کلبه امین 2

به نام خدا 

سلام 

 

کلبه امین 2  

کلبه امین 2  

کلبه امین 2

نظرات 194 + ارسال نظر
امین سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:04 ق.ظ

متاع بی معرفتی پر شده

تخم جوونمردی ملخ خور شده

عقیم و نازا شده لوطی گری

اسیر ... شده لوطی گری

قافیه خوش نشسته بدبین نشی

الهی درمونده و مسکین نشی

مردونگی لچک به سر کشیده

صورت ماهشو کسی ندیده

رفاقتو میرن که جلبش کنن

خنجرو تا دسته تو قلبش کنن

رفاقتا بوی کثافت میدن

کثافتا دست رفاقت میدن

دستشونو تا می گیری تو مشتت

خنجرشونو می کنن تو پشتت

مرام و معرفت دوکونشونه

تمومشونو مف بدن گرونه

پول توی جیبت باشه یارت میشن

رو بهشون بدی سوارت میشن

پول و مقام و پست .....

داشته باشی رفیقتن و غیره

رفیقتن شفیقتن انیسن

سر تا پای هیکلتو میلیسن

اما اگه بیفتی از اون بالا

درسته قورتت میدن این آشغالا

یه عده از تبار ابن سعدن

یه عده رم میگم الان نه ،بعداً

یک شبه حرّبن ریاحی شدن

آفتابه بودن و صراحی شدن

اسم مقدّسش بهانه ای بود

عجب قیاس احمقانه ای بود

گند زدی جناب شاعر زکی

عشق یکی ،خدا یکی، حر یکی

قسم به اون چیزی که می پرستین

قسم به اون میزی که می پرستین

فقط یکی تو این میونه هستش

که معرفت جون می گیره تو دستش

یکی که دل بدون اون می گیره

کاش می شد از خودش کپی بگیره

یکی که مردونگی رو شیر میده

به کل نامردا میاد گیر میده

تنگ غروب جمعه از را میاد

شنبه جوونمردی به دنیا میاد

فکر می کنین اومدنش خیاله؟

آفتابه های ظاهراً پیاله!؟

اما حقیقته تخیلی نیست

حاصل سیخ و سنگ و ُقل ُقلی نیست

زیاد کشش ندیم تمومش کنیم

شعره کثیف شده حمومش کنیم

خدا می خوام باهات رفاقت کنم

تو وان توبه استراحت کنم

امین سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ق.ظ

و صد البته این طنازی جوابیه بر هیچ شعری نیست مثلا جواب چلیپا و بوی فیروزه نیست

گرچه این موضوع تکراری شده

نخ نما و جلف و بازاری شده

لیک باید گفت یک بار دگر

در خصوص آفت نوع بشر

زن ذلیلا! زن ذلیلی خوب نیست

جنس بعضی از زنان مرغوب نیست

زن ذلیلی تحفه ی غرب است مرد!

نزد زن یک لقمه ی چرب است مرد

غیرتت کو مرد سا لاریت کو

مشتهای محکم کاریت کو؟

کو کمربند قطور چرمی ات

آلت آرامش و دلگرمی ات؟

زوجه های جورواجورت کجاست

.................................

های شلغم، شلغم بی خا صیت!

خاک عالم بر سرت! گورت کجاست؟

بس کن از صلح و محبت دم مزن

نغمه های جنگ و شیپورت کجاست؟

هی نگو :خانوم نفهمیدم ببخش!

فحشهای قبل سانسورت کجاست؟

مردهایی که بدین صورت... پر است

مردهایی که بدان صورت کجاست؟

ریشه ی این زن ذلیلان را بکن

ای خدا چنگیز و تیمورت کجاست؟

زن هم آ ن زن های دوران قدیم

بی جهت لعنت به شیطا ن رجیم!

زن به سختی گرم غیبت بود و کار

اشک هم می ریخت روزی چند بار

بود پنهان چهره ی زن ها ،زغیر

یا د زن در اندرونی ها بخیر

توی شارع زن نمی دیدی مگر

در یمین و در یسارش نرّه خر

بره وار و گله وار و بی زبان

زندگی می کرد زن در آن زمان

بی طلبکاری ز شوهر بی طمع

زایمان می کرد زن لاینقطع

بوی میرزا قاسمی می داد او

بوی بادمجان و مطبخ بوی شو

من نمی دانم چه شد که ناگهان

جنس زن شد صدر و آقای جهان!

زن زبانش چند سانتی متر بود

زن ذلیلی مترها بر آن فزود

زن ذلیلا!رشته ی عمرت گسست

زن ذلیلی بدتر از« اچ. آی. وی» است

نک! کلاه خویش را قاضی بکن

یاد ایام خوش ماضی بکن

زن اگر حرف زیادی زد بزنش

یا طلاقش را بده یا بد بزنش

رد چک را رج بزن بر گونه اش

ساعتی ده ضربه کن آبونه اش

تا بنای گریه زاری را نهاد

چانه اش را خرد کن خیرالعباد!

می شود شوهر به دوزخ مبتلا

گر سمع نامحرمی صوت النساء

ازتو شوهر در نمی آید حسن

گاو نر می خواهد و مرد کهن

الغرض زن ها اگر چه همسرند

لیک مردان از زنان همسرترند

هستم از آن زن ذلیلان بنام

بیت آخر را بگویم والسّلام:

زن ذلیل است از ازل تا به ابد

زن ذلیلی بد تلفظ می شود!
--------------------------------------------

امین سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:40 ب.ظ

استاد ممنون زیارتتون قبول باشه ایشالله سلامت برید سلامت برگردید

شبیه باید و ماندن شبیه اصرار است

و من میان مدرنیته ها گرفتار است

سرم به زیر قدمهای شهر لِه شده است

و رد عصر حجر در تنم گرفتار است

کشیده ام تن خود را به لایه های زمین

به سمت هیچ به پوچی به هرچه انکار است

به شانه برده ام این روزهای سنگی را

هجوم ثانیه ها سالهای تکرار است

همیشه زخمی دردم همیشه تب دارم

و عادت غزلم بیتهای بیمار است

اگرچه پنجره ها حرف تازه ای دارند

صدای دور و بر من سکوت دیوار است

نمی رود دل و دستم که از خودم ببُرم

در این فضای معلق هزارمین بار است

سپرده ام شب خود را به آن خدایی که

کنار دفتر شعرم همیشه بیدار است
------------------------------------------------
اینکه هستیم پیش هم خوب است

زیر یک سقف،بیش و کم خوب است

با تو هرچند در سکوتی سرد

خوردن چای تازه دم خوب است

این که ما در نگاه همدیگر

هم چنانیم محترم خوب است

ما همین که نمی زنیم اصلا

روی اعصاب هم قدم خوب است

حال تو خوب با مدیتیشن

حال من توپ با قلم ، خوب است

این که چیزی نمی شود پرتاب

بر سرت یا که بر سرم خوب است

نیست رفتار ما دوتا باهم

مثل قاضی و متهم خوب است

این که هرگز نبسته ای چمدان

تا بگویی که می روم خوب است

رنگ دریا اگرچه آبی نیست

ما دوتا توی یک بلم خوب است

بین ما نیست صحبتی اما

این که هستیم پیش هم خوب است

ممنون امین

امین چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:14 ب.ظ

گفتم که : ای پریــــــرو ، رد کن شمــــــاره ای ، تو !

گفتا : بکش خجالـــــــت .. گمشـــو ! چکاره ای تو ؟

گفتم : اسیر عشقـــــــم ... مجنـــــــــون و مبتلایم

گفتا : مگر تو دیدی ، گیســــــــــــوی چون طلایم ؟

گفتم که : واااااااااای ! آری ! بیـــرون ز روسری بود !

گفتا به خشـــــــــم : حقّت ، حقّا که توسری بود !

گفتم : مگــــــر چه کردم ؟ دور از ادب چه گفتـــم ؟

گفتا که : امّلی تو ! بس کن ! همیـــــن که گفتم !

گفتــــم : دلـــــت ، محبّت ، با مـــــــن چرا ندارد ؟

گفتا : سرت ببینـــــــــــم ! روغــــــن چرا ندارد ؟ !!

گفتم که : خانه ی دل ، بی توست تنگ و تاریــک

گفتا که : نیست ابروت ، هشتی و پاک و باریک !

گفتم که : درد عشقی ، هرگــــز چشیده ای تو ؟

گفتا : تمام عمــرت ، "تکنــــو" شنیده ای تو ؟ !!

گفتم : ایمیلت ، ای گل ! ای حــــــــوری زمینی !

گفتا : ایمیـــــــــــل من را ، در خواب اگر ببینی !

گفتم : چرا به عشقــــــم ، وقعی نمی نهی تو ؟

گفتا که : بوی " مک لین "، اصلاً نمی دهی تو !

گفتـــــــم : ترحّمی کن ، مجنـــــــــــون بی نوا را

گفتا : چراغ نفتــــی ، امشب گرفتـــــــــه ما را !!

گفتم : تفـــــاوت ما ؟ خندید و گفت : جانــــم ...

سرکار در زمینـــــــــــــی ، من اوج کهــــکشانم !

از خواب خوش پریــــــــدم ! آن گفتمان ســـر آمد

نومید و بور گشتم ، گوئــــی جهـــــــــان سر آمد

بوی فیروزه پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ

زندگی یک آواز است آنرا بخوان،زندگی یک بازی است آنرا بازی کن،زندگی یک مبارزه است باآن مقابه کن،زندگی یک رویا است به آن واقعیت ببخش،زندگی یک فداکاری است آنرا عرضه کن زندگی یک عشق است از آن لذت ببر

امین- از همه جا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ب.ظ

لقمان حکیم می گوید: بیچاره آدمی در میان دو رسوایی قرارگرفته.اول می گوید مرا پر کن وگرنه رسوایت خواهم کرد.

وچون پر شد می گوید:مراخالی کن وگرنه آبرویت را می برم!

جبران خلیل جبران می گوید: کاش می توانستیم با بوی خوش زمین زندگی کنیم ومانند گیاهان تنها روشنی آفتاب خوراکمان بود.

مولوی می گوید:آدمی نیمی است زجان ودل،نیمی است زآب وگل

دکتر شریعتی:انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت فرشته و بی نهایت لجن!

هرگز از یک رود خشک شده به خاطر گذشته اش سپاسگزاری نمی شود!

سی ای فلین:

بزرگی شان انسان به بزرگی شان رویاهایش بستگی دارد.

براستی در شبانه روز ما چند دقیقه فکر می کنیم؟

انسان یک مصرف کننده ومخرب صرف است: بهترین وزیباترین نعمتهای خدارا در ظرف چند دقیقه وساعت تبدیل به بد ترین آن می کند، زباله، ادار و مدفوع!(چه موجود خوبی!)

انسان از دیدگاه ارقام

کار:

یک انسان در طول روز بطور نسبی 10 ساعت کار می کند اعم از تحصیل، در اداره یا خانه. یکسال= 3650 ساعت

بعد از 60 سال=25 سال کار کرده

خواب:

یک روز=8ساعت-یک سال=2920ساعت

بعد از60سال=20 سال خوابیده

خوردن:یک روز:1ساعت-یک سال:365ساعت

60 سالگی=5/2سال

دستشویی:یک روز=نیم ساعت-یک سال=182ساعت

60سال=یک سال ونیم بطور شبانه روزی به میزان تقریبی65700کیلو( بی ادبیه) مدفوع و43800لیتر ادرار

حال با توجه به داده های فوق می توانید بگویید در طول 60 سال چند ساعت را به مطالعه یا تفکر پرداخته ایم؟!

حاصل عمر ما غیر از تولیدات فوق چه چیز هایی بوده است؟!

یک بار دیگر این ارقام رابخوانید تا یا ازته دل بخندید ویاگریه کنید!

امین شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام چقدر خوب میشد من مفهوم این شعرو می فهمیدم تا انقدر منو درگیر خودش نکنه

وه چه بی رنگ و بی نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم

کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم

گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم

بحر من غرقه گشته هم در خویش
بوالعجب بحر بی کران که منم

این جهان وان جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم

فارغ از سودم و زیان چو عدم
طرفه بی سود و بی زیان که منم

گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بْوَد در این عیان که منم

گفتم آنی بگفت های خموش
در زبان نآمده ست آن که منم

گفتم اندر زبان چو در نآمد
اینت گویای بی زبان که منم

می شدم در فنا چو مه بی پا
اینت بی پای پادوان که منم

بانگ آمد چه می دوی بنگر
در چنین ظاهر نهان که منم

شمس تبریز را چو دیدم من
نادره بحر و گنج و کان که منم

امین جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

اینترنت ایران در اخرالزمان
به محض انجام سرقت ادبی (کپی کردن متن از یک سایت )، آژیر دزدگیر اینترنت به صدا درخواهد آمد.
بانک مسکن برای ساخت سایتهای نو ساز، وام خواهد پرداخت.
در برخی کشورها، اینترنت مردانه-زنانه شده و از ورود نامحرم به برخی سایتها جلوگیری خواهد شد.
دریافت کلیه قبوض و حتی قبض روح، از طریق اینترنت امکان پذیر خواهد شد.
برای مقابله با جرائم اینترنتی، امکان ردیابی افراد بازدید کننده هر سایت با استفاده از نمونه گیری مجازی خون و دی ان ای امکان پذیر خواهد شد .
میزان از حدقه درآمدگی چشم برخی بازدیدکنندهها در هنگام تماشای صفحات برخی سایتها قابل محاسبه خواهد شد.
اینترنت، کاربرانی را که علائق مشترکی دارند، به هم معرفی کرده و به زوجین برای برگزاری مجالس عروسی،50 گیگا بایت فضای رایگان ارائه خواهد داد.
با همکاری پلیس راه، امکان جریمه کاربرانی که سرعت اینترنت و دانلودشان بیش از حد مجاز باشد، فراهم خواهد شد.
در ورودی کافی نت ها جمله زیر نصب خواهد شد: ورود کاربران معتاد (به اینترنت) ممنوع!!

بارون و آسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ

خداوندا تو مرا به نیکی فرمان دادی و من نافرمانی کردم و تو مرا از بدیها منع کردی و من مرتکب منعیات شدم.

اکنون نه بهانه ای دارم تا از آنچه گذشته معذرت خواهم، و نه نیرویی تا از آن یاری جویم. نمی دانم چگونه و با چه چیزی روی به تو آورم ای مولای من. آیا با گوشم یا با چشمم یا با زبانم یا با دستم و یا با پایم؟

مگر اینها همه نعمتهای تو پیش من نیستند که با آنها تو را نافرمانی کرده ام؟

ای مولای من حق با توست و مسئولیت با من.

ای کسی که گناه مرا از پدران و مادرانم پنهان داشتی، تا مرا زجر ندهند و تنبیه نکنند. و هم از اقوام و برادران تا مرا شماتت نکنند. و هم از حکومتها تا مرا به مجازات نرسانند.

ای مولای من، اگر آنچه که تو از کردار من می دانی، آنان می دانستند، دیگر به من نگاه نمی کردند و طردم می نمودند.

هم اکنون ای خدای من، و ای مولای من، در پیشگاه تو با خضوع و فروتنی ایستاده ام. نه بهانه ای دارم تا از آنچه گذشته معذرت خواهم، و نه نیرویی تا از آن یاری جویم، و نه حجت و دلیلی تا به آن استناد کنم، و نه می توانم انکار کنم که گناه نکرده ام و کاری ناپسند مرتکب نشده ام، و اگر هم انکار کنم ای مولای من، سودی نخواهد داشت چون تمام اعضایم نسبت به آنچه کرده ام شاهد هستند و به یقین و بدون تردید می دانم که تو از گناهان بزرگ از من سؤال خواهی کرد. و تو آن داور عادلی که هرگز ستم روا نمی داری. عدل تو مرا به هلاکت خواهد کشید و من ناچار از عدل تو به فضل تو پناه می برم.

ای خدای من اگر مرا عذاب فرمایی به دلیل گناهانم است بعد از حجتت بر من و اگر از من درگذری به دلیل بردباری و جود و کرم تو خواهد بود.

سلمان رحمانی دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام امین
حال و احوالت خوبه؟
ببخشید من مطلب طنزی درخور این کلبه نداشتم
موید باشی

بوی فیروزه سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ

سلامتی سه تن عفت ناموس وطن



سلامتی خیار نه به خاطره خودش به خاطره سه حرف آخرش یار



سلامتی گاو نه به خاطره اینکه می گه من به خاطر اینکه می گه ما



سلامتی سگ نه به خاطره خودش به خاطره وفاش



سلامتی کرم خاکی نه به خاطر کرم بودنش به خاطره خاکی بودنش



سلامتی پرچم که سه رنگه عشق که دو رنگه رفیق که یه رنگه



سلامتی دیوار که مثل بعضی از رفیقا پشت آدم و خالی نمی کنه



سلامتی هر چی نامرده که اگه نبودن مردا معلوم نمی شدن



سلامتی باغچه که گل اش شما باشین خارشم ما باشیم

زیبا بود

بوی فیروزه سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ

میگم امین ابراهیمیان
این دوتا یه جا بودن خواستم کامل شن!!!!!!!!!!


به نام خدایی که زن آفرید / حکیمانه امثال ِ من آفرید

خدایی که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !

برای من انواع گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !

مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !

به نام خدایی که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید

تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفرید

ولی بعداً آمد و از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید

خدایی که زیر سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !

وزیر و وکیل و رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید

برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید

برای من اما فقط یک نفر / براد پیت من را حَسَنْ آفرید !

برایم لباس عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید




اینو قبلا خودتون اورده بودید!!هاهاهاها.........

به ‌نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین

خدایی که از گِل مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین

خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسن‌الخالقین

پس از آفرینش به من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین

خدایی که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین

رژ و ریمل و خط چشم و کرم / تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین

دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !

نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!

مرا ساده و بی‌ریا آفرید / جدا از حسادت و بی‌خشم و کین

زنی از همین سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین

من ساده چیدم از آن تک‌ درخت / و دادم به او سیب چون انگبین

چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین

و البته در این مرا پند بود / که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین

تو حرف زنان را از آن گوش گیر / و بیرون بده حرفشان را از این

که زن از همان بدو پیدایش‌ات / نشسته مداوم تو را در کمین

امین سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام بوی فیروزه (اگه اشتباه نکنم آخه من هیچ چی ازتون نمی دونم و البته مهم نیست) ما یه دوست داشتیم که همیشه میگفت من آنم که رستم بود پهلوان


در جیبِ مرد، کشف شد این تکّه یادداشت:

"این مرگ هم نصیبِ سری شد که باد داشت"

پرونده‌ی هزار و صد و چند خوانده شد!

پرونده‌ای که شاهدِ عینی زیاد داشت...

مظنون به قتل، یک زنِ بیست و سه ساله بود

تنها به بختِ بسته‌ی خود اعتماد داشت!

قاضی نشست جای همیشه وَ متّهم -

برعکسِ ظاهرش تهِ دل ،گردباد داشت!

خانومِ "میم"! متّهمِ قتلِ "واو-سین"!

آیا به قتلِ...[پاسخِ واضح نداد]، داشت-

-در خاطراتِ مبهمِ خود نعره می کشید

آن‌روزها که چهره‌ی آرام وُ شاد داشت

آن‌روزها که لای دو انگشتِ دستِ چپ

سیگار نه! بلکه به‌جایش مداد داشت

مردی رسید: هم‌سری‌ام را قبول کن

او هم، سری برای کلاهی گشاد داشت!

پای مرا کشید به سیگار و قرص و گَرد

او با تمامِ خواسته‌هایم تضاد داشت

یک‌روز نیز شکست درِ عفّتِ مرا!

در خانه‌ای که ذهنِ زنانش فساد داشت

فحش و کتک دلیل دَرَک رفتنش نشد!

وقتی مرا به دستِ دو نامرد داد، داشت-

-شرمِ گناه، توی تنم پیله می‌تنید

غیرت نداشت هم‌سرِ من؛ اعتیاد داشت!

ما هر دو قاتلیم، ولی او مقصّر است

یک اسلحه به نامِ عجیبِ "مواد" داشت!

با دست‌های خود خفه‌اش کرده‌ام، بله!

باید به این که قاتلشم اعتقاد داشت؟

چکّش

سکوت

راویِ این قصّه توی فکر

قاضی، میانِ "حقّ زن" وُ "عدل و داد"، داشت...!
--------------------------------------------------------------

امین سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ

سلام داداش سلمان همین که تشریف آوردی عالیه ممنون

..... چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام امین
می خواستم اگه اشکال نداره از مطالب و اشعار طنزت البته غیر از این چند تایی ( که خیلی شان و مرتبه ی مرد و زن را پایین میاره البته خیلی خندیدم و به خانواده هم نشون دادم اما نگم چی گفتن بهتره چون می ری معتاد می شی !!! ) بدون ذکر منبع در وبلاگم استفاده کنم ؟

اگه اشکالی نداره اگه داشت هم بگو استفاده نمی کنم

لطفا نشانی وبلاگتان را بنویسید

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام به استاد عزیزم که خودش می دونه چقدر دوسش دارم
و سلام به غریبه نمی دونم چرا همیشه از غریبه ها خوشم می اومد .... من خودم با گفتن نام شاعرش (اکثراْ) سعی می کنم حقی به گردنم نباشد اما این موضوع دیگه بستگی به کلفتی و پهنای گردن شما داره گردن من نازکه شاید گردن شما اذیت نشه به هر حال مختارید اما یه چیز دیگه دوست دارم این کلبه رو خونه خودت بدونی و بازم سر بزنی گاهی احساس می کنم ترمزم را کشیده اند سنگین تر می رانیم ممنون

کوچه ی خاطرات شهر دلم/ پر از یادِ آمد و شد توست
نیروی انتظامی تقویم/ گفت امشب،شب تولد توست

کوچه ای که بدون خانه ی تو/دیرگاهی است تنگ و باریک است-
امشب از ازدحام خاطره ها/ راه بندان شده،ترافیک است!
***
آسمان را سپرده ام امشب/ ابرها را سریع خواب کند
روی سقف ستاره کوب حیاط/ عکس یک ماهِ گرد قاب کند

به خدا گفته ام که با شیطان/ سر این قصه ائتلاف کند
بگذارد من و تو خوش باشیم/ یک شب از سال را خلاف کند!

اصلا امشب بطور اجباری/ به ملائک مرخصی بدهد
روی هرچه گزارش است امشب/ حکم توقیف بررسی بدهد!

دستهای خیال من تا صبح/ تن گرم تو را بغل بشوند
حوریان بهشت از حسرت/ همگی مو به مو کچل بشوند!

اگر اینگونه سر خوش و بی قید/ مثل این بیت ها پریشانم
گفتم امشب شب تولد توست/ خواستم تا تو را بخندانم
***
گرچه خالی است شاخه ام از برگ/ سایه ی سردِ فصل پاییزم
باز اما به قول شعر فروغ:/"با همه پوچی از تو لبریزم"

"آری آغاز دوست داشتن است/ گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم/ که همین دوست داشتن زیباست"

دل من جای کوچکی است عزیز/ یک نفر بیشتر ندارد جا
تو بیایی حیاط کوچک دل/ می شود باز قد یک دنیا
شاعر جناب میر افضلی

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:25 ب.ظ

میخواستم یه کم درد دل کنم...دیدم یکی این کاروانجام داده که یه جورایی حرف دل منم هست....پس همینو میذارم:


...هرچه می‌نویسم ؛ پنداری دلم خوش نیست ؛
و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم؛ یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست؛
نه هرچه درست و صواب بود ؛ روا بود که گویند.....
ونباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش به دید نبود ؛
و چیزها نویسم بی{خود} که چون {وا خود} آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور.
ای دوست می ترسم از مکر سرنوشت .....
حقا ؛ و به حرمت دوستی ؛ که نمی دانم که این که می‌نویسم راه سعادت است که می‌روم
یا راه شقاوت؟
و حقا که نمی دانم که این که نبشتم طاعت است یا معصیت؟
کاشکی ؛یکبارگی ؛نادانی شدمی تا ؛ از خود ؛ خلاصی یافتمی!
چون در حرکت وسکون چیزی نویسم ؛ رنجور شوم از آن به غایت!
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ؛ هم رنجور شوم ؛
چون احوال عاشقان نویسم نشاید ؛
چون احوال عاقلان نویسم ؛ هم ؛ نشاید؛
و هرچه نویسم هم نشاید ؛
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید ؛
و اگر گویم نشاید ؛
و اگر خاموش گردم ؛ هم نشاید ؛
و اگر خاموش گردم ؛ هم نشاید.........

رساله ی عشق از عین‌القضات همدانی

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ

ماه رمضان آمد اى یار قمر سیما
بر بند سر سفره بگشاى ره بالا

اى یاوه هر جایى، وقتست که باز آیى
بنگر سوى حلوایى تا کى طلبى حلوا

مرغت ز خور و هیضه، مانده‏ست درین بیضه
بیرون شو از این بیضه تا باز شود پرها

بر یاد لب دلبر خشکست لب مهتر
خوش با شکم خالى مى‏نالد چون سرنا

خالى شو و خالى به لب بر لب نایى نه
چون نى زدمش پر شو و آنگاه شکرمى‏خا

گر توبه زنان کردى آخر چه زیان کردى
کو سفره نان افزا کو دلبر جان افزا

از درد به صاف آییم و زصاف به قاف آییم
کز قاف صیام اى جان، عصفور شود عنقا

صفراى صیام ار چه، سوداى سفر افزاید
لیکن ز چنین سودا یابند ید بیضا

هر سال نه جوها را مى‏پاک کند از گل
تا آب روان گردد تا کشت‏شود خضرا

بر جوى کنان تو هم، ایثار کن این نان را
تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا

بستیم در دوزخ یعنى طمع خوردن
بگشاى در جنت‏یعنى که دل روشن

بس خدمت‏خر کردى بس کاه و جوش بردى
در خدمت عیسى هم باید مددى کردن

تا سفره و نان بینى کى جان و جهان بینى
رو جان و جهان را جو، اى جان و جهان من

اینها همه رفت اى جان بنگر سوى محتاجان
بى برگ شدیم آخر چون گل ز دى و بهمن

سیریم ازین خرمن، زین گندم وزین ارزن
بى سنبله و میزان، اى ماه تو کن خرمن ...

بوی فیروزه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد

متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود :

نامه ای به خدا !!!
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.

در نامه این طور نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.

دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.

این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است

و من دو نفر از دوستانم ر ا برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم .

هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن…

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.

نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.

در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند…

همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.

عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.

تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود:

نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم.
چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم ؟

به لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی…

البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان بی شرف اداره پست آن را برداشته اند …!!!

بوی فیروزه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 ب.ظ

کیفیت و استانداردهای ژاپنی ها !!!!

چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد.

در مشخصات تولید محصول نوشته بود سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.

هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند،

نامه ای همراه آنها بود با این مضمون مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم.

برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم


امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد.

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

ای با من و پنهان چو دل ، از دل سلامت می کنم

تو کعبه ای هرجا روم ، قصد مقامت می کنم

گه همچو باز آشنا ، بر دست تو پر می زنم

گه چون کبوتر پر زنان، آهنگ بامت می کنم

هرجا که هستی حاضری ، از دور در ما ناظری

شب خانه روشن می شود، چون یاد نامت می کنم

در گوش تو ،در هوش تو ، واندر دل پر جوش تو

اینها چه باشد تو منی ، وین وصف عامت می کنم

بوی فیروزه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ

زنان و مردان با هم تفاوت دارند، در این نکته تردیدی نیست

ولی بجای تاکید روی کیفیتهای منفی زن و مرد چرا روی نقاط مثبت آنان تکیه نکنیم؟

بیاییم از خانم ها شروع کنیم:

زنان مهربان ، عاشق و دلسوزند.

زنان وقتی که خوشحال هستند گریه میکنند.

زنان برای نشان دادن توجه و علاقه همیشه کارهای کوچکی انجام می دهند.

آنان برای دست یابی فرزندانشان به بهترین چیزها از هیچ کاری دریغ نمی کنند.

زنان قدرت این را دارند که حتی وقتی بسیار خسته هستند ونمی توانند روی پای خود بایستند،لبخند بزنند.

آنان می دانند که چگونه یک وعده غذایی را به فرصت تبدیل کنند.

زنان میدانند چگونه از پول خود بهترین بهره را ببرند.

آنان میدانند چگونه یک دوست بیمار را تیمار کنند.

زنان شادی و خنده را بدنیا ارزانی می کنند.

زنان صادق و وفادارند.

زنان در زیر آن ظاهر نرم، اراده پولادین دارند.

آنان برای یاری رساندن به دوستی محتاج همه کار می کنند.

زنان از بی عدالتی به آسانی به گریه می افتند..

آنان می دانند چگونه به یک مرد احساس پادشاه بودن بدهند.

زنان دنیا را مکانی شادتر برای زندگی می سازند.

حالا نوبت مردان است:

مردان برای حمل اشیای سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوبند.

..... پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ

سلام استاد زیارتتون قبول ان شالله که خوش گذشته باشه
وبلاگ من اصلا قابل این حرفا نیست فقط اجازه می خواستم برای استفاده از اشعار و متون طنز

ممنون

سلام
ممنون
نشانی وبلاگتان لطفا!

امین پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ

فنجان من امروز به اندازه ی فیل است !

این قاعده ی چایی یک ترک اصیل است !

یک بربری خوشمزه امروز خریدم

خوش پخت وخوشایند وخوش اندام وطویل است!

در عکس قشنگی که لب طاقچه داریم

پشت لب هر دختر خوش خنده ، سبیل است !

در خانه ی ما لهجه اگر نیست ، ولی هست !!

این لهجه خودش خالق اصوات جمیل است !

هرکس به طریقی بد و بیراه به ما گفت

ما دوست نداریم بگوییم ، ثقیل است !

آن چیز که بین من و تو فاصله انداخت

افسوس نفهمیدی و دیدیم که دیل * است !

از لطف تو و مشت شما بود که چندی ست

در صورت من بینی ام اینقدر شکیل است !

افسوس که من مزدوجم ، حیف شد آخر

یک خواستگار آمده ، بسیار وکیل است !

در خانه ی دل غیر شما مهر کسی نیست

چون قلب من اندازه ی یک دانه زگیل است !

بگذار که از چای و وطن شعر بگویم

چون وسعت خوشمزه گی بنده قلیل است !
---------------------------------------------------------

امین پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ

دیشب خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم هنوز نوجوانم و با معلم مهربونم و همکلاسیهام رفتیم بازدید از موزه ایران باستان. نکته جالب تو موزه ، وجود چند نمونه از هرکدام از اشیاء عتیقه بود! مثلا از لوح حقوق بشر کوروش سه نسخه وجود داشت. یکی از بچه ها پرسید مگه اون زمون چند تا لوح نوشته شده بود؟ و معلم جواب داد: این الواح در 2500 سال پیش توسط چینی ها در سه کلاس ساخته شد و الان هر سه نسخه کشف شده تو این موزه نگهداری میشه! از نکات جالب دیگه این موزه وجود فرش بزرگی ایرانی بود که توسط چینی ها بافته شده بود. خلاصه از «الماس نور» بگیر تا « جام جم شید» که همشون رو کشور برادر چین ساخته بود. بازدید که تموم شد با یه مینی بوس چینی به مدرسه برگشتیم. تو مسیر از آسفالت تا درختهای چنار کنار خیابون ، همشون مارک « ساخت چین» رو داشت. حتی پرنده ها هم با لهجه چینی چهچهه می زدن. تو مینی بوس آب معدنی قله های سبلان رو توزیع کردند که از چین وارد شده بود.فراوانی شده بود و تو مغازه ها از گز چینی اصفهان گرفته تا گلاب قمصر کاشان چین! همه چیز وجود داشت. نکته عجیب دیگه ای که وجود داشت این بود که آقای دانشیان بر خلاف همیشه که خیلی با حوصله جواب سوالاتمونو میداد این دفعه زود خسته و عصبانی میشد داشتم علت رو از یکی از همکلاسیهام میپرسیدم که دیدم دوستم که همیشه عینهو نوکیا فال گوش وا می ایسته ، داره می خنده بعد رو کرد به من و گفت : راستش مدرسه دید با این حقوقی که به معلم میده میتونه سه تا چینی شو وارد کنه! و الان هم با اخراج معلم اصلی ، معلم چینی وارد کردند اسم اصلی این معلم هم « دان شی یانه» و تنها مشکل این معلمها هم اینه که زود عصبانی میشن!... خلاصه با زنگ ساعت شماته دار چینی از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم. وقتی که داشت نن جون، وسایل صبحونه رو رو میز میچید دیدم که رو کف دستش چیزی نوشته شده خوب که دقت کردم دیدم نوشته ساخت چین! یهو سرم گیج رفت و رفتم صورتمو آب بزنم تو آیینه که خودمو دیدم متوجه شدم که کلی رو پیشونیم چین افتاده! پس ما در اینجا نتیجه میگیریم که چین چیز خوبی است!

امین پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ب.ظ

تا اطلاع ِ ثانوی ...، در گورهستم

یا اصطلاحا"، چهره ای منفورهستم!

این نامه را بر شانه ی طوفان نوشتم

درگیر حسی وحشی و ناجور هستم

گفتی:غزل ؟ گفتم: نمی آید عزیزم

این روزها از شاعری معذور هستم!

تو مثل یک دروازه ای ، افسوس اما

من ناگهان فهمیده ام، در تور هستم !

افتاده ام چون سایه ای بر روی دیوار

تاریکم و در آرزوی ِ نور هستم

بعدا" برایت قصه ام را می نویسم ،

وقتی که از این ماجراها دور هستم

فعلا" که اوضاع ِ زمینی دارم و با

این لحظه های برزخی محشور هستم!

این نامه هم چیزی شبیه شعر شد... آه

من با همین غم نامه ها مشهور هستم !


چلیپا پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:56 ب.ظ

اصغر از بس که کشک ساییده

دست هایش چه بد چروکیده

او همیشه خودش به تنهایی

سفره راجمع کرده یا چیده

ظرف هارا چه خوب می شوید

کار او را زنش پسندیده

می پزد بهترین غذا هارا

دوره ی پیتزا پزی دیده

اصغر از جمع زن ذلیلان است

او در این کار، خوش درخشیده

زن ذلیل ِنمونه شد امسال

چون که از هر نظر ترقیده

بچه را شیر می دهد شب ها

شیشه بر دست و نا تمرگیده

هم چنین او به ساز مادر زن

با هر آهنگ و ریتم ،رقصیده

خانه را مثل دسته گل کرده

با سلیقه است ورقلنبیده

زنش از جای خود نمی جنبد

سفت و محکم به مبل چسبیده

یا که گوشی کنار گوشش هست

یا همان جا گرفته خوابیده

اصغر اما نمی زند حرفی

طعنه آمیز یا نسنجیده

چون که او معنی تفاهم را

مثل ما نه که خوب فهمیده

شاید این روزهای بپیچد که

"زی زی اصغر یه بچه زاییده"

امین ناله ای از اعماق وجود یک داما پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ

این همه زنگ خطر، یعنی چه

شده ای ضد بشر، یعنی چه

چشم و هم چشمی و رو کم کردن

هی ضرر روی ضرر، یعنی چه

خانه در برج، زمن می خواهی

جنب اشخاص قَدَر، یعنی چه

مهریه، باغ نود هکتاری

با دومن سکه ی زر، یعنی چه

خنچه ی عقد دوسه میلیونی

که کند خورد کمر، یعنی چه

هرچه گوییم، بگو السّاعه

هرچه خواهیم، بخر، یعنی چه

تا که از خرج گران می نالم

می زنی توپ و تشر، یعنی چه

سی چهل عمه و دایی و همه اهل نظر

که درآرند ز داماد، پدر، یعنی چه

ده نفر خبره در انجام گریم

تا بسازند ترا شکل دگر، یعنی چه

سالن جشن کران ناپیدا

دعوت ازهفصد و هفتاد نفر، یعنی چه

صد وده جورغذا بر سر میز

شود اسراف و هدر، یعنی چه

کاروانی پی ماشین عروس

که شود شهر ،خبر، یعنی چه

سفرماه عسل، مانند

دختر خاله قمر، یعنی چه

چون ندارم لب ساحل، ویلا

مادرت هست پکر، یعنی چه

تا که دم می زنم ازاین همه خرج

می پرد همچو فنر، یعنی چه

از غم خرج شب عقد کنان

گر کنم سکته، سحر، یعنی چه

امین پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 ب.ظ

بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است

به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو
" چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "
سعید بیابانکی

آفرین

امین جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

در اواخر کتاب سفر شاه آمده است که:
دوستان اشرف پهلوی او را سایپا میخواندند، SAIPA که ظاهرا نام شرکت و ماشین است و البته این نام ، یعنی سایپا مخفف کلمات زیراست:
Son Altess Imperial Preincess Ashraf
همان طور که توجه فرمودید کلمات بالا به زبان فرانسوی/اسپانیائی می شود:
والاحضرت همایون شاه دخت اشرف
و این نام و عنوان همچنان زینت بخش هزاران ماشین است و حالا یک سوال: در طول این همه سال بعد از انقلاب، یک مسئول امر، یک سیاستمدار ... و غیره متوجه این نکته نشده است؟
--------------------------------------------------------
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»
مشتری: «این طوطی
چه کاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر بهش میگن "رئیس".»!!!!

طوطی عالی بود عالی امین

امین جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

طعنامه جدید شورای امنیت سازمان ملل متحد باعث شد تا آزمون زبان انگلیسی تافل «موقتا» بدلیل تحریم بانک‌های ایرانی در ایران برگزار نشود.

به گزارش «فردا»، موسسه ای‌.تی‌.سی که برگزاری آزمون تافل در سراسر جهان را بر عهده دارد اعلام کرد متقاشیان آزمون تافل در ایران فعلا قادر نخواهند بود در داخل ایران ثبت‌نام کنند و در این آزمون شرکت نمایند.

این موسسه آمریکایی در وب‌سایت خود نوشته که بدلیل تحریم‌ها، رابطه با بانک‌های ایرانی محدود شده ولی این موسسه به دنبال «را‌ه‌حل جایگزین» برای دریافت هزینه متقاضیان این آزمون است.

ظاهرا مشکل حل شد

امین جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن

زنده گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»

عبدالرحمن جامی

بوی فیروزه شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ب.ظ

دعای مرد مجرد:

اللهم ارزقنا حوریة نجیبة، تکدانة ولو کم توقعا، و والدینها رو به موتا، و جهیزیته کاملة، و کدبانوا فی امور المنزل، و تسلیما لخشمنا و خدمتنا

با عرض معذرت کامنت قبلی تان سانسور شد!

بوی فیروزه شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ



سی واقعیت پنهان در مورد آقایون

چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند


چرا مردها همیشه خوشحال هستند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند


چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند


اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم، چرا که آقا راه را گم می کند


شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از ئرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد



به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد


فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند


خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟
من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم


دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند
فکری ندارند - کاری ندارند


در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست



آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟
او بعدا آنرا برنز رنگ کرد


یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟
صد و چهل و چهار مرد در یک اتاق


برای درست کردن پاپ کُرن به چند مرد نیاز است؟
سه تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد


آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
"کثیف" و " کثیف اما قابل پوشیدن"


تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و
یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند



شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند



چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند


آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد


چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟
به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند


شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟
او را مبادله می کنیم


چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند


شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
هر دو خیلی سخت به کار می افتند، در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند



نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند

همش شوخی بود.......
ادامه دارد....................

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام وقت بخیر آخی دلم خنک شد یکی از کامنتهای منم با سانسور استاد به فقر و فنا (مراحل آخر عرفان) رفت اون کامنت با کامنت بوی فیروزه سر به سر نه در به در شد

زنیرو بود مرد را راستی که اورا نگویند چون ماستی!

زنیرو بود راستی مرد را نه زنهای کم زوردلسرد را

کشدگرچه زن غصه ودرد را ولی هست نیرو فقط مرد را

بیارد به زن مشکلاتش فشار نیاید ورا لیک نیرو بکار

عجیب است ودوراست ازانتظار که نیرو نشد مرتبت با فشار

کند زوربازو قوی فرد را زنیرو بود راستی مرد را

بزن بچه وزن اگر خواستی زنیرو بود مرد راراستی

زنان را نیاید چو نیرو بکار نباید که ورزش کنند ازقرار

ندارند زین رو به سالن نیاز برای زنان هیچ سالن نساز

و زن هرچه هم کرد هی جیغ وویغ ازاوکن توابزار ورزش دریغ

چه غم ورزشش گرپرازکاستی ست؟ زنیرو فقط مرد را راستیست

صد البته همه اینها شوخی است اما به قول استاد بزرگوار شوخیها ۵۰٪ جدیند و البته فقط ۵۰ ٪

مرتبت؟!

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:46 ب.ظ

اول یه چی می گم بعد سوالمو می پرسم تو یه جمعی بودیم و یکی از آشنایان زد زیر آواز و یه ترانه از معین خوند انصافا~ هم قشنگ خوند (خدا لعنتش کنه) بعد یکی دیگه از آشنایان گفت چرا این ترانه رو می خونی این ترانه مشگل داره و تو چرا این جور آهنگ ها رو گوش میدی و حرفهایی از این قبیل را مث بمب خوشه ای ریخت رو سر دوستم بعد دوستم در حالی که بغض کرده بود گفت خوب تو اگه گوش نمی دادی از کجا فهمیدی این ترانه مشگل شرعی داره و اون روز گذشت حالا یه سوال کوچولو داره رو مغزم راه میره ببخشیدا یواشکی می پرسم شما از کجا فهمیدین کامنت قبلی من یه ترانه متحول شده است و در حالت کلی سوال اینجاست من باب این بیت خواجه شیراز (اگرچه باده فرح بخش و باد گل بیز است/به بانگ چرخ مخور می که محتسب تیز است) چگونه محتسب می نخورده و باده ندیده تیز شده است آن هم اینقدر؟!!!! و البته بیت مذکور تنها یک مثال بود و گرنه بنده جسارت حافظ را ندارم در زمینه باده و می- و در کل سوال بنده مزاح بود تا لبخند بر لبانتان بنشیند انشالله که غرض حاصل شده است.

سلام
از من می پرسی؟
کدوم کامنتتو می گی؟
خیلی از کامنتات به نوعی مشکل داره!!!
خیلی ها سانسور و سانسووووور و حذف می شه!
بعضی ها هم از ممیزی من در می ره
بعصی ها هم با ترس و لرز و یاری خدا تایید می شه!
و اما پاسخ سوالت
فقط یک پاسخ هر چند می شه پاسخهای زیادی داد:
دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب
ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:58 ب.ظ

مزایای واردات دختران چینی به ایران جهت پیوند مقدس ازدواج با جوانان برومند ایرانی بسیار است که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- دختران چینی مانند کالاهای چینی ارزان هستند

2- کم مصرف و پرانرژی هستند

3- هر چیزی که به اونا بدین می خورن و گله و شکایت نمی کنن توی کشور ما هم که تا بخوایین از خوراکی های مورد علاقه چینی ها فراوونه (یکی از دولتمردان چینی گفته که توی کشور ما مردم هر جنبده ای رو می خورند مثل .... به خاطر چندش آور بودن موجودات مورد علاقه چینی ها از بردن نام موجودات معذورم)

4- شیربها و مهریه توی چینی ها رسم نیست ضمن اینکه توی قرارداد با دولت چین می شه این بند رو اضافه کرد که: شیربها و مهریه به دختران وارادتی چین تعلق نمی گیرد.

5- توی هر لباس فروشی لباس مناسب سایز دختران چینی پیدا می شه و نیاز نیست برای پیدا کردن لباس مناسب سایز دخترای ایرانی کلی مغازه و پاساز و مرکز خرید و ... رو گشت

6- به خاطر کوچک بودن چشم دختران چینی کاری بد بزرگ آقایون به نظرشون کوچیک می یاد و از این جهت خوش به حال آقایون می شه.

7- چون یادگرفتن زبان چینی سخته و یادگرفتن زبان فارسی هم برای دختران چینی مشکله بنابراین زن و شوهر حرفای همدیگه رو متوجه نمی شن و ترجیح می دن اصلا با هم حرف نزنن بنابراین دعوا و کدورتی هم پیش نمی یاد.

8- از وجود نازنین مادرزن خبری نیست که این خودش یه نعمتیه.
9- ....
خلاصه فواید وارد کردن دختر از کشور چین زیاده بنابراین به مسئولین دلسوز و علاقه مند به خوشبختی جوانان توصیه می شود در مورد این مساله (وارد کردن دختران چینی) با جدیت موضوع را دنبال کنند چرا که این کار دعای خیر خیل کثیر جوانان ایرانی را به دنبال دارد

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ

قبل از انقلاب یک پیمانکار آمریکایی، یک مکزیکی و یک ایرانی در مناقصه تعمیر و نگهداری بنای کاخ سفید شرکت کردند.

پیمانکار آمریکایی پس از بازدید محل و بررسی هزینه ها مبلغ پیشنهادی خود را ۹۰۰ دلار اعلام کرد.

مسؤل کاخ سفید دلیل قیمت گذاری اش را پرسید و وی در پاسخ گفت:

۴۰۰ دلار بابت تهیه مواد اولیه + ۴۰۰ دلار بابت هزینه های کارگران و… ۱۰۰ دلار استفاده بنده.

پیمانکار مکزیکی هم پس از بازدید محل و بررسی هزینه ها مبلغ پیشنهادی خود را ۷۰۰ دلار اعلام کرد.

۳۰۰ دلار بابت تهیه مواد اولیه + ۳۰۰ دلار بابت هزینه های کارگران و… +۱۰۰ دلار استفاده بنده.

اما نوبت به پیمانکار ایرانی که رسید بدون محاسبه و بازدید از محل به سمت مسؤل کاح سفید رفت و در گوشش گفت:

قیمت پیشنهادی من ۲۷۰۰ دلار است!!!

مسؤل کاخ سفید با عصبانیت گفت: تو دیوانه شدی، چرا ۲۷۰۰ دلار؟!

پیمانکار ایرانی در کمال خونسردی در گوشش گفت:

..

آرام باش…

۱۰۰۰ دلار برای تو…… و ۱۰۰۰ برای من ……. و انجام کار هم با پیمانکار مکزیکی.


و پیمانکار ایرانی در مناقصه پیروز شد

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ق.ظ

حقایقی تلخ در مورد مردها

۱- مردان خوب، زشت هستند.

۲- مردان خوش قیافه، خوب نیستند.

۳- مردان خوب و خوش قیافه به جنس موافق تمایل دارند.

۴- مردان خوب، خوش قیافه و علاقمند به جنس مخالف، متاهل هستند.

۵- مردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی خوبند، پولدار نیستند.

۶- مـردانی که آنچنان خوش قیافه نیستند، ولی پولدار و خوبند،

تصور می کنـنـد مـا بـه دنبال مال آنها هستیم.

۷- مردان خوش قیافه و بی پول، بدنبال پول ما هستند.

۸- مردان خـوش قـیافه،که آنچنان خوب نیستند و تا حدی به جنس مخالف علاقمندند،

تصور نمیکنند که ما به اندازه کافی زیبا هستیم.

۹- مردانی که تصور می کـنـنـد مـا زیـبـا هستـیم، به جنس مخالف علاقمندند،

تا حدی خوش قیافه و پولدار هستند، آدمهایی ترسو و بزدل میباشند.

۱۰- مردانی که تا حدی خوش قیافه هستند، تاحـدی خـوب هستند، مقداری پول دارند

و سپاسگزار خدا هستند، به جنس مخالف علاقمندند، خجالتی هسـتند،

و هرگز اولین قدم را برنمی دارند ( برای آشنایی پیش قدم نمی شوند).

۱۱- مردانی که هرگز قدم اول را برنمیرارند، زمانی که ما پیشقدم می شـویم،

اتوماتیک وار علاقه را در ما از بین میبرند.

۱۳ یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:48 ق.ظ

به نام خدا
سلام امین
ممنون از زحماتتون

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ



یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادار موندین، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.

خانم گفت: اووووووووووووووووه! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی دو تا بلیط درجه یک در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود ...
...
چند لحظه فکر کرد و گفت: خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.

خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!
پری چوب جادوییش و چرخوند و... اجی مجی لا ترجی و آقا 92 ساله شد!
هههههه....

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:01 ب.ظ

سلام امین خان
آخیییییییییی!!!!!! چرا اینفد خود کم بینی آخه چینی!!!!!!!
حداقل تایلندی تایوانیه اصلی
مثلا شعرای عروسی میشه
بشکن بشکنه امین بشکنه........
خدا می دونه ............

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

فرق نیمرو درست کردن دخترا و پسرا

دخترا:

توی ماهیتابه روغن میریزن

اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن

- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن

چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

پسرها

توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

توی ماهیتابه روغن میریزن

توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن

یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن

چند تا فحش میدن

دنبال کبریت میگردن

با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره

ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن

تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن

چند تا فحش میدن و لباس میپوشن

میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن

تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن

روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن

تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن

دنبال نمکدون میگردن

نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن

دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن

نمکدون رو پر از نمک میکنن

صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون

نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن

بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه

چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن

توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن

با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن

صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون

سریع برمیگردن توی آشپزخونه

تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن

ماهیتابه رو میندازن توی سینک

دنبال ظرفهای مسی میگردن

قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن

چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن

یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن

چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن

یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه

روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن

چند تا فحش میدن و بلند میشن

نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن

قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن

چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن

با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن

پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن

نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن

امین یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ

مهربانی می کند با من زنم این روزها
می رود قربان شکل بنده روزی چند بار
می پزد انواع و اقسام غذاها را چه خوب
سفره رنگین می کند در موقع شام وناهار
جامه و شلوارها را می کند هرشب اطو
مشت و مالم می دهد وقتی که می آیم ز کار
چل قلم آرایش و میکاپ صورت می کند
تا برد از شوهر بیچاره اش صبر وقرار
هر چه می گویم اطاعت می کند بی گفتگو
برده از خاطر خدارا شکر هرگونه ویار
مثل قبلاً نیست وراج و حسود و نق نقو
نیست دیگر در خط نفرین و فحش آبدار
در امور زندگی و سرنوشت بچه ها
من نمی دانم چرا داده به دستم اختیار؟
حرف های مادرش را بایگانی کرده است
از دخالت های خواهر جان خود کرده فرار
کلفت خود را مرخص کرده در ظرف سه سوت
می کند خود کارها را با کمال افتخار
چون که از «جاوید» پرسیدم دلیل کار او
گفت مانندت ندیدم احمقی در روزگار
شد مصوب ظاهراً قانون تجدید فراش
همسرت ترسیده از اجرای این طرح وقرار
خوف آن دارد که چون دوبله شود تنبان تو
یک هووی ناز گردد لاجرم بر او سوار
خوشه ات چون سه شده ترسد شوی غرّه زخود
یک زن دیگر بگیری در کمال اقتدار
شعر از جاوید

بوی فیروزه سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ

مردها مثل «مخلوط کن» هستند، در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمی دانید به چه درد میخورد.
مردها مثل «آگهی بازرگانی» هستند، حتی یک کلمه از چیزهایی که میگویند را نمیتوان باور کرد.
مردها مثل کامپیوتر هستند، کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند.
مردها مثل سیمان هستند، وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی.
مردها مثل «طالع بینی مجلات» هستند، همیشه به شما می گویند که چه بکنید و معمولا اشتباه می گویند.
مردها مثل جای پارک هستند، خوبهایشان قبلاً اشغال شده و آنهایی که باقی مانده اند یا کوچک اند یا جلوی درب منزل مردمند.
مردها مثل «پاپ کورن» (ذرت بو داده) هستند، با مزه هستند ولی جای غذا را نمی گیرند.
مردها مثل «باران بهاری» هستند، هیچوقت نمی دانید کی می آیند، چقدر ادامه دارد و کی قطع می شود.
مردها مثل «پیکان دست دوم» هستند، ارزان هستند و غیر قابل اطمینان.
مردها مثل «موز» هستند، هر چه پیرتر میشوند وارفته تر می شوند.
مردها مثل «نوزاد» هستند، در اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته می شوید.

بوی فیروزه سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ب.ظ

خانم ها و آقایون در شرایط مختلف چه می کنند؟

هنگام عبور از خیابان
خانم ها
سمت راست را نگاه می کنند.
سمت چپ را نگاه می کنند.
از خیابان رد می شوند.
آقایان
سمت راست را نگاه می کنند، ماشین می آید .
فاصله ماشین با خودشان را با چشم اندازه می گیرند و چون همگی راننده های قابلی هستند با سرعت وارد خیابان می شوند .
راننده به شدت ترمز می کند.
مرتیکه مگه کوری؟ (راننده می گوید)
در حالی که از روی میله های وسط خیابان می پرد می گوید: کور خودتی گاری چی!
بدون اینکه سمت چپ را نگاه کند می دود آن سمت خیابان.
هنوز هم صدای بوق ماشین هایی که به خاطر این آقا ترمز کرده اند به گوش می رسد.


هنگام رانندگی

خانم ها
بنزین را چک می کنند.
روغن ماشین را چک می کنند.
ترمز دستی را پایین می کشند.
با سرعت مطمئنه حرکت می کنند.
پشت چراغ قرمز ها می ایستند.
به عابر پیاده احترام می گذارند.
آقایان
وسط راه بنزین تمام می کنند.
وقتی دود از لاستیک هایشان بلند شد به یاد می آورند که ترمز دستی را نکشیده اند.
چراغ قرمز را مهترین معضل اتلاف وقت و عمر می دانند.
عابر پیاده موجودی مزاحم و مختل کننده عبور و مرور است.
و از همه مهمتر: بوق مهترین اختراع بشر بعد از برق به حساب می آید.



هنگام صرف غذا


خانم ها
مرتب پشت میز می نشیند.
مقدار کمی غذا می کشند.
به آرامی غذا می خورند.
تنها نوک قاشق را در دهان می کنند.
آقایان
تا جایی که بشقاب جا دارد غذا می کشند.
به سرعت غذا را می بلعند، در حالی که قاشق را تا دسته در دهان می کنند.
صدای برخورد قاشق با دندانهایشان موسیقی گوش نوازی است.
بعد از دو بار پر کردن بشقاب، بالاخره کمی سیر می شوند.

.

هنگام مهمانی رفتن

خانم ها
لباس نو می خرند.
به دقت حمام می کنند . لباس هایشان را اتو می کنند.
با دقت آرایش می کنند.
بهترین عطر را استفاده می کنند.
به دقت خود را در آیننه نگاه می کنند.
و بالاخره رضایت می دهند که خوشگلند!
آقایان
از یک ساعت قبل حاضرند و الان بر روی مبل خوابشان برده.


در پایان یک روز خسته کننده

خانم ها
بعد ازاینکه ظرفها را شستند.
آشپزخانه را تی می کشند.
غذای فردا را در یخچال می گذارند.
چراغ ها را خاموش می کنند.
کمی مطالعه می کنند.
می خوابند.
آقایان
بعد از اینکه شام خوردند چای می خورند.
کمی با چشمهای خواب آلود تلویزیون را نگاه می کنند.
بعد از اینکه دو سه بار کنترل تلویزیون از دستشان به زمین افتاد.
تلویزیون را خاموش کرده و به سمت رختخواب می روند و بدون آنکه روتختی را بردارند می خوابند!

بوی فیروزه سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 ب.ظ

24 ساعت از زندگی پسرا!؟


8 صبح: تو رخت خواب…..


9صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)

11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه.

2 ظهر:ماماااااااااااااان …..ناهار.

3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟

4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

5 عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)

7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)


امین چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ

سلام وقت بخیر بوی فیروزه کامنتهات جالب و زیباست

جنگیدن با زنان هنر می خواهد
مقدار سه کیلویی جگر می خواهد
البته به جزدو مورد بالایی
اعصاب قوی و گوش کر می خواهد
***********************
قربان زنم که خیلی خیلی نازه
با بود و نبود بنده هم می سازه
البته اگرهم که بگیره ایراد
یک گوش کنم درو یکی دروازه
***********************
ای زن حرکات ویژه را کمتر کن
کمتر سخنان مادرت از بـَر کن
ای من به فدای تو و مادر جونت
یک بار بیا دروغمو باور کن
***********************
از دست اوامرات هرروزۀ زن
من مانده ام و گوشۀ زندان خفن
البته به من علاقه دارد طفلی
آید به ملاقات و دهد موز به من
**********************
گفتی که بلاست زن ، بگو نازل شِه
هم خونه و یار من در این منزل شِه
البته جوونمو خودش می فهمه
حیفه که شناسنامه ام باطل شِه

امین چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ

و اما به نوان یک برادر بزرگتر نصیحتی کنم به برادران مجردم

نصیحت میکنم تا زن نگیری ، تو این قلاده بر گردن نگیری ، تو که در خانه ی خود زن نداری ، خبر از حال زار من نداری ، نمی گویم که مامان تو بدخوست ، اگر یک زن نکو باشد فقط اوست ، زن من بهترین زنهای دهر است ، ولی با این همه زن عین زهر است

مهدی سهیلی


شاید خلقت زن در جهان یک وصله ناجور بود البته شاید ....

زن لطیف است غنیمت شمریدش لطفاً
که گل خلقتش آمیخته با یاسمن است
جای او گوشۀ دنجی است به دوراز همه کار
آشپز خانه مگر جای زن سیمتن است؟
کار عیب است برای زن و باید نکند
گرچه زن می کند وآدم پیمان شکن است
کار زن نیست فقط پخت و پز و شستن ظرف
کار او خواندن آواز به دشت و دمن است
مرد باید که زند باد ِ زنش را شب و روز
چون که زن شمع فروزندۀ هر انجمن است
کلفتی گر که بگیرد همه مشکل حل است
چه غلط گفته ام این حرف که او نیز زن است
کار زن باید از این پس بشود خوردن و خواب
زن خوش منظره آن است که سنگین بدن است
نیست کاری به جهان سخت تر از زاییدن
جور زن مرد کشد چون که در آن اهل فن است
بچه هم مثل هویج است خودش می رشدد
چه نیازی به زن و آن همه درد و محن است؟
حال با این همه اوصاف بگو جان داداش
جای یک همچو زن نابغه ای این وطن است؟

از جاوید

امین چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ

حتی اگر یک روز هم تنها نمانی

باید دلیل رفتن من را بدانی !

این شعر را هر جا که باشد می نویسم

شاید زد و یک روز شعرم را بخوانیِ

[ من می روم پاییز ِ این مجموعه باشم

تا تو بهار ِ چرخه ی دنیا بمانی ]

خاکسترم را بادها پس می فرستند

هرچند من را از لباست می تکانی



در بست ! آغازم شدی ؛ هرچند کوتاه...

حالا مرا تا خط پایان

می رسانی؟

موسی شدن را هم نمی خواهم از این پس

حتی زیــــاد است از سرم نان ِ شبانی

تنها جوابی ساده ... میخواهم بدانم

یک روز جای من بمانی ، می توانی ؟!
------------------------------------
از شصت جهات من دلم تنگ شده

ملت صلوات ! من دلم تنگ شده

دل چای نخورده شد پسرخاله ی تو

ای قند و نبات ... من دلم تنگ شده
--------------------------------------------------
خط میزنند قسمت مجهول قصه را

لو میدهند مساله ی غول قصه را

با آتش خلیل خداوند میخرند

کبریت های دختر بی پول قصه را

روزی به خانه میرسد اما نمیخورد

دیگر کلاغ خسته ی ما گول قصه را...

پهلوان خورشید


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد