کلبه امین 2

به نام خدا 

سلام 

 

کلبه امین 2  

کلبه امین 2  

کلبه امین 2

نظرات 194 + ارسال نظر
امین و کریستف کلمب چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

به نظر حقیر کریستف عزیز مجزد بود اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچگاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون بجای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند:
- کجا داری میری؟
- با کی داری می ری؟
- واسه چی می ری؟
- چطوری می ری؟
- کشف؟
برای کشف چی می ری؟
- چرا فقط تو می ری؟
.

- تا تو برگردی من چیکار کنم؟!
- می تونم منم باهات بیام؟!
-راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟
- بده لیستو ببینم!
- حالا کِی برمی گردی؟
- واسم چی میاری؟

- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ اینطور نیست؟!
- جواب منو بده؟
- منظورت از این نقشه چیه؟
- نکنه می خوای با کسی در بری؟
- چطور ازت خبر داشته باشم؟

- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟
- تو همیشه اینجوری رفتار می کنی!
- خودتو واسه خود شیرینی می ندازی جلو؟!
- من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده!
-چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟


- اصلا من می خوام باهات بیام!
- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
- واسه چی؟؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
خفه خون بگیر!!!! تو به عنوان داماد وظیفته!


- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟((:

امین چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام استاد جوابتون عالی بود مثل همیشه زیبا
قبل از ازدواج

پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: می‌خوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی می‌پرسی؟
دختر: منو می‌بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو می‌زنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمی‌ام؟!
دختر: می‌تونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!

بعد از ازدواج

لطفاْ از پایین به بالا بخوانید

سلام
تو لطف داری

امین ایران وژاپن چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:48 ب.ظ

یه روز یه تیم قایقرانی ایرانی تصمیم می گیرد که با یک تیم ژاپنی در یک مسابقه سرعت شرکت کنند.
هر دو تیم توافق می کنند که سالی یک بار با هم رقابت کنند ….
هر تیم شامل ۸ نفر بود …
در روزهای قبل از اولین مسابقه هر دو تیم خیلی خیلی زیاد
تلاش می کردند که برای مسابقه به بیشترین آمادگی برسند .
روز مسابقه فرا می رسد و رقابت آغاز می شود .
هر دو تیم شانه به شانه هم به پیش می رفتند و درحالی که قایقها خیلی نزدیک به هم بودند ،
تیم ژاپنی با یک مایل اختلاف زودتر از خط پایان می گذرد و برنده مسابقه می شود.....

بازیکن های تیم ایران از این شکست حسابی ناراحت می شوند
و با حالتی افسرده از مسابقه بر می گردند …
مسوولان تیم ایران تصمیم می گیرند کاری کنند که در رقابت سال آینده حتما پیروز بشند ؛
برای همین یک تیم آنالیزور استخدام می کنند
برای بررسی علل شکست و پیشنهاد دادن راه کارها و روشهای جدید برای پیروزی …

بعد از تحقیقات گسترده ،‌ تیم تحقیق متوجه این نکته مهم شدند که در تیم ژاپن ،
۷ نفر پارو زن بوده اند و یک نفر کاپیتان …

و خب البته در تیم ایران ۷ نفر کاپیتان بوده اند و یک نفر پارو زن …!!!

این نتایج مدیریت تیم را به فکر فرو برد ؛
مدیران تیم تصمیم گرفتند که مشاورانی را استخدام کنند
که یک ساختار جدیدی را برای تیم طراحی کنند ..
بعد از چندین ماه مشاوران به این نتیجه رسیدند
که تیم ایران به این دلیل که کاپیتان های خیلی زیاد و پارو زن های خیلی کمی داشته شکست خورده ،
درپایان بررسی ها مشاوران یک پیشنهاد مشخص داشتند : ساختار تیم ایران باید تغییر کند !

از آن روز به بعد با ارائه راه کار مشاورین تیم ایران چنین ترکیبی پیدا کرد :
۴ نفر به عنوان کاپیتان ، ۲ نفر به عنوان مدیر ، ‌۱
نفر به عنوان مدیر ارشد و ۱ نفر به عنوان پارو زن (!!!)
علاوه بر این مشاورین پیشنهاد کردند برای بهبود کارکرد پارو زن ،
حتما یاید پاروزنی با صلاحیت و توانایی بهتر در تیم به کارگرفته شود !

و در مسابقه سال بعد تیم ژاپن با دو مایل اختلاف پیروز می شود …!

بعد از شکست در دومین مسابقه ، مدیران تیم که خیلی ناراحت بودند
در اولین گام خیلی سریع پارو زن را از تیم اخراج می کنند ،
زیرا به این نتیجه رسیدند که پارو زن کارایی لازم را در تیم نداشته است .

اما در مقابل از مدیر ارشد و ۲ نفر مدیر تیم خود قدردانی می کنند
و جوایزی را به آنها می دهند ، برای اینکه اعتقاد داشتند
که آنها انگیزه خیلی خوبی را در تیم ایجاد کردند
و در مرحله آماده سازی زحمات زیادی کشیده اند …

مدیران تیم ایران در پایان به این نتیجه رسیدند
که تیم آنالیز که به خوبی به بررسی دلایل شکست پرداخته بودند ،
تیم مشاوران هم که استراتژی و ساختار خیلی خوبی برای تیم طراحی کرده بودند
و مدیران تیم هم که به خوبی انگیزه لازم را در تیم ایجاد ایجاد کرده بودند ،
پس حتما یکی از دلایل این شکست ها ،
ناکارآمدی ابزار و وسایل استفاده شده بوده است (!!!)
و برای بهبود کار و گرفتن نتیجه در مسابقه سال آینده
باید وسایل استفاده شده در مسابقه را تغییر دهند ،
در نتیجه : تیم ایران این روزها در حال طراحی یک ” قایق ” جدید است …. !!

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:02 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقا امین
بله حق دارید از دورویی ها ناراحت باشید
بخت قهوه ای هم که بد نبود!
من فعلآ نظری در مورد ساخت وبلاگ ندارم
ممنون که نوع حرف زدنمو تآیید کردید.
راستی متن نقره عالی بود ممنون.
در مورد متنی هم که همش سواله چون اول جواب استادو خوندم نمی تونم جواب بدم( جواباتون جالب بود استاد)

سلام
ممنون

امین - خبر جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

جالب ترین خبر در این چند وقت ، ماجرای ازدواجی بود در یکی از روستاهای فومن ! یک داماد و 2 عروس !!!

بله ، آقا داماد 28 ساله در راستای اجرای سفت و محکم سنت پیامبر با یک تیر 2 نشان زد و در یک عمل انتحاری 2 دختر 27 و 24 ساله رو به عقد خودش درآورد !

البته حرف و حدیثهای فراوانی وجود داره که چطوری شد که اینطوری شد !!! ولی چیزی که من شنیدم به این شکل بوده :
عروس بزرگه ( همون 27 ساله ) با این آقا داماد ماجرا ، گویا چند مدتی دوست بودن ، پس از مدتی که خانواده محترم داماد از این ماجرا بی خبر
( به روایتی مخالف ) بودن دختر 24 ساله ای رو انتخاب می کنن و داماد بیچاره ! رو بر سر 2 راهی قرار می دن . ..
پس از کش و قوس های فراوان و تهدید عروس بزرگه مبنی بر خودکشی و .... این برادر ارجمند که زیاد از این 2 راهی بدش نمی اومد حل مشکل رو بر عهده 2 تا عروس خانوم می ذاره تا با هم به توافق برسند که کدومشون زن این آقا بشه !
اون بانوان محترمه هم ، هر دو به این نتیجه می رسند که 2 تایی به عقد این فرد در بیان و ..... مبارک است انشاءالله
----------------------------------------------
پیشاپیش به قبول شدگان کارشناسی ارشد تبریک می گویم

مرتضی جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ

سلام امین جون
دیشب داشتم تو خاطرات قدیم ام گشت و گذار می کردم که برخوردم به یه کلیپ موبایل از خودم و خودت
یه شب سرد زمستون بود. منتظر سرویس بودیم و البته خیلی هم گشنه بودیم و ...
یه ایمیل بزن بقیه اش رو خودت ببین
Morteza.safardoost@gmail.com
من که تا ساعت ها از دست خودمون خندیدم
خداییش ایول داریماااااا

امین یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام استاد و سلام داداش مرتضی و خانم رحیمی نژاد ممنون از حضورت

خیام کجایی که شدم بس مبهوت
انقدر که حتا بکشد مغزم سوت
وقتی که مرتضی کامنت گذاشت
من حرف چه دارم بزنم ؟ غیر سکوت؟!
---------------------------------------
خیام، اگر ز دوغ مستی،خوش باش/
با امین اگر دمی نشستی،خوش باش/
چون عاقبت طنزنویسی این است/
کامنتی اگر نهی چو هستی،خوش باش!....
-------------------------------------------
خانم رحیمی آمد و یادم کرد
با یک دو سه خط نوشته دلشادم کرد
ناراحت و دلخسته و مأسور بدم
با پاسخ خود ز غصه آزادم کرد


ناگفته و نا نوشته پیداست که این روزها امین کم پیداست و سر نا مبارکش شلوغ ؛که "غم نان و معاش خانواده" ایشان را به حیطه هایی غیر از طنز کشانده است و طبعاً سنت بروز بودن روزانه کلبه را نیز زده و ناکار کرده است. ا
منتها قرار نیست که این ارتباط نصفه-نیمه با عزیزان را به همین سادگی از دست بدهیم.که مارا عهدیست با جانان که تا جان در بدن داریم چراغ اینجا را روشن نگه داریم...از همه ی دوستان عزیز که هنوز امین را می خوانند ممنونم و شرمنده لطف و محبتهایشان...

"الف شدم که انار تو زودتر برسد"
نه اینکه موقع کار تو زودتر برسد

انار را چه کسی کرده آب لمبو؟ هان
که خواست وقت فشار تو زودتر برسد؟

ب می‌شوم که بفهمم انارُِ کی خورده
ت می‌شوم که تغار تو زودتر برسد

پ می‌شوم پسر تخس پیش فعالی
که خواسته شب تار تو زودتر برسد

ث می‌شوم، ثمر عشق، بلکه صاحب باغ
به سایه‌سار چنار تو زودتر برسد

ج می‌شوم جلب و جنگجو، جکی جان‌وار
که داد من به هوار تو زودتر برسد

چ می‌شوم چمدان، یا چنار، یا هر چه!
مگر پنیر چدار تو زودتر برسد

که گر پنیر بیاید، درنگ جایز نیست
که دست من به نهار تو زودتر برسد

ح می‌شوم که حراست کنم مترسک‌وار
که بار باغ خیار تو زودتر برسد

خ خواست خواب ببیند، خیالباف شود
مگر به چشم خمار تو زودتر برسد

ر می‌شوم که روادید را کنی صادر
که بوس من به کنار تو زودتر برسد

ز می‌شوم که زوار تو زود در نرود
نه اینکه موی زهار تو زودتر برسد

ژ می‌شوم، نه ولش کن! که مرد ژولیده
بد است اگر به حصار تو زودتر برسد

د می‌شوم که چنانچه درام شد وضعت
دلت نگیره، دلار تو زودتر برسد

ذ می‌شوم، چه غم از مشکلات، می‌خواهم
که قلیونم به ذغال(!) تو زودتر برسد

س می‌شوم، سر خیس و بدون مو، ای کاش
کلاگیس و سشوار تو زودتر برسد

ش می‌شوم، شب تاری که گفته‌ام، قبلا
که تیر من به شکار تو زودتر برسد

صفا دهم سر و صورت، برای دیدن تو
اگر زمان قرار تو زودتر برسد

...

اگر بخواهم از این نقطه پیش‌تر بروم
بعید نیست انار تو زودتر برسد!!

-------------------------------------------------

[ بدون نام ] دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ب.ظ

وای امین چه شعر قشنگی
تا الان کسی واسم شعر نگفته بود
یه وقت سکوت نکنیااااا
طنین صدای قشنگتو خیلی دوست دارم
گرمایی تو صدات هست که به آدم آرامش می ده

امین سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

سلام وقت بخیر باز شروع می کنیم بهتر از پیش بیشتر از بیش

ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر

ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر

در هجوم بغض ها ای صبور استوار

در میان تیرها ای شکست ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا

عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه ات بوریایی از کرم

تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ

آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :

یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر

دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب

آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند

رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...
-------------------------------------
رب دل مرده ی مرا احیا کن

بر روی گدای نیمه شب در وا کن

یا رب،به قطره قطره ی خون "علـــــــــــــــی"

پرونده ی اعمال مرا،امضا کن...

آمین

امین سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ

صبح یک روز سرد پاییزی روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاءبود
تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده
باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده!
شبنم از رو برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم!
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم
دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد
جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم
جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم
جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم
زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غرغا شد
هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شد
با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است
کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ

و این رفتن و آمدن کوتاهم مرا یاد منزوی انداخت که می گفت :طی نمودم صد بیابان را به شوق یک جنون / من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام

لا لا لا لا ٬ لا لا لا لا ٬ تنش مجروحه ٬ تب داره

داره می سوزه زخماشو کسی مرهم نمی یاره

چقد طولانیه برف زمستونش ٬ چه دلگیره

توی سرما گرفتاره ٬ بخوابه زود می میره

لا لا لا لا ٬ لا لا لا لا ٬ نخوابی نازنین من

لا لا لا لا ٬ لا لا لا لا ٬ نخوابی سرزمین من
------------------------------
دلت این روزها با هر تکانی ساده می‌افتد

همیشه سیب وقتی می‌شود آماده می‌افتد

لبت را زودتر بگذار بر لب‌های این فنجان

که چای‌ات از دهان و شور و شوق از باده می‌افتد

سفر مجموعه‌ای اندوهگین از اتفاقاتی است

که روزی ناگهان بر شانه‌های جاده می‌افتد

تو هم روزی مسافر می‌شوی امّا نمی‌دانی

که هر شب اشک مردی ساده بر سجاده می‌افتد

ولی آن‌قدر هم احساس خوشبختی نکن روزی

گذارت باز بر این شهر دورافتاده می‌افتد


امین سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ

آب را گـر بـه گـاو می دادند
گـاو هـم پـاستـوریـزه می گـردیـد

لیک با شیر چون که شد قاطی
گـاو از شـرم آن بـه خـود لــرزیـد

گـاو گـفـتـا ز شیـر تـازه مـن
ماست سازند و دوغ و کشک و پنیر

حال چون پر ز آب ، شیرم شد
سـر من سالهاست مانده بـه زیـر

شیر من مستقیم اگر نـوشی
گرم و خوشمزه و بسی عالیست

این که در پاکـتش کـنون بینی
از تـمــــام خـواص مـن خـالـیست

گر کـه یک شیر جد من می بود
شـــیـر مـن را نـمـیربـود کـسـی

لاجـرم چـون که گـاو زاده شدم
هـم خـورنـد و هـمی بـرند بـسی

گرچه دنیـا به شیر من بند است
هـیـچـکـس قـدر مـن نـمـیـدانـد

چون بدوشـند شیر مـن هـر روز
سـهـم گـوسـالـه ام نـمـی مـانـد

نعـره هـایـم چـو میشـود فــریاد
زود بـا یـــونـجـه ای ز راه رسـنـد

یـونـجـه را گر کـه دور انـدازم
جـور دیـگر حـسـاب مـن بـرسـنـد

صـبــــح فـردا درون قـصـــابی
لاشه ام قـرمـز است و آویــزان

میـخــرنـدم بــرای اسـتـیـکـی
می شـوم تـکـه تـکـه در مـیـزان!
--------------------------------------------------
شاعری دفتری سرود و فروخت
دست او خالی از حقیقت شد

سر راهش خـرید نـانی داغ
خورد و خارج از این طریقت شد

شکمش سیر شد چو از آن نان
رهـسپار قـضـای حـاجـت شـد

روز دیـگـر سـرود شـعـری نـو
وز نـداری همیشه راحت شـد

رقـص شـعرش بـرای اربـابـان
هم نـوا بـا نـوای بـربـط شـد

شعر میگفت و میفروخت به نرخ
هر دعایش همی اجـابـت شـد

بـعـد مـردن تـمـام اوراقـش
با خطی خوش همی کتابت شد

شاعـری هـم ز رنـج این مردم
در خیابان به طـنز شعری خواند

ساعـتی بـعد بـی نوا تـن او
بـهـر عـبرت پـر از جـراحـت شد

امین چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ق.ظ

فی الحال که این خطوط می نگاریم لختی نیست که از ندای آی دزد، آی دزد سر دادن همسایه مان می گذرد-آخر دزد هم انقدر کاهل العقل؟-کدام IQ سحر ماه مبارک رمضان به دزدی مبادرت می ورزد؟

ملت همه بیدار-همه هوشیار-همه لامپ ها روشن-احتمالاً خارجی بوده و بی خبر-یا شاید خانه را عوضی رفته، یعنی در واقع خانه یک غیر مسلمان را نشانه گرفته بوده که -آن هم اشتباه از کار درآمده-همین جور بیخودی به یاد شعری زیبا از عزیز دلمان پروین افتادیم-می فرماید:

برد دزدی را سوی قاضی عسس

خلق بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود

دزد گفت از مردم آزاری چه سود

گفت، بدکردار را بد کیفر است

گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت، هان بر گوی شغل خویشتن

گفت، هستم همچو قاضی راهزن

گفت، آن زرها که بردستی کجاست

گفت، در همیان تلبیس شماست

گفت، آن لعل بدخشانی چه شد

گفت، میدانیم و میدانی چه شد

گفت، پیش کیست آن روشن نگین

گفت، بیرون آر دست از آستین

دزدی پنهان و پیدا، کار تست

مال دزدی، جمله در انبار تست

تو قلم بر حکم داور میبری

من ز دیوار و تو از در میبری

حد بگردن داری و حد میزنی

گر یکی باید زدن، صد میزنی

میزنم گر من ره خلق، ای رفیق

در ره شرعی تو قطاع الطریق

می‌برم من جامهٔ درویش عور

تو ربا و رشوه میگیری بزور

دست من بستی برای یک گلیم

خود گرفتی خانه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد

تو سیه دل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر یکی ابریق برد

دزد عارف، دفتر تحقیق برد

دیده‌های عقل، گر بینا شوند

خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید

شحنه ما را دید و قاضی را ندید

من براه خود ندیدم چاه را

تو بدیدی، کج نکردی راه را

میزدی خود، پشت پا بر راستی

راستی از دیگران میخواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش

با ردای عجب، عیب خود مپوش

چیره‌دستان میربایند آنچه هست

میبرند آنگه ز دزد کاه، دست

در دل ما حرص، آلایش فزود

نیت پاکان چرا آلوده بود

دزد اگر شب، گرم یغما کردنست

دزدی حکام، روز روشن است

حاجت ار ما را ز راه راست برد

دیو، قاضی را بهرجا خواست برد

البته درصد معدودی خطاکار

امین چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ

دقیقا چیز من چیز است دکتر

ونان سفره ام ریز است دکتر

سرم از شدت بی مویی امروز

شبیه فرق چنگیز است دکتر

دلم از دست یک عشق قدیمی

پنیر اصل تبریز است دکتر

نمی آید به دستم هیچ پولی

گمانم دست من لیز است دکتر

دلم دایم کباب بره می خواست

تو گفتی چاره پرهیز است دکتر

که باور می کند با این فقیری

عمویم حاج پرویز است دکتر

بیابنویس این آقا روانی است

سر خودکارتان تیز است دکتر!
----------------------------------------


امین پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ب.ظ

ای که بردی جزوه ام را اشتباهی، پس بده / جز فراموشی ندارم من گناهی،‌ پس بده

روسیه گردم بدون جزوه من در امتحان / از برای من مخواهی روسیاهی،‌ پس بده

روز وشب چشمم براه جزوه می‌باشد، بیا / گر تو هم داری چو من چشمی براهی، پس بده

صد کلاه بوقی به سر دارم ز فرط تنبلی / تا نرفته بر سرم دیگر کلاهی، پس بده

گیر ما دیگر نیاید جزوه، پس این جزوه را / مستقیما گر نمیخواهی، براهی پس بده

جان تو مشروط می‌گردم،‌ بجان مادرت / لازمش داری نگهدار، ‌ار نخواهی پس بده(هه ههههه )

جزوه از من می‌بری؟ من مرکز نشرم مگر؟ / ای به قربانت شود جانم الهی، پس بده

گر توهم مانند من بی‌جزوه‌ای،‌ باشد،‌ بیا / مال تو این جزوه اما گاهگاهی ، پس بده(الهییی)

چند ماهی مال تو،‌ اما دو روزی نزد من / من نمیگویم که آنرا چند ماهی پس بده(هههههههههه هه بیچاره....)

از دعای هر شب و آه سحر اندیشه کن!! / تا نرفته بر فلک از سینه آهی، پس بده

من نمیدانم چرا این جزوه را کش رفته‌‌ای / لعنت و دشنام و نفرین گر نخواهی پس بده

امین پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ

« فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم »

که در این ترم پیاپی ز دروس افتادم !

اولین نمره که دیدم سر من سوووووت کشید

سوی استاد دویدم غم دل سر دادم

ولی افسوس که استاد محبت ننمود

با غضب گفت برو... نمره زیادی دادم !

گفتمش بهر خدا یک نظر انــــداز به من

مزه انداخت : نیم ناظر و من استادم !

بازگشتم که شوم مطلع از درس دگر

دیدم « این سیل دمادم ببرد بنیادم »

خشمگین داد زدم، ناله و نفــرین کردم

- هیچ کس نیست در اینجا که رسد بر دادم ؟؟؟!!

نــاگه از دور بدیــــــدم رخ اســــتاد عزیز

گوییــــا بر دل او کـــــرد اثر فریادم...

گفتمش مرد شریف از چه به من -6- دادی؟!

گفت: غیبت سببش بود و نرفت از یادم

قصه گر باز بگویم همه اش تکراری است

از دروس دگــــرم نیـــــــــز چنین افتادم

گرچه افتادم و ماندم عقب از خرخوان ها...

کسب عنوان عقب مانده مبارکبادم !!

امین و توجیهات قناری جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:20 ب.ظ

*توجیهات قناری*

یه روز آقای کلاغ ، به قول بعضیا زاغ
رو دوچرخه پا می زد ، رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید ، صدای خوبی شنید
نگاهی کرد به بالا ، صاحب صدا رو دید
یه قناری بود قشنگ ، بال و پر ، پُر آب و رنگ
وقتی جیک جیکو می کرد ، آب می کردش دل سنگ
قلب زاغ تکونی خورد ، قناری عقلشو برد
توی فکر قناری ، تا دو روز غذا نخورد
روز سوم کلاغه ، رفتش پیش قناری
گفتش : عزیزم سلام ، اومدم خواستگاری !
نگاهی کرد قناری ، بالا پایین راست و چپ ،
پوزخندی زد به کلاغ ، گفتش که عجب ! عجب !
منقار من قلمی ، منقار تو بیست وجب !
واسه چی زنت بشم ؟ مغز من نکرده تب !
کلاغه دلش شیکست ، ولی دید یه راهی هست !
برای سفر به شهر ، بار و بندیلشو بَست ،
یه مدت از کلاغه ، هیچ کجا خبری نبود ،
وقتی برگشت به خونه ، از نوکش اثری نبود !
داده بود عملش کنن ، منقارِ درازشو ،
فکر کرد این بار می خره ، قناریه نازشو !
باز کلاغ دلش شیکست ، نگاه کرد به سر و دست !
آره خُب ، سیاه بودش ! اینجوری بوده و هست!
دوباره یه فکری کرد ، رنگ مو تهیه کرد !
خودشو از سر تا پا ، رفت و کردش زردِ زرد !
رفتش و گفت : قناری ! اومدم خواستگاری !
شدم عینهو خودت ، بگو که دوسَم داری !
اخمای قناریه ، دوباره رفتش تو هم !
موهای روی سرت ، وای که هستش خیلی کم !
فردا روزی تاس می شی ! زندگیمون می شه غم !
کلاغه رفتش خونه ، نگاه کرد به آیینه
- نکنه خدا جونم ! سرنوشت من اینه ؟!
ولی نا امید نشد ، رفت تو فکرِ کلاه گیس
گذاشت اونو رو سرش ، تُفی کرد با دو تا لیس !
کلاه گیسه چسبیدش ، خیلی محکم و تمیز !
روی کلّه ی کلاغ ، نمی خورد حتی یه لیز !
نگاه که خوب میکنم ، می بینم گردنتو !
یه جورایی درازه ، نمی شم من زن تو !
کلاغه رفتشو من ، نمی دونم چی جوری
وقتی اومدش ولی ، گردنش بود اینجوری :
خجالت نمی کشی ؟ واسه گوشتای شیکم ؟!
دوست دارم شوهر من ، باشه ژیمناست دست کم !
دیگه از فردا کلاغ ، حسابی رفت تو رژیم ،
می کردش بدنسازی ، بارفیکس و دمبل و سیم ،
بعدش هم می رفت تو پارک ، می دُویید راهای دور ،
آره این کلاغ ما ، خیلی خیلی بود صبور !
واسه ریختن عرق ، می کردش طناب بازی !
ولی از روند کار ، نبودش خیلی راضی ،
پا شدش رفتش به شهر ، دنبال دکتر خوب ،
دو هفته بستری شد ، که بشه یه تیکه چوب !
قرصای جور و واجور ، رژیمای رنگارنگ !
تمرینای ورزشی ، لباسای کیپ و تنگ !
آخرش اومد رو فرم ، هیکل و وزن کلاغ !
با هزار تا آرزو ، اومدش به سمت باغ !
وقتی از دور میومد ، شنیدش صدای ساز ،
تنبک و تنبور و دف ، شادی و رقص و آواز !
دل زاغه هُری ریخت ! نکنه قناریه ؟
شایدم عروسیِ بازای شکاریه؟!
دیدش ای وای قناری ، پوشیده رخت عروس !
یعنی دامادش کیه ؟ طاووسه یا که خروس ؟
هر کی هست لابد تو تیپ ، حرف اولو می زنه !
توی هیکل و صورت ، صد برابر منه !
کلاغه رفتشو دید ، شوهر قناری رو !
شوکه شد ، نمی دونست ، چیز اصلِ کاری رو !
می دونین مشکل کار ، از همون اول چی بود ؟
کلاغه دوچرخه داشت ، صاحب بی ام وِ نبود !

امین جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ

انیشتن به دنیا چگونه می اندیشید؟
زندگی مثل دوچرخه سواری است برای حفظ تعادل باید حرکت کنید .
کلیسا دانشمندان را مرتد می دانست اما در واقع آنها انسانهای متدینی بودند چون به نظم جهان اعتقاد داشتند.
معتقدم جهان زیبا و ساده است .
باید حداکثر توانمان را به کار بگیریم ، این وظیفه مقدس و انسانی ماست .
با ارزش ترین چیزهای زندگی آنهایی نیستند که برایشون پول می پردازیم .
یکی از محکم ترین دلایلی که انسان به هنر و علم روی می آورد فرار از رندگی روزمره است .
نمی توانیم مشکلات را با همان ذهنیتی که آنها را ایجاد کردیم ،حل کنیم .
تنها منبع دانش تجربه است .
وقتی محدودیت های خود را بپذیریم می توانیم از آنها عبور کنیم .
از دیروز درس بگیرید در امروز زندگی کنید ، به فردا امیدوار باشید و از پرسیدن باز نایستید.
به کاشتن بذرهای خود ادامه دهید چون نمی دانید کدام یک رشد می کنند ، شاید همه آنها .
کسی که هیچ گاه خطایی مرتکب نشده هرگز کار جدیدی را هم شروع نکرده است.
اندیشه شما چگونه است ؟؟

امین شکایات عجیب جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:22 ب.ظ

در دنیا شکایات عجیب و غریبی به ثبت می رسند
که برخی به فرجام می رسند و برخی نافرجام می مانند.
کشور آمریکا نیز شاهد شکایات بسیار جالب و عجیب و غریبی است،
این هم برخی از عجیب ترین شکایات مطرح شده در آمریکا:
به گزارش وبلاگ ترجمه اخبار ترکیه به نقل از روزنامه وطن؛
یک مرد اهل سان دیه گوی آمریکا علیه شهرداری شکایتی را به مبلغ ۵.۴ میلیون دلار مطرح کرد.
دلیل شکایت این بود:
هنگام اجرای کنسرت در سالن شهرداری یک زن وارد توالت مردانه شده بود
و شاکی از لحاظ روحی صدمات جبران ناپذیری دیده بود!
*************************************************
یک سارق زندانی نیز علیه مسئولان زندان شکایت کرد.
چرا که مسئولان زندان به او دئودورانت رایگان نمی دادند!
*************************************************
یک بیمار سرطانی نیز به دلیل آنکه در مدت زمانی که پزشکان گفته بودند نمرده بود
از مسئولان بیمارستان خواستار غرامت شد. چرا که اعتقاد داشت خیلی وقت قبل باید می مرده است!

*************************************************
یک زن که در یک روز برفی با یک موتور برفی تصادف کرده بود راننده موتور برفی را کشت.
به دلیل آنکه نمی توانست از مرده شکایت کند علیه زن متوفی به دلیل شوکه شدن شکایت کرد!
*************************************************
در فلوریدا یک ماهیگیر اسیر طوفان شد و درگذشت.
خانواده متوفی علیه یک کانال تلویزیونی به جرم هواشناسی نادرست شکایت کردند
و خواستار ۱۰ میلیون دلار غرامت شدند. این دعوا به فرجام نرسید.
*************************************************
یک پیرزن ۸۱ ساله به نام استلا لیبک بخاطر آنکه قهوه خریداری شده اش روی بدنش ریخته بود
و باعث سوختگی شده است از شرکت مک دونالد شکایت کرد.
دادگاه وی را محق دانست و پیرزن ۲.۷ میلیون دلار خسارت دریافت کرد.
مک دونالد از ترس شکایات مشابه تدابیر لازم را اتخاذ کرد!
*************************************************
در رستورانی در فیلادلفیا یک خانم مشتری که زمین خورده بود و استخوانش شکسته بود
علیه رستوران شکایت می کند و ۱۱۳ هزار و ۵۰۰ دلار به دست می آورد.
جالب اینکه این مشتری به نام آمبر چارسون در رستوران با معشوقش دعوا کرده بود
و روی بطری ای که به سوی معشوقش پرت کرده افتاده و زمین خورده بود!

امین جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ب.ظ

بر طبق اسناد و مدارک و همچنین بر اساس اعتقادات مردمی، مقبره بسیاری از پیامبران در ایران قرار دارد. بعضی از این آرامگاه‌ها دارای سند معتبر هستند و برخی دیگر تنها در اعتقادات و فولکلور مردمی ریشه دارند.


در زیر اطلاعات پیامبرانی که در ایران مدفون هستند یا احتمال می‌رود که مقبره آنها در ایران باشد ، آمده است:


۱- سیم و لام
طبق اعتقادات مردم سمنان و همچنین طبق مفاد کتیبه موجود، دو نفر از فرزندان نوح به نام‌های سام‌النبی و لام النبی در محلی در نزیکی سمنان دفن شده‌اند.
بقعه پیغمبران سمنان در ۱۸ کیلومتری شمال شرقی سمنان بر فراز کوه مرتفعی قرار دارد. برای رسیدن به این بقعه هم از روستای “درجزین” در نزدیکی سنگسر و هم از جاده اصلی سمنان به دامغان (پلیس‌راه) می‌توان انتخاب مسیر کرد.
این جاده خاکی و سنگلاخ است.


۲- خالد نبی
اسم کامل این پیامبر، خالد بن سنان عبسی است. ایشان شریعت حضرت عیسی را تبلیغ می‌کردند.
نسب وی به حضرت اسماعیل فرزند ابراهیم (ع) می‌رسد و یکی از پیامبرانی است که به بعثت حضرت محمد (ص) بشارت داده و در دوران فترت می‌زیسته است. دوره فترت به فاصله بین بعثت حضرت عیسی تا بعثت حضرت محمد بن عبدالله اطلاق می‌شود.
بر طبق برخی از آیات و احادیث، در دوران فترت، پیامبری به رسالت مبعوث نشده است. هرچند بر اساس نظر مفسرین، در این مدت چهار نبی از طرف خداوند مامور تبلیغ دین حضرت عیسی شدند که سه نفر از‌ آنان از بنی‌اسرائیل و به نام‌های شمعون، یوحنا، یونس معرفی شده‌اند و چهارمین‌شان عرب بوده و به نام خالدبن سنان عبسی معروف است.
ظاهرا خالد بن سنان معاصر انوشیروان بوده و در سرزمین بنی‌غطفان زندگی می‌کرده است.
روایت است که دختر خالد بن سنان به نام محیاه به محضر حضرت محمد رسیده است.
در طایفه عرب به غیر از حضرت رسول و حضرت خالد بن سنان هیچ پیامبری نیست و می‌توان گفت که از بین اعراب فقط این دو نفر به پیامبری برگزیده شده‌اند و بقیه پیامبران از قوم بنی‌اسرائیل هستند.


۳- درباره قبر خالدنبی
مفسر بزرگ حنفی مذهب، شیخ اسماعیل حقی درباره محل قبر حضرت خالدنبی اشاره می‌کند که: قبر خالد نبی در منطقه جرجان و بربلندی کوهی به نام کوه خدا قرار دارد.
آدرس آرامگاه: استان گلستان – شهرستان کلاله – به سمت “قره قوزی سفلی” و “یلی بدراق” – ۳۸ کیلومتری جاده خاکی تا آرامگاه خالد نبی


۴- یوشع
بر طبق نظر برخی از تاریخ‌نویسان حضرت یوشع توسط کوروش از اسارت بختنصر نجات یافت و به ایران آمد.
حضرت یوشع در گورستان تاریخی تخت فولاد اصفهان که قدمتش به پیش از اسلام می‌رسد و در خیابان امام سجاد قرار دارد، مدفون است.
محوطه‌‌ای که یوشع نبی در آن دفن است به لسان الارض معروف است.
لسان الارض مکانی است که می‌گویند هنگام عبور امام حسن‌مجتبی(ع) زمین با امام سخن گفت و آمدن دشمن را به اطلاع آن حضرت رساند.


۵- شعیای نبی
یکی از پیامبران بنی‌اسرائیل است که نسبتش به حضرت یعقوب می‌رسد. محل سکونت ایشان در بیت‌المقدس بوده و قبل از حضرت زکریا به رسالت مبعوث شدند.
آرامگاه شعیای نبی، جنب امامزاده اسماعیل در حاشیه خیابان هاتف اصفهانی قرار دارد. بر جانب شمالی مرقد شعیای نبی، کتیبه‌ای به خط نستعلیق از دوره شاه سلطان حسین صفوی موجود است که نخستین مسجد بزرگ ساخته شده در اصفهان را مسجد شعیا معرفی می‌کند و نیز حکایت دارد از اینکه مسجد مزبور را ابوالعباس مفتی در دوره خلافت علی بن ابی‌طالب(ع) بنا کرده و آلب ارسلان آن را تعمیر کرده است.


۶- حیقوق
هم با تلفظ حیقوق و هم با تلفظ حبقوق وجود دارد.
حیقوق به معنی “در بغل کشیده شده” است. حیقوق این نام را بدان جهت یافت که در طفولیت به علت مریضی از دنیا رفت و حضرت الیاس(ع) او را در بغل گرفت و دعا کرد و از خداوند حیات و زندگی وی را طلب کرد و او زنده شد.
حیقوق نبی یکی از پیامبران بنی اسرائیل و نگهبان معبد سلیمان در اورشلیم بوده و نامش در عهد عتیق آمده است.
حیقوق نبی پس از شعیا نبی به رسالت مبعوث شد.
وی سال‌های درازی در اسارت بختنصر بود و پس از فتح بابل به دست کوروش به همراه دانیال نبی به ایران آمد. او در همدان اقامت گزید و پس از فوت در تویسرکان مدفون شد.
بقعه حیقوق نبی در جنوب غربی شهر تویسرکان واقع شده است.


۷- حجی
وی در دوران سلطنت داریوش کبیر می‌زیسته است. در تورات نام آن حضرت “حکی” آمده و به معنای “مسرور” است.
این پیامبر هم زمان با مردخای بوده است.
مقبره این پیامبر در همدان در نزدیکی میدان امام خمینی، داخل بازار در راسته پیغمبر و داخل مسجد پیغمبر قرار دارد.


۸- مردخای
مردخای یکی از بزرگان و یا به قولی یکی از انبیای بنی‌اسرائیل است که در زمان خشایارشاه می‌زیسته است و نسبش به حضرت یعقوب می‌رسد.
مردخای نقش زیادی در جلوگیری از قتل عام یهودیان در زمان خشایارشا ایفا کرد و به همین دلیل نزد یهودیان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.
آرامگاه مردخای و برادر زاده‌اش در همدان در نزدیکی میدان امام خمینی و در خیابان شریعتی واقع است.


۹- قیدار
حضرت قیدار جد سی‌ام حضرت محمد(ص) است.
در تاریخ یعقوبی آمده است: حضرت اسماعیل دوازده پسر داشت که بزرگترین آنها حضرت قیدار بود و پس از وفات حضرت اسماعیل، قیدار نبی مردم را به توحید دعوت می‌کند.
قیدار به معنای سیاه‌پوست است.
مرقد آن حضرت در شهرستان خدابنده (قیدار) از استان زنجان قرار دارد.


۱۰- سلام، سلوم، سهولی، القیا
به نظر این پیامبران همزمان با اصحاب کهف می‌زیسته‌‌اند. زمان مرگشان با یکدیگر متفاوت بوده ولی یارانشان بعد از دفن اولین پیامبر در این مکان، بقیه را هم در کنار او دفن کردند.
مرقد این چهار نبی در خیابان پیغمبریه قزوین قرار دارد.


۱۱- اشموئیل
این پیامبر هم زمان با طالوت و در ارتباط با داستان داوود و جالوت است.
حدود ۵۰ کیلومتری شهر ساوه و در جاده بوئین زهرا مقبره‌ای وجود دارد که به گفته اهالی و برخی مدارک، مرقد مطهر یکی از پیامبران بزرگ الهی به نام حضرت اشموئیل است. مسیر مرقد در جاده‌ای کوهستانی در ۹ کیلومتری روستای ورده قرار دارد.
سنگ نبشته‌ای در آنجا هست که مبین حضور ناصرالدین شاه و همراهانش است.


۱۲- دانیال نبی
از انبیای بزرگ الهی است. وی از نسل حضرت داوود و بعثت پیامبر اسلام را پیشگویی کرده است.
لفظ دانیال در زبان عبری به معنای “خدا حاکم من است ” به شمار می‌رود.
دانیال نبی همزمان با کوروش کبیر و داریوش اول بوده است.
او از جمله کسانی بود که به دست بختنصر اسیر و در بابل زندانی شده بودند.


۱۳- کوروش
آرامگاهی که در دشت مرغاب(پاسارگاد) مدت‌های مدیدی به نام مقبره مادر سلیمان شناخته می‌شد، اکنون به عنوان آرامگاه کوروش کبیر مورد قبول عامه مردم و بسیاری از کارشناسان است.
این آرامگاه همان وقتی هم که به نام مقبره مادر سلیمان شناخته می‌شد، مورد احترام و پرستش مردم محلی بود و اکنون هم مورد توجه ایرانیان و جهانیان است.
کتابی به نام کوروش کبیر(ذوالقرنین) نوشته ابوالکلام آزاد موجود است که در این کتاب قراین بسیاری آورده شده که کوروش را همان ذوالقرنین قرآن معرفی می‌کند.
نظریاتی که در این کتاب آورده شده نظر بسیاری از علمای اسلامی نظیر علامه طباطبایی را به خود معطوف کرده است تا جایی که ایشان می نویسند:”…کلام ابوالکلام، هرچند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری، انطباقش با آیات قرآنی روشن‌تر و قابل قبول‌تر است.”
از طرف دیگر ، کاملا روشن است که اسم کوروش بارها به عوان ناجی در عهد عتیق آورده شده است.
به این ترتیب شاید کوروش همان ذوالقرنین قرآن باشد. آرامگاه کوروش کبیر در استان فارس، راه اصلی اصفهان به شیراز در منطقه‌ای به نام پاسارگاد قرار دارد.


۱۴- آرامگاه باباولی (قادر مبر)
در دهکده باباولی دیلمان، بنایی است که به آرامگاه قادر پیغمبر شهرت دارد . مطلب زیادی در مورد این آرامگاه و شخصیت‌ مدفون در آن نمی‌دانیم.


۱۵- باحزقیل
در نزدیکی مسجد جامع دزفول بنایی کوچک و ساده قرار دارد که به بقعه باحزقیل، پدر دانیال نبی منسوب است.مطلب بیشتری در این مورد در دست نیست.


۱۶- ارمیای‌نبی
در مقاله‌ای در روزنامه جمهوری اسلامی مورخ ۱۵/۹/۷۹ از مدفن پیامبری به نام ارمیای نبی در شمال خرمشهر یاد شده است.
ارمیای نبی در زمان سلطنت یهویاقیم و صدقیا از پادشاهان یهود به رسالت مبعوث شدند.


۱۷- روبین
روزنامه جمهوری اسلامی در مقاله‌ای تحت عنوان “غربت شگفت‌انگیز انبیای سرزمین ما” به قلم آقای فرقانی‌پور در تاریخ ۱۹/۹/۷۹ از مدفن پیامبری در میامی (در راه مشهد) به نام روبین یاد می‌کند.
به نوشته لغت نامه دهخدا، روبین یکی از دوازده پسر یعقوب(ع) است.


۱۸- جرجیس
در کتاب “فرهنگ آبادی‌ها و مکان‌های مذهبی کشور” از مدفن جرجیس پیامبر در شهر شوشتر ذکری به میان آمده است.
در جنوب غربی شوشتر روستایی به نام جرجیس است که در جوار آن بقعه ای به نام نبی‌جرجیس وجود دارد.
در اطراف این بقعه بقاع دیگری نظیر روبین، حزقیل، شعیب، شمعون، اسحاق، ادریس و مردخای وجود دارد.
درستی مدفن جرجیس پیغمبر در این مکان محل تردید است و به احتمال زیاد مقبره ایشان در موصل عراق است.


۱۹- روبیل
مرحوم سیدعبدالله جزائری یکی از علمای شوشتر (متوفی ۱۱۷۳ ه.ق) در فصل نهم تذکره شوشتر می‌گوید: مقامات بسیاری از انبیا بنی اسرائیل در حوالی شوشتر و دزفول یعنی نزدیک رودخانه دزفول معروف هستند مانند: اسحاق، شمعون، یعقوب، لاوی، جرجیس و روبیل.
در کتاب الغدیر آمده که قبر روبیل پسر حضرت یعقوب در مصر است.


۲۰- یونس
در کتاب “فرهنگ آبادی‌ها و مکان‌های مذهبی‌ کشور” از مدفن یونس پیغمبر در گناباد ذکری به میان آماده است که صحت آن مورد تردید است.
آرامگاه یونس پیغمبر در موصل عراق است.


۲۱- یعقوب
در کتاب “فرهنگ آبادی‌ها و مکان‌های مذهبی کشور” از وجود مدفن یعقوب پیامبر در گرگان نام برده شده که اطلاعات صحیحی در این مورد وجود ندارد.
در الغدیر آمده است: حضرت یعقوب در مصر رحلت کرد و به شام برده شد.


۲۲- آرامگاه پیامبرانی که صحت و درستی آنها تایید نشده:
ابراهیم خلیل در سوسنگرد
اسحاق و اسماعیل در جاده دزفول به هفت تپه
ایوب پیامبر در دهکده بندبن لکنای تنکابن
صالح پیامبر در شوشتر

ممنون امین

امین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:28 ب.ظ

مُردم از رونق بازار کسادی که تو داری

روزگاری علی معلم دامغانی گفته بود در شعری که «مُردم از رونق بازار کسادی که تو داری» و آن روزها کسی فکر نمی‌کرد که سال‌ها بعد این مصرع با آن پارادوکس (تضاد) هنرمندانه‌اش در اقتصاد مملکت مصداق پیدا ‌کند.

بانک مرکزی در پاسخ به معاون سابق بانک مرکزی اعلام کرده است: «اقتصاد ایران راکد نیست، کساد است.»

با این حساب احتمال دارد جملاتی از این دست به زودی در کشور رایج شود:

1- تیم‌ملی فوتبال ما نباخت، فقط پنج گل خورد و نتوانست به حریف یک گل هم بزند.

2- آقای قاضی من به همسرم خیانت نکردم، فقط با یک زن دیگر رابطه نامشروع داشتم.

3- من او را نکشتم. من گلوله را رها کردم. به او خورد و او خودش کشته شد. جان او که از تن بیرون نرفت، از تن خودش بیرون رفت.

4- اگر قیمه میل دارید، قورمه سبزی داریم. بیاورم خدمت‌تان.

5- من بلد نیستم تار بزنم، ولی یک پسرخاله دارم که او هم بلد نیست تار بزند.

6- من برای نمایندگی مجلس رأی آوردم،‌ ولی کسی به من رأی نداد.

7- ماست سیاه است، اما از آن زاویه که شما نگاه می‌کنید، سفید به نظر می‌آید.

8- من طنز نمی‌نویسم. حرف‌های جدی بعضی‌ها را نقل می‌کنم، فقط نمی‌دانم چرا مردم می‌خندند.

9- «جوجه خر است، گاو من است.» خانوم معلم شما گفتید من با «جوجه» جمله بسازم که ساخته‌ام. نمی‌دانم شما چرا به من صفر داده‌اید، آن هم در حالی که من قبول شده‌ام.

10- ایشان باجناق بنده نیست، فقط با خواهر زن من ازدواج کرده است.

11- به قول ناصر فیص: «با من برادران زنم خوب نیستند - باید برادران زنم را عوض کنم.»
------------------------------------------

[ بدون نام ] شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ

سلام وقت بخیر

علرضا قزوه
شاعری که اگر چه نسبت دور فامیلی با بنده داره اما از معدود شاعرهاست که اگر چه از مفهوم شعرهایشان خوشم می آید اما ... و به نظرم نمی شود واقعا نمی شود که انسانی در همه زمینه ها (سیاست خارجی داخلی دینی تاریخی فلسفی و و و )اشعاری بگوید که این اشعار به مزاق همه و همه خوش بیاید و از نظر همه درست و منطقی باشد ... بگذریم ایشان در بهمن 1342 در گرمسار به دنیا آمد . تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش به پایان رساند . قزوه از سال 1365-1364 به سمت ادبیات عرب کشیده شد . و رساله فوق لیسانس او در زمینه ادبیات و شعر معاصر تاجیکستان می باشد . جالب است در این زمان در روزنامه اطلاعات به عنوان سردمدار شاعران مبارز شناخته شده بود و همه او را با کتاب شعر مولا وبلا نداشت می شناختند و بعد این جریانات قزوه در 1377 به عنوان رایزن فرهنگی تاجیکستان انتخاب می شود و بعد از آن دیگر در شعرهایش همه چیز آنقدر خوب و عالی می شود که الان کسی باورش نمی شود شعرهای دیروزش را و از صدق سر همین شعرهای خوب و شخصیت جالب و سر به زیرش قزوه تاکنون در مسئوولیت های مختلفی چون : واحد ادبیات (شعر ) حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ، مسئوولیت صفحه ادبی روزنامه اطلاعات (بشنو از نی ) ، همکاری با رایزنی فرهنگی ایران در کشور تاجیکستان ، دبیر کنگره سراسری شعر دفاع مقدس در استان کرمانشاه و ... را برعهده داشته است .
و اما دلیل این مقدمه شعر طنزی بود که در محضر مقام معظم رهبری در وصف ایشان خوانده شد.
احتمالا روزه من باطل شد خدایا توبه...

با سر آمد علیرضا قزوه
شد سر آمد علیرضا قزوه

همه باید به یک طرف بروند
تا شود رد علیرضا قزوه

شعرهایش در ابتدا بودند
یک مجلد علیرضا قزوه

چاپ آثار او پس از چندی
شد مجدد علیرضا قزوه

نیست جایی و نیست ارگانی
که نباشد علیرضا قزوه

شک ندارم که بیش تر از صد
شغل دارد علیرضا قزوه

بیت رهبر علیرضا قزوه
توی مرقد علیرضا قزوه

هر کجا می روی پی کاری
می رسد عد! علیرضا قزوه

کنگره نیست کنگره ، وقتی
که ندارد علیرضا قزوه

هیچکس مصرعی نخواهد خواند
تا نیاید علیرضا قزوه

نمره ی دیگران اگر شد بیست
شد ولی صد علیرضا قزوه

به یقین رشد کرده از هر حیث
خاصه از قد علیرضا قزوه

شکر ایزد که زن گرفت و نماند
یک مجرد علیرضا قزوه

بوق تک تک تمام شاعر ها
بوق ممتد علیرضا قزوه

یک نفر گفت:مخلصیم آقا
گفت:باشد،علیرضا قزوه

وای بر حال تو اگر با تو
بشود بد علیرضا قزوه !

من که می ترسم از عواقب آن
به محمد،علیرضا قزوه!

قزوه یک شاعر است اما ، کاش...!
هیس! آمد علیرضا قزوه

به نام خدا
نظر فوق از چلیپا بود که در بازنویسی اسمش از قلم افتاد.

راستی چلیپای عزیز تا بحال کامنت بی سانسور یا سانسووووور داشته ای؟!

چلیپا شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:35 ب.ظ

بله استاد داشتم. کامنتی که در آن کلمه چلیپا رو ترجمه کردم استاد حالا من سوال می کنم اگه خواستید جواب بدید؟ اگه خدا انقدر بزرگ نبود که وقتی گناهانمون رو بخشید به رومون نیاره آیا ما باز هم گناه می کردیم شاید از این نظر که گناه نمی کردیم خلی خوب بود اما دیگه خدا خدا نبود اینطور نیست ؟ و اگه شما اینقدر صبور و بزرگوار نبودین حرفهای ته دلی خیلی ها ته دل می پوسید نه ؟
خوب اگه شما بزرگواری کنین که تعجب نداره ذات استاد بزرگواری می طلبه و اگه من خطا نکنم باعث تعجبه چرا که وجود و سرشت جوون با جهالت یکی شده و لازم و ملزوم همند غیر اینه؟

به هر حال به قول امین (البته از نظر من) سانسوور شما ضامن سلامتی ماست ممنونم.

به نام خدا
سلام
از نظر من در اصل درسته.
تو لطف داری. من ممنونم.

امین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

سلام وقت بخیر

نبوغ ریاضی حضرت علی

میگن فردی 17 شتر داشت و 3 فرزند زمان مرگ وصیت میکند که 1/2 شتران به فرزند بزرگتر 1/3شتران به فرزند دوم و 1/9شتران به فرزند سوم برسد اما هیچ کدام از شتران را نمیتوان کشت و تقسیم کرد باید تمام آنها زنده باشند. به نظر شما چطور میشه این مساله مهم تقسیم شتر هارو حل کرد؟

وراث برای حل مسئله میرن ژیش حضرت علی و حضرت علی شروع می کنه به محاسبات بهشون میگه برن یه شتر دیگه خودش اضاف می کنه میشه 18 تا شتر
بعد سهم یکیشون میشه 2
سهم دیگری 9
سهم اون یکی 6
که میشه 17 تا شتر
حالا اون یه شتر اضافه رو هم که سهم خودشه بر میداره

جالب بود نه

لم یلد از مادر گیتی و لم یولد چو تو
...

امین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

نامه ای از یک دوست ریاضی دان
به نام او که عالم را بر اساس « حساب » و « هندسه » آفرید . آری به نام او که همه چیز دنیا را بر اساس حساب استوار کرد و بر پایه هندسه نظم بخشید .

دوست خوبم سلام !

امیداورم روزهای زندگی ات سرشار از تلاشهای مثبت و منطق بر خط راست در جهت رسیدن به خدای یگانه باشد .

دوست خوبم !

جریان اندیشه های زلال سرزمین فکر ما را آبیاری و سر سبز می کند ، پس چه نیک است سر گذرگاه جریان اندیشه های خویش بنشینیم و از زاویه بالا آن را تماشا کنیم اگر دو ضلع زندگی« امید » و« عمل » باشد زاویه زندگی به لطف خدا همواره « منفرجه » است .

بدان که« امید » را باید به منزله مرکزی دانست که کلیه امور بشری مانند دایره پیرامون آن می چرخد و« عمل » همان تلاش های مثبت اوست که او را به مقصد می رساند .

دوست خوبم !

اگر« حساب عمرمان » را داشته باشیم « آدم حسابی » می شویم . بنابراین از حساب امور زند گی خود غافل نشویم چرا که ذات حق دائم به کار حساب مشغول است .

دوست خوبم !

اگر چه منطق ضامن سلامت کار یک ریاضیدان است ولی منبع تغذیه او نیست نان روزانه او را مسائل مهمتر ، که موجب پیشرفت او می شوند تامین می کند .

دوست خوبم !

چه زیباست دررفتار با دیگران خوبی ها را جمع کنیم ، بدی ها را تفریق نماییم ، شادی ها را ضرب نماییم ، غم ها را تقسیم نموده ، از نفرت ها جذر بگیریم و محبت ها را به توان برسانیم .

هندسه شخصیت خود را با خطوطی منظم و راست ترسیم کنیم و فراموش نکنیم که یک انسان مسئول باید زندگی فردی اش را بر دو اصل منفی استوار کند تا زندگی اجتماعی و اقتصادی اش همواره براساس اصل مثبتی پایدار بماند : اول آنکه بیش از نیاز نخواسته باشد تا برای کسب آن خود را به خفت بیندازد دوم آنکه بیش از نیاز نداشته باشد تا برای حفظ آن در هراس بیافتد .

دوست خوبم !

در زندگی خودآزادگی پیشه کن و فراموش نکن ؛آنانکه دل به « عرض » یک صندلی بسته اند در« طول » زندگی اسیر بوده اند .

دوست خوبم !
در انتخاب دوستان و همنشینا نت دقت کن و همیشه آنان را از میان دانایان و خردمندان برگزین زیرا خردمند با خردمند سازگار است اما نادان نه با دانا سازگار است نه با نادان دیگر چونانکه خط راست بر خط راست دیگر منطبق می شود اما خط ناراست نه بر ناراست دیگر منطبق می شود نه بر راست .

دوست خوبم !

با معادله زیبای زندگی سعی بر آن داشته باش که جدولی مصفا و رسمی دل آرا در حل مختصاتx وy ها شیبی به سوی کمال بی نهایت کشیده گردد تا به مراد خود برسی .

چون هرم بلند همت و چون مخروط عالی نهمت باشید .

نور حق و شعاع پرتو جمال محمد «ص» در کانون قلبتان همرس باد .

ممنون امین

مرتضی یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام امین جون
یه کامنت گذاشته بودم که اسمم جا افتاده بود
مطالب جالبی تو کلبه ات پیدا می شه
اگه وقت نذارم و نخونمشون از کفم می ره
ایول
فدات

وای امین چه شعر قشنگی
تا الان کسی واسم شعر نگفته بود
یه وقت سکوت نکنیااااا
طنین صدای قشنگتو خیلی دوست دارم
گرمایی تو صدات هست که به آدم آرامش می ده

امین دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:02 ب.ظ

سلام استاد و سلام مرتضی جان وقت بخیر و ممنون

یه مدته دارم با ایده های نوین به تجربه های نوین می رسم گفتم به دوستان بگم همه ازش بهره ببرن البته اگه خوب بود نظر فراموش نشه در جهت ارتقائ ایده هام مفید خواهد بود.

و اما ایده های من

سعی کنید روزها استراحت کنید تا شبها راحت بتوانید بخوابید

در نزدیکی تخت خوابتان صندلی بگذارید تا اگر از خواب بیدار شدید روی آن نشته و استراحت کنید

ایستادن به رفتن، نشستن به ایستادن وخوابیدن به نشستن اولویت دارد

جایی که میتوانید بنشینید چرا می ایستید؟

کار امروز را به فردا موکول کنید و کار فردا را به پس فردا

اگر حس کار کردن به شما دست داد کمی صبر کنید تا این حس از شما بگذرد

از همه دیر تر سر سفره رفته و زودتر بلند شوید تا زحمت چیدن و جمع کردن سفره به شما تحمیل نشود

برای کار همیشه فرصت هست پس از استراحت غافل نشوید

در میهمانی ها حتما با خود بالش ببرید شاید فرصتی برای استراحت بدست آوردید

به خواب نگویید کار دارم به کار بگویید خواب دارم

به نظر شما خاب بهتره یا ثروت؟! مسلما باید جواب داد خواب

اما آخرین متدهای تنبلی در جهان:

- همیشه وقت برای سرقرار رسیدن زیاد است ... اما شیرینی خواب صبح تکرار نشدنیه! پس تا یک ربع مانده به ساعت قرار فرصت خواب شیرین را از دست ندهید ... برای اینکه وجدانتان هم با شما همراهی کند می توانید این مهم را در قالب پروژه ای تعریف کنید: « طرح پیچوندن آقای / خانم ......... »

و اما نتایج این پروژه:

1) به مرور زمان معده ی خالی شما نظر اهالی خانه را به خود جلب خواهد کرد و خواهید دید که صبح ها، صبحانه به طور اتوماتیک حاضر می شود.

نکته: هرگز جوگیر نشوید و مبادا روزی تقاضا کنید که صبحانه را در رختخواب می خورید! این کار ممکن است شما را «تابلو» کند و حنایتان را بی رنگ.

2) اصولا وقتی دیر می شود، خواه ناخواه فرشته ی نجاتی پیدا می شود تا با ماشین شخصی شما را به مقصد برساند ( من شیفته ی این قسمت ماجرام)

- اگر علاوه بر تنبلی به شلختگی هم مبتلا باشید، زندگی بسی بر شما شیرین تر خواهد شد. اگر دوست ندارید اتاق مرتبی داشته باشید، لزومی برای آن وجود ندارد، هر جور میل شماست ... این نکته را هنگام خروج از خانه به اطرفیان متذکر شوید تا مبادا دست به اطاقتان نزنند! به ایشان بگوئید که هنگام مراجعت به منزل درستش خواهید کرد (این قسمتش دیگه خیلی رو می خواهد)

- به هنگام مراجعت به خانه خود را بسیار خسته و کوفته و هلاک نشان دهید و بگوئید که به خواب بیشتر از خوراک نیاز دارید. ممکن است چند مرتبه گرسنگی بکشید اما مطمئنا در دراز مدت سفره ی نهار هم طوری شبیه اجی مجی لاترجی آماده خواهد شد.

- مژده به اعضای معتاد انجمن تنبلان: اگر شما علاوه بر موارد فوق الذکر به اینترنت نیز اعتیاد داشته باشید در سایر اوقات روز یعنی به وقت بیدار شدن از خواب - در هر ساعت روز- با قرارگرفتن پشت سیستم شاهد انجام اتوماتیک وار سایر امور منزل نیز خواهید بود. اینجاش چقدر شبیه تبلیغات ایرانسل شد

راستی خواب از غذا هم بهتره، چه برسه به ثروت!

امین دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 ب.ظ

راستی مرتضی جان اینطور از من تعریف نکن آدیمی خوشمون میاد باورمون میشه و این میشه اول دردسر یه چیزی اگه لطف کنی mail خودتو چک کنی ممنون میشم.

تحمل کن اگه حتی تحمل کردنش سخته

آدم وقتی که مهمونی داره بدبختِ بدبخته

تصور کن جهانی رو که توش مهمونی افسانهَ‌س

تموم جشنای دنیا شدن مشغول آتش بس!

نه موز خوشه‌ای داره نه شیرینی نه هندونه

دیگه هیچ آدمی گازش روی سیب جانمی‌مونه

تمام ماهیا شادن همه بی دردِ بی دردَن

تو روزنامه نمی‌خونی نهنگا پُرخوری کردن

تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه

که برپا شه یه مهمونی فقط با سبزیِ قرمه!

تصور کن تو مهمونی کباب بره ارزش نیست

هجوم خوردن جوجه شبیه زنگ ورزش نیست

می‌شه با سفره‌ای ساده یه مهمونی بشه برپا

«تصور کن تو می‌تونی بشی تعبیر این رویا»!
---------------------
خوشا به حالت که غمی نداری!

مسیر پر پیچ و خمی نداری!

خوشا به حالت که مجردی تو

قاطی ازواج نیامدی تو!

بچه نداری که بگیره حالت
چه راحتِ تخت و خوبه خیالت

بچه ها امروز مصیبت شدن!

ننر شدن لوس و بد عادت شدن!

هزینشون بد جوری رفته بالا

پول، علف خرسه برای اونها!

هلاک اجناس ِمدل جدیدن

همیشه توی مرکز خریدن!

میدن دو تا چک پولو خیلی آسون

بابت یک لباس تنگ وچسبون

میگیرن از تو دائما تراول

تا که بسازن یه تریپ خوشگل

یا کافی شاپن یا کلاس کنکور

اونم برای ژست و فیس و فیگور

بچه نگو ایینه دق شدن!

بلا شدن پررو سر تق شدن!

تیپشونم خوشگل و خیلی نازه!

همیشه تو بوتیکن و مغازه!

فشن شدن! هزینشون زیاده!

فقط شدن توقع و افاده!

با بروبچ میرن تو کار سبقت!

زندگی شون همش شده رقابت!

میخوان که تیپشون عروسک باشه!

گوشی اونها تو محل تک باشه!

هدر میدن نصف حقوق مارا

تا که بشن شبیه .....(اونها)

تا که بگی خالیه جیب ماها

میگن چرا دنیا آوردی مارا؟

ندارم اصلا سرشون نمیشه!

سیری چیه اخلاقشون همیشه!

بگی ندارم میزنی ضد حال

چک پولو رو کن تا بشی ایده آل

نظر نشه بد جوری با کلاسن

اند پیامک زدن و تماسن

قبض موبایلشون پدر در آره

دخل حقوق آدمو میاره!

خلاصه خیلی سخته بچه داری!

علی الخصوص با حقوق اداری!

خوشا به حالت که هنوز عاقلی!

مجرد و راحت و بی مشکلی!


امین دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ

* دانشجویی برای امتحان جانور شناسی تمام طول شب را مطالعه کرد...روز بعد وقتی وارد کلاس شد جایگاه هایی را دید که پرنده ها در آنجا توسط پوششی پوشانده شده بودند به طوری که فقط پاهای آنها دیده می شد! استاد از دانشجویان خواست که نام معمول پرنده ، زیستگاه و سرده و گونه و ...را بنویسند!
دانشجو به پاها نگاه می کرد و تفاوت خاصی نمی دید! با ناراحتی به استاد گفت: چه امتحان مزخرفی! چه کسی می تواند از روی پا پرند گان را شناسایی کند؟ در همین حال دانشجویی برگه اش را تحویل داد...چون کلاس بزرگ بود استاد همه را نمی شناخت و پرسید: آقا اسم شما؟ دانشجو با حالت عصبانی پاچه های شلوارش را بالا زد و گفت: شما حدس بزنید...!!! شما حدس بزنید... استاد!!!


* قورباغه نر به اداره پیشگویی زنگ می زند: منشی آینده آن را پیشگویی کرده و می گوید: شما تا چند روز دیگر دختر زیبایی را خواهید دید !
قورباغه به هیجان می آید و می پرسد: آیا او را در پارتی می بینم؟
منشی: نه! تصویر او را روی جلد زیست شناسی سولومون و زیست شناسی کمپبل و خود اورا در کلاس زیست شناسی خواهید دید!!!قبل از تشریح !!!


در یک خانواده گیاه خوار مادر سفره را چید و با صدای بلند گفت : فورا تا سلولهاش از تورژسانس نیافتادن و دچار پلاسمولیز نشدند، بیاین بخورین که از دهان می افته .


کاندیدای انتخاباتی در سخنرانی اش گفت : شما را از کمونیسم، فاشیسم ، کاپیتالیسم، لیبرالیسم و صهیونیسم نجاتتون می دم. پیرزنی گفت : ننه روماتیسم منو هم خوب کن .


مردی نصف شب به دکتر خانوادگی شان تلفن زدکه: دکتر خواهش می کنم زود بیا منزل ما که همسرم دارد از شدت درد به خودش می پیچد. به گمانم دچار آپاندیسیت شده . چون علاوه بر درد در اطراف ناف حالت تهوع دارد و.......دکتر با آرامش جواب داد: غیر ممکن است جانم .آپاندیس همسرت را خودم سال پیش در آوردم . هیچ بشری هم تاکنون دو تا آپاندیس نداشته .مرد گفت: یقینا همین طور است ، ولی بعضی آدمها هستند که همسر دومی هم دارند.


* پیتر کوچولو به عیادت معلمشان رفته بود . وقتی برگشت ، با تاسف سری تکان داد و به همکلاسی هایش گفت: متاسفانه هیج امیدی نیست . او فردا به مدرسه می آید .


* شتر کوچولو از مادرش پرسید: مادر این کوهانهای بزرگ ما برای چیست؟
- برای اینکه در اینها انرژی به صورت ذخیره چربی وجود دارد و ما بتوانیم از آن در بیابان بی علف استفاده کنیم.
- ولی مادر این پشمهای بلند برای چیست؟
- برای اینکه شبهای بیابان خیلی سرده بدون آنها ما سرما میخوریم.
- مادر! این پاهای پهن و بزرگ برای چیست؟
- برای اینکه در شنهای بیابان فرو نرویم.
- مادر چرا ادرار ما اینقدر غلیظ است؟ - برای اینکه در بیابان آب کمتری به هدر بدهیم.تازه شکممان اینقدر بزرگ است که تا ۱00 لیتر آب را در مجاری ومنابع آن ذخیره می کنیم.
- اوه مادر پس ما در این باغ وحش لعنتی چه می کنیم؟

مادر بچه‌ها چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ

سلام خیلی وقت بود که به این کلبه سر نزده بودم.امروز فرصتی شد و همه مطالب را مرور کردم.خواستم خدمت استاد عرض کنم که قدر این آقای امین را بداند. به تنهایی به اندازّه گل‌آقا مطلب دارد. البته نباید ظرافتهای بوی فیروزه را هم نادیده گرفت.
خدا قوت طاعات قبول *

سلام
بوی فیروزه که رفتنی شد!
اما قدر امین را می دانیم.
امین روولوسیونر!

ممنون از شما

مرتضی چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ

میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود.
از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟

ارسطو پاسخ میدهد:
از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار.
آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.
بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

سلام بر همه

مرتضی جان ممنون مادر بچه ها ممنون استاد ایول دارید ممنون- استاد اگه رولوسیونر بودن باعث نشه که شما به زحمت بیفتین تا برامون ساندیس بیارین ما رولوسینریم

رانت چون می خوری بخور اما
اندکی اعتدال هم بد نیست
پرخوری کار می دهد دستت
فکر چاه مُبال هم بد نیست
از برای ادارۀ کشور
گاهی اوقات فال هم بد نیست
موقع خوردن حقوق بشر
کردن داد و قال هم بد نیست
خط قرمز اگر که ممنوع است
گفتن از خط ّ و خال هم بد نیست
تا نباشد سرت به چوبۀ دار
گوش کر ،چیز لال هم بد نیست
غرض از چیز گر نمی دانی
کردن یک سؤال هم بد نیست
از برای ترقیات و پرش
تکه ای دستمال هم بد نیست
یزدی اش بهتر است از چینی
گرشود این روال هم بد نیست
گر بخواهی عزیزتر گردی
سوژۀ ارتحال هم بد نیست
وارثان چون عزیز و محترمند
جمع مال و منال هم بد نیست
مرد پیری یواشکی می گفت
زن کم سن و سال هم بد نیست
عشق پیری اگر که زد به سرت
غیر آهو، غزال هم بد نیست
گر غزال از کمند تو در رفت
آرزوی وصال هم بد نیست
گر دهندت به جای یک سریال
بیست یا سی ریال هم بد نیست
مفت باشد اگر هر آن چه خوری
خوردن سیب کال هم بد نیست
بهر فرماندهیّ لشکر غم
بیژن و گیو و زال هم بد نیست
گر ز رستم خوشت نمی آید
آن یکی پور زال هم بد نیست
و برای عرض ارادت به محضر استاد
گاه گاهی سلام هم بد نیست

سلام امین عزیز

بیت آخر با چسب دوقلم هم نمی چسبه!

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ب.ظ

بادمجان جایگزینی مناسب برای مرغ

ای مرغ سیاه سر کلاهی

پوشنده ی جامه ی سیاهی

مانند تکاوران دریا

سبز است تو را به سر کلاهی

امروز که مرغ گشته کمیاب

بر ملّت ما تو سر پناهی

بر پهنه ی سفره ی فقیران

نان است ستاره و تو ماهی

صد بار به نزد من بود به

بورانی تو ز مرغ و ماهی

آن کس که تو را خورد دهد بر

ارزانی تو همی گواهی

بهر همه قشر کم درآمد

در آخر برج، تو پناهی

چون پیرهنت دلش سیاه است

هر بنده که کرده او گناهی

از ترشی تو اگر شوم مست

کَه کوه کنم وَ کوه کاهی

کلمنده و طالبی، تماته

هستند غلامی و تو شاهی

رفتم بخرم مغازه ای مرغ

از نومیدی کشیدم آهی

یا مرغ نبود یا گران بود

بی مرغ شدم به خانه راهی

چون وقت نهار شد عیالم

آورد به سفره یک سیاهی

گفتم چه بود؟ بداد پاسخ:

یک مرغ سیاه، سر کلاهی

***

یک تن بنوشت سوی بنده

سوغات چه هست این نواحی؟

تا هدیه کنم به یادبودی؟

پاسخ گفتم به او شفاهی:

بادمجان است ای مسافر

ای گشته به شهر ما تو راهی

از شهر و دیار ما تو سوغات

زین خوش تر و خوب تر چه خواهی؟

راستی استاد هنوزم وقتی کشک بادمجون درست می کنید زیرش گوجه میزارید تا طعم بگیره؟

بابا تو چه چیزا یادته!

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

برگ خلافی عروس
شبی در خواب دیدم سرزمینی

بدک نیس که تو هم آن را ببینی

جریمه داشت آن جا بد لباسی

برای مردمان آس و پاسی

بنابر عادت و بر رسم و آیین

جریمه داشت آدم مثل ماشین

پلیسی بود قبض آدمی زاد

بدست مجرمان پیوسته می داد.

***
زن و مردی جوان با خانواده

روان گشتند با فیس و افاده

به محضر خانه تا جاری شود عقد

و عیش نسیه ی آنان شود نقد

نظر انداخت عاقد بر دو دلبر

سپس پرسید چی هس نام دختر؟

سپس گفتا بده برگ خلافی

بدون آن، مدارک نیست کافی

برو قبض جرایم را بپرداز

که بنده خطبه را گردانم آغاز

***
سپس داماد با آن پاره ی مَه

روان شد به پلیس ضربدر دَه

پلیس دَه به دختر گفت: اسمت؟

ببینم به مرادت هست قسمت؟

و بعد از جست و جو در کامپیوتر

نگاهی کرد بر دختر بر و بر

سپس دادند بر داماد یک فرم

که این دختر بود در شدت جرم

فلان روز، فلان روز و فلان شب

زده سرخاب و ماتیک و رژ لب

و روز شنبه از آبان امسال

زده بر دست خال و پای خلخال

بود بالغ به دَه میلیون خلافش

چگونه می کنی اکنون تو صافش

سپس از شدت جرم و جرایم

شد آن دختر پسِ داماد، قایم

پسر چون بر نیامد از پسِ جرم

شد آن دختر گلی پیوست یک فرم

عروس آنگه به پارکینگ منتقل شد

و داماد از عروسی بس خجل شد.

عالی بود
بی خود نیست مادر بچه ها از کلبه ات تعریف کزده.
ممنون امین

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:09 ب.ظ

سراسیمه ام از سرگذشت سراسر بی سرنوشت این سرسام بی سر انجام در برهوت
سرسام سرشار از سردی بی سروسامان سیاهسالی سرهای سر سپرده در سکوت
باز میگردم به بازی بی بازگشت ناز ونیاز نازل بی نیازی محضامحض زندگانی من در تن

ا.....ی!چندمین در چندمین چینش چندم چنین چرخاچرخ چند و چون چرندیات چندش آور تن در من!

این کلمات همین طور چوب می گذارند لای چرخ رویاهام
و کفر سکوت مرا در می آورند.

یکی توی دلم دارد رخت می‌شورد. «می‌شوید» نه، منظورم دقیقا هم‌این «می‌شورد» است. «می‌شوید» زیادی اتوکشیده است برای توصیف حالم. «می‌شورد» شلخته‌تر است. مثل زنی که نشسته کنار حوض، چنگ می‌زند به لباس‌ها و بچه‌های قد و نیم‌قدش، هم‌آن دور و بر، دنبال هم می‌دوند و داد می‌زنند. یکی توی دلم دارد این‌جوری رخت می‌شورد و من مجبورم بنویسم که خلاص شوم شاید و بروم به کارهام برسم. ...
هذا مقام الخائف المستجیر،
هذا مقام المحزون المکروب،
هذا مقام المغموم المهموم،
هذا مقام الغریب الغریق،
هذا مقام المستوحش الفرق...

در کلبه رمضان باز نویسش!

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ب.ظ

یادم میاد وقتی در دفتر استاد بودم و پام به میز خورد استاد گفت یواش تر الان با همین ضربه برج دوقلو میریزه خوب اون موقع هیچ چی از این جمله نفهمیدم ولی یادم هست که بی دلیل خندیدم واما یه خبر
پدر تئوری اثر پروانه ای درگذشت
ادوارد لورنز هواشناس و پدر تئوریهای معروف بی نظمی و اثر پروانه ای در سن 90 سالگی در کمبریج ماساچوست در گذشت.
ادوارد نورتن لورنز هواشناس و ریاضیدان موسسه تکنولوژی ماساچوست و تئوریسن تئوریهای معروفی بی نظمی و اثر پروانه ای در سن 90 سالگی در کمبریج ماساچوست در گذشت. وی در 23 می 1917 متولد و در 16 آوریل ۲۰۰۹ دارفانی را وداع گفت.

این دانشمند در تئوری اثر پروانه ای گفته است: ضربه های بالهای پروانه ای در برزیل می توانند در تکزاس توفان به پا کنند.

در این تئوری لورنز توضیح می دهد که تداوم تغییرات بی نهایت کوچکی که در اثر بال زدن پروانه ایجاد می شود نتایج ویرانگری تولید می کند.

این دانشمند نخستین بار تئوری بی نظمی را در سال 1961 در موسسه تکنولوژی ماساچوست (ام آی تی) مطرح کرد. سپس در سال 1963 این تئوری را کاربردی و در سال 1979 فرمول آن را ارائه کرد.

این تئوری در خصوص پدیده هایی چون تغییرات آب و هوایی غیرمنتظره و حوادث و فرایندهایی که نمی توانند با استفاده از برهانها و قوانین ریاضی رایج، مثل تئوری احتمالات مدل سازی و پیش بینی شوند، توضیح می دهد.

در سال 1960 لورنز یک مدل اسباب بازی از هواشناسی ایجاد کرد.

رایانه این دانشمند در آن زمان نه سرعت کافی برای پردازش یک شبیه سازی ساخته شده از رفتار اتمسفر داشت و نه از حافظه کافی برای ذخیره این اطلاعات برخوردار بود. باوجود این، لورنز توانست مدلهایی از تئوری بی نظمی را با استفاده از این رایانه و با کمک دیگر هواشناسان ام آی تی نشان دهد.

و اما به نظر خیلی ها اثر پروانه ای نه تنها در هواشناسی بلکه در خیلی از علوم دیگر از جمله سیاست (معتقدین به آنارشیسم) در دین و در اجتماع (معتقدین به نسبیت شرع و عرف و هنجارهای اجتماعی ) و حتی در شیمی (که در کامنتهای بعدی احتمالا هراه با سوالهای کمی فلسفی عرض میکنم) را مبسوط و گسترده می دانند.

و از نظر طرفداران این دانشمندان خیلی از مسائل که در نگاه میکروسکوپی دارای بی نظمی است در نگاه ماکروسکوپی نظم حیرت آور و فوق العاده ای دارد این مسئله آنقدر شایع است که می توان گفت در تمام موارد نگاه میکروسکوپی به یک موجود منظم منجر به دیدن بی نظمی های فوق العاده ای میشود و از این مسئله می توان چنین نتیجه گیری کرد که (( اصولا بی نظمی بد نیست که اتفاقا خیلی هم خوب است اگر و تنها اگر نگاه را ماکروسکوپی تر کنیم)) و باید بگویم تمام روح این کامنتم در جمله داخل دو پرانتز گنجانده شده است. منتظر نظر استادم و دوستان هستم تابعد....

به نام خدا
سلام امین
دقیقا! جمله داخل پرانتزت را عرض می کنم.

چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید

امین پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ب.ظ

دو مطلب جالب

اثبات فایده نداشتن درس خواندن طبق مفاهیم ریاضی

(1) Study=don't Fail

(2) Don't study=Fail

1+2

==>

Study+don't study=Fail+don't Fail

Study(1+don't)=Fail(1+don't)

Study = Fail

So Don't Study اینجا جای یه شکلک خنده یاهو واقعا خالیه
-------------------------------------------
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:

به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند:

50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم

استاد گفت:

من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.استاد پرسید:خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد..حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ درعوض من چه باید بکنم؟شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است.اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید. اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است. اما مهم تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرند، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است!

[ بدون نام ] جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ

یکی از دوستان ما روی دست آقای «برایان تریسی» رو زده و 13 تجربه ناب برای موفق شدن در سازمانهای دولتی در خارج از کشور رو کشف کرده.
در صورتی که کارمند دولت هستید حتما از این تجربیات استفاده کنید شاید مجبور شدید خارجی عمل کنید
1- در یک سیستم دولتی؛ سعی کنید «لال بودن» را تمرین کنید! این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.
2- در یک سیستم دولتی؛ هیچگاه کارمندان را با یکدیگر مقایسه نکنید؛ چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.
3- در یک سیستم دولتی؛ اگر مدیرتان 3 یا 4 ایراد دارد انتظار رفتنش را نکشید، چون قطعا نفر بعدی او 43 ایراد دارد!
4- در یک سیستم دولتی؛ می توانید با کارهای کم و کوچک، محبوبیت فراوانی به دست آورید؛ فقط کافی است «زبان» خود را تقویت کنید!
5- در یک سیستم دولتی؛ ممکن است که هر چه بیشتر کار کنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.
6- در یک سیستم دولتی؛ با اشکالات سازمانتان بسازید و هرگز آنها را با مدیرتان در میان نگذارید؛ درغیر این صورت یک مشکل دیگر به سازمان اضافه می شود.. آن مشکل، شما هستید!
7- در یک سیستم دولتی؛ اشتباهات یک مدیر را هیچگاه به مدیر دیگر نگویید؛ در غیر اینصورت بجای یک مدیر، دو مدیر در مقابل شما موضع گیری خواهند کرد.
8- در یک سیستم دولتی؛ با انجام کارهای مختلف و فعالیتهای به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود؛ بلکه برای این کار راههای ساده تری هم هست. مثلا فقط کافیست همیشه میز کارتان را منظم نگه دارید!

9- در یک سیستم دولتی؛ اضافه بر کارهای معمول کار اضافه ای انجام ندهید؛ در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری نیز نداشته باشید.

10- در یک سیستم دولتی؛ همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان را تایید کنید، حتی اگر از نظر او «ماست، سیاه باشد!»

11- در یک سیستم دولتی؛ تنها کاری که واجب است سریع انجام دهید، کاری است که مدیر شما شخصا از شما خواسته است.

12- در یک سیستم دولتی؛ تنها انگیزه ای که می تواند شما را وادار به کار کند «کسب روزی حلال» است.

13- در یک سیستم دولتی؛ آسه برو، آسه بیا، که گربه شاخت نزنه؛ مگر اینکه با گربه نسبتی داشته باشید!

[ بدون نام ] دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ب.ظ

سلام امین.
خوبی؟ چه خبر؟خوش میگذره؟چیکارا میکنی؟ مطالبت قشنگ بود لذت بردم.
یا علی

امین دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ب.ظ

هیچ میدونین چــرا طــــــلاق زیــــــاده؟

چـرا شُـله پیچــــای خـــــــــــانـــــواده؟

یــه ریشتــر م کـــــــه زندگی بلــــرزه

همــون دقیــــقه پیــچ و مُهــره هــــرزه

بــاید یه جـــــــور باشه مُهره بـــــا پیـچ

وگـــــــرنــه کُـــلّ زندگیت میشـه هیـچ

خواستی اگه بـــــا کــسی وصلت کنی

بـــــاید یــه کم ســـایزشــو دقّـت کـنی

نگـــــــــــو درستش میکنـم ســــه روزه

خـــــــــرابتـــرم میشـه دلت میســــوزه

زنت اگــــــه مثـل خـــودت نبــــــاشـــه

دو روز دیگه تـو خــــونه ی بــــابــــاشه

چـــرا میــخـوای رزوه شــو تغیــیر بـدی

نیـــومـــده بـــــه طفلـکی گیـــــر بـدی

جــــرا میخــوای نوششو نیشش کنی؟

مُهره ی نمــــره پنجـــو شیشش کنی؟

تو که خودت ســایـزتــــو داری از پـیش

برو پی مُهــــره ی نمـــــره ی شیــش

این کــــــــه میگم نمـــــره ی اخلاقـیه

بقیـــــه ی چیزا هنـــــــوز بـــــــــاقـیـه

همّه چی مون از روی خـود خــــواهیـه

تصــــــوّ راتمـــون همـش وا هیـــــــه

از ته شـــوش بگیر برو تـــــــا جــــردن

دروغ شــــــده عینهــــو آب خـــــوردن

رفیقمون تـــوی پی . اچ . دی گیـــــره

میخـواد بــره دی . اچ . پی ام بگیــره --> d.h.p = دختر حاجی پولدار

یارو خودش هر کاری خـواسته کــرده

دنبـــال دختــــــر نجیب می گـــــــرده

میخواد مث هلـــــو رسیـده بـــــــاشه

آفتـــــاب و مهتاب ام ندیـده بـــــــاشه

درسته میدون مـــــــانـــــــــورش کمه

امـــــــــــــــا اونم مثــــل خــودت آدمه

شــایـد اونم کسی رو دیده بـــــــاشه

یکی دو بــــار دلش تپیــده بــــــاشــه

این چیــــــــزا بیــن آدمــــــــا ذاتـیـــه

اون کــــه اینــــارو نداره قــــــــــاطیـه

اینجا " تی "دو نقطه مون "طــا"شـده

قــافیه مـون یه خورده " اکفــا " شده

یـه مــــو قه هـایی بـــا یــه ذرّه دقت

نقــــطه ی ضعفت میشه عین قــوّت

به خـاطـر یــه "طـــــــا " نمیگـزم لب

دوبــــــاره مـیـرم سـر اصل مطلـب

دختــر بیچـاره کــه شکل مـــاهــه

چیکــار کنـه کـه قلب تـو سیـــاهـه؟

خـدا بـه اون هـر چی قشنگی داده

از نظــر تــــو مــــایــه ی فســــاده

بهش میگی از تـو خـونـه جُم نـخور

هــر چی بگـه میگی صـداتــو بـبُر

تو خـونه اخم و فُحش و دادو بیــداد

تـــوی خیـابونم کـه گشت ارشـــاد

-------------------------------------

بـاید بری کُلاتــــــو قــــاضی کنی

یـه خورده تمـرین ریــــــاضی کنی

دلت میخواد تــــو هـر دقیـقه و رُب

هر چی میگی اونم فقـط بگه خُب

امّا مهمّه خُب چـه جـــوری باشه

از ته دل بــاشه یــا زوری بـــاشه

خُبای کوتاه و کشــــــــیده داریـم

خُبای بی حال و لهیـــــــده دارـیم

فـرق اینــــا زمین تــا آسمــــونـه

آدم بـــــاید ایــن چیـزارو بدونــــه

مثل دوتــــا ردیـف تــوی مثـنــوی

یه خُب باید بگی یه خُب بشنـوی

یه بیت خوب ، با دوتـا خُب قشنگه

یکی خُبش کـم بشه کار می لنگه

----------------------------------

تــــا پســــرا بهم نگفتن چـــــرا

یه خورده هم برم سر دختـــــرا

------------------------------

بعد چهــــار ســـــال پشت کنـکـور

قبول شدی یه جــــای دور بــــا زور

آخر سر گــــرفتی بـــــا هـنّ و هن

لیســـــــانــس درّه تپّـــه از رودهـن

نشستی خــونـه گل لگد می کنی

خـواستـگارای خــوبــو رد می کنی

به خـــــــاطر اینکـه لیسـانس داری

بی خـودو بی جهت کلاس میذاری

چرا باید تو کـه لیسانسه مــــونی؟

از رو کتــاب متنـو غلـــــط بخـونی؟

یه نکته هم بگم که یـــــــادت نـره

لیسانس خوبه ، ولی سـواد بهتره

میگی فلانی کــه بـابــاش وزیــــره

روزی هزار دفـعه بـرات می میـــره

برای ســـرکــار که بـابــات عـوامـه

فکـرای اینـجوری خیــال خـــــامــه

آخه بابــا اونکه بـــابـــاش وزیــــره

مگه خُـله بیـــــاد تـــــــورو بگیــره

هرجـــا میری کلّی طلا بــاهـــاتـه

تمـــوم دغدغت النگـــــوهـــاتــــه

تــــــوی طــلا فــــروشیـا پلاسی

بــه این میگن آخــــر بی کلاسی

میخوای مث عروس قصّه ها شی

کلّ نداشته هــاتـو داشته بـاشی

هزار امیــــد و آرزو بــاهــــاتــــــه

اینــا امید نیست، عُقده هـــــاتــه

شوهر بیچاره کـه کـــــــارمنــــده

چـه میدونه قیمت بنــــــز چـنــده

فـرشای شوهرت کــه زیر پـــاتـه

بعض گلیم پـــــاره ی بـــابـــــاتـه

صبر اونم یـه دفعـه ای سر میــاد

صدای آژیـــــــــر خطـر در میـــاد

وقتی ببــینه زندگیش سیـــاهــه

چاره ی کـــــار توی دادگــــاهــه

به از گلیم پـــــاره ی بـــابـــــاتـه

امین دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام استاد وقت بخیر جواب ؛چشمها را باید بست جور دیگر باید دیدتان ؛ آنقدر عالی بود که در آن زمینه علاوه بر چشمها دهانمان را هم بست جالب بود ممنون

کرد دعوت دوستی از دوستش

جمعه ای را از پی صرف نهار

دوستش گفتا که خدمت میرسم

چشم٬ حتما٬ با کمال افتخار

جمعه را با یک نفر همراه رفت

از پی صرف غذا طبق قرار

میزبان پرسید ایشان کیستند؟

گفت: آقای کمال افتخار!
-----------------------------------
دراینجا میخوام ۳ رباعی از زنده یاد عمران صلاحی بنویسم٬ روحش شاد:

هشدار که با درفش نازت نکنند

تولید گر برق سه فازت نکنند

اوضاع جهان دیمی و هرکی هرکی است

کوتاه بیا تا که درازت نکنند!

-------------------------------------

مردیم در این زمانه از دلتنگی

اوضاع زمانه هم شده خرچنگی

خشک است و عبوس٬ هرکه بینم یا رب

قدری برسان تهاجم فرهنگی

-------------------------------------

بگذار تو را به لب تبسم برسد

راز دل ما به گوش مردم برسد

بنشین بغل آینه تا بار دگر

زیبایی تو به چاپ دوم برسد!
-------------------------------------
از باغ می برند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده اند صبح تو را ابر های تار

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می روی

شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یوسف ٬ به این رها شدن از چاه دل نبند

این بار می برند زندانی ات کنند

یک نقطه بیش، فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس، که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
-------------------------------------

این بار می برند که زندانی ات کنند

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 ب.ظ

سلام استاد
سلام آقا امین
استاد!!!!!!!!!!!!
به از گلیم پـــــاره ی بـــابـــــاتـه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ولی نه این جوری نیست بگم چه جوریه؟!!!!!
هر جا دل خوش باشه اونجا بهتره ممکنه گلیم پاره ی بابا مثل یه فرش عالی باشه وقتی پا روش می ذاری انگار تو بهشتی آرومه آروم بدون هیچ غمو غصه ای <انگار داری پرواز میکنی.
حالا ممکنه خونه ی همسر گلیم پاره داشته باشه وخونه ی بابا کم از کاخ و قصر نداشته باشه ولی اگه دنیا رو به دختر بدن که به کاخ بابا برگرده ولی اون گلیم پاره رو از دست نمی ده.
آفرین آقا امین خوبه به دختر ها هم کمی حق داد خوبه که اقا پسرای گل برن دنبال زنی که تو عقاید با هم بتونن کنار بیان تغییر دادن دختر ها فکریه که تو سر همه ی پسرا هست درسته دخترا سعی می کنن رضایت همسر رو جلب کنن ولی این کارو تا حدی می تونن انجام بدن اگه تغییر شخصیت از زن خواسته بشه دو حالت بیشتر نداره یا دختر طاقت نمی آره جدا میشه یا زندگی با سردیه تمام سپری میشه. خوبه کسایی که می خوان با هم ازدواج کنن اولآ بازی نکنن و خود واقعیشون رو نشون بدن و دومآ همدیگرو همون جور که هستن بپذیرن و فقط تغییرات کوچیک رو از هم انتظار داشته باشن.
آقا امین میشه یه شعر در مورد زندگییه پر از مهربونی و زیبایی بذارید ما کم نداریم زندگیهایی که خیلی خوبن .
ممنون

سلام
شما در کلبه امین باید همواره جنبه طنز و کلکل ماجرا را دز نظر داشته باشید.

امین جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:24 ق.ظ

استاد سلام و عرض ارادت
گونی گونی ارادت رو تقدیم دوستان می کنیم فقط گونی هاشو بدین ببرم مال مردم پسشون بدم
کاش طنزها همه شیرین بود تلخیه طنز های من رو به دل نگیرید مال هوای جامعه است اینجا همه پائیزن و همین خودش یه فاجعه است به قول بزرگی که احتمالا او هم مرده است و تنش رو به گور سپرده است خنده تلخ من از گریه غم انگیزتراست کارم از گریه گذشته است بدان می خندم
بگذریم
ممنون خانم رحیمی ممنون از این که به کلبمون سر زدید و ممنون از نظرتون
تازگی ها حس می کنم دوستان روزه اند و غزل نمی نوشند اما به چشم شیرین تر می بافیم و در آخر حق با شماست کم نیست زندگی هایی که خیلی خوبن --- تا باشه بشنویم زیاد نیست زندگیهایی که خیلی بدن -- کاش---- اما کاش با کاش و کاشکی همه چیز درست می شد.---کاش

سلام امین سلام

رحیمی نژاد جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 ب.ظ

سلام استاد
چشم استاد میشه گفت جدی شدنم حالت طنز داشت <تو طنز جدی شدن خودش ته طنز نیست؟
سلام اقا امین
ا ا صبر کنید یه کم دیگه ته گونی مونده آهان حالا خالی شد بفرمایید دست شما و صاحب گونی درد نکنه:-)
انگار کمی ناراحت بودید وقتی این متنو نوشتید؟!! آره؟!!
نه من به دل نمی گیرم اتفاقااول کلی خندیدم به خصوص که استاد هم جمله ی به از گلیم پاره ی باباته رو تکرار کرده بودند ولی بنا به حالو احوال خودم برای دلم کمی جدی نوشتم!!
آقا امین حال منم حال گریست ولی گاهی باید دل به بهار سپرد اگه تو پاییز بمونیم هیچ وقت بهارو نمی بینیم باید پاییزو بهار کرد اولین امیدم خدا بهمون داده و اون پایدار نبودن دنیاست.پس بدون شک پاییز رفتنی .
آقا امین اگه کتابهای دوره ی دبیرستان به بعد منو نگاه کنید از اونجایی که هیچ وقت سر کلاس درس گوش نمی دادم هر صفحش نوشتم کاش حتی تو کتابای دانشگاهی هم نوشتم کاش نمی دونم چرا همش این کلمه رو می نویسم !!!!
کاش رو می نویسم بقیش تو ذهنم قلم می خوره معلم درس می دیده ومن تو یه دنیای خیالی دارم برای خودم کیف می کنم
کاش کلمه ی قشنگییه دوسش دارم .هم حسرت توش هست هم امید . آدم خلاصه نمی فهمه وقتی میگه کاش خوشه یا ناخوشه!!!!!!!
غمگین نباشید از ناراحتیتون ناراحت میشیم.
الان خوبه ضایعم کنید بگید من اصلآ ناراحت نیستم !!! این ضایع شدن رو به جون میخرما:-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد