کلبه درویشان ۸


"باران: تب هر طرف ببارم دارم،
دهقان: تب تا به کی بکارم دارم،
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
هرچه دارم از ندارم دارم!"

نظرات 176 + ارسال نظر
یاسمن قاسمی پور شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:10 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

استاد اگر صلاح ندیدید مطلبی رو که راجع به سیلک بود تایید بفرمایید در پست بعدی چند تا شعر میفرستم
نمیدونم چرا اینقدر دچار وسواس شدم!

یاسمن قاسمی پور شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:16 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

هوالطیف
سلام استاد
سلام به همه ی دوستان خوبم
از استاد ممنونم به خاطر این فرصتی که در اختیار من گذاشتند
از شما هم ممنونم که تشریف آوردید


خواجه عبدالله انصاری چه زیبا نوشته است که :
چهار روش برای اتلاف وقت وجود دارد:
کار نکردن
کم کار کردن
بد کار کردن
و کار بیهوده کردن



و شیخ علاءالدوله سمنانی در همین مضمون نوشته است

صد خانه اگر به طاعت آباد کنی
زان به نبود که خاطری شاد کنی
گر بنده کنی به لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آزاد کنی




سلام
ما ممنونیم

یاسمن قاسمی پور شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:18 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

هوالطیف


تقدیم به او که نامش انتظار را به خاطر می آورد



ما مسئله های اجتهادی داریم
در بحث و جدل کمی زیادی داریم
با این که تو قطب عالم امکانی
ما چشم به قطب اقتصادی داریم


جلیل صفربیگی



یاسمن قاسمی پور شنبه 28 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ http://www.poshtekhat.blogfa.com

هوالطیف

ما این طرف و به آن طرف دل بستیم
سرخیم ولی به آبیان پیوستیم
چون لیگ به روزهای حساس رسید
این هفته نیا هفته ی بعدی هستیم


جلیل صفربیگی

طنز تلخ این شعر ها را نباید خندید باید باور کرد
این ها شعرهایی ست برای گریستن


سلمان رحمانی دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی دوستان
خدا قوت

سلام آشنا و خانم ارمز عزیز
خیلی خوش آمدید
خوشحالمون کردید
ممنون به خاطر اینکه سرتون شلوغ است و باز هم به ما سر می زنید
بازم به کلبه خودتان بیایید
ما در خدمت دوستانمون هستیم
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

سلام شازده کوچولو
خیلی خوش آمدید
نوشته اتان بسیار زیبا بود و به دلم نشست
برای بچه های اتاق خواندم!!!
بازم به کلبه خودتان بیایید
خوشحال می شم
در پناه خدا
یا علی

سلام بر استاد گرامی
خدا قوتت بده
آره استاد
استاد تازه این جدیدیا خلی بدترن!!!
عجیبه ها!!!
نسل امروزی نمی دونم به چی پایبندند٬ دنبال چی هستند.
گویی که هدفی در زندگی ندارند
متوجه نیستند!!!
بگذریم
شب خوش
یا علی

سلام
البته همه این گونه نیستند ولی همان قلیل هم زیاد است.
سلمان امام علی ع می فرماید خدایا از گامهای بلند و خطر خیزی که به سمت خودرایی و خود سری برداشته ام و نظام جامعه را در نوردیده ام از تو طلب بخشش می کنم!
تین مناجات علی است برای ما. برای من. برای تو. برای ما.

آنهایی که با دروغ و ریا و اخلاق ماکیاولیستی مسبب اصلی رسیدن جامعه به این ناهنجاریها هستند را به عذابی دردناک باید بشارت داد. چون حق الناس عظیمی هم دارد توبه اش نیز سخت است.

آشنا دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ب.ظ

زمستان


زمستان در راه بود

عنکبوت، برای مورچه ها

شال می بافت!

مرتضی سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ق.ظ

به نام خدا
سلام به همه اهالی صندوقچه
از صاحب صندوقچه گرفته تا اصحاب کلبه ها
علیک سلام (جواب خودمو دادم، آخه منم یک کلبه دارم!!!)

چطوری سلمان؟
این مدت بیشتر اوقات 5شنبه و جمعه میومدم سمنان و فرصتی نمیشد بیام دانشگاه ببینمت اما سخنرانی دکتر زلفی گل (که اگه بچه ها با شخصیت فوق العاده ی ایشون آشنا بودن از صبح واسه رفتن تو جلسه سخنرانیش صف میکشیدن) بهونه ای شده تا قید کارو بزنم و پاشم بیام.

راستش قراره روبان افتتاحیه دانشکده شیمی با قیچی ببرم
والا
سرتو خلوت کن

راستی استاد آخرین انارتون هم خورده شد
دستتون درد نکنه
خانواده هم تشکر میکنن

سلام

استاد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ق.ظ

به نام خدا
سلام
عزیزانی که دوست دارند با نام مسثعار باشند توجه داشته باشند که هویتشان باید بر من روشن باشد.
در غیر این صورت (به خاطر بداخلاقیهای لافزنان دروغگوی متکبر که حتی به نام دوستان خود نیز رحم نمی کنند) از تایید مطالبشان (هر چند زیبا) معذوریم.

ممنون از درکتان

سلمان رحامنی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ

به نام خدا

درود بر همگی
خدا قوت

قبل از هرچیزی می خواستم بگم که امروز مورخ ۹۰/۹/۲ ساعت ۳ بعد از ظهر در محل آمفی تئاتر علوم پایه٬ انجمن شیمی٬ گروه شیمی کاربردی٬ دانشکده علوم پایه و همه ی دانشجویان و کارمندان دانشگاه سمنان یه ویژه دانشجویان و کارکنان دانشکده شیمی دانشگاه سمنان پذیرای استاد گرانقدر و پژوهشگر برجسته شیمی آلی ایران در پایگاه بین المللی ٬ISI رئیس انجمن شیمی ایران و رئیس دانشگاه بوعلی سینای همدان، دکتر "محمد علی زلفی گل" بودند.
البته این نکاتی که عرض کردم در مقابل بزرگی ایشان بسیار اندک است و من در حدی نیستم که بخواهم ایشان را معرفی کنم.

مراسم بسیار با شکوه و ساده ای از طرف دانشجویان انجمن شیمی کابردی دانشگاه و گروه شیمی کابردی برگزار شد که با سخنرانی بسیار مفید و متواضعانه ی دکتر محمد علی زلفی گل مزین شد.

شیمیدانان عزیز اگر کمی در مورد مقام مهمان عزیزمان جستجو کنند متوجه خواهند شد که چه افتخاری نصیبمان شده است که چنین شخصیت والایی از نظر اخلاقی و علمی را میزبان بوده ایم.
همچنین اضافه کنم که اساتید عزیز گروه و همچنین دانشجویان گرانقدر انجمن شیمی زحمت بسیاری جهت برگزاری هرچه بهتر این مراسم کشیدند.
من به نوبه خودم از همه عزیزان سپاسگزاری می کنم.

سلام
من هم ممنونم از همه عزیزان که واقعا سنگ تمام گذاشتند و ضمن احترام به استاد مراسمی برگزار کردند که با دل بود و لاجرم بر دل نشست. (البته ایشان دبیر انجمن هستند)
به جرات می گویم این مهمترین نقطه قوت ماست
دکتر هم به این نکته تاکید داشتند
لا حول ولا قوه الا باالله العلی العظیم

سلمان رحمانی چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ


طحال صفت نباشیم!!!

درون بدن عضوی وجود دارد به نام طحال!
این عضو درون بدن ظاهری شبیه به جگر دارد ولی اندازه اش کوچکتر است و کارایی آن بسیار کمتر از جگر است.
این عضو درون بدن چسبیده به جگر است تا هم از لخاظ ظاهری خود را شبیه به جگر بداند و اینکه بگوید که منم مثل جگر کارایی دارم!!!

اما در واقع اینگونه نیست!
تنها بافت های پرده ای نازک طحال را به جگر چسبانده اند که جداسازی آن را از جگر آسان می کند!

برخی از افراد در جامعه همانند طحال مدام خود را به آدم می چسبانند. هرچه آنها را از خود می رانی باز هم نزدیک می شوند و به زور می خواهند که با آدمی صمیمی شوند.
البته طحال در بدن کارایی دارد!!! ولی این افراد در جامعه هیچ سودی ندارند و از خود کارایی ندارند و فلسفه وجودی آنها وابسته به شخص یا گروه دیگری است و آنها به خودی خود جایگاهی ندارند.

طحال صفت نباشیم!!!

شمسی پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.chemistry881semnan.blogfa.com/


روز قسمت بود.

خدا هستی را قسمت می کرد.

خدا گفت: «چیزی از من بخواهید، هر چه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است.»

و هر که آمد چیزی خواست.یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.یکی جثه ای بزرگ خواست و دیگری چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کرد ودیگری آسمان را.در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت: خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی نه پایی، نه آسمان نه دریا، تنها کمی از خودت تنها کمی از خودت به من بده.

و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و خطاب به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست. چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آنرا به کرمی کوچک بخشیده است.

عرفان نظر آهاری

سلمان رحمانی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ


بوقلمون صفتان

مرحوم محمد تقی بهار ( ملک الشعرا ) در عین حالیکه مردی ادیب و فاضل و شاعر توانایی بود بسیار شوخ طبع و بذله گو نیز بودند. اواخر عمر که در بیمارستان بستری بود یک نفر که هیچگاه عقیده سیاسی ثابتی نداشت و بیش از یک ماه به گفته و عقیده اش پایبند نبود به عیادت ایشان در بیمارستان رفتد و ضمن تجلیل از مقام ادبی استاد گفت :
جناب استاد کسی از فردا خبر ندارد و جای هیچگونه نگرانی نیست . ممکن است بنده که صحیح و سالم در کنار شما نشستم و هیچگونه ناراحتی ندارم زودتر از شما فوت کنم که سعدی می فرماید :
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بزیست
مرحوم ملک الشعرا در جواب طرف به شوخی گفت :
اگر شما واقعاً قبل از من فوت کنید مسلماً بنده در تشییع جنازه شما شرکت نخواهم کرد.
آن شخص گفت :
چرا ؟ مگر جنابعالی نسبت به بنده تا این حد کم لطف هستید ؟
شادروان ملک الشعرا جواب دادند :
صحبت از کم لطفی و بی لطفی نیست ، فقط از این می ترسم که قبل از رسیدن به گورستان شما تغییر عقیده دهید و به هنگام خاکسپاری گورستانتان را عوض کنید.

سلمان رحمانی جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ب.ظ


سبیل چرب کردن مرد لاف‌زن

مرد فرومایه ای یک پوست دنبه پیدا کرد و هر روز در حالیکه گرسنه بود، با پوست دنبه سبیل خود را چرب می کرد و به مجلس دوستان و بزرگان شهر می رفت و دستی به سبیل خود می کشید که به صورت غیر مستقیم بگوید، من غذای چربی خورده ام، یعنی بفهماند که من توانگر هستم، در صورتی که باطناً از گرسنگی و فقر عذاب می کشید. به خاطر اینکه همیشه گرسنه بود ولی نمایش سیر بودن می داد، سر و صدای شکمش در آمده بود، شکمش دعا می کرد که مرد رسوا شود و خطاب به مرد می گفت تو با این کارت پدر ما را در آورده ای، اگر تو اینقدر لاف نمی زدی که سیر هستی شاید یک کریمی رحمش می آمد و چیزی می داد به تو می خوردی و ما اینقدر عذاب نمی کشیدیم.

لاف تو ما را بر آتش بر نهاد
کان سبیل چرب تو برکنده باد

گر نبودى لاف زشتت اى گدا
یک کریمى رحم افکندى به ما

بالاخره دعای شکم بر آورده شد و روزی گربه ای آمد و پوست دنبه را برد و اعضای خانواده او هر کاری کردند نتوانستند پوست دنبه را بگیرند. بچه اش از روی ترس به مجلس آمد و به پدر گفت : ای پدر پوست دنبه ای که هر روز سبیلت را با آن چرب می کردی گربه آمد و برد و ما هر کاری کردیم نتوانستیم آن را بگیریم، بدین وسیله آبروی مرد لاف‌زن برده شد. افراد حاضر در جمع از تعجب خنده شان گرفت ولی بعد از آن نسبت به وی رحم پیدا کردند و به او غذا دادند و سیرش کردند و به او محبت کردند، وی هم چون طعم صداقت و راستی را چشید، راستی و صداقت پیشه کرد.

طالبی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ

با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید

فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد . التماس دعا.

طالبی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:51 ق.ظ

سخنانی از بزرگان :
در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید" . (ارد بزرگ)

" اگر قرار است انسان روزی تعادل روحی خود را از دست بدهد و بشکند بهتر آن است که در جوانی باشد چرا که بعد از آن محکمتر وقدرتمند تر زندگی خواهیم کرد!" . (آرید هالاند)

" انسان آن چیزی خواهد شد که خود باور دارد!" . (أودنه ساندروُل)

" پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی" .( مهاتما گاندی)


" برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن ، بد از آن دفاع کن" .( علی شریعتی)

" بدبختی انسان از جهل نیست از تنبلی است" . (دیل کارنگی

شازده کوچولو شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ب.ظ

من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکترشوی
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود
او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت
معلم گفته بود انشا بنویسید
موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت
من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید
تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی
او اما انشا ننوشته بود برگه ی اوسفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود
معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت ازعلم چیزی نوشت
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار
توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو درخانه ای بزرگ می شدی که شب ها درآن
بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش
بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید
سال های آخر دبیرستان بود
باید آماده می شدیم برای ساختن آینده
من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد
اواما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت
روزنامه چاپ شده بود
هرکس دنبال چیزی در روزنامه می گشت
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
من آن روز خوشحال تر از آن بودم
که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه
آن را به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه
برای اولین بار بود در زندگی اش
که این همه به او توجه شده بود !!!!
چند سال گذشت
وقت گرفتن نتایج بود
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود
وقت قضاوت بود
جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند
من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند
زندگی ادامه دارد
هیچ وقت پایان نمی گیرد
من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!!
من , تو , او
هیچگاه درکنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم
آخر داستان چگونه بود؟؟؟؟

ممنون

استاد یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ق.ظ

سلام
...
من اول باید بدونم مشکل دقیقا چی بوده بعدا به یاری خدا و خواست بچه ها حل اش کنیم.
مایلید به دفترم بیایید تا صحبت کنیم.
ممنون

سلمان رحمانی یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

استاد منم برای حل مشکلات اعلام آمادگی می کنم
البته اگه به من مربوط باشه
با سپاس
یا علی

سلام
ممنون

ماهور یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام استاد.ممنونم حتما میام دفترتون.خیلی ممنون

سلام

مرتضی یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ق.ظ

به نام خدا
سلام

یه جوری حرف میزدین تا ما هم متوجه بشیم
والا
سیکوریت در حد جام جهانی والیبال که در اوج می بازیم و در عین ناباوری میبریم
هیچ وقت کارامون حساب و کتاب نداشت

سلمان سلام
منتظر تماس باش

یا علی

سلام

منتظر یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

هوالحی

کوه پرسید ز رود، زیر این سقف کبود راز ماندن در چیست؟
گفت: در رفتن من
کوه پرسید :و من؟
گفت:در ماندن تو
بلبلی گفت: و من؟
خنده ای کرد و گفت: در غزل خوانی تو
آه از آن آبادی که در آن آبادی که در آن کوه رَوَد،
رود ،مرداب شود،
و در آن بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد، و نخواند دیگر، من و تو ،بلبل و کوه و رودیم راز ماندن جز، در خواندن من،ماندن تو،رفتن یاران سفر کرده یمان نیست بدان!


منتظر یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ

آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را
ماه دیدست در آیینه او رویش را


تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت
گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را


لاله با یاد تو از جام تهی می نوشد
چشم نرگس به تو مدیون شده سوسویش را


آسمان مشک به دندان مهی خواهد داد
که زمین پل زده بر دجله دو بازویش را


خنجر و حنجره سرخ تو...وا فریادا

آه ای خاک به ما هم برسان بویش را


ماه در کاسه خون...خون خدا در صحرا
آسمان آمده تا بوسه زند مویش را

نغمه مستشار نظامی

منتظر یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ب.ظ

هوالحی

سلام آقای رحمانی

کلبه جدید مبارک (هرچند خیلی دیر شده)

ایشاا... همیشه موفق باشید

یا علی

شازده کوچولو دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:19 ب.ظ



روزی پسربچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید بستنی با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت
پسر دستش را در جیبش کرد وتمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید بستنی ساده چند است؟
خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای هم بیرون منتظر خالی شدن میز بودند با بی حوصلگی و با لحنی تند گفت 35 سنت.
پسر: لطفا یک بستنی ساده بیاورید.
خدمتکار بستنی را آورد و صورتحساب را روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی اش را تمام کرد و پولش رابه صندوقدار پرداخت. هنگامیکه خدمتکار برای تمیز کردن میز بازگشت، گریه اش گرفت. پسربچه روی میز کنار ظرف خالی، 15سنت برای او انعام گذاشته بود



امین دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:00 ب.ظ http://miniboo3.blogfa.com/

سلام استاد و سلام سلمان عزیزم-----
بازخوانی واقعه کربلا برای من این واقعیت را تشریح می کند که نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پا بر روی شرافتش بگذارد. ماه خون ماه شهادت ماه عشق محرم را به دوستان عزیز تسلیت می گم.
--------------------
مثل چراغی خاموش به باد می خندم بگو باد بوزد از سر ما که گذشته است اما روزگار شب --- روزگار شب سیاه است.

سلام امین

امین دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ب.ظ http://miniboo3.blogfa.com/

سلام - یکسری دعا که برایش از دوستان آمین می خواهم...
پروردگارا! پیرانمان را با امروزشان و جوانانمان را با دیروزشان آشنا کن!

خداوندا! مخزن های سوختمان را پر و برگه های اقساطمان را خالی بگردان!

بارالها! ارزش هزار متر زمینی که بنده صادقت وعده اش را داد، بالا ببر!

خدایا! پس از هدفمند کردن یارانه ها، دولتمردان ما را هم هدفمند بکن تا از روی حساب و کتاب فعالیت کنند.

آفریدگارا! به مسوولین ما یادآوری کن که ما با همسران و مادران و خواهران خود محرمیم، لااقل داخل منزل طرح تفکیک جنسیتی را اعمال نکنند.

پروردگارا! تورم را کم و یارانه ها را زیاد گردان!

خدایا! آن چیزها را از لولو پس بگیر و به صاحبانشان بازفرست!

بارالها! این کشور را از سونامی دروغ در امان بدار!

خداوندا! برادران قاچاقچیمان را به کارهای سالم و قانونی هدایت بفرما!

آفریدگارا! نسل توپولف را منقرض بگردان!

سلام

بارالها! این کشور را از سونامی دروغ در امان بدار!

بارالها! این کشور را از سونامی دروغ در امان بدار!

بارالها! این کشور را از سونامی دروغ در امان بدار!

آمین

سلمان رحمانی دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ


به نام خدا
درود بر همگی دوستان
خدا قوتتان دهد

سلام استاد
خدا قوت

سلام بر خانم شمسی
خیلی خوش آمدید
سپاس از برای حضورتان
بازم به ما سر بزنید
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

درود بر خانم طالبی
خیلی خوش آمدید
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا

درود بر شازده کوچولو
خیلی خوش آمدید
لطف می کنید
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا
یا علی

سلام ماهور
خیلی خوش آمدی
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

سلام بر مرتضی عزیز
خیلی خوش آمدی عزیزم
سرافرازمان کردی
راستش منم در جریان نیستم
مثل تو

دم شما گرم مشتی
خیلی لطف کردی
باشد که جبران کنیم
ان شا الله اگه نیاز بود ازت راهنمایی می گیرم
ممنون
پیروز و سربلند در پناه خدا باشی
یا علی

سلام بر منتظر گرامی
خیلی خیلی خوش آمدی
ممنون از حضور و تبریکتان
بازم به کلبه خودتان سر بزنید
شاد می شویم از حضورتان
پیروز و سربلند در پناه خدا باشید
یا علی

سلام

امین دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ب.ظ http://miniboo3.blogfa.com/

به جز اینکه امام حسین در عاشورا شهید شده است عاشورا نیز در تاریخ شهید شده است. و پیام اصلی عاشورا(عدالت) نیز فراموش شده است. پس در هر عاشورایی دو شهید موجود است و بر هر شهیدی نوحه ای واجب.
-----------------------
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود … افسوس...

سلمان رحمانی سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ق.ظ

به نام خدا
درود بر همگی

به به به! سلام بر امین دانای عزیز
قدم بر دیدگانمان گذاشتی و ما رو سرافراز کردی
موجب بسی شادمانی و افتخار برای ماست که بزرگان ادیبی چون شما به کلبه ی درویشی ما سر می زنند
بازم به ما سر بزنید
شادمان می شویم
پیروز و سربلند در پناه خدا

رحیمی نژاد سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ

به نام خدا
سلام

کاش می شد چون پرستوهای شاد

یکدلی را در هوا پرواز داد

کاش شادی را بسان کودکان

از درون سینه ها آواز داد


کاش چون سنجاقکی بالا رویم

هر زمان تا شهر خدا پر می زدیم

کاش چون پروانه ای آزاد و شاد

بر سر هر شاخه ای سر می زدیم


کاش می شد خنده زد تا دشتها

کاش می شد رفت تا شهر خدا

کاش می شد با قناری آب خورد

کاش می شد با پرستو آشنا


کاش همچون روزهای کودکی

خواب می رفتیم در گهواره ای

پا به پای غصه ی مادر بزرگ

گریه می کردیم بر بیچاره ای


کاش چون شاگرد خوب مدرسه

چشممان از نمره ی تک می گریست

یاد زشادی دست افشان می شدیم

می گرفتیم از حساب و مشق بیست


کاش همچون روزهای کودکی

بادبادک می فرستادیم هوا

بر دم آنها علامت می زدیم

می نوشتیم نامه ای بهر خدا


سلام

مرتضی سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 ق.ظ

به نام خدا
سلام به همه

استاد چه تصادف جالبی من و منتظر نظراتمون پشت هم شد بدون اینکه بدونیم تو صندوقچه هستیم
الله اکبر

سلمان عزیز تو لطف داری
وظیفه است رفیق٬ وظیفه
تا کور شود هر آنکه نتواند دید
پیگیر کارت هستم

راستی محمد نائب حسینی سلام رسوند

سلام

ممنون از تو و نایب عزیز

امین پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ http://miniboo3.blogfa.com/

سلام استاد
سلام داداش گلم سلمان عزیز سلمان جان اینهایی که گفتی من بودم بزرگ و ادیب و اینها نگو آدمیم خوشمون میاد باورمون میشه یه وقت---دوست داشتنی هستی
مرتضای عزیزم چطوره---هر جا هستی سلامت باشی
-------------------------------
حق داری به حال ماه--به حال ۷۲ ستاره به پهنای صورت گریه کن -به حال ستاره هایی اشک بریز که برای درخشیدن ، حاضر به رویارویی با تمام سیاهی اند. اینها دمشان گرمست و آنها بازارشان
طاقت ندارم در تاریکخانه ی دل من، این برق نگاههای دو برادر - رویارویی کلاغ صفتان و مردانی از جنس نور - نگاتیو دلم را می سوزاند.
بگذار عریان تر بگویمت بسان پاییز بر این درختان بی بار و بر --گر چه آسمان این آبادی بی ماه و ستاره تار و تاریک است اما یقیناْ شبی خواهد رسید روشن تر از روز که از بیم طلوع دوازدهمین ماه تک تک موهای شب سفید شده است -این الطالب بدم المقتول بکربلا

سلام

۱۳ پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 ب.ظ

به نام خدا


سلام بر تمامی دوست داران حضرت سید الشهدا(ع)


ما راست ترانه حسین بن علی
در سینه نشانه حسین بن علی
گر جای درگ نمی روم جایی نیست
غیر از در خانه حسین بن علی




چند حدیث از سید الشهدا (ع)


امام حسین(علیه السلام) فرمودند:

هرکس مرا پس از مرگم زیارت کند، در قیامت به دیدارش می روم و حتی اگر در دوزخ باشد او را بیرون می آورم.
المنتخب للطریحی ص 70



امام حسین (علیه السلام) به حر مى فرمایند:
من آن نیستم که از مرگ بترسم، هر مرگى در راه رسیدن به عزت و احیاى حق چه آسان است... آیا از مرگم بیم مى دهى؟ هیهات که نشانت نگرفت و پندارت ناکام ماند، من از مرگ نمى هراسم، روحم برتر و همتم والاتر از آن است که از بیم مرگ زیر بار ستم بروم، آیا شما به بیشتر از کشتن من توان دارید؟

احقاق الحق 11: 601 موسوعة کلمات الامام الحسین:360


امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمودند: همانا عده ای خداوند را به جهت میل به بهشت عبادت می کنند، که این عبادت تجّار است و عده ای نیز خداوند را به جهت ترس از عذاب عبادت می کنند که این عبادت بردگان است و عده ای هم خداوند را به جهت شکر و سپاس (و از روی معرفت عبادت می کنند)، پس اینگونه عبادت نمودن، عبادتِ آزادگان است که بهترینِ عبادت ها است.
«تحف العقول، ص 177»



امام حسین - علیه السلام - فرمودند: روزی من و برادرم حسن به حضور جدم رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - رسیدیم، حضرت مرا به زانوی چپ و برادرم را بر زانوی راست خود نشاند، بعد ما را تنگ در آغوش کشید و فرمودند: پدر و مادرم فدای شما دو امام باد.
«بحار الانوار، ج 36، ص 255»



امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
بى گمان شیعیان ما دل هایشان از هر خیانت، کینه و فریبکارى پاک است.
(بحارالانوار، ج68، ص156، ح11)


امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
عباس را نزد خدا منزلی است که روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک می‌برند.
الخصال ج 1 ص 68


امام حسین - علیه السلام - فرمودند:
توجّه داشته باشید که احتیاج و مراجعه مردم به شما از نعمت های الهی است، پس نسبت به نعمت ها روی بر نگردانید؛ وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد.




سیب بهشتی

و ابن شهر آشوب روایت کرده است که روزی جبرئیل به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله آمد به صورت دحیة کلبی و نزد آن حضرت نشسه بود که ناگاه حسنین علیهماالسلام داخل شدند و چون جبرئیل را گمان دحیه می‌کردند به نزدیک او آمدند و از او هدیه می‌طلبیدند، جبرئیل دستی به سوی آسمان بلند کرد سیبی و بهی و اناری برای ایشان فرود آورد و به ایشان داد. چون آن میوه‌ها را دیدند شاد گردیدند و نزدیک حضرت رسول صلی الله علیه و آله بردند حضرت از ایشان گرفت و بوئید و به ایشان رد کرد. و فرمود که به نزد پدر و مادر خویش ببرید و اگر اول به نزد پدر خود ببردی بهتر است. پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و به نزد پدر و مادر خویش ماندند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد ایشان رفت و همگی از آن میوه‌ها تناول کردند و هرچه می‌خوردند به حال اول برمی‌گشت و چیزی از آن کم نمی‌شد و آن میوه‌ها به حال خود بود تا گاهی که حضرت رسول «ص» از دنیا رفت و باز آنها نزد اهلبیت بود و تغییری در آنها بهم نرسید تا آنکه حضرت فاطمه علیهاالسلام رحلت فرمود پس انار برطرف شد و چون حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شهید شد به برطرف شد و سیب ماند آن سیب را حضرت امام حسن علیه السلام داشت تا آنکه به زهر شهید شد و آسیبی به آن سیب نرسید، بعد از آن نزد امام حسین علیه السلام بود.
*********
حضرت امام زین العابدین علیه السلام فرمود وقتی که پدرم در صحرای کربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سیب را در دست داشت و هرگاه که تشنگی بر او غالب می‌شد آنرا می‌بوئید تا تشنگی آن حضرت تخفیف می‌یافت چون تشنگی بسیار بر آن حضرت غالب شد و دست از حیوه خود برداشت دندان بر آن سیب فرو برد چون شهید شد هر چند آن سیب را طلب کردند نیافتند، پس آن حضرت فرمود که من بوی آن سیب را از مرقد مطهر پدرم می‌شنوم گاهی که به زیارت او می‌روم و هر که شیعیان مخلص ما در وقت سحر به زیارت آن مرقد معطر برود بوی سیب را از آن ضریح منور می‌شنود


منبع:را سخون ذاکرین و...

سلام

طالبی شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ

وقتی تنهاییم دنبال یک دوست می گردیم
وقتی پیداش کردیم دنبال عیب هاش می گردیم
وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هاش می گردیم

طالبی شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:41 ب.ظ

در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پایوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

سلمان رحمانی شنبه 12 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:17 ب.ظ

به نام خدا

درود بر همگی

استاد؟؟؟

به نام خدا

بله؟؟!!

آمد! باقیش حضوری ان شاالله.

دوست محمدی-مزدارانی یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام

آری! از آن زمان که فریاد سرخ خون از گلوی عاشورا برخاست، پژواکی در قله‏های بلند اعصار و قرون در افتاد که تا آن سوی مرز ابدیّت طنین افکند و در سینه سوزان عاشقان ایثار و شهادت جاودانه شد.

*** التماس دعا***

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ

به نام خدا
سلام
امام جعفر صادق(ع)_ سه چیز محبت انگیز است- دین داری فروتنی و بخشندگی

سلام
ممنون

شازده کوچولو شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 ق.ظ

پاییز بود اما سرمای هوا زمستان را در ذهنها تداعی می کرد.
پنجمین روز هفته و وقت نهار بود.کوچه پس کوچه های دانشگاه حال و هوایی دیگر داشت.از دور دستها رایحه ای خوش مشام معده هامان را نوازش می کرد.
هر لحظه آن رایحه ی خوش پر رنگ و پر رنگتر می شد و معده های ما بی قرار تر.
از دور دست ها با عجله و مثل هیشه لبخند بر لب در حالی در حالی که منبع رایحه در دستانش بود به ما نزدیک شد و خندان گفت: «بچه ها به من مربوط نمی شود» و ما فقط توانستیم پاسخ لبخندش را بدهیم
اما لحظاتی بعد در حالی که نگاه های منتظر ما به سمتش بود با چنان لذتی از آن آش می چشید که مپرس!!!!

ای کاش می دانستیم که کاسه آش میان دستانش هم به او مربوط می شود یا نه!!!!!

کام ما که آشی نگشت اما همکارانش از طعم لذیذش بسی سخن به میان آوردند.

هرچند که سهم ما فقط بوی آن شده
با دیدنش حسرت و غم توآمان شده
آری گوارای وجودت بخور از آش
دانم که با لذتی آن نوش جان شده

دیگه کی آش داده؟!

مرتضی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:18 ب.ظ

مشتی خاکم. سبک و آزاد و بی تعلق. نامی ندارم و کسی مرا نمی شناسد. با باد سفر می کنم. گاهی در باغچه ای کوچک اقامت می کنم تا به ریشه ای کمکی کنم و غذای گیاهی کوچک را به او برسانم و گاهی به بیابان می روم تا خلوتی کنم و از خورشید، سکوت و سوختن بیاموزم

بسیاری اوقات خاک پای عابرانم، خاک پای هر کودک و هر پیر و هر جوان

اما سال ها پیش تندیسی مغرور بودم با چشم هایی از عقیق،
تراشیده و بالابلند، زندانی دیوار و سقف و مردم، فریفته ی پیشکش و قربانی و دست هایی که به من التماس می کرد. مردم خود مرا از کوه جدا کردند و تراشیدند و آوردند و بعد خود به پایم افتادند
هیچ کس به قدر من ناتوان نبود اما آنها از من می خواستند که زمین را حاصلخیز کنم، آسمان را پر باران
می خواستند که گوسفندشان را شیرافشان کنم و چشمه ها را جوشان
اما من هرگز نه چشمه ای را جوشان کردم و نه گوسفندی را شیرافشان و نه هرگز زمین و آسمان را حاصلخیز و پرباران


ستایش مردمفریبم داد
لذت تمجید، خون سیاهی بود که در تن سنگی ام جاری می شد. هیچ کس نمی داند که هر بتی آرام آرام بت می شود
بتان در آغاز به خود و به خیال دیگران می خندند اما رفته رفته باور می کنند که برترند من نیز باور کرده بودم

تا آن روز که آن جوان برومند به بتخانه آمد
پیشتر هم او را دیده بودم. نامش ابراهیم بود و هر بار از آمدنش لرزه بر اندامم افتاده بود. حضورش حقارتم را به رخ می کشید
دیگران که بودند حقارت خویش را تاب می آوردم اما آن روز با هیچ کس نبود. بتخانه خالی بود از مردم، تنها او بود و تبری بر دوش

ترسان بودم و توان ایستادم نداشتم

ابراهیم نزدیکم آمد و گفت: وای بر تو، مگر تو آن کوه نبودی که مدام تسبیح خدا می گفتی؟ مگر ذره ذره خاک تو نبود که از صبح تا غروب یا سبوح و یاقدوس می گفت؟
تو بزرگ بودی، چون خدا را به بزرگی یاد می کردی!
چه شد که این همه کوچکی را به جان خریدی؟
چه شد که میان خدا وبندگانش، ایستادی؟
چه شد که در برابر یگانگی خداوند قد علم کردی؟
چه چیز تو را این همه در کفرت پابرجا و مصمم کرده است؟
چرا مجال دادی که مردم تو را بفریبند و تو مردم را؟
وای بر تو و وای بر هر آفریده ای که با آفریدگار خود خیال برابری کند!

و آن گاه تبرش را بالا برد اما هرگز آن را بر من فرود نیاورد. من خود از شرم فرو ریختم؛ غرورم شکست و کفری که در من پیچیده بود، تکه تکه شد.
ابراهیم گفت: شکستن ابتدای توبه است و توبه ابتدای ایمان
و من توبه کردم و بار دیگر ایمان آوردم به خدایی که پاک است و شریکی ندارد.
ابراهیم گفت: تو امروز شکستی، ای بت!

مرتضی شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ب.ظ

به نام خدا

سلام به همه
بالاخص استاد و سلمان عزیز
حال و احوالتون خوبه؟
آره؟
خدا رو شکر

وقتی متن بالا رو می خوندم حسم میگفت که آخرش اینطوری تموم میشه که امروز خاک سجده گاه مسلمانان شده و چه خاکی مقدس تر از تربت پاک امام حسین (ع)
این جوری خاک هم مزد توبه اش رو هم گرفت و به نحوی شایسته مورد توجه مردم قرار گرفته
شاید اون روز خاک فهمید که اساس خلقت انسان از او بوده و حس غروری بهش دست داد که دیگه کاذب نیود

همه از اوییم و به سوی او باز می گدیم

یا اله العاصین

سلام مرتضی
رسیدن به خیر
بلا به دور ان شاالله

امین یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام به استاد عزیزم و آقا سلمان صاحب این کلبه

بابا اکبر را می شناسی ؟ بابای دوستم مهدی را می گویم می گفت :از سر این برج تا آن برج فرج است //بابا رضا بابای خودم ساخت و ساز می کرد ساخت و باخت ////اما بابا اکبر ساخت و پاخت میکرد ساخت و ساخت /// راستی مهدی کجاست؟///این سوالیست که در خاطرمان می ماند/// و تو//// بابا اکبر را می شناسی ؟

سلام

شمسی یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:40 ب.ظ

درخودنگاه میکنم که ببینم خطا کجاست،

بعدازکمی تامل وقدری سکوت پی میبرم،

آنجا که خالی از "خداست" "خطاست!

امین دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ق.ظ

از بلال ... می پرسن اسم واقعیت بلال ...
------------------
پشت تاکسی‌ای نوشته بود: منتظر منتقم فاطمه(س). یاد اس‌ام‌اسی که برایم آمده بود افتادم؛ منتظران مهدی(عج) یادشان باشد که حسین(ع) را هم منتظرانش کشتند.
--------

استاد دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ق.ظ

سلام



با طلا باید نوشت!
به نقل از عصر ایران:

دوستی با این اشخاص را به هم بزنید

افکارنیوز: هشت نوع شخصیت که باید از آنها دوری کرد:

همه ما دوست داریم باور کنیم که نزدیکان مان آدم‌هایی متعادل ، شاد و دارای ذهنی سالم هستند اما بارها پیش آمده که متوجه شدیم واقعیت غیر از این است. تصور کنید یکی از بهترین روزهای زندگی تان را آغاز کرده اید و خدا را برای همه زیبایی‌ها و نعمت‌هایش شکر می‌کنید که ناگهان رویارویی با یکی از آشنایان بلافاصله شما را از عرش به زیر می‌آورد. حتی اگر انسانی خوشبین و مثبت باشید، در کنار چنین اشخاصی منفی خواهید شد. از بدترین این نوع شخصیت‌ها می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

● خودشیفته‌ها
این افراد شدیدا حس خودبزرگ بینی دارند و چنین می‌پندارند که دنیا گرد آنها می‌چرخد. این افراد مانند کنترل گرها موذی و حیله گر نیستند و تا حدی آشکار خواسته‌های خود را بیان می‌کنند. گاهی به نظر می‌رسد باید به آنها گفت: « فقط خودت مهم نیستی که!»

این افراد فقط خواسته‌های خود را در نظر می‌گیرند و نیازهای شما به باد فراموشی گرفته می‌شود. در این رابطه شما احساس یاس و سرخوردگی پیدا می‌کنید. آنها چنان انرژی شما را صرف خواسته‌ها و امیال خود می‌کنند که دیگر چیزی برای خودتان باقی نمی‌ماند.

● منفی گراها
این دسته قادر به درک خوبی‌ها و شادی‌ها نیستند. اگر به آنها بگویید که امروز روز بسیار قشنگی است حتما از اتفاق ناگوار قریب الوقوعی خبر می‌دهند؛ اگر از موفقیت امتحان میان ترم خود خبر دهید، در مقابل از سختی امتحانات نهایی به شما هشدار می‌دهند.

آنها شادی را نابود می‌کنند. دید مثبت شما به زندگی جای خود را به بدبینی و منفی بافی می‌دهد. قبل از آنکه متوجه شوید، منفی گرایی در ذهن و روح شما جایگزین شده و همه شادی‌ها پشت شیشه‌های خاکستری پنهان می‌شود

● افرادی که همیشه در مورد دیگران قضاوت می‌کنند
مواردی که شما زیبا و دلفریب می‌بینید، به نظر این افراد عجیب و غیرجذاب است. اگر شما نظر جدیدی را جالب بدانید، این افراد آن را به کل اشتباه می‌شمارند. اگر شما سلیقه دوستی را ستایش کنید، آنها آن را بد یا مایه نگرانی قلمداد می‌کنند. افراد همیشه قاضی تقریبا مانند منفی گراها هستند. اگر قسمت اعظم وقت خود را با اینگونه افراد بگذرانید، طولی نمی‌کشد که شما هم یکی از آنها خواهید شد.

● خود رای‌ها
تخصص این عده کنترل دیگران به نفع خودشان است؛ و ممکن است چنان مهارتی هم داشته باشند که شما اصلا متوجه کنترل آنها نشوید تا زمانی که دیگر دیر شده است. این افراد نقطه ضعف‌های شما را پیدا می‌کنند و از این طریق به خواسته‌های خود می‌رسند.

این افراد باورها و اعتماد به نفس شما را هدف قرار می‌دهند. این افراد راهی برای اجبار شما به انجام کاری پیدا می‌کنند که لزوما انجام نمی‌دهید و به این ترتیب شما احساس هویت، اولویت‌های شخصی و توانایی درک واقعیت مساله را ازدست می‌دهید و به ناگاه دنیا حول محور خواسته‌ها و اولویت‌های آنها قرار می‌گیرد.

● همیشه ناامیدها
اگر طرح جدید و بکری داشته باشید، همیشه ناامیدها به شما اطمینان می‌دهند که با شکست روبه رو خواهید شد؛ و زمانی که موفق می‌شوید، شما را دلتنگ و افسرده می‌کنند. اگر رویایی در سر داشته باشید، هشدار می‌دهند که دستیابی به آرزویتان غیرممکن است.

این افراد «آنچه هست» را باور دارند و نسبت به «آنچه خواهد شد» مشکوک و ناامید هستند. معاشرت با این افراد موجب می‌شود خودباوری و اعتماد به نفس خود را به راحتی از دست بدهید. در حالی که پیشرفت و تغییر فقط نتیجه نوآوری و بدعت گذاری است، رویای ناممکن‌ها و تلاش برای دستیابی به دوردست‌ها.

● آنهایی که نمی‌توانند صممیمی‌شوند
در کنار این افراد هیچگاه حس صمیمیت و راحتی نخواهید کرد؛ داستانی خنده دار تعریف می‌کنید اما آنها فقط لبخندی مودبانه تحویل می‌دهند. در پی بی توجهی آنها، شما غمگین و افسرده می‌شوید. یکی از مهیج ترین اتفاقاتی را که برایتان پیش آمده تعریف می‌کنید اما آنها فقط سرسری سر خود را تکان می‌دهند.

روابط این دسته افراد مبتنی بر معیارهای سطحی و بی معنی است. زمانی که شما واقعا به یک دوست نیاز دارید، آنها نیستند. زمانی که نیازمند انتقادی سازنده هستید، از همانی که هستید تعریف می‌کنند و اگر حمایت بخواهید، شما را محکوم به شکست می‌دانند.

● حرمت شکن‌ها
این افراد در بدترین زمان و به بدترین شکل ممکن حرفی می‌زنند یا کاری انجام می‌دهند؛ در یک کلمه حرمت نگاه نمی‌دارند. شاید این فرد کسی باشد که به او اعتماد کرده بودید اما او از این اعتماد سوءاستفاده کرده ورازتان را برملا می‌کند. شاید یکی از نزدیکان تان باشد که در کارهایی که به او ارتباط ندارد دخالت می‌کند، یا شاید همکاری باشد که رفتاری تحقیرآمیز پیشه کرده است.

● آنهایی که همیشه متوقع هستند
هیچ وقت نمی‌توان این افراد را راضی و خوشحال نگه داشت. آنها قدر شما را نمی‌دانند و خواسته‌هایشان غیرواقعی و نامعمول است؛ همیشه دنبال مقصر جلوه دادن شما هستند و هرگز مسوولیت چیزی را خود قبول نمی‌کنند.

سلمان رحمانی دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:46 ب.ظ

به نام خدا

درود بر استاد عزیز و همه دوستان
خدا قوت

با عرض پوزش خدمت دوستان عزیز
چند روزی سرم شلوغ بود و نتونستم به کلبه سر بزنم

سلام خدمت خانم رحیمی نژاد
خیلی خوش آمدید
بازم به ما سر بزنید
یا علی

درود بر مرتضی گرامی
خیلی خوش آمدی
خواهش می کنم
شما بزرگوارید
ممنونم
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

سلام بر 13 گرامی
خیلی خوش آمدی
ممنون از حضورتان
بازم به ما سر بزنید
در پناه خدا
یا علی

سلام خانم طالبی
خیلی خوش آمدید
سپاس
یازم به کلبه خودتان سر بزنید
یا علی

سلام خانم دوست محمدی و مزدارانی
خیلی خوش آمدید
بازم به کلبه درویشی ما بیایید
خوشحال می شویم از حضورتان
پیروز و سربلند در پناه خدا باشید
یا علی

سلام خدمت شازده کوچولو
خیلی خوش آمدید
سرافرازمان کردید
بازم تشریف بیاورید
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

درود بر مرتضی عزیز
ممنون

سلام بر امین عزیز
آره مشتی
با شما بودم
هستی امین و لی مثل برخی تازه به دوران رسیده ها نیستی که احساس غرور از داشته ها و علمت کنی
ممنون که ما را لایق می دانی و تشریف می آوری
جدا با دیدن نامت شاد می شوم
همیشه اینجا بیا
خوشحال میشویم

البته زیر دیپلم هم بنویس که ما بی سوادها هم مطلب رو بگیریم...

سالم و سربلند در پناه حق باشی
یا علی

سلام خانم شمسی
ممنون که به کلبه خودتان سر می زنید
بازم تشریف بیاورید
حضورتان موجب شادمانی است
پیروز و سربلند در پناه خدا
یا علی

درود بر استاد عزیز
خیلی خوش آمدید
زیبا و آموزنده است
ممنون
یا علی

سلام

مرتضی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:37 ق.ظ

به نام خدا
سلام به همه اصحاب صندوقچه
سلام استاد عزیز
سلام سلمان جووون
خوبید؟ خوشید؟ سلامتین؟

ای بابا سلمان٬ اونی که باید بگه زیر دیپلم حرف بزنید مائیم نه تو!!!
والا
ایمیلتو چک کردی؟؟؟

راستی هنوز هم میتونی آمفی تئاتر رو واسه یه سمینار دیگه رزرو کنی؟
اگه خدا بخواد نیت دارم در رابطه با مبحث ایمنی چه در استفاده های روزمره و چه در سطح آزمایشگاهی و نیم نگاهی از دریچه شیمی ایمنی چیزهایی رو که یاد گرفتم به بقیه هم یاد بدم
بالاخره ما اسممون مسلمون هست به دینمون مدیونیم و وظیفه ای بر گردن داریم که زکات یکیشه و برای امثال ما نشر علمی که آموخته ایم٬ زکات محسوب میشه


خانم شمسی سلام
حالتون خوبه؟
شما عضو انجمن هستید؟ بچه های انجمن رو میشناسید؟
دبیر فعلی انجمن کیست؟
ممنون می شم اگه زود جوابمو بدین


یا علی

سلام

استاد سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ب.ظ

مرگ یعنی...
...چند شخصیت داشته باشی اما از ترس نتونی از هیچ کدومشون استفاده کنی!

... تازه اون شخصیتت هم دزدی باشه!
...تازه دنبال یه شخصیت دیگه هم برای رنگ عوض کردن بگردی

شمسی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:57 ب.ظ

من میگم دیگه تو دانشگاه تابلو شدم!!
سلام آقای صفر دوست
ممنون . شما خوبی ؟ منتظر عزیز خوبن ؟
بله من عضو انجمنم و بچه های انجمن رو می شناسم. دبیر فعلی انجمن خانم نیک روش هستن.
ببخشید اگر دیر شد . از صبح نت نبودم!

سلمان رحمانی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:44 ب.ظ

به نام خدا
درود بر همگی
خدا قوت

سلام مرتضی عزیز
شما لطف داری

آره مشتی
می تونم
فقط تاریخ و و زمانش رو بگو که چند روز قبلش تبلیغ هم کنیم
البته چون انجمن علمی داریم و بچه ها هم فعال هستند بهتره که این کار رو بچه های انجمن علمی انجام بدن
من هم همکاری می کنم
نقش دربون و حراست رو بلدم:-)

ما در خدمتیم

زودتر جواب بده که ردیف کنم
در پناه خدا
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد