کلبه خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه ۲

سلام 

بوی فیروزه و خانم رحیمی نژاد دو دوست صمیمی هستند که جور هم را می کشند و الحق که مطالبشان جذاب و خواندنی است. 

امیدوارم در صندوقچه ۲ هم در خدمتشان باشیم. 

ممنون 

استاد

نظرات 241 + ارسال نظر
بوی فیروزه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ

به دو دلیل زنها فوتبالیست نمیشن:
1.عمرا 11 تا زن یجور لباس بپوشن
2.عمرا بازی بعدی همون لباسو بپوشن


سخت ترین سوال کنکور 68: در کدام گزینه قلمراد داره می خنده؟
1-he he he he
2-HE HE HE HE
3-HE he HE he
4-Hehehehe

به یارو میگن بهترین شهر دنیا کجاست؟ میگه.سانفرانسیسکو میگن بنویسش میگه غلط کردم. قم

بوی فیروزه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:40 ق.ظ

تا شب زلف تو سرفصل غزل خوانی‌هاست

زندگینامه ی من شرح پریشانی‌هاست




با تو من پنجره‌ای روبه طراوت دارم

که بهار نفسش گرم گل افشانی‌هاست




طعم تصنیف تو در باور بلبل پیچید

که سحر تا به سحر محو غزل خوانی‌هاست




از تو روزی خبری داد نسیمی و هنوز

کوچه نورانی انبوه چراغانی‌هاست




زورق شعر من از چشم تو بیرون نرود

رام دریا نشدن منطق طوفانی‌هاست




من به کفری که تو پیغمبر آنی شادم

گرچه دنیا پر انواع مسلمانیهاست




آی مجنون خیابان سلامت برگرد

عشق حسی است که مخصوص بیابانی‌هاست




من در آغوش سلامت گل باغی نشدم

این غزل‌ها همه پرورده ی ویرانی‌هاست

[ بدون نام ] چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ

سلام استاد خوب هستی؟
من شرمندم ظاهرا مطالبم یه چند وقتیه نه تنها مورد توجه نیست بلکه فک می کنم شمارو ناراضی کرده.
شاید من بد شوخی می کنم.ببخشید!

سلام
ممنون
نه.
هر کسی از ظن خود شد یار من!

اتفاقا خدا را شکرخیلی هم روبراه و سر حالم
چرا که امور رو به صلاح پیش می رود

ممنون از شما

بوی فیروزه چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ

کودکی ها

به خانه می رفت
با کیف
و با کلاهی که بر هوا بود
چیزی دزدیدی ؟
مادرش پرسید
دعوا کردی باز؟
پدرش گفت
و برادرش کیفش را زیر و رو می کرد
به
دنبال آن چیز
که در دل پنهان کرده بود
تنها مادربزرگش دید
گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش
و خندیده بود

عالی بود.

سلمان رحمانی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ

سلام به خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه
حال شما خوبه؟

بوی فیروزه معنی اولی کامنتی که توی کلبه ی درویشان گذاشته بودی رو حدود ۱ ماه پیش فهمیدم

بوی فیروزه
سه شنبه 8 دی ماه سال 1388 ساعت 12:24 PM
یک روز فکر نمی کردم اینقدر سلمان رحمانی قد ومغرور بامرام و با احساس باشه ببخشید رک گفتم اخه حالا ما هم مرام گیرتون شدیم .
یادت اومد بوی فیروزه؟
می خواستم حضوراْ خدمت برسم که وقت نشد
همچنین معنای حلال کنید آخرین باری که دیدمت.

سلام سلمان

مرتضی پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ق.ظ

سلام سلام

فکر کنم یه هفته ای نبودم
خوب چند روزش سمنان بودم و چند روزش هم تهران کلی کار ریخته بود سرم

اومدم بگم دیدین حرفام درمورد جشن درست بود
خدائیش پیش بینی رو داشتین؟
امسال ... ضایع کردن بچه ها و تحقیر خانواده هاشون بود

وای که چقدر مزخرف برگذار شد
صد هزار مرتبه شکر که پارسال آبروی ما پیش خانواده هامون نرفت

استاد تورو خدا بعنوان یکی از مسئولین بهشون منتقل کنین که اینجور جشن ها نگرفتنش خیلی خیلی بهتر از گرفتنشه
تا کی به دانشجو توهین بشه
ماشالله بچه ها هم سکوت می کنن تا بهشون توهین کنن

اون از وضع سیستم تهویه شون که همه از کیف ها بعنوان کولر استفاده می کردن

مجلس رو هم که زنونه مردونه کرده بودن. زن و شوهر ها از هم جدا. پسر از مادر و پدر از دختر جدا.
من که کلی خجالت کشیدم وقتی این صحنه هارو دیدم. وقتی سجاد تشرفی رو از مادرش جدا کردن. وقتی برای سلام و علیک با خانم ها باید از سالن بیرون رفتیم.
فقط جای یه پرده وسط سالن کم بود
اون کی بود که ... گذاشته بودن؟ بی ادبانه ترین رفتار رو نسبت به بچه ها داشت. آدمی بدتر از اون پیدا ندیدم؟ اگه بچه ها جلوم رو نگرفته بودن درگیری لفظی مون به کتک کاری ختم می شد.
فقط موندم چرا همه در قبال این همه بی حرمتی سکوت کردن؟ چرا هممه وایسادن تا بهشون توهین کنن؟
نمی دوم والا !!!

تو خوندن اسامی هم که ماشالله هزار ماشالله نظم موج می زد
باز پارسال وقتی اسم مارو خوندن رفتیم تندیس هامون رو گرفتیم امسال فکر کنم جای بچه های ریاضی و فیزیک و شیمی عوش شده بود.

حال کردیم وقتی برق سالن رفت
ما که اون ته سالن داد می زدیم: آبروشون رفت آبروشون رفت
صدا اون جلوها می یومد؟

واقعا هرسال بدتر ...
راستی خانم رحیمی نژاد نخواستم تجسس کنم وگرنه ترم بالایی های شما که ماشالله زیاد هم بودن می شناختنتون٬ درسته؟

در هر حال اون ۳-۴ ساعت جزء بدترین ساعتهای سفر دو روزم بودم ولی مابقیش ارزش اومدن و هزینه کردن و صرف انرژی رو داشت.

هرچی بود این هم تموم شد
خدا به داد سال بعدی ها برسه
نمی دونم قصدشون واقعا چیه؟
...

خدایا عاقبت همه رو ختم به خیر کن

یا علی

به نام خدا
سلام مرتضی
چو ن در برنامه ریزی نبودم نمی دانم
اما آن لحظاتی که بودم دکتر یوسفی و دکتر مسجدسرایی را دیدم که دائما مثل سیر و سرکه می جوشیدند که جشن خوب برگزار بشه.
در هر حال ان شاا... یک روز تو هم رییس می شی و می بینی که همه مشکلات دست آدم نیست مثل برق.
بگذریم نیمه پر لیوان را هم ببین
آیا من هم باید گله کنم چرا لوح شیمیدانها را به من ندادند تا توزیع کنم؟!
وقتی که هیچ شیمیست دیگری نبود؟
مرتضی بارها گفته ام باید یک فرق بین سوء مدیریت و نداشتن قایل شد. مثالی می زنم بابای کارگر نمی تواند هر شب به بچه اش پیتزا بدهد. بچه باید درک کند
بابای کارگر نباید حقوق محدودش را خرج مثلا سیگار کند. بابا باید درک کند
بگذریم
ممنون
استاد

رحیمی نژاد پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام به استاد گرامی
سلام به بوی فیروزه ی عزیز
سلام به آقای رحمانی
ممنون

سلام

امین پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:45 ب.ظ

دف دف زنان بیا به شبستان من برقص

هوهو کنان بچرخ و به ایوان من برقص

چون گردباد پای بکوب و به پای خیز

چرخان میان بهت بیابان من برقص

دست از میان باغچه ی من برآور و

نیلوفرانه بر لب ایوان من برقص

گیسو رها کن ای شب پیچیده زیر ماه

لختی ای آبشار پریشان من برقص

ای مستی همیشه به مینای من بچرخ

ای تلخی مدام به فنجان من برقص

عریان شو ای جهنم ناب ای گناه محض

آتش بزن به خرمن ایمان من برقص

مرداد آتشین من اسفند دود کن

اردیبهشت وار به آبان من برقص

الوند من نشسته و خاموش تا به چند

برخیز ای غرور فروزان من برقص...

بوی فیروزه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام سلمان خان
شوما چطوری؟
حالا من بپرسم که منظورتون اینه که فهمیدید درسته یا غلط؟ حالا چه جوری به این برداشت رسیدی؟
دلم می خواد تفره برم بگم کدوم آخرین بار ولی دیگه فایده ای نداره.
بابا حلالم کن بابت خود واقعی برای دنیای مجازی اینجا میگم حلالم کن.
راستی نکنه یکی از عوامل عدم حضورتون اینجا اذیتای من بوده!

بوی فیروزه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ

سلام آقا مرتضی داش اگه می گفتی واسه صفاسیتی میای منم بدون شک حرفتونو تایید می کردم اما نمی دونی اون فضای گرم چقد برام خوب و زود گذشت باید جای من می بودی یه عالمه دلتنگیام سبک شد.
به سلامتیه سه تن ناموس و رفیق و وطن.
به هر حال خوش اومدیو خوش رفتی!

بوی فیروزه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام استاد خیلی مخلصیم . دوباره با انرژی میام. فقط عیبامونو لطف کن بگیر. زنده باشید.


مرتضی شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
باور کن برای همون صفاسیتی اومدم
بوی فیروزه به ماهایی که مجردی اومده بودیم توهینی نشد توهین به خانواده ها شد
یه سوال:
اگه پدرتون می یومد دوست نداشتین کنار پدرتون بشینید؟
داد و هوار من از اینه که چرا تا سالهای قبل محیط کاملا آزاد بود اما امسال زنونه مردونه اش کردن؟
چرا پدر رو از دختر جدا کردن؟

سلام استاد
ماشالله واسه خودتون یه پا حرفه ای شدین
سانسوووور می کنید باقلوا
جواب مفصلی به حرفاتون دادم اما از شانسم برق رفت و نتونستم ذخیره اش کنم
کلیات حرفام این بود که:

۱- قبول که در برنامه ریزی نبودین اما اونهایی رو که مسئول بودنو می بینید. از جانب من بهشون بگین فیلم این جشن با جشن های قبل رو کنار هم بذارن و نقاط ضعف و قوتشون رو در بیارن تا سال دیگه بهتر ظاهر بشن

۲- وقتی یه تیم برای انجام کاری انتخاب می شه کافیه فقط یه نفر این وسط کار خودش رو بکنه اونوقته که زحمات همه قش برآب می شه...
چرا کسی رو برای نظارت سالن انتخاب کردن که توهین آمیز ترین رفتار رو نسبت به مهمان ها داشت؟ آیا نمی تونستن کسی رو انتخاب کنن که رئوفانه تر برخورد کنه؟
اینو به گوش مسئولین برسونید!!!

دو تا مثال عینی می زنم:
نهمین کنفرانس معدنی شخصی ۱ اشتباهی کرده بود و دبیر کنفرانس با داد و بیداد (یا با جدیتش که معتقدم شخص ۱ این رو نمی دونست) اشتباهش رو به رخش کشید و دست آخر مشکل رو برطرف کرد
دهمین کنفرانس معدنی شخص ۲ اشتباهی کرده بود و دبیر کنفرانس با خنده و مهربونی مشکل رو بر طرف کرد
حالا به نظر شما شخص ۱ احساس تحقیر و توهین و کوچک شدگی کرده یا شخص ۲ ؟؟؟

۳- من هم رئیس بودم و با کمک دوستان ۳-۴ تا جشن برگذار کردیم اما یکی از یکی بهتر.
مشکلاتی چون برق٬ گرمای سالن و ... دست ما نیست اما نظم در برگذاری که هست
مثل گله ای که خودتون کردین و گله ی همه ی بچه ها هم بود
مثل قروقاطی خوندن اسامی
و ...

۴- نیمه پر لیوان را دیدم و چون دانشگاه سمنان رو دوست دارم از روی دلسوزی گلایه هایی کردم.
قصدم تخریب نیست بلکه اصلاح است برای آینده

۵- و اگه پدر کاگری با پول اندکش سیگار بخرد آیا بچه حق ندارد برای پیتزا نخوردنش گریه و زاری کند؟
آیا بچه حق ندارد دیگر پدرش را درک نکند؟

البته بگم اینا فقط یک دهم حرفام بودن و گرفتاری روزگار باعث شد بقیه اش رو فراموش کنم
فعلا
یا علی

سلام
مزتضای عزیز بنده عادت ندارم اگر کسی از من نظر نخواسته خودم را قاطی کنم-اما اگر موقعیتش پیش اومد چشم.
امیدوارم مسوولین خودشون بخونند.
ضمنا لطفا سعی کن احساساتت را کنترل کنی و در نظرات خدای ناکرده به کسی توهینی نکنی. اگر ببینم موردی هست مسلما تعدیل می کنم. تو گاهی بی کله چیزهایی می گویی که...! با هادی یک مشورت بکن شاید کمی کمکت کند.

با سوالهایت موافقم فقط گفتم که باید طرف دیگر را نیز در نظر گرفت. مسلما گناه ناشی از کم کاری غیر قابل بخشش است.
بارها گفته ام هر کسی یک روشی دارد و در کلان باید مدیریتها را ارزشیابی کرد. جایی که باید برید مدارا خیانت است و برعکس. اما یک سوال
تو برای چی اومده بودی
دعوت داشتی؟

فراموش نکن که من نمی خوام از مراسم دفاع کنم.

سلمان رحمانی شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
ماهم خوبیم با خوبی دوستان
آره بوی فیروزه خیلی وقته که شناخته شده بودی البته چون آدم پیچیده ای نیستی و رک بگم چون ریگی توی کفشت نبود از شناخته شدن نمی ترسیدی به خاطر همین توی سخنانت به نکاتی اشاره می کردی که به شناخته شدنت کمک کرد.

نه دلیل نیومدنم شما نبودی
چیز دیگه ای بود‌‌ که تقریبا برطرف شده.

آره فکر می کنم که کاملاً معنی با احساس بودن خودم رو فهمیدم
با کنار هم گذاشتن حقایقی که دوستان خوبم بهم گفته بودند
بدون اینکه اشاره ی مستقیمی کسی کرده باشه

حلال برای چی؟ من که اینجا از کسی ناراحت نشده ام که بخوام ببخشم تازه ما که کاره ای نیستیم خدا بایستی ببخشه.
بازم ما هستیم و د پناه حق گفتمان
پیروز و سربلند در پناه یزدان پاک

آفرین سلمان صادق
آفرین.
بوی فیروزه همانی است که گفتی.
همه دانشجویان واقعی من اینچنینند.

امین شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ب.ظ

شب قدر

امشب دل من به فکر یک طغیان است

اندیـشه ی من اسیر یک بـرهـان است

فهمیدن این دو حالت اینجا سخت است

روی سـر و روی نــیــزه هـا قــرآن اسـت
------------------------------------------------------
خلاصه ی اصل ۴۴ قانون اساسی :

واگذاری اموال دولتی و عمومی به بخش خصوصی


گل داده ای و بهارتان را عشق است

آرامش در جوارتان را عشق است

باید که تو مال من شوی یعنی که

اصل چهل و چهارتان را عشق است
-------------------------------------------------------
سهـم عـدالـتم را دیشب بـخواب دادند
وقـتی کـه روی گـورم سنگ لحـد نهـادند

دسـتم ز خـاک بیـرون حـق مسلـمم را
در آخـرین دقـایـق در دست مـن نـهـــادند

انگـشترم ز انگـشت بیرون کشید یارو
وقتی کـه آب و کـافـور بـر پیکـرم فـتادند

بـا آنکـه مـرده بودم انگـار می شـنیدم
میگـفت مرده شـورم سـهم مـرا که دادند !!
---------------------------------------------------------
آب را گـر بـه گـاو می دادند
گـاو هـم پـاستـوریـزه می گـردیـد

لیک با شیر چون که شد قاطی
گـاو از شـرم آن بـه خـود لــرزیـد

گـاو گـفـتـا ز شیـر تـازه مـن
ماست سازند و دوغ و کشک و پنیر

حال چون پر ز آب ، شیرم شد
سـر من سالهاست مانده بـه زیـر

شیر من مستقیم اگر نـوشی
گرم و خوشمزه و بسی عالیست

این که در پاکـتش کـنون بینی
از تـمــــام خـواص مـن خـالـیست

گر کـه یک شیر جد من می بود
شـــیـر مـن را نـمـیربـود کـسـی

لاجـرم چـون که گـاو زاده شدم
هـم خـورنـد و هـمی بـرند بـسی

گرچه دنیـا به شیر من بند است
هـیـچـکـس قـدر مـن نـمـیـدانـد

چون بدوشـند شیر مـن هـر روز
سـهـم گـوسـالـه ام نـمـی مـانـد

نعـره هـایـم چـو میشـود فــریاد
زود بـا یـــونـجـه ای ز راه رسـنـد

یـونـجـه را گر کـه دور انـدازم
جـور دیـگر حـسـاب مـن بـرسـنـد

صـبــــح فـردا درون قـصـــابی
لاشه ام قـرمـز است و آویــزان

میـخــرنـدم بــرای اسـتـیـکـی
می شـوم تـکـه تـکـه در مـیـزان!
------------------------------------------------------
شاعری دفتری سرود و فروخت
دست او خالی از حقیقت شد

سر راهش خـرید نـانی داغ
خورد و خارج از این طریقت شد

شکمش سیر شد چو از آن نان
رهـسپار قـضـای حـاجـت شـد

روز دیـگـر سـرود شـعـری نـو
وز نـداری همیشه راحت شـد

رقـص شـعرش بـرای اربـابـان
هم نـوا بـا نـوای بـربـط شـد

شعر میگفت و میفروخت به نرخ
هر دعایش همی اجـابـت شـد

بـعـد مـردن تـمـام اوراقـش
با خطی خوش همی کتابت شد

شاعـری هـم ز رنـج این مردم
در خیابان به طـنز شعری خواند

ساعـتی بـعد بـی نوا تـن او
بـهـر عـبرت پـر از جـراحـت شد
-------------------------------------------


بوی فیروزه یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ

سلام آقا مرتضی شکایتت منم شاکی کرد اما با راهنماییهای قبلیت زیاد به با شکوه و حتی معقول بودنش اعتقاد نداشتم . بهت حق می دم اما چه میشه کرد !به نظرت باید تقصیر مسوولین انداخت یا دانشگاه یا بالاتر بی توجهی به اینکه جوونا با احترام به نظراتشون و علایقشون زندن حتی توی محیط کوچک خانوادگی امروز موج می زنه!
سخت نگیر تا دنیا بهت سخت نگیره اگه شما ایشالا به جایی رسیدی که قرار بود در همین سطح وسیع عمل کنی یاد این حرفا باش. من ازتون وجسارت نصیحت به خودم نمی دم درددل بود.

بوی فیروزه یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ق.ظ

شعر بی دروغ


شعر بی دروغ

ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم

راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار عشق می کنند

از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟

بوی فیروزه یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:52 ق.ظ

آرمانی


وقتی که غنچه های شکوفا
با خارهای سبز طبیعی
در باغ ما عزیز نماندند

گلهای کاغذی نیز
با سیم خاردار
در چشم ما عزیز نمی مانند

اگر سنگ،سنگ...
اگر آدمی ،آدمی است
اگر هر کسی جز خودش نیست
اگر این همه آشکارا بدیهی است

چرا هر شب و روز، هر بار
بناچار
هزاران دلیل و سند لازم است،
که ثابت کند:
تو توئی؟

هزاران دلیل و سند،
که ثابت کند...

مرتضی یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام استاد
جواب سوالتون:
۴ تا از بچه ها زنگ زدن و دعوت کردن
دوتاشون امید طاهری و سجاد تشرفی بودن که همیشه بهم لطف دارن اما چون می دونستم خودشون مهمون داره قبول نکردم بیام چون نمی خواستم بار اضافی ای واسه برگذار کنندگان باشم
تا اینکه شنبه دو نفر از خانم های انجمن که اسمشون رو اجازه ندارم بگم زنگ زدن و اصرار رو اصرار که باید بیاین.شما و محقق مهمونای مایید و اگه شما نیاید آقای محقق هم نمی یاد و غیره
خلاصه از ونجایی که هیچ مردی حریف هیچ زنی نشده من هم مجبور به اومدن شدم.
پس یادتون باشه من جزء مهمون ها بودم و نه سرخود اومده بود و نه باری به دوش کسی بودم.

با همه حرفاتون موافقم به جز یک مورد. بی کله گی چون با رک گویی اشتباه گرفته شده. حقیقت رو گفتم و از قدیم گفتن که حقیقت تلخه!!!

راستی کدوم هادی رو می گید؟

سلام بوی فیروزه عزیز
عذر می خوام کلبه ی قشنگت رو ( و البته خانم رحیمی نژاد !!!! خیلی وقته نیست ازش خبری دارین؟؟؟؟ ) با حرفام تلخش کردم
دیگه ادامه نمی دم٬ قول می دم. هدفم گزارش دادن بود که دادم. با این همه سختگیری ام می گم به خدا پارسال جشن عالی بود اما امسال .......
بابا جان دانشگاه کلی امکانات در اختیار داره اینجوری جشن می گیره و بچه ها دست خالی و بی هیچ امکاناتی جشنی می گیرن تاریخی٬ ماندگار٬ به یاد ماندنی
درد و دلت رو گوش دادم و با جون و دل قبولش کردم
و به چشم
حرفی که از دل برآید بر دل نشیند
این حرفها از دل خودم بیرون اومده و به یادم خواهد ماند
جمله ی آخرتون هم نامفهوم بود
راستی سلام منو به پسر عموتون آقا مرتضی برسونید

سلام خانم رحیمی نژاد
داداشتون رو داماد کردین؟
داشتم به این فکر می کردم چه انسان باحالی هستین
هنوز داداشتون صاحب فرزند نشده نگران عمو نداشتنشون هستین
الحق که راست می گن خواهرا دلسوز برادرا هستن
درست می گم دوتا خواهرید و یه برادر
واااااااای چقدر فضولی کردم
چه حالی میده هااااااا


یا علی

سر الفاظ دعوا نداریم از دید تو اون باشه

اما آمدنت روی سن و لباس فارغ التحصیلها را پوشیدن را چگونه توجیه می کنی؟

هادی ج

بوی فیروزه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام سلمان خان
با این همه داشی مشتی بازی (بزرگواری)ما که پیشت لنگ انداختیم(کم اوردیم).

داداش ورژن ۱ کار می کنه یا۲ ؟

بوی فیروزه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام استاد
راستشو بگم اینقد ذوق کردم منم جزئ داشجویان واقعی تون خطاب کردید!
خیلی ارادت دارم. به قول خودتون هر چی بیشتر بگم بدتر میشه که بهتر نمیشه.

سلام
شما که جای خود دارید

سلمان رحمانی دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام خدمت استاد
لطف دارید شما از اینکه من رو صادق خطاب کردی
انسانهای با وقار براحتی شناخته می شوند ولی حسودان تنگ نظر و عنودان بد گهر حاضر به قبول واقعیت نیستند و رو به عناد می آورند غافل از اینکه این افراد حتی در حد دشمن هم نیستند.

اما سلام خدمت بوی فیروزه محتشم
لطف داری شما
من و داش مشتی؟؟!!!!!
ما کجا و این صفات سنگین کجا؟؟؟
خیلی راه مانده که ما در دسته ی اینگونه افراد قرار بگیریم البته کتمان نمی کنم که دوست دارم توی این دسته باشم و سعی هم می کنم.
به هر حال شما لطف دارید
فعلا پراکنده هستم و کم کمک در همان ورژن قدیمی.
اگر به حد صندوقچه ی ۲ رسیدم خدمت دوستان می رسم.
در پناه حق

مرتضی دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:54 ب.ظ

سلام

این هم توجیه ام:

۱- ضعف در اطلاع رسانی مسئولین
اینکه از کلاس ۵۰ نفری فقط به دست چند نفر دعوت نامه می رسه
جالب بود وقتی فهمیدم افرادی چون داوود رسایی٬ حسین دهقان٬ نیما بنی جمالی و ... روحشون هم از این جشن بی خبر بود.
استاد این وظیفه من و امثال من نیست که بچه ها رو از این جشن باخبرم کنیم.وظیفه برگذار کنندگانه!!!
قبول ندارین؟ لطفا جوابم رو بدین !!!
اینجاست که اگه بگم وظیفشون رو درست انجام ندادن میگین بی کله گی می کنم.
داوود که خیلی شاکی بود. دانشگاه هم شماره تلفن و هم آدرسش رو داره اما دریغ از یه خبر.
عین جمله ای که بهم گفت!

۲- از اونجایی که هرچی اصرار و التماس و فریاد و ... که آقاجان بخاطر ضعف خودتون اونا نتونستن برنامه ریزی کنن بیان حداقل لوح هاشون رو بدین تا به دستشون برسونیم و در جواب می گن خودشون باید بیان.
اونوقت شما چه انتظاری از من دارین جز جر زنی؟
فکر کردین از اینکارا خوشم می یاد. حتی واسه عکس انداختن نایستادم.
علاوه بر اونها هاتف ایروانی و سجاد ابراهیمی هم گرفتن لوح هاشون رو انداختم گردن من.
یه نفری باید جور ۵-۶ نفر رو می کشیدم

حالا باز هم می گید چرا رفتم رو سن؟
لباس هم پوشیدم تا همرنگ جماعت بشم. نمی خواستم بپوشم. امید و سجاد به زور تنم کردن.

و معلوم نیست دیگه کی هادی رو ببینم. اصلا وقتی دیدمش درباره ی چی باید باعاش حرف بزنم؟

چرا قبول دارم
من فقط پرسیدم. مطمئن بودم یک گافی از توش در می‌اد!
و حدسم درست بود.

بوی فیروزه سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ق.ظ

سلام سلمان خان
احتشام از خودتونه با ما اینقد تعارف نکنید!نکنه می خواید مثل خودتون ثقیل صحبت کنم.

چه خوب که برگشتید!

بوی فیروزه سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

استاد ممنون!

همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری اموخت.



سپاسگزر همچون معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را!

بوی فیروزه سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ب.ظ



سلام به همه
مادر بچه ها بنا به قولی که دادم.

عمر مفید انسان‌ها در کف دستشان نوشته شده است!!



- آیا می‌دانید عمر مفید انسان‌ها در کف دستشان نوشته شده است، نگاه کنید. 63 = 18 - 81


- آیا می‌دانید سریع‌ترین عنکبوت دنیا دارای سرعت Km 16 در ساعت است که در افریقاست.

- آیا می‌دانید یک انسان نهایتاً می‌تواند با سرعت Km 35 در ساعت بدود.

- آیا می‌دانید نوعی عنکبوت می‌تواند 300 برابر وزنش را بلند کند.

- آیا می‌دانید طول موج نور مرئی بین 700 – 400 نانومتر است.

- آیا می‌دانید خورشید کوچک‌ترین ستاره دنیا است.

- آیا می‌دانید وقتی به خورشید نگاه می‌کنید صحنه 8 دقیقه قبل از آن را مشاهده می‌کنید.

- آیا می‌دانید زمین در آغاز پیدایش خود 2000 بار بزرگ‌تر از حجم کنونی خود را داشته است.

- آیا می‌دانید مساحت سوراخ اوزون 34 میلیون کیلومتر مربع یا به اندازه آمریکای شمالی است.

- آیا می‌دانید سالانه 3,1 میلیون مترمکعب چوب صرف چوب‌های غذاخوری در چین می‌شود.

- آیا می‌دانید ماموت‌ها که 10 هزار سال پیش منقرض شدند تا 6 سالگی شیر مادرشان را می‌خوردند.

- آیا می‌دانید جوانان هندی شادترین و جوانان ژاپنی افسرده‌ترین‌های جهانند.

- آیا می‌دانید مردم فیلیپین به بیش از 1000 لهجه سخن می‌گویند.

- آیا می‌دانید مسن‌ترین انسان دنیا با 142 سال سن الان در ایران زندگی می‌کند.

- آیا می‌دانید به گفته صندوق پول جهان ایران در تورم رتبه 5 جهان است و تا چند سال دیگر البته 1 خواهد شد.

- آیا می‌دانید گران‌ترین کفش دنیا 1 میلیارد و 700 میلیون تومان است.

- آیا می‌دانید گران‌ترین سینمای خانگی 210 میلیون تومان است.

مرتضی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام استاد
این گافیه که همیشه می دن
هر دفعه همین کار رو می کنن
اینجور مواقع عقل هم از دست کاراشون کم میاره
یه بار دوبار سه بار رو می شه بخشید اما هر بار رو که نمی شه
از جشن قبولی ارشد گرفته تا دانش آموختگی
خوب نگیرن
اینجوری کمتر به دانشجو برمی خوره!!!
اگه خواستین بیشتر توضیح بدم
یا علی

مرتضی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ

سلام به همه

به این نتیجه رسیدم مرد هایی که خود را جنس برتر می دانند نه تنها در درک احساس لطیف زنان ناتوانند بلکه حتی درک درستی از مردانگی و انسانیت خود نیز ندارند.

بوی فیروزه پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام داش مرتضی
چه حرف حکیمانه ای باریکلا!

بوی فیروزه پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ

می زنم کبریت بر تنهایی ام
تا بسوزد ریشۀ بی تابی ام
*
می روم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم
*
می روم تا موی خود شانه کنم
خنده را مهمان این خانه کنم
*
می روم تا پرده هارا واکنم
دوست دارم؛ دوست دارم
عشق را معنا کنم
*
شادی ام را رنگ آبی می زنم
بوسه بر طعم گلابی می زنم
*

می دوم خندان به سوی آینه
باز می خندم؛ به روی آینه
*
می زنم یک شاخه گل بر موی خود
می نشینم باز بر زانوی خود
*
می نشانم روی دستم یک کتاب
تا بخوانم باز هم یک شعر ناب
*
آری!آری! این منم این شاد و مست
دوست دارم عاشقی را هرچه هست

امین جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ

با تو« اصغر پارکابی » نام آتیلا گرفت

در کنار ساحل دریا دو تا ویلا گرفت

در صف ویزای کشورهای غربی جا گرفت

عاقبت هم نا قلا یک بله از ژیلا گرفت

آنچه می سازد بشر را از غم و محنت خلاس،

اسکناس است، اسکناس است، اسکناس است، اسکناس

پول تحصیلات شهلا ور پریده جور شد

با دو سه میلیون هزینه، راهی کنکور شد

عاقبت دانشجوی راه دور شد

بین فامیلش به« شهلا نابغه» مشهور شد

علم و دین و پایه و شالوده و اصل و اساس،

اسکناس است، اسکناس است، اسکناس است، اسکناس

قدرت جادوی منچستر و میلان تویی

علت آن شوت استثنایی زیدان تویی

قوّت قلب و امید و داور میدان تویی

مایه ی بد بختی« فولاد خوزستان» تویی

آنچه با آن بهترین گشته اخیرآَ فابرگاس،

اسکناس است، اسکناس است، اسکناس است، اسکناس

در اداره با وجودت کار من انجام شد

شاکی پرونده ام بادیدن تو رام شد

کارها سامان گرفت وقلب من آرام شد

شاکی بد بخت، هم مشکوک، هم بد نام شد

آنچه در جیب خودم دارم به جای برگ آس،

اسکناس است، اسکناس است، اسکناس است، اسکناس

با تو مردم بی جهت گردن درازی می کنند

پیش هر کس با وجودت سرفرازی می کنند

هاکی روی یخ و گلف بازی می کنند

«اصغر» و« بلغیس» را« پدرام» و« نازی» می کنند

آنچه می آرد برای هر کس و ناکس کلاس،

اسکناس است، اسکناس است، اسکناس است، اسکناس

بوی فیروزه یکشنبه 27 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام استاد! خوب هستید؟
خانواده ی گلتون چطورن؟
عیدا مبارک
دیروز عروسی خانم صبوری توی قوچان بود ! منم بودم طبق معمول ایشالا خوشبخت شن!

سلام
خدا را شکر
عالی
تبریک از صمیم قلب
و آرزوی خوشبختی

بوی فیروزه سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ

خدایا




راهی نمی بینم و آینده پنهان است.




اما مهم نیست ، همین کافی ست




که تو همه چیز را می بینی و من تو را

بوی فیروزه سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ


سلام استاد
خوشحالم عازم همچین سفری هستید، ایشالا به سلامتی برگردید.
محتاج به دعاتون هستیم.

به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟

به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟

همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
سلام ما را…

ممنون دعا کنید

بوی فیروزه چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ


سلام

اگر عمر دوباره داشتم



دان هرالد (Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال ١٨٨٩ در ایندیانا متولد شد و در سال ١٩٦٦ از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است؛ اما قطعه کوتاهش "اگر عمر دوباره داشتم..." او را در جهان معروف کرد.



بخوانید:

البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.

اگر عمر دوباره داشتم، مى‌کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى‌گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله‌تر مى‌شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى‌دادم. به مسافرت بیشتر مى‌رفتم. از کوه‌هاى بیشترى بالا مى‌رفتم و در رودخانه‌هاى بیشترى شنا مى‌کردم. بستنى بیشتر مى‌خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بیشترى مى‌داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدم‌هایى بوده‌ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده‌ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته‌ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى‌داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى‌روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک‌تر سفر مى‌کردم.

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى‌رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى‌دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى‌شدم. گلوله‌هاى کاغذى بیشترى به معلم‌هایم پرتاب مى‌کردم. سگ‌هاى بیشترى به خانه مى‌آوردم. دیرتر به رختخواب مى‌رفتم و مى‌خوابیدم. بیشتر عاشق مى‌شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى‌رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى‌کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى‌شدم. به سیرک بیشتر مى‌رفتم.

در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى‌کنند، من بر پا مى‌شدم و به ستایش سهل و آسان‌تر گرفتن اوضاع مى‌پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى‌گوید:

"شادى از خرد عاقل‌تر است

بوی فیروزه پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ

شما چه رنگی هستید:

آبی : گوشه گیر

بنفش : اماده برای همکاری

پر کلاغی : بی جنبه

خاکستری : پر حرف

زرد : جدی

سبز : جذاب

سرخ آبی : شیطون

سفید: سخت

صورتی : دوست داشتنی

صدفی : خود خواه

طلایی : حسود

طوسی : با مزه

فیروزه ای : سرد

قرمز : با وفا

قهوه ای : خسته کننده

کرمی : مهربان

مشکی : مشکوک

نارنجی : باهوش

نقره ای : خوش هیکل

نیلی : بی حال

یشمی : خوش تیپ

امین شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ

برو ای وقت، سوی کودکیم

به زمان عزیز بچگیم

به زمان مداد رنگی ها

به همان دوره قشنگی ها

مست از رقص قاصدک در باد

بی جهت، بی بهانه، هر دم شاد

متحیر ز بال پروانه

غرق در خط و خال پروانه

آخر آرزو عروسک بود

مسخ می کرد اگرچه کوچک بود

هیچ کس بد نبود انگاری

در محبت نبود اجباری

غم و غصه غریب بودند و

ظلم و نفرت عجیب بودند و

همه چیز از اساس عالی بود

جای کینه همیشه خالی بود

کودکی قشنگ من برگرد

بفشار این دو دست بسته سرد

سالها مدتی است بیمارند

بی رمق گشته اند و تب دارند

سالها مدتی است چرکینند

خسته و دردمند و غمگینند

کودکی قشنگ من کوشی؟

خسته ام باز کن تو آغوشی

من نمی خواهم این دقایق را

کاش کودک شوم همین حالا

امین شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ب.ظ

با سلام

تمام مرغ های کوردل را

همان خل وضع های شنگ وچل را

بگیرید ودرون چاه ریزید

نفهمان ِخر ِبد آب وگل را

به پرهاشان بباید آتش افروخت

نوک نافرمشان را کاملاً دوخت

چرا که طبق تحقیقاتمان ،زن

زمرغان رسم نافرمانی آموخت

زهرمرغی اگربرخاست قدقد

یقیناً پرزمعنی هاست قدقد

مهیا بهرجنگی سخت گردید

که رمز شورش آنهاست قدقد

امین سلام
از سانسووووور و ایضا سانسور مطالبت خسته شدم!!!
لطفا رعایت کن!
ممنون
استاد

بوی فیروزه پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام
به به به به.......
به سلامتی برگشتید!
زیارت قبول سفرا بی خطر!
چه خبر ؟ خوش گذشت؟

سلام
ممنون
جای همگی خالی
۱۹ نفر از اعضای فامیل بودیم.
هز چند سفر سخته-من پیرو حافظم در این زمینه!-اما خدا را شکر خوب بود.
مخصوصا عبرتهاش
باز هم ممنون

بوی فیروزه پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

با اجازه استاد
سلام امین خان
می دونی داری یک جنگ بین المللی رو آغاز می کنی؟
می دونم شعرتون طنزه!
اما باید بگم همه مشکلات این وری نیست مرد امروز (نسل سوم) به شدت خودشو از اقتدار دور می بینه!

اعلام خطر کرده بودم!
تا زمانی که بی ادبی نشود تایید می شود.

امین پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام استاد زیارتتون قبول باشه به روی چشم

شاید باورتون نشه اما کامنت آخری از دستم در رفت و دقیقا همون اتفاقی که تا حالا ازش می ترسیدم افتاد بازم خدا رو شکر کامنت زیاد بدی نبود و گرنه کاملا سانسور میشد کامنت آخریم با تمام شیرینی طنزگونه خیلی شور بود تکرار نمیشه اما در حد طنز مشتاق شنیدن کامنت های شما هستم حتی اگر به صورت طنز جنگ جهانی سوم را ترسیم کنید
در ضمن با نظر شما مبنی بر مردهای این عصر کاملا موافقم
راستی بوی فیروزه خانم نظرتون در مورد تعریف کردن بهترین سوتی هامون چیه می تونیم جهت تشویق به بهترین سوتی دهنده یک دستگاه سوت بلبلی طلایی رنگ!
قابل استفاده در گزارشگری مسابقات فوتبال به جای جواد خیابانی و به پر تعداد ترین سوتی دهنده یک بسته قرص فسفر تقویت کننده قوای ذهنیبه همراه ژل جمع کننده حواس
هدیه بدهیم....

استاد عزیز همیشه به سفر و خوشی برایمان سوغاتی چند تا شکلات کاکائویی آوردید؟
شوخی کردم خودتون عزیزید سلامتی و شادی شما آرزوی همه ماست

سلام

بوی فیروزه یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام استاد خوبید؟
بعد از زیارت قبول کنار دریای ترکیه هم رفتید؟


سلام امین خان
خوبه که منطقی راجع به این قضیه اظهار نظر کردید!
بد رقم موافقه پیشنهاد گفتن سوتیها هستم.
شوما شروع کن.......
راستشو بگین نکنه زیاد سوتی می دید؟

به نام خدا
سلام
نه
ممنون

راستی حال و زوز شریکتان چطور است؟

امین یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:08 ب.ظ

به نام او
سلام
آره سوتی که زیاد دادم از آخر شروع کنیم بهتره

بعد از مراسم عروسی عموم پدر زن عموی عزیزم که چون بزرگ فامیله عادت کرده همه جلوش خم و راست بشن اومد با ما عکس گرفت و هدیه رو که داد به عموم من به رسم تشکر خواستم زبون بریزم و درست حسابی تشکر کنم گفتم: حاج آقا این هدیه که ناقابله!!! بعد با لبخند ادامه دادم، شما همین که تشریف اوردین واقعا زحمتمون دادین بنده خدا داشت دود از سرش بلند می شد...

از همین الان میگم احتمالا سوت بلبلی رو من میبرم اما مشتاقانه شنونده سوتی عزیزان هستم

بوی فیروزه دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ

راستش تا دیروز درگیر مهمونای عروسیه داداشم بودیم.
ازش خبر ندارم فقط می دونم ایشونم تو شادی و عروسی اقوامشون بودن .
حتما بهش می گم رئیس احظارش کرده!



امین خان
ایول ایول ایول
فک کنم واقعا برندش خودتون باشید!

رییس کیه؟!

اما امیدوارم همیشه به خوشی باشید و باشند

بارون و آسمون دوشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:31 ب.ظ

یکى از اولیاى خدا براى انجام فریضه ى حج عازم سفر شد طفل ده یا دوازده ساله اش گفت : کجا مى روى ؟ گفت : بیت الله ، طفل در عالم کودکى تصوّر کرد هرکس بیت را ببیند صاحب آن را نیز خواهد دید ، روى شوق و عشق به پدر گفت : چرا مرا با خود نمى برى ؟ پدر گفت : زمان حجِّ تو نرسیده است . طفل به شدت گریست و با اصرار از پدر خواست تا او را همراه خود ببرد . سرانجام پدر پذیرفت و او را با خود همراه کرد . چون به میقات رسیدند مُحْرم شدند و سپس به سوى کعبه حرکت کردند ، هنگام ورود به مسجد الحرام طفل ، ناله ى جانسوزى کرد و جان داد ، پدر به سوگ او نشست و فریاد مى زد آه کودکم کجا رفت ، ناگهان از گوشه ى خانه خدا ندایى شنید که گفت : تو خانه خواستى خانه را یافتى او صاحب خانه خواست صاحب خانه را یافت .







بوی فیروزه سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

سلام استاد شوما رئیس مایید دیگه اگه افتخار بدید!
به قول بچه ها گفتنی سالاری!!!!!!!!!!!!
خانم رحیمی نژاد کلی سلام رسوند خدمتتون!!

سلام
ممنونم
در حد شوخی ممنونم اما ما از این خصلتها نداریم.

اما خارج از شوخی و برای دشمنان بگم که شوخی هم با دشمنان نداریم. در اون مواقع از هر رییسی رییستر می شیم!

سلام برسانید
بازهم ممنونم
استاد

بوی فیروزه سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ق.ظ

می پنداشتم که عشق زیباست ... عاشقی زیباتر ...



می پنداشتم که حق زیباست ... عدل زیباتر ...



می پنداشتم که آزادی زیباست ... آزادمردی زیباتر ...



می پنداشتم که معرفت زیباست ... صداقت زیباتر ...



می پنداشتم که دین زیباست ... مذهب زیباتر...



می پنداشتم که خورشید زیباست ... ماه زیباتر ...



می پنداشتم که طاووس زیباست ... یک رنگی زیباتر ...



می پنداشتم که خواب زیباست ... بیداری زیباتر...



می پنداشتم که صدای نی زیباست ... چوپان زیباتر ...



می پنداشتم که دست نوشته هایت زیباست ... دستانت زیباتر ...



می پنداشتم که زندگی زیباست ... با تو زیستن زیباتر...



اما امروز می پندارم به تمام پنداشت های گذشته ام ...



می پندارم به پنداشت هایم که درست بوده اند یا غلط ؟!

امین سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ

سلام استاد عزیز از اصطلاح رئیس هم خوشم آمد اصطلاح زیبایه و البه باید بگیم بوی فیروزه در فن اسمولوژی کاملا استاد

خداوندا بکن کاری که در هفت آسمان تو
اقلاً زورکی یک دانه اختر مال من باشد
در این دنیا که محرومم ز باغ و خانه و ویلا
خدایا لطف کن باغی در آن ور مال من باشد
برایم چرخ بازیگر چه بازی ها به پا کرده
کمک کن تا اقلاً لطف داور مال من باشد
برای بردن بار گران مشکلات خود
اقلاً یک وانت یا بنز خاور مال من باشد
به یک دُم هر که وصلیده بدان حتماً ترقیده
لذا کاری بکن تا یک دم خر مال من باشد
زبان باز است هرکس ،پول پارو می کند بدجور
بکن کاری که صد ها تخم کفتر مال من باشد
شود وضعم حسابی توپ اگر که لطف فرمایی
یکی از تیم های لیگ برتر مال من باشد
برای مهر ورزیدن به داورهای فوتبالی
کمک کن چند تا شیر سماور مال من باشد
اگرچه مانده ام در خرج این یک دانه همسر ،لیک
همیشه می زرم یک دانه دیگر مال من باشد
اجابت گر نشد درخواست هایم، لا اقل یارب
بکن کاری دعای خیر مادر مال من باشد

شعر از جاوید

بوی فیروزه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام همگی
مرسی امین خان بالاخره مام رفتیم سر کار..
اسمولوژیست شدم. اسمش که با کلاسه!!!!!


از چارلی چاپلین می پرسند : خوشبختی چیه ؟ میگه خوشبختی فاصله این بدبختی تا بدبختی بعدیه.


چارلی چاپلین

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم …



انسان اگر فقیر و گرسنه باشد بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد!
شاید بتوانی کسی را که خواب است بیدار کنی اما کسی که خود را به خواب زده هرگز!


هنر پیش از آنکه دو بال برای پرواز به آدم بدهد، اغلب دو پای او را نیز می شکند!
حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی‌بخش است!


این یکی از تضادهای زندگی ماست که آدم همیشه کار اشتباه را در بهترین زمان ممکن انجام می دهد.

زندگی در کلوز آپ (نمای نزدیک) تراژدی و غم انگیز است و در لانگ شات (نمای دور) کمدی و خنده دار!

حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند!


اگر شاد بودی آهسته بخند تا غم ناراحت نشود و اگر غمگین بودی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود.

انسانها بسیار می اندیشند و کمتر احساس می کنند. ما بیشتر از تکنولوژی، نیاز به انسانیت داریم، بیشتر از نبوغ و هوش، نیاز به رأفت و مهربانی داریم، چرا که بدون مهربانی و انسانیت زندگی پر از خشونت و از دست رفتنی هاست …

۱۳ چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ

به نام خدا
سلام بوی فیروزه
میخواستم بدون مطلب زیبای شما که در کلبه(امین)بود منظورم این مطلبه{خداوندا تو مرا به نیکی فرمان دادی و من نافرمانی کردم ...} احتمالا یک دعای از سلطان العارفین و زین العابدین و سید الساجدین امام باالحق امام سجاد(علیه السلام) است میشه بگین کدوم دعایه ایشونه
با تشکر

امین چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام وقت بخیر

همچــو فرهـاد بود کوه کـنی پیشــــه ما

کوه ما سیــنـهء ما ناخـن ما تیشـــــه ما

بهر یک جرعهء می منت ساقی نکشیـم

اشک ما باده ما، دیدهء ما شیــشـه مــا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد