کلبه خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه (شماره 5)

سلام 

ممنونم! 

هر چندبسیاری از اصحاب صندوقچه سرشان شلوغ است اما ما کلبه می سازیم! امیدوارم فرصت ایجاد شود اما از همه خواهش می کنم آزاد آزاد باشند. یعنی اگر سرشان شلوغ است رودربایستی برای حضور نداشته باشند. صندوقچه منتظر اصحایش می ماند تا زمانی که سرشان خلوت تر شود. 

اگر برای هم این آزادی را قایل باشیم تحمیلی بر یکدیگر ایجاد نمی کنیم و زندگی زیباتر می شود.

ممنون

نظرات 76 + ارسال نظر
مرتضی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر صاحبان این کلبه
چقدر اینجا سوت و کوره
الووووووو عمو یادگار خوابی یا بیدار؟؟؟

بوی فیروزه جواب سوالامو نخواستم٬ بیا یه خودی نشون بده

خانم رحیمی نژاد واقعا داری درس می خونی؟
یعنی با اون همه خاطراتی که تعریف کردی باید باور کنم خرخونی می کنی؟
نکنه داری باتری می سازی؟

ای بابا
دلمون واستون تنگ شده

رحیمی نژاد شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد گرامی
استاد امتحانهام امروز تموم شد راحت شدم دیگه طاقت نداشتم دلم برا وبلاگ حسابی تنگ شده بود:-)
خوبید استاد؟
خوش میگذره؟
چه خبر از وضع و اوضاع؟
سرانجام دشمن ها و آدمای حسود به کجا رسید ؟
انشاالله که همیشه به لطف خدا در مسیر حق باشید و سربلند.

سلام آقای دهقان
آقای دهقان شعر های شما قشنگه اما من شاعر نیستم منتظر دیوان شعر شما هستم. راستی اولین شعرتون رو برای من وقتی که ناراحت بودم گذاشتید یادتون هست؟:-)
ممنون از لطف شما.

سلام آشنای عزیز
ممنون که به این کلبه هم سر زدید با این که نبودیم ازتون پذیرایی کنیم .خوشحال شدم بازم بیاید من از امروز نه از 16 تیر به بعد وقتم آزاده و قراره مثل قبل آتیش بسوزونم:-)
تازه روحیم عالیه به لطف خدا مشکلاتی که خیلی خنده دار برام ایجاد شده بود دارن حل میشن معجزه ی دعا کردنو دارم میبینم
ممنونم


سلام آقا مرتضی
خوبید؟
خرخون خودتونید:-)
نه من بازم شب امتحانی بودم :-)
باتری هم میسازم از فردا صبح تحقیقات رسمیم رو شروع میکنم . میدونستید باطری اولین بار توسط ایرانی ها ساخته شد و مورد استفاده ی پزشکی قرار گرفت . از این که رو چیزی کار می کنم که شروعش از کشور خودم بوده احساس رضایت دارم . استادمم خیلی برام محترمه و بهم انگیزه ی کار کردن میده.

سلام آقای رحمانی
کم پیدایید !!
با کلبه ی ما قهر نکنید یه وقت؟!!!

به نام خدا

سلام
ممنون که آمدید.ان شاالله امتحانات خوب بوده باشه.
خدا را صد هزار بار شکر.

سر انجامشون که معلومه!

ممنون از دعای خوبتون

آشنا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ب.ظ

در بیمارستانی ، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجره ی اتاق بود، بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با هم صحبت می کردند، از همسر، خانواده،سربازی یا تعطیلاتش با هم حرف می زدند و هر روز بعدازظهر، بیماری که تختش کنر پنجره بود، می نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می دید، برای هم اتاقیش توصیف می کرد.
"پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه ی زیبایی داشت.مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آب سر گرم بودند.درختان کهن، به منظره ی بیرون زیبایی خاصی بخشیده بودندو تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شود."
همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد، هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد و روحی تازه می گرفت.
روزها و هفته ها سپری شد.
تا این که روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمین بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.
مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کا را با رضایت انجام داد.
مرد به آرامی وبا درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.
بالاخره توانست آن منظره ی زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب ، با یک دیوار بلند مواجه شد! مرد، متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظری دل انگیز را از پشت پنجره برای او توصیف می کرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملا نابینا بود!!

رحیمی نژاد چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد خوبم
استاد ما باید ممنون شما باشیم که این همه وقت برای دانشجوهای خودتون می ذارید.
استاد امتحانام بد نبود الکتروشیمی شدم 17.86 جداسازی شدم20 (عجیبه نه:-)) اسپکترو هم هنوز نمرش نیومده. این ترم هم مثل ترم پیش فقط زمان امتحان درس خوندم ولی شرایط روحیم خوب بود وهمون مقدار کم رو با آرامش خوندم و نتیجه ی بهتری هم گرفتم.
هفته ی دیگه عروسی داداش جونمه مهدی من .یدونه داداشم
داداشی که خیلی باهاش راحت بودم از همه چیز باهاش حرف می زدم دو سه ماه پیش هم یه نوشته تو کامپیوترش دیدم که مربوط به من می شد اشکمو در آورد مهدی خیلی مهربونه شبایی که من امتحان دارم اونم نمی خوابه و مدام به من سر میزنه:-) هروقت میگم خسته شدم سریع منو میبره گردش کافی یه قطره اشک منو ببینه زمینو زمانو بهم میریزه تا منو خوشحال کنه براش آرزوی خوشبختی میکنم خیلی دوسش دارم . خیلی زیاد . مهدی جان داداش جونم هیچ وقت شاید این متن رو نبینی ولی بدون آبجی اعظمت خیلی دوست داره از خدا بهترین هارو برات می خواد بسته دیگه جلو اشکامو نمی تونم بگیرم . مهدی تمام خاطرات بچگی داره از ذهنم میگذره این که باهم بازی میکردیم یا اولین نمازامونو با هم می خوندیم :-) ولی یادت باشه همیشه من بازی های پسرونه میکردما یک بارم خاله بازی نکردیم یه بار چقدر منت کردم تهش راضی شدی فروشنده باشی:-) بزرگ شدیم مهدی جان .بزرگ. از بچگی با این که فقط 1.5 سال از من بزرگتر بودی مواظبم بودی دوست دارم تو بهترین داداش دنیایی .بازم برات آرزوی خوشبختی دارم انشاالله به زودی عمه بشم وای چقدر دوست دارم . دلم می خواد ساعت ها بنویسم برات مهدی جونم .
خدا پشت و پناهت باشه عزیز دلم

سلام
آفرین
-------------------
مهدی عزیز برات از صمیم قلب آرزوی خوشبختی و آرامش با یاد خدایی می کنم.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ

به نام خدا
سلام
سلام استاد
چه آفرینتون دلچسب بود:-)
ممنونم استاد انشاالله عروسی دوتا آقا پسرای گلتون

آشنای عزیز ممنون که به این کلبه هم سر میزنید خوشحال می شم.

من آبادی نمی خواهم خرابم کن خرابم کن
بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن
خوشا آن شب که با آهی بسوزم هستی خود را
خدایا تا گریزم زین تن خاکی شهابم کن
به نعمت نیستم مایل خدای خانه را خواهم
مرا گر عاشق صداق نمی دانی جوابم کن
اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گریزانم به دوزخ ها عذابم کن
ز شرم تنگدستی می گریزم از تهی دستان
مرا ای دست قدرت یا بمیران یا سحابم کن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشنی بخشم
تو ای مهر آفرین در برج هستی آفتابم کن
پس از مرگم تو ای افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ی صدها کتابم کن





سلام
ان شاالله

آشنا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ

باد در تن عریان درختان می پیچید و تریک ترین شب ها به سراغ درختان جنگل آمده بود،
شاخه ی فرتوت درختی بر روی سینه ی مرد جوان افتاده بود،
خانه ای که با عشق و امید ساخته بود ، ویرانه گشته و هیچ اثری از حیات دیده نمی شد، آنچه بود فقط و فقط یک چیز بود، مرگ مطلق !
می خواست دعا کند، اما گفت:بی فایده است ، مگر خدا صدای مرا خواهد شنید؟
ناگهان نوری از روزنه ای تابید و کسی فریاد زد، یک نفر اینجاست
او زنده است...
قطرات اشک از گوشه ی چشمان مرد جوان جاری گشت و با خود گفت:
گویا او شنواترین است.


زیبا بود

آشنا یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ

حضرت محمد می فرمایند: *فرزندان خود را به نام های نیک خطاب کنید.*
امروزه ثابت شده که کلمات منفی نیروی منفی به سمت شخص می فرستند و او را به سمت منفی و بیماری سوق می دهند به طور مثال وقتی به ما می گویند خسته نباشی دراصل خستگی را به یادمان می آورند و ناخودآگاه احساس خستگی می کنیم (روی خودتان امتحان کنید) اما اگر به جای آن از یک عبارت مثبت استفاده شود نیروی مثبت و سازنده به افراد هدیه می دهیم.

مثال:
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم: خیلی راحت نبود
به جای خسته نباشید؛ بگوییم: خدا قوت
به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم: ممنون از محبتت- سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم: از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای دروغ نگو؛ بگوییم: راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم: خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم: هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم: با تجربه
به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم: مگه مسئله ای داری؟
به جای فقیر هستم؛‌بگوییم: ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم:‌ خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم: مناسب من نیست
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم: خیلی راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم: یادت باشه
به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌بگوییم:‌من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم: شما را در شادی ها ببینم



بوی فیروزه یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ

سلامعلکم
سلام

عیدا مبارک.

عشق و عقل



نیمشب همدم من دیده ی گریان منست
ناله ی مرغ شب از حال پریشان منست



در همه عمر دمی خاطر من شاد نبود
گریه انگیز تر از مهر من آبان منست




خنده ها بر لب من بود و کس آگاه نشد
زین همه درد خموشانه که بر جان منست



به بهارم نرسیدی به خزانم بنگر
که به مویم اثر از برف زمستان منست



غافل از حق شدم و قافله ی عمر گذشت
ناله ام زمزمه ی روح پشیمان منست



گر به سرچشمه ی توحید رسم جاویدم
ورنه هر لحظه ی من نقطه پایان منست



در بر عشق بسی دم زدم از رتبت عقل
گفت خاموش که او طفل دبستان منست مهدی سهیلی

سلام علیکم

بوی فیروزه یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ق.ظ

بابا انار نداره

یه شعر زیبا برای اولین بار از ...

یغما گلرویی

امیدوارم لذت ببرید ....



کاش یکی بود ،یکی نبود اول قصه ها نبود
اون که تو قصه مونده بود ، از اون یکی جدا نبود

ماه پیشونی رها بود از طلسم دیوای سیاه
پلنگ عاشق می پرید تا لب شیروونی ماه

سیاوش شاهنامه رو کاش کسی گردن نمی زد
کاش کسی توی قصه ها از عاشقی تن نمی زد


تقویم باغچه ی ما برگ بهار نداره
جاده ی قصه هامون عطر سوار نداره


شهر بزرگ قصه ، پنجره هاش رو بسته
حتی تو دفتر مشق ، بابا انار نداره

کاش توی قصه های شب برق ستاره کم نبود
تو قصه ی جن و پری دلهره دم به دم نبود

مادربزرگ قصه هاش رو بالای طاقچه جا می ذاشت
یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا می ذاشت

قصه های قدیمی رو یه جور تازه می نوشت
آدم و حوا رو می برد دوباره می ذاشت تو بهشت


اما تا اون بیاد باید با بی کسی سر بکنیم
ترانه های کهنه رو دوباره از بر بکنیم

تقویم باغچه ی ما برگ بهار نداره
جاده ی قصه هامون عطر سوار نداره

شهر بزرگ قصه ، پنجره هاش رو بسته
حتی تو دفتر مشق ، بابا انار نداره

به به سلام!

رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام
سلام به استاد گرامی
سلام به آشنای عزیز
آشنا ممنون که به یاد ما هستی خوندم قشنگ بودند خیلی خوشحال می شم میبینم می آی سر میزنی .بازم ممنون
سلام بوی فیروزه
عید شما هم مبارک

سلام
رسیدن به خیر.

رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ

به نام خدا
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند


رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ

به نام خدا
دست مرا بگیر و ببر شهر دیگری
مانند ماهیان که پی نهر دیگری…

شیرین نکرد کام تو را این دیار اگر
در جام من نریخت مگر زهر دیگری
...
با عاشقان، زمانه بگو آشتی نکن!
غمگین نمی‌شویم جز از قهر دیگری

عشق، آن عصای معجزه در دست‌های توست
بگذار با تو بگذرم از بحر دیگری

تلخ و رسول‌کُش شده این روزگار، کاش
ایمان بیاورم به تو در دهر ِ دیگری

زیبا بود.

رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

به نام خدا

هر روز که بیدار می شوم

وحشت زده قاب عکست را می نگرم

هیچ بعید نیست
...
از آنجا هم رفته باشی

رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ق.ظ

به نام خدا
خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد
تا "گود" هست میان دارم ,اهل کنار نخواهم شد

یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم آسان شکار نخواهم شد
...
من زنده ام به سخن گفتن جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم, سیلم، مهار نخواهم شد

گیسو به حیله چرا پوشم گردآفرید چرا باشم
من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد

برقم که بعد درخشیدن از من سکوت نمی زیبد
غوغای رعد ز پی دارم فارغ ز کار نخواهم شد

تیری که چشم مرا خسته ست بر کشتنم به خطا جسته ست
"بر پشت زین" ننهادم سر اسفندیار نخواهم شد

گفتم از آنچه که باداباد گر اعتراض و اگر فریاد
"تنها صداست که می ماند" من ماندگار نخواهم شد

در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد




؛در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد؛
چقدر قشنگه

رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ

به نام خدا
از رنجی خسته ام که از آن من نیست
بر خاکی نشسته ام که از آن من نیست
با نامی زیسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که از آن من نیست
از لذتی جان گرفته ام که از آن من نیست

رحیمی نژاد دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ

به نام خدا
آسمان بارانیست

اشک من هم جاریست

شاید این ابر که مینالد و میگرید از درد من است

آخر این ابر هم - از دل من با خبر است

شاید او میداند

که فرو خوردن اشک

قاتل جان من است

من به زیر باران غم و درد ِ خودم مینالم

اشک خود را نگه میدارم

من رهایش کردم باز زیر باران

من زیر باران اشک ها میریزم

همگان در گذرند

باز بی هیچ تامل در من

سر به سوی آسمان میسایم

من نمیدانم...

صورتم بارانیست یا آسمان بارانیست

مرتضی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:03 ب.ظ

وسعت دنیای هرکس به اندازه وسعت تفکر اوست

به نام خدا
سلام بر همه


بوی فیروزه عزیز سلام
از اینورا رد می شدم گفتم یه سلامی کنم
توهم اگه مسیر خورد یه سری به اونورا بزن


به به خانم رحیمی نژاد عزیز
واقعاااا جداساسزی 20 شدی؟ بابا ایول، اسپکترو چند شدی؟
شنیدم که پیام نور امتحاناشو سخت میگیره و هیچ ارفاقی هم نمیکنن
آفرین آفرین
بلاخره داداش مهدی ات هم ازدواج کرد
کی شیرینیشو به ما میدی؟
ما دوتا دوران کودکی مشابه ای داشتیم. تنها همبازی من خواهرم بود و همبازی شما مهدی
جالبه نه؟
می تونم خوب درک کنم که چی میگید. من هم شب مراسم خواهرم حال و هوایی مشابه شما داشتم
تمام خاطرات کودکی به یادم می اومد مخصوصا دوره ی راهنمایی ام که سر بازی با خواهرم دعوامون شد و بی انصاف در قابلمه رو پرت کرد طرفم که خورد به صاعدم و خفن باد کرد
یادش بخیر
الان واسه خودش خانم دکتری شده

انشالله که عاقبت هممون ختم به خیر بشه

سلام استاد
از الان بگم که چه عوت کنید و چه نکنید عروسی پسراتون میایم!
راستی منتظر خبرهای خوش باشید

یا علی

۱-سلام
۲-ساعد!
۳-ان شاا... اگر من نبودم یادم کنید.
۴-ان شاا... منتظرم.

رحیمی نژاد چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام آقا مرتضی
ممنون که به این کلبه هم سر زدید
بله درست شنیدید
ویژگی های پیام نور:
1.کلاس های کم
2. اگه استاد خوب باشه مثل دکتر کرمی با تمام انرژی درس میده و کلاسها مثل کلاس های دانشگاه های روزانه عالی خواهد بود
اما اگه استاد بخواد در حد وظیفه کار کنه نه بیشتر فقط میشه کلاس رفع اشکال.
3. معمولآ کتاب ها بالای 300 صفحه هستن و حتی از مسخره ترین قسمت کتاب هم ممکنه سوال بیاد پس کل کتاب باید خونده بشه
4. 6 نمره کلاسی دست استاده اما معمولآ امتحان میان ترم گرفته نمی شه و نمره از همون 14 پایانی حساب میشه
و این هم خوبه و هم بد چون اگه کم بشی تآثیر زیادی روی 6 نمره داره و اگه هم خوب بشی و استاد امتحان میان ترم گرفته باشه و خراب کرده باشی به طور خودکار نمره ای که بیشتر باشه گذاشته میشه (یعنی به جای نمره ی میان ترم 6نمره از روی 14 حساب میشه )
5. گاهی به خاطر حجم زیاد کتاب استادها یک کم از کتاب رو حذف میکنن (کم پیش می آد ) و اگه سوالی ازش بیاد استاد نمرشو پخش میکنه
در کل اگه استاد تمایل داشته باشه میتونه به بچه ها کمک کنه ولی معمولا این کارو نمی کنن.
حالا چرا من نمی دونم از ترم پیش تا الان یدونه تجزیه ترم پیش استاد میان ترم رو به همه 6 داد (به بچه های تجزیه ) استادهای دیگه هم به بچه هاشون 6 دادن یعنی اونی که رشتش آلی بود میان ترم 6 شد اما من که رشتم تجزیه بود نمرم از رو 14 حساب شد و در مورد اونها هم تجزیه این جوری بود از 14 حساب شد
این ترمم الکترو اول از 14 شدم 12 اما بعد تغییر کرد شد 13و خرده ای که احتمال میدم استاد نمره ی یک سوال 1.5 نمره ای رو پخش کرده باشه چون تنها سوالی بود که جواب نداده بودم .
فکر کنم کامل توضیح دادم
در ضمن جداسازی تنها درسی بود که کاملآ دست استاد بود جزوه گفتن و خودشونم سوال دادن البته فکر نکنید آسون بود دکتر کرمی خیلی سخت گیره بیش از نصف سوال ها مسئله بود 155 صفحه هم جزوه بود اما خوب نسبت به کتاب خیلی آسونتر بود.
نمره هام:19.29 20 16.57

هروقت شما شیرینی دادی ما هم میدیم!!!!!!!!!
منو مهدی کم با هم دعوا کردیم یادمه زمان دبیرستان که یه کم دعوامون میشد با هم صحبت کردیم و قرار شد هر کی اشتباه کرد سریع عذر خواهی کنه فقط نمی دونم چرا همش من عذر خواهی می کردم :-)
خدا خواهرتونو براتون نگه داره.
استاد پدر شوهر بشه دیدنی خواهد بود (ببخشیدا استاد :-))
انشاالله عروسای خانم خدا بهتون بده پاک و معصوم و مهربون

آقای صفردوست خدا رو شکر زندگیتون شاد شاد شده ایندفه چه خبر خوشی می خواید به ما بدید؟
خدا پشت و پناهتون باشه. به خانمتون هم سلام برسونید.

سلام

ان شاالله

TNT پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

سلام و درود بر دوستان عزیز و استاد گرامی
و سلام وخسته نباشید خدمت کلبه داران عزیز((خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه))
امیدوارم همیشه موفق باشید.
خیلی کلبتون جالبه ولی من هیچی سر در نیاوردم.
احتمالا خیلی طول میکشه تا بتونم غیبت خیلی طولانیمو جبران کنم و بفهمم چی به چیه.
اگه تونستین یه راهنمایی بکنین. که از کجا شروع کنم تا بفهمم کجایین.

سلام
بازار جعل زیاد شده! کسانی که نام هم جعل می کنند!
بیش از یک سال است که نیستید!
خودتان را معرفی کنید اگر بخواهید مخفی می ماند.
ممنون
استاد

امین جمعه 31 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ

سلام خانم رحیمی
کیف حالک؟
---------
زخمی و زردیم اگر، همراه هم افتاده‌ایم
مثل سنگی بی‌صدا در راه هم افتاده‌ایم

عاشقیم اما نه یوسف، نه زلیخا می‌شویم
علتش اینست: ما در چاه هم افتاده‌ایم

سرنوشت ماست رقص مرگ در توفان عشق
گاه بالا رفته‌ایم و گاه هم افتاده‌ایم

ما برای هم جهان را زیر پا می‌خواستیم
پس چرا از چشم خاطرخواه هم افتاده‌ایم؟

برگ پاییزیم و در فکر شکار ماست باد
بی‌خبر از این‌که ما از آه هم افتاده‌ایم…

آشنا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام

فاصله
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند اما پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.

آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.


مرتضی سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ

به نام خدای بزرگ
سلام خانم رحیمی نژاد
اولا به خاطر موفقیتتون در امتحانات تبرک میگم. امیدوارم که کتابارو صرفا واسه نمره گرفتن نخونده باشید یعنی 4تا مطلب به درد بخور هم یاد گرفته باشید

دوما دعاتون میکنم که با راهنمایی های شایسته ی استادتون به مدارج علمی بالایی دست پیدا کنید و در کنفرانسهای ملی و بین المللی ببینمتون!
یادش بخیر یه همایشی تو اردیبهشت بچه های انجمن سمنان برگذار کردند که یه سخنرانی علمی (مواد پرانرژی) بر عهده ام نهادند. اون روز پدر منتظر قبل از ارائه ام زنگ زد و دعا کرد که در سطح بین املل بدرخشم و دیری نپایید که توی تیرماه همین اتفاق افتاد. همایشی بین المللی در دانشگاهم برگذار شد که قرعه ی سخنرانی باز هم به نام من خورد.

سوما خبرای خوش رو توی کلبه ی خودم دادم. میتونید اونجا بگردید و پیدا کنید
و اگه قابل دونستید یه کامنتی هم بذارید

داداشتون هم که ازدواج کرد و نوبتی هم باشه نوبت خود شماست
انشالله که به زودی شاهد شنیدن خبرای خیلیخوشی از جانب شما باشیم

در پناه حق تعالی
یا علی

آشنا پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ب.ظ

بگذار شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید
هر چند معنی جز رنج و پریشانی نباشد.
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن
دکتر علی شریعتی
________________________________________

TNT پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام استاد
خدا قوت انشالله همیشه سالم و سلامت باشید.

حرفای شما تاثیر زیادی روی روش زندگیم داشته. البته 5 درصد حرفاتون. بقیه رو احتمالا اگر بفهمم چندین سال طول خواهد کشید.

ولی واقعا ازتون ممنونم.

دانشجوی سابقتون صبوری (همون TNT)

به نام خدا

سلام
یک تفنگدار از سه
که به من لطف داشته اند و دارند.
و آن قدر احترام معلم را دارند که مرا شرمنده می کنند.من هیچ وقت به هیچ کس نمی گویم که چون معلم شما بوده ام پس باید به من احترام بگذارید و چه و چه.
من هیچ گاه به این شعارها که لافزنان در موقع کم آوردن به آنها متوسل می شوند توسل نمی جویم اما اقرار می کنم که شما سه تفنگدار واقعا احترام معلم را رعایت می کردید حتی وقتی حق با او نبود!

موفق باشید من برایتان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

ممنون

بوی فیروزه یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ

سلام
سلام سلام....
خداوندا ... مرا به بزرگی چیزهایی که داده ای آگاه و راضی کن!

تا کوچکی چیزهایی که ندارم آرامشم را برهم نریزد ...

سلام
رسیدن به خیر

بوی فیروزه یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ق.ظ

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند
شهریار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد