانی که دل های آدمیان را می شکنند به سادگی شکستن لیوان آبشان ، حتی ساده تر از آن

و دیگر هیچ مرهمی برای تکه های این دل نخواهی یافت................ .



خدا جانشین تمام نداشتن های ماست.

مدرس سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

آخر ساعت درس یک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد: استاد،شما که از جهان سوم می آیید،جهان سوم کجاست ؟؟ فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم. به آن دانشجو گفتم: جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند،خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد. پروفسور محمد حسابی

مزدارانی سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ

دکتر علی شریعتی: به سه چیز تکیه نکن ، غرور ، دروغ و عشق. آدم با غرور میتازد، با دروغ میبازد و با عشق میمیرد

دوست محمدی سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

دنیای عجیبی است؛ وقتی می خواهی گریه کنی، شانه ای نداری تا سر بر آن گذاری و غم دلت را زار زار اشک بریزی و وقتی شانه ای برای گریستن داری دیگر اشکی برای ریختن نداری، و نه حتی نیازی به ریختن اشک

مدرس سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ

سلام دوست عزیزم خانم معماری پناه منظورم این بود که هر کس تو این جامعه بامیزان تحصیلات شناخته میشه تحصیلات شده همه چیز ادمها یعنی شخصیت اخلاق و... ولی واقعا به این نیست که انسان فوق لیسانس یا دکترا داشته باشه هر انسانی در جایگاه خودش میتونه بهترین باشه

البته تحصیلات فی نفسه خوب است مدرک گرایی بد است که متاسفانه عده ای را بیراه برده است. متاسفانه بسیاری از تازه به دوران رسیده ها اگربتوانند مدرکی برای خود به طریقی جور می کنند و کسانی که نتوانند بنا را بر مطرح کردن خود با پولشان قرار می دهند. ریشه بسیاری از چشم و هم چشمی ها در همین جاست. البته برخی افراد ناراحت که این دو مورد از دستشان بر نمی آید به طرق بسیار سخیف دیگر سعی در خودنمایی دارند و معمولا این نوع فجایع با حسادت شروع می شود.

معماری پناه سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ

درسته هر انسانی در جایگاه خودش میتونه بهترین باشه.تحصیلات چیز خوبی است و میتونه آدم رو به جاهای خوبی هدایت بکنه.وبا نظر استادهم موافقم متاسفانه بسیاری از تازه به دوران رسیده ها اگربتوانند مدرکی برای خود به طریقی جور می کنند و کسانی که نتوانند بنا را بر مطرح کردن خود با پولشان قرار می دهند. ریشه بسیاری از چشم و هم چشمی ها در همین جاست. البته برخی افراد ناراحت که این دو مورد از دستشان بر نمی آید به طرق بسیار سخیف دیگر سعی در خودنمایی دارند و معمولا این نوع فجایع با حسادت شروع می شود.
حسادت ریشه همه مشکلات ماست. نمیدونم چرا برخی آدمها به موفقیت هم حسادت میورزند!!!!!باوجود این همه اخلاق خوب.

مدرس سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام دوباره..
استاد انسان تو این دنیا فقط به یک امید میتونه زنده باشه اونم ظهور اقامون سرورمون امام زمان( عج )این امید بزرگ باعث میشه انسان با تمام خستگیها باز هم ادامه بده به راهش چون به قول شما انسان مسوول حق خسته شدن نداره

سلام
در لحظات درماندگی یک رد پا بر روی شنها دیده می شود...

معماری پناه چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 ب.ظ

توصیف زندگی


A – Accept : پذیرا باشید: دیگران را همانگونه که هستند بپذیرید ، حتی اگر برایتان مشکل باشد که عقاید ، رفتارها و نظرات آنها را درک کنید.


B - Break away : خودتان را جدا سازید: خود را از تمام چیزهایی که مانع رسیدن شما به اهدافتان می شود جدا سازید.


C - Creat : خلق کنید : خانواده ای از دوستان و آشنایانتان تشکیل دهید و با آنها امیدها ، آرزوها ، ناراحتی ها و شادی هایتان را شریک شوید.

. D – Decide : تصمیم بگیرید: تصمیم بگیرید که در زندگی موفق باشید . در آن صورت شادی راهش را به طرف شما پیدا می کند و اتفاقات خوشایند و دلپذیری برای شما رخ خواهد داد.


E - Explore : کاوشگر باشید : جستجو و آزمایش کنید . دنیا چیزهای زیادی برای ارائه کردن دارد و شما هم قادرید چیزهای زیادی را ارائه دهید. هر زمان که کار جدیدی را آزمایش می کنید خودتان را بیشتر می شناسید.


F - Forgive : ببخشید : ببخشید و فراموش کنید . کینه فقط بارتان را سنگین تر می کند و الهام بخش ناخوشایندی است. از بالا به موضوع نگاه کنید و به خاطر داشته باشید که هر کسی امکان دارد اشتباه کند.


G - Grow : رشد کنید: عادات و احساسات نادرست خود را ترک کنید تا نتوانند مانع و سد راه شما برای رسیدن به اهدافتان شوند.


H – Hope : امیدوار باشید: به بهترین چیزها امید داشته باشید و هرگز فراموش نکنید که هر چیزی امکان پذیر است ، البته اگر در کارهایتان پشتکار داشته باشید و از خدا کمک بخواهید.


I - Ignore : نادیده بگیرید: امواج منفی را نادیده بگیرید . روی اهدافتان تمرکز کنید و موفقیت های گذشته را بخاطر بسپارید . پیروزی های گذشته نشانه و رابطی برای موفقیت های آینده هستند.


J – Journey : سفر کنید: به جاهای جدید سر بزنید و با فکر روشن ، امکانات جدید را آزمایش کنید . سعی کنید هر روز چیزهای جدیدی را بیاموزید ، بدین صورت رشد خواهید کرد و احساس زنده بودن می کنید.


K – Know : بدانید: بدانید که هر مساله ای هر چقدر هم که سخت و دشوار باشد در نهایت حل خواهد شد . همان طور که گرمای مطبوع و دلپذیر بهار پس از سرمای طاقت فرسای زمستان می آید.


L – Love : دوست بدارید : اجازه دهید که عشق به جای نفرت ، قلبتان را پر کند. زمانی که نفرت در قلب شما ساکن است هیچ فضای خالی برای عشق وجود ندارد ، اما موقعی که عشق در قلبتان ساکن است ، تمام خوشبختی و شادی در وجودتان قرار دارد.


M – Manage : مدیر باشید: بر زمان مدیریت داشته باشید ، تا استرس و نگرانی کمتری شما را رنج دهد . استفاده درست از زمان باعث می شود که روی موضوعات مهم بهتر تمرکز کنید.


N - Notice : توجه کنید: هرگز افراد فقیر ، ناامید ، رنج کشیده و ضعیف را نادیده نگیرید و هر نوع کمکی را که قادرید به این افراد ارائه دهید از آنان دریغ نکنید.


O -Open : باز کنید: چشم هایتان را باز کنید و به تمام زیباییهایی که در اطرافتان وجود دارد نگاه کنید ، حتی در سخت ترین و بدترین شرایط ، چیزهای زیادی برای سپاسگزاری وجود دارد.


P –Play : بازی و تفریح کنید: فراموش نکنید که در زندگیتان تفریح و سرگرمی داشته باشید . بدانید که موفقیت بدون شادی و لذت های مشروع ، مفهومی ندارد.


Q – Question : سوال کنید: چیزهایی را که نمی دانید بپرسید ، زیرا که شما برای یاد گرفتن به این کره خاکی آمده اید.


R – Relax : آرامش داشته باشید: اجازه ندهید که نگرانی و استرس بر زندگی شما حاکم شود و به یاد داشته باشید که همه چیز در نهایت درست خواهد شد.


S – Share : سهیم شوید: استعدادها ، مهارتها ، دانش و توانائیهایتان را با دیگران تقسیم کنید ، زیرا هزاران برابر آن به سمت خودتان برمی گردد.


T – Try : تلاش کنید: حتی زمانی که رویاهایتان غیر ممکن به نظر می رسند تلاشتان را بکنید . با تلاش و مشارکت در انجام کارها ماهرو خبره می شوید.


U – Use : استفاده کنید : از استعدادها و توانایی ها یتان به عنوان بهترین هدیه استفاده کنید . استعدادهایی که تلف شوند ارزشی ندارند. استفاده صحیح از استعدادها و تواناییهایتان برای شما پاداش های غیرمنتظره ای به دنبال دارد.


V – Value : احترام بگذارید: برای دوستان و اقوامی که شما را حمایت و تشویق کرده اند ، ارزش قایل شوید و هر کاری که از دستتان بر می آید برای آنها انجام دهید.


X – X-Ray : اشعه ایکس: با دقت و شبیه اشعه ایکس به قلب های انسانهای اطراف خود بنگرید در نتیجه شما زیبایی و خوبی را در قلب آنها خواهید دید.


Y – Yield : اجازه دهید: اجازه دهید که صداقت و درستکاری وارد زندگیتان شود. اگر شما در راه درستی حرکت کنید درانتها خوشبختی را خواهید یافت .


Z – Zoom : تمرکز کنید: زمانی که خاطرات تلخ ، ذهنتان را پر کرده است ، به جاهای شاد بروید . اجازه ندهید که تلخی ها مانع رسیدن شما به اهدافتان شود. در عوض روی توانایی ها ، رویاها و فردایی روشن تمرکز کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد