کلبه مرتضی

کلبه مرتضی  

کلبه مرتضی  

کلبه مرتضی   

  

نظرات 167 + ارسال نظر
مرتضی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

مرشد و مریدی در صحرای عربستان با اسب میتاختند.
مرشد از هر لحظه سفر استفاده میکرد که شاگردش درس ایمان بیاموزد.میگفت:« به خدا توکل کن. او هرگز بندگانش را رها نخواهد کرد.» شبانگاه در جایی ، بیتوته کردند و مرشد از مرید خواست که اسبها را به سنگی ببندد.
مرید به طرف صخره رفت ،اما آنچه را مرشدش آموخته بود، به خاطر آورد.با خود گفت: « او دارد مرا امتحان میکند. من باید اسبها را به خدا بسپارم.» سپس بدون اینکه اسبها را ببندد با حالی منقلب آنها را به امان خدا رها کرد.بامداد مرید اسبها را ندید.
با حالی منقلب نزد مرشد آمد و شکایت کرد:
« تو در مورد خدا هیچ نمیدانی . من اسبها را به خدا سپردم اما حالا میبینم که حیوان ها رفته اند.»
مراد گفت:«خدا خواست که مراقب اسبها باشد. اما برای اینکار به دستهای تو احتیاج داشت که اسبها را ببندد.»

مرتضی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

دیدی که رسوا شد دلم

شاعر : رهی معیری

دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل ...... بـــی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگـــــــی ...... بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من ...... غـــافل شود از یاد من
قدرم نداند

فریاد اگر از کوی خـــود ...... وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند

دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم

******

در پیش بی دردان چرا ...... فــــریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل ...... بـــــــا یار صاحبدل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم بــه راهی که پایان ندارد

******

از گل شنیدم بوی او ...... مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کــوی او ...... در کوی جان منزل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم بــه راهی که پایان ندارد

******

دیدی که در گرداب غـم ...... از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون ...... امــــــواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:30 ب.ظ

نیایش

نیایش برترین جلوه ی عشق است . نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد .
دعا خواندن از سر میجوشد و نیایش از دل.
آنها کلمات اند و نیایش ، سکوت محض .

خدا همه چیز ما را می داند بنابراین ، به کلمات ما احتیاجی ندارد. او پیش از آنکه ما بگوییم ، شنیده است .
نیایش ، محاوره نیست ، بلکه ارتباطی است در سکوت و خلوت .
نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست ، نبایدچیزی طلب کرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است .
خدا پیش از آن که تو او را بخوانی ، تو را خوانده است .
در ساحت نیایش ، حتی فکر نیز باید خاموش شود . آنجا فقط چشمان خویش را ببند ، سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو .
در آن خلوت درون ، جایی که کلمه ای رد و بدل نمی شود ، برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی . این صدا را فقط در آن سکوت و سکون عظیم می توان شنید .
این صدا فقط در قلب طنین می اندازد .
هنگامی که دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی کردی ، نجوای او به گوش می رسد .
در واقع دل توست که با تو سخن می گوید .
دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است و به آهنگ او مترنم است . حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب کلمات به گوش نمی رسد بلکه او بی کلام سخن می گوید . او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می کند . او همه ی این کارها را بدون واسطه کلمات انجام می دهد .
بدون کلمات و فقط در قلمرو احساس
بدون کلمات و فقط در قلمرو احساس

سلمان رحمانی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:47 ب.ظ

سلام مرتضی
حال و احوالت چطوره؟
راستی منم با جملاتی که در جواب اونهایی که خیلی راحت به خودشون اجازه می دن توی کارای دیگران دخالت کنن بیان کردی کاملاْ موافقم
بی خیال لفظ استاد سلمان
همین الان در جواب خانم رحیمی نژاد توی کلبه ی درویشان گفتم که یه حکایت جالبی داره واقعاْ هم جالبه
اینجا مجالش نیست عزیز
به دل نگیر
خدا با ماست اگر به خود غره نشیم
یا علی

سلمان عزیز
حکایتش صندلی داغی را می طلبد.
ولی من مانده ام چرا برخی این قدر وقیح و پر مدعا هستند.
البته می دانم.
می دانم.

امین سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ

باز دیشب چشمهایش را شرابی کرد ورفت
ظلمت شب را برایم آفتابی کرد ورفت
باز هم با یک بغل امید آمد در برم
چشم های خشک من را باز آبی کرد ورفت
شوق دیدارش سرشک آورد از چشمان من
آسمان ابری ام را باز آبی کرد ورفت

کیست او کین گونه حالم را دگرگون می کند؟
مرغک دل را زکنج سینه بیرون می کند
با گل لبخند خود حس قشنگی می دهد
نرگس چشم خمارش کار افیون می کند
او که شادی آورد با خود برایم ارمغان
لیک غم هایم به گاه رفتن افزون می کند

با طلوع ماه نو از پرده می آید برون
در مصاف خرج و بَرجم می شود خوار و زبون
ضربه فنی می شود در ابتدای کارزار
می روم از این شکست تلخ تا حد جنون
این نگار بی وفا فیش حقوق بنده است
اوشود فانی ولی «جاوید» می ماند دیون

مرتضی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ

سلام سلمان
یادته بهم گفتی اگه از دست انسان هایی که اونا رو می شناسی و بهشون اطمینان داری ناراحتی خیلی به دل نگیر؟؟؟
حالا یه سوال:
اگه همین دوستی که خیلی بهش اعتماد داری و خیلی بیشتر از دیگران ازش انتظار داری (و فکر کنم انتظاری معقول باشه) بهت زنگ بزنه و یه مشت دری وری تحویلت بده باز هم همین حرف رو می زنی؟

من اون حرفهارو به بهترین دوستم گفتم که با اینکه خیلی خوب منو می شناسه اما باز به خودش اجازه داده قضاوت های نامربوطی بکنه
غریبه تر ها هم که جای خود دارن

کار به جایی رسیده که هراز گاهی باید یادآور بشم که
به تو چه
هرجوری که دلم بخواد زندگی می کنم و هر کاری هم که دلم می خواد می کنم
تو زندگی تو هم سرک نمی کشم پس تو سرک نکش
این کار تو بجای دلسوزی شده مایه ی اذیت و آزار

راستی در ادامه ی حرف استاد باید بگم که حرفای به ظاهر بی ادبانه ی من هزاران مرتبه مودب تر از حرفای مودبانه ی اونهاست.

درضمن سلمان مجال این حکایت جالب تو کجاست
تو کلبه ات جوابت رو دادم

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

اندر باب تقسیم زن و مرد

انواع زن‌ها

زنها مثل اطو هستند هم مصرفشان بالا است هم زود داغ می کنند البته بدون بخارش هم بدرد نمی‌خورد.

زن ها مثل پیاز هستند ظاهر سفید و ظریفی دارند اما باطنشان اشک آدم رو در می‌آورد.

زنها مثل سکوت هستند با کوچکترین حرفی میشکنند.

زنها مثل چراغ راهنمایی هستند هر چقدر هم با آنها حرف بزنی باز هم مرتب رنگ عوض می کنند.

زنها مثل تخت خوابگاه هستند نوها و تازه هایشان کمیابند و کهنه هایش هم سرو صدا زیاد می کنند...

انواع مردها
مردها مثل مخلوط کن هستند در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد.

مردها مثل آگهی بازرگانی هستند حتی یک کلمه از چیزهائی را که میگویند نمیتوان باور کرد.

مردها مثل کامپیوتر هستند. کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند.

مردها مثل سیمان هستند. وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی.

مرتضی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

ایمیل وارده از یک دوست عزیز


اندیشه های زندگی
.... ..... ..... ....

زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی
برای صدای شما دعا به درگاه خداوند
برای چشمان شما رحم و شفقت
برای دستان شما بخشش
برای قلب شما عشق
و برای زندگی شما دوستی هاست


هیچ کس نمیتونه به عقب برگرده و همه چیز را از نو شروع کنه ولی هر کسی میتونه از همین حالا عاقبت خوب و جدیدی را برای خودش رقم بزنه


خداوند هیچ تضمین و قولی مبنی بر این که حتما روزهای ما بدون غم بگذره خنده باشه بدون هیچ غصه ای، یا خورشید باشه بدون هیچ بارونی، نداده ولی یه قول رو به ما داده که اگه استقامت داشته باشیم در مقابل مشکلات،
تحمل سختی ها رو برامون آسون میکنه و چراغ راهمون میشه


نا امیدی ها مثل دست اندازهای یک جاده میمونن ممکنه باعث کم شدن سرعتت در زندگی بشن ولی در عوض بعدش از یه جاده صاف و بدون دست انداز بیشتر لذت خواهی برد بنابر این روی دست اندازها و ناهمواریها خیلی توقف نکن به راهت ادامه بده


وقتی احساس شکست میکنی که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی ناراحت نشو حتما خداوند صلاح تو رو در این دونسته و برات آینده بهتری رو رقم زده


وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته همیشه دنبال این باش که این چه معنی و حکمتی درش نهفته هست برای هر اتفاق زندگی دلیلی وجود دارد که به تو میآموزد که چگونه بیشتر شاد زندگی کنی و کمتر غصه بخوری


تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه تمام اون کاری که میتونی انجام بدی اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه


بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی تا این که کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی

ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم باید به جای این کار در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم

هیچوقت یه دوست قدیمیت رو ترک نکن چون هیچ زمانی کسی جای اون رو نخواهد گرفت
دوستی مثل شراب میمونه

مرتضی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

... ... ... ...

هرکسی که متن کامل این شعر رو بلده خوشحال می شم تو کلبه ام بذاره
ممنون
مرتضی

مسلما خانم رحیمی نژاد کاملش را بلد است.

رحیمی نژاد چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقا مرتضی
شما به من لطف دارید آقا مرتضی
خوب هدف منم از این جور نظر دادن این بود که هنگ کنید:-)
استاد خوبم نه منم بلد نیستم به همین سادگی!:-)

راستی آقا مرتضی باعث خوشحالی و شادی آدم می شید کلی از دستتون خندیدم
شاد باشید :-)

سلمان رحمانی پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام مرتضی
آره یادم هست
دوست!!!
کلمه ی مهمی است و خیلی کارامد در صورتی که حقیقی اش را بیابی
نمی دونم چه پاسخی بهت بدهم چون از اصل موضوع با اطلاع نیستم ولی اگه حدسی که می زنم درست باشه دلیلش تا حدودی برایم واضح است و چون حدس است اجازه بده بیان نکنم

در مورد مجال هم همانجا در کلبه پاسخ دادم
اینجا هم می گم
من اگه سرم بره حرفم نمی ره
در این زمینه چون خیلی حساس بود و هست قول دادم که هیچگونه اشاره ای نکنم
افرادی که بیشتر در ارتباط بودند و التماس هم کردند من حرفی نزدم
حالا اینجا اضافه می کنم که همین سکوت بود که بسیار چره ساز گشت و به یاری خدا باعث شکست یاوه گویان بی هنر و دوستانی که گرگ در لباس میش بودند گشت.
موید باشی در پناه حق

مرتضی پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:46 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
ما کلا به همه لطف داریم
والا !!!

درضمن چون احتمال دادم هنگ کنم نخوندمش
یعنی کپی اش کردم و هر از گاهی می یام چندقسمتشو می خوندم
هه هه

راستی تلافیش رو می کنم
منتظر جواب هنگ کننده ام باشید
ها ها

تو یکی از کلبه ها نوشتم که انسان تنها مخلوقی است که از نعمت خندیدن برخوردار است
خدا را شکر که مسبب خندیدن هاتون من بودم

رسالت من هم همینه
کمک به خلق الله، دوست داشتنشون، خندوندن و شاد کردنشون
البته به روش خودم نه به روش دیگران
حالا این وسط هرکی هرچی حرف مفت دلش می خواد بزنه، بزنه ولی بدونه که من کار خودمو می کنم پس نه خودشو اذیت کنه و نه وقت منو بگیره
من همینی ام که هستم
می خوای بخواه نمی خوای خواه
خدا رو شکر که شبها با وجدان راحت می خوابم

بوی فیروزه جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ق.ظ

سلام داش مرتضی
بابا یکم از خودت تعریف کن انقد خودت و دسته کم نگیر داداش.

رحیمی نژاد جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ



سلام آقا مرتضی
نیایش خیلی قشنگ بود
بله دیده ایم لطف شمارو!
جا نزنید دیگه گفتید هنگ کردید الان می گید احتمال می دادید!
هر چه از دوست رسد نیکوست حتی هنگ کردن!
چه اعتماد به نفسی !:-) ( ولی آره از دستتون کلی خندیدم)
قبلا این رسالتو کوچیک فرض می کردم ولی کم کم دارم به اهمیت و بزرگی این رسالت پی می برم( این که گفتم جدی بود)
آرامش خودتونو حفظ کنید آقا مرتضی( چرا می زنید حالا) :-)
( تذکر: کل کل داریم دیگه نه؟! پس حرفامو جدی نگیرید)

مرتضی جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
وسط دعوا نرخ تعیین می کنی؟
ادب حکم می کنه تواضع داشته باشم اما نمی شه که متواضعانه و بدون هیچ رجزی به جنگ دشمن رفت.
همینجوریش پررو هستن

درضمن اونها تعریف از خود نبود
یه جور یادآوری مجدد به خودم بود که یادم نره کی هستم و چی کاره ام!!!

سلام خانم رحیمی نژاد
از نظر خودم نیایش معرکه بود. نمی دونم تا حالا چقدر تجربه کردین ولی خودم چون چندبار با تمام وجود لمسش کردم، به دلم چسبید.
چه گیری می دی هااااا
دو تا جواب عریض و طویل دادی که اولیش تجربه ای شد تا دومیشو رو محتاتانه بخونم
راستی نمی تونم منکر اعتماد به نفسم باشم. به مامانم رفتم.
تیکه کلام های دکتر جهانگیری رو بکار می برید؟
((( تذکر:من با شما کل کل ندارم پس جدی می گیرم )))
آی دلم وای دلم

قابل توجه بعضی ها:
تو کار ما سرک نکشید. ما هر جور دوست داشته باشیم حرف می زنیم.
بترسید از روزی که این دست هایی که امروز به دوستی رو به هم دراز شده بشن مشت های گره خورده!!!

خدایا اهدنا الصراه المستقیم

یا علی

الهی آمین

مرتضی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

روز قسمت بود.خدا هستی را قسمت میکرد.
خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه باشد به شما خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست
یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم..نه چشمانی تیز ونه جثه ای بزرگ نه بال و نه پایی..نه آسمان ونه دریا
تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگ کوچکی پنهان می شوی و رو به دیگران گفت:
کاش می دانستید که این کرم کوچک بهترین را خواست زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

مرتضی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ

از طرف خدا ........

می دانم هراز گاهی دلهاتان تنگ می شود . همان دلهای بزرگی که جی من در آن است آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم .دلتنگیهایت را از خودت بپرس .

نگران هیچ چیز نباش !
هنوز من هستم . هنوز خدایت همان خداست ! هنوز روحت از جنس من است !
اما من نمی خواهم تو همان باشی !

نگران شکستن دلت نباش !
شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند . اما جنسش عوض نمی شود ....
چون من شکست ناپذیر هستم ....
چون مرا داری ....
چون هر وقت گریه گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ....
چون هر گاه تنها شدی ، تازه مرا یافتی ....
چون هر گاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم ، صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیدم .

درست است مرا فراموش کردی ، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم !
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی .

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا ( ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم )
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ....

نگران نباش ! دستان مهربانم قلبت را می فشارد .
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی؟؟؟؟ من هم دل به دلت بیدارم !
فقط کافیست خوب گوش بسپاری !

پروردگارت ...
با عشق !!!

عالی بود

مرتضی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:04 ب.ظ

پرنده بر شانه های انسان نشست .
انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب می دانم. اما گاهی پرند ه ها و انسا نها را اشتباه می گیرم.
انسان خندید و به نظرش این بزر گترین اشتباه ممکن بود.
پرنده گفت: راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟
انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است . انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست. شاید یک آبی دور، یک اوج دوست داشتنی.
پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود.
پرنده این را گفت و پر زد .
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد . آنگاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی؟
انسان دست بر شانه هایش گذا شت و جای خالی چیزی را احساس کرد آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست!!!!!

در زبان: وا اسلاما! ای بی دین! خدا مگر آغوش دارد که سر در آغوشش بگذاری؟!
دخل شما انسانهای خدا نشناس ضد خدا زا می آورم. چنین و چنانتان می کنم

در دل: چرا کسی به من توجه نمی کند؟ بابا شما را به خدا درست است دو رویم ریاکارم رنگ عوض می کنم و ... اما شما را به خدا در این مفاهیم بلندی که می گویید و می شنوید مرا هم شزیک کنید. من خیلی هنرمندم. من دل را اهلی کرده ام من کامنتهای گهربار می دهم من من من من من ...
بابا یکی به من توجه کند!!!

...؟

مرتضی شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ

یکی بود
یکی نبود
غیر از خدا
هیچ چی نبود
هیچ کی نبود
خدا تنها بود
خدا مهربان بود
خدا بینا بود
خدا دوستدار زیبائی یود
خدا دوستدار نیکی بود
خدا دوستدار شایستگی بود
خدا از سکوت بدش می آمد
خدا از سکون بدش می آمد
خدا از پوچی بدش می آمد
خدا از نیستی بدش می آمد…
خدا " آفریننده " بود
مگر میشه "نیافریند" ؟
ناگهان ابرها را آفرید
و در فضای نیستی رها کرد
ابرهائی از "ذره" ها
هر ذره :
منظومه ای کوچک ، نامش ، اتم،
آفتابی در میان ،
و پیرامونش ، ستاره ای ، ستاره هائی ، پروانه وار ، در گردش،
( کعبه ای ، بر گردش ، پرستندگان ، در طواف !
- از سنگ سیاه تا سنگ سیاه )
ابرها به حرکت آمدند،
نیرومند ، فروزان ، پرچوش و خروش ،
مثل دود ،
مثل گرداب ، مثل آتش گردان ،
اتمی بزرگ ، نامش : منظومه ،
آفتابی در میان،
و پیرامونش ، ستاره ای ، ستاره هائی ، پروانه وار ، در گردش،
( کعبه ای ، بر گردش ، پرستندگان ، در طواف !
- از سنگ سیاه تا سنگ سیاه )
زندگی پدید آمد،
گیاه ها :
از خزه های کوچک تا درختهای بزرگ ،
و حیوانات :
از میکروب ها ، تا ماموت ها،
ودر آخر، انسان :
بدها و خوبها ،
بدها ،بدتر از همه بدها ،
خوب ها ، خوب تر از همه خوب ها :
بدها مثل شیطان ،
خوبها ، مثل خدا .

سلمان رحمانی یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:30 ب.ظ

سخنی چند در عشق
مراکز عشق به ناید شعاری
مبادا تا زیم جز عشق کاری
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است
جهان عشق است و دیگر زرق سازی
همه بازیست الا عشقبازی
اگر بی عشق بودی جان عالم
که بودی زنده در دوران عالم
کسی کز عشق خال شد فسردست
گرش صد جان بود بی عشق مردست
اگر خود عشق هیچ افسون نداند
نه از سودای خویشت وارهاند
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در و بند
به عشق گر به گر خود چیر باشی
از آن بهتر که با خود شیر باشی
نرویَد تخم کس بی دانه ی عشق
کس ایمن نیست جز در خانه ی عشق
ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
که بی او گل نخندید، ابر نگرییست
شنیدم عاشقی را بود مستی
و از آنجا خاست اول بت پرستی
همان گبران که بر آتش نشستند
ز عشق آفتاب آتش پرستند
مبین در دل که او سلطان جانست
قدم در عشق نه کو جان جانست
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات
اگر عشق اوفتد در سینه ی سنگ
به معشوقی زند در گوهری چنگ
که مغناطیس اگر عاشق نبودی
بدان شوق آهنی را چون ربودی
وگر عشقی نبودی بر گذرگاه
نبودی کهر با جوینده کاه
بسی سنگ و بسی گوهر بجایند
به آهن را نه که را می ربایند
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش
گر آتش در زمین منفذ نیابد
زمین بشکافد و بالا شتابد
وگر آبی بماند در هوا دیر
به میل طبع هم راجع شود زیر
طبایع جز کشش کاری ندانند
حکیمان این کشش را عشق خوانند
گر اندیشه کنی از راه بینش
به عشق است ایستاده آفرینش
گر از عشق آسمان آزاد بودی
کجا هرگز زمین آباد بودی
چو من بی عشق خود را جان ندیدم
دلی بفروختم، جانی خریدم
ز عشق آفاق را پر دود کردم
خرد را دیده خواب الود کردم
کمر بستم به عشق این داستان را
صلای عشق در دادم جهان را
مبادا بهره مند از وی خسیسی
به جز خوشخوانی و زیبانویسی
ز من نیک آمد این اربد نویسند
به مزد من گناه خود نویسند

خسرو و شیرین - نظامی گنجوی

مرتضی چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ب.ظ

خدیا ! هدایتم کن ! بسوی راهی که انتهایش نور باشد و عشق ...!

خدای مهربانم خیلی وقت بود حرفهای ناگفته ام را برای تو ننوشتم.
تویی که غیر از تو کسی برای من نیست. تویی که خیلی چیزهای نا آشنا را برایم آشناکردی
خدای من ! خداوند مهربانم تو را قسم به بی کرانگی محبت و قدرتت٬ بر من رحم کن و بهترین ها را به من هدیه کن.

خدای مهر و عشق !
شکیبایی را خوب به من آموختی و اکنون این منم که فریاد میزنم !
هر چه از تو میرسد نیکوست و تویی که در هر حال ناب ترین ها و بهترین ها را به من هدیه میدهی
دستم را بگیر و مگذار خطا کنم مهربانا.

خدای من !
تو را سپاس برای هر آنچه که به من عطا کردی.

و هر چه که عطا نکردی

رحیمی نژاد شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام به اقا مرتضی
خوبید؟
چرا اسم منو نگفتید منم قبول شدم اگه بگم دانشگاه شما باور می کنید ؟ خوب حق دارید نباید باور کنید نه من مثل شما باهوش نیستم من در یک دانشگاه ناکجا آباد قبول شدم واسه تفریح می خوام برم (دانشگاه و تفریح!) خداکنه استادی مثل دکتر عموزاده هم اونجا باشه والبته دانشجویانی چون شما(بابای گروه)! ( بی شوخی می خوام درس بخونم )
جایزه نمی دی به من:-) !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سریع نباشی دکترا بهت می رسما زود باشید باید دکترا قبول شید. انشاالله

مرتضی یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خانم رحیمی (نژاد)
خدا رو شکر، شما چطورین؟ خوب هستین؟ شاد و شنگول و خوش خرم اید؟
سوالی می پرسیدآ ، از کجا می دونستم که قبول شدین؟
اشکالی نداره، الان اسمتون رو گفتم تا همه بدونن
مجدد تبریک می گم

وقتی ظرفیت ها زیاد شده مگه می شه قبول و باور نکرد.
امسال 50 هزار نفر نسبت به پارسال و 80 هزار نفر نسبت به زمان ما ظرفیت ها زیاد شده. دیگه هر کی از باباش قهر می کنه میاد ارشد!!!
دکتری هم تا چند سال دیگه به همین وضع مبتلا می شه!
من باید پوست خودمو قلفتی بکنم دکتری قبول بشم اونوقت شماها (منظورم 84 ای ها به بعد) نیومده میان دکتری!!!

والا وقتی که خودم قبول شدم چپ و راست ازم شیرینی گرفتن (3-4 دفعه) و کسی هم پیدا نشد که بهم جایزه ای بده
یه سری سمنان، یه سری تهران، یه سری بچه های دانشگاه و انجمن، یه سری پسرای هم ورودی ام (که به زور کباب گرفتن)

راستی استاد حسین دهقان هنوز شیرینی اش رو نداده

موجود رتبه ی 4ای کجایی؟ خبری ازت نیست؟
دلم واسه غلط املایی هات تنگ شده !!!

سلام
دلش با ماست(!) بسه.

رحیمی نژاد دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ق.ظ

سلام اقای مرتضی صفردوست:-)
بله خوبه خوبم از لطف دوستانی چون شما
به این میگن گیر الکی دادن خواستم سر به سرتون بذارم:-)
ممنون نیازی نبود داشتم با شما شوخی می کردم ولی ممنون
آهای آقا مرتضی می دونم باهوشید ولی منم مثل شمام منتها از نوع تنبلش!
می خواید من بهتون جایزه بدم!؟!
شیرینی هم به چشم سال ۹۶ اگه استاد ما رو هم دعوت کردن شیرینی بهتون میدم قول می دم.

سلام
دعوت هم کنیم کسی نمی آد.
شما هم ان شاا... با ۸۲ ای ها بیایید
به نظر ۶/۶/۹۶ بود درسته؟ (اگه عمری باشه)

مرتضی دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
یا مرتضی یا صفردوست
نه همون مرتضی رو ترجیح می دم

جزای کسی که می خواد سر به سر بذاره اینه که گیر الکی بهش بدی
تازه شانس آوردین چون خیلی از قسمتاشو سانسور کردم
یعنی دلم رحم اومد

چرا نیاز بود
همه باید بفهمن که ارشد قبول شدین و با دعای خیرشون به بدرقه تون بیان

چرا داد می زنی؟
یکی از قسمت هایی که خود سانسوری کردم درباره ی همین باهوشی بود که باز هم سانسورش می کنم

کی از جایزه بدش میاد
اول بگین چی می ین تا آدرس بدم پستش کنید

رحیمی نژاد دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام استاد
اگر خدا بخواهد و اجازه بهم بدن حتمآ میام.ممنون
سلام آقا مرتضی
بدد اومد تا شما باشی نژاد رو جدا نکنی
جایزه چیزییه که من دوست دارم بدم شما نباید خوشت بیاد!
اگه میتونی قبول کنی جایزه ای بگیری که دوست نداشته باشی آدرس بده!

خیلی فلسفی شد

امین سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ

از چشم هایت می روم آهو بچینم

یا نه چراغستانی از جادو بچینم

باید پی تکرار تو تا بی نهایت

آیینه ها را با تو رو در رو بچینم (۱)

فانوس های روشن دلتنگی ام را

تا کی در این دالان تو در تو بچینم

یا کوزه های تشنه کامم را شبانه

پر می کنم پنهان و در پستو بچینم

کی می رسی از راه ای خورشید ای پیر

کز دست تو کشکولی از یاهو بچینم

لب های شور من به هم می چسبد آرام

گر بوسه ای شیرین از آن کندو بچینم

یک شب در این دالان قدم بگذار تا من

یک عمر میخک بو کنم شب بو بچینم

مرتضی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ

به نام خدا

سلام خانم (رحیمی) نژاد
چی رو به چی ربط میدی
من که از چیزی بدم نمی یاد. هر کس هرجوری که دوست داره می تونه صدام بزنه.
شما هم هر جور داست دارین صدام بزنید. به کسی هم ربطی نداره
مرتضی - بابای گروه - مشتی - کربلایی یا ...
البته من اولی و آخری رو بیشتر می پسندم

اولا دو سال پیش قبول شدم. کیفش به اون موقع بود که جایزه می دادین. کیف شما هم به اینه که الان جایزه بگیرید.
ثانیا اشتباه می کنید، معمولا جایزه رو چیزی می دن که طرف خوشش بیاد.
یه حبه قند استاد کادو بهم داده که همیشه جلو چشمم هست و یه دوستی تی شرتی واسم خریده که ته کمدم خاک می خوره!
اینو گفتم بدونی که اولا مادی گرا نیستم و دوما ساده ترین چیزها واسه من بالاترین ارزش ها رو داره
حالا کدوم بهتره؟
اونی که از جایزه یا هدیه خوشم بیاد و همیشه جلو چشم باشه یا اونی که خوشم نیاد و بندازم یه گوشه ای تا خاک بخوره؟

حالا یه سوال:
خودت میتونی جایزه ای رو که دوستش نداری قبول کنی؟
اگه می تونی آدرس بده!!!

من می تونم
درسته اون تی شرت رو نمی پوشم اما هرگز محبت دوستم رو فراموش نکردم!
این هم آدرس:
تهران-خیابان 17شهریور-4راه دروازه دولاب-میدان شکوفه-کوچه شهید محمد جواد ناصر شریعتی-پلاک 23
البته اگه به آقا پستچی بگی اینو ببر تهران برسون دست آقا مرتضی، صاف میاره در خونمون!

یه تهرانه و یه (آقا) مرتضی! نه، یه ایرانه و یه (آقا) مرتضی! باز هم نه، یه جهانه و یه (آقا) مرتضی!
والا

یا علی

رحیمی نژاد چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام آقا مرتضی
حالتون چطوره؟ خوب باشید همیشه .باشه؟
من جایزه می دم بهتون برای تموم کردن این دوره وگرفتن ارشد این جوری برای شما هم جایزه گرفتن کیف داره:-)
جایزه ی منم بابام داده (نظری کرده بود برا قبولیم) (درسته پیام نوره ولی با شرایطی که من دارم این یه نعمت بزرگه برام)
آفرین خوب گفتی منظور منم این بود که باید از این که من بهتون جایزه می دم خوشتون بیاد نه از جایزه ای که بهتون می دم
از کسی که دوستش داریم هدیه یا جایزه گرفتن قشنگه حالا هرچی که می خواد باشه. اگه جایزم براتون ارزش داره می فرستم وگرنه وقتی این جایزه خوشحالتون نمی کنه چرا بفرستم!
منم آفرین شما برام کافییه جایزه ی خوبی بود:-)تازه تبریک وتشویقتون برا رفتن هم همینطور
۲۵-۲۶ عروسی آقا داداشمه انشاالله بعد از عروسی منتظر جایزتون باشید:-)
بله دنیاستو یکی آقا مرتضی!:-)

مرتضی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام

وای عروسیه!!!
عروسیه آقا داداش خانم رحیمی نژاده
من که فکر نکم واسه تعارف هم که شده دعوتمون کنن
به حق این شبای عزیز به پای هم پیر بشن

خانم رحیمی نژاد دادشت و بوی فیروزه سر و سامون گرفتن
حالا نوبت خودته
یالا دست بجنبون

واسه جایزه هم کمی صبر کنید. هنوز معلوم نیست کی دفاع کنم
لنگ یک گرم آمینو رزین ام. همه دارن ولی بالای 200 کیلو می دن
یه مرد هم پیدا نمی شه یه گرم بهم بده
موندم از کجا گیرش بیارم
دعا کنید از جانب غیبش واسم برسه
راستی استاد سمنان آمینو رزین پیدا نمی شه
به خدا حاظرم پول یک کیلوشو بدم

راستی یادمه بابای سلمان دارابی نذر کرده بود که اگه پسرش ارشد قبول بشه، سلمان خودش یه گوسفند بکشه

یا علی

سلام
نه!

رحیمی نژاد جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام
نه دعوت نمی کنم!!!!
ممنون از دعای خیرتون
چه ربطی داره ؟؟؟؟!!!!!!!
آخیش باشه تا هر وقت بگی صبر می کنم اصلا عجله نکن :-)
انشاالله کارتون راه می افته
می دونید آقا مرتضی وقتی چیزی می نویسم که تمام احساس و فکرمو به خودش مشغول می کنه دیگه به املای کلمه ها دقت نمی کنم با هر حروفی که شده می نویسم باور کنید املای نذر رو بلد بودم!!!
بابای من هم چنین نذری کرده ولی نه این که من بکشم!!!
بابام یه جمله ی معروف داره میگه اعظم (فاطمه) تا هر جا می تونی درس بخون بابات هیچی پول نداشته باشه ولی تا زانوش پول داره که برات خرج کنه!!! دستش درد نکنه .

آفرین به بابا

چلیپا جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

سلام و وقت بخیر به استاد -مرتضای عزیز و جمیع علمای قوم (نخونین قم)

یه سوال داشتم
برای اثبات یک حقیقت بد دهنی کردن خوبه یا بد؟ خوب حتماْ میگید بد است و کلی هم موعظه می کنید که یه وقت این کارو نکنید منم دقیقاْ همین فکرو میکردم اما خداوند رو که به خوبی مطلق قبولش داریم و هیچوقت بدی در او راه نداره چرا بعضی جاها بعضی از انسانها را دقیقا به فحش می کشه خبر بعضی از آدمها میگه گوسفند -چهارپا -نفهم- مریض و...و...و امام خمینی (ره) که هممون ارادت ویژهای به ایشون داریم در بعضی از خطابه ها عملا امریکا و اسرائیل دقیقا شبیه رئیس جمهورمان (جناب احمدی نژاد) با سخیف ترین ادبیات به فحش می کشه و آیا این ادبیات در جایگاه خدایی یا جایگاه رئیس جمهور نیاز است؟

و شاید بهتر است این گونه بگویم خدایی با ادبیات خوبتر عاری از هز گونه ناسزا در کتابش شاید شبیه مکتبهای انسانی و شبه عرفانی بهتر نبود؟

آیا اگر احمدی نژاد مودبانه تر با دشمنانمان صحبت می کرد برای جایگاه خودش به عنوان رئیس جمهور و یا حتی جایگاه ایران بهتر نبود (هر چند حق با ایشون باشه که از نظر من هست)؟
(و صد البته من نمی خواهم شان و منزلت هیچ کدوم از جایگاهها رو با هم قیاس کنیم )
و در پایان باید بگویم من به نقص عقل خود در قبال خدا کاملا واقفم و اگر چه می دانم هر چه که او بخواهد صلاح است اما برای عقلم سوال پیس آمد و پرسیدم؟

به نام خدا
سلام

۱- از آیات قرآن در شگفتم. خیلی از خدا خوشم می آید! کیف می کنم از آیه های مثلا ولا یخاف عقبها. خدا با ما درست مثل زبان خودمان حرف می زند.
۲- توهین خوب نیست. اما قوی بودن خوب است. اعتماد به نفس خوب است. ممکن است به یکی با الفاظ مودبانه توهین کنی و از یکی در زبان دشنام تعریف!
۳- اشدا علی الکفار رحما بینهم
۴-دنیا دنیای زور است یک قدم عقب بگذاری قدرتهای زورگو صد قدم جلو می آیند. عجیب است پریشب همین بحث در مهمانی در گرفت و همین را گفتم.
۵-من سیاست خارجی آقای احمدی نژاد را بیشتر از آقای خاتمی می پسندم. در سیاست داخلی نظرم عکس است.

عزت زیاد

مرتضی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه
مدت ها بود که می خواستم این مطلب رو بذارم اما توفیق نشد.
دشمنای اسلام و در راس اونها وهابیون برای تفرقه بین شیعه و سنی و دور کردن مسلمونا از دین اسلام شبهات زیادی در دین راه انداختن که یکی از این مهمترین شبه ها رو در قالب سوال و جوابی براتون آوردم.
اگه نظری تکلمیلی بر این مطلب دارین خوشحای میشم بگین

یا علی

مرتضی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ

... ... ... ... ... ... ...


سوال :
سلام میکنم خدمت شما مشاور مهربان
من از شما سوالی داشتم....
میخاستم بدانم چگونه میشود خدا را برای پرستش خودش عبادت کرد.....
یعنی نه از روی ترس عذاب در قیامت ، و نه با هدف کسب ثواب آن .یعنی همین جوری بخواهیم خدا را عبادت کنیم....به امید هیچ چیزی ویا نگران از چیزی نباشیم.... برای خود خدا و تشکر از او..
شاید بگویید برو و نماز بخون....اما ببخشید ها....من دوست دارم خودم بشینم و با خدا حرف بزنم اگر نماز بخوانم در طول نماز همیشه حواسم به جاهای دیگر میرود و فقط در سلام اخر به یاد عبادت هستم... چون علم میگه وقتی ادم یه چیزی رو حفظ باشه ، ان را طوطی وار و بدون فکر میگه....
خوب وقتی ادم نتونه با خدا به زبون خودش (فارسی) حرف بزنه همین میشه دیگه...اصلا چرا نماز رو نمیشه فارسی خوند....اینجوری همش نماز یه چیز کلیشه ای است که ادم باید مثل ادم اهنی هر روز 5 بار اونو بخونه....یه چیزهایی که هیچوقت عوض نمیشن...یه زمانهای خاص....یه حرفهای تکراری....در طول 50 یا 60 سال....نمیشه توش گریه کرد و از خدا کمک خواست(چون ما در این دنیا هستیم و همه چیز مادی است ، پس مشکلات ما هم که از خدا میخاهیم رفعش کند مادی است...بنابراین نمیشه انها را در نماز گفت)(چون در نماز فقط از ترس خدا میشود گریه کرد و بس..........نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
ادم نمیتونه قشنگ با خدا حرف بزنه و چاره کارهاش رو از اون بخاد.....همش باید یه چیزهای تکراری رو بگه...
تازه تو کتاب دینی ما(اول دبیرستان) از قران ایه ای اورده
‹‹.... وَ اَقـِمَ الصَـلا َة َ لـِذِکری›› (سوره طه ، ایه 14 )
پس نتیجه میگیریم ما برای اینکه خدا را یاد کنیم نماز میخانیم......یعنی نماز همان یاد خداست( دینی اول.ص 121 و 126)
پس ایا نمیشه ما این یاد رو با زبون خودمون و خودمونی به خدا بگیم......(البته به جز ناز های جماعت)
حالا ازتون میخام کمکم کنید و من رو از این سردرگمی و سوالای مختلفی که برام پیش میاد راحت کنید
متشکرم
16 ساله
اول دبیرستان

مرتضی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ

پاسخ :

با سلام و عرض تحیت.
دوست گرامی!
در مورد مطلب اول شما باید عرض کنیم که انسان گاهی آتش جهنم یا باغ بهشت را مورد توجه قرار می دهد، و از آن جهت که از آتش می‌ترسد، کار زشتی را ترک می‌کند یا از حیثی که از نعمتهای بهشتی خوشش می‌آید کار نیکی انجام می دهد.
اما گاه از آن رو به کار نیک رغبت دارد که از خود عمل نیک و نیکی خوشش می آید، و بدی برایش ناگوار است.
برای خود ما بسیار پیش می آید که کاری را به زور و اجبار انجام می دهد و کاری را از آن جهت که دوست می دارد می کند. مثلا یک مادر نه به طمعی به فرزندش مهر می ورزد و به او کمک می کند، بلکه این کار را با طیب خاطر و از سر رغبت انجام می دهد.
انسان سالم انسانی است که آنچنان خود را تربیت کرده که از بدی باطنا بدش بیاید، و خوبی را با تمام وجود دوست بدارد. چنین انسانی هرگز به آن جهت که کسی او را تهدید کرده یا به تشویقی دلخوش داشته کار نیک نمی کند و از بدی اجتناب نمی کند؛ بلکه به خاطر خود خوبی آن را انجام می دهد، ولو منفعتی برای او نداشته باشد، و اجتنابش از بدی نه به سبب تهدیدی است که از خطرات آن عائدش می شود، بلکه چون از آن بدش می آید.
حال انسان سالم ـ از نظر اخلاقی ـ وقتی مؤمن باشد، از آنجا که همه خوبیها را از خدا و در خدا می بیند، و به عباری خوبی ها را تجلی خداوند در عالم می بیند، همه کارها را به خاطر خدا و به این سبب انجام می دهد که خدا از آن خوشش می آید. این همان وجه عبادی بودن همه اعمال مؤمنان واقعی است، و این که چرا همه کارهایش را برای رضتی خودا و نه جلب بهشت و فرار از جهنم انجام می دهد.
چنین انسانی از آن جهت از جهنم می ترسد و فرار می کند که آن را مظهر خشم خداوند می‌بیند(نار الله الموقده)؛ یعنی در واقع درصدد است تا لایق خشم الهی نگردد. پس مؤمن از خشم خدا است که می‌ترسد، نه از صرف آتش. همچنین است بهشت.
اما در مورد سؤال دوم شما، یعنی نماز و حرف زدن با خداوند، باید گفت:
اولا باید بدانید حرف زدن با خداوند محصور در نماز خواندن نیست، و شما هر لحظه و به هر زبان می توانید با خداوند گفتگو کنید، و این بسیار سفارش شده است. در نماز هم به فتوای بیشتر مراجع معظم تقلید، در دعای قنوت می توانید به زبان فارسی حاجت خود را بخواهید. حتی نماز هایی ـ مثل نماز مستحبی غفیله ـ هست که پس از دعای خاص در قنوت شما باید حاجت خود را به زبان بیاوری و این به زبان آوردن لازم نیست به عربی و مانند آن باشد.
اما چرا علی رغم اینها باید نمازی به زبان عربی و به طور هماهنگ و یک شکل بخوانیم؟ باید گفت اولا، نماز از بعد عبادی آن، فقط حرف زدن با خدا نیست، بلکه مجموعه حالات و عوارضی است که درک آن به انسان احساس حضور می دهد؛ مثلا حالی که به انسان در حال سجده دست می دهد هیچوقت در حال نشستن دست نمی دهد؛ به خصوص که سجده با جمله ای مثل "سبحان ربی الاعلی وبحمده" آراسته شده باشد، که بسیار متناسب با مقام است.
ثانیا، نماز تنها عبادت فردی نیست، بلکه وجهه جمعی و نمود اجتماعی آن هم مورد نظر شریعت بوده است. خوب است بدانید اصل در نمازهای یومیه جماعت بودن آن است. ولی نماز فرادی هم وجهه عمومی و نمادین خود را دارد. نماز یک شکل با یک زبان و یک آهنگ و در زمان های معین، خود حلقه اتصال و نخ تبیحی است که امت اسلامی را به هم پیوند می دهد.
حال فرض کنید هر قومی به زبانی این نماز را می خواند؛ آیا این شأن برای نماز محفوظ می ماند؟!
ثالثا، اگر اجازه می دانند ترجمه نماز خوانده شود، و یا هر کس به میل خود با خدا صحبت کند، تصور نمی کنید با گذشت زمان و با توجه به فرهنگهای متفاوت جوامع انسانی و روحیات بسیار متنوع انسانها، پس از مدتی وجه مشترکی از تصور و درک معبود و نحوه ارتباط با او باقی نمی ماند؟!
علاوه بر این شاهکار نماز آن است که انسان را به نیازهای اساسی و جاودانمان توجه می دهد، تا این نیاز را بر سر سفره رحمت خداوند مطرح کنیم.
خلاصه اینکه بهترین مواجهه با خداوند و گفتگو و احساس حضور با او را خود خداوند که آشنای با عوامل روانی و اجتماعی ماست برایمان طراحی کرده، و نماز نامیده است.

دوست عزیز!
در تاریخ ما انسانهایی بوده اند که برای فهمیدن یک رمان آلمانی یا روسی زبان سخت آلمانی یا روسی را آموخته اند؛ چطور برای فهمیدن زبان نماز یادگیری چند عبارت سخت است؟! با ممارست و تکرار توجه به معانی نماز کلمات عربی به مانند فارسی خواهند شد.
با التماس دعا.
مشاوره مذهبی ـ قم.
باستانی.

مرتضی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ب.ظ

در ادامه چندتا سوال و جواب در این مورد واستون می ذارم که تلمیل کننده ی بحث هست

... ... ... ... ... ...

چرا انسان برای نماز خواندن باید مجبور باشد وقت خود را صرف کرده و زبان عربی را یاد بگیرد ؟

یاد گرفتن ترجمه نماز اونقدر ساده است که من پیرمردان و پیر زنان بی سواد زیادی را دیده ام که ترجمه ان را بصورت کامل بلد هستند و در نیازی به فکر و تامل جهت به خاطر اوردن ندارند با سواد ها که جای خود دارد خیلی طول بکشه نیم ساعته فول هستند و نیازی به فرا گرفتن کامل زبان عربی وجود ندارد

... ... ... ... ... ...

چرا باید وقتی به اصول دین معتقد شدیم به لوازم ان هم پایبند باشیم ؟؟

شما فرض کنید تابعیت کشوری رو قبول نموده اید یا اینکه به کشوری سفر کردید وقتی که این مساله رو قبول کردید دیگه نمی تونید بگید که من پایبندی به قوانین این کشور رو قبول ندارم البته ذکر این نکته لازمه که در قوانین کشور های مختلف امکان خطا وجود داره لذا اگر فرد بدون قبول فقط رفتارش را به گونه ای انجام دهد که نگویند خلاف می کند کفایت می کند و مشحصه که به علت همین نقص حق اعتراض به قوانین بشری محفوظه اما در قوانینی که خداوند متعال تعیین نموده به هیچ وجه خطا راه نداره در نتیجه انسان باید با اعتقاد کامل جهت اطاعت از امر الهی دستورات خداوند تبارک و تعالی را عمل نماید.

... ... ... ... ... ...

چرا در ادیان دیگر کتب اسمانیشون و نمازشون مثلا تورات رو به زبان محلی خودشون می خونند اما در اسلام به زبان عربی ؟

دانشمندان و مترجمان بزرگ زبان همیشه تاکید دارند که اگر می خواهیم مطلبی را به صورت کامل درک کنیم بهترین روش مطالعه ان مطلب با زبان اصلی می باشد چون در ترجمه انتقال عین مفاهیم ممکن نیست این سخن درباره نوشته های انسانها می باشد چه رسد به قران که معجزه حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و اله ) می باشد لذا هر کس معتقد است که می توان نماز را به فارسی خواند از او ترجمه دقیق سوره حمد رو می خواهیم البته می دانیم که این کار اصلا عملی نیست چون قران بر خلاف تورات که بصورت زندگی نامه سالیان سال پس از حضرت عیسی نوشته شده عین کلمات خداوند تبارک و تعالی است و لذا اگه در نماز از ترجمه استفاده بشه باید تمام زوایای متن زبان اصلی لحاظ بشه تا در بردارنده تمام مقصود باشه اگر شما توانستید مثلا سوره حمد را بگونه ای ترجمه کنی که تمام معنی کامل ان را در بر داشته باشد بفرمایید تا ما هم استفاده کنیم

مرتضی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ

مردی به امام حسین (ع) گفت :
من گناهکارم و نمی توانم خود را از گناه دور کنم مرا نصیحتی فرما!
امام (ع) فرمودند :
۵ عمل را انجام بده بعد هر چه خواستی گناه کن

۱) روزی خداوند را نخور و هر چه خواستی گناه کن.
۲) از ولایت و حکومت خدا بیرون برو و هر چه خواستی گناه کن.
۳) جایی را پیدا نما که خداتو را نبیند بعد هر چه خواستی گناه کن.
۴) وقتی ملک الموت به سراغت آمد تا جانت را بگیرد او را از خود دور کن و هر چه خواستی گناه کن.
۵) وقتی مالک جهنم تو را به جهنم می برد وارد جهنم نشو و هر چه خواستی گناه کن.

مرتضی شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ

سلام چلیپای عزیز

امیدوارم این جواب قانع ات بکنه چون می تونه جوابی بر تمام شبهات باشه مثل سوال تو یا ...

... ... ... ... ... ... ... ...

اسلام تاکید بسیار زیادی بر عقل و تفکر داشته و مسلمانان را به تفکر و تعقل دعوت نموده است اما :

1) آیا عقل حکم نمی کند انسان به حرف کسی که راه را از چاه می شناسد گوش فرا دهد ؟؟

2) ایا عقل انسان نمی گوید گوش فرا ندادن به سخن شخص مطمئنی که راه را از چاه می شناسد و قابل اطمینان است عین جهالت است ؟؟

3) آیا عقل انسان نمی گوید وقتی به علم و حکمت الهی و رسالت حضرت ختمی مرتبت ایمان آوردی لازمه اش قبول احکام و قوانین اسلام است ؟؟

بنابراین دنبال علت یک حکم بودن با مشروط نمودن قبول یک حکم به دانستن علت ان٬ متفاوت است ما مخالف تحقیق برای یافتن علل احکام الهی نیستیم و خود نیز در این راه تلاش می کنیم اما نیافتن دلیل و فلسفه حکمی رادلیل بر نداشتن علت نمی دانیم چون به یقین برایمان ثابت شده است که واضع حکم دارای علم ما فوق بشری است و هیچ کار بی حکمتی از او صادر نمی شود.

امین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ

پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل رفت و دو زانو نشست
مست مست
گفت: تو را فرصت تعلیم هست؟


گفت: هست
گفت: که ای خسته ترین رهنورد
سوخته و ساخته گرم و سرد
بر رخت از گردش ایام گرد
چیست برازنده بالای مرد؟
گفت: درد
گفت: چه بود، ای همه دانندگی
راست ترین راستی زندگی
پیر که اسرار خرد خوانده بود
سخت در اندیشه فرو مانده بود
ناگه از شاخه‌ای افتاد برگ
گفت: مرگ
-----------------------------
خداوندا اجابت کن که دنیا مال من باشد

چه دنیای دل انگیزی،خدایا مال من باشد

جهان پیر است و بی بنیاد،می دانم ولی یارب!

همینش هم زیاد است از سر ما، مال من باشد

به نوح عمر و به قارون ثروت بسیار بخشیدی

کرم تکمیل کن تا هر دو یکجا مال من باشد

گمانم حسن یوسف داده باشی بنده را! لطفا"

کرم کن از همان اول زلیخا مال من باشد

به هر چیزی که چشمم را بگیرد امر کن فورا"

بدون قیل و قال و جنگ و دعوا مال من باشد

ندارم طاقت دیدار خان و کدخدایی را

عنایت کن ده پایین و بالا مال من باشد

بخیلند این جماعت،ای خدا داد مرا بستان!

نمیخواهند هرچی هست تنها مال من باشد

بده روزی که من از کودکی خوش اشتها بودم

از اول عادتی دارم که قاقا مال من باشد

چقدر این بنده ات را راضی و خوشحال خواهی کرد

اگر هر چیز خوبی هست هر جا مال من باشد

به من گر طبق استعداد من تکلیف فرمایی

دویدن مال مردم،خواب و لالا مال من باشد

پدر پیر است و بازم دارد از حمد و ثنای تو

پدر مال برادر، ارثش اما مال من باشد

من از دیوار مردم خوب و راحت میروم بالا

عنایت کن فقط دیوار حاشا مال من باشد

نمی بینم کسی را جز تو ای معبود بی همتا

خوشا عالم همه یا مال تو یا مال من باشد

برایت هر چه میخواهی عبادت می کنم،لطفا"

تمام حوریان دار عقبی مال من باشد

اگر خواهی دعای دیگران را هم اجابت کن

ولی با نام من ارسال کن تا مال من باشد!

تو یک خوان کرم گسترده ای با وسعت هستی

ولی من قانعم فعلا" همینها مال من باشد!

مرتضی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ب.ظ

شوق مادر

اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرت‌ خواهی کنم هی می‌گفت علی‌جان تویی، هی می‌گفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز می‌گفت رضا جان تویی مادر، می‌گفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید.
اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم.
اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد

مرتضی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

به نام خدا
سلام به همه
شب های قدر با حسین دهقان می رفتیم مسجد شهید بهشتی که حجه الاسلام والمسلمین استاد مهدی دانشمند سخنرانی می کردن
خلاصه ما به شبهای قدر اکتفا نکردیم و شبهای دیگه هم رفتیم

دیشب درباره ی بحث شیطان پرستی صحبت کردن که لازم دونستم واسه شما هم بیارم

مطالبی که تو کامنت بعدی می خونید از وب سایت رسمی ایشون به آدرس www.daneshmand.name انتخاب کردم.

از استاد خوبم خواهش می کنم که توی صفحه اصلی وبلاگ این مطلب رو درج کنن تا اولا همه بخونن و ثانیا بتونم مطالب بیشتری رو در یک نظر تخصصی جمع آوری کنم
چون هم اطلاع رسانی می شه و گوش به گوش همه می رسه و هم با طعمه های شیطان پرستان که برای دین ناب محمدی (صلوات) پهن کردن آشنا می شیم.

یا علی

مرتضی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

دانستنی های شیطان پرستی (قسمت اول)

الف : شیطان پرستان قدیم ( یزیدیان)
عقائدشان مشتمل بر 4 مذهب است.
زرتشت - یهود - مسیحیت – اسلام

ب: شیطان پرستان جدید :
1- معمولا اعضای ای فرقه ها دلبسته تر ؛ پای بندتر؛ متعصب تر، از کسانی هستند که به ادیان رسمی معتقدند.

2- عضویت در این گروه ها در جامعه ؛ غیر مآنوس و غیر طبیعی است.

3- وجود رهبر مورد پذیرش و غیر معتقد به دین سنتی که تمام جوانب زندگی مریدان اعم از غذا؛ مسکن ؛ همسر؛ لباس وحتی حق حیات را تعیین می کند .

4- ادعا دارند که دسترسی به حقیقت بهتر و بیشتر از ادیان گذشته دارند.

5- تفاوت روشن بین ما (مسلمانان) و شیطان پرستان این است که آنان خودشان را خوب و الهی می دانند و ما را به طور هماهنگ بد و شیطانی می دانند.

6- مدعی هستند که راهی سریع و مرحله بندی شده و قابل اجرا برای رسیدن به حقیقت دارند.

۷- عوامل جذب به این فرقه ها:
برخی از جوانان و افراد دیگر به علل مختلف زیر به آیین های جدید گرایش پیدا میکنند:
الف: مشکلات خانوادگی
ب: کمبود محبت
پ: عدم اطلاع کافی از آموزه های اصیل دین اسلام
ت: نارسایی ها واسیب های اجتماعی وفرهنگی
ث: مشکلات سیاسی

8- نشریاتی که بطور مخفی و بی سر و صدا فعالیت و تبلیغ می کنند مانند:
الف: راجینش یا اوشو
ب: ساتیا سای بابا
پ: خوزه سیلوا
ت: پپائولو کوئیلو
ث: رام الله
ج: مِهِربابا
چ: اِکِنکار

8- گسترش کلاس های خصوصی ونیمه خصوصی برای تحول معنوی وشستشوی مغزی با موضوعاتی جذاب مانند:
الف: ارامش
ب: روحیه شاد
ت: ارتباط موثر
ث: موفقیت شغلی
ج: موفقیت مال و اجتماعی
چ: انرژی درمانی
ح: مدیتیشِن
خ: یوگا
د: تمرکز و مراقبه
ذ: تسلط برخویشتن در 10 روز
ر: مراقبه در 20 جلسه

مرتضی سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:49 ب.ظ

تفاوت اعتقادی شیطان پرستان غرب با شیطان پرستان و دوستان ابلیس در ایران:
شیطان پرستان غربی شیطان را دشمن خدا و در مقابل خدا می دانند و خنجر را از رو بسته اند ولی شیطان پرستان و ابلیس دوستان ایرانی، شیطان را بهترین موحد و عابد زمانه می دانند و این بسیار بسیار خطرناک تر از شیطان پرستی در غرب است.

مرتضی چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ

شکایت از ظالم

در تاریخ نوشته اند که یک سال، موسم حج منصور خلیفه عباسى (که خداوند او را لعنت کند ) به مکه رفته بود. او در "مسجد الحرام" کنار دیوار کعبه فردى را دید که پرده خانه را گرفته و به خداوند از دست ظالمان شکایت مى کند و مى گوید: خدایا، مى بینى چطور بندگان صالحت دچار ظلم و ستم شده اند؟

منصور چون چنین دید، او را احضار کرد و پرسید: از دست چه کسى شکایت دارى؟

او گفت: از دست تو!

منصور پرسید: براى چه؟

او پاسخ داد: زیرا که صالحان و نیکوکاران را از مسند برکنار کرده اى و بدکاران را بر سر کار آورده اى

منصور گفت: اما چنین نیست، نیکوکاران از من فاصله گرفته اند، من تقصیرى ندارم

او پاسخ گفت: علت امر این است که تو، خود از جمله بدکاران بد هستى

آنگاه با کمال جرات و شهامت در حضور منصور سخنانش را ادامه داد: من مسافرتى به کشور هند کردم، تقریبا تمامى مردم آنجا بت پرست هستند روزى در بازارى مى گذشتم که به مغازه قصابى رسیدم، قصاب همانطور که در حال وزن کردن گوشت بود، به بالاى سرش نگاه مى کرد او این کار را چند بار تکرار کرد، تا اینکه کنجکاوى من برانگیخته شد. من صبر کردم تا مغازه خلوت شد، آنگاه نزد او رفتم و علت این امر را پرسیدم. ابتدا او انکار کرد و خواست از پاسخ دادن به سوال من طفره رود ولى چون با اصرار بیش از حد من مواجه شد، چنین گفت: این چیز که بالاى سر من است، بت من و خداى من مى باشد، من او را مى پرستم و همیشه و در همه احوال او را مراقب خود مى دانم، و آن را براى این بالاى سر خود نصب کرده ام تا به مردم ظلم نکنم، وقتى مى خواهم گوشت را در ترازو قرار دهم نگاهى هم به او مى کنم تا او را به یاد داشته باشم و توجه کنم که او مراقب احوال من است. من چون ایمان راسخ او را به بتش دیدم، بسیار ناراحت شدم که چرا بعضى از مسلمانان چنین ایمانى به خداوند عالم ندارند. راستى اى منصور، تو که خود را مسلمانى مى دانى و به خداوند ایمان دارى، چرا ملاحظه خداوند را نمى کنى و به مردم ظلم مى کنى؟ آیا خداوند را حاضر و ناظر نمى یابى؟

مرد که منصور را با سخنانش در منگنه قرار داده بود ادامه داد: اى منصور، روزگارى به چین سفر کردم و به پایتخت آن کشور رفتم و خواستم پادشاه کشور را ملاقات کنم از اطرافیان چگونگى ملاقات را پرسیدم، گفتند: سلطان چین، مدتى است شنوایى خود را از دست داده است و به سختى چیزى مى شنود، ولى او اعلان کرده است، هر کسى ظلمى دیده است و شکایتى دارد، لباس زرد بپوشد و در روز معین به بارگاه بیاید تا من او را ببینم و به دادش برسم.

اى منصور، من در این فکر هستم که چگونه سلطان کافر به داد مردم مى رسد، اما تو که ادعاى مسلمان بودن دارى و مى گویى که پسر عموى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هستى، و مى بینى که در مملکت اسلام چنین ظلم و ستم بر مردم مى شود چرا در صدد چاره جویى برنمى آیى؟

مرد، با این سخنان در حضور دیگران منصور را محکوم کرد، منصور، در حالى که سرشکسته و خوار شده بود از آنجا دور شد.

۱۳ پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ

به نام خدا

سلامی به بزرگی غیبتم به شما صاحب کلبه

مطلبی از شما در کلبه درویشان خوندم نمیدونم چرا اصلا مطالب این اقای شریعتی با گوشت و خون من سازگار نیست من نمیودنم دقیقا منظورش از این مطالب چیست اخه یکی نبود بهش بگه این حرف ها چیه که میگی من که خوندم اینجوری نتیجه گرفتم که نعوذ بالله خدا محتاج است و جون محتاج و نیازمند بوده افرینش رو شروع کرده.{ دقت دارید که این مطلب با تمام اموزه های دینی ما مغایرت دارد} یاد سخن امام خمینی در مورد ایشان افتادم اونجایی که امام میگه من اصلا این شخص رو مسلم نمیدونم

نمیدونم اگه ایشان منظور دیگری داشته لطفا منو راهنمایی کنید
یا حق

به نام خدا
سلام
باز بحث دکتر درگرفت!
خوبه مغزها ورز داده می شه.

فقط یک سوال
این آیه که من خیلی ازش خوشم می آد و نقل به مضمون می فرماید اما آنها شتر را پی کردند و خدا به کیفر این کار عذابشان داد و از عاقبت کار نیز نترسید!-ولا یخاف عقبیها- به چه معنی است؟

راستی اگه برای من حرف در نیارید من هم یک زمانی به خواهرم گفتم اصلا خدا ما را آفرید تا به خودش فتبارک الله احسن الخالقین بگوید!

ممنون

مرتضی جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:14 ب.ظ

سلام 13 عزیز
مطالب مربوط به شیطان پرستی رو خوندی؟
حجه الاسلام مهدی دانشمند حرف بسیار قشنگی می زد که خدا می خواد به همه ی ما بفهمونه :
فقط و فقط 14 تا معصوم بیشتر نداریم، محمد و خاندان محمد (صلوات)
قفط و فقط شما رو به واسطه 14 معصوم خلق کردیم
فتبارک به خودم گفتم به خاطر خلق 14 معصوم
فرشتگان و سایر مخلوقات هم بدونن که هدف از آفرینش آنها هم خلقت 14 معصوم بوده

حالا هر کس که از در خونه ی اهل بیت بشه ممکنه حتی خدای خودش رو هم منکر بشه!

من امروز با حرف تو و نظر امام درباره ی دکتر شریعتی موافقم.
شاید مسلم نباشه اما انسان بزرگی که هست و به قول استاد دانشمند به اندازه ی کوپنش لایق احترام هست.
نه حق داریم ازش بت درست کنیم و نه حق داریم منکرش ارزش هاش بشی

نه فقط دکتر شریعتی بلکه همه انسان ها از جمله حافظ و ابو علی سینا و ...

13 عزیز ما 14 تا معصوم بیشتر نداریم و هر انسانی که پا به در خونه ای غیر از 14 معصوم گذاشت سرنوشتش با کرام الکاتبین هست.

۱۳ جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

به نام خدا

سلام اقای صفردوست گرامی

ممنونم از پاسخگویی شما در خیلی از متن بالا با شما کاملا موافم انشا الله در برگشتنم از مسافرت اگر زنده بودم با هم بحث دوستانهای در مورد بعضی از عقاید دکتر شریعتی با هم بحث میکنیم خواهیم داشت

مرتضی شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ

به نام خدا
سلام
فردا دارم میرم مشهد و انشالله ۵شنبه برمی گردم.

۱۳ عزیز سلام
گویا همزمان عازم مسافرتیم
دکتر رو ولش کن. خدا بیامرزتش
بیا درباره ی زمان حال بحث کنیم
درباره وهابیون و شیطان پرست هایی که آفت اسلام شدن
وای که چقدر شبهه پراکنی کردن و فکر مردم رو به تزلزل کشیدن
بیا از عقل بگیم
چیزی که هرچی می کشیم از نداشتن اون یا به فراموش سپردن اون هست

حسین دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام مرتضی
راستش سرم خلوت بود و دلم واسه استاد تنگ شده بود، اومدم تو صندوقچه و چند تا کلبه رو از اول تا آخر خوندم.یکی از اونا کلبه تو بود. کلبه جالبی داری تبریک می گم. موفق باشی

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام آقا مرتضی
خوبید ؟ خوشید؟
زیارت قبول.ما رو که فراموش نکردید؟!
بحث جدی راه انداختید فعلآ فکرم رفته خوش گذرانی هر وقت برگشت مطالب جدی شما رو می خونم .
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد