کلبه مرتضی (ورژن ۲)-شماره ۲

فرآیند پختگی که به سوختن عارفانه برسد بد نیست. 

نفله شدن بد است. 

شهادت بد نیست. 

این شما و این مرتضی 

بسم الله

نظرات 128 + ارسال نظر
نیما شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

اگر عمر دوباره داشتم
دون هرالد
کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد.
بخوانید:
البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم مى‌کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بیشتر مى‌رفتم. از کوه‌هاى بیشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا مى‌کردم. بستنى بیشتر مى‌خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدم‌هایى بوده‌ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى‌داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک‌تر سفر مى‌کردم.
اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى‌دادم . از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله‌هاى کاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌کردم. سگ‌هاى بیشترى به خانه مى‌آوردم. دیرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابیدم. بیشتر عاشق مى‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى‌رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى‌کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى‌شدم. به سیرک بیشتر مى‌رفتم.
در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌کنند، من بر پا مى‌شدم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع می‌پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى‌گوید: " شادى از خرد عاقل‌تر است"

[ بدون نام ] شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

به نام خدا
سلام
امروز بهروز رضی پور رو دیدم
گفت پریشب عروسی حسین بیدقی بود
خیلی خوشحال شدم و اومدم عرض تبریک بگم و واسش آرزوی خوشبختی کنم
انشالله که به پای هم پیر بشن

راستی استاد امروز بالاخره پایان نامه ام رو تحویل دادم
قرار شد تا چهرشنبه استراحت کنم و پاورپوینتم رو درست کنم
می خوام چند روزی بیام سمنان
احتمالا فردا بیام و تا سه شنبه بمونم
دلم واسه همه تون تنگ شده
مخصوصا شما
کلی باهاتون حرف دارم٬ درد و دل دارم٬ سوال دارم

امروز چه حس خوبی دارم

آهان داشت یادم می رفت
اون سه تا مطلبی رو که انتخاب کردین ۲۵ساله که با تمام وجود لمسش می کنم مخصوصا از وقتی که خواهرم عقد کرده. ا دامادمون تو یه خونه ی دانشجویی فسقلی (۲۶ متری) داره خوش و خرم زندگی می کنه طوری که وقتی خونه شون دعوت بودیم٬ مادر بزرگم روح زندگی رو اینجا لمس می کنم. اینجا فرشته ها در رفت و آمدن!!!

عاشق را به صبرش نه به ادعایش
مال را به برکتش نه به مقدارش
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش


راستی اگه امکانش هست فعلا کلبه ی جدید نسازید
تحولی در راه است
منتظر باشید!!!

به نام خدا
سلام مرتضی
بله دعوت بودیم
جایت خالی
ان شاالله عروسی تو و سایرین
یک نیمچه خبری هم در کلبه های مربوطه گذاشته ام.
راستی مرتضی
من از خود می پرسم کسانی که به راحتی دروغ می گویند شانتاژ می کنند برچسب می زنند و رنگ عوض می کنند می توانندعاشق شوند؟ می توانند واقعا به آرامش برسند؟ مرتضی آیا معاویه صفت ها عاشق می شوند؟

چشم. ان شاالله خبرهای خوش.
بهروز را دیدی سلام برسان
ممنون

استاد سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ق.ظ

به نام خدا
سلام مرتضی

حالت چطوره؟
بی صبرانه منتظر خبرهای خوبت هستیم.

نیت پاک و سالم بسیار مهم است. ریا کاران و لافزنان مخصوصا آنها که دایم در حال نقش بازی کردنند و از هر جمله ای برداشت شخصی و دلخواه خود را می کنند-اینها نمی دانند که عشق چیست. اینها حتی خود را مالک عشق نیز می دانند و صد البته وقتی دستشان رو شد شکستی بر شکستهایشان افزوده می شود و عقده ای بر عقده هایشان و حقدی بر حقدهایشان! هر چند خود را چنین و چنان بنامند و لافهای آن چنانی بزنند.
مرتضی
جز قلب صاف عاشق نشود و کسی که خدا را در نظر داشته باشد پیروز است ان شاالله.

امیدوارم اگر خبری بود ما هم دعوت باشیم!
ممنون

دروغ مرتضی! دروغ کلید هر شری است حال اسمش را هر چه می خواهند بگذارند.
ریا مرتضی! ریا شرک به قادر متعال است حال هر جور که می خواهند تفسیرش کنند.

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ورنه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود

بوی فیروزه سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:50 ب.ظ

سلام داش مرتضی

ببخشید رسم مهمون نوازی این نبود..ببخش داداش من حتمن حتمن واسه ی شیرینی شیرین ترین اتفاق زندگیم پا حرفم هستم.
ولی پا قدمتم بریز و بپاش داره!

استاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ

لای لای با دوستان کنند و خواب با دشمنان. چنان که ...

مرتضی برخی خیلی عصبانی هستند! خیلی.
گاهی هوای خجند دارند و گاهی سودای شام
گاهی شرقی اند و گاهی غزبی
و بیت بازگشت ترجیع بندشان دشمنی است
به هر قیمتی.
مثل آن مشرکی که در جنگ بدر سوگند خورد چاه را غیر قابل استفاده کند و چون سر از تنش جدا می شد غلطان غلطان خود را به چاه رساند و نجسش کرد.

بر شاخ نشسته اند و بن می برند
از حسادت!
حسادت مرتضی حسادت.

و چون همیشه در سایه بوده اند روشنی را برنمی تابند!
موفق باشی مرتضی

سلمان رحمانی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
استاد چقدر آفریدگارمان تواناست.
آفریدن موجودی که تمام وجودش ضد و نقیض است.
هر ویژگی پسندیده ای را که در نهاد بشر قرار داده نکوهیده اش را نیز آفریده است.
یعنی یک انسان هر لحظه می تواند به خوبی بازگردد یا اینکه راه راست را با کج عوض کند چرا که تمام شرایط برایش فراهم شده است.
و چه دلنشین است که چنین آفریدگاری را همیشه در نظر داشته باشی.
پاینده و سر بلند در پناه خدا

اما بعضی آنقدر شیطانی شده اند که سخت است اصلاخ شوند ولی امیدوارم خدا همه را و ما را هدایت کند (آمین).

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:52 ق.ظ

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم

حافظ خدایت بیامرزاد

[ بدون نام ] یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

ز چشمی که چون چشمه آرزو
پر آشوب و افسونگر و دل رباست
به سوی من آید نگاهی ز دور
نگاهی که با جان من آشناست
تو گویی که بر پشت برق نگاه
نشانیده امواج شوق و امید
که باز این دل مرده جانی گرفت
سراسیمه گردید و در خون تپید
نگاهی سبک بال تر از نسیم
روان بخش و جان پرور و دل فروز
برآرد ز خاکستر عشق من
شراری که گرم است و روشن هنوز
یکی نغمه جوشد هماغوش ناز
در آن پرفسون چشم راز آشیان
تو گویی نهفته ست در آن دو چشم
نواهای خاموش سرگشتگان
ز چشمی که نتوانم آن را شناخت
به سویم فرستاده آید نگاه
تو گویی که آن نغمه موسیقی ست
که خاموش مانده ست از دیرگاه
از آن دور این یار بیگانه کیست ؟
که دزدیده در روی من بنگرد
چو مهتاب پاییز غمگین و سرد
که بر روی زرد چمن بنگرد
به سوی من آید نگاهی ز دور
ز چشمی که چون چشمه آرزوست
قدم می نهم پیش اندیشناک
خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست

هوشنگ ابتهاج

ماهور دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ق.ظ

این شعر هوشنگ مال من بودااااا.یادم رفت اسمم بذارم

مرتضی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:15 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
ارادتمندم٬ با اینکه هفته پیش دیدمتون اما دلم واسه تون تنگ شده!!!

ازم سوالی پرسیدین که وظیفه خودم می دونم در حد دانسته هایم جواب بدم (آخه خودتون تو کامنت بعدی خیلی قشنگ جواب دادین)

آیا کسانی که به راحتی دروغ می گویند برچسب می زنند و رنگ عوض می کنند می توانند عاشق شوند؟ می توانند واقعا به آرامش برسند؟ مرتضی آیا معاویه صفت ها عاشق می شوند؟

نه نمی توانند چون عشق یعنی سادگی و صداقت٬ یعنی یکرنگی و یکی بودن٬ یعنی خشوع و تواضع٬ یعنی ...
این افراد هرگز طعم عشق واقعی رو نخواهند چشید
دلشون رو خوش می کنند به عشق های زودگذر خیابانی
اینها بیشتر هوای نفس و نیازهای جسمانیشون رو به حساب عشق می ذارن
به آرامش میرسن اما زودگذر٬ خیلی خیلی زودگذر

عشق واقعی روحانی است و وقتی روح به آرامش برسه شخص به ابدیت و حقانیت نزدیک میشه

این جور افراد حتی سر عشق جنسی خودشون هم گول می مالن


استاد عزیزم حرفاتون گفتارتون کلامتون انرژی بخشه روح و روانمه
از اینکه شاگردتون بودم افتخار می کنم
اون شب به سلمان می گفتم که بعضی اوقات وجود دشمن لازمه چون باعث نزدیکی بیشتر ما به هم میشه

یه حدیث قدسی دفتر استاد راهنمایم خوندم که درباره ی حسادت بود. به خودم گفتم حتما واستون بیارم
اما یادم رفت چون مشغول ارائه ی پاورپوینتم به استادم شدم

درضمن شما اولین نفر بودین و خواهید بود
هرگز شمارو از شنیدن خبرای خوش محروم نمی کنم
تازه قراره یه تغییر و تحولی هم تو کلبه ها صورت بگیره

دوستون دارم
ممنون از کامنتای خیلی خیلی خیلی قشنگتون
خدایا این دسته گل بهشتی رو از شر هرگونه شیطان و شیطان صفتی در امان بدار
آمین یا رب العالمین

سلام
ان شاالله دفاعت به خوبی برگزاربشه.
منتظراخبارخوبت هستیم.

مرتضی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
داش مرتضی ای که میگی حس می کنم مریم (خواهرم) صدام میزنه و حس خیلی خیلی خوبیه
شاید خیلی ها اینو درک نکن چون مدام در حال دغلکاری و دروغگویی هستن و با سادگی و صداقت میونه ی خوبی ندارن
ممنونم از لطفتون. با اینکه سه روز بودم اما خیلی کم دیدمتون.
انشالله دفعه بعد که اومدم شیرینی میدم و شیرینی میگیرم
یه بده بستونه خیلی شیرین
اما خوشم اومد از درک بالاتون ایتکه گفتین پا قدمlبریز و بپاش داره!
والا


سلام بر دوست عزیزم سلمان جووووون
۲ روز دیگه می بینمت و خیلی خیلی خوشحالم
ما خوش می گذرونیم و حسودان چشم تنگه کم نظر حرص می خورن و منفجر می شن
راستی چندتا مهمون سورپرایز دارم
وعده ی ما ۵شنبه دربند صفاسیتی
یادم رفت بگم اول ۴شنبه دفاعیه خودم

یا علی

استاد سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ق.ظ

سلام مرتضی
منتظر خبرت هستم.
کلبه جدید ت ان شاالله کی افتتحاح باید بشه؟
ممنون

راستی
ان شاالله هیچ انسانی مجبور نشه با چشم باز بخوابه!

معماری پناه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام اقا مرتضی
امیدوارم سر دفاعیه فرداموفق و پیرروز باشید.
یا حق

مرتضی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
حالتون خوبه
خوشحالم از اینکه شمارو دارم. دریغ از ذره ای استرس.
همه ی اینها بابت همون سخنرانی توی کنفرانس زاهدانه
کاش شما داورم بودین گرچه خانم نعمتی هم به مهربونی و بامرامی شماست و حضورشون باعث دلگرمی و آرامشمه

یاد گرفتم که اینجور مواقع بگم راضی ام به رضای خدا و با خیال راحت و با چشمانی بسته می خوابم
چون از اعماق قلبم به خدا ایمان دارم و اگه دشمن هم خنجری به من بزنی می ذارمش به حساب نعمت های الهی

راستی حسودان اعقتاد قلبی به خدا دارن؟
می دونن که خدا دوستداره مهر و محبته و حسادت و دروغگویی و دغلکاری رو بارها و بارها نهی کرده ؟

چند روز پیش از سپاه واسه تحقیق اومده بودن محله مون
تا چند وقت دیگه هم خبرم می کنن برم واسه مصاحبه عقیدتی سیاسی و اگه خواست خدا باشه سریع مشغول به کار بشم
دعام کنید استاد!!!

این هم خبری که می خواستید
اما کلبه جدید رو کمی صبر کنید تا با کلبه ی اهل بیت
ام یکجا ساخته بشه
البته اگه از نظرتون اشکالی نداره وگرنه هر وقت دوست داشتین بسازید!!!

یا علی

به نام خدا
سلام مرتضی
من فردا پنج شنبه تهران انجمن شیمی جلسه دارم چون نماینده انجمن در سمنان هستم-بنابر این می خواستم حتما امروز در دفاعت باشم ولی چون امزور جلسه مهمی در سمنان برایمان پیش آمد (از سلمان بپرس) نمی توانم بیایم. در هر حال امیدوارم موفق باشی. بله خانم دکتر از همه لحاظ نمونه اند. اما تو باید در دفاع فقط به خدا و خودت (که منافاتی ندارد) متکی باشی که ان شاالله هستی. داور باید به وظایفش عمل کند.

موفق باشی ان شاالله

بوی فیروزه سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ب.ظ

سلام داش مرتضی خیلی مخلصیم!
اونوخ شیرینی شوما واسه چی؟
الهی موفق باشی تو دفاعت بقیه شم بگو بدونیم.

مرتضی چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه

خانم معماری پناه و بوی فیروزه عزیز
مرسی از دعاتون

حدس بزنید چی شد؟
به کسی که حدسش نزدیکتر باشه یه جایزه ی خوب می دم
دور دنیا در ۸۰ روز

خودم می گم که جایزه اش نصیب خودم بشه
19.5 شدم
حقم 20 بود اما همینکه شر این دانشگاه از سرم داره کنده می شه راضی ام. والا به 18 هم راضی بودم
چه توهین ها و تحقیرهایی که بهم نشد. مش چیزای غیر ممکن رو ازم می خواستن. با یه مکنت و بالن انتظار داشتن روزی 100تا واکنش بذارم.
بماند
سر جلسه ی دفاعم به همه ثابت شد که من اونی نبودم که تصور می کردن
سه تاره کاره خیلی خیلی سخت رو ظرف شش ماه (دو ماه اول رو فاکتور بگیرید) جمع کردم


استاد عزیزم
سلمان بهم همه چیزو گفت
نیتتون واسم خیلی خیلی خیلی ارزشمند بود
اینکه نیما زنگ زد و آدرس هم گرفت اما نتونست
با میثم قاسمی ای که خبرش نکرده بودم (آخه باسوتی بهم گفت سرکار می ره) ولی لومد
هیچ فرقی نداره
نیت همتون یکی بوده

از سلمان و حسین عزیز تشکر می کنم
بابت اومدنشون، بابت اون دسته گل بسیار بسیار قشنگشون

از بهنام جعفرطاری و محمد منسوبی و محسن محقق هم تشکر می کنم

از شما از نیما و همسرش از سجاد تشرفی و امید طاهری از مهدی عابدی و حسین کیانی و خیلی های دیگه که نیت اومدن داشتن و گرفتاری بهشون اجازه نداد
تشکر می کنم
امروز روز خوبی واسه منه که می بینم این همه دوستای عزیزی دارم که واسه من حاضرن هر کاری بکنن
حتی سختی رفت و برگشت رو به جون بخرن تا یک ساعتی در مهمترین اتفاق تحصیلی ام شرکت کنن

بغض گلومو گرفته
آره استاد حسودان اگه الان منو ببین مسخره ام می کنن ولی هرگز درک نمی کنن که ایناشک از هزاران خنده هم شیرین و لذیذتره

به نام خدا
سلام مرتضی خوشحالم خیلی
وتبریک می گم.

حسودان در مخیله خود هم تورا نمی توانند مسخره کنند!
لافزنان دروغگوباید با چشم باز بخوابند!
نمی دانی تا کجا سقوط کرده اند کسانی که به دروغگویی لحظه ای افتاده اند. هر روز حقایق بیشتری آشکار می شود به یاری خدا.

بعضی چیزها که باورمان نمی شود غیر از فیلمها مصداق داشته باشد را انسان می بیند! (متاسفانه)
گوئیا باور نمی دارند روز داوری!!!

موفق باشی پسر.

مرتضی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
تو یکی از وبلاگ ها خبری با این عنوان خوندم:

پروفسور «حسین آقابزرگ» درگذشت...

پروفسور آقابزرگ از اعضای مؤسس و هیأت امنای بنیاد فردوسی و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت معلم امروز
(دوشنبه، 16 اسفندماه) به دلیل ابتلا به بیماری سرطان، چشم از جهان فروبست.

شما که عضو انجمن شیمی ایران هستید (درست گفتم؟) آیا این خبر صحت داره یا شایعه است؟
اگه صحت داره فکر می کنم حق این پروفسور بزرگ باشه که یه کلبه مخصوصش داشته باشیم.

استاد فردا که میآیید تهران آمارشو بگیرید
یا علی

به نام خدا
سلام مرتضی
بله متاسفانه خبر درسته!
یعنی در حقیقت ۲ روز قبل از فوت استاد یکی از دانشجویان راجع به دعوت از ایشان برای سخنرانی در مراسم سال جهانی شیمی در دانشگاه پرسید که گفتم مریضند و متاسفانه مرحوم شدند.
امیدوارم خدا همه را رحمت کند. اگر یادت باشد در کنفرانس در خدمت ایشان بودیم. مخصوصا سلمان باید خوب ابشان را به یاد بیاورد.

۱۳ پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ

به نام خدا

سلام اقا مرتضی

خدا رو شکر که به خیر و خوشی موفق شدید .به شما تبریک میگم.
منتظر بودم تا سرتان خلوت شود فکر کنم به کلبه جدید ۱۳ سری نزدید اگه تونستید یک سوالاتی در مورد ارشد پرسیدم که اگه لطف کنید و جواب بدید خوشحال میشم.
در پایان فوت پرفسور اقا بزرگ را به همه تسلیت میگم(برای شادی روحشان صلوات)

اللهم صل علی محمد و آل محمد

ماهور پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com

سلام آقای صفردوست.تبریک میگم.امیدوارم در همه مراحل زندگی موفق و سربلند باشید

مرتضی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
از جریان دعوت پروفسور برای سخنرانی باخبرم
تو کنفرانس درسهای زیادی از پروفسور گرفتم.
خدایش بیامرزد. نه تکبری و نه غروری. ساده ی ساده!!!

سلام 13
ممنون از تبریکتون
الان میگردم ببینم کجا سوال پرسیدین و در حد توانم جوابتون رو می دم.

سلام ماهور
سپاسگذاری می کنم از بابت تبریک و دعای قشنگتون


متاسفانه روز دفاعیه ام عکس های خوبی انداخته نشد. استاد هم لطف کرده بودن و دوربینشون رو دادن اما گویا خراب عکس می انداخت. گوشی خودم هم که دست محقق بود و ... از جلسه عکس بندازه
لذا خاطره ی روز دفاعم به خوبی به تصویر کشیده نشد و فقط تو ذهن اونایی هک شد که اومده بودن

به نظر خودم (و آماری که بچه ها دادن) ارائه ام خوب بود. فقط چند دقیقه اول کمی تپش قلب گرفتم که اون هم معمول بود و زودی برطرف شد.
بعدش خانم دکتر نعمتی 7-8 تا سوال منطقی و خوب پرسیدن که با آرامش جوابشون رو دادم. یه جا هم نزدیک بود اذیتم کنن که نماینده تحصیلات تکمیلی متذکر شدن رشته ام پیشرانه است و تفسیر طیف های IR و NMR رو نباید ازمن توقع داشت.
خدا خیرشون بده خیلی با دقت پایان نامه ام رو خونده بودن. از سوالاتشون لذت بردم.
اما داور داخلی ام معلوم بود لای پایان نامه رو هم باز نکرده بود. 3تا سوال از داخل اسلایدهایم پرسیدن و جلسه تمام شد.
دو تا از بچه ها هم سوال پرسیدن که ...ی خودشون رو دربیارن و یکی رو جواب دادم و دومی رو دست پا شکسته گفتم و به شوخی گفتم:
انقدر سر جلسات دفاعیه مچ بچه ها رو گرفتن که با این سوال تلافی همه رو درآوردی!!!

دیروز هم با سلمان رحمانی و حسین دهقان و محمد منسوبی و سجاد ابراهیمی رفتیم درکه و حسابی خوش گذروندیم
جای همه تون خالی بود.

این بود وقایع دو روز گذشته. از فردا باید بشینم مقالاتم رو بنویسم.
مخلص همتون هستم
یا علی

معماری پناه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ

سلام آقا مرتضی

تبریک و صد تبریک به خاطر موفقیتتون. موفق و پایدار باشید در تمام مراحل زندگی

مرتضی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ق.ظ

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!

مرتضی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.
مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود ... مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه. نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش!
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟ زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود! نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه خانمها همیشه درست حس میکنند

مرتضی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

چناچنه به طور رومزره به زبان فارسی صبحت می کیند، با کمی تلاش خاوهید تواسنت این نوتشه را بخاونید.

در داشنگاه کبمریج انگلتسان تقحیقی روی روش خوادنه شدن کملات در مغز اجنام شده است که مخشص می کند که مغز انسان تهنا حروف اتبدا و اتنها ی کلمات را پدرازش کرده و کمله را می خاوند .به هیمن دلیل است که با وجود به هم ریتخگی این نوتشه شما تواسنتید آن را بخاونید

مرتضی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ

دری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر


حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر


دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر


رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر


عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر


چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر


پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر


پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر


گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر


پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

جامی

پ جا افتاده است.

مرتضی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ

راننده ایرانی در فرانسه
یک ایرانی در فرانسه مشغول رانندگی در اتوبان بوده و ناگهان متوجه میشه که خروجی مورد نظرش رو رد کرده…
لذا به عادت دیرینه ی ایرانی ها، میزنه رو ترمز و با دنده عقب، شروع میکنه به برگشتن به عقب!اما در همین حال با یه ماشین دیگه تصادف میکنه… پلیس میاد و اول با راننده ی فرانسوی صحبت میکنه و بعد میاد سراغ ایرانیه و بهش میگه: ما باید این آقا رو بازداشت کنیم، ایشون اونقدر مسته که فکر میکنه شما تو اتوبان داشتی دنده عقب میرفتی!!!

به سیاه نمایی متهمت نکنند لافزنان خود بزرگ بین معاویه صفت!

مرتضی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ

آموخته ام که ... با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


چارلی چاپلین

آما پر مدعایان کور خود هستند و بینای دیگران.

استاد چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:37 ق.ظ

مرتضای عزیز
سلام
چون گفته بودی دست نگهدار دست نگهداشته ام.
کجایی؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد