کلبه خانم رحیمی نژاد (ورژن جدید شماره ۱) (کلبه حقیقت)

به نام خدا 

سلام 

خانم رحیمی نژاد قول داده اند با وقت آزادتری که اکنون دارند مطالب بیشتری برای ما بنویسند. 

برایشان آرزوی موفقیت می کنیم. 

 

ممنون 

 

آیا صدای باران را می شنوی؟!!

گوش کن...

ببین چه ندای اشنایی ما را به سوی خود می خواند!

گوش کن...

خدای دارد می خواند...

گوش کن...

آیا صدای باران را می شنوی؟!!

نظرات 206 + ارسال نظر
مرتضی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ق.ظ

به نام خدا
سلام مامان بزرگ
حال و احوالتون چطوره؟
فرصتی شد تا همه کامنت هاتون رو بخونم
اگه اجازه است یکم پرحرفی کنم.

اولا کدوم دانشجویی رو میتونی پیدا کنی که واسه استادش خالی نبنده؟
اساتید دیگه اوستای اوستا شدن و میدونن وقتی دانشجویی میگه ۴-۵ تا مقاله ترجمه کردم یعنی اینکه شااااید ۲تاشو دست و پا شکسته خونده باشه

دوما داشتن استادی خوب واقعا نعمته. خدارو شکر کن که جز اونهایی نیستی که وقتی میخوان برن پیش استادشون اول سلام و صلوات میفرستن بعد کفاره میدن.
من خودم بارها اتفاق افتاق افتاده که به دفتر اساتیدم (دکتر عموزاده و دکتر بیات) رفتم تا فقط ببینمشون و روحم شاد بشه
اواخر ارشدم که فقط دفتر استادم میرفتم تا دعوام کنه. دکتر بیات صدای خیلی گرمی داره و به آدم آرامش خاصی میده.
جدیدا صدام میزنه "شادوماد"

سوما از حال و احوال استاد گفتی
راستش پارسال وقتی پیشش میرفتم خستگیه عجیبی تو چهره اش موج میزد اما امسال هر وقت دیدمشون سرحال تر و سرزنده تر از قبل بودن. به خود استاد هم گفتم.
بعله مامان بزرگ. انصافا سختی بود و به همون اندازه پیروزی اش شیرین بود، درسته استاد؟
راستی استاد یه سول:
دکتر ابراهیمی رو میشناسید؟ فکر کنم استاد حسابداری باشه و دکتراشو از هند گرفته!

چهارما دلم واسه همه بچه هایی که گفتید تنگ شده. من هم که زندگی باعث شده حضورم کمرنگ بشه و میتونم همه شون رو درک کنم.

موفق و موید باشید
یا علی

سلام
فامیلشون آشناست
هم خدمت بودیم؟

شازده کوچولو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://shazdekochulu.blogfa.com/

کشتی نساز ای نوح باران نخواهد آمد

بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد

رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن

آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد

زیباست

شازده کوچولو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ

میهمانی . . .
تب از هرم چشمانم

آغاز می شود

می چکم در دامن شب

چه خاموش، آتش ،

زیر آواز عاشقانه ام!

چه روشن ، شب

و چه تنها

این چشمان هذیان آلودم!

شیطان از گونه های نیازم گر می گیرد

می خزم

لابلای ستاره های هنوز منتظر

دست خدا چه پیداست!

چه بالا می روم

چه سبک

چه پر از نور

چقدر تب ، فاصله می گیرد

چقدر آواز

از گوشوار ستاره ها

چکه

چکه

می بارد!

چقدر دوستت دارم!

چقدر

پرواز !

چه دلپذیر

این به تو دل دادن . . . .!

مهرناز نصیری

شازده کوچولو چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ

سلام استاد
سلام به همه
سلام خانم رحیمی نژاد
راهنمایی بلد نیستین یا ما لایق نیستیم؟
خانم طالبی گفته بودن شما شاعرید . قطعاًشایعه نیست!
من هم میگم باید راهنمای کنید.
می دونم چنگی به دل نمی زنه و شما از محبتتونه که میگید قشنگه.
خیلی وقت نیست که می نویسم شاید یک سال
راستی اگه موافقید و با اجازه ی استاد از این به بعد نوشته هامو مهمون کلبه ی شما می کنم
تا کمکم کنید
پر رو هستم دیگه کاریش نمیشه کرد.

سلام

یحتمل ایشان رفت! تا باز بیاید.

طالبی چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ

سلام استاد.خوب هستین؟
سلام خانم رحیمی نژاد.خوب هستین؟

زیاد زیستن بر خلاف هر شعار ظاهری
آرزوی همه است
اما زیبا زیستن آرمان عده محدودی است
زندگی آن واژه به نام خوشبختی نیست
یک مقصد نیست که در جستجوی آن باشیم
یک سیر است
ممکن است که هم اکنون در مسیر قرار گرفته باشیم
پس نه در حسرت دیروز
نه در رویای فردا......
فقط برای امروز
زندگی کن

سلام
خدا را واقعا شکر
سلامتی امنیت و دلی یحتمل خوش
دیگر چه می خواهم؟

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ق.ظ

به نام خدا
سلام
استاد هستم اما نه هر روز .باید فکرمو رو درس متمرکز کنم . هفته تمام شد و من هنوز کاری نکردم.

آقای صفر دوست
دوست ندارم باهام شوخی کنید!
قبلآ هم رک گفتم که تغییر کردم . فکر کردم متوجه می شید!
من اسم دارم و دلیلی هم نمی بینیم که با کلمات دیگه ای منو مورد خطاب قرار بدید.
به این هم بد نیست فکر کنید که من هم زندگی خصوصی خودم رو دارم و شوخی هاتون ممکنه زندگیه منو خراب کنه.

سلام شازده کوچولوی عزیزم
خوبی؟
شاعر نیستم!!!باور کنید
قدیم ها دوستم رویا و استاد و یکی دیگه از دوستانم بهم گفته اند که خوب می نویسم! اما خودم بهتر میدونم کی ام!من نه شاعرم نه نویسنده!
اگه کلبمو قابل بدونی که باعث افتخار من خواهد بود.
هدف از وبلاگ فقط شعر و حکایت گذاشتن و گاهآ فقط استاد هم بخونه نیست.هدف دوست شدن و مکانی برای گفتگو های سالم داشتنه. و در کنارش خوندن شعر و حکایت و لذت بردن از اونها.و البته یاد گرفتن برخی مسائل و رشد پیدا کردن!
شازده کوچولو شما شعر هاتو بزار .من این شکلی کمکت می کنم که اگه واقعآ خوشم اومد میگم خوشم اومد و اگه نه میگم که برام جالب نبود! وگرنه من از قافیه و بیت سر در نمی آرم!
استاد دست توانایی در شعر دارند آشنای عزیز و آقای حسین!(فامیلیشون یادم نمی آد)و آقای رنجبری شاعر هستند خانم قاسمی پور هم هستند که قرار بود کلبه داشته باشن. اگه اومدن ایشون هم میتونن کمک کنن.
اما به هر حال شعرات باید تو کلبه ی من باشه!:-)نگی نگفتما:-)
در مورد شعر قبلی هم دروغی نگفتم!
بهت یه خوش آمد گویی گرم میگم:
خوش اومدی شازده کوچولوی عزیز
(من زیاد می رم میام میترسم بگم هم کلبه ای شو بعد از فردا تا یه مدت نباشم این جوری شرمندت میشم باز اگه بخوای خوشحال میشم)

سلام خانم طالبی عزیز
خوبی؟
خوشحال شدم اومدی
این که گفتی قشنگه و منطقی اما آیا میشه در زندگی واقعی هم پیادش کرد؟
من که از زمان حال خودم دل خوشی ندارم. و بد بختی اینجاست کاری هم نمی تونم بکنم. فقط باید زمان بگذره!نمی دونم من از زمان عقب افتادم و یا زمان از من جلو افتاده. که احساس میکنم زمان و مکان با هم تطابق ندارند !!


سلام.
ممنون

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ

به نام خدا
شبی پسر کوچکی پیش مادرش که در اشپزخانه مشغول کار بود رفت و یک برگه کاغذ را به او داد مادرش دستهایش را تمیز کرد و نوشته ها را با صدای بلندخواند

پسر با خط بچه گانه نوشته بود

کوتاه کردن چمن باغچه2000تومان

مرتب کردن اتاق خوابم 1000تومان

مراقبت از برادر کوچکم2000تومان

بیرون بردن سطل زباله5000تومان

جمع بدهی شما به من 10000تومان

مادر در حالیکه به چشمان منتظر پسر نگاه میکرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت پشت برگه صورتحساب پسر این عبارت را نوشت

بابت سختی 9ماه که در وجودم رشد کردی :هیچ

بابت تمام شبهای که بربالینت نشستم و برایت دعا کردم:هیچ

بابت نظافت:غذا واسباب بازیهایت:هیچ

اگر همه اینها را جمع بزنی که هزینه عشق واقعی من به توهیچ است

وقتی پسر انجه را که مادرش نوشته بود خواند و در حالیکه چشمانش پراز اشک بود به چشمان مادرش نگاه می کرد گفت

مامان دوستت دارم

انگاه قلم را برداشت زیر صورتحساب نوشت پرداخت شد




با ارزش ترین چیز دنیا مامانمه.
همیشه همراهمه .همیشه.
۲۵-۲۶ ساله که مواظب منه. حتی یه بار نگفت خسته شدم!
دنیا رو بگردی عشقی مثل عشق مادر پیدا نمیکنی.
یه عشق نابه ناب.عمیقه عمیق.
مامان جونم دوست دارم.

شمسی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام
اعظم خانم خداحافظ یعنی چی؟
رفتین آزمایشگاه دوباره؟
*********************
به پندار شمس: خود را باید پنهان ساخت , مردمان را باید سخت آزمود!
آنگاه به حریم شخصى خویشتن , اجازه ى ورودشان را داد..!

آفرین

طالبی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

امام باقر(ع):
سه چیز پشت انسان را می شکند :
مردی که عمل خویش را زیاد شمارد ، گناهانش را فراموش کند ، و به رای خویش ، خوشنود باشد.

شهادت شکافنده ی علم نبوی و مظهر حلم علوی، امام محمد باقر(ع) تسلیت باد.

طالبی پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام خانم رحیمی ن‍ژاد.خوب هستین؟
راستی حال مادربزرگتون چطوره؟خوب شدن؟
به نظرم بشه تو زندگی پیاده کرد.کمتر کسی هست که از زمان حال خودش راضی باشه.خود منم همین احساسو دارم.اما وقتی بعدا به این روزها و زمانها فکر میکنم میبینم بیخودی فکر میکردم که اوضاع به نفع من و اونجوری که میخواستم بوده. اگر به خدا اطمینان داشته باشیم و اراده قلبی داشته باشیم به اینکه خدا همه کارست و چیزی که الان برامون اتفاق افتاده به نفعمونه راحتتر میتونیم زندگی بکنیم. به نظرم نه ما از زمان عقب افتادیم نه زمان از ما جلو افتاده ما قدر زمان الانمونه نمیدونیم.غصه خوردن واسه دیروز یا فکر کردن به فردا باعث میشه زمان حالمونم از دست بدیم.ما باید زندگی کنیم و همه چیز رو به خدا بسپاریم.

استاد جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ق.ظ

به نام خدا

خبری خوب برای دوستداران شیمی سمنان

سلام
پس از ارتقای گروه به دانشکده خبر رسید که با دکترای شیمی سمنان به طور عام موافقت شد. یعنی شیمی تجزیه-فیزیک و معدنی. کاربردی را هنوز مطمئن نیستم. آلی هم که داشتیم.
این موفقیت بزرگ را به همه عزیزان و دوستداران شیمی سمنان تبریک عرض می کنم.

رحیمی نژاد جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ق.ظ

به نام خدا
سلام
شهادت امام محمد باقر(ع) رو به همه تسلیت می گم.
طیبه جان چطوری؟
نه. اول این که دوباره نه!تازه میخوام برم!
بعدشم این که من هستم اما به این نتیجه رسیدم که طولانی یک جا نمی تونم بمونم.می رم می آم اما هستم.
می خواستم برم اما فقط بخاطر شازده کوچولو که افتخار داده می خواد شعراشو تو کلبم بذاره برگشتم! البته ناراحت نشی ها طیبه ی عزیزم و خانم طالبی عزیز هم امیدم شدن تو وبلاگ. فکر کنم نبودید کلبم شروع نشده به پایان می رسید!
ممنونم که هستید!
طیبه جان پندارت بسیار درسته. اما باید باور کرد که اگه بخوای دوست خوب داشته باشی شاید مجبور شی سالها تنها بمونی!
و شاید هیچ وقت کسی لایق ورود به حریم خصوصیت نشه!
یه چیزی رو از من قبول کن و اون اینکه حتی اگه کسی رو هم پیدا کردی که لایق ورود به دنیات بود تا جایی که میتونی باز حریمت رو برای خودت نگه دار. یه چیزی میگن:-):کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من:-)
مطمئن باش دنیا دنیا حرف هم بزنی اگه احساس تنهایی کنی باز هم بعد از حرف زدن احساست باقی خواهد بود فقط یه مسکنه ! بی فایدست!
البته من متوجه ی پیام کلی نوشتت شدم اما چیز دیگه ای که مد نظرم بود در راستای حرفت گفتم.

خانم طالبی عزیز
خدارو شکر .تا امیدم به خداست خوبم!
شما خوبی؟
مامان بزرگم خیلی حالش خوب نیست.او شماله و ما قزوین. نمی تونیم بهش خیلی سر بزنیم. اما از خاله هام که جویا می شیم فعلا همش تو راه دکتر و خونست!
انشاالله خوب بشه.
حرفات کاملآ درسته خانم طالبی.
اما من اعتراف میکنم ایمانم تا این حد نیست!
اعتراف میکنم امید به خداست که سرپا نگهم داشته اما این قدر محکم نیستم که آخ نگم!
به نظر من ایمان واقعی در حالی معلوم میشه که فرد شدیدن به سختی بیفته! واقعآ توی سختی بودن و حرف از مهربونی خدا زدن سخته!من یک ساله که شرایطم سخت شده. یک ساله که با تمام سختی ها و گاهی حتی دری وری گفتن به خدا اما باز از ته دل بهش اعتماد دارم و باور دارم مهربونه! البته این یک سال خیلی چیزها یاد گرفتم . خیلی چیزها! خدارو شکر اگه سختی ای هم هست درسی هم کنارش هست بیهوده حداقل سختی نمی کشم!همه ی تجربه هام تو این یک سال رو سعی می کنم به یاد داشته باشم و ازشون استفاده کنم! در کل ارشد گرفتن زهرم شد.هیچ لذتی ازش نبردم!

سلام استاد
تبریک می گم!
خدا رو چه دیدید شاید برا دکترا برگشتیم سمنان!
گرچه فعلا انگیزه ای برا ادامه تحصیل ندارم!

سلام
ان شاالله

شمسی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام استاد
خبر خیلی خوبی بود!
البته من که از اولش دوست داشتم اگر تونستم ادامه تحصیل بدم همین جا آلی بخونم اونم که از پارسال دکتراش اومده بود! بیشتر بچه های ورودی ما می خوان آلی بخونن!

سلام
ان شاالله

خوشحال شدم
ممنون

مرتضی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه اهالی صندوقچه
سلام استاد
وقتی که با منتظر از مشهد برمیگشتیم آقای دکتر ابراهیمی هم کوپه ایمون بود و وقتی سر صحبت باز شد گفتن که شمارو می شناسن. مثل خودتون از اساتید قدیمی دانشگاه (دانشکده انسانی) است.
یه ماجرایی تعریف کرد که مشابه با ماجراهای صندلی داغ شما بود
اگه حال دارین واستون بگم!!!
باشه چشم میگم:
میگفتند حدود 10سال پیش یه سری دانشجو داشتن که پشتشون به مجلس گرم بود و بدجور نفوذ داشتن و هر کاری که دوست داشتن (انواع کودتا و شورش و اعتراض و ...) انجام میدادن.
میگفتن که سر کرده شون پسری فوق العاده بی ادب و ... بود که آرمانش شرکت تو اجتماعات معترضین یا تحریک دانشجوها بود.
میگفتن که او تنها کسی بود که سر جلسه امتحان کنارش صندلی گذاشتم و 3ساعت تمام کنارش نشستم و دعا میکردم که بیوفته (البته تنها کسی بود که بیست گرفت)
حرفاشون خیلی شبیه حرفای شما بود. میگفت این آدمها از الان تمرین مدیر بودن رو میکنند.
خدا به دادمون برسه و مملکتمون رو از شر اینگونه افراد ایمن بداره
الله اکبر


راستی استاد خوشحالم که گروه شیمی این چنین شتابان در حال پیشرفته. فقط ای کاش امکاناتش هم با همین شتاب پیشرفت می کرد.
و تبریک میگم به دانشجویان ارشد مخصوصا آلی (بالاخص منتظر عزیزم) که در آینده راحت تر می تونن برای دکتری تلاش کنند و خیالشون راحته که از کاربردی یا معدنی یا ... دکترای آلی نمیخونن یا دانشجویان دیگر گرایش که مجبور نمیشن برای ادامه تحصیل درسای شیمی آلی یا ... رو بخونن


*** *** ***

سلام خانم رحیمی ن‍‍ژاد
نیاز به این همه توهین نبود. دو جمله اول کفایت می کرد.
آره گفته بودین تغییر کردین اما هرگز فکر نمیکردم که این چنین تغییر کرده باشین که ...
بگذریم، امیدوارم منتظر فرصت نکنه بیاد و کامنتتون رو بخونه!
به قول خودتون هدف از وبلاگ دوست شدن و مکانی برای گفتگو های سالم هست.
منو بابت گفتگوهای ناسالمم ببخشید

از صندوقچه یاد گرفتم بیشتر از اینکه از تشویق ها خوشحال بشم از توهین ها ناراحت نشم، مخصوصا حالا که همسری نیک و مهربون دارم!
و همینطور که به آزادی آدم ها احترام بذارم

راستی وقتی که در وبلاگ عمومی کلامی انعقاد شد، نمیشه ادعا کرد که خصوصی بوده

مارو که بیرون کردین اما درب های کلبه من و منتظر همیشه روی شما و همه اهالی صندوقچه باز است و سر درش نوشته شده "مهمان حبیب خداست"

خدانگهدار
یا علی

سلمان رحمانی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ

به نام خدا

درود بر همه دوستان

یه گله از دوست قدیمی خودم مرتضی
مرتضی عزیز از تو بعیده!!!

به پندار شمس: خود را باید پنهان ساخت , مردمان را باید سخت آزمود!
آنگاه به حریم شخصى خویشتن , اجازه ى ورودشان را داد..!

مولا علی (ع): از مواضع تهمت دوری کنید.
در پناه خدا

به به شیخنا (!!) سلمان
سلام
المپیاد خوش گذشت؟

مرتضی عذر خواهی کرده چون خانم رحیمی نژاد ناراحب شده بودند.

ممنون

رحیمی نژاد شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:44 ق.ظ

به نام خدا
سلام

آقای صفردوست
توهین نکردم!!حرف بی ربطی هم فکر نمی کنم زده باشم!
حقیقت اینه که به خاطر شوخی شما یک جنگ اعصاب حسابی داشتم!!!
کامنت شما توش بیشتر توهین داره!!
می دونم آدم سالمی هستید! منتظر هم باید به داشتن همسری چون شما افتخار کنه!
اما باید بپذیریم که شرایط تغییر میکنه.
در کلبه ی منم باز هست و مهمان هم بسیار دوست دارم!


سلام آقای رحمانی
حالتون خوبه؟
چقدر خوشحال شدم توی کلبه ام دیدمتون
کم پیدا هستید؟!!
امیدوارم باز هم تشریف بیاورید.
ممنون


رحیمی نژاد شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ

به نام خدا
سلام
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن
کلاغه سفارش چایی میده، چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!


چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده
باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !

بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...

مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن
قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی

اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون
خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه

کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه:

آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری؟!

رحیمی نژاد شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ

به نام خدا
ژنرال و ستوان جوان زیر دستش سوار قطار شدند.

تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.

ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.

قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.

حدود ده ثانیه تاریکی محض بود.
در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت

خانم جوان در دل گفت : از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم.

مادربزرگ به خود گفت : از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت.

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم.

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است.

در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند.

زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن.

هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرضها و حدسیات و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم.

غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد.

ما میگوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم، حقیقت می نامیم.



آره ولی با مثال بهتری هم می توانستید بیان کنید.در هر حال این اتفاق در خارج بوده

سلمان رحمانی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:24 ب.ظ

به نام خدا

بسیار سفر باید
تا پخته شود خامی

حالا یه سفر رفتی ها!

رحیمی نژاد شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

به نام خدا
بله حق با شماست استاد

ممنون یک خواهش دیگر هم در رابطه با کامنت بعدی دارم.

مرتضی شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه

خانم رحیمی ن‍ژاد
سلام
من از شما به خاطر یک کلمه شوخی ام عذرخواهی کردم و میکنم.
از اینکه باعث جنگ اعصابتون شدم هم عذر میخواهم.
ولله اگر ترس از قیامت نداشتم اینقدر عذرخواهی نمیکردم. از اعتراف به اشتباه هم واهمه ای ندارم. آره اشتباه کردم، معذرت می خوام
به قول دوست چند ساله ام از من بعید بود، اما سلمان جان من هنوز همووون آدمم، با همون طرز فکر و خلق و خوی، با همون ادبیات، وقتی با یکی دست یا علی بدم تا تهش میرم، دیگه به شرایط خود طرف برمیگرده.


خانم رحیمی ن‍ژاد باز هم عذر میخوام
کاش تغییرتون در جهتی بود که گذشتتون بیشتر میشد. من عذرخواستم اما کاش میبخشیدین.
مولا علی می فرمایند:
ای مالک اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

اگه جدل نمی شد ازتون می خواستم توهین هایم را لیست کنید (بجز یک کلمه مامان بزرگ که به اشتباهم معترفم-اینکه فکر میکردم هنوز همون آدم سابقید)
اولا که حقیقتی بود که خودم بارها تجربه اش کردم
دوما شکر خدا بود بابت داشتن چنین اساتید خوبی
سوما گریزی به ماجرای صندلی داغ بود
چهارما هم ابراز دلتنگی دوستان خوبم بود

بگذریم

حرف آخرم اینه که ملاک سنجش آدم ها فقط خدا و ائمه معصومین است. اینکه شما یا سلمان یا حتی استاد بگه آدم خوب و سالمی هستم دلیل بر خوب بودنم نیست
من که بارها به بدی خودم معترف بوده و هستم
که اگه ذره ای خوب بودم باعث جنگ اعصاب نمی شدم

استاد یه خواهش دارم
دلم نمی خواد منتظرم رو ناراحت ببینم، این حرف ها ناراحتش میکنه. نمی خوام ذره ای فکر کنه نسبت بهش بی وفا هستم.
تا خانم رحیمی ن‍ژاد این کامنت رو خوند تمام حرفهایی که در این باره بوده رو پاک میکنید؟
میدونید که برای شخص خودم این چیزها ذره ای مهم نیست. نگران منتظرم هستم.

خانم رحیمی ن‍ژاد زودتر بخونید و جواب بدین تا دیر نشده

یا علی

به نام خدا
سلام
۱-این که بارها و بارها می گویم شوخی بیخود نکنید برای همین است و اکنون معنی برخی سانسووووورهای من را متوجه می شوید!
۲-در آن کامنت همان کلمه ات از نظر من مشکل داشت که آن هم به نسبت صحبتهای قبلی تان چیز حادی نبود. می توان از آن معنی قدیمی تر بودن را استنباط کرد و همین بوده است
۳-وقتی ایشان خوشش نیامد تو هم عذر خواهی کردی و انتظار دارم ماجرا تمام شود
۴-الان هم مساله ای نیست اگر مشکلی می داشت تاییدش نمی کردم لذا از تو و خانم رحیمی نژاد خواهش می کنم تمامش کنید.
۵-اگر خانم رحیمی نژاد هم بخواهند حذف می شود. در این صورت سلسله ای از کامنتها باید حذف شود. در هر حال بو و ایشان جدا جدا نشانی تک تک آنها را بدهید در این صورت حذف می شود.
۶-منتظر درکش بالاتر از این حرفهاست که به خاطر هیچ ناراحت بشود.
۷-بار دیگر از همه خواهش می کنم تمامش کنید

شازده کوچولو یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام استاد
تبریک میگم
دکترا..... چقدر دوره توی ذهنم

سلام
ممنون
نه چرا دور؟

شازده کوچولو یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ق.ظ

سلام استاد
سلام خانم رحیمی نژاد
ببخشید دیر اومدم.
این باعث افتخار منه که نوشته هام یا بهتر بگم شعار هام تو کلبه شما باشه ممنون که لایق دونستید.
حرف زیبایی زدین
هدف از وبلاگ فقط شعر و حکایت گذاشتن و گاهآ فقط استاد هم بخونه نیست.هدف دوست شدن و مکانی برای گفتگو های سالم داشتنه. و در کنارش خوندن شعر و حکایت و لذت بردن از اونها.و البته یاد گرفتن برخی مسائل و رشد پیدا کردن!
چشم.

جسارت منو ببخشید که اگه طوری حرف زدم که فکر کنید به حرفتون ایمان ندارم و ممنون از راهنمایی تون.

شازده کوچولو خودش کلبه داره(کلبه خانم غلامی)
من هم ده خط در میون نیستم ولی خوشحال میشم هم خونه ای باشم
ممنون که به خاطرم مونین یه دنیااااااا مرسیییییی

سلام

آشنا یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ق.ظ

هر چه خدا بخواهد..
آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...


در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟"

سلمان رحمانی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ

به نام خدا

درود بر استاد و دوستان عزیز
خدا قوت

جای شما سبز استاد، خیلییییی عالیییییی بود.

استاد با اجازه شما یه کوچولو من به دوست خودم مرتضی نکته ای رو عرض کنم. مابقی اون که خیلی طولانی هم هست به یاری خدا اگر عمری به این دنیا بود و همدیگه رو دیدیم رو در رو بهش میگم.

مرتضی عزیز چون می شناسمت ازت تعجب کردم!!!
خیلی هم تعجب کردم. تازه قبلا هم اشاره کرده بودم. اگر یه مروری به کلبه قبلی بیاندازی متوجه می شی ولی اشاره کردم و مستقیم نگفتم. در قالب سوال مطرح کردم که پاسخ ندادی.

الانم کامنت من قبل از کامنت تو داده شده. اگر عذرخواهی ات رو می دیدم چیزی نمی گفتم. ولی بهتره که انسان مراقب خودش باشه که اینگونه موارد پیش نیاد و مجبور به عذرخواهی بشه.

پیروز و سربلند در پناه خدا

راستی استاد

بسیار سفر باید
تا پخته شود خامی

یا علی

به نام خدا
سلام
حالا یه سفر رفتی ها!


اما نکته ای دیگر در مورد اون مطلب:

ببینیداینما هستیم که تعامل دیگران را نسبت به خودمان می سازیم (البته تا حدی)
هنوز هم می گویم به نظرم در نرم صحبت های مرتضی و خانم رحیمی نژاد من نکته سانسووووور شدنی ندیدم یعنی شوخی بودن مطلب کاملا مشخص بود. البته وقتی فردی اعلام کند که از مطلبی خوشش نیامده شرط ادب و آزادی حکم می کند به خواستش احترام بگذاریم. کما این که به خواسته خانم رحیمی نژاد احترام می گذاریم.
اگر سوابق وبلاگ را دنبال کرده باشید در می یابید که دست کم دو بار اساسی مرتضی را دعوای اساسی کرده ام و اگر کس دیگری غیر از روداری اوبود رفته بود و اصولا نه با او و نه با کس دیگر تعارفی ندارم.
من هنوز هم برایم سخت است باور کنم که این دو دانشجوی خوب من چنین مشکلی بینشان پیش آمده باشد یعنی هنوز هم مساله را یک شوخی می پندارم! اما ظاهرا کار از شوخی گذشته است!
در هر حال من از خانم رحیمی نژاد عذر می خواهم و امیدوارم مرتضی و من را ببخشد. مرتضی را به خاطر آن اصطلاحش و مرا که آن را تایید کردم
در هر حال از همه خواهش می کنم در تعاملات آینده دقت بیشتری داشته باشند.

ممنون

مرتضی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ

به نام خدا

سلام به دوست المپیادی عزیزم و مابقی بچه ها
عید سعید قربان بر همه مبارک


بچه ها تو رو خدا بذارید به قول استاد تمامش شه، انقدر کشش ندیدن، یه حرفی صرفا شوخی بوده که الکی الکی گنده شد، می شد خیلی آروم و مسالمت آمیز حل بشه

سلمان پیشنهاد میکنم یه بار دیگه از اول کامنت ها رو بخونی و قبل از هر چیزی به کامنت خانم رحیمی نژاد (سه شنبه 3 آبان ماه سال 1390 ساعت 3:54 PM) رجوع کنی.
و امیدوارم که به یقین برسید که ماجرا شوخی بوده فقط خانمی رحیمی نژاد خیلی حساس شدن. تعجبت هم صرفا به خاطر واکنش تند ایشون بوده وگرنه این ادبیاتم تازگی نداشته البته این ماجرا باعث شد بیشتر حواسم رو جمع کنم.

روز دفاع حسین رو یادته؟ چه شوخی هایی میکردیم؟ "برادر"
حال اگه حسین ناراحت میشد باید عذرخواهی میکردم. شرمنده هم نمی شدم چون نیت سوئی نداشتم.

سلمان خیلی دلم برات تنگ شده، دوبار دانشگاه اومدم و نتونستم یه دل سیر ببینمت. انشالله به زودی میبینمت.
راستی با اینکه دلم نمیخواد محیط شاد و دوستانه مون رو با این حرفها تلخ کنم اما در خدمتم و قطعنا حرفهایی شنیدنی خواهیم داشت.
کلبه ما هم بیا


*** *** ***

سلام استاد
من فردا میام سمنان. منتظر پیغامتون رو رسوند.
دعواهاتون رو یادم نمیاد یا بهتر بگم فراموششون کردم.
من و همسرم و ایضا خانواده هامون شما رو خیلی خیلی دوست داریم
یه جورایی پوستمون هم کلفت شده
به قول منتظر میدونیم اگه دعوامون میکنید بخاطر اینه که خیر و صلاحمون رو میخواهید پس ناراحت نمیشیم و قهر نمیکنیم
خلاصه اینکه یه دانشگاهه و یه عمو علی
یاد دوران لیسانسم افتادم که بهنام جعفرطاری "عموعلی" صداتون میزد
البته ببخشیدآآآآآ
حذف هم دیگه نمیخواد، همون جوابی که دادین کافیه، یادم رفته بود که منتظر ورای این حرف هاست


*** *** ***


خانم رحیمی نژاد
شما از من بزرگترید و احترامتون واجبه
و بخشش از بزرگتر هاست
خوب نیست یکی اینقدر عذرخواهی کنه و نبخشیدش


یا علی

سلام
ممنون مرتضی

استاد دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ق.ظ

به نام خدا
خانم رحیمی نژاد از آن تیپ انسانهایی هستند که با دل کارشان را انجام می دهند. از آن تیپ آدمهایی که نان قلبشان را می خورند. این یک ویژگی بسار مهم است در این دنیای وانفسایی که چهار نعل به سود عقل (منظور عقل مادی گرایی است) پیش می رود. من نمی خواهم بگویم که این تیپ آدمها در دنیای امروزی موفق اند یا نه (البته موفقیت از بعد پیشرفت طولی و با مقیاس رایج امروزی که صد البته از دید من موقثیت نیست) بل که می خواهم بگویم این تیپ آدمها آدمهایی روراست اند که به قول خارجی ها آن چه در پس کله شان می گذرد همان چیزی است که در ظاهرشان می بینید یعنی دورو وریاکار نیستند برای همین است که گاهی از دید ما-به عنوان ناظر خارجی-زود بر می آشوبند اما اگر بشناسی شان داد و بیدادشان هم زیباست! موفق های واقعی از دید من اینهایند. اینها آدمهایی هستند که فشارروزگاربر دوش آنهاست از آن آدمهایی هستند که کمابیش گمنام اند و وظایف خود را به نحو احسن انجام می دهند وهمه به آنها مدیونند. آدمهایی که به درد دوستی-به درد مصاحبت و یک کلام به درد زندگی می خورند. آدمهایی که در این زمانه کمند و به پیروی از مولایشان دوست ندارند که در چشم باشند. مثل ابوذرند! تنها زندگی می کنند تنها برانگیخته می شوند و تنها می میرند. آن تنهایی رویایی و آن احساس عمیق کفایت خداوندی.
خصلت دوم ایشان احترام به بزرگتر است. احترامی واقعی که در حقیقت مکمل و جلا دهنده آن یکی خصلت بالایی است. این در معنای فرهنگ ایرانی حیا و با چشم و رویی است-که آن هم متاسفانه دارد در دنیای فعلی کم رنگ و کم رنگتر می شود-دست کم دوبار در اتر اشتباه خودم در کلاس با ایشان تند صحبت کردم و ایشان هنوز که هنوز است به روی خودش نمی آورد. این احترام به بزرگتر که در ذهن ایشان نهادینه شده یکی از مهمترین خصلت های ایشان و کمابیش اصحاب صندوقچه است. خصلت اول نیز از خصایص اصحاب صندوقچه-کم یا بیش- هست.
من یک بار دیگر در این سحر عید قربان از ایشان عذر خواهی می کنم و از همه کسانی که دوستشان دارم یعنی با اجتماع ما هم فکرند و به صندوقچه سر می زنند خواهش می کنم مراقب برخی ظرایف کار بیشتر باشند.
عید بر همه شما مبارک

کامنت بالایی را هنوز نخوانده بودم که این را نوشتم. یعنی هیچ هماهنگی ای با مرتضی نکرده بودم.
کامنت بالاترش را هم نخوانده بودم (آن را فعلا با اجازه سانسور می کنم)
اگر پس از چند روز صاحبش کماکان اصرار داشت چشم! ولی خواهش می کنم اصرار نداشته باشد.

رحیمی نژاد دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد گرامی
استاد نمی دونم چی بگم!
خیلی شرمندم کردید ! اینقدر که هر چی فکر میکنم هیچ جمله و کلمه ای پیدا نمی کنم برای بیان آنچه می خواهم!
استاد منو ببخشید!

سلام آقای صفر دوست
بخشیدم! شما هم منو ببخشید!

استاد در خدمت دوستان هستم!
ممنونم استاد
ممنون

سلام
ممنون

رحیمی نژاد دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ

به نام خدا
سلام به استاد گرامی
استاد نمی دونم چی بگم!
خیلی شرمندم کردید ! اینقدر که هر چی فکر میکنم هیچ جمله و کلمه ای پیدا نمی کنم برای بیان آنچه می خواهم!
استاد منو ببخشید!

سلام آقای صفر دوست
بخشیدم! شما هم منو ببخشید!

استاد در خدمت دوستان هستم!
ممنونم استاد
ممنون

سلام
ممنون

رحیمی نژاد سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ق.ظ

به نام خدا
سلام به استاد بزرگوار
شازده کوچولو سلام
انشاالله دکتر هم میشی!
نمی دونستم کلبه داری! رفتم کلبتو دیدم به وبلاگ خودتم یه سری زدم ! مطالبی که به نام فرزان و یا فرزانه هست از شماست؟
از جمله ات اینگونه دستگیرم شد که بدت نمی آد هم کلبه باشیم!
من موافقم!
اگه شما هم موافقی دوباره بگو تا بعد اگه از نظر استاد امکانش بود زحمتش رو بکشند!
منتظر دست نوشته های خوبتون هم هستیم (دل نوشته)

آشنای عزیز و آقای رحمانی و آقای صفر دوست سلام
ممنون از حضورتون



سلام

رحیمی نژاد سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ق.ظ

به نام خدا
امام علی (ع) : پرهیزکاران دل غمین و بی آزارند لاغر اندام و کم نیاز و پارسایند دنیا آنها را خواست و آنان دنیا را نخواستند و به دنبالشان دوید و آنان او را درمانده ساختند ایشان قرآن را بخوانند با آرامی و با تدبر و فهم و آنرا دواء درد خود سازند چون به آیه بهشت و وعده ثواب الهی رسند جانشان از شوق نزدیک است که بر آید و چون به آیات و عذاب و جهنم بر خورند گویا آتش و شهیق جهنم در جلو چشمان آنهاست و از آنان به خدا پناه برند. تحف العقول صفحه 155

شازده کوچولو سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ب.ظ

سلام استاد
سلام خانم رحیمی نژاد
یک دوبیتی از بنده حقیر

دلم یک آسمان شعر است بیا وزن و ردیفش باش
غزل در چشم تو گم شد بیا تنها حریفش باش

نگو این بیت را بگذر که از عشق تو لبریزم
برایت شعر می گویم به دامانت غزل ریزم

سلام

شمسی چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ


امان از غرور، آن لحظه که اشک در چشمانت سنگینی می کند آن را پنهان می کند
امان از تنهایی، آن لحظه که دردی به سینه داری آن را در وجودت فرو می ریزد
امان از لبخند، آن لحظه که بغض به گلو داری آن را نمایان نمی کند
امان از صبر، آن لحظه که تمام می شود هر چقدر غرور داشته باشی، هر چقدر دردهایت را در پس لبخندت پنهان کرده باشی تو را از پای در می آورد.

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ

به نام خدا
سلام

شازده کوچولوی عزیز دوبیتیت قشنگ بود اما قبلی رو بیشتر دوست داشتم.
موفق باشی.

طیبه جان موافق نیستم!صبر به آدم بزرگی می بخشد.


ممنون از حضور دوستان

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ق.ظ

به نام خدا
علی ابن ابیطالب : سخنان شما سنگهای سخت را نرم می کند

علی ابن ابیطالب : در فتنه ها همچون بچه شتر باش که نه پشت دارد تا بر آن سوار شوند و نه پستانی که از آن شیر بدوشند .

علی ابن ابیطالب : دعوت کننده ای که فاقد عمل باشد مانند تیر اندازی است که کمان او زه ندارد

علی ابن ابیطالب : و تاجهای تفاخر را فرو نهید

علی ابن ابیطالب : کسی که بر مرکب شکیبایی سوار شود به پیروزی نهایی دست می یابد

علی ابن ابیطالب : چه زشت است کوچکی به هنگام نیاز و سرکشی به هنگام بی نیازی

علی ابن ابیطالب : حاجت محتاج را به تاخیر نینداز زیرا نمی دانی از اینکه فردا برای تو چه پیش خواهد آمد

علی ابن ابیطالب : حق سنگین است اما گوارا ، باطل سبک است، اما در کام چون سنگی خارا

علی ابن ابیطالب : دوست مومن عقل است ، یاورش، علم ، پدرش مدارا و برادرش ، نرمش

علی ابن ابیطالب : علم خویش را به جهل و یقین خود را به شک مبدل نکنید، آنگاه که به علم رسیدید عمل کنید و آنگاه که به یقین دست یافتید ،اقدام نمایید.

علی ابن ابیطالب : حق بگویید تا به حق معروف شوید،حق را به کار ببندید تا از اهل حق باشید

علی ابن ابیطالب : آنچه را نمی دانی مگو ، بلکه هر آنچه را که می دانی نیز اظهار مکن

علی ابن ابیطالب : پیش از این که نسبت به کاری تصمیم بگیری مشورت کن ، و قبل از این که وارد عمل شوی ، فکر کن

علی ابن ابیطالب : اطمینان را با امیدواری مبادله نکن

علی ابن ابیطالب : همانا پاداش دانشمند از شخص روزه دار و شب زنده دارکه در راه خدا جهاد می کند بیشتر است

علی ابن ابیطالب : عاقل ترین مردم کسی است که عواقب کار را بیشتر بنگرد

علی ابن ابیطالب : بزرگترین نادانی ها برای بشر عدم شناخت خود است

علی ابن ابیطالب : برای مردم آن را بخواه که برای خود می خواهی و با دیگران طوری رفتار کن که مایلی درباره ات آنچنان کنند

علی ابن ابیطالب : گیتی برای تو شیواترین پندآموز است اگر پندپذیر باشی

علی ابن ابیطالب : بپرهیز از انجام کاری که اگر فاش شود انجام دهنده را خوار و خفیف سازد

علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه صداقت وفای به عهد است

علی ابن ابیطالب : هیچ ارثی مانند ادب و اخلاق پر ارج و گرانمایه نیست

علی ابن ابیطالب : بهترین شیوه عدل ، یاری مظلوم است

علی ابن ابیطالب : مربی لایق کسی است که از غریزه عشق به کمال و ترقی خواهی کودک استفاده کند

علی ابن ابیطالب : بوسیدن فرزند ، رحمت و محبت است

علی ابن ابیطالب : اسرار خویش را به کسی مگوی

علی ابن ابیطالب : سرلوحه کتاب سعادت بشر ، رفتار پاک و سجایای اخلاقی اوست

علی ابن ابیطالب : بی خردتر از همه کسی است که خود را خردمندتر از همه پندارد

علی ابن ابیطالب : شکیبایی در مصیبت ، از نشانه های مومن است

علی ابن ابیطالب : شرط خرد حفظ تجربه ها و بکار بستن آنهاست

علی ابن ابیطالب : هر کس در نقطه ضعف های دوست خود دقیق شود ، پیوند دوستی او قطع خواهد شد

علی ابن ابیطالب : آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد، چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود

علی ابن ابیطالب : هیچ شرافتی مانند فروتنی نیست

علی ابن ابیطالب : برای مشاورت ، خردمندان را برگزین تا از ملامت و ندامت در امان باشی

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ

به نام خدا
امام علی (ع) : شخص پرهیزگار هرگاه از جانب کسی ستوده شود می هراسد و گوید من از دیگری به خودم داناترم و پرورگارم به من داناتر است از خود من پروردگار را مرا به آنچه ایشان درباره من می گویند و در من نیست عذاب مکن و مرا از آنچه میپندارند بهتر ساز. تحف العقول صفحه 155

آمین

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

به نام خدا


اگر از خدا بپرسید کیستی؟

در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد!

ما بهترین معرف خداییم،

آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟

خدا را معرفی خواهیم کرد؟

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ

به نام خدا


به خاطر بسپاریم

همراهی خدا با انسان

مثل نفس کشیدن است

آرام،

بی صدا،

همیشگی . .

طالبی پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

در این شهر صدای پای مردمی است،
که همچنان که تو را می بوسند
طناب دارت را می بافند ،
مردمی که صادقانه دروغ می گویند،
و خالصانه به تو خیانت می کنند،
در این شهر هر چه تنهاتر با شی
پیروزتری.

آفرین
البته هستند وزنه های آسمان ها وزمین که می توان به آنها تکیه کرد
زمین هیچ گاه از حجت خدا خالی نمی ماند

طالبی پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ

انگار مدتی است که احساس می‌کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته‌ام
احساس می‌کنم که کمی دیر است
دیگر نمی‌توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند

فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی ...
آه ...
مردن چه قدر حوصله می‌خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی!

انگار این سال‌ها که می‌گذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس می‌کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می‌شوم!

شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب‌تر از این
باشم

با این همه تفاوت
احساس می‌کنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست

حس می‌کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی‌ام، نیز
از این هوای سربی
خسته است

امضای تازه‌ی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم

ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد

و لابه‌لای خاطره‌ها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است

از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است!

آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!

این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!

قیصر امین پور

ممنون

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ

به نام خدا
سلام استاد
سلام به خانم طالبی عزیز
خانم طالبی اینقدر می دونم که دنیا خیلی بد شده. آدم ها خیلی وقت ها برای منافع شخصیشون می بینی زدن زیر همه چی ! یه روز که بهت نیاز دارن پیشتن و می خوان که دستشونو بگیری . و وقتی نیازشون برطرف میشه اون وقت ... دیگه خودت می دونی ! امیدوارم هیچ وقت با آدم هایی که فقط بسته به شرایط همراهیمون می کنن قرار نگیریم!

این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!

حالا یه آیه از قرآن برات می ذارم که روحت تازه بشه:
بسم الله الرحمن الرحیم
باز بگو که خدا بین همه ی ما جمع کند آن گاه میان ما به حق؛ فتح و داوری خواهد فرمود و اوست که عقده گشا(ی مشکلات) و دانا (ی اسرار عالم) است.
آیه ی ۲۶ سوره ی سبأ

سلام

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ب.ظ

به نام خدا
سلام

شرابی تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش

که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

سلام

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:39 ب.ظ

به نام خدا

موها یکدست سپید. چهره روشن و خندان و روی میزش استکانی چای با یک عالمه سنگ های متخلخل و حفره دار.گفتم استاد چیزی بگویید تا بروم.نگاهی از گوشه چشم انداخت و گفت:

بحر در کوزه نگنجد دختر جان نگنجد ......نگنجد.......نگنجد

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:44 ب.ظ

به نام خدا

دلدار- دلداده- دلزده- دلواپس- دلگیر- دلنگران- دلارا- دلشده- دلسوز- دلبسته- خوشدل- بیدل -دل گنده- بددل- دل چرکین-دلهره- دلگرم-دلگشا-دلشوره-دل مرده-دل مشغول-دلنشین-
دلنواز-دلاور-دل زنده- دل رحم- دلپسند- دلربا- دلخور- دلجو-دلخوش- دلسرد- دلشاد-دلاویز-دلباخته-دلچسب-دلبر-دل انگیز-دلازار- دل افسرده.............. و دل نهاده.

عجب دنیایی داره این دل!!!!!!!!!

قشنگ بود

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ

به نام خدا

تو که تنها پناهی....
غمگین مباش: هرگاه از چاره جویی باز مانی و راهها را بسته یابی، آرزوها پایان یابند و ریسمانها کنده شوند، پس ندا در ده و بگو: یا الله «و لا حول و لا قوة الا بالله».
و هرگاه زمین با وسعتی که دارد بر تو تنگ آید، و نفس تو نیز بر تو تنگ آید، پس آواز ده و بگو: یا الله «حسبنا الله و نعم الوکیل».
و هنگامی که مصیبت واقع شود، و نگون بختی سر بر آرد و بحران سهمگین گردد پس ندا سر داده بگو: یا الله «لا حول و لا قوة الا بالله».
و هرگاه تمامی دروازه های فرا رویت بسته گردند پس ندا در داده بگو: یا الله «حسبنا الله و نعم الوکیل».
پروردگارا، بر چشمهای بیدار خواب آرام و بر نفسهای بیقرار سکون و اطمینان بیاور و هر دو را به پیروزی نزدیک برسان.
پروردگارا، کوردلان را به سوی نورت، گمراهان را به صراط مستقیم، راه گم کردگان را بوی هدایتت رهنمون گردان، الهی غم را از فکرمان، اندوه را از چهره مان و اضطراب را از قلوبمان بردار.
پروردگارا به تو پناه می آوریم از هر ترسی مگر ترس از خودت، و از هر میلان مگر میلان به سویت و از هر توکل مگر توکل بر ذاتت و از هر سوال مگر از بارگاهت و از هر استمداد مگر از درگاهت، تویی چاره جوی ما، ای بهترین یاور و مددگار.

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:57 ب.ظ

به نام خدا

خسته ام.....
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های های کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام از ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه، تن خسته می کشم
اوخ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

رحیمی نژاد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ

به نام خدا

نیایش دکتر شریعتی (دعا و نیایش)

خدایا: تو می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من ،از آوردن برق امیدی در نگاه من ،از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است .

خدایا: تو می دانی و همه می دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو ،زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است ،از شادی توست که من در دل می خندم،از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم . نیروی شگفتی را که در زیر کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب،دریاب.

خدایا: من ترا دوست دارم ،همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند،شاهد بوده اند و شاهد هستند.

آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ،آینده تو تنها آرزوی من است.

خدایا: اگر تنها ترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان، هول و کینه بر سرم ببارد، تو مهربان و جاودان آسیب نا پذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.

خدایا: به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مُردنی عطا کن که، بر بیهودگیش، سوگوار نباشم.بگذار تا آن را، خود انتخاب کنم، اما آنچنان که تو دوست می داری.

خدایا: تو، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

خدایا: مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری شده است که، از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار، تا، به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم.
خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

خدایا: رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند .

خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.

خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.

خدایا:رشدعقلی وعلمی، مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.

خدایا:مرا همواره آگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.

خدایا:شهرت، منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.

خدایا:مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم.

خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.

خدایا:به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن، بی همراه؛ جهاد، بی سلاح؛ کار، بی پاداش؛ فداکاری درسکوت؛ دین،بی دنیا؛ مذهب، بی عوام؛ عظمت، بی نام؛ خدمت، بی نان؛ ایمان، بی ریا؛ خوبی، بی نمود؛ گستاخی، بی خامی؛ قناعت، بی غرور؛ عشق، بی هوس؛ تنهایی در انبوه جمعیت؛ و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛ روزی کن.


آمین

رحیمی نژاد شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ

به نام خدا
سلام
ز سوی عرش رحمن، نوید شادی آمد
بشارت ای محبان، امام هادی آمد
کجایی یابن زهرا بده عیدی مارا
که روح عشق و ایمان امام هادی آمد

ولادت دهمین گلبرگ آسمانی، آیینه‏ی عصمت، هادی امّت، اسوه‏ی مجد و شرافت، نای پرخروش ولایت،ناخدای کشتی هدایت، حضرت امام هادی (ع) بر پیروان ولایت خجسته باد.

سلام
ممنون

[ بدون نام ] شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ق.ظ

سلام استاد
سلام خانم رحیمی نژاد .جدآ؟
اینم یه نوشته ی دیگه از خودم

امشب میان ناله های خیس باران ، اشک ابر و نعره های وحشی آسمان خدایا چقدر تنهایم.
خدایا در این ظلمت شبهای بی کسی ، در میان نواهای کفرانگیز شیطان ، میان نگاههای شوم و آتشین ، میان فرو دادن سم جدایی از تو ، خدای من دلم ، معبد وجودت ، چه تنها شده...!

روشنی آب را میهمان روح مرده ام میکنم و حالا سرشار شده ام از نور و تازگی ،

تربتی پاک را میان سجاده ای از عشق پناه می دهم ، وجودم در لباسی از پاکی ، روشنی و زندگی به آرامش می رسد و در پیشگاهت کمر راست می کنم.

دستانم را بالا می برم و فریاد می زنم :« الله اکبر» «بسم الله الرحمن الرحیم»

و این گونه راز آفرینش آغاز می شود

« یکی بود ، یکی نبود ، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود »

خدایا ببین من امشب با دستهای خالی نزد تو آمده ام ،

خدایا امشب همه چیز را دور انداخته ام و فقط تورا مقابل خود می بینم.

خدایا می دانم که اشکهایم را می بینی، می دانم که ناله هایم را می شنوی،

معبودم از من روی برنگردان، دستانم را بگیر و مرا تا اوج یاری

سلام
دقت کنیداگر شناسایی نشوید سانسور می شوید!
شازده کوچولو هستید یا خانم طالبی؟

طالبی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ

سلام استاد.خوب هستین؟
سلام خانم رحیمی نژاد.خوب هستین؟
خانم رحیمی نژاد یک سوال داشتم فکر کنم شما بتونین کمکم کنین.میشه بگین از کجا بفهمیم که از دست دادن یک نفر بخاطر تاوان یک گناهه یا اینکه مسلحته؟خیلی به جوابش نیاز دارم.ممنون میشم کمکم کنین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد