کلبه ۱۳ شماره ۵

به نام خدا 

سلام 

این عید مبارک را به فال نیک می گیریم برای افتتاح کلبه جدید ۱۳. 

ولادت بزرگ بانوی دوعالم و روز زن مبارک باد. 

نظرات 127 + ارسال نظر
۱۳ چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

به نام خدا

سلام استاد

راستش چند وقتیه کامنت هایی از شما در صندوقچه میخوانم که بر مدعیان سخت می تازید(مثل اسم مستعار داشتن و...)
راستش به خودم هم شک کردم گفتم نکنه که استاد از دست ما هم ناراحت و عصبانی باشند
استاد عزیز به دلایلی که انشالله مورد رضای خداست با اسم مستعار در خدمتتان هستم.
هیچ ادعایی ندارم.
وخاک پای دوستداران ائمه هم نیستم
شاید وشاید تا ۱۳ رجب بیشتر در خدمتتان نباشم.خیلی به شما و صندوقچه زیبایتان عادت کردم.برای خودم با شما بودن بسیار مفید بود.
با شما بودن(منظور کل اهالی صندوقچه مخصوصا استاد عزیز است) بسیار وقت ها من را به خدا نزدیک کرد.ولی شاید ....(خود سانسوری است)

حالا یک سوال داشتم:استاد آیا حاضرید با ۱۳ چای بخورید


بسیار ممنون از شما هستم

به نام خدا

به نام خدا
سلام
نه منظور شما نیستی یعنی منظور شمای با این طرز تفکر نیستی.
مگر خدای ناکرده ماسک زده باشی که در این صورت باید خیلی بازیگر ماهری باشی!
در هر حال با این ۱۳ بله اما اگر خود را معرفی کنی و همانی نباشی که فکر می کردم یعنی فرضا خدای ناکرده زبانم لال جزو لافزنان ریاکار ملون باشی (که از قضا استاد رنگ عوض کرده و ریا هم هستند) در آن صورت خیر!
همان حقی را که شما برای خود قائلی و من هم برای شما قائلم به طریق اولی برای خود قائلم (به عنوان مثال در جایی گفته بودی: ارادتمند استاد هستیم و انشالله خواهیم بود
که حرف صحیحی است یعنی ممکن است یک روز ارادتمند استاد نباشی که تاکید می کنم حرف صحیحی است یعنی شاید تو یا استاد عوض شوید یا تصورت از استاد غلط بوده و بعدا او را بهتر بشناسی و ببینی نقش بازی می کرده).
بنابر این الان جواب بله است و ان شاالله بله خواهد بود.
عده ای به پیمان خود وفا کردند و عده ای بعدا وفا خواهند کرد.
عده ای شناخته شده اند و عده ای بعدا شناخته خواهند شد!

پس جواب برای شما این است که نه شما مطلقا مخاطب این کامنتها نیستی. مخاطب آنهایی هستند که به زور می خواهند با انسان چای بخورند و خود را کر می دانند و بقیه را قلیل لافهای آنچنانی می زنند و ...

۱۳ چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

ممنون از پاسخگویی خوبتان

اما سعی خودم براین بوده که به خواست خداوند قادر متعال دارای ظاهر و باطنی یکسان باشم(که البته نیستم.راستش برای درست کردن باطن و گذشتن از خود راه بسیار طولانی و سخته)

با توجه به شناختی که از شما دارم شاید با معلوم شدن هویت ۱۳ کمی جا بخورید(البته شاید).

واینکه ممنون از نکته سنجی شما هستم

سلام ۱۳
من از انصاف تو سپاسگزارم.

شاید.

۱۳ چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

به نام خدا

آشنای گرامی سلام

ببخشید که دیر از شما تشکر میکنم.خیلی ممنون از حضورتان.
باز هم منتظر شما هستیم

آشنا پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ق.ظ

الان چند سالی است که کتاب هایی درباره سرداران و فرماندهان باب شده و می نویسند، بنده هم مشتری این کتاب ها هستم و می خوانم، بعضی از اینها را من خودم از نزدیک می شناختم ،آنچه درباره شان نوشته شده ، روایت های صادقانه و بسیار تکان دهنده است –این هم حالا آدم می تواند کم و بیش تشخیص بدهد که کدام مبالغه امیز است و کدام صادقانه است-آدم می بیند بعضی از این شخصیت های برجسته ،حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده اند ، این اوستا عبدالحسین برونسی ، قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود ،شرح حالش را نوشته اند، من توصیه میکنم و واقعا دوست می دارم شماها بخوانید ، اسم این کتاب ، خاک های نرم کوشک است.
" از فرمایشات مقام معظم رهبری"


پرستیژ فرماندهی
نقل از سید کاظم حسینی
علاقه خاصی،هم نسبت به حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)داشت ،هم نسبت به سادات و فرزندان ایشان. عجیب هم احترام هر سیدی را نگه می داشت، یادم نمی آید توی سنگر ، چادر ، خانه ، یا جای دیگری با هم رفته باشیم و او زودتر از من وارد شده باشد. حتی سعی می کرد جلوتر از من قدم برندارد.
یک بار با هم می خواستیم برویم جلسه. پشت در اتاق که رسیدیم،طبق معمول مرا فرستاد جلو و گفت :بفرما.
نرفتم تو بهش گفتم : اول شما برو.
لبخندی زد و گفت: تو که می دونی من جلوتر از سید جایی وارد نمی شم.
به اعتراض گفتم: حاج اقا این جا دیگه خوبیت نداره که من اول برم!
گفت برای چی؟
گفتم: ناسلامتی شما فرمانده هستی ، این جا هم که جبهه هست و بالاخره باید ابهت و پرستیژ فرماندهی حفظ بشه.
مکثی کردم و زود ادامه دادم: این که من جلوتر برم، پرستیژ شما رو پایین می آره.
خندید و گفت:اون پرستیژی که می خواد با بی احترامی به سادات باشه، می خوام اصلا نباشه !

۱۳ پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ق.ظ

به نام خدا

توصیه‌ای از علامه حسن‏زاده آملى:
انسان دو دهان دارد؛ یکى گوش که دهان روح او است و دیگر دهان که دهان تن او است. این دو دهان خیلى محترم‏اند. انسان باید خیلى مواظب آنها باشد. یعنى باید صادرات و واردات این دهان‌ها را خیلى مراقب باشد. آنهایى‏که هرزه خوراک مى‏شوند، هرزه کار شده و کسانى که هرزه شنو مى‏شوند، هرزه گو می‌شوند. وقتى واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف مى‏شود. یعنى قلم او هرزه و نوشته‏هایش زهرآگین خواهد داشت.

منبع:خبرگزاری فارس

۱۳ پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ب.ظ

به نام خدا

حکایتی از آیت الله قاضی و آیت الله خوئی

دانشمند معظم و محقق محترم استاد فاطمی نیا می فرمودند : زمانیکه حضرت آیت الله قاضی (ره) در نجف اشرف بودند روزی آیت الله خوئی (ره) به حضور ایشان می آیند و خدمت ایشان عرض می کنند : از شما می خواهم که چیزی به من بفهمانید . مقصود ایشان معارف الهی و عرفانی و مکاشفات روحی بود . پس از مدتی که آیت الله خوئی طبق دستورالعمل استادش عمل می کنند تا یکی از شبهای ماه مبارک رمضان که این شاگرد معظم خدمت استاد به سر می برد برای ایشان مکاشفه ای با عنایت آیت الله قاضی صورت می گیرد که از این قرار است : آقای خوئی شخصی را شبیه خودش در مقابل خود می بیند که به آرامی تغییراتی در چهره آن شخص به وجود می آید تا آنجا که محاسنش سفید می شوند و در نهایت محاسنش سفیدتر و درس ایشان به مسجد هندی کشیده می شود و در مقام فتوای قرار می گیرد و باز در گوشه ای دیگر مشاهده می کند که رساله ایشان چاپ شده است و بعد از مدتی بلندگوهای کوفه اعلام کردند که آیت الله خوئی به ملکوت اعلا پیوست . بعد از مشاهده این صحنه مرحوم قاضی رو به آقای خوئی کرده می فرمایند : این بود سرگذشت شما تا آخر عمرتان عاقبت به خیر شوید بفرمایید بروید.



کرامات معنوی ص 14

به نقل از وبلاگ سائل

۱۳ پنج‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ب.ظ

به نام خدا

دعای ولیّ خدا

آیت الله سید عباس حسینی کاشانی نقل می کرد:
« روزی در محضر آقای قاضی نشسته بودیم که ناگهان شخصی با عجله و ناراحتی بسیار خود را به مجلس آقای قاضی رسانید و با نگرانی بسیار گفت: همسرم در حال احتضار است و نزدیک است بمیرد، اگر او بمیرد من هیچ کس را ندارم؛ خواهش می کنم دعایی بفرمایید حالش خوب شود و از مرگ نجات پیدا کند.
آقای قاضی پس از گوش دادن به حرفهای آن شخص به آرامی فرمود:
« چرا با حالت جنب به اینجا آمده ای! برو غسل کن دوباره به اینجا بیا تا دعا کنم.»
مرد عرب در حالی که از تعجب حیرت زده شده بود با عجله بلند شد و به منزلش رفت و پس از مدتی بازگشت و در مقابل آقای قاضی مودبانه نشست. مرحوم قاضی دو انگشت سبابه اش را به دو شقیقه پیشانی آن مرد گذاشت و به قرائت دعا مشغول شد و در این مدت مدام اشک چشمان آقای قاضی بر محاسن سفیدش می ریخت؛

طولی نکشید دعا تمام شد و مرد عرب به منزلش رفت. من دیگر او را ندیدم تا اینکه چند روز بعد در صحن حرم مطهر او را ملاقات کردم و از نتیجه دعا پرسیدم. او گفت: وقتی به منزل بازگشتم دیدم همسرم سالم و تندرست بیدار شده و از خطر مرگ رهایی یافته و مشغول امورات منزل است!


منبع:http://ravandiha.blogfa.com

به نام خدا
ممنون ۱۳ عزیز

ان شاالله به حق این شب عزیز خداوند عاقبت همه را به خیر کند.

آمین

آشنا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ

هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب جهاد النفس "وسائل الشیعه" را مطالعه کنید و سعی نمایید به آن عمل کنید بعد از یکسال خواهید دید که حتما عوض شده اید مانند دارویی که انسان مصرف کند و بعد از مدتی احساس بهبودی می کند.
از رهنمودهای عالم ربانی
"آیت الله شیخ محمد تقی بهجت"
از همین کتاب:
از امام صادق (ع) در مورد قول خدای عزوجل "و اکثر آنان به خداوند ایمان نمی آورند جز اینکه مشرکند" روایت است که فرمود:
مشرک بودن مومن به این است که مردی بگوید: اگر فلانی نبود من هلاک می شدم و اگر فلانی نبود به چنین و چنان نمی رسیدم و اگر فلانی نبود خانواده ام تلف می شد.آیا در این سخنان نمی نگری که برای خداوند شریک قرار داده است شریکی که به او روزی می دهد و از او دفع بلا می کند –راوی گوید:-عرض کردم :پس چه بگوید؟ آیا بگوید: اگر خداوند به واسطه فلانی بر من منت نمی نهاد هلاک می شدم؟حضرت فرمود:آری باکی نیست اگر اینگونه یا شبیه آن را بگوید.

۱۳ شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

به نام خدا

استاد عزیز و آشنای گرامی از شما بسیار سپاسگزارم

۱۳ شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ

به نام خدا


پناهیان: پررنگ تر شدن ترفند شیطان در آخرالزمان


حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان در سخنان مهمی که سه شنبه گذشته در مسجد دانشگاه تهران ایراد شد، با اشاره به مباحث مطرح شده در رسانه‌ها، با بیان روایاتی از ائمۀ معصومین(ع)، خبر دادن از برخی اتفاقات توسط سحر و کهانت را ممکن اما نادرست دانست و گفت: بر اساس روایات، بعید نیست که شیاطین جن و انس به بعضی‌ها خبرهایی بدهند که فلان اتفاق خواهد افتاد و آن اتفاق هم بیفتد. بعد هم این اطلاع را لطف خدا به خود تلقی نمایند تا اعتمادها را جلب کنند و دیگران را گمراه کنند. در آخرالزمان باید خیلی منتظر این قبیل اتفاق‌ها باشیم. این گونه امور به‌هیچ وجه معیاری برای حقانیت نیست.

مشاور ریاست نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، با نادرست دانستن مراجعه به کسانی چنین قدرت‌هایی دارند به روایاتی در این زمینه اشاره کرده و گفت: یکی از اصحاب امام صادق(ع) از حضرت سؤال کرد: در منطقۀ ما کسی است[از همین کاهن‌ها] که مردم وقتی چیزی را گم می‌کنند، از او می‌پرسند و او خبر می‌دهد. آیا ما هم می‌توانیم از او بپرسیم و کمک بگیریم؟ حضرت در پاسخ او فرمودند: رسول خدا(ص) فرمودند: هر کس سراغ چنین افرادی برود و به سخنش اعتماد کند، به کتاب خدا کافر شده است.
در ادامه بخش‌هایی از این سخنرانی را می‌خوانید:
سحر و جادو یکی از بدیل‌ها و نظیر‌های ایمان به غیب است


• این روزها به دلائلی مسئلۀ «سحر» و «اطلاع از غیب به طرق غیرمعمول» یک از پرسش‌هایی است که ذهن جوان‌ها را به خود مشغول کرده است. می‌پرسند آیا امکان دارد؟ آیا مجاز است؟
• مقدمتاً عرض کنم: ایمان طبیعتاً به انسان قدرت می‌دهد. قدرتی که پاک است و انسان به آن نیاز دارد. امور دیگری هم هستند که هرکدام به نوبۀ خود به انسان قدرت می‌دهند هرچند ضعیف‌تر و بعضاً ناسالم، و معمولا خیلی‌ها آنها را بدیل ایمان قرار می‌دهند. مانند علم، ثروت اعتبار اجتماعی و ...
• اگر کسی به قدرتی برسد، به تدریج ممکن است با اتکاء به آن، خودش را از «ایمان به خداوند» مستغنی بداند. اساساً اتکاء به هرچیزی غیر از خدا موجب می‌شود خدا او را به همان چیز واگذار کند، تا غیر قابل اتکا بودن آن، بر فرد ثابت شود. رسول خدا(ص) می‌فرماید: لا تَتَّکِلْ إلى غَیرِ اللّه ِ فیَکِلَکَ اللّهُ إلَیهِ. (مستدرک الوسائل/12790). امیرالمؤمنین علی(ع) نیز هرگونه «اتکا به خود» را از دام‌های شیطان می‌داند (إیّاکَ و الثِّقَةَ بنَفسِکَ ؛ فإنَّ ذلکَ مِن أکبَرِ مَصائدِ الشَّیطانِ) (غررالحکم/2678)
• یکی از بدیل‌های ایمان، «قدرت سحر و جادو» و قدرت‌هایی هستند که واقعیت دارند، ولی مُجاز نیستند و از نظر دین ما به شدت منکوب شده‌اند. سحر و جادو، دست‌یابی به نوعی علم و توانایی است که در دل انسان جای ایمان به خدا را می‌گیرد. اگرچه ممکن است به ظاهر گره‌هایی را از زندگیِ فردی و اجتماعیِ ما باز کند، ولی در نهایت انسان را به زمین می‌زند.
• حضرت آدم در بهشت رضوان الهی و در اوج صفا و پاکی زندگی می‌کرد که طبیعتاً در چنین فضایی، زمینۀ بدی به سختی برای انسان پیش می‌آید. اما ابلیس آمد و او را به یک نیروی غیبی دعوت کرد: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَنُ، قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلىَ‏ شَجَرَةِ الخُْلْدِ؟»(طه/120) ابلیس به آدم وعده داده بود اگر از این شجرۀ ممنوعه بخوری به نیروی جاودانگی می‌رسی. گرچه وعدۀ او دروغ بود، اما آدم را تحریک کرد که از طریقی غیر از ایمان به خدا به این توانایی دست بیابد.
• اگر کسی بخواهد از راه غیر معمول قدرتی را کسب کند، به سختی می‌توان جلوی او را گرفت. زیرا نوعاً این‌گونه توانایی‌ها برای انسان خیلی جذاب است. تصور کنید کسی بخواهد اخبار و آگاهی‌هایی از غیب و از آیندۀ نزدیک به ما بدهد که ما تصور می‌کنیم در موفقیت ما مؤثر است؛ طبیعتاً هر کسی دوست دارد از آن مطلع شود. اما خداوند دوست دارد ما با ایمان به خودِ او زندگی کنیم و به امور غیبیِ این‌چنینی اتکاء نکنیم. خداوند می‌فرماید من خودم از مؤمنین دفاع می‌کنم: «إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ» (حج/38) به‌ویژه این‌که بر اساس روایات این‌گونه امور گرچه به‌ظاهر تأثیر دارند، اما در حقیقت امر و سرانجام کار، سرنوشت و مقدرات کسی یا جامعه‌ای را تغییر نمی‌دهند؛ اساساً هیچ عاملی توان تغییر سنت‌های تغییرناپذیر الهی را ندارد.
• بر اساس روایات خداوند از کسی که به جای اعتماد به او، به امور غیبیِ این‌چنینی اتکا کند و آنها را تصدیق کند، نمی‌گذرد زیرا اینها در حد شرک است. اگر ما به دنبال راهی باشیم که ما را به قدرتی برساند از «ایمان به خدا» فاصله گرفته‌ایم و به‌جای توکل به قدرت پروردگار، به آن قدرت اتکاء کرده‌ایم، و در واقع کافر شده‌ایم.
آیا واقعیت داردکه از طریق سحر و جادو می‌توان به قدرت‌هایی رسید؟


• امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرمایند: «الْعَیْنُ حَقٌّ وَ الرُّقَى حَقٌّ وَ السِّحْرُ حَقٌّ وَ الْفَأْلُ حَقٌّ وَ الطِّیَرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍّ وَ الْعَدْوَى لَیْسَتْ بِحَقٍّ؛ چشم زخم واقعیت دارد، و اینکه کسی چیزی شبیه طلسم در کاغذی بنویسد و گیری در کارِ دیگران ایجاد کند نیز واقعیت دارد، جادو گری و سحر نیز واقعیت دارد تفأل به خیر نیز واقعیت دارد اما اینکه کسی بخواهد فال بد بزند واقعیت ندارد و اینکه بدیِ کسی در ما نفوذ کند نیز واقعیت ندارد.»(نهج‌البلاغه/حکمت400)
• از امام صادق(ع) راجع به سحر و جادوگری می‌پرسند و ایشان می‌فرمایند: «جادو، گونه‌هاى مختلفى دارد : گونه‌اى از آن به منزله طبابت است . همان‌طور که پزشکان براى هر بیمارى و دردى، دارویى درست کرده‌اند ، در علم سحر نیز جادوگران براى هر صحّتى آفتى و براى هر عافیتى درد و رنجى و براى هر کارى چاره‌اى اندیشیده‌اند . گونه اى دیگر از آن چشم بندى، چالاکى، مهارت و تردستى است. نوع دیگرى از آن امورى است که اولیاء شیطان(جن‌گیرها) از شیاطین جنّ فرا مى گیرند (إِنَّ السِّحْرَ عَلَى وُجُوهٍ شَتَّى: وَجْهٌ مِنْهَا بِمَنْزِلَةِ الطِّبِّ کَمَا أَنَّ الْأَطِبَّاءَ وَضَعُوا لِکُلِّ دَاءٍ دَوَاءً فَکَذَلِکَ عِلْمُ السِّحْرِ احْتَالُوا لِکُلِّ صِحَّةٍ آفَةً وَ لِکُلِّ عَافِیَةٍ عَاهَةً وَ لِکُلِّ مَعْنًى حِیلَةً وَ نَوْعٌ مِنْهُ آخَرُ خَطْفَةٌ وَ سُرْعَةٌ وَ مَخَارِیقُ وَ خِفَّةٌ وَ نَوْعٌ مِنْهُ مَا یَأْخُذُ أَوْلِیَاءُ الشَّیَاطِینِ عَنْهُمْ) (احتجاج طبرسی/2/340) (میزان الحکمة/باب السحر)
• از آیت‌الله بهجت نیز سؤال شده است: «آیا جادو و سحر واقعیت دارد و در صورت وجود، آیا حرام است؟» ایشان فرموده‌اند: «بله، واقعیت دارد و حرام است.» (استفتائات/1867) علامه طباطبایی نیز ذیل ایه 102 سورۀ آل‌عمران بحثی در مورد سحر و جادو دارد.
• کاهنان کسانی هستند که می‌توانند رضایت شیاطین را جلب کنند و از علم و قدرت شیاطین استفاده کنند. (شخصی از امام صادق(ع) پرسید: «فَمِنْ أَیْنَ أَصْلُ الْکِهَانَةِ وَ مِنْ أَیْنَ یُخْبَرُ النَّاسُ بِمَا یَحْدُثُ؟ / اصل کهانت از چیست و کاهن چگونه از آنچه اتفاق می‌افتد به مردم خبر می‌دهند؟»
• حضرت فرمودند:«کَانَ الْکَاهِنُ بِمَنْزِلَةِ ... وَ ذَلِکَ فِی وُجُوهٍ شَتَّى، مِنْ فِرَاسَةِ الْعَیْنِ و .... مَعَ قَذْفٍ فِی قَلْبِهِ، لِأَنَّ مَا یَحْدُثُ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْحَوَادِثِ الظَّاهِرَةِ فَذَلِکَ یَعْلَمُ الشَّیْطَانُ وَ یُؤَدِّیهِ إِلَى الْکَاهِنِ وَ یُخْبِرُهُ بِمَا یَحْدُثُ فِی الْمَنَازِلِ وَ الْأَطْرَافِ ... وَ الْیَوْمَ إِنَّمَا تُؤَدِّی الشَّیَاطِینُ إِلَى کَهَّانِهَا أَخْبَاراً لِلنَّاسِ مِمَّا یَتَحَدَّثُونَ بِهِ وَ مَا یُحَدِّثُونَهُ وَ الشَّیَاطِینُ تُؤَدِّی إِلَى الشَّیَاطِینِ مَا یَحْدُثُ فِی الْبُعدِ مِنَ الْحَوَادِثِ مِنْ سَارِقٍ سَرَقَ وَ قَاتِلٍ قَتَلَ وَ غَائِبٍ غَابَ وَ هُمْ بِمَنْزِلَةِ النَّاسِ أَیْضاً صَدُوقٌ وَ کَذُوبٌ) (احتجاج طبرسی/2/340) یعنی «مردم در گذشته در امور مشتبه به کاهن مراجعه می‌کردند و کاهن از اموری که اتفاق می‌افتاد به آنها خبر می‌داد. و این خبر دادن دارای گونه‌هایی بود: زیرکی روح و ... و از آن جمله آنچه شیاطین جن به قلب آنها وارد می‌کردند.
زیرا شیاطین جن از حوادث ظاهری که در «زمین» اتفاق می‌افتد، اطلاع دارد و آن را به کاهن اطلاع می‌دهد. و اما اخبار آسمان‌ها را استراق سمع کرده و گاهی کلمه‌ای از آن را می‌شنید و چیزی به آن اضافه یا کم کرده و در قلب کاهن می‌انداخت. اما پس از رسول خدا(س) شیاطین را از شنیدن اخبار آسمان‌ها منع کرد(سورۀ جن/8-9). و اما امروز شیاطین جن، به کاهن از اخبار مردم خبر می‌دهند؛ از اینکه در چه فکری هستند و چه می‌گویند و در در دوردست‌ها چه اتفاقی افتاده است؛ از دزدی که دزدی کرده یا قاتلی که مرتکب قتل شده، یا کسی که پنهان شده. و البته شیاطین جن نیز مانند انسان‌ها، راستگو و دروغگو دارند.»
• بعضی از اوقات وقتی کاهنان رفتار زشت‌تری داشته باشند، ارتباطشان با شیاطین بیشتر خواهد شد. مثلاً نقل مشهوری است که یکی از این افراد، قرآنی را در لاشۀ سگی قرار داده و زیر خودش دفن کرده بود و به این وسیله نظر شیاطین را جلب کرده بود و اخباری از آنها دریافت می‌کرد.
• برخی از کاهنان و کسانی که با شیاطین ارتباط داشته و از قدرت آنها استفاده می کردند، مشاور برخی از حاکمان زمان خود بوده‌اند. مانند فرعون که نسب موسی را به کمک کاهنان بدست آورد و حدود 20هزار بچه را کشت تا بلکه موسی را بکشد و دوام پادشاهی خودش را تصمین کند، اما بر تقدیر الهی فائق نیامد.(غیبت طوسی/167) همیشه اخباری از مراجعۀ انواع سیاسیون به این قبیل افراد وجود داشته است.
• البته ممکن است کسانی از این طریق به آگاهی‌های دسترسی پیدا کنند ولی این را ناشی از ایمان به خدا و لطف او جلوه دهند و به ظاهر خود را به گونه‌ای خیرخواه جلوه دهند که به سختی بشود انحرافشان را دریافت. اینگونه افراد ممکن است هزاران خبر درست بدهند تا آن یک خبر دروغشان باور شود.
• اتکا به هر قدرت غیر الهی، هم شرک است و هم بدفرجام؛ چه تکیه به ابرقدرت‌های بین‌المللی باشد، چه تکیه به ثروت باشد، و چه اتکا به قدرت سحر و جادو. بر اساس سنت الهی که در روایت آمده است، اگر انسان به هر قدرت غیرالهی تکیه کند، از همان ناحیه زمین خواهد خورد.
در آخرالزمان، ترفند شیطان در استفاده از نیرو‌های غیبی برای فریب انسان‌ها پررنگ‌تر خواهد بود


• یکی از قوی‌ترین ترفندهای شیطان وادار کردن انسان به اتکاء به نیروی غیبیِ شیطان می‌باشد. چون از این طریق بهتر می‌تواند انسان‌ها را گمراه کند. خصوصاً اینکه در آخرالزمان نزدیک نابودیِ ابلیس است و خداوند شیطان را تا هنگام ظهور فرصت داده است(تفسیر عیاشی/2/242، امام صادق(ع) در تفسیر آیه38سوره حجر: إِنَّ اللَّهَ أَنْظَرَهُ إِلَى یَوْمِ یَبْعَثُ فِیهِ قَائِمَنَا) پس او تمام سعی و تلاش خود را برای تأخیر ظهور به کار خواهد بست.
• آنقدر در آخرالزمان این مسائل رونق می‌گیرد که وقتی صیحۀ آسمانی به نفع امام زمان(ع) بلند می‌شود، نعره‌ای هم از جانب شیطان شنیده می‌شود که بعضی‌ها حق و باطل را اشتباه می‌کنند. (امام صادق(ع): یُنَادِی مُنَادٍ بِاسْمِ الْقَائِمِ(ع). قُلْتُ: «خَاصٌّ أَوْ عَامٌّ؟» قَالَ: «عَامٌّ یَسْمَعُ کُلُّ قَوْمٍ بِلِسَانِهِمْ» قُلْتُ: «فَمَنْ یُخَالِفُ الْقَائِمَ وَ قَدْ نُودِیَ بِاسْمِهِ؟قَالَ: لَا یَدَعُهُمْ إِبْلِیسُ حَتَّى یُنَادِیَ فِی آخِرِ اللَّیْلِ فَیُشَکِّکُ النَّاسَ) (کمال‌الدین شیخ صدوق/2/650) یعنی: (زراره می‌گوید: امام صادق(ع) [در مورد زمان ظهور حضرت و نشانۀ آن] فرمودند: منادی نام قائم را ندا می‌دهد. پرسیدم: آیا این ندا را بعضی می‌شنوند یا همه؟ فرمود: «همه. هز قومی به زبان خودش می‌شنود» پرسیدم: پس با این حال، دیگر چه کسی با حضرت مخالفت می‌کند، در حالی که نام او ندا داده شده و شکی در حقانیت او نیست؟ حضرت فرمودند: ابلیس آنها را رها نمی‌کند، تا اینکه در آخر شب ندای دیگری بدهد. پس مردم دچار شک می‌شوند.)
• اساساً امتحانات آخرالزمان خیلی عجیب و غریب هستند. در روایات آمده است: دوازده نفر ادعای ارتباط با حضرت و یا ادعای مهدویت می‌کنند و هرکدامشان دیگری را تکذیب می‌کند. (امام صادق(ع): لایَقُومُ الْقَائِمُ ع حَتَّى یَقُومَ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا کُلُّهُمْ یُجْمِعُ عَلَى قَوْلِ إِنَّهُمْ قَدْ رَأَوْهُ فَیُکَذِّبُونَهُمْ)(غیبت نعمانی/277) و در روایت دیگری آمده است: دوازده نفر که از سادات نیز هستند خروج کرده [ادعای مهدویت کرده] و همگی به خود دعوت می‌کنند. (امام صادق(ع): لَا یَخْرُجُ الْقَائِمُ حَتَّى یَخْرُجَ اثْنَا عَشَرَ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ کُلُّهُمْ یَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ)(غیبت شیخ طوسی/437) خداوند هم از اینکه چنین صحنه‌هایی برای امتحان انسان‌ها پیش بیاید ابایی ندارد.
خبردادن از آینده به کمک شیاطین نشانۀ حقانیت نیست، بلکه نوعی شرک است


• بر اساس روایات، بعید نیست که شیاطین جن و انس به بعضی‌ها خبرهایی بدهند که فلان اتفاق خواهد افتاد و آن اتفاق هم بیفتد. بعد هم این اطلاع را لطف خدا به خود تلقی نمایند تا اعتمادها را جلب کنند و دیگران را گمراه کنند. در آخرالزمان باید خیلی منتظر این قبیل اتفاق‌ها باشیم. این گونه امور به‌هیچ وجه معیاری برای حقانیت نیست.
• البته شیاطین نمی‌توانند هر خبری را از آینده بدهند. به‌ویژه آنکه پس از رسول خدا(ص) دست ایشان از اخبار قطعیِ آسمانی و تقدیرات الهی به کلی کوتاه شده، و به اخبار زمینی محدود شده است. ضمن آنکه طبق روایات، گاهی اخبار را کم و زیاد کرده و یا راست و دروغ را به هم می‌آمیزند و به کاهنان می‌دهد. لذا برخی خبرهایشان هم دروغ از آب در می‌آید(امام صادق(ع): فَأَتَوْا بِهِ الْکَهَنَةَ فَیَزِیدُونَ وَ یَنْقُصُونَ فَتُخْطِئُ الْکَهَنَةُ وَ تُصِیبُ ... هُمْ(شیاطین جن) بِمَنْزِلَةِ النَّاسِ أَیْضاً صَدُوقٌ وَ کَذُوبٌ) و یا پیش‌بینی‌هایشان به خواست خداوند متعال غلط از آب در می‌آید. نباید اعتماد کرد.
• کسانی‌که به این قبیل امور روی می‌آورند، یعنی به استفاده از امور غیبی و سحر و جادو برای رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کنند، مجازات‌های سختی را پیش‌خواهند داشت و ملائکۀ خداوند او را لعنت خواهند کرد. همان‌طور که رسول خدا(ص) کسی که از این روش استفاده کرده بود را لعنت کردند: «أَقْبَلَتِ امْرَأَةٌ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی زَوْجاً وَ لَهُ عَلَیَّ غِلْظَةٌ وَ إِنِّی صَنَعْتُ بِهِ شَیْئاً لِأُعَطِّفَهُ عَلَیَّ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: أُفٍّ لَکِ. کَدَّرْتِ دِینَکِ. لَعَنَتْکِ الْمَلَائِکَةُ الْأَخْیَارُ، لَعَنَتْکِ الْمَلَائِکَةُ الْأَخْیَارُ، لَعَنَتْکِ الْمَلَائِکَةُ الْأَخْیَارُ؛ زنی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا، مرد همسری دارم که کمی با من درشتی می‌کند و من با کاری کرده‌ام(از کارهای سحر) که او را بر خودم نرم کنم. حضرت فرمودند: اف بر تو. دینت را مکدر کردی. ملائکۀ برگزیدۀ خدا تو را لعنت کنند و سه مرتبه این را فرمود.» (نَوَادِرُ الرَّاوَنْدِیِّ/25)
• در روایت دیگر آمده است که «اگر فرد ساحر، کافر باشد حکمش اعدام نیست، اما اگر از مسلمانان بود باید به قتل برسد چون شرک و جادوگری با هم قرین هستند.» لذا کافری که سحر می‌کند، سحر شعبه‌ای از همان شرکش است(و مشرکین در طول معاهدۀ صلح در امان هستند)، اما مسلمانی که سحر کند، مانند این است که مشرک و مرتد شده است، زیرا سحر نوعی شرک است. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: سَاحِرُ الْمُسْلِمِینَ یُقْتَلُ وَ سَاحِرُ الْکُفَّارِ لَا یُقْتَلُ- فَقِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ لِمَ لَا یُقْتَلُ سَاحِرُ الْکُفَّارِ؟ قَالَ لِأَنَّ الشِّرْکَ أَعْظَمُ مِنَ السِّحْرِ وَ لِأَنَّ السِّحْرَ وَ الشِّرْکَ مَقْرُونَانِ» (علل الشرائع/2/546) در روایات دیگر آمده است که ساحر کشته می‌شود، مگر اینکه توبه کند.
مراجعه به چنین افرادی معادل کفر است


• یکی از اصحاب امام صادق(ع) از حضرت سؤال کرد: در منطقۀ ما کسی است[از همین کاهن‌ها] که مردم وقتی چیزی را گم می‌کنند، از او می‌پرسند و او خبر می‌دهد. آیا ما هم می‌توانیم از او بپرسیم و کمک بگیریم؟ حضرت در پاسخ او فرمودند: رسول خدا(ص) فرمودند: هر کس سراغ چنین افرادی برود و به سخنش اعتماد کند، به کتاب خدا کافر شده است. (مَنْ مَشَى إِلَى سَاحِرٍ أَوْ کَاهِنٍ أَوْ کَذَّابٍ یُصَدِّقُهُ بِمَا یَقُولُ فَقَدْ کَفَرَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتَابٍ) (وسائل الشیعه/17/150)
• امام صادق(ع) فرمودند: اگر کسی خودش از شیاطین برای غیب‌گویی کمک بگیرد یا به کسی که این کار را می‌کند مراجعه کند، از دین رسول خدا برائت جسته است.(مَنْ تَکَهَّنَ أَوْ تُکُهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِئَ مِنْ دِینِ مُحَمَّدٍ) (خصال شیخ صدوق/1/19)
• امیرالمؤمنین(ع) نیز یادگیری کم یا زیاد سحر را معادل کفر و ارتداد و موجب قتل دانستند.(مَنْ تَعَلَّمَ شَیْئاً مِنَ السِّحْرِ قَلِیلًا أَوْ کَثِیراً فَقَدْ کَفَرَ وَ کَانَ آخِرَ عَهْدِهِ بِرَبِّهِ وَ حَدُّهُ أَنْ یُقْتَلَ إِلَّا أَنْ یَتُوبَ) (وسائل‌الشیعه/17/148)
امیرالمؤمنین(ع) در راه مبارزه با دشمن نیز کمک غیرالهی را به شدت رد کرد


• امیرالمؤمنین(ع) نیز وقتی منجمی می‌خواست برای کمک به پیروزی حضرت، از طریق علم نجوم(پیش‌بنی حوادث زمینی از طریق ستاره‌شناسی) به حضرت مشورتی بدهد، حضرت برخورد بسیار تندی با او کردند و خودش و هر که به مشورت او اعتماد کند را کافر دانستد!
• (لَمّا قالَ لَهُ رجُلٌ یَستَخدِمُ عِلمَ النُّجومِ: إن سِرتَ فى هذا الوَقتِ خَشِیتُ أن لا تَظفِرَ بمُرادِکَ... أ تَزعُمُ أنّکَ تَهدى ...؟ فمَن صَدَّقَکَ بهذا فَقد کَذَّبَ القرآنَ ، و استَغنی عَنِ الاستِعانَةِ باللّه ِ فى نَیلِ المَحبوبِ ، ودَفعِ المَکروهِ...ثُمّ أقبَلَ علیه السلام علَی النّاسِ فقالَ : أیُّها النّاسُ ، إیّاکُم وتَعَلُّمَ النُّجومِ ، إلاّ ما یُهتَدی بِهِ فى بَرٍّ أو بَحرٍ؛ فَإنَّها تَدعو إلَی الکَهانَةِ، والمُنَجِّمُ کالکاهِنِ ، والکاهِنُ کالسّاحِرِ، والسّاحِرُ کالکافِرِ ، والکافِرُ فى النَّارِ) (نهج البلاغه/خطبه 79) یعنی: «هنگامی که مرد ستاره‌شناس(به همان معنی که ذکر شد) گفت: «اگر در این زمان [براى جنگ با خوارج] بروى مى ترسم به مراد خود نرسى» حضرت فرمود: آیا خیال مى کنى تو مى توانى ساعتى را نشان دهى که هر کس در آن ساعت سفر کند بلا و بدى از او دور شود و از ساعتى برحذر دارى که هر کس در آن ساعت سفر کند ضرر و زیان او را در برمى گیرد؟! آن کس که سخنان تو را تصدیق کند، قرآن را تکذیب کرده است و براى رسیدن به مطلوب و دفع امور ناخوشایند، از کمک گرفتن از خدا بى نیازى نشان داده است ... حضرت سپس رو به مردم کرد و فرمود : اى مردم! از آموختن اختر شناسى بپرهیزید مگر آن مقدارى که در بیابان یا دریا وسیله راهیابى مى شود؛ زیرا اختر شناسى به کهانت و پیشگویى مى انجامد و اخترگو مانند کاهن است، و کاهن چون ساحِر و ساحر همانند کافر و کافر در آتش است؛ [اینک] به نام خدا حرکت کنید.) (نهج البلاغه/خطبه 79)
• الان اگر کسی بخواهد به هر کدام از ما، اخباری از غیب بدهد، و ما توجهی به حقایق نداشته باشیم، خیلی دشوار است که بی‌اعتنایی یا پرهیز کنیم، شاید بگوییم غنیمت است. انشاءالله خدا کمک کند و با تأسی به امامان معصوم به این قبیل امور و این توانایی‌ها طمع نکنیم، بلکه از راه‌های عادی و با اتکاء و توکل به خداوند و عمل صالح پیش برویم. که فرمود: «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللّه ُ فَلاَ غَالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللّه ِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» (آل‌عمران/160)
رجانیوز

به نقل از www.alvadossadegh.com

آشنا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:34 ب.ظ

سلام به همه و مخصوصا 13 عزیز
میلاد جواد الائمه مبارک

ای کوی تو قبله ی مراد ادرکنی

ای دادرس روز معاد ادکنی

ای گشته زفرط جود و احسان و عطا

مشهور و ملقب به جواد ادرکنی

آشنا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ب.ظ

کلبه 13
سلام به همه و مخصوصا 13 عزیز
میلاد جواد الائمه مبارک

ای کوی تو قبله ی مراد ادرکنی

ای دادرس روز معاد ادرکنی

ای گشته زفرط جود و احسان و عطا

مشهور و ملقب به جواد ادرکنی


۱۳ سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

به نام خدا


رجب؛ فرصتی برای جبران گذشته و امید به آینده



ماه رجب فرصتی است برای همه کسانی که فرصت های گذشته را از دست داده اند و هم اکنون به دنبال آنند تا این فرصت ها را جبران نمایند، یکی از مصادیق جبران فرصت های از دست رفته، زیارت ائمه معصومین (ع) و استمداد و یاری طلبیدن از آنان است.


ماه رجب، ماهی است که در آن زیارت ائمه معصومین بالاخص امام علی بن موسی الرضا(ع) بسیار توصیه شده است، به همین منظور در آثار به جا مانده از حضرت آیت الله بهجت (ره) گشتی زدیم و مطلبی در رابطه با زیارت ائمه معصومین برای شما عزیزان آماده نمودیم باشد که همه ما با معرفت و بصیرت کامل، زیارت این بزرگواران نصیبمان گردد.


زیارت باید قلبی باشد
« زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید، هنگامی که از حضرت رضا علیه السلام اذن دخول می طلبید و می گویید: « أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟ » به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه السلام به شما اجازه داده است.


اذن دخول امام حسین گریه است
اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه السلام اذن دخول داده اند و شما می توانید وارد شوید؛ اگر حال داشتید به حرم وارد شوید، اگر هیچ تغییری در دل شما بوجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید؛ مثلا سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.


زیارت امام رئوف افضل است بر زیارت امام حسین
زیارت امام رضا علیه السلام از زیارت امام حسین علیه السلام بالا تر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه السلام می روند، ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام می آیند، بسیاری از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند.


کرامات حضرت علی بن موسی الرضا(ع)
ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ما شاءالله! به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غده ای داشت و می بایستی مورد عمل جراحی قرار می گرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه علیها السلام را در خواب دید که به وی فرمود: « غده خوب می شود. احتیاج به عمل ندارد!» ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته خواهر جوابش را داده است.


چه زیارتی بخوانیم؟
همه زیارتنامه ها مورد تأیید هستند، زیارت جامعه کبیره را بخوانید، زیارت امین الله مهم است، قلب شما بخواند. با زبان قلب خود بخوانید؛


حضرت از همه حاجاتتان خبر دارد
لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه السلام بشمرید، حضرت علیه السلام می دانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد.
امام رضا علیه السلام به کسی فرمودند: «از بعضی گریه ها ناراحت هستم!»


به دو چیز امیدوارم
یکی از بزرگان میگوید، من به دو چیز امیدوارم اولاً قرآن را با کسالت نخوانده ام، بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان می خوانند که گویی شاهنامه می خوانند، قرآن کریم موجودی است شبیه عترت.
ثانیاً در مجلس عزاداری حضرت سید الشهداء گریه کرده ام.


حضرت آیت الله العظمی بروجردی رحمه الله مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند: در روز عاشورا مقداری از گِلِ پیشانی عزاداری امام حسین علیه السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم و از عینک هم استفاده نکردم!


امام زمان هم به زیارت مشهد الرضا می روند
کسی وارد حرم حضرت رضا علیه السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه می باشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین - سلام الله علیهم - را یک یک با سلام ذکر می فرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان- سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء- می باشد.


حرف آخر اینکه: عمل کنیم به هر چه می دانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمی دانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم.»

منبع:پایگاه راسخون

۱۳ سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:46 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

اول از شما و بقیه عزیزان به خاطر حضور کم رنگم در این چند روز معذرت خواهی می کنم

استاد یک پیشنهاد داشتم.به نظر من خیلی خوبه که در روز تولد مولای متقیان حضرت علی (ع) صندوقچه به بازدید کنندگان گرامیش یک ویژه نامه در مورد این امام همام تقدیم کند.اگر موافقید لطفا اعلام کنید.
واینکه این ویژه نامه برای اینکه تمامی هالی صندوقچه از آن استفاده کنند در صفحه اول صندوقچه اجرا شود

خودم خوب میدانم که شما صاحب اختیار این جا هستید و در اینجا فصل الخطاب را شما میزنید.

با تشکر فراوان از شما

به نام خدا

سلام
چه چیزی بهتر از این! اما
اما!
اگر چنان که باید و شاید ادا نکنیم چه؟


من خودم بارها و بارها به مظلومیت او اندیشیده ام و می اندیشم
و به خود لرزیده ام و می لرزم

آیا عدالتش را تاب می آوردم؟

آیا؟
و هزار آیای دیگر

من دو روزی نیستم

بسم ا...
این شما و این کلبه مولا.

۱۳ چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

خیلی خیلی ممنون بابت لطفتان.
در هر صورت هیچ وقت ما و امثال ما نمیتوانیم حق هیچ یک از ائمه را انچنان که شایسته انها است ادا کنیم.فقط خود خدا میتواند حق ایشان را ادا کند(البته خود ائمه هر چه دارند بی شک در مقابل حضرت حق فقیر مطلق هستند وهمیشه محتاج او می باشند).
راستش خواستم تا انجا که می شود قدم برداریم و در حد وسع خودمان کاری کرده باشیم.میدانم که در محضر این امام همام همیشه شرمنده خواهیم بود

میدانم که مولای عزیزمان قصور و تقصیر ما را به کرمشان خواهند بخشید

و در بقیه مسائلی که فرمودین کاملا با شما موافقم

ممنون از حسن نیتتان

سلام

ببخشید بابت دیرکرد

۱۳ جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ

به نام خدا

استاد عزیز سلام

خواهش میکنم این حرفها چیه؟.شما اینجا صاحب اختیار هستید و نیاز نیست که(ببخشید) بگویید.من حقیر را بسیار شرمنده کردین.احسنت به شما به خاطر این تواضعتان

سلام
شما لطف داری

واقعا این اخلاق من است. من ممنون شما ها هستم.شماها وظیفه که ندارید. لطف شماست و باز هم ممنون.

اما از آن طرف هم با کسانی که بخواهند زور بگویند سختم. جلوشان می ایستم و زیر بار شانتاژ هم نمی روم.

بگذریم ۱۳ عزیز درد بسیار است...

۱۳ جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

به نام خدا

سلام بر همه عزیزان

استاد عزیز یک سوال داشتم

آیا تا حالا از ۱۳ هم کامنتی رو سانسور نموده اید؟

سلام
یادم نمی آید
فکر نمی کنم یحتمل سانسووووور شاید؟!

در هر صورت یک بار به نظر بحث کردیم. چیزی عوض نمی شود.

آره این بار از بالا به پایین مطالب را خواندم!
پایین تر یک مطلب سانسور شدنی دارید!

۱۳ جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:20 ق.ظ

به نام خدا


مطلبی از کلبه ۱۳ شماره ۳


به نام خدا
توصیه‌های امام زمان (عج) به شیعیان، که معمولا عمل نمی‏کنیم!

آنچه در پی مآ‌اید توصیه‌هایی است که امام عصر (عج)‌خطاب به شیعیان و پیروان اهل‌بیت (ع) فرموده‌اند.
براستی، چقدر به اینها عمل می‌کنیم؟!

1. از خداوند ـ جل جلاله ـ بترسید و تقوا پیشه کنید.

2. به ما در بیرون آوردن شما از فتنه و امتحانی که بر شما روی آورده است کمک کنید.

3. عهد می‌کنم که هر کدام از شیعیان که راه تقوا را در پیش گیرد و هر آنچه که لازم است ]و حق خداست[ از مال خود خارج کند، از فتنه‌ی گمراه‌کننده و رنج‌های ظلمانی در امان باشد.

4. هر کدام از شیعیان، در بخشش اموالی که خداوند به او داده به کسانی که خداوند فرمان داده است بخل ورزد، در دنیا و آخرت زیانکار خواهد بود.

5. اگر شیعیان ما در وفا نمودن به عهد و پیمانی که از ایشان گرفته شد، همسو و یک‌دل شوند، دیدار ما از ایشان به تأخیر نخواهد افتاد.

6. ظهور ما به تأخیر نیفتاده مگر به سبب اعمال ناپسندی که از ایشان سر می‌زند و خبر آنها به ما می‌رسد.

(توقیع به شیخ مفید)

7. از خدا بترسید ؛ و از ما اطاعت کنید ؛ و از راه راست منحرف نگردید.

8. نیت خود را ـ مطابق سنت آشکاری که به شما گفتم ـ با دوستی، به سوی ما برگردانید.

(توقیع به ابن ابی‌غانم قزوینی و جماعتی از شیعیان)

9. اموال شما (خمس و زکات) را قبول نمی‌کنیم مگر اینکه پاک و طاهر باشد... هر کس می‌خواهد عمل کند و هر که نخواهد نکند ؛ چرا که ما به آنچه شما دارید نیازی نداریم.

10. ظهور و فرج در دست خداست و کسانی که وقت رای آن تعیین می‌کنند "دروغگو " هستند.

11. در مسایلی که روی می‌دهد به فقهاء مراجعه کنید ؛ زیرا که ایشان حجت من بر شمایند و من حجت خدایم بر ایشان.

12. منتفع شدن از من در ایام غیبتم، مانند استفاده از خورشید است زمانی که ابر روی آن را پوشانده باشد.

13. درباره چیزهایی که به درد شما نمی‌خورد سؤال نکنید، و در دانستن چیزهایی که از دانستن آنها معاف شده‌اید خود را به سختی نیاندازید.

14. برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید ؛ چرا که همین فرج شماست.

(توقیع به اسحاق بن یعقوب)

15. هر کس بدون اجازه ما در اموال مربوط به ما (خمس، زکات و وقف) تصرف کند، از جمله ظالمین است و ما در روز قیامت شاکی او خواهیم بود.

(توقیع به محمد بن جعفر اسدی)

16. آیا نمی‌دانید که خداوند از زمان حضرت آدم تا حال، برای مردم ملجأ و پناهی قرار داده که به ایشان پناه برند و راهنمایانی تعیین کرده که به سبب آنها هدایت یابند. هر زمان که نشانه‌ای از آنان پنهان شد نشانه‌ی دیگر آشکار گردید و هر وقت که ستاره‌ای از ایشان غروب کرد ستاره‌ی دیگر طلوع نمود ؛ و وقتی که خدای عزوجل امام حسن عسکری (ع) را به سوی خود برد گمان ننمایید که واسطه میان خود و مخلوقاتش را قطع نموده است. هرگز چنین چیزی نشده و نخواهد شد تا وقتی که قیامت برپا شود.

(توقیع به محمد بن ابراهیم بن مهزیار)

17. آیا نمی‌دانید که روی زمین از حجت خدا خالی نمی‌گردد ؛ خواه آن حجت، ظاهر باشد و خواه پنهان.

18. مردم پیروی از خواهش‌های نفسانی را از خود دور کنند ؛ و همانگونه که ]پیش از غیبت[ رفتار می‌نمودند رفتار کنند ؛ و امری که از آنان پوشیده و پنهان شده است را جستجو ننمایند ... و بدانند که حق با ما و در نزد ماست.

منبع:مذهب نیوز

۱۳ جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد عزیز

به هر حال سانسور حق شماست.
اما استاد اون مطلبی که فرمودید (آره این بار از بالا به پایین مطالب را خواندم!
پایین تر یک مطلب سانسور شدنی دارید! )
میشه بگین کدوم مطلب بود؟

به نام خدا
سلام
سانسور حق ما نیست
اما مدیریت حق ماست
در بحث با دوستان از لغت سانسور و سانسووووور استفاده می کنیم تا به روال اخلاقی خود عمل کرده باشیم
اما در برابر دسیسه های ظاهزا آزادیخواهانه لافزنان مدعی که وصفشان را بارها وبارها گفته ام و همواره در نقاب تزویر وریایند از حق و حقوق خود به خوبی دفاع می کنیم و شکر خدا به خوبی به این کار قادریم.

همون که ثایید نشد!
از شما بعید است حساب کار خود را نداشته باشید!

۱۳ شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ

به نام خدا


سلام استاد عزیز

شرمنده ولی به نظر من سانسور و مدیریت حق شماست.
راستش دیگه ما هم داریم پیر میشیم.استاد چونکه گاهی وقت ها نظر زیاد میفرستم ممکنه که بعضی هاشون از یادم بره

راتسی استاد لطفا فرق سانسور و سانسوووور را هم بگین


با سپاس از شما

سلام
در یکی همه مطلب حذف می شه در یکی قسمتی.

۱۳ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ب.ظ

به نام خدا

شهادت مظلومانه امام موسی کاظم(ع) را خدمت تمامی پیروان و دوست داران ایشان تسلیت عرض می کنم

در ادامه در چند بخش مطالب بسیار کمی از این امام همام (ع) را برای شما قرار می دهم


یا حق

۱۳ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ب.ظ

به نام خدا


گوشه ای از زندگانی امام موسی کاظم سلام الله علیه



ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم از ائمه اثنى عشر علیهم السلام و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است . آن حضرت در ابواء(منزلى میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 ه.ق. متولد شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به العبد الصالح و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به الکاظم گردید.

کنیه آن حضرت ابو ابراهیم بوده ولى به ابو على نیز معروف بوده‏اند.مادر آن حضرت حمیده کنیزى از اهل بربر(مغرب) یا از اهل اندلس(اسپانیا) بوده است و نام پدر این بانو را «صاعد بربرى» گفته‏اند.حمیده به «حمیدة البربریة» و «حمیدة المصفاة» نیز معروف بوده است.برادران دیگر امام از این بانو اسحاق و محمد دیباج بوده‏اند.

امام موسى الکاظم(ع) هنوز کودک بود که فقهاى مشهور مثل ابو حنیفه از او مسأله مى‏پرسیدند و کسب علم مى‏کردند.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ه.ق.) در بیست سالگى به امامت رسید و 35 سال رهبرى و ولایت شیعیان را بر عهده داشت.

قد متوسط و رنگ سبزه سیر و محاسن انبوه داشت. نقش نگینش «حسبی اللّه» و به روایتى «الملک للّه وحده» بود.

در زمان حیات امام صادق(ع) کسانى از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولى کسانى مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند. پس از وفات حضرت صادق(ع)عده‏اى از اینان چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند، پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام مى‏دانند و سپس پسرش را و ... به تفصیلى که در کتب اسماعیلیه مذکور است.

پس از وفات حضرت صادق(ع) بزرگترین فرزند ایشان عبد اللّه نام داشت که بعضى او را عبد اللّه افطح مى‏دانند. این عبد اللّه مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق(ع)را نداشت و به قول شیخ مفید در ارشاد متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعاى امامت کرد و برخى نیز از او پیروى کردند. اما چون ضعف دعوى و دانش او را دیدند روى از او برتافتند و فقط عده قلیلى از او پیروى کردند که به فطحیه موسوم هستند.

اسحاق برادر دیگر امام موسى الکاظم(ع) به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود و امامت برادرش موسى کاظم(ع)را قبول داشت و از پدرش روایت مى‏کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است. برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردى سخى و شجاع و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مأمون در خراسان وفات یافت.

اما جلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع حضرت امام موسى کاظم(ع) به قدرى بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق(ع) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیارى از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق(ع)مانند مفضل بن عمر جعفى و معاذ بن کثیر و صفوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت موسى الکاظم(ع)را از امام صادق(ع)روایت کرده‏اند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.

حضرتش در علم و حلم و تواضع و مکارم اخلاق و کثرت صدقات و سخاوت و بخشندگى ضرب المثل بود. بدان و بداندیشان را با عفو و احسان بى‏کران خویش تربیت مى‏فرمود. شب ها به طور ناشناس در کوچه‏هاى مدینه مى‏گشت و به مستمندان کمک مى‏کرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در کیسه‏ها مى‏گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت مى‏کرد. کیسه‏هاى موسى بن جعفر در مدینه معروف بود و اگر به کسى یک صره (کیسه) مى‏رسید بى‏نیاز مى‏گشت. مع ذلک در اتاقى که نماز مى‏گزارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزى نبود.

مهدى خلیفه عباسى امام را در بغداد بازداشت کرد اما بر اثر خوابى که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهى نمود و به مدینه‏اش بازگرداند. گویند که مهدى از امام تعهد گرفت که بر او و فرزندانش خروج نکند. این روایت نشان مى‏دهد که امام کاظم(ع)خروج و قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمى‏دانسته است.

ایشان با آن که از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد الصالح» معروف بوده‏اند به قدرى در انظار مردم مقامى والا و ارجمند داشته‏اند که او را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهرى نیز مى‏دانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت گردیده و مهدى به حبس او فرمان داده است.

زمخشرى در ربیع الابرار آورده است که هارون فرزند مهدى در یکى از ملاقات ها به امام پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت، وقتى اصرار زیاد کرد فرمود مى‏پذیرم به شرط آنکه تمام آن ملک را با حدودى که تعیین مى‏کنم به من واگذارى. هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حد آن به عدن است حد دیگرش به سمرقند و حد سومش به افریقیه و حد چهارمش کناره دریا تا ارمینیه و خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس براى ما چه چیز باقى مى‏ماند؟ امام فرمود: مى‏دانستم که اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما مسترد نخواهى کرد (یعنى خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است). از آن روز هارون کمر به قتل موسى بن جعفر(ع)بست.

هارون در سفرش به مدینه هنگام زیارت قبر رسول اللّه(ص) در حضور سران قریش و رؤساى قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابن عم، و این را از روى فخر فروشى به دیگران گفت. امام کاظم(ع) حاضر بود و فرمود: السلام علیک یا رسول اللّه، السلام علیک یا ابت (یعنى سلام بر تو اى پدر من). مى‏گویند رنگ هارون دگرگون شد و خشم از چهره‏اش نمودار گردید.

درباره حبس امام موسى(ع)به دست هارون الرشید، شیخ مفید در ارشاد روایت مى‏کند که علت گرفتارى و زندانى شدن امام، یحیى بن خالد بن برمک بوده است. زیرا هارون فرزند خود امین را به یکى از مقربان خود به نام جعفر بن محمد بن اشعث که مدتى هم والى خراسان بوده است سپرده بود و یحیى بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد جعفر بن محمد بن اشعث را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیى و برمکیان از مقام خود بیفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شیعه بود و قائل به امامت امام موسى(ع)، و یحیى این معنى را به هارون اعلام مى‏داشت. سرانجام یحیى بن خالد، پسر برادر امام را به نام على بن اسماعیل بن جعفر از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویى کند.

مى‏گویند امام هنگام حرکت على بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر ناچار مى‏خواهد برود از او سعایت نکند. على قبول نکرد و نزد یحیى رفت و بوسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامى مال به او مى‏دهند تا آنجا که ملکى را توانست به سى هزار دینار بخرد.

هارون در آن سال به حج رفت و در مدینه امام و جمعى از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در کنار قبر حضرت رسول(ص) گفت یا رسول اللّه از تو پوزش مى‏خواهم که موسى بن جعفر را به زندان مى‏افکنم زیرا او مى‏خواهد امت تو را بر هم زند و خونشان را بریزد. آن گاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون بردند و او را پوشیده به بصره نزد والى آن عیسى بن جعفر بن منصور فرستادند. عیسى پس از مدتى نامه‏اى به هارون نوشت و گفت که موسى بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کارى ندارد یا کسى بفرست که او را تحویل بگیرد و یا من او را آزاد خواهم کرد.

هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتى از او خواست که امام را آزارى برساند اما فضل نپذیرفت و هارون او را به فضل بن یحیى بن خالد برمکى سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیى امام را به سندى بن شاهک سپرد و سندى آن حضرت را در زندان مسموم کرد. چون آن حضرت وفات یافت سندى جسد آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببینند در بدن او اثر زخم یا خفگى نیست. بعد او را در باب التبن در موضعى به نام مقابر قریش دفن کردند.

بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسى الکاظم(ع)سى و هفت فرزند پسر و دختر داشت که هجده تن از آنها پسر بودند و على بن موسى الرضا(ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهیم بن موسى بودند. یکى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله علیها است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته‏اند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ه.ق. در 55 سالگى گفته‏اند.

امام هفتم(ع)با جمع روایات و احادیث و احکام و احیاى سنن پدر گرامى و تعلیم و ارشاد شیعیان، اسلام راستین را که با تعالیم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد(ع)نظم و استحکام یافته بود حفظ و تقویت کرد و در راه انجام وظایف الهى تا آنجا پایدارى نمود که جان خود را فدا ساخت.



گوشه ای از صفات امام کاظم علیه السلام



حضرت امام موسى کاظم(علیه السلام) عابدترین و زاهدترین، فقیه ترین، سخى ترین و کریمترین مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب مى گذشت نمازهاى نافله را به جا مى آورد و تا سپیده صبح به نماز خواندن ادامه مى داد و هنگامى که وقت نماز صبح فرا مى رسید، بعد از نماز شروع به دعا مى کرد و از ترس خدا آن چنان گریه مى کرد که تمام محاسن شریفش به اشک آمیخته مى شد و هر گاه قرآن مى خواند مردم پیرامونش جمع مى شدند و از صداى خوش او لذّت مى بردند.

آن حضرت، صابر، صالح، امین و کاظم لقب یافته بود و به عبد صالح شناخته مى شد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به کاظم مشهور گردید.

شیخ مفید درباره آن حضرت می گوید : " او عابدترین و فقیه ترین و بخشنده ترین و بزرگ منش ترین مردم زمان خود بود ، زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . این جمله را زیاد تکرار می کرد : « اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو عند الحساب »
(خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار )".

امام موسی بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا می رفت . شب ها در ظرفی پول و آرد و خرما می ریخت و به وسایلی به فقرای مدینه می رساند ، در حالی که آن ها نمی دانستند از ناحیه چه کسی است . هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن می خواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل می داد ، شنوندگان از شنیدن قرآنش می گریستند ، مردم مدینه به او لقب " زین المجتهدین " داده بودند . مردم مدینه روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغایی عجیب کردند . آن روزها فقرای مدینه دانستند چه کسی شب ها و روزها برای دلجویی به خانه آن ها می آمده است .

امام‌ ( ع‌ ) با آن‌ کرم‌ و بزرگوارى‌ و بخشندگى‌ خود لباس‌ خشن‌ بر تن‌ مى‌کرد ، چنان که‌ نقل‌ کرده‌اند : " امام‌ بسیار خشن‌ پوش‌ و روستایى‌ لباس‌ بود " و این‌ خود نشان‌ دیگرى‌ است‌ از بلندى‌ روح‌ و صفاى‌ باطن‌ و بى‌اعتنایى‌ آن‌ امام‌ به‌ زرق‌ و برق هاى‌ گول‌ زننده‌ دنیا .

امام‌ موسى‌ کاظ‌م‌ ( ع‌ ) نسبت‌ به‌ زن‌ و فرزندان‌ و زیردستان‌ بسیار با عاطفه‌ و مهربان‌ بود . همیشه‌ در اندیشه‌ فقرا و بیچارگان‌ بود ، و پنهان‌ و آشکار به‌ آنها کمک‌ مى‌کرد .

مردى از تبار عمر بن الخطاب در مدینه بود که او را مى آزرد و على(علیه السلام) را دشنام مى داد. برخى از اطرافیان به حضرت گفتند: اجازه دهید تا او را بکشیم، ولى حضرت به شدّت از این کار نهى کرد و آنان را شدیداً سرزنش فرمود. روزى سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدینه، به کار زراعت مشغول است. حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وى شد.

آن مرد فریاد برآورد: زراعت ما را خراب مکن، ولى امام به حرکت خود در مزرعه ادامه داد وقتى به او رسید، پیاده شد و نزد وى نشست و با او به شوخى پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از این بابت زیان دیدى؟ گفت: صد دینار. فرمود: حال انتظار دارى چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: من از غیب خبر ندارم. امام به او فرمود: پرسیدم چه مبلغ از آن عایدت شود؟ گفت: انتظار دارم دویست دینار عایدم شود. امام به او سیصد دینار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جایش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسید و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را دید که نشسته است.

وقتى آن حضرت را دید، گفت: خداوند مى داند که رسالتش را در کجا قرار دهد. یارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو که تا حال خلاف این را مىگفتى. او نیز به دشنام آنها و به دعا براى امام موسى(علیه السلام) پرداخت. امام(علیه السلام) نیز به اطرافیان خود که قصد کشتن او را داشتند فرمود: آیا کارى که شما مىخواستید بکنید بهتر بود یا کارى که من با این مبلغ کردم؟و بسیارى از این گونه روایات، که به اخلاق والا و سخاوت و شکیبایى آن حضرت بر سختیها و چشمپوشى ایشان از مال دنیا اشارت مى کند، نشانگر کمال انسانى و نهایت عفو و گذشت آن حضرت است.

منابع:
- بحار الانوار، مجلسى، ج 48
- اعیان الشیعة، ج 2
- الارشاد الى حجج الله على العباد
- الکامل فى التاریخ(حوادث سال 183)
- تاریخ بغداد، ج 13
- سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 6.


۱۳ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ

به نام خدا


موجبات شهادت امام موسى بن جعفر علیه السلام


بحث ما در موجبات شهادت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام است . چرا موسى بن جعفر را شهید کردند ؟ اولا اینکه موسى بن جعفر شهید شده استاز مسلمات تاریخ است و هیچکس انکار نمى کند .

بنابر معتبرترین و مشهورترین روایات ، موسى بن جعفر ( ع ) چهار سال در کنج سیاهچالهاى زندان بسر برد و در زندان هم از دنیا رفت ، و در زندان ، مکرر به امام پیشنهاد شد که یک معذرتخواهى و یک اعتراف زبانى از او بگیرند ، و امام حاضر نشد . این متن تاریخ است .

امام در زندان بصره
امام در یک زندان بسر نبرد ، در زندانهاى متعدد بسر برد . او را از این زندان به آن زندان منتقل مى کردند ، و راز مطلب این بود که در هر زندانى که امام را مى بردند ، بعد از اندک مدتى زندانبان مرید مى شد .

اول امام را به زندان بصره بردند . عیسى بن جعفر بن ابى جعفر منصور ، یعنى نوه منصور دوانیقى والى بصره بود . امام را تحویل او دادند که یک مرد عیاش کیاف و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود . به قول یکى از کسان او : این مرد عابد و خداشناس را در جایى آوردند که چیزها به گوش او رسید که در عمرش نشنیده بود .

در هفتم ماه ذى الحجه سال 178 امام را به زندان بصره بردند ، و چون عید قربان در پیش بود و ایام به اصطلاح جشن و شادمانى بود ، امام را در یک وضع بدى ( از نظر روحى ) بردند . مدتى امام در زندان او بود . کم کم خود این عیسى بن جعفر علاقه مند و مرید شد . او هم قبلا خیا ل مى کرد که شاید واقعا موسى بن جعفر همانطور که دستگاه خلافت تبلیغ مى کند مردى است یاغى که فقط هنرش این است که مدعى خلافت است ، یعنى عشق ریاست به سرش زده است .

دید نه ، او مرد معنویت است و اگر مسئله خلافت براى او مطرح است از جنبه معنویت مطلب مطرح است نه اینکه یک مرد دنیا طلب باشد . بعدها وضع عوض شد . دستور داد یک اطاق بسیار خوبى را در اختیار امام قرار دادند و رسما از امام پذیرایى مى کرد . هارون محرمانه پیغام داد که کلکاین زندانى را بکن . جواب داد من چنین کارى نمى کنم .

اواخر ، خودش به خلیفه نوشت که دستور بده این را از من تحویل بگیرند والا خودم او را آزاد مى کنم ، من نمى توانم چنین مردى را به عنوان یکزندانى نزد خود نگاه دارم . چون پسر عموى خلیفه و نوه منصور بود ، حرفش البته خریدار داشت .

امام در زندانهاى مختلف
امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند . فضل بن ربیع ، پسر ربیع حاجب معروف است ( 1 ) . هارون امام را به او سپرد . او هم بعد از مدتى به امام علاقمند شد ، وضع امام را تغییر داد و یکوضع بهترى براى امام قرار داد . جاسوسها به هارون خبر دادند که موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مى کند ، در واقع زندانى نیست و باز مهمان است . هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمکى داد . فضل بن یحیى هم بعد از مدتى با امام همین طور رفتار کرد که هارون خیلى خشم گرفت و جاسوس فرستاد .

رفتند و تحقیق کردند ، دیدند قضیه از همین قرار است ، و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد . بعد پدرش یحیى برمکى ، این وزیر ایرانى علیه ما علیه براى اینکه مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند که دستور هارون را اجرا نکردند ، در یک مجلسى سر زده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت : اگر پسر تقصیر کرده است ، من خودم حاضرم هر امرى شما دارید اطاعت کنم ، پسرم توبه کرده است ، پسرم چنین ، پسرم چنان .

بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهک داد که مى گویند اساسا مسلمان نبوده ، و در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت ، یعنى دیگر امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید .

در خواست هارون از امام
در آخرین روزهایى که امام زندانى بود و تقریبا یکهفته بیشتر به شهادت امام باقى نمانده بود ، هارون همین یحیى بر مکى را نزد امام فرستاد و با یک زبان بسیار نرم و ملایمى به او گفت از طرف من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگوئید بر ما ثابت شده که شما گناهى و تقصیرى نداشته اید ولى متأسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمى توانم بشکنم .

من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه نکنى و از من تقاضاى عفو ننمایى ، تو را آزاد نکنم . هیچ کس هم لازم نیست بفهمد . همینقدر در حضور همین یحیى اعتراف کن ، حضور خودم هم لازم نیست ، حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست، من همینقدر مى خواهم قسمم را نشکسته باشم ، در حضور یحیى همینقدر تو اعتراف کن و بگو معذرت مى خواهم ، من تقصیر کرده ام ، خلیفه مرا ببخشد ، من تو را آزاد مى کنم ، و بعد بیا پیش خودم چنین و چنان .

حال روح مقاوم را ببینید . چرا اینها ( | شفعاء دار الفناء |( هستند ؟ چرا اینها شهید مى شدند ؟ در راه ایمان و عقیده شان شهید مى شدند ، مى خواستند نشان بدهند که ایمان ما به ما اجازه همگامى با ظالم را نمى دهد . جوابى که به یحیى داد این بود که فرمود : ( به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است ، همین( که بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند .

علت دستگیرى امام
حال چرا هارون دستور داد امام را بگیرند ؟ براى اینکه به موقعیت اجتماعى امام حسادت مى ورزید و احساس خطر مى کرد ، با اینکه امام هیچ در مقام قیام نبود ، واقعا کوچکترین اقدامى نکرده بود براى اینکه انقلابى بپا کند ( انقلاب ظاهرى ) اما آنها تشخیص مى دادند که اینها انقلاب معنوى و انقلاب عقیدتى بپا کرده اند .

وقتى که تصمیم مى گیرد که ولایتعهد را براى پسرش امین تثبیت کند ، و بعد از او براى پسر دیگرش مأمون ، و بعد از او براى پسر دیگرش مؤتمن ، و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوتمى کند که همه امسال بیایند مکه که خلیفه مى خواهد بیاید مکه و آنجا یککنگره عظیم تشکیل بدهد و از همه بیعت بگیرد ، فکر مى کند مانع این کار کیست؟ آنکسى که اگر باشد وچشمها به او بیفتد این فکر براى افراد پیدا مى شود که آن که لیاقت براى خلافتدارد اوست ، کیست ؟ موسى بن جعفر .

وقتى که مىآید مدینه ، دستور مى دهد امام را بگیرند . همین یحیى بر مکى به یک نفر گفت : من گمان مى کنم خلیفه در ظرفامروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقیف کنند . گفتند چطور ؟ گفت من همراهش بودم که رفتیم به زیارت حضرت رسول در مسجد النبى ( 2 ) .

وقتى که خواست به پیغمبر سلام بدهد ، دیدم اینجور مى گوید : السلام علیک یا ابن العم ( یا : یا رسول الله ) بعد گفت : ( من از شما معذرت مى خواهم که مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقیف کنم . ( مثل اینکه به پیغمبر هم مى تواند دروغ بگوید ) دیگر مصالح اینجور ایجاب میکند ، اگر این کار را نکنم در مملکتفتنه بپا مى شود ، براى اینکه فتنه بپا نشود ، و به خاطر مصالح عالى مملکت، مجبورم چنین کارى را بکنم ، یا رسول الله ! من از شما معذرت مى خواهم.) یحیى به رفیقش گفت : خیال مى کنم در ظرف امروز و فردا دستور توقیف امام را بدهد . هارون دستور داد جلادهایش رفتند سراغ امام .

اتفاقا امام در خانه نبود . کجا بود ؟ مسجد پیغمبر . وقتى وارد شدند که امام نماز مى خواند . مهلت ندادند که موسى بن جعفر نمازش را تمام کند ، در همان حال نماز ، آقا را کشان کشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند که حضرتنگاهى کرد به قبر رسول اکرم و عرض کرد : | السلام علیک یا رسول الله ، السلام علیک یا جداه | ببین امت تو با فرزندان تو چه مى کنند ؟ !

چرا هارون این کار را مى کند ؟ چون مى خواهد براى ولایتعهد فرزندانش بیعت بگیرد . موسى بن جعفر که قیامى نکرده است . قیام نکرده است ، اما اصلا وضع او وضع دیگرى است ، وضع او حکایت مى کند که هارون و فرزندانش غاصب خلافتند .

سخن مأمون
مأمون طورى عمل کرده استکه بسیارى از مورخین او را شیعه مى دانند ، مى گویند او شیعه بوده است ، و بنابر عقیده من - که هیچ مانعى ندارد که انسان به یک چیزى اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل کند - او شیعه بوده است و از علماى شیعه بوده است . این مرد مباحثاتى با علماى اهل تسنن کرده است که در متن تاریخ ضبط است . من ندیده ام هیچ عالم شیعى اینجور منطقى مباحثه کرده باشد .

چند سال پیش یکقاضى سنى ترکیه اى کتابى نوشته بود که به فارسى هم ترجمه شد به نام ( تشریح و محاکمه درباره آل محمد.) در آن کتاب، مباحثه مأمون با علماى اهل تسنن درباره خلافت بلافصل حضرت امیر نقل شده است . به قدرى این مباحثه جالب و عالمانه است که انسان کمتر مى بیند که عالمى از علماى شیعه اینجور عالمانه مباحثه کرده باشد . نوشته اند یک وقتى خود مأمون گفت : اگر گفتید چه کسى تشیع را به من آموخت ؟ گفتند کى ؟ گفت : پدرم هارون .

من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم ، گفتند پدرت هارون که از همه با شیعه و ائمه شیعه دشمن تر بود . گفت : در عین حال قضیه از همین قرار است در یکى ازسفرهایى که پدرم به حج رفت ، ماهمراهش بودیم ، من بچه بودم ، همه به دیدنش مىآمدند ، مخصوصا مشایخ ، معاریف و کبار ، و مجبور بودند به دیدنش بیایند . دستور داده بود هر کسى که مىآ ید ، اول خودش را معرفى کند ، یعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد که او از قریش است یا از غیر قریش ، و اگر از انصار است خزرجى است یا اوسى .

هر کس که مىآمد . اول دربان مىآمد نزد هارون و مى گفت: فلان کس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است . روزى دربان آمد گفت آن کسى که به دیدن خلیفه آمده است مى گوید : بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب . تا این را گفت ، پدرم از جا بلند شد ، گفت : بگو بفرمایید ، و بعد گفت : همانطور سواره بیایند و پیاده نشوند ، و به ما دستور داد که استقبال کنید . ما رفتیم .

مردى را دیدیم که آثار عبادت و تقوا در وجناتش کاملا هویدا بود . نشان مى داد که از آن عباد و نساک درجه اول است . سواره بود که مىآمد ، پدرم از دور فریاد کرد : شما را به کى قسم مى دهم که همینطور سواره نزدیک بیایید ، و او چون پدرم خیلى اصرار کرد یک مقدار روى فرشها سواره آمد . به امر هارون دویدیم رکابش را گرفتیم و او را پیاده کردیم . وى را بالا دست خودش نشاند ، مؤدب ، و بعد سؤال و جوابهایى کرد : عائله تان چقدر است ؟ معلوم شد عائله اش خیلى زیاد است . وضع زندگیتان چطور است ؟ وضع زندگیم چنین است . عوائدتان چیست ؟ عوائد من این است ، و بعد هم رفت . وقتى خواست برود پدرم به ما گفت : بدرقه کنید ، در رکابش بروید ، و ما به امر هارون تا در خانه اش در بدرقه اش رفتیم ، که او آرام به من گفتتو خلیفه خواهى شد و من یک توصیه بیشتر به تو نمى کنم و آن اینکه با اولاد من بدرفتارى نکن .

ما نمى دانستیم این کیست ، برگشتیم ، من از همه فرزندان جرى تر بودم ، وقتى خلو ت شد به پدرم گفتم این کى بود که تو اینقدر او را احترام کردى ؟ یک خنده اى کرد و گفت : راستش را اگر بخواهى این مسندى که ما بر آن نشسته ایم مال اینهاست . گفتم آیا به این حرفاعتقاد دارى ؟ گفت : اعتقاد دارم ، گفتم : پس چرا واگذار نمى کنى ؟ گفت : مگر نمى دانى الملک عقیم ؟ تو که فرزند من هستى ، اگر بدانم در دلت خطور مى کند که مدعى من بشوى ، آنچه را که چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت بر مى دارم .

قضیه گذشت . هارون صله مى داد ، پولهاى گزاف مى فرستاد به خانه این و آن ، از پنج هزار دینار زر سرخ ، چهار هزار دینار زر سرخ و غیره . ما گفتیم لابد پولى که براى این مرد که اینقدر برایش احترام قائل است مى فرستد خیلى زیاد خواهد بود . کمترین پول را براى او فرستاد : دویست دینار . باز من رفتم سؤال کردم ، گفت :

مگر نمى دانى اینها رقیب ما هستند . سیاست ایجابمى کند که اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانى امکانات اقتصادیشان زیاد شود ، یک وقت ممکن است که صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام کند .

نفوذ معنوى امام
از اینجا شما بفهمید که نفوذ معنوى ائمه شیعه چقدر بوده است . آنها نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولى دلها را داشتند . در میان نزدیکترین افراد دستگاه هارون ، شیعیان وجود داشتند . حق و حقیقتخودش یک جاذبه اى دارد که نمى شود از آن غافل شد .

امشب در روزنامه ها خواندید که ملک حسین گفت من فهمیدم که حتى راننده ام با چریکها است ، آشپزم هم از آنهاست على بن یقطین وزیر هارون است ، شخص دوم مملکت است ، ولى شیعه است ، اما در حال استتار ، و خدمت مى کند به هدفهاى موسى بن جعفر ولى ظاهرش با هارون است . دو سه بار هم گزارشهایى دادند ، ولى موسى بن جعفر با آن روشن بینى هاى خاص امامت زودتر درک کرد و دستورهایى به او داد که وى اجرا کرد و مصون ماند . در میان افرادى که در دستگاه هارون بودند ، اشخاصى بودند که آنچنان مجذوب و شیفته امام بودند که حد نداشتولى هیچگاه جرأت نمى کردند با امام تماس بگیرند .

یکى از ایرانیهایى که شیعه و اهل اهواز بوده است مى گوید که من مشمول مالیتهاى خیلى سنگین شدم که براى من نوشته بودند و اگر مى خواستم این مالیاتهایى را که اینها براى من ساخته بودند بپردازم از زندگى ساقط مى شدم . اتفاقا والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من هم خیلى نگران که اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتى از من مالیات مطالبه کند ، از زندگى سقوط مى کنم . ولى بعضى دوستان به من گفتند : این باطنا شیعه است ، تو هم که شیعه هستى . اما من جرأت نکردم بروم نزد او و بگویم من شیعه هستم ، چون باور نکردم .

گفتم بهتر این است که بروم مدینه نزد خود موسى بن جعفر ( آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند ) اگر خود ایشان تصدیق کردند او شیعه است از ایشان توصیه اى بگیرم . رفتم خدمت امام . امام نامه اى نوشتکه سه چهار جمله بیشتر نبود ، سه چهار جمله آمرانه ، اما از نوع آمرانه هایى که امامى به تابع خود مى نویسد ، راجع به اینکه ( قضاء حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنین است و السلام.) نامه را با خودم مخفیانه آوردم اهواز فهمیدم که این نامه را باید خیلى محرمانه به او بدهم .

یک شب رفتم در خانه اش ، دربان آمد ، گفتم به او بگو که شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه اى براى تو دارد . دیدم خودش آمد وسلام و علیک کرد و گفت: چه مى گویید ؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمده ام و نامه اى دارم . نامه را از من گرفت ، شناخت ، نامه را بوسید ، بعد صورت مرا بوسید ، چشمهاى مرا بوسید ، مرا فورا بر در منزل ، مثل یک بچه در جلوى من نشست ، گفت تو خدمت امام بودى ؟ ! گفتم : بله .

تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت کردى ؟ ! گفتم بله . گرفتاریتچیست ؟ گفتم یکچنین مالیات سنگینى براى من بسته اند که اگر بپردازم از زندگى ساقط مى شوم . دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح کردند ، و چون آقا نوشته بود ( هر کس که یکمؤمنى را مسرور کند ، چنین و چنان( گفت اجازه مى دهید من خدمت دیگرى هم به شما بکنم ؟ گفتم بله . گفت من مى خواهم هر چه دارائى دارم ، امشب با تو نصف کنم ، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى کنم ، آنچه هم که جنس است قیمت مى کنم ، نصفش را از من بپذیر . گفت با این وضع آمدم بیرون و بعد در یکسفرى وقتى رفتم جریان را به امام عرض کردم ، امام تبسمى کرد و خوشحال شد .

هارون از چه مى ترسید ؟ از جاذبه حقیقت مى ترسید ( | کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم |( ( 3 ) تبلیغ که همه اش زبان نیست ، تبلیغ زبان اثرش بسیار کم است ، تبلیغ ، تبلیغ عمل است . آنکسى که با موسى بن جعفر یا با آباء کرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو مى شد و مدتى با آنها بود ، اصلا حقیقت را در وجود آنها مى دید ، و مى دید که واقعا خدا را مى شناسند ، واقعا از خدا مى ترسند ، واقعا عاشق خدا هستند ، و واقعا هر چه که مى کنند براى خدا و حقیقت است .

صفوان جمال وهارون
صفوان مردى بود که - به اصطلاح امروزیک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود ، و به قدرى متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهى دستگاه خلافت ، او را براى حمل و نقل بارها مى خواست . روزى هارون براى یک سفرى که مى خواست به مکه برود ، لوازم حمل و نقل او را خواست . قرار دادى با او بست براى کرایه لوازم . ولى صفوان ، شیعه و از اصحاب امام کاظم است .
روزى آمد خدمت امام و اظهار کرد - یا قبلا به امام عرض کرده بودند - که من چنین کارى کرده ام . حضرت فرمود : چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادى ؟ گفت : من که به او کرایه دادم ، براى سفر معصیت نبود . چون سفر ، سفر حج و سفر طاعت بود کرایه دادم والا کرایه نمى دادم . فرمود : پولهایت را گرفته اى یا نه ؟ - یا لااقل - پس کرایه هایت مانده یا نه ؟

بله ، مانده . فرمود : به دل خودتیک مراجعه اى بکن ، الان که شترهایت را به او کرایه داده اى ، آیا ته دلت علاقمند است که لااقل هارون اینقدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد ؟ گفت : بله . فرمود : تو همین مقدار راضى به بقاء ظالم هستى و همین ، گناه است . صفوان بیرون آمد . او سوابق زیادى با هارون داشت . یک وقتخبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است . اصلا دست از این کارش برداشت . بعد که فروخت رفتنزد طرف قرار داد و گفت : ما این قرار داد را فسخ مى کنیم چون من دیگر بعد از این نمى خواهم این کار را بکنم ، و خواست یک عذرهایى بیاورد . خبر به هارون دادند ، گفت : حاضرش کنید . او را حاضر کردند . گفت : قضیه از چه قرار است ؟

گفت من پیر شده ام ، دیگر این کار از من ساخته نیست، فکر کردم اگر کار هم مى خوا هم بکنم ، کار دیگرى باشد . هارون خبردار شد . گفت : راستش را بگو ، چرا فروختى ؟ گفت : راستش همین است . گفت : نه ، من مى دانم قضیه چیست . موسى بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده اى ، و به تو گفته این کار ، خلاف شرع است . انکار هم نکن ، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادى که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور مى دادم همین جا اعدامت کنند .

هارون کسى را فرستاد در زندان و خواست از این راه از امام اعتراف بگیرد ، باز از همین حرفها که ما به شما علاقه مندیم ، ما به شما ارادت داریم ، مصالح ایجاب مى کند که شما اینجا باشید و به مدینه نروید والا ما هم قصدمان این نیست که شما زندانى باشید ، ما دستور دادیم که شما را در یک محل امنى در نزدیکخودم نگهدارى کنند ، و من آشپز مخصوص فرستادم چون ممکن است که شما به غذاهاى ما عادت نداشته باشید ، هر غذایى که مایلید ، دستور بدهید برایتان تهیه کنند . مأمورش کیست ؟ همین فضل بن ربیع که زمانى امام در زندانش بوده و از افسران عالیرتبه هارون است . فضل در حالى که لباس رسمى پوشیده ومسلح بود و شمشیرش را حمایل کرده بود رفت زندان خدمت امام . امام نماز مى خواند . متوجه شد که فضل بن ربیع آمده .

( حال ببینید قدرت روحى چیست ) فضل ایستاده و منتظر است که امام نماز را سلام بدهد و پیغام خلیفه را ابلاغ کند . امام تا نماز را سلام داد و گفت : السلام علیکم و رحمة الله و برکاته ، مهلت نداد ، گفت : الله اکبر و ایستاد به نماز . باز فضل ایستاد . بار دیگر نماز امام تمام شد . باز تا گفت : السلام علیکم ، مهلت نداد و گفت : الله اکبر . چند بار این عمل تکرار شد . فضل دید نه ، تعمد است . اول خیال مى کرد که لابد امام یک نمازهایى دارد که باید چهار رکعت یا شش رکعت و یا هشت رکعت پشت سر هم باشد ، بعد فهمید نه ، حساب این نیست که نمازها باید پشت سر هم باشد ، حساب این است که امام نمى خواهد به او اعتنا کند ، نمى خواهد او را بپذیرد ، به این شکل مى خواهد نپذیرد . دید بالاخره مأموریتش را باید انجام بدهد ، اگر خیلى هم بماند ، هارون سؤظن پیدا مى کند که نکند رفته در زندان یک قول و قرارى با موسى بن جعفر بگذارد .

این دفعه آقا هنوز السلام علیکم را تمام نکرده بود ، شروع کرد به حرف زدن . آقا هنوز مى خواست بگوید السلام علیکم ، او حرفش را شروع کرد . شاید اول هم سلام کرد . هر چه هارون گفته بود گفت . هارون به او گفته بود مبادا آنجا که مى روى ، بگویى امیرالمؤمنین چنین گفته است ، به عنوان امیرالمؤمنین نگو ، بگو پسر عمویت هارون اینجور گفت.

او هم با کمال تواضع و ادب گفت : هارون پسر عموى شما سلام رسانده و گفته است که بر ما ثابت است که شما تقصیرى و گناهى ندارید ، ولى مصالح ایجاب مى کند که شما در همین جا باشید و فعلا به مدینه برنگردید تا موقعش برسد ، و من مخصوصا دستور دادم که آشپز مخصوص بیاید ، هر غذائى که شما میخواهید و دستور مى دهید ، همان را برایتان تهیه کند .

نوشته اند امام در پاسخ این جمله را فرمود : | لا حاضر لى مال فینفعنى و ما خلقت سؤولا ، الله اکبر | (4 ) مال خودم اینجا نیست که اگر بخواهم خرج کنم از مال حلال خودم خرج کنم ، آشپز بیاید و به او دستور بدهم ، من هم آدمى نیستم که بگویم : جیره بنده چقدر است ، جیره این ماه مرا بدهید ، من هم مرد سؤال نیستم . این ما خلقت سؤولا همان و الله اکبر همان .

این بود که خلفا مى دیدند اینها را از هیچ راهى و به هیچ وجهى نمى توانند وادار به تمکین بکنند ، تابع و تسلیم بکنند ، والا خود خلفا مى فهمیدند که شهید کردن ائمه چقدر برایشان گران تمام مى شود ، ولى از نظر آن سیاست جابرانه خودشان که از آن دیگر دستبر نمى داشتند ، باز آسانترین راه را همین راه مى دیدند .

چگونگى شهادت امام
عرض کردم آخرین زندان ، زندان سندى بن شاهک بود . یک وقت خواندم که او اساسا مسلمان نبوده و یک مرد غیر مسلمان بوده است . از آن کسانى بود که هر چه به او دستور مى دادند ، دستور را به شدت اجرا مى کرد . امام را در یکسیاهچال قرار دادند . بعد هم کوششها کردند براى اینکه تبلیغ بکنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است .

نوشته اند که همین یحیى برمکى براى اینکه پسرش فضل را تبرئه کرده باشد ، به هارون قول داد که آن وظیفه اى را که دیگران انجام نداده اند ، من خودم انجام مى دهم . سندى را دید و گفت این کار ( به شهادترساندن امام ) را تو انجام بده ، و او هم قبول کرد . یحیى زهر خطرناکى را فراهم کرد و در اختیار سندى گذاشت .

آن را به یکشکل خاصى در خرمایى تعبیه کردند و خرما را به امام خوراندند و بعد هم فورا شهود حاضر کردند ، علماى شهر و قضاوت را دعوت کردند ( نوشته اند عدول المؤمنین را دعوت کردند ، یعنى مردمان موجه ، مقدس ، آنها که مورد اعتماد مردم هستند ) حضرت را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت: ایها الناس ببینید این شیعه ها چه شایعاتى در اطراف موسى بن جعفر رواج میدهند ، مى گویند : موسى بن جعفر در زندان ناراحت است ، موسى بن جعفر چنین و چنان است . ببینید او کاملا سالم است .

تا حرفش تمام شد حضرت فرمود : ( دروغ مى گوید ، همین الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزى بیشتر باقى نمانده است(. اینجا تیرشان به سنگ خورد . این بود که بعد از شهادت امام ، جنازه امام را آوردند در کنار جسر بغداد گذاشتند ، و هى مردم را مىآوردند که ببینید ! آقا سالم است ، عضوى از ایشان شکسته نیست ، سرشان هم که بریده نیست، گلویشان هم که سیاه نیست ، پس ما امام را نکشتیم ، به اجل خودش از دنیا رفته است . سه روز بدن امام را در کنار جسر بغداد نگه داشتند براى اینکه به مردم اینجور افهام کنند که امام به اجل خود از دنیا رفته است . البته امام ، علاقمند زیاد داشت ، ولى آن گروهى که مثل اسپند روى آتش بودند ، شیعیان بودند .

یک جریان واقعا دلسوزى مى نویسند که چند نفر از شیعیان امام ، از ایران آمده بودند ، با آن سفرهاى قدیم که با چه سختى ئى مى رفتند . اینها خیلى آرزو داشتند که حالا که موفق شده اند بیایند تا بغداد ، لااقل بتوانند از این زندانى هم یک ملاقاتى بکنند . ملاقات زندانى که نباید یک جرم محسوب شود ، ولى هیچ اجازه ملاقات با زندانى را نمى دادند . اینها با خود گفتند : ما خواهش مى کنیم ، شاید بپذیرند .

آمدند خواهش کردند ، اتفاق پذیرفتند و گفتند : بسیار خوب ، همین امروز ما ترتیبش را مى دهیم ، همین جا منتظر باشید . این بیچاره ها مطمئن که آقا را زیارت مى کنند ، بعد بر مى گردند به شهر خودشان که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم ، آقا را زیارت کردیم ، از خودشان فلان مسئله را پرسیدیم و اینجور به ما جواب دادند . همین طور که در بیرون زندان منتظر بودند که کى به آنها اجازه ملاقات بدهند ، یکوقت دیدند که چهار نفر حمال بیرون آمدند و یکجنازه هم روى دوششان است . مأمور گفت : امام شما همین است .


--------------------------------------------------------------------------------
1 . خلفاى عباسى دربانى دارند به نام ( ربیع( که ابتدا حاجب منصور بود ، بعد از منظور نیز در دستگاه آنها بود ، و بعد پسرش در دستگاه هارون بود . اینها از خصیصین دربار به اصطلاح خلفاى عباسى و فوق العاده مورد اعتماد بودند .
2 . این خاک بر سرها واقعا در عمق دلشان اعتقاد هم داشتند . باور نکنید که این اشخاص اعتقاد نداشتند . اینها اگر بى اعتقاد مى بودند ، اینقدر شقى نبودند ، که با اعتقاد بودند و اینقدر شقى بودند .

مثل قتله امام حسین که وقتى امام پرسید اهل کوفه چطورند؟ فرزدق و چند نفر دیگر گفتند : قلوبهم معک وسیوفهم علیک دلشان با توست ، در دلشان به تو ایمان دارند ، در عین حال علیه دل خودشان مى جنگند ، علیه اعتقاد و ایمان خودشان قیام کرده اند و شمشیرهاى اینها بر روى تو کشیده است .

واى به حال بشر که مطامع دنیوى ، جاه طلبى ، او را وادار کند که علیه اعتقاد خودش بجنگد . اینها اگر واقعا به اسلام اعتقاد نمى داشتند ، به پیغمبر اعتقاد نمى داشتند ، به موسى بن جعفر اعتقاد نمى داشتند و یک اعتقاد دیگرى مى داشتند ، اینقدر مورد ملامت نبودند و اینقدر در نزد خدا شقى و معذب نبودند ، که اعتقاد داشتند و بر خلاف اعتقادشان عمل مى کردند .

3 . اصول کافى ، باب صدق و باب ورع .

4 . منتهى الامال ، ج 2 ، ص 216 .



--------------------------------------------------------------------------------
تاریخ اسلام در آثار شهید مطهرى - جلد دوم
منبع: شبکه بلاغ






۱۳ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 ب.ظ

به نام خدا


سیماى امام موسى بن جعفر (ع) کاظم آل محمد



بخش اول : فضایل امام موسى بن جعفر (ع )


وصول به نوک قله شرف
على بن عیساى ایلى ، صاحب کشف الغمه مى گوید: مناقب کاظم و فضایل و معجزات آشکار و دلایل و صفات باهر و مکارمش گواه آن است که او به نوک قله شرف واصل گشته و به اوج مزایا و بلکه به بالاترین حد آن سمو یافته و در آن ریشه دوانیده و به اعلا مراتب جلال رسیده است ، و شاخه هایش ، سبز و دل انگیز گشته و به مکانى علو یافته که ذلت نیافتنى است . مجد و بزرگوارى از هر سوى ، او را در برگرفته و گویى قطرات باران شرف ، از ابر وجودش در حال باریدن است و ابرهاى باردار، قطره اى از دریاى کرم او، و مردان لباب و فاخر، بنده اى از بندگان و خدام اویند. پدرانش بزرگانند و فرزندانش کریمان ، عنصرش اکرام عناصر و پدرانش ‍ بدور بواهر و مادرانش عقیلات عباهرند. او یکى نجوم زواهر است و داراى فضایل جلیل و مناقبى است که علو شاءن او را کفیل اند. علما بدو منسوبند و بزرگان و والامقامان از او کسب علم و بزرگى کرده اند . او و خاندانش ، هادیان به سوى خدا و امناى اسرار غیب و از پلیدى و کژى و ناراستى پاکند. آنان ، ستارگان درخشان تاریکى شب و خورشیدهاى روشنى بخش روزند. آنانند که شعایر اسلام را به بیان و وضوح مى رسانند و حلال و حرام را بر مردم آشکار مى نمایند. از جانب پدران و پسران ، کریمند و معادت فتوت و مروتند. بخشش در آنان غریزى است . اقوال و کلمات ، گر چه طولانى و بسیار باشد، در مدح آنان ناچیز و اندک است . آنانند دریاهاى علمى که پایان ندارند و ماه هاى عزتى که خسوف ندارند و خورشیدهاى مجدى که کسوف ندارند.

یا آل طه ان ودى لکم

باق على حبکم اللازم


باب الحوائج
ابو ابراهیم موسى بن جعفر، کاظم علیه السلام ، که زبانها در برابر کلمات قاهرش ، گنگ و عقول نزد معجزات باهرش حیران مى نمایند.حرارت دعاهایش ، سنگ سخت را ذوب مى کند و مناظرات و گفتارش حجتى است بر اولوالالباب . او وجوه اکسیر فلزات عرفا و معیار نقود اصفیاست و کسى است که خالقان دانسته اند که او باب الحوائج است و فرقتان اذعان - نموده اند که کاشف اسرار کتاب خداى تعالى است .

- کلبهم باسط یدیه
بنده حدود سى سال پیش صحبتى با بک ریاضیدان داشتم تا این که کلام کشید به این شکل هندسى (قطاع ) من از او، به خاطر غرض الهى که در نظر داشتم ، سوال کردم : عزیز من ! از این شکل چند حکم هندسى مى توان استفاده کرد؟
گفت : شاید هفت تا ده تا حکم .
گفتم : مثلا بیست تا چطور.
گفت : شاید ممکن است .
گفتم : دویست تا چطور؟
به من نگاه مى کرد که آیا دویست حکم هندسى مى توان از آن استنباط کرد و توقف کرد.
گفتم : دو هزار چطور؟ همین طور به من نگاه مى کرد. گفتم : دویست هزار تا چطور؟
خیال مى کرد که من سر مطایبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم : آقا این خواجه نصیرالدین طوسى کتابى دارد به نام کشف القناع عن اسرار شکل القطاع (958) و جناب خواجه از این یک شکل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حکم هندسى استنباط کرده ، یعنى قریب نیم میلیون . بعد به او گفتم : این خواجه نصیر طوسى که راجع به یک شکل هندسى ، یک کتاب نوشته و قریب پانصد هزار حکم از آن استنباط کرده ، شما آن کتاب و خود خواجه را مى شناسى ؟
گفت : نخیر.
بعد راجع به شخصیت خواجه مقدارى صحبت کردیم و به او گفتم : این خواجه وقتى که در بغداد حالش دگرگون شد و دید دارد از این نشاه به جوار الهى ارتحال مى کند، وصیت کرد: مرا از کنار امام هفتم ، باب الحوائج الى الله ، از این معقل و پناهگاه بیرون نبرید و در عتبه به خاک بسپارید و روى قبرم در پیشگاه امام هفتم ؛ مثلا نوشته نشود آیت الله و علامه این امام است ، حجه الله ، قرآن ناطق و امام ملک و ملکوت است ؛ روى قبر من بنویسید:
و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید
در این عالمى است صاحب این همه کتاب در حکم ، فلسفه ، عرفان ، ریاضیات ، فقه و اصول ، علوم غریبه ، معمارى و هندسى ؛ و بنا کننده رصد خانه مراغه و صاحب زیج ایلخانى ، و بالاخره خواجه نصیرالدین طوسى و استاد بشر و استاد کل فى الکل . اما در پیشگاه امام هفتم این طور وصیت مى کند که روى قبرش بنویسند. او مى داند:
گفتن بر خورشید که من چشمه نورم

دانند بزرگان که سزاوار سها نیست

سها ستاره اى است خیلى کوچک ، طرف قطب شمال ، در کتابهاى نوشته اند که نور چشم را به وسیله آن امتحان مى کنند. هر کس ستاره سها را ببیند، چشمش خیلى قوى است . حالا ستاره سها در پیش آفتاب عالمتاب بگوید: من هم نور دارد! جناب نظام الدین نیشابورى در شرح خود بر شرح مجسطى وقتى این احکام را از خواجه نقل مى کند، مى نویسد: تعجب مدار از آیه قرآن که : و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام والبحر یمده من بعده سبعه ابحر مانفدت کلمات الله ان الله عزیز حکیم . وقتى از یک شکل هندسى مى شود قریب نیم میلیون حکم استنباط کرد، چه مى پندارد درباره کلمات قرآن . (960)
بخش دوم : عبادت حضرت امام موسى بن جعفر (ع )
807- یار نزدیک تر از من به من است !
شخصى نامور که یک از مشایخ علمى زمان خودش بود، به حضور مبارک امام صادق علیه السلام ، تشرف حاصل کرد، دید جوانى مراهق ، خردسال در حضور امام به سوى در باز به نماز ایستاده است . این جوان همان کس ‍ است که امام صادق علیه السلام به مردم فرمود:انتم السفینه و هذا ملاحها شما کشتى هستید و این جوان ناخداى شما است .
این جوان خردسال ، فرزند امام صادق ، یعنى امام هفتم امامیه ، موسى بن جعفر علیه السلام است .
آن شخص به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آقا! فرزند شما دارد به سوى در گشوده نماز مى گذارد و این کراهت دارد.
امام فرمود: نمازش را که تمام کرد به خود او بگویید.
این شخص بى خبر از این که
گفتن بر خورشید که من چشمه نورم

دانند بزرگان که سزاوار سها نیست

آقا زاده نماز را خواند و مواجه اعتراض آن شخص شد، در جوابش فرمود: آن کس که من به سوى او نماز مى خواندم ، از این در باز به من نزدیک تر است .
- اسم حجاب
در دعاى امام کاظم علیه السلام آمده است : و بالاسم الذى احتجبت خلقک فلم خلقک فلم یخرج منک الا الیک .

- اهمیت محاسبه در هر ورز
در باب محاسبه عمل ، از اصول کافى روایتى از امام کاظم علیه السلام نقل شده است که فرمود: کسى که هر روز به محاسبه نفس مى پردازد، از ما نیست . (در صورتى که محاسبه کند) اگر عمل نیکویى از او سر زده باشد؛ از خداوند طلب زیادى اش کند و اگر عمل نادرستى از او سرزده باشد، استغفار نموده ، توبه کند.

- عبد صالح خداوند
در تاریخ ابن خلکان آمده است :
خطیب در تاریخ بغداد مى گوید: موسى را به سبب عبادت و اجتهادش ‍ عبد صالح مى گفتند. مروى است که او داخل مسجد رسول خدا صلى الله علیه وآله شده ، سر به سجده برد و در حال سجده از اول شب تا به صبح ، این دعا را زمزمه مى کرد:
عظم الذنب عندى ، فلیحسن العفو من عندک ، یا اهل التقوى و یا اهل المغفره !
و او بس سخى و کریم بود. چون به او خبر مى رسید که کسى از او بدگویى مى کند، کیسه اى هزار دینارى براى او به هدیه مى فرستاد.
- این است فخر!
نقل است که سالى هارون الرشید به حج آمده بود، پس در حالى که گروهى از قریش و بزرگان قبایل و موسى بن جعفر همراه او بودند، براى مفاخره رو به قبر حضرت رسول اکرم صلى الله علیه وآله کرد و گفت : السلام علیک یا رسول الله ! یا ابى عم .
حضرت موسى بن جعفر فرمود: السلام علیک یا ابت !
هارون (چون سلام امام را شنید) متغیر شد و گفت : یا ابا الحسن ! به راستى که این است فخر! ...
- باب الحوائج الى الله
کمال الدین مى گوید:
ابو الحسن ، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیه السلام امامى است کبیر القدر و عظیم الشاءن و کثیر التهجر و جاد در اجتهاد، با کرامات مشهود و مشهور به خوارق عادات و مواظب بر طاعات ؛ که شب را به سجده و قیام به صبح مى رساند و روز را به تصدیق و صیام به انتها؛ و به سبب فزونى علم و گذشتن از متجاوزین به حقش ، کاظم نامیدندش .
به آن کس که به او بدى مى رساند، نیکى مى کرد و به کسى که در حقش ‍ جنایت مى نمود، بر و عفو و احسان ارزانى مى داشت .
و سبب کثرت عبادتش در شب و روى ، عبد صالح مى خواندندش و در عراق به باب الحوائج الى الله معروف بود؛ چه مطلوب متوسلان به حضرتش ، از سوى خداوند حاصل مى گشت و کراماتش ، عقول را به حیرت وا مى داشت و بیانگر آن بود که او را قدمى صدق نزد خداوند بود که آنرا زوالى متصور نبود. (967)
813- لطف خدا به توبه کار
روایت است ابو الحسن (موسى بن جعفر علیه السلام ) در پاسخ به این پرسش گناهى که شخص از آن توبه کند و هرگز بدان باز نگردد خطاب به محمد بن فضیل فرمود:
(یعنى ) از گناه توبه کند و سپس بدان باز نگردد، و محبوب ترین بندگان نزد خداى تعالى ، منیبان توابند. (968)
814- تکلم فرشته چپ و راست
در کتاب شریف کافى نقل است : عبدالله بن موسى بن جعفر علیه السلام گوید: از پدرم پرسیدم که : آیا چون بنده اس اراده گناه یا کار نیک کند، دو ملک از آن خبر یابند؟
فرمود: آیا بوى خوب و بوى مستراح یکى است ؟!
گفتم : خیر!
فرمود: چون بنده ، اراده کار نیک کند، نفسش خوشبو بیرون آید. پس ‍ فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گوید: برخیز (و برو) که او همت به کار نیک بسته است . و چون بدان عمل اقدام کند، زبانش قلم او شود و آب دهانش ، مرکب ، و آنرا برایش بنویسد، چون اراده گناه کند، نفسش بد بود بیرون آید. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست را گوید: باز ایست که او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مرکبش ، و گناه را بر او بنویسد. (969)(970)
بخش سوم : قرآن
815- قرآن در قبر
ثقه الاسلام کلینى در کتاب فضل القرآن کافى به اسنادش از حفص از باب الحوائج الى الله امام هفتم علیه السلام روایت کرده است که :
امام علیه السلام به حفص فرمود:
یا حفص ! من مات من اولیاءنا و شیعتنا و لم یحسن القرآن ، علم فى قبره لیرفع الله به من درجه ؛ فان درجات الجنه فى قدر آیات القرآن ، یقال له ، اقرا وارق ! فیقرا ثم یرقى ؛
یعنى اى حفص ! هر کسى از اولیا و شیعه ما بمیرد و قرآن را نیکو نداند، در قبرش بدو تعلیم مى دهند، تا خداوند در جنت او را بالا برد؛ چه این که درجات جنت بر قدر آیات قرآن است ، به او گفته مى شود: بخوان و بالا برو، پس مى خواند و بالا مى رود. (971)(972)
816- آموزش حد توحید
ابن ابى عمیر روایت مى کند: بر سرورم بن جعفر علیه السلام وارد شدم و به او گفتم :
اى فرزند پیامبر خدا! توحید را به من بیاموز.
فرمود: اى ابو احمد! درباره توحید از آنچه خداى تعالى در کتابش ذکر کرده است ، تجاوز نکن که هلاک مى شوى .(973)(974)
817- تعلیم قرآن در قبر
حفص گفت : از امام هفتم علیه السلام شنیدم به مردى مى گفت : آیا بقاى در دنیا را دوست دارى ؟
آن مرد گفت : آرى !
امام فرمودن براى چه ؟
گفت : براى قرائت قل هو الله احد.
امام پس از ساعتى سکوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ! هر کس از اولیا و شیعیان ما بمیرد و قرآن را نیکو نداند، در قبرش قرآن را بدو تعلیم مى نماید تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اینکه درجات بهشت بر قدر آیات قرآن است . به او مى گویند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس مى خواند و بالا مى رود. (975)(976)
818- تفسیر طعام انسان
زید شحام از ابن جعفر علیه السلام در قول خداى - عز و جل - فلینظر الانسان الى طعامه روایت شد که گفت : پرسیدم طعام انسان چیست ؟
فرمود: علمى که مى گیرد غذاى وى مى باشد، بنگرد که از چه کسى مى گیرد .(977)
بخش چهارم : معجزات امام موسى بن جعفر (ع )
819- باریدن نور بر قبور ائمه کاظمین
ثقه اى نقل کرد از شیخ محمد کلیددار روضه مقدسه کاظمین علیه السلام و شیخ مذکور خود مرد متدینى بود، و من خود از را ملاقات کرده بودم که شیخ مذکور گفت :
در هنگامى که حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ایران - او پاشاى عراق عرب بود در بغداد متمکن بود، روزى در ایام ماه جمادى الثانیه در وقتى که جمع از امراء و افندیان و اعیان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسید، سبب چیست که اول ماه رجب را شب نور باران گویند؟
یکى از ایشان مذکور ساخت که : در این شب از قبور ائمه دین نور فرو مى ریزد.
پادشاه گفت : در این مملکت محل قبور ائمه بسیار است و البته مجاورین این قبور ائمه مشاهده خواهند نمود.
پس کلید دار ابو حنفیه که امام اعظم ایشان است و کلید دار شیخ عبدالقادر را طلبیده مطلب را از ایشان استفسار نمود و ایشان گفتند: ما چنین مشاهده نکرده ایم .
حسن پاشا گفت : که موسى بن جعفر علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام نیز از اکابر دینند، بلکه ایشان نیز بپرسیم و همان ساعت ملازمى که به عرف اهل بغداد چوخادار گویند، به طلب کلیددار کاظمین علیه السلام آمد، شیخ محمد گوید:
که کلیددار آن وقت پدر من بود و من تقریبا در سن بست ساله بودم و با پدر در کاظمین بودیم که ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمى دانست که با او چه شغل داشت روانه بغداد شد و من نیز به اتفاق او رفتم و من بر در خانه پاشا ماندم و پدرم را به حضور بردند، بعد از حضور پاشا از پدرم سوال کرد که گویند: شب اول رجب را شب نور باران گویند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دین ، آیا تو هیچ آنرا در قبر کاظمین مشاهده کرده اى ؟
پدر خالى از ذهنم و بى تاءمل گفت : بلى ! چنین است و من مکرر دیده ام .
پاشاى مذکور گفت : این امر غریبى است و اول رجب نزدیک است ، مهیا باش که من در شب اول رجب در روضه مقدسه کاظمین به سر خواهم برد.
پدرم از استماع این سخن به فکر افتاد که این چه جراءتى بود که من کردم و چه سخن بود از من سر زد و با خود گفت که : یحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور محسوسى ندیده ام و متحیر و غمناک بیرون آمد و من چون او را دیدم آثار تغییر و ملال در بشره او یافتم و سبب استفسار کردم گفت :
اى فرزند من ! خود را به کشتن دادم و با حال تباه روانه کاظمین علیه السلام شدیم و در بقیه آن ماه پدرم به وصیت و وداع مشغول بود و امر خود را انجام مى داد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گریه و زارى مشغول بود و شبها در روضه مقدسه تضرع مى کرد و به ارواح مقدسه ایشان توسل مى جست و خدمتکارى خود را شفیع مى کرد تا روز آخر ماه جمادى الثانیه .
چون روز به حوالى غروب رسید، کوکبه پاشا ظاهر شد و خود او نیز وارد شد و پدرم را طلبید و گفت :
بعد از غروب روضه را خلوت نماید و زوار را بیرون کند، پدرم حسب الامر چنان کرد، هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر کرد که شمع هاى روضه که روشن بود خاموش کردند و روضه مقدسه تاریک ماند.
خود چنان که طریقه سنیان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضریح مقدس و مشغول نماز و ادعیه شد و پدرم در سمت پیش روى ضریح مقدس را گرفته بود و محاسن خود را بر زمین مى مالید و روى خود را در آنجا مى سائید و تضرع و زارى مى کرد، مانند ابر بهار از دیده او جارى بود و من نیز از عجز و زارى پدرم به گریه افتاده بودم و بر این حلال تقریبا دو ساعت گذشت و نزدیک بود که پدرم قالب تهى کند که ناگاه سقف محاذى بالاى ضریح مقدس شق شد و ملاحظه شد که گویا با یک بار صد هزار خورشید و ماه و شمع و مشعل بر ضریح مقدس و روضه مقدسه ریخت که مجموع روضه ، هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد که به آواز بلند مکرر مى گفت :
صلى الله على النبى محمد و آله
پس پاشا برخاست و ضریح مقدس را بوسید و پدر مرا طلبید و محاسن او را گرفت و به خود کشید و میان دو چشم پدر مرا بوسید و گفت :
بزرگ مخدومى دارى خادم چنین مولائى باید بود! و انعام بسیار بر پدرم و سایر خدام روضه متبرکه کرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.(978)
820- معجزه امام موسى بن جعفر
در سنه هزار دویست و ده که حقیر به عزم زیارت بیت الله الحرام وارد بغداد شدم ، چند یومى در بقعه متبرکه کاظمین علیه السلام به جهت اجتماع ، توقف اتفاق افتاد، در شب جمعه در روضه متبرکه امامین همامین بودم با جمعى از احباء و همسفران و بعد از آنکه از تعقیب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم کم شد برخاستم به بالاى سر مبارک آمدم ، که دعاى کمیل را در آن موضع کامل با حضور قلب تلاوت نمایم .
آواز جمعى از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنیدم به نحوى که مانع از حضور قلب شد و صدا بسیار بلند شد به یکى از رفیقان گفتم : سوء ادب اعراب را ببینید که در چنین موضعى در چنین صدا بلند مى کنند، چون صداى ایشان طول کشید، من با بعضى از رفقا برخاسته که به پائین پاى مقدس او آئیم تا ملاحظه کنیم سبب غوغاء چیست ، دیدم شیخ محمد کلید دار بر در روضه مقدسه ایستاده و چند زن از اعراب داخل روضه مقدسه شدند و یکى از آنها گریبان سه زن دیگر را دارد و مى گوید: کیسه پول مرا یکى از شما دزدیده اند و ایشان منکر بودند.
گفت : در همین موضع متبرک قفل ضریح را گرفته ، قسم با این دو بزرگوار به یاد کنید تا من از شما مطمئن شوم و گریبان شما را رها کنم .
من و رفقا ایستادیم که ببینیم مقدمه ایشان به کجا مى رسد، پس یکى از زنان در نهایت اطمینان قدم پیش نهاده و قفل را گرفته و گفت :
یا ابا الجوادین ! انت تعلم انى بیئه ؛ اى پدر دو جواد! تو مى دانى که من از این تهمت برى هستم .
آن زن صاحب پول گفت : برو که من از تو مطمئن شدم ، پس دیگرى نیز قدم پیش گذارده به نحو اول تکلم نموده و برفت ، سیم آمد و قفل را گرفته همین که گفت : یا ابا الجوادین ! انت تعلم انى بریئه ؛ دیدیم از زمین به نحوى بلند شد که گویا از سر ضریح مقدس گذشته و بر زمین خورد و دفعه رنگ او مانند خون بسته و چشم هاى او نیز چنین شد و زبان او بند آمد.
پس شیخ محمد صدا را به تکبیر بلند کرده و سائر اهل روضه نیز تکبیر گفتند، پس شیخ امر کرد که او را کشیده در یکى از صفه هاى رواق مقدس ‍ گذاردند و ما نیز ماندیم که ببینیم امر به کجا منتهى مى شود.
آن زن چنین بیهوش بود تا حوالى حوالى سحر این قدر به هوش آمد که به اشاره فهمانید که کیسه پول آن زن را کجا گذارده ام بیاورید و بدهید و کسان او چند گوسفند به جهت کفاره عمل او ذبح کرده تصدیق کردند که آن زن مستخلص شود و چنان بود تا صبح و رد همان روز وفات یافت !
- شرم از امام همام
وقتى خواجه نصیرالدین ، در بستر مرگ بود به او گفتند: آیا وصیت نمى کنى که پس از مرگ جسدت را به نجف اشرف برند؟
خواجه مى گوید: خیر! من از امام همام ، موسى بن جعفر علیه السلام شرم دارم که فرمان بدهم پس از مرگ ، جسدم را از زمین مقدس آن بزرگوار خارج کرده ، به جایى دیگر منتقل کنند.

۱۳ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ

به نام خدا


چهل حدیث منتخب از امام موسی کاظم(ع)


قالَ الا مام موسى بن جعفر الکاظم صلوات اللّه علیه :

1 وَجَدْتُ عِلْمَ النّاسِ فى اءرْبَعٍ: اءَوَّلُها اءنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ، وَالثّانِیَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما صَنَعَ بِکَ، وَالثّالِثَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما اءرادَ مِنْکَ، وَالرّبِعَةُ اءنْ تَعْرِفَ ما یُخْرِجُکَ عَنْ دینِکَ.(62)

فرمود: تمام علوم جامعه را در چهار مورد شناسائى کرده ام :
اوّلین آن ها این که پروردگار و آفریدگار خود را بشناسى و نسبت به او شناخت پیدا کنى .
دوّم ، این که بفهمى که از براى وجود تو و نیز براى بقاء حیات تو چه کارها و تلاش هائى صورت گرفته است .
سوّم ، بدانى که براى چه آفریده شده اى و منظور چه بوده است .
چهارم ، معرفت پیدا کنى به آن چیزهائى که سبب مى شود از دین و اعتقادات خود منحرف شوى یعنى راه خوشبختى و بدبختى خود را بشناسى و در جامعه چشم و گوش بسته حرکت نکنى -.
2 قالَ علیه السلام : رَحِمَ اللّهُ عَبْدا تَفَقَّهَ، عَرَفَ النّاسَ وَلایَعْرِفُونَهُ.(63)

فرمود: خداوند متعال رحمت کند بنده اى را که در مسائل دینى و اجتماعى و سیاسى و... فقیه و عالم باشد و نسبت به مردم شناخت پیدا کند، گرچه مردم او را نشناسند و قدر و منزلت او را ندانند.
3 قالَ علیه السلام : ما قُسِّمَ بَیْنَ الْعِبادِ اءفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ، نَوْمُ الْعاقِلِ اءفْضَلُ مِنْ سَهَرِالْجاهِلِ.(64)

فرمود: چیزى با فضیلت تر و بهتر از عقل ، بین بندگان توزیع نشده است ، تا جائى که خواب عاقل - هوشمند - افضل و بهتر از شب زنده دارى جاهل بى خرد است .
4 قالَ علیه السلام : إ نَّ اءهْلَ الاْ رْضِ مَرْحُومُونَ ما یَخافُونَ، وَ اءدُّوا الاْ مانَةَ، وَ عَمِلُوا بِالْحَقِّ.(65)

فرمود: اهل زمین مورد رحمت - و برکت الهى - هستند، مادامى که خوف و ترس - از گناه و معصیت داشته باشند -، اداى امانت نمایند و حقّ را دریابند و مورد عمل قرار دهند.
5 قالَ علیه السلام : بِئْسَ الْعَبْدُ یَکُونُ ذاوَجْهَیْنِ وَ ذالِسانَیْنِ.(66)

فرمود: بد شخصى است آن که داراى دو چهره و دو زبان مى باشد، - که در پیش رو چیزى گوید و پشت سر چیز دیگر -.

6 قالَ علیه السلام : اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبِنَ عُمْرَهُ ساعَةً.(67)

فرمود: خسارت دیده و ورشکسته کسى است که عُمْر خود را هر چند به مقدار یک ساعت هم که باشد بیهوده تلف کرده باشد.

7 قال علیه السلام : مَنِ اسْتَشارَ لَمْ یَعْدِمْ عِنْدَ الصَّوابِ مادِحا، وَ عِنْدَالْخَطإ عاذِرا.(68)

فرمود: کسى که در امور زندگى خود با اهل معرفت مشورت کند، چنانچه درست و صحیح عمل کرده باشد مورد تعریف و تمجید قرار مى گیرد و اگر خطا و اشتباه کند عذرش پذیرفته است .

8 قالَ علیه السلام : مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ تَمَکَّنَ مِنْهُ عَدُوُّهُ یعنی الشّیطان .(69)

فرمود: هر کسى عقل و تدبیرش را مورد استفاده قرار ندهد، دشمنش - یعنى ؛ شیاطین إ نسى و جنّى و نیز هواهاى نفسانى - به راحتى او را مى فریبند و منحرف مى شود.
9 قالَ علیه السلام : لایَخْلُو الْمُؤْمِنُ مِنْ خَمْسَةٍ: سِواکٍ، وَمِشْطٍ، و سَجّادَةٍ، وَ سَبْحَةٍ فیها اءرْبَعٌ وَ ثَلاثُونَ حَبَّة ، وَ خاتَمُ عَقیقٍ.(70)

فرمود: مؤمن همیشه همراه خود پنج چیز باید داشته باشد: مسواک ، شانه ، مهر و جانماز، تسبیح براى ذکر گفتن انگشتر عقیق به دست راست داشتن در حال نماز و دعا و...
10 قالَ علیه السلام : لاتَدْخُلُواالْحَمّامَ عَلَى الرّیقِ، وَلاتَدْخُلُوهُ حَتّى تُطْعِمُوا شَیْئا.(71)

فرمود: بعد از صبحانه ، بدون فاصله حمّام نروید؛ همچنین سعى شود با معده خالى داخل حمام نروید، بلکه حتّى الامکان قبل از رفتن به حمّام قدرى غذا بخورید.
11 قالَ علیه السلام : اِیّاکَ وَالْمِزاحَ، فَاِنَّهُ یَذْهَبُ بِنُورِ ایمانِکَ، وَیَسْتَخِفُّ مُرُوَّتَکَ.(72)

فرمود: بر حذر باش از شوخى و مزاح بى جا چون که نور ایمان را از بین مى برد و جوانمردى و آبرو را سبک و بى اهمیّت مى گرداند.

12 قالَ علیه السلام : اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ، وَالسَّمَکُ یُذیبُ الْجَسَدَ.(73)

فرمود: خوردن گوشت ، موجب روئیدن گوشت در بدن و فربهى آن مى گردد؛ ولى خوردن ماهى ، گوشت بدن را آب و جسم را لاغر مى گرداند.

13 قالَ علیه السلام : مَنْ صَدَقَ لِسانُهُ زَکى عَمَلُهُ، وَ مَنْ حَسُنَتْ نیَّتُهُ زیدَ فى رِزْقِهِ، وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِإ خْوانِهِ وَ اءهْلِهِ مُدَّ فى عُمْرِهِ.(74)

فرمود: هر که زبانش صادق باشد اعمالش تزکیه است ، هر که فکر و نیّتش نیک باشد در روزیش توسعه خواهد بود، هر که به دوستان و آشنایانش نیکى و احسان کند، عمرش طولانى خواهد شد.
14 قالَ علیه السلام : اِذا ماتَ الْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ الْمَلائِکَةُ وَ بُقاعُ الاَْرضِ.(75)

فرمود: زمانى که - دانشمند - مؤمنى وفات یابد و بمیرد، ملائکه ها براى او گریه مى کنند.
15 قالَ علیه السلام : اءلْمُؤْمِنُ مِثْلُ کَفَّتَىِ الْمیزانِ کُلَّما زیدَ فى ایمانِهِ زیدَ فى بَلائِهِ.(76)

فرمود: مؤمن همانند دو کفّه ترازو است ، که هر چه ایمانش افزوده شود بلاها و آزمایشاتش بیشتر مى گردد.
16 قالَ علیه السلام : مَنْ اَرادَ اءنْ یَکُونَ اءقْوىَ النّاسِ فَلْیَتَوَکَّلْ علَى اللّهِ.(77)

فرمود: هرکس بخواهد (در هر جهتى ) قوى ترینِ مردم باشد باید توکّل در همه امور، بر خداوند سبحان نماید.
17 قالَ علیه السلام : اءداءُالاْ مانَةِ وَالصِّدقُ یَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَالْخِیانَةُ وَالْکِذْبُ یَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَالنِّفاقَ.(78)

فرمود: امانت دارى و راست گوئى ، هر دو موجب توسعه روزى مى شوند؛ ولیکن خیانت در امانت و دروغ گوئى موجب فلاکت و بیچارگى و سبب تیرگى دل مى باشد.

18 قالَ علیه السلام : اءبْلِغْ خَیْرا وَ قُلْ خَیْرا وَلاتَکُنْ إ مَّعَة .(79)

فرمود: نسبت به هم نوع خود خیر و نیکى داشته باش ، و سخن خوب و مفید بگو، و خود را تابع بى تفاوت و بى مسئولیت قرار مده .
19 قالَ علیه السلام : تَفَقَّهُوا فى دینَاللّهِ، فَاِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصیرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ، وَ السَّبَبُ اِلَى الْمَنازِلِ الرَفیعَةِ وَالرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِى الدّینِ وَالدّنیا.(80)

فرمود: مسائل و احکام اعتقادى و عملى دین را فرا گیرید، چون که شناخت احکام و معرفت نسبت به دستورات خداوند، کلید بینائى و بینش و اندیشه مى باشد و موجب تمامیّت کمال عبادات و اعمال مى گردد؛ و راه به سوى مقامات و منازل بلندمرتبه دنیا و آخرت است .

20 قالَ علیه السلام : فَضْلُ الْفَقیهِ عَلَى العابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَواکِبِ، وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّهْ فى دینِهِ لَمْ یَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.(81)

فرمود: ارزش وفضیلت فقیه بر عابد همانند فضیلت خورشید بر ستاره ها است .
و کسى که در امور دین فقیه و عارف نباشد، خداوند نسبت به اعمال او راضى نخواهد بود.

21 قالَ علیه السلام : عَظِّمِ العالِمَ لِعِلْمِهِ وَدَعْ مُنازَعَتَهُ، وَ صَغِّرِالْجاهِلَ لِجَهْلِهِ وَلاتَطْرُدْهُ وَلکِنْ قَرِّبْهُ وَ عَلِّمْهُ.(82)

فرمود: عالم را به جهت عملش تعظیم و احترام کن و با او منازعه منما، و اعتنائى به جاهل مکن ولى طردش هم نگردان ، بلکه او را جذب نما و آنچه نمى داند تعلیمش بده .

22 قالَ علیه السلام : صَلوةُ النّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَى اللّهِ لِکُلِّ مُؤ مِنٍ.(83)

فرمود: انجام نمازهاى مستحبّى ، هر مؤمنى را به خداوند متعال نزدیک مى نماید.
23 قالَ علیه السلام : مَثَلُ الدّنیا مَثَلُ الْحَیَّةِ، مَسُّها لَیِّنٌ وَ فى جَوْفِهَا السَّمُّ الْقاتِلِ، یَحْذَرُهَاالرِّجالُ ذَوِى الْعُقُولِ وَ یَهْوى اِلَیْهَاالصِّبْیانُ بِاءیْدیهِمْ.(84)

فرمود: مَثَل دنیا همانند مار است که پوست ظاهر آن نرم و لطیف و خوشرنگ ، ولى در درون آن سمّ کشنده اى است که مردان عاقل و هشیار از آن گریزانند و بچّه صفتان و بولهوسان به آن عشق مى ورزند.

24 قالَ علیه السلام : مَثَلُ الدُّنیا مَثَلُ ماءِالْبَحْرِ کُلَّما شَرِبَ مِنْهُ الْعطْشانُ اِزْدادَ عَطَشا حَتّى یَقْتُلُهُ.(85)

فرمود: مَثَل دنیا (و اموال و زیورآلات و تجمّلات آن ) همانند آب دریا است که انسانِ تشنه ، هر چه از آن بیاشامد بیشتر تشنه مى شود و آنقدر میل مى کند تا هلاک شود.
25 قالَ علیه السلام : لَیْسَ الْقَبْلَةُ عَلَى الْفَمِ اِلاّ لِلزَّوْجَةِ وَالْوَلَدِ الصَّغیرِ.(86)

فرمود: بوسیدن لب ها و دهان براى یکدیگر در هر حالتى صحیح نیست مگر براى همسر و یا فرزند کوچک .
26 قالَ علیه السلام : مَنْ نَظَرَ بِرَاءیْهِ هَلَکَ، وَ مَنْ تَرَکَ اءهْلَ بَیْتِ نَبیِّهِ ضَلَّ، وَمَنْ تَرَکَ کِتابَ اللّهِ وَ قَوْلَ نَبیِّهِ کَفَرَ.(87)

فرمود: هرکس به راءى و سلیقه خود اهمیّت دهد و در مسائل دین به آن عمل کند هلاک مى شود، و هرکس اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله را رها کند گمراه مى گردد، و هرکس قرآن و سنّت رسول خدا را ترک کند کافر مى باشد.
27 قالَ علیه السلام : إ نَّاللّهَ لَیُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوّامَ، إ نَّاللّهَ لَیُبْغِضُ الْعَبْدَالْفارِغَ.(88)

فرمود: همانا خداوند دشمن دارد آن بنده اى را که زیاد بخوابد، و دشمن دارد آن بنده اى را که بیکار باشد.
28 قالَ علیه السلام : التَّواضُعُ: اءنْ تُعْطِیَ النّاسَ ما تُحِبُّ اءنْ تُعْطاهُ.(89)

فرمود: تواضع و فروتنى آن است که آن چه دوست دارى ، دیگران درباره تو انجام دهند، تو هم همان را درباره دیگران انجام دهى .

29 قالَ علیه السلام : یُسْتَحَبُّ غَرامَةُ الْغُلامِ فى صِغَرِهِ لِیَکُونَ حَلیما فى کِبَرِهِ وَ یَنْبَغى لِلرَّجُلِ اءنْ یُوَسِّعَ عَلى عَیالِهِ لِئَلاّ یَتَمَنَّوْا مَوْتَهَ.(90)

فرمود: بهتر است پسر را در دوران کودکى به کارهاى مختلف و سخت ، وادار نمائى تا در بزرگى حلیم و بردبار باشد؛ و بهتر است مرد نسبت به اهل منزل خود دست و دل باز باشد و در حدّ توان رفع نیاز کند تا آرزوى مرگش را ننمایند.(91)
30 قالَ علیه السلام : لَیْسَ مِنّا مَنْ لَمْ یُحاسِبْ نَفْسَهُ فى کُلِّ یَوْمٍ، فَإِنْ عَمِلَ حَسَنا إ سْتَزادَ اللّهَ، وَ إ نْ عَمِلَ سَیِّئا إ سْتَغْفَرَاللّهَ وَ تابَ اِلَیْهِ.(92)

فرمود: از شیعیان و دوستان ما نیست ، کسى که هر روز محاسبه نَفْس و بررسى اعمال خود را نداشته باشد، که اگر چنانچه اعمال و نیّاتش خوب بوده ، سعى کند بر آن ها بیفزاید و اگر زشت و ناپسند بوده است ، از خداوند طلب مغفرت و آمرزش کند و جبران نماید.

31 قالَ علیه السلام : لِکُلِّ شَیْی ءٍ دَلیلٌ وَ دَلیلُ الْعاقِلِ التَّفَکُّر.(93)

فرمود: براى هر چیزى ، دلیل و راهنمائى است و راهنماى شخص عاقل ، تفکّر و اندیشه مى باشد.
32 قالَ علیه السلام : ما فِى الْمیزانِ شَیْی ءٌ اءثْقَلُ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ.(94)

فرمود: در میزان الهى نیست عمل و چیزى ، سنگین تر از ذکر صلوات بر محمّد و اهل بیت ش (صلوات اللّه علیهم اجمعین ).

33 قالَ علیه السلام : قَلیلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعاقِلِ مَقْبُونٌ مُضاعَفٌ وَ کَثیرُالْعَمَلِ مِنْ اءهْلِ الْهَوى وَالْجَهْلِ مَرْدُودٌ.(95)

فرمود: اعمال شخص عاقل مقبول است و چند برابر اءجر خواهد داشت گرچه قلیل باشد، ولى شخص نادان و هوسران گرچه زیادکار و خدمت و عبادت کند پذیرفته نخواهد بود.
34 قالَ علیه السلام : وَشَعْرُالْجَسَدِ إ ذا طالَ قَطَعَ ماءَ الصُّلْبِ، وَاءرْخىَ الْمَفاصِلَ، وَ وَرِثَ الضَّعْفَ وَالسِلَّ، وَ إ نَّ النُّورَةَ تَزیدُ فِى ماءِالصُّلْبِ، وَ تُقَّوِى الْبَدَنَ، وَتَزیدُ فى شَخْمِ الْکُلْیَتَیْنِ، وَ تَسْمِنُ الْبَدَنَ.(96)

فرمود: موهاى بدن زیر بغل و اطراف عورت چنانچه بلند شود سبب قطع و کمبود آب کمر، سستى مفاصل استخوان و ضعف سینه و گلو خواهد شد، استعمال نوره سبب تقویت تمامى آن ها مى باشد.

35 قالَ علیه السلام : ثَلاثَةٌ یَجْلُونَ الْبَصَرَ: النَّظَرُ إ لَى الخُضْرَةِ، وَالنَّظَرُ إ لَى الْماءِالْجارى ، وَالنَّظَرُ إ لَى الْوَجْهِ الْحَسَنِ.(97)

فرمود: سه چیز بر نورانیّت چشم مى افزاید: نگاه بر سبزه ، نگاه بر آب جارى و نگاه به صورت زیبا.
36 قالَ علیه السلام : إ نَّ الاْ رْضَ لا تَخُلُو مِنْ حُجَّةٍ، وَ اءنَا وَاللّهِ ذلِکَ الْحُجَّةُ. (98)

فرمود: همانا زمین در هیچ موقعیّتى خالى از حجّت خدا نیست و به خدا سوگند که من خلیفه و حجّت خداوند هستم .
37 قالَ علیه السلام : سُرْعَةُالْمَشْىِ تَذْهَبُ بِبَهاءِالْمُؤْمِنِ.(99)

فرمود: با سرعت و شتاب راه رفتن ، بهاء و موقعیّت مؤمن را مى کاهد.
38 قالَ علیه السلام : إ نَّما اءمِرْتُمْ اءنْ تَسْئَلُوا، وَلَیْسَ عَلَیْنَاالْجَوابُ، إ نَّما ذلِکَ إ لَیْنا. (100)

فرمود: شماها ماءمور شده اید که از ما اهل بیت رسول اللّه سؤال کنید، ولیکن جواب و پاسخ آن ها بر ما واجب نیست بلکه اگر مصلحت بود پاسخ مى دهیم وگرنه ساکت مى باشیم .
39 قالَ علیه السلام : ماذِئْبانِ ضارِبانِ فى غَنَمٍ قَدْ غابَ عَنْهُ رُعاؤُها، بِاءضَرَّ فى دینِ مُسْلِمٍ مِنْ حُبِّ الرِّیاسَةِ.(101)

فرمود: خطر و ضرر علاقه به ریاست براى مسلمان بیش از دو گرگ درّنده اى است ، به گله گوسفندى که چوپان ندارند حمله کنند.
40 قالَ علیه السلام : الا یمانُ فَوْقَ الاْ سْلامِ بِدَرَجَةٍ، وَالتَّقْوى فَوْقَ الا یمانِ بِدَرَجَةٍ، وَ الْیَقینُ فَوْقَ التَّقْوى بِدَرَجَةٍ، وَ ما قُسِّمَ فِى النّاسِ شَیْی ءٌ اءقَلُّ مِنَ الْیَقینِ. (102)

فرمود: ایمان ، یک درجه از اسلام بالاتر است ؛ تقوى نیز، یک درجه از ایمان بالاتر؛ یقین ، یک درجه از تقوى بالاتر و برتر مى باشد و درجه اى کمتر از مرحله یقین در بین مردم ثمره بخش نخواهد بود.

۱۳ دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ

به نام خدا
خروج از زندان و طىّ الارض

مرحوم شیخ صدوق و دیگر بزرگان آورده اند:
پس از آن که چون هارون الرّشید حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیه السلام را از زندان بصره به بغداد منتقل کرد، تحویل شخصى به نام سندى بن شاهک یهودى داده شد.
و در زندان بغداد، حضرت بسیار تحت کنترل و فشار بود؛ و زیر انواع شکنجه هاى روحى و جسمى قرار گرفت ، تا جائى که حتّى دست و پا و گردن آن امام مظلوم علیه السلام را نیز به وسیله غل و زنجیر بستند.
امام حسن عسکرى علیه السلام در این باره فرموده است :
جدّم ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام سه روز پیش از شهادتش ، زندان بان خود - مسیّب - را طلبید و اظهار نمود:
من امشب به مدینه جدّم ، رسول خدا صلى الله علیه و آله مى روم تا با آن حضرت تجدید عهد و میثاق نمایم و آثار امامت را تحویل امام بعد از خودم دهم .
مسیّب عرض کرد: اى مولاى من ! شما در میان این غل و زنجیر و آن همه ماءمورین اطراف زندان ، چگونه قصد چنین کارى را دارى ؟
و من چگونه زنجیرها و درب هاى زندان را باز کنم ، در حالى که کلید قفل ها نزد من نیست ؟!
امام علیه السلام فرمود: اى مسیّب ! ایمان و اعتقاد تو نسبت به خداوند متعال و هچنین نسبت به ما اهل بیت عصمت و طهارت سُست است .
و سپس حضرت افزود: همین که مقدار یک سوّم از شب سپرى گردید، منتظر باش که چگونه خارج خواهم شد.
مسیّب گوید: من آن شب را سعى کردم که بیدار بمانم و متوجّه حرکات امام موسى کاظم علیه السلام باشم ؛ ولى خسته شدم و خواب چشمانم را فرا گرفت ؛ و لحظه اى در حال نشسته ، خوابم برد.
ناگهان متوجّه شدم که حضرت با پاى مبارکش مرا حرکت مى دهد، پس ‍ سریع از جاى خود برخاستم ؛ و هر چه نگاه کردم اثرى از دیوار و ساختمان و زندان ندیدم ، بلکه خود را به همراه حضرت در زمینى هموار مشاهده نمودم .
و چون گمان کردم که آن حضرت مرا نیز به همراه خود از آن ساختمان ها بیرون آورده است ، گفتم : یاابن رسول اللّه ! مرا نیز از شرّ این ظالم نجات بده .
حضرت اظهار نمود: آیا مى ترسى تو را به جهت من از بین ببرند و بکُشند؟
و سپس افزود: اى مسیّب ! در همین حالى که هستى ، آرام باش ، من پس از مدّتى کوتاه باز مى گردم .
مسیّب با تعجّب سؤال کرد: یاابن رسول اللّه ! غل و زنجیرى که بر دست و پاى شما بود، چگونه گشودى ؟!
امام علیه السلام فرمود: خداوند متعال به جهت ما اهل بیت ، آهن را براى حضرت داود علیه السلام ملایم و نرم کرد؛ و این کار براى ما نیز بسیار سهل و ساده است .
آن گاه حضرت از نظرم ناپدید گشت و با ناپدید شدنش دیوارها و ساختمان زندان با همان حالت قبل نمایان گردید.
و چون ساعتى گذشت ناگهان دیدم دیوارها و ساختمان زندان به حرکت درآمد و در همین حالت ، مولا و سرورم حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام را دیدم که به زندان بازگشته است و همانند قبل غل و زنجیر بر دست و پاى مبارک حضرت بسته مى باشد.
از دیدن این معجزه ، بسیار تعجّب کردم و به سجده افتادم .
بعد از آن امام علیه السلام به من فرمود: اى مسیّب ! برخیز و بنشین ؛ و ایمان خود را تقویت و کامل گردان ، و سپس افزود: من سه روز دیگر از این دنیا و محنت هاى آن خلاص خواهم شد و به سوى خداوند متعال و مهربان رهسپار مى گردم .(51)

دستور خواب تا هنگام شهادت

اکثر محدّثین و مورّخین در کتاب هاى مختلفى آورده اند:
هنگامى که ماءمورین حکومتى خواستند امام موسى بن جعفر علیه السلام را از مدینه منوّره به سوى عراق حرکت دهند، حضرت به فرزند خود، حضرت رضا علیه السلام دستور فرمود تا زمانى که خبر قتل و شهادت پدرش را نیاورده اند، هر شب رختخواب خود را جلوى اتاق آن حضرت پهن نماید و در آن بخوابد.
خادم آن حضرت گوید: من هر شب رختخواب حضرت علىّ بن موسى الّرضا علیه السلام را جلوى اتاق امام موسى کاظم علیه السلام پهن مى کردم و حضرت رضا سلام اللّه علیه مى آمد و مى خوابید.
و مدّت چهار سال به همین منوال سپرى شد، تا آن که شبى از شب ها وقتى رختخواب را پهن کردم ، حضرت نیامد و تمام اهل منزل وحشت زده ؛ و غمگین شدیم و همگى در فکر فرو رفتیم که حضرت رضا علیه السلام کجا رفته ؛ و چه شده است ؟
چون صبح شد متوجّه شدیم که حضرت علىّ بن موسى الّرضا علیه السلام آمد و مستقیما نزد امّ احمد - یکى از همسران امام موسى کاظم علیه السلام رفت و فرمود: اى امّ احمد! آنچه پدرم نزد تو به ودیعه نهاده است ، تحویل من بده .
در این هنگام ، امّ احمد فریادى کشید و گریه کنان بر سر و صورت خود زد و گفت : مولا و سرورم شهید گشته است .
امام رضا علیه السلام فرمود: آرام باش و تا زمانى که خبر شهادت پدرم منتشر نشده است سکوت نما.
پس ، امّ احمد آرامش خود را حفظ کرد؛ و آن گاه صندوقچه اى را به همراه دو هزار دینار آورد و تحویل امام رضا علیه السلام داد و گفت : پدرت ، امام موسى کاظم علیه السلام این ها را به عنوان ودیعه نزد من نهاد و فرمود:
تا هنگامى که خبر شهادت مرا نشنیده اى ، از این اشیاء خوب مراقبت و نگه دارى کن ؛ و چون خبر قتل مرا شنیدى ، فرزندم رضا - سلام اللّه علیه - نزد تو مى آید و آن ها را مطالبه مى نماید، پس همه را تحویل او بده ؛ و بدان که او بعد از من امام و حجّت خداوند متعال بر تمامى خلق مى باشد.(52)
همچنین مرحوم شیخ صدوق و طبرى و دیگر بزرگان ضمن حدیثى طولانى از حضرت ابومحمّد امام حسن عسکرى علیه السلام آورده اند:
امام موسى کاظم علیه السلام سه شب مانده به آخر عمر شریفش ، به زندان بان خود - مسیّب - فرمود:
من سه روز دیگر به سوى پروردگار خود رحلت خواهم کرد و این شخص ‍ پلید و پست - سندى بن شاهک - ادّعا مى کند که مراسم تجهیز کفن و دفن مرا انجام مى دهد.
و سپس افزود: اى مسیّب ! بدان و آگاه باش که چنین کارى امکان پذیر نیست ؛ بلکه فرزندم ، علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام مرا تجهیز و تدفین مى نماید.
و چون جنازه ام به قبرستان قریش منتقل گردید، درون قبر، لَحَدى برایم درست کنید؛ و هنگامى که درون لَحَد قرار گرفتم ، سعى کنید که قبرم را مرتفع نگردانید؛ و نیز از خاک قبر من جهت تبرّک استفاده نکنید؛ چون خوردن تمام خاک ها حرام است ، مگر تربت شریف جدّم ، امام حسین علیه السلام که خداوند تبارک و تعالى براى شیعیان و دوستان ، در آن تربت ، شفا قرار داده است .
مسیّب در ادامه روایت گوید: چون روز سوّم فرا رسید و لحظات شهادت حضرتش نزدیک شد، فرزند بزرگوارش حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام - که از قبل او را مى شناختم - حضور یافت و من شاهد حضور آن حضرت تا پایان مراسم بودم .(53)
و چون حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر علیهما السلام در همان زندان بغداد به شهادت رسید - که بعد از مدّت ها، آن زندان تبدیل به مسجدى شد، که در بغداد در محلّ دروازه کوفه موجود مى باشد - توسّط فرزندش امام علىّ بن موسى الرّضا علیه السلام تجهیز شد و در قبرستان قریش ، در اتاقى که خود امام موسى کاظم علیه السلام خریدارى کرده بود، دفن گردید.(54)

در سوگ و عزاى هفتمین ستاره ولایت

سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم

دل آشفته چو گیسوى پریشان چه کنم

گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا

گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم

آرزویم به جهان دیدن روى پسر است

سوختم ، سوختم از آتش هجران چه کنم

کنج زندان ، بلا گشته ز هجران رضا

تیره تر روز من از شام غریبان چه کنم

نه رفیقى به جز از دانه زنجیر مرا

نه انیسى به جز از ناله و افغان چه کنم

به خدا دورى معصومه و هجران رضا

مى کُشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم

از وطن کرده مرا دور، جفاى هارون

من دل خسته سرگشته و حیران چه کنم

گلى از خار ندید، این همه آزار که من

دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم

سرنگون کاش شود خانه هارون پلید

که چنین کرد مرا بى سر و سامان چه کنم

هر کجا مرغ اسیرى است ، ز خود شاد کنید

تا نمرده است ، ز کنج قفس آزاد کنید

مُرد اگر کنج قفس ، طایر بشکسته پرى

یاد از مردن زندانى بغداد کنید

چون به زندان ، به ملاقاتى محبوس روید

از عزیز دل زهرا و علىّ یاد کنید

کُند و زنجیر گشائید، ز پایش دم مرگ

زین ستمکارى هارون ، همه فریاد کنید

چار حمّال ، اگر نعش غریبى ببرند

خاطر موسى جعفر، همه امداد کنید

تا دم مرگ ، مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه آن شه عبّاد کنید

پسرش نیست ، که تا گریه کند بر پدرش

پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید(55)


پنج درس آموزنده ارزشمند

1 شخصى به نام مرازم گوید:
روزى جهت زیارت و ملاقات امام موسى کاظم علیه السلام به سوى مدینه طیّبه حرکت کردم و در مسافرخانه اى منزل گرفتم ، در این میان چشمم به زنى افتاد که مرا جلب توجّه نمود، خواستم با او رابطه زناشوئى برقرار کنم ؛ ولى او نپذیرفت که با من ازدواج نماید.
سپس به دنبال کار خویش رفتم ؛ و چون شب فرا رسید به مسافرخانه بازگشتم و دقّ الباب کردم ، پس از لحظه اى همان زن درب را گشود و من سریع دست خود را بر سینه اش نهادم ؛ ولى او با سرعت از من دور شد.
فرداى آن شب ، چون بر مولایم امام کاظم علیه السلام وارد شدم ، حضرت فرمود: اى مرازم ! کسى که در خلوت خلافى مرتکب شود و تقواى الهى نداشته باشد، شیعه و دوست ما نیست .(56)
2 در روایات آمده است بر این که شخصى به نام امیّة بن علىّ قیسى به همراه دوستش حمّاد بن عیسى بر حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیه السلام وارد شد تا براى مسافرت ، از حضرتش خداحافظى نمایند.
امیّه گوید: همین که به محضر مبارک آن حضرت رسیدیم ، بدون آن که سخنى گفته باشیم ، امام علیه السلام فرمود: مسافرت خود را به تاءخیر بیندازید و فردا حرکت کنید.
وقتى از منزل آن حضرت بیرون آمدیم ، حمّاد گفت : من حتما همین امروز مى روم ؛ ولى من گفتم : چون حضرت فرموده است که نروید، من مخالفت دستور امام خود را نمى کنم .
سپس حمّاد حرکت کرد و رفت و چون از شهر مدینه خارج گردید، باران شدیدى بارید و سیلاب عظیمى به راه افتاد و حمّاد در سیلاب غرق شد و مُرد؛ و در همان محلّ به نام سیّاله دفن گردید.(57)
3 روزى حضرت موسى بن جعفر علیه السلام ، یکى از خادمان خود را به بازار فرستاد تا برایش تخم مرغ خریدارى نماید.
غلام بعد از خرید، با یکى دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضى از افراد قماربازى کرد؛ و سپس آن ها را براى حضرت آورد.
بعد از آن که تخم مرغ ها پخته شد و امام علیه السلام مقدارى از آن ها را تناول نمود، یکى از غلامان گفت : با بعضى از آن ها قماربازى و برد و باخت شده است .
حضرت با شنیدن این سخن ، فوراً طشتى را درخواست نمود و آنچه خورده بود، در آن استفراغ کرد.(58)
4 روزى هارون الرّشید طبقى از سرگین الاغ تهیّه کرد و سرپوشى بر آن نهاد؛ و آن را توسّط یکى از افراد مورد اطمینان خود براى حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیهما السلام فرستاد با این گمان که حضرت را مورد تحقیر و توهین قرار دهد.
هنگامى که آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت ، دید خرماهاى تازه و گوارائى در آن قرار دارد.
پس ، حضرت تعدادى از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به کسى که طبق را آورده بود، داد و او نیز آن ها را خورد، بعد از آن باقى مانده آن ها را براى هارون فرستاد.
وقتى ماءمور، طبق را نزد هارون آورد و جریان را تعریف کرد، هارون یکى از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبدیل به سرگین الاغ گشت .(59)
5 یونس بن عبدالرّحمان - که یکى از یاران صدیق و از وکلاى امام صادق ، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام بود - روزى به مجلس پُر فیض حضرت ابوالحسن ، امام موسى بن جعفر علیهما السلام وارد شد.
امام علیه السلام پس از مذاکراتى ، ضمن موعظه هائى گوناگون به او فرمود: اى یونس ! با مردم مدارا کن ؛ و هرکسى را به اندازه معرفت و شعورش با وى صحبت کن .
یونس اظهار داشت : اى مولایم ! مردم مرا به عنوان بى دین و زندیق خطاب مى کنند.
امام علیه السلام فرمود: گفتار مردم نباید در روحیّه و افکار تو تاءثیر بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگویند که سنگ ریزه است ؛ و یا آن که در دست هایت سنگ ریزه باشد و بگویند که جواهرات در دست دارد، این گفتار هیچ گونه سود و یا زیانى براى تو نخواهد داشت .(60)


۱۳ دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ

به نام خدا



«گناه» عامل محرومیت از لذت عبادت



آیت‌الله روح‌الله قرهی در درس اخلاق خود اظهار داشت: ترک گناه خود به خود، عبادت لذّت بخش برای انسان می‌آورد، امّا وقتی روح و جسم مبتلا به گناه شد، دیگر لذّت عبادت برای انسان نیست.


در آخرین جلسه درس اخلاق آیت‌الله روح‌الله قرهی که در مسجد و حوزه علمیه امام مهدی(عج) برگزار شد به بررسی نقش گناه و ترک آن در پیدایش لذت عبادت، پرداخته شد؛ که مشروح آن تقدیم می‌شود:

ذوالجلال و الاکرام دائماً در قرآن تذکار داده که بشر مقام الهی خودش را متوجّه شود و مواظب یک مطلب باشد؛ که اگر آن مطلب را رعایت کرد، حضرت حق به لطف و کرمش او را اوج میدهد تا جایی که ملائکه الله به حال او غبطه میخورند.
حضرت حق نه تنها این تذکار مهم را در قرآن و به انبیاء عظامش، داوود، زکریّا، یحیی، موسای کلیم و عیسی بن مریم(علی نبیّنا و آله و علیهم الصّلوة و السّلام) در حال مناجات و اتّصال و در بهترین حالاتی که داشتند، فرمود بلکه آن را از روز نخست به آدم ابوالبشر نه در دنیا بلکه در ابتدای خلقتش در بهشت بیان فرمود.
اگر انسان این یک چیز را رعایت کرد، خود ذوالجلال و الاکرام کفالت ما بقی آمورش را به دست می‌گیرد و او را به اوج می‌رساند و آن این که انسان گناه نکند.
اگر انسان بتواند بر گناه چیره شود، ما بقی امور در دست خداست. فقط گناه نکند، ببیند چه قیامتی به پا می‌شود. پروردگار عالم او را بالا می‌برد، دیگر هیچ پابند و قفلی در عالم نیست که بخواهد او را به زمین میخکوب کند.
گناه یعنی چه؟ معنی جدیدی از گناه بیان کنم که عرفای عظیمالشّان آن را تبیین کرده‌اند و عندالعرفا عجیب است. گناه؛ یعنی انسان به آن فعلی که خدا نهی کرده است - که نهی حضرت حق حکمت او برای رشد بشر است - دچار شود.
عرفا میگویند: هر فعلی از ناحیه ذوالجلال والاکرام نهی شد؛ یعنی ای بشر! یک ریسمان از ریسمان‌هایی که به پای تو است، برداشتم؛ چون گناه ریسمان و زنجیری است که به پای انسان بسته می‌شود و او را از حرکت و پرواز باز می‌دارد.

* نشانه حب خدا به انسان

ذوالجلال و الاکرام بندگانش را دوست دارد و نهی از افعال زشت و گناه، دلالت بر حبّ او است. تعبیر بسیار زیبا و عجیبی را عارف بزرگوار ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارند. ایشان می‌فرمایند: هر کس بخواهد نشانه حبّ خدا را ببیند، در اوامر حضرت حق نبیند بلکه در نواهی حضرت حق جستجو کند؛ چون نواهی حضرت حق؛ یعنی ذوالجلال و الاکرام نمی‌خواهد بندهاش از مقام بندگی و قرب به او بیافتد.
لذا حضرت حق درباره هر چیزی که نهی کرد و اسم گناه بر آن گذاشت، می‌خواهد بفرماید: بنده من! این عامل می‌شد تو اوج نگیری، من تو را دوست دارم و به تو عشق می ورزم، نمی‌خواهم تو به گناه؛ یعنی آن عاملی که تو را از پرواز باز می‌دارد، مبتلا شوی و اوج نگیری!
سلطان‌العارفین، آیت‌الله سلطان‌آبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعبیر بسیار عالی دارند، ایشان می‌فرمایند: حبّ ذوالجلال و الاکرام به بندگانش آنقدر زیاد است که حتّی خصّیصین درگاه حضرت حق، این حب را بما هو حب درک نمی‌کنند.
ایشان در ادامه می‌فرمایند: چون خدا بندهاش را دوست دارد، قبل از اینکه اعلام کند حسنات را انجام بدهید، به لسان ناطقیّه و حکمتیّه خودش از لسان مولی‌الموالی، علیّ ابن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمود: "اِجتنابُ السیّئات اَولی مِن اِکتِسابِ الحَسنات "[1] - دوری از گناهان برتر است از اکتساب حسنات - و این عین حبّ است.

* تضمین رسیدن به مقام تالی تلو معصوم!

آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌، آن عارف بزرگ به بعضی از شاگردان و خصّیصینشان بیان فرمودند: من تضمین می‌کنم، شما یک سال از هر گناه و فعل زشتی دوری بجویید، اگر به مقام رفیع تالی تلو معصوم نرسیدید، فردای قیامت نزد خدا هاشم را مؤاخذه کنید. حرف بسیار سنگینی است. این را برای خودتان تکرار کنید، ببینید چه به دست می‌آورید؟ اگر گناه نباشد، طبیعی است انسان به خودی خود در دریای رحمت خدا قرار می‌گیرد و به اوج؛ یعنی رسیدن به مقام تالی تلو معصوم پرواز می‌کند. تالی تلو معصوم جزء چهارده معصوم نیست؛ امّا فعل و عملش عین معصوم است- این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید-
حضرت امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف)‌، آن امام العارفین راجع به شهید بزرگوار، عارف عظیم الشّأن، شهید چمران(اعلی اللّه مقامه الشّریف)می‌فرمایند: ایشان فردای قیامت با آبرو است. می‌دانید این حرف یعنی چه؟ یعنی ایشان تالی تلو معصوم است.
شما در دعای توسّل، وقتی می‌خواهید به اوج دعا برسید، در هر فرازی میگویید: "یا وجیهاً عند اللّه اشفع لنا عنداللّه " یا به بی بی دو عالم(سلام اللّه علیها) عرضه میدارید: "یا وجیهة عنداللّه اشفعی لنا عنداللّه " ای آبرومند نزد خدا، ای آبرومند نزد پروردگار عالم. امام فرمودند: شهید چمران آبرو دارد؛ یعنی مقام شفاعت دارد؛ یعنی تالی تلو معصوم است.
مناجات‌های شهید چمران را ببینید، حال عجیبی دارد. می‌دانید دلیل آن چیست؟ از ایشان سؤال کردند: این حالاتی که شما دارید، از چیست؟ ایشان بدون تأمّل فرموده بودند: من از سن قبل از تکلیف مواظبت کرده‌ام که نواهی ذوالجلال و الاکرام را انجام ندهم و گناه نکنم - خیلی حرف بزرگی است- بعد فرموده بودند: نمی‌دانم، من معصوم نیستم، خطا کرده‌ام، گناه کرده‌ام امّا سعی‌ام بر این بود.
"لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی "[2] سعی انسان بر این باشد که گناه نکند، ببیند تا کجا می‌رود. اگر گناه نکردیم اوج می‌گیریم، اگر گناه نکردیم تالی تلو معصوم می‌شویم؛ یعنی معصوم می‌شویم.
آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نفرمودند: اگر یک سال گناه نکردید، آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌شوید - که ایشان هم همین حال را داشتند- بلکه به طور کلّی بیان کردند: تالی تلو معصوم می‌شوید. اگر آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آیت‌الله قاضی شد و تالی تلو معصوم شد به خاطر این بود که مواظبت کرد گناه نکند، دنبال این نرفت که ثواب زیادی جمع کند، روزه‌های مستحبّی زیاد بگیرد؛ چون وقتی کسی گناه نکرد، این کارها خود به خود به وجود می‌آید.
شخصی در زمان طاغوت اهل قمار بود، در گود عرب‌ها یک عدّه از قماربازها را جمع می‌کرد و خودش هم تلکه بگیر آنها شده بود. ولی در ماه محرم، صفر و ماه مبارک رمضان از این کار خود دست می‌کشید، تا این که با عنایت و نگاه آن مرد الهی، حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، عوض شد و خودش از اوتاد و اولیاء الهی گردید.
خود این شخص تعریف می‌کرد: حاج میرزا داشت به سمت مسجد می‌آمد، من هم داشتم از گود بالا می‌آمدم، به طور ناگهانی به هم برخوردیم، موقعی که من داشتم نزدیک می‌شدم، احساس کردم الآن یک اتفّاقی می‌افتد، یک نگاه عمیقی به من کرد، من سلام کردم و او گفت: سلام. با نگاه او دگرگون شدم.
ایشان بعد از آن قضیه با ترک گناه و مطالبی که داشت، به یکی از اوتاد تبدیل شد. من چیزهایی از ایشان دیده‌ام خودشان فرمودند: من قبلاً در ماه مبارک رمضان که می‌خواستم روزه بگیرم حتّی در زمستان، در هوای سرد و روزهای کوتاه اصلاً حالی برای روزه نداشتم، وقتی هم که روزه میگرفتم، دائم می‌گفتم: کی اذان میشود؟ بعدها وقتی در اوج گرما روزه می‌گرفتم، غروب که می‌شد، می‌گفتم: تا نمازم را نخوانم، افطار نمی‌کنم و دائم از خدا می‌خواستم که ای کاش ساعات زیادتر می‌شد.
یک روز با آیت‌الله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برخورد کردم، سلام کردم و دست آقا را بوسیدم، ایشان یک دفعه من را بغل کردند و با خنده در گوشم فرمودند: این قدر نگو ساعات زیاد شود، تو تنها نیستی، دیگران هم دارند روزه می‌گیرند. یعنی به خاطر لذّتی که خودت از روزه در روزهای بلند تابستان در اوج گرما می‌بری، دائم میگویی: ای کاش ساعت زیادتر شود تا من از این روزه کیف کنم!

* محرومیّت از عبادت لذّت بخش

ترک گناه خود به خود عبادت لذّت بخش برای انسان می‌آورد - به این تعبیر دقّت بفرمایید- امّا وقتی انسان مبتلای به گناه شد، برای همین سه رکعت، چهار رکعت نماز واجب هم حالی ندارد. مگر این چند رکعت نماز چقدر از انسان وقت می‌گیرد؟ نمازی که ما می‌خوانیم، چهار، پنج دقیقه، نهایت ده دقیقه طول می‌کشد، امّا انسان مبتلای به گناه، برای همین نماز معمولی کأنّ کوه عظیمی را می‌خواهد جا به جا کند، می‌گوید: نمی‌دانم چرا؟ وقت دارم امّا دائم می‌گویم: الآن بلند می‌شوم، ده دقیقه دیگر، پنج دقیقه دیگر، یک موقع نگاه می‌کنم نمازم قضا شده و به خواب رفتم. اوایل خودم از خودم بدم می‌آید، می‌گویم: من که می‌توانستم بخوانم، دو رکعت، سه رکعت، چهار رکعت نماز که وقتی نمی‌گرفت، چرا نخواندم؟ دلیل، همان گناه است.
وقتی روح و جسم مبتلا به گناه شد، دیگر لذّت عبادت برای انسان نیست، برای همین است که از آنجا به بعد عبادت برای انسان سنگین می‌شود امّا وقتی انسان گناه را ترک کرد، روز طولانی، گرما و عطش برای او مهم نیست. چنان از روزه کیف می‌کند، چنان با عبادت حال می‌کند، چنان به خلوت با خدا عشق می‌ورزد که اصلاً می‌خواهد تمام عمرش در این لحظات باشد "فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب "[3].
ذوالجلال و الاکرام به یحیی بن زکریا(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، آن نبّی مکرّم فرمود: یحیی! اگر بندگان خاصّ خودم را که از گناه بریدند و به من متصّل شدند به حال خودشان بگذارم؛ چون از گناه بریدند و لذّت عبادت را می‌چشند، دیگر گرسنگی و تشنگی را درک نمی‌کنند، آنقدر به عبادت مشغول می‌شوند و آنقدر گرسنه و تشنه هستند که در همین حال جان به من تسلیم می‌کنند. امّا من خودم یک حالاتی را برای آنها قرار می‌دهم، لحظاتی آنها را از آن حال بیرون می‌آورم که احساس گرسنگی، تشنگی و نیازهای بشری و دنیوی کنند.
ببینید ترک گناه چه می‌کند! اوج می‌دهد تا جایی که دیگر انسان نمی‌فهمد گرسنه یا تشنه است. اگر امتحان کنیم، می‌بینیم تشنگی در یک حدّی است، اوّل عطش می‌آید، اوج می‌گیرد، وقتی به آن محل نگذاشتی، جسم عادت میکند دیگر تشنه نیست.
امّا آن چیزی که باعث می‌شود انسان از اوّل عطش را درک نکند، عطش به قرب خدا و دور شدن از گناه است. با عطش به قرب خدا، انسان عطش جسم را نمی‌فهمد و دلیل عطش به قرب خدا دوری جستن از گناه است. لذا عزیزان من! جوان‌های عزیز! فرزندان عزیزم! کد اصلی همین است، اگر کسی بفهمد کد اصلی این است، دیگر به جایی نمی‌رود.

* هر دو مدهوشند امّا این کجا و آن کجا؟

پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: گناه و خطا سکرآور است، مست می‌کند و وقتی انسان دائم بر گناهانش افزود، مستی او بیشتر می‌شود.
امشب رمزی را که اولیاء داشتند، پرده برداری کنم: بدانید در هر دو طرف سکر است، هم گناه سکرآور است و هم عبادت. ترک گناه سکر دیگری دارد و مشغول شدن به گناه سکر دیگری. هر دو مستی دارند امّا خوشا به حال آن کسی که در مستی عشق به خدا و عبادت به خدا غرق شود.
مست است که در عالم مستی وصال با پروردگار عالم عطش را درک نمی‌کند و گرسنگی برای او معلوم نیست. خود پروردگار عالم فرمود: اگر من مانع نمی‌شدم و موانعی برای او ایجاد نمی‌کردم و لحظه‌ای او را از این حال خارج نمی‌کردم، آن‌قدر در این مستی، جوع و عطش را درک نمی‌کرد که جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کرد. چون مست، متوجّه نیست چه خبر است، یک جای دیگر است و این حال خوش اولیاء است.
می‌دانید اولیاء بعد از نماز عشاء یک چیز مختصری، یک دو لقمه نان و انگوری می‌خوردند و به ساعتی نمی‌گذشت که شروع به نماز شب خواندن می‌کردند - حسب مطالب و حالاتی که داشتند - و فقط یک رکعت می‌خواندند، طوری که وقتی به رکوع می‌رفتند تا نزدیک اذان صبح و بعضی مواقع هنگام اذان که صدای اذن الهی را باد صبا به گوش آن‌ها می‌رساند -که اگر آن حال را هم خدا نمی‌آورد، دیگر صدای اذان را هم نمی‌شنیدند- سر از رکوع برمی‌داشتند.
چطور می‌شود کسی ساعت‌ها، آن هم در زمستان که شب‌ها طولانی است، یک موقع مثلاً از هفت شب تا پنج صبح همین‌طور در حال رکوع باشد و با پرودگار عالم اینگونه عشق‌بازی کند، اصلاً چه می‌گوید؟ یک "سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ " را صد بار تکرار کن، بالاخره خسته می‌شوی، این چیست که یک "سُبْحَانَ رَبِّیَ " می‌گوید، چنان با این "رَبِّیَ " عشق‌بازی می‌کند که احساس می‌کند متعلّق به خودش است. "رَبِّیَ "، کدام ربّ من؟ ربّ من که عظیم است "رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ ". آن‌وقت تکرار این هر بار یک معنایی دارد - مثل نماز وجود مقدّس مولا که صد بار "إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ " بیان می‌کنند و هر کدام یک معنا و یک حالی برای آنها دارد، آن‌قدر معانی می‌آید و برای آنها باز می‌شود که عشق، عبادت، کمک از او، خلوت با او، حالات حالیّه با او را می‌بینند و این زبان مدام می‌چرخد و می‌گوید: "إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ "، جسم در اختیار این اتّصال قرار می‌گیرد و اصلاً خستگی نمی‌فهمد -
از مرحوم آیت‌الله اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که معروف به مرحوم نخودکی است، سرّ رکوع اولیاء را سؤال کردند و پرسیدند: آقا! این چه حالی است که پیرمردی که دیگر به طور طبیعی وقتی می‌خواهد راه برود عصا به دست می‌گیرد، کمرش درد می‌کند، در آن حال رکوع نمی‌فهمد کمردرد چیست؟
فرمودند: آن کسی که از گناه دور شد، آن‌قدر این جسم هم از عبادت لذّت می‌برد که اینجا دیگر جسم است که به روح قسم می‌دهد: ای روح! دائم بگو، بگذار من هم لذّت ببرم. جسم و روح یکی می‌شوند - حرف خیلی سنگینی است- برای همین است که اجسام این اولیاء در قبر هم نمی‌پوسد، حتّی کفن هم نمی‌پوسد. دیگر این جسم نحیف اولیاء الهی به روح اجازه نمی‌دهد، می‌گوید: باز هم بگو، من دارم لذّت می‌برم. جسم هم دائم در اتّصال است! این حال خوش اولیاء است.
گناه که نباشد، خود عبادت می‌آید و لذّت از عبادت برای انسان معلوم می‌شود. یک سال گناه نکنیم، ببینیم چه پیش می‌آید و چه حالی هست!

* بپرهیز از مستی گناه!

پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: "احْذَرْ سُکْرَ الْخَطِیئَةِ "[4] از مستی خطا و گناه بپرهیز- خطا تو را مست می‌کند، آن طرف یک مستی دارد و این طرف یک مستی - "فَإِنَّ لِلْخَطِیئَةِ سُکْراً کَسُکْرِ الشَّرَابِ " چون مستی هر گناهی عین مستی شراب است، عقلت را ضایع و زایل می‌کند.
شراب حرام است، چون مستی دارد. آن کسی که مست شد متوجّه نیست، عربده می‌کشد، فریاد می‌زند، فحّاشی می‌کند، بی‌ادبی می‌کند، گاهی خودش را عریان می‌کند، آبرو و حیثیت خودش را می‌برد. گاهی حتّی به ‌جایی میرسد که به محارم خودش تعدّی می‌کند؛ چون مست شده، هیچ چیز نمی‌فهمد، بی‌عقل شده و در حال خودش نیست.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، آن حبیب خدا می‌فرمایند: گناه هم مستی‌ای عین مستی شراب دارد. تو را غرق می‌کند، وجودت را می‌گیرد و نمیفهمی. گاهی انسان یک لحظاتی به هوش می‌آید، می‌فهمد این کار بد است امّا مجدّد بستر و زمینه گناه که آماده می‌شود، به آن سمت می‌رود؛ چون مست شده، بی‌عقل شده و نمی‌فهمد، دست خودش نیست. خیلی باید مواظب بود.
آیت‌الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: هشتاد درصد از مذنبین بعد از گناه برای یک لحظه هم شده پشیمان می‌شوند ولی می‌گویند: نمی‌توانیم ترکش کنیم، عادت کردیم.
گناه مرض است و انسان گناهکار به مرض مبتلا شده، خودش هم می‌فهمد این مستی بد است، آبرویش را برده، می‌گوید: این گناه را انجام دادم، بعد چه شد؟ خودش هم می‌فهمد خطا کرد، چیزی به دست نیاورد، مقام انسانیّتش خرد شد، امّا نمی‌تواند ترک کند چون مست است و گرفتار شده است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می‌فرمایند: "بَلْ هِیَ أَشَدُّ سُکْراً مِنْهُ " مستی گناه از مستی شراب بدتر است.
شخصی برای مشاوره زنگ زده بود، اشک می‌ریخت، می‌گفت: به یک گناهی مبتلا هستم. بدم می‌آید امّا نمی‌دانم چرا در خلوت که می‌روم دست خودم نیست، آن را انجام می‌دهم. بعد سرم را به دیوار می‌زنم امّا نمی‌توانم آن را ترک کنم، می‌دانم عمل زشتی است، من را عصبی‌ هم کرده است امّا نمی‌دانم چرا در خلوت یک‌دفعه دچار می‌شوم، بدبخت شدم، یک دارویی، یک چیزی به من بدهید، به دادم برسید، چه کنم؟ این فرد مست شده، مستی گناه انسان را با خودش می‌بَرد - إن‌شاءالله ما درمان هر کدام ‌از این گناهان را به موقع عرض می‌کنیم -
مستی گناه از مستی شراب بدتر است؛ چون مستی شراب بالاخره ساعاتی است، بعد از بین میرود امّا مستی گناه انسان را بیچاره می‌کند. وقتی مستی آن از بین رفت، به آن اعتیاد دارد، مجدّد می‌خواهد آن را انجام بدهد.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ادامه می‌فرمایند: "یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ " خدا میفرماید: چنین کسی دیگر کور، کر و لال می‌شود.
عزیز دلم! اینکه می‌گویند: "اجْتِنَابُ السَّیِّئَاتِ أَوْلَى مِنِ اکْتِسَابِ الْحَسَنَاتِ "[5] به خاطر این است که وقتی انسان مبتلا شد، دیگر برنمی‌گردد "فَهُم لا یَرجِعُون ". می‌گوید: من خودم هم بدم می‌آید امّا نمی‌دانم چرا مبتلا هستم؟! مواظب باشیم، دنبال ثواب نرویم.

* دیگر خدا را عبادت نکنید؟!

آیت‌الله آشیخ جعفر شوشتری(اعلی اللّه مقامه الشرّیف) حرف زیبایی را فرمودند، ایشان در به کار بردن تکّه‌های ناب معروف هستند. یک روز بالای منبر رفتند و بعد از حمد و ثناء فرمودند: مردم! همه آمده‌اند و شما را به عبادت پروردگار عالم دعوت کرده‌اند، من امشب می‌خواهم بگویم که شما خدا را عبادت نکنید. ثواب جمع نکنید. والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
گفتند: این شیخ امشب می‌خواهد چه بساطی را برای ما پهن کند؟! فردی گفت: شیخ ما را بیچاره نکن! ما که می‌دانیم یک مطلبی داری!
فرمودند: چه عجب، یک کسی چیزی گفت! بعد فرمودند: عبادت نکنید امّا گناه هم نکنید! همه فعلِ انجام دادن را ترویج می‌کنند، من فعلِ انجام ندادن را. عبادت نکنید، گناه هم نکنید. وقتی انجام ندادید اصلاً خودتان می‌بینید که عبادت کردید! اگر گناه نکردید دیگر عابد هستید.

لذا رمز این است: گناه نکنید. امّا اگر گناه کردید و مبتلا شدید، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: "فَهُم لا یَرجِعُون " است؛ یعنی دیگر برگشتی نیست.

* تنها راه بازگشت

البته یک راه وجود دارد، عزیز دلم! راهش این است که انسان در مجالس موعظه، اخلاق و نزد اولیاء الهی برود.
عزیز دلم! جوان عزیز! دختر گرام‌یام! پسر عزیزم! من به فدای شما! انسان باید خودش را در حصن حصین قرار دهد! به خدا قسم که این امر مولاجان است که به اوتاد و اولیاء فرموده‌اند. فرمودند: به جوان‌ها بگویید تا می‌توانند خودشان را به اولیاء متّصل کنند، به چهره آن بزرگان نگاه کنند و در محضرشان باشند که نفس آنها انسان را از آن حال و هوای گناه بیرون می‌کشد.
چطور در مجلس گناه حال و هوای انسان عوض می‌شود! مجلس الهی هم انسان را به یک حال دیگری می‌برد، از دنیا می‌بُرد! عزیز دلم! یک جایی برو که از دنیا بِبُری! آن کسانی که ما را به دنیا دعوت می‌کنند، به حسب روایت قُطّاع الطّریق هستند؛ دزدان گردنه هستند. ما خودمان دنبال دنیا می‌دویم، اهل دنیا هستیم، آنوقت فرد دیگری هم بیاید و ما را به دنیا پرتاپ کند؟! محبّت و عشق به دنیا را بیشتر کند؟!
یک مکانی برویم که ولو ساعاتی ما را از این دنیا بکَنند. ما را از این قیل و قال‌ها، از این های و هوی‌ها، از این دنیای رنگارنگ بیرون بکشند، خودمان شویم! عزیز دلم! خود ما این نبودیم. خود ما همان حال خوشی است که داریم. این کد را بدهم: آن لحظه‌ای که حال خوش پیدا کردی، بدان که تازه خودت شده‌ای!

* ماه دردانه خدا

رجب المرجّب دارد تمام می‌شود. چشم به هم بزنیم، شعبان المعظّم می‌آید. باورمان می‌شد که به این سرعت بگذرد؟! خودمان را برای آن ماه خوبی، ماه مبارک رمضان، عشق اولیاء، محلّ رقص روح اولیاء و اکسیر رحمت خدا، آماده کرده‌ایم؟ عجب ماهی است؟! ماه عشق بازی، ماه سبک شدن، ماه خودمان شدن، ماه خدا شدن!
اولیاء ماه رجب المرجّب که می‌آمد هر روز اشک می‌ریختند، ناله می‌زدند که خدا! می‌شود جان ما را نگیری؟ میدانی ما جان عزیز نیستیم امّا ماه دردانه‌ات، ماه مبارک رمضان دارد می‌آید. ماه خلوتکده دارد می‌آید!
یک بریز و بپاشی است! ضیافت است! چه کسی بانی ضیافت است؟ ملکی نیست! خود خدا میزبان شده است! خود خدا می‌گوید: بنده من! آمدی! خوش آمدی! خودم برایت دعوت نامه داده بودم: "کُتِبَ عَلَیکُمُ الصیام ". در آغوش من بیا! بیا تا با هم خلوت کنیم! یک مهمانی راه انداختم، چه مهمانی؟! ملائکه را راه نمی‌دهم، فقط باید بوی آن به مشام ملائکه بخورد. من هستم و تو!
یک عشق‌بازی‌هایی است! یک ضیافت عجیبی است! اولیاء گریه می‌کردند که خدایا! وقتی ماه مبارک رمضان تمام شد، اگر خواستی ما را ببر! برای همین است که می‌بینید اکثر اولیاء و اوتادمان از شوّال به بعد از دنیا رفته‌اند. آنها فهمیدند که چه خبر است! "لَیلَة القَدر خَیرُ مِن ألفِ شَهر "
وقتی در ضیافت آمدند می‌دانند که فقط یک نفر هست، در این خلوتکده با خدا یک نفر همه کاره سفره ضیافت است، حجت بن الحسن المهدی(‌صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)! آقاجانمان می‌فرماید: آمدی؟! دیدی چقدر خلوت خوشمزه است؟! دیدی با خدا ضیافت داشتن چقدر می‌ارزد؟! حالا من مهدی فاطمه هم به امر خداوند تو را دوست دارم. بعد میبینی که به خدا قسم، آقاجان دستانشان را باز می‌کنند و می‌فرمایند: در آغوش من بیا!
بعضی در ضیافت به جاهایی رسیدند! بعضی در دعای ابوحمزه که اوّل عرفان بود، به جایی رسیدند! چه کسانی از سال گذشته تا به حال با آقاجانشان خلوت کرده‌اند و حرف زده‌اند؟ یکی از مسئولین نظام گفتند: از موقعی که این مطلب را شما فرمودید و من انجام دادم، یک مطالبی برای من اتّفاق افتاده است.
با آقاجانمان خلوت کنیم، بگوییم: آقاجان! من هر شب با شما خلوت می‌کردم، اسم من از لیست خط نخورد؟! من در ضیافت الله و مهمانی باشم. آقاجان! شما اسامی را می‌نویسید، دعوت نامه‌ها را شما باید بدهید. ذوالجلال و الاکرام می‌فرماید: مهدی جان! این دعوت نامه‌ها را به هر کسی می‌خواهی بده، دست توست! یکی را پاک می‌کنی، یکی را اضافه می‌کنی! حجّت خدا تو هستی! آقاجان! من هر شب داشتم با شما حرف می‌زدم. آقا اسم من خط نخورد؟!
از امشب به بعد اینگونه با آقا حرف بزن! ضجّه بزن! بگو که آقا ماه مبارک دارد می‌آید، من را فراموش نکن! وقتی کسی دارد به زیارت می‌رود، پیش او می‌آیند و می‌گویند: ما را یادت نرود! ما آخرآمدیم که در ذهن شما بمانیم. هرشب به آقا بگو: آقاجان ما را یادت نرود!

منابع
1. غررالحکم،ص: 185
2. نجم/39
3. الشرح/7
4. بحارالأنوار، ج: 74، ص: 104، باب: 5
5. غررالحکم، ص: 185، حدیث: 3514


منبع:http://www.sayenews.com

۱۳ دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

به نام خدا


خاطرات و گفتار بسیار خواندنی از دختر گرامی امام خمینی(ره)؛


به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، ماهنامه پاسدار اسلام در شماره جدید خود ویژه‌نامه‌ای درباره حضرت امام(ره) منتشر کرد.

در یکی از مطالب، خاطراتی خواندنی از خانم زهرا مصطفوی دختر بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی منتشر شده است که متن آن در ذیل می‌آید:

اشاره: آنچه در پی می‌آید بخشی از خاطراتی است که در طول سالهای گذشته از خانم دکتر زهرا مصطفوی یادگار گرامی حضرت امام سلام‌الله علیه شنیده‌ام؛ خاطراتی که از ساده‌ترین آنها مانند بازی با کودکان در خانه تا بزرگترین آنها همچون مسئله رهبری آینده، آموزنده و برای رهروان روح‌الله بسی ارزشمند است. اکنون به مناسبت سالگرد عروج آن عزیز سفرکرده - که همچنان اندیشه و راهش زنده و پویاست - تقدیم امت امام می‌شود.
محمدحسن رحیمیان

گردش به‎سمت گل‌ها
- امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسیار مقید بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چیت سر می‌کردم. آقای اشراقی (داماد اول امام) ما را دعوت کرده بودند و من همراه ایشان به مهمانی رفتم. آقای اشراقی باغچه‌ای داشتند که وسط آن معبری بود و آنجا دو سه تا صندلی گذاشته بودند که در آنها امام و آقای اشراقی روی صندلی نشسته‌اند. آن روز کسی در را باز کرد و خود آقای اشراقی به استقبال آمدند. ما به خاطر قضیه نامحرم بودن، جلوی شوهر خواهرها نمی‌آمدیم. من یکه خوردم و از امام پرسیدیم: «سلام بکنم؟» امام گفتند: «واجب نیست». من چون خجالت می‌کشیدم با آقای اشراقی روبه‌رو بشوم و سلام نکنم، از مسیر خارج شدم و رفتم میان علف‌ها و گیاهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ایشان روبه‌رو نشوم.
الآن هم منزل ما این‌طوری است که مردها و زن‌ها به خاطر مهمانی دور هم نمی‌نشینند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدی شرعی. بعد از انقلاب خود من در تلویزیون، سمینارها، سخنرانی‌ها و جلساتی که آقایان و خانم‌ها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نروید و این کار را انجام ندهید، ولی در همان دوران اگر شوهر خواهرم می‌آمدند، این طور نبود که سفره زن‌ها و مردها یکی باشد. رفت‌وآمد بود اما مردها جدای از زنان در اتاق‌های مختلف پذیرایی می‌شدند.

* سفره محرم و نامحرم جدا بود

- تا آخرین لحظه زندگی امام،‌ همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. یک بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفیسه خانم - دختر بزرگ آقای اشراقی - دعوت داریم». امام فکر کرده بودند که در منزل نفیسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهایشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «این مجلس، مجلس حرام است. شما می‌خواهید به مجلس حرام بروید؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها که محرم نیستند». مادر گفته بودند: من می‌روم که به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد). امام در این مورد بسیار دقت می‌کردند.

* امام به خواهرم دیه دادند!

آنچه از دوران بچگی یادم هست، این است که من حدود 8ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقای اشراقی) 12 سال داشت. ما با بچه‌های منزل همسایه سمت چپ‌ خانه که منزل آقای کمالوند بود، عروسک‌‌بازی می‌کردیم . . . گاهی هم گرگم به هوا بازی می‌کردیم. امام به ما گفته بودند منزل آقای کمالوند نرویم.

ایشان از علما و از دوستان امام بودند. این دوستی هم قصه جالبی دارد. به ما گفته بودند به: آنجا نروید. هروقت می‌خواهید بازی کنید، دخترشان - که اسمش طاهره‌خانم بود - بیاید پیش شما. پشت‌ بام‌های منزل ما به یکدیگر راه داشت. ما همگی بچه بودیم، ولی آنها نوکر 14- 15ساله‌ای داشتند که به تازگی صدایش دورگه شده بود. به همین جهت آقا دستور داده بود: شما نباید به منزل آنها بروید. وقتی آقا از مسجد سلماسی برمی‌گشتند و به طرف منزل می‌آمدند، از پشت کوچه صدای گرگم به هوای ما بچه‌ها را شنیدند. وقتی به منزل آمدند، از کارگرمان - زیور - پرسیدند: «بچه‌ها کجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقای کمالوند.» گفتند: «برو بگو بیایند.» ما خیلی ترسیدیم. برگشتیم به منزل و سه‌تایی توی زیر زمین رفتیم، خطاب امام، بیشتر به خواهر بزرگترم بود که مکلف شده بود. امام یک چوب نازک خشک را برداشتند و محکم به لبه دیوار زیرزمین زدند و گفتند: «من نگفتم نروید؟ چرا رفتید؟» بسیار هم عصبانی بودند. چوب شکست و یک تکه‌اش به پای خواهرم خورد. بلند شدیم و به اتاق رفتیم و من دیدم پای خواهرم کمی کبود شده است.

شب به آقا گفتم: «خرده چوبی که به دیوار زدید و شکست، به پای صدیقه خورده پایش کبود شده.» امام پرسیدند: «واقعاً؟» گفتم: «بله». گفتند: «برو بگو بیاید». صدیقه خانم آمد و امام پایش را دیدند و به او دیه دادند! من به خودم گفتم: ای کاش پای من کبود شده بود! امام تا این حد روی مسائل شرعی دقت داشتند، در حالی که بچه‌شان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتی که امام داشتند، ما از ایشان خیلی حساب می‌بردیم. البته حق با ایشان بود من خیلی شلوغ بودم.

آغوش مهربان آقا
- شاید اولین خاطره‌ای که از دوران کودکی به یادم مانده، به خاطر لذتی که از حضور امام می‌بردم، این است که امام شب‌ها زیر کرسی می‌نشستند و من که یک دختر چهار پنج ساله بودم، می‌رفتم زیر کرسی و سرم را از زیر بغل ایشان بیرون می‌آوردم و چون بچه شیطانی هم بودم، خیلی وول می‌خوردم، ولی ایشان دلشان نمی‌آمد به من بگویند برو؛ فقط نگهم می‌داشتند که خیلی شلوغ نکنم. گاهی هم دستی به سر و صورتم می‌کشیدند. من چون خیلی از این کار لذت می‌بردم که در آغوش پدر باشم، نمی‌رفتم. ایشان هم نمی‌گفتند برو، ولی دست و پایم را می‌گرفتند که خیلی شلوغ نکنم. خیلی با خوشرویی و محبت با من رفتار می‌‌کردند و من از این کارشان خیلی لذت می‌بردم؛ لذا اولین خاطره‌ای که از دوران بچگی یادم می‌آید این است که شب‌ها دور کرسی می‌نشستیم و بسیاری از اوقات من شام خودم را هم همان‌جا و همراه امام می‌خوردم.

* برنامه ثابت امام برای بازی با کودکان

- بیش از آنکه تصور کنید حضرت امام اهل محبت بودند. بچه بودم و یک روز در حیاط نشسته بودیم، به من گفتند: «اگر توانستی این مداد را با دست راستت به دیوار بزنی، من به تو جایزه می‌دهم». من گفتم: «اینکه کاری ندارد». گفتند: «بینداز!». من هم مداد را دادم به دست راستم و پرت کردم به طرف دیوار و بعد گفتم: «جایزه‌ام را بدهید!». امام گفتند: «با دستت پرت نکردی». گفتم: «چرا! با دستم پرت کردم». گفتند: «نخیر! دستت هنوز به بدنت هست!» من تازه متوجه شدم که دارند با من شوخی می‌کنند.

امام برای بازی با ما وقت خاصی داشتند. صبح‌ها در منزل تدریس می‌کردند و طلاب می‌آمدند. نیم‌ساعت به اذان ظهر مانده، طلاب می‌رفتند و امام می‌آمدند به حیاط و یک ربع با ما بازی می‌کردند. ما هم می‌دانستیم و از قبل جمع می‌شدیم. ما معمولاً از گِل باغچه تیله درست می‌کردیم و می‌گذاشتیم خشک می‌شدند، بعد با آنها تیله‌بازی می‌کردیم و هرکس می‌توانست تیله بیشتری را بزند، برنده بود. البته بازی‌های گوناگونی از جمله گرگم‌ به هوا بازی می‌کردیم. ایشان می‌نشستند و یک نفرمان سرش را در دامن ایشان می‌گذاشت و بعد همه می‌رفتند و قایم می‌شدند، بعد آن فرد بلند می‌شد و دنبالمان می‌گشت. امام به ضعیفترها کمک هم می‌کردند. من از همه شلوغ‌تر بودم و یکی از خواهرهایم (خانم آقای اشراقی) با اینکه چهار سال از من بزرگتر بود، آرامتر و مظلومتر بود و زبر و زرنگی مرا نداشت. گاهی اوقات می‌رفتم بالای درخت کاجی که در منزلمان بود و آنجا قایم می‌شدم. کسی سرش را بلند نمی‌کرد به آنجا نگاه کند. امام می‌دانستند که بچه‌ها نمی‌‌توانند مرا پیدا کنند و با سرشان اشاره می‌کردند، یعنی آنجا را نگاه کن و جای مرا لو می‌دادند. گاهی اوقات هم زیر عبایشان قایم می‌شدیم.

امام عصرها هم برای تدریس به مسجد سلماسی قم در کوچه آقازاده می‌رفتند و تقریباً نیم‌ساعت به اذان مغرب که آفتاب هنوز بالای دیوار بود، به منزل برمی‌گشتند و ما منتظرشان بودیم. می‌آمدند و یک ربع با ما بازی می‌کردند و بعد سراغ کارهای خودشان می‌رفتند.

امام سر شب شام می‌خوردند، به‎قولی سه از غروب رفته، گاهی قبل و گاهی بعد از شام می‌آمدند و با ما بازی می‌کردند. اوایل کودکی بازی بود و بعد به تدریج تبدیل به کتاب خواندن شد. من در 13-14 سالگی خیلی اهل مطالعه بودم و کتاب‌های رمان و تاریخی را غالباً بلند می‌خواندم و بقیه گوش می‌دادند. بزرگتر که شدیم، امام معما و چیستان یا مسئله‌ای مطرح می‌کردند و ما سعی می‌کردیم پاسخ آنها را پیدا کنیم. گاهی اوقات هم نمی‌توانستیم جواب بدهیم.

* دفاع امام از کوچک‌ترها

- یادم هست 10 -11 ساله بودم و حاج‌آقا مصطفی شاید 21-22 ساله بود. به من گفت: «یک لیوان آب به من بده!» امام نشسته بودند. من شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: «نمی‌خواهم». حاج‌آقا مصطفی ناراحت شد و آمد طرف من که مرا دعوا کند. امام به من اشاره کردند که فرار کن. داداش دید و گفت: شما این جور می‌کنید که گوش به حرف نمی‌دهد». آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز می‌گویی یک لیوان آب بده، پس‎فردا می‌‌گویی کفش‌هایم را جلوی پایم جفت کن!».

* مصطفی بر فراز گلدسته!

- همراه خانم (مادرشان) در صحن حضرت معصومه سلام ‌الله علیها بودم. حدود 8 - 9 سال داشتم و داداش 18- 19 ساله بودند. خانم سرشان را بلند کردند و توجه کردند که یک نفر روی مناره کله معلق ایستاده است. اولین حرفی که خانم زدند این بود که گفتند: «خوش به حالش!» خانم خیلی شاداب و دلشاد بودند. همه نگران شدند، ولی خانم گفتند: «فکر می‌کنم مصطفی باشد. غیر از مصطفی کسی جرأت نمی‌کند آن بالا برود و معلق بزند!» جالب این است که خانم‌ نگران نشدند و اصلاً اهل این‌جور نگرانی‌ها نبودند. بقیه خیلی نگران شدند، ولی ایشان ابداً.

* امام به من گفتند: کودتاچی!

ما اغلب برای ناهار آبگوشت داشتیم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولی من اصلاً آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباری که نوه‌هایم آمدند و خواستند برایشان درست کنم، آبگوشت درست نکرده‌ام. یک بار که حدوداً 9 - 8 ساله بودم در فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا می‌آمدند و من ظرف گوشت‏کوبیده دستم بود. چشمم که به آقا افتاد، بشقاب را به طرف دیوار پرت کردم و گفتم: «کی گفته هر کس بزرگتر است،‌ باید حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگترید و آبگوشت دوست دارید، من هم باید آبگوشت بخورم؟» ایشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچه‌ها را بنشانید و از آنها بپرسید چه غذایی دوست دارند و هرروز مطابق میل یکی از آنها غذا بپزید!». البته به من لقب «کودتاچی» دادند و گفتند: تو کودتا کردی!

* خواهش امام از من: به چین نرو!

- چند سال قبل از فوت امام مرا به چین دعوت کردند که بروم آنجا و صحبت کنم. سر سفره بودیم و ایشان به خاطر قلبشان به دستور دکتر پشت میز کوچکی می‌نشستند و غذا می‌خوردند. من خیلی عادی و معمولی گفتم: «من هفته دیگر به چین می‌روم. مرا دعوت کرده‌اند.» حرف‌های دیگری زده شد و گذشت. چند دقیقه بعد، امام به من گفتند: «فهیمه (مرا در منزل فهیمه صدا می‌زنند) بیا!» بعد گفتند: «سرت را بیاور پایین!» من کنار ایشان ایستاده بودم. گوشم را نزدیک دهانشان بردم. امام گفتند: «می‌خواهم از تو خواهش کنم به چین نروی». من مکثی کردم و گفتم: «چشم»، ولی حقیقتش این است که کمی به من برخورد که چرا ایشان همان وقت به طور عادی این مطالب را نگفتند. مثلاً نگفتند مصحلت نیست و نرو و چرا این‌جور گفتند. وقتی غذا خوردن تمام شد و ایشان خواستند به اطاقشان بروند، من همراهشان رفتم و گفتم: «می‌خواهم از شما گله کنم». پرسیدند: «چرا؟» جواب دادم: «شما فکر می‌کنید اگر مرا منع کنید گوش نمی‌کنم؟ همان‌جا به من می‌گفتید نرو، مصحلت نیست. من هم قبول می‌کردم. لازم نبود مرا صدا بزنید و درِ گوشم بگویید». گفتند: «آدم وقتی می‌خواهد چیزی را به کسی بگوید، باید به کف پای او بگوید؟ باید درِ گوشش بگوید!» فهمیدم می‌خواهند از در شوخی درآیند. گفتم: «هم من می‌دانم منظورم چیست، هم شما می‌دانید!».

* دقت و مراعات ظریف
- نکته دیگری که یادم آمد از دوره‌ای است که امام کسالت داشتند. حدود ده روز قبل از رحلتشان بود. امام بیمار بودند و باید در بیمارستان بستری می‌شدند. امتحان جامع دکترا هم داشتم. امام هم قرار بود فردای آن روز به بیمارستان بروند. من وقتی وارد منزل شدم، ایشان داشتند با مادرم شام می‌خوردند. شنیدم که گفتند: «به فهیم نگویید.» من همان‌جا متوجه شدم که ایشان می‌خواهند به بیمارستان بروند، منتها ایشان به دیگران توصیه می‌کردند به من نگویند که حواسم برای امتحان پرت نشود. من به روی خودم نیاوردم که می‌دانم. آمدم و نشستم و صحبت کردیم و شب به منزل برگشتم.

صبح فردا دلم نیامد که نروم و امام(ره) را نبینم. از آن طرف هم از بیمارستان گفته بودند جواب آزمایش حاضر نیست و باید فردا برای عمل بیایید. من این را نمی‌دانستم. وقتی آمدم و وارد اتاق شدم، فکر کردم امام را می‌خواهند به بیمارستان ببرند. به روی خودم هم نمی‌آوردم که می‌دانم. به محض اینکه وارد شدم، امام دستشان را باز کردند و گفتند: «خیالت راحت‌! قرار نیست به بیمارستان بروم». پرسیدم: «جدی می‌گویید؟» یادم نیست عین جمله‌شان چه بود، اما آن را جوری ادا کردند که من باور کردم که قرار نیست اصلاً به بیمارستان بروند و با کمال آرامش رفتم و امتحانم را دادم و برگشتم و تازه فهمیدم که قرار است فردای آن روز بروند. این‌قدر دقیق بودند که من از نظر روحی لطمه نخورم و امتحانم خراب نشود.

* بیشترین ناراحتی امام از آقای منتظری و ماجرای قطعنامه بود

- من اصلاً در مورد قضیه آقای منتظری ناراحت نشدم و فکر می‌کردم حق همین است که امام ایشان را کنار بگذارند، چون دیده بودم که امام چقدر از دست ایشان اذیت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمی‌شد کسی که آن‌قدر مبارز و متدین بوده، این‌طور تحت تأثیر قرار بگیرد. فوق‌العاده زیاد هم تلاش کردند تا ایشان را از بعضی ارتباطات و کارها منع کنند. امام کمتر مسائل بیرون را در اندرون نقل می‌کردند، ولی در ارتباط با ایشان از بس منقلب و ناراحت بودند، می‌آمدند و می‌گفتند.

من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوق‌العاده زیاد ایشان را دیدم. یک بار همین قضیه آقای منتظری بود که امام خیلی اذیت شدند، یکی هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلویزیون خبر برکناری آقای منتظری را شنیدم. خوشحال شدم و فکر می‌کردم حق همین بود و ایشان نباید جانشین امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتی از آن مصیبت بزرگ، وقتی شنیدم که آقای خامنه‌ای انتخاب شده‌اند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. حتی کسی به من گفت: «خوشحالی می‌کنی که جای پدرت جانشین انتخاب شد؟» گفتم: «این حرف چیست؟ بالاخره هرکسی رفتنی است، ولی شخص بسیار خوبی جای ایشان آمد». تا الآن هم معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. ان‌شاءالله که عمر طولانی داشته باشند.

* نظر امام درباره رهبری آیت‌الله خامنه‌ای
- به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جریان آقای منتظری که ایشان از قائم‏مقامی کنار رفتند، پیش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است که من این حرف را بزنم، اما بالاخره آدمیزاد از این دنیا می‌رود و من به نظرم می‌رسد فردی را نداریم که جانشین شما باشد. آیا بهتر نیست که شورایی باشد؟» تا این حرف را زدم، گفتند: «چرا نداریم؟» گفتم: «به نظر می‌آید چنین فردی نیست.» گفتند: «چرا، آقای خامنه‌ای».

صرف‌نظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است که این اعتقاد قلبی من است که الآن بهترین فرد را داریم و چه انتخاب خوبی بود. هیچ‌کس نمی‌توانست این طور محکم در برابر آمریکا و دشمنان بایستد و از ملت دفاع کند. گاهی اوقات وقتی ایشان مطلبی را می‌گویند، خیلی یاد امام می‌کنم و می‌بینم گویا همان گفته‌هاست. من بسیار به ایشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگویند اطاعت می‌کنم.

من معتقدم که در رأس یک کشور اسلامی قطعاً باید ولی فقیه باشد و فقط ولی فقیه است که می‌تواند به معنای حقیقی، کشور را حفظ کند؛ انتخابی هم که مردم به صورت مستقیم یا غیرمستقیم می‌کنند، انتخاب درستی است. مردم تشخیص درستی دارند.

منبع:خبرگزاری فارس(با کمی تلخیص)



سلام

راستی امین آمده
به کلبه اش سری بزنید
کلبه امین ۶

ممنون

۱۳ شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:53 ب.ظ

به نام خدا


رهایى از حسرت آخرت (سخرانی مرجع بزگوار تقلید ایت الله شیرازی)


قسمت اول:


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین ولعنة الله على اعدائهم أجمعین(*)


:: تغابن و حسرت

نام یکى از سوره هاى قرآن «تغابن»[1] است و وجه نام گذارى آن به این اسم، ذکر کلمه تغابن در این سوره است.
نظر به این که یکى از نام هاى قیامت «یوم التغابن» است، توضیح معناى «تغابن» تأثیر به سزایى در اصلاح رفتار ما دارد. به منظور محسوس کردن وضعیت در روز قیامت به عنوان مثال مى گوییم؛ هرگاه فردى بر اثر ناآگاهى از قیمت واقعى کالایى، آن را ارزان تر بفروشد، یا گران تر بخرد، پس از آگاه شدن از قیمت واقعى کالا و از دست دادن فرصت جبران ضرر، از معامله اى که انجام داده پشیمان خواهد شد و براى آنچه از دست داده حسرت خواهد خورد. در قیامت نیز وقتى مردم باخبر مى شوند عمر خود را ارزان یا رایگان از دست داده اند، از تجارت خود در دنیا پشیمان و براى از دست دادن سرمایه گران قیمت خود، حسرت خواهند خورد. از این رو، یکى از نام هاى قیامت یوم التغابن است، یعنى روز حسرت خوردن.


:: قیامت نزدیک است

توجه داشته باشیم که چون انسان از هنگام مرگ تا برپایى قیامتِ کبرى، چاره اى براى جبران آنچه از دست داده ندارد و باید در برزخ که به منزله اطاق انتظار براى رفتن به صحنه قیامت است به انتظار بماند، باید گفت: قیامت نه تنها دور نیست، بلکه بسیار نزدیک است. به عبارت دیگر، فاصله ما با روز قیامت، همان مدت زمان عمر ماست که فرصت داریم از این سرمایه گرانبهاى خود حداکثر بهره را ببریم و پایان یافتن این فاصله زمانى، حتى اگر صد سال هم باشد، بسیار کوتاه است و ناگهان انسان متوجه مى شود به پایان کار خود رسیده است. از این رو همواره بزرگان سفارش کرده اند وظایف خود را به سرعت انجام دهید. از جمله مرحوم اخوى[2] ـ اعلى اللّه درجاته ـ همواره بر این موضوع تأکید مى کردند، به خصوص در سال پایانى عمرشان، در ملاقات ها و سخنرانى ها توصیه مى فرمودند که مبادا در انجام وظایف درنگ کنیم، چه این که ناگهان عمر به پایان مى رسد. خود ایشان نیز ناگهان از میان ما رفتند. شب آخر عمرشان مصادف با شب عید فطر بود و در آن شب پس از سخنرانى درباره شخصیت و زندگى حضرت زهرا علیهاالسلام تا پاسى از نیمه شب گذشته، بیدار بودند و ساعاتى مشغول مطالعه و نگارش بودند، تا این که حدود ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب براى ایشان ثابت شد که فردا روز عید فطر است و نظر خود را اعلان کردند و ناگهان حال ایشان دگرگون شد و در اثر آن چشم از جهان فرو بستند.


:: حسرت از تهیدستى

بنابراین، مرگ بى خبر فرا مى رسد، و مشکل ترین مسأله که در آن هنگام باعث پشیمانى و حسرت مى شود این است که انسان خود را تهى دست مى بیند و این همان غبن است؛ یعنى انسان درمى یابد که از عمر خود استفاده نکرده و با این که مى توانسته بهتر و بیشتر عمل کند، امّا عمر خود را به غفلت گذرانده و دیگر فرصتى براى جبران ندارد. در روایت نقل شده است:
...لا فی حسنة یزیدون، ولا مِنْ سیّئَةٍ یستعتبون[3]؛ نه مى توانند بر حسنات [خویش] بیفزایند و نه از بدیها پوزش بخواهند.
این سخن بدان معناست که پس از مرگ، پرونده اعمال بسته مى شود و دیگر حسنه اى به اعمال نیک انسان افزوده نمى گردد، مگر صدقات جاریه، مانند اولاد صالح، علم نافع و امثال آن، که البته این ها نیز به زمان حیات شخص برمى گردد و درست به آن مى ماند که درختانى را به دست خود نشانده باشد که بعدا از میوه آن بهره برد.


:: نزدیک بودن مرگ

حدود سى سال قبل با ماجرایى روبه رو شدم که هنوز در خاطرم زنده است و کمتر روزى است که آن ماجرا، با همان احساس روز اول به ذهنم نیاید. داستان از این قرار است: در ایامى که کویت بودم، روزى به من اطلاع دادند شخصى فوت کرده و از من خواستند بر او نماز میت بخوانم. در آن جا مرسوم بود که جنازه را پس از غسل و کفن مى آوردند و در سالنى مى گذاشتند و به همان حالت بر او نماز مى خواندند و پس از نماز او را در تابوت قرار مى دادند و به گورستان منتقل مى کردند، و غالبا به نجف اشرف انتقال مى دادند.
از محل سکونت ما تا غسال خانه[4] با ماشین حدود پنج دقیقه راه بود. در راه غسال خانه، یک نفر از اهالى کویت که کنار من نشسته بود، گفت: آن مرحوم زمین ها و ساختمان هاى بسیارى داشت. از آن جمله قسمتى بود که ما از کنار آن عبور مى کردیم و آن را به من نشان داد، و گفت که دولت کویت حاضر شد این قسمت از زمین هاى او را دویست و پنجاه میلیون دینار کویتى بخرد، اما نفروخت و پیشنهاد قیمت بالاترى داشت، ولى ناگهان در بازار سکته کرد و از دنیا رفت.
او از نقل این داستان غرض خاصى نداشت و براى من نیز عادى بود چون از این ماجراها فراوان روى داده است. بعد از رسیدن به محل برگزارى نماز میت، وارد سالن شدیم و چند دقیقه اى نشستیم تا جنازه را براى نماز بیاورند. وقتى جنازه را آوردند، از جا برخاستم و عده حاضر در آن سالن هم به همراه من برخاستند و به طرف جنازه رفتیم. در فاصله چند مترى (حدودا پنج متر) تا کنار جنازه که دو یا سه ثانیه طول کشید ناگهان به ذهنم رسید که این میت دیروز مى توانست زیر قرارداد دویست و پنجاه میلیون دینارى را امضا کند و امروز نمى تواند براى پنج فِلِس هم تصمیم بگیرد و در حالى که با خود در این باره فکر مى کردم، تکبیر نماز را گفتم. ناگهان متوجه شدم زانوهایم به شدت مى لرزد، به گونه اى که نزدیک بود به زمین بیفتم، اما تلاش کردم تعادلم را حفظ و نماز را تمام کنم. در آن هنگام، این که مى گویند: «ناگهان افتاد و مُرد» را با تمام وجود حس کردم و فهمیدم که مردنْ اصلاً تعارف ندارد.


:: دنیا مزرعه آخرت

هدف از نقل این داستان این است که متوجه باشیم انسان تا زنده است باید بهتر عمل کند و الاّ آن گاه که پرونده اعمالش را به دستش مى دهند و مى بیند ریز و درشت اعمال نیک یا بدش در آن نوشته شده، نسبت به عمر از دست رفته اش حسرت خواهد خورد. خداى سبحان در توصیف حال گناهکاران در زمانى که پرونده اعمال آنان به دستشان مى رسد، مى فرماید:
«فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یَاوَیْلَتَنَا مَا لِهَـذَا الْکِتَـبِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاَّ أَحْصَـهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا»[5]؛ آن گاه بزهکاران را از آنچه در آن است بیمناک مى بینى، و مى گویند: اى واى بر ما، این چه نامه اى است که هیچ [کار] کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته، جز این که همه را به حساب آورده است.
نیز مى فرماید:
«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»[6]؛ پس هرکه هم وزن ذره اى نیکى کند [نتیجه ]آن را خواهد دید. و هر که هم وزن ذره اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید.
ذره اى از اعمال نیک و بدِ انسان از قلم نمى افتد، و همه را در پرونده اعمالش خواهد دید؛ مثلاً نگاه کردن، خشم آلود، ترحم آمیز، تمسخرآمیز و... دارد و هرچند یک عمل به شمار مى رود، اما مراتب و انواع گوناگون دارد و هرکس کم و بیش معناى نگاه هاى مختلف را مى فهمد. از این رو هر مورد جداگانه نوشته مى شود.
به این ترتیب، هنگام توزیع نامه اعمال، آغاز حسرت خوردن و احساس غبن کردن است. مثلاً انسان مى بیند فلان دوست، شاگرد، استاد، همسایه و آشنا از او موفق تر است، اما او در اثر ارتکاب گناه و از دست دادن عمر عزیز خود، عقب مانده، که این واقعا جاى پشیمانى و دریغ خوردن دارد.


:: به نفس خود بى اعتنا باشیم

هرکسى در زندگى خود با مسائلى روبرو شده که هرگز فراموش نمى کند و من نیز از این قاعده مستثنا نیستم و داستانى را که در سال ها قبل شاهد آن بودم، همواره به خاطر دارم. و آن این که: در حدود چهل و هشت سال قبل، روزى قبل از اذان مغرب در خدمت مرحوم پدرم در صحن مطهر حضرت امام حسین علیه السلام از طرف درِ قاضى الحاجات به طرف درِ زینبیّه مى رفتیم و آن روز صحن حضرت سید الشهدا علیه السلام خلوت بود و رفت وآمد چندانى در آن نبود.
ناگهان دیدم شخصى از روبه رو به طرف ما مى آید. شاید یکى دو بار او را با لباس و قیافه فقیرانه اش دیده بودم. او به ما نزدیک شد و سلام کرد و دست مرحوم پدرم را بوسید و رفت.
من همراه ایشان مى آمدم و براى اولین بار نبود که شخصى دست ایشان را مى بوسید و این عمل برایم تازگى نداشت، اما هنگامى که آن شخص دست ایشان را بوسید و رد شد، پدرم نگاهى به او کرد و مانند کسى که با زمزمه خود را موعظه مى کند، جمله اى را بیان کردند که آن را شنیدم. ایشان فرمودند: «پناه مى برم به خدا، که روز قیامت من مجبور شوم در برابر کسانى که در دنیا براى من تواضع کرده اند، تواضع کنم».
شاید مى خواستند به خودشان گوشزد کنند که آن شخص را کوچک نشمار ممکن است او از تو موفق تر باشد. البته هرچند ایشان به نظر ما آقا میرزا سید مهدى و مرجع هستند، اما خود، خویشتن را متهم مى کند که مبادا هوا و هوس بر او غالب شود و خود را گم کند. من انگیزه اداى آن سخن را نمى دانم. شاید ایشان چیزى مشاهده کردند، اما آن زمان سن من اجازه نمى داد توضیح این جملات را از ایشان بخواهم، از این رو همان الفاظ را حفظ کردم. این داستان یادآور همان «تغابن» است. ایشان به خودش هشدار مى داد که مبادا در روز قیامت گرفتار حسرت شوى.


:: اولیاى خدا پنهانند

این سخنان براى همه ما درس است که مواظب اعمال خود باشیم، زیرا هرکس کوتاهى کند در قیامت حسرت خواهد خورد، خواه عالم باشد خواه تاجر، زن باشد یا مرد، همه حسرت خواهند خورد. پس همه باید هشیار باشند و ایشان هم که مرجع بودند، به خود هشدار مى دادند و مى بایست هشیارى خود را حفظ مى کردند و مى دانستند که در غیر این صورت، در روز قیامت پشیمان خواهند شد. فراموش نکنیم هرچند مرجع مى تواند سخنان خوب بگوید و خوب سخنرانى کند، اما این ها مطلوب واقعى نیست و نباید به اینها بسنده کرد، بلکه مهم این است که انسان درک صحیحى از مسائل داشته باشد و بى تردید، برخى مسائل، پیچیده و مخفى است. از امیرمؤمنان حضرت على علیه السلام نقل شده است:
إنّ اللّه أخفى أربعة فی أربعة...، أخفى ولیّه فی عباده...[7]؛ خدا چهار چیز را در چهار چیز پنهان کرد: ...ولىّ خود را در میان بندگانش.
این سخن معصومین علیهم السلام نیز مانند دیگر آموزه هاى آنان خدشه ناپذیر و با حقیقت و واقعیت انطباق دارد. در حقیقت سخنان ائمه علیهم السلام پاسخ صحیح و بى چون و چرا به نیازهاى بشر است و این نیازها هیچ پاسخ و نسخه دیگرى جز سخنان ائمه علیهم السلام ندارد.
به هر حال، درک حقیقت و تشخیص واقعیت مشکل است. مثلاً گاهى شخصى نزد ما مى آید که قدر و منزلت او را نزد خداى سبحان نمى دانیم و با معیارهاى خودمان با او برخورد مى کنیم، اما باید توجه داشت که ملاک قضاوت، شناختِ خدا از بنده است، نه شناخت ما.
در میان همین توده مردم، صدها ابوذر زندگى مى کنند؛ همان سالخورده مردان و زنانى که آن ها را نمى شناسیم و شاید آن ها را به حساب نیاوریم، ولى در درگاه خدا بسیار محترمند. به عنوان نمونه، هیچ فکر کرده ایم حاج على اصفهانى (بغدادى) چه جایگاه اجتماعى داشته که امام زمان ـ عجل اللّه فرجه ـ برایش زیارت نامه خوانده اند؟
با تمام احترامى که براى او قائل هستم، اما شکى نیست که او عالم، مرجع تقلید، تاجر، صاحب مؤسسات بزرگ و... نبود، ولى میلیون ها نفر شیعه که داستان او را در کتاب مفاتیح الجنان خوانده اند از خدا برایش طلب آمرزش کرده اند. وانگهى آقا امام زمان ـ عجل اللّه فرجه ـ براى حاج على بى سواد زیارت نامه خواندند و خود را زیارت نامه خوان به او معرفى کردند، همان آقایى که یک لحظه دیدنش براى بیننده، گرانبهاتر از تمام دنیاست. به یقین او نیز مانند دیگر افراد، اعم از عالم، کاسب، مرد، زن، جوان و پیر که در میان ما هستند و ما آن ها را نمى شناسیم، نزد خداى سبحان بسیار محترم است.




۱۳ شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ب.ظ

به نام خدا



رهایى از حسرت آخرت



قسمت دوم:



پسر مهزیار، رستگار راستین

على بن مهزیار یکى از رستگاران واقعى است و قبرش در شهر اهواز زیارتگاه هزاران زائر است و حرمى باشکوه دارد، علما در شرح حالش نوشته اند که خدمت آقا امام زمان ـ عجل اللّه فرجه ـ رسیده است و داستان شگفتى درباره او نقل شده و بیش از هزار سال است که خداى سبحان حوائج هزاران نفر را در کنار مزارش برآورده ساخته. وى در جوانى مسیحى بود و به وسیله جوانان شیعه هدایت شده و پس از هدایت به مقام والایى رسید. آیا فرجام نیک او جاى دریغ و حسرت ندارد؟ راستى چگونه است که جوانى مسیحى به جایى مى رسد که موفق مى شود، بارها خدمت آقا امام زمان ـ عجل اللّه فرجه ـ برسد و امثال من و شما محتاج او باشیم تا در درگاه الهى شفیع مان شود؟


:: بانو «شطیطه» و ولایتمندى

«شطیطه» بانویى است که به مقام والایى رسیده و در نیشابور مدفون است. من هرگاه به مشهد مشرف مى شوم، اگر محذورى نداشته باشم به احترام آن بانوى والا مقام به همراه دوستان همسفرم به زیارت ایشان مى رویم. این بانوى ارجمند داستانى شنیدنى دارد.
در شرح حال او، نام پدر، شوهر، فرزندان و دیگر بستگانش نیامده و محل و تاریخ تولد او معلوم نیست، ولى با توجه به نام عربى او، مى توان احتمال داد، اهل یمن، حجاز، عراق یا یکى از کشورهاى عربى بوده است. شطیطه از جهت ادبى، اسم مصغر است، یعنى «شط کوچک».
او که در شهر نیشابور زندگى مى کرد متوجه شد کاروانى عازم مکه است و قصد دارد در مدینه، با امام موسى کاظم علیه السلام دیدار کند. عده اى از نیشابوریان، کیسه هاى پول، طلا و پارچه هاى گران قیمت براى آن حضرت فرستادند. او نیز با شرمندگى، دو درهم براى امام علیه السلام فرستاد؛ مبلغى که یک پنجم قیمت یک گوسفند و ناچیز بود، به خصوص با توجه به هدیه کسانى که مثلاً هزار دینار معادل سه کیلو طلا فرستاده بودند.
او دو درهم را در پارچه اى بست و به شخصى که قصد داشت به زیارت خانه خدا و امام موسى کاظم علیه السلام در مدینه برود داد و این آیه را خواند که مى فرماید:
«...وَ اللَّهُ لاَ یَسْتَحیىِ مِنَ الْحَقِّ ...»[8]؛ و حال آن که خدا از حق [گویى ]شرم نمى کند.
و بدین صورت حقى را که از آن حضرت به عهده داشت، حالا یا خمس بوده یا نذر، براى ایشان فرستاد.
هنگامى که پیک و حامل هدایاى مردم نیشابور به مدینه و خدمت حضرت امام موسى کاظم علیه السلام ، رسید و امانت هاى مردم را تحویل ایشان داد، حضرت قبل از همه هدایا آن دو درهم را برداشته و خواندند: «وَ اللَّهُ لاَ یَسْتَحییِ مِنَ الْحَقِّ».
آن گاه به وسیله همان شخص کفنى براى شطیطه فرستادند و به او فرمودند: وقتى به نیشابور رسیدى کفن را به شطیطه بده و به او بگو: چند روز بعد از آن، از دنیا خواهى رفت و من براى نماز میت شما حاضر مى شوم.
در آن زمان تعدادى انگشت شمارى شیعه در نیشابور زندگى مى کردند. پس از چند روز، شطیطه از دنیا رفت و مراسم غسل و کفن او به وسیله زنان شیعه شهر نیشابور انجام شد و جنازه را تا محل دفنش تشییع کرده و تابوت را در مقابل قبرى که از قبل آماده شده بود گذاشته، آماده نماز شدند، اما کسى از ماجراى شطیطه خبر نداشت و شاید شیعیان از همدیگر مى خواستند کسى نماز میت را بخواند. در همین حال از دور سوارى را دیدند که شتابان به سوى آنان مى آید که به منظور غبارآلود نشدن، سر و روى خود را بسته است. سوار از اسب پیاده شد و پارچه را از صورت خود کنار زد. شیعیان که حضرت را ندیده بودند ایشان را نشناختند، ولى آن شخص که تازه با امام کاظم علیه السلام دیدار کرده بود و خبر داشت که ایشان براى خواندن نماز شطیطه تشریف مى آورند، حضرت را شناخت و شیعیان را از حضور حضرتش آگاه کرد. و آنها از این که امام علیه السلام را در میان خود مى دیدند بسیار شادمان شدند و نماز میت را به امامت ایشان برگزار کردند و با حضور ایشان شطیطه را به خاک سپردند.
این داستان جاى تأمل دارد که چگونه یک زن که اطلاعات چندانى درباره او در دست نیست، با ارسال مخلصانه دو درهم خدمت آن امام معصوم علیه السلام به مقامى مى رسد که حضرتش از مدینه براى خواندن نماز بر جنازه او به نیشابور تشریف برده و پس از خواندن نماز، وقتى او را در قبر مى گذارند، مقدارى از خاک قبر امام حسین علیه السلام روى بدنش مى افشانند. آیا براى چنین مقام ارجمندى مى توان بهایى مادى قائل شد؟ هرگز؛ زیرا اگر کسى صدها میلیارد هم ثروت داشته باشد، وقتى از دنیا مى رود، آن ثروت براى او ارزشى ندارد و هر مقدار مثلاً اعتبار و بهره مندى از مادیات، محبوبیت اجتماعى و دست بوسى داشته باشد، همه تمام مى شود، اما این مقام و احترام تمام نمى شود، بلکه جاودانه خواهد بود.
به یقین چنین سخنى گزافه نیست، چه این که بعد از هزار و دویست سال، امروز قبر شطیطه مزار شیفتگان اهل بیت علیهم السلام و حاجتمندان است و در آخرین سفرى که به زیارت ایشان رفتم، دیدم مزار او حرم، ضریح و بارگاه دارد. شخصى که در حرم او، مشغول خواندن قرآن بود، مى گفت: نذر شطیطه کرده بودم که در عوض برآورده شدن حاجتم، یک ختم قرآن در حرم او بخوانم و به روح او هدیه کنم. اکنون مشغول اداى نذر خود هستم.


:: عمر خود را ارزان از دست ندهیم

در مقابل آن، در منابع تاریخى نقل شده است: هنگامى که سندى بن شاهک زندان بان حضرت امام موسى کاظم علیه السلام ، ایشان را به شهادت رساند، جنازه ایشان را روى پل گذاشت تا مردم بیایند و جنازه آن حضرت را ببینند، اما هنگام عبور سندى بن شاهک با اسبش از کنار پل، پاى اسب او پیچید و او در شط غرق شد و آن گونه که مورخان گفته اند، قبل از آن که حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را به خاک بسپارند، او را دفن کردند. این داستان نیز، درسى است براى ما که به ناپایدارى دنیا توجه داشته باشیم؛ دنیایى که انسان را ناگهان به کام مرگ فرا مى فرستد. پس مى سزد و باید عمر خود را ارزان از دست ندهیم.
نظر به این که عده اى از حضار محترم در مؤسسات عمومى فعالیت مى کنند، باید به این نکته نیز توجه شود که اصل تأسیس مؤسسات با هدف گره گشایى از مشکلات مردم، کار بسیار پسندیده اى است که به پاس این خدمات، خدا به شما جزاى خیر دهد. بى تردید اگر ذره اى عمل صالح صورت پذیرد در پرونده اعمال ثبت مى شود و در سراى دیگر معلوم خواهد شد که آن ها چقدر مؤثر بوده اند و چه اندازه از مشکلات مردم را حل کرده اند، اما باید هرکسى در وجدان خود به این پرسش پاسخ دهد که آیا واقعا توان من در رفع مشکل مردم بیش از آنچه انجام داده ام نیست؟ آیا بیشتر و بهتر از این نمى توانستم انجام وظیفه کنم اما کوتاهى کردم؟ پاسخ این سؤال را، هم انسان مى داند و هم خدا.
حقیقت این است که انسان قدرت درک این معنا را دارد که در قیامت، مقدار و ارزش عمل هرکس معلوم مى شود و در آن هنگام انسانِ فرصت از دست داده، گرفتار افسوس شده و انگشت حسرت به دندان خواهد گزید؛ زیرا مى بیند، مثلاً ده هزار گره از مشکلات مردم گشوده است، اما دیگرى صدها برابرِ او گره از کار بسته مردم گشوده است و از این جا تغابن و حسرت آغاز مى شود و مى فهمد دنیا او را فریب داده است، زیرا فرداى قیامت افراد مشاهده مى کنند کسانى که به ظاهر علم شان کمتر از آنان بوده موقعیتى بهتر دارند، چرا که با مردم مهربان تر و با اخلاق بهترى برخورد کرده اند.


:: محاسبه و مراقبه

بسیار پسندیده است انسان خردمند و عاقبت اندیش، گاهى اعمال خود را مورد محاسبه قرار دهد و قبل از آن که مورد حسابرسى و بازخواست قرار گیرد، خود به حساب خویش رسیدگى کند و عیوب خود را بشناسد و آن را برطرف کند و از این که دیگرى عیب او را گوشزد کند شادمان باشد، چه این که امام صادق علیه السلام مى فرمایند:
أحبّ إخوانی إلیَّ من أهدى إلیَّ عیوبی[9]؛ بهترین برادرانم کسى است که عیب هایم را به من هدیه کند.
با توجه به توصیه امام صادق علیه السلام باید از انتقادِ مردم ناراحت نشویم و بلکه پیش از آن که دیگران از ما انتقاد کنند به نقد خود بپردازیم و انتظار تجلیل و تمجید دیگران را هم نداشته باشیم.
امروز یکى از دوستان اهل علم به من گفت: قصد دارم فردا براى شرکت در مجلس ختم یکى از دوستانم به شهرستانى مسافرت کنم، و در آن جا از سخنران مجلس خواهم خواست پیام تسلیت شما را در سخنرانى اعلام کند. به او گفتم: این چیزها در آخرت بازار ندارد. از این رو، من که مى فهمم، نباید خود را فریب دهم؛ البته اگر شخصى متوجه نباشد، مسئول نیست.


:: به رفتن از دنیا بیندیشیم

داستانى را از مرحوم اخوى در کربلا شنیدم، ایشان نقل مى کردند: پس از مرگ حاج آقا حسین قمى، وقتى مرحوم والد تصمیم گرفتند به طلاب شهریه بدهند و کل شهریه، سى و سه دینار بود، و هر دینار کمى بیشتر از یک مثقال طلا ارزش داشت. در عین حال، همین مقدار پول با زحمت تهیه مى شد و غالبا اول ماه، این مبلغ نیز تهیه نمى شد و باید بخشى را ایشان قرض مى کردند تا پول شهریه کامل شود. با توجه به همه این مشکلات، روزى شخصى خدمت مرحوم والد آمد و گفت: من مقلّد آقا سید ابوالحسن بودم و ایشان فوت کرده اند و بعد از فوت ایشان به شما رجوع کرده ام، اما قبل از فوت ایشان هفده هزار دینار بابت سهم امام علیه السلام به ایشان بدهکار بودم. اکنون قصد دارم آن مبلغ را به شما بپردازم.
شما مى دانید عالمى که شهریه به طلاب مى دهد، نمى تواند اول ماه به طلاب بگوید پول نیست و یا نمى تواند به عده اى شهریه بدهد و به عده اى ندهد. از این رو همواره به فکر است منبعى براى تأمین شهریه فراهم کند. وانگهى اگر هفده هزار دینار را تقسیم بر سى و سه دینار کنیم، شهریه چند سال فراهم مى شد، اما با توجه به همه این مسائل، ایشان به آن شخص مى فرمایند: آیا این مبلغ را با سید ابوالحسن دست گردان کردى[10] یا خیر؟
او پاسخ داد: بلى.
فرمودند: اگر دست گردان نکرده بودى آن مبلغ را مى پذیرفتم، ولى چون دست گردان کرده اى، با توجه به این که به فتواى خودم باید در این مسأله احتیاط کرد، آن را از شما نمى گیرم، چرا که احتمال این که شما با این کار به شخص ایشان بدهکار شده باشید وجود دارد، لذا باید بدهى خود را به ایشان بپردازى، و چون ایشان مدیون از دنیا رفته اند، باید آن مبلغ را به طلبکارانِ ایشان بپردازید. این رفتار مرحوم والد در حالى بود که در مورد مسأله فوق، فتواى صریح نداشتند.
مرحوم اخوى گفتند که در آن سال من حدودا نوزده سال داشتم. پس از رفتن آن شخص، به مرحوم والد گفتم: شما که در این مسأله فتوا ندارید، و آن را از باب احتیاط مى دانید، خوب است راهى براى آن پیدا کنید.
گفتند: مرحوم والد در پاسخ فرمودند: ما باید به فکر مُردن و قبر هم باشیم و بدانیم که باید پاسخ گوى اعمال خود باشیم.
با توجه به این که دادنِ پاسخِ منفى به او به این معنا بود که ایشان باید از اول تا آخر ماه به فکر تهیه شهریه ماه آینده باشند، تا شرمنده طلاب و خانواده هاى آنها نشوند، اما همه آن زحمت ها را به جان خریدند.


:: قدردانى اهل بیت علیهم السلام

خداى سبحان بسیار مهربان است و ائمه معصومین علیهم السلام نیز که افتخار ما پیروى از آنهاست ـ واژه اى بهتر از واژه افتخار نمى شناسم که در حق آنان به کار برم ـ نیز بسیار مهربانند و هرکار خوبى را به بهترین وجه جبران مى کنند و عوض آن را مى دهند که دو درهم شطیطه و رفتار امام کاظم علیه السلام نمونه اى از این مهربانى است، آن سان که به پاس آن دو درهم تا امروز که هزار و دویست سال از آن تاریخ مى گذرد او مورد احترام عام و خاص است و تا هزاران سال و تا قیامت مورد تکریم ائمه علیهم السلام خواهد بود. وانگهى جلب توجه و عنایت ائمه علیهم السلام نیاز به پول ندارد. مردم مى توانند از راه دور با عرض یک «السلام علیک یا أبا عبداللّه علیه السلام »، عنایت آن پاکان را جلب کنند. البته اگر شخصى با توان هزینه کردن مثلاً ده درهم در راه خدا، دو درهم هزینه کند، یا کسى که مى تواند یک میلیون تومان در راه خدا بدهد، کمتر از آن پرداخت کند، به همان اندازه کم بهره مند خواهد شد. به هر حال هرکس به اندازه توان عقلى، علمى، اخلاقى و ادراک خود مسئول است.


:: اثر عملِ خوب بر دیگران

همچنین باید توجه داشته باشیم که اعمال شخص بر اعضاى خانواده تأثیر مى گذارد و آثار عمل براى همیشه باقى مى ماند. پس چنانچه فردى عمل صالح داشته باشد ـ هرچند ناخواسته هم انجام دهد ـ اثر نیک آن در قبر به او مى رسد. در روایت آمده است:
من سَنَّ سُنّة حَسنة فَلَه أَجرها وأجر مَن عَمل بها إلى یَوم القیامة مِن غَیر أن یَنقص مِن أجورهم شَیء[11]؛ کسى که سنت پسندیده اى را وضع کند، پاداش آن و پاداش کسى که به آن عمل کند، بدون این که چیزى از پاداش شخصى که به آن عمل کرده کاسته شود، از آن اوست.
و اگر به عکس، اعمال ناپسندى داشته باشد، آثار آن را نیز خواهد دید؛ چرا که هر عملى بر خانواده تأثیر مى گذارد و نمونه هاى آن فراوان است. از جمله، روزى به منزل شخصى رفته بودم که الآن از دنیا رفته است، و خدایش بیامرزد. وى چند فرزند خردسال داشت. ناگهان دو تن از فرزندانش با یکدیگر درگیر شدند و برخلاف انتظار من، او به یکى از آنها سخن ناروایى گفت. آهسته به او گفتم: سخن ناروا نگویید، چون فرزندانت هم یاد مى گیرند. گفت: نه، سن آنها کم است، یاد نمى گیرند. تا این که چند روز قبل، یکى از فرزندان آن مرحوم، در ملاقاتى که با من داشت درباره فرزند خودش گفت وگو مى کرد که ناگهان همان کلمه ناروا را تکرار کرد. حالا باید پرسید او این کلمه ناروا را از چه کسى یاد گرفته؟ شکى نیست که عمل آن پدر نسبت به این فرزند مؤثر بوده و او امروز در قبر است اما آثار عملش باقى است.
یقینا اعمال کسانى که رفتار پسندیده دارند، بر فرزندانشان اثر مى گذارد. اکنون، قضاوت کنید، آیا عدل خدا اجازه مى دهد که با هر بدکردار و نیک رفتار، تعاملى یکسان داشته باشد؟
مرحوم والدم در اواخر عمرشان به چند بیمارى مبتلا شدند؛ از جمله شبى هنگام سحر، از پله افتادند و از ناحیه پا مصدوم شدند و مدت ها نمى توانستند ایستاده نماز بخوانند. روزى هنگام ظهر پس از بازگشت از مدرسه مشاهده کردم ایشان وضو گرفته اند و رو به قبله نشسته اند و مشغول فکر کردن هستند. از ایشان پرسیدم: کارى دارید؟
گفتند: با شما کارى ندارم. این جمله، چنان که از ظاهرش بر مى آید، معنادار بود. پرسیدم: وقت اذان ظهر گذشته است، نماز نمى خوانید؟
گفتند: مشغول فکر کردن هستم، ببینم وظیفه ام چیست؟ چرا که تا صبح امروز نمازم را نشسته خوانده ام، اما اکنون، کمى از شدت دردم کاسته شده است و فکر مى کنم آیا مى توانم نماز ظهر و عصر را ایستاده به جا آورم یا نه؟
به ایشان گفتم: من فعلاً کارى ندارم اگر اجازه بدهید در کنار شما مى ایستم تا پس از سجده، براى برخاستن به شما کمک کنم.
ایشان گفتند: من قصد ندارم به شما تکلیف کنم که براى برخاستن از زمین و ایستادن به من کمک کنید، اما اگر شما حاضر باشید تبرعا و براى خدا به من کمک کنید، بر من واجب است کمک شما را قبول کنم.
لازم به یادآورى است که یکى از شروط نماز، استقلال است، یعنى نباید نمازگزار در انجام اجزاى نماز به کسى یا چیزى تکیه دهد. استقلال، استقرار و استقبال (رو به قبله بودن) جزء شروط نماز است؟ از این رو نمازگزار نباید، مثلاً هنگام خواندن حمد یا تسبیحات به چیزى تکیه کند و یا از کسى کمک بگیرد، اما نمازگزار مى تواند، براى اعمالى که از اجزاى نماز نیست، مانند برخاستن از زمین، و انتقال از جلوس به قیام از چیزى یا کسى کمک بگیرد و حتى برخى از فقها گفته اند، بدون عذر نیز اشکال ندارد که نمازگزار براى برخاستن، که از اجزاء نماز نیست، از دیگرى کمک بگیرد.
منظورم از نقل این داستان یادآورى این نکته است که اخلاق پدر بر اعضاى خانواده بسیار تأثیرگذار است و برخورد ایشان با من از صد موعظه زبانى گویاتر و سازنده تر بود.
حال اگر کسى با اعضاى خانواده اش بداخلاقى کند بر آنها اثر منفى مى گذارد و اگر با آنان رفتار خوب داشته باشد بر آنان اثر مثبت خواهد داشت. از این رو انسان باید با فرزندان خود مأنوس باشد تا فرزندان احساس جدایى و فاصله نکرده، بلکه با او همدلى و همسویى کنند. این نکته را همگى مى فهمیم، ولى اگر به فهم خود عمل نکنیم، فردا با تغابن و حسرت روبه رو خواهیم شد.


:: زنهار

هشیار باشیم تا فرداى قیامت گرفتار حسرت نشویم، چرا که حسرت خوردن سودى ندارد، هرچند اصل حسرت لاجرم وجود دارد، اما سعى کنیم با اعمال صالح از حسرت خود بکاهیم.
از حضار محترم که از راه هاى دور و نزدیک آمده اند و رنج سفر را بر خود هموار کرده اند تشکر مى کنم و از تک تک برادرانى که در عرصه خدمات فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و جز آن فعالند تشکر مى کنم و براى آنان آرزوى موفقیت دارم. اما مجددا یادآورى مى کنم که باید همه تلاش کنیم دامنه خدمات خود را گسترش دهیم و با وجدان خود قضاوت کنیم آیا ما به اندازه توانمان خدمت مى کنیم یا کوتاهى مى کنیم؟ و اگر مى توانیم خدمات خود را به دیگر مناطق گسترش دهیم نباید لحظه اى درنگ کنیم.
مواظب باشیم عمر خود را ارزان نفروشیم و تا دیر نشده از این سرمایه بى نظیر کمال استفاده را ببریم تا فرداى قیامت و در یوم التغابن کمتر حسرت بخوریم.
امیدوارم خداى متعال به برکت اهل بیت طاهرین علیهم السلام به همه ما بیش از پیش توفیق انجام وظایف مرحمت فرماید، ان شاء اللّه.

و صلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرین


--------------------------------------------------------------------------------

(*). این گفتار در تاریخ هفتم ماه ربیع الثانى سال 1425 ق. ایراد شده است.
(1). تغابن از ماده غَبْن است؛ یعنى زیان کردن و حسرت خوردن. مغبون نیز از همین ماده است؛ یعنى شخص گول خورده و زیان دیده.
(2). مرحوم آیة اللّه العظمى سیدمحمد حسینى شیرازى ـ اعلى اللّه درجاته ـ .
(3). نهج البلاغه، ص 190، خطبه 132.
(4). غسال خانه مورد نظر، با تشویق مرحوم آیة اللّه العظمى حاج سیدمحمد حسینى شیرازى قدس سره در اوایل ورودشان به کویت ساخته شد.
(5). کهف 18، آیه 49.
(6). زلزال 99، آیه 7 ـ 8.
(7). خصال، شیخ صدوق، ج 1، ص 209.
(8). احزاب 33، آیه 53.
(9). کافى، ج 2، ص 639.
(10). دست گردان عملى است که به نظر برخى از فقها مى تواند بار مسئولیت شرعى را از گردن مکلَّف بردارد. در دست گردان شخص بدهکار به صورت صورى آن وجه یا حواله آن را به طلبکار که در اینجا مرجع تقلید است، مى دهد و او پس از احراز تملّک، آن را مجددا به عنوان قرض به بدهکار برمى گرداند. یدا بیَدْ نیز نام دیگر دست گردان است.
(11). کافى، ج 5، ص 9.


منبع:http://www.shirazi.ir

۱۳ شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ب.ظ

به نام خدا


داستان‌جالب نبش قبر جناب‌ حر(ره)

هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت.

پرسیدند: « چرا؟»

استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.



توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»

شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »

پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.

هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.

شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.

به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.

کرامات صالحین، مرحوم محمد شریف رازی

به نقل از سایت تا ظهور

حر دوست داشتنی است
مثل همه احرار.

الهوئی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ

سلام ۱۳ عزیز
روزت بخیر
میلاد حق وعده داده شده ، مهدی منتظَر، که مطمئنا بیشتر از خود ما منتظِر ظهورند ، پیشاپیش مبارک

۱۳ عزیز مطالبت بسیار عالیه ، همین طور کلبه مولا (ع) ، امیدوارم همیشه موفق و مؤید باشی
هفته پیش تو کلبه مولا (ع) واست پیام گذاشتم ولی دقت نکردم مثل اینکه ارسال نشد یه چند تایی حدیث بود که ۲تاش رو از اول برات می ذارم :
امام حسین (ع) می فرمایند:
« چیزی را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد. »
« شیعه ما کسی است که قلبش از هرگونه شائبه و دغلکاری پاک باشد. »

انشاءا... مابقیش رو بعدا واست میذارم
درپناه خدا، التماس دعا
.................................................................

هست تا گوهر دین در صدف غیب نهان صدف چشم تر ما به گهر نزدیک است
گفتم: از هجر رخت جان به لب آمد، گفتا: ناله سوخته جانان به اثر نزدیک است

۱۳ شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ

به نام خدا

سلام بر خانم الهوئی عزیز

ببخشید که دیر جواب شما را میدهم چند روزی دستم به نوشتن نمیرفت و چند روزی هم اینترنت نداشتیم

خیلی ممنون از لطف شما.حتما به این کلبه بازهم سر بزنید.درسته که چند وقتیه مطلب جدیدی نذاشتم ولی بعضی از مطالب ارزش چندبار خوندن روداره

در پایان از استاد به خاطر لطفشان تشکر میکنم

۱۳ یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ب.ظ

به نام خدا


بیایین به خودمون دروغ نگیم!!!








چرا به خودمون دروغ می گیم و میگیم منتظر امام زمان هستیم؟
همه ما گاهی به یکدیگر دروغ می گوییم. تعدادی از ما به خدا هم دروغ می گوییم. من با این دروغ ها کاری ندارم. مدتی است دستم به نوشتن متون مذهبی نمی رود. آنچه در این نوشته می بینید، نخست خطاب به خودم است و سپس خطاب به هرکدام از دوستانم که ممکن است دچار چنین مسأله ای باشند. دروغ هایی که ما به یکدیگر، خدا، امام زمان علیه السلام یا خودمان می گوییم، زمینه های گوناگونی دارند. نظر من در این متن، یک دروغِ خاص است. تصمیم بگیریم که این دروغ خاص را نگوییم. البته به خودمان. این دروغ این است که « من منتظر امام زمان علیه السلام هستم ». نکند شما دوست عزیز که در حال خواندن این متن هستی، فکر کنی که این حرف دروغ نیست؟ برای اثبات دروغ بودن این ادعا، چند جمله می نویسم و هرکس را با وجدانش تنها می گذارم تا قضاوت کند که آیا مانند من دروغگو هست یا خیر. آیا برای منتظر بودن کافیست که کسی در صدر تمامی دعاهایش، برای تعجیل در فرج دعا کند؟ آیا داشتن ریش و صورت آراسته و انگشتر عقیق و لباس ساده برای اثبات این ادعا کافیست؟ آیا رعایت حجاب اسلامی برای خانم ها کفایت می کند که بدانند منتظر حقیقی هستند؟ آیا ملاک منتظر بودن این است که کسی در ایام نیمه شعبان به برگزاری جشن و مجلس سرور و تبلیغ برای وجود مقدس امام عصر علیه السلام بپردازد؟ آیا صِرفِ مدرّس جلسه بودن یا دانش آموز یک جلسه اعتقادی بودن، نشان دهنده وجود روحیه انتظار در ماست؟ آیا گوش دادن به سی دی های نیایش و دعا و سرودهای مذهبی برای این ادعا کافیست؟ آیا آغاز کردن روز با نام امام زمان علیه السلام ثابت می کند که ما منتظر هستیم؟ آیا این مطلب که سایر دوستانمان ما را به عنوان یکی از « دوستان حضرت » بشناسند، کفایت می کند که ما از زمره منتظرین آن جناب باشیم؟ آیا انجام اعمال عبادی به نیابت از وجود اقدس مهدوی علامت منتظر بودن است؟ <br />
آیا حتی اشک ریختن گاه و بیگاه در فراق آن امام غایب از نظر، برای اثبات انتظار کافیست؟ دقت کنید که منظور من از طرح پرسش های فوق این نیست که خدای ناکرده بخواهم از ارزش این اعمال بکاهم یا زبانم لال، اصالت و اهمیت آنها را زیر سؤال ببرم. تمامی آنچه در پرسش های فوق طرح کردم، از ارزش های حقیقی و اصیل دینی هستند. غرض این است که بگویم آیا من واقعا منتظر هستم؟ یا دائماً به خودم و دیگران دروغ می گویم؟ اکنون به جملات زیر دقت کنید: آرشیو چت های شبانه و روزانه من یکی از نشانه های واقعیت وجودی من هستند. دعای سومم (بعد از دعا بر تعجیل فرج و عاقبت به خیری) نشان دهنده خواسته حقیقی من است. آن دسته از اس ام اس هایی که بعد از خواندن بلافاصله پاک می کنم، واقعیت مرا بهتر معرفی می کنند. پسوردهایی که روی گوشی موبایلم و پرونده های مخفی نوت بوکم گذاشته ام، بیانگر عمق ذات من هستند. حرف هایی که در خلوت، بین من و برخی اشخاص ردّ و بدل می شوند، معرّف درجه معنوی ام هستند. پیام های خصوصی صفحه فیس بوکم مرا بهتر معرّفی می کنند. آن پیام هایی که به فرستندگانشان تاکید کرده ام هرگز روی صفحه ام ننویسند. من آنها هستم. وقتی در یک سفر تفریحی هستم، آنچه فکر اصلی مرا تشکیل می دهد، منِ واقعیِ من است. آنچه موقع خواب به آن فکر می کنم و با آن فکر به خواب می روم. خواسته های قلبی پنهانی ام. منتهای آرزوهای دست نیافتنی ام. من اینها هستم. در یک کلام باید بگویم، من عبارتم از « دغدغه های حقیقی و نه نمایشی ام ». اگر کسی بعد از تمام این حرف ها، باز هم حس می کند منتظر امام زمان علیه السلام است، مخاطب نوشته من نیست و این روسیاه، از عمق جان از او بابت تصدیع وقت گران بهایش عذر می خواهم و التماس دعای فراوان از محضرش دارم. اما اگر کسی با خواندن این متن مختصر حس می کند تا امروز به خودش دروغ گفته، لااقل به خودش دروغ نگوید. یا علی مد

منبع:mfa121.persianblog.ir

به نقل از پایگاه راسخون

۱۳ یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ

به نام خدا



هر کِه دارد هوس کرببلا ، بسم الله



دانشمند شهید و واعظ شهیرمرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمدکافی خراسانی(ره) فرمود :
مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی(ره) درکربلا زندگی می کردند که حدود پنجاه سال در رواق حرم امـام حسین (ع) منبرمی رفتند . ایشان چند جلدکتاب به نام های کوکب الدّری ، معال السبطین ، شجرۀ طوبی وآثارالحسین(ع) به نگارش درآوردند . درکتاب آثار الحسین(ع) ایشان آمده است که :
در مازندران فردی به نام ملّا عبّاس چاووش زندگی می کرد که هر سال پرچمی بر دوش گرفته و هـمراه عـدّه ای از مردم به دنبال این پرچم چاووشیش عازم کربلا می شدند .
برای او یک سال مشکلی پیش آمد که تصمیم گرفت که به کربلا نرود ، حدود سی نفر از جوانان روستا آمدند وگفتند : ملّا عبّاس بیا به کربلا برویم .گفت : من امسال گرفتاری ای دارم که نمی توانم بیایم ، آن جوانان به اوکمک کردند تا گرفتاری اش برطرف گردد.
ملّا عبّاس چاووش پرچم را برداشت وگفت : هرکِه دارد هوس کربُبَلا بسم الله . ملّا عبّاس چاووش به راه افتاد ، جمعّیتی ازمردم از اطراف هم جمع شدند وشهر به شهر را طی کردند تا اینکه به نزدیکی های کربلا رسیدند و درمنزلگاهی توّقف کردند . سرشب ملّا عبّاس گفت : رفقا امشب چـه شبـی است ؟
گفتند : امشب شب جمعه است . گفت : رفقا آن چراغها را می بینید ؟ گفتند : آری . گفت : آن چراغهــا ، چراغ های گلدسته های حرم امام حسین(ع) است . یک منزل بیشتر تا کربلا نمانده ، می دانم خسته اید امّا بیایید چون امشب شب جمعه ( شب زیارتی امام حسین (ع) ) است این منزل را هم بیایید برویم تا شب جمعه ، امام حسین(ع) را زیارت کنیم .
همه مشرّف صحن امام حسین(ع) شدند ، همین که رسیدند جوانان دورش را گرفتند وگفتند : ملّا عبّاس یادت هست شب های جمعه که ما در مازندران در ده مان بودیم ، دورت جمع می شدیم و تـو نـوحه می خـواندی ، ما هم برای امام حسین(ع) سینه می زدیم ، امشب هم شب جمعه است که به کربلا ، به صحن وسرایش آمدیم .
گفت : چَشْم ، امشب هم برایتان نوحه می خوانم .
ملّا عبّـاس می گـوید : مــن بـا خــودم گـفتـم بـه حـرم امـام حسین(ع) مـی روم و بــرایـشان زیـارت می خوانم ، بعـد بالای سـر امـام حسیـن(ع) می رویم و دفتـرچـۀ نوحه ام را بـاز می کنـم ، هـر نوحــه ای که آمـد ، همـان را می خوانم .
گفت : بالای سرامام حسین(ع)آمدیم دفترچۀ نوحه ام را درآوردم ، وقتی بازش کردم دیدم سرصفحه نوحۀ علی اکبر(ع)آمد ، فهمیدم این اشارۀ خودِ ابی عبدالله(ع)است .گفت : نوحۀ علی اکبر(ع) را خواندم ، حالا شما مناسبت ها را ببینید ؛ این جوانان ، سفر اوّلشان ، حرم امام حسین(ع) ، دل شب جمعه و نوحه علی اکبر(ع) ، چه حالی پیداکردیم . بعد به رفقا گفتم بس است ، برویم استراحت کنیم . همه به منزلگاه آمدیم ، خسته و مانده افتادیم وخوابمان برد .
ملّا عبّاس می گوید : تا خوابم برد ، در عالم رؤیا دیدم کسی درِ اتاق را مـی زنـد ، من برخــاستم کـه ببینم کیست . دیـدم غـلام سیـاهی است ، به مـن سلام کرد وگفـت : ملّا عبّـاس چـاووش شمـایید ؟ گفتم : بله .گفت : آقا فرمودند به رفقا بگوییدآماده شوند ، ما می خواهیم به دیدن شما بیاییم . گفتم : آقا کیست ؟
گفت : آقاکیست ،آقا همانی است که این همه راه را به عشق و علاقة او آمده اید .گفتم :آقـا امـام حسین(ع) را می گویی .گفت :آری .
گفتم : امام حسین(ع) می خواهند اینجا بیایند .گفت :آری .
گفتم : کجا هستند ؟ ما برای پا بوسی شان می رویم .گفت : نه آقا فرموده من خودم می آیم .
ملّا عبّاس می گوید : در عـالم رؤیا رفقـایم را خبرکردم ، همه مؤدّب نشـستیم کـه الآن آقا می آیند .
طولی نکشید که دیدم درِاتاق باز شد ، مثل اینکه خورشید طلوع کرده بود ، نوری ظاهرشد . من و رفقایم آمدیم بلند شویم که آقا اشاره کرده و فرمودند : ملّا عبّاس شما را جان حسین(ع) بنشینید !
شماخسته اید ، تازه رسیده اید راحت باشید . احوال یک یک ما را پرسیدند . ناگاه فرمودند : ملّا عبّاس.
گفتم : بله آقاجان . فرمود : می دانی چرا امشب اینجا آمدم ؟ گفتم: نه آقـاجـان . فـرمود : من بـا شمـا سه کار داشتم .گفتم : آقا جانم چیست ؟
فرمود : اولاً بدانید هرکِه زائر ما باشد ، ما هم به دیدنش می رویم .
فرمود : ملّا عبّـاس کار دوّم هم این است که شب هــای جمعـه وقتی در مـازندران جلسـه دارید و دور هـم جمع می شوید ، پیرمردی دمِ در می نشیند وکفش ها را مرتّب می کند ، سلام حسین(ع) را به او برسان !
امام(ع) فرمود : ملّا عبّاس کار سوّم هم این است که آمدم به تو بگویم : اگردو مرتبه رفقایت را شب جمعه به حرم آوردی .گفتم : بله آقا . دیدم بغض راه گلویشان را گرفـت .گفتم : آقـا جان چه شد ؟ فـرمـود : ملّا عبّـاس اگر دو مرتبه رفقایت را شب جمعه به حرم آوردی و خواستی نوحه بخوانی ، دیگر نوحۀ علی اکبر(ع) را نخـوان .گفتـم : چرا نخـوانم ، مگر بد خـواندم ، غلـط خـواندم ؟ ! فـرمود : نه .گفتم : پس چـرا نخـوانم ؟
فرمود : ملّا عبّاس ، مگر نمی دانی شب های جمعه مادرم فاطمه زهرا (س) به کربلا می آید .
شب های جمعه فاطمه (س) ، با اضطراب و واهمه
آیــد بــه دشت کربلا گــوید حسین(س) من چـه شد ؟
گردد به دور خیمـــه گـاه ، آیــد میــان قتلگـــاه
گوید حسین(ع) من چه شد ، نور دو عین من چه شد ؟
منابع:
کرامات الحسینیّه (ع) ج2، ص11 . ( به نقل ازمرحوم کافی (ره) ) –
آثار و برکات امام حسین (ع) ، ص 177 –
داستان های شگفت انگیزی از عزاداری امام حسین (ع) ، ص 119 .


به نقل از راسخون

۱۳ یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ب.ظ

به نام خدا



دارویی بدون عوارض جانبی !



«و ننزل من القــرآن ما هو شفــاء و رحمــة للمؤمنین و لا یزیـد الظالمین الاخسـارا»
این آیه شریفه، هشتاد و دومین آیه سوره مبارکه اسرا میباشد. در این سوره، خداوند چندین بار راجع به قرآن کریم سخن به میان آورده است.

راهنمایی قرآن کریم بر هدایت


در آیه 9 این سوره، قرآن کریم را با این اوصاف به مردم معرفی می‌کند که همانا این قرآن، خلق را به استوارترین طریقه هدایت می‌کند و اهل ایمان را که نیکوکار باشند به اجر و ثواب عظیم بشارت میدهد.
در آیات 82 الی 100 این سوره خداوند برای بار دوم در این سوره، قرآن کریم را معجزه و آیت پیامبر اکرم «صلی‌الله‌علیه‌وآله» معرفی می‌کند و همچنین آن را موجب رحمت و برکت می خواند.
همانگونه که می‌دانیم کلمه «من» دارای معانی مختلفی است؛ گاهی برای بیان تبعیض می‌آید و گاهی بیانیه است.
علامه طباطبایی کلمه «من» را در این آیه «بیانیه» دانسته اند؛ زیرا شفاء و رحمت مخصوص قسمتی از قرآن نیست بلکه اثر قطعی همه آیات قرآن است. بنابراین اگر این کلمه بیانیه باشد معنای آیه به این صورت خواهد شد: «ما نازل می‌کنیم آنچه را که شفاء و رحمت است و آن قرآن است و...»



قرآن شفاء است


در آیه بالا، خداوند قرآن کریم را شفاء نامیده است و اگر خداوند قرآن کریم را شفاء نامیده با در نظر داشتن اینکه شفاء باید حتما مسبوق به‌مرضی باشد خود افاده می‌کند که دل‌های بشر احوال و کیفیاتی دارد که اگر قرآن را با آن احوال مقایسه کنیم، خواهیم دید که همان نسبتی را دارد که یک داروی معالج با مرض دارد.
انسان همانطور که سلامتی و بیماری جسمی دارد یک سلامتی و بیماری روحی هم دارد، و همانطور که اختلال در نظام جسمی او باعث میشود که دچار مرض‌های جسمی شود همچنین اختلال در نظام روحی او باعث میشود به مرض‌های روحی مبتلا شود، و همانطور که برای مرض‌های جسمیش دوایی است، مرض‌های روحی نیز درمانی دارد.
قرآن کریم با حجت‌های قاطع و براهین ساطع خود، انواع شک و تردیدها و شبهاتی را که در راه عقاید حق و معارف حقیقیه میشود از بین برده ، با مواعظ شافی خود و داستان‌های آموزنده و عبرت‌انگیز، مثل‌های دلنشین، وعده و وعید، انزار و تبشیرش و احکام و شرایعش با تمامی آفات و عاهات دل‌ها مبارزه کرده همه را ریشه‌کن میسازد، بدین جهت خداوند قرآن را شفای دل مؤمنان نامیده است
همچنانکه خداوند در میانه مؤمنین گروهی را چنین معرفی می‌کند که در دل‌هایشان مرض دارند و این مرض غیر کفر و نفاق صریح است و می‌فرماید: «لئن لم ینثه المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینک بهم» و نیز می‌فرماید: «و لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا ارادالله بهذا مثلا»
اینکه قرآن کریم آنرا مرض خوانده قطعا چیزیست که ثبات قلب و استقامت نفس را مختل میسازد، از قبیل شک و ریب که هم آدمی را در باطن دچار اضطراب و تزلزل نموده به سوی باطل و پیروی هوی متمایل میسازد و هم با ایمان ـ البتــه با نازل‌ترین درجه ایمــان منافات ندارد و عموم مردم با ایمان نیز دچار آن هستند و خود یکی از نواقص، نسبت به مراتب عالیه ایمان، شرک شمرده میشود و خداوند در این باره می‌فرماید:«ولا یؤمن اکثر هم بالله الاوهم مشرکون»و نیز می‌فرماید: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکمون فیما شجر بینهم ثم لا یجــدون فی انفسهــم حرجا مما قضیت و سلموا تسلیما "


چرا خداوند قرآن را شفای دل مؤمنین نامیده است؟


قرآن کریم با حجت‌های قاطع و براهین ساطع خود، انواع شک و تردیدها و شبهاتی را که در راه عقاید حق و معارف حقیقیه میشود از بین برده ، با مواعظ شافی خود و داستان‌های آموزنده و عبرت‌انگیز، مثل‌های دلنشین، وعده و وعید، انزار و تبشیرش و احکام و شرایعش با تمامی آفات و عاهات دل‌ها مبارزه کرده همه را ریشه‌کن میسازد، بدین جهت خداوند قرآن را شفای دل مؤمنان نامیده است.



قرآن رحمت برای مؤمنان است


چرا خداوند بعد از اینکه قرآن را شفاء برای مؤمنان معرفی می‌کند آن را رحمت نیز میخواند ؟
باید در نظر داشت که رحمت افاضه‌ای است که به وسیله آن کمبودها جبران گشته حوایج برآورده میشود. قرآن دل آدمی را به نور علم و یقین روشن میسازد و تاریکی‌های جهل و شک را از آن دور می‌کند و آن را به زیور ملکات فاضله و حالات شریفه می‌آراید و این گونه زیورها را جایگزین پلیدی‌ها و صورت‌های زشت و صفات نکوهیده میسازد.
استاد مکارم شیرازی در توضیح این مطلب می‌نویسد: «شفاء» اشاره به «پاکسازی»، و «رحمت» اشاره به «نوســازی» است و یا به تعبیر فلاسفه و عرفا، اولی به مقام «تخلیــه» اشاره می‌کند و دومی به مقام «تحلیــه».


قرآن برای چه کسانی رحمت است؟


قرآن برای مردم و اهل قرآن رحمت است و شکی در آن نیست و اهل قرآن کریم، ائمه هدی هستند که خداوند می‌فرمایند: «ثمّ اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا.»
قرآن برای کسانی رحمت است که به فرایض آن عمل می‌کنند و آنچه را که در قرآن حلال است حلال، و آنچه را که حرام است، حرام میدانند. پس اینان مؤمنان هستند که وارد بهشت میشوند و عذاب نمیشوند، بلکه از عذاب نجات می‌یابند.
قرآن رحمت است برای کسی که طلب رحمت می‌کند و رحمت را برای خویش میخواهد. قرآن شفاء از کفر، شرک، جهل، فساد و هر رذیلتی است البته برای کسی که بخواهد برای خداوند تعالی خالص شود.


قرآن چگونه شفا می‌دهد ورحمت عطا می‌کند؟


قرآن کریم از آن جهت که شفاء است، اول صفحه دل را از انواع مرض‌ها و انحرافات پاک می‌کند و زمینه را برای جای دادن فضایل آماده میسازد؛ از آن جهت که رحمت است صحت و استقامت اصلی و فطری دل را به او باز میگرداند؛ از آن جهت که شفاء است محل دل را از موانعی که ضد سعادت است پاک کرده آماده پذیرش سعادت میسازد؛ از آن جهت که رحمت است هیبت سعادت به او داده و نعمت استقامت و یقین را در آن جایگزین می‌کند.



قرآن چگونه خسران را زیاد می‌کند؟


قرآن برای ستمگران افزونی خسارت است . در این قسمت از آیه «و لا یزید الظالمین الا خسارا»، مراد از ظالمین قهرا غیر مؤمنان یعنی کفار خواهند بود زیرا سیاق آیه دلالت بر این می‌کند که مراد از این قسمت از آیه بیان اثری است که قرآن در غیر مؤمنان دارد.
در یکی از عبارات نهج البلاغه می‌خوانیم: «شفاء لا تخشی اسقامه» یعنی اینکه «قرآن داروی شفابخشی است که هیچ بیماری از آن بر نمی‌خیزد.»
کلمه «خسار» به معنای ضرر دادن از اصل سرمایه است، کفار مانند همه افراد یک سرمایه اصلی داشتند و آن دین فطریشان بود که هر دل ساده و سالمی به آن ملهم است، ولی ایشان به خاطر کفری که به خدا و آیات او ورزیدند از این سرمایه اصلی کاستند و چون به قرآن کفر ورزیدند و بدون منطق و دلیل بلکه به ستم از آن اعراض نمودند، همین قرآن خسران ایشان را دو چندان نموده نقصی روی نقص قبلیشان اضافه کرد.
البته این در صورتی است که از آن فطرت اصلی چیزی در دل‌هایشان مانده باشد و گرنه هیچ اثری در آن‌ها نخواهد داشت و لذا به جای اینکه بفرماید: «یزید الظالمین خسارا» که به معنی «در ستمگران خسران را زیادتر می‌کند» فرمود: «ولا یزیدالظالمین الاخسارا» که به معنی «در ظالمان اثری جز خسران ندارد» یعنی در آن کسانی که از فطرت اصلیشان چیزی نمانده هیچ اثر ندارد و در آن کسانی که هنوز از موهبت فطریشان مختصری مانده این اثر را دارد که کمترش می‌کند.
این خسران و نقصان نیز از جهت تکذیب و کفر آنها به قـرآن کریم است و همچنین خداوند می‌فرماید: «فزادتهم رجسا الی رجسهم».
در این قسمت زیاد شدن خسران کفار را خداوند مجازا به خود قرآن نسبت داده زیرا خسران ایشان در حقیقت اثر کفر خود آنان و سوء اختیارشان و شقاوت نفوسشان است.
در حدیثی که منسوب به امام محمد باقر «علیهالسلام» است می‌خوانیم که حضرت می‌فرمایند: جبرئیل بر پیامبر اکرم «صلی‌الله‌علیه‌وآله» نازل شد و فرمود: «و لا یزید الظالمین آل محمــد حقهم الاخسارا».


دارویی بدون عوارض جانبی برای روح و جسم


با این اوصاف که خداوند قرآن کریم را شفاء و رحمت برای مؤمنان خوانده در واقع آن را به عنوان یک دارو برای امراض جسمی و روحی معرفی کرده است. همانطور که می‌دانیم داروی دردهای جسمانی غالبا اثرهای نامطلوبی روی ارگان‌های بدن میگذارند تا آنجا که در حدیث معروفی آمده: «هیچ دوایی نیست مگر اینکه خود سرچشمه بیماری دیگری است.»
اما این داروی شفابخش هیچگونه اثر نامطلوب روی جان و فکر و روح آدمی ندارد، بلکه برعکس تمامی آن خیر و برکت است. در یکی از عبارات نهج البلاغه می‌خوانیم: «شفاء لا تخشی اسقامه» یعنی اینکه «قرآن داروی شفابخشی است که هیچ بیماری از آن بر نمی‌خیزد.»
کوتاه سخن این که قرآن مؤمنان را صحت و استقامت می‌افزاید و سعادتـــی بر سعادت و استقامتی بر استقامتشان اضافه می‌کند و اگر در کافــران هم چیزی زیاد کند آن چیز عبارت از نقص و خسران خواهد بــود.
منبع: پایگاه شیعه
به نقل از راسخون

مرتضی دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ

خطبه بدون نقطه امیر المومنین معجزه است
الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ. الواحدُالأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ. سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ َحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها. الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ. عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ. وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ. أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً. صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ. أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً. اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها. هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً. اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ. عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم. وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.
ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.
یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.
شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.
معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.
کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.
بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.
خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.
درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه:) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.
او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر).
از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست – بشناسید.
نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21، بحار الانوار ج 9 ط قدیم به نقل از سفینة البحار ج 1 ص 397، تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438

یگانه بود مرتضی
یگانه!

بفهم نهایت مظلومیت تاریخ را که فرمود:
در شورایی مرا قرار دادند و با کسانی هم رده کردند که خواب آنرا هم نمی دیدند.

الهوئی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام به ۱۳ عزیز
خوشحالم که هستی
قطعا این مطالب ارزشمندند اون قدر که چند باره خونده بشن
امیدوارم توفیق خوندن و عمل بهشون به هممون دست بده تشکر از بابتشون
برات آرزوی سعادت عاقبت و آخرت بخیری دارم
موفق و مؤید باشی
طاعاتت هم قبول
التماس دعا

شازده کوچولو دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

پرسیدم: بارالها چه عملی از بندگانت بیش از همه تو را به تعجب وا می‌دارد؟

پاسخ آمد: اینکه شما تمام کودکی خود را در آرزوی بزرگ شدن به سر می‌برید و دوران پس از آن در حسرت بازگشت به کودکی می‌گذرانید.

اینکه شما سلامتی خود را فدای مال‌اندوزی می‌کنید و سپس تمام دارایی خود را صرف بازیابی سلامتی می‌نمایید.

اینکه شما به قدری نگران آینده‌اید که حال را فراموش می‌کنید، در حالی که نه حال را دارید و نه آینده را.

این که شما طوری زندگی می‌کنید که گویی هرگز نخواهید مرد و چنان گورهای شما را گرد و غبار فراموشی در بر می‌گیرد که گویی هرگز زنده نبوده‌اید.

سکوت کردم و اندیشیدم،

در خانه چنین گشوده، چه می‌‌طلبیدم؟ بلی، آموختن.

پرسیدم: چه بیاموزم؟

پاسخ آمد: بیاموزید که مجروح کردن قلب دیگران بیش از دقایقی طول نمی‌کشد ولی برای التیام بخشیدن آن به سالها وقت نیاز است.

بیاموزید که هرگز نمی‌توانید کسی را مجبور نمایید تا شما را دوست داشته باشد، زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آینه‌ای از کردار و اخلاق خود شماست .

بیاموزید که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکیند، از آنجایی که هر یک از شما به تنهایی و بر حسب شایستگی‌های خود مورد قضاوت و داوری ما قرار می‌گیرد.

بیاموزید که دوستان واقعی شما کسانی هستند که با ضعف‌ها و نقصان‌های شما آشنایند ولیکن شما را همانگونه که هستید دوست دارند.

بیاموزید که داشتن چیزهای قیمتی و نفیس به زندگی شما بها نمی‌دهد، بلکه آنچه با ارزش است بودن افراد بیشتر در زندگی شماست.

بیاموزید که دیگران را در برابر خطا و بی‌مهری که نسبت به شما روا می‌دارند مورد بخشش خود قرار دهید و این عمل را با ممارست در خود تقویت نمایید.

بیاموزید که که دونفر می‌توانند به چیزی یکسان نگاه کنند ولی برداشت آن دو هیچگاه یکسان نخواهد بود.

بیاموزید که در برابر خطای خود فقط به عفو و بخشش دیگران بسنده نکنید، تنها هنگامی که مورد آمرزش وجدان خود قرار گرفتید، راضی و خشنود باشید...

بیاموزید که توانگر کسی نیست که بیشتر دارد بلکه آنکه خواسته‌های کمتری دارد.

به خاطر داشته باشید که مردم گفته‌های شما را فراموش می‌کنند، مردم اعمال شما را نیز از یاد خواهند برد ولی، هرگز احساس تو را نسبت به خویش از خاطر نخواهند زدود.

۱۳ یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ

به نام خدا


فرض کن حضرت مهدی (عج) به تو مهمان گردد

ظاهرت هست چنانیکه خجالت نکشی؟

باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟

خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟

لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟

پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت،

داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟

حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟

با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟!

واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران،

گر چنین بود، می توان گفت تو را شیعه ی اثنا عشری...



به نقل از وبلاگ رحمت خدا

۱۳ پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ

به نام خدا

سلام


بابت نبودنم عذر خواهی می کنم .البته به دلایلی نبودم.امیدوارم مطالبی که قرار میدهم مفید واقع شود



سلامت در دین(قسمت اول)


الحمد لله رب العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم أجمعین(1)

رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله وسلم در استقبال ماه مبارک رمضان خطبه اى ایراد فرمودند که سندهاى آن نیز ظاهراً از نظر رجالى معتبر است و آن دسته از مطالبى که در این باره به شیخ صدوق رحمه الله منسوب است معتبرتر و موثق تر است. در روایات معتبر آمده است: وقتى خطبه رسول خد صلى الله علیه وآله وسلم به اتمام رسید، امیر مؤمنان علیه السلام سؤال کردند: «ما أفضل الأعمال فی هذا الشهر؟ برترین عمل ها در این ماه چیست؟
پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: الورع عن محارم اللَّه(2)؛ خویشتن دارى از محرمات خدا. آن گاه به سختى گریستند. امیر المؤمنین علیه السلام سبب گریه را پرسیدند. پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: گریه ام بدین سبب است که تو در این ماه کشته خواهى شد. امیر مؤمنان علیه السلام بى درنگ پرسیدند: أفی سلامةٍ من دینی(3) آیا دین خود را به سلامت به در خواهم برد؟
رسول گرامى صلى الله علیه وآله وسلم فرمودند: فی سلامة من دینک.
شایان دقت است که این سلامت دین ترکیبى از دو کلمه است و به تعبیرى، از نظر نحوى یک کلمه است، اما داراى اهمیت فراوان است و سؤالى عارفانه است. اگر بنا شود خبر کشته شدن مان را به ما بدهند و در صحت آن نیز اطمینان داشته باشیم، چه حالى به ما دست خواهد داد؟ بیشتر ما در آن هنگام حسرت از دست دادن دنیا و جدایى از مال و منال و زن و فرزند را خواهیم خورد.
همچنین در روایتى دیگر آمده است: روزى پیامبر خد صلى الله علیه وآله وسلم و امیر مؤمنان علیه السلام به جایى در اطراف مدینه تشریف مى بردند. رسول خد صلى الله علیه وآله وسلم نگاهى به امیر مؤمنان علیه السلام افکنده گریست. امیر مؤمنان علیه السلام علت گریستن را از پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم پرسید. حضرت فرمود: پس از من کینه هاى کهنه سر خواهد گشود. حضرت على علیه السلام این بار نیز پرسید: أفی سلامة من دینی(4)؟
باید توجه داشت که پیامبر خد صلى الله علیه وآله وسلم خبر شهادت امیر مؤمنان را به او مى دهند، ولى امام پیش از هر چیز مى پرسند: آیا آن روز دینم را به سلامت به در خواهم برد؟
در جایى دیگر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم از دشمنى گروهى سخت با وى خبر مى دهند ولى امیر مؤمنان علیه السلام همچنان همان سؤال را تکرار مى کنند. باید دید چه چیزى در این سؤال نهفته است؟ و سلامتِ در دین و نیک فرجامى چه اهمیتى دارد؟
در قرآن کریم آمده است: «لا یحبّ اللَّه الجّهر بالسّوء من القول إلاّ من ظلم(5) ... ؛ خدا بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد مگر [از] کسى که بر او ستم رفته باشد». بر اساس این آیه بدگویى از ظالم براى مظلوم جایز، و این مسأله از مستثنیات حرمت غیبت است.
در این باره از مرحوم والد پرسیدم: حدّ استثنا چیست؟ و مظلوم تا چه حدى در نکوهش مجاز است؟ و آیا جایز است بدى هاى دیگر او را نیز بازگوید؟ ایشان جواب دادند: مظلوم در محدوده همان ظلمى که ظالم به او روا داشته است حق چنین کارى را دارد. آن گاه مثالى زدند و گفتند: اگر کسى پولى از کسى خورد جایز نیست تمام عراق را بگردد و بگوید فلانى این قدر از من دزدیده یا به ناحق خورده است!
رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم به امیر مؤمنان علیه السلام خبر از ظلمى مى دهند که پس از ایشان نسبت به او روا مى دارند و این در حالى است که امیر مؤمنان علیه السلام شخصیتى دارند که از نظر درک و علم و از نظر نیروى بدنى سرآمد است. قاعدتاً انسانى که قدرت دارد در برابر ظلمى که به او مى شود، تحت تأثیر نفس اماره قرار گرفته سعى مى کند ستم را به گونه اى تلافى کند. وسوسه هاى نفس او را وا مى دارد تا دینش را تحت الشعاع انتقام و عواطف نفسانى قرار دهد، اما امیر مؤمنان علیه السلام براى رعایت مصالح دین سکوت مى کند؛ سکوتى سنگین و طولانى ... . اگر شخصى به هر یک از ما اهانت کند، حتى اگر جواب دادن ما به صلاح دین نباشد باز تحمل نمى کنیم. در حقیقت زمان و مقدمات زیادى مى طلبد تا انسان بتواند بر اساس مصلحت و نه بر اساس هواى نفس عمل کند.
مفهوم سؤال امیر مؤمنان على علیه السلام از پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله، در دعاى ابو حمزه و دعاى صباح نیز آمده است آن جا که فرموده: «فاجعل اللَّهُم صباحی هذا نازلاً علیّ بضیاء الهدى والسلامة فی الدین والدّنیا؛ بار خدایا این بامدادم را با نور هدایت و سلامت در دین و دنیا بر من فرو فرست».(6) رسیدن به سلامت دین مسئله اى ایجادى و تکوینى و اختیارى است. بدین معنا که هر کس مى تواند با استمداد از خداى متعال و اهل بیت علیهم السلام و نیز با تصمیم قاطع و تلاشِ پى گیر بدان دست یابد.
اگر در صدد تعریف دین باشیم مى توانیم آن را راه، طریقه و روش بدانیم که اگر اعتقادى و قلبى باشد اصول دین خوانده مى شود و اگر عملى و جوارحى باشد واجبات و محرمات است، مانند: نماز، روزه، حرمت غیبت و تهمت که البته مراتبى دارد و مستحبّات، مکروهات، اخلاقیّات و آداب اسلام از مراتب آن است.
خداى متعال در قرآن فرموده: «إنّ الّدین عند اللَّه الاسلام؛(7) همانا دین پسندیده نزد خدا آیین اسلام است».


● سلامت دین چیست؟
قرآن خود عیبى ندارد. سخنان و افعال و تقریرات اهل بیت علیهم السلام نیز سالم و مبرّا از کم ترین شائبه نقص است؛ پس مراد از سلامت دین چیست؟ بى شک منظور از سلامت دین این است که هر یک از ما در کجاى این دین سالم قرار داریم و از اصول و فروع واجب و حرام و مستحب و مکروه و آداب و اخلاق آن چه بهره اى برده ایم؟
در بعضى روایات باب نکاح آمده است که اگر در زمان خاصى نکاح (آمیزش) صورت گیرد فرزندى که به وجود خواهد آمد از سلامت دین برخودار خواهد بود.
در روایات، از جنبه هاى گوناگونى بر سلامت دین تکیه شده است، ولى اهل بیت علیهم السلام به ذات خود سالم و مبرا از نقصند. به تعبیرى معیار سنجش سلامت دین ما، در این است که چه مقدار از قرآن و سخنان اهل بیت علیهم السلام را آموخته ایم و تا چه حدّ در عمل به آموخته هاى خود پاى بند بوده ایم. به عنوان مثال از شخصى مى پرسید: حالت چطور است؟ مى گوید: الحمد للَّه سالم هستم. چنین کسى با این پاسخ تمام جوارح و روان خود را سالم مى داند و به یقین اگر به دلیلى اعصاب متشنّجى داشته باشد هرگز خود را سالم نمى خواند. سلامت دین نیز به این معناست که دین انسان، مریض و آلوده به میکروب هاى معنوى نباشد.
همان طور که اشاره شد، پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله وسلم در جواب سؤال امیر مؤمنان علیه السلام پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله فرمودند:«الورع عن محارم اللَّه؛ پرهیز از محرمات خدا». وجود این اصل در حقیقت عامل نزدیک شدن ما به سلامت دین است.
خانه اى که امروز بنا مى شود بر اثر استهلاک بیست، سى سال بعد، از نظر استحکام همان نیست که روز اول ساخته شده است و مسلماً قدرت مصالح آن از هر نظر رو به سستى مى نهد.
لباسى که دوخته مى شود، غذایى که طبخ مى گردد، ماشینى که خریدارى مى شود، نهایتاً هر چیزى در این دنیا ناپایدار است و مرتب در حال نابودى و اضمحلال است، اما انسان با مواردى که به آنها اشاره رفت تفاوت عمده اى دارد. درست است که عمر و اسکلت ظاهرى بدن انسان رو به نابودى است، اما ممکن است جنبه معنوى و روح انسان به جاى افول، اوج گیرد و به تعالى بگذارد. گاهى انسان هایى یافت مى شوند که به ظاهر، عمرشان را همراه با سلامت دین گذرانده اند، اما در پایان عاقبت به شرّ مى شوند و در هر دو مورد عکس آنها نیز صادق است.


● شیطان در کمین انسان ها
مسأله بلعم ابن باعورا براى همگان عبرت بزرگى است افرادى چون شریفى، نمیرى و ابو حمزه بطائنى نیز هر یک براى همگان درس عبرتى هستند. قرآن کریم درباره بلعم ابن باعورا مى فرماید: «... آتیناه آیاتنا...(8)؛ آیات خود را به او دادیم».
بلعم ابن باعورا چنان منزلتى نزد خدا یافت که بارى تعالى اسم اعظم خود را به او عطا فرمود و بدین ترتیب مستجاب الدعوه شد، اما او که نتوانسته بود خود را بپالاید به حضرت موسى علیه السلام حسادت ورزید و تصمیم گرفت او را نفرین کند. بدین ترتیب و با یک سخن و رفتار، زحمات چندین ساله خود را بر باد داد.
حسد و حب دنیا را شیطان نفس وبال گردن بلعم ابن باعورا کرد. اکنون ما باید غافل نشویم که ممکن است این دو صفت ناپسند گریبان گیر همه شود که حبّ دنیا و علاقه به شهرت، خانمان برانداز است.
ممکن است کسى به دلیل بیمارى سخت و لاعلاجى که خود یا یکى از عزیزانش دچار آن شده است با حقد و حسد بگوید کاش من نیز اسم اعظم مى دانستم، اى کاش من جاى فلان شخص بودم و اى کاش مثل فلان شخص متقى بودم و با یک «یا اللَّه» مشکل را حل مى کردم.
شیطان در نفس و دل لانه مى کند و از درون ما با زبان ما سخن مى گوید و این قبیل امور تیغ را دو دم مى کند و از هر دو دم تیز آن براى مبارزه با ما بهره مى برد. یک وقت کسى از پرخورى تلف مى شود و زمانى کسى از نداشتن همان غذا مى میرد. هر دو تلف کننده است. فرضاً کسى به زیان هاى حب ظهور واقف شد و در پى مبارزه با این صفت مذموم برآمد. به مجرد این که تصمیم مى گیرد با این خواسته نفسانى مبارزه کند، شیطان از همین تصمیم خوب سوء استفاده مى کند و آن را علیه دین او به کار مى برد. مثلاً در موقعیتى که افشاى علم و هدایت افراد و امر به معروف واجب است، شیطان به او القا مى کند که این کار نیز مصداق حب ظهور و نمود پرستى است و او را از گفتن حق و حقیقت باز مى دارد. در فرهنگ عامه عرب ها آمده است که شیطان روى دو طناب بازى مى کند. واقعاً همین طور است، زیرا مى بینیم که اگر بتواند، افراد را نسبت به احکام طهارت و نجاست بى اعتنا و لاابالى مى کند و اگر موفق نشد بعضى را در طهارت و نجاست دچار وسواس مى کند که این مسأله در تعالیم اسلامى «عبادت ابلیس» خوانده شده است.
«ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان ...؛(9) اى فرزندان آدم آیا با شما عهد نبستم که شیطان را نپرستید؟». بنابراین، شیطان دست بردار نیست و از هر طرف که بتواند به سراغ انسان مى آید. گاه سعى بر این دارد که انسان را نسبت به پاکى و نجسى و حلال و حرام بى اعتنا کند و اگر نتوانست از سوى دیگر و به طریقى دیگر او را به وسوسه کردن سوق مى دهد. مرحوم صاحب جواهر رحمه الله در کتاب جواهر الکلام قسمت صلاة مى نویسد: در وسوسه چهار چیز حرام است:
1. خود وسوسه؛
2. علم اجمالى وسوسه، به این معنا که آب کشیدن یا اعاده نماز وسوسه است و عقلاً واجب است از هر دو مورد اجتناب کند و اگر هر یک را مرتکب شد و حقیقتاً وسوسه بود عذر این فرد مبنى بر این که نمى دانسته عمل او وسوسه بوده، مقبول نیست، چرا که علم اجمالى دارد.
3. طریق وسوسه است و آن گونه که در ذهن دارم، مرحوم صاحب جواهر گفته است: این وسوسه نیز حرام است. البته در این نوع وسوسه، نفس عمل مانند: اعاده نماز، آب کشیدن و ... وسوسه نیست، اما در نهایت به وسواس مى انجامد.
4. احتیاط در وسوسه؛
نظر مرحوم صاحب جواهر بر این است که وسوسه مراتب دارد. مراتبى از آن حرام است و مراتبى دیگر حرام نیست.
مرحوم صاحب عروه نیز فتواى به حرمت چیزى مى دهد که مؤدى به وسوسه و طریق آن است. به طور مثال اعاده کردن نماز و آب کشیدن دست به خودى خود وسوسه نیست، اما براى کسى که اگر به این احتمال اعتنا کند و پیش رود، دچار وسوسه مى شود این کار حرام است. احتمالاً نظر ایشان به آیه شریفه پیش گفته و تفسیر آن است که بیان شد.
در روایت آمده است که شخصى نزد حضرت آمد و عرض کرد: فلان شخص انسان عاقلى است، نمازش را اعاده مى کند. حضرت فرمودند: «أیّ عقل له وهو مطیع الشیطان؛(10) در حالى که شیطان را اطاعت مى کند دیگر چه عقلى دارد».
نام قاسم بن علاء را در کتاب هاى مختلف خوانده اید و شرح حال او را تا حدّى مى دانید. او اهل آذربایجان و از معمّرین و اصحاب حضرت رض علیه السلام بود. قاسم بن علاء تا زمان حضرت ولى عصر علیه السلام معاصر پنج امام معصوم بوده است و در زمان فوت حدود 117 سال عمر داشته و چند تن از نواب اربعه را دیده است. گاهى پرسش هایى که مردم داشتند و یا در مواردى که براى خودش سؤالاتى پیش مى آمد، طى نامه اى براى نواب اربعه در بغداد مى فرستاد و آنان نیز از حضرت جواب مى گرفتند و به وسیله پیکى توقیعات حضرت را به دست وى مى رساندند.
او در بیست یا سى سال آخر عمرش به طور کلى نابینا شد و مدتى قبل از مرگ مجدداً بینایى خود را به دست آورد.
علامه مجلسى رحمة الله در کتاب بحار الانوار حکایتى را بیان مى کند که از این قرار است؛ او مى گوید:
«قاسم بن علاء در روزهاى پایانى عمر خود قرار داشت و دیدگانش جایى را نمى دید، روزگار مى گذشت که از حضرت ولى عصر علیه السلام نامه اى دریافت نکرده بود، این امر بر شکسته دلى و ناراحتى اش مى افزود. در همین احوال به او خبر دادند که از سوى حضرت نامه اى براى او رسیده است. قاسم سجده شکر گذارد و توقیع حضرت را به دست کسى که نامه هایش را مى نوشت و مى خواند، داد و از او خواست تا نامه را بخواند. شخصى که نامه را مى خواند بعد از خواندن قسمتى از نامه ناگهان سکوت کرد. قاسم بن علاء گفت: چرا ساکت شدى؟ آیا حضرت چیز بدى درباره من نوشته اند؟
گفت: نه. r> پرسید: پس چرا نمى خوانى؟ br> آن شخص با ناراحتى گفت: حضرت خبر مرگ تو را داده اند. br> قاسم بن علاء بلا فاصله پرسید: «أفی سلامة من دینی؟؛ آیا خبر از سلامتى دین من نداده اند؟» خواننده نامه گفت: نوشته اند تو چهل روز بعد از رسیدن این نامه خواهى مرد و به همراه آن نیز شش تکه پارچه براى کفن فرستاده اند.
قاسم بن علاء بلا فاصله جواب خود را گرفت و دریافت که حضرت با ارسال این پارچه ها به عنوان کفن سلامت دین وى را تأیید کرده است. از این جهت بى اندازه خوشحال شد و مجدداً سجده شکر به جا مى آورد.
وى دوستى داشت سنّى مذهب و سال ها با وى درباره حقّانیت شیعه گفتگو و بحث مى کرد، اما قاسم موفق نشده بود وى را قانع کند. این بود که نامه امام و تعیین زمان مرگ خود را به وسیله امام، مغتنم شمرده، بى درنگ دوست خود را در پى دوست سنى اش فرستاد و او را فرا خواند، سپس نامه را به دست او داد و گفت: بخوان. مرد سنّى بعد از خواندن نامه گفت: مگر غیر از خدا کسى غیب مى داند؟ و بعد به این آیه از قرآن استناد کرد: «... وما تدری نفس ماذا تکسب غداً وما تدری نفس بأی أرض تموت ...(11) هیچ کس نمى داند فردا چه خواهد کرد و هیچ کس نمى داند که در کدام سرزمین مرگش فرا خواهد رسید». آن وقت تو و آن که این نامه را نوشته مدعى هستید که مى دانید؟
قاسم بن علاء گفت: من مى خواستم تو مطلع باشى. پس از یک هفته از این ماجرا قاسم بن علاء در بستر بیمارى افتاد، درست چهل روز بعد از رسیدن نامه فوت شد. خبر فوت قاسم را به مرد سنّى رساندند و او با شنیدن این خبر پا برهنه و سراسیمه به سمت خانه قاسم بن علاء روانه شد. از آن جا که مرد سرشناسى بود این حالت وى باعث تعجب دیگران شد. وقتى به بالین قاسم بن علاء رسید و واقعیت را به چشم دید، بى درنگ شیعه شد(12)».
بدین ترتیب انسانى که سال ها به بیراهه مى رفت به یک باره دگرگون شد(13). چند نکته در این ماجرا در خور درنگ و دقت است. این سرگذشت و ماجراهایى از این قبیل، باید مایه عبرت دیگران باشد، هر چند به فرموده امیر المؤمنین علیه السلام «ما أکثر العبر وأقلّ الإعتبار؛(14) چه بسیارند عبرت ها و چه کم اند عبرت گرفتن ها». قاسم ابن العلاء وقتى خبر مرگش را شنید، پیش از هر چیز به این فکر افتاد که آیا دینش را به سلامت خواهد برد؟ برخورد قاسم بن علاء با خبرمرگ خود یک مطلب تحصیلى است نه حصولى، به این معنا که انسان باید آن قدر نفس خود را تهذیب کرده باشد تا با خبر مرگ خود این گونه روبه رو شود. توجه کنیم که این حالت خود به خود براى انسان حاصل نمى شود، بلکه یک امر اختیارى و حاصل تلاش است.
در واقع همگى باید سلامت دین خود را به دست بیاوریم و إلّا همه دشمنان درونى و بیرونى انسان جبهه مشترکى را براى نابودى او به وجود آورده اند. شیطان از یک سو، نفس امّاره از سوى دیگر، شهوات مختلف، حسد، ریا و غضب، همه و همه با همبستگى همه جانبه کمر به نابودى انسان بسته اند.




۱۳ پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:50 ب.ظ

به نام خدا


سلامت دین(قسمت دوم)



● دعا، سپرى ایمن بخش
جبهه دیگرى وجود دارد که سراسر امنیت است و یک رکن آن دعا و توسل است: خداى - عز وجل - درباره دعا و جایگاه آن مى فرماید: «قل ما یعبأ بکم ربّی لو لا دعاؤکم ...؛(15) اى رسول ما، به امت بگو که اگر دعاى شما نبود خدا به شما توجه و اعتنایى نداشت». رکن دیگر این جبهه خود انسان است. قرآن کریم در این باره مى فرماید: «وأن لیس للإنسان إلّا ما سعى؛(16) و این که براى انسان جز حاصل تلاش او نیست».
دو جمله از دعایى که در بحار الانوار آمده است نقل مى شود تا دریابیم چگونه ممکن است دین را تا واپسین دم زندگى به سلامت نگاه داشت. این دعا از دعاهاى ویژه سحر ماه مبارک رمضان است که در مفاتیح الجنان نیامده است، اما سید ابن طاووس از شیخ طوسى در اقبال و علامه مجلسى در بحار الانوار آن را آورده اند. این دعا همانند دعاى بهاء و دعاى ابو حمزه ثمالى مهم است در این جا قسمت کوتاهى از آن را مورد بحث قرار مى دهیم.
امام زین العابدین علیه السلام در این دعا عرضه مى دارد: «اللّهم سلِّ قلبی عن کل شی ءٍ لا أتزوّده الیک ولا أنتفع به یوم ألقاک حلال أو حرام ثُمَّ أعطنی قوّة علیه وعزاً وقناعة ومقتاً له ورضاک فیه(17)؛ بار خدایا، آنچه را که ره توشه ام براى رسیدن به تو نباشد و آن روز که به دیدارت آیم مرا سود نبخشد، از دلم برگیر، خواه حلال باشد، خواه حرام، آن گاه مرا چیرگى بر آن عطا فرما و عزت و قناعتى به من ده که نفرت از آنچه از دلم برگرفته اى در آن باشد و خشنودى تو را به ارمغان آورد.»
عبارت «اللَّهم سلِّ قلبی(18) تأملى فوق العاده مى طلبد و در واقع یک دعاست. »
در دعاى پیش گفته شده مى بینیم حضرت دعا مى کند و از خدا مى خواهد تا هر چیزى غیر خدایى را از دلش برگیرد. این دعا روشن مى کند همان گونه که قلب، انسان را به تباهى مى کشاند، او را نیز نجات مى دهد. حب ظهور و درخشیدن، سرکوب کردن و ... جزئى از تمایلات انسان است. از همین رو امام سجاد علیه السلام از خدا مى خواهد تمام آنچه در روز واپسین، گرهى از کار او نمى گشاید، حتى امورى که نه ضررى دارد و نه سودى، از دلش برگیرد. واقعاً این دعا جاى تأمل دارد و بر هر بیدار دلى لازم است در آن دقت نماید. براى نزدیک شدن به ذهن عرض مى شود: انسان سفرى بسیار مهم پیش رو دارد، لذا فقط چیزهایى را که در آن سفر به درد مى خورد، توشه راه خود مى کند و از برداشتن وسایلى که در این سفر به کار نمى رود خوددارى مى کند.
در سرشت برخى انسان ها این حس نهفته است که خود را قدرى فهمیده تر از دیگران تصور کنند. اینان آیا به عقلشان نمى رسد که از خدا بخواهند که قدرتى به آنان بدهد تا تمام آن چیزهایى را که مى توانسته توشه آخرت شان باشد و شیطان از دل شان بیرون رانده باز به دل شان باز گردانند؟ البته شیطان نیز در این جا بى کار نمى ماند. «... ولاُ ضلّنّهم ولأُ منَینَّهُم ولآمرنهم ...؛(19) و سخت گمراه کنم و دچار آرزوهاى دراز کنم وادارشان مى کنم». گاه شنیده مى شود که فردى شهریه خود را نمى گیرد یا شخص دیگرى وقتى وجهى اضافه به کسى مى دهد آن را مطالبه نمى کند و این از آن جهت است که عزت نفس دارد و این خصلت اجازه چنین کارى به او نمى دهد. درباره عزت آمده است: «ما کثر نفعه وقَلّ وجوده؛ [عزت] چیزى است که سودش فراوان و وجودش کمیاب است.»
به عنوان مثال، هوا و آب منفعت فراوانى دارند و هیچ جاندارى بدون آنها نمى ماند، با این وجود به هوا و آب عزیز نمى گویند، زیرا همه جا وجود دارند.
البته اگر شیطان نتواند انسانى را که گوهر قناعت به دست آورده، فریب دهد و دگر باره او را به دنیا متمایل کند، از پاى نخواهد نشست و ترفندى دیگر مى اندیشد تا شاید طعمه خود را دام اندازد. او این بار از این راه وارد شده، نیازهاى کسان و فرزندان او را به رخ مى کشد. در گوش دل او نجوا کنان، نیازهاى فرزندان، همسر و عزیزان او را یادآورى مى کند و هماره بدى ها را در دیدگان زیبا و خوب جلوه مى دهد. در روایت آمده است که رسول خد صلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «ابلیس براى هر انسانى شیطانى را گمارده است تا او را بفریبد و یکى از آنان را بر من گمارده است، اما «إلاّ أن اللَّه - عز وجل - أعاتی علیه فأسلم(20)؛ خدا مرا یارى نمود پس در مقابل من تسلیم شد».
مى بینیم که شیطان از هیچ کس غافل نیست و تلاش مى کند همگان را بفریبد و در این راه کوتاهى نمى کند. نقل داستانى را در این جا مناسب مى بینم.
شخصى در بیمارستان در حال احتضار بود و فرد دیگرى (که هر دو را مى شناختم) مى گفت: پزشکان اظهار داشتند که بیمار لحظات آخر را مى گذراند. از این رو به دیدنش رفتم و با تشویق از او خواستم تا وصیت کند. قلم و کاغذ فراهم شد و او مطالب و بدهى هایى که باید لحاظ شود برشمرد و اظهارات او نوشته مى شد. ناگهان فرد بیمار مکثى کرد و گفت: چیزى نیست و ان شاء اللَّه خوب خواهم شد و بعدها خود وصیت نامه را خواهم نوشت.
به او گفتم: مادامى که انسان زنده است، وصیت نامه الزام آور نیست. وانگهى تو حتماً سلامت خود را باز خواهى یافت، اما وصیت نامه را بنویس و پس از خروج از بیمارستان آن را پاره کن یا هر گونه که مایلى آن را تغییر بده.
متأسفانه او اصرار داشت وصیت نامه را ننویسد و به بهانه هایى که بعداً خواهم نوشت و امروز حالم بهتر است، از این کار سر باز زد. من نیز بیمارستان را ترک کردم و پس از مدتى کوتاه خبر مرگ او را دادند. بدین ترتیب انسانى که در آستانه فوت قرار داشت با جلوه گرى هاى شیطان و این که او خوب شده، بعدها وصیت خواهد کرد، با وضعیتى مبهم و تاریک از دنیا رفت.
با عنایت به دعایى که خوانده شد باز مى گوییم: خدایا، حال که قوت دادى عزت نیز عنایت بفرما. حال که تصمیم بر این دارم در برابر شیطان مقاومت کنم و تمام آنچه را که باعث گمراهى و فنا مى شود از دلم بیرون رانده ام، باز ابلیس به درونم بر نگردد و قدرت کنترل نفسم را در اختیار خود بگذار. خدایا، توانم ده تا هر غیر واقعى را که شیطان، واقع نمى نماید و بدان وسیله مرا مى فریبد، واقعى نپندارم. خدایا، قناعتم ده تا به آنچه که دارم قانع باشم. خدایا، عزت نفس بر من ارزانى دار تا بر نفس اماره ام مسلط گردم و همواره ابلیس و شیطانک هاى او را از خود برانم.
ومقتاً له ورضاک فیه. حال این سؤال پیش مى آید که: تعبیر «ورضاک فیه» چیست؟ به عنوان حصر عرض نمى کنم، بلکه برداشت خود را مى گویم. شما خود اهل تأمّلید، تأمّل کنید و ببینید چه چیزى در آن نهفته است. خوب است روحانیون مطالبى که از این دعاها به دست مى آورند، در کنار همان دعا یا جمله دعا بنویسند که این خود اقدامى است که سود آن به آیندگان مى رسد. حال که خدا محبت چیزهایى که به درد آخرت مان نمى خورد را از دل مان بیرون کشیده و توان داده که با راندن شیطان، در این حالت بمانیم و عزّت داده است، همّت کنیم و دوباره آنها را به خود برنگردانیم. قناعت نیز عطا فرموده تا به همین مقدارى که داریم قانع باشیم. پس ورضاک فیه به این معناست که خدایا، به ما فرصت ده تا هرگز مهمّ را بر مهم تر مقدم نداریم. خوب را بر خوب تر ترجیح ندهیم. مثلاً اطعام صد گرسنه عملى است که نفع آن در آخرت به بانى آن خواهد رسید و این خود فضیلت است. اما در برابر عشق به هدایت مردم در مرتبه پایین ترى قرار دارد و هدایت مردم مهم تر است. حال اگر کسى صد گرسنه را طعام کرد و فرد دیگرى همین نیرویى را که صرف سیر کردن صد گرسنه شده، صرف مسلمان شدن کافرى کند، یک سنّى را به مذهب تشیّع درآورد یا یک محبّ اهل بیت علیهم السلام را که متدین نیست متدین کند این اقدام برتر است و رضاى خدا در این هدایت است نه اطعام که بى شک مواردى از آن الزامى است و حکم الزامى دارد و این هدایت، واجب است.


● راه رسیدن به سلامت در دین
در روایتى حضرت امام کاظم علیه السلام به هُشام مى فرمایند:
«من أراد ... السلامة فی الدین فلیتضرّع إلى اللَّه - عزّوجل - فی مسألته بأن یُکَمِّل عقله؛(21) هر که خواهان سلامت در دین باشد، باید در دعایش از خدا بخواهد که عقل و ادراک او را فزونى بخشد».
قدر مسلم، عقل سالم و کامل مایه سلامتى دین است. کسى که مى داند چگونه دین خود را حفظ کند عاقل است که البته کمال عقل نیز تضرّع و دعاى به درگاه خدا مى طلبد. شب هاى قدر در پیش است. به جاست در این شب هاى عزیز با تضرّع از خدا بخواهیم که عقل ما را کمال بخشد، چرا که عقل ناقص مباح را بر مستحب مقدم مى دارد و از حلال و فضیلت (که مرتبه اى والاتر دارد) حلال را بر مى گزیند. شب هاى قدر مراتبى دارد، مثلاً شب نوزدهم به اندازه اى تقدیر مى شود و شب بیست و یکم به میزانى بیشتر و شب بیست و سوم کامل تر.
در روایتى - که احتمالاً حضرت امام صادق علیه السلام باشد - آمده است: در شب هاى قدر انسان باید هنگام خواندن دعا، از جمله دعاى ابو حمزه ثمالى، هنگام قرآن بر سر گرفتن در حالتى روحانى فرو برود و با خلوص کامل تضرّع کند و از خداى متعال بخواهد که عقل او را کامل کند و کمال عقل نصیب او سازد، زیرا کمال عقل، انسان را وا مى دارد تا طبق آن عمل مى کند و بهترین گزینه و راه را بر مى گزیند.
روایت شده است که امیر المؤمنین علیه السلام درباره عقل فرمود: «العقل ما عُبد به الرحمان واکتسب به الجنان(22)؛ عقل چیزى است که به وسیله آن خداى پرستش شود و بهشت به دست آید». چنین عقلى، انسان را در مسیر حق قرار داده و قدرت تشخصیص درست از نادرست را به او مى دهد.
امیدوارم به برکت اهل بیت علیهم السلام مخصوصاً امیر مؤمنان علیه السلام که این ایام منتسب به آن حضرت و سال روز شهادت آن حضرت است خداى - تبارک و تعالى - توفیق تضرّع و خواستن متضرّعانه براى رسیدن به کمال عقل را به همه ما مرحمت فرمایند.
وصلى اللَّه على محمد وآله الطّاهرین


--------------------------------------------------------------------------------

1) آنچه پیش رو دارید متن سخنرانى حضرت آیة اللَّه العظمى سید صادق شیرازى است که به مناسبت شهادت امیر المؤمنین علیه السلام در جمع طلاب و فضلا ایراد شده است.
2) بحار الانوار، ج 42، ص 190، حدیث 1 و عیون اخبار الرض علیه السلام، ج 1 ص 297.
3) بحار الانوار، ج 28، ص 55، ح 22: ثم أجهش باکیا ... .
4) بحار الانوار، ج 28، ص 75.
5) نساء (4)، آیه 148.
6) بحار الانوار، ج 84، ص 341.
7) آل عمران (3)، آیه 19.
8) أعراف (7)، آیه 175.
9) یس (36)، آیه 60.
10) کافى، ج 1، ص 12، ح 10.
11) لقمان (31)، آیه 34.
12) و باز به قاسم بن علاء گفت: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أحدا» ، (او داناغیب است و غیبش را به هیچ کس آشکار نمى سازد)، قاسم بن علاء خنده اى کرد و گفت: آیه را تمام کن «إلاّ من إرتضى من رسول» ، سوره جن، آیه 26 و 27، مگر آن کس که از رسولان برگزیده است، و مولاى من«هو المرتضى من الرسول» از برگزیدگان است؛ بحارالانوار، ج51، ص314.
13) بحار الانوار، ج 51، ص 313 (به نقل از: شیخ طوسى، کتاب الغیبه).
14) نهج البلاغه، ص 528، ح 297.
15) فرقان (25)، آیه 77.
16) نجم (53)، آیه 39.
17) مصباح المجتهد، ص 603.
18) سلِّ یعنى کشیدن، وقتى شمشیرى از نیام کشیده مى شود به آن مى گویند سلِّ. در این جا سل به معنى کشیدن است ام کشیدنى بسیار دشوار؛ مثل کشیدن روح توسط ملک الموت از بدن انسان ظالم، همچو فرو بردن و سپس کشیدن سیخى از بدن که با تمام اعضا و رگ و پى او در تما باشد و بدین ترتیب و با همین سختى جان از تن ستمگران گرفته، بلکه کشیده مى شود.
19) نساء (4)، آیه 119.
20) قال رسول اللَّه صلى الله علیه وآله وسلم: ما منکم أحد الاّ وله شیطان، قالوا ولا أنت یا رسول للَّه؟ قال ولا أنا، الاّ أن اللَّه - عز وجل - أعاتی علیه فأسلم، بحار الانوار، ج 67، ص 40.
21) کافى، ج 1، ص 17.
22) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 186

منبع:سایت ایت ا... شیرازی

۱۳ پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ

به نام خدا


تصمیم؛ رمز موفقیت


الحمد لله رب العالمین وصلّى الله على محمد وآله الطاهرین ولعنة الله على أعدائهم أجمعین(1)

در روایت آمده است که به امام صادق علیه السّلام عرض شد، یابن رسول الله صلّى الله علیه وآله وسلّم «على ماذا بنیت أمرک(2)؛ تصمیم خود را در این دنیا بر چه اساسى قرار داده اى؟»
پاره اى مردم در این دنیا بدون هیچ برنامه و تصمیمى زندگى مى کنند. این قبیل افراد بدون تصمیم حرکت مى کنند و اعمال و رفتارشان نیز بر اساس برنامه خاصى صورت نمى پذیرد و در واقع مانند کودکانى هستند که صبح از خواب بیدار مى شوند و تا هنگام شب بدون هیچ فکر و اراده اى حرکت مى کنند. اگر از آن کودک سؤال شود: برنامه امروز تو چیست و دنبال چه چیزى هستى؟ یقیناً جوابى نخواهد داد، زیرا خود او نمى داند چه کارى را باید انجام دهد. دلیل این سرگشتگى کودک در این است که کارهاى او بدون تفکّر و برنامه ریزى است و درک مشخصى ندارد. انسان عاقل دقیقاً در تقابل با این وضعیت قرار گرفته، داراى درک و اراده و شعور است و کارهاى خود را در قالب برنامه خاصى انجام مى دهد.
خداى متعال به انسان عقل عطا کرده است تا بتواند درک کند و در زندگى، کارهاى خود را بر اساس اراده و تصمیم انجام دهد. هر انسانى باید در زندگى براى خود هدفى را مشخص کند و در هر سن و سالى، از نوجوان چهارده ساله تا پیر مرد هفتاد ساله، هر یک باید براى باقى مانده عمر خود، تصمیم و برنامه اى داشته باشند و در این اندیشه باشد که آینده خود را چگونه باید سپرى کند؟
خوردن، خوابیدن، زندگى کردن، مسافرت کردن جزء اهداف زندگى نیست و هیچ کدام از آنها هدف به شمار نمى آید. اگر از هر انسان عاقلى سؤال شود: آیا گردش، تفریح، خوردن و آشامیدن جزء اهداف شماست، به یقین جواب، منفى خواهد بود. انسان عالم باشد یا کاسب، پیر باشد یا جوان، ثروتمند باشد یا فقیر، دکتر باشد یا مهندس، باید در زندگى خود داراى هدف و تصمیم باشد و بداند چگونه در زندگى مى خواهد رفتار کند، از چه راهى پول به دست آورد، در چه راهى آن را به مصرف برساند یا با همکاران خود چگونه رفتار کند.
بى تردید براى تمام موارد یادشده باید برنامه داشت و تصمیم گرفت و انسان باید زمانى را به فکر کردن و تصمیم گرفتن اختصاص دهد. پرواضح است این وقت و زمانى که به گرفتن تصمیم اختصاص مى یابد داراى ارزش و اعتبار فوق العاده اى است. بنابر قانونى که خدا وضع فرموده و همگان در برابر آن یکسانند، انسان روزى از این دنیا به سراى آخرت کوچ خواهد کرد و این مسأله به هیچ وجه استثنا پذیر نیست، اما انسان ها از این حقیقت غافل هستند. امیر المؤمنین علیه السّلام در این باره فرموده است: «ولم یخلق الله یقیناً لا شک فیه اشبه بشک لا یقین فیه من اعدت(3)؛ خداى متعال هیچ یقینى را آمیخته به شک نیافریده است، جز مرگ که در عین حقیقى و یقین بودن آن هماره به دیده تردید و شک بدان نگریسته مى شود». اگر به شخصى گفته شود که هرگز نخواهد مُرد، آن شخص در جواب خواهد گفت: مرگ براى همه انسان ها و جانداران است و هیچ کس نمى تواند از آن فرار کند و هر انسانى سرانجام زمانى عمرش به پایان خواهد رسید. بدین معنا که اگر انسان 120سال عمر کند، مى داند عاقبت مرگ به سراغ او خواهد آمد، ولى یقین او با شک و تردید همراه است.
این جلسه از سال هاى پیش برقرار بوده و هست، اما بسیار افرادى که در این جلسات سالیان گذشته حضور داشتند اکنون در دل خاک آرمیده اند که خداى متعال آنان را غریق رحمت واسع خود بگرداند. از جمله مرحوم اخوى رحمة الله علیه که در سال هاى قبل در این جلسات سخنرانى مى کردند، ولى عاقبت از دنیا رحلت کردند. همین حقیقت مشکوک اگر با تأمل مورد کندوکاو قرار گیرد، به واقعیت مرگ پى خواهیم برد. آنچه مهم است این که انسان ها چگونه باید با این مسأله برخورد کنند؟ اگر کسى این احتمال را بدهد که روزى او را در دادگاه حاضر خواهند کرد، بى هیچ تردیدى نسبت به اعمال خود احتیاط خواهد کرد، اگر انسان احتمال دهد اموال و خانه اش مصادره خواهد شد، براى جلوگیرى از این اتفاق اقدامى خواهد کرد.
امیر المؤمنین علیه السّلام درباره حقیقت مرگ مى فرمایند: این مرگ به طور یقین پیش خواهد آمد، ولى مردم در آن شک دارند. انسان ها همگى گرفتار شهوات هستند. باید توجه داشت که شهوت تنها به مسائل جنسى محدود نیست، بلکه پول، ریاست، ازدواج، فرزند، علم و دیگر خواسته هاى فراوان انسان را نیز شامل مى شود. هر کسى براى خود و بر اساس موقعیّت و فکر، داراى خواسته هایى است که گاهى سبب رفتن انسان به بهشت مى شود و گاهى انسان را به دوزخ مى کشاند.
گاهى بعضى از انسان ها، با فرجامى نیکو از دنیا مى روند و مردم بعد از مرگ شان، براى آنان طلبِ رحمت مى کنند و بعد از گذشت سالیان دراز باز از آنان به نیکى یاد مى کنند. با قدرى تأمل در زندگى این انسان ها در مى یابیم که آنها خواسته هاى خود را در یک محدوده خاص انجام داده، در حیات و زندگى شان به مردم خدمت مى کردند و در نتیجه مردم از او راضى بودند. در مقابل، هنگامى که انسان هاى بد از دنیا مى روند، مردم آنها را مورد لعن و نفرین قرار مى دهند و از خدا براى او طلب عذاب مى کنند که این نیز نتیجه اعمال ناشایست فرد است.
روزى در مسیرى با ماشین در حال حرکت بودم که صحبت از فوت شخصى شد. با این که شناخت زیادى از آن مرحوم نداشتم و فقط اسم او را شنیده بودم، گفتم: خدا او را رحمت کند، ولى شخصى که در کنار من نشسته بود، با یک حرارتى از اعماق دل گفت: خدا او را نیامرزد!
با تعجب به آن شخص گفتم: این چه صحبتى است که شما مى کنید؟ آن شخص تازه از دنیا رفته و ابتداى گرفتارى او در عالم آخرت است. او در جواب گفت: او با کار تجارى اى که انجام مى داد سبب ورشکستگى من شد. مى بینیم که این شخص تازه فوت شده و افرادى نظیر او در اولین لحظات بعد از مرگ دچار نفرین مى شوند. البته خداى متعال به هر نفرینى اعتنا نمى کند. خدا با علم خود به اشخاص پاداش و کیفر مى دهد، ولى انسان باید به گونه اى در این دنیا رفتار کند که مردم همواره از او به نیکى یاد کنند و نباید کارى انجام داد که نفرین دیگران گریبان گیرمان شود. انسان باید فکر کند که آینده خود را چگونه بسازد. هر انسانى اعم از پیر و جوان زن و مرد باید به گونه اى رفتار کند که مورد دعاى دیگران قرار گیرد و مردم همیشه از او به خوبى یاد کنند. شهوات در همه انسان ها قرار دارد و هر فردى نسبت به موقعیّتى که دارد به دنبال شهوات خود حرکت مى کند. مثلاً شخصى که دوست دارد هر سال در درس خود قبول شود و و مدارج ترقى را پشت سر گذارد، باید براى رسیدن به این هدف، برنامه منظّمى داشته باشد. همچنین شخصى که کاسب است و دوست دارد روز به روز در کسب و کار خود موفق تر شود باید برنامه اى منظّم و دقیق داشته باشد.


● شب هاى قدر، شب هاى پاداش
امشب شب بیستم ماه مبارک رمضان است. روز قدر نیز مانند شب قدر داراى فضیلت و ارزش و مصادف با شهادت مولا امیر المؤمنین علیه السّلام است. روزهاى قدر نیز مانند شب هاى قدر داراى فضیلت است. یکى از این روزها گذشت و دو شب و دو روز دیگر باقى مانده است. به خود آییم و ببینیم چه کرده ایم و چه بهره اى برده ایم. به منظور نزدیک شدن به ذهن ها مثالى بیان مى شود. افرادى که به تحصیل علم مى پردازند در هر سطحى که هستند از اول سال مطالعه مى کنند تا این که در پایان سال نمره خوبى به دست آورند. گاهى بعضى افراد یک ماه قبل از امتحانات شروع به درس خواندن مى کنند تا براى امتحان حاضر شوند و نمره مطلوبى کسب کنند. برخى نیز دو هفته مانده به امتحانات شروع به درس خواندن مى کنند که اگر بکوشند و همت گمارند ضریب موفقیت آنان در امتحان قابل توجه خواهد بود.
ما نیز باید در این روزهاى پایانى ماه مبارک رمضان براى زندگى خود برنامه اى مرتب تدارک ببینیم، زیرا داشتن برنامه اگر تمام اهداف انسان را محقق نکند، بى تردید بخش وسیعى از آن را عینیت مى بخشد. چند روز قبل، یکى از آقایان کاسب، داستانى را براى من نقل کرد. او گفت: روزى به منـزل شخصى وارد شدم. به ذهنم رسید اگر بشود این خانه را خریدارى کنم، اما از جهت مالى وضعیت خوبى نداشتم، لذا با خود اندیشیدم پول این خانه را ندارم، ولى خدا که مى تواند اسباب آن را فراهم کند، امام عصر عجّل الله تعالى فرجه الشّریف که قدرت این کار را دارد. بالاخره با توسّلات بسیار، در مدت دو سال پول آن خانه را فراهم کرده و منـزل را خریدم. اکنون بعد از گذشت چند سال از این قصه خیلى پشیمان هستم که اى کاش این منـزل را نمى خریدم، زیرا اگر این گونه براى بهشت توسل کرده بودم، بهشتى مى شدم.
گاهى انسان خواسته اى دارد که با اِصرار و بعد از زحمات فراوان البته با تصمیم قلبى به آن مى رسد، ولى عاقبت پشیمان مى شود که عمر خود را نیز به هدر داده و دیگر راه برگشت ندارد. در روایت آمده است: زمانى که پاره اى از مردم از دنیا مى روند در مى یابند که تمام عمر خود را تلف کرده، به دنبال پول و ریاست و شهوات، به بیهودگى گذرانده اند و عاقبت تمام آنها را در دنیا گذاشته و تنها به عالم آخرت آمده اند. علامه مجلسى رحمة الله علیه در بحار الانوار روایتى آورده است که: عده اى از انسان ها از هنگام مرگ تا روز قیامت از شدت ناراحتى بسیار متحیّر و سرگردان هستند، زیرا زمانى که در دنیا بودند از فرصت ها استفاده نکرده و عمر خود را به هدر دادند.
باید توجه داشت که این روایات ما را نیز در بر مى گیرند، پس باید به گونه اى عمل کنیم که فردا پشیمان نشویم. این ماه مبارک رمضان و بهترین وقت براى انسان است تا آدمى براى زندگى خود یک تصمیم جدّى گرفته و آن را در چارچوبى منظّم و دقیق قرار دهد.


● دونکته
در این جا دو مسأله را یادآورى مى کنم: ابتدا مسأله عراق و مخصوصاًَ شهرهاى مقدس آن است. کربلا، نجف، کاظمین و سامرا از اماکن بسیار مقدسى هستند که اکثر ساکنین آنها را شیعیان تشکیل مى دهند. بعضى از آقایان نقل کردند که در نیمه شعبان امسال، از بغداد به طرف کربلا حرکت کردیم. در اطراف مسیر تا کربلا مردم دسته دسته، پیاده به زیارت امام حسین علیه السّلام مى رفتند. داخل این شهرها انسان هاى بسیار متدیّن زندگى مى کنند که اغلب آنها در سى سال اخیر سخت ترین فشارها را تحمل نموده اند. همین امروز آقایى که از عراق آمده است، دست و پاى خود را به من نشان داد که با دِلـِر توسط رژیم عراق سوراخ شده بود. همچنین جوان دیگرى را دیدم که گوش او را بریده بودند. بى تردید اینها برادران ما هستند که این طور تحت فشار و آزار و اذیت رژیم بعثى عراق قرار گرفته بودند. این افراد اکنون به امور بسیارى نیازمندند، ولى مهم ترین نیازهاى آنان، در عرصه فرهنگ است. کسانى که دشمن تشیّع هستند با میلیون ها جلد کتاب و مجلّه، افکار ضدّ اهل بیت علیهم السّلام را بین مردم ترویج مى کنند که بعد از آن هم مسائل دیگرى وجود دارد که دشمنان براى آن نیز برنامه ریزى کرده اند. الآن فرصت خوبى است که هر فرد با توانمندى مالى، زبانى و با تشویق دیگران، در این زمینه کار کند چه این که در روایت آمده است: «الدال على الخیر کفاعله(4)؛ راهنماى به خیر [در پاداش] مانند کسى است که آن را انجام داده باشد». بنابراین اگر فردى فرد دیگرى را به انجام کارى نیک تشویق کرد مثل ثواب آن شخص در نامه اعمال او ثبت خواهد شد.
بر همین اساس همانند پاداش عبادتى که همگان انجام مى دهند در نامه عمل پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم نیز ثبت مى گردد، زیرا پیامبر خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم همگان را به نماز خواندن تشویق کرده است. هر کدام از ما هر عمل خوبى را که انجام دهیم معادل ثواب آن عمل در نامه عمل پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم نیز ثبت مى شود. آینده مؤمنین عراق را باید خود مؤمنین آن جا پى ریزى کنند، لااقل باید یک مقدارى از امور آن دست مؤمنین باشد و غیر مؤمنین نباید به تنهایى تمام آینده عراق و سود و منفعت آن را تصاحب کنند. لذا هر شخصى باید با تشویق نمودن، افرادِ دیگر را به فعالیت و کار کردن ترغیب نماید.
نکته دیگر حسن خلق است که نزد خداى - تبارک و تعالى - اهمیت فراوانى دارد و براى انسان ها ضرورى است و باید براى رسیدن به این ویژگى ارزشمند تصمیم جدّى گرفت. اگر مردى اخلاق بد دارد سعى کند حتى الامکان با زن خود بد اخلاقى نکند و اگر زنى، شوهر بد اخلاق دارد باید سعى کند که او را تحمل کند. این کار فقط نیاز به یک تصمیم جدّى و محکم دارد، ولى اگر انسان براى کارى تصمیم گرفت دیگر پاى بندى به آن مشکل نخواهد بود. انسان هاى شگفتى آفرین در کارهاى خود تصمیم جدّى و محکم دارند و با همین تصمیم محکم، کارهاى بسیار سختى را انجام داده اند. اگر انسان تصمیم به انجام کارى بگیرد دیگر مشکلى وجود ندارد، زیرا مشکلات خود به خود حل مى شوند. در روایت آمده است: «لیسَ سَهل إلاّ مَا اسْتَهسَلت؛ آسان آن است که آسان گرفته شود». زمانى که انسان تصمیم به کارى بگیرد خدا نیز کار را براى او آسان مى کند.
البته این بدین معنا نیست که مشکلات وجود ندارد، بلکه دنیا با مشکلات آمیخته شده است و مشکلات به روح انسان فشار وارد مى سازد. این مطلب را مکرّر عرض کردم، شما نیز اگر بررسى کنید به همین نتیجه خواهید رسید. دو مطلب در این دنیا جلوه بسیار بدى دارند، یکى خودکشى و یکى تیمارستان و دیوانگى. کسانى که دست به خودکشى مى زنند و خود را حلق آویز مى کنند در موقعیتى هستند که دنیا برایشان بسیار تیره و تار شده، اندک امیدى به آینده ندارند. این انسان ممکن است شخصى عادى یا استاد دانشگاه باشد، ولى در هر صورت دیگر دنیا براى او جذّابیتى نداشته و زندگى شخصى و فامیلى براى او اهمیت ندارد.
مورد دیگر، تیمارستان است. کسانى که - نعوذ بالله - بیمار هستند مردم آنها را به تیمارستان مى سپرند، زیرا چنین افرادى به حدى دچار آشفتگى روانى هستند که بیمارستان براى آنان کارساز نیست. اگر آمار بیماران تیمارستان ها را بررسى کنید خواهید دید که در میان آنها یک مؤمن واقعى وجود ندارد، زیرا مؤمن هر چقدر هم تحت فشار روانى باشد باز هم بر روح او اثر نمى گذارد و به حدّى نمى رسد که دنیا در نظر او تیره و تار شود. در تمام این تیمارستان ها یک مؤمن تمام عیار پیدا نخواهید کرد. البته منظور از مؤمن، کسى نیست که فقط نماز بخواند، بلکه مؤمن کسى است که تصمیم گرفته باشد در رفتار خود تغییر دهد و آن را عملى کند. شایان توجه است که خوش اخلاقى از ویژگى هاى مؤمن است. امیر المؤمنین علیه السّلام مى فرمایند: «من طلب شیأ ناله او بعضه(5)؛ هر کس چیزى را بخواهد، آن را به دست خواهد آورد یا در چند قدمى آن قرار خواهد گرفت» اگر انسان براى دست یافتن به این خصلت تصمیم بگیرد و در این راه بکوشد، موفق خواهد شد. در واقع تصمیم و اراده چنان کارآمد است که بیماران درمان ناپذیر را بهبود مى بخشد. موارد زیادى از بیماران سرطانى که در آستانه مرک قرار داشتند، اما تصمیم گرفتند سلامت خود را باز یابند و موفق شدند.
بچه اى که به مدرسه مى رود تصمیم مى گیرد حتماً قبول شود، لذا به مطالعه مى پردازد و آخر سال نیز قبول مى شود و اگر تجدید شود موارد تجدیدى اش اندک است. در مقابل کسى که براى درس خواندن برنامه ریزى نداشته و تصمیم جدّى براى قبولى ندارد، آخر سال نیز توفیقى نخواهد یافت. کسى که سعى کند با خانواده خود خوش اخلاق باشد اگر طرف مقابل نیز بد اخلاقى کرد، او باید خوش اخلاقى کند تا اعصاب او سالم بماند و باعث خوش اخلاقى دیگران شود، ولى اگر خوش اخلاق نشد و به بد اخلاقى روى آورد ممکن است کار او به خودکشى برسد یا گرفتار تیمارستان شود که آن نیز فرجامى سخت و وحشتناک است. بنابراین خوش اخلاقى نه تنها براى دنیا که براى آخرت سودمند است. فراموش نشود کسى که در برخورد با نزدیکان و آشنایان رفتارى خوش و اخلاقى نیکو در پیش گیرد، به یقین پیرو اهل بیت علیهم السّلام است و اگر خانم با ایمانى هم سعى کند خوش اخلاق باشد این خانم پیرو حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها است.
مؤمن باید مثل شیشه عطر باشد، شیشه عطر هر کجا که باشد و در هر شرایطى، حتى در کنار سطل زباله همچنان بوى شامه نواز از خود مى تراود. اهل بیت علیهم السّلام این گونه بوده اند.


● روزنه اى به تاریخ
امیر المؤمنین علیه السّلام در زمان خود رئیس بزرگ ترین حکومت روى کره زمین بودند که در حال حاضر نظیر چنین حکومتى را که بر همه زمین حکومت کند در جهان نداریم. حکومت زمان امیر المؤمنین علیه السّلام از نظر جمعیت و امکانات از همه حکومت هاى امروز گسترده تر و قوى تر بوده است. این داستان مربوط به زمانى است که امیر المؤمنین علیه السّلام رئیس حکومت بودند. روایت شده است پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم شب هاى ماه مبارک رمضان نماز تراویح(6) مى خواندند. در اولین شب ماه مبارک رمضان پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم جهت اقامه نماز وارد مسجد شدند. مسلمان ها نیز پشت سر پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم به صف ایستادند تا نماز را به جماعت بخوانند. پیامبر خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمودند: این نماز با جماعت خوانده نمى شود و خواندن نمازهاى مستحبى (نماز شب، نافله و ... ) با جماعت حرام است. طبق نوشته هاى اهل تسنن پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم به منزل رفتند تا نماز را در آن جا بخوانند و این سنّت تا زمان عمربن خطاب جارى بود، اما عمر گفت: چرا مسلمان ها به تنهایى نماز مى خوانند؟ بهتر است تراویح را به جماعت بخوانند. او مى پنداشت - نعوذ بالله - از پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم به احکام خدا آشناتر است، لذا نماز تراویح را به جماعت خواند. بعد از عمر عثمان نیز نماز تراویح را با جماعت خواند. وقتى نوبت به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید حضرت در ماه مبارک رمضان به عنوان رئیس حکومت اسلامى فرمودند: خواندن نماز تراویح به جماعت حرام است، زیرا پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم نیز خواندن آن را به جماعت تحریم کرده بود.
ناگهان سر و صدا و هیاهوى حاضران فضا را پر کرد. امام حسن مجتبى علیه السّلام خدمت پدر رسیدند و عرض کردند: یا امیر المؤمنین، عده اى از این افراد که سال ها نماز تراویح را به جماعت خوانده اند، تظاهرات کرده اند و مى گویند: ما مى خواهیم نماز تراویح را به جماعت بخوانیم.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: آنها بروند و نماز تراویح را به جماعت بخوانند و با این عمل، حرف خود را پس گرفتند و حتى یک نفر را کیفر نکردند.
این مطلب و هزاران مورد دیگر نشان دهنده اخلاق خوب اهل بیت عصمت و طهارت است. با این که نماز تراویح با جماعت صد در صد غلط بود و آنها نیز از این اشتباه مطلع بودند و مى دانستند پیامبر صلّى الله علیه وآله وسلّم این نماز را به جماعت نخوانده است و تنها به دلیل لجاجت بر چنین کارى اصرار داشتند، لیکن امیر المؤمنین علیه السّلام با اخلاق شایسته با آنها رفتار نمودند. انسان اگر گرفتار آدم بد اخلاق شد باید با اخلاق خوب با او برخورد کند. به عنوان مثال، آتش هیچ گاه با آتش خاموش نمى شود و باید با آب آتش را خاموش کرد.


● وظیفه پیرو اهل بیت علیهم السّلام
در روایتى از پیامبر اکرم صلّى الله علیه وآله وسلّم آمده است: «یا ام سلمه حسن الخلق ذهب بخیر الدّنیا والأخرة(7)؛ انسان خوش اخلاق خیر دنیا و آخرت را از آن خود کرده است».
خیر آخرت مشخص و روشن است، اما انسان خوش اخلاق در این دنیا بیمار نمى شود، کار او به تیمارستان نمى انجامد، خودکشى آخرین راه حل او نخواهد بود و از بیمارى هاى روانى در امان خواهد ماند. آدمى که تصمیم به خوش اخلاقى گرفت همیشه در کارها موفق است. از این رو انسان باید تصمیم بگیرد با همه خوش اخلاق باشد و به همگان خدمت کند. خداى - تبارک و تعالى - به هر فردى نعمت هایى را عطا کرده است. به بعضى ها پول و ثروت داده، به برخى دیگر زیرکى، به دیگرى موقعیت و اعتبار اجتماعى عنایت کرده و به دیگرى قدرت و شخصیت مرحمت فرموده است. انسان باید از این نعمت ها در جهت برآوردن نیازهاى دیگران استفاده کند. مثلاً شخصى مشکل ازدواج دارد یا با زن و بچه خود نزاع و ناراحتى دارد، شخص دیگر دچار کسالت و بیمارى شده است و فرد دیگرى مشکل سیاسى و اجتماعى دارد. در چنین شرایطى انسان باید سعى کند گرفتارى هاى دیگران را تا آن جا که مى تواند برطرف کند و براى این کار یک گروه چند نفرى تشکیل دهد و در هر هفته یک روز و یا ساعت معیّنى را براى این کار اختصاص دهد. انسان باید افرادى را که در زندگى مشکل دارند شناسایى و سعى کند مشکلات آنان را برطرف سازد. کسى که حوائج مردم را برآورده کند، خدا نیز نیازهاى او را برطرف خواهد کرد.
مجدداً یادآورى مى کنم که این نکته ها را فراموش نکنید، یکى مسأله عراق و رسیدگى به مؤمنین آن جا از لحاظ فرهنگى و اجتماعى است و مسأله دیگر خوش اخلاقى و قضاى حوائج مؤمنین است؛ البته چنین اقدام هایى نیازمند تصمیم جدى است و انسان باید از فرصت پیش آمده استفاده کند و هم اکنون تصمیم بگیرد که اعمال خیر و خوب انجام دهد تا خداى - تبارک و تعالى - او را یارى کند و در نتیجه در این دنیا موفق شود و در آخرت نیز در شمار رستگاران قرار گیرد.
امیدوارم خداى متعال به برکت آقا امیر المؤمنین علیه السّلام در این ایام و شب هاى مقدس ماه مبارک رمضان در جوار بى بى دو عالم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها همگى ما را موفق به اعمال صالح فرماید و اگر کسى تا امروز توفیق عمل خیر را نداشته، پروردگار متعال به او توفیق عنایت کند و هر کسى هم که موفق بوده خداى منان توفیقات او را بیش از پیش زیاده گرداند.
وصلى الله على محمد وآله الطاهرین


--------------------------------------------------------------------------------

1) متن تدوین شده سخنرانى حضرت آیة الله العظمى سید صادق شیرازى که در تاریخ نوزدهم ماه مبارک رمضان 1424ق. ایراد شده است.
2) بحار الانوار، ج 75، ص 229.
3) بحار الانوار، ج 75، ص 246.
4) بحار الانوار، ج 93، ص 175.
5) معجم نهج البلاغة ج2 ص92.
6) نماز تراویح هزار رکعت است که در ماه رمضان خوانده مى شود. در دهه اول هر شب بیست رکعت و در دهه دوم هر شب سى رکعت و شب هاى قدر هر شب صد رکعت خوانده مى شود. پیامبر خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم این هزار رکعت نماز را در شب هاى مبارک رمضان مى خواندند.
7) خصال شیخ صدوق، ص 42.

منبع:سایت ایت ا.. شیرازی

۱۳ سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

به نام خدا





ضیافت با شکوه عید فطر با حضور زیدان، اوزیل، کانوته، نصری در قلب اروپا



به گزارش خبرگزاری فارس، در سال‌های اخیر با افزایش تعداد ستارگان خارجی در لیگ برتر انگلیس، شمار زیادی از بازیکنان با استعداد مسلمان از سایر نقاط جهان بخت حضور در تیم‌های این کشور را یافته‌اند. چنین حضوری سبب نشده تا آنها در کنار پرداختن به فعالیت‌های حرفه ای ورزشی خود از عبادت و مسایل دینی شان به عنوان یک مسلمان غافل شوند.
بر این اساس به هنگام ماه مبارک رمضان، این عده با برنامه‌ریزی مناسب و هماهنگی‌های لازم، اقدام به گرفتن روزه واجب خود کرده‌اند. اقدامی که باعث حیرت اروپاییان با توجه به مباحثی همچون گرمای هوا، فشردگی تمرینات و مسابقات و ... شده است.
تعداد زیادی از جوانان اروپایی با ادیان مختلف با همین رفتار بازیکنان بزرگ با فلسفه ای به نام روزه و ماه رمضان آشنا شده اند.
براساس آماری که یکی از نشریات چاپ لندن منتشر کرده، لژیونرهای مسلمان قابل توجهی اکنون در تیم‌های لیگ برتری عضو هستند که امسال نیز همانند سالیان قبل تلاش در زمینه انجام این عبادت و فریضه الهی داشتند.

از این دسته می‌توان به ستارگانی همچون مروان شاماخ، ابودیابی، بکری سانیا، آرماند ترائوره در تیم آرسنال، حبیب بی‌بی از آستون‌ویلا، نیکولاس آنلکا عضو چلسی، مروان فلاینی ستاره اورتون، حاتم بن عرفه، شیخ تیوتی هردو عضو نیوکاسل، ادین ژکو، کولو توره، یحیی توره و سمیر نصری از منچسترسیتی، عادل ترابت عضو کوئینز‌پارک‌رنجرز، احمد ال‌محمدی از ساندرلند، یونس کابول بازیکن تاتنهام، یوسف مولمبو عضو وست برومویچ، همینطور علی الحبسی و محمد دیام هردو از تیم ویگان اشاره کرد.

این عده به روال سال‌های گذشته در سال جاری نیز تا جایی که امکان داشته روزه‌گیری کردند و در برخی روزه‌های نگرفته را نیز به پس از ماه مبارک رمضان موکول کرده‌اند.
آنها همانند سایر مسلمان خداجوی و روزه‌گیر جهان، اکنون با شور و اشتیاق به استقبال عید فطر رفته‌اند تا ثمره تلاش و عبادت خویش را بگیرند و این فریضه دینی را در قاره سبز به جا آورده اند.

علاوه بر این گروه، در کشورهای دیگر همچون آلمان، اسپانیا، ایتالیا و سایر نقاط اروپا نیز بازیکنان مسلمان تا جایی که مقررات فوتبال حرفه‌ای اجازه داده، روزه گرفتند.

به عنوان نمونه در لالیگا اسپانیا مسعود اوزیل و سامی خدیرا ابتدای ماه رمضان موضوع روزه را با خوزه مورینیو در میان گذاشتند و توانستند برای روزهای که تیم کهکشانی بازی دوستانه و رسمی در این ماه نداشت، به عبادت بپردازند.
در این میان ستاره‌ای همچون فردریک کانوت، بازیکن سومالیایی سویا، با برخورداری از یکسری امکانات بیشتر، تقریبا همه روزه‌هایش را گرفته است. کاری که او از ابتدای ورودش به عرصه فوتبال حرفه‌ای به دقت همه ساله انجام داده است.

کانوته در این باره می‌گوید: در سال‌های ابتدایی که روزه می‌گرفتم این حرکت برای مردم اروپا و باشگاهم، بسیار عجیب بود. آنها تعجب می کردند چرا من در طول روز هیچ‌چیز نمی‌خورم و تازه بازی هم می‌کنم، اما بعدا در مصاحبه هایم بحث اعتقاداتم را مطرح کردند و دریافتند فلسفه روزه اصولا چیست. همین‌طور متوجه شدند من مسلمان هستم و راه زندگی من دینم است.

وی می افزاید: اسلام به من همه چیز داده است. با اعتقاد به این مکتب من به آرامش و خوشبختی واقعی رسیده‌ام.

مروان شاماخ، بازیکن آرسنال نیز حرف‌های مشابه با کانوته دارد. وی درباره فواید روحی و معنوی روزه گرفتن و ماه رمضان چنین می‌گوید: خداراشکر با گرفتن روزه در ماه رمضان به عنوان یک بازیکن حرفه‌ای دچار مشکل خاصی نمی‌شوم و امسال نیز چنین تجربه ای را به خوبی احساس کردم.
اکنون این ستاره مراکشی و کانوته، در کنار بازیکنان مسلمان روزه‌گیر مثل مسعود اوزیل یا حتی مدیر مسلمانی همچون زین‌الدین زیدان، که همه ساله در نقاط مختلفی از شهر پاریس ایستگاه‌های افطاری دایر می‌کند، با عبادت خداوند مراسم عید فطر، این ضیافت الهی را به خوبی نزد شهروندان اروپایی برگزار می کنند و بیش از گذشته، سایرین را با اصول و آئین های دین اسلام آشنا می سازند


منبع:خبرگزاری فارس

۱۳ پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد وبقیه دوستان

ایندفعه اومدم تا در مورد حضور کمرنگ خودم توضیح بدم

دلایل حضور کم

۱:به نظرم دیگه حضورم ضرورتی(فایدهای) نداره.و بود و نبود من زیاد فرقی نمی کنه

۲:متاسافانه به دلایلی که مقصر اون حتما خود من هستم کلبه ۱۳ بازدید کننده ای نداره

۳:و...


در این مدت استاد بر سر ما منت میذاشتند که به ما اجازه حضورُو کلبه داری و ... رو میدادن.وبه هیچ عنوان طلبی از هیچ کسی ندارم

البته این به منزله خداحافظی از صندوقچه نیست.بلکه به منزله اعلام حضور کمرنگ(وشاید هم خیلی کمرنگ) هست.البته در حال این نظر رو درام و ممکنه که عوض بشه.


التماس دعا

سلام
صندوقچه به آزادیهای فردی همه احترام می گذارد.
و این هم کامنت ۱۳ به امین!:

به نام خدا

جناب امین سلام

ببخشید اگه مزاحمتون میشم

اول با یک دستور دینی شروع میکنم و اون اینکه یاس از رحمت خدا از بزگرترین گناهان است(البته اگر بزگترین نباشه).نمیدونم شاید الان پیش خودتون میگین ۱۳ نفسش از جای گرم در میاد.ولی برا خومن تجربه شده که (البته این برای من و امثال من صادقه) فعلنه هر چی گرفتار تر باشم به خدا نیاز بیشتری در خودم احساس میکنم.همین احساس نیاز باعث ارتباط بیشتر با پروردگار قادر متعال میشه.ومسلمه که این ارتباط چه مزایایی داره
گفتم شاید صلاح شما هم اینطوری باشه

یک سوال:به نظر شما زندگی شما سخت تره یا حضرت رسول(ع) یا بقیه ائمه؟



توکل مشکل گشاست

۱۳ پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:18 ب.ظ

به نام خدا


آدم‌های ساده را دوست دارم. همان‌ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان‌ها که برای همه لبخند دارند. همان‌ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدم‌های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت‌ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می‌رسد یا ازشان سوءاستفاده می‌کند یا زمینشان می‌زند یا درس ساده نبودن بهشان می‌دهد.
آدم‌های ساده را دوست دارم. بوی ناب "آدم" می‌دهند



منبع:http://www.askdin.com/showthread.php?t=4143&p=144155

بوی ناب "آدم" می‌دهند

۱۳ پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ب.ظ

به نام خدا


الحدالله رب العالمین


سلام استاد

استاد این یکی ور قدیم ها رو نگفته بودین(ضمنا من به احتمال قوی شما را می شناسم (اگر بی نقاب بوده باشی!). (من کسی را که بخواهد ناشناس بماند در برخوردها کمک می کنم! یعنی وقتی شما را می دیدم خودم را به نشناختن می زدم!).نمیدونم چی بگم ولی همیشه سعی کردم بی نقاب باشمو این رو خوب میدونم چه بی نقاب باشی و چه صدتا نقاب داشتی باشه آخرش دستت رو رو میکنن

استاد عزیز باید بگم که در مورد بحث با جناب امین چه در نظر اول و چه در نظر آخر قصد خیر داشتم.اصلا قصد جسارت و... رو نداشتم.اگر نظر دوم هم تند بود(که بود) راستش شاید باید بهتر مینوشتم.میخواستم به ایشون بگم که(من نه)کسانی هستند که واقعا و از ته دل خوبن.هرچند ممکن است خیلی کم باشند ولی هستند.اما در مورد کلمه (دستور دینی) که جناب ایمن ناراحت شده بود.باور کنید اصلا و به هیچ وجه قصد خاصی نداشتم(البته به جناب امین هم حق میدم شاید کمی بار منفی داشته باشه)ولی خدایی نکرده نمیدونم مثلا نگاه از بالا به پایین و...به هیچ وجه منظور نبوده

به نظرم طرز تفکر و شاید نگرش ما متفاوت باشه.اما مثل اینکه هدف و آیده ال و..نزدیک به هم هست.البته این رو هم خوب میدونم که جناب امین رو خیلی قبول دارین.به هر حال هرکسی خودش باید پاسخگو اعمالش باشه.میخواستم ایشون رو امیدوار کنم که سختی ها همشون رحمتن در هر حال

از حسن ظن شما تشکر میکنم وممنون هستم

استاد یک سوال:شما اول از همه به عنوان یک معلم و دوم از همه به عنوان یک دوست(البته اگر قابل بدونید و قبول کنید) میشه بگین چرا مخاطب کلبه ۱۳ کم هست؟آیا به ادبیات ۱۳ بر میگرده؟یا به مطالب شاید نه چندان جذاب برای مخاطب

شاید سخت باشه ولی خواهشا رک جواب بدین



یا حق


به نام خدا
سلام
اول از همه یک موضوعی را بگم که منظور از اگر بی نقاب بوده باشی این است که در یکی از کامنتهایت گفته بودی از شناختنت تعجب خواهم کرد که با خود گفتم آیا یک در صد ممکن است 13 هم از لافزنان متکبری باشد که استاد نقاب زدن و ریا هستند؟! در هر حال از این جمله بخوان با چه باند خطرناکی طرف بودم که از پلیدی آن ها سرت سوت می کشد! چیزهایی از آنها می دانم که خودشان نمی دانند!
13 عزیز اگر نشانه های من درست باشند حساب تو فرق دارد یعنی نظرم همان است که قبلا راجع به تو گفته ام یعنی انسان سالم راستی هستی که فقط آتشت کمی تند است! ببین آتش من هم تند است ولی کنترل شده است یعنی بیخود به هر چیز نمی تازم این نکته ای است که مخاطب باید درک کند یعنی با ادعا وشعار و ... درست نمی شود.
اما جواب سوالت تیتر وار:
-بیشتر مراجعین خواننده اند نه کامنت گذارنده
-کلبه تو در صفحه دوم قرار گرفته
-هویت تو مخفی است
-کلبه های دیگر هم آن چنان که تو فکر می کنی شاید نظر نداشته باشند
-طرز فکر تو شاید باب طبع خواننده نباشد
-آتش تندت و این که که خود را شاید عقل کل بدانی
نکات دیگری هست که اگر دوست داشتی باید هویتت بر من صد در صد آشکار شود تا بگویم.

موفق باشی

۱۳ پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ب.ظ

به نام خدا


دستورالعمل عرفانی شیخ انصاری به افراد متأهل / برو اخلاقت را با همسرت درست کن
آن شخص می‌گفت : وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت؟! خم شدم دستش رو بوسیدم، تعجب کرد و پرسید این کار را چه کسی به تو یاد داده؟
SHIA-NEWS شیعه نیوز:


به گزارش «شیعه نیوز» ، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی فرزند مرحوم حاج ملا فتحعلی همدانی در سال 1320 هجری قمری مطابق با 1281 هجری شمسی در شهر همدان و در خانواده‌ای روحانی چشم به جهان گشود. پدر ایشان مرحوم حاج ملافتحعلی همدانی از علما و فضلای همدان بود. البته زادگاه ایشان شیراز بود، ولی بعدها برای تبلیغ و برنامه های مذهبی مأموریت پیدا کرد و به همدان آمد و در آنجا رحل اقامت افکند.

از همان کودکی آثار عظمت روحی و استعداد معنوی عجیبی در ایشان مشاهده می‌گردید و با وجود ناراحتیهای جسمانی که تا دوازده سالگی دامنگیرشان بود، به لحاظ هوش و قریحه ذاتی فراوان از سن هفت سالگی دروس حوزوی و صرف و نحو را نزد والد محترمشان شروع کردند.

آیت الله انصاری همدانی آغاز تحول درونی خود و شروع سیر وسلوک خود را چنین بیان فرموده‌اند: من به تشویق علمای همدان به دیار قم رهسپار شدم و تا آن زمان به طور کلی با عرفان و سیروسلوک مخالف بودم و مقصود شرع را همان ظواهری که دستور داده شده می‌دانستم تا اینکه برایم اتفاقی پیش آمد؛ یک روز در همان سن جوانی که به همدان رفته بودم به من اطلاع دادند که شخص وارسته‌ای به همدان آمده و عده زیادی را شیفته خود کرده، من به مجلس آن شخص رفتم و دیدم عده زیادی از سرشناسها و روحانیون همدان گرد آن شخص را گرفته‌اند و او هم در وسط ساکت نشسته بود، پیش خود فکر کردم گرچه اینها افراد بزرگی هستند و دارای تحصیلات عالیه‌ای می‌باشند اما این تکلیف شرعی من می‌باشد که آنان را ارشاد کنم و تکلیف خود را ادا کردم و شروع به ارشاد آن جمع نموده نزدیک به دو ساعت با آنها صحبت کردم و به کلی منکر عرفان و سیروسلوک إلی الله به صورتی که عرفا میگفتند گشتم، پس از سکوت من مشاهده کردم که آن ولیّ الهی سر به زیر انداخته و با کسی سخن نمی‌گوید بعد از مدتی سر بلند نمود و با دید عمیقی به من نگریست و گفت:« عن قریب است که تو خود آتشی به سوختگان عالم خواهی زد. »من متوجه گفتار وی نشدم ولی تحول عظیمی در باطن خود احساس کردم برخاستم و از میان جمع بیرون آمدم در حالی که احساس می‌کردم که تمام بدنم را حرارت فراگرفته است، عصر بود که به منزل رسیدم و شدت حرارت رو به ازدیاد گذارد. اوائل مغرب نماز مغرب و عشاء را خواندم و بدون خوردن غذایی به بستر خواب رفتم، نیمه‌های شب بیدار شدم، در حال خواب و بیداری دیدم که گوینده‌ای به من می‌گوید:« شخص عارف در بین ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحی است در بین فرشتگان».

به خود نگریستم دیدم دیگر آن حال و هوی و اشتیاقی که به درس داشتم در من نمانده ‌است. کم کم احساس کردم که نیاز به چیز دیگری دارم تا اینکه مجدداً به قم آمدم. در قم شروع به حاشیه زندن بر کتاب شریف عروه الوثقی کردم تا یک شب با خود فکر کردم که چه نیازی به حاشیه من است بحمدالله به اندازه کافی علمایی که حاشیه زده‌اند وجود دارند و نیازی به حاشیه من نیست و از ادامه کار منصرف شدم. در همان شب این خواب را دیدم « در عالم رؤیا یک حوض بسیار بزرگ با رنگهای مختلفی دیدم که دور آن حوض پر از کاسه‌های بزرگی بود که بر آنها اسماء خداوند و از جمله این آیه شریفه:« ذلک فضل الله یوتیه من یشاء؛این فضل خداست که به هر که خواهد می‌دهد. مائده/56. »

نوشته شده بود وقتی من به نزدیک آن حوض رسیدم جامی لبریز از آب حوض کرده و به من نوشاندند که از خواب پریدم و تحولی عظیم در خود احساس کردم و آنچنان جذبات عالم علوی و نسیم نفحات قدسیه الهی بر قلب من نواخته شده بود که قرار را از من ربود، وجود خود را شعله‌ای از آتش دیدم، « یک بار آنقدر سوختن قلبم شدت یافته بود که احساس می کردم مرگم نزدیک است. می سوختم و دیگر امیدی به ماندن نداشتم. مطمئن بودم دوام نمی آورم می سوختم، می سوختم ... ناگهان احساس کردم نوری پیدا شد و به قلبم خورد و آن گاه قلبم آرام شد و حرارتش فروکش کرد. »

اجازه اجتهاد
شیخ محمد جواد انصاری با داشتن استعداد و توانایی ذاتی بسیار بالا و نیز پشتکار و همتی والا در همان سنین جوانی یعنی در سن 24 سالگی موفق به دریافت درجه اجتهاد شد.

بعد از این که مرتبه اجتهاد ایشان توسط علمای همدان تایید می گردد به تشویق بعضی از بزرگان به قم سفر می کند و در درس مرحوم آیت الله عبدالکریم حائری یزدی حاضر می‌شود و بعد از آشنایی و ارتباطی که بین این دو بزرگوار برقرار می گردد، با وجود آن که شیخ عبدالکریم به ایشان می فرماید شما دیگر نیازی به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تایید می کند ولی آقای انصاری چند سال در خدمت آن بزرگوار می‌ماند. آقای حائری ایشان را به خدمت سید ابوالحسن اصفهانی نیز می‌فرستد و ایشان برگه را با تجلیل امضاء می کند.

هم چنین برگه اجتهاد آقای انصاری به تائید بزرگانی مانند آیت الله محمد تقی خوانساری و آیت الله قمی بروجردی می رسد. سابقه آشنایی آقای انصاری با بزرگانی نظیر امام خمینی ، آیت الله آخوند ملاعلی معصومی و آیت الله سید محمد تقی خوانساری در همان حوزه درسی شیخ عبدالکریم حائری بود و هم مباحثه ایشان آیت الله گلپایگانی بود.

یک دستورالعمل اخلاقی
فرزند وی "احمد انصاری" در خاطره‌ای از پدرش می‌گوید: یک بار یکی از آشنایان از تهران خدمت آقای انصاری رسید و برای دستوالعمل گرفتن اصرار کرد. ایشان فرمود: تو با خانمت بدرفتاری می کنی، برو اخلاقت رو درست کن ! حجاب تو این است.

آن شخص می‌گفت : وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت؟! خم شدم دستش رو بوسیدم ، تعجب کرد و پرسید این کار رو کی به تو یاد داده؟ گفتم همان آقایی که می گویی چرا رفتی پیشش. ایشان هم به آقای انصاری علاقمند می‌شود و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند و خدمت آقا می‌رسند.

یک روز یک بازاری خدمتشان آمد و گفت یک تیرگی در من ایجاد شده و نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم . می فرمایند: برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آن را جبران کن.

وفات
سرانجام این عالم ربانی بعد از ظهر جمعه در دوازدهم اردیبهشت 1339 هجری شمسی مطابق با دوم ذیقعده 1379 ه.ق. در سن 59 سالگی به ملکوت اعلی پیوست.

منبع : برنا
به نقل از پایگاه خبری شیه نیوز

سلام ۱۳
نظر قبلی ات نیاز به جواب دارد ان شاا... عن قریب می نویسم.

۱۳ پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ

به نام خدا


تشیع علوی، تشیع شریعتی


«من گاندی آتش‌پرست را بیشتر لایق شیعه بودن می‌دانم تا آیت الله بهبهانی و بدتر از او، علامه‌ی مجلسی را، و چه می‌گویم؟ مجلسی سنی است، و امام احمد حنبل که پسرش را به جرم اینکه یکسال قاضی شده، وقتی می‌بیند خمیرمایه از خانه پسرش آورده‌اند و نان پخته‌اند، نان را نمی‌خورد و وقتی می‌شنود نان را به دجله انداخته‌اند، هرگز لب به ماهی دجله نمی‌زند و ابوحنیفه را که چوب می‌خورد تا پست قبول نکند و به وفاداری نسبت به حق امامت خاندان پیغمبر، از تعقیب خلیفه عباسی متواری می‌شود، از او شیعی‌تر است. گورویچ یهودی ماتریالیست کمونیست، به خاطر آنکه تمام عمر را علیه جاهلیت فاشیسم هیتلر و دیکتاتوری استالین و استعمار نظامی ارتش سری فرانسه برای اسارت مردم الجزایر و جلادی‌های صهیونیسم در قتل عام مردم فلسطین، ... با اینکه در فرانسه زندگی می کرد و نژادش یهودی بود، از مرجع عالیقدر تقلید شیعه حضرت آیت الله العظمی میلانی که تاکنون هر چه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمین بوده یا کوبیدن هر حرکتی در میان مسلمین و یک سطر در تمام عمرش علیه بیست و پنج سال جنایت صهیونیسم و هفت سال قتل عام فرانسه و صد سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولایت برایش مقام نان و دکان نان و چماق دست بوده است، بمراتب به تشیع تزدیکتر است.» (1)



حرف‌های ما و شما:



* کسی نبود تا از اون فرنگ برگشته‌ی اسلام شناس غربی بپرسه:

جناب دکتر! شما که عمری را پای درس اساتید یهودی ... تلمّذ کرده و از پَساب اندیشه‌هایشان سیراب شده‌ای، با چه معیار و میزانی شیعه و سنّی را می‌شناسی؟

اگر معیار شما همان چیزهایی است که گفته‌ای، متاسفانه باید بهتون بگیم:

خیلی از آبادی دور افتاده‌ای. تو ابوحنیفه‌ی علیه ما علیه را شیعه‌تر از علامه‌ی مجلسی دونستی. ابوحنیفه‌ای که در هر مسأله‌ای اصرار بر مخالفت با حضرت صادق علیه‌السلام داشته. همونی که به پیروان کج‌اندیش و منحرف خود می‌گفت:

در همه‌ی امور باید با جعفربن محمد (علیهماالسلام) مخالفت کنید.



به طور مثال، مگر نشنیده بودی که گفته‌اند:

ابوحنیفه به یاران خود گفته من نمی‌دانم جعفر بن محمد (علیهما السلام) در سجده‌ی نماز، چشمانش را باز نگه می‌دارد و یا می‌بندد. در هر صورت از باب مخالفت با او، ما در سجده‌ی نمازمان یک چشم را باز نگه داشته و چشم دیگر را می‌بندیم!!!

کسی که تا این حد مخالفت با دین خدا و امام زمانش دارد، چگونه او را شیعه‌تر از علامه مجلسی می‌دانی؟!

کسی به او نگفت چگونه گاندی آتش پرست فارغ التحصیل انگلیس را که برای فریب ده‌ها میلیون شیعه‌ی هند گفت: «من از عاشورا درس گرفته‌ام» را به شیعه نزدیکتر می‌دانی؟!

شریعتی، در حالی گاندی را شیعه‌تر از آیت الله بهبهانی دانسته است که برخی منابع، وابستگی مهاتما گاندی به جریان فراماسونری را تایید کرده‌اند.

به عنوان مثال از دفترچه‌ی خاطراتی منسوب به وی سخن گفته‌اند که قسمت‌های عمده‌ی آن از بین رفته و تنها «20 صفحه» از آن باقیمانده است که در صفحات مذکور، به عضویت وی در «درجه‌ی 3 فراماسونری» اشاره شده است:



اشاره برخی منابع به این مسئله که «مهاتما گاندی» در دفترچه‌ی خاطرات خود، به عضویت در «درجه‌ی 3 فراماسونری» در حین تحصیلات خود در لندن اشاره نموده است.



وابستگی «گاندی آتش‌پرست» به محافل فراماسونری با توجه به تایید و تقدیر سلمان رشدی - نویسنده‌ی کتاب آیات شیطانی_ از وی، بیش از پیش قابل اثبات و بررسی می‌باشد.



تمجید سلمان رشدی از مهاتما گاندی در نشریه «Time»


* حالا که میزان و معیار دکتر در شناخت شیعه و سنُی یک معیار «من درآوردی» است، کاش از او می‌پرسیدند:

آیا خلفا شیعه بودند یا سلمان و ابوذر؟!

* وقتی ما به اسناد منتشر شده نگاه می‌کنیم و می‌بینیم شریعتی در بازجویی خود گفته:





«... در این سال‌ها بود که با ورود حضرت آیت‌الله میلانی به مشهد، هم حوزه‌ی علمیه دینی و هم عناصر روشن مذهبی جان تازه‌ای گرفته و از جمله من که هم وابسته به فرهنگ جدید بودم و هم در حوزه مدارس قدیم در محضر استاد قزوینی و دیگران درس اسلامی می‌خواندم، امید بسیار یافتم که حضرت آیت‌الله میلانی بتواند منشا تحول عمیقی در حوزه علمیه قدیم و همچنین روشنی روحی و بینش مذهبی در میان توده‌ی عوام مذهبی قرار گیرد ... من تمام این امیدها را در چهره آیت‌الله میلانی که بزودی مقام روحانیت و مرجعیت حوزه در مشهد بازیافتند می جستم و با همین امید و ایمان پیوند فکری و رابطه‌ی اجتماعی خود را با ایشان حفظ کردیم ... » (2)

و اظهار نظرش را با آنچه در صدر کلام آمده مقایسه می‌کنیم و به موضع گیری تندش درباره‌ی حضرت آیت الله میلانی دقت می‌کنیم، تعجب کرده و می‌پرسیم گردش 180 درجه چرا؟! (3)

چرا با مرجعی که او را از نزدیک می‌شناختی و به او دلبسته بودی، اینگونه هتاکی کردی؟

لابد توقع نداشتی با سابقه‌ی آشنایی که با حضرت آیت الله میلانی داشتی، گفته‌ها و نوشته‌هایت را گمراه‌کننده اعلام کند؟

* ما که می‌گوییم اگر هیچ گفته و یا نوشته‌ای جز همین چند سطر بالا از او در دست ما نبود، تردیدی نداشتیم که خیلی مانده بود تا با مبانی شیعه آشنا بشه و خودش از کج فکری نجات پیدا کنه.

* گذشته از حب و بغض‌ها و موافق و مخالف‌ها، اگر کسی با مبانی و تاریخ شیعه آشنا باشه، صدها اشکال و ایراد بر گفته‌ها و نوشته‌های شریعتی خواهد داشت.


--------------------------------------------------------------------------------

(1) مجموعه آثار، ج 1، با مخاطب‌های آشنا، صص 12 و 13

(2) شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 2، صص 227 و 228

(3) با مراجعه به مجلدات 3، 4، 5، 6 کتاب «نهضت روحانیون ایران» آشکار می گردد که حضرت آیت الله میلانی از چهره‌های سرشناس مبارز و از مخالفان رژیم گذشته و از مدافعان دلسوز اسلام و تشیع بوده است.


برای دیدن عکس ها به منبع مراجعه کنید
منبع:http://harfayebirabt.blogfa.com/8907.aspx

این یک دلیل!

۱۳ جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:08 ب.ظ

به نام خدا

سلام استاد


منتظر جوابتون هستم.فکر کنم منظورتون از این جمله (این یک دلیل!) برای کم بودن مخاطبان این کلبه است.درسته؟

اما اگر این دلیلش باشه به هیچ وجه از عملکرد خودم ناراضی نیستم.
فکر کنم این نظر من رو قبول دارین که باید حرف حق زده بشه.حالا میخواد به کسی بر بخوره میخواد به کسی بر نخوره

استاد خدا وکیلی دیدیدن این به آقا به بزرگان تشیع چه توهین هایی کرده؟
علامه مجاسی از اولیای الهی هستند.

آیت الله میلانی که با دستور خود امام رضا(ع) در نزدیکی مضجع شریفشان به خاک سپرده شدن و....

قضاوت با خودتان

یا حق

سلام-بله ولی کلا نیاز به توضیح داره!

جملات پیامبر (ص) راجع به سلمان و اباذر و این که اگر می دانستند در قلب دیگری چه می گذرد چه بود؟

راستی این هم دلیل دیگر!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد