کلبه مرتضی و منتظر

به نام خدا 

سلام به همه اهالی صندوقچه 

در این ایام شادی برای این زوج خوشبخت آرزوی خوشبختی داریم. 

و این شرح مرتضی: 

 

به نام خدا
سلام به همه ی اهالی صندوقچه
در شب ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س) خبری خوش براتون دارم
روز زن رو به همسر عزیزم و روز مادر رو به مادرهای عزیزمون تبریک میگم
لطف خدا شامل حالم شده و یکی از بهترین بنده هاشو سر راه زندگیم قرار داده تا با حضورش مابقی عمرم رو در سعادت و خوشبختی بگذرونم
خوشبختی ای که با تمام وجود حسش می کنم و مدیون امام زمانم (ع) هستم
امروز پرده از راز "م" برداشته می شه، کسی نیست جز "م ن ت ظ ر"
بچه ها قدم تو وادی بزرگی نهادیم و محتاج دعای خیرتون هستیم، میون قنوت نمازتون من و منتظر رو فراموش نکنید
یا علی

نظرات 184 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ


اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم
دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد.
وچند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو..

دکتر علی شریعتی

آشنا شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ب.ظ

سلام

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد، همانجاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

الهوئی شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ب.ظ

سلام به منتظر عزیز و آقای صفردوست
یه متن زیبا آوردم که خیلی وقت پیش می خواستم بذارم منتها جور نشد، با تأخیر تقدیم به دوستان:
«لیلی زیر درخت انار»

لیلی زیر درخت انار نشست
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.

گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید.

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.
از کتاب «لیلی نام تمام دختران زمین است»
نوشته «عرفان نظر آهاری»


یه قسمت دیگه از این کتاب رو هم میذارم، مطمئنم شما هم خوشتون میاد:
«لیلی، رفتن است»

خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من.
ماجرایی که باید بسازیش.
شیطان گفت: تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.
آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.
مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی اش را بسازد.

خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.
شیطان گفت: آسودگی است. خیالی ست خوش.
خدا گفت: لیلی، رفتن است. عبور است و رد شدن.
شیطان گفت: ماندن است. فرو رفتن در خود.
خدا گفت: لیلی جست و جوست. لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت: خواستن است. گرفتن و تملک.
خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.
شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست.
و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.
لیلی های نزدیک لحظه ای.
خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.

لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود.
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد.

یا علی، التماس دعا

و به عصری رسیده ایم که عنوان ها را برخی جعل می کنندو مفاهیم را عوض.
و قنا ربنا عذاب النار!

مرتضی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ب.ظ

گل من
گل من قلبت را به خداوند سپار
آن همه تلخی وغم ، این همه شادی وایمانت را
گاهی از عشق گذر کن و دلت را بسپار
به خداوندی که خوب می داند گل من
سهم تو از دل چیست !
گاه دلتنگ شوی ، گاه بی حوصله و سخت وغریب
زمانی را هم ، غرق شادی و پر از خنده ی عشق
همه را ای گل ناز به خداوند سپار

خاطرت جمع عزیز
که عدالت خصلت مطلق اوست
گل نازم این بار چشم دل را واکن
دست رد بر دل هر غصه بزن
حرفهایت را گرم و آرام و بلند به خداوند بگو
عشق را تجربه کن

حرف نو را این بار از لب شاد چکاوک بشنو
قطره آبی بچکان بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها ...
گل من در این سال که پر از روز وشب است.
و پر از خاطره های تازه
چشم دل را نو کن
و شبیه شب و شبنم غرق موسیقی باش
لحظه ها می گذرند
تند و بی فاصه از هم ....
مثل آن لحظه که دیروز شد و مثل آن روز
که انگار گلم هرگز از ره نرسید
آری ای خوب قشنگ
زندگی آمدن و رفتن نیست
خاطره ها هستند گاه شیرین وگهی تلخ و غریب
بهتر آنست که در روز جدید
فکر را نو بکنیم
عشق را سر بکشیم
بنشانیم سر سفره نور
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را سوی چشمان خدا وا بکنیم
روز نو آمده است.
و بهار هم امسال مثل هر سال از آغوش خدا می روید
گاش این بار گلم .
با دل گرم زمین عهد بندیم دگر
قدر بودن ها را خوب تر میدانیم
فاصله بسیار است بین خوبی وبدی می دانم

مرتضی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:11 ب.ظ

خدا سلام رساند و گفت

مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.


فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت.
و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.
و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: هر کس اما به نوعی می دود. آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی.
تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همه بهار را دویدیم و همه تابستان را.

وقتی دیگران خسته بودند، ما می دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می دویدیم. تب می کردیم و گُر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید. هیچ کس دویدن حبّه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.



و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید. و سرانجام هر غوره، انگوری شد.
من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمی رسی مگر اینکه از این میوه های رسیده ات، بگذری. و به دست نمی آوری مگر آنچه را به دست آورده ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه داروندار تابستان مان را.
***
مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه هایی لخت و عور.
مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی برگ و بی میوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی داند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی!

مرتضی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ

فرخنده میلادنهمین گل بوستان امامت،جواد الائمه(علیه السلام) مبارک ...

زینتِ بخشندگان، امام جواد (علیه السلام) می آید تا زمین مدینه، یک بار دیگر مولودی دیگر از نسل هابیل را به شادباش بنشیند. می آید تا چشمان آسمان را به روشنی سیمایش روشن شود و لاهوتیان و ناسوتیان را در شادی میلاد خویش فرو برد.

کبوتر دل در هوای طواف گنبد نورانی کاظمین، پر می گشاید تا همراه با فرشتگان الهی؛ حرم مطهرش را با بال های خود غبار بروبد و دیده را به ضریح او روشن سازد. در زاد روز مولود مبارک رجب، با یک آسمان نیاز از یگانه بی همتا می خواهیم در دریای بی کران بخشش جوادالائمه غرقمان سازد و در زمره شیفتگان واقعی او قرارمان دهد.


غـم مـخور آمـد شفیـعی بر معـاد
حـق گشـوده از کـرم بـاب المـراد
گـوش کـن بر نغـمه‌های جان فـزا
ذکــر لب‌ها یـا مـحـــمّد یـا جــــواد

مرتضی یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ

رفیق فابریک خدا

همه ما خدا را دوست داریم و او را محبوب خود می دانیم. اما چه می دانیم که او چقدر ما را دوست دارد و ما را در کدام یک از حلقه های دوستدارانش قرار داده است؟ در میان این همه عاشق و علاقمند به او معلوم نیست که جای ما کجا است و فاصله ما با او چقدر است؟

با این وجود می دانیم که کسانی هستند که در حلقه اول رفاقت با خدا قرار دارند و رفیق درجه اول اویند. بی شک اگر بفهمیم که اینان چه کرده اند که به چنین مقامی دست یافته اند، خواهیم توانست رمز نزدیک شدن به محبوب را بیابیم و فاصله خود را نسبت به او کمتر و کمتر کنیم.

اگر رمز و راز پیشرفت رفقای درجه اول خدا را بفهمیم و آن رموز را در روان و عمل خود پیاده سازیم، حلقه های رفاقت با خدا را یکی پس از دیگری در خواهیم نوردید و محبوبتر از گذشته خواهیم شد. هر حلقه ای دری دارد و هر دری کلیدی را می طلبد. درهای بسته ای که میان ما و محبوبمان را فاصله انداخته با کلیدهایی گشوده می شود که در دست عاشقان حقیقی خدا است. آنان که این درهای بسته را یکی پس از دیگری گشوده اند و خود را در حلقه اول رفاقت با خدا یافته اند بهتر می دانند که این درها با چه کلیدی گشوده می شود و با چه ابزاری فتح می گردد. بنابراین اگر به دنبال نزدیک شدن به محبوبترین محبوب عالمیم باید به جستجوی این کلیدها باشیم و نمونه ای از آن را برای خود بسازیم .

اما رفقای درجه اول خدا یعنی آنان که در حلقه اول عشق به خدا قرار گرفته اند، چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند؟
باید گفت که در میان رفقای حلقه اول خدا، یکی هست که خود حضرت پروردگار او را رفیق و خلیل خود نامیده است. پس بیایید به زندگی او سری بزنیم و رمز و راز موفقیتش را بیابیم .


پیامبری که «نشان رفاقت» گرفت
پیامبران خدا نزدیک ترین انسان ها به حضرت پروردگارند و رابطه ای پرمحبت با او دارند. اما در میان همه پیامبران خدا تنها یکی از آنها «نشان ویژه رفاقت» را از آن خود کرده است و «مدال خلیل اللهی» را به گردن آویخته است. در آیه 125 سوره مبارکه نساء می خوانیم :

«وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً » و خداوند، ابراهیم را به دوستى (ویژه) خود برگزید .

امام صادق علیه السّلام می فرماید: زمانى که حضرت ابراهیم علیه السّلام را در آتش انداختند، جبرئیل او را در فضا در حالى که به زمین مى آمد ملاقات کرد و به او گفت: اى ابراهیم، آیا حاجتى دارى؟ حضرت پاسخ داد: از تو، (هیچگاه ) حاجتى نخواهم خواست
همه می دانند که هیچ کس در دستگاه عدل الهی بی دلیل به مقامی نایل نمی شود و نمی تواند بدون حساب و کتاب به جایگاهی ویژه دست یابد. مسلما خداوند بر اساس لیاقت ها و امتیازات هر کس، مقامی متناسب به او عنایت می کند و هیچ کس را افزون بر آنچه که هست، برنمی شمرد. چرا که او نه عاشق چشم و ابروی کسی است و نه سایه کسی را با تیر می زند. آری، خشم و محبت او با ملاک های حقیقی است و مقام های عنایت شده از سوی او نیز بر اساس لیاقت ها و امتیازات واقعی است .

حضرت ابراهیم علیه السلام نیز که به مقام خلیل اللهی خداوند رسیده، مسلما دارای امتیازاتی ویژه بوده است. این «امتیازات ویژه» همان «رموز موفقیت» او در دستیابی به این مقام والا است که می تواند کلیدهای عشق ورزی به خداوند را در اختیار ما قرار دهد و فاصله ما تا به محبوب را کوتاه نماید و حرکت ما را به سوی او شتابی فزاینده بخشد .

اما امتیازات حضرت ابراهیم علیه السلام چه بوده که او را به این مقام پرارزش رسانده است؟

چرا ابراهیم علیه السلام، «خلیل خدا » شد؟
قرآن، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم امتیازات فراوانی را برای حضرت ابراهیم مطرح کرده است. ارزشمندی شخصیت این پیامبر بزرگ خدا تا بدانجا است که خداوند او را الگو و اسوه ای شایسته برای همگان برمی شمرد. (سوره ممتحنه، آیه 4)
اما از روایات اهل بیت علیهم السلام برمی آید که در میان همه این امتیازات، تنها برخی از آنها علت دستیابی او به مقام خلیل اللهی است که به امید خدا پس از اشاره اجمالی به این امتیازات در موقعیتی دیگر به تفصیل در مورد هر یک سخن خواهیم گفت .

از روایات اهل بیت علیهم السلام برمی آید که دلیل دستیابی حضرت ابراهیم علیه السلام به مقام رفاقت و دوستی با خدا این بود که او :

1ـ بسیار مهمان نواز بود
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خداوند، ابراهیم را به دوستی (خود) برنگزید مگر براى آنکه (دیگران را)اطعام مى کرد و شب هنگام که مردم خواب بودند، نماز مى گزارد. (علل الشرائع، ج 1، ص 35 )


2ـ دست رد به سینه کسی نمی زد
امام باقر علیه السلام می فرماید: خداوند، ابراهیم علیه السلام را خلیل (خود ) قرار داد، چون دست رد به سینه هیچ درخواست کننده ای نمی زد. (علل الشرائع، ج 1، ص 34)


3ـ جز خدا از کسی چیزی نمی خواست
امام صادق علیه السّلام می فرماید: زمانى که حضرت ابراهیم علیه السّلام را در آتش انداختند، جبرئیل او را در فضا در حالى که به زمین مى آمد ملاقات کرد و به او گفت: اى ابراهیم، آیا حاجتى دارى؟ حضرت پاسخ داد: از تو، )هیچگاه) حاجتى نخواهم خواست. (علل الشرائع، ج 1، ص 36)
امام باقر علیه السلام می فرماید: خداوند، ابراهیم علیه السلام را خلیل (خود) قرار داد، چون از هیچ کس جز خداوند چیزى نمی خواست. (علل الشرائع، ج 1، ص 34)


4ـ اهل نماز شب و شب زنده داری بود
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: خداوند، ابراهیم را به دوستی (خود) برنگزید مگر براى آنکه (دیگران را(اطعام مى کرد و شب هنگام که مردم خواب بودند، نماز مى گزارد. (علل الشرائع، ج 1، ص 34)


5ـ بسیار سجده می کرد
یکی از یاران امام صادق علیه السلام از ایشان پرسید: چرا خداوند، حضرت ابراهیم علیه السّلام را خلیل و دوست خود برگزید؟ حضرت فرمودند: زیرا وى بسیار سجده مى‏کرد

طالبی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ

الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله باکی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :

اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود

بلند بلند گریه کرد وگفت:

خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...

چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب اهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی... کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

آشنا دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام به آقا مرتضی و منتظر عزیز
حالتون خوبه؟
یه داستان اوردم که شاید تو زندگی آینده تون بدرد بخوره !!!
اگر هم بد بود به خوبی خودتون ببخشید


زن پاشو محکمتر روی گاز فشار داد ، باید خودشو سریع میرسوند......
نه!!!
صدای برخورد ماشین با سپر گلگیر روبرویی....
ماشین کاملا نو بود و چند روز بیشتر نبود که اونو تحویل گرفته بودند.
چطوری باید جریان تصادف و به شوهرش توضیح میداد.... خدایا!!!
باید مدارکش رو حاضر میکرد. در حالی که از یه پاکت قهوه ای رنگ بزرگ مدارکش رو بیرون میکشید، تکه کاغذی از توی اون زمین افتاد. روی اون لا خطی کلفت و شتاب زده نوشته شده بود:
عزیزم در صورت تصادف یادت باشه، که من تو رو دوست دارم نه ماشین رو!
زن اروم گرفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد.

وقتی پیرهنمون با اتو میسوزه ، قشنگترین ظرف کریستالمون میشکنه، دیوارهای خونه خط خطی میشه
یادتون باشه هیچکدوم ارزش شکستن دلی رو نداره!


مرتضی دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

به نام خدا

سلام خانم طالبی
به نظر من هم شما اندیکاسیون گردوندنه یه کلبه رو دارین


سلام آشنای عزیز

به خدا قسم وقتی به این قسمت ماجرا رسیدم
"چطوری باید جریان تصادفو به شوهرش توضیح میداد"
به خودم گفتم منتظر چون می دونه در جواب می شنوه: فدای سرت، گور بابای مال دنیا، خودت چطوری؟ خوبی؟ چیزیت نشده؟ گوشی رو برمی داره و با خیال راحت زنگ می زنه و کل ماجرا رو شرح بده

آشنای عزیز ماها نباید داستان بخونیم و تو زندگیمون استفاده کنیم بلکه باید جوری زندگی کنیم که از سراسر زندگیمون داستان دربیارن

آشنای عزیز می بایست همه ی این گذشت ها و خوبی ها دو طرفه باشه
بر فرض مثال اگه مرد چنین یادداشتی رو برای آرامش همسرش نوشته اون زن هم نباید به خاطر شکسته شدن یه لیوان قشقرق به پا کنه

آشنای عزیز زندگی زیباست و این ما هستیم که زندگی را زیبا می کنیم

به نام خدا
سلام
ان شاالله یک کلبه می سازیم
برای خانمها طالبی-شمسی و ماهور
پس از امتحانات.

ارمز دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ب.ظ

به نام خدا
سلام به اهالی خوب کلبه
و سلام به آقای صفردوست و منتظر عزیز


متن خواندنی شکر گذاری خدا ، از زاویه ایی دیگر و متفاوت



خدای مهربون رو شکر میکنم برای فرزندم که از شستن ظرفها شکایت دارد.....



خدای مهربون رو شکر میکنم

برای فرزندم که از شستن ظرفها شکایت دارد

و این یعنی خونه مونده و تو خیابون ول نیست.

———————————————–

برای شلوغی و کثیفی خانه بعد از مهمانی

چون یعنی دوستانی دارم که پیشم میان.

———————————————–

برای لباسهایی که کمی برام تنگ شدن

چون یعنی غذا برای خوردن دارم.

———————————————–

برای سایه ای که شاهد کار منه

چون یعنی خورشید تو زندگیم میتابه.

———————————————–

برای پنجره هایی که باید تمیز بشه

چون یعنی خانه ای برای زندگی کردن دارم.

———————————————–

برای جای پارکی که در انتهای پارکینگ پیدا میکنم

چون یعنی قادر به راه رفتن هستم و وسیله نقلیه دارم.

———————————————–

برای هزینه بالا برای گرمایش

چون یعنی خانه گرمی دارم.

———————————————–

برای کوه لباسهایی که باید شسته و اتو بشوند

چون یعنی رختی برای پوشیدن دارم.

———————————————–

برای کوفتگی و خستگی عضلاتم آخر روز

چون یعنی قادر بودم که سخت کار کنم.

———————————————–

برای زنگ ساعتی که صبح مرا از خواب بیدار میکند

چون یعنی هنوز زنده هستم.

———————————————–

و خدا را شکر میکنم برای همکاران ودوستان مهربونی که دارم

چون باعث میشوند کار وزندگی برایم با انگیزه،جالب و خوب باشد.

.

ممنون

آشنا سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام به آقای صفردوست و منتظر عزیز
فکر میکنم از دستم ناراحت شده باشید ولی منظور من از بیان این داستان خدایی نکرده تذکر دادن به شخص خاصی نبود
بلکه همانطور که در قران هم آمده از سرگذشت های دیگران پند بگیرید(بیشتر از همه به خودم میگم)
برای منتظر عزیز خوشحالم که با همچین کسی زندگی میکنه
تو زندگیتون همیشه خوشبخت و خوشحال باشید

بانوی ایرانی وهمکارش....هنوز!! سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://sobhan88.blogfa.com

سلام اول به استاد عزیزمون
سلام
سلام
سلام
سلام
:):):):)
تبریک (سه تا تبریک قبلی با واسطه عروس خانم وصول شده این دین هم ادا شد )

دیدیم نبودیم تو این کلبه ذکر خیرمون بدجوری حکاکی شده
گفتیم تشکر کنیم
بانو: منتظر عزیز منظور جناب همسر از کمکشونو نگرفتم!؟ در چه زمینه ای؟!
همکارش هنوز: همکلاسی قدیمی اختصاصا پیوستنتون رو به جمع متاهلین تبریک می گم و آرزو می کنم روی سپیدی در پیشگاه خالق و سعادت دو دنیا که مقصد سیمرغ دل است نصیب هردوتان گردد(در دوره کوتاه همکاری با منتظر عزیز حق همکلاسی بودن درروزهای گذشته رو به جاآوردم همیشه ذکر خیرتون بود!! خوشحالم که همسری به این خانمی و نجابت نصیبتون شده ،قدرشو خیلی بدونید خیلی هواشو داشته باشید وسلام منو اختصاصا به همکارم برسونید.)
استد عزیز ، عزیزترین استاد:
مجددا سلام.فقط خدا میدونه که چقدر دلم برای شنیدن صداتون تنگ شده... وقتی سر کلاس آلی 2 " کتاب کوچک علی " می خواندید.... فرخنده زادروز ولادت مولای عارف وعاشق و روز پدر رو پیشاپیش تبریک میگم. آرزو میکنم زیر سایه ش برقرار و پایدار باشید انشاالله .

همیشه شاگردشما : رحیمیان


بانو به استاد گرامی:
سلام
دیر بالا امودن وب ما یه جور صبر سنجه ، تا چه ...
(راستش خودم تو سرچم چون برام عجیبه نه ظاهرا فرمت حجم آن چنانی داره نه... نه...)
شاید دیگه نشه این روزا بیام به موقع پیشاپیش این بزرگ عید پیش رو میلاد مولای متقیان (ع) و روز پدر مبارک
.
امام علی (ع) :ارزش آدمی به قدر همت اوست...

به نام خدا
سلام

حالتان چطور است؟
خوبید. پس شما هم خود را معرفی کردید. خوشوقتم که در خدمت شما بوده ام. گنگ نوشته اید! ان شاالله خبری است؟!
خیر است ان شاالله.

ممنونم از لطف شما اما نکته ای لازم به ذکر است که به خاطر هیاهوی غوغاسالاران لافزن دروغگو که وقتی تشت رسوایی و ریایشان هم وارونه می شود به واسطه خصوصیات پلید رفتاری شان که ناشی از مسایلی است که توضیح دادم و مهمترینشان عقده های سر خورده کودکی آنهاست- باز هم از مقدسات خرج می کنند و چون پیشوایانشان قرآن به سر نیزه می کنند (که آن تیپ مجانینی که از اینها خط به ظاهر غیر مستقیم می گیرند و به خاطر برخی ته مانده های حیای مانده در وجودشان بر اینها شرف دارند) بله برای این که موضوع روشن شود عرض می کنم که باعث غرور و افتخار من این است که از اصول معلمی در چارچوبهای آموزشی استفاده می کنم و کسی که حقیقت را پنهان نکند به آن معترف است.
حالا که گفتید بگویم که مدعیان مدعی وصل بودن به کر یا کر بودن و لافزنان ریاکاری که له له درس برداشتن با من را می زدند وقتی بازیچه سیاستهای شیطانی شان نمی شدم و نمی توانستند از من سوء استفاده کنند بانگ بر می داشتند که چرا عموزاده کلاسش جذاب و متنوع است! حق ندارد جمله ای شعر و کلمه ای آیت و ... بگوید و چه و چه.
من که تره هم برای این جماعت معاویه صفت-واقعا بپذیرید معاویه صفت و بزدل-خرد نمی کرده و نمی کنم اما لازم است شما بدانید که به یاری خدا و خدا و خدا این من بودم که چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم (به تایید بسیاری از همکاران و عزیزانی که در جریانند) و خدا را شاکرم.
ریاکاران لافزنی که ادعای اهلی کردن دل دارند و در قلب محبوبی جایی ندارند.
شرم هم چیز محترمی است!
ان شاالله خداوند مکری برایشان ترتیب داده که مکر ورزیدن یادشان برود.
ان شاالله



بگذریم بانوی ایرانی ببخشید که در پاسخ شم مجبور شدم گوشه ای از حقیقت را به این گونه بیان کنم.
منتظر اخبار خوشتری از طرف شماییم.

استاد

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ

هوالحی

سلام مرتضای عزیزم

خوبی؟

**************** تولدت مبارک *******************

بیست و پنج سال پیش در چنین روزی قدم به این دنیا گذاشتی

زندگی جالبی داریم
کی می دونه در آینده اش چه اتفاقی می افته؟
گاهی افرادی وارد زندگیت میشه که جهت زندگیت رو عوض می کنن و به زندگیت رو ح و امید می دن. تو به زندگیم روح دادی
اصلا دوباره زنده ام کردی.

بیست وپنج سال عمر کردی
بیست و پنج سال رو با عزت و افتخار پشت سر گذاشتی
هیچ فکر چنین روزی رو می کردی؟

از خدا می خوام عمر طولانی و با عزت همراه آرامش بهت بده
و انشاا... عاقبتت رو ختم به خیر بکنه.

خدا جون ممنونتم
خدایا عظمت و بزرگیت رو شکر.

یا علی

سلام
تبریک صمیمانه

با بهترین آرزوهای (ان شاالله) خالص قلبی

منتظر سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیز
خوبید؟

سلام به خانم الهویی عزیز
سلام به خانم طالبی گرامی
سلام به خانم ارمز و آشنای دوست داشتنی(چون همیشه با هم هستین دلم نیومد جدا جدا سلامتون کنم)

ممنون که به ما سر میزنید


فاطمه خانم الهویی «لیلی زیر درخت انار» ت بسیار زیبا بود.

آشنای عزیز داستانت زیبا بود
من میدونم که در جواب می شنوم : فدای سرت، گور بابای مال دنیا، خودت چطوری؟ خوبی؟ چیزیت نشده؟
پس گوشی رو برمی دارم و با خیال راحت زنگ می زنم و کل ماجرا رو شرح می دم.

آشنای عزیز ماها نباید داستان بخونیم و تو زندگیمون استفاده کنیم بلکه باید جوری زندگی کنیم که از سراسر زندگیمون داستان دربیارن
کاش میشد بعضی از اتفاقات این زندگی چند ماهه خودم رو تعریف کنم اما نمی شه !

ممنونم آشناجان.


رحیمه جان

خدا رو به خاطر لحظه های تنهاییم شکر میکنم
چون باعث می شه قدر لحظه هایی رو که در کنار عزیزانم هستم بدونم.

خدا رو به خاطر تمام مشکلات زندگیم شکر میکنم چون باعث شد بیشتر به او نزدیک بشم و علاقه و محبت نزدیکانم بهم ثابت بشه.

خدا رو شکر میکنم به خاطر قبولیم در رشته شیمی که اصلادوستش نداشتم
چون باعث شد انسانهای بزرگی مثل استاد عزیزم واردزندگیم بشن و نیز بسیار مهمتر از همه باعث شد کسی وارد زندگیم بشه که یک عمر بتونم با وجودش حضور خدا رو در زندگیم لمس کنم و با آرامش در کنارش زندگی کنم .

ممنونم رحیمه جان.


یا علی

سلام
خدا را شکر

واقعا احساس آرامش می کنم! واقعا.

احساس آرامش ورضایت(خدا ببخشد و حفظ کند)

آرامش از این نظر که در برابر لافزنان خارجی مسلک معاویه صفت توانم داده تا تزویر ریاییشان را در هم شکنم.
و رضایت به این خاطر که تا این جا خود را به زر و زور وتزویر نفروخته ام تا نتوانم جواب لافزنان متکبر دغلباز را بدهم. آنها که جمع شیطانی شان از طیف ظاهرا بی دین تا داغ ریا بر پیشانی را در بر می گیرد.

دعا کنید دعا.

ماهور چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ق.ظ

سلام داداش خوبی؟ سلام منتظر جونم خوبی عرووووووووووووس؟
تولدت مبارک (میخواستم گروه سرود را بندازم خجالت کشیدم)
انشا..۱۲۰ سال زنده باشی کنار منتظرجونم خوشبخت بشین همیشه خوشحال و خندون باشین.

ببخشید بابت دیر کرد

مرتضی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ب.ظ

به نام خدای بزرگ
سلام بر همه ی دوستان عزیزم که بذل لطفشون شامل حال من و منتظر عزیزم شده
سپاس از حضورتون و تشکر از اینکه کنار ما هستید
باز هم باشید و مارا خوشحال کنید

سلام بر خانم ارمز دوست منتظر عزیزم
خدا را شکر میکنم برای دوستان و همسر مهربونی که دارم چون باعث میشوند کار وزندگی برایم با انگیزه،جالب و خوب باشد.

سلام بر آشنا
منتظر عزیزم خوب می دونه که اگه از دست کسی ناراحت بشم رک و با صراحت بهش میگم.
از دست شما ناراحت نیستم و اتفاقا برعکس خوشحالم از اینکه برای بهتر زندگی کردنمون داستان میارین
منتظر عزیز هم خوشحاله که با همچین کسی زندگی میکنه، اینه می شه از گفتارش حس کرد. البته شما حس میکنید که دوست و رفیقش هستید نه اونهایی که بدر ظاهر به صداقتت قسم می خورن و در باطن دنیایی از ...
بماند
به حرفهایی که منتظر زد دقت کن. واقعا اگه بعضی ها پذیرشش رو داشتن و ماجراهای همین چند ماهه اخیر رو تعریف می کردیم، خودش رمانی میشد سرشار از پند و اندرز
آشنا دست به کار بزرگ و عظیمی زدم که ...
باز هم بماند. جنبه ها پایین است و این وبلاگ عمومی است


سلام بانوی ایرانی و همکلاسی عزیز و قدیمی و محبوب (ترین!!!)
حالتون چطوره؟
چه کامنت باحالی گذاشتین. خوشم میاد از این کامنت ها که مجبورم می کنه کلی زور بزنم تا بفهمم چی به چی بوده!

بانو: منظورم رو از منتظر عزیز می پرسی؟

همکلاس قدیمی: چه تبریک دلنشین و آرزوی زیبایی. خیلی خیلی خوشحالم کردین. شما همون زمان حق همکلاسی رو بر من و دوستانم به جای آوردین. خوبی های شما و دیگر همکلاسی ها هرگز از یاد نمی ره. یادش بخیر چند وقت پیش فیلم جشن فارغ التحصیلمون را به اتفاق منتظر عزیز می دیدیم.
نجابت منتظر مستقیما باعث عزت و افتخار منه. باعث سرافرازی و سربلندی منه و خدا رو شکر می کنم که لایق چنین انسانی شدم.
شکر و سپاس مخصوص خدای مهربون که بدی هایم را نادید گرفته و چنین گوهری رو بر من عطا کرد


دست همتون درد نکنه
ولادت مولا علی (ع) مبارک باد
یا علی

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

مرتضی چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد

روز پدر رو بهتون تبریک می گم. امیدوارم سایه تون همیشه بالای سر پسرای گلتون باشه. راستی عروس دار هم شدین، واسه همینه که می گید "خوشحالم"؟؟؟؟
من که از خوشحالیتون خیلی خوشحالم
آخ که دلم براتون تنگ شده


سلام منتظر عزیزم
خیلی خیلی ممنون
تا به حال در مقابل هیچ کس کم نیاوردم اما اقرار می کنم که بار در برابر بزرگی و محبت و عشقت کم آوردم
تو کجایی و من کجا!!!
فقط از خدا می خوام توانی بهم تا بتونم پا به پات بیام

تو این همه سالی که سالروز تولدم رو گذروندم تبریکی به این قشنگی نداشتم
یه لحظه تمام خاطرات این چند سال اخیر جلوی چشم اومد. سال 85 با کت و شلوار خیلی شیک و خوش تیپ رفتم دفتر استاد و یه حبه قند بهم کادو داد. سال بعد بچه ها واسم یه عینک دودی توپ گرفتن. سال مصادف با ولادت حضرت زهرا بود. سال یعدش هم مصادف با ولادت امام محمد باقر بود. امسال هم که به قول پدرت مابین ولادت اولین و جوان ترین امامان معصوم است
و این ها برایم بزرگترین هدیه است که ائمه ام داده اند
البته امسال تو رو بهم دادن
راستی می دونی عروس استاد هم شدی؟

عید همتون مبارک
یا علی

سلام

ممنونم

بله!

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

زهرا چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:17 ب.ظ

یانور
سلام


بخوان ما را


بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت ازذره ای ناچیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را علم را من هدیه ات کردم
بخوان ما را منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را سوی ما باز آ
منم پروردگار پاک بی همتا
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید
تورا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا خدایی مهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را
توخواهی یافت که عاشق می شوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن بر من قسم بر نور هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن امادور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما خدای دیگری داری ؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
توغیر از ما چه می جویی ؟
تو با هر کس به جز با ما چه می گویی؟
و تو بی من چه داری هیچ ؟
بگو با ما چه کم داری عزیزم هیچ !!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید وگیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشیدزیبایم
تویی والاتر از مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کمداشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را ؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد ؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
ببینم من تو را ازدرگهم راندم ؟
اگر در روز سختییت خواندی مرا
اما به روز شادیت یک لحظه هم یادم نمی کردی
به رویت بنده من هیچ آوردم ؟؟
که می ترساندت از من؟؟؟
رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت خالقت
اینک صدایم کن مرا ، با قطرهاشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل شکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی
آیا عزیزم ، حاجتی داری ؟
توای از ما
کنون برگشته
کلام آشتی را تو نمی دانی ؟
ببینم چشمهای خیست ، گفته ای دارند ؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من
بگو،جز من ، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن ،یک قدم باتو
تمام گام های مانده اش ،با من ...



سلام

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

شازده کوچولو پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ق.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

به نام خدا
سلام
روزتون مبارک
دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت
جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت
هنگام نهادن قدم بر سر خاک
دیوار حرم به احترام تو شکافت

سلام

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

طالبی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

همیشه یک ذره حقیقت پشت فقط یک شوخی بود

یکم کنجکاوی پشت همینجوری پرسیدم

قدری احساسات پشت به من چه اصلا

مقداری خرد پشت چه میدونم

واندکی درد پشت اشکال نداره

هست

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

باران یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:22 ب.ظ

به نام بانی باران
سلام به منتظر عزیزم به منتظری که از با او بودن لذتها بردم و ای کاش که زودتر به وجودش ‍پی می بردم
و عرض سلام و ادب خدمت هم دانشگاهی قدیمی اقای صفر دوست
و قبل از همه اینها یه سلام مخصوص خدمت استاد گرامی دکتر عموزاده که اگر چه یه ترم بیشتر سعادت نداشتم در خدمتشون باشم ولی همیشه بهشون ارادت داشتم
این اولین باریه که توی این وبلاگ مطلبی مینویسم و اگه خدا بخواد و عمری باقی باشه می خوام از این طریق با استاد و منتظر عزیزم که فقط تا یه هفته دیگه می تونم ببینمش رابطه داشته باشم
در ضمن منم جزو اولین نفرایی بودم که به منتظر تبریک گفتماااا!!
ان شاالله که در پناه حق خوشبخت باشید

سلام

ممنونم

به به خوش آمدید.

مرتضی یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه ی عزیزان و دوستان گلم
به قول استاد پرمو آتیش زده بودن و چند روزی در خدمت منتظر عزیز و خانواده ی مهربونش بودم. چندبار هم این کلبه رو باز کردیم که کامنت بذاریم اما بودن در کانون گرم خانواده فرصتش را فراهم نکرد.
خلاصه اینکه می خواستیم عید رو به همه تون تبریک بگیم
به بزرگی خودتون و با تاخیر تبریکمان را بپذیرید


سلام استاد
امروز من و منتظر میگیم که خیلی خوشحالیم. خوشحال از اینکه متفاوت تر از همیشه دیدیمتون. من که یاد سال 83 و شیمی عمومی 1 افتادم. مثل اون روزها فارغ از فشارهای جورو واجور بودین و از اعماق دلتون می خندیدین و شاد بودین.
و خدارو شکر


سلام ماهور عزیز
دیروز وقتی دیدمت آروم دمه گوش منتظر گفتم:
چه کسانی که دلشون می خواست من و تو رو در کنار هم ببینن و تا اینجا سلمان و حسین و ماهور به آرزوشون رسیدن.
متوجه شدی؟
بگذریم
ممنونم از تبریکت


سلام باران و شکر و سپاس ای بانی باران
من تو را از ای کاشی که گفتی شناختم. خیلی شبیه ای کاشی بود که منتظر در وصفت می گفت. زیاد کر و خیرت هست!
افتخاری بزرگ است و به دیده ی منت می گیرم که اولین کامنتت در کلبه ی ما بوده. حضورت و قدومت را گرامی می داریم.
دقت کردی چطور بعضی از آدم ها در نگاه اول به دل آدم میشینن؟
و دقت کردی بعضی از رفاقت های چندین و چند ساله سست و شکننده است و بعضی از رفاقت های چند روزه به مستحکمیه پولادن؟

یا علی

به نام خدا

سلام مرتضی و منتظر

ممنونم خدا را شکر
مرتضی پخته شدی (بار چندمه که می گم) ان شاالله پخته تر هم می شی.


اما موارد راجع به من:

مرتضی شادی ظاهری از نظر من زمانهای فراموشی است. انسان هیچ وقت نمی تواند شاد باشد چرا که هول و ولای مسوولیتش مجالی نمی گذارد. این شادی مولود بی خیالی است. خدا کند آن گونه نباشم که خصلت چغندران یا برگ چغندران است!

اما آرامش-آرامش واقعی ناشی از همان فرآیند پخته شدن خوب است. خدا کند آن گونه بوده باشم.
مرتضی اگر خدا بخواهد به انسان لطف کند به انسان آن آرامش ناشی از رضا را می بخشد. دعا کن راضی باشیم!
علتش از نظر من سفری است که به تو گفتم و حوادثی که در این سفر بر من رفت.

بگذریم خدا را شکر واقعا خدا را شکر

باران سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ

هو الحق

در وصف امام غایب
وقتی تو نیستی نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها
مثل همیشه اخر حرفم و حرف اخرم را با بغض می خورم
عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل پنهان می کنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه تقویم روزی به نام روز مبادا نیست
ان روز هر چه باشد روزی شبیه امروز روزی شبیه فردا روزی شبیه همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند شاید امروز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستس نه هستهای ما چونان که بایدند نه بایدها

هر روز بی تو یک روز مباداست

باران چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:05 ب.ظ

یا مالک یوم الدین

مدتیست این سوال در ذهنم می اید و می رود ایا ما شیعه علی هستیم؟؟؟؟
و پاسخی که یافتم این بود خیر نیستیم
و این را در یافتم که چطور می شود ادم شیعه علی باشد و دروغ بگوید ناروا بگوید تهمت بزند
راستش را بخواهید صمیمیت و صداقت و سادگی در همان زمان به همراه ابو تراب به زیر خاک رفته است.ما از تشیع بویی نبرده ایم مسئولیت شیعه بودن را نمیدانیم حق را نا حق می کنیم تا حدی که خودمان هم باورمان می شود.
فقط اینها که نیست
‍‍دلخوشیمان در زندگی شده انجام یک مشت کارهای ابلهانه و غافلیم از اینکه این غافله عمر عجب می گذرد.
انقدر به پوچی رسیده ایم که از یک سوسک در حال راه رفتن عکس می گیریم و میگذاریم داخل وبلاگمان!!!!
یعنی برای این کارها افریده شده ایم؟؟
کمی فکر می کنم و می گویم نه تو همانی هستی که خدا می گوید راضی و مطمئن به سویم برگرد پس بزرگی خیلی بزرگ او می خواهد بزرگ شدن و روییدنت را ببیند او همیشه دستانش روی شانه های توست حتی اگر نخواسته باشی
پس یا علی بگو و بلند شو و بدان که هر لحظه که به یادش باشی او هم به یاد توست

چطور می شود آدم شیعه علی باشد و دروغ بگوید ناروا بگوید تهمت بزند؟


خدایا ما را به راه راست هدایت کن
راه آنان که بدانها نعمت ارزانی داشتی.
نه راه آنان که بدانها غضب کردی
و نه راه گمراهان.

آمین

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:32 ب.ظ

کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند

ممنون خانم طالبی

منتظر چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:06 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد عزیز
خوبید؟
استاد عزیزم می خواستم یه چیزی بگم
استاد از وقتی اون روز تو اتاقتون اون نکته رو به من گفتید ارادتم به شما خیلی خیلی بیشتر شد و واقعا واقعا اقعا خدا رو به خاطر نعمت حضور شما در زندگیم شکر می کنم انشاا... سایتون همیشه بالای سر ما باشه کاش همه ی استادها و معلم ها مثل شما بودند .
اون روزی که اومدیم دفترتون می خواستم اون جمله ای رو که به پدرم گفته بودین ازتون بپرسم که فراموش کردم
ایشااا... دفعه بعد که مزاحمتون شدم می پرسم.
باز هم ممنونم.

*********************

سلام به همه ی اهالی صندوقچه
امیدوارم روزگار بر وفق مرادتون باشه اگر هم نیست بدونید خدا نقشه های قشنگی براتون کشیده.

موفق باشید و ما رو دعا کنید.

*********************
سلام مرتضی عزیزم
خوبی؟

حال مامان بابا و خواهر گلت چطوره ؟
به همه شون سلامم رو بلند بلند برسون.

********************

سلام باران عزیزم
خوبی؟

وقتی دیدم اومدی تو صندوقچه نمی دونم چرا دلم خیلی برات تنگ شد.
اقا مرتضی راست میگ: « بعضی از رفاقت های چندین و چند ساله سست و شکننده است و بعضی از رفاقت های چند روزه به مستحکمیه پولادن»

چندین بار به آقا مرتضی گفتم که ای کاش زودتر به وجودت پی می بردم.
باران جان از الان وقتی به روزهایی فکر می کنم که دوستام وهم کلاسی هام رو دیگه اول مهر نمی بینم دلم می گیره هر چند خیلی هاشون بی معرفتن اما باز هم دلم براشون تنگ می شه.
دلم برای تو خیلی تنگ میشه باران عزیزم
آدم وقتی قدر داشته هاشو می دونه که داره از دستشون می ده
دلم می خواد هیچ وقت ۷تیر نرسه تا تو هم نری اما ...

از خدا می خوام هرجا که هستی موفق باشی.

به یادت هستم به یادم باش.

برامون دعا کن
یا علی

سلام
شرمنده ام! ببخشید اگر فضولی کردم! خودتان می دانید که در جهان بینی من وقتی به شخصی چنین چیزی را می گویم یعنی سرنوشتس برایم خیلی مهم است.
می دانستم که متوجه می شوید و نمی رنجید.
آفرین

مرتضی چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ب.ظ

به نام آفریننده ی اشرف مخلوقات٬ خداوند عالمیان٬ خداوندی که فقط حمد و سپاس مخصوص اوست
شکرش را می کنیم بابت تمام نعمت هایی که بر ما ارزانی کرده
شکر بابت نعمت سلامتی٬ بابت عذت و افتخار و سربلندی ای که بر ما داده، بابت پدر و مادر دلسوز و فداکار که با از خودگذشتگی های پی در پی موجبات رشد و ترقی مارا فراهم کردن، بابت همسری پاک و نیک سرشت که بر من لایق دانسته، بابت شاگردی استادی فرزانه و بابت داشتن دوستان با معرفت و ساده دل

سلام به همه
حال و احوال چطوره؟


استاد عزیزم
خوب حرفاتون رو درک می کنم. هروقت تو زندگی ام اتفاقی میوفته که مغایر با خواسته ام بوده، یاد همون داستان گنجشک و خدا میوفتم که تو جشن روز دانشجو برامون تعریف کردین (یادتون که نرفته؟؟؟) و به خودم میگم ناخواسته به دشمنی با خدا برنیآی که حتما خیری در کار بوده
استاد بارها با گوشت و پوست ین حرفتون رو لمس کردم که اگه راضی به خواست او باشیم، آرامش خواهیم داشت.
اگه خدا بخواد و بی بی بطلبه قصد دارم آخر هفته ی دیگه به اتفاق خانواده و منتظر عازم همون سفر بشم.
و التماس دعا


منتظر عزیزم
یه سوال ازم پرسیدی (البته حس کردم داری دعوام می کنی) که چرا انقدر توی قبر می خوابی؟
راستش اون لحظه از معصومیت تو چشات خجالت کشیدم و نتونستم پاسخت را بدم.
تو قبر می رم چون بار گناهم خیلی خیلی زیاده. میرم تا شاید کمی از ترس شب اول قبرم کم بشه. میرم تا تلنگری بشه و به خودم بیام که عاقبت کارم کجاست.
البته تا به حال توی روز رفتم. نیت دارم یه بار شب هنگام برم تا خوفشو بهتر حس کنم.
هفته ی پیش نمی دونم چرا وقتی توی قبر می رفتم ترس و لرزی نداشتم، هرچی بود شوق بود و آرامش.
قبلنا گریه می کردم و می گفتم خدایا منو ببخش اما اینبار زبانم فقط جز به قرآن و سوره واقعه، به چیز دیگری باز نشد.
در عجبم که چرا این بار وقتی بیرون میومدم برعکس دفعه های قبل خنده بر لب داشتم.
تو میدونی چرا همچین حسی داشتم؟
دلم می خواد قبرمو از همین حال خریداری کنم و هر از گاهی توش برم و ساعت ها با خودم خلوت کنم.
ناراحتت کردم؟
ببخش
پایه ای جمعه برای سلامتی آقا امام زمان (ع) روزه بگیریم؟


باران عزیز
هنوز تو کوچه و پی کوچه های شهرمون هستن کسانی که شیعه ی واقعی مولا باشن فقط من و تو نمی تونیم اونارو ببینیم
اگه وقت کردی پیشنهاد می کنم یه سر به کلبه ی اهل البیت 1 و 2 بزنی
واقعا خوشحالم که هستی


یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

سلام مرتضی

مرتضی سلام
۱-من تکرار سخن بزرگان را کرده ام اگر ظرف تو گنجایش پذیرش داشته زهی سعادت.

ومن چقدر باید مغبون باشم که این حرف در خودم اثر نکرده باشد.
------------------------------------------------------------

هنوز تو کوچه و پی کوچه های شهرمون هستن کسانی که شیعه ی واقعی مولا باشن فقط من و تو نمی تونیم اونارو ببینیم


۲-آنها گنجینه های پنهان زمینند که به گنجور آفرینش سپرده شده اند
وه که چه شیفته دیدار آنانم
آه که چه آرزومند پیروزی ایشان...
نقل به مضمون از یکی از دیالوگهای امام.

باران پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ

هو الحبیب

سلام به همه

یهو خیلی دلم گرفتو تو ذهنم این جمله اومد

می خواهم پرواز کنم و از این دنیای فانی دل بکنم
سیم های خاردار مانعند
من از این دنیا و هر انچه مرا از خدا باز می دارد متنفرم.(شهید همت)
اولین باری که این جمله رو خوندم دلم برای خود واقعیم خیلی تنگ شد خیلی

باران پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ

هوالحق

چند نکته:

1:همواره هر کاری را با نام خدا اغاز کنید
2:بسیار بسیار به یاد خدا باشید
3:همواره و در هر حال به اهل بیت علیه السلام سلام دهید علی الخصوص به ابا عبدالله
4:نماز اول وقت را فراموش نکنید و بدانید تنها کسی که در حال نجات دادن جان یک انسان است از این امر معاف است

هوالحق

چند نکته:

1:همواره هر کاری را با نام خدا اغاز کنیم
2:بسیار بسیار به یاد خدا باشیم
3:همواره و در هر حال به اهل بیت علیه السلام سلام دهیم علی الخصوص به ابا عبدالله
4:نماز اول وقت را فراموش نکنیم و بدانیم تنها کسی که در حال نجات دادن جان یک انسان است از این امر معاف است

باران جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ

بسم رب شهدا و الصدیقین

سلام استاد عزیز سلام

الان که این مطلب رو براتون مینویسم وسیله هامو جمع کردم و قرار که تا یکی دو روز اینده برای همیشه از اینجا برم.استاد چقدر دلم هوای شیمی عمومی کرده چقدر دلم برای لحن بیان و تدریستون تنگ شده دلم برای حالو هوای کلاستون تنگ شده برای همه چی از ثبت خمیازه های بچه ها تا مسئله دوختن لایه ازن!!!!ای کاش روزها به عقب بر می گشتند.
احساس خلاء می کنم از اینکه دارم اینجا رو ترک میکنم استاد یادتونه گفتید به بخشی از قلبتونو تو کانادا جا گذاشتید؟حالا شدم مثل شما.خدا رو شکر که به لطف منتظر عزیزم می تونم از این طریق بیشتر باهاتون در ارتباط باشم.
می خوام دعا کنم استاد
دعا کنم که همیشه سالم و سلامت باشید و سایتون رو سر گروه شیمی باشه
دعا کنم که بد نبینید و همیشه شاد باشید
دعا می کنم همواره نفستون حق باشه و کلامتون پر مهر
دعا کنم که مثل همیشه تو کلاستون در کنار الکترون دهندگی و کشندگی استخلافها از عدل علی هم حرف بزنید از مرام و معرفتش
دعا کنم که هر روز به تعداد صفر دوستها رحمانی ها دهقانها و همه ی شاگردان خلفتون اضافه بشه
و دعا می کنم که همه دعاهاتون مستجاب بشه

و انشا الله که در پناه حق پاینده باشید


و من الله توفیق

به نام خدا

سلام این دلتنگی نشانه ایمان است.

ممنونم شما اشک آدمو در می آرید. بعضی متخصص اند!
ان شاالله خدا شادتون کنه یک شادی واقعی و این که شیعه مولا باشید.

آمین

در کانادا هم از علی برای دانشجویان می گفتم منتهی در قالب خودش.
علی شخصیتی دوست داشتنی وجهانی است اگر درست معرفی شود

روش تدریس من هم علمی است (معاندان هر چه می خواهند بگویند)
حال می توانید حدس بزنید جوان سالم کانادایی وقتی این دورا در یک قالب فرا گیرد چه معجزه ای می شود. جهان مشتاق شنیدن مرام علی است اگر درست تبلیغ کنیم. این باعث دلتنگی من است.

بگذریم
صندوقچه خونه شماست.

باران جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ

یا نور

یک جمعه دیگر هم گذشت.......


ولله این خانه بی تو مرا حبس می شود

اوارگی کوه و بیابانم ارزوست

آشنا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام به آقا مرتضی و منتظر عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه
فکر میکنم خیلی وقت بود که سر نزدم،یه کم درگیر بودم
یه شعر از قیصر امین پور آوردم که خودم خیلی دوستش دارم، امیدوارم همه اهالی صندوقچه خوششون بیاد

اخوانیه

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم

چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟

به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد قربت کنیم

چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟

چه اشکال دارد در آیینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟

مگر موج دریا ز دریا جداست
چرا بر "یکی" حکم "کثرت" کنیم؟

پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم

"وجود" تو چون عین "ماهیت" است
چرا باز بحث "اصالت" کنیم؟

اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث "معلول" و "علت" کنیم؟

بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم

پر از گلشن راز ، از عقل سرخ
پر از کیمیای سعادت کنیم

بیایید تا عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم

اگر سنت اوست نوآوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم

مگو کهنه شد رسم عهد الست
بیایید تجدید بیعت کنیم

برادر چه شد رسم اخوانیه؟
بیا یاد عهد اخوت کنیم

بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم

خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم

رعایت کن آن عاشقی را که گفت:
"بیا عاشقی را رعایت کنیم"

خدایش رحمت کناد

باران شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ

هوالعلیم

به کدام سمت و سو می رویم؟

در همین نزدیکی ها چیزهایی دیدم و می بینم که مدام این سوال در ذهنم می اید.انسانهایی که نمی دانند چه می کنند در مداری تنگ و بسته به دور خود می چرخند کلافه از این اشفته بازار دنیا نمی دانند چه می خواهند.دیگر ارامشی وجود ندارد دلم برای کودکی هایم تنگ شده است وقتی کوچک بودیم قلبهای بزرگتری داشتیم.

به کدام سمت و سو میرویم؟

ذهنمان را فراهم اوردن اسباب و وسایل برای بقا پر کرده است.زرق و برق این عصر اهن چشمانمان را نه بسته که کور کرده است.
گاهی افتخار می کنیم به بر تن کردن لباسی با مارک استکبار و انرا نشان تمدن می دانیم.هر کسی که شماره کفش فلان فوتبالیست را بداند یا بداند فلان خواننده روزی چند لیوان اب می خورد می شود امروزی و کسی که بداند همت در کدام عملیات شهید شد و یا ساده تر از ان جنگ ما چند سال طول کشید می شود دیروزی (چه بسا پریروزی!!!!)

به کدام سمت و سو می رویم؟؟؟؟؟

لذت می بریم از بازی کردن با دنیا و بدتر از ان از اینکه او با ما بازی کند.ما بیهوشیم بیهوش از سوار شدن بر چرخ و فلک زندگی که در هر چرخیدنش تعدادی از ما را به بیرون پرتاب می کند.دست مرگ بر روی شانه های ماست در کنار ما مینشیند با ما عکس می گیرد با ما دست میدهد و بالاخره روزی مارا می بوسد.

ما به سمت او میرویم پس این همه دست و پا زدن چرا؟هر چه ارامتر باشیم بوسه اش را بهتر متوجه می شویم و چه بسا بتوانیم خود را بیاراییم

مرتضی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

گفتگو با شیطان


به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.

پرسیدم: «چرا می خندی؟»

پاسخ داد: «از حماقت تو خنده ام می گیرد»

پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟»

گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام»

با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!»

جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»

پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟»

پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز»

مرتضی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ

پیرمرد و کارگر


پیرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد.
وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت.
اما در مدتی که در آن خانه کار می کرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است.
او درحین کار با پیرمرد صحبت می کرد و کم کم با او دوست شد.
در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره ای نکرد.
پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که هزینه ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند.

پیر زن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما می دهید؟ کارگر جواب داد: «من وقتی با شوهر شما صحبت می کردم خیلی خوشحال می شدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر می کردم بد نیست.
پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست. به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.» پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد. زیرا او می دید که کارگر فقط یک دست دارد.

مرتضی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ

سرداری برای بودن و نبودن


وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .
او را که از آب بیرون کشیدند .
از دروازه مرگ بازگشته بود ...
چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !
نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .
می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .
آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود
و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .
و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود...

مرتضی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.
سقراط با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت،
طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.
سقراط سر او را مدتی زیر آب نگه داشت و سپس رهایش کرد.
نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
او که از کار سقراط عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:
«استاد! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »
سقراط دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:
«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.
هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»

مرتضی شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

پرده، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت.
رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان.
رازی به اسم هر چه که می دانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد.
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، که هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چکید.
در این سوی رازناک پرده، آدمیان سه دسته شدند.
گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند. خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.
و گروهی دیگر گفتند: رازی هست، اما عقل و توان نیز هست. ما رازها را می گشاییم. و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگی را بگشایند. خدا گفت: توفیق با شما باد، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت. اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وابمانید.
و گروه سوم اما، سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازی است و در دل هر راز، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز. تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت.
خدا گفت: نام شما را مومن می گذارم، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید. آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلای رازها عبور داد و در هرعبور رازی گشوده شد.
و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید. و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند.

رحیمی نژاد شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ب.ظ

به نام خدا
سلام به آقا و خانم صفردوست
سلام منتظر جان خواهر خوبم
خوبید؟ خوش میگذره؟:-)
منتظر خلاصه این آقا مرتضی تو رو هم کلبه ایه خودش کردا هی گفتم بیا پیش منو بوی فیروزه نیومدی تا این که آقا مرتضی زرنگی کرد :-)
خیلی برات خوشحالم با آقای صفر دوست فکر نکنم پیر بشی همیشه جوونو شاداب میمونی البته اگه اخلاق تو خونشم مثل اخلاق بیرونش خوب باشه!!حالا هست؟:-)
آقا مرتضی و منتظر جان ببخشید نتونستم از اول اونجور که شایسته بود تبریک بگم درگیر امتحان هام بودم و موقع امتحان من خودمم به زور میشناسم:-) راستی منتظر از درس و کنکور چه خبر ؟ بازم بهتون از ته دل تبریک میگم واقعآ براتون خوشحالم. انشاالله در کنار هم به آرامشی که قرآن هم گفته برسید.

آشنا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ب.ظ

زندگی ، گل به "توان" ابدیت
زندگی، "ضرب" زمین در ضربان دل ها
زندگی "هندسه ی"ساده و یکسان نفس هاست.
هر کجا هستم ، باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا، عشق، زمین، مال من است
چه اهمیت دارد، گاه اگر می رویند قارچ های غربت.
(سهراب سپهری)

طالبی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ

السلام علیک یا عَلَم الدین و التّقوی
السلام علیک یا خازن علم النبیین
السلام علیک یا نائب الاوصیاء السابقین
السلام علیک یا مولی موسی بن جعفر و رحمه‏اللّه و برکاته»
*شهادت غریبانه ی امام کاظم(ع) تسلیت باد*

مرتضی چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:48 ق.ظ

به نام خدای احد و واحد
سلام به همه ی دوستان خوبم
متن زیر رو دوشنبه حوالی ساعت 12 ظهر نوشتم اما چون اینترنتم قاطی کرده بود نتونستم ارسالش کنم

سلام استاد عزیزم
کنفرانس شیمی معدنی خودمون رو یادتون میاد؟ اینکه برخی بچه ها دو رو مانده به برگذاری وارد سیستم شدن و بهمون کمک کردن؟
تاریخ دوباره برایم تکرار شد. امروز یه همایش بین المللی مواد پرانرژی توی دانشگاهمون برگذار می شه و من هم از شنبه بهشون ملحق شدم. از سمینارم یه مقاله ای داده بودم که هیئت داوران برای سخنرانی انتخابش کردن. دیروز استادم داشت بهم سفارش میکرد که گفتم دکتر عموزاده همه ی این فوت و فن هارو یادم داده.
استاد کاش شما هم می بودین. میخوام آخرش از شما و استاد راهنمایم تشکر ویژه ای کنم اما چون نیستید همینجا ازم بپذیرید:
خدا رو شکر میکنم که افتخار شاگردی استادانی فرزانه چون دکتر علی عموزاده و دکتر یداله بیات را داشتم.
دوستون دارم. دعایم کنید استاد

الان منتظر پیامک داد که داره می رسه تهران، دیگه باید دنبالش!

یا علی

*** *** ***

سلامی مجدد
استاد عزیزم الحق و والانصاف نظمی که ما داشتیم تا به حال تو هیچ کنفرانسی ندیدم. کل تاخیر سخنرانی کنفرانس معدنی معدنی ما سر جمع 2دقیقه هم نبود اما ماشالله به این همایش بین المللی که مقاله ام با 24ساعت تاخیر و با کلی حرص و جوش و سرو کله زدن بلاخره انجام شد. خیلی انرژی ازم گرفت و کلی دوندگی کردم تا بتونم زمانی واسه ارائه ازشون طلب کنم آخه یه مهمون خیلی خیلی ویژه داشتم که فقط واسه ارائه ام اومده بود. آخرش با عصبانیت رفتم به دبیر همایش که از قضا استاد خودمم هم بوده گفتم که خیلی خوب آبروم رو پیش تازه عروسم بردین. اون هم غیرتی شد و مابقی ماجرا

یا علی


راستی استاد از اینجا به سانسسسسور کنید
...

سلام مرتضی
خوشحالم.

بله تو الآن بیشتر می فهمی که کنفرانس ما چه بود. خدا را شکر
هنوز هم خیلی از شماها به تمام ابعاد آن و برد آن و اثر نیکی که برای شیمی سمنان گذاشته اشراف کامل ندارید.
نامه ها و مطالبی که بزرگان فرستادند و ...

بگذریم خدا را شاکرم که همه چیز خوب برایم فراهم کرده.

برات آرزوی موفقیت دارم.

دوری و دوستی پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ق.ظ

آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
عید مبعث مبارک باد .

مرتضی پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه
فرا رسیدن مبعث پیامبر خاتم٬ محمد مصطفی (ص) بر همه ی مسلمانان جهان بالاخص اهالی صندوقچه مبارک باد
امروز واسه ما مسلمونا روز خیلی خیلی بزرگیه، امیدوارم که اولا بتونیم قدر چنین روزی رو بدونیم و ثانیا بیشترین استفاده رو از ثانیه به ثانیه ی این روز بزرگ ببریم

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:48 ب.ظ

به نام خدا
سلام
تبریک به آقا و خانم صفردوست امیدوارم همیشه سربلند و موفق باشید.
ای پناهگاه ابدی


اگر تنها ترین تنهایان شوم باز هم خدا هست.

او جانشین تمام نداشتن هاست.

نفرین ها و آفرین هابی ثمر است.

اگر تمامی گرگ ها ؛ هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم ببارد ؛

تو مهربان جاودانه ی آسیب ناپذیر من هستی.

ای پناهگاه ابدی!

(دکتر علی شریعتی)


منتظر پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ

به نام خدای محمد

امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن ، مطرب خبر کن
گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری
امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان با من سحر کن
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد شیرین بیان،حلوای تر
تو میر عشقی عاشقان بسیار داری
پیغمبری با جان عاشق کار داری.


سلام به استاد عزیزم
سلام مرتضی عزیزم
سلام به دوست گلم باران
سلام به آشنای عزیز
سلام به خواهر گلم خانم رحیمی نژاد
سلام خانم طالبی عزیز
خوبید؟ عید همه تون مبارک


استاد عزیز تو این روز های بزرگ برای ما دعا کنید.دعای معلم و استاد در حق شاگردانش اجابت می شه.
استاد فراموشمون نکنید.


مرتضی جان عید رو از طرف من به تمام خانواده ات مجددا تبریک بگو. به همه شون بگو برامون دعا کنن.


خواهر گلم چطوری؟
دلم تنگ شده بود برات!
امتحانها چطور بود؟
اخلاق تو خونه ی آقا مرتضی بهتر از اخلاق خارج از خانه نباشه بدتر نیست (معرکه است)
نتیجه کنکورم به نسبت درسی که خوندم خوب بود انتخاب رشته کردم تا ببینیم خدا چی بخواد
باز هم به ما سر بزن
برامون دعا کن.




واما باران گلم
چطوری؟ دلم برات تنگ شده!
ببخشید که نبودم تا باهات خداحافظی کنم.
باران عزیزم تو یاد شهدا رو تو خاطرم پررنگتر کردی
من تمام زندگیمو مدیون اونها هستم
تا حالا نشده ازشون چیزی بخوام و دست رد به سینه ام بزنن این رو تا به حال به خیلی ها گفتم و به خیلی ها ثابت کردم
می دونم مرید و عاشق خوبی نبودم اما ازشون می خوام هم چنان هوای مارو داشته باشید و تا حالا تنهامون نذاشتند از این به بعد هم هوای مارو داشته باشید که اگر شما دست ما رو نگیرید بدبخت می شیم.

برای شادی روح همه ی شهدامون یه فاتحه بخونید

یا علی

سلام
چشم اگه قبول بشه.
ممنون

مرتضی جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ

به نام خدای مهربون
سلام بر همه


استاد عزیز
حال و احوالتون چطوره؟
تعطیلات خوش می گذره؟


خانم رحیمی نژاد مدیر عامل آینده ی کارخونه باطری سازی دنیا
چه عجب! قدم رنجه فرمودین
چه خبر از نمره ها و معدل؟
از بابت تبریکی که گفتی خیلی خیلی خوشحالم کردی. خداروشکر که تموم اهالی صندوقچه صداقت از تموم گفتارشون موج می زنه
هنوز نمیدونم چرا اون روزها می گفتم که منتظرم شریک کلبه ام بشه. شاید خدا می خواسته آماده ام کنه که منتظر تو همه چیزم شریک بشه. تو خوشی و ناخوشی، تو غم و غصه، توی تنهایی هام و ...
راستی فیلم آقا و خانم اسمیت رو دیدی؟ وقتی میگی آقا و خانم صفردوست یاد این فیلم میوفتم و خنده ام میگیره!


باران عزیز
حالا که درست تموم شده و خونه رفتی از ما غافل نشو
همه ی جای ایران دوست و رفیقی داشتم به جز شهر شما
اگه با منتظر گذرمون به اون طرفا افتاد راهمون میدی؟


آشنای عزیز
اشعار قشنگی آوردی. من که خیلی لذت بردم.
انشالله که درگیری هاتون کم بشه و بیشتر به ما سر بزنید


و اما منتظر عزیزم
خوبی خانومی؟ خانواده ی محترم خوبن؟ من که دلم واسه همتون تنگ شده!!!
گاهی اوقات میام گلگی کنم که چرا نیستی و کجایی اما دستم به نوشتن نمیاد و وقتی استاد نظراتو تایید میکنن می بینم که هستی و به قول خودت کنج دلمی!!!
والا
دیروز زن رضا (پسر دایی ام) می گفت: حال و احوال حاج خانومتون خوبه؟ منم که خنده ام گرفته بود گفتم: بله،حاج خانوم من خوبه، شما چطورین حاج خانوووم؟


اهالی صندوقچه
میون قنوت نمازتون همه مون رو دعا کنیم که عاقبتمون ختم به خیر بشه
التماس دعا

یا علی

سلام
الحمدللله
تعطیلات؟!



ان شاالله.

امین شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

سلام مرتضی جان و خانم منتظر -- خیلی خیلی خوشحالم و باز هم تبریک می گم -- انشاا.. به پای هم پیر شین و نه به دست هم.

ماهور یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ق.ظ

سلام داداش خوبی؟سلام منتظر عزیزم.حالت خوبه؟
دلم براتون خیلی تنگ شده.کاش سمنان بودم

غنچه با دل گرفته گفت
زندگی
لب زخنده بستن است
...گوشه‌ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد
تو چه فکر می‌کنی؟
کدام یک درست گفته‌اند
من که فکر می‌کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده‌است
هرچه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن
بیشتر ز غنچه پاره کرده‌است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد