کلبه مرتضی و منتظر شماره ۲

به نام خدا 

 

سلام 

امروز ساعت ۱ بعد از ظهر عقد مرتضی بود و منتظر 

خانواده هایشان بودند و من 

والبته عروس و داماد 

 

ساده-سالم-صمیمی و بی ریا 

 

ان شاالله خدا خوشبختشون کنه. 

و ان شاالله خدا همه اهالی صندوقچه را کمک کنه. 

  

آمین  

براشون دعا کنید.

نظرات 145 + ارسال نظر
۱۳ پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:37 ب.ظ

به نام خدا



مناقب منحصر به فرد حضرت على علیه السلام از منظر پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله(قسمت دوم)



● حدیث لاُیحبّه الا مؤمنٌ...
خلاصه این حدیث شریف آن است که على بن ابیطالب علیه السلام معیار ایمان و کفر است فقط مؤمنان مى توانند آن حضرت را دوست بدارند از طرف دیگر فقط منافقان آن جناب را دشمن مى دارند، این حدیث شریف که کتابهاى شیعه و اهل سنت را پر کرده و از حد تواتر گذشته است از مناقب منحصر به فرد. مولى امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشد که با تعبیرهاى مختلف از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است از جمله: «قال رسول الله صلى الله علیه وآله یا علىّ لایُحبّک الا مؤمنٌ و لا یُبغضک الاّ منافقٌ» (17)
حارث همدانى گوید: روزى على علیه السلام را دیدم که بالاى منبر رفت پس از حمد و ثناى خداوند فرمود:
«قضاء قضاه الله تعالى على لسان النبى صلى الله علیه وآله انه لایحبنى الا مؤمن و لایبغضى الا منافق قدخاب من افترى» (18) مؤمن اگر على بن ابیطالب را دشمن بدار، توحید، ایمان، تقوى، حق پرستى، عدالت، انصاف و سائر فضائل و حقائق را دشمن داشته زیرا وجود امیرالمؤمنین علیه السلام در آنها خلاصه مى شود و این بر مؤمن محال است و اگر منافق على را دوست بدارد چیزى را که از ته دل قبول ندارد دوست داشته است و این شدنى نیست.


● حدیث على وصیّى و خلیفتى
ابن اثیر در تاریخ کامل نقل مى کند: چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» (19) نازل شد رسول خدا صلى الله علیه وآله طعامى آماده کرد و فرزندان عبدالمطلب را که حدود چهل نفر بودند به طعام دعوت کرد، پس از طعام خوردن پیش از آنکه شروع به صحبت کند، ابولهب با سروصدا مجلس را به هم زد، حاضران متفرق شدند.
بار دیگر آن حضرت طعامى آماده کرد و آنها را دعوت نمود و زبان به سخن گشود و فرمود: فرزندان عبدالمطلب! والله نمى دانم کسى به قوم خویش چیز بهترى بیاورد که من براى شما آورده ام، من براى شما خیر دنیا و آخرت آورده ام و خدایم امر کرده شما را به سوى آن بخوانم. کدام یک از شما در این دعوت به من کمک مى کند تا برادر من، وصى من، و خلیفه من در میان شما باشد.
«فأَیّکم یُوازرُنى على هذاالامر على ان یکون اخى و وصیّى و خلیفتى فیکم» همه ساکت شدند على بن ابیطالب علیه السلام مى فرماید: من که از همه جوانتر بودم گفتم: یا نبى الله من در این دعوت یار شما هستم، آن حضرت دست به گردن من نهاد و فرمود:
«ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوا» مدعوین به حالت خنده و مسخره پراکنده شدند و به ابى طالب مى گفتند: تو را امر کرد که از فرزندت على فرمان شنوى و اطاعت کنى، حدیث شریف از روایات مسلم فریقین و از دلائل امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است و نشان مى دهد که رسول خدا صلى الله علیه وآله، از اول امر، امامت را از نبوت جدا نکرده است تا جائى که مورد مضحکه هم قرار گرفته است .
رجوع شود به تاریخ کامل ج 2 ص 42 فصل انذار عشیرة، سیره حلبیه ج 1، ص 461 باب استخفائه فى دارالارقم، مسند احمد ج 1 ص 111 و 159، مختصر کنزالعمال هامش مسند احمد ج 5 ص 41 و 43 شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 244 شرح خطبه 238 قاصعه و مشروح منابع آن در المراجعات مراجعه 20 ص 110، تفسیر برهان ذیل آیه شریفه، بحارالانوار ج 38 ص 1- 26 و الغدیر موجود است .


● حدیث علىّ یعسوب الدین
لفظ یعسوب به معنى رئیس بزرگ و سرپرست بزرگ است، در لغت آمده: «الیعسوب: الرئیس الکبیر یقال هو یعسوب قومه» در اصل رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«یا علىّ انّک سیّدالمسلمین و یعسوبُ المؤمنین و امام المتقین و قائد الغُرّ المحجّلین»(20) ابن ابى الحدید در شرح کلام امیرالمؤمنین که فرمود: «انا یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الفجار» گوید: این کلمه را رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره آن حضرت فرموده یک دفعه به لفظ: «انت یعسوب الدین» و یکدفعه بلفظ «انت یعسوب المؤمنین» هر دو به یک معنى بر مى گردد گویا او را رئیس مؤمنین و سید آنها قرار داده است (21)
نگارنده گوید: «گویا» درست نیست بلکه آن حضرت با این کلام او را رهبر مؤمنان قرار داده است نظیر لقب امیرالمؤمنین که به او داد.
و در مقدمه شرح خویش گفته: در اخبار اهل حدیث کلامى درباره على علیه السلام از رسول الله صلى الله علیه وآله نقل شده که معناى امیرالمؤمنین مى دهد و آن اینکه فرمود: «اَنتَ یعسوب الدین و المال یعسوب الظّلمَة» و در روایت دیگرى «هذا یعسوب الدین» این دو روایت را احمد بن حنبل در مسند خود و ابونعیم در حلیة الاولیاء نقل کرده است (22) ناگفته نماند: این منقبت از مناقب منحصر به فرد امام و از دلائل خلافت اوست .


● حدیث علىّ ولىّ کلّ مؤمنٍ بَعدى
این منقبت نیز از مناقب منحصر به فرد حضرت على صلوات الله علیه و از دلائل امامت و خلافت آن حضرت است، حاکم در مستدرک ج 3 ص 134 نقل کرده «قال ابن عباس و قال له رسول الله صلى الله علیه وآله انت ولى کل مؤمن بعدى و مؤمنة» آنگاه گفته: این حدیث سندش صحیح است ذهبى نیز در تلخیص مستدرک ج 3، ص 134 آنرا نقل نموده است، احمد بن حنبل در مسند خود ج 1، ص 331 و ترمذى در صحیح خود ج 5، ص 632 باب مناقب على بن ابیطالب آنرا نقل مى کند و نیز در کنزالعمال هامش مسند احمد منقول است مشروع مطلب در الغدیر ج 3 ص 215 - 217 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 ص 46 - 52 دیده شود.


● حدیث على امام المتقین
حاکم نیشابورى در مستدرک صحیحین ج 3 ص 136 به سند خود از رسول الله صلى الله علیه وآله نقل کرده که:
«قال رسول الله صلى الله علیه وآله اَوحى الىّ ربّى فى علىّ بثلاث انه سید المسلمین و امام المتقین و قائد الغرالمحجلین»
آنگاه گفته: این حدیث سندش صحیح است ولى بخارى و مسلم آنرا نقل نکرده اند، با آنکه در عقیده آنها نیز صحیح است. در مختصر کنزالعمال هامش مسند احمد ص 34 به لفظ «فاوحى الىّ ربّى فى علىّ بثلاث انه سیدالمسلمین و ولى المتقین و قائد الغر المحجلین» نقل شده است .
شرف الدین عاملى رحمة الله آنرا در المراجعات ص 150 از کتابهاى بسیار معتبر نقل کرده است.


● حدیث علىّ امیُرالمؤمنین
رسول خدا صلى الله علیه وآله به على بن ابیطالب علیه السلام لقب مبارک «امیرالمؤمنین» داد که حاکى از امامت و خلافت آن حضرت و از القاب منحصر به فرد آن جناب مى باشد.
شیخ مفید در ارشاد ص 20 یک فصل را منحصر به این مطلب کرده و به سند متصل خود ازانس بن مالک نقل کرده: که گوید من خادم رسول الله بودم شبى که بنا بود آن حضرت درمنزل ام حبیبه باشد، آبى براى وضویش آوردم فرمود: اى انس الان از این در امیرالمؤمنین و خیرالوصیین... بر تو وارد مى شود.
«قال یا انس یدخل علیک الساعة من هذا الباب امیرالمؤمنین و خیرالوصیین اقدمُ الناس سِلْماً و اکثرُهم علما و ارجحهم حلماً» انس گوید: گفتم خدایا این شخص از قوم من باشد، کمى نگذشت که دیدم على بن ابیطالب علیه السلام داخل شد، رسول خدا وضوع مى گرفت مقدارى از آب وضو را بصورت آن حضرت پاشید...
در روایت دیگرى به سند خود از ابن عباس نقل مى کند رسول خدا صلى الله علیه وآله به ام سلمه فرمود:
«إسمعى و إشهدى هذا علىّ امیرالمؤمنین و سیدالوصیین» و در روایت سوم به سند خود از معاویه بن ثعلبه نقل مى کند: که به ابى ذر گفته شد: وصیت بکن، گفت: وصیت کرده ام، گفتند: به کدام کس؟ گفت: به امیرالمؤمنین. گفتند: به عثمان بن عفان؟ گفت: نه، به امیرالمؤمنین على بن ابیطالب که او قوام زمین و ربانى این امت است...
و نیز فرموده: خبر بریدة بن خضیب اسلمى که میان علما مشهور است با سندهائى که شرح آنها طولانى مى شود، گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله مرا امر کرد ما هفت نفر بودیم از جمله ابوبکر، عمر، طلحه و زبیر بودند که به ما فرمود: «سَلِمّوا على علىّ بامرةِ المؤمنین» به على با کلمه امیرالمؤمنین سلام کنید، ما به او به لفظ یا امیرالمؤمنین سلام کردیم، با آنکه رسول الله زنده و در کنار ما بود (ارشاد ص 20).
مجلس رضوان الله علیه در بحار ج 37 ص 290 - 340 پنجاه صفحه باین مطلب اختصاص داده است، علامه امینى در الغدیر ج 8 ص 87 آنرا از حلیة الاولیاء ابى نعیم ج 1 ص 63 با سه طریق از انس و ابن عباس و نیز درج: 6 الغدیر ص: 80 از حلیة الاولیاء و مناقب خوارزمى، و فرائد السمطین و غیر آن نقل کرده است .
در پایان این سخن لازم است بدانیم: عیاشى در تفسیر خویش نقل مى کند: مردى به محضر امام صادق علیه السلام داخل شد و گفت: السلام علیک یا امیرالمؤمنین علیه السلام امام صادق علیه السلام بپاخاست و فرمود: این اسم جز به امیرالمؤمنین علیه السلام صلاحیت ندارد، خدا او را باین اسم نامیده است، هر که جز او به این اسم نامیده شود و خوشش آید مفعول است و اگر مفعول نباشد به این مبتلى مى شود...گفتم: امام قائم شما با کدام نام خوانده مى شود؟ فرمود: به او گویند: «السلام علیک یا بقیة الله السلام علیک یا ابن رسول الله(23) و در روایتى از امام باقر علیه السلام نقل است که به فضیل بن یسار گفت...«یا فضیل لم یسم بها و الله بعد على امیرالمؤمنین الا مفتر کذاب الى یوم الناس هذا»(24) اى فضیل به خدا قسم جز على بن ابیطالب به این اسم خوانده نشده مگر افتراگر و دروغگو...


--------------------------------------------------------------------------------

1- این جریان بسیار مشهور است حتى ابن ابى الحدید آنرا به شعر درآورده است .
2- ارشاد مفید ص: 57، اعلام الورى 62 و 63 به نقل بحار ج 21 ص 21، صحیح بخارى ج 5 ص 171 باب عزوة خیبر، صحیح مسلم ج 2 ص 360 باب من فضائل على بن ابیطالب علیه السلام.
3- معانى الاخبار صدوق ص 74 از جابربن عبدالله و سعد بن ابى وقاص، مناقب آل ابى طالب ج 3 ص 16، صحیح بخارى ج 5 ص 24 باب مناقب على علیه السلام صحیح مسلم ج 2 ص 360 باب فضائل على علیه السلام الغدیر ج 3 ص 199.
4- سوره اعراف: 142.
5- علل الشرایع باب 154 ص 201، بحارالانوار ج 39 ص 19 - 35 بطور مشروح، مسند احمد ج 2 ص 26، مستدرک حاکم ج 3 ص 125، در علل الشرایع آمده: «عن ابن عباس قال لما سدّ رسول الله صلى الله علیه وآله الابواب الشارعة الى المسجد الاباب على علیه السلام ضبحّ اصحابه من ذلک فقالوا یا رسول الله لم سددتَ ابو ابنا و ترکت باب هذا الغلام! فقال صلى الله علیه وآله ان الله تبارک و تعالى امرنى بسد ابوابکم و ترک باب علىّ...»
6- ارشاد مفید ص 15، بحارالانوار ج 40 ص 200 - 207 بطور مشروح، مستدرک حاکم ج 3 ص 126، از باب ابن عباس و جابربن عبدالله، تذکرة سبط ابن جوزى ص 51.
7- ارشاد مفید ص 15، بحار ج 40 ص 213 - 218.
8- انفال: 75، احزاب: 6.
9- بحار ج 19 ص 130.
10- بحارالانوار: ج 38 ص 330 - 347، صحیح ترمذى ج 5 ص 636 باب مناقب على بن ابیطالب علیه السلام، اسدالغایة ج 4 ص 16 الغدیر ج 3 ص 174.
11- بحارالانوار ج 38 ص 334.
12- اعراف: 44.
13- علل الشرایع باب 130 ص: 162، الغدیر: ج 3 ص 299.
14- عیون اخبارالرضا به نقل بحار ج 39 ص 194 و نیز حدیث قسیم الجنة و النار در بحار الانوار ج 39 ص 193 - 210، شرح ابن ابى الحدید ج 9 ص 165 ذیل خطبه 154، صواعق محرقه ابن حجر ص 124 ذیل حدیث 40.
15- بحارالانوار ج 38 ص 27 - 40 به طور مشروح از شیعه و اهل سنت نقل کرده است ابن ابى الحدید در شرح خود ج 9 ص 88 ذیل خطبه 144 گوید: «ثبت عندى ان النبى صلى الله علیه وآله» قال «انه مع الحق و ان الحق یدور معه حیثما دار».
16- مستدرک حاکم ج 3 ص 134 باب مناقب على علیه السلام، صواعق محرقه ابن حجر ص 122 باب فضائل على علیه السلام، مختصر کنز العمال هامش مسند احمد ج 5 ص 30، ینابیع المودة باب 20 ص 90.
17- ارشاد مفید ص 18، ایضاً بحارالانوار ج 39 ص 346 - 310 صحیح مسلم ج 1 ص 48 باب الدلیل على حب الانصار، صواعق محرقه ابن حجر ص 120 حدیث هشتم از فضائل آن حضرت، شرح ابن ابى الحدید ج 18 ص 173 ذیل حکمت 42 و گوید: «هذاالخبر مروى فى الصحاح».
18- ارشاد مفید ص 18، ایضاً بحارالانوار ج 39 ص 346 - 310 صحیح مسلم ج 1 ص 48 باب الدلیل على حب الانصار، صواعق محرقه ابن حجر ص 120 حدیث هشتم از فضائل آن حضرت، شرح ابن ابى الحدید ج 18 ص 173 ذیل حکمت 42 و گوید: «هذا الخبر مروى فى الصحاح»
19- شعراء: 224.
20- در بحارالانوار ج 38 ص 126 - 166 حدود ده روایت از شیعه و اهل سنت در این رابطه نقل شده است .
21- شرح ابن ابى الحدید ج 19 ص 224 ذیل حکمت 322.
22- شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 12 مقدمه، کنزالاعمال هامش مسند احمد.
23- تفسیر عیاشى ج 1 ص 276 ذیل آیه 117 سوره نساء.
24- بحار ج 37 ص 318.

منبع:http://www.shirazi.ir/monasebat/09-ramazan/sh_imam.ali/01.htm

مرتضی و منتظر جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ

به نام خدای زیبائی ها
هو الحی

سلام استاد
سلام استاد
حال و احوالتون چطوره؟ انشالله خوبید دیگه؟
خانم بچه ها خوبن؟

بالاخره بعد از مدتی فرصت شد تا وارد دنیای مجازی شویم. وقتی که مهمون خیلی عزیزی داشته باشیم همین میشه دیگه٬ صاحب خونه باید مهمون داری کنه

دیشب با خانواده ذکر و خیرتون بود.

راستی اینکه حضورمون کمرنگ شده واسه اینه که از طلوع تا غروب آفتاب سر کارم و دسترسی کمی به اینترنت دارم.
اونجا هم که هستم اینترنت جیره بندیه و واسه یه ساعت باید کلی نامه نگاری کرد. خوب طبیعی هم هست!
منتظر هم مدتی است که تا پای کامپیوتر میشینه سر درد شدید میگیره.
استاد واسه آینده تحصیلی و کاری و زندگی مون دعا کنید

دیشب یه سر به سایت سنجش زدیم. اونجا واسه استعداد درخشانی ها برای ارشد یه اطلاعیه زده بود مبنی بر اینکه میتونن ۱۰تا رشته و دانشگاه انتخاب کنن
منتظر هم ثبت نام کردیم. انشالله که بهترین جا قبول بشه!!!
بچه های ممتاز حتما یه سر به سایت سنجش بزنن. تا ۸ام بیشتر وقت نذاشتن!

یا علی
یا علی

به نام خدا
سلام
سلام
خدا را شکر
ممنون
اشکالی ندارد اخلاق مرا که می دانید

ان شاالله موفق باشید
سلام برسانید

دوری و دوستی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

خداحافظ ای ماه غفران و رحمت
خداحافظ ای ماه عشق و عبادت

خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها
خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی

خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه
خداحافظ ای بهترین ماه الله


خدایا در ساعات پایانی این ماه مارا مشمول رحمت بی پایانت قرار ده و این وداع را آخرین وداع (باماه مبارک رمضان) عمرمان قرار مده . . .
آمین.التماس دعا.

آمین

[ بدون نام ] دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:59 ب.ظ

آقایان درسن ١٤تا١٧سال مانند کشور کره شمالی هستند که قدرتی ندارند ولی ادعای قدرت و سرکشی می‌کنند
.
در سن ١٨ تا ١٩سالگى ،مثل هندوستان هستندکه برای زندگی کردن ٤ راه پیش روی خود می‌بینند. یاکنکور یا سربازی، به عبارت بهتر (آشخوری) یابیشتر مواقع عاشق میشن و تا صبح واسه عشقشون شعر میگن و یاپایان زندگی و مرگ.
در سن ٢٠تا٢٧سالگى، مانند کانادا هستندکه بسیارخون گرم و مهربان اوج جوانی ،زیبا و دلربا، برای هر دختری خیلی زود ویزای پذیرش صادر می‌کنند.در این دوران در تمام مدت از طرف جنس مخالف زیر نظرهستن و برایشان دامهای زیادی گسترانده شده است.
بین سن٢٧تا٣٢سالگى، مانند ترکیه هستندکه بدین معنا که در دام گرفتار شده‌اند و فقط به حرف رئیس بزرگ که همان خانومشان باشد گوش می‌دهند .پر از عشق.
در سن٣٢ تا٤٠سالگى ، مثل ژاپن هستندکه کاملا"کاری شده‌اند.آینده روشن را در فعالیت شبانه روزی می‌بینند.
بین٤٠تا٥٠ سالگى ، مانند روسیه هستندکه بسیار پهناور ، آرام و بسیار قدرتمند در جامعه و به عنوان راهنما و حلال مشکلات.
در سن ٥٠ تا ٦٥ سالگى ، مانند کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق هستندکه بایک گذشته درخشان وبدون آینده.
بعد از ٦٥سالگى،شبیه عربستان هستند که همگان فقط به خاطر مال وثروت به آنها احترام می‌گذارند.

مرتضی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زنده گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

مرتضی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زنده گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

استاد سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ

به نام خدا
سلام
گاهی با خود می اندیشم انسان با چه رویی با خدا مکر می کند؟ آیا تاکنون برایتان موردی پیش آمده که فردی با قیافه و ژست حق به جانب بخواهد گولتان بزند و نقش بازی کند. هر چه هم شما خود را به متوجه نشدن بزنید باز هم در خیال خود بخواهد شما را گول بزند و خود را موجه نشان دهد؟ یا با کودکی مواجه شده اید که در خیال خود داستانی تخیلی ساخته وبرایتان تعریف می کند و شما هم به اوگوش می دهید و به داستانش پر وبال می دهد وشما به روی او نمی آورید اما او فکر می کند داستان او باورتان شده است؟
حال داستان ما با خدا همین گونه است!
وقتی خاطرات خود را می نویسید پس از مدتی می بینید چقدر زیاد شد! وقتی گناهان خود را می نویسید می بینید پس از مدتی غیر قابل باور شد! گناهانی که اگر ننویسیم از یادمان می رود. آیا شده است بنا به دلیل شناخت فردی مجبور به زوم کردن روی او و حالات و رفتارش بشوید؟ در این صورت پس از مدتی پی به نتایج اعجاب آوری می برید. در همین دو سال و خورده ای عمر صندوقچه گاهی که به کامنتها نگاهی می کنم-یا خصوصا به کامنتهای تایید نشده که نسخه ای از آنها را همواره نگهداری می کنم- و آن ها را دو باره از اول می خوانم می بینم وقتی در حدود دو سال عمر ما چنین پرونده ای جمع شود پرونده مان در نزد خدا چگونه است؟ گناهانی که از یاد برده ایم و خدا چون نمی خواهد به روی ما بیاورد فکر می کنیم او هم فراموش کرده است غافل از این که خدا در کمینگاه است! البته خدا در توبه را باز گذاشته اما توبه شرایطی دارد که اولین آن اقرار است. اقرار به زبان. شاید برای همین است که در فرهنگ مسیحی بقایای این عمل یعنی اعتراف باقی مانده (البته تحریف شده) ولی نفس عمل به نظر من صحیح است. سخت ترین مرحله توبه اقرار به اشتباه است.
خدایا! رمضان ماه توست به حق صاحب مظلوم این ماه ما را ببخش تا درها هنوز باز است. تا قبل از این که درها بسته شوند و این نردبان را تا سالی دیگر جمع کنند!
خدایا وقتی علی با آن عظمتش مانند مارگزیده در دل شب به خود می پیچد و از گناهانی که غبار فراموشی روی آنها نشسته است توبه می کند، ما را چگونه حسابرسی می کنی؟
گفتی که مستجاب کنم گر دعا کنی
توفیق هم عطا کن و حال دعا ببخش
ما را امید عفوتو مغرور کرد ور نه من
خود کیستم که بر تو بگویم خطا ببخش


عید فطر، عید عاشقان بر شما مبارک

منتظر سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ

هوالحی

سلام به استاد عزیزم
سلام به مرتضی عزیزم
سلام به همه ی اهلی صندوقچه

خوبید؟

نماز روزه هاتون قبول

استاد عزیز بابت نمره تمرین پژوهش واقعا واقعا ممنونم
امروز باز هم ایراد گرفتن که تائید نشده و نمیشه اما به هر صورتی بود خدا رو شکر انجام شد.ممنونم ازتون
نتیجه ارشدم هم اومد
آلی روزانه سمنان قبول شدم
خیلی دوست داشتم همین جا قبول بشم که خدا رو شکرشدم
این افتخار رو دارم ایشاا... دوسال دیگه هم شاگردی شما رو بکنم هر چند در تمام مراحل و لحظات عمرم شاگردتون هستم .
باز هم ممنون
به خانواده محترمتون سلام برسونید
خانواده ام هم سلام می رسونن.


سلام دوباره به مرتضی عزیزم
خوبی؟
خسته نباشی
نتایج اومد.
هرچند تهران برای ما بهتر بود اما در عوض این جا در کنار اساتیدی مثل دکتر عموزاده به تحصیلم ادامه میدم.
همیشه خودت می گی هر چی خدا بخواد و حالا هم خدا این طوری خواسته.


عید رو پیشاپیش به استاد عزیزم و خانواده محترمشون و به آقا مرتضی و خانواده عزیزش و به همه دوستان صندوقچه ای تبریک می گم.

یا علی

به نام خدا

سلام
تبریک
تبریک
سلام برسانید

۱۳ سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

به نام خدا



عید فطر را پیشاپیش خدمت تمامی روزه داران عزیز تبریک میگم



استاد عزیز سلام



خداوکیلی راست میگین.نمیدونم امثال من چرا برای خدا بزرگی قائل نیستیم



ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقارًا (13)

چرا شما برای خدا عظمت قائل نیستید؟!

(سوره نوح)

واقعا ای خدای کریم مارا چه شده است که حتی خیلی وقت ها تورا فراموش میکنیم.خدا کریم شرمندهایم شرمنده

استاد شما راست میگین.صندوقچه یکی از بهترین خوبی هایی که برای خود من داره حداقل این هست که سند خیلی از نوشته هام درون موجوده.وقتی میریم بعضی از اونها رو میخونم.یاد نامه اعمالم می افتم.تازه اعمال ما اون همه شاهد هم داره

خدا
پیامبر
امام حاضر
فرشتگان کاتب

نمیدونم چرا دچار تغافل و تجاهر شدیم(البته خودم و امثال خودم رو میگم)

به نظرم این از بی عقلی و نادانی ما انسان هاست که در حال مکر با خدا هستیم.چه متوجه این مکر باشیم و چه نباشیم

اما چیزی که من از اون متعجبم رحمانیت و کریمی حضرت باری تعالی ست.انسان های آلودهای مثل من رو هم از خودش دور نکرده و اجازه استفاده از ماه های عزیزی مثل رجب و شعبان و ماه پربرکت رمضان کریم رو به من میده.معلومه که اون دنیا به صورت یقینی و کامل حجت بر ما تمام است.با این حال ما گناه کارها دلمون به رحمت خدا خوشه
استاد گاهی وقت ها خودمو با امثال سید علی آقا قاضی حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی سید ابن طاووس و ایت الله بهجت و... مقایسه میکنم .میبنم که اونها هم خیلی از شرایطشون مثل ما واز لحاظ مادی خیلی در مضیق بودن ولی چقدر قشنگ خدا رو پرستیدن و اینکه اونها کجا و من و امثال من کجا
چقدر سرمایه عمرمون رو راحت از دست میدیم.وچقدر از خدا طلبکاریم!



در هر صورت انشالله با عنایت خداوند متعال ودعای خاتم الوصیین حضرت مهدی (عج) از دست خودمون خلاص بشیم

آنان که به یک نظر خاک را کیما کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند


ببخشید اگه طولانی شد.التماس دعا

سلام
عید بر شما مبارک

مرتضی و منتظر پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:39 ب.ظ

به نام خدا
هوالحی

سلام براستاد عزیز و اهالی صندوقچه
با کمی تاخیر فرا رسیدن عید بزرگ سعید فطر را بر شما و خانواده محترمتان تبریک میگوییم
انشالله که سالی پر از خیر و برکت داشته باشیم و تاثیر این روزه گرفتن ها رو در زندگیمون احساس کنیم.

یا علی
یا علی

*******************

خاقانی شروانی :

گفتم کدام عید نه اضحی بود نه فطر
بیرون از این دو عید چه عیدست دیگرش


رودکی سمرقندی :

روزه به پایان رسید و آمد نو عید
هر روز بر آسمانت باد امروا


منوچهری دامغانی :

بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و به سبزه


خواجه شمس الدین محمد حافظ :

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است


مسعود سعد سلمان :

ای خداوند عید روزه گشای
بر تو فرخنده شد چو فر همای

سلام و تبریک متقابل

ارمز یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ

به نام خدا

سلام

سلام به منتظر عزیز و آقای صفردوست

منتظرجان من و آشنا موفقیتتو صمیمانه تبریک میگیم ؛
با آرزوی موفقیت های بزرگتربرای هردو شما.

مرتضی جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ

حکایت شنیدنی آن درخت

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.

عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:

«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت.

باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکنم؛

گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟

ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی

به به مرتضی

حالا دیگه حکایتای قدیم خودتو می آری؟!!!

ولی جالب بود.
حضرت علی ع:
کسی که برای خدا نیزه خشم برکشیدسخت ترین باطل را از پای بینداخت.

مرتضی جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:44 ب.ظ

آدم تا جوونه می تونه لنگی رو تحمل کنه
اما پیری خودش لنگی میاره
وای به حال کسی که توی پیری کفشش کفش نباشه
یا نه ! اصلا کفشی به پاش نباشه

آشنا شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 ب.ظ

سلام به آقا مرتضی
ممنون از تبریکتون-نشد که زودتر تشکر کنم-
منتظر عزیز حالت چطوره؟خوبی؟
مبارک باشه و همیشه موفق باشی

استاد یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ



از ایمیلوارده از آقای دکتر پیوندی

اینقدر این قصه زیباست که حتی اگه شنیده باشین

باز هم تکرارش دلنشینه

گل صداقت




دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به
ازدواج گرفت.

با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان
منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر
ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری
نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ،
اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت :
به هر یک از شما دانه ای میدهم،
کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترینگل را برای من بیاورد...
ملکه آینده چین می شود.

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند،
اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

روز ملاقات فرا رسید ،
دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .
لحظه موعود فرا رسید.
شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد
دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی
سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد :
این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده
که او را سزاوار همسری امپراتور می کند :
گل صداقت...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!




برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو

مرتضی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ، تا اینکه دروغی آرامم کند. . .
.
.
.
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!
یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا . . .
.
.
.
خوبی بادبادک اینه که
می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده . . .
.
.
.
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی . . .
.
.
.
انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛
بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد . . .
.
.
.
مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از ان گل ها دوست داشتنی ترند . . .
.
.
.
تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند . . .
.
.
.
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . .
.
.
.
خداوندا به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید
پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد
“دکتر علی شریعتی”
.
.
.
اگر گیاهان صدایی نداشته باشند
به معنای آن نیست که دردی ندارند . . .
.
.
.
اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن . . .
.
.
.
برنده می گوید مشکل است ، اما ممکن
و بازنده می گوید ممکن است ، اما مشکل . . .
.
.
.
آن اندازه که ما خود را فریب می دهیم و گمراه می کنیم، هیچ دشمنی نمی تواند . . .
.
.
.
حتی اگر بهترین فرد روی کره زمین هستید به خودتون مغرور نشوید
چون هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید . . .
.
.
.
تنها راه کشف ممکن ها ، رفتن به ورای غیر ممکن ها است . . .
.
.
.
دوست تو کسی است که هرگاه کلمه “حق” از تو شنید ، خشمناک نشود . . .
.
.
.
معبودا !
به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند

هیچ کس از شخصی که ادعا می کند خوشش نمی آید . . .

مرتضی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:02 ب.ظ

انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.

سمانه حمیدی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام آقای صفردوست
خوبین؟تازه ازبچه ها شنیدم وخیلی خوشحال شدم.
ببخشید یه کم دیره اما:بهتون تبریک میگم.
انشالادر پناه خدا ودرکنارهمسرتون زندگی پربارو با عزتی داشته باشید.
سلام استاد.خوبین؟
چندبار تا حالا توبرخورد با آدمای مختلف یاد شعرا وحکایتای شما افتادم.جالبه که اونارو بهتر از مطالب درسی یادمه.شاید به خاطر اینه که اون تک بیت ها وحکایتای کوتاه درسای مهمتری هستن که تولحظه لحظه ی زندگی کاربرد دارن.
××××××××××××××××××××××××
استاد با اجازه شما وآقای صفردوست وآشنای عزیز
یه درخواستی ازدوستای شیمیستم داشتم که اگه ممکنه اینجا مطرحش کنم.
اگه صلاح دونستین توکلبه قرارش بدین شاید کسی بتونه تو این زمینه کمکم کنه:
هم آکنون نیازمند یاری شیمیایی تان هستم؛
ازکلیه دوستان گرامی تقاضادارم در صورت آشنایی با نرم افزارهای قوی وقابل کاربرد درزمینه شیمی ( مباحث مختلف آلی-معدنی-تجزیه- شناسایی ترکیبات آلی.ویژگی های ترکیبات شیمیایی-دقت وصحت مواد.....)لطف کرده ونام نرم افزار را برایم ارسال کنند.
خودمونی تر:اگه کسی از دوستای هم رشته ای نرم افزاریا برنامه خوبی مرتبط با رشته مون می شناسه خواهش می کنم اسمشو واسم ایمیل کنه.
باتشکر
سمانه حمیدی
chemhamidi@yahoo.com
استاد ببخشید جای دیگه نمی تونستم این همه شیمیدان آشنا پیدا کنم.

به نام خدا

سلام
ممنون
من که می دانم چه چیزهایی به دردتان می خورد! تازه آنها را هم طوری می گویم که کمک به فهم درس باشد و خسته هم نشوید یعنی یک تیر و سه نشان!
بگذریم از کنفرانس آموزش شیمی زنجان می آیم اگر بدانید چقدر این مسایل در آموزش مهمند. شما هم الان بیشتر به اهمیت این موضوعات رسیدید که خوشحالم اما بدانید لافزنان ملون زیاکار دروغزنی که خودشان له له درس برداشتن با من را می زدند و همه درسهای حتی اختیاری را با من برمی داشتند و چون اسیر پروپاگاند معاویه ای و کثیفشان نشدم و به یاری خدا چشم فتنه شان را از حدقه در آوردم در کمال نامردی و بوقلمون صفتی تلاش کردند این نقاط قوت را ضعف نشان دهند! الان هم به شما می گویم دیر نیست تقدیر خداوندی به خاطر ریا وکتمان حق چنان به پیسی و فلاکتی دچارشان کند که راه پس و پیشی نیابند. این سنت خداست و در آن تبدیلی نخواهید یافت. من کارهای خود را ان شاا... در حد وسعم کرده ام و بزرگتری دارم. من به بزرگتر خودم ایمان دارم و صدایم را به گوشش رسانده ام!

بگذریم ان شاا... دوستان به سوالاتتان جواب بدهند.

ممنون

آشنا جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:04 ب.ظ

سلام استاد
لطفا دوستانی که نام این نرم افزارها رو میدونن تو همین کلبه هم بذارن که ما هم استفاده کنیم
ممنون

سلام

آشنا دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ

پدر فلسفه اردیسم "ارد بزرگ" جمله بسیار عبرت آموزی دارد او می گوید : (از مردم غمگین نمی توان امید بهروزی و پیشرفت کشور را داشت .) و در جای دیگر می گوید : (آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است . )
شادی پی و بن شتاب دهنده رشد و بالندگی جامعه است شاید اگر این موضوع مورد توجه سلوکیان غم پرست و جنگجویان عرب و مغولهای متجاوز بود دامنه حضور آنها در سرزمین های تحت سیطره شان بیش از آن می شد که امروز در تاریخ می خوانیم .
آنچه ایرانیان را محبوب جهانیان نموده وجود خصلت شادی و بزم در میان آنان در طی تاریخ بوده است . خویی که با سکته هایی روبرو بوده اما پاک شدنی نیست . شادی ریشه در پاک زیستی ما دارد برای همین استثمارگر و یاغی نشدیم چون شادی را در دوستی دیدیم همانگونه که ارد بزرگ می گوید : (شادی کجاست ؟ جایی که همه ارزشمند هستند .) عزت و احترام هم را حفظ می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و به حقوق خویش و هم میهنانمان احترام می گذاریم اینست مرام ما ایرانیان ...

مرتضی چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ق.ظ

امیر المؤمنان علی (ع) فرمودند:

اگر خدا کفیل است
غصه برای چه ؟

اگر رزق تقسیم شده
حرص چرا ؟

اگر دنیا فریبنده است
اعتماد به آن چرا ؟

اگر بهشت حق است
تظاهر به ایمان چرا ؟

اگر قبر یک حقیقت است
ساختمانهای مجلل چرا؟

اگر جهنم راست است
این همه ناحق کردن چرا ؟

اگر حساب آخرت وجود دارد
جمع مال حرام چرا ؟

اگر قیامتی هست
خیانت به مردم چرا ؟

اگر دشمن انسان شیطان است
پیروی از او چرا ؟

هر کس کار بد دیگران را انتشار دهد مثل همان را برای خودش خواهند نوشت

سلام مرتضی

برای این است که مرگ را باور نداریم یا دور می بینیم.
حسادت و غرور هم که دست از سرمان بر نمی دارد.

دعا کن مرگ را باور کنیم.

مرتضی و منتظر شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
خیلی وقته که توفیق نداشتیم به صندوقچه سر بزنیم
من که خودم از طلوع آفتاب تا غروب خورشید (قبل از اینکه ساعتهارو عقب بکشن) درگیر شغلم هستم و خدارو صد هزار مرتبه شکر راضی ام.
محیط هم نظامی است و خیلی نمیتونم از اونجا به صندوقچه سر بزنم و اکانت دانشگاهم هم باطل شده بود و دسترسی به اینترنت نداشتم. البته به تازگی وایمکس خریدم که انشالله جبران نبودن هایم را خواهم کرد.
منتظر هم همینطور

خلاصه دلمون واستون تنگ شده
راستی استاد سیب اروانه ای واستون چیندیم، شاید امشب واستون آوردم اگه نشد پدر منتظر زحمتش رو میکشه

از فردا هم که کلاسهای منتظر عزیزم شروع میشه و همگی خوشحالیم، انشالله مدارج موفقیت رو یکی پس از دیگری طی خواهد کرد.
راستی فردا دانشگاهع میام، هستید؟


استاد برنامه یکشبه های به سمت خدا رو میبینید؟
حاج آقای عالی در باره موضوع یاد مرگ مطالب بسیار بسیار بسیار زیبایی رو مطرح میکنند
اگه ندیدید از سایتش دانلود کنید
واسه ماهایی که حقیقت مرگ رو باور کردیم (یا دوست داریم و میخواهیم باور کنیم) خیلی مفیده
به قول بزرگی این چیزا قبلش باید قلبا خواسته بشه و بعدا دعا کنیم. همون مثل معروف: از تو حرکت و از من برکت

اما استاد عزیزم دعاتون میکنم که عروجتون با شهادت همراه باشه

باقی حرف ها باشه واسه فردا
اشالله ببینمتون

یا علی

به نام خدا
سلام م و م
ممنون

آره ان شاالله هستم.

راستش هرچند از مرگ می ترسم اما یواشکی همچین دعایی من هم کردم!
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشتخو را نکشند

شمسی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ق.ظ

کمین کرده عدو
فوج سرباز مسلح به ره آورده عدو
چاووشی بانگ بزد بار سفر بر بندید
عزم ره کرده و دستار به سر بربندید
همه خویش به غیر از خودِ خود بر دارید
همگی کاسه سر را به خدا بسپارید
مسپارید به تن دل،همه بیدل هستیم
و جز این نیست اگر هست همه باطل هستیم
پایمان نیست مگر بهر رسیدن به هدف
دست دارید اگر،دشنه بگیرید به کف
ناگهان بادیه از غرش شیران پر شد
دل این راه ز پافنگ دلیران پر شد



همه گفتند،به تأکید که آنک مائیم
پایمان هست-اگر هم نبود-بر پاییم
دست اگر هست و اگر نیست علمدار هستیم
ما همه پرچم غیرت به سر دار هستیم
خنجری نیست مگر بهر رجز خواندن ما
نیست جز در گروِ رفتن ما،ماندن ما
هر که در بند زمانه است بماند بی ما
هر که پابسته خانه است بماند بی ما
طبلِ راندن زده شد قافله راهی شد و رفت
آخرین حرف سپه برق نگاهی شد و رفت
رفت تا دشت،پُر از بانگ دلیران بشود
زوزه گرگ،گُم از نعره شیران بشود
رفت تا طعنه زند عشق به سرپنجه مرگ
رفت تا پنجه در اندازد، در پنجه مرگ
رفت بر هجمه فرعون زمان نیل شود
یورش ابرهه را فوج ابابیل شود
رفت تا زنده کند خاطره خیبر را
زوزه حارث و مرحب،علمِ حیدر(ع) را
راه این واقعه را دید و به خاطر بسپرد
هر که می رفت دو صد قافله دل با خود برد
(وَ اِن یَکاد)ی ز عزیزی به پر شالش بود
آنکه میرفت چه دلها که به دنبالش بود
رفت و دیگر نشنیدم بجز سوختنش
و ندیدیم بجز سوخته پیرهنش
مرحبا عود صفت سوختنش در میدان
وای از عطر دل انگیز درون کفنش
همسرش گفت:برو،منتظرت خواهم ماند
رفت و برگشت و ندیدیم،سری بر بدنش
مرحبا بوسه آخر به رخ فرزندش
وای از بوسه فرزند به صد پاره تن
آیه خواندیم و دمیدیم که تا برگردد
وای از آمدنش،آمدنش،آمدنش
آری آسوده از رفتن او خانه ماست
آنکه خوابیده به تابوت رو سرِ شانه ماست
وقت تدفین عزیزان،دل شب غمگین بود
عََلَمِ قافله برگرده ما سنگین بود
اینکه بر زیر سر ماست نه بالشت پَر است
پیک مرگی است که از تیغ عدو دشنه تر است
تن ما زخمی از دشنه آسودن هاست
مقصد ما نه در این بستر فرسودن هاست
چشم کفتار عداوت،به زمین خوردن ماست
جمله موجیم که آسودن ما مردن ماست


دم فرو بسته مپرسید چه بر جا مانده است
هم چنانت علمی هست که بر پا مانده است
گر چه رفتند ولی قافله راهش بر جاست
در دل بیشه کنون برق نگاهش بر پاست
دست داریم و به کف دشنه نداریم چرا؟
آب داریم و لب تشنه نداریم چرا؟
آنکه بر نیزه کند جلوه،سَر ماست،ببین
زیر پا نیست،فَرای همه سرهاست،ببین
ای برون رفته از قافله عشق،بیا
تو مپرس از ره پُر غائله عشق،بیا
باید این راه پُر از غرش شیران بشود
راه،سر مست ز پافنگ دلیران بشود
تا دل راه بداند که هنوزم هستیم
باز دستار به سر،بار سفر بر بستیم
هر که در بند زمانه است بماند،بی ما
هر که پا بسته خانه است بماند،بی ما

اللهم ارزقنی شفاعهٌ الحسین یوم الورود
ابوالفضل سپهر

آمین

مرتضی چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ

مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولها را دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد بله قربان من دیدم. سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت. او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید: آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد: نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید.

مرتضی چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ

درس عبرتی از چنگیزخان !!!!


یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و
چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که
می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند.
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت.

چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد.

اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند.
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت.

ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند:
یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.
و بر بال دیگرش نوشتند:
هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.

دوست واقعی پیدا کن مرتضی.
وقتی ریاکاری و بوقلمون صفتی و ماکیاولیسم در وجود برخی چنان رخنه کرده باشد که حریم عشق را هم آلوده کرده باشند...
آه خدا را شکر که چشم برزخی-گوش یرزخی وشامه برزخی نداریم!

مرتضی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

به نام خدا
ایمیل وارده از سلمان

به سلامتی اونایی که هر چی شکستن، دل نشکستن

به سلامتی اون کسی که میدونه ولی همیشه ساکت می مونه

به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه

به سلامتی اون سوال هایی که پرسیده نمی شن ولی جوابشون بغض میشه تو دل آدم

به سلامتی اونیکه تو دردناکترین لحظه ها، سنگینیه سکوت رو تحمل کرد اما لب باز نکرد تا عشقش همونجوری که خوشه ، خوش بمونه

به سلامتی مدادهای مداد رنگی که تا آخرین ذزه وجودشون یه رنگ میمونن . . .

به سلامتی شب که زشتی های روزُ تو خودش محو میکنه...

به سلامتی همه مهره های تخته نرد که تا وقتی رفیقشون تو حبس حریفه, هیچکی به احترامش بازی نمیکنه.

امروز تو خیابون دست یه نفر یه قناری دیدم پرسیدم : فروشیه؟ گفت : نه ؛ رفیقمه ... به سلامتی همه اونایی که رفیقاشونو نمیفروشن

به سلامتی ایرانسل که به آدم میفهمونه که قبول کردن بعضی پیشنهادها فقط از اعتبار آدم کم میکنه....

به سلامتی رفیقی که دلتو می شکنه اما تو سکوت می کنی چون دوسش داری

به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره

به سلامتی خدا که هر وقت باهاش گل یا پوچ بازی کنی برنده ای چون همیشه دو دستشم پره!!

به سلامتی اونایی که با هر وزش باد ، جهت عقایدشون تغییر نکرد و نمی کنه

به سلامتی دریا که ماهی گندیده هاشو دور نمیریزه...

یه سلامتی اونی که از بس چشماش دنبال رنگ بود و رنگ دیده بود فکر کرد دل ما فرش و از روش رد شد.

سلامتی هرچی مرده ! که مرد بودن به جنسیت نیست به مرامه

مرتضی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

اعترافات تکان دهنده ی یک دختر


اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!


اعتراف یکی از دوستان: مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!


یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!


وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!


اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!!


سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!


اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!


احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!


تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!


اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!


اعتراف میکنم بچه که بودم با دختر و پسر خاله هام لباس کهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم که همسایمون مارو لو داد و کتک خوردیم!!


سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.


اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!


اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....

مرتضی جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:02 ب.ظ

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند.
آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.
بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:
نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .
پیرمرد برای سفا...رش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.
یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.
پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.
سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.
پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.
پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه
چیز شریک باشیم .
مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.
بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.
همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟ پیرزن جواب داد: بفرمایید.
- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟
پیرزن جواب داد: منتظر دندانهــــــا

lvjqd جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند ...

موبایل یکی از آنها زنگ می زند ,

مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند:

همه ساکت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند !

مرد: بله بفرمایید ...

زن: سلام عزیزم منم باشگاه هستی؟

مرد:سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر .

زن:می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم ...

مرد:چنده؟

زن:شصت هزار دلار!!!

مرد:باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه !!!

زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره !!!

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش !

زن: باشه بعدا میبینمت خیلی دوست دارم .

مرد:خداحافظ عزیزم...

مرد گوشی را قطع میکند . مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!!!

بعد مرد می پرسد: ببخشید این گوشی مال کیه؟!!!

مرتضی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ

منصور دوانیقی خلیفه دوم عباسی بعد از انتقال پایتخت به بغداد تصمیم گرفت برای دفاع از این شهر دور اونو دیوار بکشه اما دلش نمی خواست پول ساختن دیوارو از جیب خودش بده بنابراین تصمیم خاصی اتخاذ کرد. اون در شهر اعلام کرد که قراره سرشماری بشه و هر کس به تعداد اعضای خانواده یک سکه نقره دریافت خواهد کرد.
مردم که هم طمع کار شده بودند و هم از بس به عوامل خلیفه مالیات داده بودند خسته شده بودند وقتی مامور ثبت میومد، اعضای خانواده رو زیاد میگفتند. مثلا اونی که اعضای خانوادش 4 نفر بودند تعداد رو 8 نفر میگفت و 8 سکه نقره میگرفت و مامور ثبت بعد از دادن 8 سکه نقره ، یه پلاک رو سر در خونه نصب میکرد و تعداد اعضای خانواده رو روی اون حک میکردند.
خلاصه بعد از اتمام سر شماری مردم سخت خوشحال بودند که سر منصورو کلاه گذاشتن اما بلافاصله بعد از اتمام سر شماری خلیفه حکمی صادر کرد که : به منظور حفظ مملکت و دفاع از کیان کشور و ایجاد امنیت ما خلیفه مسلمین تصمیم گرفتیم که بر گرداگرد شهر دیوار بکشیم بنابر این هر یک از سکنه شهر میبایست برای تامین امنیت یک سکه طلا پرداخت نماید .
بیچاره مردم شهر تازه فهمیدند چه خبره. حالا اونی که تعداد اعضای خانواده رو زیاد گفته بود و یک سکه نقره گرفته بود بایستی به ازای اون یه نفر یه سکه طلا که قیمتش بیشتر از سکه نقره بود می پرداختند .

مرتضی دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ

به نام خدای متعال
سلام به همه مخصوصا استاد خوبم و منتظر عزیزم

باز هم فرصتی پیدا شد، خدارو شکر

استاد
هفته پیش دفاع موجود رتبه 4 بود، بازهم بهونه ای شد تا 83ای ها گرد هم جمع بشن
الحق والانصاف کاری در حد تز دکتری انجام داده بود
خبر دارید که دکتری آلی بابلسر قبول شده و هفته دیگه باید اسباب کشی کنه؟

امروز یه سری به دانشگاهم زدم، هرچی امانتی دستم بود رو پس دادم و کاملا اتفاقی مهدی شهرآزاد رو دیدم
امریه اونجا شده

راستی سیب ها چطور بودن؟
سلامتون هم رسوندیم و براتون آرزوی سلامتی کردن
هم تهران و هم سمنان

و اما کمی درد و دل

استاد بعضی ها واقعا قدر نشناس اند. موقعی که بهت نیاز دارن وقت و بی وقت حالتو میپرسن بهت زنگ میزنن دعات میکنن اما همین که خرشون از پل گذشت صاف تو چشمات نگاه میکنن و در حالی که حالت حق به جانب گرفتن از کنارت رد
میشن
این جور آدما فکر چقدر انسانیت به ارث بردن؟

بعضی ها هم که تا باب میلشون رفتار کنی رفیق شفیقت ان و کافیه تا اونی که خودتی بشی اونوقته که مدعی میشن تو مسبب تمام گرفتاری های دنیایی
چرا اینجور آدمها فکر نمیکنن که اگه دیروز بهت چای ای تعارف کردیم بخاظر این بوده که فرض رو بر پاک و سالم بودنش گذاشتیم اما امروز که باطنش بهمون ثابت شده دیگه حاظر نیستیم یه لیوان آب بخوریم چه برسه به چایی!!!

خواست خدا بود که بعد از جواب آخرتون مطلبی از سلمان بذارم تا زیر نوشته "دوست واقعی پیدا کن مرتضی" اسم سلمان بیاد یا تو این پست اسم حسین بیاد
و بالاتر از همه اسم منتظر که بهترین و صمیمی ترین و الهی ترین دوستمه

خدارو شکر میکنم که چنین نعمتی رو شامل حالم کرده
پاک، معصوم، صادق، باحیا، مهربون، خانواده دار، یک دل و یک رنگ و ......

خدارو شکر واقعا خداروشکر
همسر نیک نعمته نعمت


منتظر کجایی؟
ذکر و خیرته هاااااا
میدونم تو هم بیشتر از من سرت شلوغه اما این کلبه ی جفتمونه هاااااا
خیلی وقته از اون مطالب قشنگت نذاشتی
می خوام به همه فخر بفروشم و از مطالبت درس بگیرم
اینکه هر روز قبل از هرکاری دعای فرج میخونم رو از تو یاد گرفتم

یا علی

سلام
می دونم
ممنونم
ان شاالله موفق باشه
عالی بود. دعاکن انارامون خوب شه جبران کنم!
واما بعد:

بترس از شر کسی که به او خوبی کرده ای! (کلام معصوم ع)
بگذریم بزرگترن درست از صندوقچه یادت بیاد: نه از تشویق ها... نه از تکذیب ها...

مرتضی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

فقط یه ایرانی میتونه وقتی میره مهمونی فوری از صاحبخانه بپرسه اینجا متری چند ؟

فقط یه ایرانی میتونه هر چیزی که میوفته رو زمین با یک فوت ضد عفونی‌ کنه !

فقط یه ایرانی میتونه کمتر ازیک سال بعد از مهاجرتش به یه کشور دیگه، زبان یاد بگیره، وارد دانشگاه بشه، تازه شاگرد اول کلاس هم بشه!
فقط یه ایرانی میتونه جلد بستنی که هیچی توش نداره رو لیس بزنه ولی بعد وقتی مهمونی تموم میشه همینطوری دیس دیس غذا بریزه تو سطل اشغال!!!

فقط یه ایرانی میتونه با وجود این همه نداری و بیکاری و تورم, وقتی مهمون واسش میاد سعی کنه بهترین پذیرایی کنه و بهترین غذارو بزاره واسه مهمونش تا یه وقت جلوش شرمنده نشه.

فقط یه ایرانی میتونه ساعت مچی ببنده رو دستش بعد اگه بهش بگی ساعت چنده؟ موبایلشو در بیاره و ساعت رو اعلام کنه!

فقط یه ایرانی میتونه طوری از بهشت و جهنم و حیات پس از مرگ صحبت کنه که انگار تور لیدر و هفته ای دوبار میره!
فقط یه ایرانی میتونه یکی رو که هیچ دخلی به فوتبال نداره از رییسی ستاد سوخت بذاره مدیرعامل یه باشگاه ورزشی!

فقط یه ایرانی میتونه اسم فیلمارو با شخصیت اصلیش صدا کنه!
فقط یه ایرانی میتونه تو لاین سرعت پنچرگیری کنه!!!

فقط یه ایرانی میتونه وقتی تو کوچه و خیابون، یه تیکه نون رو زمین میبینه تو دلش بگه نعمت خداست و نتونه بی تفاوت از کنارش رد بشه و برداره بوسش کنه بذاره کنار یه درخت تا گنجیشک ها بیان بخورنش

فقط یه ایرانی میتونه شبا که واسه دستشویی رفتن بیدار میشه سر راه در یخچال رو باز کنه توشو نگاه کنه بعد در ببنده و بره بخوابه!
فقط یه ایرانی میتونه ماشین کولر دار ســوار بشــه ولی خودشو با روزنامــه باد بــزنــه!

فقط یه ایرانی میتونه با پاکت های خالیه ساندیس واسه خودش ساک دستی درست کنه!

فقط یه ایرانی میتونه 10 ساعت تمام از تاریخ و مردم و آب و هوای کشورش تعریف کنه که خارجیه واسش سوال پیش بیاد که پس چرا اومدی اینجا؟!

فقط یه ایرانی میتونه وقتی از یک چیزی اعم از شخص یا شغل یا قومیتی ضربه ای میخوره، دیگه نظرش در مورد همه اونجوری میشه!
مثلا دخترا همه بی احساسن. پسرا همه خائنن. اصفهانی ها همه خسیسن. موتور سوارا همه بی فرهنگن

فقط یه ایرانی می تونه با هزار بدبختی کنکور ارشد شرکت کنه و قبول شه، بعد خانوادش بگن چون شهرستانه نمی خواد بری!

فقط یه منشی ایرونی میتونه خودشو از دکتر بیشتر بگیره!

فقط یه ایرانی میتونه وقتی پشـــت فرمـــونه به پیـــاده رو ها فحـــش بده و وقـــتی پیـــاده میره جایی، به راننــــــده ها فحـــش بده!

فقط یه ایرانی میتونه از حق اجتماعی خودش فقط در صف نانوایی و تاکسی دفاع کنه

فقط یه ایرانی میتونه جلد بستنی که هیچی توش نداره رو لیس بزنه ولی بعد وقتی مهمونی تموم میشه همینطوری دیس دیس غذا بریزه تو سطل اشغال!!!

فقط یه ایرانی میتونه با وجود این همه نداری و بیکاری و تورم, وقتی مهمون واسش میاد سعی کنه بهترین پذیرایی کنه و بهترین غذارو بزاره واسه مهمونش تا یه وقت جلوش شرمنده نشه.

مرتضی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

ولادت امام رضا علیه السلام / طلوع خورشید خراسان


هنوز داغ شهادت امام صادق علیه السلام از قلب مالامال از اندوه فرزندش امام کاظم علیه السلام رخت برنبسته و لباس عزا بر تن شیعیان ایشان دیده می شود. مدینه نیز در غم از دست دادن رهبر و امامی چون صادق آل محمد، از آسمان خجل است و خورشید و ماه و ستارگان نیز حال طلوع ندارند. از 25 شوال تا 11 ذیقعه، لبخندی بر لبان هیچ یک دیده نشده است. تا روز یازدهم ذیقعده که خورشید، طلوع متفاوتی داشت و مدینه و اهلش را با پرتوافشانی خویش، از تولد کودکی در خانه امام کاظم علیه السلام باخبر کرد. آری، تولد این کودک که او را علی نام نهادند، مرهمی بر قلب داغدیده هستی بود. میلاد با سعادت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بر شیعیان آن حضرت مبارک باد.


ولادت امام رضا علیه السلام چند روز بعد از شهادت امام صادق علیه السلام اتفاق افتاد، و این در حالی بود که آن حضرت آرزو داشت فرزند امام کاظم علیه السلام را ببیند. از امام کاظم علیه السلام روایت شده است که فرمود: از پدرم جعفر بن محمد بارها شنیدم که می فرمود: «عالم آل محمد» از تو به وجود می آید و کاش من او را درک می کردم. او هم نام جدم امیرمؤمنان علی علیه السلام است». در روایت دیگری نیز آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند متعالی دادرس و فریارس این امت را از فرزندم موسی علیه السلام به وجود می آورد».


حُمَیده، مادر امام موسی کاظم علیه السلام که از جمله اشراف و بزرگان عجم بود، کنیزی خرید و او را تُکتَم نامید. تُکتم در عقل و دین و حیا و ادب، بهترینِ زنان بود. روزی حمیده با فرزندش امام موسی علیه السلام چنین گفت: «فرزندم! تکتم کنیزی است که من در زیرکی و اخلاق، بهتر از او ندیده ام و می دانم که فرزندان او، پاکیزه و مطهر خواهند بود. او را به تو می بخشم و از تو می خواهم حرمتش را حفظ کنی». بعد از مدتی که امام رضا علیه السلام از ایشان به دنیا آمد، او را «طاهره» نامیدند.


در روایتی آمده است که وقتی نجمه را از برده فروش مغربی خریدند، برده فروش گفت: من این کنیز را از دورترین نقطه مغرب زمین خریده ام. روزی زنی از اهل کتاب که این کنیز را با من دید پرسید: این را از کجا آورده ای؟ گفتم: این را برای خودم خریده ام. گفت: سزاوار نیست این کنیز نزد شخصی مثل تو باشد. او باید به دست بهترین شخص از اهل زمین برسد؛ زیرا پسری از او به دنیا می آید که اهل مشرق و مغرب از او اطاعت می کنند.

در وایت آمده است که حُمیده، شبی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دید و آن حضرت به او گفت که نجمه را به فرزند خود موسی علیه السلام ببخشد؛ زیرا از او فرزندی به دنیا می آید که بهترینِ اهل زمین است. به این سبب، حمیده، نجمه را به آن حضرت بخشید. از امام کاظم علیه السلام هم روایت شده است که فرمود: جد و پدرم در خواب به من فرمودند: «ای موسی! از این کنیز بهترینِ اهل زمین بعد از تو به دنیا می آید. نامش را «علی» بگذار که به زودی خداوند عدل و رأفت و رحمت را با او ظاهر می کند. خوشا به حال کسی که او را تصدیق کند و وای بر کسی که او را دشمن دارد و انکار کند».


امام رضا علیه السلام در مسجد جامع مَرو، امامت، جایگاه امام و ابعاد وجودی حجّت خدا را به تفصیل شرح داد که به جملاتی از آن اشاره می کنیم: «امام، امین خداوند در زمین، حجت او بر بندگان، جانشین او در سرزمین ها، دعوت کننده به خدا و پاسدار حریم خداست. امام، از گناهان پاک و از عیب ها مبرّاست. او به علم، مخصوص، و به بردباری شناخته شده است. امام، مایه نظام دین، بزرگی مسلمانان، خشم منافقان و تباهی کافران است. او، یگانه دوران خویش است. کسی با او برابری نکند و دانشمندی هم سنگ او نباشد. نظیری برایش یافت نمی شود. هر فضیلتی بدون آنکه به دست آورد یا طلب کند، از طرف خداوند به او بخشیده شده است».



ثواب زیارت امام رضا علیه السلام از زبان امام رضا علیه السلام

امام رضا علیه السلام در تشویق مردم به ولایت مداری و آگاه ساختن آنها از مقام والای امام معصوم، ثواب زیارت خویش را چنین بیان داشته است. «هر کس مرا زیارت کند، واجب است من نیز در قیامت به زیارت او بروم. سوگند به خدا... هر کس از شیعیان نزد قبر من دو رکعت نماز بخواند، مستحق آمرزش است». نیز از ایشان است که: «هر کس مرا زیارت کند، من نیز روز قیامت در سه جا نزد او می روم تا او را از سختی های قیامت برهانم: هنگامی که نامه های اعمال را به دست چپ و راست می دهند، هنگام عبور از صراط و هنگام نهادن اعمال در میزان».


غزل غربت

ای آستان قدس تو تنها پناه من
بر خاک باد پیش تو روی سیاه من

می آید از درون ضریحت شمیم عشق
پیچیده در فضای حرم سوز و آه من

چشمم به چلچراغ حریم تو روشن است
ای چلچراغ چشم تو، خورشید راه من

گلدسته ات منادی صورت اذان عشق
مأنوس با غروب و زوال و پگاه من

مهر از فروغ گنبد پاکت گرفته وام
شمس الشموس هستی و نامت گواه من

... ای غربت مجسم تاریخ، ای امام
ای خاک پای مرقد تو بوسه گاه من

عبداللّه حسینی

ممنون مرتضی عالی بود.

مرتضی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

به نام خدا
سلام استاد
منتظر عزیزم میگفت استقبال بی نظیری از پَــ نه پَــ کردین
حیف که اونجا نیستم وگرنه چندتا از مطلباشو سرکلاستون میاوردم
به نیابت از من این دو تارو بخونید


به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت: بچرخونمش؟
گفتم: پَــ نه پَــ اگه سختت میشه تو بگیرش من نردبون و میچرخونم

رفتیم خونه سالمندان عیادت پدربزرگم, مسئول اونجا میپرسه: شمام اومدین عیادت؟
گفتم: پَــ نه پَــ خونه سالمندان طلبیده اومدیم زیارت


تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم،یه زانتیا اومد گفت داری لایی بازی میکنی؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربی میرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ کنترل نا محسوس بزن بغل

سلام
ممنون

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ

پلاک گمنامی

سال 1374 در طلاییه کار می کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم. عصر بود که برگشتم مقر. شهید غلامی را دیدم. خیلی شاد بود. گفت امروز سه شهید پیدا کردیم که فقط یکی از آنها گمنام است. بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یک بار هم من بگردم.

لباس فرم سپاه به تن داشت. چیزی شبیه دکمة پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. وقتی خوب دقت کردم، دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده است. خاک و گل ها را کنار زدم. رویش نوشته بود: «به یاد شهدای گمنام». دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند؛ خودش خواسته بود.

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

روز تاسوعای حسینی سال 1370 قرار شده بود پنج شهید گمنام از بچه های حماسه آفرین سرزمین آسمانی شرهانی در شهر دهلران طی مراسمی باشکوه تشییع شوند. بچه های تفحص در بین شهدای گمنام موجود در معراج، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند. ذره ذره پیکر را گشته بودیم. هیچ مدرکی به دست نیامده بود. قرار شد در بین شهدا یک شهید گمنام که سر به بدن نداشت نیز به نیابت از ارباب بی سر، آقا عبدالله الحسین(ع) تشییع و دفن شود.
کفن ها آماده شد. همیشه این لحظه سخت ترین لحظه برای بچه های تفحص است. جدا شدن از پیکرهایی که بعد از کشف بدن ها، میهمان بزم حضورشان در معراج بوده اند. شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. حال عجیبی در بین بچه ها حاکم شد. خدایا این شهید کیست؟ نام او چیست که توفیق چنین فیضی را یافته که به نیابت از ارباب بی سر در این قطعه دفن شود؟! ناگاه معجزه شد. تکه پارچه ای از جیب لباس شهید به چشم بچه ها خورد. روی آن چیزی نوشته شده بود که به سختی خوانده می شد:

حسین پرزه، اعزامی از اصفهان.

هویت این شهید کشف شد و شهیدی دیگر، باز بی سر و سامان دیگری از قبیله حسین(ع) جایگزین او شد و در ورودی شهر دهلران در خاک آرمید.

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ

به نام خدا
سلام
نمیدونم چرا امروز گشت و گذاری میون شهدای گمنام کردم
شاید شهید گمنامی که تو دانشگاه سمنان دفن شده منو تا اینجا کشونده
وقتی زیر تابوتشو گرفه بودم حس و حال غریبی داشتم
امیدوارم حرفم رو شنیده باشه من هم مثل خودش شهید بشم
شهیدی گمنام برای دین و وطنم

تقارن این مطلب با امروز (ولادت امام رضا) اساسی اشکمو درآورد

الله اکبر

بوی مشهد الرضا در شرهانی
بچه ها هر روز قبل از حرکت، به نام یکی از اهل بیت(ع) حرکت مقدس خود را آغاز می کنند. آن روز یعنی 27/5/82 رمز حرکت بچه ها، به نام سلطان کشورمان، آقا امام رضا(ع) بود. منطقه شرهانی آن روز رنگ و بوی مشهدالرضا را گرفته بود. به عنایت آقا امام رضا(ع) آن روز یک شهید گمنام کشف شد. هیچ مدرکی برای شناسایی همراه نداشت، اما برگه ای همراه شهید بود که جمله ای روی آن نوشته شده بود که پیام آن روز بود: «هر که شود بیمار رضا، والله شود وامدار خدا». بچه ها آن روز، خود را رو به قبله در پشت پنجره فولاد احساس می کردند و زیر لب می گفتند:

«اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری الصدیق الشهید صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک...»

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

الله اکبر
چرا امروز هرچی جلو میرم جای پای امام رضا (ع) رو می بینم

یا معین الضعفا امروز بیشتر از هر روز دیگه دلتنگ خودتو صحن و سراتم
تو این روز بزرگ دست ما رو هم بگیر

*** ***

روز چهارشنبه 27/1/82

رمز حرکت: یا امام رضا(ع)

محل کار: ارتفاع 175 شرهانی

از صبح تا ظهر، پیکر مطهر هفت شهید کشف شد. بچه ها حساس شدند. «امام رضا(ع)» که نام او رمز حرکتی ماست، امام هشتم است. حتماً یک شهید دیگر کشف می شود، اما خبری نشد.
خبر رسید امام جماعت مسجد امام جعفرالصادق(ع) شهر العماره عراق، نزدیک به 150 پیکر را آورده تحویل ما بدهد. موجی از شادی در بین بچه ها حاکم شد. سر قرار رفتیم. اجساد داخل یک کانتینر بود. یکی یکی آنها را از ماشین پیاده کردیم، اما همه اجساد عراقی بود که خودمان کشف کرده بودیم و تحویل عراقی ها داده بودیم و آنها هم اجساد را مخفی کرده بودند و به خانواده ها نداده بودند. داشتیم دق می کردیم. اما اتفاقی افتاد که خستگی از تنم خارج شد. از بین آن همه جسد عراقی، پیکر مطهر یک شهید کشف شد.
خیلی عجیب بود: با هفت شهید کشف شده در صبح، شد هشت شهید. اما از آن جالب تر، نوشته پشت لباس آن شهید بود: «یا معین الضعفا».

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ب.ظ

خدایا داری با من چه میکنی؟
من فقط شهید گمنام رو سرچ کردم؟
چرا صفحه ای باز شد که این چنین است؟
یکی پشت دیگری از معجزات رضا (ع)
اما این یکی دیگه آخرشه
تا به زیر لب گفتم "اذن دخول حرم تو یا ابالفضله، دست عطا و کرم تو یا ابالفضله" این متن اومد، حکمتش چیه خدایا؟


گفتیم یا اباالفضل، اباالفضل ها پیدا شدند

ایام عید بود. دقیقاً یادم نیست چه سالی، ولی آن شب مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(ع). در سنگر بچه های 31 عاشورا مراسم جشنی برپا شد. آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا، اما دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم شد. توسلی پیدا کردیم به جانب آقا. عرض کردم: ارباب! شما مزه شرمندگی رو چشیده اید نگذارید ما شرمنده خانواده شهدا شویم.

مراسم تمام شد. صبح قرار شد پای کار برویم. از بچه ها پرسیدم: رمز امروز به نام که باشد؟ فکر می کردم همه می گویند «یا امام رضا». آخر آن روز، روز ولادت آقا بود. اما حاج آقای گنجی گفت: بگو یا اباالفضل. گفتم: امروز روز ولادت امام رضا(ع) است. ایشان گفت: دیشب به آقا متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم عیدی را از دست آقا بگیریم. یا اباالفضل را گفتیم و حرکت کردیم.

محل کار، دژ امام محمد باقر(ع) در طلائیه بود. کار را شروع کردیم. اولین شهید بعد از چند دقیقه کشف شد. بسیار خوشحال شدیم. اما آنچه حواسمان را بیشتر به خودش جلب کرده بود، نام شهید بود که بر کارت شناسایی و وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود و همراه شهید بود حک شده بود:

شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر، گروهان حبیب. از بچه های کاشان.

گفتم: بگذارید کار کنیم، اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا اباالفضل(ع) است.
رفتم طرف بیل شروع کردم به کار. زمین را می کندم. چاله درست شده بود. دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز. به نام آقای معینی، پریدند داخل گودال. از بیل پیاده شدم. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود که داخل مشتش، جیره های شب عملیات (پسته و...) مانده بود. آبی زلال هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت. حاج آقای گنجی با گریه به من گفت: این دست و این هم آب. هنوز قبول نداری امروز آقا به ما عیدی داده؟ به خودم گفتم حتماً آب از قمقمه شهید است. قمقمه شهید هم کنار پیکر شهید بود؛ خشک خشک. حتی گلوله های تفنگش هم مثل نمک توی قمقمه بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودم. جوابم را گرفتم:

شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمدباقر(ع)، گروهان حبیب، از بچه های کاشان.

دیگر شک نداشتم که اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل(ع) است.


الله اکبر
الله اکبر

بذارید چندتا دعا کنم

خدایا پروردگارا معبودا
به حق صاحب ایران زمین مارو پیش شهیدان اسلام خجل و شرمنده نکن
به حق شمس الشموس مارو جز یاران راستین و واقعی حجت بن الحسن قرار بده و تا رخ زیبای مهدی موعود رو ندیدیم از این دنیا نبر
به حق ضامن آهو همین امروز برات مشهد و کربلا و مدینه مون رو امضا کن
به حق امام رضا (ع) و شهدای گمنام عاقبتمون رو ختم به خیر و از شیطان های زمانه محفوظمان بدار

آمین
یا علی

آمین

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

اذن دخول حرم تو یا ابالفضله
دست عطا و کرم تو یا ابالفضله

یادم میاد بچه بودم
تا میومدم تو حرمت
مادرم دست منو رها می کرد
دلمو با نیگات آشنا می کرد
به گنبدت نیگاه می کرد
قطره اشکی می چکید از گوشه چشم مادرم
زیر لب می گفت آقا
تاج سرم
که کنیز تو دخترم
غلام تو این پسرم

یادم میاد بچه بودم
تا میومدم تو حرمت
همه مردم
شاه و گدا
زن و مرد و پیر و جوون
از همه جا از همه رنگ
زیر لبا شور و نوا
ذکر همه یا امام رضا
ذکر همه یا امام رضا
ذکر همه یا امام رضا

یادم میاد بچه بودم
تا میومدم تو حرمت
شلوغی دور ضریحت رو میدیدم
رو دوش یکی می رفتم
به ضریحت می رسیدم
به پنجرت می چسبیدم
وقتی پایین میومدم
می خندیدم
به خودم پیش همه می بالیدم
داد می زدم
که من آقام رو بوسیدم
که من آقام رو بوسیدم

اذن دخول حرم تو یا ابالفضله
دست عطا و کرم تو یا ابالفضله

مرتضی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام منتظر
خوبی؟ خوشی؟
اهل خانه چطورن؟
دلم برای همتون تنگ شده

ببین چه بلایی سرم آوردی؟
اون شب اولین بار که زیر تابوت یه شهید رو میگرفتم
کاش میشد قده یه روز جزء گردان تفحص می شدیم و ...
مسبب این حال خوشم تویی

دیشب تو هیئت از آقا یه عیدی خیلی گنده ای خواستم
امروز با خوندن این مطالب یه ندایی از درونم گفت که آقا عیدیمون رو داده
ازش ...
هر وقت این کامنت رو خوندی بهم زنگ بزن تا بگم چی خواستم



راستی بچه ها
هرکی مطالب امروزم رو خوند 5 تا صلوات برای صاحب این روز و شهیدانی که اسمشون آورده شد، بخونید

اللهم صلی علی محمد و آل محمد
و العجل فرجهم

رحیمی نژاد سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:30 ق.ظ

به نام خدا
سلام
پند پیران بهتر از عمر دراز زآنکه ایشانند خود در عین راز
پند پیران بهتر از بخت جوان بشنو این معنا ز پیر غیب دان
پند پیران هم چو اسم اعظم است بر جراحت ها مثال مرهم است
پند پیران مرهم جانی بود پند پیران راز پنهانی بود
پند پیران باشدت چون پیشوا پند پیران باشدت خود مقتدا
پند پیران آفتاب بی زوال پند پیران است ماه و عمر و سال
پند پیران است فتح الباب دین پند پیرانت کند با دین قرین

مرتضی سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ق.ظ

به نام خدا
صرفا جهت مزاح


میخواین بدونید چرا آخوند ها تو دوران تحصیلشون هیچی یاد نمیگیرن؟!

استاد : به نظر شما چرا حضرت محمد ...
طلاب: اللهم صل علی محمد و آل محمد!

استاد: بله آفرین! می خواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…
طلاب: اللهم صل علی محمد و آل محمد!

استاد: وعجل فرجهم انشاء الله! به نظر شما چرا حضرت محمد…
طلاب: اللهم صل علی محمد و آل محمد!

استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…
طلاب: کدام حضرت؟

استاد: حضرت محمد!
طلاب: اللهم صل علی محمد و آل محمد

حسین بیدقی چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام مرتضی جان
مثل اینکه خیلی دیر متوجه شدم که ازدواج کردی.
خیلی تبریک میگم.
امیدوارم به همراه عروس خانم زندگی شاد و آرامی داشته باشید.

منتظر دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:30 ب.ظ

هوالحی
سلام استاد عزیز
سلام به مرتضی عزیزم
سلام به اهالی صندوقچه

خوبید؟

آقامرتضی ببخشید از اینکه کم سر میزنم به صندوقچه و شریکی خوبی برای صندوقچه نبودم آما من پشت خط مقدم هستم.
من برای سلامتیت دعا میکنم تا تو بیا اینجا و کلبه رو اداره کنی!! ببین پس من هم بیکار ننشستم.
خانواده مهربونت خوبن؟

من که خیلی خوشحالم
خیلی خیلی
چون همه چیز رو دارم
خدای خوب و مهربون که همیشه هوامو داره
همسر فوق العاده
خانواده های دلسوز و مهربون
معلم عزیزی چون شما استاد افتخار می کنم به این که شاگردتون هستم نه فقط از نظر علمی بلکه مهمتر از آن درس زندگی می گیرم سر کلاستون.
کم هستند استادهایی که سر کلاس، درس زندگی هم بدن
کم هستند اساتیدی که سر کلاس درس، به یادمون بیارند که کجای دنیاییم که قدر نعمتهامون رو بدانیم
کلا الان تو دنیا کم هستند ادمهایی که نگاهی به پایین دستان خودشون هم داشته باشن
وقتی سر کلاس دخل و خرج اون کارگر ساختمون رو حساب کردین خیلی چیزها دستگیر من و همکلاسی های بیدارم شد، میخواستم اون روز بعد از کلام شما بگم خوش به حال این کارگر که لااقل شغلی داره، خدا به درآمدش برکت میده و ایشاا... اموراتش به خوشی میگذره اما اون پدری که برای نون شب شرمنده خانواده اش هست و شغلی نداره چی میکشه؟
نمی گم اینها به دولتها مربوط نیست، بیشتر از اون به مسلمونی ما برمیگرده
یه مسلمون سفرهایش کمتر سفر هرساله به خانه خدا نیست و یکی چه بسا مسلمانتر بزرگترین آرزویش زیارت امام رضاشه!
گاهی میگم کاش کمتر میفهمیدم، نمیگم خیلی می فهمم نه، خدا رو شکر هنوز بچه ام و خیلی چیزهارو نمی فهمم اما میگم کاش کمتر از اینها می فهمیدم تا شاید مثل خیلی ها لذت دنیا رو می بردم،نمیدونم شاید این فکرهام هم به خاطره اینه که کم میفهمم شاید اگه مثل بعضی ها خیلی بیشتر می فهمیدم راحتتر بود!
به همین خاطره که به جوون ها میگن جاهل؟
گاهی که خیلی فکر می کنم میگم خوش به حال اونهایی که به قول شما طولی پیش میرن و نمیفهمند اطرافشون چی میگذره، نمیفهمند بار دنیا به دوش کیه!
استاد شما گفتید طوری زندگی می کنید که بیشتر وقت داشته باشید برای فکر کردن. استاداین فکرها وقتی سراغ آدم میاد مثل خوره به جونش میافته، کاری از دستم بر نمیاد چی کار کنم استاد ؟ کاش میشد به قول شما همه مشکلات رو حل کنیم حتی مشکل سوراخ لایه اوزون!
استاد وقتی به این مسائل فکر میکنم نمیدونم بگم خدایا شکرت یا بگم خدایا شرمنده که من اینجا هستم و از من بهتری اونجا
امروز داشتم جزوه آلی رو میخوندم که به شعری رسیدم که شما سر کلاس خواندید و اون منو به این فکرها فرو برد
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
سراسر این جهان را گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
نمیدونم حالا بگم خوبم یا نه؟
خدا به دادمون برسه
یا علی

سلام
رسیدن به خیر

استاد می گه که گفته باشه جدی نگیرید! خودش بدتره.

منتظر دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ب.ظ

دیگر دلم از دست همه گرفته... از دست همه!

از تمام کسانی که ساکن کوچه شهید (...) هستند اما وقتی پیرزنی قد خمیده را می بینند که زنبیلی حاوی نان و سبزی را بدست گرفته و به سختی قدم برمی دارد، با حالتی که انگار از بی معرفتی جوانان زمانه رنج می برند و می گویند: «تو را به خدا نگاه کن، آیا پیرزن پسری ندارد که خود برای مایحتاج خانه این چنین سختی می کشد؟»

و نمی دانند این پیره زن مادر همان شهیدی است که آنها زیر تابلوی نام او ایستاده اند.

دلم گرفته!!!

از تمام کسانیکه ناکسند،
از عارفان بی معرفت،
از عالمانی که عادل نیستند،
از عادلانی که عارف نیستند،
از عارفانی که عاشق نیستند،
از عاشقانی که خالص نیستند!
از ساکنان کوچه علی چپ،
از تمام خون هایی که رنگین ترند،
از تمام آنها که نماینده مجلس هستند اما نماینده مردم نیستند،
از ذاکرینی که یاد خدا نمی کنند،
از شورداران بی شعور،
از شعورداران بی شور،
از آنهاییکه بین گل کاکتوس و گل لاله فرقی نمی گذارند،
از آنانکه نهج البلاغه و روزنامه را یک جور می خوانند،
از حسین پرستان حسین نشناس،
از حسین دوستان زینب آزار،
از همه آنانکه زیارت عاشورا می خوانند اما عاشورایی نیستند،
از تمام سوال کنندگانی که بدنبال جواب نیستند،
از تمام آنانی که هدفشان وسیله ایست که توجیه می کنند،
از تمام آنهاییکه کربلا می روند اما کربلایی نیستند،
از همه کسانی که قمه را فقط بر سر خود می زنند نه بر سر یزیدیان!
از تمام کسانی که شمع بیت المال را به این خاطر خاموش می کنند که جیبشان نسوزد،
از چشمهای نامحرم نواز،
از گوش هایی که کرهای مصلحتی هستند،
از آنان که توجیه می کنند،
از آنان که توجیه می شوند،
از توجیه
از توجیه
از توجیه...

آفرین
اما
شما هم یادت باشد
شرمنده مان نکن!!!
وگرنه تحملت نمی کنیم!




از تمام آنانی که هدفشان وسیله ایست که توجیه می کنند،

منتظر دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ

باران که می بارید به عادت همیشه چترم را برداشتم و دویدم....

تو آمدی و چترم را گرفتی ...

غم به صورتم نشست و دلگیرانه نگاهت کردم ...

دستانم را گرفتی و بردی سمت باران ...

گفتی عزیزکم ، باران می بارد که خیست کند ، چه حاجت به چتر؟!

نگاه خیسم را دیدی و خندیدی!

گفتم من گاهی طاقت این همه بارش را ندارم ... می میرم ...

گفتی مردن که سهل است

از شوق هلاک می شوند آنان که می دانند

باریدن همه ی عاشقی من به آنان است!


استاد سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ق.ظ

مرگ یعنی...
...توجیه

رحیمی نژاد چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام به آقا و خانم صفردوست
امیدوارم خوب باشید
منتظر عزیز مطالب شما رو کمی خوندم اما چون کلمه به کلمه نخوندم نظر نمی دم.
امیدوارم همیشه روحی بزرگ داشته باشید.

محسن یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ

سلام
سلام استاد حالتون خوبه؟ خوش میگذره؟
راستش رو بخواهید دیدم تعداد نظرات ۹۹ تاست گفتم بیام تا صد تا بشه البته دنبال یه بهونه برای احوال پرسی هم بودم.
امیدوارم که حالتون خوب باشه.

سلام مرتضی و خ.منتظر
امیدوارم که حالتون خوب باشه.
مطلب قشنگی نوشته بودید که قابل تفکره ، از شور داران بی شعورش (یا کم فهمش) گرفته تا سوال کننده هایی که دنبال جواب نیستندو... وبقیش که دیگه ننوشتم.
امیدوارم همیشه سربلند و موفق باشید.
(راستی نزدیک بود دوباره یادم بره اسممو بنویسم،در لحظه آخر یادم اومد)

سلام محسن باوفا
چطوری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد