وبلاگ جدید

سلام 

سلام به همه 

همان گونه که متوجه شده اید (و با کامنت خانم رحیمی نژاد من متوجه شدم) در وبلاگ قبلی (صندوقچه) با هر پست جدید یکی از پستهای قدیم از دسترس خارج می شود بنابر این صندوقچه 2 را با نام خدا و یاری دانشجویان عزیز و مراجعین کرام راه اندازی می کنیم. 

روز آزاد سازی خرمشهر قهرمان و سالگرد صندوقچه را نیز به فال نیک می گیرم. 

شاید مجبور شوم دو سه پست آخر آن وبلاگ را به این جا منتقل کنم. 

 خواهشمندم کماکان یاورمان باشید. 

ممنون 

استاد 

 

نشانی وبلاگ قبلی: 

 

www.aliamoozadeh.blogsky.com 

نظرات 41 + ارسال نظر
رییسی دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام
مطلب زیر را امروز اتفاقی در سایتی دیدم برایم جالب بود برایتان می فرستم

یک E-mail از طرف خدا...
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی.

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی....


یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی.

تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی.

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری...

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی.

موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام.

من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد.

خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.

روز خوبی داشته باشی...
دوست و دوستدارت: خدا

به نام خدا
سلام دکتر رییسی عزیز
ممنونم که به وبلاگ خودتان سر می زنید.
از شانس ماست که شما که با این دغدغه زیادما را در کلبه دانشجویان عزیز بیرجند پس از مدتها افتخار دادید این قدر سریع مفتخر کردید.

راستی آقای دکتر لطفا برای امتحان ۴ شنبه با گروه تماس بگیرید مسوول دفتر گروه برای پیغام مهمی سراغ شما را از من می گرفت.
ایمیل هم برایتان می فرستم هر کدام را زودتر رویت کردید.

ممنون
عموزاده

میثم دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام استاد
وبلاگ جدید مبارک باشه
به امید دیدار

سلام
ممنونم
میثم عزیز
باشید.
ممنون
استاد

مرتضی دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

سلام استاد
به همه تریک می گم
امیدوارم تحولات اساسی ای تو این وبلاگ صورت بگیره

راستی استاد تو وبلاگ جدید باز هم شریک هستم؟

به نام خدا
سلام مرتضی
صد در صد مگر تو نخوای؟
تو شریک خوب و با حیایی هستی.

ممنون
استاد

ویتامین M دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ

سلام استاد
تبریک !
یه پیشنهاد دارم !
لطفا اگر امکان داره اولین کلبه رو به نام بچه های متالورژی بزنید چون ما یه ترم بیشتر با شما نیستیم و پاتوق هم نداریم البته !!! ( سووووت)!
این حرف من در حد یه پیشنهاد ِ فقط !!!! :دی!

چشم با کمال میل
اما می ترسم سرد بشید
به نام ویتامین ام چطوره؟
ممنون
استاد

۱۳ دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:37 ب.ظ

به نام خدا
استاد من که در خدمتم
یا علی

به نام خدا
ان شاا... حتما ۱۳ عزیز.
ممنون
استاد

بهاره دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 ب.ظ http://.........

موفق باشی.

ممنون از حضورتون
شما اولین بازدید کننده این وبلاگ بودید.
در باز نویسی ششم شدید.
باز هم ممنون از حضورتون

[ بدون نام ] دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ

به نام خدا

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست
امتحان ریشه هاست
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
زندگی چون پیچکیست

انتهایش میرسد پیش خدا....



ممنون ناشناس عزیز

آشنا سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام استاد
به نظر من صندوقچه ۲ اصلا کار جالبی نیست.... مطالب قبلی به آرشیو می روند و از قسمت عناوین خیلی راحت قابل دسترسند!!!!!!!!!!
ضمنا می تونیدبا مراجعه به قسمت تنظیمات عمومی وبلاگ تعداد پست هایی که تو صفحه اصلی نمایش داده میشه رو از ۵ به ۹۹ افرایش بدید....... و کلی کارای دیگه....
استاد اجازه بدید صندوقچه همون یه دونه بمونه......
حتی کلبه های بچه هارو هم میشه لینک داد که به آرشیو نرند....

به نام خدا
سلام آشنای عزیز

راست می گویی
برای من و تو و امثال ما (تو را فقط از روی نوشته ها و وبلاگت می شناسم) که همواره قسمتی از وجودمان را در گذشته جا می گذاریم-یعنی بیشتر شرقی هستیم تا غربی- دل کندن از یک چیزی
راحت نیست.
گفته بودم (خیلی وقتها پیش) که از امکانات وبلاگها خیلی مطلع نیستم و شریک گرفتم (البته این همه دلایل شراکت نبود). به نظرم خود شما یا شخص مطلع دیگری همان موقع گفت اصلا چرا بلاگ اسکای؟-که امکاناتش کمه؟-الان دو پست کم اهمیت تر را حذف کرده ام تا دو پست صاحبدلان و سلام دانشجویان عزیزم آشکار شوند.

اما آشنای عزیز
مدتها بود که به این فکر بودم و این بهانه شد.
دلیل اصلی من ترس از بین رفتن صندوقچه بود!
شما که وارد هستی آیا امکان نداشت و ندارد؟
الآن دست کم مطالب از سال دوم در یک وبلاگ دیگر می رود و احتمال نصف می شود.
برای امکاناتی که گفتی و بحث مفصل تر اگر خلوتت بر هم نمی خورد دوست دارم حضورا یادم بدهی و مفصلتر صحبت کنیم.
راستی فرمان ساخت کلبه های جدید صادر شده؟
پسش بگیرم؟

ممنون
استاد

بوی فیروزه سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام به سلامتی همیجور داره ورژنا می ره بالا! باریکلا!
امروز آرزو کردم تا سالها این صندوقچه ی حرف دل بچه های شیمی باقی باشه.
یاد این شعر بخیر.

بخند...
آدمـک آخــــر دنیاســــت، بخند
آدمک مرگ همین جاست، بخند

دست خطی که تورا عاشق کرد

شوخـی کاغــــذی ماسـت، بخند

آدمک خــر نشــوی گریـه کنی

کل دنیـا که ســراب است، بخند

آن خــدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثـل تو تنـهاســت، بخند

سلام
کلبه دارهای قدیمی
به ترتیب ورود کلبه می سازیم!
چطوره؟

ممنون
استاد

مرتضی سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام استاد
اون چیزی که آشنا گفت رو همون اوایل کار ۹۹ تا کردم
بیشتر از ۹۹ هم نمی شد که نمی شد
اما در مورد فرمان ساخت کلبه ها پیشنهاد می دم استاد خودتون بسازید ( به سلیقه ی خودتون ) و فعلا برای ساخت کلبه ی خودم دست نگه دارید.
فعلا می خوام تو کلبه ی خاطرات مطلب بنویسم
یا علی

سلام
ممنون مرتضی
چشم

آشنای عزیز منتظر راهنمایی بیشتر هستیم.

ممنون
استاد

آشنا سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

سلام
من فکر می کنم اگه پست های قدیمی به آرشیو برند خیلی بهنر از اینه که صندوقچه چند تا باشه... این جوری همه پست ها از روز اول یک جا حفظ می شوند
به هر حال این فقط یه پیشنهاده......
استاد می تونید متن پست "سلام دانشجوهای عزیزم " رو گوشه وبلاگ بذارید که تازه واردها هم بتونند اونو بخونند و از محتوای وب بدونند

کافیه از سربرگ وبلاگ "تنظیمات کاربر" رو انتخاب کنید و در قسمت " درباره من" توضیحات مورد نیاردر مورد وبلاگ، خودتون و یا هر چیزی رو که دوست دارید وارد کنید و البته یه عکس دلخواه با فرمت gif رو هم باید بذارید و بعد گزینه ثبت رو انتخاب کنید که در این صورت این توضیحات گوشه وب برای همه به نمایش گذاشته میشه...

سلام
با نظر به وبلاگ شما متوجه می شویم (و به نظر به شما هم گفته ام که شما در این امر ید طولایی داری-دست کم خیلی بیشتر از من می دانی)
اما اجازه بده انجام بشه به نظرم مزایایش بیشتر از معایبش باشد.
ممنونم
خیلی ممنونم
استاد

فرزاد لطیفه سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ

برای همه ی آنهایی که از سیگار بیزارند :

نفسم باز گرفت
نه ازاین دود غلیظ
بلکه از فکر ضعیف
که در این وسعت فکر
باز جای نخ سیگار تو را
روی لب می بینم

وسعت فکر تو را
می توان از سخنت باز شناخت
ولی آن را که ندارد گوشی
وسعت فکر تورا می بیند
جای سیگار تورا می بیند
و تورا می بوید آنکه نه می بیند
ونه گوشی دارد تا تورا از سخنت بشناسد
دل تو مغرور است
هوست همراهت
ولی از شدت این فکر ضعیف
نفسم می گیرد

سلام
وبلاگ ۲
فرزاد لطیفه ۲؟!

کلبه بسازیم براتون؟

شیمی ۸۸۱ سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام ....
چرا متالورژی استاد!!!
نه شیمیستا مقدمن.. اولین کلبه را برای ۸۸ ایها درست کنید.
مرسی

سلام
شیمیست عزیز
هنوز تصمیم قطعی (برای ادامه عمر این وبلاگ) گرفته نشده
اما چه این جا-چه آنجا ان شاا... برایتان وبلاگ می سازم
با کمال میل و افتخار
این وبلاگ پس از خدا به لطف شما زنده است.
اما
اولین کلبه این وبلاگ مال متالورژیها (هر چند ممکن است بروند و فراموشمان کنند)
دومی ان شاا... برای ۱۳
سومی ان شاا... برای بوی فیروزه و خانم رحیمی نژاد
چهارمی ان شاا... برای شیمی ۸۸۱ ی ها.

ممنونم
استاد

محسن محقق سه‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:24 ب.ظ

سلام استاد و بقیه
منم تبریک.

مادر بچه‌ها چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام استاد لطف کردید و در یکی از پاسخهایتان در صندوقچه فرمودید برای من کلبه بسازید. ممنونم. من هم از آن دسته هستم که کلبه‌گردون نمی‌شم! به خاطر مشغله‌ی زیاد. فقط شرمندگی برایم می‌ماند. باز هم ممنون.

بارون و آسمون چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام استاد.
تبریک میگیم.
همیشه با خدا برایت آرزو کردم تا قصر روشنی باشد سرای آرزوهایت.

به نام خدا
سلام بارون و آسمون عزیز
اگر اسباب کشی قطعی شد حتما این طرف کلبه دارید.
ما را تنها نگذارید.
ممنون
استاد

امید طاهری چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

سلام استاد من هم از طرف خودم و تمامی بچه های مهر 84 تبریک میگو امیدوارم تا صندقچه 10000 هم زنده و هم برقرار باشید.
سلام محسن خسته نشی اینقدر زیاد می نویسی ؟ فقط موقعی که رو برو با آدم صحبت می کنی نمیشه ساکتت کرد!!!!!!!!!!!!!!
تا بعد خدانگهدار

سلام
ممنون امید عزیز

مجتبی بمانادی پاریزی چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ب.ظ http://www.bemanadi.blogfa.com/

با سلام و تبریک جشن تولد وبلاگ قشنگتون


به نظر من صندوقچه 1 یا 2 اصلا مهم نیست

مهم اینه ما به یاد شما هستیم و می تونیم با شما ارتباط داشته باشیم

با ارزوی موفقیت برای شما استاده عزیزم

سلام مجتبی
چطوری؟

امین چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ب.ظ

اول سلام
استاد تبریک و صد تبریک کلبه نو مبارک
به قول مادر بزرگم که وقتی قدم به خونه نو میذاره میگه ؛ مادر ایشالله این کلبه واستون عروس برون و داماد بیار باشه و بعد به سقف کلبه یه نیگاه میندازه و عینکشو میاره تا نوک بینیش یه نیگاه به نوه هاش میکنه و با صدای لرزون میگه الهی الهی؛


خدایا خوشی با هم بودن رو از ما نگیر


ای خدا Hard دلم Format مکن

Field من را خالی از برکت مکن

Option غم را خدایا On مکن

File اشکم را خدایا Run مکن

Delete کن شاخه های غصه را

سردی و افسردگی را ، هر سه را

Jumper شادی بیا تا Set کنیم

سیستم اندوه را Reset کنیم

نام تو Password درهای بهشت

آدرس Email سایت سرنوشت

تا نیفتد Bug در اندیشه مان

تا که ویروسی نگردد ریشه مان

ای خدا از بهر ما ایمن فرست

بهر دل های پرآتش Fan فرست

ای خدا حرف دلم با کی زنم

Help می خواهم که F1 می زنم

سلام امین

ویتامین M! چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ب.ظ

سلام استاد
نترسید !
ما همین الانشم با هم سردیم !
۰
۰
استاد هرچه خودتون صلاح می دونید
متشکریم
اما به نظر من اگه اسم گروه متالورژی رو رو کلبه ی ما بزارید خیلی متشکر تر می شیم

چشم

ویتامین M! چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ

استاد پیشا پیش باز هم تشکرررر!!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

با یاد خدا
سلام
استاد من همون ناشناس(البته به قول خودتون!!!)ولی ورودی 88ام.راستش خیلی سعی کردم تا یه اسم جالب اما "با معنی "برای خودم انتخاب کنم ولی موفق نشدم به هرحال یه بنده ی خدایی ام که تاحالا خدا خیلی خیلی بهش لطف کرده
من تاحالا سعادت همراهی با شما رو نداشتم و نمیدوونم تو این کلبه باید از چی بگم چون هر وقت که به کلبه سرمیزنم و نظرات رو میخونم (البته بعضی هاشو )یه علامت سوال خیلی بزرگ توذهنم بوجود میاد که اینا از چی دارن صحبت میکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به هرحال منم هرچند وقت یه بار میامو یه چیزی براتون مینویسم و البته تایه عرض ادبی به جا بیارم....
امیدوارم منو به عنوان عضو کوچیکی از جمع با صفاتون قبول کنید.
...ز ندگی آیینه ای شفاف است
تو اگر زشت ویا زیبایی
تو اگر شاد ویاغمگینی
تو در آیینه همان میبینی !!!
شایدت را دریاب
چون گل عشق بتاب
روز اگر زود گذشت نچیدیم گل سرخ غروب
رو نگیریم زتاریکی شب
که سحر میرسد از راه
و
درون چشمش...
ا ثر روشن صبح دگری مشهود است...
به امید سلامتی همتون...

به نام خدا
سلام ناشناس عزیز
ممنون از لطفت
می دانم نه تنها تو بل که خیلی دیگر از دانشجویان عزیز هم متوجه نمی شوند دقیقا از چه صحبت می کنیم. مختصر این که داشت محیط سالم ما خراب می شد که خدا را شکر نشد و همه (آنهایی که باید بفهمند) فهمیدند تا زمانی که انسان نترسد از این که حرف حق را بزند مجالی برای تشتت افکار و مظلوم نماییهای بی خود و زور گویی باقی نمی ماند.
این سیر تکاملی امیدوارم به عنوان واکسن عمل کند و ان شاا... حتما می کند.
اگر دوستان صندلی داغ را می پذیرفتند همه چیز کاملا عیان می شد که نشد!
و
این قصه اگر عبرت ارباب نظر بود
من تهمت خود خواستم و عبرت مذکور

پایدار باشید
راستی یک اسم برای حود انتخاب کنید تا شما را بشناسیم.
قدمتان هم همواره گرامی

ممنون
استاد

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام امید
توهم که اومدی.حالت چطوره؟خوب چیه مگه خواستم تو دوتا کلمه حسم رو به همه بگم.اون دو تا کلمه در حقیقت یه صفحه بود که خلاصه برداریش کردم.

فرزاد لطیفه پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام
ممنونم خیلی خوشحال شدم
ولی نه نمی تونم شرمنده چون اینجا دسترسی به اینترنت ندارم
الانم توی کافی نتم
یه نرم افزار پیدا کردم خیلی جالبه البته ایرادهاییم داره که تو ورژن های بعدی احتمالا درست می شه
مخصوصه شیمیه
http://www.tebyan.net/download/avogadro.3937.html

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام
با آرزوی بهترین ها
و با ایمانی که با یک نسیم فرو نریزد
من هم تبریک میگم.
امیدوارم دوستان همیشه در کنار هم در وبلاگ شاد باشند.
استاد به آقای رحمانی بگید وبلاگ جدیدی ساخته شد دیگه شاید بتونن برگردن.!!!

سلام
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
.....

ممنون

جهان جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام و تبریک...
خدایا!
حکمت قدمهایی را که برایم برمی داری بر من آشکار کن تا درهایی را که به سویم می گشایی ندانسته نبندم و درهایی که به رویم می بندی به اصرار نگشایم.

سلام و ممنون
و رسیدن به خیر

جهان جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ب.ظ

خدای من
گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از

دغدغة دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در

آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات

بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی…

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به

نظاره نشسته بودم

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج

می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از

جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش

نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به

ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی

نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف

بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم

کردی .

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را

نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو

بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت …

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت

زیبا بود.

۱۳ جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
استاد بالاخره من نفهمیدم که تکلیفه ما چی شد؟ایا مطالب رو در همان صندوقچه یک و در کلبه خودم بذارم یا اینکه صبر کنم تا در اینجا و در کلبه ۱۳ جدید خدمت کنم؟

به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز
ان شاا... به زودی این جا را می سازیم.
فعلا اونجا بنویس
دلمون برای تو و منتظر تنگ شده.

ممنون
استاد

۱۳ جمعه 7 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
من هم به خاطر این دلتنگیم بود که عجله داشتم
خیلی ممنون

سلام

ما ممنون

قاصدک شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ق.ظ

قاصدک



سلام



اینم وبلاگ جدیده





بچه ها ببینم چه میکنین




از الان قول صندوقچه ۱۲ و ۱۳ ۱۴ و... رو از استاد بگیرید

مرتضی یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ

سلام به ۱۳
خوب شد که دلتنگ هتی و انقدر کم پیدایی
وگرنه باید آرزوی آمدنت را می کردیم

سلام قاصدک
صندوقچه ی ۲ یعنی کار چندبرابر
برای استاد (و من) دعا کنید

سلام محسن
به مفسران بگو بیاین تا اون دو کلمه حرفت رو اندازه یه صفحه تفسیر کنن
دلم می خواد بزنم چپ و راستت کنم
عجله ای نظر دادی چرا از دل و قلوه و ... حرف می زنی
پسر یکم شجاع باش
(اینگونه است که محسن محقق تحریک می شه تا بیاد و نظر درست حسابی بده٬ منتظر جوابیه طولانی اش باشید)

سلام امین
هم خودت و هم مادر بزرگت (کلا تمام خانواده ات ایول دارین)
یاد کنکورمون بخیر که با هم شیمی معدنی میخوندیم
گرچه کم با هم بودیم ولی همون زمان کم درس خوندمون واسه من دنیا دنیا خاطره شده مخصوص دفتر شعرت و خنده ها قشنگت و ...
راستی امسال هم کچل می کنی؟

سلام خانم رحیمی نژاد
حرفی برای گفتن ندارم جز دعای عاقبت به خیری

بارون و آسمون یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ

قسمتی از نیایش علی شریعتی

خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.



خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.



خدایا:رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.



خدایا:مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.



خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.



خدایا:شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.



خدایا:درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. ان چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.



خدایا:مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله اماتور مگردان.



خدایا:خودخواهی را چندان درمن بکش یا درمن برکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز ان در رنج نباشم.



خدایا:مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.



خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.



خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن.

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

فرزاد لطیفه یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام استاد

سلام فرزاد
لطفا اگر دوست داشتی یک سری به من بزن
ممنون
استاد

منتظر دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ق.ظ

هوالحی
سلام استاد عزیز
سلام به همه


باز هم معذرت می خوام از این که کم پیدام.
یادتونه اول کار گفتم که ممکنه از این به بعد زیاد نتونم به صندوقچه سر بزنم و از این می ترسیدم که شما از اینکه به من کلبه دادید پشیمون بشید؟
امیدوارم الان هم پشیمون نشده باشید.
چند وقت پیش که داشتم یه چرخی تو صندوقچه۱ میزدم تمام خاطرات ترم قبلم برام تکرار شد.واقعا حسرت می خوردم از کارهایی که ترم قبل می تونستم بکنم و نکردم و یا کار هایی که نباید می کردم و کردم .
ترم قبل برای من ترم خاصی بود.

امیدوارم این صندوقچه هم مثل صندوقچه ی قبلی پر بار باشه.

یا علی

به نام خدا
سلام منتظر عزیز

خوشحالم که هستی
من پشیمان نمی شوم.
من از انسانهای لاف زن متکبر متنفرم
برعکس از انسانهای عمیق ساکت با حیا خوشم می آید
همانها که علی (ع) توصیفشان می کند که گمنامی یکی از خصوصیاتشان است.
خدا را شکر شاخص سلامت در اکثر دانشجویان ما بالا است
برای همین است که با این قشر راحت ترم و افتخار می کنم که مرا پذیرفته اند (ان شاا...)
تو انسان سالم دردکشیده ای هستی که از وقتی فهمیدم پدرت همان انسان شریفی است که چند سال قبل هم مخفیانه با من تماس گرفته بود- بهتر فهمیدم چرا این گونه ای.

منتظر قدر پدرت را بدان
سلام برسان

باش
حتی کم.

ممنون
استاد

فرزادلطیفه دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام
چشم استاد
امروز ساعت ۱۱/۳۰ اومدم دکتر فضلی بودند ولی شما نبودید
در اولین فرصت حتما دوباره میام

ممنون

مرتضی سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام به همه
دیروز کنار دستم محسن محقق نشسته بود و وقتی نظرم رو خوند مثل لبو قرمز شد
نمی دونم خجالت کشید (که بعید می دونم٬ پررو تر از این حرف هاست) یا اینکه چون مچش رو گرفته بودم و خالی بندیش رو شده بود٬ شرمنده شده بود
اما هرچی بود اعتراف کرد که نظرشو عجله ای فرستاده (قابل توجه امید طاهری)
و وقتی جمله ی آخرم رو خوند گفت:
از لج تو هم که شد (یعنی من) جوابی نمی ده
مشخص بود کم آورده اما وسه اینکه نشون بده کم نیاورده خواست یه حرفی زده باشه

خلاصه بیاین همه با هم برای این موجود دعا کنیم
راستی استاد شانس آوردین محسن شرکتون نبود
اندیکاسیون پیچوندن رو داره٬ خیلی هم زیاد!!!
والا

یا علی

نه قبول ندارم!
محسن آدم شکسته نفسی است و آدمهایی که زورگو نباشند با این طور آدمها خوب می توانند کار کنند.

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

یه سلام طولانی به همه
(سلاااااااااااااااااام)
مرتضی باز یه مدت من نبودم سوء استفاده کردی.
به قول سلمان دارابی خالی بندی که کنتور نمیندازه راحت باش ولی نه مرتضی بیشتر اغراق میکنه تا خالی.تو خودت که میدونی اگه بخوام جوابتو بدم میدم مثل قبل.ولی بهتره دوباره یه بحثه الکی رو شروع نکنیم.راستی کجایی چند وقته پیدات نیست؟

استاد شما لطف دارید.


سلام
محسن تویی؟

محسن محقق پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام استاد.
بله خودمم.امان از پیری.

سلام
ممنون که هستی

[ بدون نام ] یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام دوست عزیز وبلاگتو دیدم جالب و خوب بود خسته نباشی
به وبلاگ من هم سر بزن خوشحال میشم

ممنون از حضورتون

مرتضی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ

سلام محسن
تو خودت خالی بستی نه من وگرنه مثل لبو سرخ نمی شدی
حالا خوبه اعتراف هم کردی

این بار اومدم ازت گله کنم
داری می ری سوریه اینجوری باید خداحافظی کنی؟
گویا فاصله ها انقدر دوستیمون رو کمرنگ کرده که انقدر غریبونه خداحافظی کردی؟
مثلا بهترین دوستم بودی جای برادری دوست داشتم
برو خدا به همراهت
اگه سوغاتی نیاری می کشمت
خود دانی!!!

پی نوشت:
امروز محسن محقق عازم سوریه شد٬ انشالله که به سلامتی به وطن برگرده

به به پس شاید اونجا ببینمش!

سلمان رحمانی یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:31 ب.ظ

سلام به مسافران دیار ...
به سلامتی استاد
خوش بگذره
اینجور مواقع میگن نایب الزیاره ما هم باش ولی ما کجا و ...
در پناه حق

سلام سلمان
دارم شدیدا رو مقاله کار می کنم. خیلی کار داره ولی خدا را شکر به نظرم خوب در آمد.
ان شا... قبل از رفتن برای آخرین چک برات می فرستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد