کلبه ۱۳ شماره ۴

به نام خدا 

سلام به همه خصوصا ۱۳ عزیز 

 

لطفا ۱۳ ما را از مطالب زیبایش کماکان بهره مند کند. 

و سایر دوستان از نظرات پربارشان ما را محروم نکنند.  

ممنون 

استاد

نظرات 142 + ارسال نظر
۱۳ سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ

به نام خدا

از توجه و حسن نیت شما استاد خوبم بسیار سپاسگزارم.
خب در مورد افارد مذکور باید بگم که اگر انها راست میگویند از خدا میخواهم که من را هدایت کند و اگر خدای ناکرده دروغ میگویند برایشان طلب مغفرت میکنم.

انشالله آقا مرتضی هم فردا سرافراز میشن.



یا حق

ان شاالله

مزدارانی سه‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:55 ب.ظ

سلام کلبه ی بسیار زیبایی دارید از مطالبش استفاده کردم
برای اقا مرتضی هم دعا می کنم

موفق باشید

یا علی

مدرس چهارشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

روزگارا که چنین سخت به من میگیری.با خبر باش که پژمردن من آسان نیست. گرچه دلگیرتر از دیروزم. گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند. لیک باور دارم دلخوشیهام کم نیست. زندگی باید کرد...

۱۳ پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ

به نام خدا

درود بر همگی

خانم مزدرانی
خوشحال شدم که از مطالب اسفاده کریدید.باز هم به این جا سر بزنید.

بانوی ایرانی پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.sobhan88.blogfa.com

با سلام به همه بخصوص استاد گرامی
قبل از هر جوابی خواست روشن بشم که کامنتها رو چه کسی جواب میده یک کم مبهمه اما ادبیات پاسخ آشناست
درس حدس زدم؟!

به نام خدا
سلام
بله ادبیات هر کس آشناست و عوض نمی شود!
مولا می فرمایند آن چه را که در ضمیر خود پنهان می کنید از حالت چهره و چین و خطوط آن آشکار می گردانید.
بله درست حدس زدید! (هرچند صراحتا گفته بودیم)
ممنون

سلمان رحمانی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ

به نام خدا
درود بر ۱۳ گرامی
با سپاس از زحمت فراوانی که می کشید
مطالب بسیار مفیدی را ارائه دادید
آموزنده بودند
باشد که پند گیریم.
من کوک نکردم. واقعیت را از نظر خودم گفتم و این شما بودید و هستید که هدف دارید و در این زمینه با انگیزه به کارتان ادامه می دهید.

در قرآن هم ازگناه به عنوان یک بیماری یاد شده است. می فرماید: « و اذ یقول المنافقون و الّذین فی قلوبهم مّرض مّا وعدنا الله و رسوله الّا غرورا[8] » یعنی :« منافقان وکسانی را که در دل بیماری دارند گویند: خدا و رسولش جز فریب به ما وعده ندادند» . در روایات نیز بزرگان دین گناه را به طور مطلق بیماری نام نهاده اند . حضرت علی «علیه السلام» فرمودند: «لا وجع أوجع للقلوب من الذّنب » [9]

تضعیف شخصیت همراه با رسوایی

گناه شخصیت و احترام اجتماعی انسان را در هم می شکند و او را به ذلّت می کشاند زیرا برای انجام گناه باید تمام قید و بند های اجتماعی را شکست و تن به هر پستی داد تاریخ بشر مملو از شرح زندگانی کسانی است که در جامعه دارای مقام و موقعیت ممتاز بودند ، ولی هنگامی که اسیر شهوات وهواهای نفسانی شدند کارشان به رسوایی کشید . داستان یوسف وهمسر عزیز مصر بیانگر این واقعیت است که چگونه عزیز مصر با وجود احترام فراوان ، به علت هواپرستی،رسوایی خاص وعام شد، در آیه 31 سوره یوسف می خوانیم: « فلّمّا سمعت بمکر هنّ أرسلت إلیهنّ وأعتدت....» یعنی : « چون زلیخا ملامت زنان مصری را درباره خود شنید فرستاد واز آنها دعوت کرد....»

حقیقت، سرایى است آراسته
هوا و هوس، گرد برخاسته
نبینى که هر جا که برخاست گرد
نبیند نظر، گرچه بیناست مرد

دلهای ما ظرف اراده و مشیت خداست پس هرگاه او چیزی را اراده کند،ما نیز همان چیز را اراده می کنیم.

نادانان و کم‌خردان شیعه و کسانی که پر و بال پشه، از دین‌داری آن‌ها برتر و محکم‌تر است، ما را آزار می‌دهند.

تنها به سوی خدا دست نیاز بر‌می‌آورم و از او کفایت امور می‌خواهم و از او توفیق کار زیبا و شایسته را می‌طلبم و از او سرپرستی خویش را می‌خواهم.

پروردگارا روزیمان کن بندگی‌ات و دوری از گناه و نیت پاک را.

پیروز و سربلند در پناه یزدان

گلچین جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ


قال علی علیه السلام

من توکل علی العقل زل (زل=لغزید)

من توکل علی المال ذل (ذل=خوار شد)

من توکل علی العلم ضل (ضل=گمراه شد)

من توکل علی الله ظل (ظل=پایدار شد)

کلام امام کلام انسان برتر است.


خداوند می فرماید:
اگر کسی فکر کند عقلش کفایت امورش را می کند و خود را از ما بی نیاز ببیند ما او را با عقلش تنها می گذاریم تا هر بلایی که می خواهد سرش بیاورد.
و جمله اول تفسیر این آیت است.

مرتضی جمعه 20 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ

به نام خدا
سلام 13
تو کلبه ام کامنت گذاشتی و چون ادک فرصتی پیدا کردم اومدم جواب سوالتون رو بدم

کارشناسی ارشد
از اونجایی که قبولی ها راحتتر شده (منظورم افزایش ظرفیت هاست) و ملاک مدرکه فرده نه علمش، تا چندسال آینده استخدامی ها با مدارک بالا انجام میشه
مثلا امروزه دیپلمه ها از لحاظ موقعیت شغلی قابل قیاس با لیانسه ها نیستند.
اون دوستت باید هدفش رو برای دکتری بذاره چون تا اون موقع فوق لیسانس ها نقش دیپلمه ها رو دارن و دکتری نقش لیسانسه ها رو!!!
فعلا کاربردی نسبت به چهار تا گرایش دیگه دست توش کمتره
اما نانو و فیتوشیمی خیلی خیلی کمتره

دیتاهایی که دادین ناقص بود. مثلا برای کی می خوان کنکور بدن؟ چه هدف و علاقه ای دارن؟ آیا مطالعه و تحقیقی روی رشته های ارشد داشتن؟ خانم هستن یا آقا؟ و ...

راهنمایی من به شما اینه که:
1- با حسین دهقان تماس بگیرین. حسین مشاوره تحصیلی می ده و با بازار ارشد آشناست. اینجور سوالات رو باید مستقیم پرسید نه از طریق دنیای مجازی.
2- دوستتون مستقیما بیان سوالاتشون رو بپرسن و شمارو واسطه قرار ندن چون خودش بهتر می تونه هدفش رو بیان کنه
3- اگه بتونید ابتدا شغلی دست و پا کنید و در کنارش ادامه تحصیل بدیت نور علی نور می شه
4- حتی اگه دانشگاه آزاد یا پیام نور هم قبول شدن درنگ نکنن و برن
5- خدا بزرگه و هر تقدیری که برای ما رقم زده همون خواهد شد. شما و دو ستتون تلاش کنید و انشالله خدا شمارو در همون راهی که به صلاحتون هست هدایت خواهد کرد.


در آخر هم تشکر می کنم از دعای خیر شما و خانم مرزدانی عزیز
امیدوارم همگی عاقبتتون ختم به خیر شود

یا علی

۱۳ یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ

به نام خدا

درود بر همگی

از جناب صفر دوست به خاطر پاسخگویی شان و همچنین از جناب رحمانی و بقیه عزیزان مخصوصا استاد با کامنت های فکر برانگیزشان تشکر میکنم

منتظر جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ب.ظ

هوالحی

سلام ۱۳ گرامی
خوب هستید؟

اینشاا... اگه امام حسین بطلبه قراره برم زیارتش
اومدم تا از شما حلالیت بطلبم هر چند برخورد رو برویی نداشتیم اما اگر در دنیای مجازی هم اشتباهی از م سر زده حلالم کنید که خدا این زیارت رو از من بپذیره.

سال نو رو هم پیشاپیش بهتون تبریک می گم
انشاا... سال خوبی داشته باشید.

یاعلی

به نام خدا
سلام
هر چند ۱۳ را به طور ۱۰۰٪ نمی شناسم اما اگر حدسم درست باشد کاش شما دو نفر یکدیگر را شناسایی کنید!
فکر می کنم دوستان خوبی برای هم بشوید. دوستانی که به درد هم خواهید خورد.

۱۳ شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

به نام خدا

منتظر گرامی

من که از شما بدی یادم نمیاد.یکسری از نوشته ها رو در کلبه نوروز نوشتم.حرف استاد کاملا درسته حواست باشه خواسته های ما مشغولت نکنه اگر خدا بخواد مطمئن باشه که حتما به یاد ما میافتی اگر هم خدا نخواد کاری از پیش نمیرود.

این شعر را هم تقدیم میکنم به ساحت پر برکت حضرت امیر(ع)

یا مولا
من که؟یک ذره مانده به هیچ
تو که؟ یک پرده مانده تا دادار

آفرین ۱۳

۱۳ شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ

به نام خدا

احادیث زیر با موضوع اختلاط و ملاعبه میان زن و مرد می باشد


عاقبت شوخی با زن نامحرم

۱- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) :

هر کس با یک زن نامحرم دست بدهد، روز قیامت در غل و زنجیر به محشر وارد می­شود و خداوند دستور می­دهد که او را به آتش جهنم بیفکنند، و هر کس با یک زن نامحرم شوخی کند، در مقابل هر کلمة حرامی که به او گفته است، هزار سال حبس خواهد شد.

۲- امام صادق (علیه السلام) : «رسول خدا فرمان داده بود که زن مسلمان با مردان نامحرم بیش از پنج کلمه -که آن هم در موضوعات ضروری باشد- سخن نگوید».

۳- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) :

النّظّر سهم من سهام ابلیس فمن ترکها خوفاً من الله اعطاه الله ایماناً یجد حلاوته فی قلبه؛ نگاه به نامحرم، تیری از تیرهای شیطان است هر کس آن را از خوف خدا ترک کند خداوند حلاوت ایمان را به او می چشاند.

۴- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) :

«عفُّوا عَن نساء الناس تَعِفَّ نُساءَکم؛ در مورد زنان مردم عفت بورزید تا دیگران نیز در مورد زنان شما عفت بورزند و زنان شما از تعرض نامحرمان در امان بمانند».

۵- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) :

تمام چشم­ها در روز قیامت گریان خواهد شد، مگر چشمی که از خوف و عظمت خدا بگرید و چشمی که از حرام بسته شود و چشمی که در راه خدا شبها بیدار بماند و شب زنده داری کند.

۶- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) :

«هر کس چشمان خود را از نگاه به زن نامحرم پرکند (و با خیال راحت به این نگاه خود ادامه دهد)، خداوند متعال در روز قیامت میخ­های آتشین به چشمان او فرو خواهد برد و بعد از رسیدگی به کار مردم، دستور خواهد داد که او را به آتش جهنم بیندازند»

۷- یکی از راویان می گوید: در کوفه به زنی قرآن می آموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر (علیه السلام) شتافتم، فرمود: آنکه (حتّی) در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهره ام را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود: تکرار نکن.

۸- حضرت علی (علیه السلام) :

اختلاط و گفتگو مردان با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهد شد و دلها را منحرف میسازد.

۹- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) :

هر خانمی که خود را معطر و خوشبو کند (عطر بزند) و سپس از خانه خارج شود، همواره مورد لعنت خدا و ملائکه خواهد گرفت، تا وقتی که به خانه برگردد، هرچند برگشتش به خانه طول بکشد.

۱۰- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) :

شیطان به حضرت موسی (ع) گفت: ای موسی! با زنی که به تو محرم و یا حلال نیست خلوت مکن (تنها مباش)، به خاطر آنکه هیچ مردی با زن نامحرمی خلوت نمی کند، مگر این که من همراه آن دو هستم. (و خودم شخصا آن دو را برای گناه و رابطه نامشروع تحریک و وسوسه می کنم)

۱۱- امام صادق (علیه السلام) :

هر کس نامحرمی را دید و چشم خود را به طرف آسمان بلند کرد یا بست، خداوند در بهشت، حورالعین بهشتی را به عقدش درمی‌آورد.

۱۲- امام باقر (علیه السلام) :

سخن گفتن با زن نامحرم، از دامهای شیطان است


منبع:سایت عصر شیعه

استاد سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ق.ظ

جملات قصار:

الکس تان
شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

[ بدون نام ] شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ

به نام خدا

سلام بر همگی

متاسفانه در روز های پایانی سال دسترسی این کمترین به اینترنت قطع شد به خواست خداوند متعال در مشهد هستم و انشا الله دعا گوی دوستان هستم

به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز!
یحتمل باید شما باشی. درسته؟
در هر حال چون لافزنان ریاکار که همواره دوست دارند خود را در تاریکیها مخفی کنند تا چند صباحی به زندگی ریایی حود بیشتر ادامه دهند حتی از جعل عنوان نیز ابایی ندارند خواهشمندم (از همه) که حتی الامکان با هویتهای شناخته شده خود بیایند تا امکان بحث آزاد موجود بماند.

۱۳ عزیز خوش به حالت و التماس دعا

ممنون

۱۳ جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ

به نام خدا

درود بر همگی

سلام استاد عزیز بله کامنت قبلی از خودم بود .ببخشید فکر میکردم که نام خودم را هم تایپ کرده ام. ولی نمیدونم چرا تایپ نشده.خدا را صد هزار مرتبه شاکرم که به پابوسی امام رئوف رفته بودم در انجا به یاد خیلی ها از جمله اهالی صندوقچه افتادم و...

موفق باشید

سلام
ممنون ۱۳ عزیز
همین دعاهاست که همه را زنده و سلامت نگه می دارد.

۱۳ سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

به نام خدا

در محضر شمس الشموس

۱:امام رضا - علیه السلام - فرمودند: شیعیان ما کسانی هستند که در برابر «امر» ما تسلیم اند به «قول» ما گردن می نهند و با دشمنان ما مخالف هستند، پس کسی که این چنین نباشد، او از ما نیست.
«وسائل الشیعه، ج 18، ص 83»


۲:امام رضا - علیه السلام - فرمودند: کسی که با شیعیان ما دشمنی نماید با ما دشمنی ورزیده است و کسی که با آنان دوست باشد با ما دوست است زیرا (شیعیان) از طینت ما خلق شده اند و کسی که اینان را دوست می دارد با ماست و کسی که با اینان دشمن است از ما نیست.
«وسائل الشیعه، ج 16، ص 179»


۳:امام رضا - علیه السلام - فرمودند: کسی که شیعه را رد کند (قبول نداشته باشد) چنان است که خدا را رد کرده است و کسی که به آنان توهین کند به خدا توهین کرده است زیرا که آنان بنده راستین خدا هستند و دوستدار واقعی اویند. هر یک از اینان اگر به عدد قبیله ربیعه و قبیله مضر را شفاعت کنند، خداوند عز و جل شفاعت آنان را می پذیرد.
«وسائل الشیعه، ج 11، ص 441»


۴:امام رضا - علیه السّلام - فرمودند: چون مردم از توانایی لازم، جهت درک کامل مصالح شان برخوردار نیستند و از طرفی دیگر، صانع هستی بالاتر و والاتر از آن است که دیده شود، پس ناچار باید میان مردم و خدا فرستاده ای معصوم باشد که اوامر و نواهی او را به آنان برساند.
«بحار الانوار، ج 11، ص 40»


۵:آن که با کار و کوشش، در جست و جوی مواهب زندگی برای تأمین خانواده خویش است، پاداشی بزرگ تر از مجاهدان راه خدا دارد.
تحف العقول، ص808


۶:گفتم لطیف است، چون هم موجودات لطیف آفریده و هم به چیزهاى ظریف و ریز آگاهى دارد. آیا نشانه آفرینش او را در گیاهان ظریف و غیر ظریف و در پیکرهاى ظریف و ریز جاندارانى چون کک و پشه و کوچک تر از اینها را نمى بینى که تقریبا به چشم دیده نمى شوند و از بس ریزند نر و ماده آنها و نوزاد و کهن زادشان ازیکدیگر تشخیص داده نمى شوند.پس چون ریزى و ظرافت این چیزها را دیدیم... پى بردیم که آفریننده این موجودات نیز لطیف است.
التوحید، ص 63


۷:هر که نمى‏تواند کارى کند که به سبب آن گناهانش زدوده شود بر محمّد و آل او بسیار درود فرستد؛ زیرا که آن ، گناهان را ریشه کن مى‏کند .
أمالی الصدوق : 68 / 4


۸:زنا ، به علّت مفاسدى که در بردارد ، مانند : قتل نفس ، از بین رفتن و مخدوش شدن اصل و نسب ، ترک تربیت کودکان ، تباه شدن موضوع ارث و میراث و امثال این مفاسد ، حرام شده است .
بحار الأنوار : 79 / 24 / 19 منتخب میزان الحکمة : 248


۹:عـلّـت تحریم روى آوردن مردان به مردان و زنان به زنان ، یکى ساختار وجودى زنان و سرشت وجودى مردان است (که هر یک براى جنس مخالف آفریده شده است) و دیگر این که روى آوردن مردان به مردان و زنان به زنان سبب از بین رفتن نسل (بشر) و برهم خوردن نظم و تدبیر (جامعه) و نابودى دنیاست .
علل الشرائع : 547 / 1 منتخب میزان الحکمة : 506


۱۰:کسى که امیر المؤمنین را از مرز عبودیت خدا فراتر برد ، از شمار کسانى است که مورد خشم خدایند و از گمراهان است .
بحار الأنوار : 25 / 274/ 20 منتخب میزان الحکمة : 432


۱۱:خداوند عز و جل ... به سپاسگزارى از خود و پدر و مادر فرمان داده‏است . پس هر که از پدر و مادرش سپاسگزارى نکند ، از خداوند سپاسگزارى نکرده‏است .
الخصال : 156 / 196 منتخب میزان الحکمة : 614


۱۲:به کودک دستور بـده کـه بـا دست خودش صدقه بدهد گر چه به اندازه تکّه نانى یا یک مشت از چیزى باشد؛ زیرا هر چیزى که در راه خدا داده شود اگر با نیّت پاک صورت گیرد ، هر چند کم باشد ، بسیار زیاد است .
الکافی : 4 / 4 / 10 منتخب میزان الحکمة : 16


۱۳:مزه آب، مزه زندگى است.
بحارالأنوار، ج 49، ص 99


۱۴:بیمارى براى مؤمن ، تطهیر و رحمت ، و براى کافر ، عذاب و لعنت است . بیمارى ، همدم مؤمن مى‏ماند ، تا هنگامى که هیچ گناهى بر وى نباشد .
(ثواب الأعمال، ص 229، ح1)


۱۵:به خداوند خوش گمان باش، زیرا خداى عزوجل مى‏فرماید: من نزد گمان بنده مؤمن خویش هستم، اگر به من خوش گمان باشد، به خوبى با او رفتار مى‏کنم و اگر به من بدگمان باشد، به بدى با او رفتار مى‏کنم.
(کافى، ج 2، ص 72، ح 3)


۱۶:چنانچه سوال شود که چرا در دو رکعت اول نماز، حمد و سوره ، و در دو رکعت آخر تسبیحات اربعه واجب شده ، گفته مى شود:تافرق باشد بین دو رکعتى که خدا خودش واجب کرده (که فرض الله است ) و دو رکعتى که با خواست پیغمبرش واجب کرده (که فرض النبى است ).
(بحارالانوار، ج 85، ص 88).


۱۷:چون خواستى به نماز بایستى ، با حال کسالت ، خواب آلودگى ، شتاب و لهو و بازى مایست ، بلکه با آرامش و وقار نماز را به جاى آور.
مستدرک الوسائل ، ج 4، ص 87، باب افعال الصلاة ، ح 7)


۱۸:خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنیدن) دعایش به تأخیر مى اندازد و مى گوید: «صدایى است که دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى کند و مى گوید: صدایى است که از شنیدنش بدم مى آید.
(فقه الرضا علیه السلام ، ص 345)


۱۹:نیکوترین مردم از نظر ایمان، خوش خلق‌ترین و با لطف ترین آنها نسبت به اهل خویش است.
(عیون اخبار الرضا، 38)


۲۰:از ما نیست آن که دنیاى خود را براى دینش و دین خود را براى دنیایش ترک گوید.
بحارالانوار، ج78، ص346


۲۱:به راستی محرم ماهی است که مردمان عهد جاهلیت جنگ و خونریزی را در آن حرام می‌شمردند لیکن خونهای ما را در این ماه حلال شمردند ، و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان را به اسارت کشیدند و آتش در خیمه های ما افروختند و آنچه در آنها زاد و توشه داشتیم به یغما بردند و حرمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را در امر ما نگاه نداشتند .
کتاب پیام عاشورا صفحه 74


۲۲:گریه کنندگان باید بر کسى همچون حسین علیه السّلام گریه کنند، چرا که گریستن براى او، گناهان بزرگ را فرو مى ریزد.
بحارالانوار، ج 44، ص 284


۲۳:هر کس بــا مسلمانى فقیر رو به رو شود و به او سلامى متفاوت با سلامى کند که به ثروتمند مى‏کند، روز قیامت خداوند عز و جل را دیدار کند در حالى که خدا از او در خشم است .
أمالی الصدوق : 359 / 5

۲۴:هرگاه در حال کسب و کار بودى و وقت نماز رسید کسب تو را از نماز باز ندارد؛ زیرا خداوند مردمى را چنین توصیف کرده و ستوده‏است : مردانى که هیچ تجارت ... این مردم کاسب بودند امّا چون گاه نماز مى‏رسید دست از کسب و کار مى‏شستند و به نماز بر مى‏خاستند . مزد و پاداش اینان بیش از کسانى بود که کاسبى نمى‏کردند و نماز مى‏خواندند .
بحار الأنوار : 103 / 100 / 40


۲۵:علت تشریع نماز جماعت آن است که اسلام و توحید و بندگى و اخلاص به خداوند متعال در معرض دید عموم و ظاهر و مشهور در میان مردم باشد، زیرا در این صورت است که حجت در زمینه وحدانیت خداوند بر مردم شرق و غرب تمام مى شود، و مردمان منافق و بى اعتنا به نماز مطابق اقرار زبانى وادار به عمل مى شوند، و مراقبت صورت مى گیرد و گواهیهاى مردم که علیه یکدیگر در زمینه اسلام امکان پیدا مى کند علاوه آن که در چنین اجتماعاتى بر توسعه و گسترش نیکوکارى و تقوى مساعدت مى شود، عملا جلوى بسیارى از گناهان گرفته مى شود.
(وسائل الشیعه ، ج 5، ص 372)


۲۶:نماز در اول وقت پسندیده تر است .
(بحارالانوار، ج 82، ص 326)


۲۷:محافظت بر اوقات نماز کنید، پس همانا انسان از حوادث در امان نیست و کسى که وقت نماز فریضه بر او داخل شد و عمدا کوتاهى کرد، خطا کننده است .
(بحارالانوار، ج 83، ص 20)


۲۸:بپرهیزید از این که در نماز سستى و تنبلى کنید و یا حدودش را ضایع کنید یا از روى دستپاچگى رکوع و سجده نماز را آن چنان به جا آورید که گویى همچون خروس منقار مى زنید یا این که نماز را سبک بشمارید یا این که به جاى نماز به امور دنیوى مشغول شوید و یا در غیر وقت نماز بخوانید، در هر حال رسول خدا فرمود: از من نیست کسى که نمازش را سبک بشمارد.قسم به خدا بر حوض کوثر بر من نخواهد رسید.
(مستدرک الوسائل ، ج 1، ص 172)


۲۹:تواضع آن است که آنچه را که دوست می داری مردم به تو عطا کنند، تو به مردم عطا کنی.
(جهاد با نفس، ح 289)

۳۰:از پدر بزرگوارشان روایت فرمودند که: امیرالمومنین فرموده اند : بوسیله ی استغفار خود را خوشبو کنید ، مبادا بوی بد گناهان شما را رسوا کند.
(جهاد با نفس، ح 790)

منبع:راسخون

اللهم صل علی محمد و آل محمد

۱۳ سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

به نام خدا

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...


پیش از اینها فکر میکردم خدا

خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور

بر سر تختی نشسته با غرور


ماه برق کوچکی از از تاج او

هر ستاره پولکی از تاج او


اطلس پیراهن او آسمان

نقش روی دامن او کهکشان


رعد و برق شب طنین خنده اش

سیل و طوفان نعره ی توفنده اش


دکمه ی پیراهن او آفتاب

برق تیر و خنجر او ماهتاب


هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست


پیش از اینها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان دور از زمین


بود ،اما میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود


در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت


... هر چه میپرسیدم از خود از خدا

از زمین از اسمان از ابر ها


زود می گفتند این کار خداست

پرس و جو از کار او کاری خطاست


هر چه می پرسی جوابش آتش است

آب اگر خوردی جوابش آتش است


تا ببندی چشم کورت می کند

تا شدی نزدیک دورت میکند


کج گشودی دست ،سنگت می کند

کج نهادی پا ی لنگت می کند


تا خطا کردی عذابت می دهد

در میان آتش آبت می کند


با همین قصه دلم مشغول بود

خوابهایم خواب دیو و غول بود


خواب می دیدم که غرق آتشم

در دهان شعله های سرکشم


در دهان اژدهایی خشمگین

بر سرم باران گرز آتشین


محو می شد نعره هایم بی صدا

در طنین خنده ی خشم خدا ...


نیت من در نماز ودر دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا


هر چه می کردم همه از ترس بود

مثل از بر کردن یک درس بود ..


مثل تمرین حساب و هندسه

مثل تنبیه مدیر مدرسه


تلخ مثل خنده ای بی حوصله

سخت مثل حل صد ها مسئله


مثل تکلیف ریاضی سخت بود

مثل صرف فعل ماضی سخت بود


تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادیم به قصد یک سفر


در میان راه در یک روستا

خانه ای دیدیم خوب و آشنا


زود پرسیدم پدر اینجا کجاست

گفت اینجا خانه ی خوب خداست


گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست ورویی تازه کرد


گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟


گفت :آری خانه ی او بی ریاست

فرشهایش از گلیم و بوریاست


مهربان و ساده و بی کینه است

مثل نوری در دل آیینه است


عادت او نیست خشم و دشمنی

نام او نور و نشانش روشنی


خشم نامی از نشانی های اوست

حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است

مثل قهر مهربان مادر است


دوستی را دوست معنی می دهد

قهر هم با دوست معنی می دهد


هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

قهری او هم نشان دوستی ست


تازه فهمیدم خدایم این خداست

این خدای مهربان و آشناست


دوستی از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر


آن خدای پیش از این را باد برد

نام او راهم دلم از یاد برد


آن خدا مثل خیال و خواب بود

چون حبابی نقش روی آب بود


می توانم بعد از این با این خدا

دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا


می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد


می توان در باره گل حرف زد

صاف و ساده مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره صد هزاران راز گفت


می توان با او صمیمی حرف زد

مثل یاران قدیمی حرف زد


می توان تصنیفی از پرواز خواند

با الفبای سکوت آواز خواند


می توان مثل علف ها حرف زد

با زبانی بی الفبا حرف زد


می توان در باره ی هر چیز گفت

می توان شعری خیال انگیز گفت


مثل این شعر روان و آشنا:

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...



استاد قیصر امین پور

منبع: تبیان

ممنون
امروز مطلبی می خواندم به این مضمون که کسانی که خدا را مهربان در نظر داشته باشند خدا هم مهربانانه (یا در حقیقت مهربانانه تر) با آنها برخورد می کند.
من شخصا به لطف و بخشش او طمع دارم.

سلمان رحمانی سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 ب.ظ

به نام خدا
درود بر ۱۳ گرامی
سال نو مبارک
به یاری خدا در سال جدید پیروز و سربلند باشید
دلمان برای نوشته های آموزنده ات تنگ شده بود
استاد صندوقچه امن این مزیت را دارد که هرازگاهی تلنگری از سوی دوستان نیکمان به ما زده می شود تا از خطاهای خود آگاه شویم و به کمک خدا از کج روی خود بازگردیم.

در محضر شمس الشموس زیبا و دلنشین بود:
۲۹:تواضع آن است که آنچه را که دوست می داری مردم به تو عطا کنند، تو به مردم عطا کنی.
(جهاد با نفس، ح 289)

۳۰:از پدر بزرگوارشان روایت فرمودند که: امیرالمومنین فرموده اند : بوسیله ی استغفار خود را خوشبو کنید ، مبادا بوی بد گناهان شما را رسوا کند.
(جهاد با نفس، ح 790)

پیش از اینها فکر می کردم خدا ...
بسیار زیبا بود
خدایش بیامرزاد

دوستی را دوست معنی می دهد
قهر هم با دوست معنی می دهد

دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر

می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان در باره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

ولی ۱۳ عزیز برخی حتی با خدای خود نیز صاف و ساده حرف نمی زنند.
لذت بردم از نوشته هایت
بازم ما از نوشته های زیبایت بهره مند کن.
در پناه خدا
یا علی

(برخی حتی با خدای خود نیز صاف و ساده حرف نمی زنند.)


آنها کسانی هستند که شیطان را به جای خدا گذاشته اند. جایگاه آنان آتش است و چه بد جایگاهی است.

۱۳ چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ

به نام خدا

درود بر همگی

خواهش میکنم استاد عزیز و جناب رحمانی گرامی.

جناب رحمانی باعث افتخار این کمترین است که به این کلبه سر می زنید برای شما هم من سالی سرشار از موفقیت و سعادت را از خداوند مهربان خواستارم. من هم البته که نیک نیستم ولی خیلی خوشحالم که در صنوقچه هستم ودر محضر خوبانی مثل استاد و شما روزگار را سپری می کنم.

انشالله همگی با لطف و نظر حضرت حق وبا عنایت سرورمان حضرت حجت(عج) جزو فداییان ایشان باشیم.راستی که عجب زمانه سختی شده

۱۳ چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

به نام خدا

گزیدهای از سخنان حجت السلام آقا تهرانی در مصاحبه ایشان با هفته نامه ۹ دی

با تشکر از حضرتعالی که فرصتی را فراهم آوردید تا درباره برخی از موضوعات مهم روز با شما به بحث بنشینیم. بدون مقدمه می خواهیم درباره تحولاتی که در حال حاضر به صدر اخبار جهان تبدیل شده صحبت کنیم. آیا می توانیم این تغییر و تحولات را با برخی روایات که درباره علائم ظهور وارد شده، ربط دهیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم. ببینید چند اصل را بیان می کنم . اینها را وقتی کنار هم قرار می دهیم به نتیجه جدیدی می رسیم. یکی از این اصول که وعده خداست همین والعاقبة للمتقین است. یا والعاقبة لاهل التقوی. این از اصول الهی است که عاقبت زمین در اختیار اهل تقوا و اهل یقین قرار می گیرد. یقین آخرین مرحله و مرتبه ایمان است. یعنی ایمان وقتی به حد اعلی برسد، می شود حالت یقین. البته یقین هم خودش دارای مراتب مختلفی است: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین که توضیح آن در این فرصت ممکن نیست. ایمان هم مراتبی دارد ولی عالی ترین جایگاهش همان مقام یقین است.

این درجات ایمان چگونه نشان داده می شود؟ یعنی نشانه هایی که ما بتوانیم این تفکیک را درک کنیم و بفهمیم که به درجه یقین رسیده ایم یا نه چیست ؟

ایمان افراد مومن از غیرمومن با فتنه ها و عکس العملی که شما در برابر این فتنه ها دارید از هم جدا می شود. ایمان وقتی صلابتش را نشان می دهد که فتنه ها ظهور پیدا کنند. از این منظر وقتی شما نگاه می کنید، می بینید که وقوع فتنه ها یک سنت الهی است. در قرآن هم می خوانیم که أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا أمنا وهم لایفتنون؟ مردم خیال کردند که رها می شوند و به فتنه نمی افتند و امتحان نمی شوند؟ نخیر! شما امتحان می شوید. ببینید استفهامی که در این آیه آمده استفهام انکاری است یعنی آیه این پندار غلط را رد می کند.

یعنی حضرتعالی این تغییر و تحولات خارجی و حتی تحولات و فتنه های داخلی در سال های اخیر را یک امتحان الهی برای پر شدن ظرفیت مومنین می دانید.

اصل دیگری که می خواهم اشاره کنم همین است. ببینید اگر از نظر ما امتحان گیرنده و ممتحن، حکیم باشد، حتما امتحان های بعدی این امتحان کننده باید از امتحان های قبلی او سخت تر باشد. البته امتحان های بعدی به شرطی برگزار می شود که شما در امتحانهای قبلی قبول شده باشید. پس چون امتحان گیرنده حکیم است و شما هم قبول شده اید، باید امتحانات بعدی سخت تر باشد. البته بعضی از ماها بدمان می آید که خدا از ما امتحان بگیرد ، نه عزیزم چرا ناراحت می شوید؟ اتفاقا اگر می خواهید ببینید امتحان قبلی را قبول شده اید یا نه، دقت کنید ببینید امتحان جدید شما تکراری نباشد! می خواهم به همه بچه های متدین انقلابی ولایی بگویم که برادران و خواهران: اینکه می بینید امتحان ها لحظه به لحظه سخت تر و پیچیده تر می شود، ناراحت نشویم، چون این طبع قضیه است یعنی ما باید به چنین امتحانات سختی تن بدهیم به خاطر اینکه اولا با کسی طرفیم که حکیم است و از طرفی هم عقل حکم می کند که برویم بالا، نایستیم. این اتفاقات، این فتنه ها همه و همه امتحانات جدید در برابر ماست که باید تلاش کنیم تا قبول شویم. امتحان دوم از اولی سخت تر و سومی از دومی سخت تر و همینطور تا به مرحله یقین برسیم. ما این روند را در انقلاب خودمان هم به خوبی شاهد بودیم. ما در اول انقلاب با شاه کثیف، بداخلاق و بی دین مواجه بودیم. برای فهمیدن لزوم مبارزه با شاه یک سخنرانی شهید هاشمی نژاد کافی بود برای اینکه جوان 19 ساله ای مثل من قانع شود. بعد جریان منافقین آمدند با ظاهری مبارز ولی ریشه ای منحرف، بعد لیبرالها خودشان را نشان دادند تا جایی که رسیدیم به دوره نفاق جدید. این انقلاب یکی پس از دیگری این امتحان ها را گذراند البته هر چه امتحانات سخت تر می شود، ریزش ها هم در خواص نسبت به گذشته – نه نسبت به کل - بیشتر می شود ولی همواره در جریان حق، رویش ها بیش از ریزش ها است.

سئوال ما بیشتر ناظر به برخی از روایات است که این روزها با استناد به آنها تحولات منطقه را مرتبط با زمینه های ظهور امام عصر (عج) می دانند؟ آیا واقعا شما هم اینطور می بینید؟

به این نکته باید توجه داشت که سیر کار به کدام سمت است؟ ببینید در زمان ظهور، ایمان روشن خودش را نشان می دهد و کفر باطل هم آن بطلان و کثافت خودش را نشان می دهد و کسانی هم که در این وسط هستند، تمایلشان بیشتر به سمت جریان ایمان است. به خاطر ظلمی که از مستکبرین دیده اند، یعنی می فهمند چه چیزی را نمی خواهند، حتی می فهمند که چه مفهومی را می خواهند ولی در فهم مصداق معطلند تا ظهور امام تحقق می یابد و این افراد مصداقشان را پیدا می کنند. ما در روایات داریم که یملأ الله الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا! الان شما فقط ایران را نبینید، واقعا ظلم و جور همه جا را گرفته. بعضی ها خیال می کنند که ما باید برویم ظلم و جور درست کنیم تا حضرت بیاید، نه ! شما لازم نیست کاری بکنید، ماهواره ها این کار را خودشان کرده اند. بشر البته در حال رشد است با این مظاهر فساد مبارزه می کند، مقاومت می کند. این اتفاقات نشانه رشد است و انسان کامل وقتی ظهور می کند که آمادگی برای حضورش باشد. اگر آمادگی نباشد وقتی آقا آمد، درکش نمی کنیم و سنگش می زنیم، ما باید این آمادگی را بیشتر کنیم تا این وعده زودتر تحقق پیدا کند ...

چه چیز سرعتش را بیشتر می کند؟

من خودم گاهی تصور می کنم که اگر فرض کنید در نقاط دیگر دنیا درمصر، در لیبی ما باز هم سید حسن نصرالله داشتیم آیا این حرکت سرعت بیشتری نمی گرفت؟

با این حساب شما بین این اتفاقات منطقه و روایاتی که برخی از افراد با استناد به آنها این تحولات را به نوعی زمینه ظهور می دانند، ارتباطی نمی دهید؟

ببینید به ما گفته اند که کفار این اتفاق بزرگ را دور می دانند ولی شما آن را دور ندانید بلکه این اتفاق بزرگ را قریب و نزدیک بدانید. خب اگر اینطور باشد، ممکن است گفته شود این تحلیلی که الان ما کردیم معلوم می شود که پس حالا حالاها این موضوع طول می کشد! اما در روایات هم آمده که ممکن است نشانه های ظهور حتی یک شبه فراهم شود. با این نگاه واقعا ما اتفاقات مصر را چقدر محتمل می دانستیم؟ آقای بوش حتی برای خاورمیانه برنامه داشت. ولی با همان تعبیر یک شبه اتفاقاتی در منطقه در حال رخ دادن است که خیلی ها احتمالش را نمی دادند. البته در بحث ظهور همه باید امتحان پس بدهند تا حضرت بیاید هر کدام از ماها هم به شکلی، مومنین به یک شکل، آدمهای معمولی هم به شکل دیگر ...

حاج آقای تهرانی بد نیست در این زمینه اگر خاطراتی از علما هم دارید برایمان نقل کنید، بالاخره خوانندگان ما در 9 دی انتظار دارند وقتی گفتگو با شما را در این نشریه می خوانند از این موارد هم به دستشان برسد ...

بله مرور این خاطرات برای ما هم بد نیست، حالا یک موردش را می گویم. یک بار که میهمان آیت الله ناصری بودم از ایشان درباره شیخ محمد کوفی از ایشان پرسیدم. چون شنیده بودم که شیخ با حضرت مراوداتی داشته اند. آیت الله ناصری گفتند که بله من ایشان را خوب می شناختم چون با پدرم خیلی صمیمی بود. یک وقت که من طلبه هفده ساله در نجف بودم ، آشیخ محمد کوفی میهمان حجره ما بود چون هر هفته ایشان از کوفه می آمد و پیش ما می ماند و سحر می رفت حرم امیرالمومنین. آن روز پدرم هم به خاطر فوت مادرشان رفته بودند مسافرت و پذیرایی از آشیخ را به من سپرده بودند. من هم سر صبحانه گفتم که حضرت آقا خیلی درباره تشرفهای شما نقل می کنند، می خواهم ببینم راست است یا دروغ؟ وقتی این را گفتم ایشان فرمودند که از بسیاری یکی را برایت می گویم. فرمودند که یک شب بیست و سوم ماه رمضان خودم را آماده کرده بودم بروم مسجد کوفه برای یک احیای خیلی خوب. افطار کردم و سر شب در داخل مسجد خوابیدم تا بتوانم احیا بگیرم. خوابیده بودم که به یکباره از خواب پریدم دیدم هوا روشن شده! با شتاب آمدم برای وضو تا نمازم قضا نشود. نزدیک محراب که رسیدم دیدم که یک آقایی در حالت استراحتند و این طرف آن طرفشان چند نفری نشستند. همین که رسیدم یکی از آنها گفت که شیخ بشین ! من هم نشستم. پرسیدم این آقا کیست این همه احترام می گذارید؟ گفتند ایشان آقای عالمند. من به ذهنم رسید که این بنده خدا از این عربهای بی سواد است که فرق کلمه عالم به معنای جهان را با علم و عالم دینی نمی داند. اصلا به فکرم نرسید منظورش این است که این آقا آقای جهان است، فکر کردم منظورش این است که این آقا عالم دینی است! دیدم آقا فرمودند که ظرف آبی بیاورید. وقتی آب آوردند آقا یک لبی زدند و دست به دست این آب بین همه چرخید تا رسید به من که گفتم میل ندارم و نخوردم. یکی از این آقایان خطاب به حضرت گفت که حضرت آقا اجازه بدهید تا شیخ را هم با خودمان ببریم، آقا فرمودند که نه! شیخ دوتا امتحان دیگر دارد، اگر قبول شد می بریمش. باز گفتم ایشان کیست؟ گفتند آقای عالمند، دومرتبه من تصور کردم منظورش این است که این آقا یک عالم دینی است! در این بین یکی از آنها گفت: آشیخ نمازت قضا نشه ، پریدم وضو گرفتم وقتی آمدم بیرون دیدم هوا تاریک و ساعت 11 شب است ...

آن امتحانی که منظور حضرت بود چی بود؟

همین سئوال شما را من از آقای ناصری پرسیدم. ایشان گفتند که اتفاقا من هم از شیخ پرسیدم امتحان دادید؟ گفت: بله! گفتم: قبول شدید؟ گفت: نه! ولی توضیح نداد که آن دو امتحان چه بوده.

پس ما قبل از ظهور امتحانات سختی را باید پس دهیم . یعنی حتی سخت تر از فتنه سال قبل؟

ببینید با یک خاطره دیگر که خودم از آقای بهجت شنیدم جوابتان را می دهم. تابستان حدود 23 سال قبل بود که یکی از علمای بزرگ از دنیا رفت. ما حدود پانزده نفر بودیم که می رفتیم درس آیت الله بهجت. آیت الله مصباح هم به بنده توصیه کرده بود که پای درس ایشان زودتر بروید و دیرتر بیایید بیرون تا غیر از درس، از آقای بهجت بهره های دیگر هم ببرید. آن روز یادم هست درس که تمام شد ایشان با یک حالت خاصی فرمودند که نمی دانم آقایان خبر دارند یا نه ولی خوب است که توجه داشته باشید. آیت الله بهجت به ما فرمودند که یکی از دوستان لبنانی من که تشرف خدمت حضرت دارد آمده بود قم و می گفت در تابستان وقتی در محضر آقا در لبنان بودم، ایشان به من فرمودند که فلانی من می خواهم بروم نجف شما هم می آیید؟ دوست لبنانی هم به حضرت گفته بود بله! به یکباره می بیند که در و دیوار و آدمها همه عوض شدند و متوجه می شود که رسیده اند به نجف! آقا می رسند به در خانه ای یاالله می گویند و وارد می شوند که منزل همان عالمی بوده که تابستان مرحوم شده بود. این دوست لبنانی آیت الله بهجت به ایشان گفته بود که من هم وارد اتاق شدم و پشت در ایستادم و در را بستم. دیدم حضرت با آن عالم بزرگوار صحبت می کنند. من الفاظ را می شنیدم ولی نمی فهمیدم. بعد از حدود نیم یا یک ساعت آقا آمدند بیرون خداحافظی کردند. بعد آقا به من فرمودند که این آقای بزرگوار یک هفته بیشتر زنده نیست و من هم آمده بودم برای خداحافظی. البته ایشان از ما گلایه کرد، چون من به این بنده خدا قول داده بودم که تا در قید حیات هست، ظهور من اتفاق می افتد، اما چه کنم که باز هم به امر الهی در ظهورم تاخیر افتاد! یعنی ببینید بنا بود حدود بیست و چند سال قبل ظهور اتفاق بیافتد ولی باز هم تاخیر افتاد! این اتفاقات می تواند نشانه هایی از ظهور باشد ولی ممکن است به دلیل کمبود ظرفیت ما این امر الهی باز هم تاخیر بیفتد ...

چرا حاج آقا چه حادثه ای درآن دوره اتفاق افتاده که ظهور حضرت به گفته آن دوست آیت الله بهجت تاخیر می افتد؟

خب همین موضوع آن چیزی است که ما باید به آن فکر کنیم . امام که امام بود، خدا هم که خداست، دشمنان حضرت هم که همان دشمنان بودند! فقط مشکل از ماست، مقصراصلی خودمان هستیم! البته آیت الله بهجت از آن دوست لبنانی شان پرسیده بودند که من این را برای دیگران هم بگویم که ظهور تأخیر افتاد، فرموده بودند بگو که آقای بهجت هم به ما خبر دادند. این خودش یک نکته ای است که مرحوم سید بن طاووس به فرزندشان در کشف المحجة می گویند که بارها قرار بود آقا بیاید و همه چیز تمام شده بود ولی باز تاخیر افتاد.

بالاخره حاج آقای تهرانی الان احساس شما چیه؟ این حوادث را علما مرتبط با ظهور و مقدمه ظهور می دانند یا نه ؟

ببینید من فکر می کنم که یک نفسی دمیده شده ولی یادمون نرود که آن طرف مشکلی ندارد، آقا منتظر ماست ، آیا مردم ظرفیت و اشتیاق این پذیرش را پیدا کرده اند؟

الان برخی از فعالان این عرصه از روی دلسوزی ، لوح فشرده ای را درست کرده اند و در این لوحها مشابهت سازی هایی را انجام داده اند و مثلا سید خراسانی یا شعیب بن صالح را بر مصادیقی در زمان تطبیق داده اند، البته با مستندات روایی. شاید خیلی هم این تطبیق بی ربط نباشد ولی بحث بر سر این است که آیا این مشابهت سازیها درست است؟ اصلا این کار وظیفه یک طلبه عادی یا یک موسسه فرهنگی در قم است؟

ببینید به نظر می رسد که این مشابهت سازی ها قطعی و یقینی نیست بلکه قابل تأمل است. چون ما که قطع و یقین به این مشابهت سازیها نداریم . آمدیم و بعدا معلوم شد اینطور نیست آن وقت چه می کنیم؟ این کارها هم به شخصیت های ما و هم به مسأله مهدویت ممکن است خدشه وارد کند. ما باید یقینیات را ترویج کنیم و به برخی از نشانه های ظهور که احتمالی است نباید دامن بزنیم. مثلا می گویند نفس زکیه جناب آیت الله حکیم است که در روایت آمده قبل از ظهور به شهادت می رسد ولی در روایت هست که پانزده روز قبل از ظهور این نفس زکیه به شهادت می رسد. خب الان چند سال است که آیت الله حکیم به شهادت رسیده و ظهور اتفاق نیفتاده! چطور این را توجیه می کنند؟ اهل تحقیق واقعا این را دقت کنند نباید آنچه دوست داریم بشود را با قدری تسامح تطبیق بدهیم به روایات! البته این احادیث هم باید دید که سندش چطوری است و چقدر می تواند قابل اعتماد باشد، چون برخی از آنها قدری ضعف سند و دلالت دارد.

یعنی شما این روایاتی که درباره نشانه های برخی از افراد در دوره آخرالزمان آمده را رد می کنید؟

نمی شود راحت رد کرد، نمی شود هم راحت بر هر کس تطبیق داد. من هم نمی خواهم رد کنم ولی می خواهم بگویم نباید به راحتی اینها را به این و آن تطبیق داد. یادم می آید در دوره ای که آقای رحیم صفوی فرمانده سپاه بود می گفتند که رحیم صفوی همان شعیب بن صالح است چون نشانه های که در روایات آمده به ایشان هم می خورد، خب فرمانده سپاه هم بود ولی الان ببینید می گویند احمدی نژاد شعیب بن صالح است! همین نکته نشان می دهد که این مشابهت سازیهای ما می تواند غلط باشد.

بالاخره این نشانی ها در روایات آمده تا ما آن را با مصادیقی تطبیق بدهیم والا چرا این ویژگی ها ذکر شده که شعیب بن صالح با این ویژگی ها در آخر الزمان می شود فرمانده سپاه سید خراسانی. آیا ما وظیفه ای برای این تطبیق نداریم؟

بنده این کار را نمی کنم. بله ممکن است برخی برایشان این نشانه ها و تطبیق کردن ها قطعی باشد. ولی این امور را باید به اهلش سپرد تا با درک ظرفیت ها و دقت بیشتری به تبیین مسأله بپردازند.

حاج آقا به مردم باید چی گفت؟ وظیفه ما چیست؟ آیا باید در این بازی تطبیق ها بیفتیم؟ خط اصلی چیست؟

ببینید این روایات نوعی بشارت است. ما باید تسلیم بیان اهل بیت باشیم و آن هم این است که حضرت حجت قطعا می آید، این آمدن هم نزدیک است. اصلا به ما گفتند که آن را نزدیک بدانید. این حالت باعث می شود که شیعه همیشه در آمادگی باشد و هیچ وقت در حالت یاس و ناامیدی نباشد. در هر حال به نظرم مسلمات و یقینیات را باید قاطع گفت ولی مسائل احتمالی را باید به اهلش واگذار کرد.

البته ما در روایات داریم که قبل از ظهور، بشر به این جمع بندی می‌رسد که همه راه هایی که رفته و همه مدلهایی که برای اداره خودش تجربه کرده هیچ کدام کارساز نیست ...

همین الان شما ببینید در غرب به بن بست رسیده اند. در همین کشورهای اسلامی هم که کاملا مشهود است اهل سنت در حال مبارزه با همان اصلی هستند که خودشان پایه گذاری کردند! خب اینها حاکمان خودشان را اولی الامر می دانند ولی الان در مصر، در لیبی، در تونس و همینطور جاهای دیگر در حال مبارزه با اولی الامری هستند که خودشان آن را تراشیده اند! این همان نویدی است که در روایات هم داده شده یعنی بشر در حال رسیدن به این نتیجه است که این راه هایی که رفته غلط است. چند روز قبل که رفته بودیم خدمت علمای قم ، بنده همین موضوع را خدمت آیت الله مکارم شیرازی عرض کردم که آقا به نظر شما با این وضعی که در اهل سنت ایجاد شده و اینها فهمیده اند که این برداشت از اولی الامر غلط است، آیا الان بهترین وقت برای این نیست که ما ولایت را معرفی کنیم. گفتم ماها که نمی توانیم چون می گویند اینها حکومتی هستند، شاید بد نباشد علمای حوزه بویژه مراجع محترم به شکلی در ارتباط با علمای الازهر از طریق مکاتبه یا دیگر راهکارها مسیر را به صراط مستقیم هدایت کنند؟!

آیت الله مکارم چه فرمودند؟

ایشان رفتند تو فکر، بعد گفتند این حرف درستی است. ببینید این حرکت ها اگر جهت اصلی خودش را پیدا نکند بعد از مدتی منحرف می شود ...



بالاخره حاج آقای تهرانی ما باید ظهور را نزدیک بدانیم یا نه ؟ بر اساس وعده‌هایی که علمای ما داده اند، حتی صدای برخی از آنها به صورت کلیپ در موبایلها هم هست که می فرمایند به عمر ماها هم می رسد ...

ببینید من که جوان بودم آمدم قم طلبه شدم بعد با آقای بهجت آشنا شدم، از همان نوزده سالگی ایشان به ما می فرمودند مراقب خودتان باشید مریض نشوید چون ظهور نزدیک است. باور کنید ما همیشه مراقب بودیم می گفتیم شاید همین روزها ظهور اتفاق بیافتد. این آمادگی خیلی مهم است. فکر می‌کنم هر بچه مسلمانی باید نگاه کند ببیند که کجا ایستاده و در هنگام ظهور چه نقشی بعهده دارد. از مردم عادی گرفته تا وکیل و وزیر و رییس جمهور، مهم این است که ما به دنبال نقش خودمان باشیم نه به دنبال نقش حضرت! ایشان که معلوم است خواهد آمد و در چه جایگاهی خواهد بود. ما باید به جایگاه خودمان برسیم.

حاج آقای تهرانی حالا که بحث رسید به عالم بزرگی مثل آیت الله العظمی بهجت، بد نیست ما چند خاطره از زبان شما برای دوستانمان داشته باشیم بویژه درباره رابطه آیت الله بهجت با امام و مقام معظم رهبری.

این خاطره ای را که می گویم از پسر آیت الله بهجت، علی آقا شنیدم. ایشان می گفت که قبل از 15 خرداد سال 42 در طول یک سال شاید حدود سیزده بار حضرت امام و آیت الله بهجت با هم دیدار داشتند. ایشان می گفت که در یک جلسه آن من بودم یادم هست که آیت الله بهجت خیلی انقلابی موضع می گرفت و با امام همراهی می کرد. همان روزهای اول ایشان به حضرت امام فرموده بود که آقا ، شاه باید برود. حتی فرموده بود اینهایی که اطراف شاه هستند دنبال دنیا هستند یکی از اینها را بخواهید تا دنیایش را تامین کنیم و شاه را نابود کند. این را هم به امام فرموده بودند که شما باید چهل نفر را تربیت کنید تا همین که شاه نابود شد، امور را بدهید دست اینها بعد امام فرموده بودند که من چهار نفر هم ندارم. این را می دانید که برخی از بزرگان حوزه در آن روزها فکر می کردند شاه را نمی شود دست زد! اینها به امام می گفتند که شاه بماند او را مدیریت می کنیم ولی بقیه را باید اصلاح کنیم! در حالی که آیت الله بهجت از همان زمان همراه امام بود و می فرمود شاه باید برود. همین نکته درک بالا و تیزبینی انقلابی آیت الله بهجت را نشان می دهد.

حاج آقا رابطه حضرت امام با آیت الله بهجت چه جور بود، رابطه مرید و مرادی بود؟

نمی دانم ! ولی یادم هست ما یک جمعی بودیم که در خانه ای حدود بیست و چهار نفر که زیر نظر حضرت آیت الله مصباح درس می خواندیم و برنامه هایمان را دنبال می کردیم. همان روزهای او ورود امام (ره) به قم بود که یکی از دوستان رسیده بود خدمت آیت الله بهجت. ایشان هم فرموده بود برو خانه امام و بگو من می‌خواهم آقای خمینی را ببینم. بعد فرمودند به هیچ کس دیگر هم نگو فقط به خود امام بگو. می گفت آمدم خانه امام و گفتم با آقا کار دارم و یک پیامی هم از یکی از آقایون مراجع دارم. پاسدارها گفتند نمی شود، اصرار کردم تا بالاخره خود حاج احمد آقا آمد بیرون که چی می‌گویید. گفتم من یک پیامی از آیت الله بهجت دارم که باید فقط به خود امام بگویم. رفتم خدمت امام ایشان فرمودند بفرمایید. گفتم از طرف آیت الله بهجت پیامی آورده ام. امام تا اسم آقای بهجت را شنیدند، احترام کردند و خودشان را جمع و جور کردند. بعد فرمودند بفرمایید ایشان ساعت چهار بیایند. آقای بهجت آمدند خدمت امام و بعدها که امام برای پاسخ به این دیدار آمدند منزل آقای بهجت، وقتی بر آقای بهجت وارد شدند نگذاشتند کسی در اتاق بماند حتی آسید احمد آقا را هم گفتند که بروند بیرون ، چفت در را هم بسته بودند و حدود دو ساعت با هم خلوت کردند.

البته ظاهرا حضرت آیت الله بهجت از امام کوچکتر بودند ولی امام خیلی برای ایشان احترام ویژه ای قائل بودند ...

حاج آقا مصباح می‌فرمودند که من از خود آیت الله شیخ عباس قوچانی که وصی مرحوم آقای قاضی بودند شنیدم که فرمودند آقای بهجت آن وقت که هنوز ریش صورتشان در نیامده بود و یک خط ریشی داشتند - حدود نوزده سالشان بود- از همان موقع دارای موت اختیاری بودند.

در خصوص رابطه مقام معظم رهبری با آیت الله بهجت چطور، این رابطه از چه زمانی بود؟

این را باید از آیت الله مصباح بشنویم، چون ایشان رابط بین آیت الله بهجت و حضرت آقا بودند. البته امام (ره) خودشان به حضرت آیت الله خامنه ای فرموده‌ بودند که از آقای بهجت استفاده کنید. ایشان هم نامه‌ای می نویسند می‌دهند به حاج آقای مصباح که این را شما لطف کنید و بدهید به‌ آقای بهجت. البته ظاهرا آن طور که من اطلاع دارم حاج آقا برای ثبت این مکاتبات حساس شرط می‌گذارند که من به شرطی نامه رسانی می‌کنم که نامه را ببینم و نسخه ای هم کپی کنم و نگه دارم! حضرت آقا هم به دلیل علاقه خاصی که به آیت الله مصباح داشتند، قبول می‌کنند. ظاهرا حضرت آقا تقاضای دستورالعمل داشتند که آیت الله مصباح می آوردند و آیت الله بهجت هم در پاسخ در مواقعی خودشان می نوشتند و در مواقعی هم به حاج می فرمودند که این موارد را بنویسید و به ایشان تحویل بدهید. یکبار رهبر انقلاب برای آقای بهجت می نویسند که من این موارد را می دانم و انشاءالله عامل خواهم بود ولی توقعم بیش از این است که آقای بهجت ‌در پاسخ نوشته بودند اینها را عمل کنید، در فرصتی که پیش بیاید دیگر شما برای من نامه ننویسید، من خودم برای شما نامه می‌نویسم. تا این که امام از دنیا رفتند، یادم است ما مشهد بودیم که حاج آقای مصباح برای بیعت با آقا آمده بودند تهران و از آنجا هم آمدند مشهد. ما خدمتشان رسیدیم و از وضع و اوضاع پرسیدیم. حاج آقا فرمودند که برای بیعت رفته بودم خدمت آقا ولی خدا را شکر دست خالی نرفتم چون آیت الله بهجت یک نامه چهار صفحه ای برای حضرت آقا که تازه رهبر شده بودند، نوشتند که شروع نامه هم این بود که بنده انتصاب حضرتعالی را به سمت مقام ولایت و رهبری تبریک عرض می‌کنم و بعد شروع کرده بودند که حالا دیگر وظایف شما این است. بعد آقا به آیت الله مصباح فرموده بودند که تا حالا خیلی‌ها از مردم و مسئولین با من بیعت کردند ولی هیچ کدام دلم را آرام نکرد که من در این جایگاه باید باشم یا نه الا این نامه که خیالم را راحت کرد. چون می‌دانم که ایشان اصلا بر مبنایی که دیگران ممکن است بنویسند و حرف بزنند، نمی نویسند وصحبت نمی کنند.

منبع:http://aghatehrani.com

استاد (یاد آوری شعری به انتخاب ۱۳) دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ق.ظ

به نام خدا

شعری زیبا ازسید حمیدرضا برقعی


در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت:
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود"

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس ...


منبع:گروه اینترنتی تاجریان

۱۳ دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

به نام خدا

آیت‌الله وحید خراسانی در شعری به بیان اوصاف و ویژگی‌های شخصیتی حضرت زهرا(س) پرداخته است.

به گزارش خبرگزاری فارس از قم، در سروده این مرجع تقلید آمده است:

اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى***عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست***یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منت وجودش بر تمام ما سوى***گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
تاج فرق عالم و آدم بود ختم رسل***بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست***اى که در آغوش خود خون خدا مى‌پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو***آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر***تا تو با جاه و جلال حق، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى***تو بر او هستى مقدم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر***غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول***بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر***جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى

* * *
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى***دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف***لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء***وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت***منتهاى روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر***شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید***هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد***سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن***آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او***تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء

* * *
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر***علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین***مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود***روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى***مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى
آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او***هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین***منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا***شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر***در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش***نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین***زینت از آن دو، چراغ راه رب العالمین
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است***حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش***گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید***وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا***گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام***لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول***تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود***پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى‌داد او را ذات پاک ذو الجلال***تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل***ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم***تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید***رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین***عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات***کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان***رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان

* * *
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى‌نمود***گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت***کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود

* * *
دیده عالم ندیده زهره‌اى مانند زهرا***دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد***متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى


منبع:تابناک

۱۳ دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ

به نام خدا

آنشب حسن در گوشه اى نظاره گر بود
چشمش به جسم مادر و دست پدر بود
آنشب حسینش جامه بر تن چاک میکرد
گرد الم از روى زینب پاک میکرد
آنشب برادر با برادر راز میگفت
خواهر به خواهر درد دل را باز میگفت
آنشب حسن اشک حسین را پاک میکرد
چون غنچه اى زینب گریبان چاک میکرد
آنشب قضا نقش قدر برباد میداد
کلثوم را درس شهادت یاد میداد
آنشب على از دیده در ناب میریخت
اسما به روى جسم زهرا آب میریخت
آنشب به داغستان صحرا لاله میسوخت
در سینه سیناى مولا ناله میسوخت
آنشب خزان گهواره غم تاب میداد
زهر ستم بر ما به جاى اب میداد
آنشب على در زیر لب ، رازى مگوداشت
با پیکر مجروح زهرا گفتگو داشت
میگفت اى ائینه دار ملک هستى
محبوبه حق ، اسوه یکتا پرستى
بى تو بهار عمر من ، پائیز گردید
پیمانه صبر على ، لبریز گردید
کار على بى تو به عالم زار گشته
بى یاور و بى مونس و غمخوار گشته
زهراى من ، پیراهن تو غرقه خون است
رویت کبود و سینه تو لاله گون است
اى واى من بر بازویت باشد نشانه
از بس که خوردى پیش چشمم تازیانه
رفتى چو در نزد پدر از دار دنیا
راز دلت را لااقل بر گوبه بابا
بر گوکه پهلوى تو را با در شکستند
بر گو درون کوچه بر من راه بستند
بر گو سیلى صورتم را سرخ کردند
انآنکه با سلام از کین در نبردند
بر گو پدر آورده ام بهرت نشانه
انآنکه با سلام از کین در نبردند
در ماتمت باید مسیر اه پویم
راز دلم را بعد از این با چاه گویم

منبع:
WWW.ANSARALREZA.BLOGSKY.COM
WWW.EMAM8.COM

۱۳ دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ب.ظ

به نام خدا

عروسی با دختری کر و کور و شل!

محمد1 پس از کارهای روزانه کنار نهر جوی آبی خسته و افتاده نشسته بود. از سپیده‌دم آن روز تا دم ظهر یکسره کار کرده بود. به پشت دراز کشیده بود و به ازدواج و آینده خود می‌اندیشید. چقدر علاقه داشت همه فرزندانش را خوب تربیت کند و آنها را جهت تحصیل علوم دینی و سربازی و خدمت‌گزاری امام زمان (ارواحنافداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش که در این باره به آرزویش نرسیده بود. در فراز و نشیب زندگی، درس و بحث طلبگی را نیمه‌تمام گذاشته و از نجف به «نیار»2 برگشته بود.

«عجب خیالاتی شدم، با این فقر و فلاکت چه کسی عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟! خوب درست است که خدا روزی‌رسان و گشایش‌بخش است، اما من باید خیلی کار کنم. امسال شکر خدا، وضع زراعت و باغ و دام بد نبود، ولی...».

از فکر و خیال که فارغ شد، زود از جا برخاست. ترسید که وقت نماز دیر شده باشد. لب جوی نشست تا آبی به سر و صورت خسته خود بزند که سیب سرخ و درشتی از دورترها نظرش را جلب کرد: ...عجب سیبی! ...چقدر هم درشت! ...چقدر قشنگ و زیبا!

سیب را که گرفت، با شگفتی و خوشحالی نگاهش کرد. اول دلش نیامد بخورد. اما مدت‌ها بود که سیب نخورده بود. یک لحظه هوس شدیدی نمود و در یک آن، شروع به خوردن کرد. سیب که تمام شد، ناگهان فکر عجیبی در ذهنش لانه کرد و شروع به ملامت خود نمود:

«ای وای! این چه کاری بود کردی محمد؟! این بود نتیجه چندین سال طلبگی‌ات؟! ای دل غافل!... خدایا ببخش!... خدا می‌بخشد، ولی صاحب سیب چطور؟ امان از حق‌الناس!»

بی‌درنگ وضویی ساخت و روی نیاز به سوی کردگار بی‌نیاز آورد. پس از عروجی ربّانی در سجده‌ای روحانی با تمام وجود از پروردگار هستی مدد طلبید و بلافاصله داسش را برداشت و در امتداد جوی آب به سمت بالادشت به راه افتاد. ظهر که شده بود، همه به ده برگشته بودند و سکوت وهم‌انگیزی همه دشت را در برگرفته بود. گاه این سکوت وهم‌انگیز را صدای ملایم شرشر آب جوی می‌شکست.

چند فرسنگی که راه رفت، به باغی رسید. درختان بزرگ و کهن بید، اطراف باغ را گرفته بودند. کمی آن طرف‌تر، درختان بلند و پر برگ تبریزی قد برافراشته بودند و در میان آنها درختان سیب با انبوهی از سیب‌های سبز و سرخ و زرد خودنمایی می‌کردند. صدای جیک‌جیک گنجشکان و نغمه دیگر پرندگان، صفای دیگری به باغ داده بود. باغ از عطر یونجه و بوی دل‌انگیز گل‌ها و علف‌های وحشی سرشار بود. این همه، محمد را در خود فرو برد، اما پس از لختی‌ درنگ به خود آمد و فریاد زد: کسی این‌جا نیست؟... صاحب باغ کجاست؟

کمی دورتر، در زیر درختان تبریزی، کلبه ساده و زیبایی دیده می‌شد. محمد چندین بار دیگر که صدا زد، پیرمردی از داخل کلبه بیرون آمد و جواب داد: «بفرمایید برادر! تعارف نکنید! بفرمایید سیب میل کنید!»

و آن‌گاه خوش‌آمدگویان به طرف محمد آمد. محمد در حالی که از خجالت و شرم سر به زیر انداخته بود، سلام کرد و گفت:

ـ این باغ مال شماست پدر جان؟!

ـ این حرف‌ها چیه؟ بفرمایید میل کنید... مال بندگان خداست... مال خودتان!

ـ ممنون پدر!... عرضی داشتم.

پیرمرد در حالی که لبخند می‌زد، با تعجب گفت:

ـ امر بفرمایید برادر! من در خدمتم.

ـ اگرچه شما بزرگوارتر و مهربان‌تر از این حرف‌ها هستید، اما برای اطمینان‌خاطر خدمتتان عرض می‌کنم، این بنده گناهکار خدا اهل ده پایین هستم. می‌شناسید، «نیار»؟

ـ بله، بله...

ـ کنار جوی نشسته بودم که سیبی آمد. گرفتم و خوردم. ولی متوجه شدم که بی‌اجازه، آن سیب را خورده‌ام. به احتمال قوی آن سیب از درختان شما بوده است، می‌خواستم آن سیب را بر ما حلال کنید پدر جان!

پیرمرد تعجب‌کنان خندید و آخر سر گفت:

ـ که این طور... سیبی افتاده تو آب و آمده و شما آن را خورده‌اید؟!

و یک لحظه قیافه‌اش را تغییر داد و با درشتی گفت:

ـ نه،... امکان ندارد... اگر می‌آمدی همه این باغ را با خاک یکسان می‌کردی، چیزی نمی‌گفتم... اما من هم مثل خودت به این‌جور چیزها خیلی حساسم!... کسی بدون اجازه مال مرا بخورد، تا قیام قیامت حلالش نمی‌کنم... عرضم را توانستم خدمتتان برسانم حضرت آقا؟!... بفرمایید!!

چهره محمد به زردی گرایید و چنان ترس و لرزی وجودش را فراگرفت که انگار بیدی در تهاجم باد به رعشه افتاده است. به التماس افتاد و هرچه درهم و دیناری در جیب داشت، بیرون آورد و با گریه و زاری گفت:

ـ تو را به خدا پدر جان، این دینارها را بگیر و مرا حلال کن! تو را به خدا من تحمل عذاب خدا را ندارم!... مرا حلال کن پدر جان!

و بعد گریه‌اش امان نداد. مدتی که گریست، پیرمرد دستش را گرفت، آرامَش کرد و گفت:

ـ حالا که این‌قدر از عذاب الهی می‌ترسی، به یک شرط تو را می‌بخشم!

ـ چه شرطی پدر جان؟ به خدا هر شرطی باشد، قبول می‌کنم.

ـ شرط من خیلی سخت است. درست گوش‌هایت را باز کن و بشنو و با دقت فکر کن ببین این شرط سخت‌تر است یا عذاب خدا...

ـ مسلّم عذاب خدا سخت‌تر است، شرط تو را به هر سختی هم که باشد، قبول می‌کنم.

ـ ...و اما شرط من: دختری دارم کور و شل و کر، باید او را به همسری قبول کنی!!

به راستی که شرط سختی بود. محمد مدتی در فکر فرو رفت و یادش افتاد که چقدر آرزوی ازدواج کرده بود و به چه دختران زیبارویی اندیشیده بود. ...و اینک تمام آرزوهایش بر باد رفته بود. آهی سوزان از نهادش برخاست و گفت:

ـ قبول می‌کنم.

ـ البته خیالت هم راحت باشد که همراه دخترم ثروت خوبی هم برایت می‌دهم... ولی چه کار کنم دخترم سال‌های سال از وقت ازدواجش گذشته و کسی نیست بیاید سراغش... بیچاره پیر شده... چه کارش کنم جوان؟!... حالا باید تا آخر عمرم برای خدا سجده شکر کنم که مثل تویی را برای دخترم رساند. و بعد قهقهه‌ای کرد و به طرف کلبه به راه افتاد.

نگاه تأسف‌بار محمد برای لحظات مدیدی دنبال پیرمرد خشکید. چاره‌ای نداشت.

مراسم عقد و عروسی فاصله چندانی با هم نداشتند. خطبه عقد همان روزهای اول خوانده شده بود و تا شب عروسی برسد، محمد بارها از خدا طلب مرگ کرده بود. اما مرگ و میری در کار نبود... باید می‌ماند و مزه مال مردم‌خوری را می‌چشید!

عروس را که آوردند، دل او مثل سیر و سرکه می‌جوشید. اضطراب تلخی به دلش چنگ می‌انداخت و نفس را در سینه‌اش حبس و فکرش را در دریایی پرتلاطم غرق می‌ساخت:

ـ خدایا چه کاری بود من کردم؟ این چه بلایی بود به سرم آمد؟! ای کاش به سوی این باغ نیامده بودم! بهتر نبود می‌گریختم! ...نه، نه! باید بمانم!

در این فکرها بود که ناگاه محمد را صدا زدند:

ـ عروس خانم منتظر شماست!

پاهایش به لرزه افتاد. عرق سرد و سنگینی همه بدنش را پوشانده بود. تا به اتاق برسد، هزار بار مرد و زنده شد. چنان در اضطراب و اندوه بود که متوجه همراهان عروس هم نشد.

در را که باز کرد، صدای نازنین دختری را شنید که به او سلام گفت. صدای دختر هیچ شباهتی به صدای لال‌ها و کورها و شل‌ها نداشت.

ـ نه، نه، تو که لال بودی دختر؟!

دختر لبخندی زد و نقاب از چهره کنار زد:

ـ ببین! لال نیستم! کر هم نیستم! شل هم نیستم!

بلند شد و چند قدمی راه رفت، تا خیال محمد از همه چیز راحت باشد. محمد که مدهوش و مسحور زیبایی دختر شده بود، بی‌مهابا فریاد کشید:

ـ تو زن من نیستی!... زن من کجاست؟!... زن من...

و فریاد زنان از خانه بیرون آمد. زنان و مردانی که خسته و کوفته از کار روزانه در خانه‌های اطراف خود را به بستر آرامش انداخته بودند، با صدای محمد جملگی از جا جستند و خانه تازه‌داماد را در میان گرفتند.

ـ این زن من نیست... زن من کجاست؟! چرا مرا دست انداخته‌اید؟!

چند مرد تنومند، بازوان پرقدرت محمد را گرفتند و او را ساکت کردند. پدرزن محمد که میهمان خانه هم‌جوار بود، جمع را شکافت و جلو آمد. لبخندزنان صورت محمد را بوسید و طوری که همه بشنوند، بلند گفت:

ـ بله آقا محمد! عاقبت پارسایی و پرهیزکاری همین است... آن دختر زیبارو زن توست. هیچ شکی هم نکن! اگر گفتم کور است، مرادم آن بود که هرگز به نامحرم نگاه نکرده است و اگر گفتم شل است، یعنی با دست و پایش گناه نکرده است و اگر گفتم کر است، چون غیبت کسی را نشنیده است...

ـ چه می‌گویی پدر جان؟!... خوابم یا بیدار؟!...

ـ آری محمد، دختر من در نهایت عفت بود و من او را لایق چون تو مردی دیدم... .

هلهله و شادی به ناگاه از همه برخاست و در سکوت شب تا دورترها رفت. محمد در حالی که عرق شرم را از پیشانی‌اش پاک می‌کرد، دوباره روانه حجره زفاف شد و از این‌که صاحب چنین زن و صاحب چنین فامیلی شده است، بی‌نهایت شکر و سپاس فرستاد.

...و اینک صدای پای کودکی از آن خانه شنیده می‌شد؛ صدای پای بهار. آری، از چنان مادر و چنین پدری، پسری چون احمد مقدس اردبیلی به ارمغان می‌آید که از مفاخر بزرگ شیعه و عرفای به نامی هستند که توصیفش محتاج کتاب دیگری است. 3

بخش دین تبیان



--------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت ها:

1. پدر مرحوم مقدس اردبیلی.

2. «نیار» نام روستایی در سه کیلومتری اردبیل است که اکنون به اردبیل متصل شده است. این روستا ولادتگاه مقدس اردبیلی بوده است.

3. ر.ک: قنبری، حیدرعلی، داستان‌های شگفت‌انگیز از تربیت فرزند، ص46ـ52؛ به نقل از آینه اخلاص، ص18.


منبع : خانواده وتربیت مهدوی،ص257،آقاتهرانی وحیدری کاشانی

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

درود بر ۱۳ گرامی
خدا قوتت دهد
سپاس از برای داستان واقعی زیبایی که آوردی
خیلی لذت بردم
باشد که به یاری خدا همیشه پرتوان و پیروز در کارت باشی
در پناه خدا

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

به نام خدا


قال الله عزّوجلّ:
چنان‌که هیچ درختی بدون میوه کامل نیست، ایمان نیز بدون کنار‌گذاشتن کارهای حرام کامل نمی‌شود.
(علل‌الشرایع1/250)
(راسخون)

سلام استاد عزیزو گرامی

خواهشا ما رو دعا کنید

سلام
ان شاالله خدا کمکتان کند تا حالتان به بهترین حالها تحول یابد.

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ

به نام خدا

سلام و درودر بر همگی

جناب دهقان

چونکه شما در ازمون کارشناسی ارشد موفق بودها ید مزاحم شما شدم خیلی ممنون میشم که به این سوالات جواب بدین

۱:زمانی که برای مطالعه گذاشتید چقدر بود؟
۲:از چه منابعی دروس را میخوندید؟
۳:نظر شما در استفاده از منابعی مثل جزوات پارسه چیه؟(یا هر کتاب و جزوه خلاصه شده دیگه)

امیدوارم که حناب دهقان هر چه زودتر جواب بدن.استاد عزیز و بقیه اهالی خوب صندوقچه(مخصوصا جناب رحمانی وصفردوست) هم اگه امکان داره به این سوالات جواب بدین

اما یک سوال از استاد خوبم

استاد دلیل برتری کتاب های الی موریسون نسبت به کتاب های دیگه مثل ولهارد سولومنز و... در چیه؟

سلام
موریسون حداقل ها را به زبان ساده گفته.
وقتی موریسون را یاد گرفتید حتما به سراغ کتب دیگر مثلا ولهارد بروید.
در هر حال دانشجویان تاپ تر می توانند مستقیما از ولهارد استفاده کنند اما تب مد نباید ما را از راه درست باز دارد.
میثم رتبه ۳۵ دوره اولی ها (که طرفدار شدید ولهارد بود) پس از فوق نظرش به موریسون برگشت.

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:52 ب.ظ

به نام خدا

سلام

ممنون استاد عزیز.من به حرف های شما اعتماد دارم ولی استاد کتب موریسون دارای نثر خسته کننده ای است(که البته احتمالا بر می گرده به نوع ترجمه اون)

استاد لطفا به این سوال هم جواب بدین

برای کنکور باید منابع اصلی رو خوب خوند یا این که سراغ منابع فرعی رفت(مثل کتب خلاصه و...) و اونها رو چند بار خوند

یک دنیا ممنون

به نام خدا
۱۳ عزیز سلام

باید یک بار سریع حداقل ها را خواند و سپس به سراغ سوالات سالهای گذشته رفت. شروع به خواندن تستها با پاسخهای تشریحی کرد. یعنی سعی کنید تشریحی به سوالات پاسخ دهید اگر بلد بودید فبها اگر نه از جزوه و کتاب استفاده کنید و جواب سوال را خودتان بیابید. این چیزی است که خیلی ها غفلت می کنند. با این کار هم در شرایط مسابقه قرار می گیرید و هم دانش خود را تکمیل می کنید.
ان شاالله موفق باسید.
سوال دیگرت را هم چون نیاز به توضیح داره ان شاالله به زودی جواب می دم.

ممنون

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:39 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد

راستش نمیدونم چرا اندیکاسیون سوال گرفتم! لطفا به سوالات زیر پاسخ بدین

۱:استاد اگه یادتون باشه در ۱۴ اردیبهشت پارسال صندلی داغ برگزار شد که حواشی داشت میشه به طور کاملا و روشن بگین که حق خوری ها و ... در حق چه کسانی و به چه شکلی بود

۲:استاد ایا میتونید دشمن های خودتونو و این حسودان و تنگ نظران رو به ما معرفی کنید؟(حداقل یک نشانه هایی از اون ها بدین)

اگر خدا بخواهد این سوالات ادامه خواهد داشت.البته استاد اگه شما مایل باشید

به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز
صندلی داغ یک جزء برنامه بود. برنامه حواشی داشت نه صندلی داغ.
می دانم گشتن کمی سخت است اما در کلبه هایی چند از این موضوع صحبت کرده ام. می گردم آدرسها را می نویسم آن شاالله. این جا بیشتر نمی توانم توضیح دهم چون لافزنان دروغگو و فرصت طلب که اثبات کرده اند به هیچ قاعده ای پایبند نیستند حرفشان را عوض می کنند وبدهکار می شوم.

۲- وصف این افراد را باها گفته ام و برخی خوانندگان گفته اند. مثلا کامنت زیر از سلمان مفید است:

(سلمان رحمانی
سه شنبه 26 بهمن ماه سال 1389 ساعت 7:33 PM
به نام خدا
درود بر دوستان گرامی
چندی پیش نزد یکی از دوستانم بودم که در رشته ی حقوق درس می خواند و به عنوان کار تحقیقاتی در دادگاه های خانواده حضور پیدا می کرد و تجربه های فراوان و گرانقدری در این زمینه داشت.
از قضا دوست گرامی ام سرپرست یکی از خوابگاه های عمومی بود که فکر می کنم دانشجویی بود. حکایتی را نقل می کرد که من از قول ایشان برایتان بازگو می کنم.

دوستم می گفت که روزی در دفتر کارش در خوابگاه نشسته بوده که فردی از ساکنین یکی از اتاق های خوابگاه به ایشان مراجعه کرد و از وضعیت اتاقش گله مند بود. اینکه یکی از هم اتاقی هایش مزاحم او می شود و آرامشش را از بین می برد.

سرپرست هم بر طبق وظیفه ای بر گردن او بود پی گیر قضیه شد و از فرد معترض دلیل را پرسید؟

فرد معترض پاسخ داد که یکی از هم اتاقی های او در اتاق به طور پیوسته موسیقی گوش می دهد که این موضوع موجب آزار اوست.

سرپرست پرسید که ایا هم اتاقی شما هنگام گوش دادن آهنگ صدای انرا زیاد می کند که موجب برهم زدن ارامش شما می شود؟

«قسمت جالب این داستان اینجاست»

معترض پاسخ داد که نه!!! ایشان هنگام گوش دادن آهنگ صدای آنرا زیاد نمی کند بلکه او از هندس فری استفاده می کند و صدای وسیله ی صوتی اش هم در نمی آید ولی من از اینکه او آهنگ گوش می دهد ناراحت می شوم!!!!!!!!!

سپس دوست سرپرستم ادامه داد که:
با توجه به تجربه ای که در دادگاه های خانواده داشت می گفت که ریشه ی چنین تفکراتی به خانواده ی این افراد بازمی گردد. چنانچه جستجوی در وضع خانواده و موقعیت اجتماعی این افراد صورت گیرد به این نتیجه خواهیم رسید که نبود موقعیت اجتماعی و مشکلات عدیده بین اعضای خانواده در خانواده ی چنین افرادی موجب ایجاد عقده های فراوان گشته است. چنین افرادی تمام تلاششان در زندگی این است خود را به نوعی مطرح کنند. از هر ابزاری استفاده می کنند تا خود را نشان بدهند.
در واقع کمبودهای بسیار زیادی که در خانواده ی خود دارند موجب شده که چنین افرادی عقده ای بار بیایند و نون به نرخ روز خور شوند.
چنین افرادی در جامعه پذیرفته نیستند و این عامل در کنار عقده ها و کمبودهایی که از درون خانواده ی خود دارند موجب مشکلات فراوان در این افراد می شود که ارامش را از آنها سلب می کند.
تمام تلاش آنها این است که در دل دیگران جای باز کنند. برای رسیدن به هدف خود مجبور به نقش بازی کردن می شوند و نمی توانند که شخصیت واقعی خود را در ابتدای دوستی نشان دهند. از آنجا که ماه همیشه پشت ابر نمی ماند پس از گذشت مدت زمانی که شخصیت و اخلاق حقیقی او روشن شد دیگر کسی مایل به دوستی با او نیست و در جامعه فردی سرخورده می شود که از مشکلات روانی رنج می کشد. در واقع او تبدیل به یک بیمار روانی شده است که دائم در پی اثبات خود است.

اینان مجبورند که خود را در لباس دوست نشان دهند ولی چندی نمی گذرد که نقاب آنها می افتد و مشخص می شود که گرگانی در لباس میش بوده اند. بوقلمون صفتانی بوده اند که تنها سود و زیان شخصی اشان موجب دوستی گشته است و وقتی ضرورت از میان رفت دیگر پیوندی وجود ندارد.
برایشان بایستی تاسف خورد که بجای برطرف ساختن مشکل شخصیتی خود در پی پاک کردن صورت مسئله هستند.

سخن به درازا کشید
نمی دانم چرا هرگاه از سخن از این نون به نرخ روز خوران بی تفاوت نسبت به اصول اخلاقی و طبل های تو خالی سخن به میان می آید ساز ما کوک می شود.
باشد که دیگر دوستان گرامی که به این کلبه ی حقیرانه سر می زنند از ما دلگیر نشوند.
پیروز و سربلند در پناه خدا)

بحث محسن نیز شاید برای شناخت برخی خصایص آنها مفید باشد.

۳-برای ادامه سوالات من منعی ندارم (در هر حال بسیاری از خصلتهاشان را گفته ام) ولی از نام بردن معذورم که می دانم شما هم این را نمی خواهی. اکنون که تیر های بازی ریاییشان به سنگ خورده و آرامششان مختل شده و حتی از یکدیگر نیز می ترسند با جعل عنوان و تخریب می خواهند خود را سر پا نگهدارند! غافل از این که خداوند در کمینگاه است.

۱۳ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد

امروز که با خودم فکر میکردم دیدم شاید یکی از دلایل شکست هایم مسله افراط و تفریط باشه.به نظر شما چکار کنیم تا دچار افراط و تفریط نشیم؟

۱۳ عزیز سوالاتت سخت است و وقت گیر. اگر در نوبت قرار دهم شاید به این زودی به جواب نرسیم قبلا نظرمرا راجع به تو در پاسخ سوالت گفته ام. فرصتی شد ان شاالله اختصاصی جواب می دهم. حضوری هم که دوست نداری بیایی!

سلمان رحمانی سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ق.ظ

به نام خدا
درود بر ۱۳ گرامی
در مورد سوالی که فرمودید هر چند که من خیلی بلد نیستم و استاد و دوستان خیلی بهتر توضیح دادن و می دن ولی نظر خودم رو بیان می کنم. باشد که برایتان مفید باشد:
به نظر من اگر دانشجویی وقت کافی داشته باشد ابتدا کتاب را بخواند تا با اصل مطالب آشنا شود و پس از خواندن کتاب های درسی از کتاب های تست استفاده کند و توضیحات تست ها را خوب بخواند و هر تست را همانند یک سوال امتحانی برای خودش حل و تفسیر کند تا با راه و چاه سوال حل کردن آشنا شود.
اگر کسی در طول دوران تحصیل از کتاب های منبع درسی خود استفاده می کرده است (یعنی درس را علاوه بر جزوه ی استاد از روی کتاب می خوانده) کارش برای ارشد خیلی راحت تر است. پس از مرور سریع اصل دروس از کتاب های تست استفاده می کند یا حتی می تواند از کتاب های دیگر معرفی شده به عنوان منبع آن درس استفاده کند.
در هر صورت فکر می کنم که ابتدا کتاب درسی خواندن و در کنار آن از جزوات کنکوری و تست استفاده کردن بهترین راه برای موفقیت در آزمون کارشناسی ارشد باشد.
ببخشید دیگه بیشتر از این بلد نیستم.
ولی آقای دهقان توی این زمینه خبره است. می تواند بسیار مفید باشد و کارشگا واقع شود.
پیروز و سر بلند در پناه خدا باشید

۱۳ سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

خیلی خوب پاسخ دادین استاد. چون به نظرم پاسختون از دلتون بود به دلم نشست .خیلی خیلی ممنونم

ببخشید استاد با توجه به جواب شما یک سوال دیگه داشتم اول بگم که اینطوری که من از جواب شما برداشت کردم که باید حداقل ها رو از کتاب خلاصه یا جزوهای خوب مطالعه کرد سپس به سراغ تست ها رفت اگر جواب سوالی رو نتونستی جواب بدی اونوقت به سراغ منبع اصلی میری که شما خودتون لطف کردین و حسن های اونو گفتین

اما سوال

استاد حالا این جزوه یا کتب خلاصه که حداقل ها رو حتما گفته باشه چیه؟(منظورم تمام درس ها مثل آلی و معدنی و شیمی فیزیک و... هست)
(یادمه استاد خودتون در کلاس درس می گفتین که من برای کنکور درس نمیدم حالا آیا جزوه جناب عالی هم برای خوندن حداقل ها کافیه یا نه؟ یا حداقل ها بیشتر از اون چیزیه که شما گفتین.البته من خودم با اینکه بعضی مباحث یادم رفته ولی دیروز که به یک کتاب خلاصه شده نگاه کردم دیدم که شما اکثر چیزها رو گفته بودین.در نهایت بگم که به هیچ عنوان قصد جسارت به شما رو نداشته و انشالله نخواهم داشت)

موفق و سعادت مند باشید

به نام خدا
بله ۱۳ عزیز
جزوه من برای حداقل ها کافی استنه تنها کافی است که ادعا می کنم عالی است مخصوصا بسته های آموزشی که می گویم و مقایسه های سیستماتیکی که انجام می دهم. این را برای تو می گویم که به نسخه ام ایمان داری وگرنه من برای سایرین در کل ادعایی ندارم برای همین است که می گویم حداقل ها را می گویم که حرجی نماند.
اما اما
جالب است شما اولی نیستی! دانشجوی عزیز دیگری (که از قضا بدون این که خود بخواهد و بداند اخبار زیادی از برخی پرمدعایان لافزن به من داد) می گفت استاد من برای حل سوالات کنکور به جزوه شما مراجعه کردم و دیدم اکتر تستها را می توانم حل کنم گفتم بله چون همه مطالب را به شما گفته ام گفت پس چرا در صندلی داغ گفتی من حداقل ها را درس می دهمگفتم چون حرجی و منتی نماند گفت نه استاد دشمنانت از این جمله سوء استفاده کرده اند و چنین و چنان گفته اند. گفتم من نمی خواهم دینی از کسی به گردتم باشد. همین است که گفتم! در ادامه جملاتی گفت که بدون این که خود بخواهد پرده از اسرار زیادی برایم برداشته شد... (خود سانسوری) در هر حال چون شما به سوالی که در فبل پرسیده ای رسیده ای و حدس می زنم چرا و چون شخصیتی صادق داری (از نظر من با دلیل) پس اگر خواستی بیشتر بدانی باید حضورا مراجعه کنی تا ببینی برخی چقدر سقوط کرده اند!

در هر حال باید سریعا به تست به روشی که گفتم برسید.

حسین دهقان سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:07 ب.ظ

سلام

منم کتاب ولهارد رو خریدم ولی پشیمون شدم. شما لازم نیست برای کنکور ابتدا تمام جزئیات را به صورت تشریحی بخونید.اینجوری ۵ سال هم بخونید به کنکور نمیرسید!
همون طور که استاد گفتند باید حداق ها رو به صورت تشریحی خوند. البته بعضی از کتابها مثل پارسه اول یک سری مطالب رو تشریحی بیان میکنند(همراه با چند نمونه تست) و در آخر هر فصل هم یک سری تست همراه با پاسخ مناسب داده.
این تیپ کتابها مناسبه. البته در همه کتابها بلااستثنا غلط وجود داره. همچنین اگه بخواید جزء بهترین ها باشید شک نکنید که یک کتاب دو کتاب دردی رو دوا نمیکنه.شما همیشه حتی چند روز قبل کنکور هم باید برای جواب به سوالاتتون دنبال منابع جدید باشید.

مهمتر از همه چیز اینه که هیچ کس بهتر از خوتون نمیتونه به شما کمک کنه. چون هر کس شرایط خاص خودشو داره. معلوم نیست اگه من هم شرایط دیگران رو داشتم میتونستم موفق بشم یا نه.
البته از حق نگذریم حتی اگه وضعیت خوبی هم نداشته باشید میتونید با مدیریت کردن اوضاع به هر چه که میخواهید{اگر خواست خدا هم همان باشد} برسید.
من هم در آن دوره مشکلاتی داشتم و حتی بسیاری از اوقات احساس میکردم کم آوردم ،اما هیچ وقت دست از کار نکشیدم و ادامه دادم.
اگر بتونید مدیریت کنید شک نکنید در کوتاهترین زمان بهترین نتیجه رو میگیرید.
من از اواخر شهریور شروع به خواندن کردم. وقت هم زیاد آوردم. البته تقریبا یک ماه قبل از امتحان نتونستم چیزی بخونم.
راستش من نمیتونم با نوشتن همه چیز رو براتون بگم. چون باید شرایط شما رو بدونم .نمیتونم همه فوت و فن کنکور رو یک جا بگم. پس اگر دوست داشتید بیشتر بدونید با من تماس بگیرید. یا سوالاتتون رو تو همین کلبه خرد خرد بپرسید، اگه جوابشو بدونم حتما پاسخ میدم.
من بیشتر دوست دارم خودتون کتاب و منابع و روش مطالعه مناسب رو کشف کنید چون اینطوری قطعا موفقتر خواهید بود تا اینکه یک نفر مثل من یک کتاب یا روش خاصی رو جلو چشمتون بگذاره.
نکته آخر و مهمتر از همه:
در این مدت به خیلی ها مشاوره دادم و میدم.کسایی که تو کنکور موفق شدند و نشدند. یک نتیجه گیری کلی کردم و اون اینه که:
فقط یک گروه میتونند در کنکور موفق بشند ولاغیر . کسایی که ضعیف نیستند(یعنی به هر نسیمی خم نمیشند)
تازه این گروه هم اگر خدا بخواد تو کنکور موفقند.
یک چیز دیگه: بیاید موفقیت رو درست تفسیر کنیم و صرفا رسیدن به هر چیزی که دوست داریم بهش برسیم رو موفقیت ندونیم.
نمیدونم این داستان رو قبلا خوندید یا نه، ولی بهتره یه بار دیگه بخونیمش. با آرزوی بهترین ها برای شما
در روزگاری کهن پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت .
روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند : عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد !روستا زاده پیر در جواب گفت : از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟ و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است ! هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت . این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت .پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟ فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست . همسایه ها بار دیگر آمدند : عجب شانس بدی . کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن! چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ درسرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد . همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند : (( عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ....؟ )) نتیجه :همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است . چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیرشما در ان بوده وچه بسا چیزی را دوست داریدو در واقع برای شما شر است خداوند داناست و شما نمیدانید

ممنون حسین ممنون
سپاس مرا به خاطر کمکت به دانشجویان عزیز پذیرا باش
به همه شلوغی سرت
کاش ذره ای از ایمان تورا برخی پرمدعایان جانماز آب کش داشتند. کاش.

۱۳ سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ

به نام خدا

سلام و درود بر همگی

مخصوصا عزیزانی گلی مثل استاد و جناب رحمانی وجناب دهقان

از همتون خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم.راستش صادقانه بگم که شرمندم کردین.منت گذاشتین و با دلسوزی جواب دادین.
خدا به همه شما عزیزان جزای خیر دهد.خدا رو شکر میکنم که در بین خوبانی مثل شما امثال من رو هم راه دادن.خدای خوبم ازت ممنونم



۱۳ عزیز
کاش برخی اجتماع سالم ما را آلوده نمی کردند تا اجتماع بهتری می داشتیم.

۱۳ سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ

به نام خدا

استاد عزیز سلام

ممنو از پاسخگویی خوبتان .خدا بوسیله شما خیلی خوب من رو راهنمایی میکنه از پروردگار قادر متعال بسیار سپاسگزارم والبته عاجزم از شکرش
استاد من هنوز در دلم این احساس رو ندارم که خودم رو دقیقا معرفی کنم.البته این رو بخوبی میدونم که در مقابل شما و دانشجویان خوبتان پشیزی هم نیستم ولی خب فعلنه به خاطر همین و دلایل دیگر ما رو همین ۱۳ قبول کنید

موفق و سعادت مند دز رزی سایه لطف و کرم پروردگار و عنایات خاصه ولی عصر (عج)باشید

الزامی نداری ۱۳ عزیز
هرچند حدس می زنم تو را می شناسم.

۱۳ سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ

به نام خدا

سلام بر جناب رحمانی عزیز

خیلی لطف می کنید که پاسخ می دهید منت بر سر این کمترین می گذارید.خیلی ممنونم

اما من هم در مورد پیشنهاد شما بگم که خود من هم از اول همینطوری فکر میکردم البته فکر کنم این بهترین راه هم شاید از جهاتی باشه ولی ایراداتی هم داره مثل اینکه کسی که ممکنه درس رو از منبع اصلی از الان برای ارشد بخونه ممکنه خسته بشه و بقولی کم بیاره. ولی همانطور که شما اشاره کردین اگر طرف از اول درس رو از منبع اصلی میخونده الان برای ارشد کارش راحت تره
ولی من خودم بیشتر درس ها رو ازجزوات میخوندم وبرای همین که یکی از بزگترین دغدغه های این کمترین است مزاحم شما عزیزان شدم.راستش برای خود من که الان حدود ۱۰ ماه تا ارشد فاصله دارم خوندن ریز به ریز منابع اصلی سخته و خسته کننده.
از پاسخگویی بسیار خوب و مفیدتون بسیار ممنونم و خوشحال می شم این کمترین رو از نظرات ارزشمندتان باز هم محروم نفرمایید

(میخواستم برای جناب دهقان هم پیغامی بگزارم ولی الان باید برم انشالله اگه وقت بشه همین امشب این کار رو میکنم)

یا حق

۱۳ چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ

به نام خدا

سلام

جناب دهقان عزیز


ابتدا یک حدیث از مولای متقیان:

به کسی که بر او برتری داده شده ای بسیار بنگر، زیرا این کار یکی از انگیزه های شکرگزاری است.
نهج البلاغه(به نقل از راسخون)

من هم دوست دارم جزو رتبه های خوب کنکور ارشد باشم طوری که بتونم آیندم رو خودم انتخاب کنم.البته اگر خدا هم همین رو بخواد.بالاخره ما باید سعی خودمون رو در حد توانمون بکنیم

جناب دهقان عزیز میدونم که براتون جواب دادن در این کلبه سخت تر از زمانی است که بخواهید تلفنی پاسخگو باشید و لی خواهشا در همین جا ادامه بدهیم چونکه یک جورایی برای این حقیر بهتر است

اما سوالاتم از شما(ممکنه بعضی از این سوالات وقت گیر باشه اگه وقت یا حوصله نداشتید به مرور پاسخ بدین)

۱:فرمودید که از اواخر شهریور شروع کردین به درس خوندن تا
یک ماه مانده به کنکور.خب در این ایام به طور متوسط چقدر درس میخوندین؟(البته میدونم شرایط هرکس فرق می کنه و...)
۲:منظورتون از مدیریت چیه؟
۳:ضعیف نبودن رو بیشتر توضیح بدین
۴:لطفا درصد هایی که در کنکور درس ها رو زدین بگین
۵:معدل شما در کارشناسی چند بوده؟
۶:در ارشد چه رشتهای رو می خونید؟

راستش چند تا سوال اساسی دیگه هم دارم که انشاالله از شما خواهم پرسید


سپاسگزار و ممنون از شما به خاطر لطفی که می نمایید

ممنون از حسین عزیز

مرتضی چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز

یه سوال: زیاد مشهد میری؟ اونجا یادی از من میکنی؟ یه خواهش می تونم بکنم؟ اگه یادت موند دفعه های بعد به نیابت از من ۲رکعت نماز زیارت بخون
مرسی

پیغامت را دریافت کردم و اومدم. راستی خیلی وقته که بحث نکردیم. این افسوس رو می خورم که نتونستم خیلی چیزا ازت یادبگیرم.

وقتی جواب های استاد و سلمان و حسین رو خوندم دیدم حرفی جدید ندارم جز اینکه بگم خیلی مته به خشخاش نذارید. با توکل به خدا و توسل به معصومین درس خوندن رو شروع کنید و یقین داشته باشید که دستمزد تلاشتون رو می گیرید
نگران هم نباشید. ظرفیت ها زیاد شده و قبولی راحتتر گشته
به معدل و نمره و این چیزها هم نیست

از ورودی های خودمون می گم که شاگرد اولمون حتی مجاز به انتخاب رشته نشد اما برخی از بچه ها از جمله خودم با معدل زیر ۱۵ قبول شدیم

درضمن اگه تمایل داشتی تماسی بگیر (ایمیل یا تلفن یا ...) تا کسی رو از بهت معرفی کنم چون کمک خیلی خیلی بزرگی بهت خواهد بود. و یه تیر و دونشون میشه
هم واسه ارشد ازش کمک میگیری (جزوات آلی و معدنی خیلی خوبی داره) و هم فکر می کنم دوستان خوبی برای هم بشوید. دوستانی که به درد هم خواهید خورد (کپی پیست)
متوجه منظورم شدی؟

یا علی

۱۳ چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

به نام خدا

درود بر جناب صفر دوست عزیز

راستش زیاد به مشهد نمیرم بلکه زیاد ما رو به مشهد میبرن.اخرین باری که بودم عید بود و اونجا یاد اهالی صندوقچه بودم.به روی چشم اگه یادم بود به جای یدونه ۲ تا نماز براتون میخونم.
من که چیزی بلد نیستم فقط یکم اندیکاسون بحث دارم راستش خیلی وقت ها میتونه بحث کردن در این محیط بهانه ای باشه برای بیشتر با هم بودن

نمیدونم دقیقا منظورتون کیه؟ولی به نظرم از دو حال خالی نیستبا جناب دهقان است یا منتظر.حالا اگه منظورتون منتظر گرامی باشه ایا شما با اون ارتباط دارین؟


بله حق با شماست ادم نباید زیاد حساس بشه راستش میخواستم راه رو اشتباه نرم خدا رو شکر که خودش انسان های خوبی مثل شما رو در دسترس من گذاشته تا بتونم از اون ها راهنمایی بخوام

راستی یک پیشنهاد دوستانه به ذهنم رسید این همه کتاب درسی خوندین ولی نمیدونم ایا کتاب در محضر لاهوتیان رو خوندین یا نه؟جناب صفر دوست و بقیه عزیزانی که این متن رو میخونن از شما خواهش میکنم که این کتاب که دو جلدی هست رو تهیه کنید و بارها بخونین نمایشگاه کتاب هم که خدا رو شکر نزدیکه

موفق باشید و موید

حسین دهقان چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام

از اینکه این همه منو مورد لطف قرار میدهید ممنونم.
ولی راستشو بخواهید این همه تعریف و تمجید از من یه کم ناراحتم کرده. استاد و ۱۳ عزیز حقیقتا من مستحق این چیزها که شما میگید نیستم. از پیشوند هایی مثل "جناب" هم دل خوشی ندارم. ظرفیت اینقدر تمجید رو ندارم. ببخشید اینقدر رک میگم.

خب خانم 13 از سوال اول شروع میکنم:
قبل از شروع کردن باید مقدمات درس خواندن رو فراهم کنید. مهمترین آنها هم اینه که کنکور رو برای چند ماهی در اولویت کارهای خود قرار بدید(البته بعد از واجبات!)
یعنی در این مدت کم کم باید تمام فکر و ذهنتان پاسخ به تست ها و کنکور بشه. تا جایی که خواب ببینید دارید تست میزنید!
باید برنامه زندگیتان در این مدت به دست خودتان باشد(بعد از خدا)
یعنی اینکه با یک تلفن یا مهمانی یا... به هم نخورد.در برنامه ریزیتان جا برای استراحت به اندازه کافی بگذارید تا اگر کاری پیش آمد برنامه تان به هم نخورد.
3 جور باید برنامه ریزی کنید.1)کوتاه مدت 2) میان مدت 3) بلند مدت
ابتدا برنامه بلند مدت رو پایه ریزی کنید. مثلا شما 4 ماه تا کنکور فرصت دارید. تمام کتاب ها و درس هایی را که میخواهید بخوانید رو بگذارید جلو خودتون و ببینید از کجا میخواهید شروع کنید.یک دید کلی از همه چیزهایی که باید بخوانید داشته باشید.
مثلا من با احتساب زمانی که داشتم و علایقم از همان اول به این نتایج رسیدم:
به شیمی کاربردی علاقه دارم و از آنجا که متقاضی شیمی کاربردی کم است و با زدن چند تست میتوانی رتبه 3 یا 2 رقمی بیاوری و این رتبه هم کلاس خودش رو داره پس بهتره شیمی کاربردی رو بخونم.
از آنجا که 5 تا درس شیمی کاربردی که منابع مطمعنی هم نداشت به 5 درس دیگه یعنی زبان و آلی و تجزیه و معدنی و شیمی فیزیک اضافه شده و وقت هم برای خواندن همه ندارم و از طرفی تنبل هم هستم و حتی اگه همه اینها رو بخونم با توجه به سرعت تست زنی که دارم و وقت محدودی که در کنکور دراختیار دارم بعضی از سرفصل ها رو حذف میکنم.
مثلا به شیمی فیزیک علاقه ندارم و نیازی نیست رتبه خفنی در این رشته بیارم و از آنجا که کوانتوم رو پاس نکردم بی خیال 12-15 تست کوانتوم شدم و تمرکز کردم رو بقیه سرفصل ها.شیمی فیزیک رو 43% زدم.
همچنین شیمی تجزیه. به این رشته هم علاقه چندانی نداشتم و لازم نبود رتبه خوبی در این رشته بگیرم.بنابر این به راحتی شیمی تجزیه 1 و 2 را گذاشتم کنار و فقط تجزیه دستگاهی رو خوندم(تقریبا نیمی از سوالات تجزیه در دوره ما دستگاهی بود.الان رو نمیدونم). اینکه میگم تجزیه دستگاهی خوندم یعنی واقعا خوندم. اول تجزیه دستگاهی اسکوک با اون جملات نا مفهوم رو خوردم! و بعد تست زدم.تجزیه رو هم 38 % زدم.
ولی از آلی و معدنی و کاربردی کم نگذاشتم و خوندم.(آلی 42 معدنی 71 و کاربردی رو 51 % زدم)
جونم بگه واستون که زبانم زیاد خوب نبود. نیم از سوالات زبان عمومی بود که دیدم اگر 1 سال زبان بخونم هم شاید بتونم 5 تست بیشتر بزنم پس رفتم سراغ زبان تخصصی. اون هم زیاد وقت نگذاشتم تقریبا روزی نیم ساعت اصطلاحات شیمی رو میخوندم.د کنکور هم یک ربع آخر رو اختصاص دادم به زبان و اون هم از آخر شروع کردم تا جایی که میتونستم تست زدم تا وقت تمام شد. زبان هم 10% زدم.
اشتباهاتی هم داشتم که اگه اینها نبود بهتر از اینها میشدم. مثلا فکرشو نمیکردم 5-6 تا سوال از طیف سنجی بدهند (سالهای قبل نهایتا 3 سوال از طیف سنجی میدادند) وگرنه بهتر از اینها میزدم.
اینهارو هیچچ کس به من نگفت و من هیچ پولی به هیچ مشاوری ندادم. چون اصل اول در موفقیت در هر کاری خود فرد هست. من به این تصمیماتم تا آخرش پایبند بودم.
امیدوارم با خوندن این مطلب نتیجه گیری کنید که کسایی موفقتند که جرات خطر کردن رو داشته باشند. در همان دوره کنکور هیچ کس چشمش آب نمیخورد که من با این روش بتونم این درصد ها و رتبه ها رو بیارم. حتی اساتید کنکور.ولی من ثابت کردم که میشه. فقط باید همت کرد و خوند.
البته اینو بگم که شاید من در اون دوره تونستم تنها 50 درصد برنامه هایی که واسه خودم ریخته بودم رو پیاده کنم. اینم از روی تنبلیم بود.
فکر کنم تا حالا تونستم به 50% سوال اولتون پاسخ بدم. یادم باشه در کامنت بعدی در مورد روش خوندن هر درس و کنکور آزمایشی و کلاس کنکور براتون بگم.

13 عزیز دعامون کن

از اینکه در حضور استاد پا تو کفششون میکنم شرمنده.
باز هم مخلصیم

به نام خدا
سلام موجود رتبه ۴
چشم!
از کجا می دانی ۱۳ خانم است؟
ببین پس بیخودتعریف نمی کنم!

ممنون

۱۳ پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:20 ق.ظ

به نام خدا

سلام آقای دهقان

به قول استاد چشم

و باز هم به قول استاد از کجا میدونید که ۱۳خانم است؟

از پاسخگویی خوب و مفیدتون بسیار سپاسگزارم.منتظر بقیه نظراتتان هستم

چشم دعاتون میکنم امیدوارم که خدا همه ما رو عاقبت به خیر کنه.راستی تا استاد هست چرا از ما عصیان و بیچارگان میخواهید که دعایتان کنند؟


موفق و موید باشید

۱۳ کمیت استاد لنگ است...

۱۳ پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ

به نام خدا

سلام و درود بر استاد عزیز

میخواستم از شما به خاطر خیلی از چیزها تشکر ویژه کنم

۱:ما رو ادم حساب کردین و در صندوقچه کلبه به ما دادین
۲:همیشه به نظرات این حقیر با دید مثبت نگاه کردین
۳:باعث برقرای ارتباط ما با دانشجویان عزیزتان شدید
۴: از همه مهمتر اینکه معلم و استاد ما بودین و انشالله هستین
و...


راستی استاد شما فکر میکنید که ۱۳ خانم است؟
خدا رو شکر یک سوال بود میخواستم از شما بپرسم الان یادم اومد استاد گرامی از منتظر چه خبر؟از سفر یه دیار عشق و خاطراتش چیزی تعریف نکرد؟

به نام خدا
سلام
نفرمایید این حرفها را
والله آن که در نزد باری به جانی ارزد در نزد من محترم است مگر...
مگر آن که امتحانش را پس داده و رد شده باشد و تیغ برکشد. (دقت کنید هر دو شرط توامان را داشته باشد)
انسان کرامت دارد. انسان شرف دارد.
شما که از اصحاب صندوقچه اید و حس ناسیونالیستی (هم) راجع به تان دارم. (اگر باز لافزنان ظاهربین مارا کافر ننامند)

واما سوالتان:!
شما چه فکر می کنید؟

ان شاالله منتظر خبرهای خوبی از منتظر باشید.

ممنون

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ق.ظ

به نام خدا
درود بر ۱۳ گرامی
به یاری خدا در کار و زندگی اتان پیروز و سربلند در پناه خدا باشی
با توجه به اینکه دوستان عزیز و با تجربه تر مثل حسین دهقان هست و اینگونه کامل و جامع به شما پاسخ می دهد من دیگر حرفی برای گفتن ندارم. حسین رو میتونیم الان یه مشاور خبره توی این زمینه بدونیم که به راستی فقط در موردش تبلیغ نشده هر چند که من خودمربه چندین نفر معرفی اش کردم و همه از گفته هایش راضی بودند. هم از سخنانش و هم از حس مسئولیتی که در او وجود دارد. همچنین از ادب. متانت و درایتی که در سخن گفتن دارد.
دوستانم همگی ازت راضی بودند.
حسین عزیز می دانی که با راضی نگه داشتن خلق خدا به رضایت خدا می رسی. البته نه از روی ریا!!! که می دانم تو اینگونه نیستی.
باشد که همیشه در کارت پیروز و سربلند باشی

۱۳ عزیز ببخشید که در پاسخ به شما مجبور شده که اینگونه از حسین صحبت کنم.

به یاری خدا شما هم در کنکور و سراسر زندگی اتان کامیاب باشید
یا علی

۱۳ پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

به نام خدا


مین و پای مرتضی...



سعید قاسمی روزی را به خاطر می آورد که به همراه تعدادی از بسیجی های لشگر 27 محمد رسول الله به فکه می رفتند:

فروردین 71، با تعدادی از رفقا برای تبریک عید به منزل شهید «محمد راحت» رفتیم. محمد راحت از بچه های لشکر حضرت رسول بود که در مرحله ی مقدماتی عملیات والفجر یک به شهادت رسیده و جنازه اش تا آن زمان مفقود الاثر مانده بود. میان صحبت ها همسرشان کتاب «رمل های تشنه» را نشانمان داد و پرسید که خوانده ایمش یا نه. و این که طبق صحبت های نویسنده ی کتاب، جنازه شهید راحت باید در خاک خودمان باشد، و اگر این طور است آیا می شود جست و جو کرد و جنازه را آورد، یا اصلا اثری از آن نمانده… و صحبت هایی از این قبیل. البته ما قبلا هم به فکه رفته بودیم، اما چندان جدی نبود. حرف ایشان دوستان را برای یک سفر متفاوت و جدی تر ترغیب کرد.
اردیبهشت همان سال بود که برای سفر مهیا شدیم. تعدادی از بچه های نیروی هوایی سپاه، از جمله مرتضی شعبانی هم همراهمان شدند. او با یک دوربین به قول خودش درب و داغان آمد.
فکه را بعد از ده سال می دیدیم. تجهیزات بچه ها، سنگر ها، موانع و همین طور پیکر های مطهر شهدا این جا و آنجا به چشم می خورد. در این سفر، دویست و هفتاد شهید شناسایی شدند که جز شهید «ضعیف» و شهید «خسرو انور»، ما تلاش خاصی برای پیدا کردنشان نکریدم. همه روی زمین و جلوی چشم بودند.

مرتضی شعبانی دو سه ساعتی از ماجرای تفحص تصویر گرفت. او خود فیلم را مونتاژ کرد در مورد آن فیلم خود این چنین گفت:


اسمش را گذاشتیم «تفحص». بیست دقیقه ای می شد و این شد اولین فیلم تفحص که حدود ده دقیقه اش را هم تلویزیون پخش کرد. این فیلم را حاجی(سید مرتضی آوینی) ندید تا این که روایت فتح مجدداً در ساختمان فعلی پا گرفت. کل مجموعه روایت فتح، یک نمازخانه بود با دو اتاق کوچک. یک ماشین لندکروز هم داشتیم که از بقایای زمان جنگ بود. قبل از ماجرای سفر به خرمشهر و ساخت «شهری در آسمان» بود که یک روز در حوزه ی هنری، فیلم تفحص را نشان حاجی دادیم. اشتباه نکنم آبان ماه بود. حاجی خیلی متاثر شد و سوالات زیادی هم پرسید. این موضوع در ذهن حاجی ماند تا عید سال 72 که آقا مرتضی اصرار کرد که به سمت فکه برویم.
آن سال، لشکر 27 ده پانزده تایی اتوبوس را به صورت یک کاروان به جنوب می برد. آن سال ها کم کم داشت قصه ی بازدید از مناطق جنگی هم پا می گرفت. ما با دو اکیپ از پادگان امام حسن (ع) با این ها همراه شدیم. از همان ابتدای حرکت هم شروع کردیم به مصاحبه و تصویر برداری. راه افتادیم به سمت فکه. بین بچه های روایت، این سفر به «سفر اول فکه» معروف شد.

رمضانی جزئیات را به خاطر نمی آورد. دریغای آن روزها با او همراه است اگر می دانست آن روزها که سپری می شد آخرین روزهای سید مرتضی است حتما بهتر او را می دید اما از آن زمان اینگونه سخن گفت:

چهار پنج روزی آن جا بودیم. هر روز صبح تا غروب می رفتیم فکه و مصاحبه می گرفتیم. شب هم می آمدیم بر قازه برای خواب و استراحت. بچه هاخاطره های عجیب و زیبایی تعریف می کردند و پیدا بود که حاجی خیلی متاثر و امیدوار شده است. متن «انفجار اطلاعات» را هم همان جا نوشت. روز آخر چند تایی عکس هم برای یادگاری گرفتیم. از جمله آن عکس معروف حاجی که خیلی هم از روش چاپ شده، شعبانی چند تایی عکس گرفت که بیشتر دسته جمعی بود. بعد رو کرد به حاجی که «آقا مرتضی، بگذار یک عکس تکی هم از شما بگیرم.» ما با روحیه ی حاجی آشنا بودیم. یا اجازه نمی داد ازش عکس تکی بگیرند یا ادایی در می آورد که عکس خراب می شد. ولی آن روز بلند شد. لباس هاش را تکاند و صاف و مرتب کرد،

خندید و گفت «شعبانی! حجله ای بگیر». مرتضی هم دو تا عکس گرفت؛ یکی عمودی و یکی هم افقی.شد همان عکس هایی که برای حجله اش استفاده کردند.

کمی بعد، هشت یا نه شب بود که راه افتادیم برای برگشتن. شب چهاردهم فروردین تهران بودیم. حاجی کلا از سفر راضی بود، و یک بار شنیدم که به یکی از بچه ها می گفت «از فکه برنامه ای عاشورایی درست می کنم!»
در نمازخانه ی روایت فتح نشسته بودیم. بعد از نماز مغرب و عشا بود که دقیقا یادم هست حاجی رو کرد به بختیاری و گفت « فکه یک روز دیگه کار داره، حالا که این طور شد، بچه ها را جمع کن برگردیم منطقه.» ما تعجب کرده بودیم که حاجی چرا نظرش به این سرعت تغییر کرده و کار را نا تمام می داند. خلاصه اصغر یک تعدادی از بچه ها را خبر کرد. ده، دوازده نفری می شدند که روز چهارشنبه، هجدهم فروردین برای حرکت دوباره توی نمازخانه ی روایت جمع شدند. همان گروه قبلی بودند با دو سه نفر دیگر. از جمله حاج سعید قاسمی و شهید محمد سعید یزدان پرست که همراه حاج سعید آمده بود و ما تا آن روز این بزرگوار را ندیده بودیم، کم حرف بودند، چهره ی نورانی و بشاشی هم داشتند. به قول بروبچه های جبهه، چهره شان نور بالا می زد.
سعید قاسمی یزدان پرست را می شناخت؛ محمد سعید یزدان پرست سی و هفت ماه از جبهه اش را در کردستان گذرانده بود. وقتی سعید قاسمی از آن سفر که به جست و جوی محمد راحت رفته بودند باز آمد و عکس ها و فیلم ها را نشان دوستش داد، در قبال نگاه های مشتاق و اصرار این رفیق عزیز خود، قولی هم داد «باشد. سفر بعدی اگر پیش آمد، خبرت می کنم.» و حالا سفر موعود فرا رسیده بود. بچه ها این میهمان تازه را نمی شناختند. همه برای مصاحبه می آمدند. اما او؟ سعید قاسمی معرفیش کرد و توضیحاتی داد.

شعبانی آن سفر به یادماندنی را روایت می کند:

داخل یک سنگر سوله ای شکل مستقر شدیم. با بچه های تفحص یک جا بودیم. آن جا تا فکه یک ساعتی راه است. یادم نیست ناهار خوردیم یا نه که باران تندی شروع به باریدن کرد. از آن باران های منطقه ی خوزستان که معروف است و سیل راه می اندازد. سنگر را آب گرفت و هر چه را داشتیم خیس کرد. پتوها، قند و چایی، وسایل، حاج قاسم به کمک بچه ها، با یک سطل آب ها را بیرون ریختند و سایل را هم آوردند بیرون و مشغول خشک کردنشان بودیم که هوا دوباره آفتابی شد. هنوز البته لکه های ابر توی آسمان بود. حاجی گفت برویم منطقه. هنوز تا تاریک شدن هوا وقت داریم. راه افتادیم سمت پاسگاه رشیدیه. آن روز حاج سعید و حاج قاسم خاطره هایی گفتند که ضبط کرده ایم و فیلمشان هست. کانال کمیل محور حرفهای آن روز بود. تو راه برگشت. بچه ها سرود «کجایید ای شهیدان خدایی» را خواندند که رمضانی آخر یکی از نوارها ضبط کرد. وقتی نوار را عقب کشید و برای حاجی گذاشت، خوشش آمده بود. گفت «یادتان باشد فردا بگوییم بچه هابخوانند که مفصل تر ضبط کنیم.»
فردای آن روز، کمی بعد از نماز صبح به سمت منطقه حرکت کردیم. صبحانه را توی ماشین خوردیم. حاجی نان و پنیر را خودش لقمه می کرد و دست بچه ها می داد. خاطرم هستم که صبح جمعه بود: بیستم فروردین. هدف آن روزمان قتلگاه بود. جایی که در عملیات والفجر یک. شهدا و بچه های مجروح را آن جا گذاشته بودند تا سر فرصت به عقب منتقل کنند و این فرصت پیش نیامده بود و همه مظلومانه همان جا مانده بودند. بچه ها قرار بود خاطرات و ماجراهای این مکان را تعریف کنند و حاجی اصرار داشت که حتما آنجا را پیدا کنیم تا مصاحبه ها همان جا ضبط شود. خیلی راه نیامده بودیم که بین بچه ها اختلاف شد؛ سر این که قتلگاه کدام طرف است. ناچار دو گروه شدیم و همان طور که پیش می رفتیم، فاصله مان هم از هم بیشتر و بیشتر می شد. اما هنوز گروه بچه ها را می دیدیم و صدایشان را می شنیدیم. رسیدیم جایی که معبر تمام شد. همین جا بود که بین ما و بختیاری و صابری فاصله افتاد. اصغر، گرگی نشسته بود و داشت از یک لنگه پوتین عکس می گرفت و یوسف هم کنارش ایستاده بود. خیلی آهسته راه می رفتیم. حاجی اعتراض کرد که چرا تندتر نمی رویم. حاج سعید گفت: «میدان مین است، باید طمأنینه کرد.» بچه ها تقریبا پا جای پای هم می گذاشتند. دو طرفمان ادوات و تجهیزات رزمنده ها بعد از قریب ده سال هنوز روی زمین پراکنده باقی مانده بود. چند بار اصرار کردم که از لباس ها و پوتین های بچه ها که روی زمین افتاده بود تصویر بگیرم که حاجی می گفت «بریم زودتر به قتلگاه برسیم»

جز یک جا که ستون را نگه داشت و خواست که از راه رفتن بچه ها فیلم بگیرم. کمی از قدم برداشتن حاج سعید و یکی دیگر از بچه ها تصویر گرفتم.



چند ثانیه ای هم از یک گلوله ی آر پی جی که روی رمل ها افتاده بود و کاملا زنگ زده بود، بعد دوربین را چرخاندم سمت شفیعی ها که داشت لای بوته ها را جست و جو می کرد که یک ره با صدای زیاد انفجار روی زمین افتادیم.
از میان حدود سی نوع مینی که در قتلگاه فکه باقی مانده است سید مرتضی پا بر مین و المری گذاشت.
جز حجت اله معارف وند که در ابتدای ستون حرکت می کرد و نیز بختیاری و صابری که چند متری از جمع فاصله داشتند، کسی از ترکش ها بی نصیب نماند.

اصغر بختیاری خود را به جمع رساند و وقتی گرد و غبار حاصل از انفجار فرو نشست، اولین عکسش را گرفت:

متوجه نبودم دارم چه می کنم. حالا هم وقتی عکس های آن روز را نگاه می کنی،

می بینی که وضوح لازم را ندارند.



عکس می گرفتم و جلو می رفتم. در همین حین صدای حاجی را می شنیدم که به مرتضی می گفت: «شعبانی! فیلم بگیر.» بچه ها اغلب ترکش خورده بودند،



اما وضع حاجی و یزدان پرست از همه بدتر بود. مین بین آنها منفجر شده بود و از زیر زانوها تا قفسه سینه شان به شدت مجروح شده بود. پای چپ حاجی هم از بین پاشنه و زانو قطع شده بود و به پوستی بند بود.


چهار پنج تایی عکس گرفته بود که دیدم دیگر نمی توانم. دوربین را دادم دست شعبانی. که او هم چند تایی عکس از آن صحنه ها گرفت. بچه ها از هر چه دم دستشان بود، از چفیه گرفته تا کمربند، استفاده کردند تا جلوی خون ریزی یزدان پرست و حاجی را بگیرند. حتی زیر پیراهن هامان را هم از تن در آوردیم. یزدان پرست از هوش برود، زیر لب ذکر می گفت. دوباری هم بیشتر صحبت نکرد و هر بار هم کمتر از چند کلمه. بار اول موقعی بود که حاج سعید می خواست ترکشی را که گوشه ی چشمش فرو رفته بود در بیاورد که گفت «طوری نیست، بگذارید سر جایش باشد.» اما سعید قاسمی اعتنا نکرد و با دست ترکش را بیرون کشید. مرتبه ی بعد هم از بچه ها خواست کمی جابه جایش کنند، چون به پهلو افتاده بود. گفت که خسته شده.

حالا بچه های ستون دوم که صدای داد و فریاد ما را شنیده بودند به ما ملحق شدند. حاج قاسم گفت که چهار تا نبشی بیاریم. سریع چهار تا نبشی از توی رمل در آوردیم. همان ها که سیم خاردار را روش می اندازند. و بعد با اورکت ها و چند تا چفیه، مثلا دو تا برانکارد درست کردیم.


همه ی این کارها ظرف چند دقیقه انجام شد. یزدان پرست و حاجی را روی برانکاردها گذاشتیم. یزدان پرست دیگر از هوش رفته بود، اما تا آمدیم حاجی را از جایش بلند کنیم. اعتراض کرد که «من را همین جا بگذرید بمونم. می خواهم همین جا شهید بشم.» هنوز به مخیله ی هیچ کداممان نمی گذشت که شهادتی در کار باشد. معارف وند که تو حال خودش نبود،با ناراحتی به حاجی رو کرد که «آقا سید بگذارید کارمان را بکنیم. هر جا مقدر است شهید بشی، شهید می شی.»
چهار نفر برانکارد حاجی و چهار نفر دیگه از جمع ده دوازده نفریمان برانکارد یزدان پرست را بلند کردیم و راه افتادیم. هر چند وقت یک بار، فرصت می شد و کنار برانکارد حاجی قرار می گرفتم. می دیدم زیر سرش خالی است. به واسطه ی حرکت بچه ها و ضعفی که داشت کم کم غلبه می کرد. سرش آرام آرام به عقب متمایل می شد. لحظه های آخر قبل از این که حاجی کلا توی اغما برود. متوجه ذکر هایی بودم که مدام زیر لب تکرار می کرد؛ یا زهرا می گفت. سه بار دعای «اللهم اجعل مماتی شهادة فی سبیلک» را خوانده و بار آخر بود که از روی برانکارد به حالت نیم خیز، بلند شد و گفت: «خدایا گناهانم را ببخش و شهیدم کن.» این آخرین حرفش بود. بعد روی برانکارد افتاد و بی هوش شد.
از میدان مین که بیرون آمدیم. بچه ها، حاجی و یزدان پرست را روی زمین گذاشتند.پریدم داخل ماشین با دو سه تا لگد صندلی را شکستم. شد عین تخت. حاجی و یزدان پرست را روش خواباندیم. حشمت هم سریع نشست پشت فرمان و یک گاز حرکت کردیم سمت بیمارستان. تا بیمارستان یک ساعتی راه بود. توی راه حاج قاسم دهقان سرش را مدام می گذاشت روی سینه ی حاجی و می گفت که هنوز قلبش می زند. تو را به خدا دعا کنید. حمد بخوانید، عجله کنید و از روی امید روایتی را به خاطرشان می آورد: اگر سوره ی حمد را از روی یقین هفت مرتبه خواندید و مرده ای زنده شد متعجب نباشید. حاج قاسم دهقان امید داشت سید مرتضی را یک بار دیگر در شهر ببیند، اما سید داشت آرام آرام از جمعشان فاصله می گرفت.

در فکه کاری ناتمام داشت که می باید انجامش می داد. صدای بچه های گردان کمیل را می شنید که همت را صدا می زدند «حاجی، سلام ما را به امام برسان. بگو عاشورایی جنگیدیم.» و گریه ی همت را که ملتمسانه سوگندشان می داد « تو را به خدا تماستان را قطع نکنید. با من حرف بزنید، حرف بزنید.»
کریم نجوا را می دید که از کنار بچه ها می دوید و می خندید: «بچه ها! دیر و زود دارده، اما سوخت و سوز نداره».... یکی می افتاد، یکی بلند می شد. یک آب می خواست، زمین تشنه بود، آسمان تشنه بود، فریاد عطش کران تا کران را در بر می گیرد... و سید داشت برنامه ی عاشوراییش را می ساخت.

منبع:پایگاه شهید آوینی

عند ربهم یرزقون.

حسین دهقان پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ

سلام
راستش استاد از همون کامنت اولی که ۱۳ عزیز در این کلبه گذاشت فهمیدم خانم هستند.همون طور که فهمیدم منتظر خانم هست. از لحن جملات و غیره .البته من شاید ۱٪ از کامنت های شما رو هم نخونده باشم. راستش میتونم ادعا کنم در شناخت کلی خصوصیات افراد یه جورایی خبره شدم!
مخلص جناب سروان!هم هستم. سلمان جان ببخشید به کلبه ات سر نمیزنم. اگه بدونی که چقدر سرم شلوغه.از اینکه منو مورد لطف خودت قرار میدی ممنونم.

۱۳ عزیز خیلی از عصیان گرها هستند که پیش خدا آبرو دارند. امان از روزی که آبرویی پیش خدا نمونده باشه. ژس دعا کن که میدونم حتی اگه گنهکار باشی پیش خدا آبرومندی.استاد شما هم منو دعا کن که محتاجم.
خانم ۱۳ ! این دو سه روزه یه کم سرم شلوغه. اگه دیر به سوالاتتون پاسخ میدم عفو بفرمایید.
یا علی

سلام
پس ان شاالله اگر سمنان آمدی یک ساعتی برای برخی هم فکریها به کمکت نیاز دارم کارآگاه!
ممنون

۱۳ پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ

به نام خدا

کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید! تفاوت اینکه کسی کارش را برای خدا بکند با کسی که برای خدا کار کند زیاد نیست فقط همین قدر است که ممکن است حسین علیه السلام در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا ...

شهید سید مرتضی آوینی

به نقل از:http://kaji.blogfa.com

۱۳ پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ

به نام خدا

جمع بین دوحدیث!


شیخ بهایی به سفر مکه رفت و سفرش چهارسال به طول انجامید و دوسال در مصر ماند و با یکی از علمای اهل سنت که عالم ترین علمای مصر بود، دوست شد و خود را بر مذهب عامه معرفی نمود.

روزی آن عالم به شیخ گفت:" این طایفه ی رافضه(شیعیان) که در پیش شما هستند درباره ی شیخین (ابوبکر و عمر) چه می گویند؟"

شیخ بهایی گفت:" آن ها دو حدیث برایم ذکر کرده اند که از جوابش عاجز شدم".

عالم سنی پرسید:" آن دو حدیث کدام است و چه می گویند؟"

شیخ گفت: "می گویند مسلم در"صحیح" خود روایت می کند که پیامبر- صلی الله و علیه وآله- فرمود هرکه فاطمه را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هرکه مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده و هرکه خدا را اذیت کند، کافراست، و مسلم، پنج ورق بعد از این حدیث این روایت را ذکر کرده است که فاطمه از دنیا رفت درحالی که بر ابوبکر و عُمَر غضبناک بود. من نتوانستم بین این دوحدیث جمع کنم واز جواب این شبهه عاجز ماندم."

عالم سنی به شیخ گفت: بگذار امشب آن کتاب را نگاه کنم. رفت. جون صبح شد، به نزد شیخ آمد و گفت: "من همیشه می گفتم که رافضه در نقل حدیث دروغ می گویند؛ دیشب کتاب صحیح مسلم رانگاه کردم بیشتر از پنج ورق فاصله داشت!".

«قصص العلما تنکابنی ص229»

به نقل ازhttp://farafan.blogfa.com

واین است که نظر خدا که برگردد انسان حتی دانشمند بدیهی ترین مسایل را نمی بیند و نمی خواهد ببیند!
خدایا ما را از شر عقده هایمان حفظ کن. آمین

۱۳ پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ

به نام خدا

مهارت‌ویژه آقای "آنتی‌خانواده!" در تصویر جامعه‌ایران با دروغ‌و خیانت

بحث‌هایی که این روزها در رسانه ها درباره اصغر فرهادی و فیلم در حال اکرانش "جدایی نادر از سیمین" مطرح می شود، عموماً به شکل تحسین است تا انتقاد. یکی از جادوی فیلمنامه نویسی او می‌گوید و دیگری از هنر کارگردانی‌اش. منتقدی می‌نویسد که او تنها کارگردان ایرانی است که قادر است با تصویر کردن زندگی شهری یک خانواده‌ی متوسط (و نه فقیر) ایرانی، ‌جوایز جشنواره‌های خارجی را درو کند. منتقد دیگری قدرت او در هدایت بازیگران را بهانه‌ای می‌کند برای تحسین هر چه بیشتر او. در آخر هم همه پرمخاطب بودن آثار او را شاهدی می‌گیرند بر موفقیت او در راضی کردن مردم در عین رعایت تمام استانداردهای سینمایی. و قس علی هذا...

نمی‌توان انکار کرد که فرهادی یک کارگردان خوب و فیلمساز مولف است. در فیلمنامه نویسی مهارت دارد و فیلمنامه‌‌‌‌‌‌هایش پر از جزئیات و مبتنی بر قواعد فیلمنامه نویسی هستند. علاوه بر همه‌ی اینها، می توان ادعا کرد که هر بازیگری که با او کار کرده، یکی از بهترین بازی‌هایش را ارائه داده است. به‌طور کلی می‌توان گفت که فرهادی زبان سینما را به خوبی می‌شناسد و از آن به بهترین نحو در جهت "بیان افکار" خود استفاده می‌کند.

اما بزرگ‌ترین مشکل فرهادی در همین‌جاست. او در حالی استاد به تصویر کشیدن افکار و جهان‌بینی‎اش برای مخاطبان خود است که می‌توان انتقادات زیادی را به افکار او وارد کرد. شاید با نگاهی سردستی به آثار او، به راحتی می‌توان او را یک "آنتی خانواده" نامید که از دو عنصر "دروغ" و "خیانت" به بهترین وجه برای به تصویر کشیدن بنای ویران یک خانواده‌ی ایرانی استفاده می‌کند و در این کار مهارت خاصی پیدا کرده است.

تقریبا در تمام آثار او با خانواده‌هایی روبرو می‌شویم که در بستری از پنهان کاری و دروغ با هم زندگی می‌کنند و معمولا یکی از زوجین به دیگری یا خیانت کرده و یا دروغ گفته است. این چنان در آثار فرهادی بارز است که نیازی به موشکافی ندارد اما برای آنکه از سوی شیفتگان آقای فرهادی متهم به بی‌انصافی در نقد نشویم، با نگاهی به تمام آثار او و حتی آثاری که به تبعیت از آثار او ساخته شده‌اند، به بررسی صحت این مدعا خواهیم پرداخت.

تم عشق‌ نافرجام از همان نخستین کارهای فرهادی در تلویزیون جلوه‌ی بارزی داشت. حتما مخاطبان پیگیر تلویزیون به یاد دارند که چگونه در قسمت آخر سریال "داستان یک شهر"، در حالی که همه انتظار داشتند کاراکترهای زن و مرد اصلی سریال (با بازی آتنه فقیه نصیری و علی قربان‌زاده) با هم ازدواج کنند، این اتفاق رخ نداد در حالی که دلیل قانع کننده‌ای هم برای شکل نگرفتن این ازدواج به مخاطب ارائه نشد. در بین قسمت‌های دیگر همین سریال،‌ اپیزودهای دیگری هم وجود داشت که این روند را تائید می‌کردند و در آنها خیانت و دروغ متناسب با خط قرمزهای تلویزیون دیده می‌شد؛ از جمله اپیزودی که در آن، داستان زوجی روایت می‌شد که مرد خانواده ایدز داشته و آن را به همسرش نیز منتقل می‌کند.

بعد از خداحافظی فرهادی با تلویزیون، این تم در آثار او به صورت بارزتری ارائه شد؛ چرا که او دیگر در قید و بند ممیزی تلویزیون نبود. فرهادی در اولین کار سینمایی‌اش یعنی "رقص در غبار"(1381)، قصه‌ی جوانی را تعریف می‌کند که همسرش را به خاطر بدنام بودن مادرش طلاق می‌دهد و در اثر اتفاق‌هایی با مارگیری عبوس و کم حرف با بازی فرامرز قریبیان آشنا می‌شود و تصمیم می‌گیرد در کنار او مارگیری را بیاموزد. اگرچه تا همین‌جا هم شما با یک عشق نافرجام روبرو شده‌اید، اما فرهادی به این خانواده‌ی از هم ‌پاشیده شده اکتفا نمی‌کند. در ادامه‌ی فیلم با گرم‌تر شدن رابطه‌ی مارگیر با جوان، پیرمرد قصه‌ی زندگی خود را برای جوان تعریف می‌کند و شما در این حین متوجه می‌شوید که مارگیر مدتی قبل، مردی را که به زنش نظر داشته کشته و در اثر همین کار راهی زندان شده، اما وقتی از زندان فرار کرده، درمی‌یابد که زنش با فرد دیگری ازدواج کرده است.

در "شهر زیبا" (1382) باز هم به وفور شاهد چنین موقعیت‌هایی هستیم. اکبر به خاطر کشتن دختری (که سابقاً عاشقش بوده) زندانی و منتظر اعدام است. فیروزه -خواهر اکبر (با بازی ترانه علیدوستی)- مدتی است از شوهر معتادش طلاق گرفته است. عشق اعلا و فیروزه هم که در پایان داستان نافرجام می‌ماند. از این فیلم به بعد، متناسب با هر چه بیشتر دیده شدن آثار فرهادی، این تم و تفکر در آثار او تقویت شد.

در چهارشنبه سوری (1383) فرهادی تصویرگر ماجرای زنی با بازی هدیه تهرانی است که به شوهرش شک دارد و فکر می‌کند که او با زن همسایه‌ رابطه دارد. روند فیلمنامه، پرداخت صحنه‌های فیلم و گریم هدیه تهرانی به نحوی است که گویا کاراکتر زن بیمار و اسیر توهم است و شک او به شوهرش (با بازی فرخ نژاد) بی اساس است؛ اما در پایان فیلم، درست کمی بعد از اینکه زن متقاعد می‌شود که شکش نادرست بوده و شوهرش مرد وفاداری است، مخاطب رودست می‌خورد و متوجه می‌شود که شک زن به شوهرش صحیح بوده و مرد به او خیانت کرده است.

این در حالی است که زن متوجه این خیانت نمی‌شود و این زندگی ادامه پیدا می‌کند و فیلم اینگونه به اتمام می‌رسد. تمام قصه‌ی فیلم در روز چهارشنبه سوری اتفاق می‌افتد و روایت زندگی خانواده‌ای این‌چنین در بستر روز چهارشنبه سوری اشاره‌ای زیرکانه است به موقعیت ناپایدار خانواده‌ی ایرانی و آتش خیانتی که بالاخره روزی سر از زیر خاکستر درخواهد آورد.

چند سال بعد، دقیقاً همین تم، در فیلم محاکمه در خیابان(1387) (همکاری مشترک فرهادی و کیمیایی در نوشتن فیلمنامه) تکرار می‌شود. مردی که در روز عروسی‌اش به گذشته‌ی همسر خود شک کرده است، جستجویی خیابانی را برای یافتن حقیقت آغاز می‌کند و بالاخره به این نتیجه می‌رسد که نکته‌ی تاریکی در گذشته‌ی همسرش نیست. اما درست در همین جاست که مخاطب -به عنوان وجدان بیداری که نمی‌توان حقیقت را از او پنهان کرد- متوجه می‌شود که همسر او پیش از این، رابطه‌هایی داشته که آن را از شوهر فعلی‌اش پنهان کرده است.

جالب اینجاست که خیلی‌ها نقش فرهادی در این فیلمنامه‌ی مشترک را فقط در پایان بندی آن می دانند و معتقدند که مشخص شدن صحت خیانت زن به شوهرش در پایان، محصول کار فرهادی است و نقش او در فیلمنامه کیمیایی فقط همین یک صحنه بوده است واین خود تاییدی است بر اینکه فرهادی آن‌قدر در به تصویر کشیدن این تم مهارت یافته که حالا هرجایی این چنین موضوعی دیده شود، با اطمینان آن را به فرهادی نسبت می‌دهند.

به این ترتیب فرهادی دوباره ماجرای تراژدی تشکیل خانواده‌ای را برای شما بازگو می‌کند که از همان ابتدا بر دروغ و خیانت بنا می‌شود. به عبارت دیگر، فقط هنگامی در فیلمنامه‌های فرهادی شاهد تولد یک خانواده‌ی جدید هستیم که بنای آن خانواده بر اساس دروغ شکل گرفته باشد.

کنعان(1386) یکی دیگر از فیلمنامه‌های فرهادی است که این رویکرد این بار با ظهور و بروز بیشتری در آن دیده می‌شود. کاراکتر مینا با بازی علیدوستی در حالی که زندگی خوبی دارد و مشکل خاصی در زندگی‌اش دیده نمی‌شود،‌ قصد خروج از کشور را دارد و چون مرتضی شوهرش (با بازی فروتن) مخالف این کار است، او درخواست طلاق می‌دهد. او در یکی از سکانس‌ها در پاسخ به سوال همسرش برای آگاهی او از علت طلاق،‌ به این موضوع اشاره می‌کند که دوست ندارد وقتی از خانه بیرون می‌رود، کسی منتظر او باشد و اینکه او بعد از سال‌ها زندگی متوجه شود که پیر شده و به هیچ یک از آرزوهای خود نرسیده است.

این در حالی است که کاراکتر مرتضی به هیچ وجه فرد شکاک و سخت‌گیری نیست، بلکه یک روشنفکر تمام عیار و یک استاد دانشگاه است. اما به عقیده‌ی فرهادی، اصولاً خانواده یک بنیان محدود کننده است که مانع رسیدن آدمی به آروزهایش می‌شود. از همین رو مینا فکر می‌کند که با ازدواج با استاد سابقش(مرتضی)، از تحصیل علم و خیلی چیزهای دیگر محروم شده و حالا می خواهد به این روند پایان دهد.

در کنعان، دیگر خیلی خبری از دروغ و خیانت نیست. اینجا فرهادی این دو موضوع را بهانه‌ای برای از هم گسستن خانواده‌ی ایرانی نکرده، بلکه با صراحت اصل خانواده را زیر سوال می برد. او این بار تصویر گر خانواده‌ای است که هیچ مشکل بزرگی در آن دیده نمی‌شود، اما بازهم مثل همان خانواده‌های پیشین در حال از هم پاشیدن است. در پایان فیلم، مینا به خاطر خواهرش از طلاق صرف نظر می‌کند و مخاطب دوباره دعوت می‌شود به اندیشیدن در مورد خانواده‌ای که به خاطر مصلحت اندیشی‌ها مجبور هستند دوباره در کنار هم زندگی کنند و این همان تلخی بی پایانی است که فرهادی بعدها در "درباره‌ی الی" به آن اشاره می‌کند: یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی‌پایان است.

"درباره‌ی الی" شاهکار فرهادی است که به حق فیلم ارزنده‌ای است اما باز هم تصویرگر خانواده‌هایی دروغگوست و جامعه‌ای که دروغ را مستمسک آرزوهای خود قرار داده است. اصولاً از دید فرهادی جامعه‌ی "ایران" جامعه‌ی مناسبی برای زندگی نیست؛ چرا که غرق در دروغ و خیانت است. او چندین بار در فیلم‌‌هایش تصویرگر افرادی بوده که آرمان‌شان زندگی در خارج از کشور است و حاضر هستند زندگی مشترک خود را -که زندگی چندان بدی هم نیست- فدای این آرمان کنند.

در این فیلم، وقوع یک بحران موجب می‌شود تا پرده از زندگی شاد و دلپذیر چند خانواده‌ی به ظاهر خوشبخت، کنار رفته و چهره‌های واقعی این چند خانواده افشا شود. هر چه تا پیش از این رقص و شادی و خنده دیده‌ایم، حالا از این به بعد باید دعوا و پرخاش تماشا کنید. کار به جایی می رسد که دست آخر این چند خانواده برای حفظ بنیان خود از نابودی، مجبور می‌شوند از آبروی الی -که دیگر در میان‌شان نیست- هزینه کنند. خانواده‌هایی که از این به بعد باید با وجدان خود درگیر شده و تلخی بی پایانی را تجربه کنند.

"جدایی نادر از سیمین" اما حکایت انتخاب یک پایان تلخ است به جای یک تلخی بی‌پایان. اینجا دیگر از نام فیلم هم مشخص است که قرار است چه اتفاقی بیفتد. این فیلم نقدی است بر و ضعیت اخلاق در جامعه‌ی ایران و تسری به آن خانواده ها که در بهترین حالت به طلاق می‌انجامد. خواه خانواده‌ها مذهبی باشند خواه غیر مذهبی. فقیر باشند یا از قشر متوسط؛ فرقی نمی‌کند. جامعه غرق در دروغ شده و بهترین راه عزیمت از کشور است و اینکه این بار فرهادی تاکید می‌کند که ادامه‌ی زندگی در چنین خانواده‌ای، یک رنج دائمی است که می توان با طلاق به آن پایان داد.

او در نشست مطبوعاتی جشنواره‌ی برلین در جواب خبرنگاری می‌گوید: «من از جامعه‌ای آمده‌ام که آمار طلاق در آن رشد فزاینده‌ای دارد و خیلی‌ها آن را اتفاق بدی می دانند، اما به نظر من رشد طلاق، حاکی از کنار گذاشتن رودربایستی‌های سنتی است.» و خود به صراحت اشاره می‌کند که باید قبح طلاق ریخته شود. از نظر فرهادی تعداد خانواده‌هایی که با عشق شروع کرده و با عشق تمام کنند، بسیار نادر است. احتمالاً اتفاقی که این وسط باید بیفتد، طلاق است تا هر یک از زوجین بیرون از حصار خانواده(!) به آروزها وآرمان‌های خود برسند. خانواده معمولا بستری است که برای حفظ آن باید ناگزیر به دروغ متوسل شد.

فرهادی در "جدایی..." و "درباره‌ی الی" دروغ را به همه حتی دختر کم سن و سال نادر و سیمین -ترمه (با بازی سارینا فرهادی)- نسبت می‌دهد تا بگوید مقصر این همه دروغ‌گویی در جامعه‌ی ما افراد جامعه نیستند بلکه مناسبات اجتماعی آن جامعه و در راس آنها خانواده است که چنین بستری را فراهم می‌کند.

یک بار دیگر اگر همه‌ی دروغ‌هایی را که از زبان کاراکترهای فیلم‌های فرهادی شنیده‌اید، مرور کنید، متوجه خواهید شد که تمام آنها یک توجیه داشته اند و آن چیزی نبوده جز "حفظ بنیان خانواده". نظافتچی ساختمان در "چهارشنبه سوری" دروغ می‌گوید تا خانواده‌ای را به زعم خود از فروپاشیدن حفظ کند. سپیده در "درباره‌ی الی" دروغ می گوید تا چند خانواده را از بحرانی که درگیر آن‌ها شده نجات دهد و ترمه در "جدایی..." دروغ می‌گوید تا شاید بتواند پدرش را و به تبع آن خانواده اش را دوباره دور هم جمع کند.

و در آخر تلخ تر از همه‌ی مطالب بالا این است که نوع نگاه فرهادی در حال تکثیر است: سال گذشته "هفت دقیقه تا پاییز" با نگاهی به "درباره‌ی الی" ساخته شد و امسال "سعادت آباد" و "انتهای خیابان هشتم"


منبع:رجا نیوز

به نام خدا
من که اصولا فیلم کم می بینم اما دروغگویی و خیانت متاسفانه در درصدی از جامعه وجود دارد.
من بالشخصه امیدوارم این درصد کم باشد.

حسین دهقان پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام
در مورد برنامه بلند مدت باید بگم که بعد از اونکه شما تصوراتتون رو در مورد کنکور درست کردید و بر اساس اون همونطوری که در کامنت قبلی گفتم تصمیمات کلی رو بگیرید.
همونطور که میدونید پول همه چیز نیست اما میتونه کمکی باشه برای رسیدن به اهدافمون. مثل کنکور . بعضی ها از این ابزار به درستی استفاده میکنند و بعضی ها خیر. سعی کنید جزء گروه اول باشید. هیچ کس نمیتونه بگه کلا س کنکور یا کنکورهای آزمایشی بی فایده است. اگه ازشون درس استفاده کنید خیلی بهتون کمک میکنه. اگر کلاس کنکور میرید باید طوری کار کنید که کلاس و استاد در اختیار شما باشه.نه استاد التماستون کنه که درس بخونید وغیره. چندان به حرفهای مشاوران موسسه های کنکور توجه نکنید و سعی کنید خودتون تصمیم گیرنده باشید. چون معمولا اونها بیشتر به فکر جیب خودشون هستند تا به فکر قبولی شما. اینو گفتم تا حواستونو جمع کنید. من خودم پارسال مشاور یکی از همین موسسات بودم. در جلسات توجیهی از من میخواستند اول از همه تبلیغ کتابها و اساتید اون موسسه رو بکنم و اگر مثلا موسسه کتابی در رشته مورد نظر نداشت میتونم کتابهای دیگر رو معرفی کنم. یعنی حتی اگه خودت هم این کتاب رو قبول نداشته باشی باید این کارو بکنی. راستش وجدانم بهم اجازه نداد این کارو بکنم و هر استاد و کتاب و جزوه ای رو که فکر میکردم به درد طرف بخوره معرفی میکردم چه از اون موسسه و چه موسسه دیگه. مثلا به بچه ها میگفتم لازم نیست همه کلاسها رو شرکت کنید. چون حداقل 3برابر زمانی که در کلاس به سر میبرید رو باید صرف مطالعه اون درس بکنید تا بتونید خودتون رو با کلاس هماهنگ کنید.اگر با کلاس هماهنگ نباشید خیلی مواقع نتیجه عکس میده. پس مراقب باشید. احتمالا این حرفهام باعث شد که دیگه سراغ من نیایند!!!
حالا بریم به دوران کنکور خودم
با شناختی که از خودم داشتم(تنبلی رو میگم) و توصیه هایی که یکی از دوستام که سال قبلش در کنکور رتبه 3 آورده بود تصمیم گرفتم تا در کنکورهای آزمایشی پارسه شرکت کنم. چون این کنکورها باعث میشد که من به قولی دلم بسوزه واسه پولی که دادم و درس بخونم. اینکه چرا پارسه هم بعدا میگم
معمولا ماها تا در جو درس نباشیم و 4 نفر رو مشغول درس خوندن نبینیم و باهاشون رقابت نداشته باشیم نمیتونیم درس بخونیم! بنابراین تصمیم گرفتم کلاس کنکور ثبت نام کنم. قبلش یک واقعیت رو واستون بشکافم: کسایی که کلاس کنکور میرند 2 دسته اند 1)کسایی که پولشون زیادی کرده و فقط واسه اینکه خودشون رو گول بزنند ثبت نام میکنند و انتظار دارند رفتن سر کلاسها معجزه کنه.این جور افراد متاسفانه خیلی زیادند. آنها آنقدر درس ها رو پشت گوش میاندازند که در اواسط راه استرس به جانشون میافته و بغیشو خودتون بهتر میدونید.
2)کسایی که میخواهند بهترین رتبه هارو بیارند. اینها همیشه سعی میکنند جلوتر از کلاس باشند و در کلاس تنها سوالات خودشون رو میپرسند نه اینکه چیزهای پایه ای رو از استاد بیاموزند.
البته بعضیها میتونند بدون کلاس و غیره بهترین رتبه ها رو بیارند.

امیدوارم این مطالب به دردتان بخورد
یا حق

برای همین چیزهاته که دوستت داریم
و دیگه سراغت نیومدن!

مرتضی پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ب.ظ

به نام خدا
سلام (آقای!!!) 13
منم با لفظ جناب میونه ی خوبی ندارم. مرتضی خالی رو بیشتر می پسندم و اینجوری راحتترم.
وقتی می گید صفردوست و مخصوصا جناب صفردوست حس رسمی بودن و غریبگی می کنم در حالیکه ما دوستان یک صندوقچه ایم!!!
پس زیاد به مشهد می برنتون. خوشا به سعادتون. چی بهتر و بالاتر از این که صاحب شمس الشموس دعوتتون کنه؟؟!!
نه، منظورم حسین نبود

الان اومدم بگم دیشب پیش یکی از دوستام بودم که دوره ی لیسانسشو با زور پاس شد و معدلش حدود 13 بود اما با گوش دادن به حرفای حسین و پشتکاری که داشت تونست رتبه ی 40 کاربردی رو بیاره و الان ارشد کاربردی دانشگاه تهران می خونه!!!
نشناختین؟؟؟
سجاد تشرفی رو می گم
امثال سجاد زیاد دیدم. شما هم اگه می خواین مثل اینها موفق باشید پیشنهاد می کنم حتما با حسین تماس بگیرید.

13 عزیز دوستانه بگم اگه واقعا می خواین راه رو اشتباه نرید گوش به حرف بدین.
شما دارین تو دنیای واقعی زندگی می کنید و کنکور می دین، پس تو دنیای واقعی (نه دنیای مجازی) دنبال کمک بگردین.
حسین مشاوره ای قهار شده و با توجه به سنی که داره از خیلی ها باتجربه تره.

داخل پرانتز: حسین جو زده نشو. هنوز کله پاچه ی قبولیت رو که قول داده بودی رو ندادی!!!

13 عزیز تو انسان پاک و ساده دلی هستی. به خدا و ائمه هم نزدیکی. بهشون پناه ببر و تلاش خودتو بکن. مطمئن باش که موفق می شی.
درضمن یه راهی بهت می گم که رد خور نداره. به پدر و مادرت بگو خیلی دعات کنن!!!

یا علی

به نام خدا
سلام
سجاد به اندازه می خواند. فکرش باز بود یعنی می توانست با دید باز مسایل را حلاجی کند. از همان تیپ دانشجویانی که دوست دارم استادشان باشم. مضافا این که حرف گوش می داد در عین حالی که ایده داشت و با ادب بود.
و هست و ان شاالله موفقتر می شود.
آرزو و ایضا دعای من موفقیت تمام دانشجویان عزیزم است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد