کلبه گل یخ ۲(خانمها معماری پناه-دوست محمدی-مزدارانی و مدرس)

ممنونم از همه دانشجویان عزیزم که در این راه با ما هستند.

نظرات 104 + ارسال نظر
مدرس چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:57 ب.ظ


آدم های ساده را دوست دارم!


همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!

همان ها که برای همه لبخند دارند!

همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند!


آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است!!


بس که هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوء استفاده می کند!

یا زمینشان می زند!

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد!


آدم های ساده را دوست دارم!

بوی ناب “ آدم ” می دهند!!

بوی ناب آدم می دهند

بوی ناب آدم

مدرس چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ب.ظ

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.

خدا گفت : دیگر تمام شد.
دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.
زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است
و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ.

چه زیباست

طالبی چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

1.در دنیا از 2 راه می تودان موفق شد یکی از هوش خود و دیگری از نادانی دیگران.................................................لابرویر

2.همه قد قد میکنند اما کیست که بخواهد در لانه بنشیند و تخمها را بپروراند؟.....................................................نیچه

3.خوشبختی فاصله ایست از این بدبختی تا بدبختی دیگر............................................................................چارلی چاپلین

4.کشتی در ساحل امن تر است اما برای این کار ساخته نشده است...............................................................پائولو کوئلیو

5.اعتماد به تدریج به دست می آید و یکجا از بین می رود.............................................................................موار دفاست

6.دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبیست اما اگر از چند نویسنده بدزدی اسمش می شود پژوهش...............................ویلسون میزنر

7.تا خم نشوید کسی نمیتواند سوارتان بشود.........................................................................................مارتین لوتر کینگ

8.خوشبختی توپیست که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی می ایستد به آن لگد می زنیم............................شاتو بریان

9.اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد اشتباه اوست ولی اگر دو بار به تو خیانت کرد اشتباه توست...................................دالای لاما

10.مردی که می گوید دیگر اعتمادی به عشق ندارد کسی است که دیگر عشق به او اعتمادی ندارد.............................مارس کرانشه

اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد اشتباه اوست ولی اگر دو بار به تو خیانت کرد اشتباه توست...................................دالای لاما

گلچین جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ

چهارشنبه سوری چیست؟ (سیزده بدر چیست؟)



اطلاع دقیقی از فلسفه ی چهارشنبه سوری در دست نیست، و میان تاریخ دانان درباره ی فلسفه ی این جشن اختلاف نظر وجود دارد، هرچند که این نظرات به هم نزدیک هستند.

فلسفه ی "چهارشنبه سـُـهران" ، "چهارشنبه سهری"، و یا عبارتی که امروزه متداول است "چهارشنبه سوری":

1- شگون آتش در میان ایرانیان: امروزه در جشن چهارشنبه سوری آتش روشن می‌کنند که این موضوع شاید به منظور گریزاندن سرما و فراخوانی گرما باشد. و شاید دلیل آن به خاطر شگون آتش در خاطر ایرانیان، و پایان زمستان باشد.



2- داستان ضحاک و کاوه: ایرانیان بعد از اینکه مطلع شدند کاوه بر ضحاک پیروز شده و فریدون بر تخت شاهی نشسته است، آتش افروختند تا به همدیگر این پیروزی را اطلاع دهند و جشن گرفتند. درواقع شاید بیانگر پایان دوران تاریک ضحاک است.



3- گذر سیاوش از آتش: بر پایه‌ی گواه‌هایی که در گنجینه‌ی تاریخ و سینه‌ی مردمان برجای مانده است، سیاوش در روز چهارشنبه‌ی پایان سال، کشته شده است. روزی که ما از آن با نام چهارشنبه‌ سوری یاد می‌کنیم و هرساله آن را گرامی‌ می‌داریم. از لحاظ استوره شناسی، پریدن از روی آتش را می‌توان به گذر سیاوش از آتش، برای اثبات بی گناهی‌اش نسبت داد. در دوران باستان و حتی بعد از آن در بسیاری از تمدن‌ها ، گذر از آتش برای اثبات بی‌گناهی انجام می‌شده است. بنابراین محتمل است که بتوان چهارشنبه سوری را با استوره سیاوش نزدیک دانست.



4- براساس کتاب "تاریخ ایران زمین" – امیرحسین خنحی:

بیش از پنج هزار سال پیش، زمانی که تمام مردمان روی زمین مشغول بت پرستی بودند، و انسان را تنها همین کالبد خاکی و فانی می پنداشتند، آریاییان باستان اعتقاد داشتند انسان غیر از کالبد خاکی و فانی دارای کالبدی غیرمادی به نام "فـَرَه وَهَر" (فــَـروَهَر، فروهر= واژه ی روح در زبان عربی) است. پس بنابر اعتقاد آریاییان باستان انسان دارای روح (فره وهر) بود و پس از مرگ این روح از بدن جدا شده و به جایی به نام "اختران" میرفت و به زندگی ادامه میداد. به عقیده ی آنها، این "فره وهرها" هر ساله در ماه فروردین به زمین آمده و برکات آسمانی با خود می آوردند، و روز سیزدهم فروردین دوباره به آسمان برمیگشتند، پس آریایی ها یکی از شبهای آخر ماه اسفند را به بالای تپه ها میرفتند و با روشن کردن آتش مراسم باشکوهی را برگذار میکردند و به استقبال فره وهرها میرفتند (چهارشنبه سُهران)، سپس در روز سیزدهم فروردین برای بدرقه ی "فره وهرها" به دشتها رفته و جشن برپا میکردند (سیزده بدر).

معماری پناه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

زیباترین جملات با زیباترین کلمات

خودخواهانه ترین کلمه" من" است... از آن حذر کن
ناپایدارترین کلمه "خشم" است... آن را فرو ببر
بازدارنده ترین کلمه "ترس" است... با آن مقابله کن
با نشاط ترین کلمه "کار" است... به آن بپرداز
پوچ ترین کلمه "طمع" است... آن را بکش
سازنده ترین کلمه "صبر" است... برای داشتنش دعا کن
روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش
تواناترین کلمه "دانش" است... آن را فراگیر
محکم ترین کلمه "پشتکار" است... آن را داشته باش
سمی ترین کلمه "غرور" است... بشکنش
زیباترین کلمه "راستی" است... با آن روراست باش
زشت ترین کلمه "دورویی" است... یک رنگ باش
موقرترین کلمه "احترام" است... برایش ارزش قائل شو
آرام ترین کلمه "آرامش" است... به آن برس
سخت ترین کلمه "غیرممکن" است... وجود ندارد
تاریک ترین کلمه "نادانی" است... آن را با نور علم روشن کن
کشنده ترین کلمه "اضطراب" است... آن را نادیده بگیر
و.....

***
یاحق

معماری پناه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ

باید و نبایدهای زندگی

Three things in life that are never certain
سه چیز در زندگی پایدار نیستند


Dreams رویاها Success موفقیت ها Fortune شانس


Three things in life that, one gone never come back
سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند

Time
زمان

Words
گفتار

Opportunity
موقعیت


Three things in human life are destroyed
سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند

Alcohol
الکل

Pride
غرور

Anger
عصبانیت


Three things that humans make
سه چیز انسانها را می سازند

Hard Work
کار سخت

Sincerity
صمیمیت

Commitment
تعهد


Three things in life that are most valuable
سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند

Love
عشق

Self-Confidence
اعتماد به نفس

Friends
دوستان


Three things in life that may never be lost
سه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند

Peace
آرامش

Hope
امید

Honesty
صداقت


Happiness in our lives has three primary
خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است

Experience Yesterday
تجربه از دیروز

Use Today
استفاده از امروز

Hope Tomorrow
امید به فردا


Ruin our lives is the three principle
تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است

Regret Yesterday
حسرت دیروز

Waste Today
اتلاف امروز

Fear of Tomorrow
ترس از فردا


معماری پناه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ب.ظ

سلام به استاد عزیزم و ممنونم از شما به خاطر آرزوی خوبی که داشتید. امیدواریم بتونیم دانشجوهای خوبی برای شما باشیم

میرحسینی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ق.ظ

بنام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست

استاد عزیز ودوستان خوبم سلام

راستش این اولین باریه که می خواهم براتون حرف بزنم (ولی اینو هم بگم که من از طرفدارای پروپاقرص این صندوقچه ام ولی هیچ وقت نخواستم این محفل زیباتون رو بهم بزنم منظورم اینه که حرفی برای گفتن نداشتم چون به این جمله زیبا که :**حرفی که از دل بیاد به دل هم میشینه **خیلی اعتقاد دارم انقدر جملات زیبا ودلنشین وآموزنده تو این کلبه ها هست که خودش یه دانشگاه زندگیه که استادش شمایید ودانشجو ها ماییم مثل کلاس درس خودمون ولی یه تفاوت اساسی هست که به آدم حس خوبی میده حسی پاک که آرامش بخشه ...)بگذریم ...مطمئن باشید که هیچ کدوم از اینایی که گفتم شعار نیست به خدا شعار نیست چون خسته شدم از این همه آدم های انسان نمایی که پر مدعا هستند .. فکر منافع خودشون اند شعار میدهند وخیلی چیزای دیگه که همه میدونیم ای کاش تو این دنیا که دارن برای هر بیماری یه درمانی پیدامیکنندبرای بیماری هایی چون دروغ ... غرور ...منفعت طلبی..وخیلی چیزای دیگه یه درمانی بود تا هم اون بیمار به آِرامش برسه وهم اطرافیانش...
همون اول هم گفتم که هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که تو این کلبه ها نظری بدم ولی اینبار خیلی دلم تنگ شده بود
هم برای بچه ها هم برای درس وهم برای صحبت های شما صحبت هایی که ابتدای آلی ۱ خیلی
درکشون برام سخت بود (منظورم درس نیست)ولی حالا که یه ترم گذشته راحت همه چی رو درک میکنم چون با بعضی از موارد روبرو شدم

(به علت آبله مرغون یه هفته ای از درس و کلاس دور شدم و این شاید بهونه ای بود برای ورود من به این دانشگاه زندگی ...)

خیلی خوشحام از اینکه تونستم چیزی بگم راستش من خیلی خوب نتونستم بنویسم معذرت میخوام از اینکه وقتتون رو گرفتم از اینکه به خاطر درد دل من یه عده شاید ناراحت شدندو ذهنشون مشغول شد

ودر آخر از خدا برای همه شما آِرزوی سلامتی میکنم



***وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش دوست واقعی باشد*** امرسون

به نام خدا
سلام
ممنون از این که هستید.
بله امروز در دفترم به دانشجوی عزیزی می گفتم که ساده دل باشیم اما ساده لوح نباشیم. و گفتم متاسفانه برخی خیلی سقوط کرده اند خیلی!


(... فکر منافع خودشون اند شعار میدهند وخیلی چیزای دیگه که همه میدونیم ای کاش تو این دنیا که دارن برای هر بیماری یه درمانی پیدامیکنندبرای بیماری هایی چون دروغ ... غرور ...منفعت طلبی..وخیلی چیزای دیگه یه درمانی بود تا هم اون بیمار به آِرامش برسه وهم اطرافیانش...
همون اول هم گفتم که هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که تو این کلبه ها نظری بدم ولی اینبار خیلی دلم تنگ شده بود
هم برای بچه ها هم برای درس وهم برای صحبت های شما صحبت هایی که ابتدای آلی ۱ خیلی
درکشون برام سخت بود (منظورم درس نیست)ولی حالا که یه ترم گذشته راحت همه چی رو درک میکنم ...)


ممنونم از جملات زیبایتان. می دانم که روش ما و محفل ما اثر تربیتی خود را می بخشد.

شمسی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ

یه ذره...

همیشه یه ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"

یک کم کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"

مقداری خرد پشت "من چه بدونم"

و اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست...

مزدارانی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

سلام
خانم میر حسینی خیلی ممنون از حضورتون با حرفات موافق هستم.
امیدوارم هر چه زود تر خوب شوی

دوست عزیز خانم شمسی خیلی ممنون

باز هم به ما سر بزنید

مزدارانی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ب.ظ

هفت شین‌ها

شمع، شیرینى، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شاخه نبات، اجزاى تشکیل دهنده سفره هفت شین بودند. برخى دیگر به وجود "هفت چین" در ایران پیش از اسلام اعتقاد دارند. در زمان هخامنشیان در نوروز به روى هفت ظرف چینى غذا مى گذاشتند که به آن هفت چین یا هفت چیدنى مى گفتند.

بعدها در زمان ساسانیان هفت شین رسم متداول مردم ایران شد و شمشاد در کنار بقیه شینهاى نوروزى، به نشانه سبزى و جاودانگى بر سر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانیان وقتى مردم ایران اسلام را پذیرفتند، سعى کردند سنتها و آیینهاى باستانى خود را نیز حفظ کنند.

در روزگار ساسانیان، قابهاى زیباى منقوش و گرانبها از جنس کائولین از چین به ایران وارد مى شد. یکى از کالاهاى مهم بازرگانى چین و ایران همین ظرفهایى بود که بعدها به نام کشورى که از آن آمده بودند "چینى" نامگذارى شد و به گویشى دیگر به شکل سینى و به صورت معرب "سینى" در ایران رواج یافتند.

اجزایی که بر روی سفره هفت سین قرار می گیرد عبارتند از: سیب، سرکه، سمنو، سماق، سیر، سنجد و سبزى (سبزه) .

معماری پناه دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

یک روز یک فقیری نالان و غمگین از خرابه ای رد می شد و کیسه ای که کمی گندم در آن بود بر دوش خود می کشید تا به کودکانش برساند و نانی از آن درست کنند شب را سیر بخوابند .

در راه با خود زمزمه کنان می گفت : ” خدایا این گره را از زندگی من بازکن ”

همچنان که این دعا را زیر لب می گذارند ناگهان گره کیسه اش باز شد و تمام گندم هایش بر روی زمین و درون سنگ و سوخال های خرابه ریخت.

عصبانی شد و به خدا گفت :” خدایا من گفتم گره ام زندگی را باز کن نه گره کیسه ام را ”

و با عصبانیت تمام مشغول به جمع کردن گندم از لای سنگ ها شد که ناگهان چشمش به کیسه ای پر از طلا افتاد. همانجا بر زمین افتاد و به درگاه خدا سجده کرد و از خدا به خاطر قضاوت عجولانه اش معذرت خواست.

مدرس سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:30 ب.ظ

به نام خدای که بخشنده ومهربان است
سلام به همگی وممنون از دوسته خوبم خانم میر حسینی منم یه مدتی دلم خیلی گرفته حدودا ۲و۳ ماه من کاملا درکت میکنم.چون وقتی ادم از همه ی اطرافیانش دل ازرده بشه و به نوعی نیاز به یه تنهایی کامل داشته باشه ومثله تو که با ابله مرغون اون فرصت تنهایی رو برات ایجاد کرده تا به دور از اغلب ادمها به کارهای که تو این دنیارخ میده توجه کنی ودلگیر بشی از چیزاییی که تا حالا ندیده بودی..دوست من این خستگی ها یه روزی تموم میشه اون روز روز ظهور اقامون اما زمان(عج) است ولی الان باید زندگی کرد با خوبی و بدی هاش..از اینکه به کلبه ما اومدی وبهمون سر زدی و حرف دلتو برامون نوشتی ازت ممنونم که بی الایش حرف زدی حرفات خیلی قشنگ بودن....امیدوارم زودتر خوب بشی وعیده خوبی رو برات ارزو میکنم...
از دوست خوبم خانم شمسی واقعا ممنونم لطف کردی که به ما سر زدی...

مدرس پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

با سلام به استادم بعد سلام به همه ی اهالی صندوقچه من ودوستانم از همگی عذر خواهی میکنیم چون هر چهارتامون مشغول کمک به مادر هامون برایه خونه تکونی هستیم ...ببخشید که دیر به دیر میایم وسر میزنیم...

سلام
موفق باشید.
سال نو مبارک

مدرس پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ

خدایا بفهمان که بی تو چه می شوم ، اما نشانم نده!

خدایا،هم بفهمان و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد !

مدرس پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ

ومتنی از دکتر تقدیم به امام عصر(عج):

رنجم نه دیگر تنهایی که جدایی است

واضطرابم نه زاده ی بی کس که بی اویی

دلی که از بی کسی غمگین است هر کسی را می تواند تحمل کند

هیچ کس بد نیست

ولی دلی که در بی اویی مانده است برق هر نگاهی جانش را می خراشد

هر چهره ای ،نگاهی،طرح اندامی،طنینی،رنگی

در نگاهای او فریاد میکشد که او نیست.

هبوط صفحه 190

مدرس پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ

ضرورت واقع نگری در زندگی


به یقین بدان که تو به همه آرزوهای خود نخواهی رسید و تا زمان مرگ بیشتر زندگی نخواهی کرد و بر راه کسی می روی که پیش از تو می رفت، پس در به دست اوردن دنیا ارام باش و در مصرف آنچه به دست اوردی نیکو عمل کن زیرا چه بسا تلاش بی اندازه برای دنیا که به تاراج رفتن اموال کشانده شد.

پس هر تلاش گری به روزی دلخواه نخواهد رسید و هر مدار کنندهای محروم نخواهد شد،نفس خود را از هر گونه پستی بازدار هرچند تو را به اهدافت رساند زیرا نمی توانی به اندازه آبرویی که از دست می دهی بهایی به دست آوری

برده ی دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفرید،آن نیک که جز با شر بدست نیاید نیکی نیست وآن راحتی که با سختی فراوان به دست اید آسایش نخواهد بود

نامه امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع)

(( نامه ۳۱ نهج البلاغه))

معماری پناه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ

چهار دعای برتر لحظه تحویل سال:

اول دعا برای ظهور آن بی مثال

دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال

سوم رسیدن ما به قله های کمال

چهارم تمام جیب ها پر از پول ، اما حلال

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها

ای تدبیر کننده روز و شب

ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر

حال مارا به بهترین حال دگرگون کن.

اللهم عجل لولیک الفرج
مولانا صاحب الزمان (ع)




معماری پناه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت.
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست.
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،
وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست.
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد.
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود
به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی که مردم پادشاه خوشسیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست.
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید«چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید.»
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد.
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود.

ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است.

منتظر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

هوالحی

سلام به همه

خوب هستید ؟
ببخشید در این مدت به کلبه تون نیومدم.
تبریک میگم کلبه زیبا و صمیمانه ای دارید.
فکر کنم شما بعد از من شما جدیدترین ورودی ها هستید.
اگر قابل بدونید نائب الزیاره تون در کربلا خواهم بود انشاا...

سال نو رو هم پیشاپیش بهتون تبریک می گم
انشاا... سال خوبی داشته باشید.

موفق باشید.
یا علی

شمسی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ


استادى از شاگردانش پرسید:چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیماستاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد:هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید:هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.استاد ادامه داد:هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشاین همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمی زند اما همیشه صدایش را در همه وجودت می توانی حس کنی اینجا بین انسان و خدا هیچ فاصله ای نیست می توانی در اوج همه شلوغی ها بدون اینکه لب به سخن باز کنی با او حرف بزنی.

شمسی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

بعضی از آدمها جلد زرکوب دارند بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک.
بعضی از آدمها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی از آدمها تر جمه شده اند و
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و بعضی فتوکپی آدمهای دیگرند.
بعضی از آدمها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدمها صفحات رنگی دارند.
بعضی از آدمها تیتر دارند و روی پیشانی بعضی از آدمها نوشته اند :
"حق هرگونه استفاده محفوظ و ممنوع است"
بعضی از آدمها قیمت روی جلد دارند
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف بفروش می رسند.
بعضی از آدمها را باید جلد گرفت
بعضی از آدمها را می شود توی جیب گذاشت.
بعضی از ادمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته می شوند.
بعضی از آدمها فقط جدول و سرگرمی هستند و بعضی معلومات عمومی .
بعضی از آدمها خط خوردگی دارند و بعضی غلط چاپی دارند.
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و
از روی بعضی از آدمها باید جریمه نوشت.
بعضی از آدمها را باید چند بار بخوانیم تا بفهمیم و
بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت.

طالبی یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 ق.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

با آرزوی
۱۲ ماه شادی،
۵۲ هفته پیروزی،
۳۶۵ روز سلامتی،
۸۷۶۰ ساعت عشق،
۵۲۵۶۰۰ دقیقه برکت،
۳۱۵۳۰۰۰ ثانیه دوستی.
سال نو مبارک باد

ممنون
بر شما و خانواده محترم نیز مبارک

مزدارانی یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

سلام به خاطر غیبت طولانی عذر می خوام

همان طور که مدرس عزیز گفته در گیر تکون دادن خونه یا همان خانه تکانی بودم بازم ببخشید.

خانم ها شمسی و طالبی خیلی ممنون بازم پیش ما بیایید.
منتظر خیلی به ما لطف داری ممنون برامون دعا کن و سال خوبی داشته باشی.

مزدارانی یکشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ب.ظ

ستاره بختتان بالا *
سپیدهصبحتان تابناک*
سایه عمرتان بلند*
ساز زندگیتان کوک*
سرزمین دلتان سبز*

**********************************************
سااااااااااااااااااااال جدییییییییییییید مباااااااااااااااااااااااارک*****
**********************************************

بر گل یخی ها و ایضا همه عریران مبارک.

مدرس چهارشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ

سلام استاد ساله جدید را به شما وخانواده محترمتان تبریک میگم وامیدوارم سالی پر از شادی وسلامتی داشته باشید..وسلام به همه اهالی صندوقچه وسال نورا تبریک میگم امیدوارم سالی پر از موفقیت داشته باشید

به نام خدا
سلام
ممنون از شما و همه گل یخی ها
ان شاالله همه عزیزان سال خوبی داشته باشند.

دوست محمدی شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:56 ب.ظ

مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و برای مشتریان ، شراب هم سرو می شد.

ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.

یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و یگانه جایی که خسارت دید، همین رستوران بود که دیگر به خاکستر تبدیل گردید.

ملای مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را به جا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا نا امید نمی شود.

اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیر دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکایت کرد و از ملای مسجد تاوان خسارت خواست.

ملا و مومنان البته چنین ادعایی را نپذیرفتند.

قاضی هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلو صاف کرد و گفت:

نمی دانم چه حکمی بکنم. من هر دو طرف را شنیدم. از یک سو ملا و مومنانی قرار دارند که به تاثیر دعا و ثنا باور ندارند از سوی دیگر مرد می فروشی که به تاثیر دعا باور دارد

به نام خدا
سلام
تکفیرتان نکنند ریاکاران دورو!
لافزنانی که قیافه های دموکراتها را می گیرند و از هر دیکتاتوری دیکتاتورترند و وقتی ماهیتشان آشکار می شود و با تملقهای آشکار و خفایشان هم تحویلشان نمی گیری به کثیف ترین روشها متوسل می شوند. استفاده ابزاری از دین هم در راستای توجیه وسیله توسط هدف جزء لاینفک سرشتشان است. غافل از این که خدا در کمینگاه است.
۳۱۲

مدرس یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ب.ظ

دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار
هفت سین

فرارسیدن نوروز و سال نو را شادباش میگویم.
برایتان تندرستی و نیکروزی
در سال نو آرزو دارم.
باشد که سالی سرشار از شادی
و کامروایی داشته باشید

سلام
ان شاالله برای شما و خانواده محترم نیز سالی خوب و پر بار باشد.

مدرس یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ

آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد.نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز.و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی.عاشق آنکه تو را می خواهد.و به لبخند تو از خویش رها می گردد.و ترا دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد

مدرس جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

چیزهای کوچک،

مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هایت یک فشار کوچک می دهد... چیزی شبیه یک بوسه مثلا.

راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی دخترم.



آدم هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو برنمی گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.



آدم هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.



آن هایی که هر دستی جلویشان دراز شد به تراکت دادن، دست را رد نمی کنند. هر چه باشد با لبخند می گیرند و یادشان نمی رود همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ را می شود تا کرد و گذاشت توی کیف.



دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتر یادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.



آدم هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.



آدم های اس ام اس های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم های اس ام اس های پرمهر بی بهانه، حتی اگر با آنها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.



آدم هایی که هر چند وقت یک بار ایمیل پرمحبتی می زنند که مثلاً تو را می خوانم و بعد هر یادداشت غمگین، خط هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچکس را تاب نمی آوردند.



آدم هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.



آدم هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را به لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.



آدم هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.



همین آدم ها، چیزهای کوچکی هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن...

آدمهای ظاهرا کوچکی که بلاهای بزرگ از صدقه سر آنها از ما رفع می شود

مدرس جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ

از کوروش پرسیدند: زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟ گفت:


1- دانستم کار مرا دیگری انجام نمیدهد ، پس تلاش کردم

2- دانستم که خدا مرا میبیند، پس حیا کردم

3- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد، پس آرام شدم

4- دانستم پایان کارم مرگ است، پس مهیا شدم

مدرس جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:18 ب.ظ


بنده از خدا پرسید :
چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد ؟


خدا پاسخ داد :

کودکی شان
این که از کودکی شان زود خسته می شوند و عجله دارند تا بزرگ شوند،

بعد دوباره پس از مدتی آرزو می کنند که ای کاش کودک بودند .


این که سلامت خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند

و بعد از مدتی دوباره پول هایشان را می دهند تا سلامت خود را به دست آورند .


این که با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند

بنابراین نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده.


این که به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .


پس از خداوند پرسید :

در مقام پروردگار می خواهی بنده هایت کدام درس های زندگی را بیاموزند ؟


خداوند گفت :

بیاموزند که نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، تنها کاری که می توانند بکنند این است که خودشان او را دوست بدارند.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم هایی عمیق در قلب کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم، اما سال ها طول می کشد تا این زخم ها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیازمند است.
بیاموزند انسان هایی هستند که ما را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان رابیان کنند.
بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند اما به همان یک نقطه دو دید مختلف داشته باشند.
بیاموزند کافی نیست که فقط دیگران را ببخشند بلکه باید بتوانند خود را نیز ببخشند.


پس بنده بار دیگر از خداوند پرسید:
آیا چیز دیگری هست که دوست دارید بنده هایتان بدانند؟


و خداوند فرمود:
فقط این که بدانند که من هستم ... همیشه و همه جا

به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .

مدرس جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

بسم رب الشهدا
این دیار غریب کجاست؟ من دور افتاده ام! خدایا کمکم کن! اینجا من مانده ام بین خودم و خودم! فاصله ی عجیبی بین خودم و خودم افتاده است! خودم در طرفی و خودِ دیگرم در طرفی دیگر است! به کدام سو می روم خود هم نمی دانم! به نظر در آن طرفم! کاش می توانستم خودم را از آن طرف به این طرف بکشانم! دست پاهایم در آن طرف در غل و زنجیر است! غل و زنجیر گناه! کار سختی ست رهایی از این زنجیرهایی که ساخته ام! جالب است حتی نمی توانم خودم را از دست زنجیرهای دست ساز خودم رها کنم! کار سختی ست! خدایا کمکم کن! آخر دارد فاصله ام بین خودم و خودم زیاد می شود! فاصله ای دورتر از حد تصور! فاصله ای کهکشانی! فاصله ای بین زمین و آسمان! و من مانده ام بین خودِ آسمانیم و خودِ زمینی ام! خدایا کمکم کن!

مدرس جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ

خدایا!
من عشق به تو را هم از تو میخواهم وعشق به عاشقان تو را وعشق به هر کاری که مرا به تو نزدیک کند .
خدایا!

عشقت را در دلم انداز وعشق به اولیائت را وعشق به جاده منتهی به سوی تو را وعشق به علامات راهنمای به سوی تو وعشق به زائران تو را وعشق به رائدان راه تو را.

مزدارانی جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ب.ظ

خداوندا مردم شکر نعمتهای تو را به جا می آورند و من شکر بودن تو چرا که نعمت بودن توست.

مدرس یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ

آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هویتش همنواست همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزایر و دریاها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، ای بسا که غرق نشود و به قعر دریا فرو نرود .
جبران خلیل جبران

مزدارانی دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام به همه ی اهالی صندوقچه و استاد گرامی
مدتی است که مشکل اینترنتی داشتم( هنوز این مشکل به طور کامل حل نشده) و نتوانستم به کلبه سر بزنم ببخشید( به خاطر این مدت غیبت )



اولیو وندل هولمز در جلسه ای حضور داشت. او کوتاهترین مرد حاضر در جلسه بود. دوستی به مزاح رو به او گفت: آقای هولمز، تصور میکنم در میان ما بزرگان شما قدری احساس کوچکی می کنید.

هولمز پاسخ داد: احساس نیم سکه طلائی را دارم که بین پول خرد قرار گرفته باشد.

سلام

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ب.ظ

فرق پولدار و فقیر (طنز)
پـــــــــول دار

1- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : یا رژیم دارد یا غذاها باب طبعش نیست.

2- اگر لباسش کوتاه و بی قواره باشد می گویند : معلوم نیست از کدام بوتیک خریده.

3- اگر پیاده راه برود می گویند : کار عاقلانه ای میکنه پیاده روی برای سلامتی بدن لازمه.

4- اگر تند تند غذا بخورد می گویند : ببین چه کار واجبی داره که اینقدر عجله می کنه.

5- اگر از اداره بیرون کنند می گویند : چون مداخلش و عایداتش زیاد بود حسودها برایش زدند.

6- اگر از خونه بیرون نیاد می گویند : احتیاجی نداره حالا استراحت می کنه.

7- اگر بمیرد می گویند ؟ حیف شد مرد


بـــی پــــــول

1- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : بیچاره عادت نداره غذاهای خوب بخوره.

2- اگر لباسش کوتاه و بی قواره باشد می گویند : نیگاش کن ، لباس به تنش زار می زنه.

3- اگر پیاده راه برود می گویند : جون سگ داره این همه راه رو می خواد پیاده بره.

4- اگر تند تند غذا بخورد می گویند : انگار از قحطی برگشته.

5- اگر از اداره بیرون کنند می گویند : دزدی کرده.

6- اگر از خونه بیرون نیاد می گویند : لش تن پرور حال کار هم نداره.

7- اگر بمیرد می گویند : خدا بیامرزدش.

بله حکایت جالب وغریبی است که قزیب شده است.

و با سرعت هر چه تمامتر ما را در خود می بلعد مظاهر تمدن جدید و چشم و هم چشمی

و تازه به دوران رسیده ها تشدیدش می کنند.

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:58 ب.ظ

درخواست مشتری را همیشه جدی بگیرید

بخش پونتیاک شرکت خودروسازی جنرال موتورز شکایتی را از یک مشتری با این مضمون دریافت کرد: «این دومین باری است که برایتان می نویسم و برای این که بار قبل پاسخی نداده اید، گلایه ای ندارم ؛ چراکه موضوع از نظر من نیز احمقانه است! به هر حال ، موضوع این است که طبق یک رسم قدیمی ، خانواده ما عادت دارد هر شب پس از شام به عنوان دسر بستنی بخورد. سالهاست که ما پس از شام رای گیری می کنیم و براساس اکثریت آرائ نوع بستنی ، انتخاب و خریداری می شود.

این را هم باید بگویم که من بتازگی یک خودروی شورولت پونتیاک جدید خریده ام و با خرید این خودرو، رفت و آمدم به فروشگاه برای تهیه بستنی دچار مشکل شده است.
لطفا دقت بفرمایید! هر دفعه که برای خرید بستنی وانیلی به مغازه می روم و به خودرو بازمی گردم ، ماشین روشن نمی شود؛ اما هر بستنی دیگری که بخرم چنین مشکلی نخواهم داشت. خواهش می کنم درک کنید که این مساله برای من بسیار جدی و دردسرآفرین است و من هرگز قصد شوخی با شما را ندارم.
می خواهم بپرسم چطور می شود پونتیاک من وقتی بستنی وانیلی می خرم روشن نمی شود؛ اما با هر بستنی دیگری راحت استارت می خورد؟
مدیر شرکت به نامه دریافتی از این مشتری عجیب ، با شک و تردید برخورد کرد؛ اما از روی وظیفه و تعهد، یک مهندس را مامور بررسی مساله کرد. مهندس خبره شرکت ، شب هنگام پس از شام با مشتری قرار گذاشت. آن دو به اتفاق به بستنی فروشی رفتند. آن شب نوبت بستنی وانیلی بود. پس از خرید بستنی، همان طور که در نامه شرح داده شد، ماشین روشن نشد!مهندس جوان و جویای راه حل ، 3 شب پیاپی دیگر نیز با صاحب خودرو وعده کرد. یک شب نوبت بستنی شکلاتی بود، ماشین روشن شد. شب بعد بستنی توت فرنگی و خودرو براحتی استارت خورد. شب سوم دوباره نوبت بستنی وانیلی شد و باز ماشین روشن نشد!

نماینده شرکت به جای این که به فکر یافتن دلیل حساسیت داشتن خودرو به بستنی وانیلی باشد، تلاش کرد با موضوع منطقی و متفکرانه برخورد کند. او مشاهداتی را از لحظه ترک منزل مشتری تا خریدن بستنی و بازگشت به ماشین و استارت زدن برای انواع بستنی ثبت کرد. این مشاهده و ثبت اتفاق ها و مدت زمان آنها، نکته جالبی را به او نشان داد: بستنی وانیلی پرطرفدار و پرفروش است و نزدیک در مغازه در قفسه ها چیده می شود؛ اما دیگر بستنی ها داخل مغازه و دورتر از در قرار می گیرند. پس مدت زمان خروج از خودرو تا خرید بستنی و برگشتن و استارت زدن برای بستنی وانیلی کمتر از دیگر بستنی هاست.
این مدت زمان مهندس را به تحلیل علمی موضوع راهنمایی کرد و او دریافت پدیده ای به نام قفل بخار(Vapor Lock) باعث بروز این مشکل می شود.

خودرو پس از خاموش شدن، به دلیل تراکم بخار در موتور و پیستون ها دیگر روشن نمیشد.

مشتری با زبان خودش مشکل را بیان می کند اما شما باید با تخصص خودتان آنرا حل کنید .

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ

ثروتمندتر از بیل گیتس



از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
- چه کسی؟
- سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید.
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛
از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
- هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.
(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
- هرچی که بخواهی!
- واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!
گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟
گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!
بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.

زیبا بود

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ب.ظ

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت. مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد. مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد. قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.
وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:01 ب.ظ

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته
رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :
مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :
عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!
نوه پوزخند ی زد و بهش گفت :
تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!
مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست .
خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :
عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!
نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه
با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!
رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم
دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد
سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :
من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !
مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :
آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست
اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ

حتما تا حالا داستانهای کوتاه زیادی خوندید، اما تاحالا فکر کردید که کوتاه ترین داستان کوتاه دنیا چیه و نوشته ی کی ؟

کوتاه ترین داستان کوتاه جهان توسط ارنست همینگوی نوشته شده :
For Sale: Baby Shoes, Never Worn.
برای فروش: کفش بچه، هرگز پوشیده نشده .

گفته میشود ارنست همینگوی این داستان ۶ کلمه ای را برای شرکت در یک مسابقه ی داستان کوتاه نوشته است و برنده ی مسابقه نیز شده است. همچنین گفته میشود که وی این داستان کوتاه را در یک شرط بندی با یکی از دوستانش که ادعا کرده بود که با ۶ کلمه نمیتوان داستان نوشت، نوشته است.

کوتاه ترین داستان ترسناک دنیا نیز داستان زیر میباشد که نویسنده ی مشخصی ندارد !
The last man on earth is sitting alone in his room and all of a sudden a Knock on the door.
آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند.

شمسی چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی
یا نه؟
لازم است گاهی از مسجد، کلیسا، خدا بیرون بیایی و ببینی هنوز اعتقادی داری یا نه؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

لازم است گاهی در تربیت کودکی سهیم باشی، ببینی به آینده‌ی انسان امیدواری یا نه؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شی، با خانواده ات تلویزیون تماشا کنی، یا پای درد دل رفیقت بنشینی ببینی زندگیت فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی تمام حقوقت را بدهی به یک بدبخت ببینی می‌میری یا نه؟

مرتضی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ

به نام خدا
سلام به بچه های گل یخ
یک ماهی شد که خبری ازتون نیست
حتما درگیر کارهای همایش هستید
دیروز تو جلسه ی انجمن بودین.
من که گاو پیشونی سفیدم و تابلوی تابلو و طبیعی است که زود شناختید
اما من فقط فهمیدم حضور دارین. البته خانم مدرس که روبه رویم نشسته بودن رو شناختم که از این امر بسیار مفتخرم

با اونهایی که استاد رو دوست دارن، یار و رفیق و دوست هستم
و با اونهایی که سر دشمنی با استاد برداشتن، هیچ کاری ندارم. راهم از اونها جداست

خدایا همه را به راه راست هدایت گردان و عاقبتمان را ختم به خیر بفرما

البته مرتضی تولطف داری ولی اگر استاد هم ناحق گفت نباید تبعیت کنی (که نمی کنی)

مزدارانی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان وهمراهان واستاد گرامی

از دوست خوبمون خانم شمسی ممنون هستم که هنوز به کلبه ی ما سر می زنند.
از اقا مرتضی هم ممنونم .

همه ی گل یخی ها استاد را دوست دارند چون غیر از شیمی الی درس زندگی را یاد می گیریم که خیلی ارزش داره .

سلام
ممنونم لطف دارید

شمسی جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

قوانین استنباط شده ی مورفی:
- روزی که چترت رو فراموش می کنی بارون میاد
- نان کره مالیده شده از روی کره ایش روی فرش سقوط می کنه
-قطره رنگ همیشه سوراخی در روزنامه پیدا می کنه تا روی فرش زیر اون بریزه ( والبته تا زمانی هم که خشک نشده دیده نمیشه)
- وقتی در ترافیک گیر کردی؛خطی که تو در اونی دیر تر راه می افتد
- هر چیز خراب شدنی حتما خراب می شود اون هم در بد ترین زمان ممکن
- وسایل نقلیه مانند اتوبوس ؛قطار؛ هواپیما و ... همیشه دیر تر از موعد حرکت می کنند ؛ مگر این که شما دیر برسید در این صورت درست سر وقت رفته اند
- ۸۰ در صد سوالات پایان ترم به همون جلسه ای مربوط میشه که تو اون حضور نداشتی
- وقتی قبل از امتحان نکات رو مرور می کنی ؛ مهم ترنشون ناخوانا ترین اون هاست
- اگه تو دیرت شده باشه اتوبوس هم دیر میاد
- اگر زود برسی اتوبوس دیر میاد و اگر تو دیر برسی اتوبوس زود رسیده و رفته
- مدت زیادی منتظر اتوبوس می مونی و خبری نیست پس یه بستنی بزرگ می خری و شروع می کنی به خوردن ؛ به محض این که اولین لیس رو می زنی ؛ اتوبوس می رسه . ( تازه پر از آدمه و تو باید بایستی)!!!

مدرس جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام اول به استادم..
بعد به دوست خوبم خانوم شمسی..وسلام به اقا مرتضی ..ما همه درگیر کارهایه همایشیم ونتونستیم به کلبه سر بزنیم البته مشکلاته شخصی را هم به ان اضافه کنید...اقا مرتضی همانطور که دوست خوبم خانوم مزدارانی گفت ما همه استاد را دوست داریم ونیز کلاس شیمی الی را چون از نظر من یکی از کلاس های زیبا است چون اصلا خشک وبی روح نیست..استاد با حرفایی که در کلاس می زنن به ما درس زندگی میدهند..واقعا ازتون ممنونم استاد...

ممنونم شما بزرگوارید اما اگر بدانید معاویه صفتان لافزن چه ناسزاها که به خاطر همین امر به من گفته اند. البته من که می دانم مشکل آنها چیست و روشهای علمی آموزشی را فدای هوچی گری آنها نمی کنم ولی دوست دارم دانشجویان عزیز نیز هوشیار باشند.
در زمانی که حجت تمام نشده بود و با آنها بحث می کردم می گفتم حرف مرا که قبول ندارید ارزشیابی دانشجویان را که قبول دارید؟ باز هم قبول نمی کردند. از نظر خودشان آنان حق مطلق و شاخص قطعی بودند. آنهایی که وصفشان را گفته ام تا نتوانند بیش از این به تخریب محیط سالم دانشجویی بپردازند.

ممنون

مدرس جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

الهی و ربی من لی غیرک...
شخصی را به جهنم می بردند . در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد . ناگهان خدا
فرمود : او را به بهشت ببرید . فرشتگان پرسیدند چرا ؟ پروردگار فرمود : او چند
بار به عقب نگاه کرد ... او به بخشش من امیدوار بود و من بنده ام را نا امید
نمیکنم

مدرس جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ب.ظ

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

..................
دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.

----------

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است.

----------

سخنان دکتر شریعتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد