رمضان مبارک-کلبه دوری و دوستی-۲ (خانمها طالبی-شمسی-ماهور)

به نام خدا 

سلام 

من ممنونم از این سه دوست که با توجه به این که خود وبلاگی زیبا دارند اما کماکان در این جا نیز فعالند.

نظرات 202 + ارسال نظر
طالبی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:15 ب.ظ

هوا سنگین بود
آسمان بارانش گرفته بود
ودخترکی خیس از بی سرپناهی آهسته میگفت:
خدایا گریه نکن, درست میشه

شمسی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ

معلم:الفبای فارسی رو بگو؟ شاگرد : الف ،ب ،پ ،ت ،ث ،4 ،5، 6 ،7 .... معلم الفبای انگلیسی رو بگو؟ شاگرد : A ،B ،C ،40 ،50 ،60 ،70 .....معلم الفبای یونانی رو بگو؟ شاگرد : آلفا ،بتا ،ستا ،چهارتا ،پنج تا .... معلم نخواستم بابا! یه شعر بگو؟ شاگرد : نابرده ،رنج ،گنج ،پنج ،شش ،هفت....

نو بود

رازهای موفقیت پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

درس نخوانید. هیچکس از درس خواندن به جایی نرسیده به جز علی دایی.

از کودکی معاملات زمین و مسکن را جدی بگیرید، همه که قرار نیست از دزدی به جایی برسند.

یک پدر پولدار برای خود دست و پا کنید. از همان روز اول در بیمارستان با تطمیع پرستار و یک جابجا کردن ساده ی دستبندهایتان یک عمر آسوده باشید، بگذارید برای یک بار هم که شده یک بچه آریستوکرات دنبال معنویت بدود.

اگر پدرِ پولدار نشد لااقل یک زن یا شوهر مایه دار برای خود دست و پا کنید. یادتان باشد فیلم های هندی و آبگوشتی را برای شما ساخته اند و هنوز که هنوز است فلاسفه بر سر مفهوم عشق و زیبایی با هم دست به یقه اند اما بر سر مفهوم پول کسی شک ندارد.

بلوف بزنید. به هرکس می رسید بگویید شرکت زده اید و فلان پروژه را در دست انجام دارید. یادتان باشد یک بلوف زن موثر و بجا از یک رزومه پر و پیمان (c.v.) مفیدتر است.

حتا اگر خال زشتی هم روی صورتتان دارید با "محمد رضا شریفی نی" طرح دوستی بریزید. هر ماه ، پنج فیلم از شما اکران می شود و یک شبه از علافِ محله "قازقُل آباد" تبدیل به سوپراستار دست نیافتنی می شوید.

شما فقط ششصد میلیون تومان تا موفقیت فاصله دارید. آن را تهیه کنید بعد فیلم بسازید. اگر هیچ تلاشی نکنید حتما پرفروش ترین خواهد شد. راستی ، فکرش را نکنید کارتِ کارگردانی هم با کارت سوخت می آید دم منزلتان.

اگر حتی توی بیابان های جاده ی قم یا در اعماق کویر نمک یک تکه زمین دارید دیگر لازم نیست کاری بکنید ، ثروت و موفقیت در چنگال شماست.

لازم نیست پدربزرگ خیلی پولداری برای خود تهیه کنید کافیست فقط یک خانه ی کلنگی حوالی کولی آباد داشته باشد ، بسِ تان است. اول پدربزرگ مهربان را به خانه ی آخرت راهنمایی کنید. سپس خانه را بکوبید و با چند فرغون بتُن ، پی ریزی کنید و چند تا ستون لاغرتر از گردن مرتاض های هندو را هم عَلَم کنید و تیغه بزنید و آن را متری (قیمت پایه) یک میلیون و سیصد معامله کنید. همیشه به خاطر داشته باشید در زلزله تهران خشک و تر با هم می سوزند و هرچه بسازید" کُن فیَکون " خواهد شد پس خرج بیخود نکنید.

تولیدی" خنزر پنزر " بزنید. مثلا زیر کفش بسازید نه خود کفش. کفش را چینی ها می سازند.

در یک شرکت دولتی استخدام شوید. از هرکس به دستتان رسید پله ای بسازید و پله پله بالا، بالاتر و به ملاقات خدا بروید .در ضمن به یاد داشته باشید کسی که نخواهد بالا برود غیرمستقیم قبول کرده نردبان این و آن باشد.

در مسابقات فوتبال سالنی جام رمضان شرکت کنید و هرچیز و هرکس را که دیدید "دریبل" بزنید. توجه داشته باشید که برای کار تیمی به کسی پول نمی دهند. برای مطالعه بیشتر در این خصوص فیلمهای علی کریمی را ببینید.

اگر هیچ هوش و استعدادی ندارید لااقل کُشتی بگیرید. برای فتیله پیچ کردن یا اجرای "سَگَک دوبل" که نباید استعداد خدادادی داشت، "خر زور بودن" کفایت می کند. یکی دو سال کشتی بگیرید بعد کاندیدای شورای شهر بشوید.

در خیابان استاد نجات اللهی، مغازه ی فروش کارت تبریک های ژیگولی وعروسک پشمالو بزنید. از فروش قبل از روز «‌وَلِنتاین" به نان و نوایی می رسید.

جعل سند کنید و آرم طرح ترافیک دولتی بگیرید و دانه ای پانصد تومان آزاد بفروشید. وقتی هم گند قضیه درآمد راست راست برای خودتان در اداره راه بروید و به چشم همکارانتان زُل بزنید، آنقدر زل بزنید که آنها به خودشان شک کرده و در پایان وقت اداری خود را به اولین پاسگاه کلانتری معرفی نمایند

طالبی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
نیست یک‌دم شکند خواب به چشم ِ کس و ، لیک
غم ِ این خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند .


نگران با من استاده سحر
صبح ، می‌خواهد از من
کز مبارک دم ِ او آورم این قوم ِ به‌جان‌باخته را بلکه خبر
در جگر خاری لیکن
از ره ِ این سفرم می‌شکند .
***
نازک‌آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا ! به برم می‌شکند


دست‌ها می‌سایم
تا دری بگشایم ،
بر عبث می‌پایم
که به‌در کس آید ؛
در و دیوار ِ به هم ریخته‌شان
بر سرم می‌شکند .
***
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شب‌تاب
مانده پای‌آبله از راه ِ دراز
بر دم ِ دهکده ، مردی تنها ؛
کوله‌بارش بر دوش ،
دست ِ او بر در ، می‌گوید با خود :
- « غم ِ این خفته‌ی ِ چند
خواب در چشم ِ ترم می‌شکند ! »...

"نیما یوشیج"

طالبی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ب.ظ

کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟!چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم
تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکردم که آدما دل خدا رو شکستند
و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست
ولی حس کودکانه من می گفت:
خدا دلش از دست آدما گرفته.

طالبی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ

سنگ ریزه کوچک مقابل کوه بلند ایستاد و گفت : ای کوه بزرگ لطفا مرا جزیی از وجود خودت کن که سخت تنهایم و باعث شکوه تو خواهم شد .
کوه خندید و با تکبر گفت : تو سنگریزه نادان چه تاثیری برعظمت من خواهی داشت ؟
سنگریزه های سطح کوه از گفته اش دلخور شدند و یکی یکی از کوه جدا شدند . دیری نپایید که از کوه بلند تنها خاطره ای در ذهن دشت باقی ماند.

طالبی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ

در خواب ناز بودم شبی
دیدیم کسی در می زند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با آن همه بیگانگی
هر شب به من سر می زند.

طالبی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:34 ب.ظ

فریاد ها مرده اند تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است می گویند
خدا تنهاست ما که خدا نیستیم پس چرا از همه تنهاتریم ؟

شمسی جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ

تعریف زندگی در چند جمله کوتاه
تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش می‌مونه، که توش زندگی نکنی! اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای! اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن! ********************************************************* هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر می‌شود! حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود! آسمان فرصت پرواز بلندی است. قصه این است چه اندازه کبوتر باشی! گفتم: ای جنگل پیر تازگی‌ها چه خبر؟ پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوس تبر! گفت: چند سال داری؟
گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند ساله‌ام! گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند! دیوانگی یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر همیشگی و انتظار نتیجه متفاوت داشتن! شرط دل دادن دل گرفتن است، وگرنه یکی بی دل می‌شود و دیگری دو دل! پروانه گاهی فراموش می‌کند که زمانی کرم بوده است و کرم نمی‌داند که روزی به پروانه‌ای زیبا بدل خواهد شد...
فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست! روزانه هزاران انسان به دنیا می‌آیند... اما انسانیت در حال انقراض است! وقتی آدما میگن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز میکنن...
وقتی میگن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن...
باید از دوست داشتن آدما ترسید! اگر کاسبی نیست که دوست بفروشد ... در عوض آنقدر دوستان کاسب هستند که تو را به پشیزی بفروشند! حرف هایم را تعبیر می‌کردی... سکوتم را تفسیر... دیروزم را فراموش... فردایم را پیشگوئی...
به نبودنم مشکوک بودی... در بودنم مردد... از هیچ گلایه می‌ساختی ...از همه چیز بهانه...
من کجای این نمایش بودم؟ علم فیزیک دروغ می‌گوید!
برای دیدن نیاز به نور نیست، فقط دلیل لازم است! پرواز کن آنگونه که می‌خواهی و گرنه پروازت می دهند آنگونه که می‌خواهند!




شمسی شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ

بابت کامنت آخر که اینجوری بهم ریخته از همه عذر می خوام بعد از کپی کردنش متوجه نشدم!!
از مزایای نداشتن اینترنت پرسرعته دیگه!!

[ بدون نام ] شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

اعتیاد به اینترنت:
اگر علایم زیر در شما آشکار شده حتم داشته باشید که معتاد شده اید ، البته به اینترنت!!
-وقتی رایانه را خاموش می کنید ، احساس پوچی می کنید ! درست مثل اینکه عزیزی را از دست داده اید!!
-صبح زود که از خواب بیدار می شوید تا کمی آب بنوشید ، اول پست الکترونیک خود را بررسی می کنید!!
-تصمیم می گیرید یکی دو سال بیشتر در دانشگاه بمانید فقط به خاطر دسترسی رایگان به اینترنت!!
-تکالیف درسیتان را به فرمت html تبدیل می کنید و آدرس آن را به استادتان می دهید!!
-از دوستانتان فقط آدرس پست الکترونیکشان را دارید!!
-تنها ارتباطتان با نزدیکان از طریق پست الکترونیک است!!
-بین پرداخت نکردن قبض آب و هزینه اشتراک اینترنت ، برایتان آسان تر است که بی آبی را تحمل کنید!!
-روی کنترل تلویزیون دبل کلیک _double click_ می کنید!!

توجه کنید: صد رحمت به آنفولانزای نوع A ! این نوع اعتیاد از هپاتیت هم بد تره!!

شمسی یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ

زن ها فرشته اند

حدود چند ماه قبل CIA شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد.

.

.

پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور CIA یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت :

.

.

"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!"

.
مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت :

.

.

" – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم."

.
مامور CIA نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید."

.

.
بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند:

.

.

"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش "

.

.
مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:

.
.
" – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،"
.
.
کارمند CIA پاسخ داد:
.
.
"- نه! همسرت را بردار و به خانه برو."
.
.
حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:
.
.
" – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش."
.
.
او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او گفت:
.
.
"- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است.
.
.
من مجبور شدم مرتیکه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد

شمسی یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:29 ب.ظ

الهی نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم ، چو گدا بر سر راهی
کس به غیر تو نخوانم ، چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی



استاد دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

از ایمیل وارده از برادرم

این مکالمه واقعی است.
گفتگوی آمریکایی ها و اسپانیایی ها روی فرکانس اضطراری کشتیرانی


گفتگویی که واقعاً روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia میان اسپانیایی‌ها و آمریکایی‌ها در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۷ضبط شده‌است.

اسپانیایی‌ها (با سر و صدای متن): A-853 با شما صحبت می‌کند. لطفاً ۱۵درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید. شما دارید مستقیماً به طرفما می‌آیید. فاصله ۲۵ گره دریایی.

آمریکایی‌ها (با سر و صدای متن): ما به شما پیشنهاد می‌کنیم ۱۵ درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکنید.

اسپانیایی‌ها: منفی. تکرار می‌کنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید.

آمریکایی‌ها (یک صدای دیگر): کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت می‌کند. به شما اخطار می‌کنیم ۱۵ درجه بشمال بچرخید تا تصادف نشود.

اسپانیایی‌ها: این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه. به شما پیشنهاد می‌کنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا با ما تصادف نکنید.

آمریکایی‌ها (با صدای عصبانی): کاپیتان ریچارد جیمس هاوارد، فرمانده ناو هواپیمابر یو اس اس لینکلن با شما صحبت می‌کند. ۲ رزم ناو، ۵ ناو منهدم کننده، ۴ ناوشکن، ۶ زیردریایی و تعداد زیادی کشتی‌های پشتیبانی ما را اسکورت می‌کنند. به شما پیشنهاد نمی‌کنم، به شما دستور می‌دهم راهتان را ۱۵ درجه به شمال عوض کنید. در غیر اینصورت مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم. لطفاً بلافاصله اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید !!!

اسپانیایی‌ها: خو آن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت می‌کند. ما دو نفر هستیم و یک سگ، ۲ وعده غذا، و یک قناری که فعلاً خوابیده ما را اسکورت می‌کنند. پشتیبانی ما ایستگاه رادیویی زنجیره دیال ده لاکورونیا و کانال ۱۰۶ اضطراری دریایی است. ما به هیچ طرفی نمی‌رویم زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس دریایی A-853 Finisterra روی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغ‌های دریایی اسپانیا قرار دارد. شما می‌توانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که می‌خواهید بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخره‌ها متلاشی می‌شود تضمین کنید. بنابراین بازهم اصرار می‌کنیم و به شما پیشنهاد می‌کنیم عاقلانه‌ترین کار را بکنید و راه خودتان را ۱۵ درجه جنوبی تغییردهید تا از تصادف اجتناب کنید.
آمریکایی‌ها: آها. باشه. گرفتیم. ممنون

طالبی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:08 ب.ظ

سلام بر لحظه‏هایی که تو را آوردند!
سلام بر لب‏های رسول اللّه‏ که میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفت و نام یگانه‏ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!
سلام بر لبخند سرافراز علی علیه‏السلام ، که در طلوع تو اتفاق افتاد!
سلام بر تو، امامتِ فردای پس از علی!
سلام بر تو، شباهتِ بی‏شائبه محمدی!
سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.
سلام بر تو ای امام حسن مجتبی(ع).

میلاد امام حسن مجتبی میارک.
التماس دعا.

آشنا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:11 ب.ظ

باران نور
که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت
روی دیوار کاشی گلی را میشست .
مار سیاه ساقه این گل
در رقص نرم و لطیفی زنده بود .
گفتی جوهر سوزان رقص
در گلوی این مار سیه چکیده بود .
گل کاشی زنده بود
در دنیای راز دار،
دنیا به ته نرسیدنی آبی .
هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوان ها،
درون شیشه های رنگی پنجره ها،
میان لک های دیوارها
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رؤیایم پرپر شد.
***
نگاهم به تار و پود سیاه ساقه گل چسبید
و گرمی رگ هایش را حس کرد:
همه زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود:
گل کاشی زندگی دیگر داشت .
آیا این گل
که در خاک همه رؤیاهایم روییده بود
کودک دیرین را می شناخت
و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم .
گم شده بودم ؟
***
نگاهم به تاروپود شکننده ساقه چسبیده بود .
تنها به ساقه اش می شد بیاویزد .
چگونه می شد چید
گلی را با خیالی می پژمراند ؟
دست سایه ام بالا خزید .
قلب آبی کاشی ها تپید .
باران نور ایستاد:
رؤیایم پرپر شد .
*****
(گل کاشی-سهراب سپهری)


طالبی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند
پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در کشمکش با دنیا
دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."
دنیا هم بتو خواهد گفت: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."

طالبی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،

گاهی نمی شود،نمی شود که نمی شود،

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود؛

گاهی گدای گدای و گدایی و بخت نیست،

گاهی تمام شهر گدای تو می شود

طالبی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ

برای اعتراف به کلیسا می روم
رو در روی علف های روییده بر دیوار کهنه می ایستم
و همه گناهان خود را یکجا اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین
علف ها
بی واسطه با خدا سخن می گویند

- حسین پناهی

طالبی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ

خدا گفت: لیلی یک ماجراست ، ماجرایی آکنده از من، ماجرایی که باید بسازیش
شیطان گفت: تنها یک اتفاق است، بنشین تا بیفتد
آنان که حرف شیطان را باور کردند ، نشستند و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد
مجنون اما بلند شد ، رفت تا لیلی را بسازد
خدا گفت: لیلی درد است ، درد زادنی نو، تولدی به دست خویشتن
شیطان گفت: ،سودگیست ، خیالیست خوش
خدا گفت: لیلی ، رفتن است عبور است و رد شدن
شیطان گفت: ماندن است فرو رفتن در خود
خدا گفت: لیلی جستجوست، لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت: خواستن است ، گرفتن و تملک
خدا گفت: لیلی سخت است دیر است و دور از دست
شیطان گفت: ساده است همین جایی و دم دست
و دنیا پر شد از لیلی های زود لیلی های ساده و اینجایی
لیلی های نزدیک لحظه ای
خدا گفت: لیلی زندگیست زیستنی از نوعی دیگر
لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود
مجنون، زیستنی از نوعی دیگر را برگزید و می دانست که لیلی تا ابد طول می کشد ....
شیطان از انتشار لیلی می ترسد . . .
خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن شیطان غرور داشت ، سجده نکرد
گفت: من از اتشم و لیلی گِل است
خدا گفت: سجده کن ، زیرا که من چنین می خواهم
شیطان سجده نکرد سرکشی کرد و رانده شد ، و کینه لیلی را به دل گرفت
شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات ، فرصت خواست
خدا مهلتش داد
اما گفت: نمی توانی ، هرگز نمی توانی
لیلی دُردانه ی من است قلبش چراغ من است و دستش در دست من
گمراهی اش را نمی توانی ، حتی تا واپسین روز حیات
شیطان می داند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود
و می کوشد بال لیلی را زخمی کند عمریست شیطان گرداگرد لیلی می گردد
دستهایش پر از حقارت و وسوسه است
او بد نامی لیلی را می خواهد بهانه ی بودنش تنها همین است
می خواهد قصه لیلی را به بی راهه کشد
نام لیلی ، رنج شیطان است شیطان از انتشار لیلی می ترسد
لیلی عشق است و شیطان از عشق واهمه دارد....

و چه بسیار شیطان هایی که در جلد لیلی فرو رفتند و چه بسیار شیطانک هایی که لاف مجنون بودن زدند و وقتی صحبت شهادت در راه عشق شد سر در لاک فرو بردند!
و انسان چه رنجی می کشد در بین این همه شیطان ها!

طالبی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ

خوش به حال غنچه های نیمه باز
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ،
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید ،
برگ های سبز بید ،
عطر نرگس رقص باد ،
نغمه شوق پرستو های شاد ،
خلوت گرم کبوتر های مست...
نرم نرمک می رسد اینک بهار ،
خوش به حال روزگار !

خوش به حال چشمه ها و دشت ها ،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها ،
خوش به حال غنچه های نیمه باز ،
خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب.
خوش به حال من ، گرچه - در این روزگار -
جامه رنگین نمی پوشی به کام ،
باده رنگین نمی نوشی ز جام ،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت - از آن می که می باید - تهی یست
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم !
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب !
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ؛
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!

طالبی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ

دلم یک غریبه می خواهد

بیاید بنشیند فقط سکوت کند

و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم

تا کمی کم شود این همه بار ...

بعد بلند شود و برود

انگار نه انگار ...!

طالبی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:54 ب.ظ

همیشه در گرگم به هوا

از گرگ شدن فرار می کردیم

و اکنون

نا خواسته در تمامی بازی ها

گرگیم

بی آنکه از خودمان بترسیم

من از هفت سنگ می ترسم

می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم

که دیواری ما را از هم بگیرد

بیا لی لی بازی کنیم

که در هر رفتنی

دوباره برگردیم..


از : رویا وکیلی

زیبا بود.

طالبی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 ب.ظ

با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!

با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور ای دلشوره شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!

با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش اما کاش....
نه!
جز اینم آرزویم نیست!
هر چه هستی باش...اما باش...!

طالبی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:55 ب.ظ

ادم است دیگر

"آه" و "دم"

و نمی دانم چرا

"آه" های این آدم

تمامی ندارد

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ

در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند رنگها رنگ دگر می گیرند
وفقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می ماند

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ

لحظه هاراروزکرد یم،روزهارا ماه کردیم،ماه هاراسال کردیم،واین بیهودگی رازندگی نام کردیم.

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:33 ب.ظ

زندگی حکایت مرد یخ فروشی است
از اوپرسیدند فروختی؟؟
گفت-
نخریدند !
ولی تمام شد

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نیاویزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک...

شاملو

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ

انتخاب با توست، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی :
خدا به خیر کنه، صبح شده ...

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ

درد های زندگی
عمیق ترین درددرزندگی مردن نیست
بلکه نداشتن کسی است که الفبای زندگی را برایت تکرار کند وتوازاورسم محبت بیاموزی
عمیق ترین درد درزندگی مردن نیست
بلکه گذاشتن سری در مقابل رودی است که از چشمانت جاریست!
عمیق ترین درد دردرزندگی مردن نیست
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده!
عمیق ترین درد درزندگی مردن نیست
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی واز غم زندگی برایش اشک بریزی
عمیق ترین درددرزندگی مردن نیست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام برسانی
عمیق ترین درد دردرزندگی مردن نیست
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سختترین شرایط همراه تو باشد!
عمیق ترین درد در زندگی درزندگی مردن نیست
بلکه بدست فراموشی سپردن قشنگترین احساس زندگی است !
عمیقترین درد درزندگی مردن نیست
بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

باغ در بهار
هنگام سیراب کردن باغ
زمانی که درختهای تشنه را آب میدهی
بیش از اندازه سیرابشان کن
و بوته ها را از یاد مبر
حتی بوته های بی بار را
یا اون بوته های ناچیزو ناتوان را
و از علفهای هرزه میان گلها مگذر.......................................اینها نیز تشنه اند

تنها چمن سبز تازه یا سوخته را سیراب مکن
- - -
حتی خاک تشنه را پرستار باش و تازگی ببخش

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ

شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند،تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم

آفرین

طالبی چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:38 ب.ظ

خدا را دوست دارم چون هرچه دارم از او دارم ، اگر عاشقم از اوست ، اگر صادقم صداقتم از اوست ، اگر شادم شادیم از اوست ، اگر زندگی می کنم زندگیم از اوست

شمسی پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

پروردگارا:
به خواب دوستانم آرامش
به بیداریشان آسایش
به زندگیشان عافیت
به عشقشان ثبات
به مهرشان وفا
به عمرشان عزت
به رزقشان برکت
و به وجودشان صحت
عطا بفرما
شکرانه اش با من

آمین

[ بدون نام ] جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ

شب قدر از شب‌های مقدس و متبرک اسلامی است. خداوند در قرآن مجید از آن به بزرگی یاد کرده و سوره‌ای نیز به نام «سوره قدر» نازل فرموده است.
در تمام سال، شبی به خوبی و فضیلت شب قدر نمی‌رسد. این شب شب نزول قرآن، شب فرود آمدن ملائکه و روح نیز نام گرفته است.
عبادت در شب قدر برتر از عبادت هزار ماه است. در این شب، مقدرات یک سال انسان‌ها و روزی‌ها، عمرها و امور دیگر مشخص می‌شود.
ملائکه در این شب بر زمین فرود می‌آیند، نزد امام زمان علیه السلام می‌روند و آنچه را برای بندگان مقدر شده بر ایشان عرضه می‌دارند.
شب‌زنده‌داری و تلاوت قرآن و مناجات و عبادت در این شب، بسیار توصیه و تأکید شده است.
در بعضی از تفاسیر آمده است که روزی پیامبر اکرم فرمود:«یکی از بنی اسرائیل لباس جنگ پوشید و هزار ماه (هشتاد سال) از تن بیرون نیاورد و پیوسته مشغول یا آماده جهاد فی سبیل الله بود.»
یاران پیامبر تعجب کردند و آرزو کردند چنین فضیلت و افتخاری برای آنها نیز میسر شود؛ در این هنگام بود که سوره قدر نازل شد و بیان شد که « شب قدر از هزار ماه عبادت و جهاد برتر است.»

منابع :
تفسیر نمونه ج 27 ص 181، مجمع البیان ج 10 ص 405، مفاتیح الجنان


توی این شبهای مبارک ما رو از دعای خیر خودتون محروم نفرمایید.
التماس دعا.

شمسی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام به همگی
تو این شب ها ما سه تا دوست رو هم دعا کنید
*******************************


سبو بشکست و دل بشکست و و جام باده هم بشکست ؛
خدایا در سرای ما چه بشکن بشکنه بشکن ؛
من نمیشکنم بشکن .....
آآآآآآآآ .....
دست دست دست!!!!
طرح شاد نمودن روزه داران در حال غش و ضعف!!

شمسی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ

امروز با هم بودن را تجربه می کنیم و شاید فردا به یاد هم بودن را ، پس امروزمان را زیبا کنیم به حرمت خاطرات فردا.

آشنا جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ

وهم

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....
کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!
(حسین پناهی)

استاد شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ

از عصر ایران


برای علی (ع) و مظلومیتش

این کوچه ها مهتاب بارانند، با تو
آرامش ماقبل طوفانند، با تو

از «حمد» تا «والناس» را مرغان شبخوان
در چارده تحریر می خوانند، با تو

«انا الیه راجعون» می ریزد از شب
آیات رحمان رو به پایانند، با تو

این قوم خواب آلود، غیر از نارفیقی
رفتار و کرداری نمی دانند، با تو

شرح غدیر و شام هجرت یادشان رفت
هرچه محمد(ص) نهی کرد، آنند با تو

در چلچراغ شام نه، در شمع کوفه
عدل و مروت با تو تابانند، با تو

حالا که داری می روی مسجد، ملائک
«فزت و رب الکعبه» می خوانند، با تو

آشنا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 ب.ظ

• ندای آغاز
کفش‌هایم کو؟
چه کسی بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
ومنوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‌ها
می‌گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می‌روبد
بوی هجرت می‌آید
بالش من پر آواز پر چلچله‌هاست
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یک ابر دلم می‌گیرد
وقتی از پنجره می‌بینم حوری
دختر بالغ همسایه ؟ پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می‌خواند
چیزهایی هم هست، لحظه‌هایی پر اوج
(مثلاً شاعره‌ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی در شب‌ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را که به اندازه پیراهن تنهایی من
جا دارد، بردارم،
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می‌خواند
یک نفر باز صدا شد: سهراب!
کفش‌هایم کو؟

(سهراب سپهری)

طالبی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ

از عرش صدای ربنا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
فریاد که درهای بهشت باز کنید
مهمان خدا سوی خدا می آید .

شهادت سمبل کرامت و عدالت و شجاعت، تسلیت باد.

سلام استاد.خوب هستین؟نماز روزتون قبول.التماس دعا.

سلام
خدا را شکر

اگه مال کسی قبول باشه مال شماهاست.

ان شاالله خدا آخر و عاقبت همه را به خیر کنه

طالبی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

زندگی دفتری از خاطرهاست
یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد
ما همه همسفریم
پس یار هم باشیم
دستی بگیریم
راهی بگشائیم
دلی بدست اوریم
و فقط رهگذر نباشیم

طالبی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ب.ظ

وقتی با یک انگشت به کسی اشاره میکنی بیاد داشته باش که سه انگشت دیگه به طرف خودمان است.

طالبی دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005شده

توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره

********************************************

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم

وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم

و تو، آدم سفید

وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای

وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی

و وقتی می میری، خاکستری ای

و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟؟؟؟؟

طالبی دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ

پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم؟

با کمی مکث جواب داد:

گذشته‌ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر

با اعتماد زمان حالت را بگذران

و بدون ترس برای آینده آماده شو

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه‌ای بیانداز

شک‌هایت را باور نکن

و هیچگاه به باورهایت شک نکن

زندگی شگفت انگیز است، در صورتی‌که بدانی چطور زندگی کنی

پرسیدم آخر ...

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود، ادامه داد:

مهم این نیست که قشنگ باشی،

قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر

کوچک باش و عاشق ...

که عشق، خود میداند آیین بزرگ کردنت را

بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه‌ی خاص تو با کسی

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه‌ی پایان رسیدن

داشتم به سخنانش فکر می‌کردم که نفسی تازه کرد و ادامه داد:

هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می‌شود و برای زندگی کردن
و امرار معاش در صحرا می‌چرد

آهو می‌داند که باید از شیر سریع‌تر بدود، در غیر این‌صورت طعمه شیر خواهد شد

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا می‌گردد و می‌داند که
باید از آهو سریع‌تر بدود تا گرسنه نماند

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت،
با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی

به‌ خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی می‌خواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد:

زلال باش ...،‌

زلال باش ...،

فرقی نمی‌کند که گودال کوچک آبی باشی، یا دریای بیکران

فقط، اگر حقیقتا

زلال باشی، آسمان در توست

و تو جاری هستی تا زندگی جاری باشد ...

زندگی قانـــــــون نیست
زندگی قافیه باران است
من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند
تو بهاری و به اندازه ی باران خدا زیبایی
و بلندای امیدت پاسداشتی مداوم برای زندگیست

طالبی دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

’حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

شمسی سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ

موقعیتی ایجاد شده تا دانشجویان بتوانند در ۱۰رشته شگفت انگیز در دانشگاههای مطرح دنیا مشغول به تحصیل شوند.
این رشته ها به قدری عجیب است که مثلا شما می توانید پس از فارغ التحصیلی بگویید لیسانس دیوید بکهام دارید!

دانشگاههای بالتیمور، ناتینگهام، گلاسکو و چند دانشگاه دیگر امکانی فراهم کرده اند تا دانشجویان علاقه مند بتوانند در رشته های تحصیلی با موضوعات جنگ ستارگان، افسانه ها و اشعار باستانی ادامه تحصیل دهند.
۱ ٫”آرنولد بلومبرگ” نویسنده کتاب فیلمهای زامبی (مرده متحرک) و مدرس خبره مطالعات زامبی فرصتی را برای دانشجویان دانشگاه بالتیمور ایجاد کرده تا بتوانند در همین رشته تحصیل کنند. تعدادی از واحدهای درسی این رشته مربوط به دیدن فیلمهای کلاسیک زامبی و خواندن کتابهای کمدی زامبی است.
۲٫ در سال ۲۰۰۰ “پروفسور الیس کشمور”طرحی ارائه داد که طی آن دانشجویان علاقه مند می‌توانستند در رشته دیوید بکهام در دانشگاه استنفورد مشغول به تحصیل شوند که با واکنشهای شدید رسانه ای مواجه شد. اما هم اکنون با پیگیری و مقاومت وی دانشجویان می‌توانند در این رشته تحصیل کرده و مباحث مربوط به ورزش، رسانه و فرهنگ ورزشی را مطالعه کنند. وی در دفاع از ایجاد این رشته جدید گفت: رشته مطالعات فیلم نیز در ابتدا از نظر بسیاری مضحک بوده در حالیکه امروزه مورد استقبال تعداد زیادی از دانشجویان قرار گرفته است.
۳٫ دانشگاه دارهام به عنوان یکی ازقدیمی‌ترین دانشگاههای انگلیس واحدی با نام”هری پاتر و عصر افسونگری” را در بخشی از رشته “مطالعات آموزشی” خود جای داده تا دانشجویان بتوانند نگاهی متفاوت بر روی موضوعاتی مانند وردهای جادویی، حیله های شعبده ‎‌بازی و جادوگری داشته باشند.
۴٫ دانشگاه بلفاست کوئین با الهام از شخصیت جدای در فیلم جنگ ستارگان رشته ای با نام “چطور یک جدای واقعی شویم؟” ارائه کرده تا از این طریق دانشجویان بتوانند با استفاده از تکنیکهای روانشناختی روی مباحثی مانند تعادل، تقدیر، دوگانگی، منشاء حیات و … کار کنند.
۵٫ رشته “فلسفه و جنگهای ستاره ای” دانشگاه جورج تان که دانشجویان این رشته تلاش می‌کنند تا با تحقیق و تفحص پاسخ سئوالات خود مانند” آیا سفر در زمان و بازگشت به گذشته امکانپذیر است؟” و سئوالاتی مشابه را در‌یابند.
۶٫ واحد “گذرگاه مطالعات رابین هود” یکی از واحدهای کارشناشی ارشد رشته تاریخ در دانشگاه ناتینگهام است که در این رشته دانشجویان فرصت پیدا می‌کنند تا در رابطه با افسانه ها و آوازهای مربوط به قدیمی‌ترین قهرمانان قرون وسطی در انگلستان تحقیق کنند.
۷٫ تونی لارنس مدرس دانشگاه کاونتری در مصاحبه ای در سال ۲۰۰۶ گفت در کودکی بسیار علاقه مند به دیدن شبه شگفت انگیز (Ghostbusters: نام یک بازی کامپیوتری) بوده و همیشه در این فکر بوده که احضار ارواح شغل بسیار جالبی است. هم اکنون دوره های ارشد “روانشناسی تجارب استثنایی انسانی” در این دانشگاه به دانشجویان کمک می‌کند تا با استفاده از تجارب واقعی خود، تحقیق و بررسی و کمک اساتید دانشگاه به واقعیت موضوعات اینچنینی پی ببرند.
۸٫ دانشگاه آلفرد نیویورک رشته ای به نام “شیره درخت افرا” ارائه کرده که در آن دانشجویان بطور حرفه ای شیوه درست کردن این شیره گران قیمت و چگونگی ایجاد تغییرات در روند تولید آن را مورد بررسی قرار می‌دهند. این شیره مزه ای شبیه به عسل دارد. گرفتن این شیره از سنتهای بومیان آمریکایی و کانادایی بوده است.
۹٫ دانشگاه گلاسکو فرصت استثنایی در اختیار دانشجویان قرار می‌دهد تا دکتری خود را در رشته “تاریخچه قلاب بافی” گذرانده و پس از فارغ التحصیلی از این رشته بتوانند از برنامه‌های آموزشی گستره موجود در دانشگاه هم استفاده کنند.
۱۰٫ آخرین مورد این لیست رشته توسعه بامبو در دانشگاه تریپورای هند است. از ۱۲۵۰ گونه بامبوی موجود در جهان ۱۴۵ نمونه آن متعلق به جنگلهای هند است. مباحث این رشته شامل موضوعاتی در رابطه با استفاده درست از منابع بامبو و چگونگی بکارگیری آن در آلات موسیقی، کشاورزی، مبلمان و مصالح ساختمانی است. دانشجویان فارغ التحصیل این رشته قادر خواهند بود با به کارگیری تکنولوژی مدرن تاثیر چشمگیری در رشد اقتصادی کشور خود داشته باشند.

شمسی سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ

خدایا

مثل همه هر روز هزار بار دستهایم را برایت بالا می آورم و تو چیزی به من میدهی

آنقدر غرق نعمتت بودم که خجالت میکشیدم بگویم

بگویم که :خدا،دستهایم چیزی نمیخواهد،فقط دستهایم را بگیر

فقط بگیر

زیر پایم خیلی لغزنده است...

شمسی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کیست که با ما سفر کند ؟ کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود . در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زیرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت :‌اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند . اما اینجا ایستگاه آخرین نیست .
مسافرانی که پیاده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندکی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : دورو بر شما ٬ راز من همین بود . آن که مرا می خواهد ٬ در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسید ٬ دیگر نه قطاری بود و نه مسافری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد