کلبه خانم غلامی

 سلام به اصحاب صندوقچه 

این کلبه خانم غلامی است. حس می کنم کمی متفاوت بشود. 

به وبلاگش سری بزنید تا متوجه شوید!  

ممنون 

استاد

 

http://shazdekochulu.blogfa.com

نظرات 132 + ارسال نظر
استاد سه‌شنبه 24 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:30 ق.ظ

از امام جواد ع:

الایام تهتک لک الأمرعن الاسرار الکامنة.»
«روزگار از رازهای پنهان، برایت پرده بر می‌دارد.»

مصاحبة الشریر کالسیف المسلول، یحسن منظره و یقبح أثره»
«همنشینی با بدکار همچون شمشیر برهنه است که منظره‌اش زیبا و اثرش زشت و ناپسند است.»

کفی بالمرء خیانة ان یکون امیناً للخونة»
«از خیانت همین مقدار برای آدمی بس که مورد اطمینان خائنان باشد.»

القصد الی الله بالقلوب ابلغ من اتعاب الجوارح بالاعمال»
«رفتن به سوی خدا با قلب، از به زحمت انداختن تن، به واسطه عمل، رساننده‌تر است.»

«العلماء غرباء لکثرة الجهال بینهم.»
«علما به سبب فراوان بودن نادانان، در میانشان غریب هستند.»

شازده کوچولو پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

به نام خدایی که در همین نزدیکیست
سلام استاد
روز پدر رو بهتون با سبد سبد گل یاس تبریک میگم
زیباترین ولادت: تنها کسی که در داخل خانه خدا بدنیا آمد، اوست.
زیباترین نام: بنا بر روایات متعدد، نام علی مشتق از نام خداست.
زیباترین معلم: علی تربیت شده دست پیامبر (ص) بود.
زیباترین سخنان: به تعبیر بسیاری از بزرگان، نهج البلاغه برادر قرآن کریم است

سلام

ممنونم

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

طالبی پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:29 ب.ظ

عاشقی بود به اسم دریا و معشوقی بود به اسم ساحل، دریا همیشه در تلاطم بود تا هر طوری که شده نظر ساحل رو به خودش جلب بکنه و بتونه عشقش رو به ساحل تقدیم بکنه .
ثانیه ها .... دقیقه ها .... ساعت ها .... روزها .... هفته ها .... ماه ها .... سال ها .... قرن ها و هزاران و هزاران و هزاران سال دریا فکر کرد و تلاش کرد تا بتونه ساحل رو عاشق خودش بکنه . ولی نشد که نشد .
تا اون موقع دریا نمیذاشت که امواج احساسش به ساحل برسن . حتی نمیذاشت ساحل صدای اونارو بشنوه . آخه فکر میکرد ساحل ممکنه دوسش نداشته باشه . ولی یه روز با خودش فکر کرد که برای یک بار هم که شده یه کاری رو امتحان بکنه . به همین خاطر هم تمام عشقش رو به شکل موج های کوچک درآورد و همشون رو به سوی ساحل فرستاد . وقتی ساحل این عشق رو دید و فهمید که دریا چقدر دوسش داره تصمیم گرفت که اون هم عاشقانه دریا رو دوست داشته باشه . ساحل از اون به بعد از دریا خواست که عشقش رو با همون موج ها و صداشون به اون نشون بده . ساحل هم به دریا اجازه داد تا با موج هاش هر شکلیکه میخواد به ساحل بده . برای همینه که دریا همیشه مواج هست . و موج عشقی است که دریا نثار ساحل میکنه . هرچقدر این امواج بزرگتر باشند شدت علاقه ی دریا به ساحل بیشتر هست و اونها در حال معاشقه هستند .
ولی متاسفانه آدما فکر میکنند که این مواقع دریا عصبانی هست و فکر میکنند دریا طوفانی هست . در حالی که اصلا اینطوری نیست . در ضمن از وقتی که دریا و ساحل عاشق هم شدند تا حالا کسی نتونسته اونها رو از هم جدا بکنه .
هرجا دریا باشه ساحل هم هست و هر کجا که ساحل باشه دریا هم اونجاست

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

طالبی جمعه 27 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

ببخشید بابت دیرکرد
دو روز نبودم

شمسی یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام استاد خوبید؟
**********************************************

زرنگی اصفهانی
حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند و پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!"

حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند.
پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید
"گواهینامه و کارت ماشین!" اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:" من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست. من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین." مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف می‌کند و درخواست کمک فوری می‌کند. فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید: آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است. فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:" پس این مأمور ما چی میگه؟!" اصفهانی می‌گوید: "چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟"

سلام بر بالاترین نمره!

خدا را شکر. عالی

شازده کوچولو دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

آموخته ام ...... بهترین کلاس درس دنیا کلاسی است که زیر پای پیر ترین فرد دنیاست .
آ‌موخته ام ...... وقتی که عاشق هستید عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.
آموخته ام ...... تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید : تومرا . شاد کردی .
آموخته ام ...... داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .


آموخته ام ...... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی ( نه ) گفت .
آموخته ام ...... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .
آموخته ام ...... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد ،‌ همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .


آموخته ام ...... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .
آموخته ام ...... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ...... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.
آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .


آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .

آموخته ام ...... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی .

طالبی دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

بچه که بودیم بستنیمان را که گاز میزدند قیامت بپا میکردیم....
چه بیهوده بزرگ شدیم،.... روحمان را گاز میزنند و میخندیم!!!!!!

شازده کوچولو دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

_____00__________اپـــم_______________7____
________0000____________________ __777____________
______0000_______________________77777____________
____00000______________________7777777_____________
___00000______________________777777777___________
__000000____________77777777777777777777777777777_
_0000000______________7777777777777777777777777___
_0000000_________________777777777777777777_______
_0000__00_________________77777777777777777_______
_0000__00000000__________777777777_777777777______
_000000000000___________7777777_______7777777_____
__0000000000___________77777_____________77777____
___0000_000000________777___________________777___
____00000_______0____________0000_________________
______000000__00000______000000___________________
________000000000000000000000_____________________
____________0000000000000000________________

آشنا سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ

دستی افشان، تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،
هر قطره شود خورشید
باشد که به صد سوزن نور، شب ما را بکند روزن روزن.
ما بی تاب، و نیایش بی رنگ.
از مهر لبخندی کن، بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو.
ما هسته پنهان تماشاییم.
ز تجلی ابری کن، بفرست،‌که ببارد بر سر ما
باشد که به شوری بشکافیم، باشد که ببالیم و
به خورشید تو پیوندیم.
ما جنگل انبوه دگرگونی.
از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، ‌برهم پیچ:
شلاقی کن،‌و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما، در ما، جنگل یکرنگی بدر آرد سر.
چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت.
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم، و شود سیراب
از تابش تو، و فرو افتد.
بینایی ره گم کرد.
یاری کن، و گره زن نگه ما و خودت با هم
باشد که تراود در ما، همه تو.
ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی.
زخمه کن از آرامش نامیرا، ما را بنواز
باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا « نت » خاموشی.
آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش.
خود را در ما بفکن.
باشد که فرا گیرد هستی ما را، و دگر نقشی ننشیند در ما.
هر سو مرز، هر سو نام.
رشته کن از بی شکلی گذران از مروارید زمان و مکان
باشد که بهم پیوندد همه چیز، باشد که نماند
مرز،‌که نماند نام.
ای دور از دست! پر تنهایی خسته است.
گه گاه، شوری بوزان
باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش
(سهراب سپهری)

طالبی چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی سوز نی ، آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز

شازده کوچولو جمعه 3 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ب.ظ

$$$$$_______________________________$$$$$
__$$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$*
___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$*
____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$
____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$
______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$****
__________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,,
_____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,,
____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$
___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,,
_,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',,
*____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____*
______,;$*$,$$**'____________**'$$***,,
____,;'*___'_.*__________________*___ '*,,
,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,,
*.°
?
...°
....O
.......°o O ° O
.................°
.............. °
............. O
.............o....o°o
.................O....°
............o°°O.....o
...........O..........O
............° o o o O
......................?
...................?
...............?
...........?
........?
....?
.?
*?´¨)
¸.-´¸.-?´¨) ¸.-?¨)
______________*¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-

آشنا شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام به همه و خصوصا صاحب کلبه

راه اندیشه (محمد زهری)

از کسی پرسیدم:
"راه اندیشه کجاست؟"
با تحیر پرسید:
"از کدامین شهری؟"
گفتم:
"از شهر ببینید و نپرسیدم"
گفت:
"عافیت در اینست
که ندانی ره اندیشه کجاست"!

رحیمی نژاد شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ

به نام خدا
سلام به خانم غلامی
هنوز نمی شناسمتون:-)
اما اومدم بشناسم فعلآ تبریک منو برا کلبه دار شدن بپذیرید
کلبه داشتن خیلی خوبه من دوست دارم:-)
یادش بخیر با شعر خانم رحیمی نژاد شروع شد بعد یه روز دیدم استاد برام کلبه ساخته:-)ممنونم استاد

ما ممنونیم

شازده کوچولو یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ق.ظ

با سلام.

یه خدا رو شکر بزرگ ازطرف من به سمت آسمون.

چون بالاخره و الحمد الله و خدا رو شکر امتحانات به پایان رسید. و بعد از 30 روز بسیار طاقت فرسا به تسلای دل آمدیم و تنفس کردیم هوای زندگی را .
و یک تشکر بزرگ از استاد که مثل همیشه شرمنده ی محبتشون شدیم. به امید آن که ترم بعد جبران کنیم.

سلام
شدمندگی ندارد. هر ترم درصدی به همه اضافه می کنم اما به همه. و بعد از آن هیچ ارفاق دیگری نمی شودو ۵ حتی ۶ هم نمی شود چه رسد ۹.
اما گاهی اگر ۲۰ ها اجازه دهند (د داقها جا برای ارفاق اضافی باشد) ارفاق دیگری هم می شود. اگر دقت کرده باشید امسال ۶/۰ بدهی داشتم که خدا را شکر صاف شد.

وبرای جمله آخرتان:
اگر استاد ترم بعد باشد!

آشنا دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ب.ظ

هرگز هیچ لحظه ای عظیم تر از آن لحظه که می آید نیست.
لحظه های بزرگ می آیند ، اما به گذشته نمی روند.
هیچ لحظه ی بزرگی متعلق به گورستان نیست، لحظه ها به ما می رسند ، ما را در میان می گیرند ،اندکی نزد ما درنگ می کنند، اگر لیاقت بهره گیری شرافتمندانه از آنها را داشته باشیم به دادمان می رسند، و اگر نداشته باشیم ، طبق قانون طبیعی لحظه های بزرگ ، واپس می نشینند برای مدت ها.

شازده کوچولو دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:06 ب.ظ

به نام دوست
سلام استاد
ممنون به خاطر ارفاق. خدا رو شکر بدهی تون صاف شد. من تو دعاهام از خدا میخوام که باز هم توفیق بده که شاگردی شما رو بکنم.

سلام
ممنون از لطفتون
دیگه بعید می دونم با شما درسی داشته باشم
دلم برای کلاستان تنگ می شود هر چند بعضی هاتان خیلی درس نمی خواندید ولی الحق همه با ادب و با حیا بودید.

شازده کوچولو دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:11 ب.ظ


من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکترشوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی اوسفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت ازعلم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو درخانه ای بزرگ می شدی که شب ها درآن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
اواما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هرکس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هیچگاه درکنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟؟


شمسی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ

من دلم واسه کلاس های شیمی آلی تنگ شده!!مهر کی میاد؟!!

سلام
ممنونم اما دیگر در خدمتتان نیستم.

شمسی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ق.ظ

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط
مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

یک روز در هنگام تور سخنرانی ، راننده آلبرت انیشتین ، که اغلب در طول
سخنرانی او در انتهای سالن می نشست ، بیان کرد که او احتمالا می تواند
سخنرانی انشتین را ارائه دهد. زیرا چندین مرتبه آنرا شنیده است. برای
اطمینان بیشتر ، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را
عوض کردند و انشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.

پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص ، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده
سوال دشواری شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد: “خب ، پاسخ به
این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من ، (اشاره به انشتین)
که در انتهای سالن وجود دارد ، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”

============ ========= ========= ========= =========

همسر آلبرت انیشتین غالبا اصرار داشت که او در هنگام کار باید لباسهای
مناسبتری استفاده کند. انشتین همواره میگفت: “چرا باید اینکار را بکنم هر
کسی اینجا می داند من که هستم.” هنگامی که انیشتین برای شرکت در اولین
کنفرانس بزرگ خود شرکت کرد نیز همسرش از او خواست که لباس مناسبتری
بپوشد، انشتین گفت: “چرا باید اینکار را بکنم هیچ کسی اینجا مر نمی
شناسد.”

============ ========= ========= ========= =========

از آلبرت اینشتین معمولا برای توضیح نظریه عمومی نسبیت سوال میشد و او
یکبار اینگونه پاسخ داده بود: ” دست خود را بر روی اجاق گاز داغ برای یک
دقیقه قرار دهید ، و این عمل مانند یک ساعت یک به نظر می رسد ، حال با یک
دختر خوشگل یک ساعت بنشینید ، و این عمل مانند یک دقیقه به نظر می رسد.
این نسبیت است.!”

============ ========= ========= ========= =========

هنگامی که آلبرت انیشتین شاغل در دانشگاه پرینستون بود ، یک روز قرار بود
به خانه برود ولی او آدرس خانه اش را فراموش کرده بود. راننده تاکسی او
را نمی شناخت. انیشتین از راننده پرسید آیا او می داند خانه اینشتین
کجاست. راننده گفت : “چه کسی آدرس اینشتین را نمی داند؟ هر کسی در
پرینستون ادرس خانه انشتین را میداند. آیا می خواهید به ملاقات او
بروید؟” . اینشتین پاسخ داد :” من اینشتین هستم . من آدرس منزل خود را
فراموش کرده ام ، می توانید شما مرا به آنجا ببرید؟ ” . راننده او را به
خانه اش رساند و از او هیچ کرایه ای نیز نگرفت.

============ ========= ========= ========= =========

یکبار اینشتین از پرینستون با قطار در سفر بود که مسئول کنترل بلیط به
کوپه او آمد. وقتی او به اینشتین رسید ، انیشتین بدنبال بلیط جیب جلیقه
اشرا جستجو کرد ولی نتوانست آنرا پیدا کند. سپس در جیب شلوار خود جستجو
کرد ولی باز هم بلیط را پیدا نکرد. سپس در کیف خود را نگاه کرد ولی بازهم
نتوانست آنرا پیدا کند.بعد از آن او صندلی کنار خودش را جستجو کرد ولی
بازهم بلیطش را پیدا نکرد.

مسئول بلیط گفت : دکتر اینشتین ، من می دانم که شما که هستید . همه ما به
خوبی شما را میشناسیم و من مطمئن هستم که شما بلیط خریده اید، نگران
نباشید. و سپس رفت. در حال خارج شدن متوجه شد که فیزیکدان بزرگ دست خود
را به پایین صندلی برده و هنوز در حال جستجوست.

مسئول قطار با عجله برگشت و گفت : ” دکتر انیشتین ، دکتر انشتین ، نگران
نباش ، من می دانم که شما بلیط داشته اید، مسئله ای نیست. شما بلیط نیاز
ندارید. من مطمئن هستم که شما یک بلیط خریده اید.”

اینشتین به او نگاه کرد و گفت : مرد جوان ، من هم می دانم که چه کسی
هستم. چیزی که من نمی دانم این است که من کجا می روم.

زهرا سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ب.ظ

یانور

سلام


ملاصدرا می گوید :

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما ....

به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

پدرومادر می شود یتیمان را

برادر می شود محتاجان برادری را

طفل می شود عقیمان را

امید می شود ناامیدان را

راه می شود گمگشتگان را

نور می شود در تاریکی ماندگان را

شمشیر می شود رزمندگان را

عصا می شود پیران را

عشق می شود محتاجان به عشق را

خداوند همه چیز می شود همه کس را...خداوند همه چیز می شود همه کس را...خداوند همه چیز می شود همه کس را..

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت
نمیشود؟؟؟

"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟




یاعلی.

چرا کافی است
اما نمی دانیم که کافی است
درک نکرده ایم که کافی است
لمس نکرده ایم که کافی است

میرحسینی چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ

معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یاثروت بخواند پسرک با صدای لرزن گفت: ننوشته ام
معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد و اورا پایین کلاس پادر هوا نگه داشت. پسرک در حالیکه دست های قرمز و بادکرده اش را بهم می مالید زیر لب میگفت:
**آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را مینوشتم.**
....................!!!!!!!!!!!!!!!!!

...و معلم گفت جگرم را آتش زدی برو بنشین.
و دانش آموزان دیدند که قطره اشکی از گوشه چشم آقا معلم روی دفتر حضور غیاب چکید.

دوری و دوستی پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 ق.ظ

تویی هم مصطفی و هم محمد
تو را در آسمان نامند احمد
تو کانون صفا مرد یقینی
تو عین رحمه للعالمینی
عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارک باد.

آرام جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ق.ظ

سلام عیدت مبارک، هر چند که برای تبریک گفتن واسه کلبه دار شدنتون دیر شده، با این حال پیوستن شما رو به جمع کلبه دارای صندوقچه تبریک میگم.
چند شعر کوتاه طنز واست میذارم، امیدوارم که خوشت بیاد:

تعهد
با زیر مخالفی، بگو بم بشوم
لبخند بزن، مقابلت خم بشوم
تو یک کلمه بگو که حوای منی
من امضا می دهم که آدم بشوم

خلیل جوادی

تکراری
تاریکم و شب از دل من می جوشد
تکرار به تکرار خودش می کوشد
تکراری ام آن قدر که حالا دیگر
پیراهنم از حفظ مرا می پوشد

جلیل صفربیگی

مرتضی شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ق.ظ

به نام خدا
سلام
این مطلب برگرفته از وبلاگ شازده کوچولو است

خداوند متعال فرمود:
ای محمد! من از دنیا سه چیز را دوست دارم:
1.دلی سپاسگذار
2.زبانی گویا به ذکر
3.بدنی که در برابر بلا شکیبا باشد.

شازده کوچولو شنبه 11 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام ببخشید چند روزی نبودم
جایتان خالی عروسی پسر دایی بودیم
و ممنون از همه عزیزان فعال در کلبه ی من

سلام
مبارک باشه

طالبی دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ب.ظ

تا به راهت راهیم من
فارق از گمراهیم من
غم ندارم در دو عالم
چون حسین است مقتدایم


روشنگر آفتاب،عباس آمد
تفسیر زلال آب،عباس آمد
خیزید،گل آرید و گل افشانید
زیرا که گل بوتراب،عباس آمد


امشب شب میلاد علمدار حسین است
میلاد علمدار وفادار حسین است
گر بود علی محرم اسرار محمد
عباس علی محرم اسرار حسین است.

میلاد امام حسین و امام سجاد(ع) و سقای دشت کربلا ابوالفضل العباس مبارک.التماس دعا.

ممنون
بر شما نیز مبارک



راستی امین آمده
به کلبه اش سری بزنید
کلبه امین ۶

ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ

گاندی عقیده دارد که هشت خطای فاحش باعث خشونت می‌شود:
1.ثروت بدون تلاش
2.لذت بدون وجدان
3.معرفت بدون شخصیت
4.عبادت بدون ایثار
5.تجارت بدون اخلاق
6.علم بدون انسانیت
7.سیاست بدون اصول
8.حقوق بدون مسئولیت
به نظرم شاید همین‌ها هستند که همیشه مسئله سازند، انسان‌ها معمولا فقط طرف اول را در نظر می‌گیرند. یعنی داشتن ثروت، لذت، معرفت، تجارت، سیاست و حقوق بدون اینکه فکر کنند که عبادت بدون ایثار یا لذت بدون وجدان ناقص است. اگر به زندگی روزمره انسان‌های اطرافمان نگاه کنیم می‌بینیم که همه آن‌ها در پی‌رسیدن به طرف اول معادله گاندی هستند ولی واقعا معنای زندگی همینه پس مفاهیمی مثل انسانیت، اخلاق، مسئولیت و....چی می‌شود.

طالبی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ

یک با یک برابر نیست!!
معلم پای تخته داد می‌زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی ‌آخر کلاسی‌ها
لواشک بین خود تقسیم می‌کردند
وآن یکی در گوشه‌ای دیگر جوانان را ورق می‌زد
برای آن که بی‌خود های و هو می‌کرد و با آن شور بی‌پایان
تساوی‌های جبری را نشان می‌داد
خطی خوانا به روی تخته‌ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت:
یک با یک برابر هست
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
"همیشه یک نفر باید به پا خیزد"
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است!
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سؤالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت
بالا بود
و آن که قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آن که صورت نقره‌گون
چون قرص مه می‌داشت
بالا بود
وآن سیه چرده که می‌نالید
پایین بود
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می‌شد
حال می‌پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می‎گردید؟
یا چه کس دیوار چین‌ها را بنا می‌کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می‌شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می‌گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می‌کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه‌ها در جزوه‌های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست!
شعر از خسرو گلسرخی

شازده کوچولو چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:57 ب.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

به نام دوست
سلام به همه دوستان
شرمنده که اینقدر حضورم در صندوقچه کمرنگ شده. در گیر تمرینات نمایشم هستم کمتر از ده روز دیگر به جشنواره منطقه ای مانده و حسابی سرم شلوغه. از همه التماس دعا دارم روزهای پر استرسی است

طالبی جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ

کاش میشد اشک را تهدید کرد

مهلت عشق را تمدید کرد

کاش میشد از میان لحظه ها

لحظه دیدار را نزدیک کرد.

شازده کوچولو شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://www.shazdekochulu.blogfa.com

پر از تراکم و تردید و وهم و فاصله اند
تمام مردم این کوچه های مرگ آیین
هوای شهر چه تاریک و سرد و بی روح است
رسیده اند ملخ های شک به برگ یقین
برای آمدنت دیر نیست ! مطلق خوب ؟
برس به داد باغهای زرد ، سبزترین

طالبی یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ

یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .

طالبی دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روزبه روز بیشتر می شد . من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم ، در صف صندوق ایستاده بودم …
جلوی من دو بچه کوچک ، پسری ۵ ساله و دختری کوچکتر ایستاده بودند .پسرک لابس مندرسی بر تن داشت ، کفشهایش پاره بود و چند اسکناس را در دستهایش می فشرد .لباس های دخترک هم دست کمی از مال برادرش نداشت ولی یک جفت کفش نو در دست داشت . وقتی به صندوق رسیدیم ، دخترک آهسته کفشها را روی پیشخوان گذاشت . چنان رفتار می کرد که انگار گنجینه ای پر ارزش را در دست دارد صندوقدار قیمت کفشها را گفت :« ۶ دلار » .پسرک پولهایش را روی پیشخوان ریخت و آنها را شمرد : ۳ دلار و ۱۵ سنت .بعد رو به خواهرش کرد و گفت : « فکر کنم باید کفشها را بگذاری سر جایش… »دخترک با شنیدن این حرف به شدت بغض کرد و با گریه گفت : « نه !نه! پس مامان تو بهشت با چی راه بره ؟ »پسرک جواب داد : « گریه نکن ، شاید فردا بتوانیم پول کفشها را در بیاوریم . »من که شاهد ماجرا بودم ، به سرعت ۳ دلار از کیفم بیرون آوردم و به صندوقدار دادم .دخترک دو بازوی کوچکش را دور من حلقه کرد و با شادی گفت : « متشکرم خانم … »به طرفش خم شدم و پرسیدم : «منظورت چی بود که گفتی : پس مامان تو بهشت با چی راه بره ؟ »پسرک جواب داد : « مامان خیلی مریض است و بابا گفته که ممکنه قبل از عید کریسمس به بهشت بره ؟ »دخترک ادامه داد : « معلم ما گفته که رنگ خیابانهای بهشت طلایی است ، به نظر شما اگه مامان با این کفشهای طلایی تو خیابانهای بهشت قدم بزنه ، خوشگل نمی شه ؟ »چشمانم پر از اشک شد و در حالی که به چشمان دخترک نگاه می کردم ، گفتم:
« چرا عزیزم ، حق با تو است ، مطمئنم که مامان شما با این کفشها تو بهشت خیلی قشنگ میشه ! »

کتاب « نشان لیاقت عشق »‌ برگردان بهنام زاده

کاش همه استحقاق این نشان را داشتیم.

طالبی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ

نسل جوان را به جهان رهبری
جلوه ی توحید، علی اکبری
هر که هوای رخ احمد کند
در تو تماشای پیمبر کند.


ولادت باسعادت سرو باغ احمدی، آینه ی محمدی و روز جوان مبارک.

طالبی چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

خدایا هر کس به یادم هست به یادش باش....
اگر کنارم نیست کنارش باش....
اگر تنهاست پناهش باش....
و اگر غم دارد غمخوارش باش....

طالبی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:40 ب.ظ

من سجده به خاک جمکران می خواهم
از یوسف گمگشته نشان می خواهم
فریاد و فغان از غم تنها بودن
من مهدی صاحب زمان می خواهم .

میلاد نور مبارک.التماس دعا.

طالبی شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ

چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند...

شازده کوچولو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ق.ظ

داستان خیانت!
چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.
زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.
آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جای خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شده‌ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.
دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.
دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده‌ی من قسمتی از دایره
- من اول قطعه‌ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه‌ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمی‌خوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه‌ی گمشده‌ی شما هستم.
دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.
رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ی گمشده‌اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.
قطعه‌ گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد.
کاش هیچ وقت او را پیدا نمی‌کرد...

شازده کوچولو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

خدا، امید و خواب را برای جبران غم‌های زندگی به ما ارزانی داشته‌است ...

شازده کوچولو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

پدرم می گوید: قلب لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز، باد آن را با خود ببرد؛
قلب راستش نمی دانم چیست... اما این را می دانم که جای آدمهای خیلی خیلی خیلی خوب است!

شازده کوچولو یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 ق.ظ


بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد

بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد

بابا انارو سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد

بنویس کی آن مرد در باران میاید
این انتظار خیسمان پایان ندارد

ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

طالبی یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ

ماه من ، غصه چرا؟!
آسمان را بنگر،
که هنوز...
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست...
گرم و آبی و پر از مهر
به ما می خندد
یا زمینی را
که دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار...
دشتی از یاس سپید،
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز،
پر امنیت احساس خداست
ماه من، دل به غم دادن
و از ﻴﺄس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند
ماه من!
غم و اندوه اگر هم روزی،
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق،
زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی واکن
و بگو با دل خود
که خدا هست،
خدا هست هنوز...
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه
دلش می خواهد...
همه زندگی ام غرق شادی باشد
ماه من!
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی ، بودن اندوه است
این همه غصه و غم این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه،
میوه یک باغ اند
همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر...
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند...
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز...

شازده کوچولو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ

لیست فراموش نکردنی‌های زندگی!
اکثر انسان‌ها فراموشکار هستند. بعضی وقت‌ها این فراموشی ناشی از بیماری خاصی مثل آلزایمر و یا ضربه مغزی و... است که به دانش پزشکی مربوط می‌شود، اما بعضی از فراموشی‌ها، (که مورد نظر ما نیز می‌باشد) از جنس فراموشی‌هایی است که بعضا به صلاح نیست که انسان به یاد بیاورد و به نوعی ترجیح می‌دهد که فراموش کند، حال هر چند بر آنها تاکید شده باشد.


ضرر و زیان ناشی از بعضی «فراموشی‌‌ها» در طول زندگی بقدری می‌تواند عمیق و تاثبرگذار باشد که جبران آن اگر غیرممکن نباشد، حتما بسیار سخت خواهد بود. در همین راستا، در ادامه یک لیست با عنوان «یادمون باشه که...» را برایتان طرح می‌کنیم که در واقع آن چیزهایی است که انسان نباید در زندگی آنها را به هیچ‌وجه فراموش کند و مطمئنا دانستن و یادآوری آنها نیز می‌تواند راهگشا و پاسخگوی بسیاری از سوالات ذهنی هر انسانی باشد. این لیست عبارت است از:



-یادمون باشه که؛ خدا همیشه هست.

-یادمون باشه که؛ کسی که زیر سایه دیگری راه میره، خودش سایه‌ای نداره.

-یادمون باشه که؛ هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.

-یادمون باشه که؛ زخم نیست آنچه که درد دارد، عفونته.

-یادمون باشه که؛ در حرکت همیشه افق‌های تازه هست.

-یادمون باشه که؛ دست به کاری نزنیم که نتوانیم آن را برای دیگران تعریف کنیم.

-یادمون باشه که؛ اونایی که دوستشون داریم می‌تونند دوستمون نداشته باشند.

-یادمون باشه که؛ حرف‌های کهنه از دل کهنه میاد، پس دلی نو بخریم.

-یادمون باشه که؛ فرار، راه به دخمه‌ای می‌بره برای پنهان شدن، نه آزادی.

-یادمون باشه که؛ باورهامون شاید دروغ باشند.

-یادمون باشه که؛ لبخندمان را در آیینه جا نگذاریم.

-یادمون باشه که؛ آروزهای انجام نیافته دست زندگی رو گرفتن و اونو راه می‌برند.

-یادمون باشه که؛ محبت به دیگران برای نمایش گذاشتن مهر خودمون نباشه.

-یادمون باشه که؛ آدم‌ها همه ارزشمندند و همه می‌تونند مهربون و دلسوز باشند.

-یادمون باشه که؛ تنهایی ما در مقایسه با تنهایی خورشید خیلی کمه.

شازده کوچولو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ق.ظ

هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند.

شازده کوچولو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ق.ظ

زندگی را دوست دارم به شرط آن که:
(ز)آن زندان نباشد
(ن)آن ندامت نباشد
(د)آن در ماندگی نباشد
(گ)آن گورستان نباشد
(ی)آن یاس نباشد

طالبی دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ

زندگی زیباست زشتی‌های آن تقصیر ماست، در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست! زندگی آب روانی است روان می‌گذرد… آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد

شازده کوچولو دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ

ادامه یادمون باشه...
یادمون باشه که؛ دو رنگی رو با کمتر از صداقت ندیم.

-یادمون باشه که؛ دلخوشی‌ها هیچ کدوم ماندگار نیستند.

-یادمون باشه که؛ تا وقتی اوضاع بدتر نشده! یعنی همه چیز روبراهه.

- یادمون باشه که؛ هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها.

-یادمون باشه که؛ آرامش جایی فراتر از ما نیست.

-یادمون باشه که؛ من تنها نیستم، ما یک جمعیت‌ایم که تنهاییم.

-یادمون باشه که؛ از چشمه درس خروش بگیریم و از آسمان درس پاک زیستن.

-یادمون باشه که؛ برای آموختن و درس دادن به دنیا آمدیم، نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان.

-یادمون باشه که؛ برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود!

-یادمون باشه که؛ لازمه گاهی با خودمون روراست‌تر از این باشیم که هستیم.

-یادمون باشه که؛ قبلا چیزهایی برامون مهم بودند که حالا دیگه مهم نیستند.

-یادمون باشه که؛ آنچه امروز برامون مهمه، فردا نخواهند بود.

-یادمون باشه که؛ نیازمند کمک هستند آنها که منتظر کمکشان نشسته‌ایم.

-یادمون باشه که؛ ما از این به بعد هستیم، نه تا به حال.

-یادمون باشه که؛ غیرقابل تحمل وجود ندارد.

-یادمون باشه که؛ با یک نگاه هم ممکنه بشکنند دل‌های نازک.

-یادمون باشه که؛ به جز خاطره‌ای هیچ نمی‌ماند.

-یادمون باشه که؛ وظیفه من اینه «حمل باری که خودم هستم تا آخر راه».

-یادمون باشه که؛ منتظر تنها یک جرقه است، انبار مهمات.

-یادمون باشه که؛ کار رهگذر عبوره، گاهی برمی‌گرده،گاهی نه.

-یادمون باشه که؛ در هر یقینی می‌توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.

-یادمون باشه که؛ همیشه چند قدم آخره که سخت‌ترین قسمت راهه.

-یادمون باشه که؛ امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.

-یادمون باشه که؛ به جستجوی راه باشیم نه همراه.

-یادمون باشه که؛ هوشیاری یعنی زیستن با لحظه‌ها.

-یادمون باشه که؛ کلا ناامید نمیشی اگه تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی.

-یادمون باشه که؛ خوبی اونی رو که نداریم اینه که نگران از دست دادنش نیستیم.

-یادمون باشه که؛ در خسته‌ترین ثانیه عمر، رمقی برای انجام کارهای کوچک هست.

-یادمون باشه که؛ وقتی از دست دادن عادت میشه بدست آوردن، دیگه آرزو نیست.

-یادمون باشه که؛ اونایی رو که گوشه آسایشگاه‌ها غریب‌اند و تنها، از یاد نبریم.

-یادمون باشه که؛ گاهی باید برای راحتی خیالِ دیگران خودمون رو خوشحال نشون بدیم.

-یادمون باشه که؛ سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست.

-یادمون باشه که؛ قولی را که به کسی میدیم عمل کنیم.

-یادمون باشه که؛ دوست بداریم بی‌انتظار پاسخی از طرف دیگران.

-یادمون باشه که؛ مهربانی صفت بارز عشاق خداست پس از اینکار ابایی نکنیم.

-یادمون باشه که؛ این دعا همیشه ورد زبونمون باشه «خدایا هیچوقت ما رو به حال خودمون رها نکن».

طالبی شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ق.ظ

مژده مژده
نمایش خانم غلامی(شازده کوچولو)تو مسابقات منطقه ای کشور برگزیده شده.ایشالاه که شاهد حضورشون تو مسابقات کشوری و اول شدنشون باشیم.

تبریک از صمیم قلب

طالبی شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ق.ظ

فرزان جون سلام.خیلییییییییییییی خیلییییییییییییییییییی بهت تبریک میگم.خیلییییییییی خوشحال شدم.ایشالا که کشوری هم بری اول بشی.الهی آمنین.

طالبی شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ

فرزان جون سلام.خیلییییییییییییی خیلییییییییییییییییییی بهت تبریک میگم.خیلییییییییی خوشحال شدم.ایشالا که کشوری هم بری اول بشی.الهی آمین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد