کلبه درویشان ۶

از سلمان و همراهان ممنونیم.

نظرات 125 + ارسال نظر
مادر بچه‌ها دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ق.ظ

سلام
خسته نباشید. مطلب چای خیلی به دلم نشست. بچه قورباغه هم قشنگ بود.

استاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ق.ظ

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را ت
ا کی کند سیاهی چندین درازدستی
در گوشه سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

استاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ق.ظ

این روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گفتن رایج شده است اما پیشینه این واژه به دهها سال پیش یعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد! نقل می کنند که در زمان رضاشاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف “خالی بسته” و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف می زند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه خالی بندی رواج پیدا کرد. ولی این واژه هیچ ارتباطی به دروغگویی و لاف زدن به صراحت زمان حاضر نداشت. حالا چرا در این چند دهه ی اخیر این واژه متداول شده و همچنان هم رو به تزاید است مشخص نیست.

چرا مشخص است!

استاد چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ق.ظ

از شیخ بهایی
عشاق جمالک احترقوا فی بحر صفاتک قد غرقوا
فی باب نوالک قد وقفوا و بغیر جمالک ما عرفوا
نیران الفرقه تحرقهم أمواج الادمع تغرقهم
گر پای نهند به جای سر در راه طلب، ز یشان بگذر
که نمی‌دانند ز شوق لقا پا را از سر، سر را از پا
من غیر زلالک ما شربوا و بغیر جمالک، ما طربوا
صدمات جمالک، تفنیهم نفحات وصالک، تحییهم
کم قد احیوا، کم قدمات عنهم، فی‌العشق روایات
طوبی لفقیر رافقهم بشر لحزین وافقهم
یارب، یارب که بهایی را آن عمر تباه ریایی را
خطی ز صداقت ایشان ده توفیق رفاقت ایشان ده
باشد که شود ز وفامنشان نه اسم و نه رسم، نه نام و نشان

مرتضی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:16 ب.ظ

به نام خدا
سلام سلمان
با اینکه می دونم نوشتن این کامنت حسادت دشمنانمون رو بیشتر می کنه و طبیعتا دشمنی شون رو بیشتر می کنه اما از اونجایی که ما را با آنها کاری نیست میونویسم:

تو و استاد خیلی مردین
افتخار می کنم که جزء بهترین دوستانم هستین
دوستی که چای سرگل لاهیجان هست
دوستی که فقط دلت می خواد بشینی و نگاهش کنی و از دیدنش لذت ببری
شاید فقط چند دقیقه در کنارشون باشی اما خاطره ی همون چند دقیقه مدت ها خنده و آرامش رو به وجودت میاره

دوستون دارم

سلمان جووووون
بی صبرانه منتظر هفته ی دیگه ام
که سر جلسه دفاعم تو و خیلی از سرگل های لاهیجان رو ببینم
و پنج شنبه همگی با هم بریم صفا سیتی
و بی اعتنا به حسادت حسودان تنگ نظر که ذره ای از موهبت عشق و دوستی را نمی فهمند٬ خاطراتی را رقم بزنیم که اونها در عمرشان ثانیه از آن را درک نکردن

وعده دیدار
چهارشنبه ۸۹.۱۲.۱۸ ساعت ۱۰-۱۲
تهران-دانشگاه مالک اشتر
همه دوستان رسما دعوت هستن
فقط چون برای ورود و خروج می بایست هماهنگی کرد٬ اونهایی که مثل سلمان بالای ۹۰درصد میان تا روز دوشنبه اعلام کنند

یا علی

سلمان رحمانی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همه ی دوستان گرامی
با عرض پ.زش از محضر همه ی بزرگوارانی که در این کلبه کامنت گذاشته اند و من دیر به آنها پاسخ دادم
این روزها سرم حسابی شلوغ بود و درگیر کارای مهم زیادی بودم
به یاری خدا که با کمک خودش همه چی به خیر ختم بشه

درود بر استاد عزیز و
با سپاس از استاد گرامی که لطف کردند و در این مدت ما رو از نوشته های زیبا و مثل همیشه پندآموز خودشان بهره مند ساختند

«فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد»

زیبا بود
عمیق و دلنشین

«آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی»
بسیار عمیق است و عبرت آموز
ولی افسوسش برای کسانی است که دیر به فکر افتاده باشند
جایی که دیگر راه بازگشتی نیست

خالی بندی جالب بود هرچند که قبلا خوانده بودم ولی در مقایسه با امروز و کاربردی این عبارت پیدا کرده است که خیلی وقتا دروغ رو با خالی بندی توجیه می کنند.

از شیخ بهایی نیز زیبا بود

این سوختگان در طلبش بی خبرانند
کانرا خبری شد خبری باز نیامد

بازم به ما سر بزنید
استفاده خواهیم کرد
پیروز و سر بلند در پناه خدا


دورد بر خانم معماری پناه
سپاس از برای حضورتان و اینکه لطف دارید و به کلبه ی حقیر ما سر می زنید
آژیر خطر ابلیس بسیار زیبا و آموزنده بود
باشد که همه پند گیریم
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا

دورد بر مادر بچه ها
خیلی خوش آمدی
هر چند که کم پیدا شده اید ولی حضورتان موجب دلگرمی است
اینکه خوانندگان صندوقچه
بازم به ما سر بزنید
موجب شادمانی است
سالم و سربلند در پناه خدا

درود بر امین بزرگوار و دانا
شما لطف داری عزیز دلم
خیلی لطف می کنی و به کلبه ی ما سر می زنی و ما رو لایق نوشته هایت می دانی
بسیار زیبا بودند و استفاده کردم

«تو هم روزی مسافر می‌شوی امّا نمی‌دانی

که هر شب اشک مردی ساده بر سجاده می‌افتد»

«خانه‌درخانه سر زدیم از یأس‌، کوچه‌درکوچه جست‌وجو کردیم‌
مردِ شیرافکنی که یافت نشد، کودک‌ِ شیرخوار اگر باشد»

«چه غربتی است، عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دورو برم پر زجای خالی‌ها»

بازم به ما سر بزن
پیروز و سربلند در پناه خدا

درود بر ماهور گرامی
خیلی خوش آمدی
زیبا بود

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

بازم به ما سر بزن
در پناه یزدان پاک

سلام خانم رحیمی نژاد
درود بر شما
شما لطف دارید
از اینکه نوشته های این کلبه رو می خونید بسیار سپاسگزارم
و از اینکه به ما سر می زنید بسیار شادمان
باشد که همیشه سربلند و پیروز و شاد باشید
بازم به کلبه ی درویشی ما سر بزنید
حضورتان موجب شادمانی و دلگرمی ماست
در پناه یزدان پاک

درود بر مادر بچه ها
شما لطف دارید
از اینکه بیشتر سر می زنید شادمانم
اگر لطف کنید و نوشته هایی برایمان بگذارید استفاده می کنیم
بازم به ما سر بزنید
پیروز و سربلند در پناه خدا

سلمان رحمانی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ

به نام خدا
درود بر مرتضی عزیز
شما لطف دارید
من اینهمه نیستم
اینکه منو در کنار استاد قرار دادی می خواستم بگگم که ما به هیچ وجه قابل مقایسه نیستیم
یعنی در یک جایگاه نیستیم که با هم مقایسه بشویم
استاد بسیار بزرگوارند
ما حتی اینقدری نیستیم که دوست خوبی باشیم چه برسد به اینکه با استاد مقایسه بشیم
شما لطف بسیار دارید
به یاری خدا تمام سعیم را می کنم که در جلسه ی دفاعت شرکت کنم و پس از مدت ها دوستان رو ببینم
به یاری خدا دفاع جانانه ای داشته باشی و پیروز و سربلند از جلسه بیرون بیایی
در مورد دشمنان نیز یک نکته را اضافه کنم که اینگونه افراد حتی ارزش این را ندارند که در موردشان بحث کنیم و یا اینکه وقت خود را صرف آنان کنیم چرا که به معنای واقعی بی ارزش هستند. مرتضی عزیز کسی واقعیت وجود خودش را نپذیرفته است بایستی اینگونه حسادت کند. به دوستی های بی غش. به صافی و یکرنگی. این واژه ها با آنها بیگانه اند. کسی که روی سفره ی پدر خودش نان نخورده است حرص و طمع به داشته های دیگران دیوانه اش می کند و آرامش را ازش می گیرد.
بگذریم
سخن تکراری است
ما دوستهایمان را خودمان انتخاب می کنیم و اساس انتخابمان خودشان هستند. وجودشان. صداقتشان و اخلاقشان. کاسبکارانه دوست انتخاب نمی کنیم که پس از بین رفتن ضرورت دیگر او را نشناسیم و دوستی امان به پایان برسد
نشانه اش دوستان خودمان که هنوز با وجود گذشت حدود 3 سال از فارغ التحصیلی امان با هم در ارتباطیم

ما خیلی مخلصیم و ارادت داریم ولی بایستی حواسمان به خودمان باشد
به اینکه این دوستان گرگ صفت در لباس میش برایمان درس عبرتی باشند
اینکه حکایت لقمان حکیم را در نظر داشته باشم که به او گفتند:
ادب را از کی آموختی؟ گفت: از بی ادبان.
ما هم در راه و رسم دوستی بایستی از اینها عبرت بگیریم و هر آن گونه که این بوقلمون صفتان بی بته بودند و رفتار کردند ما نباشیم و رفتار نکنیم.

به امید دیدار
در پناه خدا

به نام خدا
سلمان و مرتضی
شما به من لطف دارید
من خودم عیب های زیادی دارم و مسلما هیچ کس بی عیب نیست اما حسن شما (و ان شاالله من) این است که فکر تمامیت خواهی ندارید و این را در عمل نشان داده اید. مردید. رو در رو حرف می زنید و ... که اطاله کلام است.
این که راجع به دوستی های واقعی گفتید کاملا صادق است. ریا کاران لافزن متکبر و هیدروژن صفت در باطل خود نیز نامردند. به دوست خود-به هم راه خود-به معلم خود و حتی به محبوب خود آری حتی به محبوب خود نیز خیانت می کنند تا در ظاهر کار خود را پیش ببرند. ریشه اش را هم که بارها گفته اید.

سلمان رحمانی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 ب.ظ


آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

هر غزلم نامه ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

چه غزل زیبایی! از کیست؟

سلمان رحمانی چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:58 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
یه سوال دارم، البته پاسخش را تا حدودی می دانم ولی از استاد گرامی و دوستان تقاضا دارم که هرکس با دیده ی خود پاسخ دهد.

چرا وقتی کمی سواد انسان بالا می رود فکر می کند که علامه ی دهر است؟
یا اینکه فکر می کند که به واسطه ی سوادی که دارد به دیگران برتری دارد و خیلی سریع خود را عقل کل می داند؟
آیا سواد و مهارت موجب ایجاد شعور و فرهنگ نیز می شود؟
آیا سواد بیشتر موجب ایجاد حق بیشتری در فرد می شود؟
آیا یک فرد با سواد همیشه نسبت به دیگر افرادی که با او در ارتباط هستند تصمیم صحیح تری می گیرد؟

به نام خدا
سلام سلمان

-به خاطر غرور! که باعث عصیان می شود.اما فراموش نکنیم که همه این گونه نیستند. چه بسیار انسانهای عالمی که تا آخر عمر شناخته هم نمی شوند و چه یسیار انسانهایی که مثل سوالت متاسفانه خود را عقل کل و کر می پندارند و با مدرکی با کلاسی با دفتری و دستکی خود را فراموش می کنند. در حقیقت اینان علم را برای علم دنبال نمی کنند علم را برای منظور باطل می آموزند. همانها که علی (ع) راجع به آنها می فرماید نباید به این طایفه اسرار را در میان گذاشت.
--پاسخ بالا
-خیر جواب واضح است. می تواند کمک کند ولی شعور و درک به نظر من بیشتر به تربیت خانوادگی برمی گردد سپس پارامترهای دیگر.
-جواب مشخص است اما متاسفانه اخلاق که نباشد استفاده ابزاری از مسائل و ایده آلهای خوب پیش می آید که ناپسند است.
-خیر. واما نکته آخر از نظر من: سواد در لغت امر مثبتی است به این معنی که با سوادی یعنی نداشتن این خصلت ها. پس اگر کسی این خصلتها را داشته باشد علمش و سوادش عملی نشده. شاید بهتر باشد در سوالت به جای سواد مدرک بگوییم.

البته بحث بسیار است و مرا ببخش.

سلمان پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ق.ظ

آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست

داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست

دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست

گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست

گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست

هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست

لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست

استاد یکی از کامنت ها ثبت نشد؟ سوال خوبی بود!!!
-پایدار باشید
یا علی

به نام خدا
سلام سلمان

داشتم جواب می نوشتم. بله سوال خوبی بود.
اگر کسی بخواهد به وظایفش درست عمل کند چه مشقاتی دارد.

متاسفانه در دنیایی زندگی می کنیم که خیلی چیزها جابجا شده اند.
وقیحان به بدیهی ترین اصول اخلاقی نیز رحم نمی کنند و فریاد آی دزد آی دزد هم سر می دهند.
آه علی چه کشید از سه طایفه
خداوند آخر و عاقبت ما را به خیر کند ان شاالله

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:15 ق.ظ

هیدروژن با این که وجوه مشترکی با بعضی از گروه ها داشت نتوانست در هیچ یک از گروه‌های جدولی تناوبی اجازه‌ی اقامت کسب کند. ابتدا به سراغ قلیایی‌ها رفت و با آن‌ها اظهار قومیّت کرد. قلیایی‌ها چون او را مانند خود پوشیده در اوربیتال دیدند و به خصوص شنیده بودند گاه او را با عنوان کاتیون نام می‌برند وی را در گروه خود پذیرفتند. حتی لیتیم اتاق فوقانی را به او اختصاص داد. امّا بعد حرکاتی از هیدروژن سر زد که باعث گفتگوها و ایجاد شک و تردیدها گردید.
لیتیم به سدیم گفت او گاه برای برقراری پیوندها با ما اظهار تمایل می‌کند. کِی این رسم بین ما بود؟
سدیم: شنیده‌ام H کاملاً عریان است و هیچ پوششی از الکترون ندارد. واقعاً بی‌شرمی نیست؟
لیتیم: اگر الکترون هم پیدا کند. گاز می‌شود, فرار می‌کند. او بندبشو نیست. ما عنصر گازی نداشتیم؟
سدیم: اگر H در فعالیت‌های الکترولیتی مانند ما به کاتد می‌رود یک نیرنگ است. شنیده‌ایم گاه در چهره‌ی هیدرید H و به طور مذاب به آند می‌رود.
لیتیم: پیوند ما با عناصر دیگر از جمله هالوژن‌ها یونی است. کووالانسی نیست. امّا او پیوند کووالانسی برقرار می‌کند.
سدیم: بلی ما در خانواده‌ی خود عنصری این گونه دورو نداریم. او گاه کاتیون و گاه آنیون می‌شود.
لیتیم: فعالیت ما در حالت فلزی زبانزد خاص و عام است. برّاق و رسانای الکتریسیته هم هستیم او چه شباهتی به ما دارد؟
سدیم: درست است او از تبار ما نیست. ما کِی آنیون شده‌ایم؟ باید عذرش را خواست.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی هالوژن‌ها می‌رود و خود را منسوب به آن‌ها معرفی می‌کند و می‌گوید: من مانند فلوئوروکلر گازی شکل هستم. حتی با همة کوچکی و سبکی حجمی برابر آن‌ها اشتغال می‌کنم (4/22 لیتر), شما بیشترین تمایل وصلت را با قلیایی‌ها دارید. من هم بی‌میل نیستم. من به صورت ملکولی مانند شما دو اتمی هستم.
آن‌ها او را پذیرفتند, امّا زمانی بعد احساس می‌کنند این یک وجبی آن‌ها را فریب داده است, چرا که او کاهنده است و آن‌ها اکسنده. او چه ربطی به آن‌ها دارد. عذرش را می‌خواهند.
هیدروژن سراغ خانواده‌ی کربن می‌رود و اظهار هم‌بستگی می‌کند و می‌افزاید لایه‌ی ظرفیت من مانند لایه‌ی ظرفیت شما نیمه‌پر است. ما الکترونگاتیویته مشابه داریم و به جای پیوند یونی پیوند کووالانسی برقرار می‌کنیم. اما الماس و سیلیسیم با آن وقار و داشتن شبکه وسیع کووالانسی از ابتدا نسبتی بین خود و آن جزء ناچیز ندیدند و بی‌اعتنا طردش کردند. بلی هیدروژن از آن به بعد گوشه‌ی تنهایی برگزید و دانست کسی که چند چهره دارد تنها می‌ماند.

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ق.ظ

امام صادق(ع) در گفتاری هشدار می‌دهد که: نگاه نکنید به بسیاری نماز و روزه افراد و یا این که زیاد به حج می‌رود و در ظاهر کارهای نیک انجام می‌دهند و شبها دعا و زمزمه دارند، این اعمال شما را فریب ندهد، شما فقط به راستگویی و امانت افراد توجه کنید.(۱) از منظر پیشوای صادق شیعیان امانتداری۳ مرحله دارد و کسی را نمی‌توان امین به حساب آورد مگر این که در این۳ مرحله امانتداری خود را اثبات کند: در حفظ اموال ، حفظ اسرار و رازهای پنهانی و پاسداری از ناموس مردم. اگر فردی ۲ مورد را رعایت کند، اما در یکی دیگر از عهده بر نیاید او امین نخواهد بود.(۲)

۱) امالی صدوق، ص۳۷۹٫

۲) مستدرک سفینه البحار، ج۱، ص۲۲۳٫

آرام پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:23 ق.ظ

با سلام.
بابت راهنماییتون ممنون، سعی میکم استفاده کنم.
میخواستم بدونم من هم اجازه دارم اینجا سوالی بپرسم؟ البته چون مربوط به این کلبه میشه.
در هر حال ممنون.

با سلام
شما حق و حقوقی دارید. ما هم حق و حقوقی. اگر به حقوق یکدیگر احترام نهیم هیچ مشکلی ان شاالله نخواهد بود.

استاد پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:55 ق.ظ

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم

حافظ دوست داشتنی!
حافظ تمام نشدنی!

۱۳ پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ق.ظ

به نام خدا

سلام بر جناب رحمانی عزیز

خیلی مطالب قشنگی توی کلتون وجود داره از نظرات استاد شما اقا مرتضی و بقیه عزیزان.من که خیلی استفاده کردم

موفق و موید باشید

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:39 ب.ظ

روزگاری دزدها هم با شرف بودند

گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد اعتقاد او. اگر آن را پس نمی دادم ، عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است

کشف الاسرار

به نام خدا
سلام سلمان
لطفا این مطلب را (که ۲۰ است-مثل خاصیت هیدروژن از امین) گاهگاهی در جاهای مختلف تکرار کن.
ارزش با آب طلا نوشتن را دارد.
باور کن دنبال چنین مضمونی می گشتم. چقدر زاویه دیدمان شبیه است!
اگر لافزنان متهم به هماهمگی افکار از قبل مان نکنند!
از حکایت اسب و سوار نیز جذاب تر است. مشابه آن کامنت اخیر از قول دکتر است که دلم می خواهد ساده دلی گول خور باشم تا ریاکاری گول زن (نقل به مضمون) اما قشنگ تر.

چقدر ادبیات ما غنی است.

ممنون

آرام پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ

با سلام، ممنون که این اجازه رو به من دادید.
گفته شده بود:
از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد (منظورم قسمت دومشه)

اما چه جوری؟؟ چه جوری آدم تو ورطه روزمرگی نیفته؟؟ و چه جوری مانع بشه که عادت تموم زندگیشو پر نکنه؟ و لحظه مرگ شاد بمیره، نه واسه اینکه از رنج دنیا خلاص شده، بلکه واسه اینکه از زندگی که داشته راضی باشه و هنوز احساس در قلبش زنده باشه.
پیشاپیش ممنون.

استاد جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ

بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیمِ

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ
غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ
بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ
...
و یهود گفتند دست‏خدا بسته است.
دست‌هاى خودشان بسته باد و به سزای آن‌چه گفتند از رحمت‏خدا دور باشند.
بلکه هر دو دست او گشاده است، هرطور بخواهد مى‏بخشد.

مدرس جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

کودکی از خدا پرسید: خوشبختی را کجا میتوان یافت؟
خدا گفت: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم ...
با خود فکر کرد و فکر کرد، گفت: اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم، خداوند به او داد گفت: اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم، خداوند به او داد، اگر ... اگر ... و اگر ...
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود، از خدا پرسید: حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.
خداوند گفت: باز هم بخواه، گفت: چه بخواهم؟ هرآنچه را که هست دارم!
گفت: بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.
و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند، و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد.
رو به آسمان کرد و گفت: خدایا خوشبختی اینجاست، در نگاه و لبخند دیگران

سلمان رحمانی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ

به نام خدا

از کلبه ی درویشان ۱

از حسادت تا حماقت!
گویند در سالهای دور مردی ثروتمند و نیکوکار در همسایگی فردی حسود می زیست. حسود همیشه به ثروت زیاد و وجهه ی وجیه همسایه اش که بسیار به نیکوکاری شهره گشته بود حسادت می ورزید. حسود برای لکه دار کردن چهره همسایه اش از هیچ کاری دریغ نمی کرد اما هرچه بیشتر تلاش می کرد کمتر نتیجه می گرفت. بالاخره حسود نقشه ایی کشید و غلامی خریداری کرد و آن غلام را یک سال تحت تعلیم و تربیت خود قرار داد تا بلکه بدینوسیله به مقصودش برسد. آنگاه از غلامش پرسید: چه قدر مطیع من هستی؟ غلام پاسخ داد: اگر فرمانم دهی خود را به آتش خواهم زد. حسود لبخندی شیطان در صورتش پدیدار شد و نقشه را برای غلامش بازگو کرد و به غلام گفت: من و تو شبانه به بام خانه همسایه می رویم، سپس تو مرا بکش و فورا داخل خانه برگرد و بخواب تا هم چهره همسایه نیکوکارم نزد مردم زشت و قبیح شود و هم از پی قصاص من او را بکشند. غلام عینا دستور مولایش را اجرا کرد و صبح فردا همسایه به اتهام قتل مرد حسود بازداشت شد و حاکم وقت حکم قصاص وی را صادر کرد. اما در همین حین غلام معذب بود و فشار روحی امانش نمی داد تا سکوت کند. وجدان غلام او را مجبور کرد تا برای بخشش گناه و رهایی از این عذاب که وجدانش را سخت می آزرد خود را معرفی کند و غلام هم ماجرا را کامل برای خلیفه بازگو کرد. حاکم که با صداقت غلام مواجه شد او را مورد عفو خود قرار داد و بدین ترتیب مرد ثروتمند بی گناه شناخته شد و نه تنها چهره اش مخدوش نشد بلکه پستی همسایه حسودش بیشتر نمایان شد. اینگونه بود که حسادت یک فرد او را تا مرز حماقت کشانید و به قیمت جانش تمام شد.

درست است که داستان است اما آدم چیزهایی می بینه که این داستانها باورش می شه!

سلمان رحمانی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ


عوامل دروغگویی
قرآن عوامل چندی را به عنوان عامل دروغگویی معرفی می کند. قرآن منشا دروغ را شیطان و ابلیس می داند و به انسان هشدار می دهد که شیطان به عنوان بنیانگذار دروغ و کسی که از این طریق کوشید تا به اهداف پست خود دست یابد، موجودی است که انسان را تشویق به دروغ می کند. قرآن در داستان آفرینش و خلافت انسان گزارشی کامل از واقعه به دست می دهد و در آن جا به اموری توجه می دهد که بسیار حیاتی و حساس است.
قرآن گزارش می کند که ابلیس برای دست یابی به اهداف خویش و خوار و گمراه کردن انسان به دروغ متوسل می شود و نخستین موجودی است که از آن برای دست یابی به اهداف شوم خود سود می برد. به نظر می رسد که ابلیس بی دروغگویی نمی توانست آدم را گمراه کند و لذا برای گمراه کردن وی از سوگند دروغ بهره برد.
قرآن به انسان هشدار می دهد که شیاطین و یاران ابلیس الهام کنندگان دروغ بر دروغگویان هستند (شعرا» آیه 221 و 222) و آنان هستند که به این نابهنجاری دامن می زنند. البته قرآن توضیح می دهد که شخصیت دروغگویان به آنان اجازه می دهد تا تصرف شوند. از این رو می فرماید شیاطین بر هر تهمت زننده و گناهکار الهام به دروغ می کنند.
چیرگی شیطان و ابلیس بر انسان موجب می شود تا به دروغ بلکه سوگندهای دروغ گرایش پیدا کند و برای دست یابی به منافع، با سو»استفاده از باورهای مردم به اموری چون خدا و پیامبر و امامان (ع) سوگند بخورد. (مجادله آیات 14 و 19)

حسادت، عامل دروغ

از دیگر عوامل، می توان به حسادت اشاره کرد. انسان به جهت حسادت نسبت به دیگری گرفتار اخلاق زشت دروغ می شود. نمونه و مصداقی که قرآن مطرح می سازد داستان برادران یوسف(ع) است که برای جلب اعتماد حضرت یعقوب و دست یابی به منفعتی، دروغ بر زبان راندند است. (یوسف آیه 9 و11)
بی گمان حسادت، عامل بسیاری از نابهنجاری ها، و رذایل اخلاقی است و از این لحاظ می بایست گفت که حسادت حتی عامل مهم در کفر ابلیس و رانده شدن حضرت آدم(ع) از بهشت است.
عامل دیگری که قرآن شناسایی ومعرفی می کند گناه پیشگی انسان است. در حقیقت دروغ گویی ریشه در گناه دارد از این رو در آیه 7 سوره جاثیه می فرماید: ویل لکل افاک اثیم; وای بر هر دروغگوی گناهکار. در این آیه اثیم به عنوان تعلیل و علت و عامل دروغ بیان شده است.
قرآن مکر زنانه را نیز به عنوان عامل دروغگویی مطرح می سازد. (یوسف آیه25 تا 28) با توجه به آنچه ذکر شد به نظر می رسد که عامل اصلی همان مساله توجیه رفتار و اعمال است.
شخص می کوشد تا با توجیه رفتار خویش و زشت نشان دادن رفتار دیگری خود را تبرئه نماید. از این رو مکر، هم می تواند زنانه باشد و هم غیرزنانه و هم دروغگویان از این شیوه برای دست یابی به اهداف خاصی بهره می برند.
با آن که دروغ در میان همه ملت ها و ادیان امری ناپسند و زشت شمرده می شود (غافر آیه 28) ولی همگان بدان تمسک می جویند و برخلاف باورها و اعتقادات خویش دروغگویی را گاه به صورت پیشه و گاه به صورت موردی انجام می دهند.
برخی از افراد بیش از دیگران به دروغ تمایل و گرایش دارند. این افراد کسانی هستند که از نظر شخصیتی، خود را با گناه آلوده کرده اند ولی از آن جایی که نمی توانند به آسانی و در همه جا رفتارهای نابهنجار و غیرقانونی خود را انجام دهند به دروغ گرایش می یابند تا در پناه دروغ، اعمال و رفتار خویش را توجیه و پسندیده جلوه دهند.

سلمان رحمانی شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:59 ق.ظ

نرگس آتش پرست

نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت

با همان چشمی که می زد زخم، مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر

داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر

مرگ را همچون شراب ناب کم کم می فروخت

در تمام سالهای رفته برما روزگار

مهربانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها

گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت

فاضل نظری

ماهور یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ،ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزارن من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

مرتضی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ق.ظ

رفیق، عشق چه غم دارد از نشیب و فراز


چیزهای کوچک، مثل دوستی که همیشه موقع دست دادن خداحافظی، آن لحظه ی قبل از رها کردن دست، با نوک انگشتهاش به دست هایت یک فشار کوچک می دهد… چیزی شبیه یک بوسه مثلا.

راننده تاکسی ای که حتی اگر در ماشینش را محکم ببندی بلند می گوید: روز خوبی داشته باشی دخترم.

آدم هایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چشم در چشمشان می شوی، دستپاچه رو برنمی گردانند، لبخند می زنند و هنوز نگاهت می کنند.

آدم هایی که حواسشان به بچه های خسته ی توی مترو هست، بهشان جا می دهند، گاهی بغلشان می کنند.

آن هایی که هر دستی جلویشان دراز شد به تراکت دادن، دست را رد نمی کنند. هر چه باشد با لبخند می گیرند و یادشان نمی رود همیشه چند متر جلوتر سطلی هست، سطل هم نبود کاغذ را می شود تا کرد و گذاشت توی کیف.

دوست هایی که بدون مناسبت کادو می خرند، مثلا می گویند این شال پشت ویترین انگار مال تو بود. یا گاهی دفتریادداشتی، نشان کتابی، پیکسلی.

آدم هایی که از سر چهارراه نرگس نوبرانه می خرند و با گل می روند خانه.

آدم های اس ام اس های آخر شب، که یادشان نمی رود گاهی قبل از خواب، به دوستانشان یادآوری کنند که چه عزیزند، آدم های اس ام اس های پرمهر بی بهانه، حتی اگر با آن ها بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.

آدم هایی که هر چند وقت یک بار ای میل پرمحبتی می زنند که مثلا تو را می خوانم و بعد هر یادداشت غمگین خط هایی می نویسند که یعنی هستند کسانی که غم هیچ کس را تاب نمی آوردند.

آدم هایی که حواسشان به گربه ها هست، به پرنده ها هست.

آدم هایی که اگر توی کلاس تازه وارد باشی، زود صندلی کنارشان را به لبخند تعارف می کنند که غریبگی نکنی.

آدم هایی که خنده را از دنیا دریغ نمی کنند، توی پیاده رو بستنی چوبی لیس می زنند و روی جدول لی لی می کنند.

همین آدم ها، چیزهای کوچکی هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن…

امین دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام استاد
و سلام سلمان جان

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم...
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تاکجا سر برکنم
********
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند...

سربازان مانع ورودش می شوند !

خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟

پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند...

مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد : چه شده است چنین ناله و فریاد می کنی؟

مرد با درشتی می گوید: دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم !

خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟!

مرد می گوید من خوابیده بودم!!!

خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟

مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود ...


مرد می گوید : من خوابیده بودم ، چون فکر می کردم تو بیداری...!

خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند و در آخر می گوید : این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم...

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ق.ظ

به نام خدا
درود بر استاد گرامی همه دوستان عزیز
با سپاس از حضورتان و با پوزش از برای پاسخ دیر من.
بایستی به بزرگواری ببخشید
چند روزی است که سرم بسیار شلوغ است

استاد عزیز این مطلب هیدروژن امین چقدر زیباست و چه مطلب مناسبی جهت توصیف عده ای از گرگان در لباس میش. بوقلمون صفتان بی وجود.
سپاس از برای یادآوری اتان.

هشدار امام صادق (ع) نیز بسیار آموزنده است. باشد که پند گیریم.
سپاس از برای حضورتان
ما را سرافراز می کنید
بازم به کلبه ی حقیرانه ما سر بزنید
خوشحال میشیم
در پناه خدا

درود بر آرام گرامی
سپاس از حضورت
سوال پرسیدن موردی ندارد و حق پاسخ نیز برای ما و دیگر دوستان محفوظ است.
به هر حال ممنون از اینکه سر می زنید
با سپاس از حضورتان
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا
یا علی

درود بر استاد عزیز
این دو مصرع چقدر زیبا هستند
بارها گر آنها را بخوانیم بازم تازه هستند و در جای خود کاربرد دارند

یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم

بازم به ما سر بزنید
سرافراز و سربلند در پناه خدا
یا علی

درود بر ۱۳ گرامی
با سپاس از حضورتان
موجب خوشحالی ماست
شما لطف دارید
بازم به ما سر بزنید
پیروز و سر بلند در پناه یزدان پاک
یا حق

درود بر خانم مدرس
با سپاس از حضورتان که موجب شادمانی است
آری. حقیقتی است که خیلی ها درک نمی کنند و تنها خود را می بینند.
خوشبختی در نگاه و لبخند دیگران است. در شاد کردن دل دیگران است.
خنداندن دیگران هنر است.
بازم به ما سر بزنید
خوشحال میشم.
پیروز باشید و سر بلند در پناه خدا
یا علی

درود بر ماهور عزیز
با سپاس از حضورتان
موجب شادمانی است

زیبا بود

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا
درود بر مرتضی عزیز
خیلی خوش آمدی دوست بزرگوار

زیبا بود

همین آدم ها، چیزهای کوچکی هستند که دنیا را جای بهتری می کنند برای زندگی کردن…

به یار خدا دفاع خوبی داشته باشی
پیروز باشی
یا علی

درود بر امین عزیز و دانا
امین ما خیلی ارادت داریم خدمتت
شما خیلی بزرگواری
از اینکه به ما سر می زنی بسیار شادمان می شویم
اینکه فردی فرزانه و دانا ما را لایق دانسته و در کلبه ی حقیرانه ی ما مطلبی نگارش می کند.
با سپاس از حضور و حسن انتخابت
بسیار زیباست

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم...
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تاکجا سر برکنم

بازم به ما سر بزن
موجب شادی است
یا حق

سلمان رحمانی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ

به نام خدا
درود بر آرام گرامی
با عرض پوزش از برای اینکه دیر پاسخت را دادم

اما اصل مطلب:
از مرگ نترسید از این بترسید که وقتی زنده اید چیزی درون شما بمیرد (منظورم قسمت دومشه)

اما چه جوری؟؟ چه جوری آدم تو ورطه روزمرگی نیفته؟؟ و چه جوری مانع بشه که عادت تموم زندگیشو پر نکنه؟ و لحظه مرگ شاد بمیره، نه واسه اینکه از رنج دنیا خلاص شده، بلکه واسه اینکه از زندگی که داشته راضی باشه و هنوز احساس در قلبش زنده باشه.

چندی پیش شخص دیگری نیز چنین سوالی از من پرسیده بود. نمی دانم که با هم در ارتباط هستید یا نه ولی من نظر خودم را می دهم:
به نظر من روزمرگی یک بیماری است که از نداشتن هدف در فرد ایجاد می شود. اینکه فرد نداند کیست؟ از کجا آمده؟ برای چه در این دنیاست؟ اینکه یک انسان چه ویژگی هایی دارد؟ اصلاْ بر فرض اینکه آن دنیایی وجود نداشته باشد حال نیکی ها و بدی ها را چگونه متمایز کنیم؟
به نظر من در وجود هر انسانی نیروی وجود دارد به نام وجدان که از دریای بیکران هستی سرچشمه می گیرد. هرگاه که کاری انجام دادیم و وجودمان شادمان شد در آن لحظه خدایمان شاد است. لذت آن لحظه وصف ناشدنی است که به سالها زندگی می ارزد. اگر به ندای دلمان گوش فرا دهیم. اگر خوب بد را تشخیص دهیم و در مواقع ضروری نفسمان را کنترل کنیم. خواهش نفسانی را کنترل کنیم.
به آفریدگار توانای خود ایمان داشته باشیم.
به اینکه در مقابل وجود بیکرانش ما ذره ای بیش نیستیم.
چنین سخنانی بسیار است و می توان کتاب ها در موردش نوشت ولی به نظر من در آغاز این راه بایستی خود را بشناسیم که از کجا و چگونه آفریده شده ایم. برای چه آفریده شده ایم.
شناخت خود منجر به شناخت پروردگار یکتا می شود که با شناخت یزدان به توانایی او پی خواهید برد.
چنانچه دست توانای خدا را در زندگی ات ببینی خواهی توانست با خیلی از مشکلات کنار بیایی.
اگر به وجودش ایمان پیدا کنی از مادیات چشم پوشی خواهی کرد که مرحله ی اول است.
رهایی از مال زود گذر دنیا و امور دنیوی که سراغاز تمام ویژگی های ناپسند درون بشر است.
حرص. طمع. آز. حسادت. غرور. کینه. سنگدلی. انتقام. بی جنبه بودن. حس قدرت طلبی و ... که از افسارگسیختگی نفس ایجاد می شوند همگی به امور دنیوی بازمی گردند.
به عنوان نمونه برای کسانی که حس قدرت طلبی دارند هدف وسیله را توجیح می کند. اینان از هیچ راهی برای رسیدن به اهداف خود دریغ نمی کنند و دیگر برایشان مهم نیست در این راه چه مسائلی زیر پا گذاشته شود.

سرآغاز تمام این خصلت های نکوهیده امور دنیوی است. وابستگی به این دنیاست.
اگر دنیا را گذرا بدانیم خیلی راحت خواهیم بود. ولی به این معنا نیست که عزلت نشینی را برگزینیم و تنهایی را. با کسی در ارتباط نباشیم. نه چنین نیست. بلکه در متن بایستی بود و از این امور کناره گرفت.
ببخشید اگر سخن به درازا کشید.
پیروز باشید
یا علی

به نام خدا
سلام سلمان
آفرین
حضرت علی ع می فرمایند سخن بگویید تا شناخته شوید!
این به این معنی نیست که زیاده و بیهوده بگویید بل به این معنی است که کم و موثر بگویید اما اگر هیچ سخنی نگوییدشناخته نمی شوید.
حتی من که استادت هستم و واحدهای تئوری و عملی زیادی را در خدمتت بوده ام گاهی سورپرایز می کنی از عمقی که در جملاتت هست. جدی می گویم. خدا شناسی و عرفان نیاز به شعار و درس و مدرسه ندارد.
بگذریم اگر برخی چیزها را بگویم متهم به نوشابه باز کردن می شوم اما حداقل ها را لازم است بگویم. اگر برخی بی بته های زیاده خواه توان و موقعیت تو را می داشتند استغفرالله خدا را بنده نبودند و گوش فلک را کر می کردند.
هر چند عرفان در روخ و روان تسخیر شده ها توسط شیاطین اثری ندارد اما امیدوارم که دست کم برخی را به تفکر وادارد.


اما چون دوست دارم کاملا و حتی الامکان بی نقص باشی به املای توجیه دقت کن به نظر این گونه باشد.

ممنون

ماهور سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com

پروفسور «حسین آقابزرگ» درگذشت...

پروفسور آقابزرگ از اعضای مؤسس و هیأت امنای بنیاد فردوسی و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت معلم امروز

(دوشنبه، 16 اسفندماه) به دلیل ابتلا به بیماری سرطان، چشم از جهان فروبست.


حسین آقابزرگ، پژوهشگر، درگذشت.

به گزارش ایسنا، پروفسور آقابزرگ از اعضای مؤسس و هیأت امنای بنیاد فردوسی و عضو هیأت علمی دانشگاه

تربیت معلم امروز (دوشنبه، 16 اسفندماه) به دلیل ابتلا به بیماری سرطان، چشم از جهان فروبست.


خداوند ایشان را در جواررحمت خود قرار دهد.

به نام خدا
خدا ایشان را بیامرزد.
پریروز در جمعی صحبت ایشان بود و این که بیمارند.
قدیمی تر های شما ایشان را که در کنفرانس شیمی معدنی میزبانشان بودیم به خاطر می آورند.

مدری چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ب.ظ

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

به نام خد
درود بر دوستان عزیز
ببخشید که دیر پاسخ دادم
رفته بودم تهران دفاع مرتضی

استاد عزیز شما لطف دارید
بزرگواری می فرمایید و شکسته نفسی می کنید
مرا شرمنده می کنید
استاد من در خدمت شما و دیگر اساتید عزیز بودم و از هرکدام درس های فراوان گرفته ام.
لطف بسیار دارید
راستش را بخواهید این مطلب را که خواندم یه احساسی بهم دست داد
نمی دونم چه بود ولی قابل وصف هم نیست
به هر حال باشد که مفید باشیم
از برای گوشزد کردنتان سپاسگزارم
امیدوارم که همیشه پیروز و سربلند باشید

با سلام خدمت ماهور عزیز
از دست رفتن اساتید گرانقدر و بزرگ شیمی مایه ی اندوه برای جامعه ی علمی ایران است
ما در دانشگاه سمنان حدود ۴۸ ساعتی در اسفند ماه ۸۵ افتخار میزبانی اساتید بزرگ و ارزشمند شیمی معدنی از جمله دکتر آقابزرگ بودیم و از افتخار ملاقات ایشان از نزدیک را داشته ایم.
این غم بزرگ را به جامعه ی شیمی ایران به نوبه ی خود تسلیت عرض می کنم و برای شادی روح بزرگ استاد بزرگ طلب آمرزش از درگاه یزدان یکتا دارم.
روحش شاد

درود بر خانم مدرس
با سپاس از حضورتان
زیبا بود
آری زندگی خودخواهانه مایه آرامش نیست بلکه دیگرخواهی موجب شادی روح فرد می شود
ولی بایستی در نظر داشت که طرف مقابل چقدر با ارزش است!!!
بازم به ما سر بزنید
شادمان می شویم از حضورتان
پیروز و سر بلند در پناه خدا
یا علی

سلمان رحمانی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 ب.ظ


حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو


اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

مولوی

سلمان رحمانی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ب.ظ

تعریف عقده روانی

عقده ها (complex) موضوعات عجیبی که در اعماق وجود انسان قرار گرفته باشند تلقی نمی شوند بلکه مجموعه های رفتاری پیوسته حاضری هستند; همانند استعداد موسیقی یا بهتر بگوئیم زبان خارجی آشنایی که در ما وجود دارند و ما جز در یک موقعیت خاص از آنها استفاده نمی کنیم. به بیان ساده تر عقده ها بخش های رفتاری ای هستند که به صورت تکه تکه به حیات خود ادامه می دهند و در «من» آدمی ادغام نشده اند و به صورت گستره پررنگی از «علا یق» خود را نشان می دهند. ذوق عامه این واژه را در معنایی نسبتا خاص به کار می برد و آن به معنی «وجود مانع در جریان طبیعی یا عادی یک فعالیت» یا «ناراحتی روحی یا امتناع از رفتار سازگار عادی» است. ولی این برداشت عمومی از واژه عقده نسبتا اشتباه است چرا که در نوشته های اکثر نظریه پردازان بزرگ، عقده لزوما رفتار نابهنجار نیست. برای مثال بودن (Boubouin) روانکاو سوئیسی می نویسد: «این عقده ها نیستند که نابهنجار و مرضی هستند بلکه برخی از دگرگونی ها یا تورم آنهاست که بیمارگونه تلقی می شود». وی به متمایز کردن عقده های عادی می پردازد و درباره آنها می گوید «اینها ارکان روح» هستند.
از نظر وی عقده های عادی همان تمایلا ت و گره های علا یقی هستند که در وجود کلیه انسان های روی زمین وجود دارند و تقریبا 3 دسته هستند:
الف) علا قه به شی» (که با رفتارهای مربوط به آن شی» خاص مشخص می شوند مثل وصول، تماشا کردن، شناختن، تملک، احتراز کردن، خراب کردن و مانند آن).
ب) علا قه به «من» و اعتبار آن (از راه مقایسه خود با دیگری، اثبات وجود خود، حق خواهی، شناساندن خود و شناختن خویش و...).
ج) علا یق شخصی ویژه (نظیر یک سری رفتارهای خاص و کنش - واکنش ها).
عقده های عادی یا طبیعی ممکن است به صورت حالا ت مرضی در آیند برای مثال «کنجکاوی» یک انگیزه طبیعی است و طی آن لذت دیدن و دانستن دنبال می شود. در میان کنجکاوی ها، کنجکاوی درباره جنس مخالف امری طبیعی است. ولی ممکن است با فردی مواجه شویم که در این راه با ممانعت ها و تنبیه هایی روبه رو شده است که هم آتش کنجکاوی او را تیزتر کرده اند و هم در وی احساس گناه پدیده آورده اند. لذا در او «عقده ای» پیدا می شود که مربوط به علا قه ای شدید و احاطه گر برای شناخت و برملا ساختن اسرار و رموز به طور کلی و مطالب مربوط به جنسیت به طور اخص است. لذا چنین فردی تمایل به رفتارهای اغواگرایانه و نمایشی پیدا می کند وانگهی به نحو مقاومت ناپذیری مجذوب اسرار و رموز است و «محرم» انجمن های مخفی شدن را در سر می پروراند... بنابراین عقده ای در وی شکل می گیرد که بودون آن را عقده خودنمایی لقب داده است. بنابراین عقده یک گرایش عادی است ولی در اثر احاطه مفرطی که بر مجموعه روان و رفتار پیدا می کند، به صورت مرضی در می آید و انعطاف «من» انسان را از بین می برد و آزادی آدمی را محدود می کند. این جاست که یونگ معتقد می شود «هنگامی که عقده ای بر ما حکومت می کند ما دیگر خودمان نیستیم... یک عقده فعال گاهی ما را در یک حالت عدم آزادی غوطه ور می سازد...».

http://www.mardomsalari.com/template1/News.aspx?NID=21047

سلمان رحمانی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:58 ب.ظ


سایر عقده ها

همچنین بسیاری از نظریه پردازان دیگر به توصیف و نامگذاری عقده ها پرداخته اند که در اینجا فقط نمونه هایی از آنها ارائه می شود:
1- عقده ژوناس (Jonas): این عقده به معنی گرایش به در امان نگه داشتن خویش است و برگشت خیالی به داخل شکم مادر و پناه بردن به یک حامی به محض آنکه مشکلات اعلام خطر می کنند.
2- عقده لوهنگرین: مبنی بر سعی در تامین سعادت دیگران و خانواده خود، ضمن چشم پوشی از لذات زندگی برای خویشتن و سپس با رسیدن به این هدف ناپدید شدن، است. (لوهنگرین قهرمان افسانه ای آلمان بود که دعوت به نجات شاهزاده خانم برابانت می شود. او شاهزاده را از دست دشمنانش نجات می دهد و با او ازدواج می کند. اما از دختر می خواهد که هرگز راز مربوط به اصل او را نپرسد، چون به قول خود وفا نمی کند، لوهنگرین با همان زورق سبدی که به وسیله قویی کشیده می شد، دختر را ترک می گوید).
3- عقده پرومته (Promethee): یا عقده ادیپ در عرصه حیات معنوی عبارت است از تمایل به داشتن قدرتی همانند استادان خویش، پی بردن به رمز قدرت آنان و مجذوب خود ساختن آنان، ضمن قبول خطر برانگیختن خشم و انتقام آنها. (پرومته نخستین موجد تمدن جهان به شمار می رود و چون به جای گوشت گاو، استخوان های آن را به زئوس هدیه کرد و آتش را از آسمان ربود و به انسان هدیه کرد، مورد خشم او قرار گرفت).
4- عقده امپدوکل (Empebocle): مبنی بر آنکه آتش بزرگترین پاک کننده است و بنابراین این فرض «به آتش انداختن خود» و خودسوزی باعث تغییر مدار دنیایی می شود که می خواهیم «کانون» روشنگر آن باشیم.
5- عقده ژوکاست (Jocaste): در بین زنان عبارت است از نیاز به حفظ پسر خود در نزد خویش و خاموش ساختن تمایل به استقلال و تمایل به اثبات مرد بودن پسر خود از طریق محبت افراطی. نتیجه این وضع مردان بزرگسال وابسته ای است که به همسر خویش به چشم مادر خود نگاه می کنند.
6- عقده کرونو (Kronos): عقده پدری است که به فرزندانش ستم می کند، با شخصیت خود آنها را خرد می کند یا از استقلال طلبی آنها جلوگیری می کند. این عقده از آن «پدران آزارگر» است.

http://www.mardomsalari.com/template1/News.aspx?NID=21047

معماری پناه شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

از عرض بلوار طبرسی

من نمی توانم باور کنم که انحنای قامت یک ماهی, در اعماق اقیانوس, آن هنگام که برای گذر از سنگ دره های مرجانی قوس بر می دارد, با نرمی ملایم شیب حرم آقا , در سرزمین توس , از یک تبار نباشد.
من نمی توانم تصور کنم که انفجار جوانه های بهاری , از تراوش دانه های زلال اشک, در چشم های پشت پنجره پولاد , جدا باشد.
من باور دارم که چرخش لاستیک فرسوده ی یک پیکان , بر داغ آسفالت, وقتی که زائران تو را , از ترمینال به سمت حرم می آورد, تصویری است از طواف سر انگشتان, بر گرد آن ضریح تمنایی.
من یقین دارم که آوای پنهان یک مادر , مادر بزرگ پیر, در روستای کوچکی از زاگرس, وقتی که با امید اجابت, بعد از نماز صبح , به زحمت, از جای بر می خیزد و رو به سوی قبله گاه غریبان , آهسته السلام علیک ... می گوید.
پژواک تابناک همان لحنی است که در بامداد آفرینش انسان, در پاسخ ملامت ناملایم ملائک گفت:
" انی اعلم ما لا تعلمون "
چه کسی می داند که هروله ی خیس آب, وقتی که از مردمک چشم چشمه ای می جوشد و پیچ و تاب سنگ ها و صخره ها بهت زده را پشت سر می گذارد, برای رسیدن به کدام قبله ی اقبالی است, جز مشهد مبارک آن معصوم ,دریای بیکرانه ی خرسندی.
معنای واجهیدن یک خرگوش, شور شکار در جگر شاهین, رنگین کمان پر پروانه, عکس ستاره بر تن یک برکه, آماس آب در دل یک ساقه, نیروی ناگزیر یکی بهمن, میل شدید ماه به تابیدن, آیا دلیل زنده تری دارد, غیر از بروز بودن خود در نگاه او.
از عرض بولوار طبرسی, جوان گذشت; قامت کشیده, موی پریشان, عجول, گرم ,ذهنش هزار کاره ; ناگاه, دستش به سینه رو به حرم خم شد, چیزی به تابناکی نیلوفر, از کام او به هفت فلک تابید. هشتم امام را به زبان آورد. عالم دوباره نو شد و خرم شد.
تاکسی! حرم. نشستم و افتادم, در فکر قاف و هدهد و عطار.
- آقا! حرم ; کجاست حواست!؟ رسیده ایم.
- من باز مانده ام ;همه این جایند : زاگرس, جوانه, مرجان, نیلوفر , چشمه , ستاره, قاف , حرم , سیمرغ...


دل نامه ها
" هادی اسماعیلی "

سلمان رحمانی شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 ب.ظ

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم

اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم


کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود

کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

صم بکم عمی فهم لا یرجعون

استاد شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ

وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ / وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ / وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ

و از میان مردم کسى است که در زندگى این دنیا سخنش تو را به تعجب وامى‏دارد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه مى‏گیرد و حال آنکه او سخت‏ترین دشمنان است / و چون برگردد [یا ریاستى یابد] کوشش مى‏کند که در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند تباهکارى را دوست ندارد / و چون به او گفته شود از خدا پروا کن نخوت وى را به گناه کشاند پس جهنم براى او بس است و چه بد بسترى است.

استاد یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ق.ظ

از سایت حبر:

... جناب سرهنگ می توانم آخرین سوالم را مطرح کنم ؟
بله ... ولی کوتاه باشد.
شما به خدا اعتقاد دارید؟
روشن است. البته، چرا چنین سوالی از من می کنید؟
برای این که فکر می کردم شما خود خدا هستید![2]

خود شیفتگی انسان­ها را استحاله می­کند، به طوری که باور می­کنند، همه کارهای آنان درست است و آنچه را که دیگران انجام می­دهند و مغایر فکر و رفتار ایشان است، از اساس نادرست می­باشد. خداوند در برابر این خود شیفتگان به مردم چنین توصیه می­نماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً.[3] ای کسانیکه ایمان آورده­اید از خدا و پیامبر او و منتخبان خودتان پیروی کنید و اگر در چیزی - با منتخبان خود - دچار چالش شدید، خدا و رسول خدا را فصل الخطاب قرار دهید، زیرا اگر شما مومن بوده و به معاد ایمان داشته باشید، این بهترین راهکار برای شما می­باشد.

این خود شیفتگان در دوران اخیر با استفاده از رسانه­های گروهی که با پول ملت درست کرده­اند، دائما عکس و کلمات قصار خود را به مردم تلقین می­نمایند، تا مردم فراموش نکنند که هر چه دارند ازآنها دارند. متاسفانه این جهل مرکب، ناخواسته به شرک می­انجامد تا جائیکه مردم مجبور می­شوند به جای اینکه مردان را با حق بسنجند، حق را با ایشان مقایسه کنند و اگر سخن حق با سخن ایشان همسو نبود، آنرا به کناری نهند. ویژگی دیگر این خود شیفتگان در پاسخگو نبودن آنهاست. زیرا هم بر حق هستند و هم اینکه هیچ کس به اندازه آنان درک و فهم ندارد! فاعتبروا یا اولی الابصار. از همین روست که آقای قذافی همه مخالفان را مهدور الدم می­داند و به انحای مختلف آنان را سرکوب می­نماید، غافل از اینکه إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ.[4]دیدن اوضاع کشور لیبی از دریچه تلوزیون رسمی این کشور نشان می­دهد آقای قذافی در حال از دست دادن فرصت است و هنوز خداوند این توفیق را به ایشان نداده تا با خود خلوت کرده و به نتیجه اعمالش بیندیشد!

میرحسینی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

به نام خدا


آقای رحمانی سلام ازمطلبی که گذاشتید واقعاممنونم
چه خوبه که بعضی ها اون چیزیایی که تو ذهنشون هست روراحت میتونند بگن یا به قلم بیارند این ویژگی تو وجود بعضی آدم ها خیلی خوب رشد کرده که میتونند راحت حرف بزنند وچقدر خوبه که هستند این آدم ها که بعضی حرفاشون حرف دل ماست و ما میتونیم از اونها استفاده کنیم
خیلی از ما آدم ها :
بچه که بودیم صداقت داشتیم ... دروغ نمیگفتیم ...اگه دروغم میگفتیم این عذاب وجدان که تو این زمونه هیچ اثری ازش نمونده اجازه نمیداد که ...
همه ی ما:
بچه که بودیم روراست بودیم.... اما حالا که ادعای بزرگی میکنیم چی؟ آیا همون صداقت وروراستی رو با خودمون به دنیای بزرگتری آوردیم ؟
بچه که بودیم اگر هم بچگی میکردیم همه میدونستند که بچه ایم اما حالا چی که بعضی بزرگترنماهابا این بچه بازی هایی که میکنند این دنیای پر از قشنگی رو به بازی گرفتند ...


ای کاش همه ی ما به معنای واقعی کلمه بزرگ بشیم

کاش!

ممنون از حضورتون

نیما یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:10 ب.ظ

درود به همه دوستان
امیدوارم که همگی خوب و سلامت باشید

یه خاطره از کنفرانس معدنی با دکتر اقابزرگ دارم که خیلی فشرده براتون می گم
بعدظهر پایانی کنفراس بود پذیرایی هم تقریبا تمام شده بود و دکتر در حال قدم زدن در سالن . یه پرتقال هم دستشون بود . من ازشون خواستم که یه عکس با هم بگیریم . استاد قبول کردو پرتقال رو نشونم دادو گفت میخوای ازم مدرک داشته باشی ؟ بیا این دست خودت باشه . و پرتقال رو داد به من
بعد ابنکه عکس گرفتیم بسیار سریع و حرفه ای پرتقال رو قاپید و بهم گفت من از تو زرنگترم

روحش شاد

خدا رحمتشان کند.

پس از کنفرانس حاج آقا مبشری به من گفت دکتر کنفرانس بسیار بزرگی برگزار کردید. گفتم چطور حاج آقا جواب دادند کنفرانسی که دکتر آقابزرگ را بیاورید معلوم است چه باشد گفتم بله خدا را شکر که شما می دانید اما ایشان را از کجا می شناسید و فهمیدیم حاج آقا قبلا تربیت معلم بودند.

روحش شاد


راستی می دانی حسادت برخی تا کجاها ریشه دارد؟!

سلمان رحمانی دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ

همیشه فکر می کنیم چون گرفتاریم از خدا دوریم ولی حقیقت این است که چون از خدا دوریم همیشه گرفتاریم.

سلمان رحمانی دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:07 ب.ظ

به نام خدا
درود بر دوستان گرامی
شاد باشید

درود بر خانم معماری پناه
خیلی خوش آمدید
زیبا بود
آری احساس درونی و اعتقاد درونی و از دل بایستی باشد
بازم به ما سر بزنید
پیروز و سر بلند در پناه خدا

درود بر استاد عزیز
خیلی خوش آمدید
مطالب زیبایی نوشته اید
«خود شیفتگی انسان­ها را استحاله می­کند»
زیبا بود
استاد چرا برخی اینقدر کمبود دارند؟ حتی به عنوان مثال کمبود سلام کردن دارند. یعنی کمبود دارند که دیگران به آنها سلام کنند؟
چرا؟؟؟
استاد برخی خیلی خیلی سیاس هستند. یعنی شاید ساعت ها بنشینند و برای هدف خبیث خود نقشه و طراحی کنند. جریان سازی کنند برای هدف ناحق خود. و اینجاست که بایستی برای برخی تاسف خورد که به راحتی به دنبال ناحق راه می افتند و گول او را می خورند و بازیچه ی دست او و بازیگران هدف او می شوند.
طبق برنامه برای هدف ناحق!!!
جالب است امروز جملاتی را شنیدم که دو رویی عده ای برایم آشکار شد. اینکه حداقل اینست که مردانگی در وجودشان باشد و اگر دشمن هستند رودررو بجنگند نه اینکه در مقابلت دوست باشند و پشت سرت دشمنی کنند.
بماند. ولی در آخر ماییم و خدای خودمان.

بگذریم. دنیا همین است دیگر. نه؟؟
به هر حال خوشحال شدیم از اینکه تشریف آوردید و ما را قابل دانستید.
بازم به ما سر بزنید.
پیروز و سربلند باشید
در پناه خدا

درود بر خانم میر حسینی
خیلی خوش آمدید
اگر اشتباه نکرده باشم بایستی از دانشجویان ورودی ۸۸۱ باشید؟
آری. خیلی خوب است که ما خودمان باشیم و گذشته خود را فراموش نکنیم. مهم تر از آن انسان بودنمان را. اینکه برای چه به این دنیا گام گذاشته ایم.
نمی دونم چرا این روزا از این جملات خیلی استفاده می کنم؟
بازم به کلبه ی حقیرانه ی ما سر بزنید
پیروز و سر بلند در پناه خدا

سلام نیمای عزیز
خیلی خوش آمدی
شاد شدیم از حضورت

خدایش بیامرزاد
یادش به خیر. چه روزای خوبی بود
حدود ۳ روز کنفرانسی که برگزار شد. ما بایستی ممنون اساتیدمان باشیم که این فرصت را در اختیارمون قرار دادند تا با خیلی از بزرگان شیمی ایران آشنا شویم و خیلی تجربه کسب کنیم.
من که خیلی راضی بود
با وجود اینکه آخرای سال بود و تقریبا همه رفته بودند خونه ولی ما موندیم. نه اینکه منتی روی گروه داشته باشیم بلکه وظیفه امان را به نوعی انجام دادیم.
یادم میاد شب اول سمینار که می خواستیم عده ای از مهمانان را به هتل سنگسر ببریم یکی از عزیزان که ما را در این کار همیاری می کرد طوری با مهمانان برخورد کرد و برای کار اهمیت قایل می شد که یکی از رانندگان سرویس از او پرسید که سمنانی هستی؟ یعنی آن فرد آنقدر این کار برایش مهم بود که راننده عزیز فکر نمی کرد غریبه باشد و این شور و هیجان و احساس مسئولیت را تنها از کسی انتظار داشت که سمنانی باشد.
یادش به خیر
راستی نیما اگر یه عده ای به جای ما بودند و توی اون سمینار بودند الان خدا را بنده نبودند و فکر می کردند و تنها خودشان هستند که کار بلدند.
خدا را شکر می کنم که در زمان برگزاری سمینار این خناسان نون به نرخ روز خور نبودند و با انسانهای پاک و یک رنگی همچون شماها بودم.

بازم به ما سر بزن
در پناه خدا

میرحسینی سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ب.ظ


هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده است کرکس نمی شود این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست مگر آدمیان..... *ویکتورهوگو*

آفرین ویکتور هوگو
مرحبا ویکتور هوگو

وممنون از حسن انتخابتان
و سر منشا این بوقلمون صفتی ها دروغ است وریا
شرک خفیف

استاد پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:49 ق.ظ

سلام سلمان
می خواستم کلبه ۷ ات را بسازم اشتباهی ۶ امین را ساختم و الان متوجه شدم!
چوننوروز ساخته شد ان شاالله کلبه نوی تو به سال جدید می رود یعنی حدودای روز طبیعت!
ببخش دیگر!
سال خوبی داشته باشی

منتظر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

هوالحی

سلام اقای رحمانی

خوب هستید؟

انشاا... و اگه امام حسین بطلبه قراره 4ام فروردین برم زیارتش
اومدم ازتون حلالیت بطلبم بابت خطاهای استادو شاگردی، بابت نظرهای تندی که گاها در مورد برخی نظرات شما داشتم، خلاصه حلالم کنید ، بار گناهانم سنگینه لا اقل حق دوستانم بر گردنم نباشه.

پیشاپیش عید رو بهتون تبریک میگم امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید.
موفق باشید

یا علی

به نام خدا
منتظر عزیز
اگر من را قبول داری که داری
به تو می گویم که
اگر همه مثل سلمان بودند دنیا خیلی بهتر بود خیلی.
هر چند لافزنان دروغگو را خوش نیاید.

آرام جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ

با سلام
ببخشید به خاطر تاخیر،کامپیوترم داغون شده،الان هم از بیرون کانکت شدم،امیدوارم کامنتم تایید بشه.
ممنون به خاطر پاسختون.
شخصی رو هم که اشاره کردید،اگر نام میبردید با قطعیت جواب میدادم،ولی باز هم بعید میدونم.
راستی چند وقتیست که دیگر به وبلاگمان نمی ایید و ما را از نظرات مفیدتان بهره مند نمیسازید،امیدوارم که باز آب و هوای وبمان را بپسندید.... .
پیشاپیش سال نو مبارک.
...................................................
کاش کودک بودم تا شبها قبل از اینکه بفهمم چه کسی برایم لالایی گفته،

عمیق ترین خواب دنیا را داشتم.وصبح ها با خمیازه وعشوه ای کودکانه،

بعد از همه از خواب برمی خواستم.

ای کاش کودک بودم ، تا هر وقت دلم می گرفت با صدای بلند گریه می کردم

و داد می زدم تا همه درد مرا بفهمند.

ای کاش کودک بودم ، تا عروسکهایم را در اختیار می گرفتم و

هر گونه که دوست دارم با آنها بازی می کردم و هیچ وقت عروسک هیچ کس نمی شدم.

ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود.

ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم،

نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم.

ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه ،همه چیز را فراموش می کردم.

ای کاش کودک بودم ، تا سرنوشت مرا به بازی نمی گرفت و شکست را درک نمی کردم.

ای کاش کودک بودم ، تا وسوسه کاری به من نداشت و احساس مرا اسیر خود نمی کرد.

ای کاش کودک بودم ، تا شاید معصومیت چشمانم در دیگران اثر می کرد.

ای کاش کودک بودم ، تا هیچ گاه دلم برای کسی تنگ نمی شد.

نوشته ای از دوست خوبم معصومه

سلمان رحمانی جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ

به نام خدا
درود بر استاد و همه ی دوستان عزیز
به یاری خدا همه پیروز و سربلند شوند.

با سپاس از خانم میرحسینی
از اینکه به ما سر زدید سپاسگزارم
موجب شادمانی ماست
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا

درود بر استاد عزیز
مشکلی ندارد استاد
فرقی نمی کنه. امین از من داناتره پس اگر کلبه اش زودتر به روز شود برای همه از جمله من بهتر است
هرگاه که مایل بودید کلبه ی جدید را بسازید.
خدا قوتتان دهد
پیروز و سربلند در پناه خدا

درود بر منتظر گرامی
به سلامتی. به یاری خدا مورد قبول درگاهش قرار گیرد
شما که می گویید گناهکارید ما بایستی چه بگوییم
منتظر عزیز من از کسی کینه ای به دل نمی گیرم و در بحث هم گاهی پیش می آید و با توجه به شناختی که از شما دارم می دانم که از روی عمد نبوده است. هرچند که الان که دارم می نویسم یادم نمی آید که شما چنین نوشته ای را بیان کرده اید یا نه؟
به هر حال از من چیزی بر گردن شما نیست و راحت باشید. در واقع در حدی نیستم که کسی از من حلالیت بطلبد
استاد گرامی هم نسبت به من لطف دارند. من اینهمه نیستم.
باشد که چنان شوم که ایشان می فرمایند.
به یاری خدا سفر خوبی در پیش رو داشته باشید و زیارت مورد قبول درگاه حق قرار گیرد.
همچنین یکی از دوستان عزیز من در شرایط مساعدی قرار ندارد. برای بهبودی وضعیتش دعا کنید.
ما را هم دعا کنید.

سال خوبی داشته باشید
در پناه خدا
علی یارتان
راستش امروز بعد از چند روز به وبلاگ سر زدم تا از دوستان عزیز بخواهم برای بهبودی یکی از دوستان عزیزم دعا کنید. دعا کنید تا این دوست عزیز که بسیار پاک و صادق است و من به او از این نظر قبطه می خورم به وضعیت عادی بازگردد و بتواند زندگی روزمره خود را از سر گیرد.
التماس دعا از همه ی عزیزان
یا علی

ان شاالله خداوند تفضلی کند.

غبطه به نظر صحیح باشد. چک کن!

ماهور دوشنبه 1 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ق.ظ

سلام آقای رحمانی.عیدتون مبارک.امیدوارم سال خوبی داشته باشید

طالبی یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

سلام استاد رحمانی.سال نو مبارک. میدونم این مطلب ربطی به کلبه نداره ولی مجبور شدم اینجا مطرحش کنم.میشه بگین معنی انگلیسی(نفوذ)چی میشه.برای پروژه آز شیمی الی یک میخوام.پروژمون در مورد تبلور به روش نفوذی است.ممنون.

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همه دوستان عزیز
به عرض پوزش از برای اینکه دیر پاسختان را دادم
سال نو را به همه ی شما بزرگواران تبریک عرض می کنم. باشد که سالی سرشار از نیکی و پیروزی پیش رو داشته باشید.

درود بر ماهور عزیز
نوروز بر شما شاد باش
پوزش مرا از برای دیر پاسخ دادنم به بزرگواری بپذیرید
پیروز و سربلند در پناه خدا باشید
یا علی

درود بر خانم طالبی
سال نوش ما هم مبارک باشه
به یاری خدا در سال جدید سالم و پیروز باشید
خواهش می کنم. مشکلی ندارد. ببخشید که من خیلی دیر به درخواستتون پاسخ دادم.
diffusion کلمه ی ایست که معنای نفوذ می دهد.
در پناه خدا

سلام سلمان
رسیدن به خیر

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ


آدمی ذاتا خوش دارد که از خود تعریف کند و به بعضی از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار وپهلوانی بدهد و گمان می برد اگرحرفهای گنده بزند وکارهای مهمی را بر خلاف حقیقت به خود نسبت دهد حقیقت مطلب همیشه مکتوم می ماند و رازش از پرده بیرون نمی افتد در حالی که چنین نیست
و قیافه حقیقی این گونه افراد مغرور خودخواه به زودی نمودار میگردد .
اینجاست که حاضران مجلس وشنوندگان به یکدیگر چشم می زنند و می گویند : یارو قمپز در می کند . یعنی حرفهایش توخالی است ، پایه و اساسی ندارد . بشنو وباور مکن .
خلاصه قمپز در کردن به گفته علامه دهخدا به معنی :" دعاوی دروغین کردن ، بالیدن نابجا و فخر و مباهات بی مورد کردن " است .

اگرچه قمپوز لغت ترکی است و در لغتنامه دهخدا به معنی آلتی موسیقی از ذوات الاوتار است اما بر اثر تحقیقات ومطالعات کافی ، قمپوز توپی بود کوهستانی و سرپر به نام قمپوز کوهی که دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای با ایران مورد استفاده قرار میداد .
این توپ اثر تخریبی نداشت زیرا گلوله در آن به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود . سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند . صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری صورت نمی داد زیرا گلوله نداشت .
در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوشخراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند :" نترسید قمپوز درمی کنند." یعنی تو خالی است وگلوله ندارد .
کلمه قمپوز مانند بسیاری از کلمات تحریف و تصحیف شده رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده ضرب المثل شده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد