کلبه گل یخ ۳(خانمها معماری پناه-دوست محمدی-مزدارانی و مدرس)

ممنونیم از صاحبان کلبه و ایضا همراهان کلبه.

نظرات 199 + ارسال نظر
شمسی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ

داستان بسیار آموزنده " چرخه زندگی "
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف راشکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.
اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟‌” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.
قدرت درک کودکان فوق العاده است .چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده ، گوشهایشان در حال شنیدن . ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است.اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک میبینیم، این نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.

گفت پدر فقط فراموش نکن سبد را برگردانی...

شمسی یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

ظاهرا گفتگو واقعی است اما اگر هم واقعی نباشه جالبه ...... گفتگوی آمریکایی ها و اسپانیایی ها روی فرکانس اضطراری کشتیرانی
گفتگویی که واقعاً روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل FinisterraGalicia /bمیان اسپانیایی‌ها و آمریکایی‌ها در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۷ضبط شده‌است. اسپانیایی‌ها (با سر و صدای متن): A-853 با شما صحبت می‌کند. لطفاً ۱۵درجه به جنوببچرخید تا از تصادف اجتناب کنید. شما دارید مستقیماً به طرف ما می‌آیید. فاصله ۲۵گرهدریایی. آمریکایی‌ها (با سر و صدای متن): ما به شما پیشنهاد می‌کنیم ۱۵درجه به شمال بچرخید
تا با ما تصادف نکنید.


اسپانیایی‌ها: منفی. تکرار می‌کنیم ۱۵درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید.


آمریکایی‌ها (یک صدای دیگر): کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت
می‌کند. به شما اخطار می‌کنیم ۱۵ درجه بشمال بچرخید تا تصادف نشود.


اسپانیایی‌ها: این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه. به شما پیشنهاد می‌کنیم
۱۵درجه به جنوب بچرخید تا با ما تصادف نکنید.


آمریکایی‌ها (با صدای عصبانی): کاپیتان ریچارد جیمس هاوارد، فرمانده ناو هواپیمابر
یو اس اس لینکلن با شما صحبت می‌کند. ۲رزم ناو، ۵ناو منهدم کننده، ۴ناوشکن،
۶زیردریایی و تعداد زیادی کشتی‌های پشتیبانی ما را اسکورت می‌کنند. به شما پیشنهاد
نمی‌کنم، به شما دستور می‌دهم راهتان را ۱۵درجه به شمال عوض کنید. در غیر اینصورت
مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم. لطفاً بلافاصله
اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید !!!


اسپانیایی‌ها: خو آن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت می‌کند. ما دو نفر هستیم و
یک سگ، ۲وعده غذا، ۲قوطی آبجو و یک قناری که فعلاً خوابیده ما را اسکورت می‌کنند.
پشتیبانی ما ایستگاه رادیویی زنجیره دیال ده لاکورونیا و کانال ۱۰۶اضطراری دریایی
است. ما به هیچ طرفی نمی‌رویم زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس
دریایی A-853 Finisterraروی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که
این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغ‌های دریایی اسپانیا قرار دارد. شما
می‌توانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که می‌خواهید
بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخره‌ها متلاشی می‌شود تضمین کنید.
بنابراین بازهم اصرار می‌کنیم و به شما پیشنهاد می‌کنیم عاقلانه‌ترین کار را بکنید
و راه خودتان را ۱۵درجه جنوبی تغییردهید تا از تصادف اجتناب کنید.

آمریکایی‌ها: آها. باشه. گرفتیم. ممنون

طالبی دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

از ته قلب
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم.
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد،

عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


ممنون
برای من جدید بود.

دوست محمدی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ

اش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

زندگی حس جاری شدن است

زندگی کوشش و راهی شدن است

از تماشاگر اغاز حیات

تا به جایی که خدا می داند

مزدارانی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ

عمری به جز بیهوده گفتن سر نکردیم

تقویمها گفتند و ما باور نکردیم

دل در تب لبیک تاول زد ولی ما

لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم

۱۳ چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

به نام خدا

درودر بر صاحبان کلبه

وقت شد سری به کلبه شما زدم .بعضی از نظرات رو خوندم و همگی قشنگ بودن.از شما به خاطر مطالب زیبایتان تشکر میکنم

شمسی پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com/



(از نگاه چارلی چاپلین)


*****************************

To fall in love .
عاشق شدن


To laugh until it hurts your stomach
آنقدر بخندی که دلت درد بگیره .


To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی
هزار تا نامه داری .


To go for a vacation to some pretty place
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری .


To listen to your favorite song in the radio
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی .

To go to bed and to listen while it rains outside
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی .


To leave the Shower and find that
the towel is warm!
از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له ات گرمه !

To clear your last exam .
آخرین امتحانت رو پاس کنی .

To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to .
کسی رو که معمولا زیاد نمی بینیش ولی دلت
می خواد ببینیش بهت تلفن کنه .

To find money in a pant that you haven't used
since last year .
توی جیب شلواری که از سال گذشته ازش استفاده
نمی کردی پول پیدا کنی .

To laugh at yourself looking at mirror, making
faces !!!
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و
بهش بخندی !!!

Calls at midnight that last for hours .
نیمه شب تلفن داشته باشی که ساعتها هم
طول بکشه .

To laugh without a reason .
بدون دلیل بخندی .

To accidentally hear somebody say something good
about you .
بطور تصادفی بشنوی که یه نفر داره
از ت تعریف می کنه .

To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours !
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه
هم می تونی بخوابی !

To hear a song that makes you remember a special
person .
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یادت
می یاره .

To be part of a team .
عضو یک تیم باشی .

To watch the sunset from the hill top .
از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی .

To make new friends .
دوستهای جدید پیدا کنی .

To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person !
وقتی "اونو" میبینی دلت هری
بریزه پایین !

To pass time with
your best friends .
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی .

To see people that you like, feeling happy .
کسانی رو که دوستشون داری خوشحال ببینی .

See an old friend again and to feel that the things
have not changed .
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و
ببینی که فرقی نکرده .

To take an evening walk along the beach .
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی .

To have somebody tell you that he/she loves you .
یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره .


To laugh .......laugh. . .........and laugh .......
remembering stupid
things done with stupid friends .
یادت بیاد که دوستهای احمقت چه کارهای
احمقانه ای کردن و بخندی
و بخندی و
........ باز هم بخندی .

These are the best moments of life ...
اینها بهترین لحظه‌های زندگی هستند ...

Let us learn to cherish them .
قدرشون روبدونیم .
"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
" زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کنی
بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد"
****************
وقتی زندگی 100 دلیل برای گریه کردن به تو نشان میده ،
تو 1000 دلیل برای خندیدن به اون نشون بده .

ممنون

مزدارانی پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

سلام به همه ی همراهان این کلبه

از دوستان خوبم به خاطر مطالب قشنگشان ممنونم




دوست محمدی جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.

و صدای در جاده بی طرح فضا می رفت.

از مرزی گذشته بود،

در پی مرز گمشده می گشت.

کوهی سنگین نگاهش را برید.

صدا از خود تهی شد

و به دامن کوه آویخت:

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

و کوه از خوابی سنگین پر بود.

خوابش طرحی رها شده داشت.

صدا زمزمه بیگانگی را بویید،

برگشت،

فضا را از خود گذر داد

و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.

***

کوه از خوابی سنگین پر بود.

دیری گذشت،

خوابش بخار شد.

طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:

پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.

سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.

خواب خطاکارش را نفرین فرستاد

و نگاهش را روانه کرد.

***

انتظاری نوسان داشت.

نگاهی در راه مانده بود

و صدایی درتنهایی می گریست


سهراب سپهری

مزدارانی جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند


*********فاضل نظری***********

ممنون

مدرس جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ



۱۵ درس زندگی که در هیچ مدرسه ای یاد نمی‌دهند!


همگی ما همزمان با تحصیل در مدارس ، درسهایی از زندگی نیز می آموزیم که هردوی آنها مهم است .
مشکل اصلی این است که زندگی قبل از ما هم جریان داشته و ما را هم مانند دیگران در مسیرش با خود می‌برد و این در حالی است که ما تازه در ابتدای یادگیری و کسب معلومات لازم برای زندگی هستیم و تنها امیدواریم که روزی به همه ی جوانب دست پیدا کنیم ، پس بطور منطقی دانش ما همیشه عقب تر از زندگی است.
در اینجا به درسهایی از زندگی اشاره کرده ایم که براحتی می‌توانید از آنها بهره بگیرید :
۱- طبق گفته ی Richard Carlson ” چیزهای بی ارزش را نچشید ” ،
این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می‌کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی، هیچ ارزشی ندارند وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می‌کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی‌بریم.
۲-”زندگی غیر قابل پیش بینی است ” و ممکن است هر لحظه شما را در شیب وفراز قرار دهد ” .
فقط بگویید “هرگز” و بعد ببینید چه اتفاقی می‌افتد . برای مقابله با گره هایی که زندگی در مسیر شما قرار داده است ، تنها با ذهنی باز و
خوش بین ، به آنها خوش آمد بگویید !!
۳- خسته کننده ترین واژه در هر زبان ” من ” است .
بله تصور این است که تکرار این کلمه اعتماد به نفس را بالا می‌برد. ولی خوب! بیشتر وقتها همه ی آن چیزیی که در مورد خود با تکرار ” من ” توضیح و تعریف می‌کنید، واقعیت ندارد! اینکه یک نفر دائما” از خود و فضایل خود تمجید و تفسیر کند ، بسیار خسته کننده و یکنواخت است . این حالت “خود محوری ” است نه “اعتماد به نفس “
۴-انسانیت مهم تر از مادیات است .
اهمیت روابط اجتماعی بسیار مهم تر از درجات مادی است که هر کدام از ما درمسیر آرزوها به آنها می‌رسیم. بدون محبت و عشق و حمایت خانواده و دوستان در زندگی ، موفقیت های مادی ، خیلی لذت بخش نخواهد بود. با ایجاد تعادل در ملاک های برتری و ارزش های خود ، از ثبات زندگی بیشتری بهره خواهید برد.
۵- به غیر از خودتان ، هیچ کس دیگر نمی‌تواند شما را راضی کند !
رضایت و راحتی ذهن شما تنها به عهده خودتان است ! بله ، روابط اجتماعی ، زندگیمان را پر بار تر می‌کند، اما خوب، شاید این روابط به تنهایی باعث شادکامی و رضایت شما نشود.
۶- درجه ی کمال و شخصیت
کمالات برای هر شخص زیباست . کلام و اعمال نیک ، به دنبال خود ، اعتماد واطمینان دوستان را در پی دارد . برای رسیدن به این درجه ، تلاش کنید .
۷- بیاموزید که خود، دیگران و حتی دشمنان خود را ببخشید.
انسان جایز الخطاست ، همه ما اشتباه میکنیم ، ولی با کینه توزی و یادآوری صدمات گذشته ، تنها این خودمان هستیم که از زندگی لذت نمی‌بریم نه دیگران !!
۸- “خنده” داروی هر “درد” است .
با خوشرویی و تبسم ، دردهای خود را درمان کنید.
۹- تغذیه خوب ، استراحت ، ورزش و هوای تازه، را فراموش نکنید.
سلامتی خود را دست کم نگیرید. با رعایت این نکات ، از وضعیت جسمی ایده آل خود، لذت ببرید .
۱۰- اراده ای مصمم ، شما را به هر چیزی که می‌‌خواهید ، می رساند .
هرگز تسلیم نشوید و به دنبال رسیدن به آرزوها و اهداف خود تلاش کنید.
۱۱- تلویزیون ، ذهن ما را بیشتر از هر چیزی نابود می‌کند !
از تلویزیون کناره گیری کنید و با ورزش ، مطالعه و یادگیری ، ذهن خود را فعال کنید.
۱۲- شکست را بپذیرید .
هر کسی در زندگی ممکن است بارها و بارها شکست بخورد. شکست آموزنده است به ما یاد می‌دهد که چطور متواضع باشیم و راه درست تری را برای جبران آن انتخاب کنیم . توماس ادیسون با شکستهای متمادی توانست به هدف خود برسد ، او می‌گفت :” من شکست نخوردم ، تنها ده ها هزار راه را امتحان کردم که برایم مفید نبود ! و به نتیجه نرسید !”
۱۳- از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرید .
یکی از بودائیات پیر چنین می‌گوید :” یک مرد دانا کسی است که از اشتباهات خود درسی نیک بیاموزد و اما داناتر کسی است که از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرد”.
۱۴- از محبت به دیگران دریغ نکنید .
زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم . پس سعی کنید محبت کنید تا محبت ببینید .
۱۵- آنچنان زندگی کنید که گویی روز آخر عمرتان است !!!
همواره سعی کنید بهترین و مهربان ترین همسر ، رفیق و حتی مهربانترین و بهترین رئیس باشید ، تا زمان وداع با این دنیا به دنیایی زیباتر دست یابیم.

سلام
ممنون:

خسته کننده ترین واژه در هر زبان ” من ” است .
بله تصور این است که تکرار این کلمه اعتماد به نفس را بالا می‌برد. ولی خوب! بیشتر وقتها همه ی آن چیزیی که در مورد خود با تکرار ” من ” توضیح و تعریف می‌کنید، واقعیت ندارد! اینکه یک نفر دائما” از خود و فضایل خود تمجید و تفسیر کند ، بسیار خسته کننده و یکنواخت است . این حالت “خود محوری ” است نه “اعتماد به نفس “


چه تعریف دقیقی از پر مدعایان لافزن دروغگو که لاف (ما دل را اهلی کرده ایم) می زدند. کجایند؟ در کدام سوراخ؟! گفتم که خودشان را بشناسند و ایضا آنها که آلت دستشان شدند آنها را. تا اندک فرصثی باقی است برگردند!
نگید نگفتید...

مدری جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ

دختری که ۵ دقیقه جهان رابه سکوت وا داشت

جهان؛ یکی از خاطرات به یادماندنی سازمان ملل در دهه ۹۰ سخنرانی دختر بچه ۱۲ ساله ای بود که از دغدغه ها و آرزو های انسانی خودش درباره فقر و محیط زندگی اش می گوید و از نگرانیهایش درباره صدمات جدی که به محیط زندگی اش وارد شده حرف می زند

وی در این سخنرانی بدون ترس از قدرت های حاکم بر سازمان ملل ، اخطار های جدی به این سازمان می دهد که شنیدنی است .


بخش هایی از سخنرانی متاثر کننده این دختر بچه در ذیل آمده است .
ما تمام پولهامون رو جمع کردیم و ۶۰۰۰ مایل رو طی کردیم که به شما بزرگترها بگیم باید روش خودتون رو تغییر بدید. از دست رفتن آینده ام مثل از دست دادن انتخابات یا سهام در بازار نیست.
من اینجا اومدم تا درباره همه نسل هایی که بعد از این میان صحبت کنم.
من اینجا هستم تا به نمایندگی از کودکان گرسنه در سراسر جهان که صدای گریه شان را کسی نشنیده است، صحبت کنم.
من اینجا هستم تا درباره مرگ حیوانات بی شماری در سراسر این سیاره صحبت کنم زیرا آنها جایی برای رفتن ندارند. در حال حاضر من از بیرون رفتن زیر نور خورشید، به دلیل سوراخ ازن می ترسم.
من از تنفس در این هوا می ترسم چون نمی دانم چه مواد شیمیایی در آن موجود است.
چندسال پیش همراه پدرم برای ماهیگیری به ونکوور می رفتیم تا اینکه فهمیدیم که ماهیهای آنجا سرطان دارند و الان هم در مورد حیوانات و گیاهانی می شنویم که هر روزه در حال انقراض هستند.
در زندگی ام، عاشق دیدن گله های بزرگ حیوانات وحشی و جنگلهای انبوه پر از پرندگان و پروانه ها هستم، اما نمی دانم که آنها در زمان بچه های من هم وجود دارند یا خیر؟ شماها هم توی سن و سال من برای این چیزها نگران بودید؟

* من تنها یک بچه هستم و هنوز راه حل ها رو نمیدانم، اما می خوام به شما یادآوری کنم که شما هم نمی دونید:
- شما نمی دونید که چطور حفره لایه ازن رو رفع کنید؟
- شما نمی دونید که چطور ماهی ها رو به یک رودخونه مرده برگردونید؟
- شما نمی دونید که چطور میشه حیواناتی رو که تا الان منقرض شدن، بازگردوند.
- و شما نمی تونید جنگل هایی که در حال حاضر تبدیل به صحرا شدن رو بازگردونید
اگر نمی دونید که چطور اینها رو بازیابی کنید، پس لطفا خرابی اونها رو متوقف کنید!

*در اینجا، شما نماینده دولت، تاجر، خبرنگار و یا سیاستمدار هستید، اما در واقع شما مادر و پدر، برادر و خواهر، خاله و عمه (عمو و دایی) هستید و همه شما فرزند کسی هستید.

من تنها یک بچه هستم ولی می دونم که در حقیقت همه ما بخشی از یک خانواده ۵ میلیارد نفری بزرگ هستیم، از ۳۰ میلیون گونه اصلی و همه ما در هوا، آب و خاک مشترک هستیم و مرزها و دولت ها هرگز نمیتونن این حقیقت رو تغییر بدن.
در کشور من، اسراف زیادی صورت می گیرد، ما زیاد می خریم و دور می اندازیم، و در عین حال کشورهای شمال به نیازمندان کمکی نمی کنند.
حتی زمانی که ما بیش از اندازه کافی داریم، برای از دست دادن مقداری از ثروتمان می ترسیم، می ترسیم که آنرا به اشتراک بگذاریم.
در کانادا، ما زندگی ممتازی داریم، با مقدار زیادی مواد غذایی، آب و سرپناه. ما ساعت، دوچرخه، کامپیوتر و تلویزیون داریم.

*دو روز پیش اینجا در برزیل، زمانی که با برخی از کودکان خیابانی حرف زدیم، شوکه شدم. این چیزی بود که یک کودک به ما گفت: “ای کاش من ثروتمند بودم و اگر بودم، به تمام کودکان خیابانی غذا، لباس، دارو، سرپناه و عشق و محبت می دادم.” اگر کودک خیابانی که چیزی ندارد، حاضر است سهمش را به اشتراک بگذارد، چرا ما که داریم، هنوزم حریص هستیم؟ من نمی تونم به این فکر نباشم که این کودکان هم سن و سال من هستند، چیزی که تفاوت عمده ماست، جایی هست که متولد شدیم، ممکن بود من یکی از این بچه هایی باشم که خیابانهای برزیل زندگی میکنن، من می تونستم یک کودک گرسنه در سومالی باشم؛ یا یه قربانی جنگ در خاورمیانه و یا یه متکدی در هند. درسته که من یه بچه هستم ولی اینو میدونم که اگر همه پولی که در دنیا صرف جنگ میشه، در پایان دادن به فقر و یافتن راه حلهای زیست محیطی صرف میشد، این کره خاکی جای فوق العاده ای می شد!

گفتنی است سورن سوزوکی«Severn Suzuki»، هم اکنون از فعالان محیط زیست است و در اماکن مختلف سخنرانی های اثرگذاری داشته است

ممنون

مدرس جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ

زندگی
زندگی مرداب نیست
زنرگی خاموش نسیت
زندگی یک خواب نیست
زندگی رودیست در پیچ و خم این روزگار
جاری و نرم و روان
آیتی از لطفهای روزگار
زندگی کوهیست پر نقش و نگار
آسمانش گاه می گردد سیاه
می شود غمگین و پررنج وملال
پر ز اندو و پر از زخم نگاه
زندگی جریان تسمه ایست
لحظه ای پر التهاب و شوق و شور
چون صدای نرم چشمه ایست
لحظه ای هم راکد و بی جنب و جوش
خالی از سوسوی نور رو روشنی
این تمام زندگیست...

[ بدون نام ] شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ب.ظ



در نهفته ترین باغ ها، دستم میوه چید.

و اینک، شاخه نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن.

بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است.

درخشش میوه! درخشان تر.

وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید.

دور ترین آب

ریزش خود را به راهم فشاند.

پنهان ترین سنگ

سایه اش را به پایم ریخت.

و من، شاخه نزدیک!

از آب گذشتم، از سایه بدر رفتم،

رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب - آشیان شکستم

و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.

خم شو، شاخه نزدیک
سهراب سپهری

[ بدون نام ] شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ



« زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟

کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی به بیند ؟



صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد

شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند



ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی

غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند



شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها »

شادمان آنکو « خدا » را وقت « تنهائی » به بیند



« زشت بینان » را بگو در « دیده » خود عیب جویند


مهدی سهیلی

طالبی شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

موشی درخانه تله موش دید، به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد.

چند روز بعد ، ماری درتله افتاد و زن خانه را که به سراغش رفته بود گزید؛ بازماندگان ازمرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفندرابرای عیادت کنندگان سربریدند؛ گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست ومی گریست.

دوست محمدی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ

ساحل افتاده گفت : « گر چه بسی زیستم

هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم .»

موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت :

« هستم اگر می روم گر نروم نیستم . »

(( محمد اقبال لاهوری ))

دوست محمدی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:40 ب.ظ

موج ز خود رفته رفت

ساحل افتاده ماند .

این، تن فرسوده را،

پای به دامن کشید؛

و آن سر آسوده را،

سوی افق ها کشاند .

***

ساحل تنها، به درد

در پی او ناله کرد:

- (( موج سبکبال من،

بی خبر از حال من،

پای تو در بند نیست !
بر سر دوشت، چو من،

کوه دماوند نیست !

« هستم اگر می روم » ! خوشتر ازین پند نیست .

بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست . ))

***

ناله خاموش او، در دلم آتش فکند

رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دل اندیشمند ؟

گفت : - (( به پایان راه، هر دو به هم می رسند ! ))

عمر گذر کرده را غرق تماشام شدم :

سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم

هستم اگر میروم، گفتم و رفتم چو باد

تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم

بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،

زآنهمه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم !

شوق در آمد ز پای، پای درآمد به سنگ

و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ؛

اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است !

موج ز خود رفته بود، ساحل افتاده است !

فریدوت مشیری

طالبی یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

زندگی را دریاب...

زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است

که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی و نه در فردایی

ظرف امروز پر از بودن توست

زندگی را دریاب...

طالبی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:37 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com

سرای احمد امشب رشک طور است
زمین و آسمان غرق سرور است
نهد پا در جهان دخت محمد(ص)
به راهش از جهان گلریز حور است . . .

میلاد دختر نبوت ، همسر ولایت ، مادر امامت ،مبارک باد . . .

ممنون بر همه و مخصصا بر شما هم مبارک باد

دوست محمدی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»

گل یخ سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ

سر فصل کتاب آفرینش زهرا ست
روح ادب و کمال بینش زهرا ست
روزی که گشایند در باغ بهشت
مسئول گزینش و پذیرش زهرا ست

****ولادت دخت نبی بر دوستداران حضرتش مبارک باد****

ممنون
بر شما وحانواده های محترم نیز مبارک باشد.

دوست محمدی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
شعر از آقای فاضل نظری

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ب.ظ

در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم

روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم

مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم

هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم

بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم

هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم
از آقای فاضل نظری

مزدارانی سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

در گذر از عاشقان رسید به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم

روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم

مثل اناری که از درخت بیفتد
در هیجان رسیدن به کمالم

هر رگ من رد یک ترک به تنم شد
منتظر یک اشاره است سفالم

بیشه شیران شرزه بود دو چشمش
کاش به سویش نرفته بود غزالم

هر که جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است از که بنالم
از آقای فاضل نظری

معماری پناه سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ب.ظ

پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می‌گردم طواف خانه‌ات را
دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانه‌های مرده با هم فرق دارند
فاضل نظری

طالبی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ق.ظ

یادمان باشد که...

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود ، خودش سایه ای ندارد .

یادمان باشد که : هرروز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را .

یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد ، عفونت است .

یادمان باشد که :در حرکت همیشه افق های تازه هست .

یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران ! تعریف کنم .

یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند .

یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند ، یادمان باشد که که دلی نو بخرم .

یادمان باشد که : فرار راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی .

یادمان باشد که : باور هایم شاید دروغ باشند .

یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم .

یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند .

یادمان باشد که : لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی ، من هم برایت عزیز باشم .

یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد .

یادمان باشد که : برای دیدن باید نگاه کرد ، نه نگاه !

یادمان باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید .

یادمان باشد که : دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند .

یادمان باشد که : تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است .

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها .

یادمان باشد که : آرامش جایی فراتر از ما نیست .

یادمان باشد که : من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم .

یادمان باشد که : برای پاسخ دادن به احمق ، باید احمق بود !

یادمان باشد که : در خسته ترین ثانیه های عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست!

یادمان باشد که : لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم .

یادمان باشد که : سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند ، هرکسی سهم خودش را می آفریند .

یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود، به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست .

یادمان باشد که : پیش ترها چیز هایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند .

یادمان باشد که : آنچه امروز برایم مهم است ، فردا نخواهد بود .

یادمان باشد که : نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم .

یادمان باشد که : من « از این به بعد » هستم ، نه « تا به حال » .

یادمان باشد که : هرگر به تمامی نا امید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی .

یادمان باشد که : غیر قابل تحمل وجود ندارد .

یادمان باشد که : گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد .

یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود .

یادمان باشد که : با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک .

یادمان باشد که : بجز خاطره ای هیچ نمی ماند .

یادمان باشد که : وظیفه ی من اینست: «حمل باری که خودم هستم» تا آخر راه .

یادمان باشد که : منتظر ِ تنها یک جرقه است ، انبار مهمات .

یادمان باشد که : کار رهگذر عبور است ، گاهی بر می گردد ، گاهی نه .

یادمان باشد که : در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است .

یادمان باشد که :همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است .

یادمان باشد که : امید ، خوشبختانه از دست دادنی نیست .

یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم ، نه همراه .

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها

دوست محمدی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

ای دبستانی ترین احساس من


خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود


درس پند آموز روباه وکلاغ

روبه مکارو دزد دشت وباغ



روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است



کاکلی گنجشککی با هوش بود

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز وسرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن میدرید



تا درون نیمکت جا میشدیم

ما پرازتصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی زپاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم



کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستان ما از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود



مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جارو ی با پا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

بازهم در کوچه فریادم کنید



همکلاسیهای درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه خوراک سرد

کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بودوتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم

لا اقل یک روز کودک میشدیم



یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم یاد وهم نامت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن

ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن

دوست محمدی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ

آیینه سر بدزد که کورند سنگها
فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها

تـا آبها دوبـاره بیفتند از آسیاب
این روزها چقدر صبورند سنگها

آیینه چون شکست،به تکثیر می رسد
بیهـــوده در تـدارک گـــــورند سنــگهــا

باید قدم گذاشت ولیکن به احتیاط
کـز دیـر بــــاز سّد عبــورند سنگها

این است حرف تیشه ی آتش زبان که گفت
مثـــل همـیشه تـــــــــــــابع زورنــد سنگها

از سنگ جز سقـوط تـوقّع نمی رود
در قلّه بسکه مست غرورند سنگها
خلیل جوادی

آفرین

مزدارانی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ

دل تنگ

من چه در وهم وجودم ، چه عدم ، دل تنگ ام
از عدم تا به وجود آمده ام ، دل تنگ ام

روح از افلاک و تن از خاک ، در این ساغر پاک
از درآمیختن شادی و غم دل تنگ ام...

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دل تنگ ام

ای نبخشوده گناه پدرم ، آدم ، را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دل تنگ ام

باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام...

نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام


تا مثلا تازه شود .... غزلی از اقلیت...


من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم

روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم

ای نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم

حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم

نشد از یاد برم خاطره دوری را
بازهرچند رسیدیم به هم !دلتنگم

******فاضل نظری********

ممنون

مزدارانی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

ای دبستانی ترین احساس من

سلام به همه
دوست خوبم
دلم نیامد مطلبتو که خوندم حسمو نگم خییییییلیییییییییییی قشنگ بود *****وقتی داشتم می خوندم یاد دوران خوب و زیبای کودکیم افتادم و ۵ سال دوران دبستانم مثل یه فیلم سینمایی با همه ی خاطرات خوب و بدش برام پخش شد شاید باورت نشه ولی این مطلبو ۲بار خوندم ۱۰۰ مرتبه سکوت کردم و اه کشیدم...........؟؟؟؟ اه برای اینکه چه زود گذشت شاید هم برای اینکه ............. نمی دونم ولی حس قشنگی بود.......

*********
کاش میشد باز کوچک میشدیم

لا اقل یک روز کودک میشدیم(کاااااااششششش)

*********
همکلاسیهای من یادم کنید

بازهم در کوچه فریادم کنید

*******
اگه از این مطلبای قشنگ قشنگ جایی دیدی برای ما هم بذار
ممنووووون

بله زیبا یود.

مزدارانی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان یه شعر گذاشتم البنه برای بچه

هاست اما بعد از خواندن ای دبستانی ترین احساس من

اینم بخوانید در کل چند دقیقه ای به دوران کودکیتان سفر می کنید(هم برای دختر هم برای پسر)فرق نذاشتم....

من پسرم
من که از گل بهترم

پسرم من پسرم

حرف‌های مادرم

نرود از نظرم

در دبستان همه را

محترم می‌شمرم

از خوش‌اخلاقی من

هست راضی پدرم

من دخترم
بچه‌ها من دخترم

در خوش‌زبانی نوبرم

در خانه‌داری ماهرم

شریک کار مادرم

چهره‌ی شاد من ببین

شیرین به مثل شکرم

مزدارانی یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:21 ب.ظ

آرزوی من
کـاش مـن یـک بـچـه آهـو مى شدم
مـى دویـدم روز و شـب در دشت ها
توى کوه و دشت و صحرا، روز و شب
مـى دویـدم، تـا کـه مـى دیدم تو را
کـاش روزى مـى نـشـستـى پیش من
مـى کـشـیدى دست خود را بـر سرم
شـاد مـى کـردى مـرا بـا خـنده ات
دوسـت بـودى بـا من و با خـواهرم
چـون کـه روزى مادرم مى گـفت: تو
دوسـت بـا یـک بـچه آهـو بوده اى
خـوش بـه حـال بچـه آهـویى که تو
تـوى صـحـرا ضـامـن او بوده اى
پـس بـیـا! مـن بـچه آهـو مى‌شوم
بـچـه آهـویـى کـه تنها مانده است
بـچـه آهـویـى کـه تـنها و غـریب
در مـیـان دشت و صحرا مانده است
روز و شـب در انـتـظارم، پـس بیـا
دوسـت شـو بـا من، مرا هم ناز کن
بـنـد غـم را از دو پـاى کـوچـکم
بـا دو دسـت مـهـربـانـت باز کن
*******
شاعر: افسانه شعبان نژاد

دوست محمدی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ


ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن

سلام خانمی
خیلی خوشحالم کردی .زیبایی شعر این بود که همه دوران دبستان رو تو خودش داشت.دوست عزیزم خیلی ممنون که حس تو گفتی دلگرم شدم.

بله شعر یکی بود!

دوست محمدی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 ق.ظ

کاش اشکی قلب مان را بشکند با نگاه خسته ای ویران شویم
کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند ما به جای ابرها گریان شویم
کاش وقتی آرزویی می کنیم از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد حرف های قلب مان را بشنود

مزدارانی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ


زندگی چون قفسی است .

قفسی تنگ....

پر از تنهایی.....

و چه خوب است

لحظه غفلت ان زندان بان

بعد از ان هم پرواز........

مزدارانی دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند اما پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.

آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.

مزدارانی سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ


... و حال شده ام مردی با آرزوهایی بزرگ...اما خسته...

... دلم پرواز می خواهد...

... دیگر کوله ام خالیست...

... دیگر صدای باران هم درمان نیست...

... باید بروم...

... جای من اینجا نیست...

... بروم آنجایی که باران از اوست...

... جایی فراسوی ابرها...

... آنجا که سنگها هم نفس می کشند...

راهها به دو راهی ختم نمی شوند...

... و دستها تنها برای دستگیری دراز می شوند...

... و آغوشها تنها برای نوازش باز می شوند...

... آنجا که بوی یاس را به ارزش محبت می فروشند...

... و آنجا که مردمش می دانند... خط گندم یعنی ...

نیمی بردار و نیمی ببخش...

... آنجا که روح... جسم را نگه می دارد..

و آنجا که آبی نیست ...

آبی تر است...

... آنجا که دیگر نفس نیست...

... همه اش عشق است و عشق است و عشق...

...

... اما نه....

... هنوز قلم به دستانم چسبیده...

... انگار هنوز هم باران درمان است...

...

... رهگذر...دیگر چیزی از کوله ات باقی نمانده...

گویی پایان راهی...

... یادت باشد... در انتظار باران باشی... کفشهایت تشنه اند...

...

... یادم باشد... در انتظار آسمان بنشینم..

خاک همیشه خشک است...


... یادم باشد... در انتظار خورشید بنشینم...

ماه همیشه تاریک است...


... یادم باشد... در انتظار گندم بنشینم..

نان همیشه تلخ است...


... یادم باشد... در انتظار نگاه بنشینم..

زبان همیشه دروغ است...


... یادم باشد... در انتظار دوست بنشینم..


بی گانه همیشه خسته است...

... یادم باشد ... در انتظار او بنشینم..

او همیشه هست..

همیشه مهربان است...

دوست محمدی سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ

ملاصدرا می گوید: خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدرآرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود.

دوست محمدی سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ

* .دعایی که غایبی برای غایبی دیگر کند ، از همه دعاها زودتر مستجاب می شود .

آفرین

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ق.ظ

سلام بر استاد مهربانم
استاد واقعا نمی دونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم در جایی که دوستان صندوقچه دیگه حالی از ما نمی پرسند فقط تنها چیزی که ما رو برای ادامه راه دلگرم می کنه حضور شما است که با تشویق هاتون همراه است
ممنون استاد
دوستتون داریم

به نام خدا
سلام
۱-برای خدا کار کنید وبرای دل خودتان (که می تواند منافاتی نداشته باشد).
۲-صندوقچه نباید تحمیلی بر هیچ کس باشد.
۳-به آزادی همه وایضا خود احترام می گذاریم.
۴-انتظارات خود را منطقی کنیم.
و در آخر:
۵-چه زمانه پاداشی به تلاشهای ما بدهد چه ندهد هر یک از ما باید این حق را داشته باشیم که زمانی که به پایان تلاشهایمان نزدیک می شویم با صدای بلند بگوییم: من آن چه در توان داشته ام انجام داده ام. پاستور

مزدارانی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ

سلام به همه ی دوستان
من هم با دوست خوبم موافقم که استاد تنها دلگرمی ماست.اما از طرف دیگر هم حق با استاد است و
شاید دوستان دیگر مشغول درس و زندگی و درگیر انتخاب رشته اند که حالی از ما نمی پرسند.

برای تمام دوستان صندوقچه و دوستان این کلبه که مدتی ما وکلبه مون فراموش کردند و مشغول درس و زندگی و.... هستند ارزوی موفقیت وپیروزی را دارم و امیدوارم در اینده ی نزدیک باز هم به کلبه ی ما سری بزنند و ما را خوشحال کنند.


در اخر هم از استاد خوبمون تشکر میکنم و از صمیم قلب می گم که دلم برای کلاس الی تنگ میشه...

ممنون

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام استاد عزیزم
خسته نباشید
حرف حساب جواب نداره.شرمنده اگر باعث رنجش خاطرتون شدم.

سلام
نه چه رنجشی؟!

زمانه بالا و پایین زیاد دارد. شما باید قویتر بشوید.

اگر خدا جانشین تمام ناداشته های ما بشود ...

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ

امام سجاد (ع) : سپاس خدای را که اول است و پیش از او اولی نبوده ( مبدا هر موجودی است ) و آخر است و پس از او آخری نباشد ( مرجع همه اشیاء است )
الحمد لله الاول بلا اول کان قبله ، و الاخر بلا اخر یکون بعده .

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ

امام رضا (ع) : مؤمن ، مؤمن واقعی نیست ، مگر آن که سه خصلت در او باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش . اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ، اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتاری با مردم است ، اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است

لا یکون المؤمن مؤمنا حتی تکون فیه ثلاث خصال ، سنة من ربه ، و سنة من نبیه ، و سنة من ولیه . فاما السنة من ربه فکتمان سره ، و اما السنة من نبیه فمداراة الناس ، و اما السنة من ولیه فالصبر فی البأساء و الضراء

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ب.ظ

امام حسن (ع) : از آن حضرت سؤال شد : بی نیازی چیست ؟ فرمود : رضایت نفس به آنچه برایش قسمت شده ، هر چند کم باشد .
قیل له - علیه السلام - ما الغنی ؟ قال : رضی النفس بما قسم لها وإن قل .

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

حضرت زهرا (س) : ما اهل بیت رسول خدا ، وسیله ارتباط خدا با مخلوقات و برگزیدگان خداییم ، ما جایگاه پاک خدا و دلیلهای روشن او و وارثان پیامبران الهی می باشیم .

و نحن وسیلته فی خلقه و نحن خاصته و محل قدسه و نحن حجته فی غیبه و نحن ورثة أنبیائه .
شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ، ج 16 ، ص 211

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ

حضرت امام هادی (ع) : به راستی که خدا ، جز بدانچه خودش را وصف کرده ، وصف نشود. کجا وصف شود آنکه حواس از درکش عاجز است ، و تصورات به کنه او پی نبرد ، و در دیده ها نگنجد ؟ او با همه نزدیکی اش دور است و با همه دوری اش نزدیک . کیفیت و چگونگی را پدید کرده ، بدون اینکه خود کیفیت و چگونگی داشته باشد . مکان را آفریده بدون اینکه خود مکانی داشته باشد . او از چگونگی و مکان بر کنار است . یکتای یکتاست ، شکوهش بزرگ و نامهایش پاکیزه است .
تحف العقول ، ص 510

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

امام محمد باقر(ع) : خداوند دوست ندارد که مردم در خواهش از یکدیگر اصرار ورزند ، ولی اصرار در خواهش از خودش را دوست دارد .
ان الله کره الحاح الناس بعضهم علی بعض فی المساله و احب ذلک لنفسه

دوست محمدی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ب.ظ

حضرت امام هادی (ع) : شخص شکرگزار ، به سبب شکر ، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتی که باعث شکر شده است . زیرا نعمت ، کالای دنیاست و شکرگزاری ، نعمت دنیا و آخرت است .
الشاکر أسعد بالشکر منه بالنعمة التی أوجبت الشکر ، لأن النعم متاع و الشکر نعم و عقبی
تحف العقول ، ص 512

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد