رمضان مبارک-کلبه دوری و دوستی-۲ (خانمها طالبی-شمسی-ماهور)

به نام خدا 

سلام 

من ممنونم از این سه دوست که با توجه به این که خود وبلاگی زیبا دارند اما کماکان در این جا نیز فعالند.

نظرات 202 + ارسال نظر
استاد چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

از تابناک

عذرخواهی شیخ حسین انصاریان از مردم
حاج شیخ حسین انصاریان در این مراسم گفت: ‫مردم! ما را ببخشید؛ ‫ما به شما وعده هایی دادیم که عملی نشد. نمی خواستیم شما در فشار باشید. ما نمی خواستیم فساد و گرانی ، گریبان مردم را بگیرد.
حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان، شب گذشته در مراسم احیای شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان با اشاره به برخی مشکلات و نابسامانی های موجود در کشور، از مردم عذرخواهی کرد.

به گزارش فرارو این واعظ مشهور که مراسم احیای وی در حسینیه همدانی های مقیم تهران، واقع در خیابان ری، یکی از شلوغترین برنامه های تهران است، دیشب پس از چند بار قسم خوردن گفت: ما که شعار دادیم، منبر رفتیم، برای انقلاب بیانیه دادیم، شما مردم را تشویق به انقلاب کردیم، دنبال میز و پست نبودیم و نیستیم.

وی افزود: ما وقتی به دنبال انقلاب و پیروزی آن بودیم ،چنین وضعی که در کشور پیش آمده را نمی خواستیم.

حاج شیخ حسین انصاریان در این مراسم گفت: ‫مردم! ما را ببخشید؛ ‫ما به شما وعده هایی دادیم که عملی نشد. نمی خواستیم شما در فشار باشید. ما نمی خواستیم فساد و گرانی ، گریبان مردم را بگیرد.

وی ‫با بیان این که در برخی موارد انقلاب به دست نا اهلان و قدرت طلبان افتاده، از مردم طلب بخشش کرد.

به گزارش خبرنگار فرارو، در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، حجت الاسلام و المسلمین نقویان نیز در مسجد الشهدا واقع در خیابان آهنگ ، از خدا خواست که پدیده دروغگویی گسترده را از جامعه امروز ایران از میان بر دارد.

وی گفت : امروز از بالا تا پایین، همه به هم دروغ می گویند. مسولان ، آمار ها و گزارش های دروغ به مردم می دهند و حتی پدر به همسر و فرزندان، و همسران و فرزندان به پدران و همه به هم دروغ می گویند.

این روحانی مشهور ، که برنامه هایش در صدا و سیما طرفداران پر شماری دارد، در پایان سخنانش ، از خداوند بزرگ خواست تا رهبر معظم انقلاب را به سلامت دارد و افزود: اگر ایشان نباشند، مردم برای رضای خدا یکدیگر را خواهند کشت!

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ

آمد اما بی صدا خندید و رفت
لحظه ای در کلبه ام تابید و رفت

آمد از خاک زمین اما چه زود
دامن از خاک زمین برچید و رفت

دیده از چشمان من پنهان نمود
از نگاهم رازها فهمید و رفت

گفتم اینجا روزنی از عشق نیست
پیکرش از حرف من لرزید و رفت

گفتم از چشمت بیفشان قطره ای
ناگهان چون چشمه ای جوشید و رفت

گفتمش من را مبر از خاطرت
خاطراتش را به من بخشید و رفت

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ

به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد
به دستانت بیاموز که هر گل ارزش چیدن ندارد
به قلبت بیاموز که هر کس کنج آن جایی ندارد
و بیاموز که آبی بودن عشق می خواهد

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ب.ظ

چه کسی می گوید که گرانی اینجاست
دوره ارزانیست
که شرافت ارزان
تن عریان ارزان
شیشه قلب شکستن آسان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یک تکه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

چه کسی می گوید که گرانی اینجاست
دوره ارزانیست
که شرافت ارزان
تن عریان ارزان
شیشه قلب شکستن آسان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یک تکه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ

دلت را خانــه‌ی مــا کـن، مصفّـا کردنش با من
به‌ ما درد دل افشـا کـن، مـــداوا کردنش با من

اگر گم کــــرده‌ای ای‌دل، کلیـــد استجــابت را
بیا یک لحظــه با ما باش، پیـــدا کردنش با من

بیفشان قطره‌‎ی‌اشکی که من‌هستم خریدارش
بیاور قطــره‌ای اخـــلاص، دریـــا کردنش با من

اگر درهـا به‌رویت بستـــه شـد دل برمکن بازآ
درِ این خـانه دق‌البــــاب کُـــن واکردنش با من

به من گــو حاجت خود را، اجـابت می‌کنم آنی
طلب‎کن آنچه می‌خواهی،مهیّا کردنش با من

بیا قبل از وقـــوع مرگ روشـن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمـع و منــها کردنش با من

چو خوردی روزی امـــروز ما را شـکر نعمت کن
غم فــردا مخـور، تأمیـــن فـــردا کردنش با من

به‌ قــرآن آیه‌ی‌رحمت فــراوان است ای انسان
بخـوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمـری گنـه کردی، مشو نومیــد از رحمت
تو نام تـــوبه را بنویـس، امضـــا کردنش با من

سروده استاد محمد حسن فرح بخشیان متخلص به "ژولیده نیشابوری"

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ

تا توانی دستها بگیر...

دستهایت روزی محتاج گرفتن خواهد شد

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ

روزگارا که چنین سخت به من میگیری.با خبر باش که پژمردن من آسان نیست. گرچه دلگیرتر از دیروزم. گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند. لیک باور دارم دلخوشیهام کم نیست. زندگی باید کرد....

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ب.ظ

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :اگر بسیار کار کند، می‌گویند احمق است !
اگر کم کار کند، می‌گویند تنبل است!
اگر بخشش کند، می‌گویند افراط می‌کند!
اگر جمعگرا باشد، می‌گویند بخیل است!
اگر ساکت و خاموش باشد می‌گویند لال است!!!
اگر زبان‌آوری کند، می‌گویند ورّاج و پرگوست ..!
اگر روزه برآرد و شب‌ها نماز بخواند می‌گویند
ریاکاراست!!!
و اگر نکند میگویند کافراست و بی‌دین .....!!!
لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد
و جز ازخداوند نباید ازکسی ترسید.
پس آنچه باشید که دوست دارید.
شاد باشید ؛
مهم نیست که این شادی چگونه قضاوت شود.
شیخ بهایی

آفرین بر شیخ

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

نه امیدی ــ چه امیدی ؟ به خدا حیف ِ امید !
نه چراغی ــ چه چراغی ؟ چیز ِ خوبی میشه دید ؟

نه سلامی ــ چه سلامی ؟ همه خون تشنه ی هم !

نه نشاطی ــ چه نشاطی ؟ مگه راهش میده غم ؟
از : احمد شاملو

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

من اناری را می کنم دانه

به دل می گویم

خوب بود این مردم

دانه های دلشان پیدا بود....

طالبی چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:11 ب.ظ

میتوان تنها شد
میتوان زار گریست
میتوان دوست نداشت و دل عاشق آدمها را زیر پاها له کرد
میتوان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت
میتوان صدها بار علت غصه دل را فهمید
میتوان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود!
آخرش هم تنها میتوان تنها رفت...
با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی...
یادگاری؟ همه جا تلخی و سردی و غرور
فاتحه؟ خوب شد که رفت! عجب آدم بد خلقی بود!
ولی ای کودک زیبای دلم، آن ور سکه تماشا دارد...

آشنا پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

نیما یوشیج
افسانه
در شب تیره دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
میکند داستانی غم آور
ای دل من،دل من دل من
بی نوا مضطر قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
جز سرشکی به رخسار غم؟
میتوانستی ای دل به رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ز خود دیدی و بس
هر دم ازیک ره و یک بهانه
تا تو ای مست با من ستیزی
با به مستی و غمگساری
با فسانه کنی دوستاری
عالمی دایم از وی گریزد
با تو او را بود سازگاری
مبتلایی که ماننده او
کس در این راه لغزان ندیده
آه !دیری است کاین قصه گویند:
از بر شاخه مرغی پریده
مانده بر جا ازو آشیانه....




طالبی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ

در جمعه های بی تو بودن
زرد می شویم
پژمرده تر از قبل
و مدام
با چشمان منتظرمان
ظهورت را آه می کشیم
کمی
این طرف تر
وزیدن بگیر
برگ هایی منتظرند

شمسی جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ

یادداشتی از نلسون ماندلا :

من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند
نیست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند
نمى‌باشد.


من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما
باید بدین خاطر او را ببخشیم.


من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى
نیز همین طور است.


من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.



من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.


من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و
دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.


من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته
باشیم.


من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.


من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد،
انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.


من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند،
به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.


من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق
را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.


من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم
بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.


من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که
خودمان هم خودمان را ببخشیم.


من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت
باز نخواهد ایستاد.


من باور دارم ...
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند
امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.


من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى
مرا تغییر دهد.


من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را
ببینند.


من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم
تغییر یابد.


من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام
و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.


من باور دارم ...
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.


من باور دارم ...
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را داردنیست
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.»



و من باور دارم ...


ماهور شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ق.ظ

یک روز سر کلاس فلسفه ، استاد ظرف بزرگ شیشه ای را روی میز قرار داد و اون رو پر از توپ های بیلیارد کرد ، سپس از شاگردان پرسید آیا این شیشه پر شده ؟ شاگردان پاسخ دادند : بله
سپس استاد تعدادی تیله را توی شیشه ریخت ، تیله ها بین توپ ها جا گرفتند ، استاد پرسید آیا شیشه پر است ؟ شاگردان جواب دادند : بله
بعد استاد ظرف را با ماسه پر کرد ، ماسه ها تمام فضای خالی را اشغال کردند ، استاد پرسید آیا ظرف پر شده است ؟ شاگردان جواب دادند : بله
استاد گفت زندگی مانند این شیشه است ، مسایل اصلی زندگی مانند توپ بیلیارد ،‌مسایل تقریبا مهم مثل تیله و مسایل جزئی مثل ماسه ، اگه شیشه رو با ماسه پر کنید جایی برای تیله ها و توپ ها نمیمونه

رسیدن به خیر

طالبی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 ق.ظ

معلمی در کلاس به دانش آموزان گفت:
دو خط موازی رسم کنید
پسرکی دو خط موازی کشید، دو خط نگاهشان در هم گره خورد،قلبشان لرزید.
خط اولی به خط دومی گفت: ما می توانیم با هم باشیم خط دومی سرخ شد و گفت: ما می توانیم با هم زندگی کنیم.
خط اولی گفت: من می شوم خط کنار یک نردبان یا خط کنار یک گلدان،
خط دومی گفت: من می شوم خط کنار یک جاده متروک یا خط کنار یک خانه ی خراب.
چه زیباست پیوند میان دو قلب عاشق
اما ناگهان معلم با صدای بلند گفت:دو خط موازی هرگز به هم نمی رسند،خطها ناراحت شدند چشمانشان پر اشک شد
خط اولی به خط دومی گفت:
بیا از کاغذ خارج شویم و دور دنیا را بگردیم شاید کسی پیدا شد تا راه حلی برای ما پیدا کند خط ها از کاغذ خارج شدند
رفتندو رفتند و رفتند ، تا رسیدن به دکتری ، دکتر گفت: دوایی برای درمان شما ندارم.
نزد فیزیکدان رفتند، گفت: من راه حلی برای تو ندارم
نزد شیمیدان رفتند، گفت: شما دو تا عنصرجدایی نا پذیرهستید
خطها نا امید از همه جا راه خود را گرفتند و رفتند تا رسیدن به صحرایی و نقاشی را دیدند که روبروی بوم خود نشته است
و نقاشی می کند تصمیم گرفتند وارد بوم نقاش شوند و هرگز از آن خارج نشوند...
تا اینکه نقاش با دو خط موازی ریل قطاری را کشید که در غروب آفتاب به یکدیگر رسیدند.

طالبی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ

قدر دستهایم را بیشتر دانستم و قدر چشم هایم را
وتازه فهمیدم چه شکوهی دارد ایستادن بروی دو پا
آن لحظه که به زمین خوردم

طالبی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول

که اول ظلم را می دیدم

جهان را با همه زیبایی و زشتی

بروی یکدگر ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

بعرش کبریائی با همه صبر خدایی

تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش

بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من جای او چو بودم

یکنفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!


رحیم معینی کرمانشاهی

ماهور دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:55 ق.ظ

من دلم می خواهد

خانه ای

داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش


دوستهایم بنشینند آرام


گل بگو گل بشنو


هرکسی می خواهد


وارد خانه پرعشق و صفایم گردد


یک سبد بوی گل سرخ


به من هدیه کند


شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست


شرط آن داشتن


یک دل بی رنگ و ریاست


بر درش برگ گلی می کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار


خانه ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دیگر


"خانه دوست کجاست؟ "

"فریدون مشیری "

شمسی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ

من به آمار زمین شک دارم ؛ اگر این سطح پر از آدم هاست ؛ پس چرا این همه دل ها تنهاست

شمسی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام استاد
سلام دوستان
چند روزی بود که وقتی کامنتم رو ارسال می کردم error می داد . نمی تونستم کامنت بذارم . ولی الان درست شده . انقدر خوشحالم!!

سلام
حق با شماست

ممنونم

شمسی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ

در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت:
حالا که دیدار من از زمین پایان یافته ، باید به دنیای روشنایی برگردم. اما قبل از رفتن باید چند یادگاری از اینجا ببرم.

فرشته به باغ زیبایی از گلها نگاه کرد و گفت:
چه گلهای دوست داشتنی و خوشبویی روی زمین وجود دارد!

بی نظیرترین گلهای رز را چید و یک دسته گل درست کرد و با خود گفت:
من چیزی زیباتر و خوشبوتر از این گلها در زمین ندیدم، این گلها را همراه خود به بهشت خواهم برد.


اما اندکی که بیشتر نگاه کرد کودکی را با چشم های روشن و گونه های گلگون در حال خندیدن به چهره مادرش دید.
فرشته با خود گفت:
آه! خنده این کودک زیباتر از این دسته گل هست من آن را هم با خود خواهم برد.


سپس فرشته آن طرف گهواره کودک را نگاه کرد و آنجا محبت مادری وجود داشت
که مانند یک رودخانه در حال فوران به سوی گهواره و به سوی کودک سراریز می شد.

فرشته با خود گفت:
آه! محبت مادر زیباترین چیزی است که من تا به حال بر روی زمین دیده ام من آن را هم با خود به بهشت خواهم برد.


به همراه سه چیز ارزشمند و گرانبها؛ فرشته بالی زد و به سمت دروازهای مروارید مانند بهشت پرواز کرد.

خارج از بهشت رو به روی دروازه ها فرود آمد و با خود گفت:
قبل از اینکه وارد بهشت شوم یادگاری ها را ببینم.

به گلها نگاه کرد. آنها پلاسیده شده بودند!
به لبخند کودک نگاه کرد ، آن هم محو شده بود!
فقط یکی مانده بود ... به محبت مادر نگاه کرد.
محبت مادر هنوز آنجا بود با همه زیبایی همیشگی اش.

فرشته گلها و لبخند محو شده کودک را به گوشه ای انداخت و به سمت دروازه های بهشت پرواز کرد.

تمام بهشتیان را جمع کرد و و گفت:
من چیزی در زمین یافتم که زیبایی بی نظیرش را در تمام راه ، تا رسیدن به بهشت حفظ کرد.

[ بدون نام ] دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ

تست

این تست من هم برای همان بود!

طالبی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان

پی نبردیم به زیبایی راز رمضان


هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا

هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان


سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر

آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان


دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست

دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان


بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا

بعد از این دست من و دامن ناز رمضان


نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک

نکند بسته شود دیده باز رمضان


صبح با باده شعبان و رجب آمده بود

آن که دیروز مرا داد جواز رمضان


شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع

خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان


ابوبصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که آن حضرت در وداع ماه رمضان فرمود: «بار پروردگارا! تو خود در کتاب مقدّست فرمودی ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده، مایه هدایت و رستگاری مردم ووسیله تشخیص حق از باطل است. اینک ماه رمضان به پایان رسید. پس از تو تقاضا می کنم اگر بر من گناهی باقی مانده که هنوز آن را نیامرزیده ای یا می خواهی به آن گناه عذابم کنی، تا فجر این شب [آخر] ماه مبارک فرا نرسیده، گناهانم را بیامرزی و از تقصیرم در گذری، ای مهربان ترینِ مهربانان.

آمین

مرتضی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ

قییییژژژژژژژ

به نام خدا
پامو رو ترمز موتورم گذاشتم
آخه یه صدایی اومد
اسمم رو آورد
برگشتم این کلبه رو دیدم
خیلی خوشحال شدم
حالا سلام
بعضی روزها هست که حتی از خودم غافل میشم چه برسه به همسایه های کلبه ی عاشقی خودم
روزگار بر وفق مراد هست؟
ماهور که با دمش بشکن میزد، من که نتونستم درکش کنم آخه تا به امروز دنیارو بدون عینک اون هم واضحه واضح میدیدم
و خدارو شکر میکنم که تنی سالم بهم داده

راستی منتظر هم ترکم نشسته
سلام میکنه
میگه فردا نتایج ارشد رو میزن (البته فکر کنم باز هم شایعه کردن) دعاش کنید بهترین جا (تهران) قبول بشه

یا علی

استاد سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ق.ظ

به نام خدا
سلام
گاهی با خود می اندیشم انسان با چه رویی با خدا مکر می کند؟ آیا تاکنون برایتان موردی پیش آمده که فردی با قیافه و ژست حق به جانب بخواهد گولتان بزند و نقش بازی کند. هر چه هم شما خود را به متوجه نشدن بزنید باز هم در خیال خود بخواهد شما را گول بزند و خود را موجه نشان دهد؟ یا با کودکی مواجه شده اید که در خیال خود داستانی تخیلی ساخته وبرایتان تعریف می کند و شما هم به اوگوش می دهید و به داستانش پر وبال می دهد وشما به روی او نمی آورید اما او فکر می کند داستان او باورتان شده است؟
حال داستان ما با خدا همین گونه است!
وقتی خاطرات خود را می نویسید پس از مدتی می بینید چقدر زیاد شد! وقتی گناهان خود را می نویسید می بینید پس از مدتی غیر قابل باور شد! گناهانی که اگر ننویسیم از یادمان می رود. آیا شده است بنا به دلیل شناخت فردی مجبور به زوم کردن روی او و حالات و رفتارش بشوید؟ در این صورت پس از مدتی پی به نتایج اعجاب آوری می برید. در همین دو سال و خورده ای عمر صندوقچه گاهی که به کامنتها نگاهی می کنم-یا خصوصا به کامنتهای تایید نشده که نسخه ای از آنها را همواره نگهداری می کنم- و آن ها را دو باره از اول می خوانم می بینم وقتی در حدود دو سال عمر ما چنین پرونده ای جمع شود پرونده مان در نزد خدا چگونه است؟ گناهانی که از یاد برده ایم و خدا چون نمی خواهد به روی ما بیاورد فکر می کنیم او هم فراموش کرده است غافل از این که خدا در کمینگاه است! البته خدا در توبه را باز گذاشته اما توبه شرایطی دارد که اولین آن اقرار است. اقرار به زبان. شاید برای همین است که در فرهنگ مسیحی بقایای این عمل یعنی اعتراف باقی مانده (البته تحریف شده) ولی نفس عمل به نظر من صحیح است. سخت ترین مرحله توبه اقرار به اشتباه است.
خدایا! رمضان ماه توست به حق صاحب مظلوم این ماه ما را ببخش تا درها هنوز باز است. تا قبل از این که درها بسته شوند و این نردبان را تا سالی دیگر جمع کنند!
خدایا وقتی علی با آن عظمتش مانند مارگزیده در دل شب به خود می پیچد و از گناهانی که غبار فراموشی روی آنها نشسته است توبه می کند، ما را چگونه حسابرسی می کنی؟
گفتی که مستجاب کنم گر دعا کنی
توفیق هم عطا کن و حال دعا ببخش
ما را امید عفوتو مغرور کرد ور نه من
خود کیستم که بر تو بگویم خطا ببخش


عید فطر، عید عاشقان بر شما مبارک

طالبی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ

صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟ عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان در نهر پاک رمضان است.

خداوندا تو را شاکریم که یک ماه میهمان واین اجازه رابما دادی تاسحرها عاشقانه با تو سخن بگوئیم ودرد دلمان را با تو بگوئیم واکنون روز اول شوال را بر ما عیدگرداندی عید برعاشقان مبارکباد.


سلام به همگی مخصوصا استاد عزیز.عید همگیتون مبارک.نماز روزه هاتون مقبول درگاه حق.

ممنون
عید شما نیز مبارک

شمسی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

روز آخر چقدر عرفانی است
چشم هایم عجب بارانیست
عطر جنت تمام شد افسوس
آخرین لحظه های مهمانی است
عید سعید فطر بر همه ی اهالی صندوقچه مخصوصا استاد عزیز مبارک

ممنون
بر شما نیز

محسن پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام

سلام استاد
حالتون خوبه؟ خوش میگذره؟
عید رو به شما و همه بچه های صندوقچه تبریک میگم.

شرمنده کمتر هستم(البته سعی می کنم هر چند روز بیام اینجا ولی خوب چون مطلبی ندارم چیزی نمی نویسم).
راستی استاد نتایج کنکور اعلام شده ولی چرا خبری از قبولی ها نیست؟

یه خبر خوش هم داشتم که همینجا مینویسم:
به سلامتی آقای باسوتی هم دارن ازدواج می کنن .فردا یعنی جمعه جشن ازدواجشونه، جا داره که از همینجا به خودش و همس محترمش تبریک بگم و امیدوارم در کنار همدیگه روزهای خوب و خوشی رو سپری کنن.

جای منسوبی فرد هم خالی نباشه که الان داره تو پادگان آش میخوره و رژه میره(فکرشو بکنین!!!)(البته یه چند روزی اومده مرخصی).

سلام محسن عزیز

تبریک متقابل به تو و همه
آره با معرفت ما را هم دعوت کرد هرچند دوست داشتم بروم ولی نشد
در هر حال برای او و بقیه آرزوی موفقیت می کنم
ان شاالله همگی در دکترا قبول بشین
آمین

سلام شیرازی باصفای یکرو
موفق باشی
چقدرآدمای یکرو را دوست دارم

ک دیو ل پروتژ!!!
(یعنی که خدا نگهدارشان باد)

شمسی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام استاد
تعطیلات خوش گذشت؟
اگر کلاس داشتیم شما این سوال رو از ما می پرسیدید . کل تابستون یاد هر خاطره ای از کلاس آلی میفتم کلی حسرت می خورم که چرا تکرار نمیشه .

سلام
خدا را شکر
تهران بودیم
تولد برادرزاده های کوچولویم.
ممنون

طالبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

ماهی ها ، چقدر ساده اند!

قلاب ...

علامت کدامین سوال است

که بدان

پاسخ می دهند؟!!!!!

طالبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

نامت چه بود؟ آدم
فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟ بهشت پاک
اینک محل سکونت؟ زمین خاک
آن چیست بر گرده نهادی؟ امانت است
قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا،اینک به قدر سایه بختم به روی خاک
اعضاء خانواده؟ حوای خوب و پاک ، قابیل خشمناک ، هابیل زیر خاک
روز تولدت؟ روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟ اینک فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران ، که ببارد ز آسمان
وزنت ؟ نه آنچنان سبک که پرم در هوای دوست نه آ نچنان وزین که نشینم بر این خاک
جنست ؟ نیمی مرا ز خاک ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟ در کار کشت امیدم
شاکی تو ؟ خدا
نام وکیل ؟ آن هم خدا
جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟ همین!!!!
حکمت؟ تبعید در زمین
همدست در گناه؟ حوای آشنا
ترسیده ای؟ کمی
ز چه؟ که شوم اسیر خاک
آیا کسی به ملاقاتت آمده؟ بلی
که؟ گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه؟، ولی ...
ولی چه ؟ حکمی چنین آن هم یک گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟ زیاد
برای که؟ تنها خدا
آورده ای سند؟ بلی
چه ؟ دو قطره اشک
داری تو ضامنی؟ بلی
چه کسی ؟ تنها کسم خدا
در آ خرین دفاع؟ می خوانمش که چنان اجابت کند دعا

طالبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

خدایــــــــــا سرنوشت مرا خیر بنویس
تقدیری مبارک
تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم!!!
و هرچه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم!!!
(دکتر شریعتی)

آمین

طالبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست

وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره

وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری

وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده

وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی

وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده

وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه

وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی

طالبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:17 ب.ظ

خداوندا
ای خدای من.ای آفریدگار من .ای همه ی هستیم

بر من این نعمت را ارزانی دار که:

بیشتر در پی تسلا دادن باشم تا تسلی یافتن

بیشتر در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن

بیشتر پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن

زیرا در بخشیدن است که می یابیم

و در عفو کردن است که بخشیده می شویم.

طالبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ب.ظ

ادامه مطلب قبلی:
و در مردن است که حیات جاوید میابیم .

ممنون

شمسی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ق.ظ

قلبش ترک خورد

یک دانه کور
بی آنکه دنیا را ببیند
در لای آجرهای یک دیوار، گم بود
در آن جهان تنگ و تاریک
با باد و با باران غریبه
دور از بهار و نور و مردم بود
اما مدام احساس می کرد
بیرون از این بن بست
آن سوی این دیوار، چیزی هست
اما نمی دانست، آن چیست
با این وجود او مطمئن بود
این گونه بودن زندگی نیست
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش ترک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد
*
او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار

عرفان نظرآهاری

شمسی دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ

تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشینند، چهار نفر روی موتورسیکلت می نشینند، شش نفر توی ماشین می نشینند، ۲۵ نفر توی مینی بوس می نشینند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند!

*تهران تنها شهری است در دنیا که پیاده ها حتما از وسط خیابان رد می شوند، اتومبیل ها حتما روی خط عابر پیاده توقف می کنند و موتورسیکلت ها حتما از پیاده رو عبور می کنند !

*تهران تنها شهر دنیاست که در آن همیشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند!
*در تهران از همه جای ماشین ها صدا در می آید، جز از ضبط صوت آنها !!!!

*تهران تنها شهری است در دنیا که همه صحنه های فیلمهای بزن بزن را در خیابان های شهر می توانید ببینید، اما تماشای این فیلمها در سینما ممنوع است!!

*ماشین ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کیلومتر حرکت می کنند، در خیابانها با سرعت ۲۰ کیلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنند تا راه باز شود!!!

*و تهران تنها شهری است در دنیا که در شمال شهرمردم در سال ۲۰۰۸ میلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قمری!!!

به نام خدا

و ریشه همه گناهان (که بازخورد مستقیمش همین ها -وچیزهای دیگر است) دروغ است!
دروغ. دروغ.
ظاهرا مذهبی اش با کلاه شرعی درستش می کند و ظاهرا دموکراتش با نام سیاست به آن دادن.

و می تازیم! و می تازیم. با سرعت هرچه تمامتر در این شاهراه

وقتی این مساله در بین برخی از پاکترین اقشار کشور(یعنی دانشجویان) نفوذ کرده باشد خدا یه داد ما و بقیه برسد. دروغ می گوییم مثل نقل و نبات! ریا می کنیم مثل آب روان!

خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند.

آمین

شمسی دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ


مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من میچرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گندم

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

شمسی سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 ب.ظ

ما ایرانی ها وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم :

عجب نقاشیه نکبت…

چه دست فرمونی داره توله سگ…

چقدر خوب میخونه بد مصب…

چه گیتاری میزنه ناکس…

استاده کامپیوتره لامصب…

موی کوتاه به طرف میاد :چه عوضی شدی…

عجب گلی زد بی وجدان…

بی شرف خیلی کارش درسته…

دوستت دارم وحشتناک…!

اما وقتی میخوایم فحش بدیم:

برو شازده…

چی میگی مهندس…

آخه آدم حسابی…

دکتر برو دکتر…

چطوری آی کیو؟

به به! استاد معظم!

کجایی با مرام؟

باز گلواژه صادر فرمودی؟

شمسی سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:23 ب.ظ

اتوبوس دوطبقه

میعادگاهسم، کارمند عادی یک شرکت کوچک است. روزی او به خاطر کارهای اضافه بسیار دیر به ایستگاه اتوبوس رسید.
او که بسیار خسته بود به خودش گفت: تا اتوبوس بیاید، کمی بخوابم. بیست دقیقه بعد، اتوبوس آمد. این اتوبوس دو طبقه بود. سم وقتی دید در طبقه دوم کسی نیست بسیار خوشحال شد و گفت: آه می توانم دراز بکشم و کمی بخوابم.
او سوار اتوبوس شد و در حالی است که به طبقه دوم می رفت، پیرمردی که کنار در اتوبوس نشسته بود به او گفت: بالا نرو، بسیار خطرناک است.
سم ایستاد. از قیاقه جدی پیرمرد دریافت که او دروغ نمی گوید. نیمه شب بود و حتما پیرمرد چیز خطرناکی دیده بود. سم قبول کرد و در انتهای اتوبوس جایی پیدا کرد. با این که جایش کمی ناراحت بود اما به نظرش امنیت از هر چیزی مهم تر بود.
او روز بعد هم دیر به خانه برمی گشت و سوار همان اتوبوس شد و از این که پیرمرد دیشبی همان جا نشسته بود متعجب شد. پیرمرد با دیدن او گفت: پسرم بالا نرو، بسیار خطرناک است. سم در پایین پله ها به بالا نگاه کرد، بسیار مخوف به نظر می رسید. دوباره در انتهای اتوبوس جای پیدا کرد و نشست. شب سوم هم سوار همان اتوبوس شد، پیرمرد باز هم در اتوبوس بود. این بار سم چیزی نگفت و در انتهای اتوبوس نشست. همان موقع پسر دیگری سوار اتوبوس شد و داشت به طبقه دوم می رفت که پیرمرد به او گفت: پسرم بالا نرو، خطرناک است. پسر پرسید: چرا؟ پیرمرد گفت: مگر نمی بینی؟ طبقه دوم راننده ندارد! پسر در حالی که بلند می خندید به طبقه بالا رفت و به راحتی دراز کشید و خوابید.

یه طوری قشنگ بود!

ماهور چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ق.ظ

یادش بخیر بچه بودم از این اتوبوس دوطبقه ها بود با بابام میرفتم بالا. یه بارم سرم از پنجره بیرون شعره بود آقا پلیسه زرنگه با دزدا خوب می جنگه... اونو بلند بلند میخوندم یه آقای پلیسی شنید برام دست تکون داد!!
پیر شدم!!!!!

شمسی چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ق.ظ

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن
خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی
زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای
دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز
برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی
برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی
دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته
برای اولین زنگ مدرسه
برای واکسن اول دبستان
برای سر صف ایستادن ها
برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته
دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد
دلم برای ضربدر و ستاره
دلم برای ترس از سوال معلم
کارت صد آفرین
بیست داخل دفتر با خودکار قرمز
و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر
دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت
دلم برای زنگ تفریح
برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها
برای لی‌لی کردن
دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم
برای اردو رفتن
برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن
دلم برای روزنامه دیواری درست کردن
برای تزئین کلاس
برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود
برای خنده های معلم و عصبانیتش
برای کارنامه.... نمره انضباط
برای مُهرقبول خرداد
دلم برای خودم
دلم برای دغدغه و آرزو هایم
دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده
نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم
کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

نه نیست!

تیر از کمان رها شده و عمر گذشته بازگشت ناپذیرند!

اما این نوستالژی-اگر واقعی باشد- نشان دهنده احساسی بودن صاحب آن است. در پشت این احساس-اگر حقیقی باشد-خدا وجود دارد که آدم را کمک می کند.
آدمهایی که همواره قسمتی از وجودشون را در گذشته های خود جا می گذارند دوست دارم یعنی اونها را آدمهایی قدردان می دانم که شما جزو آنانید.

راستی مخاطب جملات بین خطوط فاصله شما ودوستان شما نیستید بل که تلنگری به لافزنان پرمدعایی است که که شعارهای دروغین این چنینی می دهند و خود را عارف و واصل و ... هم می نامند. ننگشان باد که نقاب ریا و تزویرشان را هر دم به رنگی می سازند. از آنها تا به قیامت راضی نیستم و خدای من نیز از آنان راضی و خشنود مباد. دیر نیست که این خصلت زندگی های شخصی شان را هم به نکبت و بدبختی بکشاند عذاب خدا که جای خود دارد! البته اگر به حیات جاوید ایمان داشته باشند.
خداوند در کمینگاه است!

طالبی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ

انسان چیست ؟
شنبه: به دنیا می آید.
یکشنبه: راه می رود.
دوشنبه: عاشق می شود.
سه شنبه: شکست می خورد.
چهارشنبه: ازدواج می کند.
پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد.
جمعه: می میرد.

طالبی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ق.ظ

در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ

ترجیح میدهم چوپان باشم

همدیگر را بدرید،من نی میزنم

طالبی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ق.ظ

عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر این لحظات پــر شتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم
که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم

شمسی پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:03 ق.ظ

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :
صورتحساب !!!
کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان
مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان
نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان
بیرون بردن زباله 1000 تومان
جمع بدهی شما به من :12.000 تومان !
مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت:
بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ
بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ
و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که : هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است
وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد.
گفت: مامان ... دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!!
نتیجه گیری اخلاقی :
نباید با گذشت زمان بعضی از مسائل زندگیو فراموش کنیم...
بعضی وقتها نیازه به این موارد فکر کنیم ...
کسانی که از خانواده دور هستند شاید بهتر درک کنند.
نتیجه گیری منطقی:
جایی که احساسات پا میذاره منطق کور میشه!!!
مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه میذاره : جمع بدهی میشه 11.000 تومان نه 12.000 تومان

آشنا شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

• آفتابی

صدای آب می آید، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف، نخ های تماشا، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.
***
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.
***
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟

(سهراب سپهری)

طالبی شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:23 ب.ظ

عشق در لحظه پدید می آید
و دوست داشتن در امتداد زمان
و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

چه قشنگ!
از کیست؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد