کلبه دوری و دوستی-۳ (خانمها طالبی-شمسی-ماهور)

به نام خدا 

سلام 

من از این سه دوست ممنونم که با این که دیگر با من درس ندارند و وبلاگ خوبی هم دارند باز هم وقت می گذارند. 

همان طور که بارها گفته ام و یک بار دیگر هم می گویم نمی خواهم صندوقچه تحمیلی بر کسی باشد. هر وقت خسته شدید یا احساس خستگی کردید رودربایستی برای مطلب گذاشتن نداشته باشید. فقط بدانید صندوقچه منتظر اصحابش می ماند. 

ممنون

نظرات 245 + ارسال نظر
رحیمی نژاد سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ

به نام خدا
سلام
سلام به صاحبان کلبه
خانم طالبی و طیبه جان چطورید؟

شبها که بال خاطره را باز می کنم

تنها در آسمان تو پرواز می کنم

از خاطرات کودکیم دلربا تری

شب را به خاطرات تو دمساز می کنم

گویا دلم به دیدن خورشید رفته است

گاهی برای آینه هم ناز می کنم

چندی است قصه های دل من شنیدنی است

هر قصه را به نام تو آغاز می کنم

زیباتر از تخیلی، اما برای تو

از روی سادگی غزلی ساز می کنم

با حکم عقل قسمت من نیستی، ولی

دل را به خواهش تو سرافراز می کنم


شبهای من بدون تو یلدای بی کسی است

غم را همیشه محرم این راز می کنم

آیینه ها نگاه مرا درک می کنند

با این بهانه سفره دل باز می کنم

جانی که هست خرج غم روزگار باد

دل را برای عشق پس انداز می کنم

مهدی دانش





شازده کوچولو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ

سلام بر سه تفنگدار خودم .

از شاخه جدا و نو برم کردی عشق

مانند لباس در برم کردی عشق

پژمرده و خشک و بی تبسم بودم

ممنون تو ام که باورم کردی عشق!!

مصرع آخر معرکه است.

طالبی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ

ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه نمیکنم
خداوند اینجاست
اشکهای مرا پاک می کند...چون...
قلب من خانه ی خداست
ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...
قلب من خانه ی خداست
شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...
قلب من خانه ی خداست
خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم خداوند همواره با من است...چون...
قلب من خانه ی خداست...

طالبی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ

ما را از کودکی

به جدایی ها عادت داده اند

همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:

خوب ها / بدها

عمیق بود
و نوستالژیک!

طالبی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:47 ب.ظ

غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است.
گل به خنده گفت:
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است.

گفتگوی غنچه وگل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد؛

تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند!
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است.

شمسی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ

دوست داشتن
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی را که دوست می داریم همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!برخی ما را سر کار می گذارند،‌ برخی بیش از اندازه قطعه گم شده دارند و چنان تهی اند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد. برخی دیگر نیز بیش از اندازه قطعه دارند و هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پُرکنیم. برخی می خواهند ما را ببلعند و برخی دیگر نیز هرگز ما را نمی بینند و نمی یابند و برخی دیگر بیش از اندازه به ما خیره می شوند...گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم، گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم و اما «او» را از کف می دهیم. گاهی اویی را که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد زیرا تو او را کامل نمی کنی. تو قطعه گمشده او نیستی ،تو قدرت تملک او را نداری.گاه نیز چنین کسی تو را رها می کند و گاهی نیز چنین کسی به تو می آموزد که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده.او شاید به تو بیاموزد که خود به تنهایی سفر را آغاز کنی ، راه بیفتی ، حرکت کنی. او به تو می آموزد و تو را ترک می کند، اما پیش از خداحافظی می گوید: "شاید روزی به هم برسیم ..."، می گوید و می رود، و آغاز راه برایت دشوار است. این آغاز، این زایش،‌ برایت سخت دردناک است. بلوغ دردناک است، وداع با دوران کودکی دردناک است، ‌کامل شدن دردناک است، اما گریزی نیست.و تو آهسته آهسته بلند می شوی، و راه می افتی ومی روی، و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی.
شل سیلور استاین

آفرین

شمسی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت . خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود
مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید :
خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند

طالبی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

اى زمین و آسمان سوگوار غربتت
آفتاب صبحدم، سنگ مزارغربتت

بر جبین فصل‏ها هر یک نشان داغ توست
اى گریبان خزان، چاک از بهارغربتت

یک بقیع اندوه و ماتم یک مدینه اشک وخون
سینه‏‎هامان یک به یک آیینه دار غربتت

پاک شد آیینه از زنگ، اى تماشایى‏‎ترین
شستشو دادیم دل را، باغبار غربتت

شب سیه پوش از غم و اندوه بى‎پایان توست
شرمگین خورشید، ازشب‎هاى تارغربتت

اى بقیعت عاشقان را کعبه عشق وامید
سینه چاکیم از غم تو، بى قرارغربتت

شهر یثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدینه زیربار غربتت

مى‎‏تپددل‎هاى عاشق در هواى نامتو
با غمى خو کرده هر یک در کنارغربتت

کاش مى‎‏شد روشناىتربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما در شام تارغربتت

دایره در دایره پژواکى از اندوه توست
هیچ داغى نیست بیرون از مدارغربتت

دامن اشکى فراهم داشتم یک سینه آه
ریختم در پاى تو کردم نثارغربتت

آشناى زخم دل‎ها،غربت معصوم توست
من دلى دارم پریشان، از تبارغربتت.


امام باقر (ع) :
خداوند دنیا را به دوست و دشمن خود می دهد ، اما دینش را فقط به دوست خود می بخشد.

شهادت پنجمین گل باغ نبوی، تسلیت باد.

رحیمی نژاد جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:11 ق.ظ

به نام خدا
سلام
شازده کوچولو به قول استاد آخرش معرکه بود!

خانم طالبی
شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در این رنج کشیدن تنها نمی مانم پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...

به جدایی ها عادت داده اند

غنچه و گل قشنگ بود
گر صبر کنی ز قوره حلوا سازی!
و خدا صابران را دوست دارد.

دوست داشتن قشنگ بود اما خوشم نیومد:-)
حرف های دلم چیز دیگریست!
باورم نیست که جدایی حق است!
روزی جمع خواهند شد!
روح من روح تو روح ها رقص کنان!
دیوانه وار پای کوبان!
من سرخوش!
شایدم او مست و حیران ماتو مبهوت!
این رویای من است!
این خطای هر روزو شبم!
شاید فردا او بیاید راضی خنده کنان!
و من از آتش آب شوم یا که خاکستر!
شاید!
حق چنان نیست که می پندارم!
حق گهی گاهی زهر است می دانم!

شرمنده دل نوشته بود! همین الان در لحظه نوشتم .


خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند
آخ گفتی خانم طالبی
آفرین.آفرین


شستشو دادیم دل را، باغبار غربتت

ممنون از همه ی دوستان


شمسی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ

جدول : کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند
Saturdayروز جهانی ساطور
Freezer side by side:کسیکه کنار هرکی میشینه، زر مفت میزنه
کراچی : پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟
سه‌پایه : ۳ تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی‌ هستند
وانت : اینترنت آزاد و بدون فیلتر
Category: این گربه کدوم گوریه؟
Morphine: باید بیشتر فین کنی
Keyboard: چه کسی برنده شد؟
MissCall: دختر نا بالغ را گویند
Freezer: حرف مفت
Already: گند زدی به همش رفت !
نلسون ماندلا:نلسون اون وسط گیر کرده
کته ماست : آن گربه مال ماست
مشروبات : روبات مشهد رفته
کدبانو: دختر خانمی مجرب در نقشه کشی با نرم افزار اتوکد
چهار محال بختیاری : ممکن نیست عدد ۴ برای شما شانس بیاورد
کالسکه: هنگامی که یک اصفهانی یک میوه ی کال میخورد
جاسبی : فقط باش
مورچه خوار : خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند
سوغاتی : بسیار عصبانی
عجبشیر : احساس رضایت از مطبوع بودن شیر
پدافند : پس گفتی دافن؟
کامران : راننده کامیون
مهران : شخصی که در هوای مه آلود رانندگی می کند
روبوسی : پارچه ای که روی بوس می کشند
پهناور : کسی که مدفوع گاو می آورد
Superman : مرد بقال !
شاطر : کسی که در خرابکاری استاد است!
بیگلی بیگلی : پدربزرگ بروسلی، بزرگ خاندان لی‌
پسمانده : پ نه پ رفته!
Diamond Ring : داییمون زنگ زد
مناجات : انواع و اقسام مونا
کره حیوانی : بیچاره ناشنواست
کلکته : بین گربه ها کل افتاده
خاموش : موش نپخته
شیاف : او خاموشه (She Off)
مزدور : نوعی موز که در مناطق دور می روید
دیپلماتیک : فرد دیپلمه ای که ماتیک زده
واویلا : ویلایی که درش به روی همه باز است

چاقو ضامن دار : در شیراز، به شخص فربه‌ای که یکی‌ از اهالی محل ضمانتش را کند گویند
جنسیتی : شهر ارواح
گوگولی : فرزند بروس لی و گوگوش!
مکار : کسی که تخصص اپل دارد

رحیمی نژاد شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ

به نام خدا
سلام به دوستان بزرگوارم
شخصی پرخور با یک نفر کور هنگام افطار هم مجموع شد از قضا کور از پر خور، شکم خواره تر بود و مجال به او نمی داد – هنگام رفتن، پرخور به صاحب خانه گفت: حاج آقا! خانه احسانت آباد.
من امشب دو دفعه از تو شاد شدم. او ل بار بدان جهت که مرا با کوری هم مجموع نمودی و چنین انگاشتم که کاملا خواهم خورد دوم بار پس از فراغ از خوردن شاد شدم از اینکه این کور مرا نخورد.
(ممتاز الحکایه)

شمسی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ

خواهر من! اعظم جان!
نوشتی که :
خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند
آخ گفتی خانم طالبی
آفرین.آفرین


دقت کنید لطفا! اون کامنت مال منه!

شمسی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ

کنون رزم virus و رستم شنو د
گرها شنیدستی این هم شنو
که اسفندیارش یکی disk داد
بگفتا به رستم که ای نیکزاد

در این disk باشد یکی fileناب
که بگرفتم از site افراسیاب

برو حال­ می کن بدین disk هان!
که هم نون و هم آب باشد در آن

تهمتن روان شد سوی خانه اش
شتابان به دیدار رایانه اش

چو آمد به نزد mini tower اش
بزد ضربه بر دکمه power اش

دگر صبر و آرام و طاقت نداشت
مران disk را در drive اش گذاشت

نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت
یکی list از root دیسکت گرفت

در ان disk دیدش یکی file بود
بزد enter آنجا و اجرا نمود

کز ان یک demo گشت زان پس عیان
به فیلم و به موزیک و شرح­ و بیان

به ناگه چنان سیستمش کرد hang
که رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره reset نمود
همی کرد هنگ و همان شد که بود

تهمتن کلافه شد و داد زد
ز بخت بد خویش فریاد زد چو تهمینه فریاد رستم شنود
بیامد که لیسانس رایانه بود

بدو گفت رستم همه مشکلش
وز ان disk و برنامه خوشگلش

چو رستم بدو داد قیچی و ریش
یکی bootable دیسک آورد پیش

یکی toolkit اندر آن disk بود
بر آورد آن را و اجرا نمود

همی گشت toolkit هارد اندرش
چو کودک که گردد پی مادرش

به ناگه یکی رمز virus یافت
پی حذف امضای ایشان شتافت

چو virus را نیک بشناختش
مر از boot sector بر انداختش

یکی ضربه زد بر سرش toolkit
که هر بایت ان گشت هشتاد bit

به خاک اندر افکند virus را
تهمتن به رایانه زد بوس را

چنین گفت تهمینه با شوهرش
که این بار بگذشت از پل خرش

دگر باره اما خریت مکن
ز رایانه اصلا تو صحبت مکن

قسم خورد رستم به پروردگار
نگیرد دگر disk از اسفندیار

بسیار زیبا

شمسی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ

فرهنگ لغات ایرانی/ چاپ جدید


صفت : ۳ تا آدم چاق
گودزیلا : اون لا خوب زندگی کن
مستشار : بیشترین رقم اعشار
گرمک : کامپیوتر مک بوک مخصوص افراد کچل
فیلسوف : فیل گرفتگی(معمولا زمانی اتفاق می افتد که فیلی بین شما و خورشید قرار گیرد)
نازیلا : لای نازنین
رامبد : قبلا رام بود الان وحشی شده
مسواک : به عمل راه رفتن روی یک ورق مسی می گویند
وارداتی‌ : جنگ خال خالی‌
Feels like hell : فیلها جهنم را دوست دارند
فرازمینی : فراز کوچولو
I am proud of you : من اتومبیل پراید شما بودم*
I've never been a fan : من هیچگاه پنکه نبوده ام
گردآورنده : واژه‌ای قدیمی‌ به معنی‌ "توپ جمع کن"- این واژه برای اولین بار در دورهٔ هخامنشی و در باغ پرسپولیس به هنگام بازی چوگان به ثبت رسید
سریال : فیلمی‌ است چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد.
تلفن همراه: وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.
گرانی: کلمه‌یی است زاده‌ی توهم غربیان که در ایران تا کنون مشاهده نشده است!!
مترو: سونای بخار متحرک
عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.
آثار باستانی: خرابه‌هایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته‌اند.
خودپرداز: دستگاهی‌ست که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.
مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته‌اند او را دستگیر کنند.
تورم: عددی بی‌خود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!!!
گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ
تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی
شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربی‌گری مایلی‌کهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند.
شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.
دانشجو: یک عده افراد همیشه معترض
بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیت‌ترین کلمات ناشایست!
رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است
ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا
شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پرژه‌های نیمه‌تمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح
از پذیرفتن خانم‌های بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همه‌جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه‌ی مردم
سطل آشغال: وسیله‌یی‌ست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها
مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می‌کند.
حراج: اصطلاحی‌ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.
و غیره (و ...): نشانه‌ای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می‌کنید، می‌دانید
Too narrow : وارد نشو
After noon : دنبال یه لقمه نون
Good after noon : دنبال یه لقمه نون حلال
برونشیت : بیرون از صفحه
Dashboard : داداشم برد
یاکریم : یا ناشنوا هستیم
هالوژن : ژنی که عامل اصلی ساده لوحی در انسان می باشد
پورتال : آدم قد بلند فقیر را گویند
ساختمان : خوب بهمون رسید
زالزالک : پدر رستم و داداش کوچولوش
Self Shifter Super Honey : خودشیفته فراهانی
Bahamas: با همه هستش
Bahamas Air: هوای همه رو داره
‫فیله گوساله : فیل نفهم، فحش رایج بین فیل ها
پارکینگ : شخصی که به صورت پاره وقت به پادشاهی می پردازد
‫چیذر : چه زری زدی؟
Burberry : نون بربری فانتزی
‫پورشه : فقیر بشه الهی به حق 5 تنن
کوسه : این که دوتاس
کیلو وات : کیلو چنده
‫نوازش : بازش نکن، ببندش!
کوآرتز : هنرهایی که می گفتی، کو؟
Long Time : زمان پیچیدن لونگ
Long Time No See : !دارم لونگ میپیچم نگاه نکن
Topless : !به اصفهانیِ غلیظ، توپوله
‫بازو : شیرازیها به چیزهای اوپِن گویند
‫*کرباسچی : رانندهٔ اتوبوسی که هرچه داد می‌زنی نمیشنود
‫*جاسبی : فقط باش
Free Falling : فال مجانی
‫شومینه : این شوهر منه
‫هلوکاست : نرخ هلو در بازار
‫تراس : گند زدی به همه ی ما

شمسی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ

این لینک رو باز کنید و مربع ها رو جابجا کنید .. تصاویر زیبایی خلق میشه
http://www.procreo.jp/labo/lathe_cb.swf

شمسی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام استاد
امروز بالاخره موفق شدم نامه رو از دکتر صالحی بگیرم ولی شما نبودید!!
ایشون متن رو مستقیما نوشتند برای معاونت فرهنگی و پژوهش سرا و اعلام کردن که شما استاد مشاور هستید . از نظر شما که مشکلی نداره؟ داره؟
دوباره امضای شما رو که نمی خواد؟

سلام
نه مشکلی نداره
نه نمی خواد

شمسی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 ب.ظ

سلام استاد
خیلی خیلی خیلی ممنون!

سلام

شمسی چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 ب.ظ

بنویسید به دیوار سکوت ، عشق سرمایه هر انسان است.

بنشانید به لب ، حرف قشنگ ، حرف بد وسوسه شیطان است.
و بدانید که فردا دیر است. و اگر غصه بیاید امروز، تا همیشه دلتان درگیر است.
پس بسازید رهی را که کنون ، تا ابد سوی صداقت برود ،
و بکارید به هر خانه گلی ، که فقط بوی محبت بدهد!

شمسی چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ


جملات زیبای کارتون آن شرلی:



آنه!


تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود.
با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.
آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود.


آنه!


اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست در انتظار توست

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ق.ظ

به نام خدا
سلام طیبه:-)
شرمنده:-)
خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند
آخ گفتی طیبه ی عزیز
آفرین.آفرین

ببخشید

رستم قشنگ بود
فرهنگ لغت رو حوصله نکردم بخونم!

بنویسید به دیوار سکوت ، عشق سرمایه هر انسان است.
بنشانید به لب ، حرف قشنگ ، حرف بد وسوسه شیطان است.
و بدانید که فردا دیر است. و اگر غصه بیاید امروز، تا همیشه دلتان درگیر است.
پس بسازید رهی را که کنون ، تا ابد سوی صداقت برود ،
و بکارید به هر خانه گلی ، که فقط بوی محبت بدهد!

خیلی خیلی خیلی به دلم نشست.ممنون طیبه جان

آنه هم خیلی قشنگ بود.خیلی!بازم ممنون


رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ

به نام خدا
امام علی (ع) : از امام علی (ع) سوال شد مروت چیست ؟ فرمود کاری در خفا و خلوت نکنی که در عیان و حضور مردم از انجام آن شرمنده باشی.

شمسی پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام
خواهش میکنم اعظم جان. دشمنت شرمنده.

طالبی پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

یا صاحب الزمان (عج)
مولای وقت آمدنت دیر شد بیا
این دل در انتظار فرج پیر شد بیا
این جمعه هم گذشت و لیکن نیامدی
آیات غربتم همه تفسیر شد بیا


هر شب به یاد حال لبت گریه می کنم
عکست میان آینه تفسیر شد بیا
در دفتر م به یاد تو نرگس کشیده ام
نرگس هم از فراغ تو دلگیر شد بیا

طالبی پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ب.ظ

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند
خواستی که به تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه
خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعر های دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
قیصر امین پور

رحیمی نژاد دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ق.ظ

به نام خدا
سلام
امام علی (ع) :ریاکار چهار نشانه دارد 1-هنگامی که تنهاست در عبادت خدا و ذکرش خیر تنبل و کسل است 2-در میان مردم و جمع در عبادت خدا و اعمال خیر کوشاست 3-چون از او تعریف کنند بیشتر کار می کند 4-هرگاه از عمل او تمجید و تعریفی نکنند کار خیر را ترک کند. نصایح صفحه 187

سلام
ممنون

شمسی سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ

داشتم تو گوگل پلاس می گشتم رسیدم به این پست برام جالب بود :


راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :


راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیستی نخر! لاستیک نخر ...

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !

مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !
من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...

به نام خدا

سلام سلام به همه
ممنون
ببخشید ۴ روز نبودم (داوری طرحهای نخبگان استانهای گلستان-مازندران-گیلان و سمنان در گرگان)
ممنون که شما بودید.

شمسی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
و تو درآن غرق ...
این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى ،
آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى،
راهرو را جارو مى کنى،
مبلها به هم ریخته است،
مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى،
در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهات مانده است .
یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود
و چهارچشمى همه چیز را مى پاید...
از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى،
از حیاط به توى هال مى پرى،
از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى
پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن
وحسین و مهین و شهین .......
غرقه درهمین کشمکش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات
مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى
که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است ...

از آن رد مشو...!
لحظه اى همه چیز را رها کن ،
خودت را خلاص کن،
بایست و با خودت روبرو شو،
نگاهش کن
خوب نگاهش کن
او را مى شناسى ؟
دقیقا ور اندازش کن
کوشش کن درست بشنا سی اش،
درست بجایش آورى
فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى ؟
اگر نه
پس چه کسى و چه کارى فوری تر و مهم تر از اینکه
همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و
تقلیدى و بی دوام و بى قیمت
را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى،
او را درست کنى،
فرصت کم است
مگر عمر آدمى چند هزار سال است ؟!
چه زود هم مى گذرد
مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند،
آنهم کتاب کوچکى که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد...

دکتر علی شریعتی

به نام خدا

سلام سلام به همه
ممنون
ببخشید ۴ روز نبودم (داوری طرحهای نخبگان استانهای گلستان-مازندران-گیلان و سمنان در گرگان)
ممنون که شما بودید.

شمسی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ

قمقمه : پَ ن پَ قم هالیووده
زنبوردار : کسی که همسر بلوند دارد
کاشمری : در آرزوی ازدواج
ژنتیک : ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد
چیپس با ماست : پس چی با ماست؟ / پس ما چیکار کنیم؟ همه زحمتها که افتاد گردن شما به خدا
هشتگرد ۵:
خورشت بامیه : مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است

زیبا بود

شمسی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ


در آغاز هیچ نبود و کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.خداوند اما کلمه هایش را به آدمی بخشید و جهان پر از کلمه شد.
من اما از تمام کلمه های دنیا تنها یک کلمه را برگزیده ام و همه جمله هایم را با همان یک کلمه می سازم.با همان یک کلمه حرف می زنم،شعر می گویم و می نویسم.آن یک کلمه هم فعل است و هم فاعل،هم صفت است و هم موصوف.احتیاجی به حرف اضافه ندارد.متمم نمی خواهد.هیچ قیدی هم ندارد.آن یک کلمه خودش همه چیز است.

و من با همان یک کلمه است که می بینم و راه می روم و نفس می کشم.با همان یک کلمه عشق می ورزم و زندگی می کنم.
آن یک کلمه غذای روح من است،بی او گرسنه خواهم ماند.خانه من است،بی او آواره خواهم شد.بی او بی کس می شوم،غریب و تنها.این کلمه همه دارایی من است و اگر روزی شیطان آن را از من بدزدد،آن قدر فقیر می شوم که خواهم مُرد.
من با همین کلمه با درخت ها حرف می زنم.آنها منظورم را می فهمند و برگهایشان را برای من تکان می دهند.این کلمه را به گنجشک ها که می گویم،در آسمان حیاطمان جشن می گیرندو با هم ترانه می خوانند.به نسیم می گویم،آن قدر ذوق می کند که شهر به شهر می چرخد و میگرددو می رقصد.و به ابر ها که می گویم،چنان خوشحال می شوند که یک عالم نقل و نبات برف و باران روی سرم می پاشند.
این کلمه،این کلمه عزیز و دوست داشتنی،حرف رمز من با همه چیز است. اما به آدم ها که می گویم ...
بگذریم،دلم گرفته،من زبان شما را بلد نیستم.من توی این شهر غریبم.کسی منظورم را نمی فهمد،کسی جوابم را نمی دهد...اما تو فرق می کنی.تو از جنس آفتاب و درخت و پرندهای.تو آن کلمه را بلدی و سالهاست که آن راگوشه قلبت نگه داشته ای.پس من آن رمز را به تو خواهم گفت.آن کلمه کوچک اسم بزرگ خداوند است.

عرفان نظرآهاری

شمسی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام
برای اولین بار کلبه ی مان رفت صفحه ۲!!!!!!!!!!!

سلام
باز می آد صفحه ۱ ان شاالله

رحیمی نژاد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ

به نام خدا
سلام
مولا علی(ع):
کسی را که چهار چیز دادند از چهارچیز ناامید نگشته: کسی را که امر به دعا نمودند از روا ساختن درخواست ناامید نگردانند، کسی را که دستور توبه دادند از پذیرفتن ناامیدش نسازند، کسی را که به استغفار وادار نمودند از آمرزش ناامیدش ننمایند و کسی را که شکر و سپاس یاد دادند از افزونی (نعمت ها) ناامیدش نکنند.

سلام
و ممنون از جملات زیبای مولا که برایمان نوشته اید

شمسی سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ

فراموشی !

دو تا پیرمرد با هم قدم می زدن و 20 قدم جلوتر همسرهاشون کنار هم به آرومی در حال قدم زدن بودن.
پیرمرد اول: «من و زنم دیروز به یه رستوران رفتیم که هم خیلی شیک و تر تمیز و با کلاس بود، هم کیفیت غذاش خیلی خوب بود و هم قیمت غذاش مناسب بود.»
پیرمرد دوم: «اِ... چه جالب. پس لازم شد ما هم یه شب بریم اونجا... اسم رستوران چی بود؟»
پیرمرد اول کلی فکر کرد و به خودش فشار آورد، اما چیزی یادش نیومد. بعد پرسید: «ببین، یه حشره ای هست، پرهای بزرگ و خوشگلی داره، خشکش می کنن تو خونه به عنوان تابلو نگه می دارن، اسمش چیه؟»
پیرمرد دوم: «پروانه؟»
پیرمرد اول: «آره!» بعد با فریاد رو به پیرزنها: «پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم اسمش چی بود؟!!!»

شمسی سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ

یادی از گذشته

پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. پیرزن قبول کرد.
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام...

هر دو قشنگ یودند

شمسی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:54 ب.ظ

فرقی ندارد که یک گاگول بی سواد باشی یا یک دانشمند

در هر صورت پشت یک ماشین شاسی بلند آقا مهندس می شوی !
----------------------------------------------------------------------
وقتی اورجینال به دنیا اومدی... حیفه کپی از دنیا بری ....خودت باش !
-----------------------------------------------------------------------سلامتی‌ اونایی که تا میان دخالت کنن همه بهشون میگن

تو یکی‌ دیگه خفه شو !

-----------------------------------------------------------------------
قبول دارین : 3 ساعت تو اتاق میشینی درس میخونی هیچکس نمیگه خسته نباشی ولی 1 ثانیه موبایلت رو بر میداری ببینی کی sms داده بابات میاد

میگه : خسته نباشی!!!!



--------------------------------------------------------------------------------


موقع مرگ به بچه‌هام می‌گم ده میلیارد تومن گذاشته‌م زیر...
.
.
.
.
.

.

.بعدش می‌میرم.آی حال میده!!!!


--------------------------------------------------------------------------------


این حرفا چی بود پشت سرم زدی؟
مگه من چه بدی بهت کرده بودم؟
برات متاسفم.نمی بخشمت.خدافظ
.


.

.

.

.

”ستادایجاد ترس ودلهره چند ثانیه ای”


--------------------------------------------------------------------------------


می‌گویند: مثل بچه آدم رفتار کن. و من هنوز مانده ام که بین هابیل و قابیل کدام را انتخاب کنم...!


--------------------------------------------------------------------------------

فرق افتادن از طبقه اول با طبقه 10 :
طبقه 10 : آ آ آ آ آ آ آ آ آ . . . . . . . . بوووووفففففف . . .
طبقه اول: بوووووفففففف . .. . . . آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ


--------------------------------------------------------------------------------

و خداوند زمین و آسمان را آفرید...

و ساخت بقیه ی چیزا رو به چین واگذار کرد...!!!

--------------------------------------------------------------------------------
شاعری میفرماید :
کار هرکس نیست همسر داشتن

مرد خر میخواهد و پول خفن ! :))


--------------------------------------------------------------------------------

این یه قانونه!
هرچی کمتر در دسترس باشی ارزشت بیشتره!
زیاد که باشی میره به حساب آویزون بودنت!


--------------------------------------------------------------------------------

پدربزرگم فوت کرده تو قبرستونیم دوستم زنگ زده میگه کجایی؟
میگم بهشت زهرا ! میگه واسه چی ؟ میگم واسه پدر بزرگم.
میگه اِ ؟ فوت کرده ؟ میگم پـَـــ نَ پـَـــــ تمرینی اومدیم مانور !


--------------------------------------------------------------------------------

به غضنفر میگن : تو منی ، من توأم حالا تو کدومی؟؟!
میگه : خدا ازت نگذره گمم کردی...! :)


--------------------------------------------------------------------------------

هیچگاه برای شخصی که از دور برایت دست تکان میده دست تکان نده... چون دراکثـــر مواقع با تو نیست با پشت سریته..! لذا ضایع میشــــــــــی.. تو روحیـه ات تاثیر میذاره ! حالا بیا و درستش کن


--------------------------------------------------------------------------------

دختره تلفن دوست پسرش زنگ میخوره برمیداره جواب میده
یارو میپرسه:شما؟
دختره میگه:من خواهرشم...شما؟؟؟
طرف میگه:من همین الان فهمیدم مادرتم


--------------------------------------------------------------------------------

مردم دنیا زمان رو 3 حالت می بینن، اما ما ایرانیا 4 حالت..؛ زمان گذشته ، زمان حال ، زمان آینده ، زمـــان شـــاہ.....!!!!

--------------------------------------------------------------------------------


دقت کرین شبای عروسی تا دهنت پر میشه دوربین میاد روت. !?



گفتم هواست باشه !


--------------------------------------------------------------------------------

دقت کردین:
اگه بچه ها لیوان بشکنن : ای دست و پا چلفتی ...
-اگه مامانه بشکنتش : قضا بلا بود
-اگه باباهه بشکنتش : این لیوان اینجا چیکار میکنه...!!


--------------------------------------------------------------------------------

یارو خیلی گشنه ش بود از پشت شیشه رستوران نگاه میکنه
میبینه یکی داره کباب میخوره!
با انگشت میزنه به شیشه !
یارو میگه :چته ؟
میگه :پیازهم بخور!

-----------------------------------------------------------------------------

وقتی خانومی بهت گفت: "چــــــــــــــــی؟"،
به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده.
او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید!


--------------------------------------------------------------------------------

تنهایی یعنی تو اتوبوس دانشگاه همه دونفری نشستند ولی تو هستی و هندزفریت!!!



--------------------------------------------------------------------------------

محبت کنی میره...
مجبت نکنی میره ....
کم محبت کنی سرد میشه میره ....
زیاد محبت کنی میزنه زیره دلش میره ....
متعادل باشی محل نمیزاره میره....
آخه قضیه چیه؟ بالاخره چی کار کنیم؟؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

زن : عزیزم ، دنبال چی میگردی ؟
شوهر : هیچی
زن : هیچی !؟
یه ۴ ساعتی هست زل زدی به اون قباله ازدواج مون!
شوهر : دنبال تاریخ انقضا شم !


-----------------------------------------------------------------------------

هیچی به این اندازه اینکه، به مادر یه دختر بگی،
من فکر کردم شما خواهر بزرگشی، یه مادر رو خوشحال نمیکنه !

------------------------------------------------------------------------------

دقت کردین:

تو تاکسی کرایه ماشین آقایون همیشه توی اون جیبیه که کنار یه خانومه!؟

--------------------------------------------------------------------------------

دقت کردین مامان یا بابات میان کنارت ، وقتی داری با کامپیوتر کار میکنی اینجوری میشی؟؟
(`-`) (._. ) (· - ·) ( ._.) ( ' -') ... :-"
بعد سعی میکنی همه چی عادی باشه ! :))


--------------------------------------------------------------------------------

ضد حال یعنی وقتیکه ۳ صفحه واسه طرف بنویسی..

بعد جواب بده: Ok


--------------------------------------------------------------------------------

شرایط بحرانی ینی اینکه
بابات بهت زنگ بزنه بگه کار مهم دارم پسورد لپتاپت چیه
تو هم رمزت از خاک بر سری ترین کلمات تشکیل شده باشه ! :))


-----------------------------------------------------------------------

الان دیگه زنها در همه ورزشها مثل فوتبال، همه علوم بویژه انرژی اتمی و حتی در کار و تجارت موفق هستند‌،...
خدا وکیلی اینطوری که دارن پیشرفت میکنن امید این میره یه روزی بیاد که " پارک دوبل" رو هم یاد بگیرن!!!


--------------------------------------------------------------------------------

تعریف تقلب !

۱٫یک روش غیر اصولی و ناجوانمردانه برای نتیجه گرفتن در امتحان

۲٫تنها روش اصولی و مبتنی بر عقل برای نتیجه گرفتن در امتحان !

دقت کرین شبای عروسی تا دهنت پر میشه دوربین میاد روت. !?



گفتم هواست باشه !




۲ غلط ۱۸!

شمسی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ

پیامک های آدم و حوایی



عاشق ترین مرد ...
آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!


--------------------------------------------------------------------------------

دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند...


--------------------------------------------------------------------------------

گفت: حالت را نمی پرسم
می دانم خوبی, عکس هایت همه با لبخندند!!
و نمی دانست عکاس که می گوید سیب...
من یاد حماقت حوا می افتم

و پوزخند می زنم...

--------------------------------------------------------------------------------

چقدر خوشحال بود شیطان
گمان میکرد فریب داده است مرا!!
نمیدانست تو پرسیده بودی:
مرا بیشتر دوست داری یا
ماندن در بهشت را؟


--------------------------------------------------------------------------------

چه فرقی میکند وسوسه سیب یا حوا...
برای کسی که آدم نیست؟؟


--------------------------------------------------------------------------------


همیشه به من میگن
مثل بچه ی آدم رفتار کن!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟


--------------------------------------------------------------------------------

مناجات غضنفر با خدا:
خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت

انداختی رو زمین
به خاطر آب انگور
میندازیمون جهنم!!
با میوه ها مشکل داری؟؟؟



--------------------------------------------------------------------------------

شیطان هر کاری کرد
آدم سیب نخورد
رو کرد به حوا و گفت:
بخور واسه پوستت خوبه...


--------------------------------------------------------------------------------

و حوا به آدم گفت:
آیا دوستم داری؟؟
و آدم پاسخ داد:
مگه خبر مرگم چاره دیگه ای هم دارم؟؟؟؟؟
(و اینگونه بود که عشق آغاز شد)


--------------------------------------------------------------------------------

_آخه تو آدمی؟؟؟
_پ ن پ تو آدمی!!!
(بخش هایی از مکالمات آدم و حوا)

شمسی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ب.ظ

پیامک های شیرین و فرهادی

همیشه شیرین نباش!
فرهاد گاهی باید طعم دیگری را تجربه کند...


--------------------------------------------------------------------------------

من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم


--------------------------------------------------------------------------------

نانوا هم جوش شیرین میزند...
بیچاره فرهاد!!


--------------------------------------------------------------------------------

دل کندن اگر کار آسانی بود...
فرهاد به جای بیستون دل میکند!



--------------------------------------------------------------------------------

تورا چه به فرهاد؟
یک فرهاد بود و یک بیستون عاشقی!
تو همین یک وجب دیوار را بردار...
من باورت می کنم


--------------------------------------------------------------------------------

بیستون کنده شدو عشق به جایی نرسید
دیگر از تیشه ی فرهاد بدم می آید!!


--------------------------------------------------------------------------------

از عشق های این روزا...
داستانی به بلندای شنگول و منگول هم نمیتوان نوشت...
چه برسد به شیرین و فرهاد!!!



--------------------------------------------------------------------------------
یه زمونه ای شده
اگه برای عشقت کوه هم بکنی
به پای فرهاد بودنت نمیذاره...
میذاره به پای کنه بودنت!!


--------------------------------------------------------------------------------

عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدورهر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست


--------------------------------------------------------------------------------

ای عشق مرا به شط خون خواهی برد / چون قیس به وادی جنون خواهی برد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین / دنبال خودت به بیستون خواهی برد . . .


--------------------------------------------------------------------------------

خدایا من چه سازم ، خسته راهی درازم
نه فرهادم که مرد از داغ شیرین ، نه ایوبم که با دنیا بسازم . .

ممنون از مطالب زیبا

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:19 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد
سلام به خانم طالبی عزیز
سلام به طیبه جان
طیبه همه ی مطالبتو خوندم خیلی جالب بود بعضی هاش به درد حفظ کردن و استفاده کردن می خوره:-)
طیبه ی عزیز منو یاد دوستم خانم صبوری می اندازی احساس می کنم باید شبیه او باشی . محکم صبور مهربان از ویژگی های او بود و هست. شب های امتحان همیشه برنامه ریزی می کرد برام . میگفت خوب اینقدر صفحه داری تا صبح هم ۶ ساعت وقت داری اگه اصلآ نخوابی و هر دقیقه هم این قدر صفحه بخونی تمام می کنی .اصلآ نگران نباش!!! الان هم دانشجوی ارشد رشته ی شیمی آلی شبانه ی سبزوار درس می خونه.ترم اوله.
استاد دو سه روز پیش ازش پرسیدم راضی هست؟ گفت دانشگاه خودمون بهتر بود:-)
خانم صبوری استعداد خیلی خوبی داره امیدوارم به جاهای خوب برسه دکتراشم بگیره. ذهن خلاقی داره. خدا نگهدارش باشه .عزیزم سحر. دلم تنگ شد:-( اوه چقدر حرف زدم. یاد خاطرات افتادم. آخ جوانی کجایی که یادت بخیر!

سلام

ممنون خیلی ها حتی تهران رفته هاش سمنان را ترجیح می دهند! (سجاد نمونه اش)

دانشجویان عزیز بپذیرید ما علاوه بر مساله علمی در حد خوب-به کرامت انسانی شما و داشتن روابط انسانی نیز توجه ویژه ای داریم. هرچند لافزنان ریاکار را خوش نمی آید پیشرفت سمنان را ببینند

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام اعظم جان
لطف داری. بعید می دونم این ها که گفتی ویژگی های من باشه! مخصوصا اون بخش صبر!!!
ولی جالبه بدونی از خصوصیات خانم طالبی هست!! مخصوصا صبرش!خیلی صبوره که تونسته منو از دوم دبیرستان تا الآن یعنی بیشتر از ۵ سال تحمل کنه!آخه من خیلی زود جوشم! اعتراف می کنم!:-(
امیوارم همیشه هم خودت هم دوستت خانم صبوری موفق باشین!
راستی منم یه هم کلاسی داشتم صبوری بود!الآن ادبیات زبان انگلیسی می خونه.

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:56 ب.ظ

دو تا غلط ۱۸!!!
ولی فکر کنم متن بیشتر از این ها غلط املایی داشت ها!چون کپی پیست کردم دیگه هیچی رو درست نکردم!

آره فقط اون خط ۲تا غلط داشت!

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com/

خدایا هرگز نگویمت دستم را بگیر

عمری است گرفته ای، رهایم نکن

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com

خدایا!دلتنگ شده ام به اندازه ی آسمانت!



دیروز آرزو داشتم می توانستم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد،


اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیفتد،


باز من زندگی خواهم کرد چون تو می خواهی!
خدایــــــــــا !!


دستم به آسمانت نمی رسد

اما تو که دستت به زمین می رسد

...

"بلندم کن"

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com/


یک روز، غمگین در خیابان قدم می زدم...

فکر اینکه دنیا، پر از نامردیست، پر از ظلم است، سخت مرا آزار می داد.

تا اینکه در آن روز کودکی را دیدم، که با شوق و ذوقی فراوان در پی گرفتن پرنده ای می دوید، از خنده ی آن کودک خندم گرفت...

در آن روز زوج مسنی را دیدم، که پس از سالها چنان می گفتند و می خندیدن که گویی خوشبخترین آدم های روی زمینند، از شادی آنها شاد شدم...

در آن روز جوانی را دیدم، در حالی که برخی ها با بی اعتنایی از کنار کودک فقیری رد می شدند، او را به خوردن یک وعده غذا دعوت کرد، از بزرگواری آن جوان اشک شوق ریختم...

در آن روز فرزندی را دیدم، که داشت شاخه گلی را تقدیم مادرش می کرد، از خوشبختی آنها به وجد آمدم...

در آن روز خیلی ها را دیدم، فقط خوبی بود...

نه اندوهی و نه غمی، نه ظلمی و نه تحقیری...

در آن روز خدا را دیدم...

و

آن روز من هم خندیدم با تمام وجود، طوری که آسمان و زمین از صدای قهقه ی من خندشان گرفت...

و

دانستم دلخوشی هایم کم نیست، زندگی باید کرد...

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ http://chemistry881semnan.blogfa.com/


چه خوش بود خاطرات کودکیم

آن روزها که همش رویا به سر داشتم، همش خوش بودمو خندان، بازیگوشی می کردم، گریه هایم بر سر اسباب بازیو زمین خوردن هایم بود چون از بس به این سو و آن سو می دویدم.

چه خوش بود، خاطرات قدیمم، آن روزها که تنها دغدغه ام خوشی بود...

شاید تنها، دلیلش ندانستن بود، نفهمیدن.

نمیدانستم و فقط شاد بودم، نمی دانستمو فقط می خندیدنم...

اما، همیشه برایم سوال بود! که چرا بزرگترهایم اخم دارندو غمناک، چرا مانند من خوش نیستندو خندان؟!

چرا هر وقت مرا می بینند رویای کودکی به سر دارند، همیشه آه از جگر دارند و می گویند: " کاش من هم کودک بودم"

ولی مگر بزرگ بودن چه عیبی دارد؟! کاش من هم بزرگ بودم، آنوقت چه کارها که نمی کردم.

می گفتمو خوش بودم...

تا اینکه یک روز فهمیدم. دانستنم که بزرگ بودن چه حالی دارد...

ولی امان از آن روزی که دانستم...!

دانستم، خوردن یک لقمه نان حلال، چه منت ها که به راه دارد...

دانستم و دیدم غرورش را مقابل فرزندش شکستن چه عذابی بر تنش دارد...

دانستم، شب را گرسنه خوابیدن برای سیر کردن فرزندان یعنی چه...

دانستم، برای یک تکه نان، اعصابم را این سو و آن سو روان کردن یعنی چه...

دانستم که با حرف مردم زندگی کردن چه داغی بر دلم دارد...

دانستم که ساده بودن جایی در این دنیا ندارد...

دانستم که باید گرگ بود و درید.... دانستم که باید گرگ بود تا زندگی کرد...

دانستم، کمر خم کردن زیر بار زندگی یعنی چه، تنها شدن و تنها ماندن یعنی چه...

دانستمو دانستم...

کاش هرگز نمیدانسم...

و اما حال، دوباره رویای کودکی به سر دارم...

ولی افسوس، افسوس که دیگر فقط یک خاطرست...

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com/

اشتباه

اشتباه من این بود ...

هر جا رنجیدم ، لبخند زدم ....

فکر کردند درد ندارد ، سنگین تر زدند ضربه ها را....!!!

آفرین

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ

روزگار ما


روزگاری شهر ما ویران نبود
دین فروشی اینقدر ارزان نبود
نغمه مطرب دوای جان نبود
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود
رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
مرجعیت مظهر تکریم بود
حکم او را عالمی تسلیم بود
اینک اما
پشت پا بر دین زدن آزادگی ست
حرف حق گفتن عقب افتادگی ست

آخر ای پرده نشین فاطمه (س) !!

کی رسی برداد دین فاطمه (س) ؟!

اللهم عجل لولیک الفرج

شمسی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ق.ظ

چه دنیای عجیبی است...
هرگاه حرف دلم را زدم
دلت را زدم!!!!

شمسی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ

دنیا، دنیای ریاضی است...
وقتی عشق را تقسیم کردند
"تو" خارج قسمت من شدی!!!

هر دو قشنگ بود

طالبی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام استاد.
یه سلام هم به همگی اصحاب صندوقچه.
وای که دلم چقدر برای صندوقچه تنگ شده بود.
طیبه جونم لطف داری.اما داشتن دوستی مثل تو یه نعمته.پس خدا رو شکر که از دبیرستان داشتمت.(لازم به ذکره من و خام شمسی از راهنمایی با هم بودیم اما تو یک کلاس نبودیم.از دبیرستان شدیم یار شفیق هم دیگه و خدا رو شکر که تا الانم با همیم.)
خانمرحیمی نژاد سلام.
طیبه جون واقعا محکم و مهربون هست.اما صبوریش خیلی کمه.البته دوره دبیرستان خیلی بهتر بود.دانشگاه اومده اون صبوری قبلو نداره.خیلی زود عصبانی میشه.وقتیم که عصبانی میشه دیگه واویلا.من که اخلاقشو میشناسم میترسم طرفش برم چه برسه به بقیه.البته اینو چند بار به خودشم گفتم ولی گوش نمیکنه.ولی در کل یک دوست واقعی و به تمام معناست.
راستی خانم رحیمی نژاد به نظر میاد شخصیت جذابی داشته باشین.خیلی دوست دارم ببینمتون.نمیشه زورکیم که شده بیان سمنان.
ببخشید خیلی حرف زدم.خداحافظ.

سلام

طالبی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ

باز به سوی تو سفر کرده دل"


آمدم اینجا که پناهم دهی
لطف کنی عزت و جاهم دهی

نیست کسی مثل تو در عالمین
عشق منی عشق منی یا حسین!

باز به سوی تو سفر کرده دل
نیمه شبان قصد سحر کرده دل

درد کش جام تو مانده دلم
مست و خوش از نام تو مانده دلم

باز مرا سوز دمادم بده
گریه بده اشک محرم بده

شور بده عاشق شوریده را
نور بده این دل و این دیده را

ای همه جا داغ تو در خاطرم
گرچه ام آلوده ولی زایرم

زایرم و دست به دامان تو
کن نظری آمده مهمان تو

طالبی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ق.ظ

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند، اما این کار خیلی سختی بود .

تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .

من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.

من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟

پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

نتیجه اخلاقی :

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .

مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد، کجا هستید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد