به نام خدا
سلام به همه خصوصا ۱۳ عزیز
لطفا ۱۳ ما را از مطالب زیبایش کماکان بهره مند کند.
و سایر دوستان از نظرات پربارشان ما را محروم نکنند.
ممنون
استاد
به نام خدا
سلام به همه خصوصا ۱۳ عزیز
لطفا ۱۳ ما را از مطالب زیبایش کماکان بهره مند کند.
و سایر دوستان از نظرات پربارشان ما را محروم نکنند.
ممنون
استاد
۱۳ عزیز ان شاالله به زودی کلبه جدیدی برایت می سازم.
به نام خدا
سلام استاد
صاحب اختیار هستید استاد و هر جور که به صلاح است تصمیم میگیرید اشا الله
اما اقا مرتضی سلام
جالبه که شما هنوز فکر میکنی من اقا هستم و استاد و حسین اقا فکر میکنند خانم.حالا تا ببینیم چی از آب در میاد!
نمیدونم چه اشکالی داره که در همین دنیای مجازی ما با هم در ارتباط باشیم؟ البته میدونم برای اقای دهقان خیلی سختتره ولی خوبی های دیگه هم داره.البته میدونم نظر شما از روی محبت و دلسوزی بود . خدا خیرتون بده
چشم حتما به پدر و مادرم میگم دعام کنند.با تشکز از شما
به نام خدا
سلام
من چیزی گفتم؟!!
ببینید تصورات انسان یک چیز است
آن چه که انسان گفته چیز دیگر
شما چرا فکر کردید که من گفتم ۱۳ خانم است؟!
البته به قول شما فرقی نمی کند مهم این است که ۱۳ روراست است.
راستی جواب سوالتان
همان گونه که یک بار گفتم شما اندیکاسیون افراط دارید اما چون قلبا سالمید و به حرف بزرگتر گوش می کنید(یعنی غرور ندارید) خدا ان شاالله شما را حفظ می کند. به حرف حق تمکین می کنید. دورو نیستید. خشمتان (حتی اگر کمی افراطی شود) برای خداست. این طور آدمها را دوست دارم برای همین است حتی آن وقتها که که کمی تا قسمتی به من نیز می توپیدید (!!!) به من نه تنها بر نمی خورد بل که خوشحال می شدم که سرنوشتم برای یک انسان سالم مهم است به حدی که مرا نهی از منکر کند.
بسه یا باز هم بگم۱۳ عزیز؟
راستی کلبه هم اجازه بده شماره ها بالاتر بره. از سلمان شروع کردیم.
ممنون
به نام خدا
سلام استاد عزیز
راستش در جواب این سوال(شما چرا فکر کردید که من گفتم ۱۳ خانم است؟!)
باید بگم که البته خودم هم الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد که این رو گفته باشید ببخشید حق با شماست بلکه فکر کنم تصور شما از ۱۳ یک خانم باشه.حالا استاد خیلی فرق نمیکنه که ۱۳ خانم باشه یا آقا
خیلی ممنون از پاسخگویی تقریبا جامع و کاملتان.راستش اری حق باشماست اندیکاسیون افرا ط دارم ولی اینکه بقیه صفاتی که فرمودید را دارم یا نه رو نمیدونم و امیدوارم که داشته باشم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که متوجه شدید سعی بر این بوده که در رضای خود(الته بسیار بسیار کم) قدم بردارم و هدف از انتقاداتم در اکثر موارد خیر خواهی بوده.ولی باز هم باید بگم که بدجوری ما رو شرمنده کردین کاشکی خیلی از جملات کامنت خودتون رو سانسور میکردین.البته مسلمه که من هم شما رو دوست دارم .و ببخشید از اینکه راحت حرف میزنم میخواستم بگم از بودن در صنوقچه شما حال می کنم و اینکه خیلی از عقایدمان به هم نزدیکه.
راستی نمیدونم چرا یکهو دلم یاد مظلوم ترین فرد عالم حضرت علی (ع) افتادم.خدایش اقا مون خیلی مظلومه .به نظرم مظلومیت هم حدی داره اخه انسان در حد حضرت باشه و اینقدر مظلوم اینقدر ناشناخته اینقدر غریب
خدا رو شکر که حداقل در حد حرف دم از علی و اولادش میزنیم.خیلی دلتنگ حرمش هستم نمیدونم رفتین یا نه؟ولی ادم فکر میکنه رفته پیش باباش.اقامون خیلی مهربونه کیه که دلش نخواد باباش رو ببینه.باز هم جمعه ای گذشت و امام مون حضرت مهدی (عج) نیو مد فکر کنم دیگه خود جمعه ها هم خسته شدن.خدا کنه اون موقعی که اقا میاد باشیم تا لااقل فرش راهش باشیم.خدایا این محبت به علی و اولادش رو حتی اگر فقط حرفش باشه هم از ما نگیر و ما رو همگی به صراط مسقیم هدایت کن
راستی استاد در حقیقت نظر من هم این بود که فعلنه کلبه جدید نسازین ولی گفتم یک وقت بی ادبی نکنم به همین دلیل چیزی نگفتم
خیلی دوست دارم کلبه جدید رو در روز تولد حضرت علی(ع) بسازید
یا حق
به نام خدا
سلام ۱۳ عزیز
بله از نظر من هم به نوعی بزرگترین مظلوم عالم حضرت علی ع است
خار در چشم و استخوان در گلو. صبر بر مصائبی که اگر دستور خدا نمی بود لحظه ای قابل صبر نبود. همرده شدن با کسانی که خواب همرده شدن با او را نیز نمی دیدند (مثلا در شورای ۶ نفره) و برای خدا تمکین کردن و ...
فزت ورب الکعبه اش درد انبار شده تاریخ بود. انفجار یک عمر مظلومیت.
به قول دانشمند مسیحی: ای دنیا چه می شد اگر تمام نیروهایت را در هم می فشردی و دوباره شخصیتی چون علی ع با آن زبان و منطق و شمشیر خلق می کردی؟!
من هم به همین امیدوارم: دوستان را کجا کنی محروم توکه بر دشمنان نظر داری
آن قسمت هم ان شاالله چشم.
سلام
به نظر من اگه بخواهید در کنکور موفق بشید باید در وهله اول درصد هایی که میخواهید در هر درس بزنید رو واسه خودتون نشون کنید. بهترین حالت اینه که همه درسهاتون در یک سطح باشه. مثلا میانگین درصد ها در شیمی آلی اگر 40 درصد هست اگر میخواهید رتبه خوبی بیاورید باید حداقل 40 درصد بزنید. و یا اگر میانگین معدنی 50 است باید حداقل 50 درصد بزنید.همینطور بقیه درسها. اگر به رشته ای مثلا آلی علاقه دارید باید سعی کنید چند درصدی بالاتر بزنید تا در انتخاب رشته به مشکل بر نخورید. حواستون باشه که فقط یک رشته رو هدف قرار ندهید. رشته ها رو اولویت بندی کنید و حداقل برای 2 تا رشته اول خوب برنامه ریزی کنید. این موضوع خیلی مهمه. چون خیلی از بچه هایی که حتی بهترین رتبه ها رو آوردن تو این مساله دچار اشتباه شدند. یه مثال میزنم. فرض میکنیم شما به آلی علاقه دارید و بعد از آلی به تجزیه علاقه دارید و از معدنی دل خوشی ندارید. و فرض کنیم شما با رتبه 78 در رشته آلی و رتبه 54 در رشته معدنی و 198 در رشته تجزیه مجاز به انتخاب رشته شده اید و . معمولا با این رتبه کسی دلش نمیاد دانشگاههای تهران نره. و باز فرض میکنیم شما به ترتیب علاقه انتخاب رشته خودتون رو کردید و با اینکه از معدنی خوشتان نمیاید به خاطر اینکه رتبه خوبی در این رشته آورده اید معدنی دانشگاه های تهران رو هم میزنید. و دوباره فرض میکنیم در این سال ظرفیت دانشگاه های تهران در رشته آلی و تجزیه قبل از اینکه به شما برسد پر شود. و شما در رشته شیمی معدنی در دانشگاه تهران قبول شوید. شاید اوایل از اینکه در چنین دانشگاهی قبول شدید خوشحال باشید. ولی بعد از یکی دو ماه به احتمال 99 درصد حدس میزنم چه حالی داشته باشید.
یا حتی ممکنه مثل من بعد از کنکور به یک رشته دیگه بیشتر از رشته ای که قبل از کنکور علاقه داشتید تمایل پیدا کنید. رشته من فیتوشیمی هست. رشته ای که خیلی دوسش دارم و باهاش حال میکنم! قبل از کنکور اطلاعی ازش نداشتم تا اینکه از دکتر عموزاده پرسیدم و رفتم دنبال اطلاعات بیشتر و دیدم همونیه که میخوام. اما من در انتخاب رشته مشکلی نداشتم چون درصدهام به هم نزدیک بود و دستم باز بود. یعنی اینکه میتونستم حتی در رشته های دیگه (غیر از تجزیه شریف) در هر دانشگاهی که بخوام ادامه تحصیل بدم. ولی من مثل بعضیها گول رتبه ام رو نخوردم و علاقه ام رو فدای حرف دیگران نکردم و فیتوشیمی رو انتخاب کردم و الان هم راضی راضی ام.چون خیلیها وقتی فهمیدند اولین انتخابم رو فیتوشیمی زدم کلی بهم خرده گرفتند حتی بعضی از اساتید. شاید اگه خانوادم بفهمند چنین کاری کردم کلمو بکنن! ولی من سعی کردم این چیزها زندگیمو تحت تاثیر قرار نده و خودم بعد از خدا و اهل بیتش تصمیم گیرنده واقعی باشم. فکر کنم یکم زیادی از خودم تعریف کردم!
یک چیز رو هیچ وقت فراموش نمیکنم و اون اینه که همه اینها رو خدا نصیبم کرده و میکنه چون به چشم خودم معجزاتشو حداقل در این موضوع دیدم. و بیشتر از اینکه یک نعمت باشه یک امتحانه. امتحانی بزرگ که خداکنه که تو این امتحان نمره خوب بیارم.باقی مهم نیست.
خب.اگه اطلاعاتی در مورد فیتوشیمی خواستید بدونید بعدا بپرسید تا جواب بدم.
یا علی
حسین تویی؟!
ممنون پسر
به نام خدا
سلام استاد عزیز و گرامی
چقدر زود عمر ما میگذره همین پارسال بود که این حقیر به شما روز معلم رو تبریک می گفتم
میخواستم عرض ارادتی به پیشگاه شما داشته باشم این روز را به شما تبریک بگم ببخشید شرمنده ام باز هم مثل پارسال با دست خالی این روز رو خدمت شما تبریک میگم ولی برای شما استاد خوبم و خاوناده تان بهترین نعمت های خداوند را خواستارم همیشه سربلند و سعادت مند باشید.
امیدوارم تا سالیان سال سایه شما بر سر ما باشد
این اشعار تقدیم به شما
در مکتب تو همیشه شاگردم من
دور از رخ تو همیشه پر دردم من
در فصل بهار و روز استاد ببین
بی نور معلم این چنین زردم من
با این گچ عشق تخته ی جانم زن
خطّی ز کلام خود به ایمانم زن
صد درس در این کلاست آموخته ام
یک درس ز عشق جان ویرانم زن
آئینهً اندیشه نمایی تو معلم
بخشنده ترین بعد ِ خدایی تو معلم
در رهگذر ِ شب زدگان مشعل ِ نوری
بر گمشدگان ً راهنمایی تو معلم
از طایفهً علمی و از مردم ِ ایثار
افرشتهً بی چون وچرایی تو معلم
بر لوح ِ سخن سنجی ِ تو حرف ِ کجی نیست
عاری ز ِ کژی ها و خطایی تو معلم
ما کودک ِ کم تجربهً طالب ِ علمیم
بر چشم ِ طلب پرده گشایی تو معلم
در حافظهً زیرک ِ دیروز ِ زمانه
جاوید ترین رمز بقایی تو معلم
ای مالک ِ گنج ِ هنر و دانش و تقوا
ازتهمت ِ ایام رهایی تو معلم
بر خامشی ِ نان صفت ِ نسل ِ حقارت
آزاده ترین بانگ ِ رسایی تو معلم
معمار مرمتگر ِ اذهان ِ کج اندیش
کج بین شدگان را تو دوایی تو معلم
چونت بسرایم که سزاوار ِ تو باشد
کان ِ کرم و کاخ ِ صفایی تو معلم
یک پدر بخشنده آب و گل است / یک پدر روشنگر جان و دل است
لیک اگر پرسی کدامین برترین / آنکه دین آموزد و علم یقین
ممنون ۱۳ عزیز
دست پرتر از این امکان نداشت.
ممنونم
ان شاالله خدا به شما و همه دانشجویان عزیز توفیق بدهد.
به نام خدا
استاد عزیز با تمام وجود تقدیم بر شما
معلم عزیز ،استاد بزرگوار،تو را به چه مانند کنم. دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر،باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی. خورشید نگاهت گرمابخش وجود ماوحرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است. غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست. کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد. روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است. دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان وانسانیت شعله ور است .
سرخی شفق ،تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ،صفای بستان ، آبی دریاها، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود. معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست. علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی. قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست. طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است.
تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی. ‹‹و ما یستوی الاعمی والبصیر .و لا الظلمات ولا النور››وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود.
چگونه سپاس گویم مهربانی ولطف تو راکه سرشار از عشق ویقین است. چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است. آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف. تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت، عاشقانه چنین می سراید :
معلم کیمیای جسم و جان است
مــعلم رهنمای گمرهان است
شـده حک بر فراز قله ی عشق
معلم وارث پیغــــمبران است
منبع:www.entezaresaba.blogfa.com
سپاس ۱۳ عزیز
به نام خدا
حیسن آقای دهقان سلام
خیلی ممنون از پاسخگویی خوب و بسیار بسیار مفیدوتن.خیلی از مطالبی که اشاره کردید پرسش خودم بود که در بعضی از انها به جواب رسیدم و در بعضی دیگر هنوز پرسش دارم.ببخشید که اذیتتان می کنم . راستی اشاره کردید به امتحان الهی خب به نظرم خدا کسانی رو که دوست داشته باشه امتحان میکنه تا با پیروز شدن در امتحان به خودش اون ها رو نزدیک تر کنه.البته همه چیز به خواست خدا ست
موفق و سعادت مند باشید
سلام خانم ۱۳
البته فرقی نمیکنه شما خانم باشی یا آقا ولی آدما یا مردند یا زن (غیر از یک استثنا) پس حق بدید که هیچ کس نمیتونه بدون اینکه جنسیت طرف مقابلشو بدونه باهاش رابطه معقول و مناسب برقرار کنه، حتی تو فضای مجازی.
یه جورایی دارم ذکات نعماتمو میدم. وظیفه ست.خدا کنه که خدا با این همه گناه دوسم داشته باشه. شما دعا کن که همین طور باشه.
یا علی
سلام حسین
سلام استاد
مثل اینکه کامنت تبریکم نرسید.
دنبال یه مطلب مناسب واسه روز معلم میگشتم که به شما تقدیم کنم. ولی دیدم که هیچی حرف دل نمیشه
دکتر عموزاده، استاد شیمی عمومی1 ، شیمی آلی1و2، سنتز و تمرین پژوهش من، معلم اخلاق و آموزگار خوبی ها، روزت مبارک.
یا حق
حسین عزیز
سلام تو لطف داری
اما نمی ترسی بی هنران لافزن مجیز گو که وصفشان را گفته ام تو را متهم به صفات خودشان کنند؟
من که تو را و ایضا خودم را می شناسم.
به نام خدا
آقای دهقان سلام
خیلی ممنون .شما هم ما رو زیاد دعا کنید
بله زکات علم نشر اونه که امیدوارم خدا توفیق این کار رو بیشتر از همیشه به ما بده
نمیدونم پاسخگویی شما به سری سوالات اول پایان رسیده یا نه؟ولی چون احتمال داره برم نمایشگاه کتاب اگر منابع درسی و تستی رو معرفی کنید خیلی ممنون میشم
یا حق
سلام استاد
صابون این اتهامات زیاد به تنم خورده. خدارو شکر در این چند ساله اونقدر گرگ دیده ام که خودم یه پا گرگ شدم!
چه ترسی؟ از کی؟ حکایت همون پشه هست(یکی پشششه بر کوه...)
نمیدونم چی شده که این موضوع اینقدر مهم شده. خیلی دوست دارم بدونم استاد.
سلام خانم 13
خیلی ممنون. نه تموم نشده ولی منتظرم تا شما سوالاتتون رو بپرسید. اینطوری بهتره. کنکور خودش یه دنیاییه چند روز هم حرف بزنم تمومی نداره.
مشخصات کتابهای خوب رو معرفی کردم. تو این مدت شاید چند تا کتاب بهتر از کتابی که من معرفی میکنم به بازار اومده باشه. ولی چشم.
یه کتاب در ماه های آخر خیلی میتونه کمکتون کنه.اسم کتاب:"کتاب شیمی" جلد دوم.انتشارات مبتکران. این کتاب حاوی تمامی سوالات کنکور از سال 65 به بعد است را به همراه جواب دارد.
اگر کاربردی هم میخونید حتما تنها کتاب موجود یعنی " پاسخهای تشریحی به سوالات شیمی کاربردی" انتشارات مهر ایمان رو بگیرید.
برای شیمی فیزیک کتاب جالبی به چشمم نخورده.اما من خودم کتاب راهیان ارشد رو خوندم.
کتابهای آلی و معدنی پارسه بد نیستند ولی کافی نیستند.
برای تجزیه دستگاهی هم پیشنهاد میکنم کتاب مثل و مانند راهیان بگیرید ولی اگر میخواهید بهترین نتیجه رو بگیرید مثل من خط به خط کتاب اسکوک رو بخونید. زیاده ولی شدنیه.
مطمئن باشید همه کتابها نقص دارند.پس برای کسی که میخواد بهترین باشه یکی دو کتاب کافی نیست. بنابراین سعی نکنید همه کتابهاتون رو از نمایشگاه بخرید.کم کم دستتون میاد که به چه کتابی احتیاج دارید و چطوری باید بخونید.
التماس دعا
مخلص استاد
سلام حسین
خدا را شکر که واکسینه ای!
ان شاالله حضوری با لیست کامنتها و فحشهای تایید نشده و مدارک متقن در خدمت هستیم!
ارادتمند
به نام خدا
سلام و درود بر همگی
ببخشید چند روزی سرم شلوغ بود کمتر به صندوقچه اومدم
ممنون از استاد عزیز و آقای دهقان
از استاد و مخصوصا جناب دهقان و بقیه اعضای محترم صندوقچه که این مطلب رو میخونن خواهش دارم که به سوال زیر جواب بدهند
سوال:چه رشته ای برای ارشد بخونم؟
اما به این توضیحات نیز دقت نمایید
۱:کلا از درس های محاسباتی(مثل حل مسئله و...) خوشم نمیاد
۲:در دروس شیمی برای من از همه بهتر شیمی آلی بود
۳:ولی متاسفانه یا خوشبختانه فکر کنم الی در ارشد سالی ۲۰۰ نفر پذیرش داره و این یعنی اینکه بازار کار خوبی نداره
۴:از معدنی هم زیاد خوشم نمیاد
۵:آیا گرایش کاربردی دروس محاسباتی زیادی داره؟
در پناه خدا
سلام
ان شاالله با توضیحات دوستان جوابتان را بگیرید.
به نام خدا
درود بر 13 گرامی
به یاری خدا در زندگی و مرحله ای که در پیش رو دارید پیروز بشید
برای خواندن ارشد به نظر من بهتره که علاقه خودتون رو ببینید.
ارشد شیمی کاربردی 1 یا 2 درس محاسباتی داره. البته دروس اجباری اش 1 درس محاسباتی داره (طراحی راکتور) ولی برخی از دانشگاه ها بسته به نیاز و دارا بودن استاد ممکن است که درس محاسباتی داشته باشند.
برای آلی و تجزیه چون پذیرش زیاده بازار کار کمی مشکلات دارد. البته تجزیه کمی بهتر از آلی است چون در بخش صنعتی هم کاربرهای بیشتری دارد.
معدنی هم که می گویید تمایل ندارید!!!
شیمی فیزیک هم که محاسبات زیادی دارد و بایستی ریاضی. معادلات دیفرانسیل و برنامه نویسی بلد باشید. البته علم بسیار شیرینی است. مخصوصا بحث کوانتوم آن که از بنیادی ترین بحث های شیمی را در خود دارد.
ولی در پایان پیشنهاد می کنم که رشته ای را انتخاب کنید که بتوانید با توجه به شناختی که از خود دارید در آن پیشرفت کنید. همچنین سعی کنید که دانشگاه محل تحصیلتان در دوران ارشد در شهر خود باشد چرا که از فرصت های شغلی به دست آمده می توانید استفاده بهینه را ببرید و چه بسا در طول تحصیل کارتان هم روبراه شود.
اگر مشکل خدمتی هم نداشته باشید که خیلی بهتر است.
بیشتر از این چیزی بلد نبودم
پیروز و سربلند باشید
یا علی
به نام خدا
سلام جناب رحمانی عزیز
واقعا لطف می کنید و بر سر این حقیر منت می گذارید.خیلی خیلی ممنون از پاسخ گویی خوبتان
راستش چون میخواستم کم کم شروع به درس خوندن کنم میخواستم از همین ابتدا هدفم معلوم باشه .
راستش نه که از معدنی بدم بیاد ولی همچین علاقه ای هم به اون ندارم
ولی باور کنید شیمی فیزیک رو دوست داشتم نمیدونم با اینکه محاسباتی زیاد داشت ولی درس شیرینی بود
موفق و موید باشید
به نام خدا
پیکر آیتالله قزوینی سالم از قبر خارج شد
خبرگزاری فارس: آیتالله سید محمد باقر فالی گفت: پیکر آیتالله آقا سید محمد کاظم قزوینی به همراه کتاب روی سینهاش «فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد؛ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت» پس از 17 سال، سالم از قبر خارج شد.
آیتالله سید محمد باقر فالی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در خرمشهر اظهار داشت: مرحوم آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی از منبریها و نویسندگان مهم حوزه علمیه کربلای معلی بودند. ایشان فرزند مرحوم آیتالله العظمی آقا سید ابراهیم قزوینی هستند که در سن کودکی پدرشان را از دست داده و یتیم شده و در دامان مرحوم عمویشان آیت الله سید صادق قزوینی ـ پدر آیت آلله سید مرتضی قزوینی که هم اکنون امام جماعت حرم امام حسین (ع) هستند ـ پرورش یافتند.
وی خاطرنشان کرد: آن مرحوم در کنار خدمت به منبر اهل بیت (ع)، کتابهای متعددی تالیف کردهاند که از جمله آن " الامام علی من المهد الی اللحد "، "فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد "، "الامام جواد من المهد الی اللحد "، "الامام هادی من المهد الی اللحد "، "الامام العسکری من المهد الی اللحد "و همچنین "الامام المهدی من المهد الی الظهور " است.
آیت الله فالی در ادامه با یادآوری اینکه "این عالم ربانی با توجه به دست و پنجه نرم کردن با بیماری سرطان حنجره، 17 سال پیش در شهر مقدس قم دار فانی را وداع گفتند تصریح کرد: هفده سال پیش پس از تشییع عظیم و پرشور، پیکر پاک و مطهر آیت الله سید محمدکاظم قزوینی در حسینیه کربلاییهای مقیم قم در محراب حسینیه دقیقاً زیر منبری که سالهای سال عرض ارادت به اهل بیت میکردند به خاک سپرده شد.
وی ادامه داد: روی سینه آن مرحوم کتاب «فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد؛ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت»را قرار داده بودند. این کتاب به زبانهای مختلفی از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. هم اکنون پس از 17 سال در پی توسعه حرم حضرت فاطمه معصومه (س) از خانواده ایشان میخواهند که حسینیه مذکور با توجه به همجواری با حرم مطهر تخریب شود، قبر ایشان نبش شد و مشاهده شد بدنشان تازه، کفن دست نخورده و سالم و کتاب فاطمه زهرا(س) از ولادت تا شهادت کماکان بر روی سینه مبارک شان قرار دارد.
به گفته این خطیب توانا و برجسته منبر اهل بیت (ع)، هم اکنون پیکر نورانی آیت الله آقا سید محمد کاظم قزوینی موقتاً در یکی از سردخانه های شهر مقدس قم است تا انشا ءالله ترتیبات لازم برای انتقال آن به کربلای معلی فراهم گردد و در کنار حرم حضرت آقا امام حسین (ع) آرام گیرد.
مرحوم آیت اللّه سید محمّد کاظم قزوینی به سال 1348ه.ق در شهر مقدّس کربلا در خانواده علم و تقوا چشم به جهان گشود. نسب این مرد بزرگ به حضرت امام موسی بن جعفرعلیه السلام میرسد. وی با وجود آن که در آغاز جوانی از نعمت والدین محروم شدند، با این همه در راه کسب علم و کمال از پای ننشست، پس از تکمیل سطح در حوزه علمیه کربلا سالها در دروس خارج فقه و اصول علمای بزرگ آن سامان شرکت کرد، آنگاه از راه تألیف و خطابه و منبر و تدریس فقه و اصول و تفسیر مشغول خدمت شد.
دیری نگذشت که به واسطه امر به معروف و نهی از منکر و موضعگیریهای شجاعانه وی در برابر حاکمان مستبدّ عراق، تحت تعقیب قرار گرفت و بارها به زندان افتاد و متحمل سختترین زحمات و شکنجهها شد، حتی آخرین بار به اعدام محکوم شد که به دنبال آن پس از ماهها زندگی مخفی از عراق خارج شد و بعد از مسافرت به چند کشور اسلامی در نهایت به ایران آمد، و بعد از عمری تلاش و جهاد و فداکاری و انجام خدمات علمی و دینی در روز سیزدهم جمادی الثانی سال 1415ه’.ق در شهر مقدس قم به دیار باقی شتافت.
منبع:فارس
به نام خدا
سلام
سلمان عزیز دوست خوبمون (۱۳) مشکل خدمتی نداره آخه خانم ها که خدمتی ندارند
حالا نگاه نکن که من الباب شوخی آقای ۱۳ صدایش می زنم
راستی ۱۳ به کلبه ی اهل بیت سر زدی؟
۱۳ عزیز هر رشته ای می خوای بری٬ پیشرانه نیا آخه برای خانم ها به هیچ عنوان بازار کار نداره. تمام صنایع شون همه مردن. واسه خود ما هم کار نیست. وضع بازار کار کلا خرابه. آلی و کاربردی و غیره نداره. مگر اینکه فرجی بشه و شانسی در خونه ی آدم رو بزنه.
اما یه نصیحتت می کنم. حتما درس بخون و ادامه تحصیل بده. اولا تو ارشد خیلی چیزا یاد می گیری دوما آینده مملکت به سمتی داره پیش میره که می طلبه مدرک بالا داشته باشی
یا علی
به نام خدا
سلام استاد
یک سوال داشتم میخواستم لطف کنید و پاسخ بدید
استاد عزیز آیا برای دانشجویان شیمی کاربردی امکان تحصیل در رشته داروسازی وجود دارد؟(بعد از ارشد چطور؟منظورم اینه که مثلا اگر کسی ارشد آلی بخونه ایا احتمال داره بعدا داروسازی بخونه؟)
ممنون
سلام ۱۳
نمی دانم!!!
فقط می دانم قبل از انقلاب می شده. از زمان ما (سال ۶۲) نیز این بحث ها بود ولی ظاهراباید هنوز در حد حرف باشد.
به نام خدا
استاد عزیز و آقا مرتضی
خیلی ممنون از پاسخگویی خوبتان
یک سوال حالا اگه ۱۳ آقا باشه چی؟
موفق باشید
سلام
اون وقت در روانشناسی حسین خلل ایجاد می شه!
سلام استاد و ۱۳ عزیز
استاد چرا از خودتون مایه نمیگذارید؟ حالا خوبه خودتون هم گفتید منم میگم 13 خانم است.
13 عزیز سعی نکنید منو منحرف کنید! من تا آخرش رو حرفم هستم.شما 2 راه دارید:یا خودتونو معرفی کنید و خلاص، یا همینطور خانم باش!
در مورد انتخاب رشته یه پیشنهاد دارم
سعی نکنید از الان یه رشته رو قطعی انتخاب کنید. اطلاعاتتون رو از تمام رشته ها کامل کنید تا چشم بسته مجبور به انتخاب نشید.گول اسم رشته رو نخورید.هر رشته ای رو انتخاب میکنید سعی کنید فقط خودتون انتخابش کرده باشید نه دیگران. خیلی ها بدون اینکه بدونن نانو یعنی چی به خاطر اسمش هم که شده انتخابش میکنن. رتبه من تو رشته نانو 8 شد و خیلی ها حتی برخی از اساتید هم به من این رشته رو توصیه میکردن.ولی من کله شق تر از این حرفها بودم و حالا از اینکه این کارو نکردم خوشحالم. تحت تاثیر جو قرار نگیرید و اولویت رو علاقه خودتون قرار بدید ( ببخشید از اینکه رک حرفمو میزنم ).استاد و دانشگاه شاید از خود رشته هم مهمتر باشه. اساتید بعضی دانشگاه ها حتی دانشگاه های تهران بیش از اندازه دانشجو رو به حال خودشون رها میکنند و هر مشکلی پیش بیاد حتی اگه بتونن هم کمکشون نمیکنن و اونها رو موظف میکنند تا خودشون تمامی مشکلات رو حل کنند، طوری که انگار استادی وجود نداره! و این باعث میشه سطح کار دانشجو پایین بیاد و حتی بعد از 3 سال هم نتونه دفاع کنه. با عرض پوزش از اساتید محترم به خصوص دکتر عموزاده. امکانات آزمایشگاهی هم در بسیاری از مواقع حرف اول رو میزنه.به نظر من تا قبل از کنکور و قبل از اعلام نتایج اولیه( رتبه)رشته یا رشته هایی رو که علاقه دارید رو انتخاب کنید.بعد از اینکه رتبه شما معلوم شد اون وقت به دانشگاه و استاد فکر کنید.
در آخر امیدوارم از شوخی هام چیزی به دل نگرفته باشید و دعامون کنید.
به نام خدا
سلام حسین
ما که گردنمون از مو باریکتره (در برابر دوستان و به این گردن باریکی افتخار می کنیم-وگرنه در برابر قلدران زورگو گردن کلفتیم وبه این گردن کلفتی افتخار می کنیم!)
بله حسین عزیز خود ۱۳ عزیز هم می داند که به احتمال قریب به یقین اورا می شناسم! منتهی برای من کشف نام اصحاب صندوقچه مهم نیست اخلاقشان مهم است. ۱۳ امتحان پس داده است. اما درست گفتی تو روانشناس خوبی هستی چون معلم خوبی هستی.
به نام خدا
سلام حسین آقا
خیلی ممنون از پاسخگویی خوبتان.خب این حقیر با اجازه استاد فعلنه همون خانم می مونم!
اصلا از شوخی هایتان ناراحت نشدم تازه خیلی هم با حال بود.حق با شماست خیلی از چیزهایی که فرمودید رو باید در نظر گرفت.
چون شما فرمودید سوال کنم و پیش برویم من ۲ تا سوال دارم
۱: لطفا در مورد رشته خودتان توضیح بدین
۲:برنامه ریزی کوتاه مدت را نیز لطفا شرح دهید
با تشکر فروان از استاد خوبم و شما
التماس دعا
سلام استاد و ۱۳ عزیز
استاد اسم معلمی برای من سنگینه. مارو با خودتون حساب نکنید. ما کجا معلمی کجا؟
از اینکه منو جزء دوستاتون حساب میکنید منت بر سر میگذارید.
مخلثم در بصط
نه حسین تومعلمی
چون کاسب نیستی
به نام خدا
درود بر صاحب کلبه دوستان عزیز
مرتضی برای اینکه من مطمئن نیستم. البته فرقی هم نمی کند مهم طرز فکر و بینش شخص است. البته با کنجکاوی می شود دریافت که دوستانی که با نام مستعار می آیند که هستند ولی کنکاش در کار دوستان جایز نیست.
13 شما هر طور که راحتید باشید
سالم و سلامت در پناه خدا
سلام خانم! ۱۳ عزیز
میترسم یه جوری از رشته ام تعریف کنم که شما بدجوری شیفته اش بشید!
از لحاظ لغوی فیتوشیمی از دو بخش فیتو به معنی گیاه و شیمی تشکیل شده است.
فیتو شیمی یعنی علم جداسازی و شناسایی ترکیبات طبیعی از گیاهان. به قول استاد یعنی شیمی سبز!
حالا این جداسازی میتونه به روشهای مختلفی انجام بشه، مثل انواع روشهای کروماتوگرافی مثل کروماتوگرافی دستگاهی و یا ستون کروماتوگرافی، کاری که من الان دارم انجام میدم. در ایران چند دانشگاه هستند که این رشته رو در مقطع کارشناسی ارشد دارند مثل دانشگاه های شهید بهشتی، گرگان، سیستان، تربیت دبیر تبریز ، یاسوج و یکی دو جای دیگه. که فقط دانشگاه شهید بهشتی هست که در مقطع دکتری این رشته پذیرش داره، البته اونم به صورت محدود و تقریبا سالی 4،5 نفر. و البته سطح کارهای بچه های اینجا هم یه سر و گردن بالا تر از سایر دانشگاه هایست که اسم بردم.
در کل فیتوشیمی یک رشته کاربردی و بین رشته ای ست.میشه گفت یه چیزی بین آلی و تجزیه و البته در بسیاری از موارد شیمی دارویی. فیتوشیمی اولین پله داروسازی ست. شاید بهتره بدونید که تقریبا همه داروها حتی داروهای شیمیایی پایه گیاهی دارند و همه آنها توسط یه فیتو شیمیست یا کسی که به این علم آگاه است به دنیا معرفی شده. به همین خاطر ما در پژوهشکده خودمون تست های بیولوژیکی و کشت سلولی هم انجام میدیم.
مثلا خود من علاوه بر کار با ستون کروماتوگرافی ، تست هایی مثل آنتی اکسیدانت(که خودش چند نوع تست هست) تست ها آنزیمی( که این هم خودش چند نوع تست هست)آنتی دیابت، تست های آنتی باکتریال و ضد قارچ و تست های ضد سرطان هم انجام میدم یا خواهم داد.
شاید مهمترین نکته مخصوصا برای کسایی که دوست دارند در رشته هایی مثل کاربردی و فیتوشیمی ادامه تحصیل بدهند این باشه که قرار نیست حتما پایان نامه شما هم مربوط به شیمی کاربردی یا فیتوشیمی باشه.رشته شما میتونه شیمی کاربردی باشه ولی کار شما سنتز پلیمر یا جداسازی باشه.که این بستگی به استاد راهنمای شما داره.
مثلا همه دانشجویان استاد راهنمای من فیتوشیمیست هستند اما بعضی از اونها فقط سنتز کار میکنند.
یا حتی در دانشگاه شریف یکی از اساتید رشته آلی هر سال معمولا یک دانشجوی دکتری برای آزمایشگاه فیتوشیمی خود میگیره در حالی که مدرک همه دانشجویان او آلی است.
خیلی نکات دیگه هست که باید بدونید...
یا حق
به نام خدا
درود بر همگی
جناب رحمانی عزیز سرافراز مان نمودید.ممنون از حضورتان
حسین آقا سلام
خیلی ممنون که توضیح دادین.میخواستم بابت این همه زحمتی که به شما میدم معذرت خواهی کنم.راستش میدونم تایپ کردن سخته ولی یکی از خوبی هاش اینکه من میتونم اون ها رو چند بار بخونم
با سپاس فراوان از شما
به نام خدا
سلام و درود بر همگی
راستش باور کنید هنوز خودم نمیدونم که این کلبه چه تعداد بازدید کننده داره.اگر بازدید کننده زیاد باشه خیلی خوبه ولی اگر کم هم باشه به شکر خدا و کمک های استاد فعلنه که کم نیاوردیم.میخواستم کامنت هایی با موضوع بسیار مهم نفاق بگزارم امیدوارم که عزیزان بیشتری آنها را مطالعه کنند و به کار ببندند
یا حق
سلام
مطالب جالبت بازدید کننده داره ۱۳ عزیز
سوره المنافقون
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا که رحمتش بىاندازه استو مهربانىاش همیشگى.
إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ «1»
چون منافقان نزد تو آیند ، مىگویند : گواهى مىدهیم که تو بىتردید فرستاده خدایى . و خدا مىداند که تو بىتردید فرستاده اویى ، و خدا گواهى مىدهد که یقیناً منافقان دروغگویند
اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ «2»
سوگندهایشان را [براى شناخته نشدن نفاقشان] سپر گرفته در نتیجه [مردم را] از راه خدا بازداشتهاند . بد است آنچه را اینان همواره انجام مىدهند !
ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ «3»
این [صفت زشت نفاق و بدى اعمال] به سبب آن است که آنان [نخست] ایمان آوردند ، سپس کافر شدند در نتیجه بر دلهایشان مهر [تیرهبختى] زده شد ، به این علّت [حقایق را] نمىفهمند .
وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ۖ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ ۚ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ۚ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ ۖ أَنَّىٰ یُؤْفَکُونَ «4»
چون آنان را ببینى جسم و ظاهرشان [از آراستگى و وقار] تو را به شگفت آورد ، و اگر سخن گویند [به علت شیرینى و جذابیّت کلام] به سخنانشان گوش فرا مىدهى [اما از پوچى باطن و سبکمغزى و دورویى] گویى چوبهاى خشکى هستند که به دیوارى تکیه دارند [و در حقیقت اجسادى بىروحاند که در هیچ برنامهاى اطمینانى به آنان نیست ، از شدت ترسو بودن] هر فریادى را به زیان خود مىپندارند . اینان دشمن واقعىاند ؛ از آنان بپرهیز ؛ خدا آنان را بکشد ؛ چگونه آنان را [با دیدن این همه دلایل روشن ، از حق به باطل] منحرف مىکنند .
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ «5»
چون به آنان گویند : بیایید تا پیامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد [از روى کبر و غرور] سرهاى خود را بر مىگردانند ، و آنان را مىبینى که متکبرانه [از حق ،] اعراض مىگردانند .
سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ «6»
براى آنان مساوى است چه براى ایشان آمرزش بخواهى چه نخواهى ، خدا هرگز آنان را نمىآمرزد . مسلماً خدا مردم بدکار و نافرمان را هدایت نمىکند .
هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَىٰ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّىٰ یَنْفَضُّوا ۗ وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَٰکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ «7»
فقط آنانند که مىگویند : به کسانى که نزد پیامبر خدایند ، انفاق مکنید تا [از پیرامون او] پراکنده شوند . در حالى که خزانههاى آسمان ها و زمین در سیطره خداست ، ولى منافقان نمىفهمند .
یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ ۚ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَٰکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ «8»
مىگویند : اگر به مدینه بازگردیم ، مسلماً کسى که به خاطر داشتن امکانات نیرومندتر است [چون عبداللّه بن ابى سلول ، رئیس منافقان] آن را که خوارتر است [یعنى پیامبر که هنوز به پندار آنان تمکن و قدرت لازم را به دست نیاورده] از آنجا بیرون مىکند . در حالى که نیرومندى و اقتدار براى خدا و پیامبر او و مؤمنان است ، ولى منافقان [به این حقیقت] آگاهى ندارند .
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَٰلِکَ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «9»
اى مؤمنان ! مبادا اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل کنند ، و آنان که [به خاطر مال و فرزند از یاد خدا] غافل مىشوند ، زیانکارند .
وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ «10»
و از آنچه روزى شما کردهایم انفاق کنید ، پیش از آنکه یکى از شما را مرگ در رسد و بگوید : چرا مرا تا مدتى نزدیک مهلت ندادى تا صدقه دهم و از شایستگان باشم ؟ !
وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا ۚ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «11»
هرگز خدا کسى را چون اجلش فرا رسد ، مهلت نمىدهد ؛ و خدا به اعمالى که انجام مىدهید آگاه است .
برکرفته از پایگاه www.erfan.ir
به نام خدا
گونههاى نفاق
محدث بزرگ شیعه، علامه مجلسى، منافق را همچون مسلمان و مؤمن داراى گونه هاى متفاوتى مىداند. ایشان در معناى اسلام و ایمان به پیروى از روایات (14) ، اسلام را همان شهادتین زبانى و اقرار ظاهرى مىداند؛ اما ایمان را برتر و نیازمند اعتقاد قلبى و عمل خارجى دانسته، تسلیم درونى را ستون اصلى خیمه ایمان مىشمرد. (15) منافق را نیز کسى مى داند که اظهار اسلام مىکند و در باطن کافر است و اعتقاد قلبى و تسلیم درونى ندارد. وى این معنا را مشهور مىداند (16) و ریا و اظهار دوستى دروغین و نیکو نمودن و بد بودن و ظاهرسازى و صالح نبودن را از گونههاى دیگر نفاق مىشمرد. (17) در جایى دیگر، نفاق نوع اول را ویژه دوران صدر اسلام، و منافقان دوره هاى متأخر و معاصر را از نوع دوم مىداند. (18) این نظر، پذیرفتنى است؛ زیرا قرآن نیز منافقان را مؤمن نمى داند (19) و همان گونه که گذشت، منافق از دیدگاه وحى ـ که درون را بهعیان مىبیند ـ کافرى بیش نیست که در لباس اسلام درآمده است.
در میان اهل سنت نیز این تلقى وجود دارد. ابن رجب حنبلى مىگوید : نفاق از نظر شرعى دو گونه است:
یکى نفاق اکبر و آن این است که انسان بهظاهر خود را مؤمن به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت نشان دهد و در باطن مخالف همه یا بخشى از آن باشد و این همان نفاق صدر اسلام است که قرآن به نکوهش اهلش پرداخته و آنان را کافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .
دوم نفاق اصغر یا نفاق عملى است و آن این است که انسان بهظاهر کارى کند و قصدش چیز دیگرى باشد. (20) منظور از معناى دوم، ظاهرسازى و ریاکارى است؛ زیرا ریا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوک است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممکن است ریاکار به اصل خدا و معاد و نبوت، ایمان و اقرار داشته باشد . از این رو مىتوانیم این نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانیم و چنین منافقى را از سلک مؤمنان به شمار آوریم؛ اگر چه از پایینترین آنان. زیرا ایمان نیز درجات و مراتبى دارد که در برخى از آنها، اعتقاد و تسلیم قلبى محض کافى است (21) . حال اگر در معناى نخست دقیق شویم و به انگیزههاى منافقان صدر اسلام ـ که کافرانى مسلماننما بودند ـ بنگریم، به این نکته مىرسیم که اظهار ایمان به خدا و رسول و قرآن تنها یک سپر سیاسى براى زندگى در جامعه دینى مدینه بوده است . به عبارت دیگر ماهیت این برخورد منافقانه ، تفاوتى با سایر نفاقها و جاسوسىهاى سیاسى در دیگر جوامع ندارد، ولى از آنجا که در جامعه مدینه ، دین حاکم است و سیاست و مدنیت با ایمان و ولایت آمیخته است ، سیاستمداران منافق همراهى سیاسى ظاهرى را در اظهار ایمان و قبول پایههاى دینى حکومت مىدیدند و گرنه همچون سایر منافقان سیاستپیشه و جاسوسان حرفهاى، هیچ تمایلى به اداى فرایض دینى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمىدادند . نتیجه این که اصل همراهى با جامعه و فرهنگ سیاسى حکومت، الزام مىکرد که منافقان چهرهسازى اعتقادى و عملى کنند و پرده نفاق بر بىایمانى خویش بیندازند. به حتم این نفاق سیاسى که تا عمیقترین اعتقادات قلبى و درونى راه پیدا مىکند و در برابر برترین موجود عالم، یعنى رسول خدا مىایستد، بدترین و زشتترین نوع نفاق است که متأسفانه با اسلام همزاد بوده و آثار مخرب آن در دوره حکومت و زندگى امام علىعلیه السلام بسى عیانتر است. (22) بدین روى برخى انواع نفاق را مراتب نفاق تعبیر گفته و برحسب شدت و ضعف ناشى از متعلق و یا کسى که با آن برخورد منافقانه مىشود ، تقسیم کردهاند .
امام خمینىرحمه الله در کتاب اربعین خود مىفرماید : و نیز نفاق به حسب متعلق، فساد آن فرق دارد؛ زیرا گاهى نفاق کند در دین خدا و گاهى در ملکات حسنه و فضایل اخلاق و گاهى در اعمال صالحه و مناسک الهیه و گاهى در امور عادیه و متعارفات عرفیه، و همینطور گاهى نفاق کند با رسولاللهصلى الله علیه وآله و ائمه هدىعلیه السلام و گاهى با اولیا و علما و مؤمنین و گاهى با مسلمانان و یا سایر بندگان خدا از ملل دیگر . البته اینها که ذکر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند؛ اگرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شرکت دارند و شاخ و برگ یک شجره خبیثه هستند . (23) نفاق، به واقع یک صفت و ویژگى روحى ـ روانى است که برحسب شدت و ضعف آن و مقتضیات زمان، گاه منافق را براى جلب منافع مادى و زودگذر دنیوى ، به ستایش و چاپلوسى و ابراز محبت و دوستى دروغین با خلق خدا وا مىدارد؛ حال آن که دل در گرو اموال و جاه و مقام مردم نهاده است، نه ویژگىهاى انسانى آنها. گاه نیز به صورت برخورد منافقانه با پیامبر و اعتقادات اصلى دین ظهور مىکند، و گاه براى جاى گرفتن در صف مؤمنان به ریاکارى و تظاهر و اعمال و عبادات است، و حتى در مرتبه شدید آن، به صورت امر به عبادت و دعوت به طاعت رخ مىنماید که امام على آن را شدیدترین نوع نفاق خوانده است (24) . توجه به دو گونه اصلى نفاق ، یعنى نفاق اعتقادى ـ سیاسى و اخلاقى ـ اجتماعى ، شدت و ضعف تحذیرها و هشدارها را توجیه مىکند .
خدایا به حق عظمت پیامبرت ما را از نفاق و منافق حفظ بفرما.
به نام خدا
ویژگىهاى منافقان
اگرچه ویژگىهاى منافقان نیز برحسب گونههاى آنان قابل تقسیم است، ویژگىهاى مشترک نیز دارند. مبناى تقسیم و جداسازى ویژگىها مناسبت هر ویژگى و فراوانى آن در گروهى از منافقان است .
1 ویژگىهاى منافقان اعتقادى ـ سیاسى
1ـ.1 شک و تردید
مهمترین ویژگى این نوع از منافقان، شک و تردید درونى و قلبى آنان است . چنین انسانى چون نتوانسته است به علم و یقین نایل آید و خود را از نظر فکرى و روحى قانع سازد، در وادى حیرت و تردید باقى مىماند (25) . او به تصور این که دیگران را فریفته است، خود را فریب داده است. (26) بر این اساس حضرت علىعلیه السلام به پیروى از قرآن مىفرماید : المنافق مکور مضر مرتاب؛ (27) «منافق، نیرنگباز و و زیانبار و مردد است.» در کلامى دیگر، این ویژگى را میان همه منافقان، مشترک مىداند: کل منافق مریب. (28)
1ـ.2 عبرتنگرفتن
لازمه حرکت اندیشمندانه انسان، عبور از وادى شک است که یقین بسیط را به یقین مرکب و عمیقتر مبدل مىسازد . اما عبور از این وادى ، شوق و انگیزه و حق مدارى مىخواهد که منافق از همه اینها محروم است . منافق خود نمىخواهد و نمىطلبد و نمىپذیرد و از این رو در شک مىماند . منافق نه درست مىنگرد تا عبرت بگیرد و نه درست مىاندیشد . هرگاه چرخ گردون او را برکشد، به جاى بهرهگیرى از فرصت مغتنم، سر به طغیان مىگذارد ، و هرگاه گرفتارىها و بلایا بدو روى آورند، به جاى تنبه و هوشیارى، زبان به شکوه و ناله مىگشاید . ... منافق چون بنگرد ، سرگرم و سر به هوا است و چون سکوت کند ، با غفلت و بىخبرى است و چون سخن بگوید ، لغو و بیهوده بگوید و چون بىنیاز شود ، سرکشى کند و چون بهسختى افتد ، زبونى نماید . زود ناخشنود و دیر خشنودى مىشود ، [نعمت] اندک او را بر خدا خشمناک کند، و فراوانش خشنودش نسازد . نیت شر بسیار دارد و برخى را جامه عمل مىپوشاند و بر آنچه نتوانسته افسوس مىخورد که چرا نکرده است؟! (29) اگر این سخن را با توصیف مؤمن و شیوه و ویژگىهاى او مقایسه کنیم ـ که «چون بنگرد عبرت گیرد و چون سکوت کند بیندیشد و چون سخن گوید ذکر گوید و چون بىنیاز شود شکر کند و چون به سختى افتد ، بشکیبد ؛ زودخشنود و دیرخشم است»ـ بهآسانى فهمیده مىشود که عبرت نگرفتن و نیندیشیدن و یاوه بافتن ، چگونه بر دورى منافق از مسیر تکامل مىافزاید و او را در وادى حیرت و سرگردانى باقى مىگذارد . آرى پرگویى و بیهودهبافى، فرصتى به ذکر و تفکر نمىدهد و میل به شرارت و طغیان ، آرامش روحى منافق را سلب مىکند، و اگر بر این همه، ناخشنودى و ناخرسندى او را از هستى و خداوندگار هستى بیفزاییم، چه مجالى براى عبرت و هدایت، براى او باقى مىماند؟
1ـ.3 علم بىعمل
منافق حتى اگر خود را به زیور دانش بیاراید و اندوختهاى فراچنگ آورد و در شمار فرهیختگان نیز درآید، باز در تنگناى خودساختهاش گرفتار است و بىآنکه به هدف نزدیک گردد ، بار خود را سنگینتر ساخته است ؛ زیرا او جایگاه علم و دانش را نشناخته است و به جاى آن که با نور علم ، درون خویش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودى الفاظ و اصطلاحات گشوده است . او در زبان و گفتار ، عالم مىنماید و در عمل و کردار ، جاهل است؛ داناى زبانى و نادان رفتارى . امام همام ، علىعلیه السلام مىفرماید : علم المنافق فی لسانه ، علم المؤمن فی عمله؛ (30) «دانش منافق در زبان او است ؛ دانش مؤمن در کردارش.»
در حقیقت ، آنچه منافق دارد چیزى جز پوسته علم و نمایشى از آن نیست ؛ زیرا اگر علم او حقیقى و واقعى بود ، از ایمان جدا نبود، که به گفته والاى همو : الإیمان والعلم أخوان توأمان ، ورفیقان لا یفترقان (31) ؛ «ایمان و علم ، برادران همزادند و دو رفیقاند که از هم جدا نمىشوند.»
بنابراین، از آنجا که منافق دانا از ایمان تهى است ، به قاعده ملازمه ، دانشى نیز ندارد . (32)
1ـ.4 پارسایى دروغین
همان گونه که منافق ، تنها از علم ، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان مىآورد، ورع و تقواى او نیز در مرحله ادعا و حرف مىایستد و به جوارح و جوانح و عملش سرایت نمىکند . به گفته شیواى امام علىعلیه السلام «پارسایى منافق ، جز در زبان او نموار نمىشود.» (33) حال آنکه ورع مؤمن در عملش آشکار است. (34) وقتى ورع ، برخاسته از دین، و تابعى از آن باشد، روشن است که منافق دین ندارد . امام به این نکته هم تصریح کرده است : ورع الرجل على قدر دینه؛ (35) «ورع مرد به اندازه دین او است .»
1ـ.5 دنیا طلبى
دنیاطلبى با چهرهها و نمودهاى گوناگون، همواره و همهجا آفت دین و دیندارى است . این معنا آنچنان مسلم و مبرهن است که نیازى به استدلال ندارد و شواهد و آیات و روایات چنان فراوانند که انتخاب یکى از میان آن همه، دشوار مىنماید؛ (36) اما آنچه به بحث منافق و ویژگى او مربوط است ، دنیاطلبى به بهانه امور اخروى است که زشتترین و زیانبارترین و خطرناکترین گونه دنیاطلبى است.
مولاى متقیان از این خصلت منافقان خبر داده و ما را از درغلتیدن به دام آن برحذر داشته است : کار آخرت را وسیله دنیاطلبى، و دنیاى زودگذر را بر آخرت ترجیح مده که این ، خصلت منافقان و خوى بىدینان است . (37) این دسته از منافقان، از آن رو که دین را به بازى مىگیرند، و گروهى را فاسد و گروهى را به دین و دیندارى بدبین مىکنند از بقیه زیانبارترند . این گرگان در لباس میش که زبانهایى شیرینتر از عسل و دلهایى تلختر از گیاه حنظل دارند، به خیال خدعه و نیرنگ با خدا و خلق خدا ، براى دنیا در دین تفقه مىکنند و براى عمل نکردن مىآموزند و سخن از آخرت را وسیلهاى براى رسیدن به دنیا مىکنند، و از این رو دیرتر از منافقان دیگر کشف و رسوا مىشوند و از پس سالها مراقبت دائمى و دقت کافى ، از پرده برون مىافتند . نگرانى امامعلیه السلام نیز به همین رو بود که فرمود:
إن أخوف ما أخاف علیکم إذا تفقه لغیر الدین وتعلم لغیر العمل وطلبت الدنیا بعمل الآخرة؛ (38) «ترسناکترین چیزى که بر شما مىترسم ، آن است که براى غیر دین تفقه شود و براى جز عمل آموخته گردد و دنیا با عمل آخرت طلب شود .»
علىعلیه السلام خود به شرارت این دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فریبکارى آنان و فریبخوردن جاهلان را چشیده بود و از این درد جانکاه مىنالید: دو انسان دنیایى پشتم را شکستند: انسانى بهزبان دانا و بهعمل فاسق، و انسانىنابخرد ولى عابد. آن یک با زبانآورى از رسیدن به فسقش جلو مىگیرد و این یک با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهیزید که این دو، هر مفتونى را فتنهاند و من خود از پیامبر خدا شنیدم که مىگفت: اى على،هلاکت امت من به دست هر منافق زبان آور است. (39)
1ـ .6 نگه نداشتن زبان
زبان با همه کوچکىاش، معیار ارزش انسان، این موجود پیچیده هستى است. به فرموده امام علىعلیه السلام انسان بدون آن، مجسمهاى و یا جنبندهاى بیش نیست (40) و در کنار عقل و خرد ، جوهره انسان را شکل مىدهد (41) و وسیله سنجش انسان و خرد او است. (42) از این رو سنگینى آن ، وزن انسان را افزون مىکند و سبکى آن از قدر و منزلتش مىکاهد . لغزش زبان ، لغزش انسان است و زیبایى آن ، زیبایى گوینده. این تأثیر عمیق و نقش مهم زبان، است که موجب صدور فرمانهاى شدید و فراگیرى از ائمه دینعلیه السلام در مورد حفظ و حتى حبس زبان شده است. (43) پیشوایان دین از ما خواستهاند که زبان را نیز چونان بقیه اعضا، به فرمان عقل دین خود درآوریم و پیش از هر کار اندیشه کنیم و جلوتر از هرعضو ، مغر را قرار دهیم که اگر چنین کنیم عقل را بها داده، دین خود را حفظ کردهایم؛ و گرنه بر اساس آنچه از امام على نقل شده است به جرگه سفها پیوسته، در میان منافقان جاى مىگیریم . زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زیرا مؤمن هرگاه اراده سخن کند در درون بدان مىاندیشد ، پس اگر نیکو باشد ، آشکارش مىکند و اگر بد باشد ، پوشیدهاش مىدارد. و[لى] بىگمان منافق هرچه بر زبانش بیاید مىگوید؛ بىآنکه بداند چه به سود او است و چه به زیانش . (44)
به نام خدا
راههاى شناخت نفاق و منافقان
بخش پیشین، بیان ویژگىهاى منافقان را بر عهده داشت و شناخت ویژگىها، خود به شناسایى دارنده آنها کمک مىکند؛ به شرط آن که ظاهر شود و از پرده برون افتد . در این فصل به ویژگىها و نشانههاى آشکار منافقان مىپردازیم ؛ علامتهایى که هر یک از آنها مىتواند حقیقت درونى انسانهاى مؤمننما و کفرگرا را به ما بنمایاند .
.1 لحن گفتار
نخستین راه شناخت منافقان، دقت در سخنان ایشان است ؛ یعنى همان خصیصه زبانآورى که بزرگترین پوشش و پناه منافق است . چه، هر سلاحى که بسیار به کار گرفته شود ، طرز کارش معلوم و اسرارش آشکار خواهد شد و سرانجام در آنجا که سلاح از کار مىافتد و یا خطا مىکند ، راه رخنه به درون آن کشف مىشود .
امام علىعلیه السلام در ارائه این راه نقشى ممتاز دارد و افزون بر ارائه، مستند قرآنى آن را نیز نشان داده است: خداوند چهار چیز را در کتابش تصدیق کرده است... مرد در زیر زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگوید ، آشکار شود . پس خداوند متعال نازل فرمود : «و بىگمان آنان را از لحن گفتارشان مىشناسى (59) .» (60) منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بیرون مىافکند و با نیش و کنایههایش خود را افشا مىکند. او مىکوشد با تعبیرات موذیانه هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان کند؛ غافل از آن که نیتش از سخنش هویدا است و مصداق این قاعده کلى است که: ما أضمر أحد شیئا الا ظهر فى فلتات لسانه؛ (61) «هیچ کس چیزى را پنهان نکرد، مگر آن که در لغزشهاى زبانش و خطوط چهرهاش پدیدار شد.»
امام علىعلیه السلام در سخن بلند دیگرى بر این راهکار صحه مىگذارد: على لسان المؤمن نور یسطع وعلى لسان المنافق شیطان ینطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است که مىدرخشد و بر زبان منافق، شیطانى است که سخن مىگوید .» شاید گفته شود که این راهکار، ارجاع به یک معیار مشخص و معین نیست و نمىتوان آن را تحت ضابطه و قاعده درآورد ؛ زیرا حواس ما به درک «لحن القول» ، «نور ساطع» و «شیطان ناطق» راهى ندارند و ممکن است در تشخیص به خطا رویم و یکى را به جاى دیگرى بگیریم .
پاسخ اجمالى این است که ابزارهاى شناخت متعددند و دل یکى از آنها است . معرفت شهودى و فطرى قلب زمینه خطاب نبوى و تعلیم محمدى را فراهم مىآورد: استفت قلبک وان أفتوک الناس؛ (63) «از دلت بپرس؛ اگر چه مردم بر[خلاف] آن فتوایت دهند .» امام علىعلیه السلام در دعاى شعبانیه مىفرماید : و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور؛ «دیده دلهایمان را با نور نظرش به تو ، روشنى بخش تا دیده دل حجابهاى نور را نیز بدرد.» (64) این معنا که دل مانند سر، دو چشم و دو گوش دارد، از دیدگاه روایات مسلم است؛ (65) اما گردش و چرخش شیطانها در پیرامون دل آدمى، او را از این طریق شهود و نظر به ملکوت محروم مىکند. (66) به مدد این وسیله و راهکار، مىتوان از عملکرد منافقان در زمینه تحریف معارف دینى و دخالت در فرهنگ مذهبى جلو گرفت و مهمترین اثر تخریبى آنان را مانع شد . از این رو حضرت براى شناسایى حدیثهایى که به وسیله منافقان، ساخته و پرداخته مىشد، به همین طریقه اشاره کرده، مىفرمایند : «بر هرحقى ، حقیقتى و بر هر صوابى نورى است؛ پس موافق کتاب را بگیرید و مخالفش را واگذارید.» (67) دستیابى به این تشخیص و مجهز شدن به این سلاح، به جامعه امکان مىدهد تا منافقان خرد و کلان را بشناسد و از میان خود براند . این طریقه و نشانه، گرچه تنها راه شناخت منافقان نیست، مهمترین آنها است. از این رو امام علىعلیه السلام آن را بر دیگر نشانههاى منافق مقدم داشته و فرموده است :
للمنافق ثلاث علامات : یخالف لسانه قلبه وقوله فعله وسریرته علانیته؛ (68) «منافق را سه نشانه است : زبانش با دلش، گفتارش با کردارش، و درونش با نمودش، یکسان نیست .»
.2 نحوه رفتار
2ـ.1 خمودى و ناسپاسى
دیگر علامت آشکار منافق که پیوستگى کاملى با حقیقت او دارد، چگونگى رفتار وى با دیگران است. منافق برخلاف مؤمن که با صلابت و اطمینان به صحنه عمل مىآید و کارى متقن و شایسته ارائه مىدهد ، شکاکانه و مردد وارد عمل مىشود. امام علىعلیه السلام مىفرماید : «بىگمان یقین مؤمن در کردارش و شک منافق در رفتارش دیده مىشود .» (69) منافق به فرجام کارش و نتیجه عملش امیدى و یقینى ندارد و از این رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغین، با کسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمىآید . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به کار پردازد . او نه خدایى مىشناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مدیون کسى نمىداند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمىبیند تا شکرش بهجا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمىکند و به عمل نمىرسد. چه ، شکر حقیقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهرهگیرى از آن در راه اطاعت و رضایت خدا نیست (70) . منافق بر اثر شک در موجد نعمتها و ندیدن وظیفه عبودیت براى خود از اینها محروم است . چه زیبا امام علىعلیه السلام تفاوت شکر منافق و مؤمن را بیان فرموده است :
شکر المؤمن یظهر فی عمله ، شکر المنافق لا یتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمایان مىگردد و شکر منافق از زبانش در نمىگذرد .»
اینجا است که تأثیر اعتقاد در عمل ظاهر مىشود و شک، موجب کسالت و خمودى مىگردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مىکند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مىشود که انکار قلبى او را آشکار مىکند و او را در ردیف کافران قرار مىدهد. از این رو امام علىعلیه السلام پدیدار شدن اعمال خبیث کافران و منافقان را راهى برا ى شناسایى آنان مىداند (72) .
2ـ.2 تکلف ورزیدن
مؤمن فقط از خدا بیم دارد و به همو امید مىورزد . نه طمعى به کسى و نه ترسى از شخصى دارد. از این رو اعمال خود را تنها با یک معیار مىسنجد و آن رضایت خدا است . نه قضاوت کسى جز خدا برایش اهمیتى دارد و نه به تأثیر دیگر چیزها معتقد است. او به فکر خشنود کردن همگان نیست تا براى خریدن محبت همه، بهایى سنگین را بپردازد و از این رو تکلفى ندارد. منافق عکس این است . او بهزحمت و دشوارى ، خود را آنگونه که نیست مىنماید و آنچه ندارد نشان مىدهد و تا آنجا تصنعى و متکلفانه رفتار مىکند که خوى و منش وى شود .
امام علىعلیه السلام به این رفتار منافق اشاره کردهاند:
«تکلف از اخلاق منافقان است . (73) » دیگر احادیث وارده در معناى تکلف نیز با این معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تکلف مىداند (74) و رسول خداصلى الله علیه وآله تملق و غیبت و شماتت مصیبت زده (75) را از نشانههاى متکلف مىداند (76) که هر سه در منافق به چشم مىخورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى
گذشت که منافق به دنبال دنیاى خود است؛ از این رو نه خود را مسئول مىداند و نه به سرنوشت دیگران مىاندیشد. او در پى آن است که کسى از او نرنجد و به منافع دنیایىاش لطمهاى نزند و برایش اهمیتى ندارد که اظهار نظرش به زیان دین و دنیاى چه کسى مىانجامد از این رو به جلب موافقت همه مىپردازد و براى چنین مقصودى خود را ریاکارانه با هرکس و هرگروهى ، موافق جلوه مىدهد و همراهى ظاهرى و نمایشى مىکند . با کسى نزاع نمىکند و نغمه مخالفت در هیچ مسئلهاى از او شنیده نمىشود . امام علىعلیه السلام به این نکته اشاره کرده و فرموده است: کثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه] نفاق است .»
2ـ.4 غیبت کردن
غیبت، کوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقدههاى درونى خویش است. (78) انسان ضعیف با درک عجز خود از ضربه زدن به کسى و جلو گرفتن کارى ، به پشت صحنه مىرود و با بیرون ریختن شکوههاى درون به بدگویى و افشاى اسرار دیگران مىپردازد . منافق نیز که ذلیل و حقیر است، در پیش رو به تعریف و تمجید و تملق مىپردازد و در پشت سر به بدگویى و غیبت. از این رو حضرت علىعلیه السلام غیبت کردن را علامت نفاق دانستهاند (79) ؛ نشانهاى که بر دروغ بودن بسیارى از دوستىها و ابراز محبتهاى ظاهرى گواهى مىدهد .
2ـ .5 خیانت ورزیدن
انسانى که به ورطه نفاق و دو رویى مىغلتد و به جاى اتکال بر دوستان واقعى، چشم امید به خارج از قدرت و حکومت خودى مىبندد و براى روز مباداى خیالى خویش ، دستاویزى در آن سوى مرزهاى عقیدتى ، جغرافیایى و سیاسى مىجوید و شفیع و واسطهاى دست و پا مىکند ، سرانجام به خیانت مىافتد . او براى جلب محبت و حمایت دوستان خیالىاش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مىکند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتکب خیانت مىگردد . (80) همه ستون پنجمها و جاسوسهاى نظامى و غیر نظامى از این آبشخور مىنوشند و دشمنان یک ملت و کشور، از چنین منافقانى سود مىجویند .
چنین است که حضرت علىعلیه السلام نفاق را اوج خیانت دانستهاند. (81)
2ـ.6 حقکشى
زندگى در یک جامعه بشرى ،مسئولیتهایى را بر عهده هر عضو مىگذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مىشوند . این تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معیار و قاعده حق ، سنجیده مىشوند . اگر قواعد عمومى و مسئولیتهاى اجتماعى براى فردى غیر قابل قبول و یا همراه شک و تردید باشد ، او مىکوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه که ممکن است، از زیر بار این مسئولیتها شانه خالى کند و حق و حقوق دیگر افراد اجتماع را نپردازد . این حقوق چه مالى و چه معنوى ، تکالیفى را در پى دارد که بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگین مىنماید . کسى که فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مىکند و تنها در پى امنیت خویش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانین اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنیت جامعه مىاندیشد و نه به سامان یافتن آن اهمیتى مىدهد ؛ به جهاد برنمىخیزد و پشتیبانى مالى و حقوق و مالیات واجب خود را ادا نمىکند .
دو حدیث گرانبها از امام علىعلیه السلام ناظر به همین حالت در پارهاى از انسانها است:
«به خدا سوگند ، جز کافر منکر و منافق ملحد، امنیت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نکرد . (82) »«پیامبر خدا از اینکه انسان زکات مالش را از رهبرش پوشیده بدارد، نهى کرد و فرمود : پوشیده داشتن آن از نفاق است . (83) »
2ـ .7 ظاهرسازى
آشکارترین علامت نفاق، همان است که در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چیزى را مىگویید که نمىکنید.» کبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسیار نفرتانگیز است که چیزى را بگویید که نمىکنید .»
حضرت علىعلیه السلام نیز این نکته قرآنى را که با بیانى دیگر از زبان پیامبر اکرم شنیده (86) بود، ویژگى منافق مىشمرد. امام در مجلس علمىاى که با اصحابش داشته و چهار صد نکته را به آنان آموخته از ایشان مىخواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند که فقط مىگوید و توصیف و ظاهرسازى مىکند (87) . در جایى دیگر، این ویژگى را بارزترین علامت نفاق شمرده و کسى را که به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مىکند و فرمان مىدهد ، اما خود به هیچ یک پایبند نیست، آشکارترین منافق نامیده است . از اینجا است که ریا و نفاق با هم ارتباط پیدا مىکنند و سپس هر دو در شرک به هم مىپیوندند . چه، نفاق برادر شرک (88) و ریا شرک پنهان (89) است . منافق جلوتر از دیگران مىدود تا او را نبینند و چون بهگمان خود از دیدرس همگان دور شد، تسلیم هوسها ، شهوتها و طمعهاى خویش مىشود و آنچه را نهى کرده بود، مرتکب مىشود، یا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر کسالت و سستى از یاد مىبرد . چنین کسانى که مدعى دروغین پاکى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منکر را دستاویز پنهان داشتن نهان خود مىکنند ، در لسان حضرت از بارزترین مصداقهاى منافقانند: «آشکارترین منافق کسى است که به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نکند و از معصیت بازدارد و خود از آن دست نکشد .» (90) در نقل دیگرى از این حدیث ـ که در فصل «گونههاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى کلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدین ترتیب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مىسازد و هیچ پوششى مانع از بروز آن نمىشود . زیرا کسى که به مردم فرمان نیکى مىدهد ، زیر ذرهبین مردم قرار مىگیرد و دقت بیشتر ، درون او را آشکارتر مىسازد و هرچه فرمانها بیشتر و عملها کمتر و تخالف و ناهمگونى گفتار و کردار بیشتر باشد ، نفاق شدیدتر است و زودتر نمایان مىگردد .
.3 ذکر اندک
نشان دیگر منافقان ، یادکرد اندک خدا است . آنان از آن رو که اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به یاد او نیز نمىافتند. تنها بارقههاى رحمت الهى و حوادث طبیعى، ممکن است آنان را به یاد خدا اندازد؛ یا براى تظاهر و ریاکارى به حلقه ذکرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان یاد نمىکنند و خدا این را آشکار کرده است. امام علىعلیه السلام با اشاره به این افشاگرى، آن را سبب نزول آیه 142 سوره نساء مىداند که حضور منافقان را در صفهاى نماز کسالتبار توصیف کرده و ذکر آنان را قلیل دانسته است. (91) امام علىعلیه السلام مىفرماید :« منافقان، خداوند را تنها آشکارا یاد مىکردند و در نهان نه. از این رو خداوند فرمود : یراؤون الناس ولا یذکرون الله إلا قلیلا.» (92) امام علىعلیه السلام خود از این ویژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ایشان در پاسخ به کسى که درباره ماهیت خوارج پرسیده بود، مىفرماید: «آنان نه مشرکند و نه منافق . مشرک نیستند، چون از شرک گریختند، و منافق نیستند چون منافقان، خدا رابسیار اندک یاد مىکنند و حال آن که خوارج نهروان پیشانى پینهبسته دارند.» در نتیجه امام آنان را از باغیان و خارجشوندگان از جرگه اسلام مىداند. (93)
.4 دشمنى با چهرههاى تابناک دین
سنت الهى در پیشرفت دین بر آن قرار گرفته که گروندگان و پیروانش به مجاهدت بپردازند و با یارى دادن دین خدا، از او یارى و نصرت بگیرند. منافقان که پیروزى و نصرت دین را بر نمىتابند، انصار دین را به دیده دشمنى مىنگرند و کینه آنان را به دل مىگیرند.
امام على که تابناکترین مجاهد و شاخصترین یارىدهنده پیامبرصلى الله علیه وآله است، حب و بغض او مصداق بارز این قاعده گشته است . امام بر اساس عهد (94) و تعلیم نبوى، از این نکته نیک آگاه بود؛ زیرا وقتى مشاوران اندرزگو، جذب مخالفان را با بذل و بخشش توصیه مىکردند، فرمود: اگر با این شمشیرم به بالاى بینى مؤمن بزنم تا مرا دشمن بدارد، دشمنم نخواهد داشت و اگر دنیا را با همه ثروتهایش به پاى منافق بریزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت. زیرا قضاى الهى بر زبان پیامبر امى گذشته است که فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمىدارد.» (95) کارکرد تاریخى و وقوع عملى این روش را در صدر اسلام نیز مىتوان دید. جابر بن عبدالله مىگوید: ما منافقان را از دشمنىشان با على بن ابىطالب مىشناختیم (96) و ابو سعید خدرى «لحن القول» را در سوره محمدصلى الله علیه وآله، به بغض امام على تفسیر مىکند (97) . به روایت امام علىعلیه السلام پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمودهاند: «اگر کسى از امتم همه عمرش را عبادت کند، اما با بغض خاندان و پیروانم خدا را ملاقات کند، خداوند قلبش را جز به نفاق نخواهد گشود. (98) » از امام صادقعلیه السلام نیز روایت شده است: «حق کسى را که عمر خود را در اسلام سپرى کرده و حامل قرآن را و امام عادل را، جز منافق رسوا، انکار نمى کند. (99) »
قابل توجه دنبال کنندگان بحث محسن
ممنون ۱۳
به نام خدا
ریشههاى نفاق
.1 حقارت درونى
نفاق به تصریح قرآن، بیمارى روحى است (100) و از دیدگاه احادیث، مهمترین علت آن ذلت و حقارت درونى منافق است . احادیث که همگى از امام علىعلیه السلام هستند، یکصدا این نکته را تأکید مىکنند که نفاق انسان ناشى از ذلتى است که او در خود مىیابد. (101) تحلیلهاى روانکاوانه نیز این حقیقت را تأیید مىکنند. منافق، از بیم افشاى رازش، هماره خوار و مضطرب است. از یک سو ترس از گردن نهادن به تکالیف و از سوى دیگر ترس ناشى از مخالفت آشکار و پذیرفتن تبعات آن، گریبان او را مىگیرد و ترس جز ناشى از ضعف و حقارت نیست . ظهور رفتارى همچون تملق و چاپلوسى در ظاهر، و غیبت و بدگویى در خلوت که جهد عاجز و ناتوان است، (102) از همین ذلت درونى سرچشمه مىگیرد. اگر به معناى حقیقى نفاق که از گونههاى دروغ است، توجه کنیم، فرموده علىعلیه السلام را بهتر خواهیم فهمید: «نفاق بر کذب بنا نهاده شده است (103) » و «دروغ سر از نفاق درمى آورد (104) » و «چون دروغ خود از خوارى و ذلت نفس زاییده مىشود (105) ، پس بهآسانى مىتوان نفاق را معلول حقارت انسان دانست.»
.2 ستیزه جویى
اگر عامل پیشین، درونشخصیتى و نهفته در روح منافق باشد، ستیزهجویى و خصومت را مىتوان زمینه و عامل بیرونى پیدایش نفاق دانست. کشمکشها و درگیرىهاى لفظى، خطى و فکرى و مجادلههاى شدید سیاسى و جناحى هر گاه به درازا کشد، هر دو سوى نزاع را خسته و آشفته مىکند و زمینه مساعدى براى در لاک خود خزیدن، از سطح به عمق رفتن و دو چهرگى فراهم مىآورد. برخوردهاى جانفرسا و بیم از مخالفتهاى لجبازانه، هر دو طرف و یا حد اقل یکى از آنان را به سکوت و اعلام رضایت ظاهرى و یا حتى موافقت نمایشى وامىدارد تا با پنهان شدن در پشت پرده نفاق و دورویى، خود را حفظ کند و نیروى خود را براى موقعیتى مناسب نگه دارد. بدینسان دل و جان، بیمار و آفت زده مىشود. حضرت علىعلیه السلام این معنا را چه زیبا ترسیم کرده است! آن جا که مرا و خصومت را سبب مریضى قلب و زمینه رویش نفاق مىداند: (106)
.3 رذیلتهاى اخلاقى
امام علىعلیه السلام علتهاى دیگر نفاق را نیز برشمردهاند. امام چهار ستون نفاق را عبارت مىدانند از: هوا و هوس ، سستى و سهل انگارى ،کینه و طمع. سپس هریک از این چهار رکن اصلى را به چهار شاخه تقسیم کرده و فرمودهاند: نفاق بر چهار پایه استوار است : هوس و سهلانگارى و خشم وطمع.
هوس، خود، چهار شعبه دارد: ستم و تجاوز و شهوت و سرکشى.
هر که ستم کند گرفتارىهایش زیاد شود و تنها ماند و از کمک به او خوددارى شود. هر که تجاوز کند، کسى از شرارتها و بدىهایش در امان نباشد و دلش سالم نماند و در برابر خواهشهاى نفسانى خوددار نباشد. هر که شهوات خود را تعدیل نکند، در پلیدىها فرو رود، و هر که از روى عمد و بدون دلیل، سرکشى کند، گمراه شود.
سهل انگارى را نیز چهار شعبه است : غفلت و مغرور شدن [به رحمت حق] و آرزو و ترس و تعلل ورزیدن. و این از آن رو است که ترس، از حق باز مىدارد و تعلل، موجب کوتاهى کردن در عمل مىشود، تا آن که اجل در رسد، و اگر آرزو نبود، انسان حساب کار خود را مىدانست و اگر از حساب کار خود آگاه مىشد، از ترس و وحشت درجا مىمرد.
خشم هم بر چهار شعبه است : خودبرتربینى، فخرفروشى، غرور و عصبیت. هر که خودبرتربین باشد، به حق پشت کند؛ هر که فخرفروشى کند، از صراط راستى منحرف شود و به گناه درافتد؛ هر که غرور داشته باشد، بر گناهان اصرار ورزد، و هر که عصبیت پیشه کند، از حق منحرف شود و به باطل گراید. پس، چه بد خصلتى است خصلتى که نتیجه آن پشتکردن به حق و گناه و اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.
طمع را نیز چهار شعبه است : شادمانى و سرمستى و خیرهسرى و فزونخواهى. شادمانى کردن نزد خداوند خوشایند نیست و سرمستى تبختر و خودپسندى است و خیرهسرى بلایى است که آدمى را به کشیدن بار گناهان وامىدارد و فزونخواهى سرگرمى و بازى و گرفتارى و جایگزین کردن چیز پستتر [ دنیا] به جاى چیز بهتر [ آخرت] است.
این است نفاق و پایهها و شاخههاى آن. (107) حدیث دیگرى نیز از امام علىعلیه السلامدر دست است که گر چه در مقام تحذیر از دوستى با افرادى با ویژگىهاى نامطلوب است، از آن جا که امام در پایان حدیث، این صفات زشت و نامطلوب را موجب نزدیکى انسان به نفاق مىداند و حتى برخى از آنها مانند ریا و غیبت از نشانههاى نفاق به شمار مىروند، مىتوان سبب هاى نفاق را از آن بیرون کشید: بپرهیز از کسى که چون با او سخن بگویى ملولت کند و چون با تو سخن گوید، غمگینت کند و چه شادمانش سازى یا به وى زیان برسانى، با تو خواهد آمد و اگر [روزى] از تو جدا شود، در غیاب تو، آنچه را دوست ندارى مىگوید و اگر مانعش شوى، به تو افترا مىبندد و اگر با وى موافقت کنى، به تو حسد مىورزد و اگر مخالفتش کنى، با تو دشمنى و ستیزهجویى مىکند. از جبران خوبىهایى که به وى شده، ناتوان است؛ اما در برابر کسى که به وى ستم کرده زیادهروى مىکند. همراهش اجر مىبرد و او بار سنگین گناه را. زبانش علیه او است، نه براى او، و دلش سخنش را نگه نمى دارد. براى ستیزیدن مىآموزد و براى ریا تفقه مىکند. به سوى دنیا مىشتابد و تقوا را وا مىگذارد. پس چنین کسى از ایمان دور، به نفاق نزدیک، از هدایت دورافتاده و با گمراهى همراه است. (108)
آفرن ۱۳
بحث محسن را تکمیل کردی.
به نام خدا
زیانهاى نفاق
۱ تباهى ایمان
اولین و بارزترین اثر تخریبى نفاق ، تباهى و فساد ایمان است. (109) آرى، منافق اندکى از کافر پیش است . او گاه در پرتو برق جهیده بر قلبش ، گامى برمىدارد، و اگر به ریسمان هدایت الهى چنگ زند، مىتواند بر تردید و شکش غلبه، و بیمارى درونى خود را معالجه کند، و کورسوى ایمان نهفته در درون را پاس دارد تا بادها و طوفانهاى کفر و الحاد آن را خاموش نکند. همچنان که اگر مؤمنى ، ایمان خود را پاس ندارد و از فتنهها و شبههها با چراغ تقوا و پروا بیرون نیاید و با ریا و دورویى ، درون خود را پنهان دارد و فقط از سر همراهى با جماعت، به جهادى و نمازى حاضر شود ، بهتدریج به کفر و بىایمانى نزدیک مىشود. از این رو ایمان و نفاق گردهم نمىآیند و هر یک دیگرى را کنار مىزند و مؤمن از نفاق مبرا است . (110) بر این اساس، انسان مؤمن در روابط اجتماعى و معاشرتى خود نیز دو رو و دو چهره نبوده و اهل ریا و تزویر نیست .
.2 نپذیرفتن حکمت
حکمت به معناى دانش استوار و جلوگیرنده از نابخردى و نادانى ، تنها با آموختن و دانشاندوزى به دست نمىآید . حکمت به معناى حقیقى آن، یعنى مقدمات علمى ، عملى و روحى براى نیل به هدف والاى انسانیت، در دلهایى مىپاید که پله اول آموختن را پشت سر گذشته و به مدد طاعت خداى متعال و تقوا و ملازمت حق و اطاعت راستین از دین و دورى از ریا و دیگر گناهان کبیره به پله سوم نزدیک شده است که همان نور الهى است و به همه کس داده نمىشود . حکمت در این معناى حقیقى و حدیثى، در دل مؤمنان محبوب خدا جاى مىگیرد، نه منافقان مبغوض نزد خدا. اگر هم منافقى با جد و جهد، اصطلاحاتى را هم فرا گیرد و گام اول را بردارد، به دلیل بىتقوایى و معصیت ، به جایى نمىرسد؛ به گفته امام على: إن الحکمة لا تحل قلب المنافق إلا وهی على إرتحال؛ (111) «حکمت به دل منافق فرو نمىآید، مگر آن که در حال کوچ است .» و در حقیقت دل منافق، سراى حکمت نیست و اگر براى مدتى اندک در آنجا فرود مىآید، در نخستین فرصت که از دهان او به بیرون مىجهد. امام به این نکته تصریح کرده است : «سخن حکیمانه در پى جایگاه اصلىاش، آن قدر در سینه منافق بالا و پایین مىرود تا آن را بر زبان آورد و مؤمن بشنود و برباید که وى شایسته آن و بدان سزاوارتر است . (112) »
.3 بىآبرویى
منافق در قیامت با هردو چهره واقعى و ظاهرى خود مىآید و رسوا مىشود. منافق زبانبازى که نقشهاى گوناگونى را بازى کرده است، با زبانهایى آغشته به زبانههاى آتش به صحنه مىآید و در روز «کشف سرائر»، باطنش نموده و چهرهاش گشوده مىشود و ندا درمىدهند : هذا الذی کان فی الدنیا ذا وجهین وذا لسانین؛ (113) «این کسى است که در دنیا دو رو و دو زبانه بود.»
امام علىعلیه السلام از این رخداد دهشتناک حذر مىدهد و مىفرماید : «از نفاق برحذر باشید که دو رو، پیش خدا آبرو ندارد . (114) »
.4 بىاعتمادى
زیان بزرگ نفاق در معاشرتها و روابط اجتماعى ، بىاعتمادى مردم به شخص دو رو و در نتیجه خارج شدن او از گردونه کارى و گروههاى اجتماعى است . انسانها به کسى که در هرجا چهرهاى دارد و زبانش نه مطابق حقیقت که موافق منافعش مىچرخد، اعتماد نمىکنند. چنین کسى با نظر و عقیده کسى مخالفت نمىورزد و همواره خود را موافق نشان مىدهد و چون این موافقت ، دروغین و تصنعى است، بالاخره افشا شود و حتى موافقتهاى واقعى او نیز معلوم نمىگردد . از این رو حضرت علىعلیه السلام مىفرماید : «آن که نفاقش فراوان گردد ، وفاقش معلوم نشود . (115) »
به نام خدا
برخورد با منافقان
امام علىعلیه السلام از دوران جوانى خود با مسئله نفاق و منافقان درگیر بوده است و براى حمایت از پیامبر خداصلى الله علیه وآله، همواره دشمنان و منافقان را زیر نظر داشت . در جنگ احد بار سنگین خیانت و عقبنشینى منافقان را با بدنى مجروح و خسته تحمل کرد و در جنگ تبوک ، در چهره یک جانشین با صلابت براى رسول اکرمصلى الله علیه وآله ، منافقان مدینه و پیرامون آن را ناامید و نقشههاى آنان را خنثا کرد. امام که خطاب قرآنى واغلظ علیهم (124) را بارها به گوش شنیده و در عمل پیامبر مشاهده کرده بود، در دوران خلافت خود نیز بدان شیوه عمل کرد . او بىهیچ پروایى معاویه سردسته منافقان (125) را برکنار کرد و پس از اتمام حجت بر او ، به جنگ وى شتافت و پیش از آن ناکثین و حامیان منافق (126) آنان را درهم کوبید. امام در دوران حکومت خود ، سیاست را به صداقت آمیخت؛ کارگزاران نادرست و غیر صالح را نه از سر تجاهل و مداهنه باقى گذارد و نه به قصد فریب و خدعه ، لحظهاى با آنان دوستى کرد . حتى با خوارج نیز دورویى نکرد و به رغم آن که مىتوانست به ظاهر و به زبان ، توبه مطلوب آنان را به زبان بیاورد و خود را از شرارت آنان آسوده نگه دارد ، اما براى حفظ عصمت ولایت و عزت حکومت علوى از گناه ناکرده معذرت نخواست و تحمل توهینها و سختىها را تاوان حفظ کیان امامت کرد. (127) امامعلیه السلام با صراحت اصلاحات خود را اعلان کرد و پیش از بیعت و پس از آن ، برنامه یکسان خود را بازگفت. او نه از روى خودرأیى و بىسیاستى، بلکه براى حفظ صداقت ، به مشاور امین خود ابن عباس و اندرز سیاسى مغیرة بن شعبه گوش نداد و از همان آغاز و بهصراحت معاویه را برکنار کرد تا جلوهاى از حکومت صادقانه ـ و نه منافقانه ـ را به نمایش گذارد . (128) اما این همه بدان معنا نیست که امام علىعلیه السلام در دوران حکومت کوتاه خود از منافقان و فتنه آنان غافل شد و مردم را متوجه دسیسههاى آنان نکرد . امام با سخنرانىها و موضعگیرى خود ، خطاب قرآنى جاهد الکفار والمنافقین واغلظ علیهم (129) را پیش رو نهاد و با منافقان سیاسى و دینى برخوردى افشاگرانه کرد.
امام علىعلیه السلام در دوران خلافتش با دو دسته عالمان منافق و سیاستمداران دورو روبرو بود و هر دو دسته را افشا کرد و از مردم خواست که آنان را بشناسند و همان گونه که قرآن از مسلمانان خواسته، با آنان دوستى نورزند (130) ؛ آنان را دشمن قطعى و حتمى خود بدانند (131) ؛ همواره از آنان مانند شىء نجس و پلید، اعراض و اجتناب کنند (132) و با امر به معروف و نهى از منکر، بینى منافقان را به خاک بمالند (133) . خطبه بلند حضرت در بیان ویژگىهاى منافقان، شامل چنین تحذیر و هشدارى است (134) ، و تمثیل منافق به درخت «حنظل» براى شناساندن منافق و ویژگىهاى او به مردم است: «مثل منافق، مانند درخت حنظل است که برگهایش سرسبز ولى طعم آن تلخ است . (135) » در سخنى جامعهشناسانه ، وجود منافقان عالمنما را گوشزد مىکند و مىفرماید : شما در عصرى هستید که گوینده به حق، اندک و زبان به راستى ناگشاده و ملازم حق خوار است . اهل آن همگى سازشکار و جوانشان تندخو و پیرشان گنهکار و عالمشان منافق و نزدیکشان ، بیرون روندهاند. کهتر ایشان ، مهترشان را بزرگ نمىدارد و توانگرشان از فقیرشان دستگیرى نمىکند . (136) » از نظر تاریخى مىتوان مصداقهایى همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بن عمر را در نظر آورد و برخورد منافقانه ابن عمر را در بیعت نکردن و خیانت ابوموسى اشعرى را در یارى نرساندن به امام در جنگ جمل به یاد آورد (137) امام در نامهاش به محمد بن ابى بکر، هنگامى که او را به جانب مصر روانه مىکند، از همین منافقان برحذرش مىدارد و آن را بر هشدار پیامبر مبتنى مىکند که فرمود: «من بر امتم از مؤمن و مشرک نمىترسم؛ چه، مؤمن را خداوند با ایمانش باز مىدارد و مشرک را خدا به سبب شرکش قلع و قمع مىکند . بلکه من از آن که در درون منافق و به زبان عالم مىنماید، مىترسم . آنچه [نیکو] مىدانید، مىگوید و آنچه منکر مىدانید ، مىکند. (138) » امام همچنین در وصیتش به کمیل که افزون بر کمالات اخلاقى و عرفانى، مدتى ولایت « هیت » را در شمال غربى انبار به عهده داشت (139) ، فرمان مىدهد از منافقان بپرهیزد و با خائنان مصاحبت نکند (140) نیز به فردى از شیعیانش مىفرماید : «بکوش تا زیر بار احسان منافقى نروى. (141) » این همه تحذیر و هشدار تنها براى جلوگیرى از تبعیت کورکورانه از منافقان و مصاحبت همیشگى با آنان است؛ وگرنه گرفتن دانشها و حکمتهاى عاریتى عالم منافق، روا و بلکه مطلوب است . امام در سخن والایى ، حکمت را گمشده مؤمن مىداند و او را به این گمشده سزاوارتر . الحکمة ضالة کل مؤمن فخذوها ولو من أفواه المنافقین
و البته حکمتآموزى، با قراردادن منافق به عنوان معلم رسمى، فرق مىکند. در تعلم رسمى و مصاحبت همیشگى ، بخشى از روحیات و اخلاق و آداب آموزگار به جوینده علم انتقال مىیابد و حتى اگر در ظاهر چنین ننماید ، غیر مستقیم و پنهانى به روح انسان نفوذ مىکند. از این رو از معلم منافق باید حذر کرد. اما سخنان گاه و بیگاه و تکگویىها چنین خطرى ایجاد نمىکند و مشمول قاعده پذیرش حق از هرکسى مىگردد و مصداق حدیث انظر إلى ما قال ولا تنظر إلى من قال. (142) در زمینه نفاق سیاسى نیز مىتوان نمونههاى تاریخى بسیارى آورد . حضرت علىعلیه السلام افزون بر ابتلا به منافقان آشکارى چون معاویه و طلحه و زبیر و حامیان آنان، به منافقان پنهان، چون شبث بن ربعى (143) ، عمرو بن حریث (144) و ابو برده (145) و از همه منافقتر، اشعث بن قیس، در داخل سپاه خود گرفتار بود . اشعث از سران قبیله کنده یمن و از منافقان روزگار و رأس نفاق در زمانه خود بود . پس از اسلام آوردنش ، مرتد شد و چون سپاه خلیفه اول، محاصرهاش کرد، پس از فدا کردن هشتصد نفر از قبیلهاش، براى خود و ده نفر دیگر از خانوادهاش، امان گرفت، و از این رو نزد زنان قبیلهاش، به «عرف النار» که کنایه از خیانتکار است، ملقب گشت .
او در سپاه علىعلیه السلام به عنوان سردار قبیله کنده جاى گرفت و در واپسین روزهاى جنگ صفین ، منافقانه و مرموزانه ، سپاه امام را از جنگ با معاویه دلسرد کرد و به بهانه دفاع از کوفه و صلحطلبى معاویه ، سپاه على را به عقبنشینى خواند. او خود با خوارج نهروان همراه نشد ، اما دست فتنهانگیز وى براى تاریخ باز شده است . برخى منشأ همه فتنههاى دوره حکومت امام على را اشعث مىدانند (146) و از این رو او را با عبدالله بن ابى سلول سرکرده منافقان مدینه در زمان حضرت رسولصلى الله علیه وآله مىسنجند. امام علىعلیه السلام به نفاق او آشکارا تصریح و او را بر فراز منبر کوفه افشا کرد. (147) خطاب حضرت در برابر اعتراضى است که اشعث در میان خطبه به ایشان کرد، و استدلال حضرت را به زیان ایشان خواند. حضرت پس از نگاهى از سر بىاعتنایى به او پاسخ داد: تو چه مىدانى که چه چیز به زیان من و چه چیز به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنتکنندگان بر تو باد ، اى بافنده پسر بافنده ، اى منافق پسر کافر!
به خدا سوگند که تو یک بار در کفر و یک بار در اسلام اسیر شدى و در هیچکدام مال و حسب و نسبت باعث رهایىات نشد . بىگمان مردى که شمشیر [مرگ] را به سوى قومش بکشاند و مرگ را به سوى ایشان براند ، سزاوار است که نزدیکان ، دشمنش بدارند و دوران ، از او ایمنى نیابند .
و علی ع را این افتخار بس که فقط اوبود که شجاعت در آوردن چشم فتنه را داشت.
به نام خدا
احادیثی در باب نفاق
حدیث (1) امام على علیه السلام :
مَن أمَرَ بِالمَعروفِ شَدَّ ظَهرُ المُؤمِنِ وَمَن نَهى عَنِ المُنکَرِ أَرغَمَ أَنفَ المُنافِقِ وَأَمِنَ کَیدَهُ؛
هر کس امر به معروف کند به مؤمن نیرو مى بخشد و هر کس نهى از منکر نماید بینى منافق را به خاک مالیده و از مکر او در امان مى ماند.
کافى، ج2، ص50، ح1
حدیث (2) امام صادق علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ وَلایَحسُدُ وَالمُنافِقُ یَحسُدُ وَلایَغبِطُ؛
مؤمن غبطه مى خورد و حسادت نمى ورزد، منافق حسادت مى ورزد و غبطه نمى خورد.
(غبطه آن است که آرزو کنى آنچه دیگرى دارد، داشته باشى بدون اینکه آرزوى نابودى نعمت دیگرى را داشته باشى و حسد آن است که بخواهى نعمتى را که دیگرى دارد، نداشته باشد).
کافى، ج2، ص307، ح7
حدیث (3) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلغَیرَةُ مِنَ الیمانِ وَالمِذاءُ مِنَ النِّفاقِ؛
غیرت از ایمان است و بى بند و بارى از نفاق.
نهج الفصاحه، ح 2045
حدیث (4) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ یَأکُلُ بِشَهوَةِ أَهلِهِ، اَلمُنافِقُ یَأکُلُ أَهلُهُ بِشَهوَتِهِ؛
مؤمن به میل و رغبت خانواده اش غذا مى خورد ولى منافق میل و رغبت خود را به خانواده اش تحمیل مى کند.
کافى، ج4، ص12، ح6
حدیث (5) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛
مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
تحف العقول، ص 49
حدیث (6) پیامبر صلى الله علیه و آله :
أَمارَةُ المُنافِقِ الَّذی لاتَسوؤُهُ سَیِّئَتُهُ ولا تَسُرُّهُ حَسَنَتُهُ ؛
نشانه منافق این است که بدى اش ناراحتش نمى کند و خوبى اش او را خوشحال نمى سازد.
الدرالمنثور، ج4، ص 66
حدیث (7) پیامبر صلى الله علیه و آله :
نِیَّةُ المُؤمِنِ خَیرٌ مِن عَمَلِهِ و نِیَّةُ المُنافِقِ شَرٌّ مِن عَمَلِهِ؛
نیّت مؤمن بهتر از عمل او و نیت منافق بدتر از عمل اوست.
مستدرک الوسائل، ج 1، ص 91، ح4
حدیث (8) پیامبر صلى الله علیه و آله :
عَلیٌّ یَعسوبُ المُؤمِنینَ وَ المالُ یَعسوبُ المُنافِقینَ؛
على پیشواى مؤمنان و ثروت پیشواى منافقان است.
الأمالى طوسى، ص 355
حدیث (9) پیامبر صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ یَکُلُ فی مِعاءٍ واحِدَةٍ وَ المُنافِقُ یَکُلُ فی سَبعَةِ أمعاءٍ؛
مؤمن کم خوراک است و منافق پرخور.
وسائل الشیعه، ج 24، ص 240، ح6
حدیث (10) پیامبر صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ یَبدَأُ بِالسَّلامِ وَ المُنافِقُ یَقُولُ: حَتّى یُبدَأَ بی؛
مؤمن ابتدا به سلام مى کند و منافق منتظر سلام دیگران است.
کنزالعمّال، ح 778
حدیث (11) پیامبر صلى الله علیه و آله :
بُکاءُ المُؤمِنِ مِن قَلبِهِ وَ بُکاءُ المُنافِقِ مِن هامَّتِهِ؛
گریه مؤمن از (درون) دل اوست و گریه منافق از (ظاهر و) سرش.
الجامع الصغیر، ح 3156
حدیث (12) پیامبر صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ لَیِّنُ المِنکَبِ یُوَسِّعُ عَلى أَخیهِ وَ المُنافِقُ یَتَجافى یُضَیِّقُ عَلى أَخیهِ؛
مؤمن نرمخوست و براى برادرش جا (ى نشستن) باز مى کند و منافق درشتخوست و جا را بر برادرش تنگ مى کند.
کنزالعمّال، ح 778
حدیث (13) پیامبر صلى الله علیه و آله :
یُبعَثُ کُلُّ عَبدٍ على ما ماتَ عَلَیهِ، اَ لمُؤمِنُ عَلى إیمانِهِ وَالمُنافِقُ عَلى نِفاقِهِ؛
هر بنده اى بر همان چیزى که در درون داشته و با آن از دنیا رفته، برانگیخته مى شود، مؤمن بر ایمانش و منافق بر نفاقش.
کنزالعمّال، ح 38954
حدیث (14) پیامبر صلى الله علیه و آله :
إِنَّ المُؤمِنَ هِمَّتُهُ فِی الصَّلاةِ وَالصِّیامِ وَالعِبادَةِ وَالمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِی الطَّعامِ وَالشَّرابِ کَالبَهیمَةِ؛
همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشیدن؛ مانند حیوانات.
تنبیه الخواطر،ج1، ص 94
حدیث (15) پیامبر صلى الله علیه و آله :
مَثَلُ المُؤمِنِ کَمَثَلِ خامَةِ الزَّرعِ تُکفِئُهَا الرِّیاحُ کَذا و کَذا وکَذلِکَ المُؤمِنُ تُکفِئُهُ الوجاعُ وَالمراضُ و مَثَلُ المُنافِقِ کَمَثَلِ الرزَبَّةِ المُستَقیمَةِ الَّتی لایُصِیبُها شَیءٌ حَتّى یَتیهِ المَوتُ فَیَقصِفَهُ قَصفا؛
مَثَل مؤمن مانند ساقه کاشته است که بادها آن را به این سو و آن سو خم مى کند هم چنین مؤمن را دردها و بیماریها خم مى کند و مثل منافق مانند عصاى آهنى است که چیزى به او نمى رسد تا اینکه مرگ او فرا رسد و او را سخت مى شکند.
الکافى، ج2، ص 258، ح25
حدیث (16) پیامبر صلى الله علیه و آله :
إنَّ لِسانَ المُؤمِنَ وَراءَ قَلبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن یَتَکَلَّمَ بِشَیءٍ یُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ المُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَیءٍ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَلَم یَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛
زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگوید درباره آن مى اندیشد و سپس آن را مى گوید اما زبان منافق جلوى دل اوست هرگاه قصد سخن کند آن را به زبان مى آورد و درباره آن نمى اندیشد.
تنبیه الخواطر، ج1، ص 106
حدیث (17) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ إذَا استَغنى شَکَرَ... وَ المُنافِقُ إِذَا استَغنى طَغى؛
مؤمن هنگام بى نیازى شکر مى گزارد و منافق هرگاه بى نیاز شود طغیان مى کند.
تحف العقول، ص212
حدیث (18) امام على علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ إذا تَکَلَّمَ ذَکَّرَ... والمُنافِقُ إذا تَکَلَّمَ لَغا؛
مؤمن هرگاه سخن گوید یاد (خدا) مى کند و منافق هرگاه سخن گوید بیهوده گویى مى کند.
تحف العقول، ص212
حدیث (19) امام على علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ مَن یُرى یَقینُهُ فی عَمَلِهِ، وَ المُنافِقُ مَن یُرى شَکُّهُ فی عَمَلِهِ؛
در عمل مؤمن یقین دیده مى شود و در عمل منافق شک.
غررالحکم، ح3551
حدیث (20) امام على علیه السلام :
شُکرُ المُنافِقِ لا یَتَجاوَزُ لِسانَهُ؛
سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى رود.
غررالحکم، ح 5662
حدیث (21) امام على علیه السلام :
عَلى لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ یَسطَعُ وَعلى لِسانِ المُنافِقِ شَیطانٌ یَنطِقُ؛
بر زبان مؤمن نورى (الهى) است و درخشان و برزبان منافق شیطانى است که سخن مى گوید.
شرح نهج البلاغه، ابن أبى الحدید، ج20، ص280، ح 218
حدیث (22) امام على علیه السلام :
إنَّ کَثرَةَ المالِ عَدُوٌّ لِلمُؤمِنینَ و یَعسُوبُ المُنافِقینَ؛
ثروت فراوان، دشمن مؤمنان و پیشواى منافقان است.
التمحیص، ص48
حدیث (23) امام على علیه السلام :
اَلمُنافِقُ مَکُورٌ مُضِرٌّ مُرتابٌ؛
منافق، نیرنگباز، زیانبار و شکّاک است.
غررالحکم، ح 1289
حدیث (24) امام على علیه السلام :
المُنافِقُ وَقِحٌ غَبىٌّ مُتَمَلِّقٌ شَقىٌّ؛
منافق، بى شرم، کودن، چاپلوس و بدبخت است.
غررالحکم، ح 1853
حدیث (25) امام على علیه السلام :
وَرَعُ المُنافِقِ لایَظهَرُ إلاّ عَلى لِسانِهِ؛
پرهیزکارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى شود.
غررالحکم، 10130
حدیث (26) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ إِذا نَظَرَ اعتَبَرَ... وَالمُنافِقُ إِذا نَظَرَ لَها؛
نگاه مؤمن عبرت آمیز و نگاه منافق سرگرمى است.
تحف العقول، ص212
حدیث (27) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ... إذا سَکَتَ فَکَّرَ... وَالمُنافِقُ إِذا سَکَتَ سَها؛
سکوت مؤمن تفکر و سکوت منافق غفلت است.
تحف العقول، ص212
حدیث (28) امام على علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ... إذا أَصابَتهُ شِدَّةٌ صَبَرَ... وَالمُنافِقُ إِذا أصابَتهُ شِدَّةٌ ضَغا؛
مؤمن در گرفتارى صبور است، و منافق در گرفتارى بى تاب.
تحف العقول، ص212
حدیث (29) امام على علیه السلام :
عِلمُ المُنافِقِ فی لِسانِهِ وَعِلمُ المُؤمِنِ فی عَمَلِهِ؛
دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در کردار اوست.
غررالحکم، ح6288
حدیث (30) امام على علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ إذا أَصابَهُ السُّقمُ ثُمَّ أَعفاهُ اللّه مِنهُ کانَ کَفّارَةً لِما مَضى مِن ذُنُوبِهِ و مَوعِظَةً لَهُ فِیما یَستَقبِلُ، وَ إِنَّ المُنافِقَ إذا مَرِضَ ثُمَّ اُعفِی کانَ کَالبَعیرِ، عَقَلَهُ أهلُهُ ثُمَّ أَرسَلُوهُ فَلَم یَدرِ لِمَ عَقَلُوهُ و لِمَ أَرسَلُوهُ؛
هرگاه مؤمن بیمار شود سپس خداوند شفایش دهد، آن بیمارى کفّاره گناهان گذشته و پندى براى آینده اوست و منافق هرگاه مریض شود سپس سلامت یابد، مانند شترى است که صاحبش او را بسته است و سپس رهایش کرده اند او نمى داند براى چه او را بسته اند و براى چه رهایش کرده اند.
کنزالعمّال، ح 6686
حدیث (31) امام على علیه السلام :
لَو ضَرَبتُ خَیشُومَ المُؤمِنِ بِسَیفی هذا عَلى أن یُبغِضَنی ما أبغَضَنی ولَو صَبَبتُ الدُّنیا بِجَمّاتِها عَلَى المُنافِقِ عَلى أن یُحِبَّنی ما أَحَبَّنی؛
اگر با این شمشیرم بر بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد با من دشمنى نمى کند و اگر همه دنیا را به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد هیچگاه دوستم نخواهد داشت.
نهج البلاغه، حکمت 45
حدیث (32) امام على علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ فَهُوَ قَرِیبُ الرِّضى بَعیدُ السَّخَطِ... وَالمُنافِقُ فَهُوَ قَریبُ السَّخَطِ بَعیدُ الرِّضى؛
مؤمن زود خشنود و دیر ناراحت مى شود و منافق زود ناراحت و دیر خشنود مى گردد.
تحف العقول، ص212
حدیث (33) امام على علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ یُرضِیهِ عَلَى اللّه الیَسیرُ و لا یُسخِطُهُ الکَثیرُ... وَ المُنافِقُ یُسخِطُهُ عَلَى اللّه الیَسیرُ و لا یُرضِیهِ الکَثیرُ؛
مؤمن از اندک خدا خشنود مى شود و بسیارش او را ناراحت نمى کند و منافق از اندک خدا ناخشنود مى شود و بسیارش هم او را خشنود نمى سازد.
تحف العقول، ص212
حدیث (34) امام حسین علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ لایُسیى ءُ و لا یَعتَذِرُ، وَ المُنافِقُ کُلَّ یَومٍ یُسیى ءُ وَیَعتَذِرُ؛
مؤمن نه بدى مى کند و نه معذرت مى خواهد و منافق هر روز بدى مى کند و معذرت مى خواهد.
تحف العقول، ص 248
حدیث (35) امام صادق علیه السلام :
إِنَّ المُنافِقَ لا یَرغَبُ فِیما قَد سَعِدَ بِهِ المُؤمِنونَ وَ السَّعیدُ یَتَّعِظُ بِمَوعِظَةِ التَّقوى وَ إن کانَ یُرادُ بِالمَوعِظَةِ غَیرُهُ؛
منافق به آنچه مؤمنان بواسطه آن خوشبخت مى شوند، میلى ندارد، ولى خوشبخت سفارش به تقوا را مى پذیرد هر چَند مخاطب موعظه، کس دیگرى باشد.
الکافى، ج8 ، ص150، ح132
حدیث (36) امام صادق علیه السلام :
إنَّ المُؤمِنَ یَغبِطُ وَ لا یَحسُدُ وَ المُنافِقُ یَحسُدُ وَ لایَغبِطُ؛
مؤمن غبطه مى خورد و حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد.
الکافى، ج2، ص 307، ح7
حدیث (37) امام صادق علیه السلام :
إنَّ الحِکمَةَ لَتَکُونُ فی قَلبِ المُنافِقِ فَتُجَلجِلُ فی صَدرِهِ حَتّى یُخرِجَها فَیُوعِیَهَا المُؤمِنُ وَتَکُونُ کَلِمةُ المُنافِقِ فى صَدرِ المُؤمِنِ فَتُجَلجِلُ فی صَدرِهِ حَتّى یُخرِجَها فَیَعِیَهَا المُنافِقُ؛
به راستى حکمتى که در قلب منافق جا مى گیرد، در سینه اش بى قرارى مى کند تا از آن بیرون آید و مؤمن آن را بر گیرد و سخن منافقانه (لغو و بیهوده) در سینه مؤمن بى قرارى مى کند تا از آن بیرون برود و منافق آن را برگیرد.
بحارالأنوار، ج2، ص 94، ح28
حدیث (38) امام کاظم علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ قَلیلُ الکَلامِ کَثیرُ العَمَلِ، وَ المُنافِقُ کَثیرُ الکَلامِ قَلیلُ العَمَلِ؛
مؤمن کم حرف و پر کار است و منافق پر حرف و کم کار.
تحف العقول، ص397
حدیث (39) امام رضا علیه السلام :
إِنَّ اللّه یُؤَخِّرُ إِجابَةَ المُؤمِنِ شَوقا إلى دُعائِهِ وَیَقُولُ: صَوتٌ اُحِبُّ أَن أَسمَعَهُ، وَیُعَجِّلُ إجابَةَ دُعاءِ المُنافِقِ وَیَقُولُ: صَوتٌ أَکرَهُ سَماعَهُ؛
خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنیدن) دعایش به تأخیر مى اندازد و مى گوید: «صدایى است که دوست دارم آن را بشنوم» و در اجابت دعاى منافق عجله مى کند و مى گوید: صدایى است که از شنیدنش بدم مى آید.
فقه الرضا علیه السلام ، ص 345
حدیث (40) امام هادى علیه السلام :
[اَلمُؤمِنُ] یُحسِنُ وَیَبکی کَما أَنَّ المُنافِقُ یُسیى ءُ وَ یَضحَکُ؛
مؤمن خوبى مى کند و مى گرید، ولى منافق بدى مى کند و مى خندد.
مکارم الأخلاق، ص389
حدیث (41) امام عسکرى علیه السلام :
إِنَّ المُؤمِنَ نَعرِفُهُ بِسیماهُ، وَ نَعرِفُ المُنافِقَ بِمیسَمِهِ؛
مؤمن را از سیمایش مى شناسیم و منافق را از نشانه هایش.
الخرائج والجرائح، ج2، ص 737، ح50
حدیث (42) امام صادق علیه السلام :
اَلمُؤمِنُ لایُخلَقُ عَلَى الکِذبِ وَلا عَلَى الخیانَةِ وَ خِصلَتانِ لا یَجتَمِعانِ فِى المُنافِقِ، سَمتٌ حَسَنٌ وَ فِقهٌ فِى السُّنَّةِ؛
مؤمن در سرشتش دروغ و خیانت نیست و دو صفت است که در منافق جمع نگردد: سیرت نیکو و دین شناسى.
تحف العقول، ص367
حدیث (43) لقمان حکیم علیه السلام :
عَلَیکَ بِقَبُولِ المَوعِظَةِ وَالعَمَلِ بِها فَإِنَّها عِندَ المُؤمِنِ أَحلى مِنَ العَسَلِ الشَّهدِ وعَلَى المُنافِقِ أَثقَلُ مِن صُعُودِ الدَّرَجَةِ عَلَى الشَّیخِ الکَبیرِ؛
موعظه را بپذیر و به آن عمل کن، زیرا موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شیرین تر است و براى منافق از بالا رفتن از پله بر پیر مرد کهنسال دشوارتر است.
اعلام الدین، ص79
حدیث (44) امام موسى کاظم علیه السلام :
اَداءُ الاَمانَةِ وَالصِّدقُ یَجلِبانِ الرِّزقَ، وَالخیانَةُ وَالکَذِبُ یَجلِبانِ الفَقرَ وَ النِّفاقَ؛
اداى امانت و راستگویى روزى را زیاد مىکند و خیانت و دروغگویى باعث فقر و نفاق مىشود.
بحارالأنوار، ج 78، ص 327
حدیث (45) رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
ثَلاثٌ مَن کُنَّ فیهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ اِن صامَ وَ صَلّى وَحَجَّ وَاعتَمَرَ وَقالَ «اِنّى مُسلِمٌ» مَن اِذا حَدَّثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذَا ائتُمِنَ خانَ؛
سه چیز است که در هر کس باشد منافق است اگر چه روزه دارد و نماز بخواند و حج و عمره کند و بگوید من مسلمانم، کسى که هنگام سخن گفتن دروغ بگوید و وقتى که وعده دهد تخلف نماید و چون امانت بگیرد، خیانت نماید.
نهج الفصاحه، ح 1280
حدیث (46) امام على علیه السلام :
اِنَّ لِسانَ المُؤمِنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ وَ اِنَّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ، لاَِنَّ المُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَن یَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فى نَفسِهِ، فَاِن کانَ خَیرا اَبداهُ وَ اِن کانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ المُنافِقَ یَتَکَلَّمُ بِما اَتى عَلى لِسانِهِ لا یَدرى ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیهِ؛
زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زیرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگوید، ابتدا درباره آن مىاندیشد، اگر خوب بود اظهارش مىکند و اگر بد بود آن را پنهان مىدارد. اما منافق هر چه به زبانش آید مىگوید، بى آنکه بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زیان اوست.
نهج البلاغه، خطبه 176
حدیث (47) رسول خدا صلی الله علیه و آله:
آیَةُ المُنافِقِ ثَلاثٌ: اِذا حَدَثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذا اؤتُمِنَ خانَ؛
نشان منافق سه چیز است: 1 - سخن به دروغ بگوید . 2 - از وعده تخلف کند .3 - در امانت خیانت نماید .
صحیح مسلم، کتاب الایمان، ح 89
حدیث (48) امام صادق علیه السلام :
الغِناءُ یورِثُ النِّفاقَ.
غِنا از خود نفاق بر جای می گذارد.
بحار الانوار ج 79 ص ۲۴
منبع:پایگاه شیهد آوینی
به نام خدا
استاد سلام
اصلاحیه: در جمله ای که در پرانتز میاورم به جای کلمه خدا کلمه خود تایپ شده که البته منظورم خدا بوده
(خیلی ممنون از پاسخگویی تقریبا جامع و کاملتان.راستش اری حق باشماست اندیکاسیون افرا ط دارم ولی اینکه بقیه صفاتی که فرمودید را دارم یا نه رو نمیدونم و امیدوارم که داشته باشم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که متوجه شدید سعی بر این بوده که در رضای خود(الته بسیار بسیار کم) قدم بردارم و هدف از انتقاداتم در اکثر موارد خیر خواهی بوده)
میخواستم بگم که البته تا قدم برداشتن در رضای خدا بسیار فاصله دارم ولی سعی بر این بوده که بعضی وقت ها در راه رضای حق باشم.البته با توفیق خود خدا(این رو گفتم تا برداشت بدی نشه)
التماس دعا
سلام
ممنون
مشخص می شد.
به نام خدا
سلام استاد عزیز
خواهش میکنم.فقط در بحث نفاق مطالبی که اورده شده از پایگاه امام علی بود.نمیدونم فکر میکردم که منبع و کتابنامه را فرستادم ولی نمیدونم چرا نرسیده.البته زیاد مهم هم نیست ولی اگر کسی از عزیزان بخواد که کتابنامه را هم بخونه میگدرم و براش پیدا میکنم
یا حق
سلام
ممنون
سلام به همه
سلام ۱۳ عزیز
این حرفها چیه؟ کاری نکردم. اگه هم چیزی بودی وظیفه است و بس. اگه هم قصوری صورت گرفته به بزرگی خودتون ببخشید.
امیدوارم همیشه موفق و ژیروز باشید. ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید.
اگه سوالی داشتید در خدمتم.
البته اگه خواستید بیشتر از رشته من (فیتوشیمی) اطلاعات کسب کنید از همین الان شما و همه اهالی صندوقچه، به خصوص استاد عزیز رو به جلسه دفاع از پایان نامه ام دعوت میکنم:-) امیدوارم قابل بدونید و تشرییف بیارید.
استاد شما که مهمان ویژه و مخصوص خواهید بود و امیدوارم تشریف بیاورید.
فکر کنم غلط غلوط زیاد داشتم.نه؟ از همون بچگی دیکتم ضعیف بود ولی یادم نمیاد انشا از 20 کمتر گرفته باشم!
یا حق
ان شاالله
به نام خدا
نسبت انسان معاصر با قرآن از دیدگاه آیتالله بهجت
خبرگزاری فارس: مرحوم آیتالله بهجت بارها گفته بود: قرآن کتابی پیامبرساز و جامع کمالات همه انبیاء اولوالعزم(ع) است و سزاوار است با گرسنگی و صبر با خرده نان هم شده قرآن کریم را تحصیل و تدریس نمائیم.
مرحوم آیتالله بهجت، عارف فقیهان معاصر، بزرگترین اصولی عارف معاصر و تنها بازمانده از شاگردان آیتالله محمدحسین اصفهانی (معروف به محقق اصفهانی) و میرزای نائینی، دو سال است که این دنیای فانی را وداع گفت و هزاران نفر را تنها گذاشت.
آیتالله بهجت با اینکه در میان توده مردم به فردی عارف مسلک شناخته میشد ولی عمیقترین مباحث فقهی و اصولی را آموخته و تدریس میکرد، ایشان علاوه بر فقه و اصول در فلسفه و تفسیر قرآن هم تأملهای ژرفی داشت.
به همین مناسبت، گروه آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، به انتشار گزیدهای از دغدغههای ایشان درباره رابطه انسان معاصر با قرآن را منتشر میکند.
* وظیفه مسلمان نسبت به قرآن
آیتالله بهجت از جمله وظایف مسلمانان و مومنین را نسبت به قرآن کریم را احیا قرآن، طواف عاشقانه، توسل و تمسک آگاهانه و حفظ و عمل به قرآن کریم دانستهاند، نگرشهای حکیمانه ایشان چنین است:
وظیفه همه ما احیای قرآن و بهرهبرداری از آن است؛ کار ما به این جا رسیده که با دانستن قرآن زیر بار کفار میرویم. خدا لعنت کند کسانی را که کفار را بر بلاد اسلامی و مسلمانان مسلط میکنند. ما مسلمانان با این قرآن کریم که داریم در خانهها و بلاد خود نشستهایم و از سوی دیگر دشمنان خود را هم کالعدم حساب کردهایم.
باید مسلمانان را تنبه دهیم که استعمارگران و کفار خیال دارند از هر راهی و به هر وسیلهای که شده قرآن را از دست آنان بگیرند. معروف است که یکی از نمایندگان مجلس عوام انگلیس در حالی که نطق میکرد و قرآن را به دست گرفته گفت: تا این کتاب در دست مسلمانان است نمیتوانیم بر آنان حکومت کنیم و یکی از سردمداران فرق انحرافی گفته بود که باید مصحف، ناقص شود و به غیر عربی ترجمه گردد و قرار حکومتهای دست نشانده در جوامع اسلامی این است یا قرآن در دست مسلمانان نباشد تا بر آنها حکومت کنند یا نظیر تورات و انجیل ترجمه دلخواه گردند و یا آیات برائت از مشترکین و سب و لعن کفار از قرآن اسقاط گردد و فقط آیات مربوط به خداپرستی باقی بماند.
گاه هم شنیده میشود که میخواهند آیات منتخبه به جای قرآن چاپ شود تا اینکه کل قرآن در دستها نباشد. (لا یبقی من القرآن الا درسه رسمه) از قرآن به جز درس آن و یا عکس آن باقی نمیماند البته در این صورت درس قرآن هم نمیماند، بلکه درس بعض قرآن میماند، نه تمام قرآن.
استعمارگران و کفار، خیال دارند هیئت اجتماعیه قرآن را بگیرند و به صورت اجزا و جزوات به دست مسلمانان بدهند و کم کم آن اجزا را هم از دستشان میگیرند یا آیات منتخبه و در نتیجه قرآن ناقص را به دست مردم میدهند، بعد همان را هم به اسانی از دست آنها میگیرند. ما هم با همه یبداری و توطئههای دشمنان در خوابیم پس کی بیدار میشویم تا ببینیم دشمن علیه ما چه میکند؟
خدا کند در ما عشقی پیدا شود به مجموع قرآن و عترت، تا اولا بتوانیم یگانگی قرآن و عترت و معجون مرکب از آن دو را بیابیم و ثانیا در مقام پیروی و عمل با توجه به آن دو و بر محور آن دو طواف عاشقانه بنماییم و بدانیم که آنها از هر معشوقی بیشتر شایسته عشقورزی هستند. ما اگر جمال روحانی و زیبای قرآن و اهل بیت را ببینیم برگرد آنها طواف میکنیم.
امام کاظم (ع) فرمودهاند:( فی القرآن شفاء من کل داء) در قرآن بهبودی از هر گونه درد و بیماری وجود دارد (یستشفی به لکل داء) با قرآن میتوان برای بهبودی هر بیماری توسل جست، با توسل به قرآن میتوان بلاها و فتنهها را از خود و جامعه اسلامی برطرف نمود. توسل به ائمه اطهار(ع) و قرآن در تحصیل علم، کسب اخلاص تهذیب نفس و ترک گناهان به انسان یاری میدهد.
دستور قرآن کریم به طور موکد این است که (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُواْ فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) ای کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الهی پیشه سازید و برای رسیدن به مقام قرب او وسیله بجوئید و در راه او کوشش نمائید باشد که رستگار گردید.
* سزاوار است با گرسنگی و صبر با خرده نان هم شده قرآن کریم را تحصیل و تدریس نماییم
با داشتن قرآن و عترت فقری و کمبودی نداریم. سزاوار است با گرسنگی و صبر با خرده نان هم شده قرآن کریم را تحصیل و تدریس نمائیم و به معارف آن آگاهی پیدا کنیم که (لا تفنی عجائبه) شگفتیهای موجود در آن پایان ناپذیر است. تمسک به قرآن و اهل بیت(ع) حیات است، تمسک به امور دیگر حیات انسان را میگیرد و تمسک به قرآن و اهل بیت (ع) حیات است.
به قرآن و عترت ملتزم باشیم. اگر کسی یکی را ضایع کند دیگری را هم ضایع کرده است زیرا این دو با هم اتحاد دارند و تفکیک ناپذیر میباشند، چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود:انی تارک فیکم الثقلین کتابالله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض؛ من دو چیز سنگین و گرانبها در میان شما به یادگار میگذارم. یکی کتاب خدا و دیگری عترت طاهرین. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
* قرآن جامع کمالات همه انبیاء اولوالعزم(ع) است
اگر به قرآن عمل میکردیم دیگران را به اسلام و قرآن جذب مینمودیم، زیرا قرآن جامع کمالات همه انبیاء اولوالعزم(ع) است. چند صحیفه برای حضرت آدم(ع) و چند صحیفه برای حضرت شیث(ع) نازل شده و صحف ابراهیم و موسی و سایر انبیاء و همه آنها در قرآن جمعند ولی ما از آن غافلیم.
خدا میداند حفظ قرآن چقدر در استفاده از این معدن و منبع رحمت الهی مدخلیت دارد، آیا از این بالاتر میشود تعبیر کرد که: «من ختم القرآن، کانما ادرجت النبوه بین جنبیه و لاکنه لا یوحی الیه»؛ هر کس قرآن را ختم کند گوئی که نوبت در وجود او گنجانده شده است با این تفاوت که به او وحی نمیشود؛ یعنی قرآن غایت کمال غیر انبیاء(ع) را به او میرساند. ما آن گونه که باید و شاید از قرآن استفاده نمیکنیم. شخصی از قرآن مأنوسان میگفت: در عرض دو یا سه ماه، دو ختم یا سه بار به صورت عادی قرآن را ختم نمودم و دیدم که حافظ کل قرآن هستم. حتی به قصد حفظ هم نخوانده بودم چنان حافظ قرآن شدهام که ایات قرآن را از میان لابلای خطوط کتب تفاسیر میتوانم تشخیص بدهم.
قاعدتا حفظ قرآن خیلی آسان است و تکرار هم لازم ندارد. «قال رسوالله(ص): سهل الله حفظه لامته»؛ خداوند قرآن را بر امت رسول خدا(ص) آسان نموده است، ولی بر ابقاء و نگهداری از آن تکرار لازم است، زیرا که فرمود (تعاهدوا هذا القرآن...) قرآن را تکرار کنید که زود از خاطر میرود. البته اگر حافظ قران در هر شبانه روز کمتر از یک جزء بخواند، فراموش میکند و خواندن بیش از یک جزء در شبانه روز هم خستگی آور است.
* برکات و آثار قرآن کریم از دیدگاه آیتالله بهجت
عارف ربانی حضرت آیتالله بهجت(ره) ضمن طرح کرامات و معجزات قرآن کریم آن را مأمن مومنان، برنامه انسان سازی و کمال آفرینی بر شمردهاند که به طرح این فرازها میپردازیم:
اگر چشم بصیرت داشتیم سخن خدای متعال را که میفرماید: «وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى» قدر میدانستیم، ولی ما همچنان نشستهایم و هوای نفس بر ما غالب گشته که این کرامات و معجزات قرآن را مانند دور و تسلسل محال میدانیم.
آقائی را بنده دیده بودم که به برکات چند آیه قرآن هر میوهای را که میخواست هر چند در غیر آن فصل حاضر میساخت. بالاترین انعام الهی و هدیه آسمانی و غیبی، همین قرآن است اما چگونه باید با آن رفتار کنیم تا بتوانیم از آن بهرهمند شویم. در احوالات پدر مرحوم شیخ جعفر شوشتری(ره) اوردهاند که پسر نابینائی را نزد ایشان آوردند، ایشان هم دست روی چشم بچه گذاشتند و مشغول خواندن سوره حمد شده بودند مقداری که خوانده بودند بچه گفته بود بابا از میان انگشتان آقا میبینم و وقتی که حمد تمام شده بود، همه جا و همه چیز را کاملا دیده بود. عدهای از افراد سطحینگر در محضر علامه ملا خلیل قزوینی(ره) بودند، سوال کردند که قضیه حضرت داوود(ع) که خداوند در قرآن میفرماید (وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ) آهن را برای او نرم نمودیم این بوده که خداوند نحوه ساختن کوره آهنگری و ذوب آهن را به حضرت داوود(ع) الهام نمود تا او آهن را در کوره آتش بگزارد تا ملایم و انعطافپذیر باشد. مرحوم قزوینی فرمود: او که پیغمبر خدا بود و شما بعید میدانید که آهن در دست او نرم و به اختیار او باشد. این که چیزی نیست از بنده هم که پیغمبر نیستم این کار ساخته استف سپس یک مجمعه یا سینی از مس را که در برابرش بود با دو انگشت مثل قیچی از وسط دو نیم کرد و فرمود: این گونه خداوند متعال آهن را در دست حضرت داوود(ع) نرم و ملایم نموده بود.
* گر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم حالمان به انکار و تکذیب و استهزاء آیات الهی قرآن میرسد
اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم حالمان به انکار و تکذیب و استهزاء آیات الهی قرآن میرسد. هادی، مصلح و مأمن و پناهگاه ما قرآن و عدیل آن عترت هستند ولی ما در فکر مامن نیستیم و با این که در حال نزول هستیم، قاصد صعودیم و از خود راضی و گرفتار معاصی و کوچک شمردن آنها و عدم استغفار از آنها هستیم.
* قرآن کریم کتابی است که پیغمبر ساز است
قرآن کریم کتابی است که پیغمبر ساز است زیرا پیغمبران دو گونهاند. قسم اول: پیامبرانی هستند که از جانب خداوند به پیامبری تعیین شدهاند، قسم دوم پیغمبرانی کمالی، که در اثر ایمان و عمل به دستورات قرآن، به کمالات پیامبری نائل میگردند.
بنابر این، قرآن پیغمبرانی کمالی تربیت میکند و پیغمبر ساز است. البته اگر انسان اهلیت داشته باشد، در و دیوار هم به اذن خدا معلم او خواهند بود، و گرنه هیچ سخنی در او اثر نخواهد کرد. چنان که سخنان پیغمبر اکرم(ص) در ابو جهل اثر نکرد و شاگردان قرآن و پیغمبر(ص) بعد از رحلت آن حضرت چه فتنهها که به پا نکردند.
خدا میداند قرآن برای اهل ایمان، مخصوصا اگر اهل علم باشند، چه معجزهها و کراماتی دارد و چه چیزهائی از آن خواهند دید برنامهی قران آخرین برنامهی انسانسازی است که در اختیار ما گذاشته شده است، ولی ما از آن قدردانی نمیکنیم. اهل تسنن و ما (قرآن عترت) را آن گونه که باید نشناختیم و قدر ندانستیم.
منبع:خبر گزاری فارس
به نام خدا
سلام استاد عزیز
دوتا سوال داشتم
۱:استاد طلا چه واکنشی با قله یا مس میتواند بدهد؟
۲:آیا م که در کلبه جناب صفر دوست نظز می دهند همان جناب منتظر هستند؟؟!! و....
به نام خدا و سلام
۱-واکنش نباید بدهد با مس که آلیاژ می دهد با قلع نمی دانم.
۲-؟؟!!! و...!
به نام خدا
ببخشید استاد میخواستم قلع بنویسم ولی قله نوشتم
یا حق
سلام ۱۳ عزیز
خواستی قضیه رو بفهمی بیا کلبه مرتضی.
:-)
به نام خدا
سلام استاد عزیز و جناب دهقان گرامی
استاد راستش یکی از فامیل های ما به توصیه یک پزشک میخواستند طلا را بجوشانند و اب ان را بخورند حالا با جوشاندن طلا در ظرف مسی شاهد این بوداند که رنگ طلا سفید شده.پس احتمالا باید طلا با مس یک الیاژ داده باشه درسته؟
اما این قضیه جناب صفر دوست و م هم خیلی عجیب شده و پاسخ دادن شما و جناب دهقان هم به این پیچیدگی ها افزود.حالا ما یک حدس هایی که فکر کنم قریب به حقیقت باشه میزنیم.انشالله که هر چی خیره پیش بیاد.
با آرزوی موفقیت برای تمامی دوست دارن حضرت علی (ع)
سلام
از نظر تئوری در این شرایط طلا نباید واکنش بدهد. لطفا با یک متالورژیست مشورت کنید.
هر چند حسین همه چیز را گفته اما منتظریم م و م رفع ابهام کنند.
ممنون
خدایا ما را از متمسکین به ولایت علی ع قرار بده. آمین
به نام خدا
حسین آقای عزیز سلام
راستش گفتم چون در گیر پایان نامه هستید مزاحمتون نشم.ولی چون هنوز هم این حقیر را سرافراز میکنید و به این کلبه سر میزنید جسارت به خرج دادم و از شما سوال هایم را میپرسم
۱:لطفا برنامه ریزی کوتاه مدت را شرح دهید
۲:دروس کاربردی را از چه منبعی مطالع کردید(راستی کتاب حل سوالات کاربردی انتشارات مهر ایمان را هم گرفته ام)
موفق و موید در پناه خدا باشید