به نام خدا
سلام
من ممنونم از این سه دوست که با توجه به این که خود وبلاگی زیبا دارند اما کماکان در این جا نیز فعالند.
سلام بر دوری سلام بر دوستیRE: چند غزل از زنده یاد"نجمه زارع"قلبت که میزند سرِ من درد میکنداین روزها سراسرِ من درد میکندقلبت که... نیمهی چپ من تیر میکشدتب کرده، نیم دیگر من درد میکندتحریک میکند عصبِ چشمهام راچشمی که در برابر من درد میکندشاید تو وصلهی تن من نیستی، چقدرجای تو روی پیکر من درد میکندهی سعی میکنم که ترا کیمیا کنمهی دستهای مسگر من درد میکند...دیر است پس چرا متولّد نمیشوی؟شعر تو روی دفتر من درد میکند------------یک سرنوشت سه حرفی، خالیست در کنج جدول فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول آنجا زنی گریه میکرد با کودکان گرسنه در دود خاکستر اینجا مردیست در پای منقل سر درد داریم و گیجیم، این را نباید بگوییم این چیزها مشکلی نیست، بعداً خودش میشود حل این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل باید فداکار باشیم دارد قطاری میآید پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان یک گوشه شومینهی گرم در یک اتاق مجلل من میروم تا پس از این آمادهی مرگ باشم ها! راستی «مرگ» دیگر حل شد معمای جدول------------موفق باشید
ممنون امین دانا
برگ زمانی می افتد که فکر می کند طلا شده است!
سلام بر دوری سلام بر دوستی
RE: چند غزل از زنده یاد"نجمه زارع"قلبت که میزند سرِ من درد میکند
این روزها سراسرِ من درد میکند
قلبت که... نیمهی چپ من تیر میکشد
تب کرده، نیم دیگر من درد میکند
تحریک میکند عصبِ چشمهام را
چشمی که در برابر من درد میکند
شاید تو وصلهی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد میکند
هی سعی میکنم که ترا کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد میکند
...
دیر است پس چرا متولّد نمیشوی؟
شعر تو روی دفتر من درد میکند
------------
یک سرنوشت سه حرفی، خالیست در کنج جدول
فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول
آنجا زنی گریه میکرد با کودکان گرسنه
در دود خاکستر اینجا مردیست در پای منقل
سر درد داریم و گیجیم، این را نباید بگوییم
این چیزها مشکلی نیست، بعداً خودش میشود حل
این گرگهای گرسنه عادی ست ولگرد باشند
ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل
باید فداکار باشیم دارد قطاری میآید
پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل
این شعر را بعد خواندن یک جای خلوت بسوزان
یک گوشه شومینهی گرم در یک اتاق مجلل
من میروم تا پس از این آمادهی مرگ باشم
ها! راستی «مرگ» دیگر حل شد معمای جدول
------------
موفق باشید
ممنون امین دانا
برگ زمانی می افتد که فکر می کند طلا شده است!