کلبه بارون و آسمون ۲

سلام 

این کلبه بارون و آسمون ۲ است. 

آنها دو نفرند 

و حال و هوایشان  

ادیب خوش طبع معتقد بدون افراط باشد. 

این شما و این بارون آسمون ... ببخشید بارون و آسمون 

 

ممنون 

استاد

نظرات 127 + ارسال نظر
بارون و آسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:32 ب.ظ

خدایا از من دور نیستی که به دور دست ها بنگرم
از دیده ام نرفته ای که دیدنت را آرزو کنم
پنهان نبوده ای که برای پیدا کردنت از پای در آیم
با همه نا پیدایی در همه جا پیدایی
تو را در آیئنه چشمانم می بینم
در پرده پندارم در جای جای وجودم در محراب سینه ام در کعبه ام
الهی تو درجویبار رگهایم جریان داری
در همه نفسهایم جاری هستی
در شگفتیهای وجودم بودنت را به تما شا گذاشته ای
هر طپش دلم تو را فریاد می زند خدایادر کعبه چرا؟
تو در دیده منی سر گشتگی در بادیه ها چرا؟
تو در دل منی در بی سوئی ها و بی کرانگی ها چرا؟
نو در جان منی


بارون و آسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:35 ب.ظ

گلم از خود رهیدن را بیاموز

به سر منزل رسیدن را بیاموز



مجال تنگ و راهی دور در پیش

به پاهایت دویدن را بیاموز



زمین بی عشق خاکی سرد و مرده است

به قلب خود تپیدن را بیاموز



جهان جولنگهی همواره زیباست

به چشمت خوب دیدن را بیاموز



بیاموز ، آفریدندت توانا

توانا! آفریدن را بیاموز



جهان طعم شراب کهنه دارد

به لبهایت چشیدن را بیاموز



تو اهل آسمانی ای زمینی

به بال خود پریدن را بیاموز



صدایت میکنند از عالم عشق

به گوش جان شنیدن را بیاموز



نسیمی باش و از باد بهاری

سحرگاهان وزیدن را بیاموز



تو ابر رحمتی گاهی فرو ریز

ز اشک خود چکیدن را بیاموز



گذارت گر ز راهی پر گُل افتاد

به دست خود نچیدن را بیاموز



به عاشق غمزه و غم می فروشند

تو از اول خریدن را بیاموز



سبک همواره بار زندگی نیست

به دوش خود کشیدن را بیاموز



کمانت می کند این بار سنگین

تو پیش از آن خمیدن را بیاموز



جهان از هر دو دارد؛ شادی و غم

شکیب داغ دیدن را بیاموز



به دنیا دل سپردن نیست دشوار

ز دنیا دل بریدن را بیاموز



نیاسودن به دوران جوانی

به پایان آرمیدن را بیاموز



بارون و آسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

که در آن اول صبح

به زبانی ساده

مهر تدریس کنند

و بگویند خدا

خالق زیبایی

و سراینده عشق

آفریننده ماست

مهربانیست که ما را به نکویی

دانایی

زیبایی

و به خود می خواند

جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ

دوزخی دارد - به گمانم –

کوچک و بعید

در پی سودایی ست

که ببخشد ما را

و بفهماندمان

ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

که خرد را با عشق

علم را با احساس

و ریاضی را با شعر

دین را باعرفان

همه را با تشویق تدریس کنند

لای انگشت کسی

قلمی نگذارند

و نخوانند کسی را حیوان

و نگویند کسی را کودن

و معلم هر روز

روح را حاضر و غایب بکند

و به جز از ایمانش

هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند

مغزها پر نشود چون انبار

قلب خالی نشود از احساس

درس هایی بدهند

که به جای مغز، دل ها را تسخیر کند

از کتاب تاریخ

جنگ را بردارند

در کلاس انشا

هر کسی حرف دلش را بزند

غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند

تا، کسی بعد از این

باز همواره نگوید: "هرگز"

و به آسانی همرنگ جماعت نشود

زنگ نقاشی تکرار شود

رنگ را در پاییز تعلیم دهند

قطره را در باران

موج را در ساحل

زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه

وعبادت را در خدمت خلق

کار را در، کندو

و طبیعت را در جنگل و دشت

مشق شب این باشد

که شبی چندین بار

همه تکرار کنیم:

عدل

آزادی

قانون

شادی ...

در مجالی که برایم باقیست

باز همراه شما مدرسه ای می سازیم

که در آن آخر وقت

به زبانی ساده

شعر تدریس کنند

و بگویند که تا فردا صبح

خالق عشق نگهدار شما

بارون و آسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام استاد.
زیارتتون قبول.
انشاالله بیاد ماهم بودید.
امیدواریم بارها قسمتتون بشه.
التماس دعا.

سلام
ممنون

بارون وآسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ


"بدان خدایی که گنج های آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه درخواست داده
و اجابت آنرا به عهده گرفته است .

تو را فرمان داده که از او بخواهی تا عطا کند .

در خواست رحمت کنی تا ببخشاید

و خداوند بین تو و خودش کسی را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند

و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطه ای پناه ببری

و در صورت ارتکاب گناه در توبه را مسدود نکرده است





در کیفر تو شتاب نداشته

و در توبه و بازگشت بر تو عیب نگرفته است

در آنجا که رسوایی سزاوار توست رسوا نساخته

و برای بازگشت به خویش شرایط سنگینی مطرح نکرده است

در گناهان تو را به محاکمه نکشیده

و از رحمت خویش ناامیدت نکرده

بلکه بازگشت تو را از گناهان نیکی شمرده است .

هر گناه تو را یکی , و هر نیکی تو را ده به حساب آورده

و راه بازگشت و توبه را به روی تو گشوده است .





هر گاه او را بخوانی ندایت را میشود

و چون با او راز دل گویی راز تو را میداند .

پس حاجت خود را با او بگوی

و آنچه در دل داری نزد او بازگوی

غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن

تا غمهای تو را بر طرف کند

و در مشکلات تو را یاری رساند ."



علی علیه السلام

بوی فیروزه سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

جمع آئینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر بعد از زلالی

می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار

می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

چند برگیست دیوان ماهت، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می شود ارتجالی

هرچه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت

می کند بر سبیل کنایت، مشق آن چشم های مثالی

ای طلسم عددها به نامت، حاصل جزر و مدها به کامت

وی ورق خورده ی احتشامت، هرچه تقویم فرخنده فالی

چشم وا کن که دنیا بشورد، موج در موج دریا بشورد

گیسوان باز کن تا بشورد، شعرم از آن شمیم شمالی

حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو

هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:55 ب.ظ

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی، جز که به سر، هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

بارون وآسمون پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ

باید که عشق ورزید باید که مهربان بود

زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست.

بارون و آسمون پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

بخشی ازدعای امام سجاد (ع) هنگام حلول ماه رمضان


خداوند ماه صیام را بر سایر ماهها برتری بخشید پس برتری آن را بر ماههای دیگر به سبب حرمتها و گرامی داشتنهای بسیار و فضائل و برتری‏های آشکار که برای آن قرار داد، هویدا گردانید، و در آن ماه از جهت‏بزرگ داشت، آنچه را که در ماههای دیگر حلال کرده حرام نمود، و خوردنیها و آشامیدنیها را در (روزهای) آن منع کرد، و برای آن وقت آشکاری (معینی) قرار داد، که خدای بزرگ و توانا جائز و روا نمی‏داند که پیش انداخته شود و نمی‏پذیرد که از آن وقت‏به تاخیر افتد. سپس (عبادت و بندگی در) شب (قدر) آن را به (عبادت در) شبهای هزار ماه برتری داد، و آن را شب قدر نامید (شبی که خدای تعالی اجلها و روزیها و هر امری که حادث می‏شود را مقدر می‏فرماید) در آن شب (بسیاری از) فرشتگان و روح (که مخلوقی است‏بزرگتر از فرشته) به فرمان پروردگارشان بر هر که از بندگانش بخواهد با قضا و قدری که محکم و استوار کرده (که تغییر و تبدیلی در آن نیست).

درود فرشتگان بر عابدان شب قدر
برای هر کاری (که خدا مقدر فرموده) فرود می‏آیند، آن شب سلام و درود (فرشتگان) است (بر آنانی که برای نماز به پای ایستاده یا در حال رکوع و سجودند، یا آنکه شب سلامتی و رهائی از ضرر و زیان شیاطین است) که برکت و خیر آن تا آشکار شدن روشنی صبح، دائم و پایدار است.

خدایا توفیق روزه با ترک معاصی به ما عطا فرما بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و شناسائی برتری آن را (بر ماههای دیگر) و بزرگ داشتن حرمت و حقش را (که قیام و ایستادگی بر آن واجب است) و دوری گزیدن از آنچه را که منع و حرام کرده‏ای به ما الهام نما، و ما را به روزه داشتن آن به وسیله باز داشتن اندام از گناهان و به کار بردن آنها به آنچه تو را خوشنود می‏گرداند یاری فرما، تا با گوشهامان سخن بیهوده گوش ندهیم، و با چشمهامان به سوی بازی (کارهائی که انسان را از مقصود باز دارد)، نشتابیم. و تا دستهامان را به حرام دراز ننمائیم، و با پاهامان به سوی آنچه منع و حرام گشته نرویم. و تا شکمهامان نگاه ندارد و گرد نیاورد جز آنچه (خوردنی و آشامیدنی) که تو حلال و روا گردانیده‏ای. و زبانهامان گویا نشود جز به آنچه (قرآن مجید و گفتار پیامبر اکرم و ائمه معصومین علیهم السلام) تو خبر داده و بیان فرموده‏ای (اشاره به آداب روزه داری و پرهیز از گناهان در حال روزه‏داری است) و رنج نکشیم جز در آنچه (عبادت خدا و خدمت‏به خلق) که به پاداش تو نزدیک گرداند، و به جا نیاوریم جز آنچه که از کیفر تو نگاه دارد.
سپس همه آن کردارها را از ریا، و خودنمائی خود نمایان و از سمعه و شنیدن شنوندگان خالص و پاکیزه گردان که از آن کسی را با تو شریک نگردانیم، و جز تو در آن مقصود و خواسته‏ای نطلبیم.

ماه رمضون ما رو یادتون نره.

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت: باران احمق

این است معنی مادر

زیبا بود

مرتضی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ

ه حق افریدگاریت مرا دریاب و روی از من بر متابان که سخت محتاجم.
می دانم که گویی این چه بنده ایست که فقط موقع احتیاج مرا میشناسدو به یاد می اورد اما چه گویم فقط خجلت و شرمساری و سرافکندگی و خواری دارم پیش رویت.
این بار به بزرگواریت مرا ببخش و گره از کارم بگشای که کار فقط کار توست ای کسی که قسمت و قضای هر کسی به دست توست.
نمیدانم که این قسمت و تقدیر است یا ازمایش، شاید هر دو ولی من از درک این امر عاجزم و سر تا پا محتاج.
میدانم گناهکارم و موستوجب عذاب و اتش اما من بنده ام تو مولا من عاشقم و تو معشوق من اسیرم و تو صاحب.

تو را به اسمانی که افریدی قسمت میدهم کمکم کنی.
چه قسم بزرگی:اسمان. نامی است سنگین و پر وسعت پس خدایا به حرمت این نام بزرگ پاک و الهی نظر لطفت را شامل حال من حقیر کن.

بنده ای در گوشه ای از خاک زیر نور ماه و منتظر و چشم به راه.
خدایا ایا ما را در مهلکه ای می اندازی و رها می کنی؟ این چگونه امتحانیست؟
صبر است یا انتخاب حق از باطل؟
پس چرا انقدر طولانی؟
من دیگر تاب این را ندارم و یا به تنهایی نمیتوانم.
کمکم کن نجاتم بده که از ته دل و از صمیم قلب میخواهم در این شب عزیز بدون ریا و به دور از تملق و دروغ می گویم:
دوستت دارم و هر چه پیش اید پایش هستم.
شاید لیاقت ندارم، نمی دانم ولی تو می دانی. تویی که به همه چیز دانا و توانایی.
مرا دریاب. یاریم ده
به حرمت قسم بزرگی که برایت خوردم
به خاطر اینکه تو هنوز انسان ها را دوست داری و به انها اعتقاد داری
به خاطر اینکه انسان ها را اشرف مخلوقاتت نهادی و این شایستگی را به انان دادی
به خاطر فرشتگانت که همه به محرابت در سجده اند و تسبیح
به حرمت رحمانیتت که مربوط به عام است و همه

نظری به سوی من بیفکن و تقدیرم را نیک قرار ده.

مرتضی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:25 ب.ظ

خانه خدا
اگر خداوند در محله ما خانه داشت، حتما همه شیشه های خانه اش را شکسته بودیم.

و خدا در یاد ماست
آنان که به ما لذت می بخشند و ما را سرگرم می کنند، ما را از یاد خدا غافل می کنند
و آنان که ما را می ترسانند ما را به یاد خدا می اندازند
و وقتی پولدار می شویم مواظب هستیم که یاد خدا نیفتیم
و خدا را یاد کردیم وقتی پولهایمان تمام شده بود
و خداوند مهربان و بخشنده است، البته وقتی یادش می افتیم

خدایا! باورکن
حساب بانکی مان اصلا مهم نیست
و رئیس مان که مثل سگ از او می ترسیم
و میزمان که وقتی پشت آن می نشینیم احساس قدرت می کنیم
و زنی که به او گفته ایم: تو را از خدا هم بیشتر دوست دارم

خدایا! باور کن
تنها تو را می پرستیم و از تو اطاعت می کنیم

همیشه در روزهای آخر ماه که بدهکار می شوم
وقتی زنم مرا تهدید می کند و می گوید که مرا ترک خواهد کرد
وقتی از هواپیما جا می مانم و ممکن است به آن نرسم
وقتی مرا به دادگاه احضار می کنند
وقتی از تو می خواهم که کاری کنی که مرد همسایه در تصادف بمیرد
وقتی که ماشینم را پلیس می گردد و من می ترسم شیشه های مشروب را پیدا کنند

در همه این اوقات...
خدایا در همه این اوقات به یاد توام و تنها از تو کمک می خواهم
و خدا ما را دوست دارد

جدا پنج دقیقه به کارهایی که در هفته گذشته کردید فکر کنید
و اگر شهامت دارید با خودتان تکرار کنید:

و خدا ما را دوست دارد

استاد چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام
کجایید؟
ان شاالله با شروع ترم شاهد حضور بیشترشما باشیم.
ممنون

بارون و آسمون شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ

خاک

سرتاپای خودم راکه خلاصه میکنم میشوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجر باشد توی دیوار یک خانه، یا یک سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگریزه ته ته یک اقیانوس، یا حتی خاک

همین گلدان پشت پنجره .

یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت، هیچ اسمی نداشته باشد وتا همیشه خاک باقی بماند، فقط خاک. اما حالا یک کف دست خاک وجود دارد که خدا به او اجازه داده نفس بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان داشته یاشد، یک مشت خاک که اجازه دارد عاشق بشود، انتخاب کند، عوض بشود، تغییر کند .

بارون و آسمون یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ب.ظ

سلام استاد.
شرمنده یه مدت درگیر بودیم.
انشالله اگه خدا عمری داد جبران میکنیم.
دعامون کنید.
یا حق.

سلام

بارون و آسمون یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:16 ب.ظ

هو الاول ...


اللهم اعذنی مما یباعدنی عنک ، ویحول بینی و بین حظی منک و یصدنی عما احاول لدیک ...

*******


الهی ! پناهم ده از : آنچه از تو دورم می کند و میان من و حظی که از بودن با تو باید ببرم فاصله می اندازد و از آنچه نزد تو می جویم بازم می دارد ...

*******

بارون و آسمون یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

"بدان خدایی که گنج های آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه درخواست داده
و اجابت آنرا به عهده گرفته است .

تو را فرمان داده که از او بخواهی تا عطا کند .

در خواست رحمت کنی تا ببخشاید

و خداوند بین تو و خودش کسی را قرار نداده تا حجاب و فاصله ایجاد کند

و تو را مجبور نساخته که به شفیع و واسطه ای پناه ببری

و در صورت ارتکاب گناه در توبه را مسدود نکرده است





در کیفر تو شتاب نداشته

و در توبه و بازگشت بر تو عیب نگرفته است

در آنجا که رسوایی سزاوار توست رسوا نساخته

و برای بازگشت به خویش شرایط سنگینی مطرح نکرده است

در گناهان تو را به محاکمه نکشیده

و از رحمت خویش ناامیدت نکرده

بلکه بازگشت تو را از گناهان نیکی شمرده است .

هر گناه تو را یکی , و هر نیکی تو را ده به حساب آورده

و راه بازگشت و توبه را به روی تو گشوده است .





هر گاه او را بخوانی ندایت را میشود

و چون با او راز دل گویی راز تو را میداند .

پس حاجت خود را با او بگوی

و آنچه در دل داری نزد او بازگوی

غم و اندوه خود را در پیشگاه او مطرح کن

تا غمهای تو را بر طرف کند

و در مشکلات تو را یاری رساند ."



علی علیه السلام

بارون آسمون یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:24 ب.ظ

خدایا کاری کن که هنگام نماز
فقط با زبانی که به من دادی ذکرت را نگویم بلکه با تمام وجودم تو را یاد کنم
کاری کن تمام حواسم موقع نماز به تو باشد و مبادا افکارم منحرف شود و با تمام وجودم ثنا تو را گویم

بار خدایا به من توفیق عطا کن که کار هایم را با نام تو و با یاد تو آغاز کنم و در تمام عمرم به یادت باشم و از تو غافل نشوم تا شیطان در دلم نفوذ نکند. ای خدای سبحان تو را می جویم و به تو تکیه میکنم مرا حفظ نما از هوا و هوس های جسمانی و دنیوی، و عشق الهی را در وجود این بنده کوچکت بگنجان


الهی آمین


بارون و آسمون یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:29 ب.ظ

خدا بذار بچه بمونم که...



)الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت....

بارون و آسمون یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزیز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره ام

- نشسته بودم. گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود. گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست، از این راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسید.
-گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
-گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم. گفتم: مهربانترین خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

بارون واسمون جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:30 ب.ظ

پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسید:"پنج وارانه چه معنا دارد ؟!"

من به او خندیدم...

کمی آزرده و حیرت زده گفت:"روی دیوار و درختان دیدم"

باز هم خندیدم ...

گفت:"دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنج وارونه به مریم میداد"

آ نقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید...

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

بعدها وقتی غََم. سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی:

" پنج وارونه چه معنا دارد "

بارون و آسمون شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ

زیباترین واژه ی جاری بر لبان بشر دختر است

دختر واژه ای است سرشار از عشق و آرزو و زیبایی....


دخترا روزتون مبارک.

مبارک

بارون و آسمون شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

معصومه یعنی قداست مریم و عصمت فاطمه و ادامه ی قصه


غصه های زینب در جستجوی برادر....

استاد دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ

بارون و آسمون عزیز
امیدوارم همیشه موفق باشید.

بارون واسمون سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام به استاد عزیزو همه. یه مدتیه که بدجوری گرفتار درس و کاریم ولی عجیب دلمون براتون تنگ شده بود.

به نام خدا
سلام
اگه بدونید چقدر خوشحال شدم هستید!
با اجازه یک کلبه جدید می سازم حتی اگر سختی کارها باعث کمتر بودنتان باشد.
دلمان برایتان تنگ شده بود.

ممنون
استاد

بارون واسمون سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

مورچه‌ها که بال درمی‌آورند،
یعنی به مرگشان نزدیک شده‌اند.
و کرم ابریشم که فنا می‌شود،
یعنی پروانه‌ای بال درآورده و متولد شده ‍!
شاید زندگی نیز همین است...
بارها فنا می‌شویم،تا متولد شویم...

استاد جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:16 ب.ظ

سلام
عجب کلبه ای است.
دلمان برایتان تنگ شده.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد