پیتزا با طعم شهدا

مطلبی از منتظر: 

هوالحی

پیتزا با طعم شهدا
همین که شروع می‌کنم به ریختن سس گوجه ‌فرنگی روی پیتزا ...

هوالحی

پیتزا با طعم شهدا
همین که شروع می‌کنم به ریختن سس گوجه ‌فرنگی روی پیتزا همراهم زنگ می‌ زند. شماره‌اش ناشناس است. دگمه سبز گوشی را فشار می‌دهم تا صدای غلامرضا از توی گوشی بیرون بیاید. بعد از چند کلمه تیکه پاره کردن تعارفات از من می‌خواهد که برای ویژه نامه یاد بود شهدای مسجدمان مطلب بنوسیم. می‌گوید راجع به پنج موضوع پیامبر، امام خمینی، جنگ و شهید مطلب لازم داریم.
می‌ دانم.... اینها شدند چهار تا. تقصیر من نیست. پنجمی را غلامرضا هم نگفت. البته مشکلی نیست. خودتان به راحتی می‌توانید پنجمی را هم اضافه کنید. مثلا« انرژی هسته‌ای».
به غلامرضا قول می‌دهم که داستانی با مضمون جنگ را از «ساسان ناطق» برای ویژه نامه انتخاب کنم. می‌گویم روی بقیه موضوعات هم فکر می‌کنم. شاید مطلبی پیدا کردم. اعلام پایان مکالمه با چهار دقیقه و بیست و چهار ثانیه روی صفحه گوشی ظاهر می‌شود. لقمه اول پیتزا را گاز می‌زنم و می‌روم توی فکر...
همان اول پیامبر را بی‌خیال می‌شوم. وصف پیامبر را باید خدا بگوید که گفته است در کتابش، اگر خوانده باشیم:
«انّکَ لعَلی خُلُقٍ عَظیم» «حریصٌ عَلَیکم.....» «عزیزٌ عَلیهِ ما عَنتم» «و لِکُم فی رسول ا.... اسوه حَسنَهِ» و...
این از اولی. دومی « امام خمینی» که چندان ترکیب شیرینی نیست! امام نه خمینی بود، نه ایرانی، نه آسیایی و نه حتی زمینی!
امام آسمانی بود و بی تاریخ. مثل دیگر علمای ربانی سلف شیعه از زندان زمان و مکان معاصرش رها بود و در تاریخ اسلام زندگی می‌کرد. شناخت حقیقی امام هم فقط وقتی برای ما ممکن است که ما نیز بتوانیم به قول شریعتی از چهار زندان انسان یعنی تاریخ، جامعه، طبیعت و خود رها شویم که البته شق القمری است برای ما آخر الزمانی‌ها. وگرنه فوقش امام را «مجاهد مبارز»
«مرجع عالیقدر» «عارف روشن ضمیر» «رهبر کبیر» «سیساتمدار دیندار» و.... خواهیم شناخت و بس.
همه اینها امام هستند، اما امام هیچ کدام اینها نبود! امام امام بود ..... و این را فقط آنهایی می‌توانند بفهمند که مومن به امام بودند و هستند. نه اینکه مثل ما با قلم و تیشه علم و سیاست و فرهنگ بخواهند برای کارها و حرفهای امام توجیه و دلیل بتراشند! آنهایی که هنوز هم با شنیدن «لکن» های لهجه‌دار امام بغض‌ توی دلشان جمع می‌شود بدون اینکه بدانند چرا؟؟
با کتاب و تفسیر و علم و سیاست و فیزیک و شیمی و ریاضیات و ادبیات و هنر نمی‌شود امام را شناخت همچنانکه نمی‌شود خدا و دین و پیامبر را شناخت..... « یومنون بالغیب» می‌خواهد که کیمیاست در این روزگار ما.... پس بی خیال امام هم...!
صدای خنده دختر و پسر جوانی از میز بغلی‌ام می‌ریزد توی گوشهایم. دارند سالاد می‌خورند. سس مایونز لب‌های ماتیک شده دختر را به هم می‌ریزد . با وسواس دهانش را پاک می‌کند. نگاه پسر بدجوری آلوده به نظر می آید. سعی می‌کنم مثل همیشه احمق ( بخوانید خوشبین) باشم. حتماً زن و شوهرند... دختر با صدایی حتی کش‌دارتر از پنیر پیتزا می گوید: «دو تا خواهر دارم و یه برادر...» خنده‌ام می‌گیرد از شوهری که هنوز تعداد خواهر و برادر زنش را نمی‌داند!!!
لقمه توی گلویم گیر می‌کند. چشمهایم را درویش می‌کنم و از میزشان هل می‌دهم بالا و نوشابه بدون گاز را سر می‌کشم.
بالای میز پیشخوان تابلو زده‌اند: «لطفاً حجاب اسلامی را رعایت فرمایید.» کمی بیشتر از وقتی که جوک‌ های بی‌مزه پسر خاله‌ام را می‌شنوم، خنده‌ام می‌گیرد. این هم یک جور جوک است آن هم از نوع «پست مدرن» اش!
پست مدرن که توی ذهنم می‌آید، یاد جبهه می‌افتم. نگویید که چه ربطی دارند؟؟ خیلی هم ربط دارند. چند تا از بچه‌های با ذوق جبهه جعبه خمپاره را رنگ زرد زده بودند و رویش نوشته بودند: «صندوق پست مدرن»
رزمنده‌ها نامه‌هایشان را توی این صندوق می‌انداختند تا از طریق پست اهواز به خانواده‌شان ارسال شود. هزاران صفحه از پست مدرن‌های اروپا و آمریکا خواندیم و آخرش سرمان گیج رفت و افتادیم. جای دوری نمی‌رود اگر چند تا از نامه‌های «پست مدرن» آن صندوقها را توی کتاب «نامه‌های فهیمه» بخوانیم و نفسی تازه کنیم....
مزه سوسیس‌های نپخته توی دهانم کش می آید. قسمتی از پیتزا پف کرده و مثل نان سوخاری رنگش زرد شده است.
زرد مثل «کیک زرد». فکر می‌کنم از سال بعد بچه‌های اول دبستان توی درس فارسی بخوانند: «ک مثل کیک زرد».
بچه‌های مسجد ما هم عجب حوصله‌ای دارند!! کلیک کرده‌اند روی شهداء. کاش به جای ویژه نامه شهدا ویژه‌نامه انرژی هسته‌ای منتشر می‌کردند. هم نویسنده داشت هم خواننده. خود من یکی حاضر بودم در مورد فیزیک هسته‌ای تحقیق کنم و چیز بنویسم. چند تا از بچه‌ها هم که حقوق می‌خوانند، ماهیت حقوقی بحران هسته‌ ای را بررسی و تحلیل می‌کردند...
روی جلد ویژه‌نامه هم با خط درشت تیتر می‌زدیم «انرژی هسته‌ای حق مسلم است ماست». البته برای خوانندگان آن طرفی هم انگلیسی‌اش را چاپ می‌کردیم که: «Nuclear energy is our….»
از بابت خرج و مخارج هم هیچ نگرانی نداشتیم. پیش هر مقام مسئولی که می‌رفتیم تا «هاء» هسته‌ای را نگفته‌ایم، دست توی جیبش می‌کرد! خدا را چه دیدی... آخرش هم شاید جایزه‌ای، چیزی می‌گرفتیم! به این می گویند کار فرهنگی...
صاحب مغازه از دختر و پسر جوان می‌پرسد که چیز دیگری لازم ندارند؟؟ حتماً به قیافه من نمی‌خورد که چیز دیگری لازم داشته باشم.
برای همین هم چیزی نمی‌پرسد و صدای اخبار تلویزیون را زیاد می‌کند. آرزو می‌کنم کاش گوشهایم کلید on/ off داشت.
حالا راحت خاموششان می‌کردم و از شنیدن این همه رکورد زنی‌های علمی، فرهنگی، هنری و ورزشی کشورمان خلاص می‌شدم.
«... ورزشکار ایرانی رکورد رشته... را در آسیا شکست» «ایران در فناوری...... در ردیف پنج کشور اول دنیا قرار دارد»
« یک مخترع ایرانی برای اولین بار در دنیا....» «محققان دانشگاه .... موفق به طراحی ......» « جراحان ایرانی توانستند....» «حق غنی‌ سازی اورانیوم..........» و « تیم ملی فوتبال روز..... عازم آلمان خواهد شد.....»
نمی‌دانم چرا با وجود این همه پیشرفت‌ های علمی و صنعتی و اقتصادی هنوز هم توی کشورمان خیلی ها هستند که شبها گرسنه می‌خوابند! خیلی شعاری شد؟؟ این همه شعار می‌دهیم این یکی هم رویش .... مگر چه می‌شود؟؟
آبدارچی اداره‌مان به خاطر اینکه پول خرید یک جعبه شیرینی را نداشت، خبر تولد بچه‌اش را تا آخر برج به تاخیر انداخته بود! این هم شعار است؟!
البته فکرتان جای دیگری نرود. عادت بد «نوشتن» است که به قول امیرخانی باعث شده تشت رسوایی مردم را بزنیم و دنبال سوژه باشیم و الا ما را چه به فضولی زندگی مردم؟! این روز‌ها یادمان داده‌اند: «عیسی به دین خود موسی به دین خود». همسایه مان هم از گرسنگی بمیرد چه دخلی به ما دارد؟؟!
اصلاً اگر قرار این است که اخبار رکورد زنی‌ها گفته شود پس چرا از رکورهای رضا چیزی گفته نمی‌شود؟ من که حتی یکبار اسم رضا را از تلویزیون نشنیده‌ام! رضا که حتی بهتر از رضازاده رکورد می‌زد. خودش می‌گفت رکورد جهانی ساختن توالت صحرایی را شکسته است! توی چهل دقیقه یک توالت‌صحرایی را راه می‌انداخت و به بچه‌ها می‌گفت بفرمایید افتتاح کنید! همان رضا که توالت‌های یک لشکر را رو به راه می‌کرد، حالا توی یک مربع پنجاه سانتی زندگی می‌کند! زیاد به خودتان فشار نیاورید... اندازه صندلی ویلچر پنجاه سانتی‌متر است...
چه چیز‌هایی از آدم می‌خواهند؟! نوشتن از شهدا و جبهه ... چطور می‌شود از نسل زنده‌ای که رفت برای این نسل مرده ای که مانده است صحبت کرد و چیز نوشت؟ فاصله امروز و دیروز مان از جنس زمان و مکان نیست که بنزین سوپر توی موتورمان پر کنیم و گاز بدهیم تا شاید ما هم به آنها برسیم.... فاصله امروز و دیروزمان از جنس فرهنگ است. بین سال شصت و پنج و هشتاد و پنج یک دنیا فرهنگ فاصله افتاده است. ساده‌ایم اگر مثل بچه دبستانی‌ها شصت و پنج را از هشتاد پنج کم کنیم و بگوییم فقط بیست سال فاصله داریم! حتی بعضی ها که این فاصله عمیق فرهنگی بین ما و شهدا را می‌بینند، بجای اینکه سعی کنند ما را به شهدا نزدیک کنند از سر دلسوزی شهدا را به ما نزدیک می‌کنند!! نمونه ساده‌اش می‌شود این سریالهای آبکی تلویزیون و تایتانیک بازی‌های فیلم‌های جنگی سینما. ورژن پییشرفته‌اش هم می‌شود تآتر و ادبیات دفاع مقدس این چند سال اخیر! اصلاً وقتی خیلی از فرماندهان و همسنگران شهدا که باید راویان ایثار و شهادت برای امثال من می‌بودند، خودشان جا زده‌اند دیگر چه انتظاری می‌توان از دیگران داشت؟؟ زندگی مادی، رفاه، عافیت طلبی و پُز روشنفکری جایگزین شده با آرمان گرایی آنها را هم مثل سایر مردم در خود بلعیده است!
دیگر خبری از آن بسیجی اسیر پانزده‌ساله‌ای که خطاب به خبرنگار زن یک شبکه خارجی گفته بود: «ای زن به تو از فاطمه....» نیست! چند سالی است که توی تلویزیون تصویرش را نشان نمی‌دهند. راستی اگر او همان باشد که بود، حالا چطور توی کوچه و خیابان راه می‌رود؟ حنجره‌اش پاره می‌شود از گفتن چند هزار باره «ای زن به تو از فاطمه ....» خطاب به دختران و زنانی که از کنارش می‌گذرند!! انگار بار معنایی واژه‌ها و کلمات عوض شده است. «حجاب و عفت» در فرهنگ امروز معنایی متفاوت با معنای آن درسالهای جنگ و جبهه دارد. حتی بالاتر از آن اینکه کلماتی مثل «کاخ نشین» «کوخ نشین» «مرفهین بی درد» «مستضعف» «جان بر کف» «فدایی» و خیلی از کلمه‌های دیگر که ورد زبان روح ا..... بود، این روزها به کلی از فرهنگ لغاتمان حذف شده‌اند! شده‌ایم اند روشنفکری! حتماً حالا روح دکتر شریعتی هم به ر یش ما می‌خندد!
این روزها بعضی چیزها را خوب می فهمیم اما بعضی دیگر اصلاً حالیمان نمی‌شود. « زهد و قناعت» « تقوی و عفت» « ایثار و توکل» انگار کلماتی به زبان بورکینافاسویی هستند که چیزی ازشان نمی‌فهمیم! « رفاه و آسایش» را خوب می‌فهمیم اما « زهد و قناعت» برایمان معنی ندارد! دیگر آدرس آن زهد و درویشی سنگرهای جبهه گم شده است. کجایند آن بچه‌هایی که وقتی غذا کم بود فانوس را خاموش کنند و همه الکی سر و صدای غذا خوردن در آوردند و بعد که از سنگر رفتند یکی برگردد و ببیند که ظرف غذا دست نخورده باقی مانده است..!
مسابقه ایثار گذاشته بودند حالا هم مسابقه « مردان آهنین» می‌گذارند…فردا پس فردا هم شاید مسابقه «دختر شایسته» برای بانوان محترم برگزار شود! ترمز بریده‌ایم توی سرازیری روشنفکری.....
نوجوانان امروز ما به راحتی آب خوردن همه فوتبالیست‌های ملی و باشگاهی را می‌شناشند اما دریغ از اینکه بتوانند عکس حمید و مهدی باکری را از هم تشخیص دهند! جوان‌های امروز آخرش می‌شوند بچه سوسول‌هایی که بزرگترین دردشان در زندگی دندان درد بوده و بس! جوان‌های دیروز می‌شدند فرمانده لشکر شهید زین الدین! دکتر و مهندس‌های امروزی فوقش می‌شوند دکتر ومهندس. دکتر و مهندس‌های دیروز می‌شدند شهید چمران و شهید باکری.
بچه‌های دیروز پیشانی بند می‌زدند: « عاشقان کربلا». بچه‌های امروز هدبند می‌زنند: « I Love you ».
دیروز مست جام شهادت بودیم و امروز مست جام جهانی! پرچم‌های دیروزمان کفن شهدایمان بود، پرچم‌های امروزمان شنل تماشاگران فوتبالمان! شیفته خدمت بودیم و حالا شده‌ایم تشنه قدرت! اهل دل بودیم و داریم ادای اهل دلیل در می آوریم! دیروز
می‌ رفتیم که انسان کامل شویم، حالا می رویم که حیوان ناطق باشیم ... خیر پیش! ! !
صدای سفارش مشتری جدیدی حواسم را می آورد روی میزم. هنوز نصف پیتزا را نخورده ام. بغض گلویم را فشار می‌دهد. دردهای کهنه‌ای که در گوشه موشه‌های روحم قایم شده بودند، حالا ریخته‌اند وسط میدان ذهنم و معرکه می گیرند .مثل«ارمیا» ی امیرخانی شده‌ام. احساس می‌ کنم توی زمانی گیر افتاده‌ام که متعلق به آن نیستم! قطره اشکی را که با عجله از گوشه چشمم بیرون دویده است ، پاک می‌کنم . دختر و پسر جوان پول پیتزایشان را حساب می‌کنند و می‌روند. کاش می‌توانستم مثل آنها باشم!
دستشان می‌رود توی هم و پا تند می‌کنند توی کوچه خلوت روبرویی. اشتهای خوردن ندارم. مثل اینکه باز هم اشتباه کرده‌ ام. بقول ودود: « ما که اهل دلیم باید مشتری دل و جگر باشیم نه این هله هوله‌ها...»
فکر می‌کنم طعم پیتزای امروز طور دیگری بود! سمت چپ میز روی دیوار منوی پیتزا را زده‌اند.
پیتزا با ژامبون، پیتزا قارچی، پیتزا با گوشت و.....
گران‌ترین شان پیتزا مخصوص است. دو هزار و ششصد تومان.
دوست دارم بالای لیست با خط درشت بنوسیم: « پیتزا با طعم شهدا» قیمتش هم با شما....
 

یا علی

نظرات 46 + ارسال نظر
استاد چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ق.ظ

از ایمیل وارده از طف آقای دکتر یغمایی

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند.
شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال
تمیـز پوشیده بودنـد.
بچه ها همگی با ادب بودند .
دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در
مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند
عدد بلیط می خواهید؟
پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان .
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی
پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.
پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.
حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟

ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت.
بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،
این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد،
گفت: متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک
پدرم را قبول کرد.. .
بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به
طرف خانه حرکت کردیم...

منتظر چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه

ممنون از اینکه این داستان رو روی صفحه ی نخست گذاشتید می شه بپرسم چرا این داستان که تو مایه های داستانهای دیگه بود رو صفحه نخست گذاشتید؟

داستانی هم که در بالا اوردین هم خیلی قشنگ بود

باز هم ممنونم

امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشید

یا علی

به نام خدا

سلام
خدا را شکر واقعا شکر
از نظر من خیلی قشنگتر بود
شاید هم حال و هوای این روزهای من بود که باعث شد بیشتر خوشم بیاید.

شاید هم مقایسه ها حرف دل من در این لحظه بود.
حرف نداشت زیبا بود به دل می نشست.

بابا دلم خواست! (حق ندارم در وبلاگ خودم هر مطلبی که دوست دارم را درشت کنم یا اصطلاحا با هر کس که دوست دارم چایی بخورم-البته منتظر عزیز این جمله مخاطبش تو نیستی معلوم است نیست؟)

بسه یا بازم بگم

امین چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ

پنجره زیباست اگر بگذارند. چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند. من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم. عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند ...


مردان بزرگِ آرزوهای کودکی ما، مردمانی بودند از همین کوچه و محله‌ها و از جنس همین مردم. آمدند تا هرچند کوتاه برای مدتی شادی و لذت حقیقی را به رخ ما بکشند و بروند. آمدند و آن‌قدر که دنیاداران زندگی را جدی گرفته بوند، اینان مرگ را به سخره گرفتند...

لالالایی ، لالالایی

امان از درد تنهائی

دلم تنگه دلم تنگه

عزیزم راهی جنگه

برو قربون اون خالت

دل مادر به دنبالت

عزیزم شاخ شمشادم

جوون تازه دامادم

برو مادر به قربونت

فدای فاطمه(س) جونت

برو مادر علی(ع) یارت

برو قرآن نگهدارت

برو قربون اون خالت

دل مادر به دنبالت



14 سال بعد



لالالالا گل پونه

جوونم اومده خونه

جوونم گرمی خونه ام

بلند بالای چهار شونه ام

نگفتی مادرم پیره؟

زمین گیره,زمین گیره؟

به دل غم کردی ای مادر

قدم خم کردی ای مادر

لالالالا گل دشتی

چرا اینگونه برگشتی؟

دل مادر پر درده

بگو کی پرپرت کرده

چرا بی سر شدی مادر؟

عجب لاغر شدی مادر

سرت را بهر دین دادی؟

مبارک باشه دامادی

لالالالا گل عناب

ببین مادر شده بی تاب

لالالالا گل زیره

دلم آروم نمی گیره

حلالت باشه این شیرم

چه کردی بادل پیرم؟

دلم یارب چه بی تابه

گل آلاله ام خوابه

لالالالا گل بادوم

((گل مادر بخواب آروم))
------------------------------------

آشنا چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ

سلام
یه سوال فنی.......
استاد منظور از workup protocol در سنتز چیه؟ می گردم ولی پیدا نمی کنم.........

سلام
ورک آپ مجموعه اعمالی است که پس از اتمام واکنش سنتز انجام می شود تا ماده نهایی آماده خالص سازی-تبلور یا کروماتوگرافی-شود. معمولا در ورک آپ یک واکنش ساده خنثی شدن نیز انجام می شود مثلا وقتی سنتز گرینارد در حلال اتر انجام شد با اضافه کردن آب هم اچ مثبت به آنیون اضافه می شود-آلکوکسید به الکل تبدیل می شود- و هم دو فاز می شود.
ورک آپ پروتکل یعنی دستورالعمل این کار.

منتظر چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیز

استاد همین که فهمیدم خوشتون اومده و یه جورایی جبران اون کم کاریهام شده برای من کافیه و این بهترین دلیلیه برای ادامه ی کار من.

ممنونم

یا علی

سلام
موفق باشید
کاش همه بی ادعا بودند و راستگو
برخی پرمدعایند و دروغگو و خجالت هم نمی کشند.

ممنون

آشنا چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام
ممنون استاد مطمئن بودم که بی جواب نمی مونم
لطف کردید
باز هم سپاسگزارم

سلام
خواهش می کنم

استاد جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ

از ایمیل وارده از طرف استاد عریر آقای دکتر شهیدی:

یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود ، تعریف کرده است که روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد . او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود ، بی اختیار ایستادم . مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود . مرد جوان پس از تمیز کردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل ، راهش را گرفت و رفت ، چند متر آن طرفتر در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد . رفتار وی گیجم کرد . به او نزدیک شدم و پرسیدم مگر آن ماشینی را که تمیز کردید متعلق به شما نبود ؟ نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت : من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشین از تولیدات آن است . دلم نمی خواهد اتومبیلی را که ما ساخته ایم کثیف و نامرتب جلوه کند.










------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



یک کارگر ژاپنی در پاسخ " چه انگیزه ای باعث شده است که وی سالانه حدود هفتاد پیشنهاد فنی به کارخانه بدهد ؟ " جواب داد : این کار به من این احساس را می دهد که شخص مفیدی هستم ، نه موجودی که جز انجام یک سلسله کارهای عادی روزمره فایده دیگری ندارد.



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



مسئولین با کارگرها خوب و صمیمی بودند و کارگرها هم از آنها اطاعت می کردند . مسئولین در آنجا به همه افراد توجه می کردند . در آنجا مسئولین رفتارشان به گونه ای بود که کارگر به کارش علاقمند می شد ، به نحوی که اگر یک روز سر کارش نمی آمد دلش برای همکاران ، محل کار و حتی دستگاهی که با آن کار می کرد تنگ می شد . مسئول ، وقتی می خواست کاری را به کسی بسپارد ، نخست ساعتی آن کار را با وی انجام می داد وقتی مطمئن می شد وی آن کار را یاد گرفته است می پرسید: بروم ؟ و سپس می رفت . آنها هیچ وقت نمی گفتند بیا این کار را انجام بده ، می گفتند ممکن است به ما کمک کنید ؟ یا می گفتند بیایید این کار را با هم انجام دهیم . مدیران سعی می کردند الگوی رفتاری کارکنان باشند . مثلا مدیر وقتی می دید قسمتی از کارخانه کثیف است یک حوله سفید به پیشانی می بست و آنجا را جارو می کرد . در آنجا حتی اعضای خانواده صاحب کارخانه هم دوشادوش کارکنان کار می کردند . هیچ کس از صاحب کارش نمی ترسید . همه سعی می کردند کار خوب ارائه دهند و از این می ترسیدند که کارشان خراب شود و دیگران فکر کنند که فلانی کارش بد است . اگر کاری خراب می شد مدیر داد و فریاد راه نمی انداخت و کارگر را جلوی دیگران خوار نمی کرد ، بلکه برای او به آرامی شرح می داد که بهتر نیست کار را به این طریق انجام می دادی ؟ اگر در ماه کسی غیبت نمی کرد و کارش را خوب انجام می داد مبلغ قابل توجهی به او پاداش می دادند . این باعث می شد کارگر تشویق شود و مرتب و منظم سرکارش حاضر شود .

زمانی برای صحبت کردن و ارتباط با کارگر در نظر گرفته می شد . سرپرست لحظاتی را در حین کار کردن به بهانه آموزش دادن با کارگر حرف می زد تا روحیاتش را بهتر بشناسد . کارگر وقتی مشکلی داشت با سرپرست خود صحبت می کرد تا مشکلات برای حل به بالاتر انعکاس پیدا کند . وقتی به اضافه کاری نیاز بود مستقیم به کسی نمی گفتند اضافه کار بمانید بلکه صبح در حین صحبت به یک نفر می گفتند امروز کار زیاد است و افراد دیگر به خود اجازه نمی دادند محیط را ترک کنند ، می ماندند تا کار را به اتمام برسانند . صاحب کارخانه هیچ وقت لفظ کارگرهایم ، یا کارخانه ام را به کار نمی برد . آنجا از یک کارگر معمولی تا صاحب کارخانه همه لفظ کارخانه مان را به کار می بردند . وقتی سودی وارد کارخانه می شد این سود نسبت به میزان حقوق بین همه توزیع می شد. در آنجا کارگران معتقدند اگر خوب کار کنند سود کارخانه بیشتر می شود اگر سود بیشتر شود شرکتشان گسترش می یابد شرکت که گسترش یابد اعتبارشان در کشور بالا می رود . لذا همه دست به دست هم تلاش می کنند . دنیای آنها دنیای همدلی و همکاری است . آنها تعطیلاتی دارند به اسم «گلدن ویک» که تقریبا هر چهار ماه در کل ژاپن، چند روز کارخانجات تعطیل است . مسئولین کارخانه یک شب قبل از تعطیلی ، همه کارگران را جمع می کنند و می روند بیرون، جشن کوچکی می گیرند و وقتی می خواهند حقوق کارگران را بدهند از آنها قدر دانی می کنند و این حسن نیت باعث می شود که حتی خارجی ها هم برای آنها خوب کار کنند.



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



با آنکه در شرکت های تولیدی ژاپن ، قسمتی وجود دارد به نام کنسا (کنترل کیفی ) ، که این قسمت نبض هر کارخانه است ، هر فردی سعی می کند کنترل کننده کار فرد قبلی باشد لذا همه سعی می کنند قطعه خوب و بی نقص ارائه دهند . کارگری که قطعه ای را تولید می کند به چشم یک خریدار به آن نگاه می کند . اگر کاری خراب شود کسی از صاحب کارش نمی ترسد بلکه چون می داند نفر بعدی که برای مرحله بعدی کار را تحویل می گیرد مجددا کنترل می کند و اگر کار ایراد داشته باشد آن را عودت می دهد، سعی می کند کار را به بهترین شکل انجام دهد . در واقع در خط تولید ، هر بخش نسبت به بخش دیگر مثل مشتری است.



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



برای حفظ روحیه کارکنان محل کار معمولا در اماکن آفتابگیر و مشرف به مناظر طبیعی احداث می شود و ناهار خوری را هم در قسمت فوقانی و دارای چشم انداز بنا می کنند.



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



در آنجا از کارکنان می پرسند به نظر شما امروز کار را چگونه انجام دهیم تا در کار پیشرفت داشته باشیم . مسئولین در آنجا ادعا نمی کنند که همه کارها را فقط خودشان بلدند تا کارگرها بتوانند به راحتی نظر بدهند . اگر کسی پیشنهادی برای تسهیل در کار و افزایش بهره وری ارائه دهد با او آنقدر خوب برخورد می شود که شخص مرتبا به دنبال ارائه نظر در جهت ارتقای کارش است و اگر کسی پیشنهادی بدهد که عملی باشد با دادن جایزه از او تقدیر می شود .



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



اگر کارگری در حین کار متوجه شود قطعه ای اندازه خیلی کم ایراد دارد ، سریع به صاحب کار اطلاع می دهد . صاحب کار ، به مدیر شرکت تامین کننده قطعه اطلاع می دهد . آن مدیر حتی اگر با کارخانه فاصله زیادی داشته باشد خودش را در همان روز به کارخانه می رساند تا عذر خواهی و جبران کند .



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



هیئتی برای یک دوره آموزشی به کارخانه تویوتا ژاپن رفته بودند . آنها تعریف می کنند که : ما با مشاهده خطوط تولید ، نظم و انضباط حاکم ، روش کار، نحوه تولید ، و... چنان به شعف آمده بودیم که به فیلم برداری مشغول شدیم . اما مدرس ما به ما گفت : فیلم برداری و سپس دیدن آن به شما چیزی نخواهد آموخت و فقط جنبه نمایشی دارد . شما باید چیزی ورای آنچه می بینید،را ببینید! آنچه که قابل رویت نیست، و آن روح حاکم بر محیط کار است !



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



ژاپنی ها گرایش دارند که خود را با کارشان هماهنگ کنند . هنگامی که از آنان پرسیده شود شما کی هستید ؟ در پاسخ به ترتیب نام خود و نام شرکت یا سازمانی که در آن کار می کنند را خواهند گفت . حتی یک استاد دانشگاه که اقتصاددان است ،خواهد گفت : من استاد دانشگاه توکیو هستم . ژاپنی ها چون خود را عضو جامعه سازمانی می پندارند از کار اضافه برای شرکتشان سرباز نخواهند زد و هرگاه لازم باشد کارهای شخصی خود را فدا خواهند کرد . هنگامی که در آمد شرکت ناچیز باشد ، آنان به افزایش دستمزد اندک تن خواهند داد ، زیرا آنان خوب می دانند که اگر شرکتشان نتواند به دلیل دستمزدهای بالا به رشد ثابتی دست یابد ، در آمد آنان در دراز مدت کاهش خواهد یافت .



------------ --------- --------- --------- --------- --------- --------- --------- -----



ادوین لند، مخترع دوربین عکاسی پولاروید، حدودا پانزده سال اول حیات شرکت پولاروید ، اداره آن را به عهده داشت . وقتی شرکت به طور فزاینده ای رشد کرد ، ادو ین لند ، اقدام به تشکیل تیم مدیریت ارشد شرکت نمود .

نکته جالب توجه اینجاست که وی به این نتیجه رسید که خودش فرد مناسبی برای عضویت در این تیم نیست ، بلکه حمایت و مشارکت در نوآوری عملی ، نقشی بود که برای خود در نظر گرفت . و در این شرکت آزمایشگاهی برای خود ساخت و خود را مدیر مشاور شرکت در تحقیقات پایه معرفی کرد

استاد شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

به نام خدا
منتظر عزیز

سلام
لطفا در این پست جملاتی از حضرت علی (ع) بگذارید
باشد تا بنا به فرمایش ایشان روحهای ما که زنگار گرفته اند صیقل بخورند. تا یادمان بیاید که هدف نباید وسیله را توجیه کند. تا یادمان بیاید که دروغ نگوییم. تا یادمان بیاید که روزی مثل کودک معصوم بوده ایم و متاسفانه اکنون بسیاری از ما نه دین داریم و نه آزاده ایم.
تا یادمان بیاید که خطاب به معاویه فرمود اگر پرواییم از روز قیامت نمی بود سیاسی (با تشدید) را یادتان می دادم.
به قول بزرگی ای دنیا چه می شد تمام نیروهایت را در هم می فشردی و دوباره انسانی چون علی با آن زبان و منطق و شمشیر خلق می کردی؟
تا یادمان بیاید که بدون او چقدر تنهایم. چقدر تنهاییم.
تا یادمان بیاید که ...
در این آخرین لحظات مانده از ۱۳ رجب-روز تولد مظلوم ترین مظلوم دنیا مبارک.

راستی
بدین وسیله از تمامی دانشجویان و دوستان عزیزی که با پیامک این روز را تبریک گفته اند و من نمی توانم جوابشان را بدهم تشکر می کنم.
۱۳ و امین عزیز (و بقیه) شما هم می توانید این پست را کمک کنید.
سلمان هم اگر بخواهد و قهرش را بشکند (دست کم فقط در این پست) خیلی خوب است.

ممنون
استاد

رحیمی نژاد یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام
ترجمه: مرحوم محمد دشتی

خطبه ی 86
و درود خدا بر او فرمود:
ای بندگان خدا! آن کس که نسبت به خود خیرخواهی او بیشتر است، در برابر خدا، از همه کس فرمانبردارتر است، و آن کس که خویشتن را بیشتر می فریبد، نزد خدا گناه کارترین انسان ها است، زیانکار واقعی کسی است که خود را بفریبد.و آنکس مورد غبطه است و بر او رشک می برند که دین او سالم باشد. سعادتمند کسی است که از زندگی دیگران عبرت آموزد، و شقاوتمند کسی است که فریب هوا و هوسها را بخورد. آگاه باشید! ریا کاری و تظاهر، هر چند اندک باشد شرک است، و همنشینی با هوا پرستان ایمان را به دست فراموشی میسپارد، و شیطان را حاضر می کند. از دروغ بر کنار باشید که با ایمان فاصله دارد. راستگو در راه نجات و بزرگواری است، اما دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و خواری است، حسد نورزید که حسد ایمان را چونان آتشی که هیزم را خاکستر کند، نابود می سازد. با یکدیگر دشمنی و کینه توزی نداشته باشید که نابودکننده ی هر چیزی است. بدانید که آرزوهای دور و دراز عقل را غافل و یاد خودا را به فراموشی می سپارد. آرزوهای نا روا را دروغ انگارید که آرزوها فریبنده اند و صاحبش فریب خورده.

رحیمی نژاد یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ب.ظ

حکمت 456
و درود خدا بر او فرمود:
آیا آزادمردی نیست که این لقمه ی جویده ی حرام دنیا را به اهلش واگذارد؟ همانا بهایی برای جان شما جز بهشت نیست پس به کمتر از آن نفروشید!

رحیمی نژاد یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ب.ظ

حکمت 275
و درود خدا بر او فرمود:
طمع به هلاکت می کشاند و نجات نمی دهد و به آنچه ضمانت کند، وفادار نیست ، و بسا نوشنده ی آبی که پیش از سیراب شدن گلوگیرش شد. و ارزش آنچه که بر سر آن رقابت می کنند ، هر چه بیشتر باشد، مصیبت از دست دادنش اندوهبارتر خواهد بود، و آرزوها چشم بصیرت را کور میکنند ، و آنچه روزی هر کسی است بی جستجو خواهد رسید.

رحیمی نژاد یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ

به نام خدا
قسمتی از نامه ی 45 (نامه ی مولا به فرماندار بصره عثمان بن حنیف انصاری)
و درود خدا بر او فرمود:
این درد تورا بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند.
آیا به همین رضایت دهم که مرا امیر مومنین(ع) خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم؟ و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟
آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف، و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم بوده، و از آینده ی خود بی خبر است . آیا مرا بیهوده آفریدند؟ آیا مرا به بازی گرفته اند؟ آیا ریسمان گمراهی در دست گیرم؟ و یا در راه سرگردانی قدم بگذارم؟. گویا میشنوم که شخصی از شما می گوید:
اگر غذای فرزند ابیطالب همین است ، پس سستی او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است.
آگاه باشید! درختان بیابانی ، چوبشان سختتر، و درختان کنار جویبار پوستشان نازک تر است. درختان بیابانی که با باران سیراب میشوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است.
.... ای دنیا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال های تو رهایی یافتم، و از دام های تو نجات یافتم، و از لغزش گاه هایت دوری گزیده ام. کجایند بزرگانی که به بازیچه های خود فریبشان داده ای؟کجایند امت هایی که با زر و زیورت آنها را فریفتی ؟ که اکنون در گورها گرفتارند! و درون لحدها پنهان شده اند. ای دنیا به خدا سوگند! اگر شخصی دیدنی بودی ، و قالب حس کردنی داشتی ، حدود خدا را بر تو جاری می کردم، به جهت بندگانی که آنها را با آرزوهایت فریب داده ای، و ملت هایی که آنها را به هلاکت افکندی ، و قدرتمندانی که آنها را تسلیم نابودی کردی، و هدف انواع بلاها قرار دادی که دیگر راه پس و پیش ندارند، اما هیهات! کسی که در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد کرد، و آنکس که بر امواج تو سوار شد غرق گردید، کسی که از دامهای تو رهایی یافت پیروز شد، آن کس که از تو به سلامت گذشت نگران نیست که جایگاهش تنگ است ، زیرا دنیا در پیش او چونان روزی است که گذشت.
از برابر دیدگانم دور شو ، سوگند به خدا ، رام تو نگردم که خوارم سازی ، و مهارم را به دست تو ندهم که هر جا خواهی مرا بکشانی، به خدا سوگند ، سوگندی که تنها اراده ی خدا در آن است ، چنان نفس خود را به ریاضت وا دارم که به یک قرص نان ، هر گاه بیابم شاد شود ، و به نمک به جای نان خورش قناعت کند، و آنقدر از چشم ها اشک ریزم که چونان چشمه ای خشک در آید و اشک چشمم پایان پذیرد . آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله ی گوسفندان پس از چرا کردن به اغل رو کنند، و علی نیز (همانند آنان) از زاد و توشه ی خود بخورد و استراحت کند؟ چشمش روشن باد! که پس از سالیان دراز ، چهارپایان رها شده، و گله های گوسفندان را الگو قرار دهد!!
خوشا به حال آن کس که مسئولیت های واجب را در پیشگاه خدا به انجام رسانده، و در راه خدا هر گونه سختی و تلخی را به جان خریده، و به شب زنده داری پرداخته است، و اگر خواب بر او چیره شده بر روی زمین خوابیده ، و کف دست را بالین خود قرار داده و در گروهی است که ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بستر ها گرفته، و لب هایشان به یاد پروردگار در حرکت و با استغفار طولانی گناهان را زدوده اند:"آنان حزب خداوندند، و همانا حزب خدا رستگار است" .

ممنون
بسیار ممنون

مرتضی یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام به همه

تبریک بابت ولادت پر خیر و برکت مولا علی (ع) و روز مرد به تمام مردان دیروز و امروز و آینده


چندتا حدیث از مولا علی‌ (ع) بلدم که با اینکه بارها و بارها گفتم اما باز هم حیفم میاد که نگم:


خوشبخت کسی است که وقت اندیشیدین به بدبختی ها را نداشته باشد


درانجام سه کار شرم نکن:
۱- پذیرایی از مهمان
۲- احترام به معلم
۳- گرفتن حق


با هر نفسی که می کشیم یک قدم به مرگ نزدیکتر می شویم


عاجزترین مردم کسی است که از به دست آوردن دوست عاجز بماند و از او عاجزتر کسی است که دوستان بدست آورده را از دست بدهد.


با دشمنِ دوستت دوست مشو که با این کار با دوستت دشمنى میکنى.


صبر بر سه گونه است: صبر بر مصیبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر ترک معصیت.


عالمانه سخن گویید تا قدر شما روشن گردد.


ایمان چهارپایه دارد: توکّل بر خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.

ممنون مرتضی

سلمان رحمانی دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ق.ظ

سلام استاد
استاد خدمتت عرض کرده بودم که اینقدر منو شرمنده نکنید،
ما مخلصیم استاد،
استاد حقیقتش این پست رو تازه خوندم، البته Email یکی از دوستان منو به شک انداخت،‌به خاطر همین اومدم یکم با دقت بیشتر گشت زدم،
راستش من حرف خاصی بلد نیستم ولی به روی چشم؛

انا بالله عائدون و الیه راجعون
به خدای پناه می بریم و به سوی وی باز می گردیم.
این خطبه را «غرا» می نامند و از برجسته ترین خطابه های امیر مومنان (ع) شمرده می شود.
"ستایش ما ویژه ی ملکوت اعلای اوست که در دوری نزدیک و در نزدیکی دور است. همه موهبت از او باشد و همه فضیلت به او باز گردد. به هنگام حادثه، آستانه ی وی پناه دهد و هم پیدایش حوادث با اراده ی وی صورت گیرد و به مصلحت آفرینش پایان یابد.
بخشش بی منتهای وی را سپاس گوییم و نعمت سرشارش را شکر گذاریم، بدو ایمان آریم که ابتدا بوجود آورده و بالاتر از گذرگاه زمان و عالی تر از کون و مکان بر عرش ازلیت قرار داشته است. باو راه جوییم که دانا و تواناست و بدو راه بریم که منبع وجود و سرچشمه ی علم و عرفان است.
با اعتماد بر قدرت و عظمت وی، از بدی های روزگار ایمن مانیم.
درهای علم و حکمت بر روی شما گشود و بهر یک نوبتی ویژه گذاشت که نیکو بپوشید و نیکو بنوشید ولی در همه حال از روز بازپرس غافل نمانید. شما را عزیز داشتند و هدایای نیکو بدادند و خلعت های نیکو بخشیدند تا قدر نعمت بدانید و سپاس خداوند نعمت بگذارید."
سخنان علی به قلم جواد فاضل

به نام خدا
سلام
ممنون سلمان

استاد دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:40 ق.ظ

على امیر المؤمنین علیه السلام حتی با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش،هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد،به آنها نیز همچون سایر افراد مى‏نگریست.

آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏کردند،طرفین استدلال مى‏کردند،استدلال یکدیگر را جواب مى‏گفتند.

شاید این مقدار آزادى در دنیا بی سابقه باشد که حکومتى با مخالفین خود تا این درجه با دموکراسى رفتار کرده باشد.مى‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازیت ایجاد مى‏کردند.روزى امیر المؤمنین بر منبر بود.مردى آمد و سؤال کرد.على بالبدیهه جواب گفت.یکى از خارجیها از بین مردم فریاد زد: «قاتله الله ما افقهه‏» (خدا بکشد این را،چقدر دانشمند است!). دیگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهایش کنید،او به من تنها فحش داد.

خوارج در نماز جماعت‏به على اقتدا نمى‏کردند زیرا او را کافر مى‏پنداشتند.به مسجد مى‏آمدند و با على نماز نمى‏گذاردند و احیانا او را مى‏آزردند.على روزى به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کرده‏اند.یکى از خوارج به نام ابن الکواء فریادش بلند شد و آیه‏اى را به عنوان کنایه به على،بلند خواند:

«وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ.»

این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحى شد که اگر مشرک شوى اعمالت از بین مى‏رود و از زیانکاران خواهى بود. ابن الکواء با خواندن این آیه خواست‏به على گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام مى‏دانیم، اول مسلمان هستى، پیغمبر تو را به برادرى انتخاب کرد، در لیلة المبیت فداکارى درخشانى کردى و در بستر پیغمبر خفتى،خودت را طعمه شمشیرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست،اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوى عمالت ‏به هدر مى‏رود، و چون تو اکنون کافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.

على در مقابل چه کرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند. همینکه به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. باز ابن الکواء آیه را تکرار کرد و بلافاصله على سکوت نمود. على سکوت می‏کرد چون دستور قرآن است که:

وَإِذَا قُرِىءَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ : هنگامى که قرآن خوانده مى‏شود گوش فرا دهید و خاموش شوید. و به همین دلیل است که وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مامومین باید ساکت‏باشند و گوش کنند.

بعد از چند مرتبه‏ اى که آیه را تکرار کرد و مى‏خواست وضع نماز را بهم زند،على این آیه را خواند:

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّک الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ ؛ صبر کن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسید.این مردم بى ایمان و یقین،تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند. دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد... .

*بولتن نیوز

استاد دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:« بر امت من زمانی خواهد آمد که به طمع دنیا باطن هایشان زشت و پلید و ظاهرشان زیبا و نیکو می شود. آنان آنچه را نزد خداست خواستار نیستند، کارهایشان از روی ریا و خودنمایی است و ترس از خدا در آن دخالت ندارد. خداوند آنان را دچار عذابی (سختی) می‌کند ، پس همانند غریق دعا می کنند ولی اجابت نمی شوند.»

در حدیث دیگری آمده است: « پوست میش بر قلبهای گرگان می پوشانند و قلب هایشان متعفن تر از مردار و تلخ تر از صبر ( نوعی زهر ) است.»

منابع : ‌
بحارالانوار، ج 52 ،ص 190، حدیث 20 --------- ثواب الاعمال ص 192 حدیث 26

استاد دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ب.ظ

امام صادق(ع) در گفتاری هشدار می‌دهد که: نگاه نکنید به بسیاری نماز و روزه افراد و یا این که زیاد به حج می‌رود و در ظاهر کارهای نیک انجام می‌دهند و شبها دعا و زمزمه دارند، این اعمال شما را فریب ندهد، شما فقط به راستگویی و امانت افراد توجه کنید.(۱) از منظر پیشوای صادق شیعیان امانتداری۳ مرحله دارد و کسی را نمی‌توان امین به حساب آورد مگر این که در این۳ مرحله امانتداری خود را اثبات کند: در حفظ اموال ، حفظ اسرار و رازهای پنهانی و پاسداری از ناموس مردم. اگر فردی ۲ مورد را رعایت کند، اما در یکی دیگر از عهده بر نیاید او امین نخواهد بود.(۲)

۱) امالی صدوق، ص۳۷۹٫

۲) مستدرک سفینه البحار، ج۱، ص۲۲۳٫

امین دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ب.ظ

دریغ از جرعه ای خورشید در این سرمای بعد ازتب

دریغ از لحظه ای ساحل در این امواج شب در شب

غزل مرثیه می خواند کبوتر در پی دام است

در این ظلم فریبنده خیال خواب آرام

عقیق سبز وامانده به صحرای سراب و خاک

طلوعی تازه می خواهیم بیا ای عشق عالم تاب

قسم بر پرده کعبه ؛به جای پای ابراهیم؛قسم بر مسجد القصی که ماتنهای تنهاییم

بیا ای عشق عالم تاب که ما تنهای تنهاییم

آشنا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام


روزی علی(ع) ‌در دوران نوجوانی با عمر و ابوبکر به راهی می‌رفت و علی(ع)‌ در میان آن‌دو بود. چون علی(ع) از نظر سنی از آنها کم‌ سن‌تر بود، کوچک جثّه‌تر و کوتاه‌تر به‌نظر می‌رسید، عمر از باب مزّه پَرانی گفت: تو در میان ما، مانند نون کلمه‌ی لنا می‌مانی( یعنی از لام اول کلمه و الف آخر آن کوچکتری) کاتب وحی در جواب او گفت: شاید این چنین به‌نظر بیاید و لاکن همان حرف نون در کلمه‌ی ‌لنا اگر نباشد آن‌دو به کلمه‌ی لا( به معنای عدم و نیستی ) تبدیل می‌شوندو حقیقتاًمن در میان شما دو تن همین نقش را دارم

آشنا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ق.ظ


ابن مسیب نقل کرد که ، عمر بن خطاب مى گفت : ((پناه مى برم به خدا از مشکلاتى که ابوالحسن ، براى حل آنها نباشد)). این سخن خلیفه جهاتى داشت ؛ از جمله آنها، این بود که روزى پادشاه روم به عمر نامه نوشت و از مسائلى پرسش نمود؛ عمر آن سؤالات را بر اصحاب عرضه داشت ، اما کسى نتوانست جواب بدهد، پس به امیرالمؤمنین عرضه داشت و حضرت فورا جواب سؤالات را دادند.
نامه پادشاه روم به عمر این چنین بود: ((این نامه اى است از پادشاه بنى الاصفر به عمر، خلیفه مسلمانان ، پس از ستایش پروردگار پرسش مى کنم از شما مسائلى را که پاسخ آن را مرقوم نمایید:
1- چه چیز است که خدا آن را نیافریده است ؟
2- خدا نمى داند،
3- نزد خدا نیست ،
4- همه اش دهان است ،
5- همه اش پاست ،
6- همه اش ‍ چشم است ،
7- همه اش بال است ،
8- کدام مردى است که فامیل ندارد،
9 - چهار جنبده که در شکم مادر نبودند کدام است ،
10 - چه چیزى است که نفس مى کشد، روح ندارد،
11 - ناقوس چه مى گوید،
12- آن رونده کدام است که یک بار راه رفت ،
13- کدام درخت است که سواره ، صد سال در سایه اش راه مى رود و به پایانش نمى رسد و مانندش در دنیا چیست ،
14- کدام مکان است که خورشید جز یک بار در آن نتابید،
15- کدام درخت است که بى آب رویید،
16- اهل بهشت مى خورند و مى آشامند و چیزى دفع نمى کنند؛ مانندش در دنیا چیست ،
17- در سفره هاى بهشت کاسه هایى که در هر یک از آنها غذاهاى گوناگون است و آمیخته نمى شوند؛ مانندش در دنیا چیست ؟
18- از سیبى در بهشت ، دخترکى بیرون مى آید در حالى که از آن سیب ، چیزى کاسته نمى شود،
19- کنیزکى در دنیا مال دو مرد است و در آخرت ، مال یکى از آنان ؛ آن چگونه است ؟
20 - کلیدهاى بهشت چیست ؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام ) نامه پادشاه روم را خواندند و در پشت نامه ، جواب را این طور مرقوم کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم - پس از سپاس و ستایش پروردگار؛ اى پادشاه روم ! بر مطال شما واقف شدم و من به یارى خدا و قدرتش و برکت خدا و پیامبران ، خصوصا محمد صلى الله علیه و آله و سلم آخرین فرستاده خدا، پاسخ تو را مى دهم :
1- آن چیزى که خدا نیافریده قرآن است ، زیرا آن کلام وصف خداست و همچنین کتابهایى که از جانب خدا نازل شده است ، حق - سبحانه - قدیم است و صفاتش هم قدیم است .
2- آن چیزى که خدا نمی داند آن است که شما نصرانیان مى گویید: خدا را زن و فرند و شریک است ؛ خدا فرزندى نگرفته و با او خدایى نیست ، نه والد است و نه مولود.
3- آن چیزى که نزد خدا نیست ظلم است ، پروردگار به بندگان ، ستمکار نیس .
4- چیزى که همه اش دهان است ، آتش است ؛ در هر چیزى افتد، مى خورد.
5- چیزى که همه اش پاست ، آب است .
6- چیزى که همه اش چشم است ، خورشید است .
7- چیزى که همه اش بال است ، باد است .
8- آن کس که فامیل ندارد، آدم است .
9- آن چهار جنبنده که در شکم مادر نبودند عصاى موسى ، قوچ ابراهیم ، آدم و حوا مى باشند.
10- آنکه بى روح است و نفس مى کشد، صبح است ، خداى تعالى فرمود: ((والصبح اذا تنفس )) ((سوگند به صبح آنگاه که نفس ‍ مى کشد)).
11- ناقوس مى گوید: ((تق ، تق ؛ حق ، حق ، آهسته ، آهسته ؛ عدالت ، عدالت ؛ راستى ، راستى ؛ دنیا ما را فریب داد و در هوس انداخت ؛ دنیا دوره به دوره سپرى مى شود؛ نمى گذرد روزى مگر که سست مى کند از ما پایه اى ، مردگان ما را خبر دادند که از این سرا کوچ مى نماییم ، پس چرا ما اینجا را براى خود وطن گرفته ایم ؟))
12- آن رونده که یک بار راه رفت کوه سیناست ، میان آن کوه و زمین مقدس (مسجد اقصى ) چند روزى راه بود، بنى اسرائیل که به فرمان موسى (علیه السلام ) آهنگ آن سرزمین داشتند نافرمانى کردند، خدا از آن کوه پاره اى برکند و دو بال از نور برایش قرار داد و بر بنى اسرائیل که در بیابان راهپیمایى مى کردند سایبان شد و برابر سر آنان سیر مى نمود، چنانکه خدا در قرآن فرموده است : ((و چون کوه را از جا برکندیم و مانند سایبان بر سرشان قرار دادیم و آنان گمان کردند بر سرشان مى افتد.))(29) و موسى بنى اسرائیل را گفت : چرا نافرمانى مى کنید، دست از نافرمانى بردارید وگرنه کوه را بر سرتان مى افکنم ، چون توبه کردند کوه به جایش ‍ برگشت .
13- درختى که سواره ، صد سال در سایه اش راه مى رود و به پایانش ‍ نمى رسد، درخت طوبى است و آن سدرة المنتهى است که در آسمان هفتم است ، به سوى آن درخت ، اعمال بنى آدم بالا مى رود و آن از درختهاى بهشت است ، هیچ کاخى و خانه اى در بهشت نیست مگر شاخه اى از شاخه هایش
در آن آویخته و مانندش در دنیا خورشید است ، خودش یکى ست و پرتوش در همه جاست .
14- مکانى که خورشید جز یک بار در آن نتابید، زمین دریایى است که بنى اسرائیل از آن عبور کردند و فرعونیان در آن غرق شدند، در آن هنگام که خدا براى موسى (علیه السلام ) آن دریا را شکافت و آب ، مانند کوهها روى هم ایستاد و زمین دریا به تابیدن خورشید، خشک شد سپس آب دریا به جایش برگشت .
15- درختى که بى آب رویید، درخت یونس پیغمبر است و آن معجزه اى بود که خداى تعالى فرمود: ((و اءنبتنا علیه شجرة من یقطین )) : ((بر سرش درختى از کدو رویانیدیم .))(30)
16- غذا خوردن اهل بهشت که مى خورند و چیزى دفع نمى کنند، مانندش در دنیا، بچه است در شکم مادر، از نافش مى خورد و دفع نمى کند.
17- غذاهاى گوناگون بهشتى که در یک کاسه است و آمیخته نمى شود، مانندش در دنیا تخم مرغ است که سفیده و زرده آن آمیخته نمى شوند.
18- دخترکى که از سیب بهشتى بیرون مى آید مانندش در دنیا، کرمکى است که از سیب بیرون مى آید و سیب تغییرى نمى کند.
19- کنیزکى که در دنیا مال دو مرد و در آخرت مال یکى است ، مانند درخت خرمایى است که در دنیا به شرکت مال مؤمنى مانند من و کافرى مانند توست و آن در آخرت براى من است نه براى تو؛ زیرا در آخرت ، آن درخت در بهشت است و تو داخل بهشت نمى شوى .
20- کلیدهاى بهشت ، ((لااله الا الله )) و محمد رسول الله )) است )).
ابن مسیب گفت : چون قیصر روم ، جواب سؤالات را خواند گفت : این سخن بروون نیامده جز از خاندان نبوت ، سپس پرسید: پاسخ این سؤالات را چه کسى داده است ؟ گفتند: از پس عموى محمد صلى الله علیه و آله و سلم است .
قیصر روم براى امیرالمؤمنین نامه اى نوشت : ((سلام علیک ؛ پس از سپاس پروردگار، بر پاسخهاى شما واقف شدم و دانستم که شما از خاندان نبوت هستید و به شجاعت و علم ، متصف مى باشید، من خواهانم که دینتان را براى من شرح دهید و حقیقت روحى را که خدا در کتابتان گفته است براى من بیان نمایید ((یساءلونک عن الروح قل الروح من اءمر ربى )) ؛ ((از روح پرسش مى کنند بگو روح از امر پروردگار من است )).امیرالمؤمنین (علیه السلام ) در جواب قیصر، نوشت : ((پس از سپاس و ستایش پروردگار، روح نقطه اى است با لطافت و پرتویى است با شرافت که از ساختهاى آفریننده اش و قدرت پدید آورنده اش مى باشد، از گنجینه هاى مملکتش او را بیرون آورده و در نهاد بندگانش نهاده ، پس ‍ روح تو پیوندى است با او، و نزد تو امانتى است از او، هرگاه گرفتى آنچه نزد او دارى ، مى گیرد آنچه نزد تو دارد))

به نام خدا
ممنون آشنا
ممنون
دنیایی است که هر بار تازه است

و باز جمله آخر تفسیر دیگزی از این حقیقت که انسان از روزنه اجل خود روزی می خورد.

استاد

۱۳ چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ

به نام خدا
از تمامی عزیزانی که در اینجا مطلب گذاشتند تشکر میکنم خیلی خوب بود و اینکه من خیلی استفاده کردم

مادر بچه‌ها چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ

ممنون آشنا مطلب بسیار زیبایی بود.

مادر بچه‌ها چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ


در این تکاپو، بغیر مردن، اگر ره دیگری نماند
چنان سر از فرط سرفرازی، فتد که دیگر سری نماند

نسیم غربت نورد عاشق ! بگو به زاغان باغ غلفت
عقاب غیرت چو اوج گیرد، به ابر، بال و پری نماند

چنین که ریزد، قدح قدح می، از این رحیق آید آن زمانی
که جز شهادت، برای رفتن، دلیل محکم‌تری نماند

گدازه‌ی شعله ریز ما خامشی نگیرد، مگر زمانی
که در بیابان کینه‌ورزی، چکاچک خنجری نماند

چنین که در آیه‌های آتش، تلاوت خون ماست جاری
برای مرگ طلایه داران، سزاست گر بستری نماند

نشستگان زمانه درسی، اگر نگیرند از شهیدان
برای برگشتن از تغافل، رسد که دیگر دری نماند

به دیده گفتم، در این بیابان، پی مزار کسی نگردد
از آفتابی که شعله‌ور شد، بغیر خاکستری نماند

عبدالجبار کاکائی

ممنون

منتظر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

هوالحی

قانون گرایی
یکی از اموری که حضرت علی علیه السلام به آن اهتمام تمام می ورزیدند، قانون مدار بودن و اجرای قانون الهی به معنای واقعی کلمه بود. اگر کسی بر خلاف قانون عملی می کرد، بدون در نظر گرفتن موقعیت و مقام وی، حدود الهی و قانونی را بر وی اجرا می کرد و هیچ واسطه و شفاعتی را نمی پذیرفت و در این مورد دقیق عمل می کرد.
از امام باقر علیه السلام روایتی نقل شده است که حضرت علی علیه السلام مردی از بنی اسد را که مرتکب خلافی شده بود، دستگیر کرد. گروهی از خویشاوندان وی جمع شدند و از امام حسن علیه السلام خواستند تا با آنان نزد علی علیه السلام برود و از مرد اسدی شفاعت کند، اما امام حسن علیه السلام که پدر خود و التزام وی به قانون را به خوبی می شناخت، به آنان فرمود: خود نزد علی علیه السلام بروید، چون وی شما را به خوبی می شناسد.
پس آنان علی علیه السلام را دیدار کردند و از وی خواستند تا از حد زدن مرد اسدی صرف نظر کند. حضرت در پاسخ فرمود: اگر چیزی را از من بخواهید که خود مالک آن باشم، به شما خواهم داد. آن گروه که گمان می کردند علی علیه السلام به آنان پاسخ مثبت داده، از نزد وی بیرون آمدند. امام حسن علیه السلام از آنان پرسید: چه کردید؟ گفتند: قول مساعد داد و سخنانی را که بین علی علیه السلام و خودشان مطرح شده بود، نقل کردند.
امام حسن علیه السلام که منظور پدر را خوب فهمیده بود، به آنان فرمود: دوستتان تازیانه خواهد خورد. علی علیه السلام مرد اسدی را بیرون آورد و تازیانه زد، سپس فرمود: به خدا سوگند من مالک این امر نبودم که وی را ببخشم.

منتظر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ

هوالحی

صداقت و راستگویی
بسیاری از سیاستمداران در طول تاریخ برای رسیدن به قدرت و حکومت تا آنجا که می توانند به مردم وعده های دروغ و بی پایه و اساس می دهند تا بتوانند آرای مردم را جمع آوری نموده و به قدرت برسند. از جمله، عثمان که به مردم وعده داده بود که به روش قرآن و سنت عمل کند، اما بعد از آنکه حکومت را به دست گرفت، نه تنها به روش پیامبر عمل ننمود، بلکه حتی نتوانست روش ابوبکر و عمر را نیز پیاده نماید. امام علی علیه السلام در همان شورای شش نفره (که بعد از رحلت پیامبر برای تعیین خلیفه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم تشکیل شده بود) با قاطعیت و صراحت تمام بیان داشت که من به سنت پیامبر و اجتهاد خود عمل خواهم کرد. حتی در زمان بیعت مردم با او نیز با صراحت بیان داشت که برای رسیدن به خلافت، دروغ نخواهم گفت و از صراط حق منحرف نخواهم گشت.
حضرت با شجاعت تمام، همه اموری را که به قطع، مخالفتهای بسیاری را بر می انگیخت، در همان آغاز بیعت مردم با خود بیان داشت و برای رسیدن به خلافت و به دست آوردن دل مخالفان خویش، حتی دروغ مصلحت آمیز نیز نگفت. حضرت در بیانی می فرماید: «لَوْلاَ التُّقی لَکُنْتُ اَدهَی العَرَبِ؛ " اگر تقوای الهی مانعم نبود از همه اعراب، زیرک تر و سیاست مدارتر بودم.''» و یا در حدیثی دیگر می فرماید: «یا اَیُّهَا النّاسُ لَوْلا کَراهِیَّةُ الغَدْرِ، کُنْتُ مِنْ اَدْهَی النّاسِ؛ ''ای مردم، اگر زشتی نیرنگ نبود، من از همه مردم زیرک تر بودم.»'' (خطبه 200)

منتظر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

هوالحی

حق محوری و باطل ستیزی
علی علیه السلام از همان اوان زندگی در همه حال بر محور حق و حقیقت تلاش می کرد و در راه حق قدم بر می داشت و سعی در احقاق حق داشت؛ چنان که پیامبر در این مورد فرموده است: «اَلْحَقُّ مَعَ عَلیٍّ اَیْنَ ما مالَ؛ ''حق با علی علیه السلام است به هر طرفی که میل پیدا کند''.» حق محوری آن حضرت زبانزد همه مردم بود و آن حضرت در تمامی مراحل زندگی شخصی و حکومتی خود بر احقاق آن می پرداخت؛ چنان که می فرماید: «اِنَّ اَفْضَلَ النّاسِ عِنْدَ اللّه ِ مَنْ کانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ اَحَبَّ اِلَیْهِ وَ اِنْ نَقَصَهُ وَ کَرَثَهُ مِنَ الْباطِلِ وَ اِنْ جَرَّ اِلَیْهِ فائِدَةً وَزادَهُ؛ ''بی گمان برترین مردم نزد خداوند کسی است که عمل به حق برایش دوست داشتنی تر از باطل باشد، اگر چه این طرفداری از حق و عمل به آن موجب نقصان و حادثه ای برایش شود و اگر چه باطل برایش سودی به همراه داشته باشد و موجب زیادتی برای او شود.»'' (خطبه 125)
باز گرداندن اموال غصب شده بیت المال و بر کنار نمودن فرماندارانی که عثمان آنان را به باطل به کار گماشته بود و اجرای حدود الهی حتی بر نزدیکان، نمونه ای از کارهای حضرت علی علیه السلام و سیره عملی آن حضرت بر حق مداری حکومت می توان شمرد.

منتظر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

هوالحی

انتقاد پذیری
امیرالمؤمنین علیه السلام به صراحت کلام حق را برای مسئولان جامعه بیان می کرد و در عین حال تأکید می ورزید که این سنگینی کلام حق را باید پذیرفت؛ چراکه اگر کلام حق برای کسی سنگین باشد، عمل به آن برایش دشوارتر خواهد بود. حضرت علی علیه السلام از مردم می خواهد که حرف حق را در هرحال به او یادآوری کنند و او را بی نیاز از مشورت و نصیحت ندانند: «فلا تکُفّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ اَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ فَاِنّی لَسْتُ فی نَفْسی بِفَوقِ اَنْ اُخْطِی ءَ ولا آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعلی الاّ اَنْ یَکْفِیَ اللّه ُ مِنْ نفسی ما هو اَمْلَکُ بِهِ مِنِّی؛ ''پس، از گفتن سخن حق یا مشورت عدالت آمیز خودداری نکنید؛ زیرا من خویشتن را مافوق آنکه اشتباه کنم نمی دانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.»'' (خطبه 216)

البته، اگرچه حضرت انتقاد خیرخواهانه را سازنده می داند، اما هشدار می دهد که این نقد و انتقاد و عیب نمایی افراد از زمامداران خویش، نباید به مخالفت و تمرد و عدم اطاعت از حاکمان حق و عادل منجر شود؛ زیرا نتیجه مخالفت بی اساس و انتقاد مغرضانه، فساد جامعه و عدم توانایی حاکم عادل بر مدیریت صحیح و رشد جامعه است؛ چنان که فرموده است: «آفةُ الرَّعِیَّةِ مُخالَفَةُ القادَةِ؛ ''آفت مردم مخالفت با زمامداران است.''»
حضرت با توجه به اینکه نقد سازنده می تواند بسیاری از انحرافهای زمامداران را اصلاح کند و جامعه را به سوی ترقی و تکامل پیش برد، تأکید فراوانی بر انتقاد سازنده دارد. در سیره امام علی علیه السلام راه انتقاد و نصیحت باز بود و خود حضرت در دوران 25 ساله زمامداری خلفای سه گانه بارها به آنها پند می داد و نسبت به کارهای خلافشان به شدت انتقاد می کرد و راه خیر و صلاح را به آنها نشان می داد.

منتظر چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیز
سلام به همگی

امیدوارم حال همه خوب باشه

استاد ببخشید بازم دیر اومدم
هم به خاطر امتحانها هم اینکه مطلب خاصی پیدا نمی کردم.

امیدوارم این مطالب مورد قبولتون واقع بشه.

التماس دعا

یا علی

سلام
ممنون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام استاد
متن پیتزا .... خیلی جالب بود

مخصوصا قسمت ؛
از نسل زنده‌ای که رفت برای این نسل مرده ای که مانده است

تلخند زیاد داشت .بیشتر اوقات تو موقعیت های اینطوری یاد همین چیزا میفتم اما عادت کردیم برا ی اینکه روح درد نگیریم حسابی خوذمون رو به بی خیالی بزنیم (منظورم اول به خوذمه)

بالاخره خودتون هم یه چیزی نوشتید

سلام
ممنون از منتظر

منتظر پنج‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ق.ظ

خلیفه نیستی
سلطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می‌شد که پنجاه سال حاکم باشی
می‌شد که شامات را
چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد.
می‌شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت‌های شام
در تالارهای آینه و مرمر
و پشت درهای بسته
می‌شد حسین و حسن را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می‌شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد
یا نه
حکومت ایران هم می‌شد که سهم حسن باشد
حکومت عراق، سهم حسین
حتی عقیل را می‌شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می‌شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا همیشه سفیرند!
می‌شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
چیزی شبیه کاخ سعدآباد
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانه‌ خدا
می‌شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...
می‌شد که امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می‌شد با خانم رایس دست داد
می‌شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید
و افطاری داد از بیت‌المال
و جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم‌بندی و آتش‌بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر بر سر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش‌کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
این تحفه‌ها از هند است
آن جامه‌ها از روم
این فرش‌های ابریشمین از ایران...

جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چند ملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!

این وقت شب
نشسته‌ای و به من لبخند می‌زنی
می‌دانم
این‌گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله‌دار هم
مناسب پای حضرت حاکم نیست!

علی رضا قزوه


مینا یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ http://sotedel20.blogfa.com

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

مادر بچه‌ها دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ

ممنونم از منتظر به خاطر انتخاب عالیش (علیرضا قزوه) به خصوص چند خط آخر.

آشنا سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام

امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام فرمودند:
دوازده آیه از کلام خدا را اختیار کردم و هر روز سه مرتبه به آن ها نظر می کنم:
۱- از سلطنت من همیشه بترس.
2- با احدی جز من انس نگیر.
3- از فوت رزق من هرگز مترس.
4- از غضب من ایمن مباش.
5- بخودم قسم تو را دوست دارم تو هم مرا دوست بدار.
6- تمام اشیاء را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم؛ پس از من گریزان مباش.
7- وقتی از نطفه ی گندیده خلقت کردم عاجز نبودم؛ پس چطور از رزقت عاجزم؟
8- به جهت نفس خبیث با من دشمنی؛ چرا به جهت من با نفست دشمنی نمی کنی؟
9- تو واجبات مرا به جای آور، من تورزق تو را می رسانم؛ اگر در ادای واجبات من تخلف کنی باز من در رزق تو تخلف نمی کنم.
10- همه کس تو را برای خودش می خواهد و من تو را برای خودت می خواهم.
11- تو رزق فردا را مخواه؛ همان طور که من عمل فردا را نمی خواهم.
12- اگر به قسمت راضی شدی، شدی؛ و اگر راضی نشدی، همیشه در دنیا سرگردان می دوی و جز به آنچه قسمت توست نمی رسی و در نتیجه در نزد من هم مذموم هستی.

سلام
ممنون

[ بدون نام ] جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ

محمد رسول خدا
هنوز کودکی خردسالی بود که گرد یتیمی بر چهره زیبایش نشست و این سایه اندوه همانند هاله به دور ماه بود.گوهری بود که دست قدرت او را در عالیترین کان هستی پرورش داده و نهال وجودش را باغبان افرینش با اب فضیلت و تقوی سر سبز و سیراب ساخته بود .در دوران نوزادی در اغوش زنان پاک دامن نوازش می شد در خانواده کهن سال و نجیب قریش تنها ابوطالب افتخار دریافته بود و ان پیر مرد مهربان یگانه یادگار برادرش را همچون جان شیرین گرامی و عزیز می داشت تا انکه اندک اندک قدم در زندگی گذاشت و با جامعه ان روز که فاقد هر گونه فضیلت و اخلاق بود بیشتر تماس پیدا کرد.

دیگر بعد از این مسافرت ها و گردشها و تماشاها در روحیات افراد و سازمان های محیط شروع شد حتی مدتی به چوپانی گوسفندان سپری می کرد ُ، تا همانند دیگر پیغمبران شبانی بشر را از شبانی گوسپندان آغاز کند. همینکه در چهلمین مرحله عمر پا گذاشت خداوند متعال او را به پیغمبری خویش برگزید وان چهل سال مرد را که سخت غریب و بی کس بسر می برد و بر هیچ قبیله و خانواده ای تکیه گاه نداشت با مردمی وحشی و خونخواربه مبارزه در انداخت.

ان وقت جهان در دریای اشوب غرق بود توده بشر به ویژه اعراب در اتش فساد و فجور می سوختند.

برای نخستین بار که ان فرشته رحمت این ایت اسمانی را را که خدای یگانه را بپرستید تا رستگار شوید به نیروی در فضای خاموش گیتی طنین انداز ساخت . معلوم است که اعراب جاهل و خونخوار و صحرا نشین چه قیافه تلقیش کردند زیرا این کلمه از هر چیزی برای انان تازه تر بود ولی روح پشتکار و استقامت که در بالای سر پر شورش اشیانه داشت از سنگ باران قوم و زبان بد گوی دشمن بترکاشیان خویش نگفت همچنان بر اراده خود متکی بود تا انکه پای اسلام را مانند کوه در جهان استوار و محکم کرد و قران مجید از اسمان از طرف خدا نازل شد

استاد یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

به نام خدا
از ایمیل وارده از آقای دکتر شهیدی:


فقر

میخواهم بگویم ......

فقر در بسیار جا سر میکشد .......

فقر ، گرسنگی نیست .....

فقر ، عریانی هم نیست ......

فقر ، گاهی زیر شمش های طلا ، ماشینها و خانه های اشرافی خود را پنهان میکند .........

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند .....

فقر ، بشکه های نفت را در عربستان ، تا ته سر میکشد .....

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ......

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ......

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ، همه جا سر میکشد ........

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است ...

مرتضی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:49 ب.ظ

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم نه؛ ولی
برای عده ای چه خوب شد نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

استاد چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ

از ایمیل وارده از طرف خانم دکتر اسماعیلی:








به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»
شیطان پاسخ داد: «این نومیدی و افسردگی‌ست.»
آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: «چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است.


راست گفته‌اند که شیطان دو ترفند اساسی دارد که یکی از آنها نومید کردن ماست. به این طریق دست کم مدتی نمی‌توانیم برای دیگران خدمتی انجام دهیم و مفید باشیم. ترفند شیطانی دیگر تردید افکندن در وجود ماست، تا رشتة ایمانمان که ما را به خدا متصل می‌کند، گسسته شود.


منتظر دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ


به «هوالحی» زنده می کند
آنسان که می میراندبه «هوالممیت» ...
ما را به «هوالشهید» است که مدام میمیراند و زنده می کند...


هوالشهید
میگویند بشر هماره سودایی پرواز بوده است٬ و ساده انگارانه می پندارند همین که اکنون دارد٬ پاسخی بر همان ارزوی دیرینی است که در نهاد او نهاده اند. غافل که انچه او را مبتلای او نوشته اند٬ در اسمان پرسه زدن و در ابرها غوطه ور شدن نیست. پرواز برای ما نه ان است که اینان بدان دل خوش ساخته اند. پرواز برای ما جدا شدن از زمین نیست؛آنسان که ماندن٬ چسبیدن به ان. پرواز برای ما به اسمان رسیدن نیست؛ کهکشان در نوردیدن نیست. اصلا برای ما پرواز اسمان و زمین ندارد؛در زمین سکنی گزیدن همان و از اسمان گذشتن٬ همان.
و انگار از همین روست که ما را بال نداده اند؛ شاید تا بدانیم پرواز برای ما بال زدن نیست٬ پریدن نیست.
بال زدن و پریدن و اوج گرفتن برای پرنده هاست...
انسان فقط پرواز می کند؛ یعنی ٬ ضرواز می شود...
اوج نمی گیرد...
عروج می گیرد...
باور اگر ندارید شاهد بیاورم..؟

باور داریم ولی برای بهانه ادامه بحث شاهد بیاور

منتظر دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ


سلام خدمت استاد عزیز و تمامی اهالی صندوقچه
حالتون خوبه؟

میدونم طبق معمول دیر اومدم٬ اما در این مدت که نبودم خیلی دلم برای صندوقچه و اهالی اون تنگ شده بود.

زیارتتون قبول استاد٬ امیدوارم ما رو فراموش نکرده باشید.

تمام عیدهایی که گذشت و ماه مبارکی که در پیش داریم رو تبریک می گم.

یا علی

سلام
ممنون

منتظر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند ... روبه صفتان زشت خو را نکشند ....گر عاشق صادقی ز مردن مهراس .... مردار بود هر آنکه او را نکشند
******

چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم . پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است . کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود و دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید : چرا آلاله آنقدر سرخ است چرا کسی نپرسید مزار باکری کجاست و چرا شهید محمدرضا در قبر خندید چرا وقتی که گفتیم : یک گردان که همگی سربند یا حسین (ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد
چرا وقتی گفتند : تنی معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید چرا هیچ کس نپرسید : به کدامین گناه هفتاد پاسدار را در شهر پاوه سربریدند وقتی که گفتیم بعد از پانزده سال پیکر شهیدی را سالم از زیر خاک بیرون آوردند کسی تعجب نکرد
چرا کسی از حقوق آن کودکی که در حلبچه شیمیائی شد دفاع نکرد
ولی با نام حقوق بشر حق را پایمال کردند. چرا نمی دانیم شیمیائی چیست و زخم شیمیایی چقدر دردناک است شاید ما نیز از تاولهای دستهایشان می ترسیم که روزی بترکد و ما نیز شیمیائی شویم . شاید اگر رنج آنها را می دیدیم درک می کردیم که چطور میشود یک عمر با درد زیست نمیدانم که چرا کسی نپرسید چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد !!
ای شهیدان ما بعد از شما هیچ نکردیم . آن ندای یا حسین (ع ) که ما را به کربلا نزدیک و نزدیکتر می کرد دیگر بگوش نمی رسد. یادتان هست که گفتید سرخی خونمان را به سیاهی چادرتان به امانت می دهیم . ما امانت دار خوبی نبودیم و خونتان را فرش راه رهگذران کردیم . یادتان هست هنگامی که گفتید : رفتیم تا آسمانی شویم و شما بمانید و بگوئید که بر یاران خمینی (ره ) چه گذشت . رفتید ولی یادمان رفت که حتی یادمانتان را در یک هفته برگزار کنیم . جایتان خالی اینجا عده ای فرهنگ شهادت را خشونت طلبی می نامند و شهید را خشونت طلب
وقتی حکایت شما را گفتیم فقط پچ پچی از سر تا سف سر دادند و رفتند تا صلح را در کتاب جنگ و صلح تولستوی جستجو کنند. رفتند تا با نام شهید کیسه بدوزند ولی نفهمیدند که چطور بسیجیان همپای امامشان جام زهر را نوشیدند و چقدر سخت بود.
دیگر کسی نیست تا قلب رهبر امت را شاد کند. عده ای مصلحت دیدند که مقابل توهین به اسلام و شهید سکوت کنند ولی ما مصلحت خویش را در خون رقم زدیم . راست گفته اند : که بهشت را به بها میدهند نه به بهانه و ما عمری است که بهانه بهشت را میگیریم .
آری بسیجیان !! میدانم که از آن روزی که تمام شهیدان را بدرقه کردید و برگشتید دلهایتان را در سنگرها جا گذاشتید , میدانم که هنوز هم دلهایتان هوای خاکریزهای جنوب را می کند و می دانم که دیگر کسی از بسیج نمی گوید , ولی بدانید که تا شما هستید ما می توانیم از همت بشنویم و از خاطرات حسین خرازی لذت ببریم , تا شما هستید میدانم که رهبر تنها نیست و تا شما هستید تنها عشق , تنها میداندار این عرصه است . امروز کسانی از شهیدان سخن می گویند که از دیدن فشنگ نیز واهمه دارند.
کسانی دم از شهادت می زنند که با شنیدن صدای آژیر تا کفشهایشان زرد می شود ولی در میدان عمل جز سکوت چیزی از آنها نمی بینی .
ما ماندیم تا امروز از آنان بگوییم و فریاد برآوریم « ما از این گردنه آسان نگذشتیم ای قوم » ما ماندیم که نه یک هفته بلکه سالهای سال از آنان بگوییم . چرا که خون آنان است که می تپد. و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون آنانیم .
مدیون حماسه هایی که آنان آفریدند. یادمان نرود که ما هنوز باید جواب بدهیم که « بعد از شهدا چه کردیم »

منتظر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

بسم رب الشهدا

چقدر سوختن و ساختن به هم نزدیکند. هر اندازه که از سوختن فاصله می گیری فرسنگ ها از ساختن عقب می افتی.چگونه می توان بی سوز ساخت؟

معمار خوبی نبودم ، هرچند کتاب های زیادی خواندم اما دانایی که همیشه معرفت و بینش نمی آورد. باید مرد عمل بود وگرنه به سخن کار بر نیاید.

خودسازی پلکان ترقی و عروج است و من تا به حال دست و پا شکسته از این پله بالا رفته ام ، چه بسا به امید بالارفتن به پایین آمده باشم!

مدتی است در مرداب راکد رکود گرفتار شده ام ،دریغا که دست و پایی هم نمی زنم مگر آشنایی گوشه ی چشمی به ما کند.

مدتی است آشنایان غریب گشته اند و غریبه ها غریب تر.

مدتی است نمازهایم به جای قربت ، غربت نصیبم می کنند.

ای تنهایی کجایی؟ تا مرا یاد تنهاترین تنها بیندازی.

تنهایی چقدر نعمت بزرگی است و مگر بنده ی عاصی ، شکر کدام یک از نعمت ها را به جای می آورد تا چه رسد به قدر شناختن تنهایی.

ای کاش مرا هم غاری بود تا بدان پناه می بردم ، هیچ نبود جز آب و نور و مُهر، آنگاه سر بر آستان مِهرش می نهادم و به اندازه ی تمام این فاصله ها برایش قصه ی غربت می خواندم.

او تنها شنونده ی حرف های تکراری من است و از تکرار هرگز خسته نمی شود.

اشک چه ابزار خوبی است ، برای اینکه هدف دارد و در راه هدف می کوشد. نمی دانم چشم ها چرا اینقدر قریبند؟ چشم ها هیچ وقت دروغ نمی گویند؛ حتی به صاحب خویش . البته اگر چشم ها را نبندیم.

چقدر زیباست وقتی تنها باشی و تنها به حضورش باریابی

ای کاش مرا هم غاری بود تا بدان پناه می بردم ، هیچ نبود جز آب و نور و مُهر. آنگاه با صدای بلند واقعه می خواندم و زار زار اشک می ریختم ، آنگاه که فریاد می زدم «و کنتم ازواجا ثلاثه»

چقدر سخت است که از اصحاب شمال باشی و واقعه بخوانی.

چقدر سخت است که از اصحاب شمال باشی و به اصحاب یمین راضی نشوی و دلت «والسابقون السابقون» بخواهد گرچه در رکود نمی توان سبقت گرفت.

هیچ در این مدت سراغی از ما گرفتی؟ تو که دیگر باید مرا خوب شناخته باشی . هیچ پرسیدی مشتاق مناجات های علی کجا رفت؟ دیگر مرا «مولای یا مولای» نمی خواند؟

هیچ دلت تنگ نشد برای شنیدن ظلمت نفس های شب جمعه؟

هیچ دلتنگ سمات های غریب جمعه نشدی؟تو که خوب آدرس داری ، تو دیگر چرا؟!؟!؟

منتظر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

بارالها از یک سو باید بمانیم
تا شهید آینده شویم و
از سوی دیگر باید شهید بشویم
تا آینده بماند هم باید بمانیم
که فردا شهید نشود و
هم باید شهید شویم
تا فردا بماند عجب دردی است
چه می شد که امروز شهید می شدیم
و فردا زنده و دوباره شهید می شدیم
سردار شهید حسین اجاقی


بخشی از وصیت‌نامه‌ی شهید علی‌رضا داورزنی: برادران و خواهران! شهید گریه‌کننده نمی‌خواهد، شهید زاری کننده نمی‌خواهد، شهید پر کننده‌ی سنگرش را ‌می‌خواهد، شهید برگیرنده سلاحش را می‌خواهد، شهید ادامه‌دهنده‌ی "راه"ش را می‌خواهد... از آن گروهی نباشید که علی(ع) خطاب به آنان فرمود: "یا اشباه الرجال و لارجال" ای شبیه مردان در حالی که مرد نیستید!



منتظر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیز
خوبید؟

در مملکت ما همه چیز فراموش میشه و در مناسبتهاش به یادمون میاد
امام حسین در محرم
حضرت فاطمه در ایام شهادتشون
.
.
.
شهید و جنگ تحمیلی هم در هفته دفاع مقدس

اومدم تا مثل بقیه حالا که وقتشه و تا فراموش نشده یکم از اونها بگم تا شاید یه چیزایی برام یاداوری بشه و به خودم بیام

نمیدونم شاید این حس و حالم در این سن و سال با این شرایط از نظر بعضی ها مسخره باشه اما خودم این حس رو خیلی دوست دارم چون لااقل یاد اونها و شرمندگی در برابر اونها منو از انجام خیلی کارها باز میداره.

از شما استاد عزیز و تمام اونهایی که وقتشون رو برای خوندن این مطالب میذارن از صمیم قلب تشکر میکنم.

یا علی

به نام خدا
سلام
من از تو ممنونم که وقت می گذاری و مطلب.
مطالب خوب.
چون می شناسمت می دانم که مطالبت تاثیر گذار است (ان شاالله)
شعار نیست مثل مدعیان دروغین لافزن بی هنر پرمدعا.

خدایا اگر ستار نبودی چه جنگلی می شد این دنیا!
خدا را شکر که نه چشم برزخی داریم و نه مشام برزخی!

استاد

منتظر چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

خداوندا:
هر چیزی را می‌بینم برایم عبرت است، ‌هر صحنه‌ای را ـ حتی کوچکترین آنها را ـ مثلاً‌ یکبار که پرستوها در آسمان بودند و با سرعت زیادی و به طرز زیبایی پرواز می‌کردند بی‌اختیار به همسنگرم گفتم: ما راهی را به سوی خدا طی می‌کنیم و حرکتمان مثل مورچه است، و تیری را در جای دوری نشان دادم و گفتم: این فاصله را باید طی کنیم،‌ و اگر بتوانیم جلوی هواهای نفسانی خود را بگیریم،‌ حرکتمان مانند این پرستوها می‌شود و با این سرعت. بله، با این سرعت نمی‌شود باور کرد، ولی راست است و مسیر را اصلاً‌ حس نمی‌کنیم و وقتی متوجه می‌شویم که به هدف رسیده‌ایم. برادر،‌کمکم کن، ولی نمی‌توانم چون تحمل این قدر فکر کردن را ندارم، هر وقت فکر می‌کنم بعد از مدتی حس می‌کنم نمی‌توانم درک کنم و دیگر هر قدر سعی می‌کنم نمی‌توانم. حالت عجیبی پیدا می‌کنم و بی‌اختیار به یاد خدا می‌افتم، باور کن راست می‌گویم. پناه به خدا می‌برم و خوب می‌شوم. خوب خوب، اما خیلی تشنه فکر می‌شوم و خیلی زیاد دلم می‌خواهد بدانم، وقتی نمی‌توانم گریه کنم؛ و از خدا می‌خواهم مرا ببرد جایی که همه چیز را بفهمم، چون حس می‌کنم قوه ادراکم ضعیف است، ولی لذتی بیان نکردنی دارد که جز خود انسان و خدایش کسی درک نمی‌کند. خیلی آن حالت را دوست دارم،‌ دوست‌داشتنی عجیب، روزی برادر،‌اولین بار به دور از همه کس و همه چیز گوشه دیوار مخروبه که نیمی از آن را خمپاره از بین برده بود خودم را تنهاترین وبی‌کس ترین موجود روی زمین یافتم و بدون داشتن خدا ـ حتی اگر همه چیز و همه کس را داشته باشم باز هیچم ـ باز پوچم و واقعاً درک کردم که در این دنیا جز خدا، جز پناه بردن به خدا، هیچ کس به آن انسان نمی‌رسد، نه پدر و نه مادر و نه دوست، هیچ هیچ، واقعاً با تمام وجودم خدا را حس کردم. برادر دیگر خدا را به خاطر نعمتهای بهشت و رهایی از جهنم و رفاه آن دنیا نمی‌پرستم، واقعاً‌ حس می‌کنم خدا شایسته پرستش است. برادر، یک مژده در مورد خودم دارم، من فکرنمی‌کردم که کار به رضای خدا کردن مثلاً نیت دارد، ‌هر وقت انسان یاد خدا باشد، ‌همان حساب می‌شود، ولی حالا درک می‌کنم که انسان واقعاً اگر بخواهد، همه کارهایش به راه رضای خدا می‌شود. آخر چکار کنم، دلم می‌خواهد پیش از این انسانهای خوب بمانم. برادر، هر بار که ناراحت می‌شوم، وقتی دلم می‌گیرد، ‌هر بار اشک در چشمانم حلقه می‌زند پناه بر خدا می‌برم، ایمانم قویتر می‌شود،‌حالا ایمانم محکمتر از کوه شده است و حالا می‌توانم بگویم حاضرم جانم را در راه خدا بدهم. شهید بیژن بهتوئی


سلمان رحمانی پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ب.ظ

به نام خدا
سلام منتظر
می خواستم که ازت تشکر کنم از برای شرکت در جلسه ی دفاعیه ام
خیلی سپاسگذارم
در پناه حق

یک سوسول جامعه سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ق.ظ http://aliamozadeh2.blogsky.com

به نظرتون دغدغه سوسول امروز چرا اینجوریه ؟چرا خودشو سرگرمه این کارا میکنه؟من بهتون جواب میدم چون به پوچی رسیده برای اینکه زندگیو تحمل کنه دست به اینکارا میزنه.فقط انتقاد نکنید راه حل جلو پاش بذارین

به نام خدا
سلام
من پس از مدتها این متن را دوباره خواندم.
انصافا انتقادی در آن ندیدم.
نه من و نه اصحاب صندوقچه و نه منتظر (که این مطلب زیبا از اوست) یک طرفه به قاضی نمی رویم. از لحن کلام شما بر می آید که شما هم این دغدغه را دارید. در فرآیندی که ایجاد شده همه ما مسوولیم. من همیشه از خود می پرسم که من نوعی چقدر تقصیرکارم.
این صندوقچه (دست کم در شعار) برای هیچ کس تکلیف تعیین نمی کند اتفاقا در حیطه تعامل اجتماعی من روش مدارا را می پسندم (مگر با کسانی که امتحان خود را پس داده اند).

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد