کلبه آشنا-شماره ۲

به نام خدا 

 

سلام 

همان گونه که گفتم آشنا از فارغ التحصیلان دانشگاه است. 

امیدوارم به یاری خدا همچنان از نظراتش و شعرهایش استفاده کنیم. 

ممنونم

نظرات 146 + ارسال نظر
ارمز دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ

به نام خدا

سلام

باد با چراغ خاموش کاری ندارد اگر در سختی هستی , بدان که روشنی . . .

آفرین

آشنا سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام به همگی
شعر از خودم


آتش عشق به یکدم شعله ای زد به وجودم
بگفتم ساقیا برگرد هم اکنون در سجودم

ندا آمد که سر از سجده بردار
نگه کن من همان عین الوجودم

نهیبی زد که آدم چاره ای ساز
چو مومی در درون دست بودم

ندارم چاره ای جز شعر و مستی
کنون این را برای او سرودم

سلام

رحیمی نژاد چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:00 ق.ظ

به نام خدا
سلام به ارمز عزیز
خوبید؟
جمله ی قشنگی بود. ممنون

سلام به آشنای عزیز
خوب هستید؟
من دوباره برگشتما:-)
بهم سر بزن . خوشحال میشم:-)

آشنا جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ

از خودم

نان
روی سفره تنهایی ام
پیدا نبود

جایی برای جای خالیت اینجا نبود

من
لقمه ها را یکی یکی گرفتم و
اما
دستی برای گرفتن آنها نبود

خواهر!
بریز چای دو پهلو
فدای تو
امانگاه که میکنم
آنجا صدا نبود

من با صدای بلند آهنگ از جا می پرم

آیا نشان تنهایی من
اینها نبود؟!

آشنا چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

یک لحظه از نگاه تو کافی است


ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها

معشوق آشنای همه‌ عاشقانه‌ها
ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها
با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی
هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها
هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه‌ی گندم به دانه‌ها
شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه‌ها
باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌ای به زبان زبانه‌ها
اما مرا زبان غزل‌خوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها
کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زده‌ام سر به خانه‌ها
یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها


(امین پور)

آشنا جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ

روزی از دانشمندی ریاضیدان نظرش را درباره اخلاق پرسیدند.

جواب داد:

اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای زیبایی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 10
اگر پول هم داشته باشند 2 تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 100
اگر دارای اصل و نسب هم باشند پس 3 تا صفر جلوی عدد یک میگذاریم = 1000

ولی اگر زمانی عدد یک رفت اخلاق چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست،
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت


آشنا جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ب.ظ



پیش از این ها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا



پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او



اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی طوفنده اش



دکمه ی پیراهن او آفتاب برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست



پیش از این ها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدای رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین



بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت



هرچه می پرسیدم از خود از خدا از زمین از آسمان از ابرها

زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست



هر چه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی عذابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند تا شدی نزدیک دورت می کند



کج گذاشتی دست سنگت می کند کج نهادی پا لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می کند در میان آتش آبت می کند



با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم



در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین

....شد نعره هایم بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا



نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود



مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ی بی حوصله سخت مثل حل صدها مسئله



مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر



در میان راه در یک روستا خانه ای دیدم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر این جا کجاست گفت اینجا خانه ی خوب خداست



گفت اینجا میشود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد با دل خود گفت و گویی تازه کرد



گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین؟

گفت آری او بیریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست



مهربان و ساده و بی کینه است مثل حوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی



خشم نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است



دوستی را دوست معنا می دهد قهر ما با دوست معنا می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست قهر او هم نشان دوستیست



تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر



آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود



می توانم بعد از این با این خدا دوست باشم/دوست پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد



میتوان در باره ی گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره صدهزاران راز گفت



می توان با او صمیمی حرف زد مثل باران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند



می توان مثل علف ها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت



مثل یک شعر روان و آشنا پیش از این ها فکر می کردم خدا...


قیصر امین پور

این شعر خیلی زیباست.

آشنا یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ


فال نیک
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدن
آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟
(امین پور)

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام
یک لحظه از نگاه تو قشنگ بود
داستان اخلاق هم کاملا درسته. شخصا نه اما از خیلی نزدیک درکش کردم!

خدا خدا خدا...
قشنگ ترین واژه ی این دنیا! عشنگ تر از من. قشنگ تر از مادر قشنگ تر از پدر .قشنگ تر از برادر . قشنگ تر از خواهر و قشنگ تر از عشق!

ممنون

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

به نام خدا
امام علی (ع) : مراقب افکارت باش که گفتارت می شود . مراقب گفتارت باش که رفتارت می شود . مراقب رفتارت باش که عادتت می شود .

گندم جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:44 ب.ظ

«ملال»

در کنار جوی
من نشسته
آب در رفتار.

در تمام هفته
خسته
انتظار جمعه را دارم.

در تمام جمعه
باز
از فرط تنهایی
انتظار شنبه است و کار ...

من نشسته
آب در رفتار.



- شفیعی کدکنی-

ارمز یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ


خدایا...
عجب بخشنده ای هستی!
آنوقتی که در دنیایی زندگی می کنم پر از منت،
ذره ای به رخم نمی کشی بخشندگیت را
و من چه زود فراموشت می کنم...



ممنون

رحیمی نژاد دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام
احوال ارمز عزیز؟

امام علی (ع) :همه خوبی ها در سه عمل جمع شده 1-نگاه کردن 2-سکوت نمودن 3-صحبت کردن اما هر دیدنی که در آن عبرت و پند آموزی نباشد بیجا و مهمل است و هر سکوتی که در آن اندیشیدن نباشد بیهوده است و هر سخن گفتنی که در آن ذکر و یادی از خدا نباشد بیهوده است . تحف العقول صفحه 210

سلام

آشنا سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ

علی همچو دریاست
بی انتها
که نشناخت او را
کسی جز خدا
عید ولایت مبارک

به نام خدا

سلام سلام به همه
ممنون
ببخشید ۴ روز نبودم (داوری طرحهای نخبگان استانهای گلستان-مازندران-گیلان و سمنان در گرگان)
ممنون که شما بودید.

عید شما نیز مبارک

آشنا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ


یکی را دوست میدارم

ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که

او را دوست می دارم،

ولی افسوس

او هرگز نگاهم را نمی خواند.

به برگ گل نوشتم من که

او را دوست می دارم،

ولی افسوس

او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند.

به مهتاب گفتم ای مهتاب،

سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که

او را دوست می دارم،

ولی افسوس،

یکی ابر سیه آمد ز ره ماه تابان را بپوشانید.

صبا را دیدم و گفتم ،صبا دستم به دا مانت،

بگو از من به دلدارم که

او را دوست می دارم،

ولی افسوس،

ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وا مانده ام ار هر جا دگر با خود کنم نجوا،

یکی را دوست می دارم،ولی افسوس،

او هر گز نمی داند!!!





آشنا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ


همانگونه که عشق با اشک سخن میگوید ،



به همان گونه عشق بدون معرفت



و معرفت بدون عمل



هیچ ارزشی ندارد



« دکتر علی شریعتـــــــــی »





ممنون آشنا

رحیمی نژاد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ

به نام خدا
سلام

نهج البلاغه حکمت 132

امام علی (ع):ای مردم در کسب اعمال نیکو و خیر بکوشید و از فرا رسیدن مرگ ناگهانی بترسید زیرا آنچه از مال و روزی که از دستتان رفته امید بازگشت آن وجود دارد اما عمر گذشته را نمی توان باز گرداند. نهج البلاغه خطبه 114


چقدر زیباست!

آشنا سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

ای معنی صدها غزل وشعر سپید

لبخند تورا همیشه باید خندید

با چتر خدا بیا به باران بزنیم

تا خیس شود هر آنکه نتواند دید

ممنون

آشنا پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ

سلام

سلام به خانم رحیمی نژاد
واقعا.... واقعا....
خوبه ازین جا به بعدش رو افسوس نخوریم
ممنون

آشنا پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:38 ب.ظ


آنه!


تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.
آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود.


آنه!


اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست.



این متن از کارتونش قشنگتربود.
ممنون

ارمز پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:41 ب.ظ

به نام خدا
سلام

بگذار شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید

هر چند معنی جز رنج و پریشانی نباشد.

اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن

دکتر علی شریعتی

آفرین

امین سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ http://miniboo3.blogfa.com/

سلام استاد

سلام آشنا

وقتی شهادت از عسل شیرین تر شد چه زنبورهای عسل که استعفا نکردند
چون تنها رضایت گل شرط نبود باید زنبور عسل هم دلش می خواست دور گل بگردد یا نه؟
افسوس حسین بیشتر از آب- تشنه لبیک بود مگر یک گل چقدرآب می نوشد ؟
افسوس که به جای افکارش ، زخم های تن اش را نشان مان دادند.آی زنبوران عسل - باور کنید عمر گل کوتاه است.

سلام

ارمز سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

به نام خدا

غصه زینب (س)


دلخون تر از ابر و طوفان،غمگین تر از باد باران
مانده به راه برادر،تنها ترین چشم گریان
من زینبم زینبم من
از غصه جان بر لبم من


آه اشک در سینه مانده،جانش که بر لب رسیده
نقش دلش شد عزای،یک بانوی قد خمیده
رفتی ندیدی که زینب،در کوچه ها در به در شد
در موج نا محرمان بود؛با قاتلت همسفر شد
من زینبم زینبم من
از غصه جان بر لبم من

دلخون تر از ابر طوفان،غمگین تر از باد باران
مانده به راه برادر،تنها ترین چشم گریان
من زینبم زینبم من
از غصه جان بر لبم من

یادم نرته نوایت،دل از من و نیزه ها برد
افتاد در پیش طفلت،سنگی که کنج لبت خورد
آه ای سفر کرده بازا،بازا و بنگر دوباره
این مرگ تدریجی من،جان دادن بی شماره
یادم نرفته که عباس،در اضطرابم نیامد
من ماندم و نا قه غم،اما رکابم نیامد

التماس دعا

سلام
ممنون از شما و ایضا صاحب کلبه

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ

به نام خدا
سلام
امام محمد باقر(ع)_ در هر قضای الهی خیر و نیکویی بر مومن باشد.

سلام
ممنون

آشنا جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام
عزاداری همه قبول

آن سر به ره ِحجاز قرآن می خواند
برنیـزه و سرفـراز قرآن می خواند
می خواست کلام حق بگوید زین رو
با نای بریــده ،باز، قرآن می خواند




سلام به امین
افسوس که حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود
آفرین
ممنون


سلام رحیمه جان
ممنون


سلام به خانم رحیمی نژاد عزیز
ممنون


سلام

ارمز جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

به نام خدا

سلام

استاد سلام از ماست ببخشید
ممنون از شما
و ممنون برای محیط گرم و یکرو صندوقچه



تحیل روحیه قاتلین سید الشهداء


تحلیل روحیه اعوان ابن زیاد کار آسانی نیست . آیا واقعا اینها به اصول‏ اسلام مؤمن نبودند ؟ و یا به اسلام مؤمن بودند ولی خیال می‏کردند امام حسین‏ طاغی و یاغی است و خارج بر امام وقت است و به حکم اسلام باید با او
جهاد کرد ؟ همانطوری که عمر سعد می‏گفت : یا خیل الله ارکبی ، و بالجنة ابشری .
و یا آنکه صرفا طمع و حرص بر دنیا بوده و یا صرفا جهالت ونادانی و عدم تشخیص بوده ؟ ظاهر اینست که عموم آنها خالی از یک نوع‏ ایمان عامیانه نبوده‏اند یعنی در سر ضمیر ، کافر و منکر اسلام یا کافر و منکر امام حسین نبوده‏اند ، اما رؤسای آنها کرو کور رشوه و مقام بودند همانطوری که آن مرد به امام حسین گفت : « اما رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم‏ و ملئت غرائرهم‏» و این هم خود یک معمای عجیبی است در روح فرزند آدم که‏
با عقیده خود مبارزه می‏کند و عملی می‏کند به حکم حرص و آز و دنیاپرستی که‏ با عقیده و ایمان خودش سازگار نیست . مثلا در زمان ما کسانی هستند که‏
واقعا نماز می‏خوانند و روزه می‏گیرند و یک نوع علاقه‏ای به قرآن دارند و در عین حال خادم اجانبند و حوادثی نظیر حادثه حمله به
مدینه و یا حمله مغول به وجود می‏آورند ، مثل اینکه بین عقیده و عملشان‏ فصل واقع شده و یا به عبارت دیگر تعدد شخصیت پیدا کرده‏اند . و اما مرؤوسین صرفا تابع روح تقلید و تبعیت کور کورانه از رؤسا بودند .
« ربنا انا اطعنا سادتنا و کبراءنا فاضلونا ».
خلاصه اینکه معمای قلوبهم‏ معک و سیوفهم غدا مشهورش علیک در کربلا وجود داشته .
به عقیده عقاد هر دو طرف ، عقیده و ایمان به آخرت داشته‏اند ولی عقیده‏ و ایمان در یک طرف در روحی موجود بوده کریم و بزرگوار ، و در طرف دیگر در روحی بوده لئیم و پست ، آنها بالطبیعه ایده آلیست و صاحب هدف‏
بوده‏اند و اینها بالطبیعه منفعت پرست .

حماسه حسینی از شهید استاد مطهری

اهدنا الصراط المستقیم

سلام
آفرین چه انتخاب خوبی

آمین

آشنا جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 ب.ظ

شعر از خودم


آه ،امشب پیش چشمم تو به سر میکردی
کاش یکبار دعا وقت سحر میکردی

من که عمری ست به نگاه تو چنین مات شدم
کاش یکبار مرا نیز نظر میکردی

به که مجنون شدم و لیلی من بی خبر است
کاش در حادثه ی عشق خبر میکردی

سالها منتظر و چشم به راهت بودم
کاش یکبار شده قصد سفر میکردی

جز خیالی که بدادی به سرم هیچ نشد
کاش یک سیب مرا داده،گذر میکردی

استاد جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

کامنتی قدیمی و زیبا و عمیق از آشنا با پاسخ من:

آشنا
چهارشنبه 9 تیر ماه سال 1389 ساعت 00:56 AM

ابن مسیب نقل کرد که ، عمر بن خطاب مى گفت : ((پناه مى برم به خدا از مشکلاتى که ابوالحسن ، براى حل آنها نباشد)). این سخن خلیفه جهاتى داشت ؛ از جمله آنها، این بود که روزى پادشاه روم به عمر نامه نوشت و از مسائلى پرسش نمود؛ عمر آن سؤالات را بر اصحاب عرضه داشت ، اما کسى نتوانست جواب بدهد، پس به امیرالمؤمنین عرضه داشت و حضرت فورا جواب سؤالات را دادند.
نامه پادشاه روم به عمر این چنین بود: ((این نامه اى است از پادشاه بنى الاصفر به عمر، خلیفه مسلمانان ، پس از ستایش پروردگار پرسش مى کنم از شما مسائلى را که پاسخ آن را مرقوم نمایید:
1- چه چیز است که خدا آن را نیافریده است ؟
2- خدا نمى داند،
3- نزد خدا نیست ،
4- همه اش دهان است ،
5- همه اش پاست ،
6- همه اش ‍ چشم است ،
7- همه اش بال است ،
8- کدام مردى است که فامیل ندارد،
9 - چهار جنبده که در شکم مادر نبودند کدام است ،
10 - چه چیزى است که نفس مى کشد، روح ندارد،
11 - ناقوس چه مى گوید،
12- آن رونده کدام است که یک بار راه رفت ،
13- کدام درخت است که سواره ، صد سال در سایه اش راه مى رود و به پایانش نمى رسد و مانندش در دنیا چیست ،
14- کدام مکان است که خورشید جز یک بار در آن نتابید،
15- کدام درخت است که بى آب رویید،
16- اهل بهشت مى خورند و مى آشامند و چیزى دفع نمى کنند؛ مانندش در دنیا چیست ،
17- در سفره هاى بهشت کاسه هایى که در هر یک از آنها غذاهاى گوناگون است و آمیخته نمى شوند؛ مانندش در دنیا چیست ؟
18- از سیبى در بهشت ، دخترکى بیرون مى آید در حالى که از آن سیب ، چیزى کاسته نمى شود،
19- کنیزکى در دنیا مال دو مرد است و در آخرت ، مال یکى از آنان ؛ آن چگونه است ؟
20 - کلیدهاى بهشت چیست ؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام ) نامه پادشاه روم را خواندند و در پشت نامه ، جواب را این طور مرقوم کردند:
بسم الله الرحمن الرحیم - پس از سپاس و ستایش پروردگار؛ اى پادشاه روم ! بر مطال شما واقف شدم و من به یارى خدا و قدرتش و برکت خدا و پیامبران ، خصوصا محمد صلى الله علیه و آله و سلم آخرین فرستاده خدا، پاسخ تو را مى دهم :
1- آن چیزى که خدا نیافریده قرآن است ، زیرا آن کلام وصف خداست و همچنین کتابهایى که از جانب خدا نازل شده است ، حق - سبحانه - قدیم است و صفاتش هم قدیم است .
2- آن چیزى که خدا نمی داند آن است که شما نصرانیان مى گویید: خدا را زن و فرند و شریک است ؛ خدا فرزندى نگرفته و با او خدایى نیست ، نه والد است و نه مولود.
3- آن چیزى که نزد خدا نیست ظلم است ، پروردگار به بندگان ، ستمکار نیس .
4- چیزى که همه اش دهان است ، آتش است ؛ در هر چیزى افتد، مى خورد.
5- چیزى که همه اش پاست ، آب است .
6- چیزى که همه اش چشم است ، خورشید است .
7- چیزى که همه اش بال است ، باد است .
8- آن کس که فامیل ندارد، آدم است .
9- آن چهار جنبنده که در شکم مادر نبودند عصاى موسى ، قوچ ابراهیم ، آدم و حوا مى باشند.
10- آنکه بى روح است و نفس مى کشد، صبح است ، خداى تعالى فرمود: ((والصبح اذا تنفس )) ((سوگند به صبح آنگاه که نفس ‍ مى کشد)).
11- ناقوس مى گوید: ((تق ، تق ؛ حق ، حق ، آهسته ، آهسته ؛ عدالت ، عدالت ؛ راستى ، راستى ؛ دنیا ما را فریب داد و در هوس انداخت ؛ دنیا دوره به دوره سپرى مى شود؛ نمى گذرد روزى مگر که سست مى کند از ما پایه اى ، مردگان ما را خبر دادند که از این سرا کوچ مى نماییم ، پس چرا ما اینجا را براى خود وطن گرفته ایم ؟))
12- آن رونده که یک بار راه رفت کوه سیناست ، میان آن کوه و زمین مقدس (مسجد اقصى ) چند روزى راه بود، بنى اسرائیل که به فرمان موسى (علیه السلام ) آهنگ آن سرزمین داشتند نافرمانى کردند، خدا از آن کوه پاره اى برکند و دو بال از نور برایش قرار داد و بر بنى اسرائیل که در بیابان راهپیمایى مى کردند سایبان شد و برابر سر آنان سیر مى نمود، چنانکه خدا در قرآن فرموده است : ((و چون کوه را از جا برکندیم و مانند سایبان بر سرشان قرار دادیم و آنان گمان کردند بر سرشان مى افتد.))(29) و موسى بنى اسرائیل را گفت : چرا نافرمانى مى کنید، دست از نافرمانى بردارید وگرنه کوه را بر سرتان مى افکنم ، چون توبه کردند کوه به جایش ‍ برگشت .
13- درختى که سواره ، صد سال در سایه اش راه مى رود و به پایانش ‍ نمى رسد، درخت طوبى است و آن سدرة المنتهى است که در آسمان هفتم است ، به سوى آن درخت ، اعمال بنى آدم بالا مى رود و آن از درختهاى بهشت است ، هیچ کاخى و خانه اى در بهشت نیست مگر شاخه اى از شاخه هایش
در آن آویخته و مانندش در دنیا خورشید است ، خودش یکى ست و پرتوش در همه جاست .
14- مکانى که خورشید جز یک بار در آن نتابید، زمین دریایى است که بنى اسرائیل از آن عبور کردند و فرعونیان در آن غرق شدند، در آن هنگام که خدا براى موسى (علیه السلام ) آن دریا را شکافت و آب ، مانند کوهها روى هم ایستاد و زمین دریا به تابیدن خورشید، خشک شد سپس آب دریا به جایش برگشت .
15- درختى که بى آب رویید، درخت یونس پیغمبر است و آن معجزه اى بود که خداى تعالى فرمود: ((و اءنبتنا علیه شجرة من یقطین )) : ((بر سرش درختى از کدو رویانیدیم .))(30)
16- غذا خوردن اهل بهشت که مى خورند و چیزى دفع نمى کنند، مانندش در دنیا، بچه است در شکم مادر، از نافش مى خورد و دفع نمى کند.
17- غذاهاى گوناگون بهشتى که در یک کاسه است و آمیخته نمى شود، مانندش در دنیا تخم مرغ است که سفیده و زرده آن آمیخته نمى شوند.
18- دخترکى که از سیب بهشتى بیرون مى آید مانندش در دنیا، کرمکى است که از سیب بیرون مى آید و سیب تغییرى نمى کند.
19- کنیزکى که در دنیا مال دو مرد و در آخرت مال یکى است ، مانند درخت خرمایى است که در دنیا به شرکت مال مؤمنى مانند من و کافرى مانند توست و آن در آخرت براى من است نه براى تو؛ زیرا در آخرت ، آن درخت در بهشت است و تو داخل بهشت نمى شوى .
20- کلیدهاى بهشت ، ((لااله الا الله )) و محمد رسول الله )) است )).
ابن مسیب گفت : چون قیصر روم ، جواب سؤالات را خواند گفت : این سخن بروون نیامده جز از خاندان نبوت ، سپس پرسید: پاسخ این سؤالات را چه کسى داده است ؟ گفتند: از پس عموى محمد صلى الله علیه و آله و سلم است .
قیصر روم براى امیرالمؤمنین نامه اى نوشت : ((سلام علیک ؛ پس از سپاس پروردگار، بر پاسخهاى شما واقف شدم و دانستم که شما از خاندان نبوت هستید و به شجاعت و علم ، متصف مى باشید، من خواهانم که دینتان را براى من شرح دهید و حقیقت روحى را که خدا در کتابتان گفته است براى من بیان نمایید ((یساءلونک عن الروح قل الروح من اءمر ربى )) ؛ ((از روح پرسش مى کنند بگو روح از امر پروردگار من است )).امیرالمؤمنین (علیه السلام ) در جواب قیصر، نوشت : ((پس از سپاس و ستایش پروردگار، روح نقطه اى است با لطافت و پرتویى است با شرافت که از ساختهاى آفریننده اش و قدرت پدید آورنده اش مى باشد، از گنجینه هاى مملکتش او را بیرون آورده و در نهاد بندگانش نهاده ، پس ‍ روح تو پیوندى است با او، و نزد تو امانتى است از او، هرگاه گرفتى آنچه نزد او دارى ، مى گیرد آنچه نزد تو دارد))
پاسخ:
به نام خدا
ممنون آشنا
ممنون
دنیایی است که هر بار تازه است

و باز جمله آخر تفسیر دیگزی از این حقیقت که انسان از روزنه اجل خود روزی می خورد.

استاد

پویا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ق.ظ

سلام.استاد سلام آشناسلام دوستان .استاد مطلب جالب وحکیمانه ای بود.

سلام
خانم پویا هستید دیگر؟

خوش آمدید
ممنون

امین یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:23 ب.ظ

یادت هست ترم های آخر بود--وقتی معتاد شدم دانشگاه واحدهای عملی بیشتری به من داد.

پویا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:16 ق.ظ

سلام.استاد بله درست حدس زدید.
سفیر اهورایی





حس می کنم حریر حضورت را در لحظه های سختی تنهایی

بوی تو در فضاى زمان جارى ست مانند عطر پونه ى صحرایی

در برف زارِ سردِ دلم کرده ست اى نرگس بهارى من سبزت

تقدیر ، این مقدّر بى برگشت، تقدیر، این سفیر اهورایى

می گوید از یکی شدنم با تو احساسم ، این لطافت سحرانگیز،

حسّم به من دروغ نمی گوید درپیشگاه اقدس شیدایى

بوی تو را شنیده ام از باران، بارانِ چشم هاىِ غزلْ کاران

در آبسال سبز غزل کاری با رمزِ صبح شرجى ِرؤیایی

آتش زدى به ظلمت ایمانم ، برداربستِ طاقت ِ بنیانم

با چشم و روى ِ روشن ِ خورشیدى ، با گیسوى طنابى یلدایى

عاشق که مى شدم نهراسیدم از فتنه هاى واهى بدنامى

از آن که گفته اند که مى ارزد ، عاشق شدن به فتنه ى رسوایى



سعید عندلیب

سلام
ممنون
خوش آمدید

پویا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:01 ب.ظ

سلام پـشت پـنـجـره

هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛

نـیـاورده ســت ؟

.....

هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم

هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

سلام

آشنا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ

سلام به خانم پویا
خیلی خوش آمدید
ممنون از شعرهای قشنگی که گذاشتید
خوشحال شدم
بازم به کلبه سر بزنید


سلام به امین
ممنون

آشنا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا
نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا
شهریار

آشنا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ

ماست مالی
هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و زن مصری اش فوزیه در سال 1317 خورشیدی چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب به تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند.

در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بوده دیوارها را موقتاً سفید نمایند، و به این منظور با پولی که از کدخدای ده می گیرند و با خرید مقدار زیادی ماست کلیۀ دیوارها را ماست مالی کردند.
قدمت ریشۀ تاریخی این اصطلاح ( ماست مالی) ازشصت سال نمی گذرد، و ماجرای این ماست مالی مدت ها موضوع اصلی شوخی های محافل و مجالس بود .

ارمز یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ

به نام خدا

سلام

یادت میره

!همیشه آرزوهاتو یه جا یادداشت کن و یکی­ یکی از خدا بخواه خدا یادش نمیره ولی تو

یادت میره که چیزی که امروز داری دیروز آرزوشو کردی!

سلام

پویا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام تو را دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.


جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

اثر پل الوار و ترجمه احمد شاملو

سلام

[ بدون نام ] یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ



کنار من که قدم میزنی هوا خوب است پر از پریدنم و جای زخم ها خوب است

برای حک شدن عشق در خیابان ها به جا گذاشتن چند ردپا خوب است

قدم بزن پُرم از حس «درکنار تویی» قدم بزن پرم از حس اینکه ما خوب است


نخند حرف دلم را نمیشود بزنم خیال میکنم اینجور جمله ها خوب است.

کنار من که قدم می زنی هوا خوب است پر از پریدن ام و جای زخم ها خوب است

قدم بزن پرم از حس " در کنار همیم قدم بزن پرم از حس اینکه "ما ماییم"


شاعر صالح سجادی از کتاب تشنج کلمات

ارمز یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ

کنار من که قدم میزنی هوا خوب است پر از پریدنم و جای زخم ها خوب است

برای حک شدن عشق در خیابان ها به جا گذاشتن چند ردپا خوب است

قدم بزن پُرم از حس «درکنار تویی» قدم بزن پرم از حس اینکه ما خوب است


نخند حرف دلم را نمیشود بزنم خیال میکنم اینجور جمله ها خوب است.

کنار من که قدم می زنی هوا خوب است پر از پریدن ام و جای زخم ها خوب است

قدم بزن پرم از حس " در کنار همیم قدم بزن پرم از حس اینکه "ما ماییم"


شاعر صالح سجادی از کتاب تشنج کلمات

آشنا شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ

سلام استاد
حالتون خوبه؟
استاد دلمون برای شما و همه استادهای خوب دانشگاه خیلی تنگ شده
خصوصا برای حرفهای قشنگتون
استاد همیشه با بچه های سمنان ذکر خیرتون هست
کلاس استادی مثل شما رو برای بچه های دیگه هم میذاریم
تا حالا مثل شما رو ندیدم گرچه استادهای اینجا هم انسانهای شریف و خوبی هستند

سلام
خدا را شکر خوبم

ممنونم شما لطف دارید. موفق باشید.

ارمز شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:27 ب.ظ

به نام خدا

سلام

درس زندگی

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."




سلام خانم ارمز

ممنون

ارمز چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

به نام خدا

سلام
*
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . . .
*
*
*
اگر پیاده هم شدی سفر کن ، در ماندن می پوسی ...
*
*
*
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،

زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.







ممنون

ارمز چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ

در هر 3 ثانیه یکی تو دنیا می میره ...

1،2،3 الان یکی مرد!!!

یادت باشه یکی از این سه ثانیه ها سهم ماست !!!

پس قبل از اینکه به 3 برسیم قدر نعمت زندگی رو بدونیم

و برای زندگی ابدی توشه بیندوزیم ...

یک ... دو ... سه ...








همگی آماده : زندگی شروع شد ، حالا یک ، یک و نیم ؛ دو ، دو و نیم ؛ سه ... و تمام .


ارمز جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ

به نام خدا
سلام

سلام به صاحب کلبه کجاااااااااااااایی؟عمو یادگار!
دلم برای شعرای قشنگت تنگ شد!


شادی را هدیه کن





دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
- اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی.

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند.
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا !

و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود.
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم.
5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
- برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود !

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
- من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز آن بالا با توست

آشنا جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
سلام به همگی

استاد حالتون خوبه؟


من اومدم!!
امیدوارم بقیه هم بیان
امتحانهای نفس گیری بود

با پوزش از همه اهالی کلبه نمیدونم چرا چشمه شعرم خشکیده!! فکر کنم اثر درسها باشه


سلام
خوش آمدید

در صندوقچه ۲۰۱۲ کلبه بسازم؟

آشنا شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:28 ق.ظ

سلام

بله استاد خوشحال میشم

امیدوارم شاگرد خوبی تو صندوقچه جدید باشم



سلام رحیمه جان
خوبی؟خونه خوش میگذره؟
ممنون که سر میزنی حتی بیشتر از من
خودت که میدونی سرم شلوغ بود و شعرها نیمه جوشیده
اما
در مورد مطلب آخرت حرف دارم!
من از این همه تعریف کردن خوشم نمیاد
به نظرت اشتباه است؟
استاد به نظرتون اشتباه میکنم؟!

سلام
ممنون
نه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد