کلبه خانم رحیمی نژاد و بوی فیروزه ۲

سلام 

بوی فیروزه و خانم رحیمی نژاد دو دوست صمیمی هستند که جور هم را می کشند و الحق که مطالبشان جذاب و خواندنی است. 

امیدوارم در صندوقچه ۲ هم در خدمتشان باشیم. 

ممنون 

استاد

نظرات 241 + ارسال نظر
بوی فیروزه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

جغرافیاى آقایان


از 18 تا 50 سال مثل ایران راهنما و حلال مشکلات دنیا ولی در کار خود مانده .

در سن50 تا 65 سالگى، مانند کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق: با یک گذشته ی درخشان.

بعد از 65 سالگى، شبیه عربستان هستند: همگان فقط به خاطر مال و ثروت به آنها احترام می گذارند .


بوی فیروزه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

هر کجا هستم، باشم به درک!

من که باید بروم!

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!

من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد!

تیپ را باید زد!


جور دیگر اما…

کار را باید جست.

کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد!

فک و فامیل که هیچ…

با همه مردم شهر پی کار باید رفت!

بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است!

پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست! سید خندان یه نفر! سوئیچم کو!

بوی فیروزه پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ

سلام ۱۳ عزیز
خیلی خیلی خوش اومدی
متاسفانه خیلی گشتم مطلبو ببینم اما پیداش نکردم ببخشید نتونستم کمک کنم!!!!!

سلام امین ابراهیمیان عاقبت بخیر!!!

بوی فیروزه پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 ب.ظ

چه خوبه قبل از اینکه واقعا از هم دور بشیم به اونایی که دوسشون داریم بگیم دوریشون چه قد سخته!!!

شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

حرفهایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم

من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه

نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه

نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم

که بگم دیوونتم من زندگیمو به تو بستم

شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

حرفهایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم

تورو دیدم مثل آینه توی تنهایی شکستی

من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی

نمی دونستی که چون گل توی قلبم شکفتی

چشم تو پر از گلایه؛ اما هرگز نمی گفتی

من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه

نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه

شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

حرفهایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم

نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم

که بگم دیوونتم من زندگیمو به تو بستم

شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم

حرفهایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم
ببخشید استاد ترانه نوشتم!!!!


بوی فیروزه پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

خداحافظ
همه ی خاطرات کودکی

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام



خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام



خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید



به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید



اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس



نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس





خداحافظ واسه اینکه نبندم دل به رؤیا ها



بدونم بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا



خداحافظ خداحافظ

همین حالا

خداحافظ

امین پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 ب.ظ

به فیروزه جان سلامم باد
البته بویش از قلم افتاد

با سلام ! آمدم به دیدارت
نه برای چپاول و غارت

تو خودت جنگ را شروع کردی
آخ دلم سوخت خودت چنین کردی

شعرت از جان ما سخن دارد
از جوانان ما سخن دارد

توی این ملک هرچه نادانند
میهمانان خوان آنانند

گر سرت فکر پست عالی کرد
بایدت آن را گوش مالی کرد

دیده بوسی ببایدت آموخت
چاپلوسی ببایدت آموخت

آمد از راه دور گر هر اسب
پرده ای از خوش آمدش کن نصب

تا تو را قول عافیت بدهد
به تو پست معاونت بدهد

ور نا این جمله هدیه ی ماست
" باز گشت همه به سوی خداست"

و این داستان ادامه دارد.....

زخمی پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام بوی فیروزه عزیزم
وسلام خانم رحیمی نژاد
کلبه جدید مبارک
بوی فیروزه بی معرفت تعطیلات اومدفراموشم کردی نامرد رفتم زیارت اومدم نمیگی بایدزنگ بزنی زیارت قبول بگی من سراغتونگیرم تونمیگیری

زخمی پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:38 ب.ظ

قیامت قامت و قامت ، قیامت

قیامت می کند این قد و قامت

موذن گر ببیند قامتت را

به "قد قامت" بماند تا قیامت

زخمی پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:41 ب.ظ

مهر مادری
مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یک چشم داره!

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم.
کاش زمین دهن وا میکرد و منو ، کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟!!!

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات کردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یک روز، یک دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شرکت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی کنجکاوی

همسایه ها گفتن که اون مرده

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فکر تو بوده ام.
منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی، تو یه تصادف، یک چشمت رو از دست دادی

به عنوان یک مادر، نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو


برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو

مادرت

امین جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ

زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر میره

دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم.هر وقت شوهرم مست

میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه

دکتر گفت: خبو دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه، یه فنجون

چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن.و این کار رو ادامه بده.

دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت.

خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود.هر بار شوهرم مست اومد خونه،

من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت.

دکتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن

امین این دفعه عالی هستی! یکی از یکی قشنگتر.

بوی فیروزه جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ

سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام سلام
دلتنگ دلتنگیاتونم!!!!!!!!!!!!!!!!


به به امین خان خدای نکرده نکنه شعر اول مال خودتونه؟
برا مطلبتم دارم!!!!!

دست شوما درد نکنه استاد نژاد پرستی؟؟؟؟؟؟؟


زخمی عزیزم چطوری؟
خیلی سرم شلوغه بود با جز ییات برات تعریف می کنم!!!
راستی زخمی رفته بودن سوریه همون موقه هایی که استاد شما سوریه بودید!

به به ندیدمشون!

سلمان رحمانی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:28 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
خدا قوت
مطالب و گفتمانتان زیباست
موید باشید

زندگی شعله ی شمعی است که در بزم وجود
به نسیم مژه برهم زدنی خاموش است.

در پناه یزدان پاک

امین به نظر شما نقصیر کیه؟ جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ

شنیدم که گفتند :
من 30 سالمه و هنوز ازدواج نکردم
تقصیر ساعت کاری ام است که صبح خروسخوان می روم و صلاة ظهر می آیم و شانس دیده شدن را از دست می دهم!


تقصیر خواهرم است که از شوهرش طلاق گرفت و باعث شد نظر همه نسبت به ما عوض شود!

تقصیر بابا است که آن قدر پول ندارد که چشم ملت در بیاید!

تقصیر مامان است… مگر نمی گویند مادر را ببین دختر را بگیر؟!

تقصیر پسرعموست که نفهمید عقد دختر عمو و پسرعمو را در آسمان ها بسته اند!

تقصیر رئیسمون است که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد و باعث شد دیگر کسی جرات نکند از من خواستگاری کند!

تقصیر مادر شوهر عمه است، می دانم که بختم را او بسته!تقصیر پسر همسایه دست راستی است که به خودش اجازه داد از من خواستگاری کند!

تقصیر پسر همسایه دست چپی است که به خودش اجازه نداد از من خواستگاری کند!

تقصیر تلویزیون است که توی همه سریال هایش همه جوان ها ازدواج می کنند و اصلاً به مشکلات ما جوان های ازدواج نکرده نمی پردازد!

تقصیر مطبوعات است که توی مطالب شان همه جوان ها از هم طلاق می گیرند و مردم را نسبت به ازدواج بدبین می کنند!

تقصیر دولت است که فکری برای حل بحران ازدواج جوان ها نمی کند!

تقصیر مجلس است که به جای سربازی اجباری، پسرها را مجبور به ازدواج اجباری نمی کند!

تقصیر عراق است که کلی از پسرهای آماده ازدواج ما را به کشتن داد!تقصیر انگلیس است، این که اصلا گفتن ندارد. همه می دانند که همیشه و همه جا کار، کار انگلیس است!ت

تقصیر سازمان ملل است که روی سردرش نوشته شده"بنی آدم اعضای یکدیگرند" اما مشخص نکرده که مثلا من زن کی هستم؟!

تقصیر کره زمین است که جوری نچرخید که من و نیمه گمشده ام به هم برسیم!

تقصیر قمر است که روز به دنیا آمدن من در عقرب بوده!

حالا به نظر شما تقصیر کیه؟

تقصیر امینه که آدم تا وسطاش متوجه نمی شه شوخی گفته یا جدی!
خودشه یا نقل قول!

بوی فیروزه شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام
سلام سلمان خان شوما خوش اومدی!!!!
واقعا با جمله ی قشنگت کلبه رو مزین کردی!!! ممنون


سلام استاد
آره همش تقصیر امینه!!!!!!!!!!!

بوی فیروزه شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ

تبعیضات ظالمانه

اگر مردی زن نگیرد عاقل است ولی اگر زنی شوهر نکند ، «بیخ ریش پدرش مانده» است

اگر مرد شبها تا صبح بیرون از منزل بماند ، «مهمانی» بوده است ولی اگر زن بعد از غروب آفتاب به منزل بیاد «ددر» رفته بوده و رفیق دارد

اگر مرد با خشونت صحبت کند «لحن مردانه» دارد و اگر زن با خشونت حرف بزند «بی ادب و دریده» است

اگر مرد ضیف النفس و سهل انگار باشد «جوانمرد» است ولی اگر زن بردبار و با گذشت باشد «بی عرضه و شلخته» است

اگر مرد ساعتها با کسی در گوشی صحبت کند «کسب اخبار» است و اگر زنی قدری حرف بزند «وراج» است


اگر مرد پر خور باشد «خوش اشتهاء» است ولی اگر زن پر خور باشد «شکمو» است

اگر مرد چهل سال داشته باشد «جوان» است و اول چلچلیش ولی اگر زنی سی و پنج سال بیشتر داشته باشد «مادر فولاد زره» است

اگر مرد خراّج باشد «دست و دل باز است» و اگر زنی خراّج از آب در بیاید «خانه خراب کن» است

اگر مرد خسیس باشد «مقتصد و صرفه جو» است و اگر زن بخیل باشد «گدا» است

اگر مرد موهایش سفید شده باشد «پخته و موقر» است ولی اگر زن موهایش قدری خاکستری باشد «عجوزه و پیر کفتار» است

اگر مرد کم حرف باشد «متین و سنگین» است ولی اگر زن کم حرف بزند «از خود راضی و اخمو» است

اگر مرد سبیل داشته باشد ولو هر قدر دراز و گنده و بد قواره «علامت مردانگی و زینت» است ولی اگر زنی موئی در صورت داشته باشد «وای خدا بدور» نگو نگو

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.


دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. اما داماد از جایش تکان نخورد. او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:00 ب.ظ

شوهر: سلام،من Log in کردم.

زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟

شوهر: Bad command or File name

زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!

شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel

زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟

شوهر: File in Use, Read only, Try after some Time

زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.

شوهر: Sharing Violation, Access Denied

زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.

شوهر: Data Type Mismatch

زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.

شوهر: By Default

زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.

شوهر: Hard Disk Full

زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟

شوهر: Unknown Virus Detected

زن: خب مادرم چی؟

شوهر: Unrecoverable Error

زن: و رابطه تو با رئیست؟

شوهر: The only User with Write Permission

زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟

شوهر: Too Many Parameters

زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.

شوهر: Program Performed Illegal Operation, It will be Closed

زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!

شوهر: Close all Programs and Logout for another User

زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم

امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ

اندر باب قضاوت خانمها

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.

مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟

زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود ...

مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.

نتیجه اخلاقی۱: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند




سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش! بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟


زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!

نتیجه اخلاقی 2: متاسفانه بعضی وقتها خانمها درست حدس می زنند
----------------------------------------------------------------
خانم جوانی در سالن انتظار فرودگاهی بزرگ منتظر اعلام برای سوار شدن به هواپیما بود. باید ساعات زیادی رو برای سوار شدن به هواپیما سپری میکرد و تا پرواز هواپیما مدت زیادی مونده بود پس تصمیم گرفت یه کتاب بخره و با مطالعه کتاب این مدت رو بگذرونه. اون همینطور یه پاکت شیرینی خرید.

اون خانم نشست رو یه صندلی راحتی در قسمتی که مخصوص افراد مهم بود تا هم با خیال راحت استراحت کنه و هم کتابشو بخونه. کنار دستش اون جایی که پاکت شیرینی اش بود یه آقایی نشست روی صندلی کنارش و شروع کرد به خوندن مجله ای که با خودش آورده بود.


وقتی خانومه اولین شیرینی رو از تو پاکت برداشت آقاهه هم یه دونه ورداشت. خانومه عصبانی شد ولی به روی خودش نیاورد. فقط پیش خودش فکر کرد این یارو عجب رویی داره. اگه حال و حوصله داشتم حسابی حالشو میگرفتم هر یه دونه شیرینی که خانومه بر میداشت ..آقاهه هم یکی ور میداشت.

دیگه خانومه داشت راستی راستی جوش میاورد ولی نمی خواست باعث مشاجره بشه وقتی فقط یه دونه شیرینی ته پاکت مونده بود. خانومه فکر کرد. اه . حالا این آقای پر رو و سواستفاده چی چه عکس العملی نشون میده..هان؟

آقاهه هم با کمال خونسردی شیرینی آخری رو ور داشت، دو قسمت کرد و نصفشو داد خانومه ونصف دیگه شو خودش خورد.


اه .. این دیگه خیلی رو میخواد. خانومه دیگه از عصبانیت کارد میزدی خونش در نمیومد.


در حالی که حسابی قاطی کرده بود. بلند شد و کتاب و اثاثش رو برداشت و عصبانی رفت برای سوار شدن به هواپیما وقتی نشست سر جای خودش تو هواپیما یه نگاهی توی مکیفش کرد تا عینکش رو بر داره که یک دفعه غافلگیر شد، چرا؟ برای این که دید که پاکت شیرینی که خریده بود توی کیفش هست «دست نخورده و باز نشده» فهمید که اشتباه کرده و از خودش شرمنده شد. اون یادش رفته بود که پاکت شیرینی رو وقتی خریده بود تو کیفش گذاشته بود. اون آقا بدون ناراحتی و اوقات تلخی شیرینی هاشو با او تقسیم کرده بود. در زمانی که اون عصبانی بود و فکر میکرد که در واقع اون آقاهه است که داره شیرینی هاشو میخوره و حالا حتی فرصتی نه تنها برای توجیه کار خودش بلکه برای عذر خواهی از اون آقا رو نداره
نتیجه اخلاقی: همون بهتر که ما قاضی خانم نداریم


امین شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام بر استاد بهتر از گلم و صاحبان کلبه

من با بوی(یی که میاد از )فیروزه خانم در زمینه اینکه همش تقصیر امینه کاملا هم عقیده ام چرا که به هر حال امینه اسم خانم است و به قول مهران مدیری پشت همه حوادث و ناکامیها همیشه پای یک زن در میان است در ضمن بابت کامنتهای زیباتون باید بگم (در حد خودتون) عالی بود .

یاداوری: امیدوارم شوخی های من کسی رو اذیت نکنه چون قصد من فقط لحظه ای مزاح است و بس طبعا اگر بحث های شوخی ما به صورت جدی اگر پیگیری شود (به قول یه دوست من میگم من نگفتم) من شوخیهایم را پس میگیرم

رحیمی نژاد یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ق.ظ

سلام استاد
سلام به بوی فیروزه ی عزیزم
چطوری ؟
خوب خوش می گذرونی ها:-)
سلامت و سر بلند باشی

سلام
خوبید؟

مرتضی یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
فقط استاد و بوی فیروزه از اهالی صندوقچه نیستنااااااااااااااا
خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟

سلام بوی فیروزه
چون گفته بودی اومدم
مگه میشه کسی سوتی نده
فعلا که چیزی خاطرم نیست. به محض اینکه یادم اومد میام و می نویسم
اما صبر کن یه سوتی خیلی باحال یادم اومد
از استاده
تایید شدن یا نشدنش رو می سپرم به عهده ی خود استاد!!!

مهر 86 بود. چند روز به مسابقات کمیکار مونده بود که از دبیرخانه ی مسابقات زنگ زدن و گفتن که دانشگاه باید اسامی شمارو تایید کنه.
دکتر اصغری بعنوان مدیر تمام کارهامون رو انجام دادن و فقط مونده بود امضای استاد راهنما، دکتر عموزاده!
ساعت 7حوالی غروب بود و هوا گرگ و میشی بود و از قضا استاد خونه خواب بودن و چون عجله ای بود محسن محقق بهشون زنگ زدن و استاد تو عالم خواب و بیداری (و با توجه به گرگ و میشی هوا و اینکه ساعت 7 بود) گفتن:
من ساعت 8 کلاس دارم. تا نیم ساعت دیگه میام دانشگاه و برگه هاتون رو امضاء می کنم.
آخه استاد فکر کرده بودن ساعت 7 صبحه نه 7 شب

استاد حلال کنید از خنده روده بر شده بودیم
خلاصه بچه ها رفتن دم خونه استاد و امضا رو گرفتن

یا علی

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ

سلام

چیطوری اعظم رحیمی نژاد پاک ناامید شده بودم قدیما ۲ ساعت می خوابیدی ۲ ساعت استراحت می کردی!؟
بابا به فکر دل ماهم باش دوست خوبم.

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:16 ب.ظ

امین ابراهیمیان
قطعا مرد از دامن زن به معراج رفته است!!!!
کاملا موافقم مطالب من در حد و اندازه ی شوما نیست وگرنه
مثل مطالب شوما سانسور می شد .




باید بگم قضیه شوخی بودن مطالبو منم معتقدم...

بوی فیروزه یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ

این مسئله را انشتین در قرن نوزدهم مطرح کرده و گفته 98 درصد مردم دنیا قادر به حل آن نیستند. ممکن است ظاهر مسئله خسته کننده باشد ولی در باطن این طور نیست. سعی کنین حتماً این مسئله را حل کنید

و ببینید چقدر استنتاج شما قوی است.

مساله:

1- در یک خیابون 5 خونه وجود داره که با پنج رنگ متفاوت رنگ شدن.

2- تو هر خونه یه نفر با ملیت متفاوت با بقیه زندگی می کنه.

3- هر کدوم از 5 صابخونه یه نوشیدنی متفاوت, یه مارک سیگار متفاوت دوست داره و یه حیوون متفاوت تو خونه نگهداری می کنه.

سوال اینه که کی تو خونه ماهی نگهداری می کنه با این شرط ها که:

1- انگلیسه خونه اش قرمزه

2- سوئدیه تو خونه سگ نگه می داره

3- دانمارکیه چای دوست داره

4- خونه سبز رنگ سمت چپ خونه سفیده

5- صاحب خونه ی سبز رنگ قهوه دوست داره

6- کسی که سیگار پالمال می کشه پرنده نگهداری می کنه

7- صاحب خونه زرد رنگ سیگار دانهیل می کشه

8- مردی که تو خونه وسطی زندگی می کنه شیر دوست داره از نوشیدنی ها(نه حیوونا)

9- نروژیه تو اولین خونه زندگی می کنه

10- مردی که بلندز می کشه همسایه اونیه که گربه نگهداری می کنه

11- مردی که اسب نگهداری می کنه همسایه مردیه که دانهیل می کشه

12- مردی که بلو مستر می کشه ماءالشعیر دوست داره

13- آلمانیه سیگار پرنس می کشه

14- نروژیه همسایه اونیه که خونه اش آبیه

15- مردی که بلندز میکشه همسایه ای داره که آب دوست داره بین نوشیدنی ها.

امین یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

دختربذله گوی بازیگوش
خوشگل و شیک پوش مثل گوگوش
چون قشنگی ، ندارد عکس تو
هیچ حاجت به کردن روتوش
چشم هایت به رنگ دریا هست
به گمانم که لنز کردی( توش)
خوشگلی لیک مانده ای تنها
شده فکرت به این سبب مخدوش
نصف و نیمه ست ظاهراً دینت
آخـَر ای ماهچهره جفتت(کوش)؟
سخت گیری و اندکی مغرور
مادرت گفت این سخن را دوش
دارم امید قبل ازاینکه شود
لامپ های اضافه ات خاموش
بکنی تور یک نفر خوش تیپ
نه که دندان دراز چون خرگوش
مایه دار و عزیز دردانه
دست و دلباز باشد و باهوش
چون بخواهی که مستجاب شود
این دعا را ، بشو سراپا گوش
صد گرم عرضه ، کیلویی رندی
اندکی ناز هم به او بفروش
آن چنان خویش را بکن میکاپ
که شود از جمال تو مدهوش
چند مثقال عشوه هم بد نیست
سخنم را به گوش جان بنیوش
سخت گیری نکن که مهریه ات
بشود صد هزار قوچ چموش
یا که یک خانه زعفرانیه
تازه ماشین ماکسیما هم (رووش)!؟
گر جوانی چراغ سبز دهد
چار دستی بچسب بر (بازوش)
بخت یک بار می زند بر در
باز کن در، نیار اصلاً جوش
فرش قرمز به زیر پای طرف
از در خانه ات بکن مفروش
تا شود دین و مذهبت کامل
بکش او را شدید در آغوش
قبلش البته خطبه باید خواند
شاهدی دست و پا کن وساقدوش
آن چه گفتم فقط خودت بشنو
اطلاعات مفتکی مفروش
نسخۀ من اگر افاقه نکرد
از برایم بساز هی پاپوش

امین یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام بر استاد عزیز و بوی فیروزه خانم
بوی فیروزه خانم دیشب ایمیلی دریافت کردم که خودش را معرفی نکرده بود خدا نکرده فرستنده ایمیل اگر آشناست بفرمایید نامش را قید کند تشکر می کنم

روزگاری چه وقاری داشتم
گرچه دور خود حصاری داشتم
دختری بودم شکیل و دلربا
واقعاً چشم خماری داشتم
تازه با این خوشگلی ، در صورتم
گاه قصد دستکاری داشتم
از پدر خیری ندیدم، در عوض
مادر سرمایه داری داشتم
گرچه بعضی حسرت خر داشتند
من ولی بنز سواری داشتم
با خودم همیشه و در هرکجا
کارت های اعتباری داشتم
از جهازم هیچ چیزی کم نبود
تی وی و فرش و بخاری داشتم
از دو دانشگاه در چین و ژاپن
دکترای افتخاری داشتم
پس مثال بعضی از ما بهتران
چند جایی شیفت کاری داشتم
از برای انتخاب همسرم
شرط های بی شماری داشتم
من خوشم می آمد از گلزار ، لیک
از براد پیت هم ویاری داشتم
هرکه در می زد برای امر خیر
انتظار افتخاری داشتم
چون خوشم می آمد از آواز او
با صدایش روزگاری داشتم
هر که آمد اخ اخ و واخ واخ زدم
گرچه چشم اشکباری داشتم
گاه از بی شوهری در کله ام
فکر کار انتحاری داشتم
تا فراموشم شود این فکر شوم
میل پیکی زهر ماری داشتم

الغرض پیدا نشد کیسی (برام)
سن من می رفت بالاتر مدام
مرد رویا های من پیدا نشد
بخت من با هیچ چیزی وا نشد
در نمی کوبید دیگر هیچ کس
افتخاری نه ، که حتی خرمگس

و البته من هم در جوابشان این گونه ایمیل زدم که:

چون که با من گفتی شرح حال
گفتی ای مغرور ِ از حُسن و جمال
چون که خود کردی دگر تدبیر نیست
گرچه حالا نیز خیلی دیر نیست
از خودم ایثارکی در می کنم
مدتی را با شما سر می کنم
می نمایم بنده تجدید فراش
فکر حرف مفت این وآن نباش
گفتمش تو ظاهراً فیت منی
افتخاری و براد پیت منی
پس قبلتُ گفتم و راضی شدم
بی خیال صحبت ماضی شدم

بوی فیروزه دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام داش مرتضی
خیلی خوش اومدی!!!! مرسی منتظر سوتیای خودتیم.
ببخشید استاد خیلی با حال بود!!!!!

رحیمی نژاد دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام استاد
خوبم ممنون
فعلا آره تا بعد خدا چی بخواد ولی این وبلاگ همیشه یادم میمونه. از شما چیزای زیادی یاد گرفتم.ممنونم از شما
سلام بوی فیروزه جان
خوب همه پیشرفت می کنن منم تو استراحت کردن پیشرفت کردم:-)
چی میگی من که همش بهت زنگ میزنم!نمی زنم؟:-)
منم حتی تو رو دوست دارم باور کن دخترم!:-) مواظب خودت باش .
سلام آقا مرتضی
ممنون که حالمو پرسیدید خدارو شکر خوبم
بله مگه میشه شما رو فراموش کرد!
حالتون چطوره؟

سلام
ان شاا... همیشه موفق باشید

مرتضی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام بوی فیروزه
اول برادری ات رو ثابت کن (یعنی سوتی خودت رو بگو) تا من هم بیام از سوتی هام بگم
یه سر به کلبه ام بزن و جواب سوالی که مطرح شده رو بده!!
یا علی

[ بدون نام ] دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ

زن نگیرید اگه
آشپزی بلد نیستید

زن نگیرید اگه
شستن ظرف و جارو کردن و نظافت رو بلد نیستید

زن نگیرید اگه
تحمل شنیدن حرف زور رو ندارید

زن نگیرید اگه
عاشق مسافرت های مجردی و یا اهل گردش و تفریح هستید

زن نگیرید اگه
می خواهید زیاد عمر کنید

زن نگیرید اگه
فکر می کنید حقوق چند هزار تومانی شما برای زندگی شما کافیه

زن نگیرید اگه
به فکر استقلال فردی و آزادی بیان هستید

زن نگیرید اگه
از جثه ضعیف و نحیفی بر خوردارید و به فنون رزمی آشنایی ندارید

زن نگیرید اگه
اهل ذوق و شوق هنری هستید و به دنبال یه سوز

زن نگیرید اگه
رانندگی بلد نیستید

باور نمی کنید از زن دارها بپرسید

بنده له این اطلاعیه شهادت نمی دهم
اما در حد طنز و کل کل خوب است

مرتضی دوشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:36 ب.ظ

ایمیل وارده از طرف یک دوست عزیز

شاعر : مولانا
دسته : غزلیات
عنوان شعر : معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا


معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد، تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی، در برزخ ما بستی
غمخواره ی یاران شد، تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه، زان مشعله ی خانه
هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش، زان شیوه ی شیرینش
عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا

شب رفت و صبوح آمد، غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا

از دولت محزونان وز همّت مجنونان
آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا

ای مطرب صاحبدل، در زیر مکن منزل
کان زُهره بمیزان شد، تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد، هم کیسه ی قارون شد
همکاسه ی سلطان شد، تا باد چنین بادا

آن باد هوا را بین، زافسون لب شیرین
با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی، با آن همه بد بختی
نک موسی عمران شد، تا باد چنین بادا

آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنهان شد، تا باد چنین بادا

از اسلم شیطانی شد نفس تو ربّانی
ابلیس مسلمان شد ، تا باد چنین بادا

آن ماه چو تابان شد، کونیّن گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا

بر روح بر افزودی تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا

قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد، تا باد چنین بادا

از کاخ چه رنگستش؟! وز شاخ چه تنگستش؟!
این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا

ارضی چو سمایی شد مقصودِ سنایی شد
این بود همه آن شد، تا باد چنین بادا

خاموش که سر مستم بر بست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا

شمس الحق تبریزی، از بس که در آمیزی
تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا

بوی فیروزه سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ

مرد از دیدگاه علم شیمی

این عنصر اکثرا در طبیعت به صورت آزاد و علاف یافت میشود! ارزان بودن این عنصر به درصد فراوانی زیاد آن برمیگردد.این عنصر گاهی به صورت یک ترکیب با ماده ای چون سولفید حسادت و سولفات روی (از نوع سنگ پای یافت شده در معادن قزوین) در خیابان یافت می گردد.این عنصر به علت واکنش پذیری زیاد همواره باید زیر نظر نگهداری شود .
برای تهیه این عنصر باید واکنشهای شیمیایی پیچیده ای را متحمل شد ! ابتدا مقداری اکسید اسکناس و نیترات زوریم شش ظرفیتی را در مقداری سنگ پای قزوین حل کرده و پس از مدتی گاز ادعا و سولفور قپی از آن متصاعد میشود در نتیجه به صورت رسوب روی دیواره ی سنگ پا باقی میماند .
البته از دمپایی و وردنه هم میتوان به عنوان کاتالیزور استفاده کرد.

خواص شیمیایی این عنصر:

بعضی از انواع این عنصر بسیار زشت و بدترکیب بوده و میل شدیدی برای ترکیب شدن با نیترات ژل و سولفونات روغن کله پاچه دارند که پس از واکنش با این مواد نسبتا قابل تحمل میشوند.
نوعی دیگر از این عنصر به علت اندکی ته چهره و آب اسکنیژه پیوند محکمی با خورده شیشه میدهد و دارای خاصیت موزیگری و همسر آزاری شدیدی هستند که برای خالص کردن این عنصر کافی ست که آن را در یک سیستم سر بسته مثل آشپزخانه قرار داد و با استات قابلمه مخلوط نمود .

خواص فیزیکی:

از جنس بسیار سخت و خشن میباشد و به سرعت تحت تاثیر محیط و ناز و عشوه قرار میگیرد و از خود بیخود میشود.
برای ذوب این عنصر میتوان از ناز سوزآور به کمک لبخند 2 درصد وزنی- نازی استفاده کرد.
دمای جوش این عنصر بسیار پایین بوده و به سرعت به جوش می آید که برای جلوگیری از این جوشش میتوان از یک چمدان و یک اردنگی استفاده نمود و عنصر مورد نظر را به طبیعت پرتاب نمود .
نکته1: برای از بین بردن چربی - نرمی و نیش حاصل از زبان عنصر میتوان از گوشمالی به عنوان حلال استفاده کرد .
نکته ی کنکوری2: در صورت کمبود امکانات آزمایشگاهی از قبیل دمپایی و وردنه میتوان از حرارت 1500 درجه جیغ فرابنفش استفاده کرد که در این صورت رسوب به صورت موش درآمده و دارای قابلیت مفتول شدن هم میباشد!
نکته3:برای اطمینان از کم شدن خورده شیشه و سولفات روی در این عنصر میتوان تا 3 بار آن را با کابل برق100ولت الکترولیز نمود.
نکته ی 100 درصد کنکوری: به علت وجود کربنات هوش و اندکی اکسی شیطنت در عنصر زن عنصر مرد مجددا به صورت هویج رسوب میکند و از آن بخار یار و می و عشق و عاشقی متصاعد میشود که البته به محض یک برخورد موثر دیگر با عنصر زن دیگری به سرعت با آن هم الکترون شده و قضیه ی می و یار و … به صورت o2 از آن آزاد می شود .
منبع:انجمن شیمیدانهای رنج کشیده!

بوی فیروزه سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ب.ظ

سلام ناشناس
اگه مردی با اسم بیا......

امین چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:26 ب.ظ

زنی دیدُم خیالیدُم طلا بید
طلایِ پُرعیارو با جَلا بید
توکُل برخدا اورا گرفتُم
ولی دیدُم که واویلا بلا بید
زنی سالم به(ظاهر)بید اما
به دردِ مکرِ(باطن)مبتلا بید
چه با اصل و نَسَب مانند جدِش
خودِش باهفت پشتِش ناقلا بید
خیالُم پسته ی خندون خریدُم
ولی دیدُم که مغزِش باقلا بید
ازاون پس روزخوش هرگزندیدُم
همیشه زندگیمون بَلوَلا بید
شبُم شد روزعاشورا مسَلمون
مکونُم عین دشتِ کربلا بید
ز دستِش دایماً آشُفته بیدُم
توگو یَک خوابِ ناهُول و وَلا بید
زمانی چشم وا کِردُم که دیدُم
به پیشِ خَلق، رازُم بر مَلا بید
«اغو»حالا سرِش برسنگ خورده
ولی سنگی که مُختصٌِ خَلا بید!ِ

اغو

بوی فیروزه پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام استاد
دلم برای شما بچه ها دانشگاه خیلی تنگیده!!!!!
حلول ماه پر برکت ماه رمضونو تبریک میگم . واقعا از همتون می خوام واسم دعا کنیدُ مردونه قول می دم که توی همه ی لحظه های این ماه به یادتون باشم اگه خدا بخواد.

سلام
ممنونم. اینها نشانه های رقت قلب است که خوب است. قدرش را بدانید
ان شاا...

امین پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ

سلام استاد و سلام بوی فیروزه

مرتضی جان سوتی که تعریف کردی خیلی زیبا بود

و اما بازم یکی دیگه از سوتی هام که وقتی تعریف می کنم دستم درد می گیره تو اوج جوونی و جاهلیت زمانیکه جای شکمم سرم باد داشت با پسرخالم شرط بندی کردم که هر کی مشت محکم تر بکوبه به درخت کاج طوریکه بیشتر جای دستش روی درخت بیفته یا پولکهای بیشتری از اون درخت پیر کنده شه برده و بازنده باید میرفت ساندویچ همبرگر دونونه با نوشابه می خرید میاورد می زدیم به بدن ---- خدا روز بد واسه هیشکی نیاره-- گفتم اول من می زنم با تمام قدرتم کوبیدم به درخت دستم خیلی درد اومد اشک تو چشام دو دو میزد اما به روی خودم نیاوردم با یه صدای مردونه داد زدم که پسر خاله نوبت توئه ببینم چه میکنی و پسرخالم که دو سال از من بزرگتر بود قاه قاه خندید و آروم با انگشت دو تا زد به شونم و گفت تو بردی و رفت ساندویچ خرید تازه اون موقع بود که بدترین برد زندگیمو تجربه کردم ---همه سوتی ها از مستی غفلت نیست مستی جوونی سوتی های دردناکتری به همراه داره---

سلام
باز مرد بوده خریده!

بوی فیروزه جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:32 ق.ظ

مدرسه عشق

سروده ای زیبا و دلنشین از زنده یاد مجتبی کاشانی


در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست



مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست



در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند



و به جز از ایمانش
هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشا
هر کسی حرف دلش را بزند



غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند
تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید:"هرگز"
و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن از قله کوه
و عبادت را در خلقت خلق



کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم :
عدل
آزادی
قانون
شادی
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم



در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما













بوی فیروزه یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ

سلام
استاد چه قد اینجا با کلاس شده!!!!!!!!!!!!!
الان چه اتفاقی افتاده؟
لحظه های خوبی داشته باشید.

سلام
کلاسش از حودتونه

ببینم خانم رحیمی نژاد ناراحتن؟
مثلا از این که کلبه شون مشترک شده! یا از چیز دیگز؟
در هز صورت آزادند اما دوست دارمکه باشند
اگر سختشان نیست.
از خانم اسماعیل پور چه خبر؟

ممنون
استاد

رحیمی نژاد یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:09 ق.ظ

سلام استاد گرامی
استاد خوبم ممنون که به فکر من هستید.خیلی خیلی ممنون
من ناراحت نیستم استاد!
استاد بوی فیروزه مثل خواهر میمونه برام خیلی دوسش دارم نه اتفاقآ از این که افتخار داد و بازم با من هم اتاقو هم خونه و هم صحبت شد ازش ممنونم
بوی فیروزه همیشه باعث آرامش و خوشحالی من بوده چه تو سمنان چه الان که از هم دوریم
همیشه هم تلفنی و یا با پیام کوتاه از حال هم خبر داریم
خلاصه این که خیلی دوسش دارم بودنش شادم میکنه نه ناراحت.
چشم استاد از این به بعد می آم
ولی راستش دیگه یه کم از دستم وبلاگ خارج شده نمی دونم چه متن هایی رو بچه ها گذاشتن و کدومارو نذاشتن شاید تکراری بشه ها:-)

سلام
به به
هیچ اشکالی نداره
خیلی هاش تکراریه
خیلی خوبه این اخلاقتان را دوست دارم
اگه نگید چه از خود راضی است درست مثل خودم
اما یک نصیحت خیلی سخت نگیرید.
یک کم مثل بقیه باشید. این طوری سختی می بینید.

بوی فیروزه دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 ق.ظ

سلام استاد شما خوبین؟
خدارو شکر رحیمی نژاد اومد. ولی از رویا خبر ندارم چشم رییس خبرش می کنم!!!!!


سلامممممممممممممممممممم اعظم
باز منو احساسی می کنی هر چی به دهنم میاد می گما!؟

من نوکر رفیق فابم آبجی گلم و هم اتاقی خوبم هستم.
تو ماکزیمم لحظه های شاد رفیقت بودی و خواهی موند....

سلام
خدا را شکر

رحیمی نژاد دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام
1. باده نوشی که در او روی و ریایی نبود // بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست

2. حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی // دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

3. بیار می که به فتوای حافظ از دل پاک // غبار زرق به فیض قدح فرو شویم

4. می خور که شیخ و زاهد و مفتی و محتسب // چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

5. می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب // بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

6. عجب می داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه // ولی منعش نمی کردم که صوفی وار می آورد

7. دل به می در بند تا مردانه وار // گردن سالوس و تقوی بشکنی

8. بوی یک رنگی از این نقش نمی آید خیز // دلق صوفی به می صاف بشوی

9. دی عزیز گفت حافظ می خورد پنهان شراب // ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی کنند

10. اگر به باده مشکین دلم کشد شاید // که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید

سلام
خوش آمدید
لطفا این اشعار ناب را در آخرین کلبه نیز بنویسید
ممنون
استاد

رحیمی نژاد دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:39 ق.ظ


چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد


رحیمی نژاد دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ق.ظ

سلام استاد
استاد شما به من لطف دارید ممنون
استاد این چه حرفی که می زنید شما کجا ما کجا ما هرچی بلدیم خیلیهاش از شماست (خواستم صادق باشم خلاصه یه چیزایی هم از بقه یاد گرفتم:-))
چشم استاد ولی استاد حالا اگه تو این زمینه اخلاق دیگران سخت تر از من باشه کارم سخت تر میشه که!:-)
شوخی میکنم استاد تا یه کم بخندید:-)
ولی حالا بی شوخی خیلی خوشحال شدم نصیحتم کردید چشم استاد به حرفتون دقت می کنم نصیحت دوستانه از توجه سرچشمه میگیره من برخلافه خیلی ها نصیحتو دوست دارم
خلاصه کلی ذوق کردم!
استاد فکر میکردید نصیحتتون این قدر خوشحالم کنه !:-)

سلام به بوی فیروزه
آره دیگه اوج احساست وقتییه که میگی می بلا تی سر نه:-)
ببین معلومه خیلی ذوق کردی این جوری احساسمو نوشتم و پیشه همه لو رفتم که جمله ی آخرت یه کم اشتباه تایپی داره منظورت رفیقمه دیگه!
آمدم رفیقت باشم یه کمم رقیبت! شوخی می کنم همون رفیق بهتره نه:-)
آی خانم سلاااااااااااااااااااااااااممم

راستش نه
ولی می دانستم که ... بگذریم
به مدعیان لافزن بر می خورد!

مرتضی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام بوی فیروزه
اون ناشناس من بودم
سهوا اسمم جا افتاده بود
بفرما این هم مردی که صداش زدی
حرفی هست؟ گوش می کنم؟
بسم الله !!!

راستی زن از دیدگاه علم شیمی رو خوندی؟
اولین باری که خوندم تا چند روز از خنده روده بر شده بودم !!!

ها ها !!! هه هه

چی شد پس این سوتی ات
نگی من هم نمی گم
اون وقت نامردیه بشینیم دوتایی به سوتی های امین کرکر بخندیم ۱۱

امین تجربه شد اگه زمانی با کسی کل انداختم نفر دوم باشم

به تقلید از خانم رحیمی نژاد
می بلا تی سر
(( حالا این که گفتم یعنی چه؟؟؟ ))

بوی فیروزه من هم مثل استاد معتقدم که خانم رحیمی نژاد خیلی به خودش سخت می گیره٬ نظر تو چیه؟ اینطور نیست؟

یا علی

رحیمی نژاد سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ

سلام به اقا مرتضی!
آقا مرتضی می خواید یه کلبه راه بندازیم به اسم شخصیت خانم رحیمی نژاد!:-)
یاد برنامه ی آقای نیکی افتادم !

در اصل تی بلا می سر می باشد یعنی بلای تو بخورد تو سر من:-)

بله بوی فیروزه هم گفتن که بعضی وقت ها سخت می گیرم

آقا مرتضی دیگه نزدیک به یک ساله که این وبلاگ داره کار می کنه اگه هر روز هر نفر یه مطلب هم گذاشته باشه الان شده یه عالم! و برای پیدا کردن مطلب باید بیشتر جستجو کرد !

نظراتی هم که تو کلبه ها گذاشتم دلیلش برای جلوگیری از تکرار نبود چون دوستان زحمت کشیدن و مطلب گذاشتن و چون برام مهمن دوست داشتم تک تک مطالبو بخونم و نظر بدم تا انرژی بگیرن من دوست دارم مطالبی که می زارم خونده بشن پس خودمم با مطالب دیگران همین کارو می کنم!

تازه همه مطلب بزارن ولی هیچ کس نخونه می شه یه کار بیهوده این مدت هم که کمتر حضور داشتم گاه گدار مطالبو میخوندم
دقت کردید چقدر پر حرف شدم!:-)


امین سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ب.ظ

خدا خیرش دهدآن که نمود آزاد دانش را
گشوده لاجرم ابواب علم ودرک و بینش را !!
به هر کوره دهاتی روشنیده مشعل دانش
زروستاهای کرمان تا دهات دور طالش را
در هرخانه را کوبی به رویت می گشاید در
جناب دکتری که خوانده او درس گوارش را
مهندس تا دلت خواهد اُورت1 آید به استقبال
یکی پشتی نهد پشتت یکی هم نازبالش را
یکی شان فارغ التحصیل از آبادی بالا ست
یکی خوانده ده پایین تری درس نمایش را
برای این که دختر یا پسر جانش شود دکتر
گرو داده پدر حتی کت و شلوار و گالش را
حساب بانکی اش هم آب و جارو کرده بیچاره
نهادینه نموده در خودش فرهنگ سازش را

شده برهردر و دیوار خانه مدرک آویزان
دوتا شان خوانده رایانه ، سه تاشان رشتۀ عمران
اگر این مشعل دانش فروزان تر شود ترسم
سپور ما شود دکتر، مهندس هم شود دربان
ویا دکتر رود در کوچه ها مانند نان خشکی
زند فریاد ختنه می کنم ، تب می کنم درمان
ملامین کهنه می گیرم فشارخون کنم معلوم
وبا یک کیسه نان خشک سوزن می زنم آسان
نوار قلب می گیرم به جای باطری کهنه
کنم درمان آلزایمر اگر دادی یکی تنبان
سونوگرافی و ام .آر. آی ، اکوی قلب موجود است
به شرطی که دهی یک جفت لاستیک کهنۀ پیکان

بوی فیروزه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ق.ظ

سلام
سلام
۱۳۰۰ تا سلام..
اعظم:
وایییییی!!!! چه خوبه که هستی خوشحالم !!!!!

داش مرتضی :
خداییییییییییییییییییی ناشناس؟!
به قول قدیمیا سرت باد داره ها!!!!
بگو بینم شیمی چی گفته! هه هه ؟!

می دونید سوتی زیاد می گیرم واسه همین دیگه تو جمع کردن سوتیای خودم اوستا شدم (احساس خود بر تر بینی )!!!!! ولی ماجرا داریم.

بوی فیروزه چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ق.ظ

برای استاد و دوستای خوبم

هرچی آرزوی خوبه مال تو هرچی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من

منم وحسرت باتو ما شدن توئی و بدون من رها شدن
آخر غربت دنیاس مگه نه اول دوراهی آشنا شدن

تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشین بود
دلتو شکسته بودن همه قصه همین بود

می تونستم باتو باشم مثل سایه مثل رویا
اما بیدارم و بی تو مثل تو تنهای تنها

هرچی آرزوی خوبه مال تو هرچی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من

مرتضی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ

زن از دیدگاه علم شیمی:

این عنصر کمتر در طبیعت به صورت آزاد یافت می شود و بیشتر به صورت یک ترکیب با ماده ای چون انیدرید متبلور وسولفات خود بینی در منازل یافت می گردد.

طرز تهیه:
برای تهیه این عنصر باید مقداری اکسید اسکناس و نیترات کادیلاک هشت ظرفیتی را در یک ویلا مخلوط کرده و پس از مدتی گاز ناز و سولفور عشوه متصاعد می شود در نتیجه به صورت رسوب در ته ویلا باقی می ماند.البته از زبان چرب و نرم هم می توان به صورت کاتالیزور استفاده کرد.

خواص شیمیایی:
بعضی از انواع این ترکیب بسیار زشت و بد قیافه بوده و میل شدیدی برای ترکیب شدن با نیترات پودر و سولفات ماتیک و اکسید سرمه دارند که پس از ترکیب شدن با این مواد نسبتا قابل تحمل می شوند.
بعضی از انواع این عنصر نیز با خورده شیشیه همراه است و خاصیت شوهر آزاری زیادی دارند.برای خالص کردن این عنصر کافیست که آن رادر یک سیستم سر بسته مثل اتاق قرار داد و با کربنات کتک و استات فحش مخلوط نمود.

خواص فیزیکی:

از جنس بسیار نرم و حساس می باشد و به سرعت تحت تاثیر محیط و احساسات قرار می گیرد.اگر مقداری اسید خشونت و کربنات سوز آور دیگری بنام آیوپاک(هوو) به آن اضافه کنیم فورا ذوب شده و به صورت اشک روان می گردد و اصلا میل ترکیب شدن با عنصر مرد را ندارد.اما به محض استفاده از کاتالیزور لبخند آنچنان با این عنصر ترکیب می شود که جدا شدنی نیست.

تذکر:نوع سخت این عنصر را با حرارت یک پالتو پوست می توان نرم کرد.
(انجمن شیمیدانهای رنج کشیده)

مرتضی چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

سلام خانم رحیمی نژاد
کاملا موافقم
یه کلبه راه بندازیم به اسم شخصیت شناسی خانم رحیمی نژاد
به شرط اینکه از اول تا آخرش کر کر بخندیم !!
برنامه ی آقای نیکی رو اصلا یادم نمی یاد
سن ام هم قد نمی ده

چقدر زود یک سال گذشت
پارسال کجا بودیم و امسال کجاییم

من هم اکثر نظرات رو می خونم و اگه بخوای بگی که مطالبت رو نمی خونم و یه کار بیهوده انجام دادی دعوات می کنمآآآ

سلام بوی فیروزه
1301 تا سلام
سرم باد نداره مغز داره
یعنی واقعا نمی دونی چی تو سر هست؟
چی شد؟ موش شدی فهمیدی اون ناشناس من بودم؟

سوتی گیر سوتی هاتو تعریف کن کرکر بخندیم
یکم از امین یاد بگیر
مرد بود حرف زد پاش وایستاد

یه سوتی بگم از مامانم
چند شب پیش خواهر و دامادمون خونمون بودن و سر شام هی دامادمون تعارف زد که ببخشید انقدر مزاحم می شم شرمنده ام خجالت زده ام ببخشید که مزاحم شدم
و مامانم نه گذاشت و نه برداشت گفت:
خوب مجبور که نیستی، مزاحم نشو

ببین امروز نیت کردم به تو و خانم رحیمی نژاد کرکر بخندم
البته قبلش کلی به خودم خندیدم

هرچند شوخی است ولی نه!
همچین کلبه ای راه نمی اندازیم.
با خواندن نوشته های هر شخص می توان پی به شخصیتش برد.
مگر دورو باشد که آن هم بالاخره مشخص می شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد