یکی بود یکی نبود . چهار نفر به نام های « همه » ، « کسی » ، « هرکسی » و «هیچ کس » بودند . یک کار مهم بایستی انجام می شد و از « همه » خواسته شد تا آن را انجام دهد . « همه » مطمئن بود که « کسی » آن را انجام خواهد داد . « هرکسی » می توانست آن را انجام دهد ولی «هیچ کس » آن را انجام نداد . « کسی » در این مورد عصبانی شد زیرا آن وظیفه ی « همه » بود . « همه » فکر می کرد که « هرکسی » می تواند آن را انجام دهد . اما هیچ کس نفهمید که « همه » آن را انجام نخواهد داد . نتیجه این شد زمانی که «هیچکس » آنچه را که « هرکسی » می توانست انجام دهد ، انجام نداد « همه » ، « کسی » را سرزنش نمود.
خـــاطره ای از دکـتر حســـــابی به نـــقل از دکــتر خزعلی
« یادش به خیر، ملاقاتی داشتم با پروفسور حسابی (پدر علم فیزیک ایران) - که خدایش رحمت کند - می گفت: "وقتی خواستم دانشگاه تهران را تاسیس کنم با وساطت یکی از دوستان وقت ملاقاتی از وزیر معارف وقت گرفتم، پس از توضیح طرح، وزیر معارف از من پرسید: "دانشگاه بسازید که چه بشود؟" و من عرض کردم: "دکتر و مهندس ها که برای تحصیل به فرنگ می روند، در مملکت خودمات تربیت کنیم." و او پاسخ داد: "تربیت دکتر و مهندس برای ما صد سال زود است و باید فرنگی ها برای ما اینکار را بکنند."
متاثر از کوته فکری وزیر معارف و ناامید از انجام رسالتی که بر دوش داشتم از دفتر وزیر خارج شدم، رفیق شفیق که آزدگی مرا دید برای تسلی خاطر گفت: " من می توانم از اعلیحضرت (رضا خان) برایت وقت ملاقات بگیرم مشروط به اینکه وزیر معارف نفهمد که من این وساطت را انجام داده ام!" وقت ملاقات با رضا شاه تعیین شد، برای او طرح تاسیس دانشگاه تهران را شرح دادم، و شاه پرسید "که چه شود؟" عرض کردم، به جای آنکه جوانان ما به فرنگ بروند در مملکت خودمان دکتر و مهندس آموزش دهیم و رضا شاه باز پرسید" که چه شود؟" و عرض کردم: " این جاده ها و راه آهن را آلمان ها می سازند! مهندسین خودمان آن را بسازند و ... شاه بسیار استقبال کرد و گفت بروید طرحتان را بنویسید به مجلس می گویم رای بدهد! و من از همان شب شروع به نگارش طرح دانشگاه کردم.
فردای آنروز از دربار به در خانه ام آمدند، تعجب کردم که با من چه کار دارند، دیدم یکصد هزار تومان پول فرستاده اند که اعلیحضرت فرموده اند، کارتان را شروع کنید و طرحتان را نیز بنویسید. و این همان مبلغ خرید زمین دانشگاه تهران است و کار ساخت و ساز همزمان با نوشتن طرح آغاز شد. خدا بیامرزدشان
جمال حضرت جانان، بود نامش علیاکبر عزیز خالق سبحان بود، آن وارث حیدر که هست ثانی احمد، جز علیاکبر، گل لیلا؟ بحق این مظهر ایمان بود، بر عالمی سرور.
میلاد سرو بوستان ایستادگی، زیباترین گل باغ حسین (ع)! جوان رعنا و رشید حسین (ع) یادگار علی (ع) گلستانی از زیباترین گل های فداکاری! و دریایی از آبیِ عطوفت، و روز جوان مبارک باد.
شادی های کوچک کاش همیشه به یاد داشته باشیم از این مدت کوتاهی که زنده ایم لذت ببریم حتی اگر شده با ریختن کمی گلاب یا دارچین توی چای یک روز مرخصی گرفتن و پرداختن به فیلم و کتاب مورد علاقه یک جمعه کوهنوردی سبک ظهر ها بعد از ناهار یه گشتی توی پارک زدن از ته دل خندیدن با دوستان بی توجهی به نگاه های سرد دوروبری هایی که می خوان خنده رو ازت بدزدند .
اگر خواهان شادی و سعادت یک ساعته هستید کمی چرت بزنید اگر خواهان شادی و سعادت یک روزه هستید ، به پیک نیک بروید اگر خواهان شادی و سعادت یک ماهه هستید ، ازدواج کنید اگر خواهان شادی و سعادت یک ساله هستید، ثروتی به ارث ببرید اگر خواهان شادی و سعادتی برای همه ی عمر هستید ، از کاری که برای زندگی می کنید ، لذت ببرید .
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ............. به کسی توجه نمی کنه ...... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ............... اینقدر می باره تا آبی شه ...... آفتابی شه ...!!! کاش ..... کاش می شد مثل آسمون بود ..... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده!!!!
نامت چه بود؟ آدم فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت محل تولد؟ بهشت پاک اینک محل سکونت؟ زمین خاک آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است. قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک شاکی تو؟ خدا نام وکیل؟ آن هم فقط خدا جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه تنها همین؟ همین و بس حکمت؟ تبعید در زمین همدمت در گناه ؟ حوای آشنا ترسیده ای؟ کمی زچه؟ که شوم من اسیر خاک آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی چه کس؟ گاهی فقط خدا داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی... ولی که چه؟حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!! دلتنگ گشته ای؟ زیاد برای که؟ تنها فقط خدا آورده ای سند؟ بلی چه؟دو قطره اشک داری تو ضامنی؟ بلی چه کس؟ تنها کس خدا در آخرین دفاع؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
پارسی نژاد پرست نیست(مگر کوروش نژاد پرست بود؟) رشتی بی غیرت نیست(مگر جنگلی بی غیرت بود؟) لر هالو نیست(مگه لطف علی خان هالو بود؟) ترک کج فهمی نمی کنه(مگرشاه عباس کج فهم بود؟) قزوینی هم جنس باز نیست(مگر دهخدا همجنس باز بود؟) خراسانی بادیه نشین نیست(مگرفردوسی بادیه نشین بود؟) اینان ستونهای ایرانند.
سخنان زرتشت : اگر کسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند . کسی که بر نفس خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد. عشق می ماند؛ انسان ها هستند که عوض می شوند . خوشبختی از آن کسانیست که خواهان خوشبختی دیگران باشند . شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد. خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی . در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده. سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی. اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری.
گنجشک وخدا ........... گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!! خدا گفت : چیزی بگو...!! گنجشک گفت : خسته ام ...... خدا گفت : از چه.....؟؟!! گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ، کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی.........!! خدا گفت : مگر مرا نداری.....؟؟!! گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند.....!! خدا گفت : آیا هرگز به ملکوتم آمده ای ....؟؟!! گنجشک ساکت شد.......!! خدا گفت : آیا همیشه در قلبت نبودم ؟؟!! چنان از غیر پرش کردی که دیگر جایی برایم نمانده..... چنان که دیگر توان پذیرشم را نداری.......... گنجشک سر به زیر انداخت ، چشم های کوچکش از دانه های اشک پر شد....... خدا گفت : اما همیشه در ملکوتم جایی برای تو هست........ بیا.................. گنجشک سر بلند کرد ، دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود..... گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود....... به سمت ملکوت.........
قصه سنجاقک سنجاقک کوچولویی روزی به پروانه گفت: «عجب دوره ای شده ،علف ها هم دیگر علف نیستند.» پروانه که سرگرم رنگ کردن پرهایش بود چیزی نشنید و از روی ادب به تصدیق شاخک جنباند. روز بعد پروانه، با دلخوری به رفیقش گفت: «عجب دنیایی شده ،گل ها هم دیگر گل نیستند.» سنجاقک کوچولو معنای این جمله را فراموش کرده بود، برای فهمیدن «هم دیگر» تمام دیکسیونرهای سنجاقکی را زیر و رو کرد. وقتی پروانه و سنجاقک از دار دنیا رفتند، اولاد آنها به تجربه، هیچ وقت به فکر معنی کردن دنیا نیفتادند. تجربه: حتی وقتی که حرفت را تصدیق می کنند،یقین مدار که آن را فهمیده اند.
من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی میکوبم و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم ای دوست خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست!!!
من نمی دانم و همین درد مرا سخت می آزارد که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است به اعجاز محبت! چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد؟ که هنوز مهربانی را نشناخته است؟ و نمیداند در یک لبخند چه شگفتی هایی پنهان است! من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهل ترین کار است ونمی دانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟ و همین درد مرا سخت آزرده است.
ستایش خدا در زلالی رود تو را می بینم در صدای زیبای چکاوک ٬صدای تو را می شنوم در بوی گلها٬شمیم عطرآگینت را حس می کنم وجودت را چون حامی ، در هر جا احساس می کنم می دانم...می دانم... آنکه این ماه و ستاره زیبا را آفرید آنکه به نسیم نوازش کردن به زمین٬بخشش و ایثار به ابرهاباریـدن و به قلبها عشق ورزیـدن آموخت خود٬سرچشمه ی زیبایی و ایثار و مهربـانی و عشق است... پس ای ٬زیباترین واژه زندگی ای استاد مکتب عشق ای زلالترین معنای هستی ای خـدای مهربانم به من٬عشق ورزیدن بیاموز...
چقدر عجیبه: چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه چقدر عجیبه که بی بهانه کسی هیچوقت برات هدیه نمی خره چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمی گرده چقدر عجیبه که تا وقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمی گه قدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نباشی کسی به قصه ات گوش نمی ده چقدر عجیبه که تا وقتی قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه دروغه !!!!!؟
روزگار غریبی است! آری! روزگار غریبی است! روزگاری است که ... *بزرگراههای وسیعتر بنا کردهایم اما تنگنظرتر شدهایم *تا ماه رفته و برگشتهایم اما حاضر نیستیم برای یک آشنا از یک سوی خیابان به آن سو برویم *ساختمانهای بلندتر ساختهایم اما افق دیدمان کوتاهتر شده است. تنها به زندگی، سالهای عمرمان را افزودهایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
زمانه ما
*زمانه انسانهای بلند قامت اما کوتهنظر و دونهمت است. *زمانه تحصیلات عالیه و خلقیات دانیه است. *زمانه ارقام، اعداد و کمیات است و نه اصول و ارزشها!
عصرِ ما
*عصر خانههای شیکتر و رویاییتر اما خانوادههای از هم دور و همخانههایی ناآشنا است! *عصری است که دغدغهها و چالشهای بیشتری داریم اما نیایش و مناجات کمتری داریم. *پیامکها را در لحظه میگیریم و برای دیگران میفرستیم اما پیامهای روشن آسمانی را نمیگیریم. اما این سزاوار ما نیست. زندگی فقط زنده ماندن نیست، بلکه زنجیرهای از لحظههای ناب رویش و رویش دوباره است. این رویش محتاج هوای پاک و تازه است. هوای تازه معنویت، زیبایی، دانایی و نیکویی. پنجرهای گشوده باید که چنین هوایی را فراهم آورد و اینک یک پنجره!
آیا میدانید که : یکی از دلایل وجود امام ، قاعده ی لطف خداست
آیا میدانید که : امامت حضرت مهدی(علیه السلام )به دو راه نص و معجزه ثابت شده است،
آیا میدانید که : اقوام اروپای مرکزی در انتظار ظهور«بوخص» می باشند،
آیا میدانید که : داستان ولادت آن بزرگوار خود جلوه ای است از لطف و فضل بی کران الهی است . ،
آیا میدانید که : درکتاب نجم الثاقب ،۱۸۲ اسم و لقب از حضرت ذکر شده است ،
آیا میدانید که : بر گونه ی راست حضرت مهدی (علیه السلام ) خالی جذاب وجود دارد ،
آیا میدانید که : ازجمله مواریث انبیاء(علیه السلام ) که حضرت می آورند، منبر حضرت سلیمان است
آیا میدانید که : امام زمان(علیه السلام ) فرمودند: سجدهى شکر از لازمترین و واجبترین سنّتهاى دینى است،
آیا میدانید که : قسمتی از کتاب «کمال الدین»در سال ۱۹۰۱م در هایدلبرگ آلمان توسط مولر منتشر شد
آیا میدانید که : مسأله غیبت امری نبودکه به تازگی مطرح شده باشد ،
آیا میدانید که : غیبت، دلائلی دارد که به امامان اجازه افشای آن داده نشده است ،
آیا میدانید که : منافع زمان غیبت آن حضرت، آن هم بر دو نوع است ،
آیا میدانید که : در واقع غیبت صغری برای فراهم شدن شرایط لازم جهت درک دوران غیبت کبری امری ضروری بود ،
آیا میدانید که : عثمان بن سعید پیش از وفاتش مأمور شد تا پسرش محمد را به عنوان نائب امام به شیعیان معرفی کند ،
آیا میدانید که : نخستین کسی که در اسلام مهدی موعود نامیده شد « محمد حنفیّه» بود ،
آیا میدانید که : در روایات داریم که در عصر غیبت ” قم و مردم آن بر دیگر انسان ها حجت هستند
آیا میدانید که : درباره امکآن ارتباط و مشاهده حضرت دو دیدگاه وجود دارد ، آیا میدانید که : شرایط سخت دروان غیبت به چه گونه ای است ،
آیا میدانید که : از ویژگی های منتظران، استقامت در دین، پارسایی و تخلّق به مکارم اخلاق است ،
آیا میدانید که : طبق برخی روایات در محرم آخرین سال غیبت اتفاقاتی رخ می دهد،
آیا میدانید که : کوفه مقرّحکومت حضرت مهدی(علیه السلام ) است ،
آیا میدانید که : در کتاب «ایقاظ من الحجة» از شیخ حّرعاملی بیش از۶۰۰ حدیث و بیش از۶۰ آیه در مورد رجعت آمده است.
آیا میدانید که :امام مهدی(عج) می فرمایند: من برای جهانیان ، امان (از عذاب الهی) هستم ، همانگونه که ستارگان برای ساکنان آسمان، مایه امن و آسایش هستند .
آیا میدانید که : یکی از تکالیف عصر غیبت تصدیق بعضى نشانههای ظهور است ،
آیا میدانید که : از جمله مخالفان حضرت مهدی(علیه السلام ) جمود اندیشان هستند ،
آیا میدانید که : محل سکونت امام زمان (عج) و خانوادهاش شهر کوفه و «مسجد سهله» خواهد بود؟
آیا میدانید که :با تشکیل حکومت جهانی اسلام، از آسمان و زمین «برکات مادّی و معنوی» بارش و جوشش میکند؟
آیا میدانید که : دشمنان امام زمان (عج) عبارتاند از: ابلیس، شیاطین، دجّال، سفیانی، صهیونیستها، طاغوتها، منافقان و ….؟!
دخترم تاریخ را تکر...ار کرد / قصه ی ساسانیان را باز گفت . / تا به خاطر بسپرد آن قصه را / چون به پایان آمد، از آغاز گفت . / بر زبانش هم چو طوطی می گذشت / آن چه با او گفته بود استاد او : / داستان اردشیر بابکان / قصه ی نوشیروان و داد او / قصه ای از آن شکوه و فرّ او / کز فروغش چشم گردون خیره شد / زان جلال ایزدی کز جلوه اش / مهر و مه در چشم دشمن تیره شد / تا بدان جا کز گذشت روزگار / داستان خسروان از یاد رفت / تا بدان جا کز نهیب تند باد / خوشه های زرنشان بر باد رفت ./ اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست / بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت / تا نبینم در نگاهش یأس را / دیده اش از دیده ی من می گریخت / گفت : دیدی با زبان پاک ما / کینه توزی های آن تازی چه کرد؟ / گفتمش : فردوسی پاکیزه رای / دیدی اما در سخن سازی چه کرد؟ / گفت : دیدی پتک شوم روزگار / بارگاه تاجداران را شکست ؟ / گفتم اما اشک خاقانی چو لعل / تاج شد بر تارک � ایوان � نشست / گفت: از پرویز جز افسانه نیست / نیست باقی زان طلایی بوستان / گفتمش : با سعدی شیرین سخن / رو به سوی بوستان با دوستان / گفت : از چنگ نکیسا نغمه ای / از چه رو دیگر نمی آید به گوش ؟ / گفتمش : با شعر حافظ نغمه ها / سر دهد در گوش پندارت سروش / گفت : در بنیان استغنای ما / آتشی فرهنگ سوز انگیختند / گفتم : اما سال ها بگذشت و باز / دست در دامان ما آویختند / لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد / زادگاه گوهرش دریای ماست / در جهان ماهی اگر تابنده شد / آفتابش بوعلی سینای ماست / زیستن در خون ما آمیزه بود / نیستی را، روح ما هرگز ندید / ققنسی گر سوخت ، از خاکسترش / ققنسی پرشورتر ، آمد پدید / جسم ما کوه است ، کوهی استوار / کوه را اندیشه از کولاک نیست / روح ما دریاست ، دریایی عظیم / هیچ دریا را زتوفان باک نیست / آن همه سیلاب های خانه کن / سوی دریا آمد و آرام شد / هر که در سر پخت سودایی ز نام / پیش ما نام آوران گمنام شد .
سخنان زرتشت: هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟
خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است .
کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند .
انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است .
انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست .
بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند .
همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار .
نیکی و سود خویش را در زیان دیگری مخواه.
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک .
دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از آنو همیشه قسمتی از غم دیگران باش نه دلیل آن.
هنگامی که همه یکسان فکر می کنند دیگر کسی بیشتر نمی اندیشد. راه جهان یکی است و آن راستیست .
من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .
آنچه را می شنوید به عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آنگاه بپذیرید.
در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید.
همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی.
انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند.
عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش.
بردباری ، هنگامی خوب است که مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است.
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند! پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟ زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم ماموران مدرک خواستند، زن و مرد گفتند نداریم ! ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟! زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند، ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند، ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند، ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند، می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند، اما یکی ازما جلوتر از دیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند، ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند، ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند خیلی خوب، بروید، بروید،.. فقط بروید !...
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند. ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد. یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید. دیگری گفت: بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود. مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم ...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پر درد گل یاس نداشت . حال باید این گونه نوشت چه گل شقایق چه گل میخک و یاس تا نیاید مهدی زندگی بی معناست .
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است . لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی ؛ پر هایش را بزن ..... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
زمین ایمان آورد و جهان سبز شد زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در میآورد و نه پرنده های روی شانه هایش آواز میخواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود. خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود. خدا گفت: به یاد میآوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ و پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما... من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا میخواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟ تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو، فاصلهای تلخ و سرد است که نامش زمستان است. فاصلهای که در آن باید خلوت و تأمل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را. و تو پذیرفتی. اما حال وقت آن است که از زمستان خود به درآیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازهات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز! و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید. از سر خط نام ایمان تازه زمین، بهار بود. عرفان نظرآهاری
زندان بدون حصار بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار می داد. حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچ یک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمی شد اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آن ها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آن هایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند. دلیل این رویداد، سال ها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد : · در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده می شد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند. · هر روز از زندانیان می خواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا می توانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند. · هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد. · همه به جاسوسی برای دریافت جایزه که خطری هم برای دوستانشان نداشت عادت کرده بودند. تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است · با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت. · با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می شد و خود را انسانی پست می یافتند. · با تعریف خیانت ها، اعتبار آن ها نزد هم گروهی ها از بین می رفت. و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود. این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده می شود. سوال : در زندگیمان به چه میزان خودمان و اطرافیانمان را به صورت خاموش شکنجه کرده ایم؟
خدای مهربانم! به همه انسان ها فرصت این را بده تا تو را بهتر بشناسند تو را در دلهایشان جستجو کنند و عشق تو را در تک تک لحظاتشان احساس کنند... زندگی هایمان غمبار است و خشن... قلب هایمان را سرشار از لطافت کن به ما بال پرواز بده و هوایی برای نفس کشیدن...
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.
وقتی مشکی مد باشه خوبه وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه وقتی رنگ عشقه خوبه! وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه! وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه! اما وقتی رنگ چادر من مشکی شدبد شد! افسردگی می آورد! دنبال حدیث و روایت می گردندکه رنگ مشکی مکروهه! مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد من رو متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما! چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید! ******************* دوست دارم چادر مد شود مشکی رنگ عشق باشد عشق به خدا بدون افسردگی!
سلام به همه یه سوتی تو کامنت قبلیم دادم !! موضوشو ننوشتم . موضوع طنز ایرانی بودن هست . یه سری چیز هاش ـ مثلا شماره ۷ ـ هم واقعا درسته و به جای این که بخندیم باید گریه کنیم!!
************************************* دوست خوبم ؛ خانم طالبی باور کن مشکی بده . این رو بارها از من شنیدی باز هم میگم . منم چادر سر می کنم و فقط به خاطر عرف جامعه رنگش مشکیه ـ به من بود سفید یا زرد رو انتخاب می کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - البته می دونم که منظورت از این کامنت این بوده باشه که همه جا مشکی بده چه توی مد و رنگ عشق و چه توی چادری که ما سر می کنیم . اونی هم که حجابش براش مهم باشه با این حرف ها افسرده نمیشه. افسردگی مال کسیه که به اجبار چادر سر میکنه
ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط واسه این ۲ تا: هـ، ح واسه این ۲ تا: ق، غ واسه این ۲ تا: ء، ع واسه این ۳ تا: ث، س، ص و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ این یعنی: «شیشه» رو نمیشه غلط نوشت «دوغ» رو میشه ۱ جور غلط نوشت «غلط» رو میشه ۳ جور غلط نوشت «دست» رو میشه ۵ جور غلط نوشت «اینترنت» رو میشه ۷ جور غلط نوشت «سزاوار» رو میشه ۱۱ جور غلط نوشت «زلزله» رو میشه ۱۵ جور غلط نوشت «ستیز» رو میشه ۲۳ جور غلط نوشت «احتذار» رو میشه ۳۱ جور غلط نوشت «استحقاق» رو میشه ۹۵ جور غلط نوشت و «اهتزاز» رو میشه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
سلام استاد حالتون خوبه؟ سلام مقدسهههههههههههههههههههههه چطوری؟خوبی؟خوش میگذره منو نمیبینی؟ یه کم سرم شلوغه اینه که کمتر میام بعدشم خب چی میشه یه چندتا از این مطلب قشنگ هایی که میذاری برام میل کنی من بذارم؟؟؟؟؟ شمسی باتوهم بودم هااااااااااااااااا
بچه که بودیم ..... کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم. حالا که بزرگیم چه دل تنگیم. کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود. کاش همون کودکی بودیم که حرف هاش رو از نگاهش می شد خوند. کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم. کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود. کاش قلب ها در چهره بود. اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم. سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست. سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه. سکوتی که سرشار از ناگفته هاست. نا گفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره. دنیا رو ببین... بچه بودیم از آسمون بارون می آمد؛ بزرگ شدیم از چشم هامون می آید! .................
یکی بود یکی نبود . چهار نفر به نام های « همه » ، « کسی » ، « هرکسی » و «هیچ کس » بودند . یک کار مهم بایستی انجام می شد و از « همه » خواسته شد تا آن را انجام دهد . « همه » مطمئن بود که « کسی » آن را انجام خواهد داد . « هرکسی » می توانست آن را انجام دهد ولی «هیچ کس » آن را انجام نداد . « کسی » در این مورد عصبانی شد زیرا آن وظیفه ی « همه » بود . « همه » فکر می کرد که « هرکسی » می تواند آن را انجام دهد . اما هیچ کس نفهمید که « همه » آن را انجام نخواهد داد . نتیجه این شد زمانی که «هیچکس » آنچه را که « هرکسی » می توانست انجام دهد ، انجام نداد « همه » ، « کسی » را سرزنش نمود.
بهبه!
خـــاطره ای از دکـتر حســـــابی به نـــقل از دکــتر خزعلی
« یادش به خیر، ملاقاتی داشتم با پروفسور حسابی (پدر علم فیزیک ایران) - که خدایش رحمت کند - می گفت: "وقتی خواستم دانشگاه تهران را تاسیس کنم با وساطت یکی از دوستان وقت ملاقاتی از وزیر معارف وقت گرفتم، پس از توضیح طرح، وزیر معارف از من پرسید: "دانشگاه بسازید که چه بشود؟" و من عرض کردم: "دکتر و مهندس ها که برای تحصیل به فرنگ می روند، در مملکت خودمات تربیت کنیم." و او پاسخ داد: "تربیت دکتر و مهندس برای ما صد سال زود است و باید فرنگی ها برای ما اینکار را بکنند."
متاثر از کوته فکری وزیر معارف و ناامید از انجام رسالتی که بر دوش داشتم از دفتر وزیر خارج شدم، رفیق شفیق که آزدگی مرا دید برای تسلی خاطر گفت: " من می توانم از اعلیحضرت (رضا خان) برایت وقت ملاقات بگیرم مشروط به اینکه وزیر معارف نفهمد که من این وساطت را انجام داده ام!" وقت ملاقات با رضا شاه تعیین شد، برای او طرح تاسیس دانشگاه تهران را شرح دادم، و شاه پرسید "که چه شود؟" عرض کردم، به جای آنکه جوانان ما به فرنگ بروند در مملکت خودمان دکتر و مهندس آموزش دهیم و رضا شاه باز پرسید" که چه شود؟" و عرض کردم: " این جاده ها و راه آهن را آلمان ها می سازند! مهندسین خودمان آن را بسازند و ... شاه بسیار استقبال کرد و گفت بروید طرحتان را بنویسید به مجلس می گویم رای بدهد! و من از همان شب شروع به نگارش طرح دانشگاه کردم.
فردای آنروز از دربار به در خانه ام آمدند، تعجب کردم که با من چه کار دارند، دیدم یکصد هزار تومان پول فرستاده اند که اعلیحضرت فرموده اند، کارتان را شروع کنید و طرحتان را نیز بنویسید. و این همان مبلغ خرید زمین دانشگاه تهران است و کار ساخت و ساز همزمان با نوشتن طرح آغاز شد. خدا بیامرزدشان
البته این دلیل تطهیر ایشان نمی شود!
جمال حضرت جانان، بود نامش علیاکبر
عزیز خالق سبحان بود، آن وارث حیدر
که هست ثانی احمد، جز علیاکبر، گل لیلا؟
بحق این مظهر ایمان بود، بر عالمی سرور.
میلاد سرو بوستان ایستادگی، زیباترین گل باغ حسین (ع)! جوان رعنا و رشید حسین (ع) یادگار علی (ع) گلستانی از زیباترین گل های فداکاری! و دریایی از آبیِ عطوفت، و روز جوان مبارک باد.
شادی های کوچک
کاش همیشه به یاد داشته باشیم از این مدت کوتاهی که زنده ایم لذت ببریم
حتی اگر شده با ریختن کمی گلاب یا دارچین توی چای
یک روز مرخصی گرفتن و پرداختن به فیلم و کتاب مورد علاقه
یک جمعه کوهنوردی سبک
ظهر ها بعد از ناهار یه گشتی توی پارک زدن
از ته دل خندیدن با دوستان
بی توجهی به نگاه های سرد دوروبری هایی که می خوان خنده رو ازت بدزدند .
اگر خواهان شادی و سعادت یک ساعته هستید کمی چرت بزنید
اگر خواهان شادی و سعادت یک روزه هستید ، به پیک نیک بروید
اگر خواهان شادی و سعادت یک ماهه هستید ، ازدواج کنید
اگر خواهان شادی و سعادت یک ساله هستید، ثروتی به ارث ببرید
اگر خواهان شادی و سعادتی برای همه ی عمر هستید ، از کاری که برای زندگی می کنید ، لذت ببرید .
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ............. به کسی توجه نمی کنه ...... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ............... اینقدر می باره تا آبی شه ...... آفتابی شه ...!!! کاش ..... کاش می شد مثل آسمون بود ..... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده!!!!
نامت چه بود؟ آدم
فرزندِ کی ؟ من را نیست نه مادری و نه پدری بنویس اول یتیم عالم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاک
اینک محل سکونت؟ زمین خاک
آن چیست بر گُرده نهادی؟امانت است.
قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا ، اینک به قدر سایه بختم بروی خاک
اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل وحشتناک،هابیل زیر خاک
روز تولدت؟در جمعه ای ،به گمانم روز عشق
رنگت؟ اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه
وزنت؟نه آنچنان سبک که پَرم در هوای دوست نه آنچنان سنگین که نشینم به این زمین
جنست؟ نیمی مرا زخاک نیمی دگر خدا
شغلت؟ در کار کشت امید بروی خاک
شاکی تو؟ خدا
نام وکیل؟ آن هم فقط خدا
جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین؟ همین و بس
حکمت؟ تبعید در زمین
همدمت در گناه ؟ حوای آشنا
ترسیده ای؟ کمی
زچه؟ که شوم من اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی
چه کس؟ گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟ دیگر گِله نه ولی...
ولی که چه؟حکمی چنین آن هم به یک گناه؟!!!!
دلتنگ گشته ای؟ زیاد
برای که؟ تنها فقط خدا
آورده ای سند؟ بلی
چه؟دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟ بلی
چه کس؟ تنها کس خدا
در آخرین دفاع؟ می خوانمش چنان که اجابت کند دعا
پارسی نژاد پرست نیست(مگر کوروش نژاد پرست بود؟)
رشتی بی غیرت نیست(مگر جنگلی بی غیرت بود؟)
لر هالو نیست(مگه لطف علی خان هالو بود؟)
ترک کج فهمی نمی کنه(مگرشاه عباس کج فهم بود؟)
قزوینی هم جنس باز نیست(مگر دهخدا همجنس باز بود؟)
خراسانی بادیه نشین نیست(مگرفردوسی بادیه نشین بود؟)
اینان ستونهای ایرانند.
شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش . . .
سخنان زرتشت :
اگر کسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند .
کسی که بر نفس خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد.
عشق می ماند؛ انسان ها هستند که عوض می شوند .
خوشبختی از آن کسانیست که خواهان خوشبختی دیگران باشند .
شریف ترین دلها دلی است که اندیشه ی آزار کسان درآن نباشد.
خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .
در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند.
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده.
سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام رسانی.
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری.
ادامه دارد...
بابت ساانسور هم تشکر
البته کاش ستار العیوب می شدید و غلط املاییمو ....
سلام
قابلی نداشت
غلط املایی هم یادم نیست ولی لابد تو ذوق می زده!
معمولا تذکر نمی دهم.
ممنون که سر می زنید.
گنجشک وخدا ...........
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!!
خدا گفت : چیزی بگو...!!
گنجشک گفت : خسته ام ......
خدا گفت : از چه.....؟؟!!
گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ، کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی.........!!
خدا گفت : مگر مرا نداری.....؟؟!!
گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند.....!!
خدا گفت : آیا هرگز به ملکوتم آمده ای ....؟؟!!
گنجشک ساکت شد.......!!
خدا گفت : آیا همیشه در قلبت نبودم ؟؟!!
چنان از غیر پرش کردی که دیگر جایی برایم نمانده.....
چنان که دیگر توان پذیرشم را نداری..........
گنجشک سر به زیر انداخت ، چشم های کوچکش از دانه های اشک پر شد.......
خدا گفت : اما همیشه در ملکوتم جایی برای تو هست........
بیا..................
گنجشک سر بلند کرد ، دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود.....
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود.......
به سمت ملکوت.........
قلمی از قلمدان قاضی افتاد.
شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید.
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی
عبید زاکانی
قصه سنجاقک
سنجاقک کوچولویی روزی به پروانه گفت:
«عجب دوره ای شده ،علف ها هم دیگر علف نیستند.» پروانه که سرگرم رنگ کردن پرهایش بود چیزی نشنید و از روی ادب به تصدیق شاخک جنباند.
روز بعد پروانه، با دلخوری به رفیقش گفت: «عجب دنیایی شده ،گل ها هم دیگر گل نیستند.» سنجاقک کوچولو معنای این جمله را فراموش کرده بود، برای فهمیدن «هم دیگر» تمام دیکسیونرهای سنجاقکی را زیر و رو کرد.
وقتی پروانه و سنجاقک از دار دنیا رفتند، اولاد آنها به تجربه، هیچ وقت به فکر معنی کردن دنیا نیفتادند.
تجربه: حتی وقتی که حرفت را تصدیق می کنند،یقین مدار که آن را فهمیده اند.
مـژدهی آمـدنت قیمـت جـان میارزد
تاری از موی تو آقـا به جهـان میارزد
السلام علیک یا صاحب الزمان
بهترین هدیه به امام زمان عج ترک یک گناه است
مهدی جان!
به روسیاهیمان نگاه نکن و به دستهایمان که خالی و گنهکارند، قلبمان را ببین که هر روز، صبح و شام تو را میخوانند.
- تو خواهى آمد و یاسها و نیلوفرهاى «سرکش» را به دعوت خواهى خواند و حضور تو تسلاى دل یاسهاى کبود خواهد بود.
- مهدی جان بیا و دنیاى دل را به بوى خوش فطرت پر کن. دلهایى که همواره در سرزمین نیمه شب تو را مىخوانند و به عشق تو در آسمان مکاشفه پرواز مىکنند.
میلاد نور مبارک.التماس دعا.
آنقدر شکست میخورم تا راه شکست دادن را بیاموزم ...
سخنان زرتشت:
با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد.
مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباد است و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند .
زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد، که پندارتان، کردارتان و گفتارتان نیک باشد.
پیمان شکنی یکی از شاخه های دروغ است.
هر یک از شما باید در کردار نیک به دیگری سبقت جوید و از این رو زندگی خود را خوش و خرم سازد.
خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد .
انسان در گزینش خوب و بد زندگی اش آزاد است . هر زن و مردی بایستی بهترین گفتار را بشنوند و مسیر خویش را در زندگی برگزیند .
بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . نتیجه زندگی ما حاصل اعمال ماست .
وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است.
ادامه دارد...
آرام باش ،توکل کن،تفکر کن،آستین ها را بالا بزن آنگاه دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست به کار شده ان.
من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو
هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم
ای دوست خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست!!!
من نمی دانم
و همین درد مرا سخت می آزارد
که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش
چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است
به اعجاز محبت!
چه دلیلی دارد؟ چه دلیلی دارد؟
که هنوز مهربانی را نشناخته است؟
و نمیداند در یک لبخند چه شگفتی هایی پنهان است!
من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهل ترین کار است
ونمی دانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟
و همین درد مرا سخت آزرده است.
ستایش خدا
در زلالی رود تو را می بینم
در صدای زیبای چکاوک ٬صدای تو را می شنوم
در بوی گلها٬شمیم عطرآگینت را حس می کنم
وجودت را چون حامی ، در هر جا احساس می کنم
می دانم...می دانم...
آنکه این ماه و ستاره زیبا را آفرید
آنکه به نسیم نوازش کردن
به زمین٬بخشش و ایثار
به ابرهاباریـدن
و به قلبها عشق ورزیـدن آموخت
خود٬سرچشمه ی زیبایی و ایثار و مهربـانی و عشق است...
پس ای ٬زیباترین واژه زندگی
ای استاد مکتب عشق
ای زلالترین معنای هستی
ای خـدای مهربانم
به من٬عشق ورزیدن بیاموز...
چقدر عجیبه:
چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره
چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه
چقدر عجیبه که بی بهانه کسی هیچوقت برات هدیه نمی خره
چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکنی کسی به طرفت بر نمی گرده
چقدر عجیبه که تا وقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمی گه
قدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نباشی کسی به قصه ات گوش نمی ده
چقدر عجیبه که تا وقتی قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد
چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه
دروغه !!!!!؟
الهی تا جهان باشد به شادی در جهان باشی
الهی از بلاهای الهی در امان باشی
مراد و مطلبت را من نمی دانم ؛ خدا داند
الهی همنشین مهدی صاحب زمان باشی
*****************************************
سلام عیدتون مبارک
سلام
بر شما نیز مبارک
روزگار غریبی است!
آری! روزگار غریبی است!
روزگاری است که ...
*بزرگراههای وسیعتر بنا کردهایم اما تنگنظرتر شدهایم
*تا ماه رفته و برگشتهایم اما حاضر نیستیم برای یک آشنا از یک سوی خیابان به آن سو برویم
*ساختمانهای بلندتر ساختهایم اما افق دیدمان کوتاهتر شده است. تنها به زندگی، سالهای عمرمان را افزودهایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان
زمانه ما
*زمانه انسانهای بلند قامت اما کوتهنظر و دونهمت است.
*زمانه تحصیلات عالیه و خلقیات دانیه است.
*زمانه ارقام، اعداد و کمیات است و نه اصول و ارزشها!
عصرِ ما
*عصر خانههای شیکتر و رویاییتر اما خانوادههای از هم دور و همخانههایی ناآشنا است!
*عصری است که دغدغهها و چالشهای بیشتری داریم اما نیایش و مناجات کمتری داریم.
*پیامکها را در لحظه میگیریم و برای دیگران میفرستیم اما پیامهای روشن آسمانی را نمیگیریم.
اما این سزاوار ما نیست.
زندگی فقط زنده ماندن نیست، بلکه زنجیرهای از لحظههای ناب رویش و رویش دوباره است. این رویش محتاج هوای پاک و تازه است. هوای تازه معنویت، زیبایی، دانایی و نیکویی. پنجرهای گشوده باید که چنین هوایی را فراهم آورد و اینک یک پنجره!
آیا میدانید که : یکی از دلایل وجود امام ، قاعده ی لطف خداست
آیا میدانید که : امامت حضرت مهدی(علیه السلام )به دو راه نص و معجزه ثابت شده است،
آیا میدانید که : اقوام اروپای مرکزی در انتظار ظهور«بوخص» می باشند،
آیا میدانید که : داستان ولادت آن بزرگوار خود جلوه ای است از لطف و فضل بی کران الهی است . ،
آیا میدانید که : درکتاب نجم الثاقب ،۱۸۲ اسم و لقب از حضرت ذکر شده است ،
آیا میدانید که : بر گونه ی راست حضرت مهدی (علیه السلام ) خالی جذاب وجود دارد ،
آیا میدانید که : ازجمله مواریث انبیاء(علیه السلام ) که حضرت می آورند، منبر حضرت سلیمان است
آیا میدانید که : امام زمان(علیه السلام ) فرمودند: سجدهى شکر از لازمترین و واجبترین سنّتهاى دینى است،
آیا میدانید که : قسمتی از کتاب «کمال الدین»در سال ۱۹۰۱م در هایدلبرگ آلمان توسط مولر منتشر شد
آیا میدانید که : مسأله غیبت امری نبودکه به تازگی مطرح شده باشد ،
آیا میدانید که : غیبت، دلائلی دارد که به امامان اجازه افشای آن داده نشده است ،
آیا میدانید که : منافع زمان غیبت آن حضرت، آن هم بر دو نوع است ،
آیا میدانید که : در واقع غیبت صغری برای فراهم شدن شرایط لازم جهت درک دوران غیبت کبری امری ضروری بود ،
آیا میدانید که : عثمان بن سعید پیش از وفاتش مأمور شد تا پسرش محمد را به عنوان نائب امام به شیعیان معرفی کند ،
آیا میدانید که : نخستین کسی که در اسلام مهدی موعود نامیده شد « محمد حنفیّه» بود ،
آیا میدانید که : در روایات داریم که در عصر غیبت ” قم و مردم آن بر دیگر انسان ها حجت هستند
آیا میدانید که : درباره امکآن ارتباط و مشاهده حضرت دو دیدگاه وجود دارد ، آیا میدانید که : شرایط سخت دروان غیبت به چه گونه ای است ،
آیا میدانید که : از ویژگی های منتظران، استقامت در دین، پارسایی و تخلّق به مکارم اخلاق است ،
آیا میدانید که : طبق برخی روایات در محرم آخرین سال غیبت اتفاقاتی رخ می دهد،
آیا میدانید که : کوفه مقرّحکومت حضرت مهدی(علیه السلام ) است ،
آیا میدانید که : در کتاب «ایقاظ من الحجة» از شیخ حّرعاملی بیش از۶۰۰ حدیث و بیش از۶۰ آیه در مورد رجعت آمده است.
آیا میدانید که :امام مهدی(عج) می فرمایند: من برای جهانیان ، امان (از عذاب الهی) هستم ، همانگونه که ستارگان برای ساکنان آسمان، مایه امن و آسایش هستند .
آیا میدانید که : یکی از تکالیف عصر غیبت تصدیق بعضى نشانههای ظهور است ،
آیا میدانید که : از جمله مخالفان حضرت مهدی(علیه السلام ) جمود اندیشان هستند ،
آیا میدانید که : محل سکونت امام زمان (عج) و خانوادهاش شهر کوفه و «مسجد سهله» خواهد بود؟
آیا میدانید که :با تشکیل حکومت جهانی اسلام، از آسمان و زمین «برکات مادّی و معنوی» بارش و جوشش میکند؟
آیا میدانید که : دشمنان امام زمان (عج) عبارتاند از: ابلیس، شیاطین، دجّال، سفیانی، صهیونیستها، طاغوتها، منافقان و ….؟!
دخترم تاریخ را تکر...ار کرد / قصه ی ساسانیان را باز گفت . / تا به خاطر بسپرد آن قصه را / چون به پایان آمد، از آغاز گفت . / بر زبانش هم چو طوطی می گذشت / آن چه با او گفته بود استاد او : / داستان اردشیر بابکان / قصه ی نوشیروان و داد او / قصه ای از آن شکوه و فرّ او / کز فروغش چشم گردون خیره شد / زان جلال ایزدی کز جلوه اش / مهر و مه در چشم دشمن تیره شد / تا بدان جا کز گذشت روزگار / داستان خسروان از یاد رفت / تا بدان جا کز نهیب تند باد / خوشه های زرنشان بر باد رفت ./ اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست / بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت / تا نبینم در نگاهش یأس را / دیده اش از دیده ی من می گریخت / گفت : دیدی با زبان پاک ما / کینه توزی های آن تازی چه کرد؟ / گفتمش : فردوسی پاکیزه رای / دیدی اما در سخن سازی چه کرد؟ / گفت : دیدی پتک شوم روزگار / بارگاه تاجداران را شکست ؟ / گفتم اما اشک خاقانی چو لعل / تاج شد بر تارک � ایوان � نشست / گفت: از پرویز جز افسانه نیست / نیست باقی زان طلایی بوستان / گفتمش : با سعدی شیرین سخن / رو به سوی بوستان با دوستان / گفت : از چنگ نکیسا نغمه ای / از چه رو دیگر نمی آید به گوش ؟ / گفتمش : با شعر حافظ نغمه ها / سر دهد در گوش پندارت سروش / گفت : در بنیان استغنای ما / آتشی فرهنگ سوز انگیختند / گفتم : اما سال ها بگذشت و باز / دست در دامان ما آویختند / لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد / زادگاه گوهرش دریای ماست / در جهان ماهی اگر تابنده شد / آفتابش بوعلی سینای ماست / زیستن در خون ما آمیزه بود / نیستی را، روح ما هرگز ندید / ققنسی گر سوخت ، از خاکسترش / ققنسی پرشورتر ، آمد پدید / جسم ما کوه است ، کوهی استوار / کوه را اندیشه از کولاک نیست / روح ما دریاست ، دریایی عظیم / هیچ دریا را زتوفان باک نیست / آن همه سیلاب های خانه کن / سوی دریا آمد و آرام شد / هر که در سر پخت سودایی ز نام / پیش ما نام آوران گمنام شد .
عشق را از انار بیاموز که لبخند بر لب دارد ودلی پر از خون
جائی در پشت ذهنت
به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست.
سخنان زرتشت:
هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟
خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است .
کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند .
انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است .
انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست .
بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند .
همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار .
نیکی و سود خویش را در زیان دیگری مخواه.
فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک .
دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از آنو همیشه قسمتی از غم دیگران باش نه دلیل آن.
هنگامی که همه یکسان فکر می کنند دیگر کسی بیشتر نمی اندیشد.
راه جهان یکی است و آن راستیست .
من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .
آنچه را می شنوید به عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آنگاه بپذیرید.
در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید.
همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی.
انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند.
عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش.
بردباری ، هنگامی خوب است که مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است.
سیزده خط برای زندگی
یک- دوستت دارم ٬ نه بخاطر شخصیت تو٬ بلکه بخاطر شخصیتی
که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم .
دو- هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی داردباعث اشک ریختن تو نمی شود.
سه- اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوستت ندارد.
چهار- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
پنج- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
شش- هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود
هفت- تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی اما برای بعضی افراد تمام دنیا هستی .
هشت- هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را باتو بگذراند نگذران.
نه- شاید خدا خواسته که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب ٬ به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکر گزار باشی.
ده- به چیزی که گذشت غم نخور به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.
یازده- همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی .
دوازده- خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد .
سیزده- زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری
«بخاطر داشته باش هر آنچه اتفاق می افتد بنا به دلیلی است»
گابریل گارسیا
خدا را دوست دارم چون هرچه دارم از او دارم ، اگر عاشقم از اوست ، اگر صادقم صداقتم از اوست ، اگر شادم شادیم از اوست ، اگر زندگی می کنم زندگیم از اوست
اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا، مصمم امابی خیال
متواضع اما سربلند، مهربان اما جدی، سبز اما بی ریا، عاشق اما عاقل . . .
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !
اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!
سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!
چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!
پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوتر از دیگری می رود!
ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید !...
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد.
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت:
بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت :
قرار نیست از شیر سریعتر بدوم.
کافیست از تو سریعتر بدوم ...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پر درد گل یاس نداشت . حال باید این گونه نوشت چه گل شقایق چه گل میخک و یاس تا نیاید مهدی زندگی بی معناست .
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است . لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی ؛ پر هایش را بزن .....
خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .
سلام ماهور جون.چطوری؟کجایی؟؟؟؟؟؟کم پیدایی؟تو آسمون ها باید دنبالت بگردیم.
زمین ایمان آورد و جهان سبز شد
زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای
از دلش سر در میآورد و نه پرنده های روی شانه هایش آواز
میخواند. قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد
تردید مانده بود.
خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره
گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به
درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.
خدا گفت: به یاد
میآوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ و پر
شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم
از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز
گذاشتیم. اما... من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا میخواهی تا ابد به این معرفت بسنده
کنی؟ تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی. و آنگاه به یادت آوردم که
هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است. و تو برای معرفتی نو
به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو، فاصلهای تلخ
و سرد است که نامش زمستان است. فاصلهای که در آن باید خلوت
و تأمل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی
را.
و تو پذیرفتی. اما حال وقت آن است که از زمستان خود به درآیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان
تازهات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم
ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی
است پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز! و زمین ایمان آورد و جهان
گرم شد. زمین ایمان آورد و جهان سبز شد. زمین ایمان آورد و
جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.
از سر خط نام ایمان تازه زمین، بهار بود.
عرفان نظرآهاری
زندان بدون حصار
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار می داد.
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت می شد. از هیچ یک از تکنیک های متداول شکنجه استفاده نمی شد اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آن ها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آن هایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمی کردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند.
دلیل این رویداد، سال ها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد :
· در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده می شد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.
· هر روز از زندانیان می خواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا می توانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
· هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را می کرد، سیگار جایزه می گرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمی شد.
· همه به جاسوسی برای دریافت جایزه که خطری هم برای دوستانشان نداشت عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است
· با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت.
· با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب می شد و خود را انسانی پست می یافتند.
· با تعریف خیانت ها، اعتبار آن ها نزد هم گروهی ها از بین می رفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده می شود.
سوال :
در زندگیمان به چه میزان خودمان و اطرافیانمان را به صورت خاموش شکنجه کرده ایم؟
خدای مهربانم!
به همه انسان ها فرصت این را بده تا تو را بهتر بشناسند
تو را در دلهایشان جستجو کنند
و عشق تو را در تک تک لحظاتشان احساس کنند...
زندگی هایمان غمبار است و خشن...
قلب هایمان را سرشار از لطافت کن
به ما بال پرواز بده
و هوایی برای نفس کشیدن...
آمین
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.
فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد. فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد. شیطان گفت خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد. بعد خطاب به فرعون گفت من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟
پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی. شیطان پاسخ داد زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.
1. هرروز صبحانه چای با نون و پنیر میخوری.
2. در روز حداقل ۵ بار از واژههای عزیزم / قربونت برم / اختیار دارین / شرمنده استفاده میکنی.
3. هر دومین جمله رو با ببین شروع میکنی.
4. اگر ساعت ۵ قرار داشته باشی ساعت ۶ از خونه بیرون میری.
5. بابا مامانت میخوان که دکتر مهندس شی.
6. مامانت حداقل دو بار در روز بهت میگه بچم قربونت بشم.
7. تا از یه مهمونی یا عروسی میای شروع میکنی به غیبت.
8. هروقت که به یک رستوران ایرانی میری موقع حساب به گارسون میگی قابلتون رو نداره.
9. کمد لباسات پر از لباسای ِ مشکیه.
10. توی توالت خونتون آفتابه دارین !
11. موقع حساب کردن طوری رفتار میکنی که انگار تو میخوای پول بدی اما همش تعارف شابدلعظیمیه.
12. هروقت منتظر مهمونت سر ساعت ۱ هستی ساعت ۳ ازش استقبال میکنی.
13. تو و مهمونای ایرانیت ۳۰دقیقه هم جلو در صحبت میکنید که البته فقط می خواستید خداحافظی کنید.
15. مامانت می خواد دعوات کنه اما دلش نمیاد.
16. بابات میخواد که دخترش پیشش بمونه.
17. حداقل روزی یکبار برنج و گوشت میخوری.
18. سالاد رو بشقابی میخوری.
19. وقتی مهمون داری یه کاسه ی بزرگ میوه روی میزه.
20. لجبازی.
21. مامانت ۴تا مهمون داره اما واسه ۱۰ نفر غذا میپزه.
22. وقتی مهونی میری هی بهت میگن مگه روزه گرفتی؟ میوه بردار... شیرینی بخور.
23. خاله و داییت بهت میگن خاله / دایی.
24. پدر و مادرت بهت میگن بابا / مامان.
25. تو همه ی اتاقاتون یه فرش ایرانی پهن شده.
26. پلاک نقشه ی ایران گردنته.
27. آیدیهات ایرانین یا پرشین به یدک میکشن.
28. پسرها: مامانتینا اجازه نمیدن ابروهاتو برداری.
29. پسرها: مامانتینا نمیزارن گوشتو سوراخ کنی.
30. مردها: از زنت طلاق گرفتی اما همچنان اجازه نمیدی با مردهای دیگه ارتباط داشته باشه.
وقتی مشکی مد باشه خوبه
وقتی رنگ مانتو شلوار باشه خوبه
وقتی رنگ عشقه خوبه!
وقتی رنگ کت و شلوار باشه با کلاسه!
وقتی لباس های شب تو مهمونی ها مشکی باشه باکلاسه!
اما
وقتی رنگ چادر من مشکی شدبد شد!
افسردگی می آورد!
دنبال حدیث و روایت می گردندکه رنگ مشکی مکروهه!
مشکی تا جایی که برای لباس های شما بود خوب بود و باکلاس به ما که رسید بد شد
من رو متهم می کنید به افسردگی به دل مردگی
و من توی زندگی دنباله لحظه ای هستم که افسردگی گرفتم به حکم شما!
چرا حجاب را مساوی با افسردگی می دانید!
*******************
دوست دارم چادر مد شود
مشکی رنگ عشق باشد
عشق به خدا بدون افسردگی!
سلام به همه
یه سوتی تو کامنت قبلیم دادم !! موضوشو ننوشتم . موضوع طنز ایرانی بودن هست . یه سری چیز هاش ـ مثلا شماره ۷ ـ هم واقعا درسته و به جای این که بخندیم باید گریه کنیم!!
*************************************
دوست خوبم ؛ خانم طالبی
باور کن مشکی بده . این رو بارها از من شنیدی باز هم میگم . منم چادر سر می کنم و فقط به خاطر عرف جامعه رنگش مشکیه ـ به من بود سفید یا زرد رو انتخاب می کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - البته می دونم که منظورت از این کامنت این بوده باشه که همه جا مشکی بده چه توی مد و رنگ عشق و چه توی چادری که ما سر می کنیم . اونی هم که حجابش براش مهم باشه با این حرف ها افسرده نمیشه. افسردگی مال کسیه که به اجبار چادر سر میکنه
ما واسه صداهای کاملا مشابه، حروف مختلف داریم
واسه این صدا ۲ تا حرف داریم: ت، ط
واسه این ۲ تا: هـ، ح
واسه این ۲ تا: ق، غ
واسه این ۲ تا: ء، ع
واسه این ۳ تا: ث، س، ص
و واسه این ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
این یعنی:
«شیشه» رو نمیشه غلط نوشت
«دوغ» رو میشه ۱ جور غلط نوشت
«غلط» رو میشه ۳ جور غلط نوشت
«دست» رو میشه ۵ جور غلط نوشت
«اینترنت» رو میشه ۷ جور غلط نوشت
«سزاوار» رو میشه ۱۱ جور غلط نوشت
«زلزله» رو میشه ۱۵ جور غلط نوشت
«ستیز» رو میشه ۲۳ جور غلط نوشت
«احتذار» رو میشه ۳۱ جور غلط نوشت
«استحقاق» رو میشه ۹۵ جور غلط نوشت
و «اهتزاز» رو میشه ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چتوری شد که ماحا طونصطیم دیکطه یاد بگیریم!؟
با مشغط و صخطی!
سلام استاد حالتون خوبه؟
سلام مقدسهههههههههههههههههههههه
چطوری؟خوبی؟خوش میگذره منو نمیبینی؟
یه کم سرم شلوغه اینه که کمتر میام بعدشم خب چی میشه یه چندتا از این مطلب قشنگ هایی که میذاری برام میل کنی من بذارم؟؟؟؟؟ شمسی باتوهم بودم هااااااااااااااااا
سلام
خدا را شکر
دویدیم و دویدیم هیچ جا رامون ندادن
گفتن که توی جاده دونده ها زیادن
دویدیم و دویدیم فایده نداشت دویدن
به همه چی رسیدیم به جز به خود رسیدن
دویدیم و دویدیم توکوچه های بن بست
می رفتیم و می گفتن خسته نشید بازم هست
دویدیم و دویدیم جاده ها بسته بودن
پلای تو راهمون همه شکسته بودن
دویدیم و دویدیم رفتیم تو خط عادت
کم کم به هم می کردن دونده ها حسادت
دویدیم و دویدیم راها خاکستری شد
حرفای عاشقونه کم رنگ و سرسری شد
دویدیم و دویدیم اسفندی دود نکردن
گفتن فقط زیر لب، کاش دیگه بر نگردن
دویدیم و دویدیم خوردیم به سنگ و صخره
طاقتمون تموم شد تا دریا قطره قطره
دویدیم و دویدیم سیبا رسیده بودن
سه فصل آزگار بود همه دویده بودن
دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به دیوار
اون ور دیوارم باز، خوردیم به فصل تکرار
دویدیم و دویدیم ، قصه زندگی بود
که واسه اون دویدن ، فقط دیوونگی بود
بچه که بودیم .....
کوچیک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم.
حالا که بزرگیم چه دل تنگیم.
کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود.
کاش همون کودکی بودیم که حرف هاش رو از نگاهش می شد خوند.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود.
اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم.
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست.
سکوتی رو که یک نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیست که هیچ کس نفهمه. سکوتی که سرشار از ناگفته هاست.
نا گفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین...
بچه بودیم از آسمون بارون می آمد؛
بزرگ شدیم از چشم هامون می آید! .................
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
! دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!
زیبا بود