کلبه ۱۳ شماره ۴

به نام خدا 

سلام به همه خصوصا ۱۳ عزیز 

 

لطفا ۱۳ ما را از مطالب زیبایش کماکان بهره مند کند. 

و سایر دوستان از نظرات پربارشان ما را محروم نکنند.  

ممنون 

استاد

نظرات 142 + ارسال نظر
استاد پنج‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 ب.ظ

۱۳ عزیز ان شاالله به زودی کلبه جدیدی برایت می سازم.

۱۳ جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:21 ق.ظ

به نام خدا

سلام استاد

صاحب اختیار هستید استاد و هر جور که به صلاح است تصمیم میگیرید اشا الله

اما اقا مرتضی سلام

جالبه که شما هنوز فکر میکنی من اقا هستم و استاد و حسین اقا فکر میکنند خانم.حالا تا ببینیم چی از آب در میاد!

نمیدونم چه اشکالی داره که در همین دنیای مجازی ما با هم در ارتباط باشیم؟ البته میدونم برای اقای دهقان خیلی سختتره ولی خوبی های دیگه هم داره.البته میدونم نظر شما از روی محبت و دلسوزی بود . خدا خیرتون بده

چشم حتما به پدر و مادرم میگم دعام کنند.با تشکز از شما

به نام خدا
سلام
من چیزی گفتم؟!!
ببینید تصورات انسان یک چیز است
آن چه که انسان گفته چیز دیگر
شما چرا فکر کردید که من گفتم ۱۳ خانم است؟!
البته به قول شما فرقی نمی کند مهم این است که ۱۳ روراست است.

راستی جواب سوالتان
همان گونه که یک بار گفتم شما اندیکاسیون افراط دارید اما چون قلبا سالمید و به حرف بزرگتر گوش می کنید(یعنی غرور ندارید) خدا ان شاالله شما را حفظ می کند. به حرف حق تمکین می کنید. دورو نیستید. خشمتان (حتی اگر کمی افراطی شود) برای خداست. این طور آدمها را دوست دارم برای همین است حتی آن وقتها که که کمی تا قسمتی به من نیز می توپیدید (!!!) به من نه تنها بر نمی خورد بل که خوشحال می شدم که سرنوشتم برای یک انسان سالم مهم است به حدی که مرا نهی از منکر کند.
بسه یا باز هم بگم۱۳ عزیز؟

راستی کلبه هم اجازه بده شماره ها بالاتر بره. از سلمان شروع کردیم.
ممنون

۱۳ جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:33 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

راستش در جواب این سوال(شما چرا فکر کردید که من گفتم ۱۳ خانم است؟!)
باید بگم که البته خودم هم الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد که این رو گفته باشید ببخشید حق با شماست بلکه فکر کنم تصور شما از ۱۳ یک خانم باشه.حالا استاد خیلی فرق نمیکنه که ۱۳ خانم باشه یا آقا

خیلی ممنون از پاسخگویی تقریبا جامع و کاملتان.راستش اری حق باشماست اندیکاسیون افرا ط دارم ولی اینکه بقیه صفاتی که فرمودید را دارم یا نه رو نمیدونم و امیدوارم که داشته باشم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که متوجه شدید سعی بر این بوده که در رضای خود(الته بسیار بسیار کم) قدم بردارم و هدف از انتقاداتم در اکثر موارد خیر خواهی بوده.ولی باز هم باید بگم که بدجوری ما رو شرمنده کردین کاشکی خیلی از جملات کامنت خودتون رو سانسور میکردین.البته مسلمه که من هم شما رو دوست دارم .و ببخشید از اینکه راحت حرف میزنم میخواستم بگم از بودن در صنوقچه شما حال می کنم و اینکه خیلی از عقایدمان به هم نزدیکه.
راستی نمیدونم چرا یکهو دلم یاد مظلوم ترین فرد عالم حضرت علی (ع) افتادم.خدایش اقا مون خیلی مظلومه .به نظرم مظلومیت هم حدی داره اخه انسان در حد حضرت باشه و اینقدر مظلوم اینقدر ناشناخته اینقدر غریب
خدا رو شکر که حداقل در حد حرف دم از علی و اولادش میزنیم.خیلی دلتنگ حرمش هستم نمیدونم رفتین یا نه؟ولی ادم فکر میکنه رفته پیش باباش.اقامون خیلی مهربونه کیه که دلش نخواد باباش رو ببینه.باز هم جمعه ای گذشت و امام مون حضرت مهدی (عج) نیو مد فکر کنم دیگه خود جمعه ها هم خسته شدن.خدا کنه اون موقعی که اقا میاد باشیم تا لااقل فرش راهش باشیم.خدایا این محبت به علی و اولادش رو حتی اگر فقط حرفش باشه هم از ما نگیر و ما رو همگی به صراط مسقیم هدایت کن

راستی استاد در حقیقت نظر من هم این بود که فعلنه کلبه جدید نسازین ولی گفتم یک وقت بی ادبی نکنم به همین دلیل چیزی نگفتم
خیلی دوست دارم کلبه جدید رو در روز تولد حضرت علی(ع) بسازید

یا حق

به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز
بله از نظر من هم به نوعی بزرگترین مظلوم عالم حضرت علی ع است
خار در چشم و استخوان در گلو. صبر بر مصائبی که اگر دستور خدا نمی بود لحظه ای قابل صبر نبود. همرده شدن با کسانی که خواب همرده شدن با او را نیز نمی دیدند (مثلا در شورای ۶ نفره) و برای خدا تمکین کردن و ...
فزت ورب الکعبه اش درد انبار شده تاریخ بود. انفجار یک عمر مظلومیت.

به قول دانشمند مسیحی: ای دنیا چه می شد اگر تمام نیروهایت را در هم می فشردی و دوباره شخصیتی چون علی ع با آن زبان و منطق و شمشیر خلق می کردی؟!

من هم به همین امیدوارم: دوستان را کجا کنی محروم توکه بر دشمنان نظر داری

آن قسمت هم ان شاالله چشم.

[ بدون نام ] یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام
به نظر من اگه بخواهید در کنکور موفق بشید باید در وهله اول درصد هایی که میخواهید در هر درس بزنید رو واسه خودتون نشون کنید. بهترین حالت اینه که همه درسهاتون در یک سطح باشه. مثلا میانگین درصد ها در شیمی آلی اگر 40 درصد هست اگر میخواهید رتبه خوبی بیاورید باید حداقل 40 درصد بزنید. و یا اگر میانگین معدنی 50 است باید حداقل 50 درصد بزنید.همینطور بقیه درسها. اگر به رشته ای مثلا آلی علاقه دارید باید سعی کنید چند درصدی بالاتر بزنید تا در انتخاب رشته به مشکل بر نخورید. حواستون باشه که فقط یک رشته رو هدف قرار ندهید. رشته ها رو اولویت بندی کنید و حداقل برای 2 تا رشته اول خوب برنامه ریزی کنید. این موضوع خیلی مهمه. چون خیلی از بچه هایی که حتی بهترین رتبه ها رو آوردن تو این مساله دچار اشتباه شدند. یه مثال میزنم. فرض میکنیم شما به آلی علاقه دارید و بعد از آلی به تجزیه علاقه دارید و از معدنی دل خوشی ندارید. و فرض کنیم شما با رتبه 78 در رشته آلی و رتبه 54 در رشته معدنی و 198 در رشته تجزیه مجاز به انتخاب رشته شده اید و . معمولا با این رتبه کسی دلش نمیاد دانشگاههای تهران نره. و باز فرض میکنیم شما به ترتیب علاقه انتخاب رشته خودتون رو کردید و با اینکه از معدنی خوشتان نمیاید به خاطر اینکه رتبه خوبی در این رشته آورده اید معدنی دانشگاه های تهران رو هم میزنید. و دوباره فرض میکنیم در این سال ظرفیت دانشگاه های تهران در رشته آلی و تجزیه قبل از اینکه به شما برسد پر شود. و شما در رشته شیمی معدنی در دانشگاه تهران قبول شوید. شاید اوایل از اینکه در چنین دانشگاهی قبول شدید خوشحال باشید. ولی بعد از یکی دو ماه به احتمال 99 درصد حدس میزنم چه حالی داشته باشید.
یا حتی ممکنه مثل من بعد از کنکور به یک رشته دیگه بیشتر از رشته ای که قبل از کنکور علاقه داشتید تمایل پیدا کنید. رشته من فیتوشیمی هست. رشته ای که خیلی دوسش دارم و باهاش حال میکنم! قبل از کنکور اطلاعی ازش نداشتم تا اینکه از دکتر عموزاده پرسیدم و رفتم دنبال اطلاعات بیشتر و دیدم همونیه که میخوام. اما من در انتخاب رشته مشکلی نداشتم چون درصدهام به هم نزدیک بود و دستم باز بود. یعنی اینکه میتونستم حتی در رشته های دیگه (غیر از تجزیه شریف) در هر دانشگاهی که بخوام ادامه تحصیل بدم. ولی من مثل بعضیها گول رتبه ام رو نخوردم و علاقه ام رو فدای حرف دیگران نکردم و فیتوشیمی رو انتخاب کردم و الان هم راضی راضی ام.چون خیلیها وقتی فهمیدند اولین انتخابم رو فیتوشیمی زدم کلی بهم خرده گرفتند حتی بعضی از اساتید. شاید اگه خانوادم بفهمند چنین کاری کردم کلمو بکنن! ولی من سعی کردم این چیزها زندگیمو تحت تاثیر قرار نده و خودم بعد از خدا و اهل بیتش تصمیم گیرنده واقعی باشم. فکر کنم یکم زیادی از خودم تعریف کردم!
یک چیز رو هیچ وقت فراموش نمیکنم و اون اینه که همه اینها رو خدا نصیبم کرده و میکنه چون به چشم خودم معجزاتشو حداقل در این موضوع دیدم. و بیشتر از اینکه یک نعمت باشه یک امتحانه. امتحانی بزرگ که خداکنه که تو این امتحان نمره خوب بیارم.باقی مهم نیست.
خب.اگه اطلاعاتی در مورد فیتوشیمی خواستید بدونید بعدا بپرسید تا جواب بدم.

یا علی

حسین تویی؟!
ممنون پسر

۱۳ یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز و گرامی

چقدر زود عمر ما میگذره همین پارسال بود که این حقیر به شما روز معلم رو تبریک می گفتم
میخواستم عرض ارادتی به پیشگاه شما داشته باشم این روز را به شما تبریک بگم ببخشید شرمنده ام باز هم مثل پارسال با دست خالی این روز رو خدمت شما تبریک میگم ولی برای شما استاد خوبم و خاوناده تان بهترین نعمت های خداوند را خواستارم همیشه سربلند و سعادت مند باشید.

امیدوارم تا سالیان سال سایه شما بر سر ما باشد
این اشعار تقدیم به شما

در مکتب تو همیشه شاگردم من
دور از رخ تو همیشه پر دردم من
در فصل بهار و روز استاد ببین
بی نور معلم این چنین زردم من


با این گچ عشق تخته ی جانم زن
خطّی ز کلام خود به ایمانم زن
صد درس در این کلاست آموخته ام
یک درس ز عشق جان ویرانم زن




آئینهً اندیشه نمایی تو معلم

بخشنده ترین بعد ِ خدایی تو معلم

در رهگذر ِ شب زدگان مشعل ِ نوری

بر گمشدگان ً راهنمایی تو معلم

از طایفهً علمی و از مردم ِ ایثار

افرشتهً بی چون وچرایی تو معلم

بر لوح ِ سخن سنجی ِ تو حرف ِ کجی نیست

عاری ز ِ کژی ها و خطایی تو معلم

ما کودک ِ کم تجربهً طالب ِ علمیم

بر چشم ِ طلب پرده گشایی تو معلم

در حافظهً زیرک ِ دیروز ِ زمانه

جاوید ترین رمز بقایی تو معلم

ای مالک ِ گنج ِ هنر و دانش و تقوا

ازتهمت ِ ایام رهایی تو معلم

بر خامشی ِ نان صفت ِ نسل ِ حقارت

آزاده ترین بانگ ِ رسایی تو معلم

معمار مرمتگر ِ اذهان ِ کج اندیش

کج بین شدگان را تو دوایی تو معلم

چونت بسرایم که سزاوار ِ تو باشد

کان ِ کرم و کاخ ِ صفایی تو معلم




یک پدر بخشنده آب و گل است / یک پدر روشنگر جان و دل است

لیک اگر پرسی کدامین برترین / آنکه دین آموزد و علم یقین

ممنون ۱۳ عزیز
دست پرتر از این امکان نداشت.
ممنونم
ان شاالله خدا به شما و همه دانشجویان عزیز توفیق بدهد.

۱۳ یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ب.ظ

به نام خدا

استاد عزیز با تمام وجود تقدیم بر شما

معلم عزیز ،استاد بزرگوار،تو را به چه مانند کنم. دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر،باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی. خورشید نگاهت گرمابخش وجود ماوحرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است. غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست. کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد. روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است. دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان وانسانیت شعله ور است .

سرخی شفق ،تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ،صفای بستان ، آبی دریاها، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود. معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست. علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی. قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست. طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است.

تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی. ‹‹و ما یستوی الاعمی والبصیر .و لا الظلمات ولا النور››وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود.

چگونه سپاس گویم مهربانی ولطف تو راکه سرشار از عشق ویقین است. چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است. آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف. تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت، عاشقانه چنین می سراید :



معلم کیمیای جسم و جان است

مــعلم رهنمای گمرهان است

شـده حک بر فراز قله ی عشق

معلم وارث پیغــــمبران است




منبع:www.entezaresaba.blogfa.com

سپاس ۱۳ عزیز

۱۳ یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ

به نام خدا

حیسن آقای دهقان سلام

خیلی ممنون از پاسخگویی خوب و بسیار بسیار مفیدوتن.خیلی از مطالبی که اشاره کردید پرسش خودم بود که در بعضی از انها به جواب رسیدم و در بعضی دیگر هنوز پرسش دارم.ببخشید که اذیتتان می کنم . راستی اشاره کردید به امتحان الهی خب به نظرم خدا کسانی رو که دوست داشته باشه امتحان میکنه تا با پیروز شدن در امتحان به خودش اون ها رو نزدیک تر کنه.البته همه چیز به خواست خدا ست
موفق و سعادت مند باشید

حسین دهقان دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام خانم ۱۳

البته فرقی نمیکنه شما خانم باشی یا آقا ولی آدما یا مردند یا زن (غیر از یک استثنا) پس حق بدید که هیچ کس نمیتونه بدون اینکه جنسیت طرف مقابلشو بدونه باهاش رابطه معقول و مناسب برقرار کنه، حتی تو فضای مجازی.
یه جورایی دارم ذکات نعماتمو میدم. وظیفه ست.خدا کنه که خدا با این همه گناه دوسم داشته باشه. شما دعا کن که همین طور باشه.
یا علی

سلام حسین

حسین دهقان سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام استاد
مثل اینکه کامنت تبریکم نرسید.
دنبال یه مطلب مناسب واسه روز معلم میگشتم که به شما تقدیم کنم. ولی دیدم که هیچی حرف دل نمیشه

دکتر عموزاده، استاد شیمی عمومی1 ، شیمی آلی1و2، سنتز و تمرین پژوهش من، معلم اخلاق و آموزگار خوبی ها، روزت مبارک.

یا حق

حسین عزیز
سلام تو لطف داری
اما نمی ترسی بی هنران لافزن مجیز گو که وصفشان را گفته ام تو را متهم به صفات خودشان کنند؟
من که تو را و ایضا خودم را می شناسم.

۱۳ سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

به نام خدا

آقای دهقان سلام

خیلی ممنون .شما هم ما رو زیاد دعا کنید
بله زکات علم نشر اونه که امیدوارم خدا توفیق این کار رو بیشتر از همیشه به ما بده
نمیدونم پاسخگویی شما به سری سوالات اول پایان رسیده یا نه؟ولی چون احتمال داره برم نمایشگاه کتاب اگر منابع درسی و تستی رو معرفی کنید خیلی ممنون میشم

یا حق

حسین دهقان سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ب.ظ

سلام استاد
صابون این اتهامات زیاد به تنم خورده. خدارو شکر در این چند ساله اونقدر گرگ دیده ام که خودم یه پا گرگ شدم!
چه ترسی؟ از کی؟ حکایت همون پشه هست(یکی پشششه بر کوه...)
نمیدونم چی شده که این موضوع اینقدر مهم شده. خیلی دوست دارم بدونم استاد.

سلام خانم 13
خیلی ممنون. نه تموم نشده ولی منتظرم تا شما سوالاتتون رو بپرسید. اینطوری بهتره. کنکور خودش یه دنیاییه چند روز هم حرف بزنم تمومی نداره.
مشخصات کتابهای خوب رو معرفی کردم. تو این مدت شاید چند تا کتاب بهتر از کتابی که من معرفی میکنم به بازار اومده باشه. ولی چشم.
یه کتاب در ماه های آخر خیلی میتونه کمکتون کنه.اسم کتاب:"کتاب شیمی" جلد دوم.انتشارات مبتکران. این کتاب حاوی تمامی سوالات کنکور از سال 65 به بعد است را به همراه جواب دارد.
اگر کاربردی هم میخونید حتما تنها کتاب موجود یعنی " پاسخهای تشریحی به سوالات شیمی کاربردی" انتشارات مهر ایمان رو بگیرید.
برای شیمی فیزیک کتاب جالبی به چشمم نخورده.اما من خودم کتاب راهیان ارشد رو خوندم.
کتابهای آلی و معدنی پارسه بد نیستند ولی کافی نیستند.
برای تجزیه دستگاهی هم پیشنهاد میکنم کتاب مثل و مانند راهیان بگیرید ولی اگر میخواهید بهترین نتیجه رو بگیرید مثل من خط به خط کتاب اسکوک رو بخونید. زیاده ولی شدنیه.
مطمئن باشید همه کتابها نقص دارند.پس برای کسی که میخواد بهترین باشه یکی دو کتاب کافی نیست. بنابراین سعی نکنید همه کتابهاتون رو از نمایشگاه بخرید.کم کم دستتون میاد که به چه کتابی احتیاج دارید و چطوری باید بخونید.
التماس دعا
مخلص استاد

سلام حسین
خدا را شکر که واکسینه ای!
ان شاالله حضوری با لیست کامنتها و فحشهای تایید نشده و مدارک متقن در خدمت هستیم!
ارادتمند

۱۳ دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ

به نام خدا

سلام و درود بر همگی

ببخشید چند روزی سرم شلوغ بود کمتر به صندوقچه اومدم
ممنون از استاد عزیز و آقای دهقان
از استاد و مخصوصا جناب دهقان و بقیه اعضای محترم صندوقچه که این مطلب رو میخونن خواهش دارم که به سوال زیر جواب بدهند

سوال:چه رشته ای برای ارشد بخونم؟

اما به این توضیحات نیز دقت نمایید

۱:کلا از درس های محاسباتی(مثل حل مسئله و...) خوشم نمیاد
۲:در دروس شیمی برای من از همه بهتر شیمی آلی بود
۳:ولی متاسفانه یا خوشبختانه فکر کنم الی در ارشد سالی ۲۰۰ نفر پذیرش داره و این یعنی اینکه بازار کار خوبی نداره
۴:از معدنی هم زیاد خوشم نمیاد
۵:آیا گرایش کاربردی دروس محاسباتی زیادی داره؟

در پناه خدا

سلام
ان شاالله با توضیحات دوستان جوابتان را بگیرید.

سلمان رحمانی دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

به نام خدا
درود بر 13 گرامی
به یاری خدا در زندگی و مرحله ای که در پیش رو دارید پیروز بشید
برای خواندن ارشد به نظر من بهتره که علاقه خودتون رو ببینید.
ارشد شیمی کاربردی 1 یا 2 درس محاسباتی داره. البته دروس اجباری اش 1 درس محاسباتی داره (طراحی راکتور) ولی برخی از دانشگاه ها بسته به نیاز و دارا بودن استاد ممکن است که درس محاسباتی داشته باشند.
برای آلی و تجزیه چون پذیرش زیاده بازار کار کمی مشکلات دارد. البته تجزیه کمی بهتر از آلی است چون در بخش صنعتی هم کاربرهای بیشتری دارد.
معدنی هم که می گویید تمایل ندارید!!!
شیمی فیزیک هم که محاسبات زیادی دارد و بایستی ریاضی. معادلات دیفرانسیل و برنامه نویسی بلد باشید. البته علم بسیار شیرینی است. مخصوصا بحث کوانتوم آن که از بنیادی ترین بحث های شیمی را در خود دارد.

ولی در پایان پیشنهاد می کنم که رشته ای را انتخاب کنید که بتوانید با توجه به شناختی که از خود دارید در آن پیشرفت کنید. همچنین سعی کنید که دانشگاه محل تحصیلتان در دوران ارشد در شهر خود باشد چرا که از فرصت های شغلی به دست آمده می توانید استفاده بهینه را ببرید و چه بسا در طول تحصیل کارتان هم روبراه شود.
اگر مشکل خدمتی هم نداشته باشید که خیلی بهتر است.
بیشتر از این چیزی بلد نبودم
پیروز و سربلند باشید
یا علی

۱۳ دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ب.ظ

به نام خدا

سلام جناب رحمانی عزیز

واقعا لطف می کنید و بر سر این حقیر منت می گذارید.خیلی خیلی ممنون از پاسخ گویی خوبتان
راستش چون میخواستم کم کم شروع به درس خوندن کنم میخواستم از همین ابتدا هدفم معلوم باشه .
راستش نه که از معدنی بدم بیاد ولی همچین علاقه ای هم به اون ندارم
ولی باور کنید شیمی فیزیک رو دوست داشتم نمیدونم با اینکه محاسباتی زیاد داشت ولی درس شیرینی بود

موفق و موید باشید

۱۳ چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ

به نام خدا

پیکر آیت‌الله قزوینی سالم از قبر خارج شد


خبرگزاری فارس: آیت‌الله سید محمد باقر فالی گفت: پیکر آیت‌الله آقا سید محمد کاظم قزوینی به همراه کتاب روی سینه‌اش «فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد؛ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت» پس از 17 سال، سالم از قبر خارج شد.

آیت‌الله سید محمد باقر فالی امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در خرمشهر اظهار داشت: مرحوم آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی از منبری‌ها و نویسندگان مهم حوزه علمیه کربلای معلی بودند. ایشان فرزند مرحوم آیت‌الله العظمی آقا سید ابراهیم قزوینی هستند که در سن کودکی پدرشان را از دست داده و یتیم شده و در دامان مرحوم عمویشان آیت الله سید صادق قزوینی ـ پدر آیت آلله سید مرتضی قزوینی که هم اکنون امام جماعت حرم امام حسین (ع) هستند ـ پرورش یافتند.
وی خاطرنشان کرد: آن مرحوم در کنار خدمت به منبر اهل بیت (ع)، کتاب‌های متعددی تالیف کرده‌اند که از جمله آن " الامام علی من المهد الی اللحد "، "فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد "، "الامام جواد من المهد الی اللحد "، "الامام هادی من المهد الی اللحد "، "الامام العسکری من المهد الی اللحد "و همچنین "الامام المهدی من المهد الی الظهور " است.
آیت الله فالی در ادامه با یادآوری اینکه "این عالم ربانی با توجه به دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان حنجره، 17 سال پیش در شهر مقدس قم دار فانی را وداع گفتند تصریح کرد: هفده سال پیش پس از تشییع عظیم و پرشور، پیکر پاک و مطهر آیت الله سید محمدکاظم قزوینی در حسینیه کربلایی‌های مقیم قم در محراب حسینیه دقیقاً زیر منبری که سال‌های سال عرض ارادت به اهل بیت می‌کردند به خاک سپرده شد.
وی ادامه داد: روی سینه آن مرحوم کتاب «فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد؛ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت»را قرار داده بودند. این کتاب به زبان‌های مختلفی از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. هم اکنون پس از 17 سال در پی توسعه حرم حضرت فاطمه معصومه (س) از خانواده ایشان می‌خواهند که حسینیه مذکور با توجه به همجواری با حرم مطهر تخریب شود، قبر ایشان نبش شد و مشاهده شد بدنشان تازه، کفن دست نخورده و سالم و کتاب فاطمه زهرا(س) از ولادت تا شهادت کماکان بر روی سینه مبارک شان قرار دارد.
به گفته این خطیب توانا و برجسته منبر اهل بیت (ع)، هم اکنون پیکر نورانی آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی موقتاً در یکی از سردخانه های شهر مقدس قم است تا ان‌شا ءالله ترتیبات لازم برای انتقال آن به کربلای معلی فراهم گردد و در کنار حرم حضرت آقا امام حسین (ع) آرام گیرد.
مرحوم آیت اللّه سید محمّد کاظم قزوینی به سال 1348ه.ق در شهر مقدّس کربلا در خانواده علم و تقوا چشم به جهان گشود. نسب این مرد بزرگ به حضرت امام موسی بن جعفرعلیه السلام می‌رسد. وی با وجود آن که در آغاز جوانی از نعمت والدین محروم شدند، با این همه در راه کسب علم و کمال از پای ننشست، پس از تکمیل سطح در حوزه علمیه کربلا سال‌ها در دروس خارج فقه و اصول علمای بزرگ آن سامان شرکت کرد، آنگاه از راه تألیف و خطابه و منبر و تدریس فقه و اصول و تفسیر مشغول خدمت شد.
دیری نگذشت که به واسطه امر به معروف و نهی از منکر و موضع‌گیری‌های شجاعانه وی در برابر حاکمان مستبدّ عراق، تحت تعقیب قرار گرفت و بارها به زندان افتاد و متحمل سخت‌ترین زحمات و شکنجه‌ها شد، حتی آخرین بار به اعدام محکوم شد که به دنبال آن پس از ماه‌ها زندگی مخفی از عراق خارج شد و بعد از مسافرت به چند کشور اسلامی در نهایت به ایران آمد، و بعد از عمری تلاش و جهاد و فداکاری و انجام خدمات علمی و دینی در روز سیزدهم جمادی الثانی سال 1415ه’.ق در شهر مقدس قم به دیار باقی شتافت.
منبع:فارس

مرتضی چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام
سلمان عزیز دوست خوبمون (۱۳) مشکل خدمتی نداره آخه خانم ها که خدمتی ندارند
حالا نگاه نکن که من الباب شوخی آقای ۱۳ صدایش می زنم
راستی ۱۳ به کلبه ی اهل بیت سر زدی؟

۱۳ عزیز هر رشته ای می خوای بری٬ پیشرانه نیا آخه برای خانم ها به هیچ عنوان بازار کار نداره. تمام صنایع شون همه مردن. واسه خود ما هم کار نیست. وضع بازار کار کلا خرابه. آلی و کاربردی و غیره نداره. مگر اینکه فرجی بشه و شانسی در خونه ی آدم رو بزنه.
اما یه نصیحتت می کنم. حتما درس بخون و ادامه تحصیل بده. اولا تو ارشد خیلی چیزا یاد می گیری دوما آینده مملکت به سمتی داره پیش میره که می طلبه مدرک بالا داشته باشی

یا علی

۱۳ چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد

یک سوال داشتم میخواستم لطف کنید و پاسخ بدید

استاد عزیز آیا برای دانشجویان شیمی کاربردی امکان تحصیل در رشته داروسازی وجود دارد؟(بعد از ارشد چطور؟منظورم اینه که مثلا اگر کسی ارشد آلی بخونه ایا احتمال داره بعدا داروسازی بخونه؟)

ممنون

سلام ۱۳
نمی دانم!!!
فقط می دانم قبل از انقلاب می شده. از زمان ما (سال ۶۲) نیز این بحث ها بود ولی ظاهراباید هنوز در حد حرف باشد.

۱۳ چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ب.ظ

به نام خدا

استاد عزیز و آقا مرتضی

خیلی ممنون از پاسخگویی خوبتان

یک سوال حالا اگه ۱۳ آقا باشه چی؟

موفق باشید

سلام
اون وقت در روانشناسی حسین خلل ایجاد می شه!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 ب.ظ

سلام استاد و ۱۳ عزیز
استاد چرا از خودتون مایه نمیگذارید؟ حالا خوبه خودتون هم گفتید منم میگم 13 خانم است.
13 عزیز سعی نکنید منو منحرف کنید! من تا آخرش رو حرفم هستم.شما 2 راه دارید:یا خودتونو معرفی کنید و خلاص، یا همینطور خانم باش!

در مورد انتخاب رشته یه پیشنهاد دارم
سعی نکنید از الان یه رشته رو قطعی انتخاب کنید. اطلاعاتتون رو از تمام رشته ها کامل کنید تا چشم بسته مجبور به انتخاب نشید.گول اسم رشته رو نخورید.هر رشته ای رو انتخاب میکنید سعی کنید فقط خودتون انتخابش کرده باشید نه دیگران. خیلی ها بدون اینکه بدونن نانو یعنی چی به خاطر اسمش هم که شده انتخابش میکنن. رتبه من تو رشته نانو 8 شد و خیلی ها حتی برخی از اساتید هم به من این رشته رو توصیه میکردن.ولی من کله شق تر از این حرفها بودم و حالا از اینکه این کارو نکردم خوشحالم. تحت تاثیر جو قرار نگیرید و اولویت رو علاقه خودتون قرار بدید ( ببخشید از اینکه رک حرفمو میزنم ).استاد و دانشگاه شاید از خود رشته هم مهمتر باشه. اساتید بعضی دانشگاه ها حتی دانشگاه های تهران بیش از اندازه دانشجو رو به حال خودشون رها میکنند و هر مشکلی پیش بیاد حتی اگه بتونن هم کمکشون نمیکنن و اونها رو موظف میکنند تا خودشون تمامی مشکلات رو حل کنند، طوری که انگار استادی وجود نداره! و این باعث میشه سطح کار دانشجو پایین بیاد و حتی بعد از 3 سال هم نتونه دفاع کنه. با عرض پوزش از اساتید محترم به خصوص دکتر عموزاده. امکانات آزمایشگاهی هم در بسیاری از مواقع حرف اول رو میزنه.به نظر من تا قبل از کنکور و قبل از اعلام نتایج اولیه( رتبه)رشته یا رشته هایی رو که علاقه دارید رو انتخاب کنید.بعد از اینکه رتبه شما معلوم شد اون وقت به دانشگاه و استاد فکر کنید.
در آخر امیدوارم از شوخی هام چیزی به دل نگرفته باشید و دعامون کنید.

به نام خدا
سلام حسین
ما که گردنمون از مو باریکتره (در برابر دوستان و به این گردن باریکی افتخار می کنیم-وگرنه در برابر قلدران زورگو گردن کلفتیم وبه این گردن کلفتی افتخار می کنیم!)
بله حسین عزیز خود ۱۳ عزیز هم می داند که به احتمال قریب به یقین اورا می شناسم! منتهی برای من کشف نام اصحاب صندوقچه مهم نیست اخلاقشان مهم است. ۱۳ امتحان پس داده است. اما درست گفتی تو روانشناس خوبی هستی چون معلم خوبی هستی.

۱۳ جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ

به نام خدا

سلام حسین آقا

خیلی ممنون از پاسخگویی خوبتان.خب این حقیر با اجازه استاد فعلنه همون خانم می مونم!

اصلا از شوخی هایتان ناراحت نشدم تازه خیلی هم با حال بود.حق با شماست خیلی از چیزهایی که فرمودید رو باید در نظر گرفت.

چون شما فرمودید سوال کنم و پیش برویم من ۲ تا سوال دارم

۱: لطفا در مورد رشته خودتان توضیح بدین
۲:برنامه ریزی کوتاه مدت را نیز لطفا شرح دهید

با تشکر فروان از استاد خوبم و شما

التماس دعا

حسین دهقان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

سلام استاد و ۱۳ عزیز
استاد اسم معلمی برای من سنگینه. مارو با خودتون حساب نکنید. ما کجا معلمی کجا؟
از اینکه منو جزء دوستاتون حساب میکنید منت بر سر میگذارید.
مخلثم در بصط

نه حسین تومعلمی
چون کاسب نیستی

سلمان رحمانی جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

به نام خدا
درود بر صاحب کلبه دوستان عزیز
مرتضی برای اینکه من مطمئن نیستم. البته فرقی هم نمی کند مهم طرز فکر و بینش شخص است. البته با کنجکاوی می شود دریافت که دوستانی که با نام مستعار می آیند که هستند ولی کنکاش در کار دوستان جایز نیست.
13 شما هر طور که راحتید باشید
سالم و سلامت در پناه خدا

حسین دهقان جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام خانم! ۱۳ عزیز
میترسم یه جوری از رشته ام تعریف کنم که شما بدجوری شیفته اش بشید!
از لحاظ لغوی فیتوشیمی از دو بخش فیتو به معنی گیاه و شیمی تشکیل شده است.
فیتو شیمی یعنی علم جداسازی و شناسایی ترکیبات طبیعی از گیاهان. به قول استاد یعنی شیمی سبز!
حالا این جداسازی میتونه به روشهای مختلفی انجام بشه، مثل انواع روشهای کروماتوگرافی مثل کروماتوگرافی دستگاهی و یا ستون کروماتوگرافی، کاری که من الان دارم انجام میدم. در ایران چند دانشگاه هستند که این رشته رو در مقطع کارشناسی ارشد دارند مثل دانشگاه های شهید بهشتی، گرگان، سیستان، تربیت دبیر تبریز ، یاسوج و یکی دو جای دیگه. که فقط دانشگاه شهید بهشتی هست که در مقطع دکتری این رشته پذیرش داره، البته اونم به صورت محدود و تقریبا سالی 4،5 نفر. و البته سطح کارهای بچه های اینجا هم یه سر و گردن بالا تر از سایر دانشگاه هایست که اسم بردم.
در کل فیتوشیمی یک رشته کاربردی و بین رشته ای ست.میشه گفت یه چیزی بین آلی و تجزیه و البته در بسیاری از موارد شیمی دارویی. فیتوشیمی اولین پله داروسازی ست. شاید بهتره بدونید که تقریبا همه داروها حتی داروهای شیمیایی پایه گیاهی دارند و همه آنها توسط یه فیتو شیمیست یا کسی که به این علم آگاه است به دنیا معرفی شده. به همین خاطر ما در پژوهشکده خودمون تست های بیولوژیکی و کشت سلولی هم انجام میدیم.
مثلا خود من علاوه بر کار با ستون کروماتوگرافی ، تست هایی مثل آنتی اکسیدانت(که خودش چند نوع تست هست) تست ها آنزیمی( که این هم خودش چند نوع تست هست)آنتی دیابت، تست های آنتی باکتریال و ضد قارچ و تست های ضد سرطان هم انجام میدم یا خواهم داد.
شاید مهمترین نکته مخصوصا برای کسایی که دوست دارند در رشته هایی مثل کاربردی و فیتوشیمی ادامه تحصیل بدهند این باشه که قرار نیست حتما پایان نامه شما هم مربوط به شیمی کاربردی یا فیتوشیمی باشه.رشته شما میتونه شیمی کاربردی باشه ولی کار شما سنتز پلیمر یا جداسازی باشه.که این بستگی به استاد راهنمای شما داره.
مثلا همه دانشجویان استاد راهنمای من فیتوشیمیست هستند اما بعضی از اونها فقط سنتز کار میکنند.
یا حتی در دانشگاه شریف یکی از اساتید رشته آلی هر سال معمولا یک دانشجوی دکتری برای آزمایشگاه فیتوشیمی خود میگیره در حالی که مدرک همه دانشجویان او آلی است.
خیلی نکات دیگه هست که باید بدونید...

یا حق

۱۳ جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ب.ظ

به نام خدا

درود بر همگی

جناب رحمانی عزیز سرافراز مان نمودید.ممنون از حضورتان

حسین آقا سلام

خیلی ممنون که توضیح دادین.میخواستم بابت این همه زحمتی که به شما میدم معذرت خواهی کنم.راستش میدونم تایپ کردن سخته ولی یکی از خوبی هاش اینکه من میتونم اون ها رو چند بار بخونم

با سپاس فراوان از شما

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ق.ظ

به نام خدا

سلام و درود بر همگی

راستش باور کنید هنوز خودم نمیدونم که این کلبه چه تعداد بازدید کننده داره.اگر بازدید کننده زیاد باشه خیلی خوبه ولی اگر کم هم باشه به شکر خدا و کمک های استاد فعلنه که کم نیاوردیم.میخواستم کامنت هایی با موضوع بسیار مهم نفاق بگزارم امیدوارم که عزیزان بیشتری آنها را مطالعه کنند و به کار ببندند


یا حق

سلام
مطالب جالبت بازدید کننده داره ۱۳ عزیز

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ

سوره المنافقون


بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدا که رحمتش بى‏اندازه است‏و مهربانى‏اش همیشگى.



إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ «1»


چون منافقان نزد تو آیند ، مى‏گویند : گواهى مى‏دهیم که تو بى‏تردید فرستاده خدایى . و خدا مى‏داند که تو بى‏تردید فرستاده اویى ، و خدا گواهى مى‏دهد که یقیناً منافقان دروغگویند




اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ «2»


سوگندهایشان را [براى شناخته نشدن نفاقشان] سپر گرفته در نتیجه [مردم را] از راه خدا بازداشته‏اند . بد است آنچه را اینان همواره انجام مى‏دهند !



ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ «3»


این [صفت زشت نفاق و بدى اعمال] به سبب آن است که آنان [نخست] ایمان آوردند ، سپس کافر شدند در نتیجه بر دل‏هایشان مهر [تیره‏بختى] زده شد ، به این علّت [حقایق را] نمى‏فهمند .


وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ یُؤْفَکُونَ «4»


چون آنان را ببینى جسم و ظاهرشان [از آراستگى و وقار] تو را به شگفت آورد ، و اگر سخن گویند [به علت شیرینى و جذابیّت کلام] به سخنانشان گوش فرا مى‏دهى [اما از پوچى باطن و سبک‏مغزى و دورویى] گویى چوب‏هاى خشکى هستند که به دیوارى تکیه دارند [و در حقیقت اجسادى بى‏روح‏اند که در هیچ برنامه‏اى اطمینانى به آنان نیست ، از شدت ترسو بودن] هر فریادى را به زیان خود مى‏پندارند . اینان دشمن واقعى‏اند ؛ از آنان بپرهیز ؛ خدا آنان را بکشد ؛ چگونه آنان را [با دیدن این همه دلایل روشن ، از حق به باطل] منحرف مى‏کنند .



وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ «5»


چون به آنان گویند : بیایید تا پیامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد [از روى کبر و غرور] سرهاى خود را بر مى‏گردانند ، و آنان را مى‏بینى که متکبرانه [از حق ،] اعراض مى‏گردانند .




سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ «6»

براى آنان مساوى است چه براى ایشان آمرزش بخواهى چه نخواهى ، خدا هرگز آنان را نمى‏آمرزد . مسلماً خدا مردم بدکار و نافرمان را هدایت نمى‏کند .


هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَىٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّىٰ یَنْفَضُّوا ۗ وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَٰکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ «7»


فقط آنانند که مى‏گویند : به کسانى که نزد پیامبر خدایند ، انفاق مکنید تا [از پیرامون او] پراکنده شوند . در حالى که خزانه‏هاى آسمان ها و زمین در سیطره خداست ، ولى منافقان نمى‏فهمند .




یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ۚ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَٰکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ «8»

مى‏گویند : اگر به مدینه بازگردیم ، مسلماً کسى که به خاطر داشتن امکانات نیرومندتر است [چون عبداللّه‏ بن ابى سلول ، رئیس منافقان] آن را که خوارتر است [یعنى پیامبر که هنوز به پندار آنان تمکن و قدرت لازم را به دست نیاورده] از آنجا بیرون مى‏کند . در حالى که نیرومندى و اقتدار براى خدا و پیامبر او و مؤمنان است ، ولى منافقان [به این حقیقت] آگاهى ندارند .


یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «9»


اى مؤمنان ! مبادا اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل کنند ، و آنان که [به خاطر مال و فرزند از یاد خدا] غافل مى‏شوند ، زیانکارند .


وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ «10»


و از آنچه روزى شما کرده‏ایم انفاق کنید ، پیش از آنکه یکى از شما را مرگ در رسد و بگوید : چرا مرا تا مدتى نزدیک مهلت ندادى تا صدقه دهم و از شایستگان باشم ؟ !



وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا ۚ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «11»

هرگز خدا کسى را چون اجلش فرا رسد ، مهلت نمى‏دهد ؛ و خدا به اعمالى که انجام مى‏دهید آگاه است .

برکرفته از پایگاه www.erfan.ir

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:40 ق.ظ

به نام خدا


گونه‏هاى نفاق


محدث بزرگ شیعه، علامه مجلسى، منافق را همچون مسلمان و مؤمن داراى گونه هاى متفاوتى مى‏داند. ایشان در معناى اسلام و ایمان به پیروى از روایات (14) ، اسلام را همان شهادتین زبانى و اقرار ظاهرى مى‏داند؛ اما ایمان را برتر و نیازمند اعتقاد قلبى و عمل خارجى دانسته، تسلیم درونى را ستون اصلى خیمه ایمان مى‏شمرد. (15) منافق را نیز کسى مى داند که اظهار اسلام مى‏کند و در باطن کافر است و اعتقاد قلبى و تسلیم درونى ندارد. وى این معنا را مشهور مى‏داند (16) و ریا و اظهار دوستى دروغین و نیکو نمودن و بد بودن و ظاهرسازى و صالح نبودن را از گونه‏هاى دیگر نفاق مى‏شمرد. (17) در جایى دیگر، نفاق نوع اول را ویژه دوران صدر اسلام، و منافقان دوره هاى متأخر و معاصر را از نوع دوم مى‏داند. (18) این نظر، پذیرفتنى است؛ زیرا قرآن نیز منافقان را مؤمن نمى داند (19) و همان گونه که گذشت، منافق از دیدگاه وحى ـ که درون را به‏عیان مى‏بیند ـ کافرى بیش نیست که در لباس اسلام درآمده است.

در میان اهل سنت نیز این تلقى وجود دارد. ابن رجب حنبلى مى‏گوید : نفاق از نظر شرعى دو گونه است:

یکى نفاق اکبر و آن این است که انسان به‏ظاهر خود را مؤمن به خدا و فرشتگان و کتاب‏ها و پیامبران و روز قیامت نشان دهد و در باطن مخالف همه یا بخشى از آن باشد و این همان نفاق صدر اسلام است که قرآن به نکوهش اهلش پرداخته و آنان را کافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .

دوم نفاق اصغر یا نفاق عملى است و آن این است که انسان به‏ظاهر کارى کند و قصدش چیز دیگرى باشد. (20) منظور از معناى دوم، ظاهرسازى و ریاکارى است؛ زیرا ریا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوک است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممکن است ریاکار به اصل خدا و معاد و نبوت، ایمان و اقرار داشته باشد . از این رو مى‏توانیم این نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانیم و چنین منافقى را از سلک مؤمنان به شمار آوریم؛ اگر چه از پایین‏ترین آنان. زیرا ایمان نیز درجات و مراتبى دارد که در برخى از آنها، اعتقاد و تسلیم قلبى محض کافى است (21) . حال اگر در معناى نخست دقیق شویم و به انگیزه‏هاى منافقان صدر اسلام ـ که کافرانى مسلمان‏نما بودند ـ بنگریم، به این نکته مى‏رسیم که اظهار ایمان به خدا و رسول و قرآن تنها یک سپر سیاسى براى زندگى در جامعه دینى مدینه بوده است . به عبارت دیگر ماهیت این برخورد منافقانه ، تفاوتى با سایر نفاق‏ها و جاسوسى‏هاى سیاسى در دیگر جوامع ندارد، ولى از آن‏جا که در جامعه مدینه ، دین حاکم است و سیاست و مدنیت با ایمان و ولایت آمیخته است ، سیاستمداران منافق همراهى سیاسى ظاهرى را در اظهار ایمان و قبول پایه‏هاى دینى حکومت مى‏دیدند و گرنه همچون سایر منافقان سیاست‏پیشه و جاسوسان حرفه‏اى، هیچ تمایلى به اداى فرایض دینى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمى‏دادند . نتیجه این که اصل همراهى با جامعه و فرهنگ سیاسى حکومت، الزام مى‏کرد که منافقان چهره‏سازى اعتقادى و عملى کنند و پرده نفاق بر بى‏ایمانى خویش بیندازند. به حتم این نفاق سیاسى که تا عمیق‏ترین اعتقادات قلبى و درونى راه پیدا مى‏کند و در برابر برترین موجود عالم، یعنى رسول خدا مى‏ایستد، بدترین و زشت‏ترین نوع نفاق است که متأسفانه با اسلام همزاد بوده و آثار مخرب آن در دوره حکومت و زندگى امام على‏علیه السلام بسى عیان‏تر است. (22) بدین روى برخى انواع نفاق را مراتب نفاق تعبیر گفته و برحسب شدت و ضعف ناشى از متعلق و یا کسى که با آن برخورد منافقانه مى‏شود ، تقسیم کرده‏اند .

امام خمینى‏رحمه الله در کتاب اربعین خود مى‏فرماید : و نیز نفاق به حسب متعلق، فساد آن فرق دارد؛ زیرا گاهى نفاق کند در دین خدا و گاهى در ملکات حسنه و فضایل اخلاق و گاهى در اعمال صالحه و مناسک الهیه و گاهى در امور عادیه و متعارفات عرفیه، و همین‏طور گاهى نفاق کند با رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله و ائمه هدى‏علیه السلام و گاهى با اولیا و علما و مؤمنین و گاهى با مسلمانان و یا سایر بندگان خدا از ملل دیگر . البته اینها که ذکر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند؛ اگرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شرکت دارند و شاخ و برگ یک شجره خبیثه هستند . (23) نفاق، به واقع یک صفت و ویژگى روحى ـ روانى است که برحسب شدت و ضعف آن و مقتضیات زمان، گاه منافق را براى جلب منافع مادى و زودگذر دنیوى ، به ستایش و چاپلوسى و ابراز محبت و دوستى دروغین با خلق خدا وا مى‏دارد؛ حال آن که دل در گرو اموال و جاه و مقام مردم نهاده است، نه ویژگى‏هاى انسانى آنها. گاه نیز به صورت برخورد منافقانه با پیامبر و اعتقادات اصلى دین ظهور مى‏کند، و گاه براى جاى گرفتن در صف مؤمنان به ریاکارى و تظاهر و اعمال و عبادات است، و حتى در مرتبه شدید آن، به صورت امر به عبادت و دعوت به طاعت رخ مى‏نماید که امام على آن را شدیدترین نوع نفاق خوانده است (24) . توجه به دو گونه اصلى نفاق ، یعنى نفاق اعتقادى ـ سیاسى و اخلاقى ـ اجتماعى ، شدت و ضعف تحذیرها و هشدارها را توجیه مى‏کند .

خدایا به حق عظمت پیامبرت ما را از نفاق و منافق حفظ بفرما.

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ق.ظ

به نام خدا

ویژگى‏هاى منافقان

اگرچه ویژگى‏هاى منافقان نیز برحسب گونه‏هاى آنان قابل تقسیم است، ویژگى‏هاى مشترک نیز دارند. مبناى تقسیم و جداسازى ویژگى‏ها مناسبت هر ویژگى و فراوانى آن در گروهى از منافقان است .

1 ویژگى‏هاى منافقان اعتقادى ـ سیاسى

1ـ.1 شک و تردید

مهم‏ترین ویژگى این نوع از منافقان، شک و تردید درونى و قلبى آنان است . چنین انسانى چون نتوانسته است به علم و یقین نایل آید و خود را از نظر فکرى و روحى قانع سازد، در وادى حیرت و تردید باقى مى‏ماند (25) . او به تصور این که دیگران را فریفته است، خود را فریب داده است. (26) بر این اساس حضرت على‏علیه السلام به پیروى از قرآن مى‏فرماید : المنافق مکور مضر مرتاب؛ (27) «منافق، نیرنگباز و و زیانبار و مردد است.» در کلامى دیگر، این ویژگى را میان همه منافقان، مشترک مى‏داند: کل منافق مریب. (28)

1ـ.2 عبرت‏نگرفتن

لازمه حرکت اندیشمندانه انسان، عبور از وادى شک است که یقین بسیط را به یقین مرکب و عمیق‏تر مبدل مى‏سازد . اما عبور از این وادى ، شوق و انگیزه و حق مدارى مى‏خواهد که منافق از همه اینها محروم است . منافق خود نمى‏خواهد و نمى‏طلبد و نمى‏پذیرد و از این رو در شک مى‏ماند . منافق نه درست مى‏نگرد تا عبرت بگیرد و نه درست مى‏اندیشد . هرگاه چرخ گردون او را برکشد، به جاى بهره‏گیرى از فرصت مغتنم، سر به طغیان مى‏گذارد ، و هرگاه گرفتارى‏ها و بلایا بدو روى آورند، به جاى تنبه و هوشیارى، زبان به شکوه و ناله مى‏گشاید . ... منافق چون بنگرد ، سرگرم و سر به هوا است و چون سکوت کند ، با غفلت و بى‏خبرى است و چون سخن بگوید ، لغو و بیهوده بگوید و چون بى‏نیاز شود ، سرکشى کند و چون به‏سختى افتد ، زبونى نماید . زود ناخشنود و دیر خشنودى مى‏شود ، [نعمت‏] اندک او را بر خدا خشمناک کند، و فراوانش خشنودش نسازد . نیت شر بسیار دارد و برخى را جامه عمل مى‏پوشاند و بر آنچه نتوانسته افسوس مى‏خورد که چرا نکرده است؟! (29) اگر این سخن را با توصیف مؤمن و شیوه و ویژگى‏هاى او مقایسه کنیم ـ که «چون بنگرد عبرت گیرد و چون سکوت کند بیندیشد و چون سخن گوید ذکر گوید و چون بى‏نیاز شود شکر کند و چون به سختى افتد ، بشکیبد ؛ زودخشنود و دیرخشم است»ـ به‏آسانى فهمیده مى‏شود که عبرت نگرفتن و نیندیشیدن و یاوه بافتن ، چگونه بر دورى منافق از مسیر تکامل مى‏افزاید و او را در وادى حیرت و سرگردانى باقى مى‏گذارد . آرى پرگویى و بیهوده‏بافى، فرصتى به ذکر و تفکر نمى‏دهد و میل به شرارت و طغیان ، آرامش روحى منافق را سلب مى‏کند، و اگر بر این همه، ناخشنودى و ناخرسندى او را از هستى و خداوندگار هستى بیفزاییم، چه مجالى براى عبرت و هدایت، براى او باقى مى‏ماند؟

1ـ.3 علم بى‏عمل

منافق حتى اگر خود را به زیور دانش بیاراید و اندوخته‏اى فراچنگ آورد و در شمار فرهیختگان نیز درآید، باز در تنگناى خودساخته‏اش گرفتار است و بى‏آن‏که به هدف نزدیک گردد ، بار خود را سنگین‏تر ساخته است ؛ زیرا او جایگاه علم و دانش را نشناخته است و به جاى آن که با نور علم ، درون خویش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودى الفاظ و اصطلاحات گشوده است . او در زبان و گفتار ، عالم مى‏نماید و در عمل و کردار ، جاهل است؛ داناى زبانى و نادان رفتارى . امام همام ، على‏علیه السلام مى‏فرماید : علم المنافق فی لسانه ، علم المؤمن فی عمله؛ (30) «دانش منافق در زبان او است ؛ دانش مؤمن در کردارش.»

در حقیقت ، آنچه منافق دارد چیزى جز پوسته علم و نمایشى از آن نیست ؛ زیرا اگر علم او حقیقى و واقعى بود ، از ایمان جدا نبود، که به گفته والاى همو : الإیمان والعلم أخوان توأمان ، ورفیقان لا یفترقان (31) ؛ «ایمان و علم ، برادران همزادند و دو رفیق‏اند که از هم جدا نمى‏شوند.»

بنابراین، از آن‏جا که منافق دانا از ایمان تهى است ، به قاعده ملازمه ، دانشى نیز ندارد . (32)

1ـ.4 پارسایى دروغین

همان گونه که منافق ، تنها از علم ، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان مى‏آورد، ورع و تقواى او نیز در مرحله ادعا و حرف مى‏ایستد و به جوارح و جوانح و عملش سرایت نمى‏کند . به گفته شیواى امام على‏علیه السلام «پارسایى منافق ، جز در زبان او نموار نمى‏شود.» (33) حال آن‏که ورع مؤمن در عملش آشکار است. (34) وقتى ورع ، برخاسته از دین، و تابعى از آن باشد، روشن است که منافق دین ندارد . امام به این نکته هم تصریح کرده است : ورع الرجل على قدر دینه؛ (35) «ورع مرد به اندازه دین او است .»

1ـ.5 دنیا طلبى

دنیاطلبى با چهره‏ها و نمودهاى گوناگون، همواره و همه‏جا آفت دین و دیندارى است . این معنا آن‏چنان مسلم و مبرهن است که نیازى به استدلال ندارد و شواهد و آیات و روایات چنان فراوانند که انتخاب یکى از میان آن همه، دشوار مى‏نماید؛ (36) اما آنچه به بحث منافق و ویژگى او مربوط است ، دنیاطلبى به بهانه امور اخروى است که زشت‏ترین و زیانبارترین و خطرناک‏ترین گونه دنیاطلبى است.

مولاى متقیان از این خصلت منافقان خبر داده و ما را از درغلتیدن به دام آن برحذر داشته است : کار آخرت را وسیله دنیاطلبى، و دنیاى زودگذر را بر آخرت ترجیح مده که این ، خصلت منافقان و خوى بى‏دینان است . (37) این دسته از منافقان، از آن رو که دین را به بازى مى‏گیرند، و گروهى را فاسد و گروهى را به دین و دیندارى بدبین مى‏کنند از بقیه زیانبارترند . این گرگان در لباس میش که زبان‏هایى شیرین‏تر از عسل و دل‏هایى تلخ‏تر از گیاه حنظل دارند، به خیال خدعه و نیرنگ با خدا و خلق خدا ، براى دنیا در دین تفقه مى‏کنند و براى عمل نکردن مى‏آموزند و سخن از آخرت را وسیله‏اى براى رسیدن به دنیا مى‏کنند، و از این رو دیرتر از منافقان دیگر کشف و رسوا مى‏شوند و از پس سال‏ها مراقبت دائمى و دقت کافى ، از پرده برون مى‏افتند . نگرانى امام‏علیه السلام نیز به همین رو بود که فرمود:

إن أخوف ما أخاف علیکم إذا تفقه لغیر الدین وتعلم لغیر العمل وطلبت الدنیا بعمل الآخرة؛ (38) «ترسناک‏ترین چیزى که بر شما مى‏ترسم ، آن است که براى غیر دین تفقه شود و براى جز عمل آموخته گردد و دنیا با عمل آخرت طلب شود .»

على‏علیه السلام خود به شرارت این دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فریبکارى آنان و فریب‏خوردن جاهلان را چشیده بود و از این درد جانکاه مى‏نالید: دو انسان دنیایى پشتم را شکستند: انسانى به‏زبان دانا و به‏عمل فاسق، و انسانى‏نابخرد ولى عابد. آن یک با زبان‏آورى از رسیدن به فسقش جلو مى‏گیرد و این یک با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهیزید که این دو، هر مفتونى را فتنه‏اند و من خود از پیامبر خدا شنیدم که مى‏گفت: اى على،هلاکت امت من به دست هر منافق زبان آور است. (39)

1ـ .6 نگه نداشتن زبان

زبان با همه کوچکى‏اش، معیار ارزش انسان، این موجود پیچیده هستى است. به فرموده امام على‏علیه السلام انسان بدون آن، مجسمه‏اى و یا جنبنده‏اى بیش نیست (40) و در کنار عقل و خرد ، جوهره انسان را شکل مى‏دهد (41) و وسیله سنجش انسان و خرد او است. (42) از این رو سنگینى آن ، وزن انسان را افزون مى‏کند و سبکى آن از قدر و منزلتش مى‏کاهد . لغزش زبان ، لغزش انسان است و زیبایى آن ، زیبایى گوینده. این تأثیر عمیق و نقش مهم زبان، است که موجب صدور فرمان‏هاى شدید و فراگیرى از ائمه دین‏علیه السلام در مورد حفظ و حتى حبس زبان شده است. (43) پیشوایان دین از ما خواسته‏اند که زبان را نیز چونان بقیه اعضا، به فرمان عقل دین خود درآوریم و پیش از هر کار اندیشه کنیم و جلوتر از هرعضو ، مغر را قرار دهیم که اگر چنین کنیم عقل را بها داده، دین خود را حفظ کرده‏ایم؛ و گرنه بر اساس آنچه از امام على نقل شده است به جرگه سفها پیوسته، در میان منافقان جاى مى‏گیریم . زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زیرا مؤمن هرگاه اراده سخن کند در درون بدان مى‏اندیشد ، پس اگر نیکو باشد ، آشکارش مى‏کند و اگر بد باشد ، پوشیده‏اش مى‏دارد. و[لى‏] بى‏گمان منافق هرچه بر زبانش بیاید مى‏گوید؛ بى‏آن‏که بداند چه به سود او است و چه به زیانش . (44)

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ

به نام خدا


راه‏هاى شناخت نفاق و منافقان


بخش پیشین، بیان ویژگى‏هاى منافقان را بر عهده داشت و شناخت ویژگى‏ها، خود به شناسایى دارنده آنها کمک مى‏کند؛ به شرط آن که ظاهر شود و از پرده برون افتد . در این فصل به ویژگى‏ها و نشانه‏هاى آشکار منافقان مى‏پردازیم ؛ علامت‏هایى که هر یک از آنها مى‏تواند حقیقت درونى انسان‏هاى مؤمن‏نما و کفرگرا را به ما بنمایاند .

.1 لحن گفتار

نخستین راه شناخت منافقان، دقت در سخنان ایشان است ؛ یعنى همان خصیصه زبان‏آورى که بزرگ‏ترین پوشش و پناه منافق است . چه، هر سلاحى که بسیار به کار گرفته شود ، طرز کارش معلوم و اسرارش آشکار خواهد شد و سرانجام در آن‏جا که سلاح از کار مى‏افتد و یا خطا مى‏کند ، راه رخنه به درون آن کشف مى‏شود .

امام على‏علیه السلام در ارائه این راه نقشى ممتاز دارد و افزون بر ارائه، مستند قرآنى آن را نیز نشان داده است: خداوند چهار چیز را در کتابش تصدیق کرده است... مرد در زیر زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگوید ، آشکار شود . پس خداوند متعال نازل فرمود : «و بى‏گمان آنان را از لحن گفتارشان مى‏شناسى (59) .» (60) منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بیرون مى‏افکند و با نیش و کنایه‏هایش خود را افشا مى‏کند. او مى‏کوشد با تعبیرات موذیانه هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان کند؛ غافل از آن که نیتش از سخنش هویدا است و مصداق این قاعده کلى است که: ما أضمر أحد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه؛ (61) «هیچ کس چیزى را پنهان نکرد، مگر آن که در لغزش‏هاى زبانش و خطوط چهره‏اش پدیدار شد.»

امام على‏علیه السلام در سخن بلند دیگرى بر این راهکار صحه مى‏گذارد: على لسان المؤمن نور یسطع وعلى لسان المنافق شیطان ینطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است که مى‏درخشد و بر زبان منافق، شیطانى است که سخن مى‏گوید .» شاید گفته شود که این راهکار، ارجاع به یک معیار مشخص و معین نیست و نمى‏توان آن را تحت ضابطه و قاعده درآورد ؛ زیرا حواس ما به درک «لحن القول» ، «نور ساطع» و «شیطان ناطق» راهى ندارند و ممکن است در تشخیص به خطا رویم و یکى را به جاى دیگرى بگیریم .

پاسخ اجمالى این است که ابزارهاى شناخت متعددند و دل یکى از آنها است . معرفت شهودى و فطرى قلب زمینه خطاب نبوى و تعلیم محمدى را فراهم مى‏آورد: استفت قلبک وان أفتوک الناس؛ (63) «از دلت بپرس؛ اگر چه مردم بر[خلاف‏] آن فتوایت دهند .» امام على‏علیه السلام در دعاى شعبانیه مى‏فرماید : و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور؛ «دیده دل‏هایمان را با نور نظرش به تو ، روشنى بخش تا دیده دل حجاب‏هاى نور را نیز بدرد.» (64) این معنا که دل مانند سر، دو چشم و دو گوش دارد، از دیدگاه روایات مسلم است؛ (65) اما گردش و چرخش شیطان‏ها در پیرامون دل آدمى، او را از این طریق شهود و نظر به ملکوت محروم مى‏کند. (66) به مدد این وسیله و راهکار، مى‏توان از عملکرد منافقان در زمینه تحریف معارف دینى و دخالت در فرهنگ مذهبى جلو گرفت و مهم‏ترین اثر تخریبى آنان را مانع شد . از این رو حضرت براى شناسایى حدیث‏هایى که به وسیله منافقان، ساخته و پرداخته مى‏شد، به همین طریقه اشاره کرده، مى‏فرمایند : «بر هرحقى ، حقیقتى و بر هر صوابى نورى است؛ پس موافق کتاب را بگیرید و مخالفش را واگذارید.» (67) دستیابى به این تشخیص و مجهز شدن به این سلاح، به جامعه امکان مى‏دهد تا منافقان خرد و کلان را بشناسد و از میان خود براند . این طریقه و نشانه، گرچه تنها راه شناخت منافقان نیست، مهم‏ترین آنها است. از این رو امام على‏علیه السلام آن را بر دیگر نشانه‏هاى منافق مقدم داشته و فرموده است :

للمنافق ثلاث علامات : یخالف لسانه قلبه وقوله فعله وسریرته علانیته؛ (68) «منافق را سه نشانه است : زبانش با دلش، گفتارش با کردارش، و درونش با نمودش، یکسان نیست .»

.2 نحوه رفتار


2ـ.1 خمودى و ناسپاسى

دیگر علامت آشکار منافق که پیوستگى کاملى با حقیقت او دارد، چگونگى رفتار وى با دیگران است. منافق برخلاف مؤمن که با صلابت و اطمینان به صحنه عمل مى‏آید و کارى متقن و شایسته ارائه مى‏دهد ، شکاکانه و مردد وارد عمل مى‏شود. امام على‏علیه السلام مى‏فرماید : «بى‏گمان یقین مؤمن در کردارش و شک منافق در رفتارش دیده مى‏شود .» (69) منافق به فرجام کارش و نتیجه عملش امیدى و یقینى ندارد و از این رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغین، با کسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمى‏آید . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به کار پردازد . او نه خدایى مى‏شناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مدیون کسى نمى‏داند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمى‏بیند تا شکرش به‏جا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمى‏کند و به عمل نمى‏رسد. چه ، شکر حقیقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهره‏گیرى از آن در راه اطاعت و رضایت خدا نیست (70) . منافق بر اثر شک در موجد نعمت‏ها و ندیدن وظیفه عبودیت براى خود از اینها محروم است . چه زیبا امام على‏علیه السلام تفاوت شکر منافق و مؤمن را بیان فرموده است :

شکر المؤمن یظهر فی عمله ، شکر المنافق لا یتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمایان مى‏گردد و شکر منافق از زبانش در نمى‏گذرد .»

این‏جا است که تأثیر اعتقاد در عمل ظاهر مى‏شود و شک، موجب کسالت و خمودى مى‏گردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مى‏کند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مى‏شود که انکار قلبى او را آشکار مى‏کند و او را در ردیف کافران قرار مى‏دهد. از این رو امام على‏علیه السلام پدیدار شدن اعمال خبیث کافران و منافقان را راهى برا ى شناسایى آنان مى‏داند (72) .

2ـ.2 تکلف ورزیدن

مؤمن فقط از خدا بیم دارد و به همو امید مى‏ورزد . نه طمعى به کسى و نه ترسى از شخصى دارد. از این رو اعمال خود را تنها با یک معیار مى‏سنجد و آن رضایت خدا است . نه قضاوت کسى جز خدا برایش اهمیتى دارد و نه به تأثیر دیگر چیزها معتقد است. او به فکر خشنود کردن همگان نیست تا براى خریدن محبت همه، بهایى سنگین را بپردازد و از این رو تکلفى ندارد. منافق عکس این است . او به‏زحمت و دشوارى ، خود را آن‏گونه که نیست مى‏نماید و آنچه ندارد نشان مى‏دهد و تا آن‏جا تصنعى و متکلفانه رفتار مى‏کند که خوى و منش وى شود .

امام على‏علیه السلام به این رفتار منافق اشاره کرده‏اند:

«تکلف از اخلاق منافقان است . (73) » دیگر احادیث وارده در معناى تکلف نیز با این معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تکلف مى‏داند (74) و رسول خداصلى الله علیه وآله تملق و غیبت و شماتت مصیبت زده (75) را از نشانه‏هاى متکلف مى‏داند (76) که هر سه در منافق به چشم مى‏خورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى

گذشت که منافق به دنبال دنیاى خود است؛ از این رو نه خود را مسئول مى‏داند و نه به سرنوشت دیگران مى‏اندیشد. او در پى آن است که کسى از او نرنجد و به منافع دنیایى‏اش لطمه‏اى نزند و برایش اهمیتى ندارد که اظهار نظرش به زیان دین و دنیاى چه کسى مى‏انجامد از این رو به جلب موافقت همه مى‏پردازد و براى چنین مقصودى خود را ریاکارانه با هرکس و هرگروهى ، موافق جلوه مى‏دهد و همراهى ظاهرى و نمایشى مى‏کند . با کسى نزاع نمى‏کند و نغمه مخالفت در هیچ مسئله‏اى از او شنیده نمى‏شود . امام على‏علیه السلام به این نکته اشاره کرده و فرموده است: کثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه‏] نفاق است .»

2ـ.4 غیبت کردن

غیبت، کوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقده‏هاى درونى خویش است. (78) انسان ضعیف با درک عجز خود از ضربه زدن به کسى و جلو گرفتن کارى ، به پشت صحنه مى‏رود و با بیرون ریختن شکوه‏هاى درون به بدگویى و افشاى اسرار دیگران مى‏پردازد . منافق نیز که ذلیل و حقیر است، در پیش رو به تعریف و تمجید و تملق مى‏پردازد و در پشت سر به بدگویى و غیبت. از این رو حضرت على‏علیه السلام غیبت کردن را علامت نفاق دانسته‏اند (79) ؛ نشانه‏اى که بر دروغ بودن بسیارى از دوستى‏ها و ابراز محبت‏هاى ظاهرى گواهى مى‏دهد .

2ـ .5 خیانت ورزیدن

انسانى که به ورطه نفاق و دو رویى مى‏غلتد و به جاى اتکال بر دوستان واقعى، چشم امید به خارج از قدرت و حکومت خودى مى‏بندد و براى روز مباداى خیالى خویش ، دستاویزى در آن سوى مرزهاى عقیدتى ، جغرافیایى و سیاسى مى‏جوید و شفیع و واسطه‏اى دست و پا مى‏کند ، سرانجام به خیانت مى‏افتد . او براى جلب محبت و حمایت دوستان خیالى‏اش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مى‏کند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتکب خیانت مى‏گردد . (80) همه ستون پنجم‏ها و جاسوس‏هاى نظامى و غیر نظامى از این آبشخور مى‏نوشند و دشمنان یک ملت و کشور، از چنین منافقانى سود مى‏جویند .

چنین است که حضرت على‏علیه السلام نفاق را اوج خیانت دانسته‏اند. (81)

2ـ.6 حق‏کشى

زندگى در یک جامعه بشرى ،مسئولیت‏هایى را بر عهده هر عضو مى‏گذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مى‏شوند . این تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معیار و قاعده حق ، سنجیده مى‏شوند . اگر قواعد عمومى و مسئولیت‏هاى اجتماعى براى فردى غیر قابل قبول و یا همراه شک و تردید باشد ، او مى‏کوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه که ممکن است، از زیر بار این مسئولیت‏ها شانه خالى کند و حق و حقوق دیگر افراد اجتماع را نپردازد . این حقوق چه مالى و چه معنوى ، تکالیفى را در پى دارد که بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگین مى‏نماید . کسى که فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مى‏کند و تنها در پى امنیت خویش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانین اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنیت جامعه مى‏اندیشد و نه به سامان یافتن آن اهمیتى مى‏دهد ؛ به جهاد برنمى‏خیزد و پشتیبانى مالى و حقوق و مالیات واجب خود را ادا نمى‏کند .

دو حدیث گرانبها از امام على‏علیه السلام ناظر به همین حالت در پاره‏اى از انسان‏ها است:

«به خدا سوگند ، جز کافر منکر و منافق ملحد، امنیت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نکرد . (82) »«پیامبر خدا از این‏که انسان زکات مالش را از رهبرش پوشیده بدارد، نهى کرد و فرمود : پوشیده داشتن آن از نفاق است . (83) »

2ـ .7 ظاهرسازى

آشکارترین علامت نفاق، همان است که در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چیزى را مى‏گویید که نمى‏کنید.» کبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسیار نفرت‏انگیز است که چیزى را بگویید که نمى‏کنید .»

حضرت على‏علیه السلام نیز این نکته قرآنى را که با بیانى دیگر از زبان پیامبر اکرم شنیده (86) بود، ویژگى منافق مى‏شمرد. امام در مجلس علمى‏اى که با اصحابش داشته و چهار صد نکته را به آنان آموخته از ایشان مى‏خواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند که فقط مى‏گوید و توصیف و ظاهرسازى مى‏کند (87) . در جایى دیگر، این ویژگى را بارزترین علامت نفاق شمرده و کسى را که به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مى‏کند و فرمان مى‏دهد ، اما خود به هیچ یک پایبند نیست، آشکارترین منافق نامیده است . از این‏جا است که ریا و نفاق با هم ارتباط پیدا مى‏کنند و سپس هر دو در شرک به هم مى‏پیوندند . چه، نفاق برادر شرک (88) و ریا شرک پنهان (89) است . منافق جلوتر از دیگران مى‏دود تا او را نبینند و چون به‏گمان خود از دیدرس همگان دور شد، تسلیم هوس‏ها ، شهوت‏ها و طمع‏هاى خویش مى‏شود و آنچه را نهى کرده بود، مرتکب مى‏شود، یا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر کسالت و سستى از یاد مى‏برد . چنین کسانى که مدعى دروغین پاکى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منکر را دستاویز پنهان داشتن نهان خود مى‏کنند ، در لسان حضرت از بارزترین مصداق‏هاى منافقانند: «آشکارترین منافق کسى است که به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نکند و از معصیت بازدارد و خود از آن دست نکشد .» (90) در نقل دیگرى از این حدیث ـ که در فصل «گونه‏هاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى کلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدین ترتیب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مى‏سازد و هیچ پوششى مانع از بروز آن نمى‏شود . زیرا کسى که به مردم فرمان نیکى مى‏دهد ، زیر ذره‏بین مردم قرار مى‏گیرد و دقت بیش‏تر ، درون او را آشکارتر مى‏سازد و هرچه فرمان‏ها بیش‏تر و عمل‏ها کم‏تر و تخالف و ناهمگونى گفتار و کردار بیش‏تر باشد ، نفاق شدیدتر است و زودتر نمایان مى‏گردد .

.3 ذکر اندک

نشان دیگر منافقان ، یادکرد اندک خدا است . آنان از آن رو که اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به یاد او نیز نمى‏افتند. تنها بارقه‏هاى رحمت الهى و حوادث طبیعى، ممکن است آنان را به یاد خدا اندازد؛ یا براى تظاهر و ریاکارى به حلقه ذکرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان یاد نمى‏کنند و خدا این را آشکار کرده است. امام على‏علیه السلام با اشاره به این افشاگرى، آن را سبب نزول آیه 142 سوره نساء مى‏داند که حضور منافقان را در صف‏هاى نماز کسالت‏بار توصیف کرده و ذکر آنان را قلیل دانسته است. (91) امام على‏علیه السلام مى‏فرماید :« منافقان، خداوند را تنها آشکارا یاد مى‏کردند و در نهان نه. از این رو خداوند فرمود : یراؤون الناس ولا یذکرون الله إلا قلیلا.» (92) امام على‏علیه السلام خود از این ویژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ایشان در پاسخ به کسى که درباره ماهیت خوارج پرسیده بود، مى‏فرماید: «آنان نه مشرکند و نه منافق . مشرک نیستند، چون از شرک گریختند، و منافق نیستند چون منافقان، خدا رابسیار اندک یاد مى‏کنند و حال آن که خوارج نهروان پیشانى پینه‏بسته دارند.» در نتیجه امام آنان را از باغیان و خارج‏شوندگان از جرگه اسلام مى‏داند. (93)

.4 دشمنى با چهره‏هاى تابناک دین

سنت الهى در پیشرفت دین بر آن قرار گرفته که گروندگان و پیروانش به مجاهدت بپردازند و با یارى دادن دین خدا، از او یارى و نصرت بگیرند. منافقان که پیروزى و نصرت دین را بر نمى‏تابند، انصار دین را به دیده دشمنى مى‏نگرند و کینه آنان را به دل مى‏گیرند.

امام على که تابناک‏ترین مجاهد و شاخص‏ترین یارى‏دهنده پیامبرصلى الله علیه وآله است، حب و بغض او مصداق بارز این قاعده گشته است . امام بر اساس عهد (94) و تعلیم نبوى، از این نکته نیک آگاه بود؛ زیرا وقتى مشاوران اندرزگو، جذب مخالفان را با بذل و بخشش توصیه مى‏کردند، فرمود: اگر با این شمشیرم به بالاى بینى مؤمن بزنم تا مرا دشمن بدارد، دشمنم نخواهد داشت و اگر دنیا را با همه ثروت‏هایش به پاى منافق بریزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت. زیرا قضاى الهى بر زبان پیامبر امى گذشته است که فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمى‏دارد.» (95) کارکرد تاریخى و وقوع عملى این روش را در صدر اسلام نیز مى‏توان دید. جابر بن عبدالله مى‏گوید: ما منافقان را از دشمنى‏شان با على بن ابى‏طالب مى‏شناختیم (96) و ابو سعید خدرى «لحن القول» را در سوره محمدصلى الله علیه وآله، به بغض امام على تفسیر مى‏کند (97) . به روایت امام على‏علیه السلام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرموده‏اند: «اگر کسى از امتم همه عمرش را عبادت کند، اما با بغض خاندان و پیروانم خدا را ملاقات کند، خداوند قلبش را جز به نفاق نخواهد گشود. (98) » از امام صادق‏علیه السلام نیز روایت شده است: «حق کسى را که عمر خود را در اسلام سپرى کرده و حامل قرآن را و امام عادل را، جز منافق رسوا، انکار نمى کند. (99) »

قابل توجه دنبال کنندگان بحث محسن

ممنون ۱۳

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ

به نام خدا

ریشه‏هاى نفاق
.1 حقارت درونى
نفاق به تصریح قرآن، بیمارى روحى است (100) و از دیدگاه احادیث، مهم‏ترین علت آن ذلت و حقارت درونى منافق است . احادیث که همگى از امام على‏علیه السلام هستند، یک‏صدا این نکته را تأکید مى‏کنند که نفاق انسان ناشى از ذلتى است که او در خود مى‏یابد. (101) تحلیل‏هاى روانکاوانه نیز این حقیقت را تأیید مى‏کنند. منافق، از بیم افشاى رازش، هماره خوار و مضطرب است. از یک سو ترس از گردن نهادن به تکالیف و از سوى دیگر ترس ناشى از مخالفت آشکار و پذیرفتن تبعات آن، گریبان او را مى‏گیرد و ترس جز ناشى از ضعف و حقارت نیست . ظهور رفتارى همچون تملق و چاپلوسى در ظاهر، و غیبت و بدگویى در خلوت که جهد عاجز و ناتوان است، (102) از همین ذلت درونى سرچشمه مى‏گیرد. اگر به معناى حقیقى نفاق که از گونه‏هاى دروغ است، توجه کنیم، فرموده على‏علیه السلام را بهتر خواهیم فهمید: «نفاق بر کذب بنا نهاده شده است (103) » و «دروغ سر از نفاق درمى آورد (104) » و «چون دروغ خود از خوارى و ذلت نفس زاییده مى‏شود (105) ، پس به‏آسانى مى‏توان نفاق را معلول حقارت انسان دانست.»

.2 ستیزه جویى
اگر عامل پیشین، درون‏شخصیتى و نهفته در روح منافق باشد، ستیزه‏جویى و خصومت را مى‏توان زمینه و عامل بیرونى پیدایش نفاق دانست. کشمکش‏ها و درگیرى‏هاى لفظى، خطى و فکرى و مجادله‏هاى شدید سیاسى و جناحى هر گاه به درازا کشد، هر دو سوى نزاع را خسته و آشفته مى‏کند و زمینه مساعدى براى در لاک خود خزیدن، از سطح به عمق رفتن و دو چهرگى فراهم مى‏آورد. برخوردهاى جان‏فرسا و بیم از مخالفت‏هاى لجبازانه، هر دو طرف و یا حد اقل یکى از آنان را به سکوت و اعلام رضایت ظاهرى و یا حتى موافقت نمایشى وامى‏دارد تا با پنهان شدن در پشت پرده نفاق و دورویى، خود را حفظ کند و نیروى خود را براى موقعیتى مناسب نگه دارد. بدین‏سان دل و جان، بیمار و آفت زده مى‏شود. حضرت على‏علیه السلام این معنا را چه زیبا ترسیم کرده است! آن جا که مرا و خصومت را سبب مریضى قلب و زمینه رویش نفاق مى‏داند: (106)

.3 رذیلت‏هاى اخلاقى
امام على‏علیه السلام علت‏هاى دیگر نفاق را نیز برشمرده‏اند. امام چهار ستون نفاق را عبارت مى‏دانند از: هوا و هوس ، سستى و سهل انگارى ،کینه و طمع. سپس هریک از این چهار رکن اصلى را به چهار شاخه تقسیم کرده و فرموده‏اند: نفاق بر چهار پایه استوار است : هوس و سهل‏انگارى و خشم وطمع.

هوس، خود، چهار شعبه دارد: ستم و تجاوز و شهوت و سرکشى.

هر که ستم کند گرفتارى‏هایش زیاد شود و تنها ماند و از کمک به او خوددارى شود. هر که تجاوز کند، کسى از شرارت‏ها و بدى‏هایش در امان نباشد و دلش سالم نماند و در برابر خواهش‏هاى نفسانى خوددار نباشد. هر که شهوات خود را تعدیل نکند، در پلیدى‏ها فرو رود، و هر که از روى عمد و بدون دلیل، سرکشى کند، گمراه شود.

سهل انگارى را نیز چهار شعبه است : غفلت و مغرور شدن [به رحمت حق‏] و آرزو و ترس و تعلل ورزیدن. و این از آن رو است که ترس، از حق باز مى‏دارد و تعلل، موجب کوتاهى کردن در عمل مى‏شود، تا آن که اجل در رسد، و اگر آرزو نبود، انسان حساب کار خود را مى‏دانست و اگر از حساب کار خود آگاه مى‏شد، از ترس و وحشت درجا مى‏مرد.

خشم هم بر چهار شعبه است : خودبرتربینى، فخرفروشى، غرور و عصبیت. هر که خودبرتربین باشد، به حق پشت کند؛ هر که فخرفروشى کند، از صراط راستى منحرف شود و به گناه درافتد؛ هر که غرور داشته باشد، بر گناهان اصرار ورزد، و هر که عصبیت پیشه کند، از حق منحرف شود و به باطل گراید. پس، چه بد خصلتى است خصلتى که نتیجه آن پشت‏کردن به حق و گناه و اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.

طمع را نیز چهار شعبه است : شادمانى و سرمستى و خیره‏سرى و فزونخواهى. شادمانى کردن نزد خداوند خوشایند نیست و سرمستى تبختر و خودپسندى است و خیره‏سرى بلایى است که آدمى را به کشیدن بار گناهان وامى‏دارد و فزونخواهى سرگرمى و بازى و گرفتارى و جایگزین کردن چیز پست‏تر [ دنیا] به جاى چیز بهتر [ آخرت‏] است.

این است نفاق و پایه‏ها و شاخه‏هاى آن. (107) حدیث دیگرى نیز از امام على‏علیه السلام‏در دست است که گر چه در مقام تحذیر از دوستى با افرادى با ویژگى‏هاى نامطلوب است، از آن جا که امام در پایان حدیث، این صفات زشت و نامطلوب را موجب نزدیکى انسان به نفاق مى‏داند و حتى برخى از آنها مانند ریا و غیبت از نشانه‏هاى نفاق به شمار مى‏روند، مى‏توان سبب هاى نفاق را از آن بیرون کشید: بپرهیز از کسى که چون با او سخن بگویى ملولت کند و چون با تو سخن گوید، غمگینت کند و چه شادمانش سازى یا به وى زیان برسانى، با تو خواهد آمد و اگر [روزى‏] از تو جدا شود، در غیاب تو، آنچه را دوست ندارى مى‏گوید و اگر مانعش شوى، به تو افترا مى‏بندد و اگر با وى موافقت کنى، به تو حسد مى‏ورزد و اگر مخالفتش کنى، با تو دشمنى و ستیزه‏جویى مى‏کند. از جبران خوبى‏هایى که به وى شده، ناتوان است؛ اما در برابر کسى که به وى ستم کرده زیاده‏روى مى‏کند. همراهش اجر مى‏برد و او بار سنگین گناه را. زبانش علیه او است، نه براى او، و دلش سخنش را نگه نمى دارد. براى ستیزیدن مى‏آموزد و براى ریا تفقه مى‏کند. به سوى دنیا مى‏شتابد و تقوا را وا مى‏گذارد. پس چنین کسى از ایمان دور، به نفاق نزدیک، از هدایت دورافتاده و با گمراهى همراه است. (108)

آفرن ۱۳
بحث محسن را تکمیل کردی.

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

به نام خدا

زیان‏هاى نفاق


۱ تباهى ایمان

اولین و بارزترین اثر تخریبى نفاق ، تباهى و فساد ایمان است. (109) آرى، منافق اندکى از کافر پیش است . او گاه در پرتو برق جهیده بر قلبش ، گامى برمى‏دارد، و اگر به ریسمان هدایت الهى چنگ زند، مى‏تواند بر تردید و شکش غلبه، و بیمارى درونى خود را معالجه کند، و کورسوى ایمان نهفته در درون را پاس دارد تا بادها و طوفان‏هاى کفر و الحاد آن را خاموش نکند. همچنان که اگر مؤمنى ، ایمان خود را پاس ندارد و از فتنه‏ها و شبهه‏ها با چراغ تقوا و پروا بیرون نیاید و با ریا و دورویى ، درون خود را پنهان دارد و فقط از سر همراهى با جماعت، به جهادى و نمازى حاضر شود ، به‏تدریج به کفر و بى‏ایمانى نزدیک مى‏شود. از این رو ایمان و نفاق گردهم نمى‏آیند و هر یک دیگرى را کنار مى‏زند و مؤمن از نفاق مبرا است . (110) بر این اساس، انسان مؤمن در روابط اجتماعى و معاشرتى خود نیز دو رو و دو چهره نبوده و اهل ریا و تزویر نیست .

.2 نپذیرفتن حکمت

حکمت به معناى دانش استوار و جلوگیرنده از نابخردى و نادانى ، تنها با آموختن و دانش‏اندوزى به دست نمى‏آید . حکمت به معناى حقیقى آن، یعنى مقدمات علمى ، عملى و روحى براى نیل به هدف والاى انسانیت، در دل‏هایى مى‏پاید که پله اول آموختن را پشت سر گذشته و به مدد طاعت خداى متعال و تقوا و ملازمت حق و اطاعت راستین از دین و دورى از ریا و دیگر گناهان کبیره به پله سوم نزدیک شده است که همان نور الهى است و به همه کس داده نمى‏شود . حکمت در این معناى حقیقى و حدیثى، در دل مؤمنان محبوب خدا جاى مى‏گیرد، نه منافقان مبغوض نزد خدا. اگر هم منافقى با جد و جهد، اصطلاحاتى را هم فرا گیرد و گام اول را بردارد، به دلیل بى‏تقوایى و معصیت ، به جایى نمى‏رسد؛ به گفته امام على: إن الحکمة لا تحل قلب المنافق إلا وهی على إرتحال؛ (111) «حکمت به دل منافق فرو نمى‏آید، مگر آن که در حال کوچ است .» و در حقیقت دل منافق، سراى حکمت نیست و اگر براى مدتى اندک در آن‏جا فرود مى‏آید، در نخستین فرصت که از دهان او به بیرون مى‏جهد. امام به این نکته تصریح کرده است : «سخن حکیمانه در پى جایگاه اصلى‏اش، آن قدر در سینه منافق بالا و پایین مى‏رود تا آن را بر زبان آورد و مؤمن بشنود و برباید که وى شایسته آن و بدان سزاوارتر است . (112) »

.3 بى‏آبرویى

منافق در قیامت با هردو چهره واقعى و ظاهرى خود مى‏آید و رسوا مى‏شود. منافق زبان‏بازى که نقش‏هاى گوناگونى را بازى کرده است، با زبان‏هایى آغشته به زبانه‏هاى آتش به صحنه مى‏آید و در روز «کشف سرائر»، باطنش نموده و چهره‏اش گشوده مى‏شود و ندا درمى‏دهند : هذا الذی کان فی الدنیا ذا وجهین وذا لسانین؛ (113) «این کسى است که در دنیا دو رو و دو زبانه بود.»

امام على‏علیه السلام از این رخداد دهشتناک حذر مى‏دهد و مى‏فرماید : «از نفاق برحذر باشید که دو رو، پیش خدا آبرو ندارد . (114) »

.4 بى‏اعتمادى

زیان بزرگ نفاق در معاشرت‏ها و روابط اجتماعى ، بى‏اعتمادى مردم به شخص دو رو و در نتیجه خارج شدن او از گردونه کارى و گروه‏هاى اجتماعى است . انسان‏ها به کسى که در هرجا چهره‏اى دارد و زبانش نه مطابق حقیقت که موافق منافعش مى‏چرخد، اعتماد نمى‏کنند. چنین کسى با نظر و عقیده کسى مخالفت نمى‏ورزد و همواره خود را موافق نشان مى‏دهد و چون این موافقت ، دروغین و تصنعى است، بالاخره افشا شود و حتى موافقت‏هاى واقعى او نیز معلوم نمى‏گردد . از این رو حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید : «آن که نفاقش فراوان گردد ، وفاقش معلوم نشود . (115) »

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ

به نام خدا

برخورد با منافقان
امام على‏علیه السلام از دوران جوانى خود با مسئله نفاق و منافقان درگیر بوده است و براى حمایت از پیامبر خداصلى الله علیه وآله، همواره دشمنان و منافقان را زیر نظر داشت . در جنگ احد بار سنگین خیانت و عقب‏نشینى منافقان را با بدنى مجروح و خسته تحمل کرد و در جنگ تبوک ، در چهره یک جانشین با صلابت براى رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله ، منافقان مدینه و پیرامون آن را ناامید و نقشه‏هاى آنان را خنثا کرد. امام که خطاب قرآنى واغلظ علیهم (124) را بارها به گوش شنیده و در عمل پیامبر مشاهده کرده بود، در دوران خلافت خود نیز بدان شیوه عمل کرد . او بى‏هیچ پروایى معاویه سردسته منافقان (125) را برکنار کرد و پس از اتمام حجت بر او ، به جنگ وى شتافت و پیش از آن ناکثین و حامیان منافق (126) آنان را درهم کوبید. امام در دوران حکومت خود ، سیاست را به صداقت آمیخت؛ کارگزاران نادرست و غیر صالح را نه از سر تجاهل و مداهنه باقى گذارد و نه به قصد فریب و خدعه ، لحظه‏اى با آنان دوستى کرد . حتى با خوارج نیز دورویى نکرد و به رغم آن که مى‏توانست به ظاهر و به زبان ، توبه مطلوب آنان را به زبان بیاورد و خود را از شرارت آنان آسوده نگه دارد ، اما براى حفظ عصمت ولایت و عزت حکومت علوى از گناه ناکرده معذرت نخواست و تحمل توهین‏ها و سختى‏ها را تاوان حفظ کیان امامت کرد. (127) امام‏علیه السلام با صراحت اصلاحات خود را اعلان کرد و پیش از بیعت و پس از آن ، برنامه یکسان خود را بازگفت. او نه از روى خودرأیى و بى‏سیاستى، بلکه براى حفظ صداقت ، به مشاور امین خود ابن عباس و اندرز سیاسى مغیرة بن شعبه گوش نداد و از همان آغاز و به‏صراحت معاویه را برکنار کرد تا جلوه‏اى از حکومت صادقانه ـ و نه منافقانه ـ را به نمایش گذارد . (128) اما این همه بدان معنا نیست که امام على‏علیه السلام در دوران حکومت کوتاه خود از منافقان و فتنه آنان غافل شد و مردم را متوجه دسیسه‏هاى آنان نکرد . امام با سخنرانى‏ها و موضعگیرى خود ، خطاب قرآنى جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم (129) را پیش رو نهاد و با منافقان سیاسى و دینى برخوردى افشاگرانه کرد.

امام على‏علیه السلام در دوران خلافتش با دو دسته عالمان منافق و سیاستمداران دورو روبرو بود و هر دو دسته را افشا کرد و از مردم خواست که آنان را بشناسند و همان گونه که قرآن از مسلمانان خواسته، با آنان دوستى نورزند (130) ؛ آنان را دشمن قطعى و حتمى خود بدانند (131) ؛ همواره از آنان مانند شى‏ء نجس و پلید، اعراض و اجتناب کنند (132) و با امر به معروف و نهى از منکر، بینى منافقان را به خاک بمالند (133) . خطبه بلند حضرت در بیان ویژگى‏هاى منافقان، شامل چنین تحذیر و هشدارى است (134) ، و تمثیل منافق به درخت «حنظل» براى شناساندن منافق و ویژگى‏هاى او به مردم است: «مثل منافق، مانند درخت حنظل است که برگ‏هایش سرسبز ولى طعم آن تلخ است . (135) » در سخنى جامعه‏شناسانه ، وجود منافقان عالم‏نما را گوشزد مى‏کند و مى‏فرماید : شما در عصرى هستید که گوینده به حق، اندک و زبان به راستى ناگشاده و ملازم حق خوار است . اهل آن همگى سازشکار و جوانشان تندخو و پیرشان گنهکار و عالمشان منافق و نزدیکشان ، بیرون رونده‏اند. کهتر ایشان ، مهترشان را بزرگ نمى‏دارد و توانگرشان از فقیرشان دستگیرى نمى‏کند . (136) » از نظر تاریخى مى‏توان مصداق‏هایى همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بن عمر را در نظر آورد و برخورد منافقانه ابن عمر را در بیعت نکردن و خیانت ابوموسى اشعرى را در یارى نرساندن به امام در جنگ جمل به یاد آورد (137) امام در نامه‏اش به محمد بن ابى بکر، هنگامى که او را به جانب مصر روانه مى‏کند، از همین منافقان برحذرش مى‏دارد و آن را بر هشدار پیامبر مبتنى مى‏کند که فرمود: «من بر امتم از مؤمن و مشرک نمى‏ترسم؛ چه، مؤمن را خداوند با ایمانش باز مى‏دارد و مشرک را خدا به سبب شرکش قلع و قمع مى‏کند . بلکه من از آن که در درون منافق و به زبان عالم مى‏نماید، مى‏ترسم . آنچه [نیکو] مى‏دانید، مى‏گوید و آنچه منکر مى‏دانید ، مى‏کند. (138) » امام همچنین در وصیتش به کمیل که افزون بر کمالات اخلاقى و عرفانى، مدتى ولایت « هیت » را در شمال غربى انبار به عهده داشت (139) ، فرمان مى‏دهد از منافقان بپرهیزد و با خائنان مصاحبت نکند (140) نیز به فردى از شیعیانش مى‏فرماید : «بکوش تا زیر بار احسان منافقى نروى. (141) » این همه تحذیر و هشدار تنها براى جلوگیرى از تبعیت کورکورانه از منافقان و مصاحبت همیشگى با آنان است؛ وگرنه گرفتن دانش‏ها و حکمت‏هاى عاریتى عالم منافق، روا و بلکه مطلوب است . امام در سخن والایى ، حکمت را گمشده مؤمن مى‏داند و او را به این گمشده سزاوارتر . الحکمة ضالة کل مؤمن فخذوها ولو من أفواه المنافقین

و البته حکمت‏آموزى، با قراردادن منافق به عنوان معلم رسمى، فرق مى‏کند. در تعلم رسمى و مصاحبت همیشگى ، بخشى از روحیات و اخلاق و آداب آموزگار به جوینده علم انتقال مى‏یابد و حتى اگر در ظاهر چنین ننماید ، غیر مستقیم و پنهانى به روح انسان نفوذ مى‏کند. از این رو از معلم منافق باید حذر کرد. اما سخنان گاه و بیگاه و تک‏گویى‏ها چنین خطرى ایجاد نمى‏کند و مشمول قاعده پذیرش حق از هرکسى مى‏گردد و مصداق حدیث انظر إلى ما قال ولا تنظر إلى من قال. (142) در زمینه نفاق سیاسى نیز مى‏توان نمونه‏هاى تاریخى بسیارى آورد . حضرت على‏علیه السلام افزون بر ابتلا به منافقان آشکارى چون معاویه و طلحه و زبیر و حامیان آنان، به منافقان پنهان، چون شبث بن ربعى (143) ، عمرو بن حریث (144) و ابو برده (145) و از همه منافق‏تر، اشعث بن قیس، در داخل سپاه خود گرفتار بود . اشعث از سران قبیله کنده یمن و از منافقان روزگار و رأس نفاق در زمانه خود بود . پس از اسلام آوردنش ، مرتد شد و چون سپاه خلیفه اول، محاصره‏اش کرد، پس از فدا کردن هشتصد نفر از قبیله‏اش، براى خود و ده نفر دیگر از خانواده‏اش، امان گرفت، و از این رو نزد زنان قبیله‏اش، به «عرف النار» که کنایه از خیانتکار است، ملقب گشت .

او در سپاه على‏علیه السلام به عنوان سردار قبیله کنده جاى گرفت و در واپسین روزهاى جنگ صفین ، منافقانه و مرموزانه ، سپاه امام را از جنگ با معاویه دلسرد کرد و به بهانه دفاع از کوفه و صلح‏طلبى معاویه ، سپاه على را به عقب‏نشینى خواند. او خود با خوارج نهروان همراه نشد ، اما دست فتنه‏انگیز وى براى تاریخ باز شده است . برخى منشأ همه فتنه‏هاى دوره حکومت امام على را اشعث مى‏دانند (146) و از این رو او را با عبدالله بن ابى سلول سرکرده منافقان مدینه در زمان حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله مى‏سنجند. امام على‏علیه السلام به نفاق او آشکارا تصریح و او را بر فراز منبر کوفه افشا کرد. (147) خطاب حضرت در برابر اعتراضى است که اشعث در میان خطبه به ایشان کرد، و استدلال حضرت را به زیان ایشان خواند. حضرت پس از نگاهى از سر بى‏اعتنایى به او پاسخ داد: تو چه مى‏دانى که چه چیز به زیان من و چه چیز به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنت‏کنندگان بر تو باد ، اى بافنده پسر بافنده ، اى منافق پسر کافر!

به خدا سوگند که تو یک بار در کفر و یک بار در اسلام اسیر شدى و در هیچ‏کدام مال و حسب و نسبت باعث رهایى‏ات نشد . بى‏گمان مردى که شمشیر [مرگ‏] را به سوى قومش بکشاند و مرگ را به سوى ایشان براند ، سزاوار است که نزدیکان ، دشمنش بدارند و دوران ، از او ایمنى نیابند .

و علی ع را این افتخار بس که فقط اوبود که شجاعت در آوردن چشم فتنه را داشت.

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:04 ق.ظ

به نام خدا


احادیثی در باب نفاق

حدیث (1) امام على علیه السلام :
مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَمَن نَهى عَنِ المُنکَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَأَمِنَ کَیدَهُ؛

هر کس امر به معروف کند به مؤمن نیرو مى بخشد و هر کس نهى از منکر نماید بینى منافق را به خاک مالیده و از مکر او در امان مى ماند.

کافى، ج2، ص50، ح1



حدیث (2) امام صادق علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ وَلایَحسُدُ وَالمُنافِقُ یَحسُدُ وَلایَغبِطُ؛

مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
(غبطه آن است که آرزو کنى آنچه دیگرى دارد، داشته باشى بدون اینکه آرزوى نابودى نعمت دیگرى را داشته باشى و حسد آن است که بخواهى نعمتى را که دیگرى دارد، نداشته باشد).

کافى، ج2، ص307، ح7



حدیث (3) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلغَیرَةُ مِنَ الیمانِ وَالمِذاءُ مِنَ النِّفاقِ؛
غیرت از ایمان است و بى بند و بارى از نفاق.

نهج الفصاحه، ح 2045



حدیث (4) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ یَأکُلُ بِشَهوَةِ أَهلِهِ، اَلمُنافِقُ یَأکُلُ أَهلُهُ بِشَهوَتِهِ؛

مؤمن به میل و رغبت خانواده اش غذا مى خورد ولى منافق میل و رغبت خود را به خانواده اش تحمیل مى کند.

کافى، ج4، ص12، ح6



حدیث (5) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛
مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.

تحف العقول، ص 49


حدیث (6) پیامبر صلى الله علیه و آله :
أَمارَةُ المُنافِقِ الَّذی لاتَسوؤُهُ سَیِّئَتُهُ ولا تَسُرُّهُ حَسَنَتُهُ ؛

نشانه منافق این است که بدى اش ناراحتش نمى کند و خوبى اش او را خوشحال نمى سازد.

الدرالمنثور، ج4، ص 66



حدیث (7) پیامبر صلى الله علیه و آله :
نِیَّةُ المُؤمِنِ خَیرٌ مِن عَمَلِهِ و نِیَّةُ المُنافِقِ شَرٌّ مِن عَمَلِهِ؛

نیّت مؤمن بهتر از عمل او و نیت منافق بدتر از عمل اوست.

مستدرک الوسائل، ج 1، ص 91، ح4



حدیث (8) پیامبر صلى الله علیه و آله :
عَلیٌّ یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَ المالُ یَعسوبُ المُنافِقینَ؛

على پیشواى مؤمنان و ثروت پیشواى منافقان است.

الأمالى طوسى، ص 355



حدیث (9) پیامبر صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ یَکُلُ فی مِعاءٍ واحِدَةٍ وَ المُنافِقُ یَکُلُ فی سَبعَةِ أمعاءٍ؛

مؤمن کم خوراک است و منافق پرخور.

وسائل الشیعه، ج 24، ص 240، ح6



حدیث (10) پیامبر صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ یَبدَأُ بِالسَّلامِ وَ المُنافِقُ یَقُولُ: حَتّى یُبدَأَ بی؛

مؤمن ابتدا به سلام مى کند و منافق منتظر سلام دیگران است.

کنزالعمّال، ح 778



حدیث (11) پیامبر صلى الله علیه و آله :
بُکاءُ المُؤمِنِ مِن قَلبِهِ وَ بُکاءُ المُنافِقِ مِن هامَّتِهِ؛

گریه مؤمن از (درون) دل اوست و گریه منافق از (ظاهر و) سرش.

الجامع الصغیر، ح 3156



حدیث (12) پیامبر صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ لَیِّنُ المِنکَبِ یُوَسِّعُ عَلى أَخیهِ وَ المُنافِقُ یَتَجافى یُضَیِّقُ عَلى أَخیهِ؛

مؤمن نرمخوست و براى برادرش جا (ى نشستن) باز مى کند و منافق درشتخوست و جا را بر برادرش تنگ مى کند.

کنزالعمّال، ح 778


حدیث (13) پیامبر صلى الله علیه و آله :
یُبعَثُ کُلُّ عَبدٍ على ما ماتَ عَلَیهِ، اَ لمُؤمِنُ عَلى إیمانِهِ وَالمُنافِقُ عَلى نِفاقِهِ؛

هر بنده اى بر همان چیزى که در درون داشته و با آن از دنیا رفته، برانگیخته مى شود، مؤمن بر ایمانش و منافق بر نفاقش.

کنزالعمّال، ح 38954



حدیث (14) پیامبر صلى الله علیه و آله :
إِنَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِی الصَّلاةِ وَالصِّیامِ وَالعِبادَةِ وَالمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِی الطَّعامِ وَالشَّرابِ کَالبَهیمَةِ؛

همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشیدن؛ مانند حیوانات.

تنبیه الخواطر،ج1، ص 94



حدیث (15) پیامبر صلى الله علیه و آله :
مَثَلُ المُؤمِنِ کَمَثَلِ خامَةِ الزَّرعِ تُکفِئُهَا الرِّیاحُ کَذا و کَذا وکَذلِکَ المُؤمِنُ تُکفِئُهُ الوجاعُ وَالمراضُ و مَثَلُ المُنافِقِ کَمَثَلِ الرزَبَّةِ المُستَقیمَةِ الَّتی لایُصِیبُها شَیءٌ حَتّى یَتیهِ المَوتُ فَیَقصِفَهُ قَصفا؛

مَثَل مؤمن مانند ساقه کاشته است که بادها آن را به این سو و آن سو خم مى کند هم چنین مؤمن را دردها و بیماریها خم مى کند و مثل منافق مانند عصاى آهنى است که چیزى به او نمى رسد تا اینکه مرگ او فرا رسد و او را سخت مى شکند.

الکافى، ج2، ص 258، ح25



حدیث (16) پیامبر صلى الله علیه و آله :
إنَّ لِسانَ المُؤمِنَ وَراءَ قَلبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن یَتَکَلَّمَ بِشَیءٍ یُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ المُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَیءٍ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَلَم یَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛

زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگوید درباره آن مى اندیشد و سپس آن را مى گوید اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن کند آن را به زبان مى آورد و درباره آن نمى اندیشد.

تنبیه الخواطر، ج1، ص 106



حدیث (17) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ إذَا استَغنى شَکَرَ... وَ المُنافِقُ إِذَا استَغنى طَغى؛

مؤمن هنگام بى نیازى شکر مى گزارد و منافق هرگاه بى نیاز شود طغیان مى کند.

تحف العقول، ص212



حدیث (18) امام على علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ إذا تَکَلَّمَ ذَکَّرَ... والمُنافِقُ إذا تَکَلَّمَ لَغا؛

مؤمن هرگاه سخن گوید یاد (خدا) مى کند و منافق هرگاه سخن گوید بیهوده گویى مى کند.

تحف العقول، ص212



حدیث (19) امام على علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ مَن یُرى یَقینُهُ فی عَمَلِهِ، وَ المُنافِقُ مَن یُرى شَکُّهُ فی عَمَلِهِ؛

در عمل مؤمن یقین دیده مى شود و در عمل منافق شک.

غررالحکم، ح3551



حدیث (20) امام على علیه السلام :
شُکرُ المُنافِقِ لا یَتَجاوَزُ لِسانَهُ؛

سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى رود.

غررالحکم، ح 5662



حدیث (21) امام على علیه السلام :
عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ یَسطَعُ وَعلى لِسانِ المُنافِقِ شَیطانٌ یَنطِقُ؛

بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شیطانى است که سخن مى گوید.

شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحدید، ج20، ص280، ح 218



حدیث (22) امام على علیه السلام :
إنَّ کَثرَةَ المالِ عَدُوٌّ لِلمُؤمِنینَ و یَعسُوبُ المُنافِقینَ؛

ثروت فراوان، دشمن مؤمنان و پیشواى منافقان است.

التمحیص، ص48



حدیث (23) امام على علیه السلام :
اَلمُنافِقُ مَکُورٌ مُضِرٌّ مُرتابٌ؛

منافق، نیرنگباز، زیانبار و شکّاک است.

غررالحکم، ح 1289



حدیث (24) امام على علیه السلام :
المُنافِقُ وَقِحٌ غَبىٌّ مُتَمَلِّقٌ شَقىٌّ؛

منافق، بى شرم، کودن، چاپلوس و بدبخت است.

غررالحکم، ح 1853



حدیث (25) امام على علیه السلام :
وَرَعُ المُنافِقِ لایَظهَرُ إلاّ عَلى لِسانِهِ؛

پرهیزکارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى شود.

غررالحکم، 10130



حدیث (26) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ إِذا نَظَرَ اعتَبَرَ... وَالمُنافِقُ إِذا نَظَرَ لَها؛

نگاه مؤمن عبرت آمیز و نگاه منافق سرگرمى است.

تحف العقول، ص212



حدیث (27) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ... إذا سَکَتَ فَکَّرَ... وَالمُنافِقُ إِذا سَکَتَ سَها؛

سکوت مؤمن تفکر و سکوت منافق غفلت است.

تحف العقول، ص212



حدیث (28) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ... إذا أَصابَتهُ شِدَّةٌ صَبَرَ... وَالمُنافِقُ إِذا أصابَتهُ شِدَّةٌ ضَغا؛

مؤمن در گرفتارى صبور است، و منافق در گرفتارى بى تاب.

تحف العقول، ص212



حدیث (29) امام على علیه السلام :
عِلمُ المُنافِقِ فی لِسانِهِ وَعِلمُ المُؤمِنِ فی عَمَلِهِ؛

دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در کردار اوست.

غررالحکم، ح6288



حدیث (30) امام على علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ إذا أَصابَهُ السُّقمُ ثُمَّ أَعفاهُ اللّه مِنهُ کانَ کَفّارَةً لِما مَضى مِن ذُنُوبِهِ و مَوعِظَةً لَهُ فِیما یَستَقبِلُ، وَ إِنَّ المُنافِقَ إذا مَرِضَ ثُمَّ اُعفِی کانَ کَالبَعیرِ، عَقَلَهُ أهلُهُ ثُمَّ أَرسَلُوهُ فَلَم یَدرِ لِمَ عَقَلُوهُ و لِمَ أَرسَلُوهُ؛

هرگاه مؤمن بیمار شود سپس خداوند شفایش دهد، آن بیمارى کفّاره گناهان گذشته و پندى براى آینده اوست و منافق هرگاه مریض شود سپس سلامت یابد، مانند شترى است که صاحبش او را بسته است و سپس رهایش کرده اند او نمى داند براى چه او را بسته اند و براى چه رهایش کرده اند.

کنزالعمّال، ح 6686




حدیث (31) امام على علیه السلام :
لَو ضَرَبتُ خَیشُومَ المُؤمِنِ بِسَیفی هذا عَلى أن یُبغِضَنی ما أبغَضَنی ولَو صَبَبتُ الدُّنیا بِجَمّاتِها عَلَى المُنافِقِ عَلى أن یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی؛

اگر با این شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد با من دشمنى نمى کند و اگر همه دنیا را به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد هیچگاه دوستم نخواهد داشت.

نهج البلاغه، حکمت 45



حدیث (32) امام على علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ فَهُوَ قَرِیبُ الرِّضى بَعیدُ السَّخَطِ... وَالمُنافِقُ فَهُوَ قَریبُ السَّخَطِ بَعیدُ الرِّضى؛

مؤمن زود خشنود و دیر ناراحت مى شود و منافق زود ناراحت و دیر خشنود مى گردد.

تحف العقول، ص212




حدیث (33) امام على علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ یُرضِیهِ عَلَى اللّه الیَسیرُ و لا یُسخِطُهُ الکَثیرُ... وَ المُنافِقُ یُسخِطُهُ عَلَى اللّه الیَسیرُ و لا یُرضِیهِ الکَثیرُ؛

مؤمن از اندک خدا خشنود مى شود و بسیارش او را ناراحت نمى کند و منافق از اندک خدا ناخشنود مى شود و بسیارش هم او را خشنود نمى سازد.

تحف العقول، ص212




حدیث (34) امام حسین علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ لایُسیى ءُ و لا یَعتَذِرُ، وَ المُنافِقُ کُلَّ یَومٍ یُسیى ءُ وَیَعتَذِرُ؛

مؤمن نه بدى مى کند و نه معذرت مى خواهد و منافق هر روز بدى مى کند و معذرت مى خواهد.

تحف العقول، ص 248



حدیث (35) امام صادق علیه السلام :
إِنَّ المُنافِقَ لا یَرغَبُ فِیما قَد سَعِدَ بِهِ المُؤمِنونَ وَ السَّعیدُ یَتَّعِظُ بِمَوعِظَةِ التَّقوى وَ إن کانَ یُرادُ بِالمَوعِظَةِ غَیرُهُ؛

منافق به آنچه مؤمنان بواسطه آن خوشبخت مى شوند، میلى ندارد، ولى خوشبخت سفارش به تقوا را مى پذیرد هر چَند مخاطب موعظه، کس دیگرى باشد.

الکافى، ج8 ، ص150، ح132



حدیث (36) امام صادق علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ وَ لا یَحسُدُ وَ المُنافِقُ یَحسُدُ وَ لایَغبِطُ؛

مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.

الکافى، ج2، ص 307، ح7



حدیث (37) امام صادق علیه السلام :
إنَّ الحِکمَةَ لَتَکُونُ فی قَلبِ المُنافِقِ فَتُجَلجِلُ فی صَدرِهِ حَتّى یُخرِجَها فَیُوعِیَهَا المُؤمِنُ وَتَکُونُ کَلِمةُ المُنافِقِ فى صَدرِ المُؤمِنِ فَتُجَلجِلُ فی صَدرِهِ حَتّى یُخرِجَها فَیَعِیَهَا المُنافِقُ؛

به راستى حکمتى که در قلب منافق جا مى گیرد، در سینه اش بى قرارى مى کند تا از آن بیرون آید و مؤمن آن را بر گیرد و سخن منافقانه (لغو و بیهوده) در سینه مؤمن بى قرارى مى کند تا از آن بیرون برود و منافق آن را برگیرد.

بحارالأنوار، ج2، ص 94، ح28



حدیث (38) امام کاظم علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ قَلیلُ الکَلامِ کَثیرُ العَمَلِ، وَ المُنافِقُ کَثیرُ الکَلامِ قَلیلُ العَمَلِ؛

مؤمن کم حرف و پر کار است و منافق پر حرف و کم کار.

تحف العقول، ص397



حدیث (39) امام رضا علیه السلام :
إِنَّ اللّه یُؤَخِّرُ إِجابَةَ المُؤمِنِ شَوقا إلى دُعائِهِ وَیَقُولُ: صَوتٌ اُحِبُّ أَن أَسمَعَهُ، وَیُعَجِّلُ إجابَةَ دُعاءِ المُنافِقِ وَیَقُولُ: صَوتٌ أَکرَهُ سَماعَهُ؛

خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنیدن) دعایش به تأخیر مى اندازد و مى گوید: «صدایى است که دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى کند و مى گوید: صدایى است که از شنیدنش بدم مى آید.

فقه الرضا علیه السلام ، ص 345



حدیث (40) امام هادى علیه السلام :
[اَلمُؤمِنُ] یُحسِنُ وَیَبکی کَما أَنَّ المُنافِقُ یُسیى ءُ وَ یَضحَکُ؛

مؤمن خوبى مى کند و مى گرید، ولى منافق بدى مى کند و مى خندد.

مکارم الأخلاق، ص389



حدیث (41) امام عسکرى علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ نَعرِفُهُ بِسیماهُ، وَ نَعرِفُ المُنافِقَ بِمیسَمِهِ؛

مؤمن را از سیمایش مى شناسیم و منافق را از نشانه هایش.

الخرائج والجرائح، ج2، ص 737، ح50



حدیث (42) امام صادق علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ لایُخلَقُ عَلَى الکِذبِ وَلا عَلَى الخیانَةِ وَ خِصلَتانِ لا یَجتَمِعانِ فِى المُنافِقِ، سَمتٌ حَسَنٌ وَ فِقهٌ فِى السُّنَّةِ؛

مؤمن در سرشتش دروغ و خیانت نیست و دو صفت است که در منافق جمع نگردد: سیرت نیکو و دین شناسى.

تحف العقول، ص367



حدیث (43) لقمان حکیم علیه السلام :
عَلَیکَ بِقَبُولِ المَوعِظَةِ وَالعَمَلِ بِها فَإِنَّها عِندَ المُؤمِنِ أَحلى مِنَ العَسَلِ الشَّهدِ وعَلَى المُنافِقِ أَثقَلُ مِن صُعُودِ الدَّرَجَةِ عَلَى الشَّیخِ الکَبیرِ؛

موعظه را بپذیر و به آن عمل کن، زیرا موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شیرین تر است و براى منافق از بالا رفتن از پله بر پیر مرد کهنسال دشوارتر است.

اعلام الدین، ص79



حدیث (44) امام موسى کاظم علیه ‏السلام :
اَداءُ الاَمانَةِ وَالصِّدقُ یَجلِبانِ الرِّزقَ، وَالخیانَةُ وَالکَذِبُ یَجلِبانِ الفَقرَ وَ النِّفاقَ؛

اداى امانت و راستگویى روزى را زیاد مى‏کند و خیانت و دروغگویى باعث فقر و نفاق مى‏شود.

بحارالأنوار، ج 78، ص 327



حدیث (45) رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله :
ثَلاثٌ مَن کُنَّ فیهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ اِن صامَ وَ صَلّى وَحَجَّ وَاعتَمَرَ وَقالَ «اِنّى مُسلِمٌ» مَن اِذا حَدَّثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذَا ائتُمِنَ خانَ؛

سه چیز است که در هر کس باشد منافق است اگر چه روزه دارد و نماز بخواند و حج و عمره کند و بگوید من مسلمانم، کسى که هنگام سخن گفتن دروغ بگوید و وقتى که وعده دهد تخلف نماید و چون امانت بگیرد، خیانت نماید.


نهج الفصاحه، ح 1280



حدیث (46) امام على علیه‏ السلام :
اِنَّ لِسانَ المُؤمِنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ وَ اِنَّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ، لاَِنَّ المُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَن یَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فى نَفسِهِ، فَاِن کانَ خَیرا اَبداهُ وَ اِن کانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ المُنافِقَ یَتَکَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ لا یَدرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیهِ؛

زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زیرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید، ابتدا درباره آن مى‏اندیشد، اگر خوب بود اظهارش مى‏کند و اگر بد بود آن را پنهان مى‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آید مى‏گوید، بى آن‏که بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زیان اوست.

نهج البلاغه، خطبه 176



حدیث (47) رسول خدا صلی الله علیه و آله:
آیَةُ المُنافِقِ ثَلاثٌ: اِذا حَدَثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذا اؤتُمِنَ خانَ؛
نشان منافق سه چیز است: 1 - سخن به دروغ بگوید . 2 - از وعده تخلف کند .3 - در امانت خیانت نماید .

صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح 89



حدیث (48) امام صادق علیه السلام :
الغِناءُ یورِثُ النِّفاقَ.
غِنا از خود نفاق بر جای می گذارد.

بحار الانوار ج 79 ص ۲۴


منبع:پایگاه شیهد آوینی

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ق.ظ

به نام خدا


استاد سلام


اصلاحیه: در جمله ای که در پرانتز میاورم به جای کلمه خدا کلمه خود تایپ شده که البته منظورم خدا بوده

(خیلی ممنون از پاسخگویی تقریبا جامع و کاملتان.راستش اری حق باشماست اندیکاسیون افرا ط دارم ولی اینکه بقیه صفاتی که فرمودید را دارم یا نه رو نمیدونم و امیدوارم که داشته باشم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که متوجه شدید سعی بر این بوده که در رضای خود(الته بسیار بسیار کم) قدم بردارم و هدف از انتقاداتم در اکثر موارد خیر خواهی بوده)

میخواستم بگم که البته تا قدم برداشتن در رضای خدا بسیار فاصله دارم ولی سعی بر این بوده که بعضی وقت ها در راه رضای حق باشم.البته با توفیق خود خدا(این رو گفتم تا برداشت بدی نشه)

التماس دعا

سلام
ممنون
مشخص می شد.

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

خواهش میکنم.فقط در بحث نفاق مطالبی که اورده شده از پایگاه امام علی بود.نمیدونم فکر میکردم که منبع و کتابنامه را فرستادم ولی نمیدونم چرا نرسیده.البته زیاد مهم هم نیست ولی اگر کسی از عزیزان بخواد که کتابنامه را هم بخونه میگدرم و براش پیدا میکنم


یا حق

سلام
ممنون

حسین دهقان سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام به همه
سلام ۱۳ عزیز
این حرفها چیه؟ کاری نکردم. اگه هم چیزی بودی وظیفه است و بس. اگه هم قصوری صورت گرفته به بزرگی خودتون ببخشید.
امیدوارم همیشه موفق و ژیروز باشید. ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید.
اگه سوالی داشتید در خدمتم.
البته اگه خواستید بیشتر از رشته من (فیتوشیمی) اطلاعات کسب کنید از همین الان شما و همه اهالی صندوقچه، به خصوص استاد عزیز رو به جلسه دفاع از پایان نامه ام دعوت میکنم:-) امیدوارم قابل بدونید و تشرییف بیارید.
استاد شما که مهمان ویژه و مخصوص خواهید بود و امیدوارم تشریف بیاورید.
فکر کنم غلط غلوط زیاد داشتم.نه؟ از همون بچگی دیکتم ضعیف بود ولی یادم نمیاد انشا از 20 کمتر گرفته باشم!

یا حق

ان شاالله

۱۳ سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

به نام خدا


نسبت انسان معاصر با قرآن از دیدگاه آیت‌الله بهجت


خبرگزاری فارس: مرحوم آیت‌الله بهجت بارها گفته بود: قرآن کتابی پیامبرساز و جامع کمالات همه‌ انبیاء اولوالعزم(ع) است و سزاوار است با گرسنگی و صبر با خرده نان هم شده قرآن کریم را تحصیل و تدریس نمائیم.

مرحوم آیت‌الله بهجت، عارف فقیهان معاصر، بزر‌گ‌ترین اصولی عارف معاصر و تنها بازمانده از شاگردان آیت‌الله محمدحسین اصفهانی (معروف به محقق اصفهانی) و میرزای نائینی، دو سال است که این دنیای فانی را وداع گفت و هزاران نفر را تنها گذاشت.
آیت‌الله بهجت با اینکه در میان توده مردم به فردی عارف مسلک شناخته می‌شد ولی عمیق‌ترین مباحث فقهی و اصولی را آموخته و تدریس می‌کرد، ایشان علاوه بر فقه و اصول در فلسفه و تفسیر قرآن هم تأمل‌های ژرفی داشت.
به همین مناسبت، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، به انتشار گزیده‌ای از دغدغه‌های ایشان درباره رابطه انسان معاصر با قرآن را منتشر می‌کند.

* وظیفه مسلمان نسبت به قرآن

آیت‌الله بهجت از جمله وظایف مسلمانان و مومنین را نسبت به قرآن کریم را احیا قرآن، طواف عاشقانه، توسل و تمسک آگاهانه و حفظ و عمل به قرآن کریم دانسته‌اند، نگرش‌های حکیمانه ایشان چنین است:
وظیفه همه‌ ما احیای قرآن و بهره‌برداری از آن است؛ کار ما به این جا رسیده که با دانستن قرآن زیر بار کفار می‌رویم. خدا لعنت کند کسانی را که کفار را بر بلاد اسلامی و مسلمانان مسلط می‌کنند. ما مسلمانان با این قرآن کریم که داریم در خانه‌ها و بلاد خود نشسته‌ایم و از سوی دیگر دشمنان خود را هم کالعدم حساب کرده‌ایم.
باید مسلمانان را تنبه دهیم که استعمارگران و کفار خیال دارند از هر راهی و به هر وسیله‌ای که شده قرآن را از دست آنان بگیرند. معروف است که یکی از نمایندگان مجلس عوام انگلیس در حالی که نطق می‌کرد و قرآن را به دست گرفته گفت: تا این کتاب در دست مسلمانان است نمی‌توانیم بر آنان حکومت کنیم و یکی از سردمداران فرق انحرافی گفته بود که باید مصحف، ناقص شود و به غیر عربی ترجمه گردد و قرار حکومت‌های دست نشانده در جوامع اسلامی این است یا قرآن در دست مسلمانان نباشد تا بر آنها حکومت کنند یا نظیر تورات و انجیل ترجمه دلخواه گردند و یا آیات برائت از مشترکین و سب و لعن کفار از قرآن اسقاط گردد و فقط آیات مربوط به خداپرستی باقی بماند.
گاه هم شنیده می‌شود که می‌خواهند آیات منتخبه به جای قرآن چاپ شود تا اینکه کل قرآن در دست‌ها نباشد. (لا یبقی من القرآن الا درسه رسمه) از قرآن به جز درس آن و یا عکس آن باقی نمی‌ماند البته در این صورت درس قرآن هم نمی‌ماند، بلکه درس بعض قرآن می‌ماند، نه تمام قرآن.
استعمارگران و کفار، خیال دارند هیئت اجتماعیه‌ قرآن را بگیرند و به صورت اجزا و جزوات به دست مسلمانان بدهند و کم کم آن اجزا را هم از دستشان می‌گیرند یا آیات منتخبه و در نتیجه قرآن ناقص را به دست مردم می‌دهند، بعد همان را هم به اسانی از دست آنها می‌گیرند. ما هم با همه‌ یبداری و توطئه‌های دشمنان در خوابیم پس کی بیدار می‌شویم تا ببینیم دشمن علیه ما چه می‌کند؟
خدا کند در ما عشقی پیدا شود به مجموع قرآن و عترت، تا اولا بتوانیم یگانگی قرآن و عترت و معجون مرکب از آن دو را بیابیم و ثانیا در مقام پیروی و عمل با توجه به آن دو و بر محور آن دو طواف عاشقانه بنماییم و بدانیم که آنها از هر معشوقی بیشتر شایسته‌ عشق‌ورزی هستند. ما اگر جمال روحانی و زیبای قرآن و اهل بیت را ببینیم برگرد آنها طواف می‌کنیم.
امام کاظم (ع) فرموده‌اند:( فی القرآن شفاء من کل داء) در قرآن بهبودی از هر گونه درد و بیماری وجود دارد (یستشفی به لکل داء) با قرآن می‌توان برای بهبودی هر بیماری توسل جست، با توسل به قرآن می‌توان بلاها و فتنه‌ها را از خود و جامعه اسلامی برطرف نمود. توسل به ائمه اطهار(ع) و قرآن در تحصیل علم، کسب اخلاص تهذیب نفس و ترک گناهان به انسان یاری می‌دهد.
دستور قرآن کریم به طور موکد این است که (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) ای کسانی که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه سازید و برای رسیدن به مقام قرب او وسیله بجوئید و در راه او کوشش نمائید باشد که رستگار گردید.

* سزاوار است با گرسنگی و صبر با خرده نان هم شده قرآن کریم را تحصیل و تدریس نماییم

با داشتن قرآن و عترت فقری و کمبودی نداریم. سزاوار است با گرسنگی و صبر با خرده نان هم شده قرآن کریم را تحصیل و تدریس نمائیم و به معارف آن آگاهی پیدا کنیم که (لا تفنی عجائبه) شگفتی‌های موجود در آن پایان ناپذیر است. تمسک به قرآن و اهل بیت(ع) حیات است، تمسک به امور دیگر حیات انسان را می‌گیرد و تمسک به قرآن و اهل بیت (ع) حیات است.
به قرآن و عترت ملتزم باشیم. اگر کسی یکی را ضایع کند دیگری را هم ضایع کرده است زیرا این دو با هم اتحاد دارند و تفکیک ناپذیر می‌باشند، چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود:انی تارک فیکم الثقلین کتاب‌الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛ من دو چیز سنگین و گرانبها در میان شما به یادگار می‌گذارم. یکی کتاب خدا و دیگری عترت طاهرین. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

* قرآن جامع کمالات همه‌ انبیاء اولوالعزم(ع) است

اگر به قرآن عمل می‌کردیم دیگران را به اسلام و قرآن جذب می‌نمودیم، زیرا قرآن جامع کمالات همه‌ انبیاء اولوالعزم(ع) است. چند صحیفه برای حضرت آدم(ع) و چند صحیفه برای حضرت شیث(ع) نازل شده و صحف ابراهیم و موسی و سایر انبیاء و همه‌ آنها در قرآن جمعند ولی ما از آن غافلیم.
خدا می‌داند حفظ قرآن چقدر در استفاده از این معدن و منبع رحمت الهی مدخلیت دارد، آیا از این بالاتر می‌شود تعبیر کرد که: «من ختم القرآن، کانما ادرجت النبوه بین جنبیه و لاکنه لا یوحی الیه»؛ هر کس قرآن را ختم کند گوئی که نوبت در وجود او گنجانده شده است با این تفاوت که به او وحی نمی‌شود؛ یعنی قرآن غایت کمال غیر انبیاء(ع) را به او می‌رساند. ما آن گونه که باید و شاید از قرآن استفاده نمی‌کنیم. شخصی از قرآن مأنوسان می‌گفت: در عرض دو یا سه ماه، دو ختم یا سه بار به صورت عادی قرآن را ختم نمودم و دیدم که حافظ کل قرآن هستم. حتی به قصد حفظ هم نخوانده بودم چنان حافظ قرآن شده‌ام که ایات قرآن را از میان لابلای خطوط کتب تفاسیر می‌توانم تشخیص بدهم.
قاعدتا حفظ قرآن خیلی آسان است و تکرار هم لازم ندارد. «قال رسو‌الله(ص): سهل الله حفظه لامته»؛ خداوند قرآن را بر امت رسول خدا(ص) آسان نموده است، ولی بر ابقاء و نگهداری از آن تکرار لازم است، زیرا که فرمود (تعاهدوا هذا القرآن...) قرآن را تکرار کنید که زود از خاطر می‌رود. البته اگر حافظ قران در هر شبانه روز کمتر از یک جزء بخواند، فراموش می‌کند و خواندن بیش از یک جزء در شبانه روز هم خستگی آور است.

* برکات و آثار قرآن کریم از دیدگاه آیت‌الله بهجت

عارف ربانی حضرت آیت‌الله بهجت(ره) ضمن طرح کرامات و معجزات قرآن کریم آن را مأمن مومنان، برنامه‌ انسان سازی و کمال آفرینی بر شمرده‌اند که به طرح این فرازها می‌پردازیم:
اگر چشم بصیرت داشتیم سخن خدای متعال را که می‌فرماید: «وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى» قدر می‌دانستیم، ولی ما همچنان نشسته‌ایم و هوای نفس بر ما غالب گشته که این کرامات و معجزات قرآن را مانند دور و تسلسل محال می‌دانیم.
آقائی را بنده دیده بودم که به برکات چند آیه قرآن هر میوه‌ای را که می‌خواست هر چند در غیر آن فصل حاضر می‌ساخت. بالاترین انعام الهی و هدیه آسمانی و غیبی، همین قرآن است اما چگونه باید با آن رفتار کنیم تا بتوانیم از آن بهره‌مند شویم. در احوالات پدر مرحوم شیخ جعفر شوشتری(ره) اورده‌اند که پسر نابینائی را نزد ایشان آوردند، ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشتند و مشغول خواندن سوره حمد شده بودند مقداری که خوانده بودند بچه گفته بود بابا از میان انگشتان آقا می‌بینم و وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملا دیده بود. عده‌ای از افراد سطحی‌نگر در محضر علامه ملا خلیل قزوینی(ره) بودند، سوال کردند که قضیه‌ حضرت داوود(ع) که خداوند در قرآن می‌فرماید (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ) آهن را برای او نرم نمودیم این بوده که خداوند نحوه‌ ساختن کوره‌ آهنگری و ذوب آهن را به حضرت داوود(ع) الهام نمود تا او آهن را در کوره‌ آتش بگزارد تا ملایم و انعطاف‌پذیر باشد. مرحوم قزوینی فرمود: او که پیغمبر خدا بود و شما بعید می‌دانید که آهن در دست او نرم و به اختیار او باشد. این که چیزی نیست از بنده هم که پیغمبر نیستم این کار ساخته استف سپس یک مجمعه یا سینی از مس را که در برابرش بود با دو انگشت مثل قیچی از وسط دو نیم کرد و فرمود: این گونه خداوند متعال آهن را در دست حضرت داوود(ع) نرم و ملایم نموده بود.

* گر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم حالمان به انکار و تکذیب و استهزاء آیات الهی قرآن می‌رسد

اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم حالمان به انکار و تکذیب و استهزاء آیات الهی قرآن می‌رسد. هادی، مصلح و مأمن و پناهگاه ما قرآن و عدیل آن عترت هستند ولی ما در فکر مامن نیستیم و با این که در حال نزول هستیم، قاصد صعودیم و از خود راضی و گرفتار معاصی و کوچک شمردن آنها و عدم استغفار از آنها هستیم.

* قرآن کریم کتابی است که پیغمبر ساز است

قرآن کریم کتابی است که پیغمبر ساز است زیرا پیغمبران دو گونه‌اند. قسم اول: پیامبرانی هستند که از جانب خداوند به پیامبری تعیین شده‌اند، قسم دوم پیغمبرانی کمالی، که در اثر ایمان و عمل به دستورات قرآن، به کمالات پیامبری نائل می‌گردند.
بنابر این، قرآن پیغمبرانی کمالی تربیت می‌کند و پیغمبر ساز است. البته اگر انسان اهلیت داشته باشد، در و دیوار هم به اذن خدا معلم او خواهند بود، و گرنه هیچ سخنی در او اثر نخواهد کرد. چنان که سخنان پیغمبر اکرم(ص) در ابو جهل اثر نکرد و شاگردان قرآن و پیغمبر(ص) بعد از رحلت آن حضرت چه فتنه‌ها که به پا نکردند.
خدا می‌داند قرآن برای اهل ایمان، مخصوصا اگر اهل علم باشند، چه معجزه‌ها و کراماتی دارد و چه چیزهائی از آن خواهند دید برنامه‌ی قران آخرین برنامه‌ی انسان‌سازی است که در اختیار ما گذاشته شده است، ولی ما از آن قدردانی نمی‌کنیم. اهل تسنن و ما (قرآن عترت) را آن گونه که باید نشناختیم و قدر ندانستیم.


منبع:خبر گزاری فارس

۱۳ جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

دوتا سوال داشتم

۱:استاد طلا چه واکنشی با قله یا مس میتواند بدهد؟
۲:آیا م که در کلبه جناب صفر دوست نظز می دهند همان جناب منتظر هستند؟؟!! و....

به نام خدا و سلام
۱-واکنش نباید بدهد با مس که آلیاژ می دهد با قلع نمی دانم.
۲-؟؟!!! و...!

۱۳ جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ب.ظ

به نام خدا

ببخشید استاد میخواستم قلع بنویسم ولی قله نوشتم

یا حق

حسین دهقان جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

سلام ۱۳ عزیز
خواستی قضیه رو بفهمی بیا کلبه مرتضی.
:-)

۱۳ جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز و جناب دهقان گرامی

استاد راستش یکی از فامیل های ما به توصیه یک پزشک میخواستند طلا را بجوشانند و اب ان را بخورند حالا با جوشاندن طلا در ظرف مسی شاهد این بوداند که رنگ طلا سفید شده.پس احتمالا باید طلا با مس یک الیاژ داده باشه درسته؟
اما این قضیه جناب صفر دوست و م هم خیلی عجیب شده و پاسخ دادن شما و جناب دهقان هم به این پیچیدگی ها افزود.حالا ما یک حدس هایی که فکر کنم قریب به حقیقت باشه میزنیم.انشالله که هر چی خیره پیش بیاد.

با آرزوی موفقیت برای تمامی دوست دارن حضرت علی (ع)

سلام
از نظر تئوری در این شرایط طلا نباید واکنش بدهد. لطفا با یک متالورژیست مشورت کنید.

هر چند حسین همه چیز را گفته اما منتظریم م و م رفع ابهام کنند.
ممنون



خدایا ما را از متمسکین به ولایت علی ع قرار بده. آمین

۱۳ جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ

به نام خدا

حسین آقای عزیز سلام

راستش گفتم چون در گیر پایان نامه هستید مزاحمتون نشم.ولی چون هنوز هم این حقیر را سرافراز میکنید و به این کلبه سر میزنید جسارت به خرج دادم و از شما سوال هایم را میپرسم

۱:لطفا برنامه ریزی کوتاه مدت را شرح دهید
۲:دروس کاربردی را از چه منبعی مطالع کردید(راستی کتاب حل سوالات کاربردی انتشارات مهر ایمان را هم گرفته ام)


موفق و موید در پناه خدا باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد