کلبه مرتضی و منتظر

به نام خدا 

سلام به همه اهالی صندوقچه 

در این ایام شادی برای این زوج خوشبخت آرزوی خوشبختی داریم. 

و این شرح مرتضی: 

 

به نام خدا
سلام به همه ی اهالی صندوقچه
در شب ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س) خبری خوش براتون دارم
روز زن رو به همسر عزیزم و روز مادر رو به مادرهای عزیزمون تبریک میگم
لطف خدا شامل حالم شده و یکی از بهترین بنده هاشو سر راه زندگیم قرار داده تا با حضورش مابقی عمرم رو در سعادت و خوشبختی بگذرونم
خوشبختی ای که با تمام وجود حسش می کنم و مدیون امام زمانم (ع) هستم
امروز پرده از راز "م" برداشته می شه، کسی نیست جز "م ن ت ظ ر"
بچه ها قدم تو وادی بزرگی نهادیم و محتاج دعای خیرتون هستیم، میون قنوت نمازتون من و منتظر رو فراموش نکنید
یا علی

نظرات 184 + ارسال نظر
مرتضی و منتظر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ

هوالحی
به نام خدای بزرگ

سلام به استاد عزیز و سلام به برو بچه های صندوقچه

مرتضی:
پیشاپیش فرا رسیدن اعیاد شعبانیه رو بر همه عاشقان ولایت مبارک باد

یه اس ام اس به همین مناسب از پدر خانومم رسیده که چون قشنگ بود و خیلی ازش خوشم اوم واستون می نویسم:

الهی!
رجب گذشت و ما هنوز از خود نگذشتیم، الهی تو از ما بگذر!

سلام بر شعبان و اعیادش
سلام بر حسین و عباسش
سلام بر سجاد و سجودش
سلام بر علی اکبر و جوانی اش
و سلام بر نیمه شعبان و ظهور مولودش

آغاز ماه رسول خدا ماه شادی آل الله مبارک باد


منتظر:
گقتنی ها را آقا مرتضی گفتن
التماس دعا
تو این شبهای عزیز مارو فراموش نکنید که محتاج دعای خیر شما دوستان صندوقچه ای هستیم

یاعلی و یاعلی و یاعلی

سلام

آشنا دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:54 ب.ظ

بخوان ای همسفر با من
ره تاریک با پاهای من پیکار دارد
به هر دم پایم راه را با آب دارد
به هر دم زیر پایم راه را با آب آلوده
به سنگ آکنده و دشوار دارد،
به چشم پا ولی من راه خود را می سپارم
جهان تا جنبشی دارد، رود هر کس به راه خود،
عقاب پیر هم غرق است و مست اندر نگاه خود
نباشد هیچ کا سخت کان را در نیابد فکر آسان ساز،
شب از نیمه گذشت،خروس دهکده برداشته است آواز،
چرا دارم ره خود را رها من
بخوان ای همسفر با من!
(نیما یوشیج)

دوری و دوستی دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ

آلاله نو دمیده چیدن دارد
آواز فرشتگان شنیدن دارد
میلاد حسین است و ابوالفضل و علی
یک ماه و دو آفتاب دیدن دارد.

اعیاد شعبانیه مبارک.التماس دعا.

سلام

راستی امین آمده
به کلبه اش سری بزنید
کلبه امین ۶

ممنون

زهرا چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ

یانور

سلام


تقدیم به جانبازهای عزیز:



اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی

نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!


هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!

بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی


خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید

که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی


درخت، فصل خزان هم درخت می ماند

تو " پیش فصل" بهاری نه اینکه پاییزی


تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران

که آسمان و زمین را به هم بیامیزی


خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد

وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی



فاضل نظری

سلام

طالبی جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ

باد می وزد …

میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی

تصمیم با تو است .

مرتضی شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

به نام خدا
سلام بر همه
تشکر از دوستان خوبمون که با مطالب قشنگشون دل مارو شاد می کنن

ایمیلی از یه بزرگوار رسیده که حیفم اومد اینجا نذارم


رفتیم بلیت کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ زیارتیه میخوام برم امامزاده سید ریچارد !!!


با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟ ، پـَـَـــ نــه پـَـَـــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم !!!


ماشینم بنزین تموم کرد وسط جاده, واستادم دم جاده یکی 2 لیتر بنزین از ماشینش بهم بده که فقط خودمو برسونم به یه پمپ بنزینی, یکی زد بقل گفت آقا بنزین برای ماشینت می خوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ می خوام باهاش خودمو آتیش بزنم !!!


رفتیم پایگاه انتقال خون میگه شمام اومدین خون بدین؟پـــ نه پــ ما پشه ایم اومدیم مهمونی !!!


خونمون رو عوض کردیم به بابام میگم کی واسه خونه خط میگیری؟
میگه خط تلفن؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ خط نستعلیق روزی دوبار هم از روش بنویسیم !!!


برای طرح یه شکایت رفتم کلانتری طرف می گه از کسی شکایت دارین ؟
پـَـَـ نــه پـَـَــ اومدم فرار مایکل اسکافیلد رو از فاکس ریور گزارش کنم !!!


به مامانم میگم قوری کجاست ؟ میگه میخوای چای بخوری ؟!
پــَ نه پــــــَ میخوام دست بکشم روش شاید غولی چیزی ازش درومد !!!


ماشین رو بردم سرویس ، میگم فـــیلترش هم بذار ، میگه فـــلتر هوا؟
پـــ نه پـــ فیلتــر شکن بذار ماشین شبا بتونه بیاد فیسبوک !!!


تا کمر رفتم تو موتور ماشینم که ببینم چه مرگشه ، رفیقم اومده میگه
داری تعمیرش میکنی ؟
پــــ نه پـــــ دارم با گِیج روغن درد و دل میکنم !!!

مرتضی شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:43 ق.ظ

یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت.
دوستی از وی پرسید: «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
وی جواب داد: «هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیابان بیهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»
دوستش از وی پرسید: «آیا این روش به کار آمد؟»
وی جواب داد: «متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند.»

آشنا یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ق.ظ

به سیاهی نیندیش
امیدوار باش، به روزهای روشن فردا
به آسمان آبی
و به دریای آسمانی بنگر
به رودهای خروشان نگاه کن
هنوز گلدان احساست
شاخه ی محبت دارد
اگر گل محبت خدا را
در گلدان دلت آبیاری کنی
همیشه پر عطر گل یاس
پر احساس، پر چلچله ها خواهی بود.

طالبی دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم

مرتضی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند
غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

مرتضی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود.
بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و.... پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم

سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.

آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود.
او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.

موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت : "آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان".
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود : من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم .
هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت.
بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد !!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ

عاشقان را دلبری هست بی‌مثال

جمله‌اند شیدای آن حسن و کمال

عالمی دلخواه وصلش، کیست او

این بود آل محمد اکبر نیکو خصال.


*میلاد سرور جوانان عالم، حضرت علی اکبر و روز جوان مبارک*

مرتضی پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ

به نام خدای بزرگ
سلام به استاد و منتظر عزیزم
سلام بر تمام متاهلین ها
و سلام بر تمام مجردها

۲سال پیش توی عروسی پسر دایی ام، دایی ام اومد کنارم نشست و دم گوشم گفت:
ماها آدمها اصلا سر از قسمت درنمیاریم. یکی اولین جایی که میره جفتشو پیدا می کنه یکی دیگه هم انقدر میگرده و میگرده تا اینکه جفتشو تو همسایگی دیوار به دیوارش پیدا میکنه.
مهم اینه که آدم همیشه مطیع و تسلیم امر خدا باشه و با تقدیر و قسمت نجنگه و صبوری کنه.
و رفت و منو به فکر انداخت.

پارسال همزمان با کامنت بی نظیر استاد (که گفته بودن که وقتشه که آستین بالا بزنم) مادرم دختر همسایه دیوار به دیوارمون رو معرفی کرد و پس از هماهنگی رفتیم خونشون.
با صحبت هایی که رد و بدل شد همونجا به مادرم گفتم که این خانواده اصلا با معیارهای من جور نیستن.
از شغل و خونه و پول و درآمد و غیره پرسیدن اما از دین و ایمونم نپرسیدن.

یادمه تو جوابشون این جمله رو گفتم:
اولا قلبن ایمان دارم که خدا هرگز تنهام نمی ذاره و یه شغل خیلی خوب که حلال و زلال باشه واسم درنظر گرفته و امید دارم هروقت زمانش برسه پیش پام می ذاره پس صبوری میکنم
ثانیا حاظرید دخترتون رو به یه آدم پولدار بی نماز بدین؟ به کسی که روزه خواری می کنه و علنا با واجبات الهی مخالفت میکنه؟
ثالثا مگه زندگی پر از فراز و نشیب نیست؟ با این صحبت هایی که کردین برمیاد که اگه روزی خواست خدا بر ورشکستگی ام باشه چه تضمینی هست که دخترتون با نداری هایم بسازه؟

داخل پرانتز: اون دختر پشت مادرش قایم شده بود و هرچی صحبت بود مادرش میکرد.

خلاصه با این سه موردی که گفتم حساب کار دستشون اومد و مادرش همش حلالیت طلبید و عذرخواهی کرد
و ماهم برگشتیم خونمون و خدارو شکر کردیم بخاطر بصیرتی که به ما داد و حجابی که از پیش رویمون برداشت

ادامه دارد ...

سلام

مرتضی پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

ادامه ...

2ماه گذشت تا اینکه صبح روز اربعین یه ندایی از درونم گفت چرا انقدر سرگردونی،منتظر دمه گوشته، چرا بیکار نشستی؟
به ندای قلبم گوش دادم و توکل کردم و دلمو بر دریا زدم
وقتی با خود منتظر مطرح کردم و اوکی اولیه رو گرفتم به اتفاق مادرم بعد از امتحان کنکور رفتیم خونه ی منتظر عزیزم

همیشه دعای خودم و مادرم این بود که خانواده ای نصیبم بشه که بهم سخت نگیرن و پدر و مادر و حتی خود منتظر ساده تر از چیزی که در تصورمون بود برما گرفتن!
و خدارو صد هزار مرتبه شکر که چنین قسمت زیبایی رو برایم رقم زده بود. خوشبختی چیزی جز داشتن آرامش و آسایش نیست. و این نعمت بزرگی است که آدمی همسری داشته باشه که از لحاظ (روحی و جسمی - فکری و روانی - مالی و ...) در آسایش باشه و همش دغدغه ی چه کنم چه کنم نداشته باشه. همسری که در مواقع سختی دمه گوشت زمزمه کنه "غم نداشته باش، خدا بزرگه، توکل کن و ایمان داشته باش که خیری در کار است"


یاد یه ماجرایی افتادم
یه روزی به پدر منتظر زنگ زدم و حرف به ایجا رسید که هرجا برای کار قدم می ذارم دست از پا درازتر برمیگردم که در جوابم گفتن:
آقا مرتضی ناراحت نباش که صلاح الان تو بر نشدنه. تو هنوز جوونی و کلی فرصت و موقعیت داری. با کمی صبر و توکل همه چیز حل میشه. تو الان فقط باید تلاش خودتو بکنی که خدا گفته از تو حرکت از من برکت!
نذر کن سرکار رفتی اولین حقوقت رو یه قربونی بدی.

چند هفته بعد پژوهشکده علوم و فناوری شیمیایی تماس گرفتن و واسه مصاحبه دعوتم کردن. 10روز بعد تماس گرفتن که پذیرفته شدم و مدارک جهت جذب واسشون ببرم و پس از تصفیه حساب با دانشگاه، یکشنبه رفتم اونجا و پس از تکمیل پرونده ام قرار شد از دو سه هفته ی دیگه مشغول به کار بشم

داخل پرانتز: استاد این یکی از اون خبرای خوشم بود

این روزها تو خونمون همش حرف اینه که دختر همسایمون صبوری نکرد و منتظر صبوری کرد
و این وسط کسی سود کرد که صبوری کرد
و همونطوری که معصومین ما گفتن "صبر نشانه و درجه و مرتبه ای از ایمانه"
هرکی صبرش بیشتر باشه، ایمانش قوی تره

الله اکبر

خدا را شکر

خدا را شکر

ان شاالله همه اصحاب صندوقچه خوشبخت بشن

ان شاالله همه جوونای سالم خوشبخت بشن

ان شاالله نا سالم های احتمالی هم اول سالم وسپس خوشبخت بشن.

آمین

مرتضی پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

در روزهای آینده مولود منجی بشر، صاحب الزمان، ولی عصر، قبله عاشقان و منتظران حضرت حجت بن الحسن (ع) در پیش رو داریم
پیشاپیش تبریک میگم و خدا رو شکر میکنم که همسری برایم برگزیده که منتظر است
منتظری واقعی
و امروز می فهمم که چرا از همون اوایل تمام حرفهاش به دلم می نشست

می خوام حرفامو با چندتا دعا تموم کنم

الهم عجل لولیک الفرج

خدایا به حق این ماه بزرگ مارو هم جزء منتظران و یاران آقا امام زمان (ع) قرار بده

خدایا عاقبت تمام شیعیان مولا علی (ع) رو ختم به خیر کن

خدایا شر ابلیس و شیطان صفتان رو از ما دور کن

خدایا لباس عافیت بر تن تمام مریضان و جانبازان مخصوصا پدر خودم بپوشان

خدایا مرگی با عظت و آسان نصیبمان کن

و خدایا تمام حاجت های ما بنده های گنهکار و نادم رو به عظمت و بزرگی خودت روا کن

آمین یا رب العالمین
یا علی

آمین

ممنون از دعاهای خوبت مرتضی.

مرتضی جمعه 24 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ

به نام خدای مهربان
سلام استاد
سلام ای اهالی باوفای صندوقچه

طی تماسی منتظر عزیزم از شاه چراغ پیغامی واسه همتون داد و پیشاپیش فرا رسیدن میلاد امام عصر، مهدی موعود (ع) رو تبریک گفت.
من هم به نوبه ی خودم این روز بزرگ رو تبریک میگم
دارم یه مولودی خیلی خیلی زیبا گوش میدم که حیفم میاد شعرشو ننویسم


دعای اشکای دسته دسته، یتیم دل شکسته، دعای جون خسته
دعای همه چشم انتظاران، همه دل بی قراران، همه ی جان نثاران

الهم عجل لولیک الفرج

یا طلعه الرشیده آقا بیا
یا غره الحمیده آقا بیا


به عشقت لب ما شاد و خندون، خیابونا چراغون، کوچه ها ریسه بندون
به عشقت یوسف مصری حیرون، لیلی ِ لیلا مجنون، شده داوود غزل خوون

الهم عجل لولیک الفرج

یا طلعه الرشیده آقا بیا
یا غره الحمیده آقا بیا

*** *** *** ***

انشالله که به حق این روزهای بزرگ و عزیز خدای منان عاقبت همه مون رو ختم به خیر کنه

یا علی

سلام

دوری و دوستی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ

بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات.

اللهم عجل لولیک الفرج. الهی آمین.
التماس دعا.

مرتضی سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ب.ظ

خر ما از کرگی دم نداشت

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از
بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای
کمک کردن ) دست در دُم خر زده، قُوَت
کرد( زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از
صاحب خر برخاست که : تاوان بده!

مرد به قصد فرار به کوچه‌ای دوید، بن بست
یافت. خود را به خانه‌ای درافگند. زنی
آنجا کنار حوض خانه چیزی می‌شست و بار
حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز
در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه
خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز
شد.

مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی
نیافت، از بام به کوچه‌ای فروجست که در
آن طبیبی خانه داشت. مگر جوانی پدر
بیمارش را به انتظار نوبت در سایۀ دیوار
خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود
آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. «پدر
مُرده» نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!.

مَرد، همچنان گریزان، در سر پیچ کوچه با
یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش
افگند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش
کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع
متعاقبان پیوست!.

مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را
به خانۀ قاضی افگند که «دخیلم» (پناهم
ده)؛ مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه
خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چارۀ
رسوایی را در جانبداری از او یافت: و چون
از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به
درون خواند.

نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک
چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم.
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه
بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز
نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند!
و چون یهودی سود خود را در انصراف از
شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش
کرد!.

جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این
مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد،
هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام.
قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش
حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.
حکم عادلانه این است که پدر او را زیر
همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی،
چنان که یک نیمهء جانش را بستانی!. و
جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود،
به تأدیۀ سی دینار جریمۀ شکایت بی‌مورد
محکوم کرد!.

چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت
بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی
جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.
حالی می‌توان آن زن را به حلال در فراش
(عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست
رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!.
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال
می‌کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به
جانب در دوید.

قاضی آواز داد :هی! بایست که اکنون نوبت
توست!. صاحب خر همچنان که می‌دوید فریاد
کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خرمن از کره‌گی دُم نداشت

ارمز چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه اهالی خوب صندوقچه
سلام به آقای صفر دوست و منتظر عزیز

آقای صفر دوست بعد از خوندن ماجرای دختر همسایه تون یه سوال برام پیش اومد. من قبول دارم که دین و ایمون مهمتر از پول و خونه و ... است . اما ایا میشه با امید به پیداشدن کار به فرد با ایمان بیکار جواب داد ؟
امیدوارم از سوال من ناراحت نشید و فقط به عنوان یه سوال که ممکنه برای خودم پیش بیاد بهش نگاه کنید.

مرتضی و منتظر یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:25 ق.ظ

هوالحی
به نام خدا
سلام به همه ی اهالی صندوقچه
حال و احوالتون چطوره؟


سلام استاد عزیز
5شنبه شب طی اون تماس تلفنی دومین خبری که قولش رو داده بودم گفتم و جواب شما خیلی خیلی خوشحالمون کرد.
دعامون کنید که خیلی به دعای خیرتون محتاج و نیازمندیم


سلام خانم ارمز
جواب سوال شما خیلی سخته اما سعی میکنم در حد خودم و از با کمک منتظر جوابتون رو بدیم اما قبلش این اطمینان رو میدم که به هیچ وجه ناراحت نشدم

اولا
هر انسانی توی زندگی اش یه جهان بینی مخصوص به خودشو داره که این جهان بینی باعث میشه یه سری ملاک ها و معیارها برای فرد شکل بگیره.
مسائل دینی - فرهنگی - خانوادگی - تحصیلات - سیاسی - شغل و درآمد و غیره شاکله ی این معیارهاست که برای هر انسانی کمیت و کیفیت و حتی اولویت اینها فرق داره
که برای من این تربیت از اهمیت برخوردار بود یعنی مسایل دینی بسیار بسیار زیاد مهم بود تا مسایل اقتصادی خودم و خانواده ی همسرم و دنبال کسی بودم که معیارهای همسو با خودم داشته باشه و کسی رو نیافتم جز منتظر عزیزم!
مثل خیلی های دیگه چشم به مال پدر و مادرهامون نداشتیم. بعضی از دختر خانم ها می گن به هر قیمتی که شده باید واسم فلان کارو بکنی و فلان عروسی رو بگیری تا خرخره هم توی قرض افتادی و سه شیفت کار کردی یا مجبور به نزول گرفتن شدی اصلا مهم نیست و بعضی ها هم مثل منتظر میگن فقط لقمه ی حلال سر سفره ام بیار و کم و زیادش هم مهم نیست

دوما
اگه انسانی معیارهاشو بر اساس دستورات دینش انتخاب کنه با توجه به آمیزه های دینش تصمیم گیری میکنه و ما چقدر حدیث و روایت از معصومینمون داریم که توصیه کردن به ایمان فرد جواب مثبت بدین بعد به اصالت خانوادگی فرد. مابقیش هم (مسایل مادی) به خدای بزرگ بسپرید که فقط او روزی رسان هست. طبق روایات رسیده خدای بزرگ روزی دختر رو بعد از ازدواج از جیب پدر برداشته و درون جیب شوهر میگذارد

سوما
فردی که ایمان دارد همه چیز دارد. جنم و جربزه و عرضه ی انجام هر کاری دارد. کار را عار نمی داند و هر کاری که باشد برای کسب روزی حلال انجام می دهد و این را فقط در عمل می شود اثبات کرد.

چهارما
به هر چیزی که قلبن معتقد باشید و ایمان داشته باشید با توکل به خدا و توسل به ائمه معصومین دست پیدا خواهید کرد
ما به چیزهایی که میگیم بسیار معتقدیم به خصوص لطف و رحمت پروردگار عالم و دست کریمانه ی امام عصر (ع). صلوات!

پنجما
دین مبین اسلام تاکید کرده که عاقلانه برای ازدواج تصمیم گیری کنید و پس از تجزیه و تحلیل تمام موارد و مثبت بودن پاسخ، با توکل به خدای یگانه به پیش برید. همین دین گفته که زندگی صحنه ی جنگ است. اگه قدرتشو دارین بسم الله وگرنه ...

ششما
به قول مادرم اگه دو طرف هم کفو و قسمت هم باشند همه ی دهان ها به عیب و ایراد گیری و نه گفتن بسته می شود
باز هم به قول مادرم خدا سه مال را خودش به آدم میده
خرج عروسی، خرج سفر حج و خرید خونه


جا داره از منتظر عزیزم قدردانی کنم که با حساب بانکی قصد ازدواج نداشت بلکه کسی رو می خواست که مهربون و با ایمان و انسان باشه
و خدا رو شکر که اینها را در وجود من دید
منتظر دروازه نعمت های خدای بزرگ است که به رویم گشوده شده و روز به روز خیر و برکت بیشتری وارد زندگی ام میشه
من به این ایمان داشتم و امروز با تمام وجودم لمس میکنم

حرف آخر
اگه قرار باشه به فرد با ایمان بیکار جواب منفی داد من و امثال من که کم هم نیستیم کی باید از شر دسیسه های ابلیس و شیطان صفتان در امان شویم؟ مخصوصا با وضعی که جامعه ی ما به خود گرفته وضعی که غیرت مردان و حیای زنان همگی کمرنگ یا محو شدن!
الله اکبر
خدایا ما را از شر فتنه های آخرالزمان در امان بدار

یا علی

سلام
خدا را شکر
در خدمتیم ان شاالله






آمین

امین یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ

بارالها لطف کن امید را از ما نگیر
روشنایی بخش خود خورشیدراازمانگیر
(آبرومندی) و(بخشایش) گرفتی،خواهشاً
رحم کن بر انجمن،مرتض را ازما نگیر!

آشنا دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:26 ب.ظ

سلام به آقای صفردوست و منتظر عزیز
چون کامنت قبلی رو من و خانم ارمز با هم گذاشتیم به خودم این اجازه رو دادم که دخالت کنم
خواستم بگم اگر ترتیب اولویت ایمان و اخلاق باشه و بعد مادیات و با توجه به حرف خودتون که گفتین:
دین مبین اسلام تاکید کرده که عاقلانه برای ازدواج تصمیم گیری کنید و پس از تجزیه و تحلیل تمام موارد و مثبت بودن پاسخ، با توکل به خدای یگانه به پیش برید
کار درستیه اگه جواب مثبت بدیم؟!
راستش فکر میکنم که گیج شدم
شما گفتین:
فردی که ایمان دارد همه چیز دارد. جنم و جربزه و عرضه ی انجام هر کاری دارد. کار را عار نمی داند و هر کاری که باشد برای کسب روزی حلال انجام می دهد و این را فقط در عمل می شود اثبات کرد.
ولی دیده شده افرادی که حتی شیخ و روحانی بودن ولی این عرضه رو نداشتن!!

و در آخر یه سوال داشتم که امیدوارم منتظر عزیز جواب بده
شما چطور به میزان ایمان و مهربانی آقا مرتضی پی بردی؟
فقط چون از خانواده مومنی بودن؟
ممنون

مرتضی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ب.ظ

قضاوت های شگفت انگیز حضرت علی (ع)

*تک شوهری همسران*

در زمان خلافت عمر، چهل زن به نزد او آمدند.
یکی از زنان خطاب به عمر گفت: شهوت زنان چقدر است؟
عمر گفت: تمایل جنسی زنان نه برابر مردان است.
آن زن گفتند: پس چرا مردان می توانند زنان متعدد عقدی و صیغه ای داشته باشند ما زنها نمیتوانند بیش از یک شوهر داشته باشند؟!
عمر پاسخی نداشت به ناچار مساله را از علی (ع) پرسیدند. امیرالمونین (ع) خطاب به زنها فرمود: هریک از شما یک کاسه آب بیاورید و آنرا در این ظرف بریزید!
همه آبها را آوردند و در یک ظرف ریختند. امام فرمودند: حالا هر کدام از شما آب خود را بردارد!
زنها گفتند: نمیشود زیرا آبهای ما با هم مخلوط شده است و جداسازی آنها از هم غیرممکن است.
امیرالمومنین (ع) فرمود: برای همین زنها بیش از یک شوهر نمیتوانند داشته باشد وگرنه نسبت فرزندانشان و میراث آنها (در اثر اختلاط نطفه ها) از بین میرود.
در این حال عمر روبه حضرت علی (ع) کرد و گفت: خدا مرا بعد از تو زنده باقی نگذارد

تفسیر روض الجنان - ابولفتوح رازی

مرتضی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه اهالی صندوقچه
سلام استاد

آشنا و خانم ارمز
تازه رسیدم خونه (نهران) یکم بهم فرصت بدیت توی دست نوشته هایم بگردم و احادیثی رو که گفتم پیدا میکنم و واستون میارم

آشنای عزیز
من اون اولویت ها رو بر اساس جهان بینی خودم گفتم و میتونه ترتیبش برای شما فرق بکنه
بعنوان مثال اعتقادات دینی برای من از ۱۰۰٪ اهمیت برخوردار بود درحالی که مسایل سیاسی ۰٪ هم برایم اهمیت نداره اما شخصی که سیاس هست آیا مثل من خواهد بود؟
دوما دین مبین اسلام تاکید کرده که عاقلانه برای ازدواج تصمیم گیری کنید و پس از تجزیه و تحلیل تمام موارد و مثبت بودن پاسخ، با توکل به خدای یگانه به پیش برید. این حرف به این معنی نیست که جواب مثبت دهید بلکه این است که در ابتدا خوب تحقیق و تفکر کنید و اگه (اگه!) جواب مثبت بود در ادامه توکل پیشه کنید و گذشت و بخششتون رو زیاد کنید.
خدا به شما عقل داده و همین عقل میگه نباید به حرف دیگران اعتماد کرد.
اگه گیج شدین با یه مشاوره مجرب مشورت کنید. چندتا کتاب در این باره بخونید. با بزرگترها صحبت کنید و ...


و در آخر شاید منتظر دیر جواب بده لذا خودم میگم:
از رفتارم. از اینکه دید اول عمل میکنم و بعد حرفش رو میزنم. از همین محیط وبلاگ. از زمانی که دبیر انجمنتون بودم. از تحقیقات گسترده ای که پدرشون ازم کردن و از خیلی چیزای دیگه.
مومن بودن خانواده ام هم بی تاثیر نبوده. اگه از خانواده ای بی اصل و نصب بودم این تصمیم گیری براشون خیلی سخت می شد.
کبوتر با کبوتر٬ باز با باز
درسته

سلام


نسب پسرم مجبد نسب.

الهوئی دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

به نام خداوند یکتا
سلام استاد گرامی شبتون بخیر
سلام بر صاحبان کلبه منتظرعزیز و جناب صفردوست
سلام به دوستای گل خودمُ آشنا و رحیمه عزیز
رحیمه جان اگر پیامت نیم ساعت زودتر می رسید از خود دکتر فرهنگ سؤالت رو می پرسیدم
ببخشید اول موضوع رو برای دوستان روشن کنمُ امروز خانم ارمز پیام دادن و دعوتم کردن به یه بحث
الان که پیامها رو می خوندم متوجه شدم موضوع کار آقایون قبل از ازدواجه که آیا لزومی داره یا نه؟!
این مسئله تو دسته بندی ها به بلوغ اقتصادی برمی گرده که یکی از ۹ بلوغی هست که فرد موقع ازدواج باید بهش رسیده باشه
اولین نشانه بلوغ اقتصادی ( که در پسرها بایستی حتما به وجود آمده باشهُ اما در دختران الزامی نیست) این گونه هست که: آیا میل به کار و عرضه کار داره یا نه . یعنی توانایی کسب درآمد داشته باشد هرچند کم.
دومین نشانه این بلوغ مدیریت بر خرج و درآمد هست.
و سومین نشانه : آیا در زندگی هدف یا اهداف اقتصادی هم داره یا نه؟ افرادی که بلوغ اقتصادی رسیده اند برای آبندشون برنامه ریزی دارن.
یه مثال : یه نفر کار و درآمد خوبی داره اما اصلا به فکر آینده نیست و وقتی ازش می پرسن چرا برای آینده برنامه ریزی نداری و اینقدر ولخرجی می کنی میگه : بابا آینده رو کی دیده حالو بچسب ! این فرد برنامه ای برای آینده و اقتصاد زندگیش نداره!
ولی ممکنه کسی درآمد خیلی پایینی داشته باشه ولی به فکر ارتقاء موقعیت شغلیش باشه و برنامه ریزی هم داشته باشه ( البته دقت کنیم که با ایشالا ماشالا هیچ کاری از پیش نمیره و اشتباه برداشت نشه:کسی که وقتی ازش می پرسی برنامتون برای آینده شغلیتون چیه میگه تصمیم دارم عوضش کنم ولی عملا و حتی تئوریکم هیچ اقدامی نکرده چندان بهش اعتمادی نیست که سومین نشانه رو داشته باشه!)

آقای صفردوست من به هیچ وجه قصد جسارت به شما رو نداشتم و ندارم و فقط کلیت موضوع رو خواستم برای دوستان روشن کنم شما که انشاءا... مرد آینده بینی هستیدو برای شما و منتظر عزیزم آرزوی سعادت و نیکبختی دارم.

اگر توضیحاتم بدجور بود به بزرگواری خودتون ببخشید تندتند نوشته بودم
( یه توضیح کوچیک: این مطالب از خودم نبود و مربوط به جناب آقای دکتر فرهنگه ُ سخنرانی های مربوط به ازدواج موفق - این طوری صحیح دیدم حق مطالب ایشون رو ادا کنم)

اگر سؤالی باشه من درخدمتم و لازم باشه از خود ایشون هم می پرسم
التماس دعا یاعلی

سلام

مرتضی سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد عزیز
سلام منتظر عزیز
سلام خانم های آشنا و ارمز و الهوئی

خانم الهوئی خدا خیرتان بده، دقیقا حرف منو زدین اما علمی تر و کامل تر!
شما کلی گفتین و حرفاتون صرفا به من برنمیگشت که بخوام ناراحت بشم و حتی اگه به من برمیگشت صحیح بود چون از خانواده ام اینها را یاد گرفتم و چند سال قبل به چنین بلوغی رسیدم.

یکی از نشانه های بلوغ اقتصادی، استقلال مالی یافتن فرده که بسیار بسیار مهمه، خیلی از پسرا بعد از ازدواج هم باز از پدرشون پول تو جیبی میگیرن.

خانم الهوئی اگه براتون امکان داره فهرست وار 9 بلوغی رو که گفتید با نشانه هاش اینجا بیارید تا بچه ها بدونن و اگه اطلاعات بیشتر بخوان خودشون برن تحقیق میکنند.


اما احادیثی که گفته بودم:

امام حسن (ع)
برای همسری، شخص با ایمانی را انتخاب کنید زیرا اگه تورا دوست بدارد اکرامت میکند و اگر از تو خوشش نیاید به تو ستم روا نمیکند.

امام باقر (ع)
مصیبتی از این شدیدتر نیست که جوان مومنی دختری را خواستگاری کند و پدر دختر پاسخ دهد "من از این ازدواج عذر میخواهم زیرا تو از نظر مالی در رتبه من نیستی"

رسول اکرم (ص)
دخترها و پسرهای مجرد را همسر دهید. همانا خداوند خلق و خوی آنان را نیکو می سازد، روزی آنها را وسعت میدهد و جوانمردی آنها را افزایش می دهد.

امام صادق (ع)
هرکه دختر یا پسر مجردی را همسر دهد خداوند در روز قیامت با دیده رحمت به او می نگرد

رسول اکرم (ص)
مومن بعد از تقوای خدای عزوجل بهره ای بهتر از همسر شایسته نبرده است. بهترین متاع دنیا همسر شایسته است.

امام علی (ع)
بهترین زنان شما 5 گروه اند: آسان گیر، نرم خو، بساز، چون شوهر به خشم آید آرام نگیرد تا خوشنودی او را فراهم آورد، در غیاب شوهر حیثیت او را حفظ کند. این زنان از کارگزاران حق است و از لطف پروردگار ناامید نشود.

امام صادق (ع)
هنگامی که کسی خواست ازدواج کند دو رکعت نماز بخواند، خداوند را حمد کند و بگوید: خدایا من میخواهم ازدواج کنم. بر من زنی را مقدر فرما که از همه زنان زیباتر، خوش خلق تر و عفیف تر باشد و از همه بیشتر خودش و مالم را برایم حفظ کند و از همه روزیش زیادتر و برکت او برای من بیشتر باشد. برایم فرزندی خوب و صالح بیاورد تا جانشین صالحی در زندگی و بعد از مرگم باشد.

امام علی (ع)
انسان هرچه را در دل و درون پنهان کند از لغزش های زبان و حالت های چهره اش آشکار می شود.

سلام

مرتضی سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:36 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر همه

فرصتی شد تا گشت و گذری به کلبه های قبلی ام بزنم
حال خوشی بهم دست داد مخصوصا خوندن مجدد برخی از کامنت ها
کامنت هایی که استاد ازم تعریف کرده بود و پختگی ام را بشارت داده بود

همینطور بحث هایی که با منتظر عزیزم میکردم خیلی واسم جالب بود چون اون موقع ها اصلا تصور نمیکردم که منتظر همون شریک آینده ام است
عجب دنیایی داریم یا بهتره بگم که ما آدمها عجب خدایی داریم
الله اکبر

نه من و نه منتظر هیچکدوممون اون روزها هرگز فکر نمیکردیم که دست قسمت این چنین رقم بخوره که ما دو تارو بهم برسونه
و به جرات میگم که این وصلت فقط خداخواهی بود
خداروشکر

منتظر بی نظیرترین نعمتی بود که شامل حال من شد
کسی است که به فرموده ی مولایم علی (ع) آسان گیر، نرم خو، بساز، چون به خشم میام آرام نمی گیره تا خوشنودم کنه و حافظ آبرو و حیثیتم است.
خداروشکر

یکی از کامنتها هم که خیلی منو به وجد آورد و حیفم اومد اینجا نیارمش


روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد

پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:

ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی

آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟

عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت
۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم
-----------------------------
پاسخ:
الله اکبر!
مرتضی نتیجه گیری اش معرکه است!
می گم پخته شدی! این در مطالب انتخابی ات هم نمود دارد.

خدا را شکر

---------------------------------------------------

سلام م و م

مرتضی لطفا به کامنت ساعت ۱۴:۳۴ مورخ ۴/۵/۹۰ در کلبه گل یح ۴ دقت کم و بگو آن را از کجا فرستاده ای؟
ممنون

طالبی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ق.ظ

دلیل بودن تو



هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .


و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .


و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...


و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .



و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت ...

علی شریعتی

و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...

مرتضی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
مطلبی که تو کلبه ی گل یخ ۴ گذاشتم ایملی وارده از آقای مهندس قهرمانی بود که مدیر یکی از صنایعی هست که سال گذشته تو مدت کمی که باهاشون همکاری داشتم رفیق شده بودیم و هر از گاهی ایمیلی می فرستی

راستش متوجه منظورتون نشدم. اون کامنت مورد خاصی داره (یعنی منحرف کننده است) یا اینکه چون به بحث شکل گرفته تو این کلبه مربوط میشد میخواستید بچه هارو تشویق کنید که سری به اون کامنت بزنند؟

البته خودم نقدهایی به اون کامنت دارم ولی ترجیح دونستم چیزی نگم
آخه دیدم کسانی رو که از نعمت سلامتی کامل برخوردار نبودند اما با روحیه ی قوی ای که داشتند به دوست و خانواده خودشون رسیدن. به قول دکتر نیما افشار (ساختمان پزشکان) من اساسا روح رو فراتر از هر چیز مادی میدونم. اگه روح آدم شاد و سرزنده باشه آدمی همه چیز داره. دارای سلامت روانه و متعاقبا دوستان خوبی خواهد داشت و خانواده ای شاد و پرانرژی رو رهبری خواهد کرد.

بگذریم
حال همه (خانم و بچه ها) خوبه؟

یا علی

سلام مرتضی

نمی دونم یادم نیست! (اگه منظورت سوال من راجع به مکان ارسال کامنت است می خواستم مطمئن شوم از خودت است چون آی پی آن فرق داشت)

خدا را شکر سلام می رسونند.

ارمز پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:51 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد عزیز
سلام به آقای صفردوست و منتظرعزیز
سلام به فاطمه جان و آشنای عزیزم

آقای صفر دوست ممنون از پاسخ هاتون و احادیثی که نقل کردین امیدوارم شما و منتظر خوبم همیشه خوشبخت باشین . اما من هنوز نتونستم با خودم کنار بیام. ولی این بحث باعث شد مطالعاتی داشته باشم.
به نظر من صحبتهای خانوم الهویی کاملا تایید گفته های شما نیست.توی این هفته چندتا از سخنرانی های دکتر فرهنگ رو دانلود کردم و تا جایی که گوش دادم با شما موافق نبود.
امیدوارم فاطمه جان توضیحات بیشتر رو اگه تونست سر فرصت برامون بذاره.

سلام

باران یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

هوالحق

سلام استاد عزیز سلام حالتون که خوبه انشا الله؟
امیدوارم که همیشه زنده و پاینده باشید دلم خیلی براتون تنگ شده استاد برای دانشگاه برای سمنان برای اون 4 سال زندگی .درگیر کارای کاراموزی بودم که نتونستم به وبلاگ سر بزنم شرمنده استاد تو اون سفر یه ساعتم به سمنان اومدم که ببینمتون ولی خوب با اساتید جلسه داشتید نخواستم مزاحم بشم ولی خوشحالم که اومدن دوبارم مصادف شد با شروع ماه مبارک و پیوند اسمانی منتظر عزیزم و اقای صفر دوست که امیدوارم در پناه حق این راهی رو که شروع کردند به خوبی و خوشی و سلامتی ادامه بدند که زندگی مثل یک هندوانه سر بسته است هیچکس جز خالقمون ازش خبر نداره چشم بد دور گوش شیطان کر انشاالله که بهترین ها در انتظارتونه.
واما بعد....
حتما میدونید که تو خیلی از کشورهای شیعه نشین فرا رسیدن ماه مبارک رو به هم تبریک میگن علتشم اینه که خدا یه توفیق دوباره بهمون داده تا مزه رحماتشو بچشیم تا دوباره مورد لطفش قرار بگیریم پس فرا رسیدن این ماه مبارک به همتون صد هزار بار تبریک.در لحظه اذان بر سر سفره افطار و در لیالی قدر التماس دعا

سلام

ممنون ان شاالله همیشه موفق باشید
به نظرم از تمرین پژوهشی ها خوش شانس ترین بوده اید! فکر کنم دو مقاله ای باشید. از خانم قاسمی یا خانماتوکش بپرسید

سر بزنید
ممنون

باران یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

هوالحکیم


سلام دوباره استاد
هر چی هست توجه های شما و زحمات اقای رحمانی بود چند وقت پیش از بچه ها شنیدم که مقاله ای که راجع به اکسیداسیون احیا بوده پذیرفته شده که موضوع هیچ کدوم از پروژه های ما نبود به خانم قاسمی و اتوکش دسترسی ندارم ولی بازم جویا میشم

بازم خیلی ممنون استاد زنده باشید

سلام

مرتضی دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ

به نام خدا

سلام خانم ارمز
با اینکه کلبه ی جدیدمون ساخته شده اما چون اینجا کامنت گذاشتید همیجا پاسختون رو میدم

باز هم میگم که روان پزشک یا مشاوره نیستم که حرف هایم حجت باشه
دکتر فرهنگ رو م نمیشناسم و حرفهایش را هم گوش نکردم
اما با تمام 9 بلوغی که دوستتون گفتن و شرایط هرکدومشون جزء به جزء آشنا هستم و با توجه به جهان بینی که دارم (لازمه تاکید کنم که با توجه به جهان بینی خودم نه کس دیگه ای) منتظر رو برای همسری انتخاب کردم.
انتخابی که بسیار تفکر و مشورت توش دخیل بود
پیش مشاوره های مجرب رفت و رفتیم
انواع کتب مختلف رو خوندم
و نهایتا با استناد به حادیثی که مقداریشو واستون نوشتم جمعه گذشته پای سفره ی عقد نشستیم

پیشنهاد میکنم که مجموعه سخنرانی های دکتر مجد و دکتر حبشی رو هم در کنار سخنرانی های دکتر فرهنگ دانلود کید

هرچقدر قبل از جواب مثبت دادن تحقیق و تفکر کنید بعدا آسایش و آرامش بیشتری خواهید داشت

یا علی

شازده کوچولو دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ق.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

زیر باران بنشینیم که باران خوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است

با تو بی تابی و بی خوابی و دل مشغولی

با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است
روبرویم بنشین و غزلی تازه بخوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است
موی خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
.....
شب خوبی ست،بگو حال زیارت داری؟
مستی جاده ی گیلان به خراسان خوب است
نم نم نیمه شب و نغمه ی عبدالباسط
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است


ناصر حامدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد