کلبه امین ۳

امین عزیز 

سلام 

کلبه ات خیلی طرفدار داره. 

ممنون

نظرات 136 + ارسال نظر
امین جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ق.ظ

و یک سوال بچه گانه ۲۶ سالست که در ذهنم بی جواب مرور میشود که آیا در کشورهای خارج که جمعه هایش تعطیل نیست هم اینقدر جمعه دلگیر است؟

برای تو که جمعه را می شناسی آری
اما کلا شنبه عصرها و یک شنبه ها دلگیر است.

بوی فیروزه جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ

نـه ... روبـه روی تـو بـازنـده انـد حـالا هــم

قــــمـاربـازتـریــــن مــــردهـای دنـــیـا هـــم

زمیــن زدم ورقـی را شـروع شـد بــــــــازی

ولی بـه قـصد- فـقط - رو به رو شدن با هم

اگـرچـه مـی دیـدم – اگـرچـه می دانـستی

در ایـن مـقـابله جـز بـاخـتن نـمی خـواهـم

طـنین قـهـقـهه ات در تـبسـمم مـی ریخت

هـجـــوم زلـزلـه ات در غـــرور گـهــگـــــاهـم

نـمی بـریـد چـرا حـکـم مـن شـروع تـــــو را

نـمی گــرفت چــرا بـی بـی تـو را شـاهـــم

سیـاه و سـرخ گـره خـورده بـود و پـیدا بــود

جـنون دسـت تـو در تـک تـک ورق هــــایـم

در ایـن نـبرد ، فـقط بی بی دلـت کـافیست

بـرای کـشـتن پـنـجاه و یـک ورق بــا هـــــم

بـه دست داشتی آن قـدر دل که می لرزید

دل سـیــاه تـریـن بـرگــه هـای بــالا هــــــم



مـرا بـه بـاخـت کـشانـدی ولـی نـیـفـتــادم

بـه ایـن امـید کـه روز خـداست فــردا هـــم

شـروع مـی شود ایـن بــازی ِ تـمـام شده

اگـــرچـه رو بــکـــنی بــرگ آخــرت را هـــم

د یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:20 ق.ظ


به خدا گفتم
بیا جهان را قسمت کنیم
آسمون واسه من ابراش مال تو
دریا واســـــه من موجهاش مال تو
مـــاه واسه من خورشید مال تو

خدا خندید و گفت
تو آدم باش
تو انسان باش
همه دنیا واسه تو من هم مال تو

دانشجو یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ


به خدا گفتم
بیا جهان را قسمت کنیم
آسمون واسه من ابراش مال تو
دریا واســـــه من موجهاش مال تو
مـــاه واسه من خورشید مال تو

خدا خندید و گفت
تو آدم باش
تو انسان باش
همه دنیا واسه تو من هم مال تو

سلمان رحمانی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:22 ب.ظ

ازآجیل سفره عید
چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد !

پزشکان اصطلاحاتی دارند
که ما نمی فهمیم
ما دردهای داریم که آنها نمی فهمند
نفهمی بد دردی است
خوش به حال دامپزشکان !

بهزیستی نوشته بود :
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد
شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت :
گوساله ، بتمرگ !

شیر مادر، بوی ادکلن می‌داد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم )
نان، بوی نفت می‌داد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمی‌فهمم )
حالا که بازنشسته‌ شده‌ام
هر چیز، بوی هر چیز می‌دهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد !

با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل می‌کاریم
ماهی‌ها به جهنم !
کندوها پر از قیر شده‌اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
جه سعادتی !
داریوش به پارس می‌نازید
ما به پارس جنوبی !

نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منج‍ّمها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتاده‌اند
و نیوتن، پشت وانت
سیب‌زمینی می‌فروشد
آهای، آقای تلسکوپ !
گشتم نبود، نگرد نیست!

مثل روزنامه‌ها، اول همه را سر کار می‌گذارند
بعد آگهی استخدام می‌زنند
بچه‌های وظیفه، یا شاعر شده‌اند یا خواننده !
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر می‌کند، یکی احکام می‌خواند
یکی به سرعت پیر می‌شود
و آن یکی مدام نق می‌زند :
مرده‌شور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟

تعطیلات نوروز به کجا برویم
پدر از بی‌پولی گفت و قسط‌های عقب‌مانده
مادر از سختی راه و بی‌خوابی و ملافه و حمام
ساعت شد 12 نصف شب
گفتیم برویم سر اصل مطلب
یکی گفت برویم شیراز
دیگری گفت نه‌خیر مشهد
ساعت شد 5 صبح
مادر گفت بالاخره کجا برویم
پدر گفت برویم بخوابیم !

جهان در اول دایره بود
بعد از تصادف با یک کفشدوزک
ذوزنقه شد
تا در چهار گوشه ناهمگون آن بنشینیم
و برای هم پاپوش بدوزیم !
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!

من تعجب می کنم
به گزارش خبرگزاری پارس
میراث فرهنگی به وزارت نیرو پیوست
بانک پاسارگاد- شعبه تخت جمشید
وام ازدواج می دهد
استخر,نام سابق دشت مرغان است
به همت کارشناسان داخلی
مقبره کوروش به جکوزی مجهز می شود
شعار هفته: آب آبادانی ست – نیست !

رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای ...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !!

این پارک پارکینگ می شود
این درخت ،تیر برق
این زمین چمن ، آسفالت
و من که امروز به اصطلاح شاعرم
روزی یک تکه سنگ می شوم
با لوح یادبودی بر سینه
درست،وسط همین میدان

مواظب وسایلتون باشین!
من بودم و جمشید و یک پادگان چشم قربان!
از سلمانی که برگشتیم سرباز شدیم
در تخت های دوطبقه،
خوابهای مشترک دیدیم
یک روز که من نبودم
تخت جمشید را غارت کرده بودند!

شب خیرات
مادر ،یک ریز
دعای باران خواند
نزدیک های صبح
رود کنار خانه پر شد
از روی پل گذشت
یواشکی به اتاق رفت
و ما به خیر و خوشی یتیم شدیم!

در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ و صلیب
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ و صلیب
پس بهتر است بجای کشف حقیقت
برگردیم و کشکمان را بسابیم!

صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!

دانشجو دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:09 ب.ظ

اشعار بی ربط



شوق شهرت رفت و ذوق آرزوها هم که مُرد

مـوی کـم کـم شـد سپیـد، از خوابـ بیـدارم کنیـد

امین و محرم۲ دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

سلام بر استاد عزیز
و سام بر دوستان عزیزم ممنون بوی فیروزه عزیز و سلمان عزیز

در ماه محرم غم هر شب داریم

تا شام نداده اند هی تب داریم

زین تکیه به ان ٬از ان به این ٬ قابلمه پُِر

دلخوش شده ایم دین و مذهب داریم !


از ترس خدا دو چشم خود می بندیم

در جمعیت سیاه می پیوندیم

مظلوم امام.٬ مرد معصوم امام

ما گریه کنان به ریش هم می خندیم !


هر جور شده کلاه برداشته اند

ایام پر از حکایتی داشته اند

قربان محرم و امامش بشوم

نبش در خانه شان علم کاشته اند !

در تکیه دل ا زغربت او لرزان است
چشمان ز نبود معرفت گریان است
من در عجبم چرا در این جا هرچیز
جز راه حسین و کار او میزان است
************************
در تکیه ما عزای او پر شور است
در اول شب عزا و آخر سور است
هرچند برنج خوب و عالی دارد
امسال ولی کمی خورشتش شور است

سلام امین

ان شااله این گونه نباشیم
یعنی عزادار و حسینی واقعی باشیم

[ بدون نام ] دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام امین جون
حالت چطوره؟
یهو دلم هواتو کرده!!!
امیدوارم زود بیای که دلم واست خیلی خیلی تنگ شده

یاد اون روزی افتادم که با هم رفتیم فلش مموری خریدیم
هنوز دارمش و هر وقت باهاش کار میکنم یاد اون روز میوفتم

مرتضی دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ب.ظ

گرچه با آدرسی که دادم میفهمیدی من بودم اما به بقیه می گم که پست بی نام قبلی رو من نوشتم

امین دوست دارم
ایول داری عزیز دلم

در ادامه ی جواب استاد و سوالت بگم که خارجی ها اگه امام زمان رو قبول داشته باشن (منظورم شیعیان مولاست) شب های جمعه دلشون میگیره

یا علی

سلمان رحمانی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ

غــم مـخور، دوران بی پولی به پایان میرسد !!!! ...


غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد

مبلغش هر چند فعلاً قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتماً تا زمستان می رسد

در حساب بانکی ات عمری اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یامفتی فراوان می رسد

چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد

شهر، کلاً شور و حال دیگری بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد

آن یکی با ساز، رنگ گلپری جون می زند
این یکی با دنبکش، بابا کرم خوان می رسد

عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرش هم با کباب و نان و ریحان می رسد

مش رجب، آن گوشه هی یک‌ریز بشکن می زند
خاله طوبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد

تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدا را شکر پول کفش و تنبان می رسد

مادرم هم خنده‌ی جانانه ای فرمود و گفت:
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد

بی بی از آن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونام، ای جانمی جان می رسد

خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلاً به ایشان می رسد

اصغری در پای منقل، بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الآن می رسد

خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفلکی از دور با چشمان گریان می رسده

امین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ب.ظ

سلام و صد سلام

استاد عذر من را بپذیرید شرمنده بازی زمونه داره تلو تلوم میده و زندگی اگر چه واسم شیرینه اما چرخ دندش به هم گیر کرده دستم اگه به این چرخ زمونه برسه خوب روغن کاریش می کنم

این غزل اشتباه شاعر نیست ,اختیارات شاعری خوبست
من به جای خدا تو را گفتم ,گاهی اوقات کافری خوبست

این غزل را گناه ...نه بنویس ,قافیه در ردیف تکراری
ای هبل !ای منات !ای عزی!,هنر دست سامری خوبست

مرده بودم،به مرده جان دادی ,ای غزلواره دوستت دارم
تو بگو که مرا پذیرفتی ...,ساده،هر چند ظاهری خوبست

زلف،چون ابشار و چشمت رود,ارتفاعات پیکرت زیبا
مثل یک شاهکار نقاشی ,در وجودت مناظری خوبست

ساقی و مطرب و پیاله و می ,ساقیا جای مولوی خالی
رقص صوفی ،سماع اندامت ,امشب آواز ناظری خوبست
--------------
من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی
تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها
از آه زیاد است، نه از خوردن آشی

از تُنگ پریدیم به امید رهایی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

یک بار شده بر جگرم زخم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم چه باشی چه نباشی

امین عزیز
یه ساعتی بگو بیام استاندارد ببینمت

امین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ب.ظ

سلام به دوستان عزیزم و سلام به استادم
چه کسی میگوید:
که گرانی شده است؟
دوره ارزانیست!!!
چه شرافت ارزان؟!
تن عریان ارزان!!!
آبرو قیمت یک تکه نان!!
و دروغ از همه چیز ارزانتر...
و چه تخفیف بزرگی خورده
قیمت هر انسان:(

فروش فوق العاده
۱. مواد مخدر مرغوب اصل ساخت پاکستان با نرخ تعاونی بفروش میرسد.همشهریان و متقاضیان عزیز می توانند به یکی از پنجاه شعب فعال در سطح شهر مراجعه و نسبت به خرید آن اقدام نمایند.

ضمنا ۲۰ درصد تخفیف برای اعضای محترم انجمنNA


۲ . تعدادی قلب مستعمل در حد نو و چند عدد غرور جریحه دار زیر قیمت بازار و بصورت یکجا بفروش میرسد.


۳. پکیج ویژه ما :سی دی زهره+سی دی یاد یاران+سی دی تصاویر رویدر نیوز در یک بسته و با قیمت باور نکردنی .

همشریان محترم جهت کسب اطلاعات بیشتر یا سفارش کالا می توانند به روابط عمومی وبلاگ اسطوره مراجعه و کامنت بگذارند

این روزها همه چیز راحت بفروش میرسد آبروی شما چطور؟

امین سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ

دویست تومن پول میده

یادمه تابستون بود بعد کار داشتم میرفتم سمت خونه که جلوی یه مغازه ایستادم ببینم اگه شیر یارانه ای داره شیر بخرم(اگر چه می دونستم احتمالا تموم شده مث همیشه) چشمم افتاد به یه پسر بچه ۸-۹ ساله افغانی که داشت با اون جثه نحیفش یه ظرف ۲۰ لیتری اب رو کشون کشون میبرد(البته سعی میکرد ببره چون ظرفه از جاش تکون نمی خورد!!!).

بهش گفتم: داری چیکار میکنی؟

گفت: این مغازه داره گفته اگه ظرف آب کولر رو خالی کنم دویست تومن پول میده!

گفتم: ولی می بینی سنگینه. نمی تونی ببری که

گفت: ولی دویست تومن پول میده!

نتیجه اخلاقی:...

خب دویست تومن پول میده دیگه!

از شعور جامعه بگیر تا مرد گنده ای که از یه بچه میخواد به ازای خالی کردن یه ۲۰ لیتری بهش دوست تومن بده!البته دوووووووووویست تووووووومن! خیلیه ها!خیلی خیلی معذرت میخوام ولی خاک بر سرشو.کاش یه لحظه فکر میکردن این بچه بچه خودشونه بعد میدیدن واقعا دلشون میاد از یه بچه همچین درخواستی کنن یا نه!!!
اما وجه اصلی این قضیه اینه که مثلا به یکی بگن اگه کوه رو با دست خالی جابجا کنی بهت یه میلیارد پول میدم و طرف هی پای کوه وایسه و هلش بده چون اگه بتونه یه میلیارد پول گیرش میاد.
این مصداق خیلی از ماهاست!
دست و پا زدن برای کاری که از ما برنمیاد و در عوض دلخوش بودن به نتیجه کار

امین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام استاد
نفرمائید اینطور
فردا با شما تماس میگیرم و هر جا باشید خدمت می رسم برای دست بوسی راستی داریم به روز تولد استاد عزیزم نزدیک می شیم صندوقچه چه سوپرایزی برای ما داره ا... اعلم راستی کی میدونه تولد استاد کیه؟
تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد




خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌

مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد

به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌

مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب می‌سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد

مرا ـ گرد سرت می‌چرخم و ـ جاروب می‌سازد
تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها

مرا گرگی کنار خانة یعقوب می‌سازد
مرا سر می‌دهد تا دشتهای آتش و آهن‌

و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌

یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد
--------------
موسی به دین خویش عیسی به دین خویش
ماییم و صلح کل در سرزمین خویش
همسایگان خوب! قربان دست تان
ما را رها کنید با مهر و کین خویش
ما با همین خوشیم گیرم که جملگی
داریم دست کج در آستین خویش
ای دوست! عیب من چندان بزرگ نیست
این‌قدرها مبین در ذره‌بین خویش
دیگر چه لازم است با خنجرش زنی
هر کس که ترش کرد سویت جبین خویش
خواهی علف بکار، خواهی طلا بیاب
وقتی نشسته‌ای روی زمین خویش
---------------------------
شکر خدا که اهل جدل همزبان شدند
با هم به سوی‌ِ کعبة عزّت روان شدند
شکر خدا که گردنه‌گیران محترم‌
بر گلّه‌های بی سر و صاحب شبان شدند
شکر خدا که کم‌کمک از یاد می‌رود
روزی که پشت نعش برادر نهان شدند
شکر خدا که مسجد و محراب شهر نیز
یکباره ـ پوست‌کنده بگویم ـ دکان شدند
جمعی‌، چنان قدیم‌، هر آن را که سر فراشت‌
قربان مادر و پدر و خانمان شدند
یعنی دوباره دشمن‌ِ سوگندخورده را
با استخوان سینة خود نردبان شدند
مانند بارهای دگر بعدِ گیر و دار
بر خون خویش و نعش پدر میهمان شدند

هر کس به گونه‌ای به هدر داد آنچه داشت‌
یک عدّه هم که سگ نشدند استخوان شدند


سلام امین عزیز
مهندس را دیدم حالت را پرسیدم سلام رساندم!
ان شاالله می آم یک روز پیشت ببینمت
ممنون
استاد

امین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ

عاقبت با ناله سودا می‌شود آهی که نیست‌
زیر گام ما به منزل می‌رسد راهی که نیست‌
از کرامت‌های بسیارت همین ما را رسید
شاخة خشکی که هست و دست کوتاهی که نیست‌
خوب می‌دانیم و می‌دانی که چندین سال قحط
آبمان در کاسة سر دادی از چاهی که نیست‌
آخر امّا صبر کن‌، ای آسمان‌! خواهی شنید
نور صد خورشید می‌گیریم از این ماهی که نیست‌
دست اگر آن دست دیروزین ما باشد ـ که هست ـ
باز هم گندم برون می‌آرد از کاهی که نیست‌
کُشتة خود می‌شود این ایل‌، حتّی در شکست‌
تا نبندد چشم امّیدی به خونخواهی که نیست‌
-----------
زبان شکر، سستی کرد محصول فراهم را
و آخر آسمان واپس گرفت از ما همین کم را
در این گندم‌، نمی‌دانم کدام ابلیس مخفی شد
که قابیل مجسّم کرد فرزندان آدم را
من این فصل تباهی را از آن هنگام حس کردم‌
که مسجد نیز پنهان کرد در خویش ابن‌ملجم را
و سقّایان این امّت ـ خداشان تشنه‌کُش سازد ـ
بر اسماعیل و هاجر نیز بستند آب زمزم را
جدا کردند دست از شانه‌های ما همان قومی‌
که می‌بستیم روزی شانه‌های زخمی هم را
به جُرم هفت‌خوان قربانی نامردمی گشتن‌...
نکُشت این چاه‌، ننگ آن برادر کُشت‌، رستم را
--------------------------------
ما پادشاه کشور شرمندگی شدیم‌
نفرینی همیشة بی‌خندگی شدیم‌
از بس خدای را به خدایی نخواستیم‌
منّت‌پذیر خوارترین بندگی شدیم‌
آن روزمان گذشت که از برج‌ِ بامداد
خورشیدوار، مظهر تابندگی شدیم‌
اینک به یُمن چاه‌کنی‌های بی‌شمار
حسرت نشین چاه‌ِ سرافکندگی شدیم‌
عمری به کیسة دگران چشم دوختیم‌
تا عاقبت خلیفة دوزندگی شدیم‌
ما را لباس‌ِ بی‌کفنی حفظ کرده‌است‌
این گونه مستحق دو دم زندگی شدیم‌

امین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام استاد عزیزم و سلام دوستان
روزی چهار مرد و یک زن کاتولیک در باری، مشغول نوشیدن قهوه بودند.
یکی از مردها گفت : من پسری دارم که کشیش است، هرجا که میرود مردم او را "پدر" خطاب میکنند.
مرد دوم گفت : من هم پسری دارم که اسقف است و وقتی جایی میرود مردم به او میگویند " سرورم"!
مرد سوم گفت : پسر من کاردینال است و وقتی وارد جایی میشود مردم او را "عالیجناب" صدا میکنند.
مرد چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتی جایی میرود او را "قدیس بزرگ" خطاب میکنند!
زن حاضر در جمع نگاهی به مردان کردو گفت : من یک دختر دارم. 178 سانت قدش است، بسیار خوش هیکل ، ، دور کمرش 61، با موهای بلوند و چشمهای روشن، وقتی وارد جایی میشود
همه میگویند : "وای !! خدای من ! ".

امین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ

سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم

در بزم وصال تو نگویم زکم وبیش
چون آیینه خوکرده به حیرانی خویشم

لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم

یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری پشیمان ز پشیمانی خویشم

از شوق شکر خند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان بگرانجانی خویشم

بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل ازخویشم وزندانی خویشم

------------------------
دیریست که ما منتظر روی تو هستیم
ما بند نجابت به تن اسم تو بستیم

دیریست که دلداده ما خانه نشین است
جای قدمش بوسه به صد چاک زمین است

پلک دلم امشب به نبودت پر درد است
این فصل کبود از غم هجران تو سرد است

ای ساقی دلهای جهان مست نگاهت
ای ماه فرو مانده ز چشمان سیاهت

دیریست که ما منتظر و خانه به دوشیم
وقتی که قمر نیست همه تار و خموشیم

ای صاحب این ثانیه ها پس تو کجایی
فهمیده ام این جمعه گذشت و نمیایی

دیریست که در جمعه همه مست غروبیم
از ناله پریم و غزل سنگ و رسوبیم

----------------

عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم


شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم


هرچند امین بسته دنیا نی ام اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم

امین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ب.ظ

پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد.
دست برد و از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد.
در حین انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد:صدقه عمر را زیاد می‌کند، منصرف شد!!!

امین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ

جشن ایرانی کشی در میان یهودیان

جشن پوریم که در برخی از نقاط اروپا و آمریکا برگزار می‌شود به جشن ایران‌کشی نیز مشهور است. این جشن براساس داستانی در تورات است .
نام این جشن از کلمه پور به معنای قرعه گرفته شده است. از آن جهت که هامان برای یافتن مناسب‌ترین روز برای اجرای نقشه این قرعه را انداخت.
به گزارش «فردا»، بر مبنای کتاب استر, خشایار شاه در روز جشن تاجگذاری در حال مستی از ملکه «وشتی» می‌خواهد در برابر مردان آمده تا زیبایی او را به رخ میهمانان بکشد.
اما ملکه به دلیل حجب و حیا و عفت ایرانی‌اش قبول نمی‌کند و پادشاه خشمگین شخص دیگری را به عنوان ملکه انتخاب می‌کند. ملکه جدید که «هدسه یا استر» نام دارد, به همراه عده‌ای از زنان زیبا به قصر آمده تا با همکاری پسر عمویش مردخای که قیم او نیز هست هامان وزیر خشایار شاه را برکنار کرده و بکشند. بعد از هامان, مردخای را جانشین وی می‌کنند.
آنها سپس از خشایار شاه اجازه کشتن دشمنان یهود را در 3 روز متوالی می‌گیرند. خشایار شاه به خواست یهودیان دستور قتل ایرانیان را می دهد.
این جمع در این 3 روز 70 هزار نفر از ایرانیان که در میانشان زنان و کودکان نیز قرار داشتند, با بی‌رحمی تمام به قتل رسانده و اموالشان را به غارت می‌برند.
گفتنی است یهودیان هنوز هم با گذشت 26 قرن به مناسبت این پیروزی و قتل عام بی‌سابقه تاریخی جشن می‌گیرند.
آنها در این روز لباس‌هایی شبیه شخصیت‌های داستان پوشیده و با بازی‌ کردن نقش‌های آنها این جنایت بزرگ را تجدید خاطره می‌کنند.
این نسل‌کشی بی‌سابقه مطابق با روز 13 فروردین بوده است. این نحسی 13 که برخی از آن اسم می برند مرتبط با پوریم و این نسل کشی است.
ایرانیان از همان زمان, سیزدهم فروردین را به عنوان نماد مبارزه و اعتراض به جنایت برخی یهودیان آن زمان که آنها را سراسیمه از خانه و کاشانه‌اشان فراری داده‌ بودند, برگزیده و سر به کوه و صحرا می‌گذارند.
این نسل‌کشی را می‌توان نوعی هولوکاست به حساب آورد. هولوکاستی که در طی 3 روز 70 هزار ایرانی (البته بسیاری از منابع و کارشناسان این رقم آورده شده در تورات را دور از ذهن می دانند)به قتل رسید. هولوکاستی که تبدیل به یکی از بزرگترین جشن‌های آیینی یهودیان شده است.
یهودیان در این روز برای شکرگزاری به درگاه خدا روز گرفته و به رقص و پایکوبی می‌پردازند.
استر نام آخرین دفتر از کتاب تورات است. این کتاب در اواخر عهد هخامنشی و یا پس از آن نوشته شده است. بنابر نوشته بسیاری از مورخین و کارشناسان تاریخ, مطالب کتاب استر تماما در خدمت مصالح رباخواران حاکم بر جهان ، یعنی صهیونیست ها و فراماسون ها است.
این کتاب عمق نفرت و انزجار تند برخی یهودیان نسبت به غیر یهودیان به ویژه ایرانیان را نشان می دهد. شدت و تندی نفرت بحدی است که خاخام ها و فقیهان قوم یهود در سده اول میلادی مطمئن و متفق القول نبودند که آیا باید کتاب استر را در کتاب مقدس بیاورند یا نه؟
مارتین لوتر از رهبران پروتستان ها نقل شده است که « ای کاش این داستان وجود نداشت.»
این جشن گرفتن یهویان در تمام دنیا در حالی صورت می‌گیرد که کشته شدن حتی یک انسان جنایتی بزرگ محسوب می‌شود. این جنایت چیزی جز نژاد پرستی و بی‌ارزشی یک قوم نیست.
یهودیانی که, هیتلر را متهم به یهودی سوزی (هولوکاست) نموده‌اند, باید به پیشینه سیاه تاریخی خود برگردند و هولو کاست واقعی را در تاریخ اقوام خود جستجو کنند.
در جنگ جهانی دوم یهودیان, میلیون‌ها مسیحی را کشتند و در ادامه, راه کشتار در فلسطین را در پیش گرفتند و هزاران تن از مسلمانان و مسیحیان به دست صهیونیست‌ها قتل عام می‌شوند.

صهیونیستها تمام اقوام به جز خودشان را از جنس اسب می دانند.
آنها در گذشته به سپاهیان خود می گفتند که به سرزمین ایران و یا اعراب و یا حتی مسیحی‌ها رسیدید رحم نکنید. زنان، کودکان، الاغ، شتر و چهارپایانشان را بکشید تا دو سوم جهان تمام شود و تنها یک سوم جهان که همان یهودی‌ها هستند بمانند.
این کشتار فقط برای یافتن سرزمینی برای یهودیان و صهیونیستهای بی جا ومکان صورت می گرفت.
از کشتارهای عصر جدید به دست صهیونیست‌ها می‌توان ترور کندی رئیس جمهور اسبق آمریکا را نام برد که هنوز به صورت معمایی باقی مانده است.
صهیونیستها, در حالی که فریاد حمایت از آزادی و نجات بشر سر می دهند هر روز هولوکاست تازه ای رقم می زند. از نمونه های بارز این جنایتها قتل عام اخیر مردم غزه است.
در روزی که یهودیان در اکثر نقاط دنیا به جشن و پایکوبی برای مراسم پوریم دارند صدها کودک و زن فلسطینی به شهادت می رسند.
یک بار دیگر صهیونیزم در جنگی بدون مرز و با عنوان نبرد پیشگیرانه به کشتار زنان ، کودکان ، اندیشمندان و نخبگان مسلمان دست یازیده است. سربازان تا دندان مسلح آمریکایی و انگلیسی بدون هیچگونه پشتوانه فکری و عقلی با بیرحمانه ترین شیوه ها

البته یهودیت که دینی الهی است با صهیونیسم که یک حزب سیاسی
پنهان است فرق دارد.

امین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ

سلام استادو سلام دوستان (این فقط یه شوخی است.)
بهترین بهانه‌های پسرانه برای خلاص شدن از دست دخترها

- تو برای من مثل خواهر می‌مونی! (یعنی:خیلی زشتی!)
۲- فاصله سنی‌مون کمی زیاده. (یعنی:خیلی زشتی!)
۳- من به تو علاقه به «اونصورت» ندارم. (یعنی:خیلی زشتی!)
۴- من الان توی موقعیت بدی از زندگیم هستم. (یعنی:خیلی زشتی!)
۵- دوست دختر دارم. (یعنی:خیلی زشتی!)
۶- من با خانمهای همکارم بیرون نمی‌رم. (یعنی:خیلی زشتی!)
۷- تقصیر تو نیست، تقصیر منه! (یعنی:خیلی زشتی!)
۸- من الان توجهم به کارمه! (یعنی:خیلی زشتی!)
۹- من تصمیم گرفتم مجرد بمونم. (یعنی:خیلی زشتی!)
۱۰- بهتره فقط با هم دوست معمولی باشیم (یعنی: بطور وحشتناکی زشتی!!!!)

البته امین از این اخلاقها نداشته
این یکی هم این دفعه ز دستش در رفته

امین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

به کوچه های عبورت سلام دلبر من
به لحظه های حضورت سلام دلبرمن

به هر که نام تو را عاشقانه می خواند
به عاشقان ظهورت سلام دلبر من

اگرچه سیرت وصورت تورایکی است ولی
تو رابه سیرت وصورت سلام دلبر من

چقدر صبرتو زیباست ای تبلور صبر
به قلب پاک وصبورت سلام دلبر من

به اشک نیمه شبت صد هزار بار درود
به گونه های نمورت سلام دلبر من

سلام بر تو که مشتاق شیعیان هستی
به اشتیاق وسرورت سلام دلبر من

غروب جمعه که چشم انتظار ودلتنگم
دهم سلام به رویت٬سلام دلبر من

خداکند که بیایی٬ هنوز منتظرم
و تا زمان ظهورت سلام دلبر من/.
------------
دیگر به خلوت های من یک نم نمی باری

در دفتر دلتنگی ام شعری نمی کاری

...

...

لحن سکوتت در دلم هر روز یک جور است

قهری؟...نه؟...دلگیری؟...نه؟...آقا! دوستم داری؟

من – بی تعارف- هستی ام را از شما دارم

آقا خلاصه مطلبی ؛ فرمایشی ؛ کاری...

من خوانده ام دربارتان یک خیمه ی سادَه ست

جایی در آن دارند شاعرهای درباری؟

اما من و این رتبه و این منزلت ... هرگز

اما تو و این بخشش و این مرحمت... آری

توفیق دادی یک غزل هم صحبتت باشم

از بس که گل هستی و رو دادی به هر خاری

امین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ق.ظ

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم


تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

همین خوش است همین حال خواب بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم

شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....

امین چه اشعار زیبایی انتخاب می کنی! از کیست؟

امین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام استاد شعر قبلی ار سعید بیابانکی بود

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند

-----------------
کبریای توبه را بشکن پشیمانی بس است
از جواهرخانه خالی نگهبانی بس است

ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است

خلق دلسنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است

یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است

نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است

بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم
سفره‌ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است!

سلام
فاضل نظری را دوست دارم خصوصا این شعرش را

امین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ

یک کم کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"
مقداری خرد پشت "چه بدونم" و
اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود" می درخشد باور کن

دارا جهان ندارد
سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید
البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند
آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند
آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو
گرز گران ندارد

روز وداع خورشید
زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان
نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا
نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما
تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها
بر کام دیگران شد
نادر! ز خاک برخیز
میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری
دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند
دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی
فریادمان بلند است
اما چه سود ، اینجا
نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس
شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی
شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش
ای مهرآریایی
بی نام تو ، وطن نیز
نام و نشان ندارد

سلمان رحمانی جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:09 ب.ظ

به نام خدا
درود بر امین عزیز
این کامنت آخرت بسیار زیبا بود
ابتدای آن خیلی به دلم نشست
پایدار باشی
در پناه خدا

امین شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام سلمان جان قربانت ممنون از نظرت عزیز

قرصی از اکس خوردم یکهو
پر در آوردم و شدم چون سار
سیر کردم در عالم هپروت
خار گل شد به پیشم و گل خار
صورت پر چروک همسر من
شد به چشمم قشنگ چون گل نار
آن بر و روی از رده خارج
چون گلی شد که خورده بوی بهار
اند سوهان روح مادراو
نرم شد چون حریر لاکردار
پسر ریقو و مفنگی من
تنه اش شد سه تای سرو و چنار
خانۀ شصت متری ام شد برج
موتورم شد شبیه یک جاگوار
تـُف ماسیده در خیابان ها
سکه شد سکه ای تمام بهار
جای لیوان آب در سفره
بشکۀ نفت در یمین و یسار
موش شد غول زشت بیکاری
کل مردم نشسته بر سر کار
شد حقوق بخور نمیر حقیر
سال ِسیصد هزارو شصت دلار
دوستم اشغری که بود پپه
شد دبیر سفارت بلغار
دوستان وکیل در مجلس
همه قبراق و سر خوش وبیدار
هر وزیری درون کابینه
داشت تزهای جالب بسیار
پیش برنامه های جالب شان
لنگ می زد کـُمـَیت اسکتبار
از وزیر و وکیل و خرد و کلان
همه از وعدۀ چاخان بیزار
مفسدان جمله در غل و زنجیر
همه در انتظار چوبۀ دار
پخش می شد هر آن چه از تی وی
پیش چشمم جدید و بی تکرار
مشتی «جاوید» هم به چشم حقیر
شاعری شد قوی شبیه(بهار)
کاشکی تا ابد توهم اکس
بود با بنده یا اولوالابصار
شاعر: جاوید

امین شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ب.ظ

یوسف گم‏گشته پیدا می شود حالا ببین
بخت مان یک بارگی پا می شود حالا ببین
با هدفمندی یارانه به امید خدا
چارمان هشتاد و چل تا می شود حالا ببین
جیب مان از پول یارانه که پر شد لاجرم
کشور ما بهترین جا می شود حالا ببین
حاجی ارزانی زند لبخند بر روی همه
مهر او در قلب ما جا می شود حالا ببین
نان اگر گیرت نیامد بی خیال نان شب
در عوض پشت عدو تا می شود حالا ببین
وام می گیریم از لبنان و افغان و کومور
اقتصاد ما شکوفا می شود حالا ببین
می شود مال خود ما کل ششدانگ خزر
لطف پوتین شامل ما می شود حالا ببین
از دعای ما درآمدهای استکبار غرب
خرج قاقا و عطینا می شود حالا ببین
می شود مال خود ما هر چه در می آوریم
مفت خور کارش تماشا می شود حالا ببین
قهر می فرماید از ما مشتی آقای چاوز
ارتباط از بیخ حاشا می شود حالا ببین
لیست نام مفسدان از جیب چون خارج شود
دزد یک مقدار رسوا می شود حالا ببین
خرده خرده می رسد پایان آقازادگی
مشت شان پیش همه وا می شود حالا ببین
بازی فوتبال ما با لطف مسئولین امر
برتر از تیم اروپا می شود حالا ببین
می شود برنامۀ تولید مسکن هم ردیف
آهن و سنگش مهیا می شود حالا ببین
مترو شیراز در صد سال و اندی بعد از این
پیش روی ما هویدا می شود حالا ببین
گر خورم کمتر ترشی جات و آبلیمو و دوغ
شعر من مانند نیما می شود حالا ببین

امین و نان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام استاد و سلام دوسلام دوستان

سالها بعد پدری خطاب به فرزندش:

کله، پاچه، چشم، زبان... میخوردیم
ما گوشت بدون استخوان

باور نکند کسی، ولی ما یک روز
در معیت آبگوشت "نان" میخوردیم
----------------
گفتم نان ،یاد شعر سعدی افتادم:

ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

یه سوال از بیخ وبن بنیادی:سعدی از کجا میتونسته فهمیده باشه که تهیه یه نان تا چه حد می تونه سخت باشه؟
------------
بر سفره ی ما که نفت حاضر نشد و

یک قطره ی آن نصیب شاعر نشد و

بی نان چه کند سفره ی بیچاره ی ما

یارانه ی ما حریف شاطر نشد و ...

***

از دست کرامات مترسک چه کنم؟

با دوستی شغال و لک لک چه کنم؟

از فانتزی و لواش دل کندم... آه

بی خشکه و بربری وسنگک چه کنم؟

***

بی حسرت آش رشته، نان می خوردیم

ما کنجدی و برشته ،نان می خوردیم

در پشت تریلری که رد شد، دیدم

با خط خوشی نوشته : "نان می خوردیم ! "

امین پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ

سلام استد وسلام دوستان با اینکه شعرش زیاد بود نتونستم نیارم
ماجرا اینست: کم کم کمیت بالا گرفت

جای ارزشهای ما را عرضه کالا گرفت

احترام یا علی در ذهن بازوها شکست

دست مردی خسته شد پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد

خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد

زبر بارانهای جاهل سقف تقوا نم کشید

سقفهای سخت مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دلها محبت غیب شد؟

ناجوانمردی هنر, مردانگی ها عیب شد؟

خانه دلهای ما را عشق خالی کرد و رفت

ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت!

سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت

صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت

باغهای سینه ها از سروها خالی شدند

عشق ها خدمتگذار پول و پوشالی شدند

از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد

کله احساسهای ماورایی پوک شد

آتشی بیرنگ در دیوان و دفترها زدند

مهر باطل شد به روی بال کفترها زدند

اندک اندک قلبها با زرپرستی خو گرفت

در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت

غالبا قومی که از جان زرپرستی می کنند

زمره بیچارگان را سرپرستی می کنند!

سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست

لنگی این قافله تا بامداد محشر است!

کارگردانان بازی باز با ما جر زدند

پنج نوبت را بنام کاسب و تاجر زدند

چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد

طفل بیداری به مکر و فوت و فن خوابانده شد

روزگار کینه پرور عشق را از یاد برد

باز چون سابق کلاه عاشقان را باد برد

سالکان را پای پر تاول ز رفتن خسته شد

دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد

سازهای سنتی آهنگ دلسردی زدند

ناکسان بر طبلهای ناجوانمردی زدند

تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت

آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت

رنگ ولگرد سیاهی ها به جانها خیمه زد

روح شب در جای جای آسمانها خیمه زد

صبح را لاجرعه کابوس سیاهی سر کشید

شد سیه مست و برای آسمان خنجر کشید!

تیغ آتش را دگر آن حدت موعود نیست

در بساط شعله ها آهی به غیر از دود نیست

دود در دود و سیاهی در سیاهی حلقه زن

گرد دلها هاله هایی از تباهی حلقه زن

اعتبار دست ها و پینه ها در مرخصی

چهره ها لوح ریا آیینه ها در مرخصی

از زمین خنده خار اخم بیرون می زند

خنده انگار از شکاف زخم بیرون می زند

طعم تلخی دایر است و قندها تعطیل محض

جز بندرت دفتر لبخندها تعطیل محض

خنده های گاه گاه انگار ره گم کرده اند

یا که هق هق ها تقیه در تبسم کرده اند!

منقرض گشته است نسل خنده های راستین

فصل فصل بارش اشک است و شط آستین

آنجه این نسل مصیبت دیده را ارزانی است

پوزخند آشکار و گریه پنهانی است

گرجه غیر از لحظه ای بر چهره ها پاینده نیست

پوزخند است این شکاف بی تناسب خنده نیست

مثل یک بیماری مرموز در باغ و چمن

خنده های از ته دل ریشه کن شد, ریشه کن!

الغرض با ماله غم دست بنایی شگفت

ماهرانه حفره لبخندها را گل گرفت!

اشکهای نسل ما اما حقیقی می چکند

از نگین چشمهای خون, عقیقی می چکند

ماجرا اینست: مردار تفرعن زنده شد

شاخه های ظاهرا خشکیده از بن زنده شد

آفتابی نامبارک نفسها را زنده کرد

بار دیگر اژدهای خشک را جنبنده کرد


سیدحسن حسینی

امین جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:55 ب.ظ

ایران همکاری‌های مختلفی را در زمینه‌های ساخت بیمارستان‌، نیروگاه و مدرسه با استانداردهای بین‌المللی با عراق آغاز کرده است و برای حمایت از مردم و دولت عراق در حال ساخت یک بیمارستان تخصصی 220 تختخوابی در زمینه‌های قلب‌، چشم و ارتوپدی، و نیروگاه 250 مگاواتی در این کشور است.
طبق اطلاعات رسیده عراقی ها از ثبت نام در مدارس ساخت ایران خودداری کرده اند


اسبی که به ما هدیه دادی
اینگونه چرا دمش دراز است؟
دندان چهارمش کمی لق
بینیش چرا مثل گراز است؟
دندان چنین زبان نفهمی
حتماً به شمارشش نیاز است*
سوراخ دماغ او گشاد و-
چشم چپ او شبیه غاز است
رودار ز چشمش اشک جاری است
گویی که به دست من پیاز است
شکلش به درک بگو که آیا
این آکله سرعتش مجاز است؟
اصلاً به چه حق و با چه منظور
دست و دل تو همیشه باز است؟
یک روز نگاه سوی بغداد
یک روز دلت سوی ریاض است
ای دایۀ مهربان تر از مام
مهر تو اگرچه دیرباز است
برخیز بروبه ما نده گیر
چون وقت وزیدن ایاز است*

هرگز نبود روا به مسجد
لامپی که نیاز تو به آن است
شد قافیه ام اگر مشوش
اصل سخنم ولی همان است
گر بیل زنی به باغ خود زن
اینجا دوهزار باغبان است
دلسوزی تو برای ماها
روراست بگویمت چاخان است
نیکی تو پاسخش درشتی است
چون دورۀ آخرالزمان است
ما قوم عرب نمی پسندیم
جایی که عجم در آن مکان است
ای کاش که می شکست از بیخ
دستی که نمک در آن نهان است
«جاوید» تو هم بزن به پوز
آن شخص که با تو مهربان است
شعر از جاوید

رحیمی نژاد شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام آقا امین
خوبید؟
یک تفاوت آقایون و خانم ها میدونید چیه:-)؟؟؟
خانم ها (البته نه همه)دردشونو تو دلشون نگه نمی دارن و مثل من وبلاگو داغون می کنن:-) و آقا یون مثل شما با سکوت با دردشون می سازن!!!
امیدوارم خوب باشید
زمان جبران رسیده اومدم تمام محبت های شما
رو جبران کنم :-)
راستی مطالب کلبه ی شما همیشه با بقیه ی کلبه ها فرق داره خیلی جالبن ممنون

امین دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:24 ق.ظ

سلام
ممنون خانم رحیمی که تشریف آوردین ببینیم و تعریف کنیم
استاد چه خوب بود به قول خانم معماری {اصحاب صندوقچه} بودن یه جشن تولد مشتی می گرفتیم و بعدش ...تولد تولد بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی حالا یه چی گفتم تو ذوقم نزنین خواهشاْ

راستی خدا کند که این گونه نباشیم (در ضمن این نوع ادبیات و الهی نامه ها را هم از شما یاد گرفتم ذکر منبع از اوجب واجبات است.)

...
به یاد درد و بدهکاری و غم افتادن

به ذهن خود همه را یک به یک شماراندن

در اوج کسب تمرکز٬ مگس اگر آمد

به یاری سر و دست و دماغ ٬ تاراندن !

...

امین دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:28 ق.ظ

هر چند که دیر یادمان افتاده ست

اینکه تو نیامدی دلیلش ساده ست

ما تا سر کوچه آب و جارو کردیم

گفتیم بیا جهان ما آماده ست
**********************
بر محور بر نگشته ها می گردیم

بر گرد خدا نگشته ها می گردیم

تاریخ نوشته ست ظهورت فرداست

دنبال تو در گذشته ها می گردیم
***********************
امید نداریم و همه در بیمیم

تحریم شدیم و در پی تسلیمیم

جمعیم همه جمعه چه جمعی آقا

منهای شما ما همگی تقسیمیم
*************
...
***************
...
****************
...
*********************
چون این طرفم به ماورا شک دارم

حتی به خودم به این صدا شک دارم

در اینکه بیایی به خدا شکی نیست

در اینکه بیایم به خدا شک دارم
*************************
هم درد و هم آواز توایم آقا جان!

جانباز سرافراز توایم آقا جان!

...
گفتیم که سرباز توایم آقا جان!
***************
...
******************
هی غصه تنها شدنت را خوردیم

یوسف شدی و پیرهنت را خوردیم

شعبان گذشته جایتان خالی بود

ما شربت دیر آمدنت را خوردیم

امین دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:40 ق.ظ

هنگام دعا دست نیازش پر شد
...
صد شاخه گل محمدی را له کرد

...
**********
با غروغرازبهشت زهرا آمد

آن مرده خورازبهشت زهرا آمد

هرچند که خالی ازمعارف شده بود

با جیب پرازبهشت زهرا آمد
********
...

تاریخ تو را خانه نشین خواهد کرد
*******
درسختی این زمانه آسان می خورد

کم کاشت ولی داشت فراوان می خورد

هم از علی وعدل علی دم می زد

هم از بغل معاویه نان می خورد
***********
کاتب شده ای کتاب خود را بردار

عالم شده ای نقاب خود را بردار

نشنیده ای العلم حجاب الااکبر

حالا توبیا حجاب خود را بردار

امین دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:45 ق.ظ

عصری که در آن خنده غلط انداز است

خندیدن وارونه ی ما اعجاز است

از لطف همین خنده و خنداندن ماست

امروز اگر دهان مردم باز است
***********
نان همگی به لطف او آجر بود

با این همه از تماممان دلخور بود

گفتیم که فریاد بزن ما هستیم!

فریاد نزد چون که دهانش پر بود
**********
بیداد که راه داد او را بستیم

دروازه ی اعتقاد او را بستیم

دیوار به حال و روز ما میخندید

با گل دهن گشاد او را بستیم
************
با مهر سکوتشان صدا را بستند

با تمبر لب خاطره ها را بستند

ما پاکت و نامه ای پراز فریادیم

با تف دهن هر دوی ما را بستند
***********
پاسخ بدهی جواب خوبی داریم

صدشکرکه انشعاب خوبی داریم

...
**********
پیدا تر از آیینه ولی گم بودم

در گیر همین سوتفاهم بودم

اسمم سر هر زبانی افتاد ولی

من گنده تر از دهان مردم بودم
************
...

امین دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ب.ظ

قربون استاد عزیزم هزا بار گفتم و بار دگر می گویم سانسور شما ضامن سلامتی ماست استاد شما سانسور بفرمایید من اصلا ناراحت نمیشم من فقط می ترسم آخرش شاکی بشین از این همه سانسور کردنتون اما اگر این مطالب تو صندوقچه نمیشه بیاد حداقل ارزش خوندن داره مگه نه همین که شما می خونین قبل سانسور کفایت می کنه ولی خداییش ابیات باقیمانده از سانسور هم خیلی شنیدنیست خوبهاش رو حذف نکردین ممنونم
دوستانی که علاقه مند به شنیدن ابیات سانسور شده اند کافیست ابیات باقیمانده را در گوگل سرچ بفرمایند ممنونم
این امین ابراهیمیان هم سالی یه بار میاد گرد و خاک و دردسر میشه دیگه
راستی دکتر ورامینیان اومده بود اداره دیدمش با یک کلاه بارتایی تیپ ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود سلام کردم ولی یه ساعت فکر کردم تا تشخیص بدهم چقدر لاغر شدن احتمالا رژیم دارن به هر حال شخصیت علمی ایشون قابل تحسین است برام اگر چه من از ایشون خاطره خوبی ندارم. می دونی پیش خودم گفتم تو اداره من همه استادها رو یه بار دیدم غیر تنها استادی که دوست داشتم باشه واونم شما بودین حدود ۳ ماه پیش بود دکتر موسوی دکتر فضلی دکتر اصغری اومده بودن ادارهمون تفاهم نامه امضائ کنن همه بودن جز شما فکر کردم میاین اما قسمت نبود ایشا... یه تدوین استاندارد مشتی مث مهندس حیدریان بر میدارم اون موقع از استادم دعوت می کنم خواهش می کنم بیاد و بشه تاج سرم و استاد اون تدوین ایشا...

به نام خدا
سلام امین
دل به دل راه داره
امروز تو یکی از ... یک چیزی برات نوشتم!
دکتر مریض بودند و خدا را شکر بهبود یافته اند.
ان شاالله یک بار مخصوص دیدنت می آیم.

امین تو لطف داری ممنونم. واقعا ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد