کلبه رمضان-فرستنده ناشناس

شبی در محفلی ذکر علی بود
شنیدم عالمی فرزانه فرمود
اگر دوزخ به زیر پوست داری
نسوزی گر علی را دوست داری
وگر مهر علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری.

حلول ماه مبارک رمضان گرامی باد.
یاعلی

نظرات 66 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ

قال رسول الله صلى الله علیه و آله لکل شیئى زکاة و زکاة الابدان الصیام.

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.

الکافى، ج 4، ص 62، ح 3

استاد یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ


رسول خدا فرمود ماه رمضان ماه بزرگى است خدا حسنات را در آن دو چندان کند و سیئات را در آن محو کند و درجات را بالا برد هر که در این ماه صدقه‏اى دهد خدا او را بیامرزد و هر که در آن احسان کند به مملوکان خود خدایش بیامرزد و هر که خوش‏خلقى کند خدایش بیامرزد و هر که خشم خود را فرو خورد خدایش بیامرزد و هر که صله رحم کند خدایش بیامرزد سپس فرمود براستى این ماه شما چون ماههاى دیگر نیست براستى چون بشما رو کند با برکت و رحمت آید و چون از شما برود با آمرزش گناهان برود این ماهیست که حسنات در آن دو چندانست و اعمال خیر در آن قبول‏ است هر که در این ماه براى خداى عز و جل دو رکعت نماز نافله بخواند خدا او را بیامرزد سپس فرمود بدبخت بحق کسى است که این ماه را طى کند و گناهانش آمرزیده نشود اینجا است که زیانکار باشد و نیکوکاران به جوائز پروردگار کریم کامیاب گردند.



حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضْلٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرٌ عَظِیمٌ یُضَاعِفُ اللَّهُ فِیهِ الْحَسَنَاتِ وَ یَمْحُو فِیهِ السَّیِّئَاتِ وَ یَرْفَعُ فِیهِ الدَّرَجَاتِ مَنْ تَصَدَّقَ فِی هَذَا الشَّهْرِ بِصَدَقَةٍ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ أَحْسَنَ فِیهِ إِلَى مَا مَلَکَتْ یَمِینُهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ حَسَّنَ فِیهِ خُلُقَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ کَظَمَ فِیهِ غَیْظَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ مَنْ وَصَلَ فِیهِ رَحِمَهُ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ثُمَّ قَالَ ص إِنَّ شَهْرَکُمْ هَذَا لَیْسَ کَالشُّهُورِ إِنَّهُ إِذَا أَقْبَلَ إِلَیْکُمْ أَقْبَلَ بِالْبَرَکَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ إِذَا أَدْبَرَ عَنْکُمْ أَدْبَرَ بِغُفْرَانِ الذُّنُوبِ هَذَا شَهْرٌ الْحَسَنَاتُ فِیهِ مُضَاعَفَةٌ وَ أَعْمَالُ الْخَیْرِ فِیهِ مَقْبُولَةٌ مَنْ صَلَّى مِنْکُمْ فِی هَذَا الشَّهْرِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَکْعَتَیْنِ یَتَطَوَّعُ بِهِمَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ثُمَّ قَالَ ص إِنَّ الشَّقِیَّ حَقَّ الشَّقِیِّ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ هَذَا الشَّهْرُ وَ لَمْ یُغْفَرْ ذُنُوبُهُ فَحِینَئِذٍ یَخْسَرُ حِینَ یَفُوزُ الْمُحْسِنُونَ بِجَوَائِزِ الرَّبِّ الْکَرِیم

‏ أمالی الصدوق، ص: 55


حسین دهقان دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ

سلام
طاعاتتون قبول حق
خواستم مطلبی بنویسم در خور این روزها
ولی تنها به این اکتفا میکنم:

عاشقان یوسف زهرا فرجش نزدیک است
هوش ای جان که صبح و سحرش نزدیک است

عالم اکنون شده غوغا و همه در جوش اند
حالتی گشته که آن نور خدا در خیز است

این روزها به یاد حرفهای آیت ا... بهجت میافتم که ای مردم تا به حال میگفتم شاید جوانان ما ظهور را درک کنند ولی حالا میگویم که پیرمردها و پیرزن های ما هم میتوانند ظهور را درک کنند. از امروز باید لحضه به لحضه منتظر او باشیم.

سلام

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهدلطف شما گامی چند

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ

مولای من! سلام
خلیفه نیستی
سطان هم
فقط امام اول مظلومانی
و جای پنج سال
می شد که پنجاه سال حاکم باشی
می شد که شامات را چون دندانی کند و پراکند
که سهم بچه‌های ابوسفیان باشد
و در امارت کوفه
کاری به ابن ملجم و قطام داد
می شد هر سال
به هند و پارس
به چین و ماچین دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا کند
چیزی شبیه همین ضیافت های شام
در تالارهای آینه و مرمر
پشت درهای بسته
می‌شد حسین(ع) و حسن (ع) را با خود همراه کرد
یکی مشاور اعظم
یکی وزیر خزانه‌داری کل
می شد کاری کرد
که جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
یا کاره‌ای که زهر نریزد
یا نه
حکومت ایران هم می شد که سهم حسن(ع) باشد
حکومت عراق سهم حسین(ع)
حتی عقیل را می شد سه چهار سالی
با حقوق ارزی آن روز
به اندلس فرستاد
می شد محمد حنفیه
سفیر سازمان ملل باشد
مانند این پسرخاله‌ها که هنوز و تا همیشه سفیرند!
می شد کنار رود فرات
کاخی سبز ساخت
برای تابستان‌ها
سری به بغداد زد
بر بالای کوه ابوقبیس
کاخی سپید داشت
شبیه کاخ ملک فهد
کاخی بلندتر از خانة خدا
می شد که بعد خود
به فکر پادشاهی فرزندان بود
مثل همین ملک حسین و ملک حسن
مثل همین حیدر علی‌اف
و اف بر این دنیا...
می شد امام علی بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همین امام علی رحمانف
می شد با خانم رایس دست داد
می شد انبان خویش را پر کرد
از شیر مرغ و جان آدمیزاد
از وعده و وعید
و افطاری داد از بیت‌المال
جامه‌های اطلس و ابریشم پوشید
با میمون و سگ بازی کرد
رقاصه‌های روم را دعوت کرد
با چشم بندی و آتش بازی
شب را به صبح رساند
در برج‌های دوبی سهمی داشت
در بازار بورس دستی ...
نشست بالای تختی و
کلاهی از مروارید و زر برسر گذاشت
یا دست کم
هر روز یک اسب پیش کش قبول کرد
یک شمشیر مرصع
که نام تو بر آن حک شده باشد
- این تحفه ها از هند است
- آن جامه‌ها از روم
- این فرش های ابریشمین از ایران ...
جشنی بگیر
بگو که شاعران قصیده بخوانند
شب را زود بخواب
که کاترینا و سونامی در راه است
برای کندن چاه
به بردگان سیاه فرمان بده
به شرکت‌های چندملیتی
برای بردن نان فرصت نیست
این را به سازمان غله و نان بسپار!
این وقت شب
نشسته ای و به من لبخند می زنی
می دانم
این گونه شعرها خوب نیستند
اما مولای من!
آن کفش‌های وصله دار هم
مناسب پای حضرت حاکم نیست!

به نظر شاعر علی رضا قزوه است؟

منتظر سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

هوالحی

ما پانزده نفر بودیم!

پانزده نفر بودیم که دبیرستانمان تمام نشده رفتیم جبهه.با هم دوست هم محلی هم هیأتی بودیم. بر عکس الان جثه ام از همه شان بزرگتر بود ولی از نظر سنی کوچکترینشان بودم. هم قسم شده بودیم که تا شهید نشدیم از خط بر نگردیم.
چند ماه اول در هر عملیاتی شرکت می کردیم و هر پانزده نفرمان صحیح و سالم بر میگشتیم حتی کوچکترین خراشی هم بر نمی داشتیم. رویمان نمی شد سرمان را بالا گیریم.تا اینکه طلسم شکست و یکیمان شهید شد. همه خوشحال و سر حال بودیم و منتظر رفتن.عملیات بعدی سه نفر دیگرمان هم رفتند پیش خود خدا.
تو صف حرکت می کردیم که پلاکم افتاد. خم که شدم برش دارمتیر خورد وسط پیشانی دوستم.او هم رفت. انگار پنج قل برایم خوانده باشند.تیر می چرخید و می چرخید می خورد به بغل دستی ام.
نه نفرمان ماندیم. چهارتایمان نشسته بودیم توی سنگر و بازی می کردیم.وسط بازی رفتم برای قضای حاجت که حمله ی هوایی شد. بیرون که امدم سنگر دود شده بود و رفته بود روی هوا.
کربلای یک دو سه چهار پنج هم امد و در هر کدام از عملیاتها یکیشان رفت پیش خدا جز من که کوچکتر از همه بودم.همه رفته بودند و دیگر نوبت من بود.منتظر کربلای شش بودم که دیگر نیامد. اسم عملیاتها عوض شد و من ماندم و حوضم.
اواخر جنگ بود که اسیر شدم. خوشحال بودم که هنوز راه فراری هست.بعضی از ه۸م بندهایم شهید شدند.کلی شکنجه ام کردند ولی چون جثه ام درشت بود بنیه ام قوی زود خوب میشدم. هر کاریکردند نمردم.
بالاخره ازاد شدم و برگشتم خانه.نه موشکی امد نه خمپاره ای و نه تیری.دیگر ناامید شدم که سرفه ها شروع شد.بدنم تحلیل رفت. افتادم به شیمی درمانی. حالا هم نشسته ام روی تخت بیکارستان.موهایم ریخته است. هر ده دقیقه یکبار سرفه میکنم. دکترها گفته اند سرطان خون دارم و تا سه چهار ماه دیگر رفتنی ام.خوشحالم.
تلویزیون دارد تبلیغ شامپو نشان می دهد.دست می کشم به سرم و می خندم.اخبار علمی ـ فرهنگی شروعمی شود. می خواهم خاموش کنم که می گوید:« با توانمندی متخصصین جوان و محققان برومند این مرز و بوم داروی سرطان خون کشف شد.مسئول پروژه این دارو گفته است...»
تلویزیون را خاموش می کنم. شاید ترکشی تیری خمپاره ای چیزی...

تلخند بودمنتظر
عالی بود منتظر

منتظر سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

این بیت های تازه که پر باز می کنند
در آسمان عشق تو پرواز می کنند
ای مطلع عزیز غزل های من ببین
این شاعران به نام تو آغاز می کنند
هر مصرع قصیده، غزل، چارپاره را
با لحظه لحظه ذکر تو دمساز می کنند
با نام نامی تو سخن زنده می شود
با عین، لام، یای تو اعجاز می کنند
دلگویه های ناب تو بعد از هزار سال
اسلام را همیشه سر افراز می کنند
مولا! بلند پایه ترین قلعه های شعر
در را به روی وسعت تو باز می کنند
حتی هنوز موی یتیمان خسته را
با دستهای عاشقیت ناز می کنند
یک کاسه شیر، یک غزل تازه، نان، نمک
مردان مرد مثل تو پرواز می کنند



آفرین
از کیست؟

استاد چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ

علی(ع) در کلام مولای متقیان علی(ع)


گوشه ای از ابعاد وجودی شخصیت علی را در کلام مولای عشق و ایمان در خطبه 37 نهج البلاغه می توان یافت.

"آنگاه که همه از ترس سست شده، کنار کشیدند، من قیام کردم؛ وآن هنگام که همه خود را پنهان کردند من آشکارا به میدان آمدم؛ و آن زمان که همه لب فروبستند، من سخن گفتم؛ و آن وقت که همه باز ایستادند من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم. در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهسته تر بود اما در عمل برتر و پیشتاز بودم؛ زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز کردم؛ و پاداش سبقت در فضیلت ها را بردم. همانند کوهی که تندبادها آن را به حرکت در نمی آورد، و طوفان ها آن را از جای بر نمی کند، کسی نمی توانست عیبی در من بیابد؛ و سخن چینی جای عیب جویی در من نمی یافت. خوارترین افراد نزد من عزیز است تا حق او را بازگردانم؛ و نیرومند در نظر من پست و ناتوان است تا حق را از او بازستانم."

و علی همان کسی است که در حکمت 184 نهج البلاغه اینگونه از او یاد می شود که" از روزی که حق بر من نمایان شد، هرگز دچار تردید نشدم..."

آری علی(ع) نماد عظمت بی پایان الهی است و همانی است که در خطبه 187 نهج البلاغه راجع به عظمت اش اینگونه عنوان می شود که " همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم، که هر کس به آن روی می آورد از نورش بهره مند می گردد..."

استاد چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

چه کامل حسن بن علی(ع) در مورد پرواز پدر سخن گفت که "امشب مردى درگذشت که پیشینیان به حقیقت او نرسیده اند و آیندگان هرگز مانند او را نخواهند دید. کسى که چون نبرد مى کرد جبرئیل در طرف راست و میکائیل در طرف چپ او بودند. به خدا سوگند، در همان شبى وفات یافت که موسى بن عمران درگذشت و عیسى به آسمان برده شد و قرآن نازل گردید..."

و دیشب علی جان، با حنجره ای شکسته خاکت کردیم / خیرات نثار روح پاکت کردیم / از داغ دل غمزدگان هیچ مپرس / ما با شب غمدیده شراکت کردیم...

مادر بچه‌ها پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام
بله استاد، شاعر علیرضا قزوه است.
و شاعر این یکی هم:
دوید خون تو در خاک، لاله پیدا شد
به چاه خورد صدای تو، ناله پیدا شد
گل همیشه بهار محمدی چو شکفت
ز شرم،لاله عرق کرد، ژاله پیدا شد
شراب و ساقی و میخانه بود و ظرف نبود
همین که دور تو آمد، پیاله پیدا شد
شراب خانگی سالهای سال سکوت
خروش کرد، می پنج ساله پیدا شد
ز شرم سوختن آن سلاله خورشید
به گرد آینه ماه، هاله پیدا شد
دلا به دامن این اتصال سبز آویز
که هرچه آینه، از این سلاله پیدا شد




سلام
ممنون از شما

منتظر پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ

هوالحی

سلام استاد خوبید؟
عبادات و عزاداری هاتون قبول حق.

اون شعر از خانم نغمه مستشار نظامیه.
اون شعر قبلیش هم از علیرضا قزوه ست اما من ننوشتم.

استاد شنبه صبح دانشکده هنر هستین یا پایه؟ میخواستم چند لحظه وقتتون رو بگیرم.چه ساعتی بیام که مزاحم کارهاتون هم نشم؟

به نام خدا
سلام منتظر

ممنون.یکی به داداشم گفت ایام عزا سیاه نپوشیدی داداشم گفت ای آقا آدم دلش باید سیاه باشه که مال ما هست.

معمولا روزها اوایل وقت علوم پایه ام و اواخر وقت حتما برای امضای نامه ها تحصیلات تکمیلی.
اما شنبه به احتمال زیاد تمام وقت تحصیلات تکمیلی-دانشکده هنر- هستم. در هر حال همیشه به دانشجویان عزیز می گویم اگر با بنده امری دارند حتما قبل از آمدن زنگ بزنند تا سرگردان نشوند.

موخره: چه خوب بالاخره منتظر را می شناسم!
نکته:الزامی به معرفی خودت نداری هر چند دوست دارم بشناسمت.

ممنون
استاد

منتظر پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

اگر همسو نمی گردند با فریادهای تو
نمی گریند دل ریشان٬ نمی چرخند درویشان

هنوز آن سوی دنیا قدر خوبی را نمی فهمند
فراوانند بدخواهان و بسیارند بدکیشان

رها از خود شدم آن قدر این شب ها که پنداری
نه با بیگانگانم نسبتی باشد نه با خویشان

به مرگ زندگی!... من مرگ را هم زندگی کردم
جدا از زندگانی کردن این مرگ اندیشان

شب قدر است لبخندی بزن تا عید فطر من
تبسم عیدی من باد ٬ بادا عیدی ایشان

علیرضا قزوه

چقدر زیباست و غمناک و مناسب

دلم تنگ است و دلتنگ اند دلتنگان و دل ریشان
شب قدر است لبخندی بزن ٬ مولای درویشان!

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ


آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یا رب یا رب است

حاقظ

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

بهشت و باب روزه‏دارن
قال رسول الله صلى الله علیه و آله

ان للجنة بابا یدعى الریان لا یدخل منه الا الصائمون.

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:

براى بهشت درى است‏بنام (ریان) که از آن فقط روزه داران وارد مى‏شوند.

وسائل الشیعه، ج 7 ص 295، ح‏31 _ معانى الاخبار ص 116

استاد پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ


و علیک السلام یا رمضان


برگ تحویل می کند رمضان
بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت
دیر ننشست نازنین مهمان

ماه فرخنده روی برپیجید
و علیک السلام یا رمضان

الوداع ای زمان طاعت و خیر
مجلس ذکر و محفل قرآن

مُهر فرمان ایزدی بر لب
نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید
بس بگردد بگونه گونه جهان

بلبلی زار زار می‌نالید
بر فراق بهار وقت خزان

گفتم انده مبر که بازآید
روز نوروز و لاله و ریحان

گفت ترسم بقا وفا نکند
ورنه هر سال گل دمد بستان

روزه بسیار و عید خواهد بود
تیرماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود
سال دیگر که در غریبستان

خاک، چندان از آدمی بخورد
که شود خاک و آدمی یکسان

هر دم از روزگار کا جزویست
که گذر می‌کند چو برق یمان

کوه اگر جزو جزو برگیرند
متلاشی شود بدور زمان

تا قیامت که دیگر آب حیات
باز گردد بجوی رفته روان

یارب آن دم که دم فرو بندد
ملک الموت واقف شیطان

کار جان پیش اهل دل سهلست
تو نگه دار جوهر ایمان

سعدی

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

دیدم حرف از قزوه اومد یه دفه حرف چلیپا یادم اومد که بهش گفتم خطوط قرمز رو رد نکنه و او گفت اتفاقا بعد از نظرم دربار ایشون-فوت دایی عزیزتر از جانشان باعث شده که چشم چلیپا به دیدار چندین وچند باره آقای قزوه دوباره روشن بشه به هرحال خدا دایی آقای قزوه رو رحمت کنه که هنوز هفت ایشون هم نشده احتمالا و اما کپی از کلبه خودم به فرمان استاد


سراسیمه ام از سرگذشت سراسر بی سرنوشت این سرسام بی سر انجام در برهوت
سرسام سرشار از سردی بی سروسامان سیاهسالی سرهای سر سپرده در سکوت
باز میگردم به بازی بی بازگشت ناز ونیاز نازل بی نیازی محضامحض زندگانی من در تن

ا.....ی!چندمین در چندمین چینش چندم چنین چرخاچرخ چند و چون چرندیات چندش آور تن در من!

این کلمات همین طور چوب می گذارند لای چرخ رویاهام
و کفر سکوت مرا در می آورند.

یکی توی دلم دارد رخت می‌شورد. «می‌شوید» نه، منظورم دقیقا هم‌این «می‌شورد» است. «می‌شوید» زیادی اتوکشیده است برای توصیف حالم. «می‌شورد» شلخته‌تر است. مثل زنی که نشسته کنار حوض، چنگ می‌زند به لباس‌ها و بچه‌های قد و نیم‌قدش، هم‌آن دور و بر، دنبال هم می‌دوند و داد می‌زنند. یکی توی دلم دارد این‌جوری رخت می‌شورد و من مجبورم بنویسم که خلاص شوم شاید و بروم به کارهام برسم. ...
هذا مقام الخائف المستجیر،
هذا مقام المحزون المکروب،
هذا مقام المغموم المهموم،
هذا مقام الغریب الغریق،
هذا مقام المستوحش الفرق...

خدایش بیامرزاد

منتظر یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان


هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان


سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان


دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان


بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان


نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان


صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان


شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

علیرضا قزوه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد