کلبه خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه ۳

البته اگه برای بوی فیروزه وقتی مونده باشه! 

در هر حال بهش تبریک می گیم. آرزوی ما خوشبختی او و همه عزیزان است. 

ممنون

نظرات 137 + ارسال نظر
مرتضی چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ

به نام خدا
سلام به اهل صندوقچه

اگه گفتم بدم، حقیقت رو گفتم. کدوم انسانه خوب گناه می کنه؟
گفتم بدم تا تلنگری به خودم زده باشم که "آهای مرتضی می تونی بهتر از این و خوب باشی"
تا خانم رحیمی نژاد خفه ام نکرده بحثو عوض کنم

شما عزیزان با این تعاریف قشنگتون مسئولیت بزرگی روی دوشم گذاشتین پس دعام کنید که بتونم از عهده اش بربیام!!!

استاد پشیز یعنی چی؟
نخندینا، آخه کلمه ای عامیانه شده !!!
من هرگز قصد توهین به کرامات انسانی ام ندارم چون معتقدم این کرامات متعلق به ذات اقدس خداست!!!
اسم مادرم هم آوردم "اقدس الملوک ناصر شریعتی"

امین امین امین
این کودکی که تو گفتی دوست داره با هم سن سالهاش هم بازی بشه، توهم کودک درونت زنده است
مهره مار رو نمی دونم اما دوستی بهم گفت که محبت مولا تو قلبت هست و بار مسئولیتم رو سنگین تر کرد.
یعنی می شه شب اول قبرم بگن این علی وار زندگی کرده؟
نمیدونم والا
امیدوارم امام زمان (ع) کمکم کنه
بغضی نترکیده دارم که می دونم کجا باید برم بترکونمش. دعام کنید مولا دوباره بطلبه برم نجف زیر ایوون طلا و بعد نماز صبح بشینم و کلی باهاش درد و دل کنم.

خانم رحیمی نژاد
میگن دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید
من هم از متن شما خیلی خوشم اومد
هه هه ها ها قاه قاه
آی دلم وای دلم
شماها همتون خوبید
از زندگی یاد گرفتم که خوبی دیگران و بدی خودم رو خیلی خیلی گنده کنم تا همیشه یادم باشه چه دوستای خوبی دارم و چه بدی هایی هم خودم دارم.
همیشه یادم باشه که خوبی دوستان رو بردارم و بذارم روی بدی های خودم
و اگه فردا کسی گفت "مرتضی تو چقدر خوبی" بگم همه اینها هدیه دوستان به من هست
امیدوارم لایق همه ی اینها باشم

منتظر سلام
کلبه ی من هم میآی؟
کامنتت منو یاد روزگارهای خیلی دور خیلی نزدیک انداخت
بدون ما هم این روزگاران رو طی کردیم البته هرکس به شکلی
تو که هنوز سنی نداری اگه جای مادرم بودی چی می گفتی؟
خود خدا می گه:
هرکه در این درگه مقرب تر است
جام بلا بیشتر میدهیم

امروز یه جمله دیدم خیلی به دلم نشست
صبر، ایمان را قوی میکند

راستی صفردوست از هیچ کمکی دریغ نمیکنه
رسما اعلام هرگونه آمادگی می کنم

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد!!!
یا علی

سلام
تو اینترنت بگرد!

منتظر چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:19 ب.ظ

سلام استاد عزیز
خوبید؟

یه سوالی هست که همیشه تو ذهنمه
کسانی که به اخرت ایمان ندارن یا مثل شیعیان مولا و مقتدایی ندارن موقعی که تو این دنیا کم میارن یا به مشکل می خورن به کی پناه میبرن؟ دست به دامن کی میشن؟کجا اون ارامش از دست رفته ای که همه ما به دنبالش هستیم رو پیدا میکنن؟ اصلا به چه امیدی زندگی می کنن؟
با این حرفام هیچ ادعایی ندارم فقط می خوام بگم خیالم راحته که یه روزی اگه همه ازم بریدن و من از همه بریدم جایی رو دارم که بهش پناه ببرم و کسی و کسانی هستن که پذیرای من باشن با تمام بدی هام.

به نام خدا
سلام منتظر
بی ایمانان از نظر من دو دسته اند:
۱- آنهایی که در ته دل خدا را و به تبع آن معصومین را قبول دارند اما در ظاهر انکار می کنند. خدا به این دسته در دنیا خیلی می رسد. خیلی. گویی می خواهد در همین دنیا حسابش را با آنان تسویه کند!
۲-آنهایی که واقعا بی خدا هستند و با خدا اعلان جنگ کرده اند! اینها هیچ برکتی در زندگیشان ندارند. می دوند و نمی رسند. می جویند و نمی یابند.
نتیجه از نظر من
اکثریت انسانها از نظر من به چیزی معتقدند و همان خدای آنهاست! اگر این اعتقاد از صمیم قلب باشد خدا به آنها تفضل می کند چون خیلی مهربان است.

چون به وقت رنج و محنت زود می یابی درش
باز گویی او کجا درگاه او را باب کو؟

استاد

مرتضی چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ب.ظ

به نام خدا
منتظر عزیز حضور مجددت رو تبریک می گم
انشالله که بوی فیروزه هم برگرده و جوابم رو بده!!!
والا

با اینکه از استاد سوال پرسیدی، می تونم منم جواب بدم؟

منتظر پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

هوالحی

سلام به همه

خوب هستید؟

خواهش میکنم اقای صفردوست ممنونم از اینکه به نظرات بها میدین.
منتظر نظرتون هستم.

یا علی

مرتضی یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ

به نام خدا
سلامی گرم به استاد عزیزم
با سیلیکا سولفوریک اسید جواب گرفتم. استاد تو چندتا مقاله ذکر کرده که قدرت اسیدی بسیار بالایی داره (من اون شنیدم شما گفتین قدرت اسیدی ضعیفی داره)


سلام به صاحبان این کلبه
بوی فیروزه من کشته ی اون مرامت ام
یکم از خانم رحیمی نژاد یاد بگیر
(تو مهمونی هامون دایی ام با این تیپ جمله ها، دو نفر رو به جون هم می ندازه -البته تماما به شوخی است- و ما از مشاجره ی اونها کلی می خندیم)


سلام منتظر

ما آدم ها یه چیزی داریم به نام فطرت که گرایش عجیبی به ذات اقدس حضرت حق در ما بوجود می یاره
یکی عمیق و یکی دیگه بصورت سطحی

منتظر عزیز اون بنده ای که پاک زندگی می کنه می تونه خیلی راحت خدا رو در وجودش پیدا کنه اما اون بنده ای که هر گناهی رو می کنه (مثل دزدی، تجاوز به زن و بچه و ...) و سراسر وجودش رو قصاوت قلب پر کرده اصلا فکرش به سمت خدا نمی ره چه برسه به اینکه بخواد درون فطرش به دنبال خدا بگرده
مسلمون و مسیحی و ... هم نداره

البته این رو هم بدون که خدا هرگز بنده هاشو رها نمی کنه
از فرعون که ادعای خدایی می کرد پست تر سراغ داری؟
خدای متعال خطاب به موسی گفت: چرا گذاشتی بنده ی من در دریا غرق بشه، به بی همتایی خودم قسم اگه به جای هفتاد مرتبه "موسی موسی" یکبار صدا می زد "خدای موسی" او را نجات می دادیم

من اگه مسیحی بودم روز قیامت به خدا اعتراض می کردم که چرا منو شیعه ی مولا علی نیافردی که یک عمر عاشقی اش رو کنم؟

به نظرت اون ها خودشون مقصرند که مثلا اروپا به دنیا اومدن؟

خیلی از خودم می پرسم چرا ایران به دنیا اومدم؟ چرا تو همچین خانواده ای متولد شدم؟ چرا تهران؟ چرا سال 1365؟ چرا شیعه؟ و هزارتا چرای یگه؟
چی شده که خدا منو "مرتضی صفردوست" آفرید؟
اصلا چرا مرد؟ زن نمی تونستم باشم؟

همه ی اینهارو گفتم تا مجدد تاکید کنم که خدا هرگز بنده هاشو رها نمی کنه

می دونم نتونستم منظورم رو برسونم و جواب درستی به سوالت بدم ولی خیلی دوست دارم جواب سوال هامو بدونم!!!

استاد شما می دونید؟

یا علی

سلام
سیلیکا سولفونیک یا سولفوریک؟


یه سوال یککتاب لازم می پرسی می خوای اینجا جواب بدم؟

رحیمی نژاد یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ

سلام استاد
سلام منتظر جان
منتظر تازه فهمیدم گاهی با گفتن خدا دنبال توجیه برای کارام میگردم خیلی میترسم خدا کنه مهربونی خدا باعث گستاخی ما بنده ها نشه
منتظر جان نمی دونم مشکلت چیه ولی امیدوارم خدا دلتو شاد کنه و آخرو عاقبت خوبی داشته باشی
راستی خواستی شریک شی بیا اینجا نری کلبه ی آقا مرتضی :-)
حقشه حسودی کرد میای کلبه ی منو بوی فیروزه:-)
تازه کجاشو دیده دوتا خواهر همیشه هوای همو دارن :-)
دلت بسوزه آقا مرتضی:-):-):-)

سلام آقا مرتضی
بله چی بگم به شما:-)
دیوونه نیستید یه وقت باور نکنید :-):-):-)
حسودم نیستیدا فقط شوخی میکنم:-)


از همه ی دوستان ممنونم

سلام
منتظر کلبه داشت و دارد
اگر دوست داشته باشد کلبه جدید هم می سازیم.

منتظر یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:03 ب.ظ

هوالحی

سلام استاد
سلام خواهر گلم
سلام اقای صفردوست

اقای صفردوست فرمایشاتتون رو قبول دارم اما به نظر من به دنیا اومدن تو اروپا دلیل بر مسلمان نشدن نیست. البته اگر واقعا اسمی از اسلام نشنیده باشن حق با شماست اما تو جهان امروز همانطور که ما از حال اونا باخبریم اونا هم از ما باخبرن پس حجت بر انها تمام است.ادعا نمیکنم اگه من تو اروپا بودم دنبال اسلام میرفتم نه.خدا رو شکر میکنم تو این کشور تو این شهر تواین ... به دنیا اومدم. به نظر من همونطور که کسی که از اسلام خارج میشه مرتد است و گناهش بیشتر از یه فرد مسیحی است اگه فردی از دینی دیگه وارد اسلام بشه صواب و پاداشش بیشتر از امثال منه که ازاجدادم تا به امروز مسلمان بوده ایم.

واماخواهر گلم
ممنون از دعای خیرت
من یه روز میام سه روز نمیام پس بهتره نه کلبه داشته باشم نه شریک باشم اما همیشه بهتون سر میزنم.

امین یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام استاد
سلام دوستان
و سلام مرتضی جان حالت خوبه؟ حالا آقا مرتضی پشت سر هم به این مرد بودن و زن نبودنت در حاشیه کلامت افتخار کن هاااا میگم تو کلبه خانم ها میای همشم خدارو شکر میکنی که پسری خوب حسودیشون میشه دوستان دیگه !!!! قاه قاه قاه همین سه تا قاه بس بود نه ببخشید یکی تهش مونده قاه
حالا دیگه تموم شد
خوب بقیه دوستان خوبند دیگه از فیروزه نه بوش میاد نه اوباما
ایشالله که خوبه
ladies and gentelmen
بدانید و آگاه باشید کلبه من با کارت سوخت نگاه و نظرات شما شار‍ می شود به روزم و منتظر یا علی

بهبه بهبه!

رحیمی نژاد دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ق.ظ

سلام استاد
بله میدونم ایشون کلبه دارن خواستم بگم که چقدر برام عزیزه و هم صحبتیش باعث افتخار
تازه از این که منتظز یه خانمه هم کلی خوشحالم احساس میکنم تنها نیستم آقای رحمانی آقا مرتضی آقا امین آقا حسین و...ماشاالله همه آقا تک مونده بودم بوی فیروزه که معلوم نیست کجاست منتظر حضورش خوشحالم کرد:-)
منو بکشن باز یه رگ لجبازی و جبهه گیری در برابر آقایون دارم:-)
میدونم شما هم خواستید به منتظر بگید بخواد کلبه داره:-)

سلام آقا مرتضی
به به نداشتیما می خوای منو بوی فیروزه رو به جون هم بندازی بخندی !!!:-)
راستی یه خاطره
منو بوی فیروزه ترم یک حسابی با هم دعوا کردیم چند روزم قهر بودیم من اولا زبانم خیلی تلخ بود هر چی تو دلم بود می گفتم مغرورم بودم بوی فیروزه یه خطایه خنده داری کرد منم قاطی کردم گیر دادم تا عذرخواهی نکنه از دوستی خبری نیست
اما بعد از اون دیگه هیچ وقت دعوا نکردیم عین دو تا خواهریم برا هم:-)
خیلی جاها پشت هم در اومدیم چه دعواهایی که بوی فیروزه به خاطر من نکرد یکیش تو اردو جنوب بود (راهیان نور)
یکی از مسئولین اشک منو در آورد بوی فیروزه آنچنان بحثی با اون خانم کرد که آخر اون خانم مجبور به عذرخواهی شد
من دوستای خوبی توی لیسانس داشتم نماز اول وقت خوندن رو از اونها دارم همیشه دعاشون میکنم .
خوب کارای دانشگاه چطوره؟
شما باید آقای مرتضی صفردوست میشدید چراشو نمیدونم:-)

سلام آبجی منتظر
از حضورت شاد میشم
اما بگو استاد کلبه ای برات بسازه حتی اگه هر هفته فقط یه نظر بذاری تازه پیدات کردم دوست دارم توهم کلبه دار باشی :-)
منم دوست دارم بیام مهمونی :-)
اگه بخوای دعوتم کنی کجا باید بیام:-)
اینا بهونست دوست ندارم عقب بکشی باید باشی محکم هم باید باشی مشکلات همیشه هست منم یه بار هستم ۱۰ بار نیستم بشمار ببین چند بار خداحافظی کردم آدم که همیشه حالش یه جور نیست من اگه جای استاد بودم یکی هی می اومد هی میرفت حالشو میگرفتم اما استاد هردفعه مهربون تر از قبل استقبال میکنه و کلی بهم روحیه میده
تو هم باید کلبه داشته باشی منتظرم منتظر

سلام آقا امین
ای بابا دخترا هستن که دنیارو قابل تحمل کردن ما دخترا نعمتیم :-)
جان من دخترا روح دنیا نیستن؟:-)
آقا امین کلکل راه نندازید کم میاریدا:-)(یا همون قاه قاه قاه )
نه آقا مرتضییکی ازکسانیه که واقعآ احساس میکنم به خانم ها به دید یک انسان نگاه میکنه و برای دختر ها و پسر ها ارزش انسانی یکسانی قائله
ممنون که سر میزنید
خیلی خوشحال میشم که این قدر صبورید و با تمام نیومدن های من به کلبتون باز به ما سر میزنید
یه کم دیگه صبور باشید من باید اساسی لطف های شما رو جبران کنم یه وقت حسابی می خوام.
ممنونم

سلام

منتظر دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ب.ظ

هوالحی

سلام استادعزیز

سلام خدمت خواهر گلم

خوبید؟
چشم
استاد امکانش هست مجدد کلبه ای در اختیار من بذارید که از همین محرم شروع کنم؟

سلام
چشم

رحیمی نژاد سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ق.ظ

سلام استاد
استاد اجازه هست با شما دردو دل کنم؟
استاد به نظر من پست ترین آدم کسیه که برا دنیا غصه بخوره
استاد 3 هفته پیش مریض شدم هنوز جون نگرفته بودم که یه خبر بد شنیدم و از نظر روحی بهم ریختم همیشه فکر میکردم کسی که ناراحته و میگه میلی به غذا ندارم فقط داره خودشو لوس میکنه یعنی چی که نمی تونم غذا بخورم!!! اما یک هفته از دیدن غذا هم حالم بد میشد سر درد و سر گیجه و معده درد داشت داغونم میکرد قرص مسکن سردردامو خوب نمی کرد بعد از این دو هفته کم کم حالم روبراه شد ولی پدر مامانم رو در آوردم من یه آه میکشم مامانم دوتا من یه آخ میگم مامانم دو تا بس که پا دردو دلم نشسته از غم من غمگین شده چند روز خوب بودم مامانم کلی باعث آرامشم شده بود اون خبر بدم کم کم تو ذهنم کمرنگ شده بود که دیروز پررنگ تر از قبل برگشت ایندفعه تلخ تر و عذاب آور تر ، دیروز فقط گریه کردم من جلو بابام معمولآ گریه نمیکنم جلو مامانم هم تهش یه قطره اشک بریزم معمولآ تو تنهایی هام گریه میکنم
اما دیشب جلو بابام هم گریه کردم این قدر ناراحت بودم که اصلآ برام مهم نبود کی گریمو میبینه ، بابام این جور موقع ها خیلی مهربون میشه همیشه این جور موقع ها دستشو میذاره رو سرم و موهامو بهم میریزه و میگه :خوبی بابا
وای چقدر این جملشو دوست دارم
دیشب به زور خوابیدم خیلی ناراحت بودم دوست داشتم هیچ وقت صبح رو نبینم برا همیشه چشم هام بسته بشه
اما صبح به خودم گفتم دنیا ارزش نداره هیچ چیز دنیا دائمی نیست هنوزم اشک تو چشمامه هنوزم غم تو دلمه هنوز باورش سخته اما واقعآ ارزش نداره آدم با غم زندگی کنه
این دلبستن ها به چیزهای دنیاییه که باعث این همه ناراحتی میشه من دندون طمع خودمو از دنیا و آدمهاش کشیدم دوست داشتن هیچ کسی رو هم نمیخوام هیچ دوستی برام همیشگی نبود هیچ جایگاهی باعث آرامش واقعیم نبود انسان تنها هم از لحاظ مادی مثل مالو ثروتو جایگاه و هم از لحاظ عاطفی مثل دوستو آشنا به دنیا می آد وقتی به دنیا می آد فقط قلب مادرش و پدرش براش میتپه تا آخرم فقط پدر و مادر به فکرش هستن دیگران فقط ادعای دوستی می کنن یه دوستی داشتم تو شرایطی که سرم شلوغ بود می اومد و میخواست پا حرفاش بشینم یک بار هم دریغ نکردم اما یک هفته پیش ازش خواستم پا دردو دلم بشینه گفت ببخش سرم شلوغه جبران میکنم
دوستی هایی که وقتی نیازشون داری به کارت نمی آن چه ارزشی دارن ؟
استاد دلم از دنیا گرفته اما خوشحالم دیشب حقایقی برام آشکار شد تلخ بود اما از تلخی ها هم میشه شیرینی رو بیرون کشید
چرا باید غصه ی چیزی رو بخورم که ارزش نداره وقتایی که دلم از دنیا میگیره میرم قرآن رو بر میدارم و از خدا می پرسم شاید کاردرستی نباشه ولی تا حالا دروغی از قرآن نشنیدم اگه آیه از نعمت بوده کارا جوری پیش رفته که خوب بود و دوست داشتم و اگه از عذاب حرف زده کارا خوب پیش نرفته و جوری نشده که من می خواستم دیروز قرآن رو باز کردم از این که خدا چطور به یوسف جایگاه و بزرگی داد و از ته چاه به اوج رسید اومد و این که خدا بر کار خود غالب است خیلی احساس آرامش کردم گاهی کمکهای خدا یادم می ره و فقط با عقل دنبال راه حل میگردم در حالی که خدا اگه بخواد کارها جوری درست میشه که باور کردنی نیست
واقعآ وقتی خدا هست چرا از غیر خدا توقع همراهی داشته باشیم

استاد دیگه دلم نمی خواد کلبه داشته باشم می خوام این تفنگ آبی رو (به قول آقا مرتضی) بذارم زمین هیچ وقت ادعایی برا این که من خوب کلبمو میچرخونم نداشتم و ندارم ولی این درخواستم جدیه اگه خواستید کلبه ها رو نو کنید سندشو فقط به نام بوی فیروزه ی عزیزم بزنید
من اینجارو دوست دارم از وبلاگ خداحافظی نمی کنم هستم تو کلبه های دوستان سر میزنم رامم ندادن توی صندوقچه ی اول توی سلام دانشجویان میام و حرف میزنم اما دیگه کلبه نمی خوام
همین الان هم به دوستانم میگم که دیگه اختیاری تو این کلبه ندارم و کنار میکشم از این که همیشه همراهم بودید و بهم سر میزدید و جویای حالم بودید ممنونم این کلبه اگر هم لطفی داشت به خاطر حضور قشنگ شما بود
از ته قلب سپاس گزارم عمری باشد و اجازه بدهید جبران میکنم
این ایام را هم به همه ی شما بزرگواران تسلیت میگم باشد که رستگار شویم وعاقبت بخیر.



سلام
چشم
هر چنداوهم دیگه سرش شلوغه.
اینجا همیشه جا برای شما هست.
روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

ما دعا می کنیم.

با ز هم ممنون
از این که بودید
و از این که هستید.

منتظر سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ب.ظ

هوالحی

سلام
خوبی؟
بابا فقط یک روز از اون حرفات گذشته ،خودت گفتی محکم باشم،پا پس نکشم،...
گفتی کلبه بسازم و دعوتت کنم من هم از استاد خواهش کردم که کلبه ای مجددا برام بسازن،اما حالا زدی زیر همه چی؟
تمام حرفاتو درک می کنم با تمام وجود چون این شرایط حالای تو شرایط 3-4 ماهه منه .
اگه تو اه میکشیدی و مادرت اه میکشید ، مادر من تا مرز سکته رفت، مادری که همیشه مثل کوه پشتم بود اون موقع دستشو گذاشت رو قلبش و یه گوشه نشست. نباید این حرفارو میزدم اما می خواستم بگم شرایط من هم بهتر از تو نیست اما از شماها یاد گرفتم عرصه رو خالی نکنم.
نمیدونم چرا باید تاوان خرابی خیلی چیزهارو امثال من و تو پس بدن!
دیگه هیچ جای دنیا بهم ارامش نمیده فقط دارم لحظه شماری میکنم تا اسفند، برم شلمچه،طلائیه، فکه. جایی که ادماش فرق دارن با ادمای این دنیا.
منم بریده بودم اما با حرفای تو و کمک دوستام بهتر شدم
اینقدر تو عمرم از مردم کشیدم که دیگه می خوام بیخیال مردم و حرفاشون به زندگیم ادامه بدم، دیگه برام مهم نیست کی پشت سرم چی میگه فقط خودمو خدای خودمو اخرتم، میدونم خودخواهیه اما چیزیه که گریبان گیر تمام ما شده. می خوام بشم اون چیزی که خدام میخواد نه مردم.
برگرد.
اگه می خوای زندگی کنی برگرد چون میدونم کز کردن یه گوشه و فکر گذشته و اینده رو کردن ازت یه مرده متحرک میسازه و داغونت میکنه.
بی خیال همه کم لطفی های دنیا و مردم دنیا.
ما هم خدایی داریم،مولایی داریم که هوامونو داره و اخرتی هم در کاره!
بیا برای خدا زندگی کنیم ، میدونم شعاره اما از خدا می خوام کمکمون کنه که عملیش کنیم.
خدایا ظهوراقامون رو برسون.
الهی امین

و بدانیم که روی هیچ کس بیشتر از آن چه که باید حساب نکنیم!
هر یک از ما به نوعی کوفی هستیم! (سعی کنیم دست کم ما نباشیم)
اما خدا جانشین همه نا داشته هاست.
با هر سختی مسلما آسانی است.

رحیمی نژاد چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ

سلام
بله
باید محکم بود
به حرفهای شما استاد گرامی و شما منتظر جان فکر میکنم
اما فرصت میخوام این مشکل من باید ریشه ای برا خودم حل بشه همیشه معتقد بودم مشکل من از بی مشکلیه این بی مشکلی رو باید به خودم بفهمونم
خیلی نگران من نباشید من همینجور که زود قاطی میکنم زود هم خوب میشم باید یاد بگیرم احساساتم رو به زبون نیارم
اما اگه برگشتم برا کلبم یه اسم انتخاب میکنم برا خودمم همین طور :-)
منتظر من کم نمی آرم تازه پیدات کردم :-)
از همتون ممنونم

مرتضی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 ق.ظ

به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
پس واسه اون خبر بده بوده که همه کامنت هاتون پر از غم بوده؟
انشالله که خدا بهتون صبر بده
تو ماه خوبی هستیم. سراسرش درسه. سراسرش زندگیه.
از زینب کبری صبوری رو یاد بگیر که انشالله به حق عظمت بی بی، خدا به خیر تبدیلش می کنه!!!
زندگی بهم ثابت کرده هیچ چیز خدا بی حکمت نیست. شک نکن حکمتی بوده که اون خبر، اول واست کمرنگ شده و یهو دیشب پرنگه پررنگ شده.

دنیا چیزای باارزش زیاد داره که منو شما فراموششون کردیم.
یه آقای گلی داریم که تو همین دنیا زندگی می کنه. محرم و ایام فاطمیه و اعیاد شعبانیه و حتی پدر و مادرامون که ازشون غافل هستیم.
خیلی از امواتمون حاظرن همه چیزشون رو بدن تا یه ظهر عاشورا رو تو این دنیا عزاداری کنن

تو این دنیا کسانی هستند که در عمل دوستیشون رو اثبات می کنن و هیچ ادعایی ندارن مثل استاد، مثل سلمان و خیلی های دیگه
تکلیف دوستای پرادعا که معلومه. آدم اصلا نباید بهشون دل ببنده اما دوستای خاکی رو باید روی چشم گذاشت.
خانم رحیمی نژاد می فهمم چی می گین. من و شما آدمهارو با خودمون مقایسه می کنیم. البته باید شرایط رو در نظر گرفت. از خودتون پرسیدین اگه جای دوستتون بودین چه می کردین؟ شاید واقعا معذوریتی داشته!

من خودم شخصا وقتی کسی که کمکی بخواد از همه چیزم می زنم تا مشکلشو رفع کنم. از خوابم، از خوراکم، از کارم و خیلی چیزای دیگه
جالب اینجاست که قدرشناس نیستن و همین افراد اگه فردا نتونی کمکشون کنی باهات دشمن می شن.
مثلا ترم پایینی هام، ادعا می کنن 20واحد رو بواسطه جزوات من پاس کردن. این ترم بهشون جزوه ندادم (چون استاد مدیونمون کرده بود و گفته بود رازی نیستم به کسی جزومو بدین) و به اعتراف خودشون اون 20 واحد رو فدای این 3 واحد کردن و دو سه بار موتورمو خراب کردن.
دوستی داشتم که شبها تا صبح پای درد و دلش می نشستم و تا جایی که می تونستم کمکش می کردم اما دیشب نتونستم و هرچی از دهنش درومد بارم کرد و همه چیزمو زیر سوال برد و اصلا نپرسید چرا؟
دیروز یکی از اساتید، یه گوساله ی به تمام معنا (از همه معذرت می خوام) شیر آب رو باز گذاشته بود و کل آزمایشگاه رو خیس کرد. تمام کمدها، مواد، وسایل شخصی همه و ... رو به گند کشید و وقتی معترض شدم خیلی راحت تقصیر رو انداخت گردن دانشجوها! شدیدا عصبانی بودم و گروه رو روی سرم گذاشتم. چنان دعوایی کردم و اعاده ی حقی کردم که کسی جرئت نفس کشیدن نداشت. اون استاد هم تو هزارتا سوراخ موش قایم شده بود. انقدر دانشگاه موندم و پای حرفم وایسادم تا بالاخره اومد و همه جارو تمیز کرد. فقط بخاطر اینکه بهشون ثابت کنم دیوارتون بلندتر از دیوار دانشجو نیست.
فکرشو بکن تو این میون اون دوستم انتظار داشت کمکش کنم. درست وقتی که در اوج عصبانیت بودم. وقتی نتونستم کمکش کنم حرفایی زد که عصبانیتم رو تشدید کرد.

اینارو گفتم که بدونی شرایط دقیقا همونی نیست که شما فکر می کنید. ما مردم تو این دنیا با هزارتا مشکل و گرفتاری مواجه ایم. باید همدیگه رو درک کنیم. نباید خیلی انتظار از افراد داشت.
خودم همیشه وقتی به کسی زنگ می زنم و کاری دارم (مثل استاد) اول می پرسم وقت دارید باهاتون حرف بزنم؟ اگه سرتون شلوغه بعدا مزاحم بشم. چون خودم بعضی مواقع در شرایطی قرار میگیرم که توانایی جواب دادن به کسی رو ندارم مثلا زمانی که دارم رانندگی می کنم (چه ماشین و چه موتور) و ...

ناراحتی شما به حق هست. از این دست می دین و توقع دارین از اون دست هم بگیرید که اگه نگرفتید خیلی ناراحت می شید. درست مثل خودم!
در کل خدا به شما و مادرتون صبر بده و همینطور خدا به داد همسر آیندتون برسه با یه شخص فوق العاده حساسی طرف هست.
انشالله به حق این روزهای عزیز خدا کسی رو که شایسته این همه احساس هست رو قسمت و نصیبتون کنه. دعای من همین هست، خوشبختی و عاقبت به خیری همه در دو دنیا!

زیاد حرف زدم
یا علی

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد خوبم
سلام آقا مرتضی
بله تلخ بودن کامنتهام به همین دلیل بود
امروز آرامش عجیبی دارم توکل کردم به خدا به خودم فهموندم که هیچ دستی بالا دست خدا نیست هیچ عقلی دانا تر از خدا نیست و هیچ تکیه گاهی محکم تر از خدا نیست و هیچ شخصی مثل خدا سنگ صبور آدم ها نیست و خدا اول و آخر تمام خوبیهاست و رها کردن مطلق و به دنبال چیز های نسبی رفتن نشانه ی بی خردی است
آقا مرتضی بله پرسیدم حتی فرصت هم دادم اما بعد از ۲ هفته حتی یه حالت چطوره هم بهم نگفت !!
آقا مرتضی در مورد دوستتون حرفی نمی تونم بزنم ولی اگه چرایی نگفته شاید فرصت پیدا نکرد بپرسه چرا؟!!! خودتون میگفتید !!!
اگه پای دردو دلش نشستید یعنی بهش گفتید که میتونه روی شما حساب کنه یعنی کمکش میکنید اگه فقط از رو دلسوزی بوده ظلم بزرگی در حقش کردید چون دلسوزی تا وقتی که حال خودتون خوبه میتونه دووم داشته باشه ولی اگه از رو دوست داشتن بوده جای منتی نمیذاره
خودتون دارید میگید عصبانی بودید دوستتون که کف دستشو بو نکرده بود تو چه موقعیتی ازتون کمک خواسته
شما خیلی راحت عذر خواهی میکردید و میگفتید که الان حال خودتون خوب نیست و همین که حالتون بیاد سر جاش به دادش میرسید
گاهی حقیقت رو صریح بیان کردن خیلی بهتر از حاشیه رفتنه
در مورد تماس تلفنی بله کار درست همینه ولی حالا اگه استاد بگه آره وقت دارم بگو ولی تو صحبت با تو به کار دیگه ای مشغول بشه و تمرکز رو کارش داشته باشه چند بار این برخورد رو تحمل میکنید یه جایی حتی اگه حق هم به استاد بدیداما ناراحت هم میشید و شاید یه کم نشونم بدید
بله و بالا تر از اون من از این که کسی توقعی از من داشته باشه ولی خودش اون توقع رو در حق من انجام نده خیلی رنجیده خاطر میشم.دوستی داشتم هر وقت زنگ میزد گلگی میکرد که چرا یادی از من نمی کنی خیلی جالبه انگار وظیفه ی من بود که همش اول زنگ بزنم خوب شاید من مرده باشم شاید حالم بد باشه خیلی دقت کردم اگه فقط یک بار می شد که این جمله رو نگه و گلگی نکنه دوستیم رو باهاش ادامه میدادم اما دیگه از دستش خسته شدم و فراموشش کردم)
خدا به داد همسر آیندم برسه!!!!! نمیفهمم
تا حالا نشده که احساساتم کسی رو ناراحت کنه یاد خانم اسماعیل پور افتادم گاهی به من میگفت تو خیلی بی احساسی و سنگ دل راستش نه اگه خود شخص توقعی ایجاد نکنه من کاریش ندارم کسی که می آد و ایجاد توقع میکنه و بعد رهات میکنه انگار که اصلآ نیستی هرکی باشه ناراحت میشه
تو خوابگاه یه هم اتاقی داشتم یه بار به من گفت اعظم تو نسبت به من خیلی بی توجهی راستش خونش تهران بود رشته ی ریاضی ازدواج هم کرده بود ۴ ترم هم از من بالا تر بود هر هفته ۲ روز تو خوابگاه بود من فقط سلام علیک باهاش داشتم انتظاری هم نداشتم ازش ولی بر خلاف تصورش خیلی برام آدم جالبی بود و قلبآ دوسش داشتم ولی ۲ تا هم اتاقی های دیگم ایجاد توقع کردن ولی بعد زدن زیر همه چی من بعضی چیز ها برام مهمه انکار نمی کنم وقتی ناراحتی یکی می آد کنارت تا آرومت کنه و حتی گاهی به اصرار ازت می خواد رازتو بهش بگی و حتی گاهی گرو کشی هم میکنه که من گفتم تو هم باید بگی و بار دیگه برات تره هم خورد نمیکنه و بدون این که کاری داشته باشه به فکر خوش گذرونیه خودشه شما باشی ناراحت نمیشی اگه دوست داشتن عمیق باشه و واقعی بعیده دوستت غم داشته باشه وتو بخندی.
من تو خوابگاه فهمیدم که باید به هرکسی تا حدی نزدیک بشم و تا حدی درش ایجاد توقع کنم که از توانم بر می آد من که خدا نیستم بخوام مشکل همه رو حل کنم تا جایی که خودم از بین نرم وظیفه ی خدمت به خلق خدارو دارم نه بیشتر
نگران همسر من نباشید اگه یه روزی خواست خدا بر این قرار بگیره که مایه ی آرامش کسی باشم جز همراهی چیزی از من نمی بینه ولی در برابر همراهی ازش همراهی میخوام اگه در روز ۱۰۰ بار گفتم دوسش دارم انتظار دارم یک بار در روز بگه دوسم داره این توقع زیادی نیست اگه براش سخت بود کاری نداره اگه میتونه تحمل کنه منم مثل خودش میشم محبت و توجه باید دوطرفه باشه یکی نباید تمام هستیشو بذاره ولی یکی دیگه همسرش فقط جزء کوچیکی از زندگیش باشه
منم برای شما آرزوی سعادت در دو دنیا رو دارم
ممنون از این که برام وقت گذاشتید
خیلی ممنون

سلام

چقدر این جملات را دوست دارم:

گاهی حقیقت رو صریح بیان کردن خیلی بهتر از حاشیه رفتنه

گاهی به من میگفت تو خیلی بی احساسی و سنگ دل

من تو خوابگاه فهمیدم که باید به هرکسی تا حدی نزدیک بشم و تا حدی درش ایجاد توقع کنم که از توانم بر می آد من که خدا نیستم بخوام مشکل همه رو حل کنم

امیدوارم خدا هیچ وقت ولتون نکنه.

مرتضی پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ

به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
چقدر ادبیات شما مشابه ادبیات دوستمه
""توکل کردم به خدا، به خودم فهموندم که هیچ دستی بالا دست خدا نیست، هیچ عقلی دانا تر از خدا نیست و هیچ تکیه گاهی محکم تر از خدا نیست، هیچ شخصی مثل خدا سنگ صبور آدم ها نیست و خدا اول و آخر تمام خوبیهاست، رها کردن مطلق و به دنبال چیز های نسبی رفتن نشانه ی بی خردی است""

خانم رحیمی نژاد همین دوستم وقتی خیلی ناراحت می شه منکر همه ی اینا می شه و من بعنوان یه دوست دلسوز (دوباره می گم یه دوسته دلسوز) همین هارو بهش یادآوری می کنم. می دونی در جوابم چی می گه؟
من الان به کمک تو نیاز دارم نه اینکه به خدا حواله ام بدی!
من اینور دنیام و اون اونور دنیا
جز اینکه بهش بگم "عزیز دلم توکلت به خدا باشه، دعات می کنم که هرچه زودتر مشکلت حل بشه و ..." چی می تونم بگم؟
اگه مشکلش مادی بود در حد وسعم واسش پول می فرستادم
اما مشکلش روحیه، به کسی که شکست عشقی خورده چجور می شه کمک کرد؟
تهران نیست که از خونه بکشمش بیرون و ببرمش تو شلوغی تا از سرش بیوفته
زنگ هم که می زنه سعی می کنم بخندونمش و اتفاقات دور و برمو خنده دار واسش تعریف کنم که همین کارمو چماق می کنه می کوبه تو سرم
شما بگید با این دوستی که هرکاری می کنم؛ به جای ثواب بردن کباب می شم چه باید کرد؟

خانم رحیمی نژاد درسته که عصبانی بودم اما به این امر واقف بودم که دوستم هم کف دستشو بو نکرده واسه همین نگفتم "شرمنده! ببخشید! الان عصبانی ام، سر یه فرصت مناسب کمکت می کنم" چون خوب می دونستم تو اون لحظه به کمکم نیاز داشت نه یه فرصت مناسب برای همین ورای تمام عصبانیت هام در حد وسعم باهاش همدردی کردم اما ...
بالا توضیح دادم چه کرد

وای خانم رحیمی نژاد چه جمله ی معرکه ای گفتید
من که خدا نیستم بخوام مشکل همه رو حل کنم
که اگه بودم انقدر تو مشکلات خودم دست و پا نمی زدم
کاش همه معنای این جمله رو درک می کردن

یه نصیحت برادرانه می کنم. نصیحتی که همیشه به مامانم می کنم:
یکی یه کاری می کنه حرفی میزنه که ناراحت می شی. اون نمی دونه که ناراحتی و خیلی راحت از کنارت می گذره پس تو هم راحت تر از کنار اون بگذر.
اینکه بخوای بشینی و هی بهش فکر کنی نه تنها در اون هیچ تاثیری نداره بلکه باعث آزار و اذیت خودت هم می شه!

این نصیحت تفسیر کلام مولاست (کاملش رو یادم نیست اما فرازی از حدیث اینگونه بود) که:
باید گذاشت و گذشت

یا علی

بوی فیروزه پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

غم پنهان

تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاری

همیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداری

تو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومی

غریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاری

شبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -

هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاری

بیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسند

مرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداری

همین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آید

ببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!

کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستی

رفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...

چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...

دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!

ممنون

بوی فیروزه جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام اعظم جان تنها می گم:

شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـسته‌ام اگـر نـمی‌پـرم قــبول کـن

ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمی‌شود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن

گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن

در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمی‌کـشم
بیــش از آ‌نـچه خـواستی نـمی‌پـرم،‌ قـبول کن

قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمی‌خورد
گــاه نامه می‌بـرم می‌آورم،‌ قــبـول کــن

گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بـی‌تـو من نه عاشقم، نه شاعـرم،‌ قبول کن

آب …
وقـتی آب ایـن قدر گـذشته از سـرم
مـن نمی‌تـوانـم از تـو بـگذرم،‌ قـبول کن

آفرین

رحیمی نژاد جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام استاد خوبم
سلام آقا مرتضی ی گرامی
سلام بوی فیروزه ی عزیزم
از همه ممنونم

امشب تو حسینیه داغ دلم یادم اومد به امام حسین گفتم خودت کارامو دستت بگیر که یکدفعه حواسم رفت به صحبت های سخنران اینقدر جوابم رو قشنگ داد دقیقآ خیلی بی مقدمه در مورد موضوعی حرف زد که باعث ناراحتیم شده بود
خیلی به دعا محتاجم دعام کنید

سلام

سلمان رحمانی شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ

به نام خدا
سلام بر دوستان قدیمی
صاحبان کلبه
درد دلهای زیبایی از خانم رحیمی نژاد خوندم. اینکه دنیا ارزش ندارد!!!
امیدوارم که مشکل شما فقط به دنیا برگرده. اگر اینگونه باشد خیلی راحت میشه اونو کنار گذاشت.
به یاری خدا مشکلتون برطرف میشه.
نظر شخصی:
تا بی خیال دنیا نشی به اصل زندگی نمی رسی. لازمه ی شناخت خود و خدا دوری از این دنیاست. اینکه آدما بی وفا و بی تفاوت هستند که چیز تازه ای نیست دوست عزیز. برای شماها که با مردم در ارتباط هستید.
یاد جمله ی دکتر شریعتی افتادم که می گفت از انسان هاغمی به دل نگیر زیرا ...
بوی فیروزه چه زیبا نوشته است. من که از این نوشته های مرتبط با موضوع لذت بردم.
به امید رحمتش
پیروز و سربلند در پناه حق

رحیمی نژاد یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام به استاد گرامی
و سلام به دوستان عزیز:منتظر آقا مرتضی بوی فیروزه
آقای رحمانی و ....
یه خبر خوش دارم :-)
اگه گفتید؟!!!!؟؟
یه راهنمایی می کنم:
:-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-) :-)‌:-) :-)
آفرین درست گفتید
مشکلم حل شد امروز یه نفس راحت کشیدم دیگه حالا از امروز باید درس بخونم که امتحانام شروع شده دیگه نخونم افتادم الانشم به معجزه نیاز دارم تا برسم بخونم اما امیدم به خداست میخونم انشا الله
بازم از همتون ممنونم
یا علی
یا حسین

سلام
خدا را شکر

سلمان رحمانی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ق.ظ

به نام خدا
سلام خانم رحیمی نژاد
خدا رو شکر
بسیار شادمان شدیم
به یاری خدا در امتحانات هم پیروز می شوی.
در پناه خدا

منتظر دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

هو الحی

سلام خوبی؟

خدارو شکر.

خیلی خوشحال شدم . انشاا... دیگه به مشکلاتی که تو رو به این روز بندازه دچار نشی.

گفتی درس منو یاد کنکور امسالم انداختی. خیر سرم امسال کنکور دارم. فکر کنم باید بیخیال امسال بشم.

برام دعا کن.

یا علی

مرتضی سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 04:45 ب.ظ

به نام خدا
سلام
گویا بارش بارون تو تهران با رفع مشکل خانم رحیمی نژاد یکی شد!!!
هر دو را خدارو شکر
که هم معضل آلودگی یرطرف شد و هم مشکل دوست عزیزمون


هرسال زمستون چند روزی مریض میشم و صدام سایلنت میشه٬ امسال هم که درست تو محرم مریض شدم.
چندتا خاطره از مریضی ام:
یاد دکتر سلیمانی بخیر٬ دو جلسه اومدن سر کلاس و گفتن:
آخیش٬ چه آرامشی تو کلاس هست وقتی صفردوست نمی تونه حرف بزه
یه خاطره دیگه از مریضی ام شب امتحان آلی ۳ و جداسازی بود که با اون حالم دو تا ۱۸.۵ خوگل گرفتم٬ آلی ۳ که ماکس کلاس شدم و جداسازی نمره دوم!!!
البته بگم همون ترم اصول محاسبات رو با ۸.۹ افتادم (اوج مریضی ام بود که وس امتحان حالم خراب شد و برگه ام رو تحویل دادم. میان ترم بعد از سلمان٬ بالاترین نمره رو گرفته بودم. دکتر خوش اندام باور نمی شد ۸.۹ شده باشم)


منتظر هم یواش یواش هویت خودش رو لو می ده!!!
یه جا گفت خانم هست الان می گه مشغوله درس خوندن واسه کنکوره. یکی اگه مثل من حال و حوصله دو دو تا کردن داشته باشه می فهمه که ...
نمیگم تا خودتون حساب کتاب کنید

بوی فیروزه همه جا میاد الا کلبه من!
انشالله به زودی میام سمنان و از خجالتش درمیام.
شیرینی هارو آماده کنید

رحیمی نژاد چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام استاد گرامی
ممنونم استاد

سلام آقای رحمانی
ممنون از لطف شما
واقعآ ممنونم

سلام منتظر جان
آره خوبم تو چطوری؟
دیگه نمی ذارم گرفتار چنین مشکلاتی بشم حواسم رو بیشتر جمع می کنم
در مورد کنکور باور کن من اصلآ درس نخوندم الان تا کنکور ۲ ماه وقت داری همین دو ماه رو بخونی بهترین رتبه رو می آری من خودم یه روز می خوندم یه روز نمی خوندم روزایی که میخوندم بیشترین ساعت مطالعه ام ۳-۴ ساعت بود حتی ماه آخر هم اگه جدی می خوندم بهتر رتبه می آوردم در حالی که ماه آخر هم همین جوری درس خوندم ولی ماه آخر فهمیدم که کتابا هیچی ندارن اگه یه کم وقت می ذاشتم نتیجه ی خوبی میگرفتم ولی دیگه پشیمانی سودی نداشت تو جلسه هم همه ی سوال هارو جواب دادم حتی اونایی که بلد نبودم از هر درس شاید ۵ تا جواب ندادم این کارو هم نکن چون ضرر می کنی هر چی می خونی خوب بخون و با اطمینان جواب بده
از همین الان شروع کن باور کن اینقدر قبولی آسون شده که اصلآ ارزش نداره یک سال بمونی بر خلاف تصور خیلی ها من میگم پیام نور هم شد برو چون تا دانشجو خودش درس نخونه بهترین استاد ها هم کاری براش نمی تونن بکنن یه پروژه می مونه که بازم خودت بخوای تو پیام نورم می تونی خوب کار کنی
سعی کنی روزانه قبول می شی ۲ ماه فرصت کمی نیست از الان شروع کن روزی ۵-۶ ساعت بخون اگه باهوشم باشی که مطمئنم هستی قول میدم روزانه یا شبانه قبولی اگه قبول نشدی هر چی خواستی به من بگو.
بی خیال نشو کم کمش اینه که این دو ماه می فهمی برای سال بعد چطور درس بخونی !!! گرچه گفتم بخونی قبولی:-)

سلام آقا مرتضی
قزوین هم باران بود :-)
ممنون از لطف شما
خاطرات جالبی دارید

بوی فیروزه دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

درخصوص فرهنگ کار تیمی- بازی بهترین آموزشه

در مهد کودکهای ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره گرگه و .... ادامه بازی. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هرکی باید به فکر خودش باشه.

در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.

با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر رو یاد میدن.

بوی فیروزه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:22 ب.ظ

تساوی

معلم پای تخته داد می زد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی آخر کلاسی ها

لواشک بین خود تقسیم می کردند

وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد

برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان

تساوی های جبری را نشان می داد

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک

غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت:

«یک با یک برابر است...»

از میان جمع شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید بپا خیزد

به آرامی سخن سر داد:

تساوی اشتباهی فاحش و محض است

معلم

مات بر جا ماند.

و او پرسید:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز

یک با یک برابر بود؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد:

آری برابر بود

و او با پوزخندی گفت:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود

وانکه

قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت

پایین بود...

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره گون

چون قرص مه می داشت

بالا بود

وان سیه چرده که می نالید

پایین بود...

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد

حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفت خواران

از کجا آماده می گردید؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟

یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟

یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟

معلم ناله آسا گفت::

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید

یک با یک برابر نیست...

(خسرو گلسرخی)

مرتضی یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه مخصوصا صاحبان این کلبه

خانم رحیمی نژاد حالتون چطوره؟
دیگه وقت امتحاناست٬ ببینم می تونی به بوی فیروزه ثابت کنی که تنبل نبودی و خودت اراده کنی می تونی سخت ترین درس ها رو پاس کنی!!!

بوی فیروزه قسمت نبود بیام شیرینی مو بگیرم. سور دکتری سلمان جون که از کفم رفت٬ شیرینی ازدواج شما چی؟
یکم هم هوای دوستت رو داشته باش. سمنان غریب نیستی و خیلی ها هستن که باهاشون درس بخونی اما این دوست سر به هوات تک و اتنها و غریب تو یه دانشگاه دور قراره امتحان بده!!!
هواشو داشته باش که به ادعای خودش لیسانس رو با کمک های شما پاسی می گرفته
هواشو داشت که اگه درسی رو بیوفته اول آبروی سمنان و بعد من و شما می ره‌(آخه همه می گن لیسانستو از کجا گرفتی)

بگذریم
شوخی کردم
هرکسی که اراده کنه و به خدا توکل داشته باشه هر کار غیر ممکنی رو می تونه انجام بده

یا علی

سلمان رحمانی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ

به نام خدای مهربان
دورد بر صاحبان کلبه

گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
با بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت

حال و احوالتون خوبه؟
خیلی وقته که ازتون خبری نیست. دلمان برایتان تنگ شده. البته می‌دانم که زمان امتحانات است و شما هم سرتان شلوغ است.
به یاری خدا که پیروز و سربلند باشید
در پناه خدا

مرتضی چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:10 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه

بوی فیروزه عزیز،امروز داشتم می رفتم خونه ی مادر بزرگم که یکی رو دیدم خیلی شبیه شما بود
نکنه خودت بودی؟

امین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام مرتضی جان شما بوی فیروزه را میشناسی خوب پس بوی فیروزه رو خانم رحیمی و مرتضی و استاد و خواجه شیراز میشناسن پس چرا با اسم واقعی نمیاد؟ ا.. اکبر

منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست

حد رسیدن به او، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست

چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست

پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست

بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست

مرتضی جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:44 ب.ظ

به نام خدا
امین عزیز یکی از معایب نبودن یا دیر اومدن همینه دیگه
خیلی وقت پیش ماجرای شناسایی بوی فیروزه رو گفتم
واست کپی-پیست کردم چون به عقیده خودم خیلی جالب و شرلوک هولمزی بود:

چهارشنبه 19 آبان ماه سال 1389 ساعت 8:49 PM
به نام خدا
استاد عزیز
بلاخره بوی فیروزه رو کشف کردم.
بپرسید کجا؟ دیروز تو دفتر خودتون
بپرسید چجوری؟ همون موقع که گفت "آقای صفردوست منو یادتون نمیاد؟ اردوی اراک با هم بودیما و منم پرسیدم مگه هم ورودی خانم رحیمی نژاد و سجاد و هاتف بودین و جواب دادن آره"
اون لحظه حواسم پیش شما بود و دو ساعت بعد وقتی از مسجد برمی گشتم لحظه ای بهم الهام شد و با کمی تامل فهمیدم این خانم همون بوی فیروزه معروف است.
اینجا بود که شک کردم و رفتم آزمایشگاه بالا سرشون و اسمشون رو پرسیدم و بعد گفتم که خیلی وقته به کلبه ات سر نزدی و شیرینی ازدواجتو ندادی و ...
خلاصه اون لحظه دیدنی بود قیافه ی بوی فیروزه

امین شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:57 ب.ظ

سلام استاد و خانم رحیمی و بوی فیروزه و مرتضای عزیز

وااااااااااااااااااااااااای اینو میگن حس ششم
دمت گرم واقعا اون موقع بوی فیروزه دیدنی بودند بله حق با تو این مسئله یکی از بزرگترین معایب است اما چه کنم درگیر چرخ دنده های زندگی هستم گفتی روغن دنده داری؟

نشستم کامنتهای قبلیتو کامل خوندم مرتضی الان کاملا در جریانم اونم ۲۲۰ ولت

سلام

رحیمی نژاد سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام به استاد عزیز
سلام به آقا مرتضای گرامی
سلام به آقای رحمانی گرامی
سلام به آقا امین گرامی
از لطف همه ممنونم

سلام

رحیمی نژاد سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:04 ب.ظ

سلام
از کلبه ی قبلی:


با سلام نزد خدای مهربان
امدم نزد تو ای ارام جان
حرف دارم ای خدا حرفم شنو
قصه این قلب پر دردم شنو
یاربم ای مونس تنهاییم
ای که تنهایی رفیق باقیم
امشب این قلبم مثال اتش است
چون دل خون گشته سیاوش است
حسرت اندر این دلم اتش شده
بر دل جانم زده چون تب شده
تا به کی سوزد دلم ای خالقم
تا به کی گویم همین را لایقم
هردم این دل بر کسی هموار شد
خون دل همراه این بی یار شد
تا که بر یک صورتی کردم سلام
ختم مطلب شد همین و وسلام
تا که گشتم در پی یک همدمی
جز خودت کس را ندیدم همدمی
ای خدا تو این چنینم ساختی
لاله ای خونین نصیبم ساختی
بارله ها این اگر از لطف توست
دردودرمانش فقط در دست توست
یارب اندر این جهان خوارم مکن
خسته و گمگشته بی یارم مکن
گر که نامت بر دلم جاری شود
بی درنگ این دل پر از شادی شود
دستگیرم باش ای محبوب من
ای تمام قصه مکتوب من
بارلاها جان به کویت عاشق است
دل تماما بر حضورت صادق است
بارله ها بر گنه الوده ام
این چنین هرگز نبود شالوده ام
پاک گردانم از این زنگارها
از تمامیه بدی انگارها
شکر کاندراینهمه طوفانها
وندر این مردابه و خونبارها
یاد تو هردم همیشه با من است
باعث ارامش این برزن است

رحیمی نژاد سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ

" گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

درراه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود

اول اگر چه با سخن از عشق آمده است

آخر، خلاف آنچه گفته است می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

برما هرآنچه لایقمان هست می رو

رحیمی نژاد سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ

شاعر : مولانا
دسته : غزلیات
عنوان شعر : معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا


معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد، تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی، در برزخ ما بستی
غمخواره ی یاران شد، تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه، زان مشعله ی خانه
هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش، زان شیوه ی شیرینش
عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا

شب رفت و صبوح آمد، غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا

از دولت محزونان وز همّت مجنونان
آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا

ای مطرب صاحبدل، در زیر مکن منزل
کان زُهره بمیزان شد، تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد، هم کیسه ی قارون شد
همکاسه ی سلطان شد، تا باد چنین بادا

آن باد هوا را بین، زافسون لب شیرین
با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی، با آن همه بد بختی
نک موسی عمران شد، تا باد چنین بادا

آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنهان شد، تا باد چنین بادا

از اسلم شیطانی شد نفس تو ربّانی
ابلیس مسلمان شد ، تا باد چنین بادا

آن ماه چو تابان شد، کونیّن گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا

بر روح بر افزودی تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا

قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد، تا باد چنین بادا

از کاخ چه رنگستش؟! وز شاخ چه تنگستش؟!
این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا

ارضی چو سمایی شد مقصودِ سنایی شد
این بود همه آن شد، تا باد چنین بادا

خاموش که سر مستم بر بست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا

شمس الحق تبریزی، از بس که در آمیزی
تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد